سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۰

نقد کتاب: نگاهی به کوچ بزرگ ایرانیان


نقد کتاب: نگاهی به کوچ بزرگ ایرانیان
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Bookkooch-2011-11-29-134695203.html

کتاب تازه ای از مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی دانشگاه «سیراکیوز» نیویورک به نام «تراشیدم پرستیدم، شکستم(انتشارات نگاه معاصر، تهران ١٣٨٩) مبحث تازه ای را در ارتباط با کوچ بزرگ ایرانیان در طول سی سال اخیر گشوده است.

به نقل از نشریه «جدید آنلاین» این کتاب تازه با طرح جلدی از یک سوار ملبس به لباس سنتی ایرانی که با حروف لاتین پوشانده شده، «از همان ابتدا نشان می‌دهد که کلیت مجموعه درگیر هویت و چند فرهنگی و به هم آمیختگی خرده فرهنگ‌های ایرانی با جامعه مدرن غربی است.»

مهرزاد بروجردی، از دوستداران «علامه اقبال لاهوری» است. نام کتاب نیز برگرفته از شعری از اقبال است: هزاران سال با فطرت نشستم/ به او پیوستم و ازخود گسستم/ ولیکن سرگذشتم این سه حرف است/ تراشیدم، پرستیدم، شکستم. آقای بروجردی در مقدمه کتاب و در توضیح دغدغه‌های خود می نویسد: «مجموعۀ این مقالات حاصل دل مشغولی‌های فکری و احساسی کسی است که در سال‌های جوانی ترک وطن کرده و سه دهه از عمر خود را به دلباختگی ایران و نیز گشت و گذار در زاویه‌های تاریخ و سیاست هویت ایرانی سپری کرده است.»

کتاب بازتاب دهندۀ نگاه یک مهاجر ایرانی به سرنوشت کشورش است که گرچه تابعیت کشور دیگری را نیز در سال‌های مهاجرت به دست آورده و در بلاد غریب است اما هر روزش را در یاد دیار حبیب، به شب می‌رساند. مهرزاد بروجردی در یکی از مقالات‌اش در این کتاب به نام از «از دیار حبیب تا بلاد غریب» خاطره‌ای نقل می‌کند که یکی از پرسش‌های ضمنی و اساسی مجموعه مقالاتش به حساب می‌آید: «در کلاس درس رو به شاگردان آمریکایی خودم پیوسته واژه شما آمریکاییان را به کار می‌بردم. در پایان درس دانشجویی پیش من آمد و پرسید آیا شما شهروند آمریکا نیستید؟ پاسخ گفتم بلی. پرسید پس چرا میان خود و ما دیواری می‌کشید و به جای کاربرد واژگان ما آمریکایی‌ها پیوسته می‌گویید شما آمریکایی‌ها؟ پرسشی تفکر برانگیز بود و در پاسخش تنها توانستم به شرح حال خویش اکتفا کنم." نویسنده سپس می‌گوید که در گیر و دار این ماجرا سراغ دفترچه‌های خاطرات بیست سال پیش خود رفته و به نقل از یادداشت‌های دو دهه پیشش می‌نویسد که آن پرسش سمج دوباره گریبانم را گرفته و قلبم را می‌فشارد که آیا ما در جامعه آمریکایی چیزی که در شمار آید هستیم؟ شاید کسی بتواند در دو فرهنگ زندگی راحتی داشته باشد ولی می‌تواند به هردو به یک سان دل بسپارد؟ سپس خطاب به معلم دوران مدرسه‌اش – که کتاب هم به او تقدیم شده- می‌نویسد: می‌بینید آقای پرچمی؟ از مرزهای زمینی و هوایی گذر کرده ام ولی حصار خاطره‌ها و چنبره احساس‌ها را چه توانم کرد؟

مهرزاد برجرودی در ادامه این مقاله به ترسیم وضعیت "آواره" و "مهاجر" می‌پردازد و یادی می‌کند از توصیف غلامحسین ساعدی نویسنده شهیر ایرانی که در هجرت و عزلت در فرانسه درگذشت. ساعدی مهاجر را مرغی می‌نامد که از جایی برمی‌کند و پر پرواز می‌گشاید و در گوشه ای می‌نشنید که هوای خوش تری دارد؛ و آواره را فردی توصیف می‌کند که از کنار سگ‌های جلیقه پوش پلیس به احترام و لبخند رد می‌شود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. اما مهرزاد بروجردی ساعدی را گرچه کسی می‌داند که درد آوارگی را با پوست و استخوان تجربه کرده بود اما معتقد است که او درتصویرگری خویش از راحت حال مهاجران زیاده روی کرده است:«اگر زنده یاد ساعدی در کنار ما بود شاید برایش می‌گفتیم که مهاجرت یک پدیده جهانی است و بیش از دویست میلیون مهاجر در جهان وجود دارند. به او می‌گفتم که مهاجرت ایرانیان با علت‌هایی چون حال و روز سیاسی، اعتقادی و اجتماعی جامعۀ ایران، با نبود امکان‌های لازم برای پاسخگویی به نیازها، بالا رفتن سطح آموزش و انتظار نسل جوان و با ده‌ها علت دیگر گره خورده است. می‌گفتم که موج مهاجرت بعد از انقلاب یکی از بزرگترین موج‌های مهاجرت در تاریخ ایرانیان است و یادآور می‌شدم که بسیاری از دستاوردهای علمی و فنی و ادبی دنیا، پیامد همین گونه مهاجرت‌ها و تبعید‌ها و آوارگی‌ها است..."

دغدغه‌های شخصی مهرزاد بروجردی درباره سرزمینش، آینده و پیشرفت آن انگار دست از سر او بر نمی دارد. او در سال‌های مهاجرت و اقامت در آمریکا، ارتباط با ایران را به انواع شیوه‌ها از جمله نوشتن برای نشریات و حضور در گردهمایی‌ها حفظ کرده است. از جمله در سال ۱۳۷۹ یعنی بیش از ده سال پیش در گرماگرم پیشنهاد ایران برای تعیین سالی به نام «گفت و گوی تمدن‌ها»، با مقاله سخنی با منادیان ،گفت و گو با ایرانیان خارج از کشور در همایش "گفتمان ایرانیان" شرکت کرده است.

بی‌خبری از رنج‌ها

بروجردی در این مقاله یادآوری می‌کند همان طوری که ایرانیان خارج از کشور از اوایل دهۀ ۶۰ خورشیدی حس بی واسطه هموطنان خویش زیر آتش گلوله‌های دشمن را تجربه نکردند، ایرانیان درون کشور نیز از درک نزدیک رنج‌های هموطنان کوچ کرده خود در سال‌های نخست پس از انقلاب ناتوانند:«در آن زمانۀ عسرت، ایرانی آواره و مهاجری که می‌دید دولتیان کشورش نه از طرد و لعن او پرهیزی دارند و نه بی اعتباری، و سرانجام خاموشی اش را به چیزی می‌گیرند، هرچه بیشتر از دولت و واقعیت‌های عینی کشورش رویگردان می‌شد و در واکنش به این وضع یا به دنبال خیال و رویا درباره کشور و حکومت دلخواهش پناه می‌برد. اینک اما پست و بلند روزگار و جزر و مد سیاست ایران و جهان در بیست سال گذشته شیوۀ نگرش ایرانیان داخل و خارج از کشور را به یکدیگر بهبود نسبی داده است.» به تعبیر نویسنده کتاب تراشیدم، پرستیدم، شکستم، اکنون بخش بزرگی از ایرانیان خارج از کشور نه تنها دوگذرنامه‌ای و دو زبانه شده‌اند که دو ملیتی‌اند و گرچه شاید نسل اولشان هنوز در فرهنگ کشور میزبان ذوب نشده ولی بدون شک از آنان تاثیر پذیرفته است. آقای بروجردی سپس با ترسیم ویژگی‌های ایرانیان مهاجرت کرده، ترازنامه این بخش از شهروندان ایران را چنین بازخوانی می‌کند:« جامعۀ ایرانیان مهاجر دگردیسی‌های ژرفی را تجربه می‌کرده است. در هم آمیختگی فرهنگ بومی و فرهنگ میزبان هندسه فکری آنان را دگرگون ساخته و افق‌های نوینی از اندیشه و توانایی را به روی شان گشاده است...»

دور افتادگی جغرافیایی ، میراث فرهنگی، آداب و رسوم و دلبستگی‌هایشان به ایران را از میان برنداشته بلکه بر عکس شور پاسداری از آیین‌ها و مراسم ملی را در دلشان شعله ور کرده است. بیشتر ایرانیان بیرون مرز، همسری ایرانی برای خویش بر می‌گزینند و بر فرزندانشان نام‌های ایرانی می‌نهند و به زبان مادری شان شعر می‌خوانند و برای پیروزی ورزشکاران ایرانی اشک شوق در چشم می‌آورند و وصیت می‌کنند که بدنشان به خاک ایران سپرده شود... هیچ زلزله ای از ایران نگذشت که سیل کمک‌های ایرانیان خارج از کشور را در پی نداشت. امروز بنای بیمارستان و درمانگاه و مدرسه هم به خیل یاری‌های آنان افزوده شده است... نویسنده سپس با مرور بخشی از مشکلات ایرانیان مهاجر در این سال‌ها چند پیشنهاد برای بهبود زندگی ایرانیان مهاجر و کمک آنها به کشورشان داده است. تصویب قانون تابعیت دوگانه در مجلس ایران، استفاده از ظرفیتی که ایرانیان شاغل در مجامع جهانی و دولت‌های مختلف دارند، حمایت از لابی‌های ایرانی (گروه‌های پشتیبان نظیر گروه‌های ضد جنگی که در دوره‌ای علیه حملۀ احتمالی امریکا به ایران و تاثیر بر کنگره آمریکا تلاش می‌کردند.) دعوت از افراد و گروه‌ها و نهادهای سیاسی و فرهنگی ایرانی برای بازدید از ایران و برنامه ریزی عملی برای دعوت از استادان و پزشکان و دیگر کارشناسان ایرانی برای گذراندن فرصت‌های پژوهشی و آموزشی از جمله این پیشنهاد‌هاست. کتاب شامل سیزده مقاله است. به جز مقالاتی که درگیر موضوع هویت است، مقالات دیگر درباره رابطه اسلام و زندگی عرفی در ایران، مصائب روشنفکران ایران در میانه دو جنگ جهانی، فراز و نشیب‌های مدرن سازی استبدادی در دوره رضاشاه و تجدد گرایی متناقض روشنفکران ایرانی است. تراشیدم، پرستیدم، شکستم در مجموع حاوی نگاهی خردمندانه و منصفانه به تضاد‌های زندگی ایرانی و مشکلات و مسائل بر سر راه نوسازی جامعه ایرانی است. در عین حال کتاب بیش از هرچیز نشان دهنده نوع تفکر و تمایلات سیاسی نویسنده، مهرزاد بروجردی نیز می باشد که هرچند از دیدگاهی واقع گرا به بخشی از مسائل دررابطه با مهاجران ایرانی نگاه کرده است اما این نگاه همه جانبه و نماینده طیف های مختلف مهاجران ایرانی در خارج از کشور نمی باشد.


iran#

دوشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۰

آنجلینا جولی و کارگردانی یک فیلم ضد اسلامی؟


آنجلینا جولی و کارگردانی یک فیلم ضد اسلامی؟
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Angelina-2011-11-28-134638638.html

فیلم تازه «درسرزمین خون و عسل» In The Land Of Blood And Honey ، نخستین تجربه کارگردانی «آنجلینا جولی» بازیگر مشهور سینمای هالیوود علیرغم اعتراضات مردم «بوسنی» جایی که داستان فیلم در آن روی می دهد، ماه آینده برای اکران آماده می شود.

برخی از خبرگزاری های کشورهای اسلامی از جمله خبرگزاری «السینما» در«قطر» از هم اکنون عکس العمل هایی به اکران این فیلم که بنا برگفته آن ها «با مخالفت مسلمانان بوسنیایی همراه بوده است» نشان داده اند.

فیلم «درسرزمین خون و عسل» که آنجلینا جولی آن را نوشته و کارگردانی کرده است نخستین فیلم بلند و داستانی این بازیگر و فعال حقوق بشری به شمار می رود که پیش از این ها در سال ٢٠٠٧ فیلم مستندی به نام «مکانی در زمان» را ساخته است. داستان فیلم «درسرزمین خون و عسل» جریان یک رابطه عاشقانه میان یک زن مسلمان و یک مرد اهل صربستان در دوران جنگ «بوسنی» است. داستانی که برخی درجوامع مسلمان آن را «غیراخلاقی» خوانده اند.

درتبلیغات این فیلم از بردن اسامی بازیگران (احتمالا بخاطر حفاظت از آن ها) خودداری شده است اما در فیلم، سرباز صربستانی، بعدها درصدر ریاست اردوگاه شکنجه و تجاوز به زنان مسلمان «بوسنی» قرار می گیرد و یک بار دیگر با معشوقه خود که یکی از اسرای جنگی دراین اردوگاه است رویارو می شود.

درهالیوود صحبت از این است که چگونه نخستین فیلم بلند وداستانی «آنجلینا جولی» بجای یک داستان رومانتیک و کمدی که خود او می توانست نقش اول آن را داشته باشد با سوژه ای تا این حد جدی و حساس سرو کار داشته و به این صورت هنوز به اکران نرسیده این چنین جنجال برانگیز شده است؟

دیالوگ های فیلم «درسرزمین خون و عسل» به چهارزبان مختلف نوشته شده اند و فیلم یک داستان جنبی را در زمینه نسل کشی ها و جنگ های داخلی که از اوائل تا اواسط دهه ٩٠ در بوسنی ادامه پیدا کرد را مطرح می سازد. آنجلینا جولی با وجود همه امکاناتی که هالیوود دراختیار او گذاشته است، بجای بازیگران سرشناس هالیوودی از دو بازیگر گمنام برای ایفای نقش های اصلی این فیلم استفاده کرده است.


«واشنگتن پست» می نویسد: «آنجلینا جولی روی پوستر نخستین فیلم خود به جای صورت زیبای خود به چاپ عکسی از یک نقشه ساده که دو سایه از خون به شکل یک زن و مرد روی آن قرار گرفته اکتفا کرده است.» زن و مردی به رنگ خون در حال بوسیدن یکدیگر. فیلمی که آنجلینا جولی هیچ کوششی در استفاده از نام معروف خود برای «فروش» و «تبلیغات» آن ندارد و نام او با حروف ریز در زیر اطلاعات این پوسترقرار گرفته است.

این یک حرکت جسورانه و باشهامت است. حرکتی که داستان رئیس اردوگاه تجاوز به زنان مسلمان توسط سربازان صرب و زنان مسلمان اهل بوسنی که در این کمپ قربانی شده اند در مرکز اصلی آن قرار دارد.

پیش از این عده‌ای از زنان قربانی جنگ بوسنی و هرزگوین، ضمن اعتراض به ساختن این فیلم گفته بودند: «این ها نبایست از مسئله ای که ما با تمام وجود درگیر آن بوده ایم یک فیلم سینمایی بسازند.»

هم چنین زنی به نام «هاسکیک» که خود یکی از زنان قربانی جنگ بوسنی و در این اردوگاه مورد تجاوز قرار گرفته است، وزیر فرهنگ بوسنی را تحت فشار قرار داد تا مجوز ساخت فیلم «آنجلینا جولی» را لغو کند.

«هاسکیک» گفته بود: «ما به آنجلینا اجازه نمی دهیم تا به میل خود با ایجاد تعادل میان قاتل و مقتول و ظالم و قربانی ما را به تصویر بکشد. ما اجازه نمی دهیم که درد و رنج ما به صورت غیرحقیقی در یک داستان خیالی تصویر شود.»

یکشنبه شب (٢٧ نوامبر) آنجلینا جولی در یک مصاحبه تلویزیونی در برنامه پرتماشاگر تلویزیونی 60 Minutes به مجری برنامه که از او سئوال کرد:« به راستی چرا یک فیلم کمدی نساختی؟» پاسخ داد: «من بازیگرکمدی خوبی نیستم!»

با این همه فیلم «درسرزمین خون و عسل» قرار است تا از روز ٢٣ دسامبر در سینماهای آمریکای شمالی برروی اکران برود.


iran#

درگذشت «کن راسل»، کارگردان غیرمتعارف سینمای بریتانیا


درگذشت «کن راسل»، کارگردان غیرمتعارف سینمای بریتانیا
http://www.voanews.com/persian/news/arts/KenRussel-2011-11-29-134649788.html

پس از یک زندگی حرفه ای طولانی، پربار و لبریز از فیلم های پرسروصدا و جنجالی، کن راسل کارگردان برجسته سینمای بریتانیا و سازنده فیلم های فراموش نشدنی چون «تامی» و «زنان عاشق» در سن ٨٤ سالگی در بیمارستانی در انگلستان درگذشت. «الکس ورنی الیوت» پسر این فیلمساز شهیر به خبرنگار روزنامه گاردین گفت که پدرش بر اثر عوارض چند سکته مغزی پیاپی به بیمارستان برده شد و با آرامش کامل و در حالی که لبخندی برلب داشت درگذشت.

«کن راسل» را شاید بتوان غیرمتعارف ترین فیلمساز انگلیسی خواند که ژانر تازه ای از فیلم های جنجالی و جنجال برانگیز را ارائه داد.

فیلم برنده اسکار «زنان عاشق» کن راسل در اواخر دهه شصت میلادی فیلمی سنت شکن بود که با یک صحنه کشتی گیری لخت و عریان، تماشاگرانش را شوک زده کرد. کمی بعد در سال ١٩٧١ فیلم «شیاطین» را ساخت که معجونی از سکس، صحنه های خشونت بار و جلوه هایی از مذهب کاتولیسم بود. نمایش این فیلم در کشور ایتالیا ممنوع شد و استودیوی تهیه فیلم برادران وارنر نیز از توزیع آن خودداری کرد. فیلم های دیگر او «بوی فرند» با شرکت توئیگی و «تامی» یک «راک اپرا» با شرکت گروه «هو» و «التون جان» نیز در زمان اکران سروصدای فراوانی بپا کردند.

«کن راسل» متولد «ساوت همپتون» و پسر یک کفاش بود. او پیش از اشتغال به حرفه عکاسی در نیروی دریایی بریتانیا خدمت کرده بود. او در سال ١٩٥٩ به «بی بی سی» پیوست و چند فیلم مستند برنده جایزه از جمله «دبوسی» و «ایزادورا دانکن» را برای این شبکه تلویزیونی ساخت.

درمستندی به نام «هفت چهره ریچارد استراوس»، کن راسل نشان می دهد که این موسیقی دان برجسته از اعضای حزب نازی آلمان بوده است و گروهی از یهودیان ضمن پخش موسیقی او شکنجه شده اند. با پخش این فیلم خانواده «استراوس» به شدت ناراحت شده و از پخش موسیقی این آهنگساز در مستند «کن راسل» جلوگیری می کنند. درطول سال ها «کن راسل» فیلم «استراوس» را بهترین مستند خود خوانده است.

بعدها پس از ساختن چند فیلم سینمایی ناموفق، کن راسل با «زنان عاشق» (داستان زندگی چایکوفسکی با شرکت گلندا جکسون) به رقابت های اسکار راه یافت. این فیلم که موسیقی آن را «آندره پروین» ساخته بود از موفقیت کم نظیر گیشه برخوردار شد. فیلم جنجالی«شیاطین» هم که درباره روابط جنسی میان کشیش ها و راهبه های قرن هفدهم بود هفته ها در صدر فیلم های پرفروش بریتانیا قرار گرفت.

گلندا جکسون بازیگر قدیمی فیلم های راسل درمورد مرگ این کارگردان برجسته و بحث انگیزگفت:«من عشق و احترام عمیقی نسبت به کن راسل دارم و می دانم که اثرات هم بخشی او به هنر سینما چه در انگلستان و چه درسطح جهان ابدی خواهد بود.»

آماندا داناهیو که در فیلم «رنگین کمان، دروغگو و کرم سفید» با راسل همکاری داشته است می گوید:«کن راسل سینمای بریتانیا را هم در ژانر کمدی و هم ژانر جدی به سوی مرزهای تازه ای کشاند. آثار او یکتا و برانگیزنده بودند. او یک پیشتاز و یک کارگردان کم نظیر بود که هرگز فراموش نخواهد شد.»

«کن راسل» پس از ساختن فیلم «آلترد استیت» Altered State با شرکت «ویلیام هرت» کار خود را محدود به کارگردانی تلویزیون کرد و مدتی نیزدر مدارس سینمایی انگلستان به تدریس پرداخت.

او سال های آخر عمر خود را در دهکده کوچکی گذراند و این اواخر نیز مشغول نوشتن نسخه تازه ای از داستان «پیتر پن» Peter Pan برای سینما بود:«من همیشه پیترپن را دوست داشتم. او هرگز بزرگ نشد و من هم مثل او همیشه اون حالت بچه گی رو حفظ کردم و فکر می کنم هرگز بزرگ نشدم.»


iran#

فیروزه خطیبی-نخستین کاباره ایرانی لس آنجلس ٣٥ ساله شد


نخستین کاباره ایرانی لس آنجلس ٣٥ ساله شد
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/-----35---134470678.html

چهارشنبه شب (٢٣ نوامبر) ، یک شب پیش از «روز شکرگزاری» در آمریکا، جشنی به مناسبت سی و پنجمین سالگرد فعالیت های «کاباره تهران»، نخستین کاباره ایرانی لس آنجلس ، در «گیبسون آمفی تئاتر» این شهر با حضور ده ها تن از هنرمندان، چهره های سرشناس جامعه ایرانی و مردمی که در طول سه دهه گذشته به صورتی با این خانه شبانه هنرمندان ایرانی ارتباط داشته اند برگزار شد.

در این برنامه سه ساعت و نیمه در تالاری با گنجایش بیش از ٥٠٠٠ نفر، دست چینی از هنرمندان سرشناس موسیقی پاپ ایران، از جمله حمیرا، ستار، پویا، امید، هنگامه وشهرام شب پره با همراهی یک ارکستر ٢٢ نفره و گروه رقاصان رقص های محلی، به مدت سه ساعت و نیم برخی از خاطره انگیز ترین ترانه های خود را برای حاضران اجرا کردند. در این شب هم چنین از «احمد مسعود» پایه گزار «کاباره تهران» قدردانی شد.

در بهار سال ١٣٥٨ موسوم به «بهار آزادی» و در همان ماه های اول از خط خارج شدن انقلاب و استقرار یک حکومت اسلامی مطلق در ایران، خمینی درفتوایی برعلیه موسیقی، آن را حرام خواند و دستور داد تا از سازمان نوپای «صدا وسینما» هیچگونه موسیقی پخش نشود.

پیش از انقلاب بخش موسیقی رادیوی دوران شاه تحت نظر یک شورای موسیقی با حضور موسیقی دان ها و موسیقی شناسان برجسته ای چون ابوالحسن صبا، روح الله خالقی و بعدها علی تجویدی، غلامحسین بنان، داود پیرنیا وبسیاری دیگر اداره می شد اما بعدها در زمان انقلاب با تعبیرات مختلفی که از فتوا و اظهار نظرهای «خمینی» درباره موسیقی بعمل آمد کم کم رادیو محل «ربنا»خوانی و پایه گزاری موسیقی شد که بیش از هرچیز دیگر با شرایط تازه حکومتی همخوانی داشت.

«صادق طباطبائی» یکی از نزدیکان «خمینی» در یادداشت هایی از آن زمان می گوید: « یکی از همان روزها شادروان مرتضی حنانه به دفترکار من در نخست وزیری آمد و یک کاست از کارهای بدون کلام خود را برایم هدیه آورد. چند روز بعد آن کاست را نزد امام بردم و از ایشان خواستم آن را گوش دهند. ایشان بعد از شنیدن آن چند قطعه گفتند؛ این آثار اشکال شرعی ندارد.»

آیا این عرضحال و لابه ای بود از سوی «حنانه» تا رهبر انقلاب را با موسیقی آشتی دهد؟

با این همه آثار مرتضی حنانه هم هرگز از صدا و سیما شنیده نشد و درعوض یک مبحث تازه برای تشخیص موسیقی «لهو» از موسیقی «سازنده» درمرکز توجه انقلابیون قرار گرفت و همانگونه که حکومت یک حزبی و مطلق اسلامی به ملت تحمیل شد، موسیقی روز دوران «پهلوی»هم با همه تنوع و گوناگونی، جای خود را به موسیقی «حماسی و مشوق روحیه سلحشوری» حتی موسیقی عرفانی داد و تبلیغات در اطراف موسیقی به اصطلاح «ملی و مقامی» که سردمداران رژیم و طرفداران آن ها را راضی می ساخت هم از سوی مقامات دولتی و هم از طرف هنرمندانی که توانستند از این آب گل آلود ماهی بگیرند ادامه یافت.

یک بار دیگر جنگ میان سنت و مدرنیته، موسیقی سنتی و موسیقی پاپ که تا به امروزهم هنوز به گونه هایی در ایران ادامه دارد آغاز شد و در سال های اخیر نیز شاهد مهاجرت موسیقی دان هایی صاحب سبک چون محسن نامجو و موسیقی دان های آکادمی دیده ای چون کاوه یغمایی و بسیاری دیگر بوده ایم. همین مسئله خود اثباتی است بر این واقعیت که دغدغه رژیم، تنها مبارزه با موسیقی به اصطلاح «لهو»، موسیقی زیرزمینی و یا حتی همین به اصطلاح موسیقی «لس آنجلسی» نیست بلکه این سیستم کلا از موسیقی محبوب و مورد علاقه جوانان گریزان است.

حکم تکخوانی زن و مرد و تفاوت این دو تکخوانی با هم نیز مقوله دیگری است که از طریق آن شنیدن صدای زن در ایران اسلامی، یک بار دیگر درهمان ماه های اول آن هم صد سال پس از اولین مبارزات آزادیخواهی زنانی چون «قمرالملوک وزیری» بر روی صحنه مکروه و حرام شد. واقعه ای که دست برقضا با عملیات معکوس «کشف حجاب» یا «حجاب اجباری اسلامی» نیز همراه بود.



به این صورت بود که هنرمندانی که در دوران سلطنت پهلوی دراوج معروفیت و محبوبیت در کانون توجه مردم قرار داشتند ناگهان در رده بندی «ممنوع الصدا» قرار گرفتند و مانع بزرگی تحت عنوان «مبارزه با ابتذال در موسیقی» هیمه ای آتشین شد که در آن، تر و خشک را با هم و یکجا سوزاندند و در نتیجه بسیاری از این چهره های هنری در اوج فعالیت مجبور به سکوت و خاموشی شدند.

«شهبال شب پره» آهنگساز، خواننده و تهیه کننده موسیقی پاپ در لس آنجلس می گوید:«وقتی در ایران انقلاب شد ،موزیک بکلی ممنوع شد. ما با خودمان می گفتیم آیا دوباره هنرمندان به ویژه خواننده ها امکان اجرای برنامه خواهند یافت؟ آیا موزیک پاپ دوباره جان می گیرد؟»

در این زمان بود که گوگوش، داریوش، هایده ، مهستی،حمیرا، شهبال وشهرام شب پره، ایرج و عهدیه، رامش و عارف، ابی و بسیاری دیگر به حاشیه ها کشانده شدند. برخی چون گوگوش سکوت خود را به کنج خانه بردند و بعضی دیگرچون «مرضیه» واکنشی غیرمتعارف نسبت به این سکوت اجباری از خود نشان دادند و به گروه های مخالف رژیم پیوستند و فریاد اعتراض خود به منع موسیقی را با پوشیدن لباس های نظامی و خواندن سرود از روی بدنه تانک های جنگی نشان دادند اما بسیاری از این خوانندگان تحریم شده در رژیم اسلامی راه غربت پیش گرفتند.

کاباره تهران، نخستین ایستگاه توقف خوانندگان

احمد مسعود که از سال ها پیش از احداث کاباره تهران ساکن آمریکا بوده است، سه سال پیش از انقلاب به فکر ساختن یک کلوپ شبانه ایرانی به سبک وشیوه «هاوس آو لجندز» House Of Legends می افتد.

«اردشیر فرح» نوازنده زبردست گیتار که درطول سال ها درکنار خوانندگان مختلف در کاباره تهران برنامه اجرا کرده است یکی از حاضران در جشن کاباره تهران در «گیبسون آمفی تئاتر»است . اومی گوید:«هاووس آو لجندز یکی از کلوپ های شبانه معروف دهه ٦٠ و ٧٠ میلادی بود که من خودم در یکی از این کلوپ ها در لندن در سنین نوجوانی برنامه اجرا کرده ام و شاهد اجرای موسیقی افرادی چون جیمی هندریکس در آن بوده ام. جایی است که استعدادهای جوان و چهره های معروف وقدیمی را یکجا در خود جا می دهد و این همان روندی است که در کلوپ تهران از آن پیروی شده.»

شاهرخ یکی از خوانندگان محبوب دوران پیش از انقلاب می گوید:«در سال ١٩٧٦ برای اجرای برنامه به کاباره ایرانی «درویش» نیویورک رفته بودم که احمد مسعود مرا برای اجرای چند برنامه به کاباره تهران دعوت کرد. در آن زمان من قرار بود فقط یک ماه روی صحنه این کاباره باشم اما درست چهارماه روی صحنه بودم! آن روزها امیر رسائی، «ویگن» که در آن زمان ساکن آمریکا بود و «پرویز قدرخانی» در این کاباره برنامه اجرا می کردند. در بازگشت به نیویورک و پیش آمدن انقلاب من یکبار دیگر به لس آنجلس بازگشتم و همکاری ام را با کاباره تهران ادامه دادم.»

شاهرخ می گوید:«به مرور دوستان هنرمند دیگر هم از راه رسیدند. ستار، ابی، شهرام شب پره، منوچهر چشم آذر، هایده و مهستی و جمیله (رقاص معروف رقص های شرقی). مسعود به دلیل صمیمیت فراوان و رفاقت با همه هنرمندان، فضایی بوجود آورده بود که همه در کاباره تهران احساس راحتی می کردند. آنجا را خانه خود می دانستند.احمد مسعود در آن زمان صاحب رستوران بزرگی در «اورنج کاونتی» و خودش هم یکی از بهترین سرآشپزها بود و می توانست از آنجا ماهانه چیزی در حدود ٥٠ هزار دلار درآمد خالص داشته باشد اما او دل به کاباره تهران بست، این رستوران را فروخت و همه سرمایه خود را به کار گرفت و رفیقانه و برادرانه پشت سر هنرمندان ایستاد. احمد مسعود حق زیادی برگردن موسیقی ایرانی در خارج و هنرمندان و دست اندرکاران این موسیقی در این دیار دارد. این احمد مسعود بود که قوم از هم پاشیده هنرمندان موسیقی پاپ ایرانی را یک بار دیگر سروسامان داد و برای آن ها پایگاهی ساخت.»

«شهرام شب پره» که در سن ١٤ سالگی با اجرای تازه ای ازیکی از معروف ترین ترانه های بیتل ها با ریتم شش و هشت و فروش چند میلیونی صفحه ای از آن تبدیل به یکی از محبوب ترین و معروف ترین ستارگان موسیقی پاپ ایران شده بود، یکی از نخستین خوانندگانی است که با این موسیقی سرزنده و سرشار از زندگی، با ریتمی شش و هشتی و پر از شادی و طرب به جنگ غربتی ناخواسته و غم افزا رفت:«اگر کاباره تهران در لس آنجلس وجود نداشت، هیچ خواننده ای در این شهر ماندگار نمی شد. شاید هرکدام به سویی می رفتند، افسرده و تنها می شدند. اما این هنرمندان در اینجا به روی صحنه رفتند. جان تازه ای گرفتند. به آینده دل بستند و هنرموسیقی پا گرفت. در تمام مدت این ٣٥ سال، کاباره تهران پایگاه امن و سکوی پرواز دوباره هنرمندان باسابقه و آغاز حرکت چهره های جدید بوده است. »

ایستگاه خوش آب و هوایی به نام کاباره تهران

«ستار» خواننده قدیمی ترانه های بیاد ماندنی چون«همسفر» و «گل پونه» که هزاران نفردرشب جشن «کاباره تهران» در آمفی تئاتر گیبسون با او همصدا شده بودند، می گوید:«برای اجرای چند برنامه در نیویورک بودم که مسعود نماینده ای را به آنجا فرستاد تا از ما دعوت به اجرای برنامه کند. ما برای اجرای برنامه به کاباره تهران آمدیم و برای همیشه ماندگار شدیم.یادم هست آن اوائل در یک «متل» (هتل ارزان قیمت) زندگی می کردیم. وقتی قرار شد به کار ادامه بدهیم، احمد مسعود ما را به خانه خودش دعوت کرد. کم کم شهرام شب پره و دیگران هم آمدند که حتی من وشهرام و منوچهر مدتی با احمد مسعود شریک شدیم تا کاباره تهران سرپا بماند. باورکنید هیچکدام ما تنها با هدف دستمزد نمی خواندیم. چون می دیدیم که چگونه کاباره تهران خانه امید هنرمندان و مردم شده است.»

شاید در آن ماه های سخت اول مهاجرت، مردم غربت نشین و مسافران یک کوچ اجباری و ناخواسته می رفتند تا غم و اندوه دوری از «ایران» را در گوشه های نیم تاریک «کاباره تهران» به دست فراموشی بسپارند، اما برای هنرمندان و نیزمردمی که کوچکترین آشنایی و ابزاری برای رویارویی با سیاست و چند و چون واقعه ای به عظمت یک دگرگونی فرهنگی و اجتماعی عظیم چون «انقلاب» نداشتند آیا راه دیگری جز گم شدن در این«تهران کوچک» وجود داشت؟

شاید برای آن هایی که هرگز طعم غربت را نچشیده اند، «کاباره تهران» چیزی بیش از «ایستگاهی خوش آب و هوا» برای هنرمندان و «فراموشخانه» ای برای مشتری ها نباشد، اما ترانه هایی که در آن دوران از زبان شاعران ترک وطن کرده در این کلوپ شبانه اجرا می شد ، انعکاس روشنی است از احساسات درونی مردمی که ناخواسته راه مهاجرت و رویارویی با دشواری های زندگی درمکانی نا آشنا را پیش گرفته بودند:

گل پونه /گل پونه / دلم از زندگی خونه/سکوت عاشقان پیوسته پیوسته/ به حسرت می رود آهسته آهسته /همش اعدام گل ها پای گلدسته / کبوترها همه از گنبدا خسته/تو این دنیای ویرونه نه گل مونده نه گلخونه / سردیوار هر خونه فقط جغده که میخونه/ افسوس افسوس افسوس /کسی جز تو نمیدونه چقدر خوابم پریشونه/گل پونه مگه دنیای ما خوابه ؟ نمی بینه مگه چشم خدا خوابه؟که آهسته از گرد راه آمد/ خدا را یاد کرد و عشقو گردن زد؟


iran#

اعضای شورای مرکزی جبهه دموکراتیک ایران-دل آرامی به خانواده بزرگوار صحتی


دل آرامی به خانواده بزرگوار صحتی
اعضای شورای مرکزی جبهه دموکراتیک ایران
5 آذر 1390
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9&ni=17464

با اندوه فراوان از درگذشت دکتر پرویز صحتی، پدر بزرگوار کورش و امیر صحتی آگاه شدیم .
ما یاران قدیمی این دو مبارز راه آزادی ایران مصیبت وارده را به خانواده گرامی صحتی تسلیت و دل آرامی گفته و برای زنده یاد دکتر پرویز صحتی آمرزش آرزومندیم .

اعضای شورای مرکزی جبهه دموکراتیک ایران ( حشمت اله طبرزدی، پرویز سفری، جواد امامی، محمد مسعود سلامتی، امین کرد )


iran#

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۰

محسن کدیور-اعتراض به فتوای ترور

سؤال ايرانسکوپ از آقای کديور: اگر يک رهبر غيرمسلمان حکم قتل يک مسلمان را به دليل اعتقادات فکری داده بود و هواداران وی آن مسلمان را کشته بودند، و بعداً پسر وی که ادامه دهنده راه وی خود را خوانده است از اجرای حکم حمايت و ابراز شادمانی کرده بود، آيا شما خواستار بازداشت و محاکمه وی در رابطه با جنايت می شديد يا که نامه ای با احترام به او در اعتراض به اين عمل جنايتکارانه آنهم با آرزوی توفيق برای وی ميفرستاديد؟ آيا اين کاری است که دولت اصلاح طلب مورد نظر شما در آينده ميخواهد در ايران انجام دهد؟

خوانندگان در سطور زير ميتوانند نامه آقای محسن کديور را به آیت الله حاج شیخ محمد جواد فاضل لنکرانی مطالعه کنند و خود قضاوت کنند.

اعتراض به فتوای ترور
محسن کدیور
تاریخ انتشار: ۰۷ آذر ۱۳۹۰, ساعت ۴:۳۷
http://www.rahesabz.net/story/45527/

‬ چگونه می توان به مذهبی باور داشت که منتقدان و مخالفانش را بدون حق دفاع قانونی بدون برگزاری دادگاه به ترور و اعدام محکوم می کند؟

صدیق معزز آیت الله حاج شیخ محمد جواد فاضل لنکرانی دامت برکاته

سلام علیکم

سلامتی و توفیق شما را از خدای بزرگ خواستارم. موقع را مغتنم شمرده سالهائی را که مشترکا از محضر اساتیدی که اکنون در جوار رحمت ایزدی آرمیده اند استفاده می کردیم به نیکی یاد کنم. امیدوارم شما به عنوان وارث مسند مرجعیت و فقاهت مرحوم والدتان همچون ایشان استقلال حوزه ها را پیگیری فرمائید.

غرض از تصدیع، بحثی طلبگی حول مسئله ای خطیر بنام جان مردم و آبروی اسلام و تشیع است. جنابعالی در بیانیه مورخ ۵ آذر ۱۳۹۰ (منتشره در پایگاه اطلاع رسانیتان) از ترور «فرد خبیثی را که به ساحت مقدس اسلام و نبی مکرم اهانت می‌کرد» و «حضرت آیت‌الله العظمی فاضل لنکرانی را که فتوای مهدورالدم بودن این ملحد و مرتد را صادر فرمودند» ابراز شادمانی کرده اید. فتوای والد شما در پاسخ پرسش برخی مقلدین درباره تکلیف شرعی در قبال نوشته های روزنامه نگاری آذری بنام رافق تقی به تاریخ ۴ آذر۱۳۸۵ چنین است: «چنین شخصی چنانچه مسلمان‌زاده باشد، با اعترافات مذکور مرتد است و چنانچه کافر بوده، از مصادیق ساب النبی است و در هر صورت برفرض چنین اعترافاتی قتل او بر هر کسی که دسترسی داشته باشد لازم است و مسئول روزنامه مذکور که چنین افکار و عقائدی را با علم و توجه منتشر می‌کند همین حکم را دارد.» بیانیه شما و فتوای والدتان ادامه فتوای مرحوم آیت الله العظمی خمینی درباره کتاب سخیف آیات شیطانی است، با این تفاوت که نویسنده غربی در کنف حمایت پلیس انگلیس هنوز زنده است، و نویسنده آذربایجانی در باکو هدف ضربات چاقو قرار گرفت و پنج روز قبل در بیمارستان از دنیا رفت‫.‬

بیشک اطلاع دارید این دو نفر تنها کسانی نیستند که به ساحت پیامبر ‫(‬ص‫)‬ و قرآن و اسلام اهانت کرده اند‫.‬ روزانه در فضای کاغذی و مجازی به زبانهای مختلف عده ای به توهین به باورهای دینی بطور عام و تبلیغ اهانت آمیز بر علیه اسلام بطور خاص مشغولند‫.‬ بعید می دانم شما و دیگر فقیهان و مراجع محترم از عشری از اعشار این اهانتها حتی در زبان فارسی مطلع باشید‫.‬ اکنون می توان پرسید بر اساس فتوای فوق آیا همه تولیدکنندگان و منتشرکنندگان این اهانتها و اسائه ادبها مرتد یا ساب النبی هستند؟ و در هر دو صورت مهدورالدم بوده قتلشان بر هر کس که دسترسی داشته باشد واجب است؟ دراین صورت مومنین و مقلدین والد جنابعالی و دیگر مراجعی که بر همین منوال سلوک می فرمایند اگر بخواهند به وظیقه شرعی خود عمل کنند می باید کشتن اینگونه افراد ‫-‬ یا به زبان امروزی ترور‫-‬ را پیشه خود کنند یا افراد چابکی را برای انجام این فریضه شرعی ‫(‬به فتوای امثال والد شما‫)‬ استخدام کنند‫.‬

در نقد اینگونه فتاوای ترور و مهدوریت دم می توان گفت‫:‬

یک‫.‬ اعدام مرتد و ساب النبی و هدر بودن دم آنها فاقد هرگونه مستند قرانی است، بلکه روح قرآن بر خلاف چنین احکامی است ‫(‬بنگرید به کتاب حق الناس، به همین قلم، مقاله آزادی عقیده و مذهب در اسلام و اسناد حقوق بشر، صفحات ۲۰۴ و ۲۰۵‫).‬

دو‫.‬ روایات این دو باب نمی تواند مستند فتوای ترور و مهدوریت دم باشد، چرا که بر فرض صحت سند، قواعد آمره ای بر مفاد این روایات حکومت دارند، و آنها در مقابل این ادله اقوی و احکم تاب مقاومت ندارند‫:‬

اولا‫.‬ بسیاری از فحول فقها شرط اجرای حدود و جهاد ابتدائی را حضور نبی ‫(‬ص‫)‬ یا امام ‫(‬ع‫)‬ می دانند، به عنوان مثال محقق حلی ‫(‬شرایع الاسلام ج۱ ص ‫۳۴۴)‬ و ابن ادریس حلی ‫(‬السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج ۲ ص ۲۵‫).‬

ثانیا، مستند هر دو حکم یادشده چه در اعدام مرتد و چه در مهدورالدم بودن مرتد و ساب النبی «خبر واحد» است‫.‬ دلیل حجیت خبر ثقه بنای عقلاست‫.‬ عقلا در امور خطیر و بسیار مهم بر خلاف دیگر امور به خبر ثقه اکتفا نمی کنند‫.‬ یکی از مهمترین امور «حق حیات» و حفظ جان مردم است‫.‬ زمانی می توان حق حیات را نقض کرد که مستند قطعی در دست باشد، آیه نص یا خبر متواتر نص‫.‬

بر اساس اخبار واحد نمی توان حکم قتل صادر کرد، یعنی اجرای حکم اعدام محتاج دلیل معتبر قطعی است . احتیاط در دماء (به واسطه اهمیت فوق العاده حیات و اهتمام جدی شارع به آن) اقتضا می کند تا بدون دلیل قطعی (و نه حتی دلیل ظنی معتبر) حکم اعدام کسی صادرنشود. به گفته محقق اردبیلی «قتل امر عظیمی است ، چرا که شارع به حفظ جان اهتمام دارد. زیرا جان مدار تکالیف و سعادت است لذا حفظ آن را واجب کرده اند، حتی ترک حفظ جان جایز نیست ، به اینکه دیگری را به کشتن دهد تا خود او کشته نشود، عقل نیز بر این امر مساعدت می کند، و فی الجمله شایسته است در این امر احتیاط تمام مراعات شود.» (مجمع الفائدة و البرهان، کتاب الحدود، ج ۱۳ ص ۹۰)

فقیه بزرگ معاصر آیت الله سید احمد خوانساری تصریح کرده است : «اعتبار خبر ثقه یا خبر عادل با توثیق بعضی علما رجال یا تعدیل ایشان از جهت بنای عقلا با استفاده از بعضی اخبار در دماء خالی از اشکال نیست ، به ویژه با شدت اهتمام در دماء، آیا توجه نمی کنید که عقلا در امور خطیره به خبر ثقه اکتفا نمی کنند، با اینکه در غیر این امور به خبر ثقه اکتفا می نمایند؟»(جامع المدارک، کتاب الحدود، ج ۷ ص ۳۵)

کاشف اللثام نیز بنابر احتیاط در دم، اجرای حدود شرعیه از قبیل اعدام را مختص به امام (ع) می داند. (کشف اللثام عن قواعد الاحکام ج ۲ ص ۴۰۵) از آنجا که مستند مجازات اعدام مرتد چند خبر واحد است و خبر واحد در اثبات حکم اعدام فاقد اعتبار است بنابراین قاعده احتیاط در دم اقتضای عدم اثبات حکم اعدام می کند. (برای تفصیل بحث بنگرید به کتاب حق الناس، ص ۱۸۱ تا ۲۱۶)

ثالثا، لازمه مهدورالدم دانستن افراد رواج بی قانونی و تشویق مومنان به نقض قانون است‫.‬ اثبات و اجرای هر حکمی بویژه احکامی که با جان انسانها سرو کار دارد منحصر در دادگاه صالحه است‫.‬ دادگاه صالحه در قانون اساسی هر کشوری معرفی شده و موازین بین المللی حقوق بشر نیز این موازین را با شفافیت تبیین کرده اند‫.‬ در دادگاه صالحه متهم و وکیل وی حق دفاع دارند، هیات منصفه بر حکم چنین دادگاه علنی نظارت دارد‫.‬ فقیه یا مرجع تقلید در عرف حقوقی دادگاه صالحه نیست‫.‬مجازات اعدام را هرگز نمی توان خارج از دادگاه و بدون طی مراحل سه گانه بدوی، تجدید نظر و دیوان عالی اجرا کرد‫.‬ سپردن اجرای حکم اعدام بدست افراد غیرمسئول در تعارض مستقیم با ضوابط حقوق بشر است‫.‬ از سوی دیگر سپردن اجرای حکم اعدام به شهروندان رواج هرج و مرج و بی قانونی است که لازمه آن اختلال نظام است که فقیهان بالاتفاق آنرا فاسد می شناسند‫.‬

رابعا‫،‬ لازمه صدور فتوای ترور و حکم اعدام مرتد و ساب النبی مشوه کردن چهره اسلام و تشیع و فقاهت به خشونت و ترور و ضیق صدر است‫.‬ یکی از اتهاماتی که بشدت مورد سوء استفاده مخالفان و منتقدان اسلام است برخوردهای خشن و غیر منطقی با دگرباشان و دگراندیشان است‫.‬ عرصه فرهنگ عرصه رقابت جدی ارباب اندیشه ها و ادیان مختلف است‫.‬ در این عرصه به شیوه فرهنگی و با منطق قوی و استدلال محکم و جدال احسن و زبان روز می باید از کیان دین و آئین دفاع کرد‫.‬ «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن» ‫(‬نحل ۱۲۵‫).‬ با فتوای ترور و دستور قتل مرتد و ساب ممکن است کسانی بترسند، اما یقیننا نه کسی به اسلام جذب می شود نه اعتبار و هیبت اسلام افزایش می یابد‫.‬ اینگونه فتاوای خشن بجای افزایش اقبال به دیانت دگرباشانی را به قتل رسانده یا به شهرت می رساند‫.‬ صدور اینگونه فتاوا باعث وهن اسلام است‫.‬ چگونه می توان به مذهبی باور داشت که منتقدان و مخالفانش را بدون حق دفاع قانونی بدون برگزاری دادگاه به ترور و اعدام محکوم می کند؟ اینگونه فتاوا با موازین پیامبر رحمت ‫(‬ص‫)‬ چه تناسبی دارد؟

شهروندان مومنی که به اهانت شهروندان دیگر به باورهای دینیشان معترض هستند موظفند به دادگاه صالحه شکایت کنند، وکیل بگیرند، لایحه تنظیم کنند و بکوشند نادرستی فعل و جرم متهم را در محکمه اثبات نمایند و خواستار مجازات وی شوند‫.‬ اگر مطابق قانون آن کشور اهانت به باورهای دینی جرم نیست، مرجع محترم تقلید یا مقلدان غیرتمند می باید برای رفع این نقیصه به دادگاه عالی یا دادگاه قانون اساسی ‫(‬حسب مورد‫)‬ شکایت کنند و از سوی دیگر یا نوشتن مقالات و یادداشتها در رسانه های عمومی زشتی عدم رعایت احترام به باورهای دینی دیگران را به عرف عمومی فرهنگی بدل نمایند.

تثبیت ارزشهای متعالی اخلاقی و دینی که از آن جمله است مدارا و تسامح از یک سو و احترام به باورهای دیگران و عدم اسائه ادب و پرهیز از اهانت و توهین و تمسخر، نیاز به فرهنگ سازی بین المللی دارد‫.‬ در کنار رعایت حقوق بشر و اعلامیه جهانی آن، به مسئولیتها و تکالیف مشترک انسانی و تنظیم اعلامیه جهانی آن نیز نیاز است‫.‬ در چنین اعلامیه ای به باور دینی هیچیک از ادیان و مذاهب نمی توان اهانت کرد، در عین اینکه انتقاد و نقد علمی هر باور دینی هم باید آزاد باشد و احدی را به دلیل نقد علمی یک باور دینی نمی توان مجازات کرد‫.‬ تغییر دین و تبلیغ آن آزاد خواهد بود و نمی تواند مشمول مجازات باشد‫.‬ ترور افراد خاطی در هیچ شرائطی قابل دفاع نیست‫.‬

در این صورت اگر بخواهیم درجهان معاصر با اهانت و تمسخر باورهای دینی مبارزه کنیم راه آن این است که اولا آزادی های مذهبی را به رسمیت بشناسیم، ثانیا به باورهای دینی دیگران احترام بگذاریم، ثالثا تغییر دین و تبلیغ دیگر ادیان را مشمول هیچ مجازات دنیوی ندانیم، رابعا، مجازات اهانت کنندگان به باورهای دینی را از طریق قانونی دنبال کنیم و از سپردن تیغ در کف زنگی مست بشدت پرهیز کنیم.

بر خلاف شما من از کشته شدن این شهروند بی ادب آذری نه تنها شادمان نیستم، بلکه از قتل فجیع و ناجوانمردانه او بنام اسلام و تشیع و مرجعیت و فتوا شرمنده ام‫.‬ هر چند آثار او آکنده از اهانت و اسا‫ئه‬ ادب به ساحت پیامبر ‫(‬ص‫)‬ و اسلام هم باشد‫.‬ آنچه تشویق کرده اید من بدترین شیوه دفاع از اسلام و تشیع در عصر حاضر می دانم‫.‬ ما پیرو اولیائی هستیم که اسوه اخلاق و کرامت و رحمت بوده اند‫.‬ تجدید نظر در مبانی انسان شناسی، جهان شناسی، معرفت شناسی، اخلاق و تفسیر متن اثبات می کند که اجتهادی که نتیجه آن صدور چنین فتاوایی باشد چیزی جز تکرار سخن گذشتگان «خارج از زمینه و زمانه» آنها نیست و نامش هر چه باشد‫، نتیجه اش‬ اجتهاد مدرسه اهل بیت ‫(‬ع‫)‬ نیست‫.‬

اگر به انتقاد علمی و ناصحانه من پاسخ دهید، باب مراوده ای مبارک را گشوده اید که شیوه مدرسه فقه جعفری است، در غیر این صورت از اینکه در انتقاد این همدرس سابق خود لحظه ای تامل می فرمائید، سپاسگزارم‫.‬

آنچه سیدالشهدا حسین بن علی ‫(‬ع‫)‬ را به فداکردن جان خود و عزیزانش کشانید حفظ مکتب رحمت نبوی از بلیه استحاله به مکتب قساوت اموی بود‫.‬ فقیه بصیر معاصر بجای مشوه کردن چهره نورانی اسلام رحمت، به امر بمعروف و نهی از منکر که مصداق اکمل آن در عصر ما مبارزه با استبداد دینی و ولایت جائر است اهتمام می ورزد، و فی الاشارة کفایة لاهله

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محسن کدیور
دوم محرم الحرام ۱۴۳۳،
هفتم آذر ۱۳۹۰


*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


iran#

محمد برقعی-توده ای های جدید


توده ای های جدید
محمد برقعی
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۰, ساعت ۲:۲۸
اگر ملت ایران توده ای ها را نبخشیده اند، مسلماً توده ای های نوین را هم نخواهند بخشید .
http://www.rahesabz.net/story/45474


اکثر توده ای ها مردمی شریف و وطن دوست بودند که برای نجات ایران و سعادت آن به آغوش شوروی پناه بردند. آنان بر آن بودند که حکومت مستبد و جنایتکار پهلوی با پشتوانه امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا بر قدرت تکیه زده و ملت با دست خالی توان مقاومت و شانس پیروزی ندارد، لذا باید در مبارزه اش از ابر قدرتی دیگر کمک بگیرد و حکومت شوروی بر همه ارزش های خوب استوار است و مدافع زحمتکشان و دشمن استثمارگران است. در روند مبارزه کم کم مجریانی تمام وقت به خدمت حزب در آمدند و ناگزیر برای تامین معاش و هزینه خود و خانواده شان حقوق بگیر شدند و این حقوق بگیری عامل دیگری شد برای وابستگی تا آن جا که دیگر تمام انگیزه آنان وابستگی ایدئولوژیکی و مبارزه نبود، بلکه منافع شخصی نقش محوری یافت و کمک گرفتن برای خود جای کمک گرفتن برای ملت را گرفت.


در سال های اخیر با مرگ شوروی و حزب توده، توده ای های دیگری در حال رشد هستند. با همان فلسفه منتها جای شوروی را غرب و بویژه آمریکا گرفته است. اینان همه سقوط حکومت سیاهکار و بی رحم جمهوری اسلامی را در گرو حمایت غرب از ملت ضعیف و مستأصل ایران میدانند. ضمن آن که غرب مدعی تمام ارزش های والایی میدانند که ایده آل همه انسان های شریف است. ارزش هایی چون دمکراسی، سکولاریزم، حقوق بشر، آزادی بیان، بازار آزاد، فردگرایی و علاوه بر آن اینان از سر انساندوستی و احترام به همنوعان حاضر به کمک به مخالفان جمهوری اسلامی هستند، اما مردمانی که توده ای را به خاطر ضعف نفس و بی اعتمادی به توان ملت سرزنش کردند و آنان را وابسته و جیره خوار و مجری اوامر شوروی خواندند، حال همین نگرش را نسبت به توده ای های نوین دارند. ایراد این مردم بر کسانی که از حمایت مالی از غرب حمایت می کنند چنین است.


البته هیچ کس مخالف کمک معنوی و یاری تبلیغاتی هیچ کشور و سازمان بین المللی و حقوق بشری نیست و حتی سرسخت ترین استقلال طلبان همه به این امور خوش آمد می گویند، بلکه سخن از گرفتن کمک مالی است که آقای ابراهیم نبوی می گویند ملت ایران و سران جنبش سبز به ظاهر می گویند "نه" اما در حقیقت همه می گویند "آری" و این سخن پاره ای از روشنفکران ایرانی، بویژه ساکنان خارج از کشورست. این نظر بویژه در میان کسانی که بعد از دوران اصلاحات به غرب پناهنده شده اند تقریبا عمومیت دارد.


معدودی از این جماعت آشکارا جاسوسی برای بیگانگان را تحسین میکنند و در مورد ضرورت خملن نظامی می نویسند و می نویسند اگر چند صد هزار نفر ایرانی بیگناه هم در این ماجرا کشته شد چه باک کمتر . امابیشتر از این خواستارانِ کمک مالی، بر طبل جنگ نمی کوبد و از دول غربی نمی خواهند که به آنان از نظر نظامی یاری رساند. بنابراین تمام کمک مالی آنان برای امکان افشاگری از طریق وسایل ارتباط جمعی است و بعد هم ترتیب چندین کنفرانس و گردهم آیی برای اتحاد نیروهای اپوزیسیون تا غرب بداند با چه نهادی وارد گفت وگو شود.با جنک طلبان صحبتی نیست که پرداختن به آنان اعتبار دادن به خیانت و بیرحمی است . طرف خطاب این نوشتار کسانی است که به کمک مالی گرفتن بسنده می کنند.


با فرض مفید بودن و حتی لازم بودن این فعالیت ها چند سئوال اساسی مطرح است:


اگر شما خواستار اسلحه و تامین مخارج یک لشکر مثل مجاهدین بودید خوب شاید چاره ای نداشتید جز کسب حمایت از یک دولت دیگر. اما اگر کمک مالی را فقط برای کار تبلیغاتی و سازماندهی در آینده می خواهید چرا این پول را از خود جامعه ایرانی نمی گیرید؟ جامعه ای که آنقدر توان دارد که مثلا در همین شهر واشنگتن ماه گذشته جشنی بر پا کند برای آشنایی ایرانیان با افراد موفق ایرانی و ورودیه 150 دلار بود و سالنی با گنجایش نزدیک به 1500 نفر پر شد و تازه جمعیت ایرانی واشنگتن در مقابل لس آنجلس به حساب نمی آید. تئاترها، نمایشگاه نقاشی و هنری ایرانیان هم پر رونق است. بگذریم از کنسرت ها و برنامه های سرگرمی و تورهای مسافرتی و حتی سمینارهای روانشناسی و مشکلات خانوادگی. این عدم موفقیت بیانگر دو امر است:


الف: جامعه خریدار صحبت و فعالیت های شما نیست و لذا برای آن هزینه هم نمی خواهد بکند.


ب: نمی توانید بگویید ایرانیان حاضر نیستند که برای فعالیت های سیاسی و مدنی مایه نمیگذارند، زیرا در زمان انقلاب شاهد بودیم که مردم حتی زیورآلات خود را در کیسه اعانات می ریختند و برای پیروزی انقلاب و حفظ آن از مال و جان دریغ نداشتند. احزاب مختلف هم از زمان مشروطه بدون کمک خارجی مبارزه کرده اند. کنفدراسیون دانشجویی با آن همه فعالیت وسیعش به ندرت از کشوری کمک گرفت. پس باید بگویید ایرانیان خارج در این زمان مردم بی مسئولیتی هستند و حاضر به مبارزه نیستند.


خوب اگر این مردم از این کم خطرترین و کم هزینه ترین کمک ها سر باز می زنند چگونه انتظار دارید برای مراحل جدی تر مبارزه پا پیش بگذارند؟
پس در هر دو صورت جامعه ایرانیان با تمام امکاناتش حاضر نیست با شما همراهی کند. خوب چگونه انتظار دارید مالیات دهندگان کشورهای غربی از سر انساندوستی هزینه مبارزات شما را بدهند تا بروید حکومت فاسد و فاجر خود را سرنگون کنید، آن هم در زمانی که کشورهای غربی از سر ناچاری بسیاری از بودجه های خدماتی خود را کم کرده یا حذف می کنند؟ آیا در این کشورهایی که دولتها پاسخگوی ملت هایشان هستند چه جوابی به ملت خود می دهند وقتی که اعتراض می کنند، چراغی که به خانه رواست چگونه به مسجد روا شده است؟ مگر آن که این دولت ها بگویند اینان در جهت منافع ما حرکت می کنند، و با کمترین هزینه بیشترین دستاورد را برای ما دارند.


ضرورت کمک


اصلا کاربرد این کمک ها چیست؟ اگر دسترسی به وسایل ارتباط جمعی است که مگر این همه رادیو و تلویزیون نیست. از بی بی سی، رادیو فردا، صدای امریکا، ده ها بلکه صدها رادیو تلویزیون اینترنتی، ده ها سایت و نشریه مجانی محلی و در تمام این رسانه ها افراد مسئول و مبارزان سابق کار می کنند که مشتاقانه به دنبال رساندن صدای اپوزیسیون به ایرانیان هستند. کدام نوشته ای و نظری ناشنیده مانده که نیاز به یک وسیله ارتباط جمعی تازه کار است که ده سال طول می کشد تا جا بیفتد.


ممکن است گفته شود برای گردهمایی ها و کنفرانس ها نیاز به بودجه است که سئوال این است که اگر مردم آنقدر علاقمند نیستند که هزینه نشست ها را تامین کنند این نشست ها برای کیست؟ به همین سبب نیست که افرادی با هزینه قابل توجهی از کشوری به کشوری می روند ولی مجالس آنان چنان کساد است که در اکثر موارد تعداد شرکت کنندگان در جلسات کمتر از تعداد سخنرانان است. اگر قرار بود از کیسه خلیفه خرج نشود با تکنولوژی های جدید اصلا برای تبادل نظر و سخنرانی و حتی کار سازمانی نیازی به سفر و این همه هزینه نیست که نیازی به تکدی باشد.


شاید اگر تنها گروهی توجیهی برای طلب بودجه داشته باشد سازمان مجاهدین است که ارتش دارد و سازمان و به همین مناسبت هم به همکاری صدام تن داد و حالا هم از امریکا می خواهد که حیات آنان را تضمین کند.


بالاخره ممکن است گفته شود که این نویسندگان و فعالان مخارج زندگی دارند و نانشان از این طریق باید تأمین شود که سئوال این است که مگر رمان نویسان، نقاشان، موسیقی دانان هیچ کدام می گویند اگر می خواهید تولید کنیم باید پول بدهید. آنان برای دل خود تولید می کنند. اگر جامعه تولیدشان را پسندید هزینه زندگی آنان را هم نسبت به پسندشان تامین می کند. تازه اینان هیچ کدام داعیه مبارزه و فداکاری هم ندارند. ادعایی که هر فعال سیاسی دارد و از سر همین باور است که زندان و شکنجه و حتی اعدام را به جان می خرد.


نکته پایانی


پاره ای می گویند خوب ما از بی بی سی، رادیو فردا، صدای امریکا، الجزیره و سی ان ان هم که استفاده می کنیم بودجه اش را دولت ها و موسسات در رابطه با آنها تامین می کنند پس چرا پول گرفتن ما ایراد دارد. باید توجه شود آنها موسساتی هستند که برای اهداف خاصی ایجاد شده اند که پاسداری از آزادی بیان و رکن اصلی دموکراسی بودن هم بخشی از آن است. در این جا نیاز دو جانبه است. مبارزان به این بلندگوها نیاز دارند تا صدای خود را به گوش مردم برسانند و این ها نیز برای گرداندن برنامه های خود به وجود این افراد نیاز دارند، حتی گاه کسانی که مخالف برنامه دولت آنها هستند. لذا آنان کسانی را که صلاح می دانند دعوت می کنند و مدعوین هم اگر گفت وگو را برای اهداف خود مناسب دیدند آن را می پذیرند. این تفاوت بنیانی دارد با آن که فردی یا سازمانی که بدون داشتن قدرت بر سر میز مذاکره با دولتی یا سازمانی وابسته به آن بنشیند، زیرا این دهنده پول است که سیاست را تعیین می کند. این رابطه یک سویه ناگزیر رابطه آمر و مامور خواهد بود.


کار در یک موسسه دولتی یا اتاق فکری هم شامل این گونه وابستگی نمی شود، بلکه شخص به صورت فردی خود در خدمت موسسه ای در می آید و در چارچوب مقررات و اهداف آن عمل می کند که مردم هم بسته به ماهیت آن سازمان در مورد او قضاوت می کنند. گاه این گونه فعالیت در این سازمان ها برای ایران هم بسیار مفید است. وجود همین افراد در این موسسات حتی تا در دل کاخ سفید است که نگذاشته خط راست آمریکا و اسرائیل سیاست جنگ افروزی با ایران را به جلو برد و یا تحریم اقتصادی وسیع و کور تبدیل به تحریم اقتصادی موضعی و هوشمند بشود. و این تاثیرگذاری ها در اروپا بیشتر از امریکا هم بوده است.


ویژگی ایرانیان


هر ملتی فرهنگ خود را دارد و از همان زاویه به جهان می نگرد و در صحنه ی سیاست هم این واقعیت است که نقش تعیین کننده دارد نه حقیقت. مردم ایران در اثر تجربه تلخ تاریخی خود به دخالت بیگانگان بسیار بدبین هستند به حدی که این تا مرز فراگیر شدن تئوری توطئه رفته و دایی جان ناپلئون تجلی همان اندیشه است. این ملت در تجربه دیده، حداقل در دو سده گذشته، بسیاری از رجال سیاسی آن جیره خواران روس و انگلیس و بعد آمریکا بودند. میرزاآقاخان نوری این خائن به ملت مثل پاره ای از رجال دوران قاجار تابعیت دوگانه داشت و همین که حکومت ایران او را مجرم شناخت به سفارت انگلیس به عنوان یک تبعه انگلیس پناه برد. به خاطر همین افراد و همین وطن فروش ها و سودجوها بود که در زمان مشروطه قانونی گذراندند که دولت ایران تابعیت دوگانه شهروندانش را نمی پذیرد که هنوز هم همان قانون معتبر است.


مردم ایران بزرگانی چون شاپور بختیار و تیمسار مدنی را به خاطر گرفتن پول از غرب رد کردند زیرا دیدند که کار مبارز بزرگمرد ملی ای چون شاپور بختیار به همکاری فعالانه با صدام برای حمله به ایران کشید، همان عاقبت شومی که دامن یکی از فداکارترین و مبارزترین سازمان های سیاسی ایران یعنی مجاهدین را گرفت و این همه انسان شریف را مجبور به همراهی با دشمن ایران کرد.


فراماسیونری که یک سازمان روشنفکری و مترقی جهانی بود در ایران نامی چنان زشت یافت که هرکس که به آن منتسب می شد از سوی مردم کاملا طرد می شد.


جالب آن که برعکس تصور برخی این پدیده مربوط به دوران پهلوی و یا حاصل آموزش های چپ ها و مارکسیست ها نبوده که آرمین وامبری سیاح مجاری که با لباس درویشی کشورهای عثمانی و ترکمنستان و ایران و غیره را در اوایل دهه 1850 گشته در مورد ایران می گوید این ملت به شدت ضد خارجی هستند. ایرانیان هنوز گناه اعراب را در حمله به ایران نبخشیده اند با آنکه دین و خط آنان را پذیرفته اند و حمله مغول را عامل هر بدبختی تاریخی خود می دانند، امری که حقیقت ندارد و بسیاری از اموری که به مغول ها نسبت می دهند هم درست نیست.


لذا اگر ملت ایران توده ای ها را با تمام وطن پرستی شان و خدمات بسیار ارزنده ای که به فرهنگ ایران کردند نبخشیده اند مسلماً توده ای های نوین را که هنوز یک دهم مبارزات و خدمات آنان را نکرده اند نخواهند بخشید و از همه کسانی که برای ارضای خواسته های خود، بدون حمایت مردم و بدون ضرورت به دنبال غربیان راه افتاده تا مخارج فعالیت های سیاسی آنان را تأمین کند، نخواهند بخشید.



*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.




iran#

دکتر محمد ملکی- ۹۹.۵ درصد دروغ بود - تقلب از روز اول شروع شد



۹۹.۵ درصد دروغ بود - تقلب از روز اول شروع شد
دکتر محمد ملکی
يكشنبه 27 نوامبر 2011
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1472


نامه دکتر ملکی در مورد تاریخ انتخابات در جمهوری اسلامی

• دکتر محمد ملکی در نامه ی خود می گوید تقلب در انتخابات جمهوری اسلامی از نخستین انتخابات شروع شد ...

اخبار روز: از فردای رفراندم ۱۲ فروردین در جمهوری اسلامی، «نیم درصدی ها» تبدیل به لقبی شد برای کسانی که به استقرار جمهوری اسلامی رای ندادند. حکومت و حزب اله اش از همان ۱۲ فروردین ۵٨، به شکار مخالفین با عنوان «نیم درصدی»ها مشغول شدند و حق حرف زدن و نظر دادن را از آن ها سلب کردند. آیت اله خمینی تا وقتی بود و ادامه دهندگانش تا امروز نظام خود را نظام «۹۹.۵» درصدی هایی می دانستند که به حکومت اسلامی آری گفتند. اکنون دکتر محمد ملکی یکی از دست اندرکاران نخستین انتخابات در جمهوری اسلامی در نامه ای سرگشاده برخی واقعیات آن رفراندم را آشکار نموده و نوشته است که این حکومت از همان اول بر پایه ی دروغ و کلاه گذاشتن بر سر مردم بنیان نهاده شد. دروغگویی که از انتخابات فروردین ۵٨ آغاز شد و در انتخابات خرداد ٨٨ به مرزهای تازه ای رسید. متن کامل نامه ی دکتر محمد ملکی را که روز شنبه در سایت دانشجونیوز منتشر شده است در زیر می خوانید:

آن روزها که من و دوستانم به نام روشنفکران مذهبی جوانان نسل اول انقلاب را به راهپیمایی و تلاش برای ساقط کردن نظام شاهی با شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی دعوت و تشویق می کردیم و رهبری آقای خمینی را چشم بسته پذیرفته بودیم و هرگز از حافظه ی تاریخی خود در نقش روحانیت پس از انقلاب مشروطه تا آن زمان (۱٣۵۷) بهره نگرفتیم، آیا میدانستیم و به این مسئله فکر کرده بودیم که برداشت آقای خمینی و روحانیون پیرو او، از کلمات آزادی و استقلال بویژه جمهوری اسلامی چیست؟

من بعنوان فردی که نقشی در انقلاب داشتم پس از ٣٣ سال اعتراف می کنم، نه! راستی چرا من که شاهد صحنه های تکان دهنده ای چه در کمیته استقبال و چه در روز ورود آقای خمینی در فرودگاه مهرآباد بودم از خودم نپرسیدم، مگر تو شاهد یکه تازی ها و انحصار طلبی ها و وتو کردن های تصمیمات کمیته ها بویژه کمیته برنامه ریزی استقبال در مدرسه رفاه از سوی چند روحانی )مانند آقای مطهری) نبودی؟ مگر تو شاهد صحنه ورود آقای خمینی به سالن فرودگاه و محاصره کردن او از سوی روحانیون حاضر در آنجا که منجر به جدایی آقای طالقانی از دیگر روحانیون و پناه بردن او به گوشه ای شد نبودی؟ مگر تو شاهد صحنه هایی این چنین که همه نشاندهنده ی انحصارطلبی و خرافه گرایی روحانیون و اطرافیان آقای خمینی بود، نبودی؟ پس چه شد که چشم بر همه ی وقایع پیش از رفراندوم تغییر نظام بستی و یک بار فکر نکردی جمهوری اسلامی یعنی چه و از شکم آن چه چیزی بیرون خواهد آمد؟ چرا وقتی بزرگانی از نویسندگان، شخصیت ها، اپوزیسیون، زنان، اقوام ایرانی، اقلیت های مذهبی و.....این سئوال را مطرح کردند که مقصود از جمهوری اسلامی چه نوع نظام حکومتی است، کسی به آنها جواب صریح و قانع کننده نداد تا بالاخره آقای خمینی مجبور شد بقول خودشان "خدعه" کند و بگوید: در جمهوری اسلامی ظلم نیست، فقیر و غنی وجود ندارد...همه ی ما از حقوق برابر برخورداریم...در اسلام اختناق نیست، برای همه ی طبقات آزادی وجود دارد...من وعده می دهم که اسلام برای همه کار درست می کند و زندگی شما را مرفه می کند.(اطلاعات ۱۲فروردین ۱٣۵٨ ص ٨)

چرا ما روشنفکران مذهبی این شعارها را پذیرفتیم و به پای صندوقهای رأی رفتیم و به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد رأی دادیم؟ راستی چرا؟ و امروز پس از گذشت ٣٣ سال در مورد آنچه برسر کشورما و جوانان ما و نسل اول و دوم و سوم انقلاب آمده چه جوابی می توانیم داشته باشیم؟ جز آنکه به آنها بگوئیم ما چشم بسته حرکت کردیم، شما چشم های خودرا باز کنید، تاریخ را بشناسید از حوادث گذشته درس بگیرید و بخصوص با بهره گیری از منابع صحیح و واقعی، گذشته را چراغی سازید برای دیدن راه آینده.

هموطنان، عزیزانم:

می خواهم برای درس آموزی از گذشته، این روزها که باز گروهی می خواهند با نامه پراکنی ها تنور انتخابات را گرم کنند به حقایقی که در اولین انتخاباتی که در نظام ولائی صورت گرفت اشاره ای داشته باشم تا ببینیم ریشه مشکل امروز ما از کجاست. میدانید پس از سقوط نظام شاهی و برپایی نظام ولایی رفراندوم تغییر نظام در تاریخ ۱۰ و ۱۱ فروردین سال ۱٣۵٨ یعنی ۴٨ روز بعد از اعلام پیروزی!(۲۲ بهمن ۱٣۵۷) انجام شد. فکر می کنید در نظامی که خود را یک نظام اخلاقی و مذهبی معرفی می کرد، اولین مراجعه به آراء عمومی (رفراندوم) چگونه برگزار شد؟ واقعیت های تاریخی می گوید در این باصطلاح همه پرسی از مردم، نه از اخلاق خبری بود و نه از صداقت و نه از آنچه مردم بنام مذهب می شناختند. به اظهارنظرهای چند نفر از بزرگان هنگام رأی دادن دقت فرمائید:

آیت الله خمینی گفت: "در حکومت اسلامی همه به حقوق خود می رسند"(کیهان ۱۱فرودین ۱٣۵٨ص٣)

مهندس بازرگان نخست وزیر گفت: "تمام آزادی زنان تضمین شده است"(همان منبع ص٣)

دکتر کریم سنجابی وزیرخارجه گفت: "جمهوری اسلامی بر اساس دموکراسی و ملیت برپا می شود"(همان منبع ص٣)

آیت الله گلپایگانی گفت: "اسلام تمام مشکلات اجتماعی و اقتصادی جهان را حل می کند"(همان منبع ص ٣)

در مورد قولهای این مردان که در آن دوران همگان آنها را بزرگان اخلاق و سیاست میدانستند خود قضاوت کنید. و اما از معلمین اخلاق آن هنگام که به سیاست ورود کردند و به قدرت نزدیک شدند، هنگام اعلام نتیجه ی همه پرسی که امانتی بود از سوی مردم در دست آنها نمی توان سخن نگفت و آن را به فراموشی سپرد. چه در آن روزها تخم آنچه ما امروز بعد از قریب ٣٣ سال درو می کنیم کاشته شد.

چند روز پس از رفراندوم روزنامه ی اطلاعات در صفحه اول خود با تیتر درشت و به یاد ماندنی و از قول احمدنوربخش مسئول ستاد مرکزی رفراندوم در وزارت کشور اعلام کرد، طبق آمار وصولی که بر اساس استخراج و تلفن گرام از سراسر کشور به وزارت کشور رسیده است ۲۰ میلیون و ۲٨٨ هزارو ۲۱ نفر در سراسر کشور در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کرده اند. از این عده ۲۰ میلیون و ۱۴٣ هزارو ۵۵ نفر به جمهوری اسلامی رأی آری و ۱۴۰ هزار و ۹۶۶ نفر رأی نه داده اند. وی افزود واجدین شرایط برای رأی دادن در کشور حدود ۲۲ میلیون و ٨۰۰ هزار نفر برآورد شده بود (روزنامه اطلاعات ۱۵فروردین ۱٣۵٨ص۱). مهندس بازرگان نخست وزیر هم در یک پیام رادیو تلویزیونی در تائید این سخنان گفت: "نتیجه رفراندوم را به همه ملت ایران تبریک می گویم...از ۲۲ میلیون نفر ۱۶ سال به بالا، ۲۰ میلیون و۲٨٨ هزار نفر طبق ارقامی که امروز از وزارت کشور دادند در رفراندوم شرکت کردند یعنی ۵/۹۹ درصد مردم ایران که مشمول این عمل بودند شرکت کردند، شاید بتوانم بگویم در دنیا چنین مشارکتی در هیچ امر رفراندوم و انتخاباتی که در ممالک دموکراتیک صورت می گیرد هیچ وقت صورت نگرفته است از این ۲۰ میلیون و ۱۴۷ هزار که شرکت کردند ۹۹ درصد جواب آری دادند و کمتر از یک درصد مخالفت با جمهوری اسلامی کردند و رأی مخالف دادند" (روزنامه اطلاعات ۱۶فروردین۱٣۵٨ص٣).

پیش از آنکه به آمارهای رسمی دیگر بپردازیم بهتر است در همین جا یک حساب سرانگشتی بکنیم تا معلوم شود این عدد ۵/۹۹ درصد از کجا آمده است. گفته شد از ۲۲ میلیون نفر واجد شرایط رأی دادن ۲۰ میلیون نفر در رفراندوم شرکت کرده اند(ارقام ریز حذف شده). اگر از ۲۲ میلیون ۲۰ میلیون رأی داده باشند درصد رأی دهندگان می شود حدود ۹۱ درصد. پس باید به مردم پاسخ داده می شد رقم غیرواقعی ۵/۹۹ از کجا آمده است؟ (در اینجا باید تاکید کنم که من در این مطلب و مطالب مشابه به بررسی تاریخ میپردازم و در آن اشتباهات خود و یاران و همفکرانم را نادیده نمیگیرم. اما این مساله به هیچ وجه بر ارادت من نسبت به شخصیت مهندس بازرگان خدشه ای وارد نخواهد کرد)

اما مهمتر از این ایرادات، بی توجهی به آماریست که بعضی از دست اندرکاران انتخابات و شخصیت ها داده اند که چند نمونه از آنها را در اینجا می آورم. وزیر کشور اعلام کرد "۲۴ میلیون نفر می توانند در رفراندوم رأی دهند"(روزنامه کیهان ۷فروردین۱٣۵٨ص۱). دکتر صادق طباطبائی معاون سیاسی و اجتماعی وزارت کشور گفت: "تعداد افراد واجد شرایط دادن رأی در سطح کشور با در نظر گرفتن جمعیت ٣٣ میلیونی ایران که جزو کشورهایی است که جمعیت آن بسیار جوان است، خیلی کمتر از ۲۴ میلیون نفر است چه قسمت وسیعی از این جمعیت را افراد زیر ۱۶ سال تشکیل می دهند. (اطلاعات ٨ فروردین ۵٨ ص ٨) و حجت الاسلام دکتر مفتح که از روحانیون سرشناس بود در رابطه با سخنان وزیر کشور گفت: "با احتمال قریب به یقین می توان گفت که مجموع کسانیکه می توانند رأی بدهند رقمی بین ۱۰ تا ۱۲ میلیون نفر را تشکیل می دهد" (همان منبع) مهندس عباس امیرانتظام معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت یک روز قبل از رفراندوم و بعد از جلسه هیات دولت در جمع خبرنگاران حاضر شد و در پاسخ یکی از خبرنگاران گفت: "بر اساس آخرین سرشماری ۱٨ میلیون و ۷۹٨هزار و ۲۰۰ تن از جمعیت ایران بالای ۱۶ سال هستند و بر اساس تجربه معمولا ۶۰ تا ۶۵ درصد افراد واجد شرایط اقدام به دادن رأی می کنند که تعداد آنها بالغ بر ۱۲ میلیون خواهد شد" (کیهان ۱۱فروردین ۱٣۵٨ ص ۵). روز دوم رفراندوم، روزنامه اطلاعات در چاپ دوم خود نوشت "وزارت کشور اعلام کرد که جمعا ۱۵ میلیون نفر سن زیر ۱۶ سال دارند که نمی توانند حق رأی داشته باشند، ۴ میلیون نفر در ارتفاعات زندگی می کنند که فراهم کردن وسایل برگزاری رفراندوم برایشان میسر نیست و از سوی دیگر فراخوان آنها به شهرها و مراکز اخذ رأی نیز محدود است یک میلیون نفر هم سن بالای هفتاد سال دارند که به علت کهولت و ضعف نمی توانند رأی بدهند" (اطلاعات ۱۱فروردین ۱٣۵٨ ص ۴).

حال این ضد و نقیض گوئی ها و آمار واجدین شرایط رأی دادن از ۲۲ میلیون تا ۱۰ ـ ۱۲ میلیون نفر را با اعلام بسیاری از گروههای قومی و سیاسی بر عدم شرکت در رفراندوم را در کنار هم بگذارید تا متوجه شویم در اولین مراجعه به آراء عمومی از سوی معلمین اخلاق که وارد سیاست شده بودند چه ملغمه ای به دست می آید و چند روز پس از انقلاب چگونه به مردم اطلاعات غیرواقعی دادند و اعلام کردند ۹۹.۵ درصد مردم در انتخابات شرکت کردند. البته وقتی سخنگوی وزارت کشور اعلام می کند "کسانی که به هر علتی شناسنامه خود را در دست ندارند و یا شناسنامه آنها مفقود شده است می توانند با در دست داشتن کارت شناسائی معتبر از سازمان یا وزارت خانه ی خود در انتخابات شرکت کنند و رأی بدهند، همچنین کارگران کارخانه ها و یا کارگاههایی که شناسنامه خود را همراه نداشته باشند با در دست داشتن تعهد کتبی از صاحب کارخانه یا استادکار خود می توانند در انتخابات شرکت کنند" (کیهان ۹ فروردین ۱٣۵٨ ص ٨)، معلوم است چنین دستورالعملی چند روز قبل از رفراندوم چه آشفتگی و تقلباتی را در انتخابات موجب خواهد شد.

حال بی مناسبت نمیدانم جریانی را که خود شاهد آن بوده ام در اینجا بیاورم تا از آنچه در اولین همه پرسی در نظام ولائی رخ داد، نسل سوم انقلاب که از نتایج انتخابات سال ٨٨ شگفت زده شد و قیام کرد و به خیابانها ریخت بهتر و بیشتر آگاه گردد. من در رفراندوم ۱۰ فروردین سال ۵٨ مسئول شعبه ی اخذ رأی بیمارستان شهدای تجریش بودم نزدیک ظهر یکی از بچه محل هایم که نسبتی هم با ما داشت و فردی تحصیل کرده و دبیر یکی از مدارس شمیران بود سراسیمه به محل اخذ رأی مراجعه کرد تا رأی بدهد. از او شناسنامه و مدارک خواستیم خندید و گفت: ای بابا من تا این ساعت در بیش از ۱۰ حوزه رأی داده ام!! من و همسرم و دیگر اعضاء حوزه رأی گیری شوکه شدیم. راستی با آگاه شدن از چنین تقلباتی نباید به نام حافظ رأی مردم عکس العمل نشان می دادیم. عکس العمل ما چه بود؟ هیچ! چون می خواستیم جمهوری اسلامی برپا شود اما به چه قیمتی جواب آنرا امروز نسل سوم انقلاب با پوست و گوشت و تمام وجود احساس می کند. بگذارید شرمگینانه بگویم ما در جریان انقلاب و رفراندوم و انتخابات مجلس "خبرگان" که در نامه بعد به آن می پردازم و در این سه دهه بعلت تسلیم شدن به احساسات و ناآگاهی و عدم شناخت، دچار تقصیر فراوان شدیم و آنچه نسل دوم و سوم انقلاب کشیدند و می کشند بار آن بردوش کسانیست که از روز اول در برابر دروغ و خدعه و فریبکاری با سکوت خود اساس ظلم را بنا کردند، که امروز باید در برابر خدا و خلق جوابگو باشند که چرا در این خلافکاری شرکت کردند و یا سکوت نمودند. ما امروز باید بعد از گذشت ٣ دهه جوابگوی اعمال، بی توجهی ها، سکوت و ندانم کاریهای خود باشیم. اعمالی که خشت بنای انتخاب های بعدی از جمله انتخابات سال ٨٨ را که موجب طغیان مردم شد و آن همه کشتار و به زندان رفتن و شکنجه معترضین را موجب شد. امروز وقتی قانون اساسی جمهوری اسلامی را باز می کنیم در همان اصل اول آثار آن بداخلاقی ها و خلافکاری ها و جابجا کردن ارقام و اعداد و عدم صداقت حاکمیت با مردم را می بینیم. در این اصل آمده است:

اصل اول: حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران، بر اساس اعتقاد دیرینه اش به حکومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید حضرت آیت الله العظمی امام خمینی در همه پرسی دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با اول و دوم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با اکثریت ۲/۹٨ % کلیه کسانی که حق رأی داشتند به آن رأی مثبت دادند (قانون اساسی جمهوری اسلامی).

باید نویسندگان و تصویب کنندگان این قانون (اعضاء مجلس خبرگان) روشن می فرمودند این رقم ۲/۹٨ درصد که در قانون اساسی دیده می شود از کجا آمده است؟ دقت کنید که در خوشبینانه ترین حالت ۹٨.۲ درصد شرکت کنندگان - و نه کلیه واجدین حق رای- میتوانست درست باشد. آیا اینگونه گنجاندن این رقم در متن قانون اساسی نشاندهنده ی یک بداخلاقی و فریب نیست که نهال آن چند روز پس از پیروزی مردم و تغییر نظام کاشته شد و بعد از سه دهه ثمره آن را در آخرین انتخابات (سال٨٨) دیدیم؟

امیدوارم بزودی بتوانم در مورد دومین انتخابات جمهوری اسلامی که برای بررسی پیش نویس قانون اساسی انجام شد و منجر به تحمیل اصل پنجم این قانون به ملت گردید حقایقی را برای تجربه آموزی نسل جوان بنویسم. (۱). اما می خواهم در پایان این مرور تاریخی یکبار دیگر سخنی داشته باشم با کسانی که هنوز نمی خواهند بپذیرید تا این قانون اساسی و اختیارات فوق قانون ولی فقیه وجود دارد انجام یک انتخابات آزاد در ایران امکان پذیر نیست. نظامی که این چنین آلوده به فساد و چپاول و دروغگویی و بی اخلاقی شده ممکن است اجازه دهد برای جلب رأی دهنده ی بیشتر کمی فضا باز شود و به چند نفری از منتقدین معتقد به ولایت فقیه و قانون اساسی هم رخصت شرکت در انتخابات دهد، اما هرگز اجازه نمیدهد تا یک انتخابات آزاد و عادلانه برگزار شود تا نمایندگان واقعی مردم بتوانند به اداره امور جامعه بپردازند. برای رسیدن به انتخابات آزاد باید به جای چشم داشت به مرحمت حکومت، اراده ایستادگی برای تغییر ساختاری داشت.

)۱( - در این نوشته از پژوهش های عالمانه ی جناب آقای علی محمد جهانگیری که بعنوان "از پیروزی تا استحاله" جمع آوری کرده اند، بهره فراوان بردم.

يکشنبه ۶ آذر ۱٣۹۰ - ۲۷ نوامبر ۲۰۱۱



iran#

سعید پیوندی-صف میلیونی بازماندگان از تحصیل


صف میلیونی بازماندگان از تحصیل
سعید پیوندی (جامعه شناس)
شنبه 26 نوامبر 2011
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1467

چند میلیون نوجوان ایرانی از چرخه نظام آموزشی بیرون رانده می‌شوند؟ این پرسش به این خاطر در شرایط امروز ایران از اهمیت برخوردار است که پدیده بازماندن از تحصیل به نوعی آئینه تمام نمای میزان کارآمدی سیاست‌های اجتماعی دولتی و نیز وضعیت نابرابری‌های اجتماعی و شرایط گروه‌های کم درآمد و محروم جامعه است.

در کشوری با پیشینه ۱۵۰ ساله آموزش جدید و ۱۰۰ سال پس از تصویب قانون تعلیمات عمومی و اجباری و نیز درآمد نفتی کلان و این همه ادعاهای مسئولین آن هنوز میلیون‌ها نفر نمی‌توانند از آموزش عمومی تا سن ۱۵ سالگی برخوردار شوند و بسیاری بدون کسب مهارت خاصی کلاس درس را پیش از ۱۸ سالگی ترک می‌کنند.

این واقعیت تلخ جامعه امروز ایران در دنیایی که در آن دانش، تخصص و مهارت به عامل اصلی پیشرفت اقتصادی و اجتماعی تبدیل شده سال هاست در هیاهوی سیاست گم می‌شود و کمتر کسی درباره آن حرف می‌زند. سردرگمی آماری و واقعیت تلخ آموزشی

رسانه‌های ایران در حالی از عدد هفت میلیون نوجوان خارج از چرخه آموزشی سخن به میان می‌آورند که وزارت آموزش و پرورش در دو سال اخیر از انتشار آمار دقیق شمار دانش آموزان خودداری کرده و داده‌های مسئولین با یکدیگر ‌گاه تناقض دارد و یا متفاوت است.

نتیجه این خلأ آماری این است که نمی‌توان با کنار یکدیگر گذاشتن همه داده‌ها، از جمعیت گروه سنی که شامل آموزش همگانی می‌شود تا کسانی که امسال توانسته‌اند به سر کلاس بروند، ارزیابی دقیقی از وضعیت موجود به دست داد. نتیجه اینکه میزان نوجوانانی که هیچگاه به مدرسه راه نیافته‌اند و یا بناچار نظام آموزشی را پیش از پایان تحصیلات عمومی ترک گفته‌اند به سرنوشت سایر شاخص‌های مهم اجتماعی و اقتصادی مانند نرخ بیکاری و تورم، فقر و... دچار شده است.

با یک محاسبه آماری بر پایه سرشماری ۱۳۸۵ می‌توان و آمار آموزشی گذشته می‌توان تعداد کسانی که تا سن ۱۵ سالگی از آموزش همگانی اجباری محروم می‌شوند را حدود ۲.۵ میلیون نفر برآورد کرد و نیز حدود ۲.۵ میلیون نفر نیز هیچگاه موفق به پیایان دوره متوسطه نمی‌شوند. جمع دو عدد گروه اجتماعی بزرگی را شامل می‌شود که در حاشیه جامعه امروز ایران زندگی می‌کند و در معرض آسیب‌های گوناگون اجتماعی قرار دارد.

با وجود اختلاف در تخمین‌های آماری مربوط به کسانی که از چرخه آموزشی بازمی مانند، دامنه این پدیده منفی و ضد اجتماعی بیان کننده این واقعیت تلخ است که طی سال‌های گذشته کار چندانی برای گسترش پوشش آموزشی و جلوگیری از ترک تحصیل زود رس نوجوانان انجام نشده است و در کم و بیش نه تنها بر‌‌ همان پاشنه پیشین می‌چرخد که چه بسا ما با روندی رو به رشد در زمینه بازماندن از تحصیل سر و کار داریم.

جمعیت آموزشی ایران از پایان دهه هفتاد شمسی رو به کاهش گذاشته بطوریکه مجموع دانش آموزان دوره‌های گوناگون تحصیلی از ۱۹ میلیون در سال ۱۳۷۸ به کمتر از ۱۴ میلیون در سال گذشته رسید. دلیل اصلی این کاهش چشمگیر کند شدن نرخ رشد جمعیت است.

اگرجمعیت ایران با‌‌ همان نرخ سال‌های ۱۳۶۰ رشد می‌کرد در ایران ما امروز بیش از ۳۱ میلیون نفر را می‌بایست تحت پوشش آموزشی قرار می‌دادیم. همه داده‌های سال‌های اخیر حاکی از آنند که دولت نتوانسته است از این فرصت بی‌سابقه برای بهبود وضعیت پوشش آموزشی و کاهش پدیده بازماندگی از تحصیل به خوبی بهره جوید.

پدیده بازماندگی از تحصیل

پژوهش‌های میدانی در ایران به سه دسته عامل برای توضیح پدیده بازماندگی از تحصیل اشاره می‌کنند:

عامل اول و اساسی فقر خانواده است که بچه‌ها را وادار می‌کند درس و مدرسه را از‌‌ همان سنین کنار بگذارند و بدنبال سرنوشت نامعلومی بروند.

عامل دوم را کافی نبودن امکانات آموزشی بویژه در مناطق دور افتاده و روستایی و عدم توجه به مشکلات آموزشی دانش آموزان خانواده‌های کم درآمد تشکیل می‌دهد.

عامل سوم اما به روش‌های آموزشی، کارکرد تربیتی و فضای مدارس، مطالب درسی و دورنمای نه چندان روشن تحصیل بازمی گردد که شماری از دانش اموزان را از مدرسه و کلاس فراری می‌دهد.

در مورد دختران عامل فرهنگی بویژه در میان گروه‌های سنتی مناطق توسعه نیافته را نیز باید به این دلایل افزود. بازماندن از چرخه آموزشی بیشتر در مناطق دورافتاده و حاشیه‌ای رواج دارد. استان‌های پیشرفته آموزشی ایران مانند تهران، اصفهان، یزد، سمنان و گیلان از پوشش آموزشی بسیار بالایی برخوردارند و در برابر استانهایی مرزی در جنوب، شرق و غرب ایران را باید مناطق محروم آموزشی به شمار آورد که در آن‌ها پدیده ترک تحصیل بویژه در سال‌های پس از دوره ابتدایی بطور گسترده‌تر دیده می‌شود.

مناطقی که زبان رایج مردم فارسی نیست کمتر از دیگران بخت ادامه تحصیل را دارند. به این فهرست سیاه باید دانش آموزان مهاجر به‌ویژه کودکان افغانی را افزود که گاه به خاطر مسایل اداری و نداشتن اجازه اقامت از نظام آموزشی رانده می‌شوند.

نابرابری اجتماعی و بی‌عدالتی آموزشی

نرخ پوشش آموزشی در دوره‌های مختلف از دوره پیش دبستانی تا آموزش عالی یکی از شاخص‌های مهم توسعه اجتماعی در جامعه امروز به شمار می‌رود. نرخ بازماندگی از تحصیل و به خصوص میزان ترک تحصیل زود رس یکی از نشانه‌های مهم وجود فقر، نابرابری شدید اجتماعی و توسعه نیافتگی در کشور است.

این نابرابری‌های اجتماعی به بی‌عدالتی در برخورداری از امکانات آموزشی منجر می‌شود و نظام آموزشی از این طریق در بازتولید نابرابری‌های جامعه مشارکت می‌کند. ایران با آنکه از نظر رشد کمی آموزش عالی توانسته است جایگاه مطلوبی پیدا کند اما وجود همزمان پدیده ترک تحصیل زودرس و یا کسانی که هیچگاه به نظام آموزشی راه نمی‌یابند سبب شده ایران با نوعی دوگانگی متناقض روبرو باشد.

جامعه ایران در حقیقت به دو نیمه تقسیم می‌شود: نیمه‌ای که قادر است تا بالا‌ترین سطوح آموزشی پیش رود و نیمه محرومی که باید درس و کلاس را کنار گذارد و بدون مهارت چندانی وارد چرخه جامعه و بازار کار شود.

گستردگی پدیده بازماندن از تحصیل هم چنین نشان می‌دهد که در سال‌های گذشته با وجود ادعاهای مداوم مسئولین نه تنها نابرابری و فقر در جامعه ایران کاهش نیافته که دولت هم با وجود امکانات فراوان ناشی از افزایش قیمت نفت و نیز و فرصت استثنایی کند شدن نرخ رشد جمعیت کار مهمی در رابطه با فراهم آوردن امکانات تحصیلی برای بخش‌های محروم جامعه انجام نداده و همه چیز در حد حرف و ادعا و شعار باقی مانده است.

آنچه در این پرسش‌انگیز می‌نماید مواضع کسانی است که در چند سال گذشته بدون توجه به این واقعیت‌های تلخ و ناتوانی دولت در تأمین آموزش همگانی از کند شدن آهنگ رشد جمعیت در ایران انتقاد می‌کنند. آخرین این افراد آیت‌الله مکارم شیرازی است که در پی محمود احمدی‌نژاد و آیت‌الله خامنه‌ای ازروند کنونی رشد جمعیت ابراز نگرانی می‌کند.

فقط در زمینه آموزش کافی است به یاد آورد که اگر رشد جمعیت با‌‌ همان آهنگ گذشته ادامه داشت اکنون تعداد رانده‌شدگان و بازماندگان از تحصیل بسیار بیش از تعداد کنونی بود. طرفداران رشد جمعیت باید پاسخ دهند چگونه زمانی که نمی‌توانند برای همین جمعیت موجود امکانات اولیه آموزشی فراهم کنند خواهان افزایش جمعیتی می‌شوند که بخت کمی برای برخورداری از امکانات اولیه زیستی مانند آموزش و بهداشت همگانی دارد.

گروه بزرگ چند میلیونی که از چرخه نظام آموزشی باز می‌مانند در حقیقت جمعیت بی‌سواد و کم‌سواد و بدون تخصص فردای جامعه ایران را تشکیل خواهند داد. آسیب‌های مهم اجتماعی مانند کار کودکان کمتر از ۱۵ سال در ایران که حدود دو میلیون نفر را در بر می‌گیرد، کودکان فراری و یا ازدواج‌های دختران در سنین پائین از جمله پی آمدهای مهم پدیده بازماندن از تحصیل است.

در همه جای دنیا دولت‌ها برای تأمین پوشش کامل آموزشی به کمک نوجوانان خانواده‌های تهیدست می‌روند و یا امکانات خاص آموزشی برای مناطق محروم تدارک می‌بینند، دولت ایران در سال‌های گذشته چه اقدامات عملی مشخصی برای کاهش ترک تحصیل زودرس انجام داده است؟

در سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی دولت کمتر می‌توان رد پایی از اقدامات مشخص برای کمک به کسانی که ازتحصیل بازمی مانند یافت. نگاهی به گفته‌های و طرح‌های مسئولین آموزشی ایران نشان می‌دهد آن‌ها پیش از آنکه دغدغه همگانی کردن آموزش عمومی و توجه به بچه‌های بازمانده از تحصیل را داشته باشند به فکر محرم سازی مدارس دخترانه، ایجاد نمازخانه در مدارس، تفکیک جنیستی، تربیت دانش آموزان مداح، ایجاد ۵۰ هزار مدرسه قرآنی، اجباری کردن نماز در مدارس و اقدامات مشابه هستند.

اینکه در آغاز سال تحصیلی هیچ صحبتی از این میلیون‌ها نوجوان بازمانده از تحصیل به میان نمی‌آید بخوبی نشان از میزان توجه دست اندرکاران آموزش و سیاست در ایران دارد. درست ۱۰۰ پیش یعنی در سال ۱۲۹۰ شمسی اولین قانون تعلیمات عمومی دولت را موظف به تامین آموزش اجباری برای همه بچه‌های در سن تحصیل کرد.

در آن زمان سخن از آموزش ابتدایی اجباری بود. اکنون پس از یک قرن کشور ما هنوز نتوانسته است به این هدف اولیه آموزشی خود یعنی آموزش همگانی ۸ ساله (پایان دوره راهنمایی) دست یابد. هر چند حتی این هدف دست نیافته هم در شرایط کنونی پاسخگوی نیازهای اقتصاد و بازار کار در دنیای امروز نیست.

http://www.radiofarda.com/content

/f7_commentary_over_education_in_iran/24360704.htm



iran#

جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۹۰

عید شکرگزاری، از رژه نیویورک تا خوردن بوقلمون در وال استریت

عید شکرگزاری، از رژه نیویورک تا خوردن بوقلمون در وال استریت
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Thanksgiving-2011-11-25-134496548.html

در هشتاد وپنجمین سال برگزاری رژه «میسیز» Macy's Thanksgiving Parade در خیابان های «منهتن» نیویورک، یک بار دیگر بادکنک های عظیم الجثه به شکل حیوانات و کاراکترهای کارتونی مختلف، جمعیت کثیری از مردم را به پیاده روهای شهر کشاند و میلیون ها نفر نیز این برنامه را از طریق تلویزیون تماشا کردند.

یکی از برگزارکنندگان رژه به خبرنگاران گفت:«ما حدس می زدیم جمعیتی نزدیک به سه و نیم میلیون نفر امسال به تماشای رژه بیایند اما به جرات می توانم بگویم که جمعیت حاضر خیلی بیشتر از این تعداد بود.»

اورلاندو وراس، سخنگوی «میسیز» هم گفت: «ما می دانیم ٥٠ میلیون نفر فقط قراربود از تلویزیون این رژه را تماشا کنند.» رژه ای با شرکت «اسپانج باب» وبسیاری از شخصیت های محبوب و دوست داشتنی مردم که در آسمان و از لابلای آسمانخراش های معروف نیویورک از پارک مرکزی این شهر تا «هرالد اسکوئر» در مقابل فروشگاه قدیمی و بزرگ «میسیز» در حرکت بودند.

از تازه ترین شخصیت های خیالی که به رژه امسال اضافه شده بودند بایستی از میمونی به نام «جولیوس» و شخصیت « B» ساخته «تیم برتون» فیلمساز معروف نام برد. «B» یک پسربچه ترسناک است که بدنش از کوک زدن بادکنک های ترکیده جشن تولدها به هم ساخته شده است. البته هوای مطلوب هم به هرچه بهتر برگزار شدن رژه امسال کمک کرد. عاملی که باعث شد جمعیت بیشتری برای تماشای رژه با خانواده های خود به خیابان های شهر کشیده شوند.

از سوی دیگر جمعیت اعتراض کنندگان به «وال استریت» در شهرهای مختلف ایالات متحده که به نام «اشغال وال استریت» شناخته می شود هم نوع دیگری از عید شکرگزاری راجشن گرفتند.

تظاهرکنندگان علیه «وال استریت» ضمن خوردن ناهار بوقلمون اهدایی حامیان خود، یک بار دیگر همبستگی خود را با این جنبش نشان دادند و برخی از این تظاهرات هم با دخالت پلیس همراه بود.

درشهر «سن فرانسیسکو»، «کلیسای مموریال گلاید» Memorial Glide Church برای بیش از ٤٠٠ نفر از اشغالگران جنبش «وال استریت» و حامیان آن ها که به جنگ با نابرابری های اقتصادی دست زده اند ناهار بوقلمون فرستاد.

کشیش «سسیل ویلیامز» رهبرمذهبی کلیسای «گلاید» و یکی از فعالان حقوق بشری شهر «سن فرانسیسکو» می گوید: «ما در این روز ویژه قبل ازهر چیز شکرگزاریم که در مملکتی زندگی می کنیم که به ما اجازه می دهد دست به تظاهرات بزنیم. درعین حال ما براین باوریم که مسائلی در رابطه با شرایط کنونی بایستی تغییر پیدا کند و امیدواریم که چنین باشد اما در عین حال می دانیم که بدون این ایستادگی و مقاومت چیزی به دست نخواهد آمد.»

هرچند وضعیت اعتراض کنندگان اشغال وال استریت در سن فرانسیسکو با آرامش همراه بود، اما در «اوکلند» و حوالی «دانشگاه برکلی» با حضور کامیونی که بدون اجازه برای نصب توالت های موقت به این محوطه آمده بود تنش هایی بین تظاهرکنندگان و پلیس بوجود آمد.

درنیویورک وقتی پلیس به اشغال گران وال استریت تذکر داد که از «طبل زدن» در چنین روزی خودداری کنند، تنش هایی بوجود آمد وبیش از ٢٠٠ تظاهرکننده یک گروه 30 نفره پلیس را احاطه کردند و با فریاد زدن شروع به اعتراض کردند. اما در مجموع این تظاهرکنندگان نیز روز شکرگزاری در پارک «زوکاتی » را به خوردن بوقلمون و بحث های داغ سیاسی پرداختند. یکی از تظاهرکنندگان به پلیس گفت:«چرا نمی روید طبل زن های رژه میسیز را دستگیر کنید؟» (این رژه ازحامیان تبلیغاتی ازمیان شرکت های بزرگ برخوردار است.)

با رسیدن جمع تازه نفسی از ماموران پلیس، تظاهرکنندگان که در روز ١٥ نوامبر از این پارک اخراج شده و دوباره به کمک وکیل و از طرق قانونی به آن بازگشته اند از زدن «طبل» دست کشیدند و به خوردن بوقلمون پرداختند.

تظاهرکنندگان در شهرهای مختلف آمریکا می گویند به خاطر مبارزه با طمع شرکت های سودجو و تقسیم نابرابر ثروت و تمرکز آن درمیان تنها یک درصد از مردم آمریکا دست به تظاهرات زده اند.

مشکلاتی از قبیل بیکاری و ازدست دادن خانه های مسکونی انگیزه های بیشتری شد تا گروهی از مردم به عنوان اعتراض درمقابل مراکز اقتصادی و شهرداری ها در شهرهای مختلف آمریکا دست به تظاهرات بزنند.

iran#

نوازندگان و خوانندگان بزرگ تاریخ موسیقی ایران

ارسالی مهدی خانبابا تهرانی















































iran#

چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۰

سربازمجروح جنگ عراق، برنده جایزه اول شوی«رقص با ستارگان»


سربازمجروح جنگ عراق، برنده جایزه اول شوی«رقص با ستارگان»
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Dancingstars-2011-11-23-134405153.html

پس از١٠ هفته تمرین، مسابقه رقص و داستان ها و وقایع دراماتیک پشت صحنه ضمن اجرا و ضط برنامه های پرطرفدار «رقص باستارگان»، شب گذشته برندگان این شوی محبوب تلویزیونی معرفی شدند و «جی آر مارتینز»، سربازمجروح جنگ عراق و رقصنده حرفه ای همراه او«کارینا اسمرینف» برنده جایزه اول «رقص با ستارگان» ٢٠١١ شدند.

«جی آر مارتینز» که درسال ١٩٨٣ در شهرکوچکی در ایالت «جورجیا» از ایالات جنوبی آمریکا متولد شده است پس از نام نویسی در ارتش آمریکا، در سال ٢٠٠٣ به عراق فرستاده شد. دو ماه بعد، هنگامی که «مارتینز» مشغول راندن یک خودروی جنگی موسوم به «هاموی» Humvee بود با یک «مین» کنار جاده برخورد کرد و در این حادثه بیش از ٤٠ درصد از بدن او دچار سوختگی شد.

پس از این واقعه، «جی آر مارتینز» ابتدا به بیمارستانی در آلمان و سپس به «بروکز» یک مرکزپزشکی ارتش برای آسیب دیدگان جنگ منتقل شد. «مارتینز» در مدت ٣٤ ماه اقامت در این مرکز، بیش از ٣٣ بار تحت عمل جراحی پلاستیک و بازسازی پوست بدن قرار گرفت.

در دوران اقامت در این بیمارستان، روزی پرستاری از «مارتینز» خواست تا با بیماردیگری در این بخش که با دیدن چهره او شوک شده و خود را از او کنار کشیده صحبت کند.

پس از ٤٥ دقیقه گفتگو از پشت پرده ای که «مارتینز» را از این بیمار جدا می ساخت، بیمار روحیه ای تازه یافت و با کنار کشیدن پرده، «جی آر مارتینز» متوجه شد که می تواند با صحبت درباره تجربه های خود به دیگران کمک کند. به این صورت او با بیماران دیگر هم ملاقات هایی انجام داد و ضمن بازگویی داستان خود، به ماجرای زندگی آن ها گوش داد و ضمن دلداری به آن ها اطمینان داد که تغییرات ناراحت کننده ظاهری دلیلی برای از دست دادن انگیزه برای زندگی نیست.

«مارتینز» امروز علاوه بربازیگری در فیلم ها و سریال های دنباله دار تلویزیونی در شهرها و ایالت های مختلف آمریکا به دعوت بنیادهای نیکوکاری و غیرانتفاعی، برای مجروحان جنگ و به ویژه کسانی که از سوختگی های شدید رنج می برند سخنرانی می کند.

بنا براین شب گذشته پس از آنکه دو زوج برنده به عنوان فینالیست های این دوره از برنامه تلویزیونی «رقص با ستارگان» مشخص شدند، با شرایطی که «جی آر» از آن برخوردار بود، تماشاگران میلیونی «رقص با ستارگان» می دانستند که «مارتینز» و «کارینا» برنده خواهند شد. چرا که رای دادن برعلیه «جی آر مارتینز» به نظر آن ها رای دادن برعلیه «آمریکا» بود.

اما چه کسی بهتر از «مارتینز»؟ مردی که نه تنها داستان مثبت گرایی، صبر و مقاومت او برانگیزنده است اما در رقص نیز مهارت خود را بخوبی نشان داده است. خواصی که در طول چند هفته گذشته توجه همگان را به او و شخصیت ویژه اش جلب کرده است.

نخستین کلام «جی آر» هنگام دریافت جایزه این بود:«سپاس از مردم آمریکا که ما را باورداشتند و از ما حمایت کردند.» و کمی بعد او روبه به همراه رقص خود «کارینا» کرد و گفت:«کارینا تو یک رقاص بی نظیر هستی. من افتخار می کنم که شریک تو برای دریافت اولین کاپ «میروربال» هستم.»

«جی آر مارتینز» درلحظه هایی از آخرین رقص خود و پیش از اعلام اسامی برندگان هنگام رقص دچار لغزش شد و از رقابت با «ریکی لیک» و «درک هوف» که تانگویی صرفا برای سرگرمی تماشاگران و بر اساس فیلم «روح » آلفرد هیچکاک را رقصیده بودند کمی دستپاچه به نظر می رسید. اما با دریافت ٢٨ امتیاز، «جی آر» و «کارینا» توانستند رقبای سرسختی چون «راب کردشیان» و «شریل برک» که یک «فوکستروت» عالی ارائه داده بودند را با ٢٦ امتیاز کنار بزنند.

دربرنامه فینال «رقص با ستارگان» علاوه بر اجرای رقص هایی توسط همه شرکت کنندگان در این مسابقه از جمله «چز بونو» (دخترتغییرجنسیت داده و پسر شده سانی و شر) و «دیوید آرکیت» بازیگری که رقص راک اندرول پرشوری ارائه داد، «لیدی آنتبلوم» نیز ترانه ای به نام «رقصی با قلبم» را برای حاضران اجرا کرد.


iran#

تماشاچیان فیلم «شکارچی شنبه» پرچم اسرائیل را آتش زدند


تماشاچیان فیلم «شکارچی شنبه» پرچم اسرائیل را آتش زدند
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Shekarchi-2011--11-23-134435188.html

بنا بر گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) روز اول آذرماه پس از اکران فیلم ضد اسرائیلی «شکارچی شنبه» در دانشگاه الزهراء تهران، دانشجویان پرچم این کشوررا به آتش کشیدند.

درهمین گرارش آمده است که «فيلم «شکارچي شنبه» روز گذشته، سه شنبه، در دانشگاه الزهراء اکران شد که بيش از ٥٠٠ نفر از دانشجويان به تماشاي فيلم نشستند و بعد از اکران فيلم، به صورت خودجوش با شعار مرگ بر اسرائيل اقدام به آتش زدن پرچم رژيم صهيونيستي کردند.»

فاطمه خلیلی، دبیر انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه «الزهراء» که مسئولیت برنامه را برعهده داشت در رابطه با این واقعه گفت:« متأسفانه هيچ کدام از عوامل فيلم در زمان اکران حضور نداشتند و ما همه تلاش خود را کرديم که در کنار نمایش فيلم، جلسه نقد و بررسي آن را با حضور کارگردان و ساير عوامل فيلم برگزار کنيم تا اهميت محتوايي فيلم بيشتر روشن شود که متأسفانه میسر نشد.»

فیلم «شکارچی شنبه» که از اواخر سال ٢٠٠٨ تا کنون در انتظار اجازه اکران بوده است داستان تغییر نگرش یک پسربچه نسبت به زندگی و شناخت جدیدی از هستی است که پس از دیداربا پدربزرگ «صیهونیستی» او اتفاق می افتد.

نقش اول این فیلم را بازیگر قدیمی تئاتر و سینمای ایران علی نصیریان ایفا کرده است که بنا برنوشته سایت های اینترنتی داخل کشور «کسی است که با آگاهی از این که ممکن است بازی در این فیلم به قیمت محرومیت همیشگی از دیدن پسرش در آمریکا تمام شود؛این نقش را قبول می کند و آن را ذخیره ای برای آخرت خود می داند».

فیلم «شکارچی شنبه» دو سال پیش درخارج از بخش رقابت های جشنواره فجر به نمایش درآمد و موجب برانگیختن عکس العمل هایی در جوامع مختلف یهودی از جمله «رادیو اسرائیل» شد که آن را « فیلم ضد یهودی رژیم ایران» خوانده و محکوم کرد:« اقدام یهودستیزانه حکومت ایران در تهیه یک فیلم سینمایی که هم اکنون در چند سینمای تهران اکران می شود، از جانب بسیاری نهادها و جوامع بین المللی مورد نکوهش قرار گرفت و به نشان دیگری از خوی ضد بشری حکومت ایران تعبیر شد».

گفته می شود «این فیلم با نشان دادن علاقه و حرص و ولع یک خاخام یهودی نسبت به پول و زر اندوزی و هم چنین عبادت های خشک زیرزمینی و اجبار به روابط محض تشکیلاتی ،اجبار در نحوه زندگی و تحقیر زن در این جوامع رسوخ کرده و حمله اش را به قلب فرهنگی رژیم صهیونیستی نشان داده است»

شیخ طادی کارگردانی که پیش از این هفت فیلم داستانی و تلویزیونی دیگر ساخته است در مورد فیلم تازه خود می گوید:«ین فیلم راجع به فلسطین نیست؛ بلکه کاملا به اندیشه های صهیونیستی می پردازد و اینکه نژاد پرستی موجود در میان قوم یهود برگرفته از دیدگاههای مذهبی درون تورات و کتابهای تحریف شده توسط خود این ها به وجود آمده و با مطالعه می توان به راحتی به آن پی برد.»

فیلم «شکارچی شنبه» اخیرا توسط موسسه پخش فیلم «جبرائیل» در سینماهای مختلف کشور و علاوه برآن برای بیش از ١٥ هزار دانشجو در دانشگاه های مختلف کشور به نمایش گذاشته شده است.

داستان فیلم که ۸۰ درصد آن طی اقامت ۲۵ روزه گروه سازندگان آن در لبنان فیلمبرداری شده و ۲۰ درصد آن در مناطق مختلف ایران نظیر چالوس و تهران، از یک بندرگاه در اسرائیل آغاز می شود. زنی یهودی که پس از مرگ همسرش، با یک مرد مسیحی ازدواج کرده‌است، کودک ۸-۷ ساله خود را درپی اقدامات حقوقی و اصرارهای زیاد پدربزرگش (علی نصیریان) برای مدت کوتاهی به او می‌سپارد. پدربزرگ کودک که یکی از سران جریان های فکری صهیونیسم است در جواب نگرانی‌های مادر، وعده می‌دهد که بچه یک ماه بیشتر اینجا نمی‌ماند و پس از آن، با اراده خود هر کجا که خواست می‌تواند برود.

فیلم بنا برگفته دست اندرکاران « ماجرای استحاله فکری و ذهنی این کودک و حرکت از فطرت پاک انسانی تا تبدیل شدن به موجودی خشن، خطرناک و خونریز است».

پس از رفع مشکلاتی که بر سر راه اجازه اکران فیلم وجود داشت، شرکت پخش فیلم «جبرائیل» اقداماتی در خصوص معرفی و شناساندن این فیلم به جامعه داخل کشور انجام داد. از جمله با برپایی چادرهای مخصوص در مسیر راه پیمایی های روز قدس به تبلیغ آن پرداخت.

شبکه تلویزیونی الجزیره، هم در زمان نمایش فیلم "شکارچی شنبه" در جشنواره فجر درباره آن گزارش داد: «این فیلم ریشه ها و عمق اختلاف بین صهیونیست‌ها و یهودیان میانه‌رو را نشان می‌دهد.»

شیخ طادی پیش از این ها در مورد عدم صدور پروانه نمایش فیلم گفته بود: «اینطور که پیداست نمی‌خواهند درگیری خیلی جدی سیاسی در رابطه با این فیلم در زمان اکران عمومی آن به وجود بیاید و چون آدرس دقیقی نمی‌دهند و دلایل محکمی پیش روی من نمی‌گذارند ذهن آدم به همه جا می‌رود. آخر مگر ما با رژیم صهیونیستی رابطه داریم که می‌ترسیم با پخش این فیلم رابطه مان خدشه‌دار شود!؟ من که درباره یهودیان داخل کشور حرف نزده‌ام که با پخش آن مشکلی ایجاد شود. کل فیلم در سرزمین اشغالی می‌گذرد بنابراین فیلم متعلق به آن منطقه است.»

با این همه رهبران مذهبی یهودیان ایران از عکس العمل ها به فیلم و به ویژه برخورد اخیر دانشجویان نسبت به آن ابراز نگرانی کرده اند و معتقدند این گونه نمایش های تبلیغاتی وعمومی ضد یهود ممکن است جان ایرانیان یهودی داخل مملکت را به خطر بیاندازد.

نماینده یهودیان در مجلس شورای اسلامی،« سیامک مره صدق» نیز به نمایش فیلم اعتراض کرده است. او به ویژه نسبت به این مسئله که چرا در فیلم "شکارچی شنبه"، به جای آنکه از "صیهونیسم"(ملی گرایی یهود) انتقاد شود، یهودیت و روحانیت آن هدف قرار گرفته اند.

وی سخنان رهبر کنونی و رهبر پیشین حکومت اسلامی ایران را نقل کرد که گفته اند "یهودیت از صهیونیسم جدا است" و تأکید کرد که در فیلم "شکارچی شنبه" یهودی و صیهونیسم از هم جدا نیستند.

درهمین حال در نظرسنجی که وبسایت صدا و سیمای حکومتی ایران در میان تماشاچیان فیلم "شکارچی شنبه" به عمل آورده است، نزدیک به ٣٩ درصد آن را «خیلی ضعیف» و بیش از ١٢ درصد نیز آنرا «ضعیف » توصیف کردند.

پرویزشیخ طادی در گفتگوی دیگری با سایت خبری «نور پورتال» می گوید:«این فیلم تا به امروز در هیچ جشنواره ای پذیرفته نشده است. حتی جشنواره بیروت که همین الان دو فیلم ضد ایرانی در آن روی پرده رفته است، این فیلم را نپذیرفت. جشنواره بغداد هم این فیلم را نپذیرفت و جشنواره هند حتی جواب ما را هم نداد. برای اکران جهانی هم بعید است شرایط برای آن مهیا باشد. به همین جهت تصمیم گرفته ایم آن را به طور رایگان بر روی اینترنت قرار دهیم تا مخاطبان در سراسر جهان با دانلود فیلم بتوانند آن را تماشا کنند. وقتی در داخل کشور پخش اینهمه مشکل داشته است دیگر از خارج چه توقعی می توان داشت؟»

نصیریان و بازی در نقش سرکرده صیهونیست ها

«قهرمانی» تهیه کننده فیلم «شکارچی شنبه» دریک گفتگوی مطبوعاتی درمورد دست اندرکاران فیلم از جمله علی نصیریان می گوید:« به طور کلی آنهایی که در این فیلم در هر سمتی از کارگردان و بازیگر و بقیه عوامل نقش داشتند دارای روحیه‌ای جهادی هستند، به ویژه آقای نصیریان که انصافاً بسیار خوب از عهده ایفای نقشی به این میزان حساسیت برآمد و همچنین پذیرش وی در خصوص مسائل فیلم بسیار ستودنی بود و زمانی که به وی شرح دادیم که ممکن است مشکلاتی برای شما پیش بیاید، در پاسخ به ما گفت: من عمر خود را کرده‌ام و از این مشکلات واهمه‌ زیادی ندارم.»

از سوی دیگر، سجادپور مدير كل اداره ارزشيابي و نظارت بر آثار سینمایی، فیلم «شکارچی شنبه» را فیلمی «ضعیف» در رابطه با فروش گیشه خوانده است و از مخالفان شرکت آن در جشنواره سینمایی فجر بوده است.شیخ طادی گفته است «آقای سجادپور اعلام کردند که این فیلم ضد یهود است و به همین دلیل هیات انتخاب تصمیم گرفت از ورود فیلم به بخش رقابت های جشنواره فجرجلوگیری کند. حتی بعد دلایلی برای رفع این شبهه ارائه شد اما آقای سجادپور به خود من گفتند: تو خودت هم ضد یهودی!


iran#

قندچی-حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی نسل کشی است


حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی نسل کشی است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/679-Preemptive.htm


متن انگليسی English Version
http://www.ghandchi.com/679-PreemptiveEng.htm

در گذشته درباره اختلاف ايران و اسرائيل و آنچه معتقدم در آن مورد می توان انجام داد، نوشته ام (1).

همچنين در مورد خطر جنگی جديد به دليل برنامه اتمی ايران در مقاله ای نظر خود را بيان داشته ام (2).

در اين نوشتار می خواهم ايده حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی هر کشور را بحث کنم و نشان دهم که نميتوان چنين اقدامی را بازدارنده تلقی کرد و به عوض می بايست ان را نسل کشی شناخت جدا از آنکه چه کشوری به آن دست بزند و صرف نظر از آنکه با نيت خير انجام شود يا با سوء نيت.

فرض کنيم جمهوری اسلامی ايران شروع کند به تبليغ حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی اسرائيل و برود اينطرف و انطرف دنيا و بگويد که اين کار را محض خاطر بشريت انجام می دهند -- چون از ديد آنها خطر احتمالی اينکه اسرائيل دنيا را با قدرت اتمی خود به گروگان بگيرد وجود دارد، و دليل ادعای خود را نيز نحوه رفتار اسرائيل با فلسطينيان در 50 سال گذشته، ذکر کنند. جهان چگونه با چنين اقدامی از سوی جمهوری اسلامی برخورد خواهد کرد؟

پاسخم ساده است - هر حمله ای به تأسيسات اتمی هر کشوری به اين معنی است که ما خطر اشاعه تشعشات راديو آکتيو را ابتدا در يک کشور ممکن می کنيم، و ميتواند به راحتی فراسوی آن کشور به کشورهای همسايه برود و با در نظر گرفتن مقادير انبار شده مواد راديو آکتيو در هر تأسيسات اتمی عمده، با هر حمله موشکی، لطمات راديو آکتيو می تواند جهانی شود. به عبارت کوتاه تر، چنين حمله ای يعنی نسل کشی و نه جلوگيری از فاجعه ای در آينده.

ممکن است بحث شود که در زمان خيزش هيتلر به قدرت، خشنود سازی های چمبرلين که نحوه رفتار رهبران اروپا را سمبليزه می کرد به فاشيسم اجازه داد که بعدها بيشتر و بيشتر رشد و گسترش يابد. ممکن است از اين بحث برای تصميم گيری در مورد يک نيروی تاريک انديش در جهان کنونی استفاده شود. پاسخم اين است که در زمان صعود هيتلر به قدرت، حتی اگر ميدانستيم که هيتلر در آينده چه چيزی خواهد شد، بازهم حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی او غلط و نسل کشی بود. آيا اين حرف به اين معنی است که با خشنود سازی هيتلر از سوی رهبران اروپا موافقم؟ خير ابداً اينطور نيست. معتقدم رهبران اروپا بايستی محکم در برابر رشد فاشيسم در سالهای 1930 می ايستادند اما حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی آلمان راه کار نبود. حتی در پايان جنگ دوم جهانی انداختن بمب اتمی در هيروشيما غلط بود.

راه های بسياری برای متوقف کردن صعود قدرت های نظامی وجود دارد اما حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی يکی از آن راه ها نيست. چنين عملی، خود، نسل کشی است.

روشن بگويم اختلاف ايران و اسرائيل مسأله ای جدی در خاورميانه است و بايد که به آن پرداخت. خنثی کردن اختلاف آمريکا و شوروی فعالانه از سوی صلح دوستان در جهان تا آخرين روزهای شوروی دنبال می شد. خنثی کردن اختلاف فلسطينيان و اسرائيل موضوع مرکزی کمپ ديويد بود و ده ها سال است که پيگيری می شود. متأسفانه در زمان حاضر به دليل مناسبات کنونی آمريکا و ايران، ايالات متحده نميتواند نقشی مشابه نقش خود در مورد اختلاف فلسطين و اسراييل را در اختلاف ايران و اسرائيل، ايفا کند. اما مطمئناً اين وظيفه جلوگيری از جنگ اتمی را سازمان ملل می تواند پيش از آنکه دير شود در دستور کار خود قرار دهد.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم آذرماه 1390
November 23, 2011

پانويس ها:

1. خطر جنگ جمهوري اسلامي و اسرائيل (و اينکه اپوزيسيون چه کار ميتواند بکند)
http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWar.htm

2. دليل جنگ بخاطر برنامه اتمي
http://www.ghandchi.com/483-dalilejang.htm

*********************ENGLISH VERSION*****************************

Preemptive Strike on Nuclear Sites is Genocide

Sam Ghandchi

http://www.ghandchi.com/679-PreemptiveEng.htm

Persian Version نسخه فارسی

http://www.ghandchi.com/679-Preemptive.htm

I have previously written about Iran-Israel conflict and what I believe should be done about it (1).

Also I have written my opinion about Iran's nuclear program and the danger of a new war because of it, in an article in Persian in the past (2).


In this article, I would like to discuss the notion of preemptive strike on nuclear facilities of any country and show that it cannot be regarded as a deterrent, rather it should be regarded as genocide, regardless of what country does it and whether it is done with good will or out of ill will.

Let's imagine if Islamic Republic of Iran started advocating a preemptive strike on Israeli nuclear facilities and went around everywhere in the world and said they are doing it for the sake of humanity - because they perceive a possible threat by Israel to take the world hostage by its nuclear power, basing their argument on the way Palestinians have been treated in Israel for the last 50 years. How would the world react to such an action by IRI?

My response would be simple - any attack on nuclear sites of any country means that we are opening the risk of radioactive radiations first in one country, and it can easily go beyond it, to its neighboring countries, and with the current reserves of nuclear materials at any major nuclear site, when attacked by missile, the radiation damage can be worldwide. In short, such an attack is committing genocide rather than preventing a future disaster.

One may argue that at the time of Hitler's rise to power, Chamberlain's appeasement which symbolized the attitude of European leaders, allowed Fascism to spread and grow more later. One may use that argument about any potential evil force in today's world. My response is that at the time of Hitler's rise to power, even if we knew about what Hitler would end up to be, still a preemptive strike on his nuclear facilities would have been wrong and a genocide. Does this mean that I agree with Chamberlain's appeasement of Hitler? Not at all. I believe European leaders should have been steadfast about stopping the growth of Fascism in the 1930's but definitely a preemptive strike on nuclear facilities of Germany would not have been the way to do it. Even at the end of WWII, the bombing of Hiroshima was wrong.

There are many ways to stop the rise of military powers but preemptive strike on nuclear facilities is not one of them. Such an action itself is a genocide.

Frankly the Iran-Israel conflict is a serious issue in the Middle East and needs to be addressed. US-Soviet conflict was actively being defused by peace loving people around the world till the last day of Soviet Union. Defusing the Palestinian-Israeli conflict was the main focus of Camp David and has been continued for decades. Unfortunately US at this time because of the status of US-Iran relations cannot play the same role for Iran-Israel conflict as it has done about Palestinian-Israeli conflict, to defuse it. But definitely the task of preventing a nuclear war because of this conflict should be addressed by the United Nations before it is too late.

Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE

http://www.iranscope.com

November 23, 2011

Footnotes:

1. Danger of IRI-Israel War (and What Iranian Opposition Needs to Do)

2. Reason for War Because of Atomic Program



iran#

بايگانی وبلاگ