جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۸

شادی صدر-ياد بعضي نفرات

شادی صدر-ياد بعضي نفرات
http://www.meydaan.com/Showarticle.aspx?arid=883

الان درست دو روز است كه بيرون آن ديوارهاي بلند لايه لايه ام. دو روزپيش اين موقع در راهروي دراز طبقه پايين 209، با چادر زندان و چشم بند، نشسته بودم، منتظر كه كسي بيايد و مرا از در بيرون ببرد و بعد از 12 روز بگويد: چشم بندتونو برداريد! و اين، يعني آزادي كه در تمام آن روزها، چهره آبيش پيدا نبود. در تمام آن روزهايي كه در سلول راه مي رفتم و به دريا فكر مي كردم. دختري كه مثل همه بچه هاي دنيا، مادرش را انتخاب نكرده است

تاریخ: 8 مرداد 1388

الان درست دو روز است كه بيرون آن ديوارهاي بلند لايه لايه ام. دو روزپيش اين موقع در راهروي دراز طبقه پايين 209، با چادر زندان و چشم بند، نشسته بودم، منتظر كه كسي بيايد و مرا از در بيرون ببرد و بعد از 12 روز بگويد: چشم بندتونو برداريد! و اين، يعني آزادي كه در تمام آن روزها، چهره آبيش پيدا نبود. در تمام آن روزهايي كه در سلول راه مي رفتم و به دريا فكر مي كردم. دختري كه مثل همه بچه هاي دنيا، مادرش را انتخاب نكرده است.در تمام آن روزها، صبح و ظهر و شب به خودم مي گفتم: تو، كارت را انتخاب كرده بودي اما او انتخاب نكرده بود كه مادرش فعال جنبش زنان باشد، كه از صبح تا شب در حال دويدن باشد و شب هم پاي كامپيوتر خوابش ببرد. او انتخاب نكرده بود كه مادرش براي بار دوم از 209 سر در بياورد؛ جايي كه نه رفتنت به آن به اختيار خودت است و نه بيرون آمدن از آن؛ مكان تعليق و حس فلج كننده ناتواني مطلق. زنداني بودن در جايي مثل 209 مقوله اي است كه وقتي مادر بودن را به آن اضافه مي كني، رنج شكل ديگري پيدا مي كند، شكلي كه توضيحش سخت و بسته به حال هر لحظه ات تغيير يابنده است. یک لحظه به خودت می گویی اصلا مگر به خاطر دریا نبود که کار در حوزه زنان را شروع کردی؟ مگر به این خاطر نبود که بهش قول دادی آینده ای بهتر را برای او درست خواهی کرد؟ حالا چه شده؟ مگر از همان روز اول نمی دانستی که داری در راه قلعه سنگباران قدم می گذاری؟...لحظه بعد که دیوارهای انفرادی فشار می آورند و نور کور کننده چراغ همیشه روشن سلول و گرمای مرداد تهران بدون هیچ وسیله خنک کننده ای یادت می آورد شبهاست که نتوانسته ای بخوابی، خشمی وصف ناپذیر از این همه بی عدالتی تمام وجودت را پر می کند و از خودت می پرسی: چرا دختر من باید هدف این همه بی عدالتی باشد؟!... اما عذاب وجدان های مادرانه گاهی تسکین می یابند وقتی با پروانه در آن سلول عمومی روبه رو می شوی که بعد از 15 سال مصیبت و خشونت، با دندانها و بینی شکسته، از شوهر/پسرخاله اش طلاق گرفته و دو دختر 9 و 13 ساله اش را گذاشته پیش پدری که هم پول دارد و هم خانه و هم شغل، و خودش، بی شغل و بی تحصیلات، به خانه پدری برگشته، جایی که 6 نفر در آن با هم زندگی می کنند. پروانه را در خیابان دستگیر کرده بودند و اتهام او هم مثل اتهام من اقدام علیه امنیت ملی از طریق تحریک به اغتشاش و تمرد از دستور پلیس بود. او هفته ها بود دخترانش را ندیده بود، نه به خاطر این که در زندان بود بلکه به خاطر اینکه حضانت بچه ها با پدرشان بود و او هم آنها را برده بود در شهرستانی دور پیش مادرش. روزها و روزها در آن گرمای کشنده داخل سلول که از کولر، تنها صدای یکنواخت و عذاب آور کانالش را دارد که از بالای تمام سلولها می گذرد تا به اتاق زندانبانان برسد، به دریا فکر می کنم و همه دختران و مادرانی که از دیدن هم و بودن با هم محرومند. اما یاد و فکر دیگرانی هم هست که به قول نیما یوشیج، زنده ام می دارد*؛ آنهایی که نزدیک و غیرقابل دسترسند، و آنهایی که دور و غیرقابل دسترسند.


نزدیکان نزدیکم، جایی در سلول کناری، یا سلولهای راهروی پشتی، روی موکت یا پتوهای سربازی دراز کشیده اند و بدون قلم و کاغذ، با خراش ناخن، روزهای زندانشان را روی دیوار، علامت می گذارند: شیوا نظرآهاری، موکلم که حتی وقتی بیرون بودم، کار چندانی در بی پاسخگویی دادسرای انقلاب از دستم برابش بر نیامد، ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگاری که می دانم خوردن آب از دستشویی سلول چقدر برای بیماری گوارشی اش خطرناک است، مهسا امرآبادی که نمی شناسمش اما شنیده ام باردار است و می دانم شرایط پراضطراب بازداشت و حالت تعلیق و فقدان مطلق اطلاعات که در تمام فضاها، قوانین و روابط حاکم بر 209 جاری است، تا چه حد برای یک زن باردار ضرر دارد و خیلی های دیگری که می شناسمشان یا نامهایشان را در روزنامه ها خوانده ام.


یاد نزدیکان دورم، آنهایی که آن طرف دیوارها با رنج هایم رنج می کشند و ثانیه های نگرانی را نفس می کشند، زنده ام می دارد. خانواده ام، که می دانم از خواب و خوراک و کار و زندگی افتاده اند، می دانم که بین اوین و دادگاه انقلاب سعی صفا و مروه می کنند هر روز، وکلایم که برعکس بیشتر وکلا، به جای اینکه دنبال پرونده های نان و آب دار باشند، رنج شنیدن جوابهای سربالا را تحمل می کنند و خسته نمی شوند، دوستانم در ایران و همه جای دنیا که با اطلاع رسانی لحظه به لحظه شان، بی آن که بدانم، خیلی ها را در رنج من، رنج خود و رنج همه زندانیان شریک ساخته اند. شراکتی که اساسش پیوند و همبستگی میان آدمهایی است که مهر و لطفشان مثل زرهی در تمام آن لحظات سخت مرا در برگرفته بود. شراکتی که در نهایت، آزادی مرا آورد.


الان درست دو روز است که درهای 209 پشت سرم بسته شده، چشم بندم را تحویل گرفته اند و چادر زندان را پشت در اوین پس داده ام و بیرون آمده ام، جایی که هیچکس منتظرم نبود. جایی که خیلی ها اما منتظر بودند. منتظر پسر و دختر و هسرانشان که قرار بود آزاد شوند. جایی که همه از تو می پرسیدند: عزیز ما را ندیدی؟! و من بارها و بارها قانون چشم بند، قانون سکوت و قانون فقدان اطلاعات را توضیح دادم. وقتی از پله ها پایین می آمدم می دانستم این پله ها را، سایه زیر پل جلو اوین را و تاکسی دربستی را که سوارش شدم، مدیون خیلی ها هستم. خیلی ها که یاد همه شان، امروز و فردای مرا روشن می دارد؛ همه آنهایی که یاد مرا و یاد همه زندانیان سیاسی را زنده نگه داشتند و می دارند.

سر مقاله پيام دانشجو:انقلاب دموکراتیک برگشت ناپذیر است

سر مقاله پيام دانشجو:انقلاب دموکراتیک برگشت ناپذیر است
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1432.aspx

مرگ بر دیکتاتور

مجتبا بمیری-هبریت رو نبینم

عزا عزاست امروز-روز عزاست امروز-ایرانی با غیرت صاحب عزاس امروز

استقلال-ازادی- جمهوری ایرانی....

روز گذشته ۸ امرداد برای تجلیل از شهیدان راه ازادی هماه با هزاران تن از هم میهنان به سمت بهشت زهرا به راه افتادیم. حدود ساعت ۳ پس از ظهر و زیر تابش نور خورشید به بهشت زهرا رسیدیم.تا ساعت ۴ فرصت داشتیم. به همین دلیل راهی قطعه های شهدای انقلاب و جنگ شدیم تا با برخی دوستان و بستگان در خون و خاک خفته دیدار کنیم.قطعه های ۱۷ تا ۲۱ بیشتر نظرمان را جلب کرد. بسیاری از شهدا در روز های ۲۱،۲۲ و حتا ۲۳ بهمن به خاک و خون غلطیده بودند. چهره های معصوم. جوان های پاک.برخی از هما فر هاو...دقیقا ۳۱ سال به عقب برگشتیم. انگار دیروز بود.در عین حال درد اور بود. این ها ۳۰ سال پیش در سینه ی خاک خوابیدند تا امروز نشانی از استبداد و سرکوب نباشد. اما امروز ما برای تجلیل از ندا ها و شهدای دیگر امده بودیم. شهدای ۱۸ تیر ۷۸ و ۱۸ تیر ۸۸و...

با دوستان صحبت می کردیم. از خاطرات ان سال ها می گفتیم. از این که برخی می خواهند شاه و سلطنت را تبرئه کنند. اما اگر بر سر مزار این شهدا بیایند چه خواهند گفت؟می توانند این ها را ندیده بگیرند؟ یا از روی ترحم خواهند گفت:طفلکی ها!گول حرف های خمینی را خوردند!؟...

البته این را هم یاد اوری کردیم:از حق نگذریم. شاه تا این اندازه جانی نبود. نیرو های او در بهشت زهرا راحتمان می گذاشتند. در حالی که یک بخش از ذهنمان در گذشته سیر می کرد ،چشمانمان اما چیز های دیگری می دید. ون های نیروی انتظامی.یکی،دوتا،سه تا،چهار تا...ای پدر سگ ها. امده اند تا مردم را بریزند توش ببرند. لباس شخصی ها با قیافه های وحشتناک.گارد ویژه. همینطور می امد و می امد... کمی به هراس افتادیم. راستی در این بر بیابان و مکان بسته و دور افتاده چه خواهد شد؟ساعت چهار بود. راستش دل تو دلمان نبود.به سمت قطعه ی ندا راه افتادیم. ادرس نداشتیم. یکی از یاران گفت به دنبال ماشین ها می رویم. ان ها به همان طرف می روند. همین کار را کردیم. به نا گاه در پیش چشممان خیل بزرگی از مردم را دیدیم.برق شوق در چشممان جهیدن گرفت.پیاده شدیم و در بین جمعیت گم شدیم. پیش می رفتیم. گفتم کاش چند شاخه گل می گرفتیم تا تقدیم مادر ندا کنیم. یکی از یاران گفت: زکی!مگه تو این جمعیت تو میتونی خودت رو به مادر ندا برسونی. ولی بعد خودش هم یک اوت زد و گفت :مگه میتونن این جمعیت رو سرکوب کنند. من گفتم:عجله نکن. بذار ببینیم چی میشه. ساعت حدود ۴.۲۵ بود. به نا گاه جمعیت مثل گله ای که گرگ به درون ان افتاده باشد رم کرد.و بعد شعار ها شروع شد. اله اکبر-مرگ بر دیکتاتور...یاد تظاهرات های سال ۵۶ افتادم.این ها می گفتند:مرگ بر دیکتاتور.ولی ان سال به محض این که نیرو های شهربانی حمله می کردند، مردم فریاد می زدند:بگو مرگ برشاه... چقدر همه چیز شبیه هم است!

یکی از دوستان گفت:فلانی یادت میاد؟ان سال هم همین موقع ها بود. تیر و مرداد. قرار بود نیمه ی شعبان جشن بزرگی بر پا شود. اما ،خمینی گفت ما جشن نداریم. ما عزاداریم. من گفتم:عجب!راست میگی ها!بعدش هم نماز عید فطر و اولین راهپیمایی.

نیرو های گارد ویژه به درون مردم نفوذ کرده بود. مردم در حال جنگ و گریز بودن. ولی جوان ها و به ویژه دختر ها خیلی جسارت از خودشون نشان می دادند. مدتی ان جا بودیم. بعد ماشین رو سوار شدیم به هدف شرکت در برنامه ی مصلی.برنامه اما ادامه داشت. شعار و کتک و بازداشت و هیجان...

به تهران که رسیدیم از میدان انقلاب شلوغ بود. همه جا گارد ویژه. مردم و اعتراض. میدان ولی عصر تا خیابان ولی عصر حال و هوای دیگری داشت. گزارش ان را خوانده اید. تکرار نمی کنم.ولی می خواهم به یک واقعیت قطعی اشاره کنم.

من در این جا می خواهم سران حکومت و سران اصلاح طلب و عوامل سرکوب را مورد خطاب قرار بدهم.نه قصد زیاده گویی دارم نه قصد توهین و نه قصد تحقیر. فقط می خواهم تاکید کنم،دوستان عزیز و دشمنان ناعزیز.باور کنید کار تمام است. خودتان را به زحمت نیندازید. این جنبش خاموش شدنی نیست.این جوانانی که من به چشم خود دیدم با ترس خدا حافظی کرده اند.من و امثال من به گرد پای ان ها نمی رسیم. ان ها هستند که حتا موسوی و کروبی را دنبال خود می کشند. خودشان برنامه ریزی می کنند و خود نیز اجرا می کنند. ان روز که غول جمهوری اسلامی از جعبه ی جادویی اش بیرون افتاد باید فکر امروز را می کردند. برای این که با دستور سرکوب مردم،ضمن این که مشروعیت رژیم به طور کامل از بین رفت،ترس مردم از غول هم ریخت.

این مردمی که ما می بینیم و این شرایطی که بر کشور ما حاکم شده است،چیزی جز یک انقلاب را تداعی نمی کند. بگیر و ببند و سرکوب،ممکن است مدتی پیروزی مردم را به عقب بیندازد اما نمی تواند از وقوع حتمی ان جلو گیری نماید.مردم با طرح شعار های ساختار شکن ،دیگران را نیز به دنبال خود می کشانند.هیچ یک از شعار های مردم، ان چیزی نیست که اصلاح طلبان بپسندن.جالب این است که روز گذشته مردم با شعار جدید،اینده را نیز روشن کردند. البته ما برای جناحی به نام مشروطه خواه به عنوان یک تفکر هر چند اقلیت،احترام قایل هستیم. اما سال ها است که به ان ها می گفتیم که مردم حاضر به عقب گرد نیستند. ان ها به دنبال تجدید نظام سلطنتی با هر شکل و عنوان نیستند. مردم خواهان یک جمهوری سکولار یا ازاد و دموکراتیک هستند. در این جمهوری ازاد و دموکراتیک،جناح مشروطه خواه نیز می تواند حزب خود را داشته باشد و به تبلیغ افکار و عقایدش بپردازد.مردم روز گذشته به صورت خود جوش شعار دادند:استقلال-ازادی-جمهوری ایرانی. مردم ضمن تایید شعار ازادی و استقلال که دو شعار اصولی انقلاب بهمن ۵۷ بود،در یک هوشیاری بی نظیر و رشدی باور نکردنی ،ایرانی را به جای اسلامی گذاشتند تا بگویند:ما خواهان جدایی دین از حکومت هستیم. ایا اصلاح طلبان موج سبزی حاضر هستند به این خواسته ی مردم اعتراف و تمکین کنند؟

در پایان خوب است یک بار دیگر به اقایان رفسنجانی و خاتمی گوشزد کنم که در اندیشه ی مصالحه و سازش به قصد نجات رژیم و رهبر نباشید. مردم نمی پذیرند. مردم راه خود را انتخاب کرده و برای ان هزینه ی سنگینی داده اند. امروز مشکل اصلی مردم احمدی نژاد نیست. از شعار هایشان باید فهمید. مردم حکومتی ازاد و دموکراتیک می خواهند.انتظار مردم از شما ها این است که با فشار اوردن بر رفقای خود،این راه را هموار کنید. از شما نمی خواهند که بخواهید برای ان ها تصمیم بگیرید. همین و بس.

هم میهنان در برون مرز نیز به خوبی از هم میهنان درون مرز،پشتیبانی می کنند. به خوبی شاهد این هستند که شرایط برای پشتیبانی اماده است. باید تلاش کنند تا پرونده ی نقض سیتماتیک حقوق بشر و جنایت علیه بشریت این رژیم به شورای امنیت و دادگاه های بین المللی برود. این همان چیزی است که روزی در ارزوی انجام ان بودند. شرایط برای همه چیز مهیا است. باید متحد بود و با هم عمل کرد.

تجلیل مردم از جان باختگان راه آزادی دربرابرهجوم مامورین حکومت

تجلیل مردم از جان باختگان راه آزادی دربرابرهجوم مامورین حکومت
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1431.aspx

خبرگزاری جبهه متحد دانشجویی- به مناسبت گرامی داشت چهلمین روز جان باختگان راه آزادی، هزاران تن ازمردم عزادارتهران همزمان با تجمعات مردمی درشهرهایی چون اصفهان ، مشهد ، شیراز، اهواز ، رشت و ...عصر پنجشنبه هشتم مرداد درگورستان بهشت زهرا گردهم آمدند .
ازساعت 15.30 مردم دردسته های کوچک به تدریج به سوی قطعه 257 روانه شدند. تا با حضور بر مزار ندا آقا سلطان و دیگر جان باختگان راه آزادی از آنان تجلیل کنند.نخستین یورش پلیس به مردم ساعت 16.25 آغازشد و صدها تن ازنیروهای ضد شورش مجهز به باتوم کلاهخود ، سپر و گازاشک آور که تا آغاز فاتحه خوانی متعرض مردم نشده بودند از این ساعت یورش به مردم را شروع کردند. درحالی که مامورین حکومت به مردم یورش می بردند مردم پس از متفرق شدن دوباره گرد هم می آمدند و شعارهایی چون مرگ بردیکتاتور، ماهمه یک نداییم ما همه یک صداییم سرمی دادند. ازجمله نکات این رویارویی حکومت با مردم حضورکم رنگ ترنیروهای لباس شخصی درمقایسه با تظاهرات پیش ازاین بود. نکته دیگر آنکه بهشت زهرا مکانی که حتا درزمان رژیم شاه نیز مورد تهاجم مامورین قرارنمی گرفت، اما درحکومت اسلامی حضورمخالفین دراین مکان نیز تحمل نمی شود.
شماری از شرکت کنندگان این مراسم ساعاتی بعد به سوی مصلای تهران روانه شدند تا با جمعیتی که دراین مکان حضورداشتند همراه شوند. حضورپرشمار نیروهای یگان ضد شورش درمیدان انقلاب ، میدان فردوسی ، میدان ولی عصر ، هفتم تیر ، ونک و خیابان های ولی عصر، بهشتی و مطهری محسوس بود. با انسداد ورودی های مصلی وحضورنیروهای امنیتی گرداگرد آن مردم به سوی ولی عصر حرکت کردند دراین خیابان درگیری های پراکنده ساعت ها ادامه یافت. مامورین مردم را تا داخل مغازه ها و مکان های خصوصی تعقیب و مضروب می کردند. ومردم همچنان شعارهای ضدحکومتی ومرگ بردیکتاتورسرمی دادند.
درمیان شرکت کنندگان درمراسم بهشت زهرا و اطراف مصلا شماری ازاعضای جبهه دمکراتیک ایران وجبهه متحد دانشجویی ازجمله مهندس طبرزدی ، دکترامامی ، پرویز سفری ، مسعود سلامتی ، اسماعیل مفتی زاده ، امین کرد، امیرحسین فتوحی، اکرم اقبالی ، دنیا اکبری ، صمدی، خسروانی و... حضورداشتند.
Posted by خبرگزاری جبهه متحد دانشجویی

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۸

کيانوش سنجری-زندانهای رژيم

گفت و گو با کيانوش سنجري درباره زندان هاي رژيم در پرتو بسته شدن زندان کهريزک به دستور آيت الله خامنه ای

لطفاً به دقيقه 24:00 مراجعه کنيد

avval

dovvom

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸

انيميشن پيروزی

ارسالی مهدی خانباباتهرانی

http://www.parman.de/h-map/victory.html

طبرزدی-می نویسم حتا اگر کشته شوم. خونم از خون ندا ها رنگین تر نیست

مهندس حشمت الله طبرزدي-می نویسم حتا اگر کشته شوم. خونم از خون ندا ها رنگین تر نیست
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1429.aspx

از یک سو به دلیل شنیدن اخبار و گزارش های مربوط به شکنجه و کشتار جوانان،گرفتار سر درد شده ام از دیگر سو شاهد وقایع شگفت انگیز در حوزه ی حکومت داری هستم و از دیگر سو نگران این هستم که سرنوشت مردم و کشور به کجا کشیده خواهد شد. در عین حال در زیر سرنیزه زندگی کردن مانع از این می شود که مسائل را ان گونه که می فهمی بیان کنی.به همین دلیل حتا ابتدا برای این نوشته ،عنوان مشخصی نیافتم و نام ان را "بدون عنوان"گزینش کردم تا هر کس هر برداشتی که می تواند از ان داشته باشد.

من با تجربه ای که از قلم زنی در هفته نامه ی پیام دانشجو دارم ،این مهم را دریافته ام که کار نویسندگی یک نوع ریسک یا دل به دریا زدن و یا خود را به دشت خون زدن است. هر گاه نویسنده بخواهد از یک امر مهم پرده بردارد مثل کسی است که باید جسارت این را داشته باشد که از یک بلندی بپرد یا خودش را به امواج بسپارد و با خود بگوید،می نویسم.هر چه بادا باد!

۱-با کشته شدن محسن روح الامینی،فریاد جناح اصول گرا نیز در امد و اقایان و خانم های اسلامی و اصول گرا نیز دریافتند که انگار در این مملکت خبر هایی هست.کسانی که به ملت وعده ی بهشت داده بودند و همواره این ادعا را داشتند که گویا قوه ی قضاییه،دستگاه انتظامی و نظامی و دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی در دنیا بی نظیر است،اینک به فریاد امده و از مسئولین پرسش می کنند که پاسخگوی این قساوت ها کیست؟البته از این بابت باید خوشحال بود که به مرور ادم های کمی با سواد و کمی مستقل در درون این جناح به صدا در امده و گویا مقدر بود تا خون محسن زیر شکنجه ی دولت اسلامی بریزد تا این بخش از حکومت گران نیز زبان به گلایه و شکایت بگشایند. گویا مقدر بود تا خون محسن بر زمین بریزد تا این گروه نیز دریابند که در ۳۰ سال گذشته و البته در دوره های گوناگون به نام دین و انقلاب و نظام بر سر جوانان چه اورده اند. اما این گروه هنوز نمی خواهد به ریشه های بحران و تراژدی و مسئولین اصلی ان ورود کنند. نه تنها این گروه تمایلی برای فهم و افشای ریشه ی واقعیت ها ندارند،بلکه وفاداران به خط امام نیز خود را از فهم ریشه های این فجایع محروم می کنند. برای این که حقیقت تلخ است. البته به تعبیر ایه اله مطهری، حق برای کسانی تلخ است که نمی خواهند ان را بفهمند و به نفعشان نیست. و گرنه حق به خودی خود تلخ نیست. من در ادامه ی این نوشتار به برخی ریشه ها اشاره خواهم کرد.

در هر حال حتا کسانی چون علی مطهری نیز به جنایات ارتکابی توسط بازجویان جمهوری اسلامی اعتراض کرده و همراه با او گروه بزرگی از اصول گرایان زبان به اعتراض گشودند. به سهم خود از علی مطهری که زمانی سابقه ی دوستی با او داشتم را سپاس گذاری می کنم و به او گوشزد می کنم که با توجه به شخصیت پدرش و خودش از او انتظار داشتم تا بالاخره و البته به مرور صف خود را از ادمکشان جدا نماید.اگرچه این ابتدای ماجرا خواهد بود و مشکل ها خواهد افتاد.

۲-پس از این که داستان تراژیک کشته شدن محسن زیر شکنجه،افشا شد و فریاد نمایندگان مجلس اسلامی نیز در امد،اقای خامنه ای رهبر رژیمی که از ان به جمهوری اسلامی تعبیر می کنند،مجبور شد دستور بسته شدن سوله ی کهریزک را بدهد. او بدون این که از مسئولین در مورد گشایش و اداره ی این شکنجه گاه بازخواستی نماید یا در باره ی شکنجه و شهادت جوانان ایرانی به دست جانیان سخنی بر زبان بیاورد، دستور به بستن این اردوگاه استالینیستی داد تا بر روی اعتراض های دوستداران خود ابی بپاشد تا مبادا این اعتراض ها شعله ور شده و دامن خودش را نیز بگیرد.در صورتی که این سوله یک شبه به وجود نیامد. یادم هست در جریان بازداشت و شکنجه ی دانشجویان پلی تکنیک در سال های ۸۵-۸۶ به همین مناسبت،یک مقاله ی افشاگر نوشتم که از سوی تیم بازجویی مربوطه که زیر نظر مرتضوی و حداد عمل می کردند ،مورد بازخواست شدید قرار گرفتم. زیرا در ان زمان در مرخصی از زندان به سر می بردم.بنابراین،سوله ی کهریزک چند سال است که دایر است و گویا کسانی چون سردار رادان و سردار مقدم که دست اندکار اداره ی سپاه ثاراله هستند، این اردو گاه را نیز تدارک می کرده اند.

فراموش نکنید که این دو سردار،مامور راه اندازی گشت ارشاد یا برخورد با جوانان در دوره ی ۴ ساله ی احمدی نژاد بوده اند و ارتباط تنگا تنگی با مرتضوی دارند. پس تا کنون نام مقدم،مرتضوی،رادن و حداد را در ذهن داشته باشید. باید این نکته را به دست اورد که چه کسی از این ها پشتیبانی می کند که چنین گستاخ به سرکوب تا مرز خشونت کور و شکنجه ی زندانیان پیش رفته اند؟ اگر بتوان این حلقه ی مفقوده را به دست اورد،می توان به بسیاری از موارد مجهول در سیستم سرکوب عریان دست یافت. ایا به راستی ان گونه که اصلاح طلب ها سعی کرده اند ادرس بدهند، مسئول این حلقه احمدی نژاد است؟

۳-در چند روز گذشته فرماندهان سپاه و بسیج نیز سخنان زیادی در مورد سرکوب مردم به میان اورده اند. شکی ندارد که بسیج در کنار سپاه ثار اله مسئول بخش بزرگی از کشتار ها و شکنجه ها بود ه است.اما در میان این فرماندهان نام سالک و طائب،بیش از دیگران تکرار شد.این دو روحانی هر دو از رابطین دفتر خامنه ای بوده و هستند. در واقع ان گونه که من در سال های ۸۰ و ۸۱ در انفرادی های عشرت اباد و ۲-الف مربوط به حفاظت اطلاعات سپاه بوده ام به خوبی از نقش این نیرو در سرکوب ازاد اندیشان و تعلق خاطر ان ها به مصباح یزدی اگاه هستم.ان ها همین دید گاه های مصباح یزدی در مورد تزینی بودن ارای مردم را برای مطالعه به من می دادند و از ان دفاع می کردند.پس افرادی چون سالک و طائب در عین حال که نمایندگان خامنه ای هستند،و در سرکوب ها نقش اساسی دارند به مصباح یزدی نیز ارادت خاص دارند.این جریان تا اتفاقات اخیر و سرپیچی نسبی احمدی نژاد از حکم خامنه ای از حامیان سرسخت احمدی نژاد به شمار می امدند و گفته می شود که مجتبا خامنه ای حلقه ی وصل تمام این جریانات است.

می خواهم تاکید کنم که همه ی این روحانیان و سرداران تند رو و بی رحم ،مستقیما از سوی دفتر خامنه ای حمایت شده اند. من خود اگاه نیستم که در این زمینه نقش مجتبا چیست. پیش از این گمانم بر این بود که اصغر حجازی مامور هماهنگی این جریان است. پس اصلاح طلبان ادرس عوضی ندهند. این جریان نه از وزارت اطلاعات دولت احمدی نژاد که مستقیما از دفتر خامنه ای دستور گرفته و می گیرند.می نویسم حتا اگر کشته شوم. خونم از خون ندا ها رنگین تر نیست.(اهان. همین را تیتر نوشته انتخاب خواهم کرد)

۴-اقای خامنه ای در نماز جمعه ی ۲۹ خرداد با صراحت دستور سرکوب مردم را صادر کرد.او برای این که نظامیان و لباس شخصی ها و نیرو های امنیتی وانتظامی را تحریک کند، حتا بدون جهت گریه کرد. او در حالی از احتمال کشته شدن خودش -یا به تعبیر خودش،جسم ناقصش -حرف زد که حاکم مطلق بوده و هیچ کس حتا اگر بخواهد، نمی تواند به او اسیبی برساند. اما این را گفت تا نیرو های تحت امر، تحریک شوند و با شدت هر چه تمام تر مردم را سرکوب کنند.پس باید بپذیرد که هرکس شکنجه یا کشته شده است،به دستور او عمل کرده.نیرو های تحت امر هر گاه بشنوند که اراذل و اوباش یا خس و خاشاک و یا اغتشاشگران قصد جان فرمانده و رهبرشان را کرده اند،چرا نباید ان ها را تا سر حد مرگ بزنند و یا به گلوله ببندند؟پس در این ماجرا اگر چه تک تک فرماندهان و مجریان مسئول هستند،اما در راس ان ها شخص خامنه ای قرار دارد.مگر این که او و پیروان پذیرفته باشند که به وظیفه عمل کرده و کشته شدگان باید به چنین سرنوشتی دچار می شدند.بنا براین در این مورد باید با شجاعت به مسبب اصلی اشاره کرد و ادرس اشتباهی نداد.

۵- احمدی نژاد و دولت او در این زمینه گناهکار هستند.برای این که او به عنوان رییس دولت و رییس جمهوری در همه ی این قضایا مسئول است. بزرگترین جرم احمدی نژاد این است که هر گاه در مسئله ای با این اهمیت که می بایست نظر می داده است،فقط به این دلیل که به نفع او نبوده سکوت اختیار نموده است. او گمان کرده که می تواند چون کبک سر در برف کرده و بعدا اعلام کند که در این حوادث نقشی نداشته است. در صورتی که حتا اگر در سرکوب نقش مستقیم نداشته باشد،به دلیل انفعال و بی عملی اش در مقابل مردم قرار گرفته و در جرایم موجود شریک است.

اگر چه همگان اگاه هستند که در حمله به کوی دانشگاه و شکنجه ی دانشجویان در زیر زمین وزارت کشور،این احمدی نژاد است که باید پاسخگو باشد. برای این که دستور حمله را شورای تامین صادر کرده بود و مسئولیت ان با احمدی نژاد است.ولی او از یک سو از نتایج سرکوب نفع می برد و از دیگر سو با سکوت خود،مسئولیت حمله و سرکوب را متوجه ی دیگران می کند.

۶-موارد بالا در حوزه ی مربوط به سرکوب و امور امنیتی و نظامی بود.اما در کنار این حوادث،اتفاقات شگفت انگیز دیگری در حال وقوع است. اگر چه در شرایط کنونی همه ی سران و دست اندرکاران حکومت به یکدیگر گل می زنند اما در این زمینه احمدی نژاد گوی سبقت را از دیگران ربوده است.

احمدی باور کرده است که ۲۴ ملیون نفر به او رای داده اند. رهبر جمهوری اسلامی جلو تر از همگان در این امر موثر بوده است.همگان اگاه بودند که اگر موسوی رای بی می اورد به نفع نظام و رهبر بود.ولی او همچنان علاقه داشت که احمدی رای بیاورد.اگر خلاف این بود حتما طرفداران رهبر به صورت تشکیلاتی از احمدی رویگردان شده بودند.شورای نگهبان و نیرو های نظامی و انتظامی نیز از او رویگردان شده بودند.اما چنین نشد و مهم تر این که، رهبر پیش از تایید شورای نگهبان احمدی را تایید کرد و برای تثبیت او دستور سرکوب صادر نمود.حتا در خطبه ی نماز اعلام کرد که نظرات احمدی از نظرات هاشمی که یار دیرینه اش بوده است،به او نزدیک تر است. پس نقش رهبر در پیروزی احمدی و تثبیت ان پیروزی موثر بوده است. اگر چه بخش اصلی رای احمدی- هر اندازه که بوده و ما نمی دانیم-،مربوط به خودش است. بخشی از فقرا و محرومان و نیز برخی مخالفین جدی رفسنجانی و روحانیان به احمدی رای داده اند و همگان از این امر اگاه هستند.ولی محمود از یک سو نقش رهبر را بی اثر و از دیگر سو نقش خودش را بیش از حد و در عین حال تاثیر تقلب را ندیده گرفته و در مقابل رهبر قد علم کرده است.اگر چه او حق دارد معاون خود را انتخاب کند اما این صرفا یک بهانه است. بار ها و بار ها گفتیم که احمدی دل در گرو ولایت امام زمان دارد و نه ولی فقیه. او اصول اسلامی در حوزه ی حکومت را بر نهاد روحانیت ترجیح می دهد. انگار شرایط موجود را اماده ی ابراز نظرات خود دانسته است. به این دلیل از دید اصول گرایان واقعی حق با احمدی نژاد است. برای این که از یک سو او حق دارد معاون خود را انتخاب نماید و از دیگر سو می خواهد تا انجا که ممکن است ،دست روحانیون را از قدرت و حکومت کوتاه کند تا به زعم خودش از رانت خواری و فساد ها جلو گیری نماید. اگرچه در تناقض افتاده است. برای این که از یک سو به کمک همین رانت ها به ریاست جمهوری رسیده و از دیگر سو تلاش دارد که ریشه ی این رانت حکومتی را از بین ببرد!؟

برخورد متقابل رهبر و احمدی تا کنون به گونه ای بوده است که گویا این رهبر است که خودش را به احمدی می چسباند و نه این که احمدی به رهبر نیازمند باشد.از دیگر سو جناح محافظه کار سر بر اورده و اعلام می کند که احمدی را به سرنوشت بنی صدر و مصدق دچا ر می کند!انگار نه انگار که تا دیروز برای تثبیت احمدی ،ایران را به اتش کشاندند. در ظرف کمتر از چند روز به این نتیجه رسیدند که او ولایت پذیر نبوده و باید قربانی شود!ایا این حرکت محافظه کاران به قصد قربانی کردن احمدی در پای نظام و رهبر نیست؟ هر چه باشد از دیدگاه ما این اقدامات نشانگر اغتشاش شدید در امور حکومتی است و از جنس اختلافات منطقی نمی باشد. امور کشور داری رو به انارشی می رود و امیدوار هستم که هزینه ی ان را حکومت بپردازد و نه مردم.

۶- از سوی دیگر، اقای رفسنجانی اعلام کرده است که نزاع بر سر انتخابات است که اگر برطرف شود،مشکلی باقی نخواهد ماند. او در عین حال از رهبر تعریف کرد و بار دیگر ما را به این اندیشه فرو برد که ممکن است همه ی این ها دست به دست هم بدهند تا احمدی نژاد را قربانی کرده و قدرت را به روحانیت برگردانند.شاید جناح اصلاح طلب نیز از این کار بدش نیاید. ان ها نیز دوست دارند که احمدی قربانی شود،انتخابات تجدید شود و موسوی زیر نظر خامنه ای به ریاست جمهوری برسد تا نظام بیمه شود و خط امام مستدام گردد و حرف ان ها نیز به کرسی بنشیند. ما اما باور داریم که خواسته ی مردم این نیست.خواسته ی مردم مصالحه ی بزرگ در بحران نیست. ان ها خواهان ازادی انتخاب،بیان،حزب و تجمعات هستند.

۷- همه ی ما اگاه هستیم که جمهوری اسلامی به صفت اسلامی بودن و اصل ولایت فقیه است که پس از ۳۰ سال به چنین سرنوشتی دچار شده است. برای این که حکومت فردی از نتایج اولیه ی چنین اندیشه هایی است. ما بر این باور هستیم که دین باید از حکومت جدا بشود. هر گاه قدرت را مقدس دانستیم، مانع از این خواخهیم شد تا این قدرت نقادی و دست به دست شود. قدرت فساد اور است . در حالی که طرفداران اندیشه ی اسلام سیاسی که خمینی از پایه گذاران ان بود به تقدس و تمرکز قدرت باورمند هستند.اگر خامنه ای چنین دستور سرکوب می دهد و دفتر او مرکز قدرت غیر پاسخگو و حامی کسانی چون مقدم،رادان،طائب،مرتضوی،سالک و دگران است،فقط به این دلیل است که قدرت او را مطلقه،مقدس و اسلامی و از جانب خدا دانستند. حال اگر همین قدرت به طاهری اصفهانی یا منتظری و رفسنجانی نیز داده می شد، همین اش و همین کاسه بود. کسانی چون علی مطهری باید اگاه باشند که قدرت مطلقه و متمرکز و غیر پاسخگو فساد اور است ومن در میتینگ ۲۹ مهر ۷۶ در مقابل دانشگاه تهران همین را گفتم که به اتش خشم اقایان دچار شدم.ریشه ی این شکنجه ها و کشتار ها در قدرت مقدس و غیر پاسخگو است. نمی شود از یک سو به طرف القا کرد که تو نماینده ی خدا و امام زمان هستی و از دیگر سو باید پاسخگو باشی . نمی شود از یک سو ادعا کرد که این حکومت خدا بر روی زمین است و از دیگر سو انتظار نداشت که معترضین علیه ان، زیر شکنجه کشته شوند. شانس اورده ایم که خامنه ای ولی فقیه است. اگر خمینی در قید حیات بود همه ی معترضین را محارب معرفی می کرد و سرنوشت همگان معلوم بود.

۸- اخرین کلام من این است که سران رژیم به جان هم افتاده اند و البته این سنت تاریخ و به زعم من اراده ی خداوند است. برای این که کسانی که ظلم می کنند به ظلم خود گرفتار می ایند. نه احمدی انقدر ضعیف است که باهنر بخواهد او را استیضاح کند و نه مردم زیر بار هاشمی می روند که بار دیگر بخواهد با شعبده بازی، حکومت روحانیون رانت خوار را نجات بدهد و نه خامنه ای قادر خواهد بود از طریق سرکوب،مردم را وادار به تمکین کند.نه قالی باف انقدر موجه است که بخواهد با افشاگری علیه احمدی جایی در دل مردم ناراضی برای خود دست و پا نماید و نه حتا امکان همدستی مجدد هاشمی و خامنه ای و خاتمی وجود خواهد داشت. در این اشفته بازار، فقط ان باند قدرت است که به جنایت علیه مردم ادامه می دهد و شیرازه ی امور سیاسی و اقتصادی از هم گسسته است. اگر چه فقر و بیکاری و تورم گلوی مردم را می فشرد اما توده های ناراضی تصمیم دارند از طریق اعتراضات خیابانی به بهانه ی چهلم شهدا و سالگرد انقلاب مشروطیت در ۱۴ امرداد یا روز تحلیف و تنفیذ به مبارزات خود ادامه بدهند و حق است که چنین کنند.

و ما نیز وظیفه ی خود می دانیم با تاکید بر اصولی چون :تمامیت ارضی، منافع ملی،استقلال همه جانبه ی کشور،ازادی،دموکراسی،اعلامیه ی جهانی حقوق بشر،حقوق مسلم اقوام ایرانی،تساوی حقوق زن و مرد،نفی خشونت و جدایی دین از حکومت به دفاع از مردم برخیزیم و همگان را به همبستگی دعوت کنیم.تاکید می کنم که کشور در لبه ی پرتگاه اغتشاش یا خشونت تمام عیار و ورشکستگی قرار دارد و در این شرایط است که بیگانگان برای دخالت در امور کشور طمع کرده و من به سهم خود از دستگاه های مسئول و نیرو های وطن پرست در هر رده و در هر نهاد و ارگان و از هر طیف و طبقه ، دعوت می کنم تا با همبستگی مسئولانه به نجات کشور کمر همت بندیم.ما نباید بنشینیم و نظاره گر نزاع درون حکومت از یک سو و سرکوب مردم بیگناه از دیگر سو باشیم. ممکن است نیرو های قدرتمند با مطالعه ی این نوشته قصد هر نوع نقشه ی شیطانی علیه من را در ذهن پرورانیده یا عملی سازند. اما به ان ها هشدار می دهم که از شما ترسی ندارم. فقط به شما اعلام می کنم که در این ۱۵ سال، انچه نوشتم برای اصلاح امور کشور بود و خود شاهد بودید که به موقع نوشتم اما عمل نکردید. یک بار هم که شده به من اعتماد کنید و به نصایح من تن در دهید و کمک کنید تا کشور را از این شرایط خطرناک رها سازیم.

به راستی کدام انسان عاقل حاضر است بیش از این کشور را به دست کسانی بدهد که تا دیروز از احمدی یک بت ساختند اما امروز خواهان استیضاح او هستند!شما را به خدا به خود ایید و امور کشور را به دست نمایندگان واقعی ان بسپارید. ۳۰ سال حکومت برای شما کافی است. اجازه دهید نمایندگان واقعی ملت که از طریق انتخابات ازاد زیر نظر نهاد های بی طرف بین المللی برگزیده می شوند،سر رشته ی امور را در دست بگیرند و از تجربه ی مثبت شما ها نیز بهره ببرند. تضمین خواهند دادکه از هر نوع خشونت جلو گیری کرده و برای همیشه خشونت و اعدام و شکنجه از این مملکت رخت بر خواهد بست.

دستان خود را به سوی همه ی کسانی دراز می کنیم که دل در گرو ملک و ملت دارند.


گفت و گو با مادر کاوه مظفري و مادر ندا آقا سلطان

گفت و شنودی با زيبا حاضري مادر کاوه مظفري که در زندان اوين است و مشروح مصاحبه و با هاجر رستمی مطلق مادر نداي آقا سلطان

لطفاً به دقيقه 07:00 برويد

avval

dovvom

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸

گفتگو با مادر ندا آقا سلطان

گفتگو با خانم هاجر رستمی مطلق مادر ندا آقا سلطان در ارتباط با مراسم چهلم در شب جمعه اين هفته
بحث با دکتر لادن برومند، سهراب مختاری درباره خشونت رژيم نسبت به معترضان در ايران
و نيز خبر درباره تظاهرات ايرانيان در نيکوزيا در قبرس با مهتاب وحيدی

avval

dovvom

عطا هودشتيان-تکامل مبارزه بدون خشونت در ايران

گفت و گویي درباره رشد و گسترش مبارزه بدون خشونت در تاريخ ايران در مقايسه با اروپا و نقاط ديگر جهان

avval

dovvom

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸

هان ای ايرانيان

ارسالي مهدي خانبابا تهراني
Kare gorohi moseghidanane iran ,Taraneh as malalkooshoarai Bahar. ba Mehr.Mehdi

http://tinyurl.com/nf4hjn

قندچی-پاسخ به داريوش اقبالی درباره اکبر گنجی

پاسخ به داريوش اقبالی درباره اکبر گنجی
سام قندچی

اگر آقای داريوش اقبالی بعنوان يک شهروند عادی درباره آقای اکبر گنجي نظر داده بود و يا اگر بحثي خصوصي با ايشان داشت من اين مقاله را نمي نوشتم. اگر هم آقاي اقبالي درباره هنر و موسيقي ايراني نظر داده بود بازهم من حرفي نداشتم که اينجا بنويسم چون تخصص من نيست. اما آقاي اقبالي بمثابه يک تحليلگر سياسي حرکت آقاي اکبر گنجي در اعتصاب غداي نيويورک را مورد قضاوت قرار داده اند و فعاليت سياسي آقاي گنجي را اقدامي خود محورانه و ضد وحدت خواهي ارزيابي کرده اند و به همين دليل هم درباره تحليل سياسي گمراه کننده آقاي داريوش اقبالي در اين نوشتار خواهم نوشت. اگر آقاي اقبالي فقط دعوت آقاي گنجي را براي شرکت در اعتصاب غذا رد کرده بودند يا حتي اگر گفته بودند با نظرات ايشان مخالفند بازهم موضوع به شخص آقاي داريوش مربوط بود اما وقتي نه تنها بعنوان تحليلگر سياسي سخن ميگويند بلکه مشاوريني که هميشه از نقطه نظرهاي خاصي در چند دهه گذشته در خارج کشور پيروي کرده اند را نيز همراه خود معرفي ميکنند، ديگر بحث با نظريه يک دسته از فعالين سياسي است هر چند بخواهند خود را ماوراي نظرگاه هاي سياسي جلوه دهند.

براي جلوگيري از هرگونه سوء تفاهم بازهم يادآوري ميکنم که اين نوشتار ربطي به درک من از اهميت هنرمندان براي کمک به جنبش نوين سياسي- اجتماعي در ايران ندارد که در نوشتار ديگري مفصلاً درباره آن نوشته ام (1).

همچنين هر هنرمند نظير هر شهروند ديگر ايراني نه تنها ميتواند و ارزنده است که به جنبش مردم ايران کمک کند و نه تنها حق قضاوت درباره رهبران و پلاتفرم هاي جنبش را دارد بلکه همين عمل فرد فرد شهروندان است که معني واقعي دموکراسي است (2).

اما وقتي هر شهروند ايرانی چه هنرمند چه غير هنرمند درباره رهبران سياسي، يا ادر ارتباط با خط مشي و پلاتفرم هاي سياسي يا تاکتيک ها و استراتژي جنبش سياسي تحليل ارائه ميکند، ديگر مانند هر فعال سياسي نظراتشان قابل نقد است و به صرف اينکه هنرمند هستند نبايد نقد نظراتشان لطمه اي به حمايتشان از جنبش باشد چرا که حتي بخاطر داشتن شنوندگان زيادتر تأثيرشان بيش از بسياري از فعالين سياسي ميتواند در جنبش مردم باشد همانگونه که در زمان جنگ ويتنام نظرات خانم جين فاندا که يک هنرپيشه سينما بود تأثيري بسيار زياد در آمريکا گذاشت و هم فعالين سياسي و هم سياستمداران دولت هاي وقت به نظرات ايشان پرداختند و حتي تا به امروز سخنان خانم جين فوندا و سفرشان به هانوي در آن روزگار بيش از هر فعال سياسي آن دوران در آمريکا، از نظر سياسي هوادار و مخالف دارد، با وجود آنکه بعنوان يک هنرپيشه ايشان آنقدر جنجال برانگيز نبوده اند هرچند از هنرپيشه گان طراز اول سينماي آمريکا هستند. اين مثال را ذکر کردم تا روشن کنم که شخصاً هميشه از علاقمندان به کارهاي هنري آقاي داريوش در 40 سال گذشته بوده ام و بحث تحليل سياسي ارتباطي به ارج گذاشتن من به شخصيت هنري آقاي داريوش نيست. مطمئن هستم که اگر من هم درباره موضوعات هنر و موسيقي ايراني نظر ميدادم ايشان بسيار بيشتر از آنچه در عرصه سياسي مطرح ميکنم، نقص در نظراتم ميديد، البته اگر برايشان اهميتي داشت که بنويسند چون فکر نميکنم نظرات يک تحليگر سياسي درباره موضوعات هنري آنقدر براي جامعه اهميتي داشته باشد.

براي شهروندان عادي، تفاوت تئوريسيون سياسي، گزارشگر سياسي، و رهبر سياسي موضوع توجه نيست، و همه را فعالين سياسي مي بينند، همانگونه که تفاوت نقش ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده براي شنوندگان موسيقي آنقدر مهم نيست، و موضوع مورد توجه شهروندان "قضاوت" درباره سياست ورزي عمومي فعالين سياسي يا آثار هنري خوانندگان است، نه آنکه خودشان بخواهند خواننده يا سياست مدار باشند، و در نتيجه جزئيات نقش افراد مختلف در اين فعاليت ها برايشان موضوع توجه نيست. کسي نميگويد دموکراسي يعني همه ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده بايد باشند گرچه دموکراسي يعني همه اگر بخواهند ميتوانند آن نقش ها را نيز در زندگي بگيرند ولي مهمتر آن است که دموکراسي يعني شهروندان ميتوانند قضاوت کنند و اگر دوست ندارند، به خواننده يا آهنگي مجبور نباشيند گوش کنند، همانطور که ميتوانند به کانيداي حزبي رأي ندهند يا پلاتفرم حزبي را حمايـت کنند يا با آن مخالفت کنند.

يکي از بزرگترين اشتباهات جامعه ايراني در خارج از کشور در 30 سال گذشته آوردن ديدگاهي عقب مانده از جامعه کهن ايران به غرب بوده است و اين تصور که دموکراسي يعني فعلاً اختلافات خود را بگذاريم کنار و متحد شويم و مرتب هم از نداشتن اتحاد بخاطر تعدد در قضاوت ها، ناله ميکنيم، و علت تعدد را مخالفت يا موافقت با پلاتفرم و رهبراني تصور ميکنيم که فکر ميکنيم عامل موضوع هستند. اين ديدگاه بسيار غلط است و متعلق به جوامع عقب مانده است و دقيقاً رژيم هم همين ديدگاه را در ايران تبليغ ميکند که وحدت کلمه را طلب ميکند و محالفين را غير خودي ميخواند و هر روز مجبور است تعريف خود از غيرخودي ها را تغيير دهد تا ديدگاه وحدت کلمه با کنار گذاشتن اختلافات را توجيه کند و به اين شکل اتحاد يعني فقط قبول کبريت هاي بي خطر يعني نيروهاي سياسي اي که ظاهراً پلاتفرم ديگري دارند اما رهبران و پلاتفرم حاکمان در جمهوري اسلامي را به چالش نميکشند. به عبارت ديگر پلاتفرم خود را تا حدي مجازيم طرح کنيم که به مقامات جمهوري اسلامي بر نخورد. در خارج هم تصوير مشابهي از متحد بودن وجود دارد و اين دقيقاً بخاطر ديدگاه يک جامعه عقب مانده از اتحاد است.

اجازه دهيد مثالي از يک عمل اتحاد نيروهاي با پلاتفرم هاي مختلف در تاريخ را ذکر کنم. روزولت در آمريکا و چرچيل در بريتانيا با استالين در شوروي در جنگ جهاني دوم متحد شدند تا آلمان هيتلري را شکست دهند. آيا اتحاد آنها به اين معني بود که اختلافهايشان را کنار گذاشتند و ديگر حرفي از نظراتشان نزدند؟ خير. آقاي چرچيل در همان زمان مهمترين نظراتش را در رابطه با اهميت جامعه آزاد مطرح کرده است و جالب است که فيلسوف بزرگ تاريخ معاصر کارل پاپر، نه از فلاسفه معاصر بلکه از چرچيل بعنوان مهمترين نظريه پرداز جامعه آزاد حرف ميزند. يعني درست است که امثال برتراند راسل در همان سالها تشکيلات دفاع از قربانيان نصفيه هاي استالين را در اروپاي غربي سازمان دادند ولي نه تنها روشنفکراني نظير راسل بلکه سياستمداراني نظير چرچيل که خود در شکل دادن اتحاد با استالين نقش اصلي را داشتند در عين حال بزرگترين سخنگوي دفاع از جامعه آزاد بودند که هم در چالش با هيتلر دشمن انها در جنگ بود وهم در چالش با استالين متحد آنها در جنگ جهانی دوم بود.

ونه فقط رهبراني نظير چرچيل بلکه شهروندان کشورهاي غربي نيز بعد از اتحاد با استالين يک لحظه فکر نکردند که بايد از فردا "فعلاً" نظراتشان در مخالفت با جامعه بسته کمونيستي را کنار بگذارند و حرفي نزنند. اگر با کمونيسم مخالف بودند حرفشان را ميزدند ولي در عين حال از اتحاد عمل با شوروي استالين براي شکست آلمان نازي هم حمايـت ميکردند و اين دو عمل را در تضاد نميديدند که بخواهند به اصطلاح فعلاً اختلافاتشان را کنار بگذارند و نظراتشان را بيان نکنند و اين امر هم ابداً باعث نرسيدن به اتحاد نشد بلکه اتحاد ها را آگاهانه تر کرد. اما در همان سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 در ايران اتحاد آمريکا و بريتانيا و شوروي به اينگونه در ميان مردم درک ميشد که هي همه اينها دستشان با هم يکي است و داستانهاي توطئه هاي دائي جان ناپلئون وار بيشتر و بيشتر رايج شد که تا به امروز هم ادامه دارد.

متأسفانه در خارج از کشور که ايرانيان اکنون 30 سال است که در دموکراسي هاي واقعي زندگي ميکنند هنوز اين طرز فکر عقب مانده درباره اتحاد دست بردار ما نيست. مثلاً آقائي در يک برنامه راديوئي که مشخصاً متعلق به سلطنت طلبان است سالها کار ميکرد ولي هميشه در اول هر صحبت ميگفت که وي جمهوريخواه است. همه برنامه آن راديو در دفاع از سلطنت بود و او فکر ميکرد که اين يعني اتحاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان. هنگاميکه رژيم ولايت فقيه در ايران سعي کرده جمهوريت را مترادف جمهوري اسلامي بسازد تا با محو دومي هم اولي نابود شود آيا اين آقايان و خانمها از جمهوريت دفاع کردند يا آقاي اکبر گنجي از دولت انتخاب مردم و جمهوريت دفاع کرده است. اما درباره اتحاد که اين دوستان خيلي از آن حرف ميزنند. اگر روزولت و چرچيل ميخواستند اينگونه با کمونيستها اتحاد ايجاد کنند بايد يک نفر از حزب کار انگليس را مياوردند که مرتب هم بگويد سوسياليست است ولي فقط انگليس و آمريکا را تبليغ کند و خيال کنند که اتحاد ايجاد کرده اند. چنان اتحادي، اتحاد با نيروي کمونيسم واقعي آن زمان نبود و اينگونه بازي هاي با کبريت بي خطر نه تنها اتحاد با نيروهاي مخالف براي هدف مشترک را ايجاد نميکند بلکه به سؤء ظن درباره هدف واقعي يک فرد يا يک نيرو از حرف زدن درباره وحدت، دامن ميزند.

بويژه وقتي در ظاهر اتحاد و همکاري، ولي در خفا تبعيض ضد نيروهاي ديگر باشد، و نه فقط در برنامه هاي راديوئي مخصوص آن نيروي سياسي، بلکه آشکارا در تشکيلاتهاي خبري و حقوق بشري عمومي هم آن نيرو از نفوذ و ارتباطات خود با سازمانهاي خارجي استفاده کند و تبعيض عليه نيروهاي ديگر برقرار کند، و حتي خانواده يک روزنامه نگار در آمريکا به اين علت بيمه درماني نداشته باشد و بچه او بدليل تبعيضات همين ها، يعني همکاران در خفاي آن نيرو، سالها از بيماري عذاب بکشد، و هنوز رهبر آن نيرو بيايد و در ظاهر از حقوق بشر و اتحاد حرف بزند، ديگر چه کسي حرفهاي آن نيرو را باور ميکند. اين کارها اتحاد بوجود نمياورد بلکه تنفر را افزايش ميدهد و کساني هم که نقش کبريت بي خطر را دارند و با ظاهر سخنگوي نيروي مخالف حرف ميزنند، نه تنها خود را بي اعتبار ميکنند بلکه باعث ميشوند حرف هاي اتحاد جريانات هم فکر ولي صادق آنها نيز راستين تصور نشود، و رهبران سياسي و جريانات در خارج وجه شان نظير آقاي احمدي نژاد در داخل ايران شود که همه ميگويند دروغگو ست و نه براي حقوق مردم ارزشي قائل است و نه حرفي براي گفتن دارد. اينها هم هيچکدام بخاطر اختلافات شخصي نيست بلکه همه محصول ديدگاه عقب مانده اي است که ارثيه جامعه کهن ايران از اتحاد است و در نقطه مقابل ترقي خواهي و اتحاد در جوامع مدرن ميباشد و بزرگترين لطمه را نيز به فعالين در خارج کشور همه اين 30 سال همين ديدگاه زده است که نظير ديدگاه ولايت فقيه در داخل ايران وحدت به ارمغان نمياورد و آخر به قيام عليه حاميان دروغين اتحاد، منجر خواهد شد (3).

در رابطه با آقاي اکبر گنجي انتقادات خود را از نظرات سياسي و فلسفي ايشان در گذشته نوشته ام که اساساً هم بحثم در زمينه اشکالات نظري آنچه نوانديشي ديني خوانده ميشود و بخصوص درک غلط ايشان از سکولاريسم است و نيازي به تکرار آن بحث ها در اينجا نيست (4).

همچنين ميدانم که برخی از فعالين سياسی ايران بدون هيچ منظور فرافکني صرفاً به دليل رعايت حقوق بشر هميشه از آقاي گنجی خواسته اند که درباره نقش خود در سازمان هاي رژيم پيش از دستگيری شان صحبت کنند و اين سؤال هم ابداً مسأله ای خصوصی نبوده و موضوعی سياسی است و ايشان در اين مورد هيچگاه دقيق صحبت نکرده اند و پاسخشان اين بوده است که فرض کنيم ايشان بدترين انسان بوده اند ولي در رابطه با فعاليت های پيشنهاديشان حرف زده شود گوئي اينها بحث شخصي است. اگر مسأله ای خصوصي مورد بحث بود بايد حق را به ايشان داد اما موضوع نقش افراد در تشکيلاتهای دولتی، موضوعی خصوصی نيست. در نتيجه با اينکه براي اقاي گنجي در افشای هرچند ناقص دانسته هايشان درباره قتل های زنجيره اي و مقاومت دليرانه شان در زندان احترام عميقي قائل هستم ولي عدم پاسخ روشن به سؤالات مطرحه و نيز عدم گفتن همه آنچه درمورد قتل هاي زنجيره اي ميدانند را موضوعات خصوصي تلقي نميکنم و اميدوارم ايشان هر چه زودتر به اين موضوعات بعنوان موضوعات جنبش سياسي ايران بپردازند تا جنبش هم فرصت بيابد و وقتي در قيد حيات هستند اگر موضوعي بويژه در رابطه با قتل هاي زنجيره اي هست که ايشان ممکن است مهم تلقي نکنند را از ايشان بپرسند که براي تاريخ ايران اهميت بسيار مهمي دارد و مسائي خصوصي نيستند.

اما تا آنجا که به فعاليت هاي آقاي گنجي در خارج از کشور مربوط است ايشان شخصي مستقل بوده اند و همه شايعات اينکه ايشان عامل رژيم هستند بي معني است و اين شايعات هم از روزي مطرح شدند که ايشان به روشني گفتند معتقدند جمهوريخواهان، درست است که تشکيلات سياسي مستقل از سلطنت طلبان در خارج بسازند. همانطور که در بالا توضيح دادم اين روش در يک جامعه مدرن روش بسيار عالي است و ابداً نفي کننده اتحاد نبوده بلکه اتحاد واقعي هم اينگونه بين نيروهاي مختلف شکل ميگيرد و آنهائي که توصيه ميکنند اختلاف ها را بحث نکنيم و غيره نه تنها به اتحاد کمک نکرده اند بلکه به تنفر و تبعيض هاي در خفا با ظاهر اتحاد دامن زده اند، و ضررش هم بي اعتمادي بيشتر در ميان ايرانيان است که نيروهاي مختلف اپوزيسيون خارج وجهه شان مثل احمدي نژاد شده است که دروغ مي گويد چرا که نميتوان از دوستي و اتحاد در ظاهر سخن گفت ولي در خفا بدترين تبعيضات را نسبت به مخالفين از طريق پنهاني توسط هوادارن خود در تشکيلاتهاي عموميِ حتي آمريکائي، و حتي در مؤسسات خبري و حقوق بشري انجام داد، و سر خود را مانند کبک در برف فرو برد که گوئي کسي خبر ندارد. اين کارها آنهم در عصر اينترنت اعتماد آفرين نيست بلکه تنفر آفرين است . مسائل خصوصي هم علت آن ها نيست و بروشني تبعيضات بخاطر اختلافات سياسي و نظري است اما با ظاهر اتحاد وقتي در خفا حتي روش هاي امنيتي رژيم در بخشي از اپوزيسيون در خارج همه اين سالها به کار رفته است يعني هواداراني که در خفا هر تبعيضي ضد مخالفان يک جريان فکري سياسي انجام ميدهند وقتي رهبر آن جريان ميايد و در ظاهر از اتحاد و حقوق بشر و غيره سخنراني ميکند. بله اينها مسأله شخصي نيست و مسأله سياسي در عرصه عمومي است و به مردم دروغ نگوئيم.

اينکه آقاي گنجي افراد و يا نيروهاي مختلفي را به اعتصاب غذاي نيويورک دعوت کرده اند بر حسب تشخيص سياسي شان بوده است و علني هم گفته اند ولي اگر کسي در ظاهر بگويد فرقي بين جمهوريخواه و سلطنت طلب نميبيند ولي در خفا همه گونه تبعيض روا دارد آن است که بد است. اگر يک روزنامه نگار روشن بگويد که سلطنت طلب است ولي ژورناليسم علمي و عدالت بکار برد آن کار درست است نه آنکه ظاهراً بگويد بي طرف است ولي يک خط در دفاع از جمهوري ننوشته و همه 30 سال گذشته سلطنت را تبليغ کرده باشد و تازه وقتي هم ميخواهد بيشتر کارش را بکند بشود کبريت بي خطر جريان مخالف و خود را جمهوريخواه بنامد يا مشاور باصطلاح بي طرف خود را معرفي کند. مردم کور نيستند و همه اين چيزها را ميدانند. ميخواهم بدانم اگر آقاي داريوش در پاريس ميخواستند اعتصاب غذا بگذارند از خانم مريم رجوي دعوت ميکردند؟ چطور آن تصميم خود محوري نيست ولي دعوت آقاي گنجي از کسانيکه به نظر ايشان نزديکترند خود محوري است.

اميدوارم تبليغ ديدگاه عقب مانده ا"ختلافاتمان را فعلاً کنار بگذاريم" بعنوان وحدت طلبي را کنار بگذاريم و روشن نظراتمان را بيان کنيم و اگر هنوز ميخواهيم با نيروي مشخصي با نظرات واقعي آن نيرو مشترکاً در اکسيوني شرکت کنيم آن را به روشني اعلام کنيم و نه آنکه مخالف قلابي بي خطر با نام دروغين آن نيرو بسازيم و آنها را از قول مخالفين واقعي خود، سخنگو جا بزنيم. با ادامه بازي هاي عقب مانده اي که هنوز بعد از 30 سال زندگي در دموکراسي هاي غربي ول نکرده ايم، خود را گول ميزنيم و شايد بالاخره ايرانيان خارج کشور هم اول عليه اين دروغگويان خارج کشور مدعي اتحاد و وحدت طلبي قيام کنند تا بتوانند با رژيم اسلامي توانمند تر به مبارزه برخيزند. اين ديدگاه هاي عقب مانده حرفي از نظراتمان نزنيم اتحاد نمياورد و فقط نفرت مياورد و اختلافات سياسي شکل دعواهاي شخصي و امنيتي مشتي افراطي طرفدار نرم سخنان مصاحبه ها را در خفا در تشکيلات هاي خبري و حقوق بشري ميگيرد. اقاي اکبر گنجي را بيهوده با ادعاي خود محور بيني مورد حمله قرار ندهيد در صورتيکه از هر کسي بيشتر در اين مدت که در خارج بوده است براي فعاليت جمعي در عين احترام به حقوق فردي زحمت کشيده است. البته ايشان را نبايد خدا کرد، و بعد چون نيست، بر زمين زد. مثلاً مدتي پيش در واشنگتن ديدم آقاي گنجي بزرگمردي را اميرکبير و مصدق ايران ناميد. بنظر من ايشان نه دقيقاً سطح خدمات اميرکبير و مصدق را ميدانند و نه خدمات آن بزرگمرد را ميشناختند، ولي گناه به گردن کساني است که هر کدام خواسته اند از آقاي گنجي چيزي بسازند و تصور نادرستي هم به ايشان داده اند و هم به مردم که در هر موردي حرف ميزند که تخصص ندارد ولي اينها دليل نميشود که فعاليتهاي مثبت آقاي گنجي را فراموش کنيم و اينکه واقعاً برخوردشان به موضوع اتحاد از همه در خارج کشور، در 30 سال اخير، مدرن تر بوده است. اگر در داخل ايران، هنوز وحدت اينگونه طرح نيست، نه به دليل پيشرفت بلکه به دليل عقب ماندگي است.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 مرداد 1388
July 27, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/mgalnl
2. http://tinyurl.com/nvbffq
3. http://tinyurl.com/loasqo
4. http://tinyurl.com/mqbjsr


گفتگو با مادر ندا آقاسلطان: چهلم سر خاک دخترم می‌روم

گفتگو با مادر ندا آقاسلطان: چهلم سر خاک دخترم می‌روم
http://mowjcamp.com/article/id/1946

مادر ندا آقاسلطان، چهل روز بعد از کشته شدن دخترش لب به سخن گشود و از دردهای ناگفته این چهل روز گفت. شرح مصاحبه او با روزآنلاین را در زیر بخوانید:

چهلم دخترم می‌روم بهشت زهرا سر خاکش. تا حال برای او هیچ مراسمی نگرفته‌ام. نگران بچه‌های مردم بودم. نمی‌خواستم برای ندای من، بچه‌های مردم به دردسر بیفتند. چهلمش هم فقط بر سر خاکش عزاداری می‌کنیم. سالن و مراسم نداریم. ساعت 5 عصر روز 8 مرداد می‌رویم بهشت‌زهرا." این سخنان، حرف‌های مادر ندا آقاسلطان است که در جمع گروهی از فعالان جنبش زنان بیان کرد. روزی که مادران عزادار دو شهید، سهراب اعرابی و اشکان سهرابی، که فرزندان خود را در حوادث اخیر بعد از انتخابات ایران از دست داده‌اند و جمعی از فعالان جنبش زنان برای تسلیت‌گویی و اعلام همراهی وهمدلی به دیدار خانواده ندا آقاسلطان رفتند.

در این دیدار، ابتدا جمعی از فعالان جنبش زنان به همراه عده‌ای از مادران کمپین یک میلیون امضا و مادران عزادار به منزل خانواده ندا آقاسلطان رفتند تا پس از گذشت یک ماه از کشته شدن دخترشان که آخرین تصاویر زندگی‌اش، همه رسانه‌های معتبر دنیا را به واکنش واداشت به آنها تسلیت بگویند. در این دیدار خانواده ندا از قصدشان برای برگزاری مراسم چهلم ندا بر سر خاک او سخن گفتند.

همچنین پس از گذشت ساعتی، خانواده های سهراب اعرابی و اشکان سهرابی و نیز جمعی از زنان فعال سیاسی از جمله فخرالسادات محتشمی‌پور همسر مصطفی تاج‌زاده و همسر عبدالله رمضان‌زاده که پس از حوادث اخیر در زندان به سر می‌برند و فریده ماشینی عضو جبهه مشارکت به این جمع پیوستند.

مادر ندا آقاسلطان در این مراسم کوچک از خصوصیات اخلاقی دخترش، روزهایی که او با مردم به خیابانها می‌رفت و لحظات کشته شدن ندا و حوادث پس از آن سخن گفت:

ندا فرزند دوم خانه بود یک خواهر بزرگ‌تر و یک برادر کوچک‌تر دارد. دخترم خاص بود خیلی خاص. از بچگی همین طور بود. عاشق موسیقی بود و فلسفه. پر از سوال بود. همیشه پر از چرا. برای همین رفت دنبال الهیات و فلسفه. دانشگاه آزاد الهیات می‌خواند. عاشق خدا بود. دنبال خدا بود. بیشترین عشقش مطالعه کتابهای فلسفی بود. ولی دانشگاه جواب سوال‌هایش را ندادند. نه فقط جواب چراهایش را ندادند که به بن بستش هم رساندند. دانشگاه را بعد از سال دوم ول کرد. نمی‌توانست بعضی از برخوردها را تحمل کند.

ندا عاشق موسیقی بود. آواز می‌خواند.

- از روز 30 خردا بگویید.

من بیشتر روزها با ندا به خیابان می‌رفتم. آن روز ولی ندا تنها رفت. تنها که نه با استاد موسیقی‌اش آقای پناهی رفته بود. دائم هم با خانه در تماس بود. حتا ساعت 10 دقیقه به 6 هم با دایی‌اش تلفنی صحبت کرد.

- چه می گفت؟

- از وضعیت خیابان حرف می‌زد و توضیح می‌داد که آنجا چه خبر است. خب نگران بودیم و می‌خواست خبر بدهد که حالش خوب است... گفته بود که گاز اشک‌آور زده‌اند و ما (او و آقای پناهی) به سمت خیابانهای اطراف رفته‌اند. ولی خیلی زود، حدود ساعت 6.15 استادش آقای پناهی زنگ زدند و گفتند که ندا مجروح شده. گفتند تیر به پایش خورده. ما سراسیمه راه افتادیم به سمت بیمارستانی که ندا را برده بودند؛ شریعتی. وقتی رسیدم دیدم آقای پناهی سراپا خون است. تمام لباسش از خون خیس بود. همانجا فهمیدم که تیرخوردن به پا نمی‌تواند این همه خونریزی داشته باشد. فهمیدم موضوع خیلی جدی‌تر است...

[حمید پناهی روی صندلی کنار مادر ندا نشسته است. خمیده‌تر از مردی به نظر می‌رسد که در فیلمها دیده‌ام. و بسیار شکسته‌تر از آن. نگاه‌ها بر او خیره می‌شود. آشکارا دستش می‌لرزد. سری تکان می‌دهد و می‌گوید: صدایم کرد. و فقط توانست بگوید سو... انگار گفته بود سوختم. و بعد دهانش پر از خون شد...]

مادر ندا ادامه می‌دهد:

فردای آن روز پزشکی قانونی ندا را به پدرش تحویل داد. اول البته گفتند به کمی از استخوان پای او نیاز دارند که من موافقت کردم. اما به نظرم این فاجعه چنان همه جا پخش شده بود که ترجیح دادند که زودتر جنازه را برای دفن تحویل بدهند.

- عده‌ای گفتند و نوشتند که در زمان دفن مشکلاتی برای شما پیش آمد و تحت فشار بودید، درست است؟

برای خانواده ما مشکلی پیش نیامد. برخوردها هم با ما محترمانه بود. البته بعدش خیلی رفت و آمد کردند. ولی محترمانه برخورد می‌کردند.


- رفت و آمد به چه منظوری؟

خب لابد برای پیدا کردن قاتل یا اینکه ببینند آیا غرض‌ورزی شخصی در کار بوده یا نه. کاراگاه‌های مختلف از وضعیت ندا می‌پرسیدند. از گوشی ندا شماره‌ها را در آوردند که ببینند آیا مشکلی درکار نبوده.

- یعنی پرس‌وجوها در جهت پیدا کردن قاتل بود؟

این‌طور می‌گفتند. ولی ما اصلا در شرایطی نبودیم که این رفت و آمدها را تحمل کنیم. من گفتم قاتل دختر من همان است که بچه‌های بقیه مردم را هم کشته. چه فرقی می‌کند؟ بچه من و دیگران ندارد.همه عزیز بودند. و همه را بالاخره کسانی کشته‌اند.

- برگزاری مراسم چه شد؟

راستش تنها فشار همین بود. ما مسجد نیلوفر را برای برگزاری مراسم ندا گرفته بودیم. اما به ما گفتند نمی‌شود. بعد متوجه شدیم که مجوز نداده‌اند. بعد خواستیم سالن بهشت زهرا را بگیریم.آنجا هم نشد! نه اینکه فقط به بچه من مجوز نداده باشند. نه، یک دستور کلی بوده ظاهرا. اما ما توانستیم بالاخره از یک مسجد اجازه برگزاری مراسم بگیریم. اما تا ما به خودمان بیاییم و تصمیم بگیریم ناگهان خبرش در اینترنت پخش شد و با خبر شدیم که اطلاع رسانی گسترده‌ای دارد انجام می‌شود. من گفتم ندای من که رفته. اگر مردم بیایند ممکن است شلوغ شود و خون بی‌گناه دیگری به زمین بریزد. این بود که برنامه را خودم لغو کردم. نمی‌خواهم به خاطر ما و به خاطر ندا بقیه در خطر بیفتند. اما چهلم دخترم را سر خاکش برگزار می‌کنیم.



سراغ از پدر ندا می‌گیریم. بیرون است و هنوز به خانه نیامده. از مصاحبه تلویزیونی‌اش می‌پرسیم. همه خانواده با تعجب نگاهمان می‌کنند. " کدام مصاحبه؟!" با تلویزیون. کسی در جمع توضیح می‌دهد که در یکی از برنامه‌های تلویزیون پدر ندا از کشته شدن او توسط اغتشاش‌گران گفته است. همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و می‌گویند کسی از خانواده آنها تا کنون با تلویزیون در این باره مصاحبه نکرده است.

از حمید پناهی درباره لحظات سختی که بر او گذشته است می‌پرسیم. و او شرح لحظه‌هایی که مثل سالی برآنها گذشت را چنین می‌گوید: وقتی ندا تیر خورد مردم جمع شدند. آقای دکتر حجازی سعی کرد جلوی خونریزی را بگیرد. اما نمی شد. خونریزی خیلی زیاد بود. سعی کردیم ندا را به بیمارستان برسانیم. هنوز زنده بود. مردم خیلی کمک کردند. خیلی. اگر به شما بگویم جوانها با هم یک زانتیا را که خیابان را بند آورده بود و نمی‌توانست در فشار جمعیت حرکت کند با دست بلند کردند و در طرف دیگر کوچه روی زمین گذاشتند حتما باور نمی‌کنید. ولی عین واقعیت است. بالاخره راه باز شد و ما توانستیم به سمت بیمارستان شریعتی برویم. اما به بیمارستان نرسیده ندا تمام کرده بود.

هنوز نشسته‌ایم و حرف از نداست. خواهر و برادرش ساکتند. مهمانهای دیگر می‌رسند. پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی چنان قوی است که پیش خودم شرمنده می‌شوم که در روز تشییع جنازه سهراب با خود گفتم او بدون پسرش دوام نمی‌آورد. مادر اشکان ولی انگار کوهی براو فرو ریخته است. ساکت و مظلوم است و مهربان. انگار هنوز منتظر است. منتظر و ناباور.

- شام پخته بودم که اشکان گفت می‌خواند به دیدن دوستش که خانه‌شان نزدیک خانه ما در همان رودکی است برود. گفتم الان دیر است و خیابانها شلوغند. نرو! گفت: "مامان تا سالاد درست کنی، بر می‌گردم." و رفت. یک ساعت گذشت و برنگشت. دلشوره گرفتم. اما باز هم منتظر شدم. اما وقتی هوا تاریک شد طاقت نیاوردم. دویدم به سمت خیابان. تا سر کوچه رفته بودم که دیدم سعید دارد از روبرو می‌آید و همه لباسش خونی است. داد زدم: اشکان کو؟ گفت: تیر خورده. نفهمیدم چطور تا پیش پسرم رفتم. دستش روی شکمش بود. فقط شنیدم که گفت: مامان سوختم!

مادر ندا که تا آن لحظه خود دار و پرشکیب به حرفها گوش می‌دهد و سعی می کند جلوی مهمان‌هایش بغض فرو خورده را سیل نکد، ناگهان می‌ترکد و فریاد می‌زند: این جمله ندای من هم بود... !

دلجویی از مادران عزادار تا ساعاتی بعد از غروب آفتاب ادامه می‌یابد. به خانه بر می‌گردیم. سنگین‌تر از قبل. راست می گوید مادر ندا. او خیلی خاص بود. اگر نبود این همه درد روی دل دنیا باد نمی‌کرد از آن نگاه آخرش.


یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۸

درگيري‌هاي پراكنده و خشن در ميدان ونك، چندين نفر بازداشت شدند


ويژه خبرنامه گویا: درگيري‌هاي پراكنده و خشن در ميدان ونك، چندين نفر بازداشت شدند


فرهاد رجبعلی
خبرنامه گویا - همزمان با تجمعات جهاني در اكثر شهرهاي بزرگ از شش قاره جهان در حمايت از جنبش سبز مردم ايران، در بعدازظهر گرم تابستاني سوم مرداد ماه بار ديگر جمعي از معترضان به نتيجه انتخابات دهم رياست جمهوري در اطراف ميدان ونك دست به تجمع زدند.
نيروهاي پليس و اطلاعاتي از ساعات اوليه بعدازظهر در ميدان ونك و خيابان‌هاي اطراف مستقر شده و مانع هرگونه تجمع در پياده روهاي حوالي ميدان ونك مي‌شدند. به همين خاطر تجمع‌كنندگان به بهانه انتظار تاكسي در ضلع غربي ميدان ونك و ترمينال مسافربري جمع شدند و سوار تاكسي‌ها در ترمينال نمي شدند.


اولين حمله پليس به مردم در ساعت 18 در ضلع شمال غرب ميدان صورت گرفت و تجمع‌كنندگان به سمت خيابان ولي‌عصر حركت كردند. فرار معترضين با "هو" كردن‌هاي پليس همراه بود. دختري كه برادرش در اين يورش دستگير شده بود به شدت مي‌گريست كه با كمك مردم از ميدان ونك دور شد.
پس از گذشت نيم ساعت از موعد مقرر در ساعت 18:30 ميزان جمعيت به حدي افزايش يافت كه پليس مجدد به سمت تجمع‌كنندگان يورش برد و عده اي را مورد ضرب و شتم قرار داد. دختري كه مورد هجوم نيروهاي يگان ويژه قرار گرفته بود ضمن فرياد بر سر افسران ارشد نيروي انتظامي حاضر در صحنه به شدت به حمله پليس اعتراض كرد كه با واكنش مجددا تند ماموران روبرو شد كه اين بار با حمايت مردم و هو كردن‌هاي پي‌درپي، پليس ناچار به عقب نشيني شد.
اما حضور و آرايش نيروهاي لباس شخصي با روزهاي گذشته تفاوت آشكاري كرده بود و با توجه به منطقه تجمع كه در ميدان ونك بود و نياز به تغيير چهره و ظاهر، بسياري از نيروهاي بسيجي با ظاهري كاملا آراسته در جمع مردم نفوذ كرده و آنان را شناسايي مي‌كردند.
در هجوم سوم نيروهاي امنيتي كه از دفعات قبل شديدتر شد، نيروهاي لباس شخصي از داخل مردم طعمه هايي را كه شناسايي كرده بودند بلافاصله مورد ضرب و شتم قرار داده و مانع فرار آنها شدند. دهها نفر از جوانان در اين طرح بسيج دستگير شدند.
در اين غافلگيري دو تن از بسيجيان كه دو معترض جوان را به دام انداخته بودند و به شدت كتك مي‌زدند، در خيابان ملاصدرا خود توسط مردم محاصره شدند و به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و ضمن رها كردن دو فرد دستگير شده، مجبور به فرار شدند.
در بين تجمع‌كنندگان دو فرد ناشناس با جليقه‌هاي متعلق به شبكه پرس تي‌وي اقدام به فيلم برداري مي‌كردند. يكي از آنان هنگام هجوم نيروهاي لباس شخصي به مردم، به كمك نيروهاي امنيتي شتافت و شروع به ضرب و شتم مردم كرد.

هشتم مرداد به ياد جانباختگان

پنجشنبه هشت مرداد ماه هزاران تن از مردم در کنار خانواده هاي شهداي جنبش در قطعه 257 بهشت زهرا گرد هم مي آيند تا چهلم زنده يادان ندا، سهراب و شهداي راه آزادي را گرامي دارند.

طبرزدی-و شهید روح الامینی و ماجرایی دردناک-تراژدی ما

پيام دانشجو-و شهید روح الامینی و ماجرایی دردناک-تراژدی ما

طبرزدی:پیش از هر سخنی بر خود لازم می دانم شهادت محسن را به خانواده اش به ویژه مادر داغدار و پدر رنج دیده اش تسلیت بگویم.به واقع نوشتن در این باره سخت است و انگار انگشتانم احساس سنگینی می کند. من دیروز که نام روح الامینی را شنیدم نا خود اگاه ذهنم به سمت کسی رفت که گذشته ها او را می شناختم. یعنی سال های ۶۲-۶۳ .با خودم گفتم نکند این فرزند همان دوست پیشینم باشد. اما باور نکردم. زیرا ان کسی را که من می شناختم،از نیرو های به شدت راست و وابسته به جمهوری اسلامی بود. مگر ممکن بود فرزند او را همین جمهوری اسلامی با ان شقاوت کشته باشد! ولی امروز که نامه ی سردار علایی را خواندم متوجه شدم که خودش است. دو چندان جا خوردم.

اقای روح الامینی دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود. او از دوستان اقای دکتر صدر،مهندس عزت اله ضرغامی،مهندس حسین محمدی ،دکتر مخبر،مهندس کاتوزیان،مهندس عسگری و ... بود. ما این تیم را به عنوان کسانی می شناختیم که به جناح دست راستی سازمان مجاهدین انقلاب گرایش داشتند و در جنبش دانشجویی و در سال های 61تا 64 به نحوی با هم همکاری داشتیم.

خبر دردناک شهادت محسن را که شنیدم به پرویز سفری زنگ زدم. از او پرسیدم می دانی که این فرزند همان روح الامینی است؟پرویز در پاسخ گفت که بله. من در جبهه های جنگ با او بودم.نامه ی سردار علایی را که خواندم بسیار متاثر شدم.نا خود اگاه به یاد روزی در سال 79 افتادم که پس از 18 تیر 78 از زندان ازاد شده بودم و روزنامه ی گزارش روز را منتشر می کردم. ان زمان سردار علایی مسئول پروژه ی مصلای بزرگ تهران بود. من در روزنامه به فعالیت های اقتصادی سپاه نقدی زده بودم. بعد این سردار علایی به واسطه ی یکی از بستگان نزدیک من که در سپاه با او همکار بود،از من دعوت کرد تا در محل مصلی نشستی با او داشته باشم. ابتدا نمی خواستم بپذیرم. چون به شدت بدبین بودم. اما با اصرار ان واسطه پذیرفتم. به شرط این که کسی از ماجرا مطلع نشود. چون برای هر دوی ما بد می شد. در ان جلسه،سردار علایی تلاش کرد در مورد اتش گرفتن گلدسته ی مصلی و نیز نحوه ی فعالیت های اقتصادی و عمرانی سپاه که خودش پایه گذار ان بود،من را توجیه کند. اگر چه در مورد دلایل او بدبینانه اندیشیدم اما او را ادم منطقی یافتم و کمی تعجب کردم.گویا این سردار در جریان ترور حجاریان نیز در بیمارستان از او عیادت کرد و در نهایت،از پست های خود کنار گذاشته شد.

امروز اما نامه ی سردار علایی در مورد نحوه ی شهادت فرزند روح الامینی را خواندم... به راستی که به قول شاملو، دنیای غریبی است نازنین!... مراسم هفتم این شهید راه ازادی امروز پس از ظهر در مسجد بلال صدا و سیما برگزار می شود. ای کاش می توانستم بروم و از نزدیک به پدر شهید تسلیت بگویم. اما....

به راستی چه حادثه ای در حال وقوع است؟۱۰ سال پیش که فاجعه ی ۱۸ تیر اتفاق افتاد و گروهی قربانی شدند بسیاری از همین دوستان برای حفظ نظام، وارد کارزار شده و به سرکوب دانشجویان پرداختند. ان روز ها من در شکنجه گاه توحید شاهد وحشتناک ترین روز های عمر خود و دوستانم بودم. ان روز من به یاد جبهه های جنگ و سنگر افتادم. ان روز من بسیاری از حوادث تلخ را دیدم و پس از ازادی با صدای بلند فریاد زدم که این ها از بعثی ها بد تراند اما کو گوش شنوا؟

سال ها در زندان ها و بازداشتگاه های سپاه و اطلاعات بودم و بار ها به خانه ام ریختند و فرزندانم را با خود بردند و همسر و بچه های کوچکم را دچار وحشت کردند و باز فریاد بر اوردم اما کو گوش شنوا؟

مادرم که پیرزن اما شیر زن و مادر دو شهید راه وطن است را ان گونه زجر دادند و به هیچ کس رحم نکردند و فریاد بر اورد و زجه زد و نفرین کرد. به مانند ملیون ها مادر ستم دیده ی این مرز و بوم، اما کو گوش شنوا؟

۱۵ سال پیش در مورد دزدی ها و ظلم ها و فساد ها و حق کشی ها و شکنجه ی زندانیان ،خود و دوستانم در پیام دانشجو و اتحادیه ی اسلامی دانشجویان فریاد بر اوردیم و زیر ضرب لباس شخصی و نیروی امنیتی و داد گاه انقلاب قرار گرفتیم و باز فریاد بر اوردیم که این ها به نام اسلام و انقلاب به خشونت ورزی و توحش مشغول اند اما کو گوش شنوا؟

ای دوستان پیشین ای همرزمان دوره ای انقلاب و ای همسنگران دوره ی دفاع،هنوز هم فریاد بر می اوریم که اگاه باشید!این ها به نام حفظ نظام اما برای حفظ قدرت و موقعیت اجتماعی و ثروت های باد اورده به کشتن فرزندان فتوا می دهند و با وحشیانه ترین شکل ممکن عمل می کنند. ایا گوش شنوایی هست؟ایا مستی قدرت ان ها را گرفتا توهم حقانیت و علی گونه بودن نکرده است؟ ایا علی با فرزندان مردم چنین می کرد که با محسن شما می کنند؟ ایا بیش از ۳۰ سال نیست که این ها به نام انقلاب و نظام و اسلام با محسن ها ی مردم ان کردند و من و شما یا از روی نا اگاهی و یا از روی مصلحت دم بر نیاوردیم یا حتا پیاده نظام ان ها شدیم تا امروز که محسن ما را ان گونه شکنجه دادند و ان گونه تحویل دادند و ان گونه به خاک سپردند؟اما کو گوش شنوا؟

دوستان گرانمایه با هر عقیده و مرام که باشید.به خدا اگر دم بر نیاوریم همه ی ما ها و محسن هایمان را به همین شکل یا بدتر خواهند کشت تا قدرت و ثروت خود را حفظ کنند. ما گرفتار یک باند خشن،جاهل و به شدت قدرت پرست شده ایم که نه به مرام سپاهی گری عقیده دارد و نه به مرام بسیجی گری. من خود در دورانی از جنگ افتخار داشته ام که بسیجی باشم و مرام بسیجی گری را نیک می دانم. و دو برادر شهیدم با لباس سبز سپاهی دفن شدند و مرام سپاهی گری را می دانیم.اقای عسگری و ضرغامی و حسین محمدی و بقیه ی شما به خوبی با ذوالقدر و خلق و خوی او اشنا هستند. او از دوستان نزدیک شما ها بود. او را نصیحت کنید. اگر چه برخی از شما ها خودتان به نصیحت نیازمند هستید اما چه ذلیلانه است که ضرغامی که روز و شب در صدا وسیمایش جوانان وطن را مشتی اراذل و اوباش معرفی کرد،اینک خود باید تعهد بسپارد که کسی از مرگ دوست نزدیکش اگاه نشود!عزت اوف بر تو و اوف بر اندیشه ی تو و اوف بر قدرت طلبی. عزت یادم هست در همان سال های دور، هیئت متوسلین به فاطمه ی زهرا درست کرده بودید و یک بار نیز من به خانه ات امدم که بسیار ساده و محقر بود. بگو ببینم ان صداقت و سادگی را چند و به چه چیز فروختی؟ اوف بر تو و بر صدا و سیمای تو باد که سال هاست ان را تحریم کرده ام و فقط در زندان می دیدم. عزت شنیده ام قرار است اعترافات اسرا را پخش کنی. ننگ بر تو باد اگر زیر بتار چنین ننگی بروی. برو در مورد مرگ محسن کمی اندیشه کن. حتم دارم پدرش به دلیل علاقه به فاطمه ی زهرا که الحق مورد احترام همه ی مسلمانان و حتا غیر مسلمانا ن است ،نام فرزند خود را محسن گذاشته بود... عزت امروز در مسجد بلالت که به لحاظ تجملی بودن و حکومتی بودن هیچ شباهتی به بلال حبشی ندارد برای محسن مراسم عزا گذاشته ای. عزت ایا باید خندید یا گریست؟به عمق فاجعه بیندیش. چه کسی دستور سرکوب محسن ها را در نماز جمعه ی ۲۹ خرداد صادر کرد و چه کسانی او را کشتند؟ و چه کسانی قرار است در مراسم محسن سوگواری کنند؟ راستی یادت باشد تسلیت به مولا و رهبرت فراموش نشود!

متن نامه ی سردار علایی را در زیر بخوانید:

سراج : این یادداشت متعلق به آقای دکتر حسین علایی از سرداران سابق سپاه پاسداران است که برای انتشار به روزنامه های داخل داده شده است اما مطبوعات از انتشار آن امتناع ورزیده اند. یکی از دوستان روزنامه نگار در داخل این یادداشت را برای من فرستاد که آنرا در این وبلاگ انتشار می دهم
سراج

------------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید مظلوم
بعد از ظهر روز پنج شنبه اول مرداد ماه سال 1388 که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامکها، پیامی به من رسید مبنی بر اینکه فرزند بیست و پنج ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روح الامینی که در اعترضات روز 18 تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد.
بسیار متعجب شدم، زیرا آقای روح الامینی را که از سالیان دراز می شناسم فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است. تعجب من بیشتر از آن جهت بود که چگونه ممکن است جوانی آنهم از خانواده ای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانواده اش گردد!.
صبح جمعه 2/5/1388 به منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه وی به درب منزل ایشان واقع در خیابان نصرت، کوچه بهشت رفتم. دیدم همه افرادی که در این مراسم حضور دارند، انسانهای مؤمن و اکثر آنها از فداکاران نظام اسلامی در دوران دفاع مقدس و پس از آن بوده¬اند. افرادی که هم اکنون مسؤلیتهای مهمی در کشور دارند نیز مانند آقایان احمد توکلی، حسین فدایی از نمایندگان مجلس، محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، صدر، رئیس سازمان نظام پزشکی، حسین محمدی، از دفتر رهبری، رجبی معمار، رئیس شبکه پنج سیما، علی عسگری، معاون فنی صدا و سیما و نیز برخی از سرداران دوران دفاع مقدس در مراسم تشییع و خاکسپاری حضور داشتند.
به آقای روح الامینی تسلیت گفتم و در اتوبوس به همراه وی عازم بهشت زهرا شدم. در مسیر راه، او ماجرای اتفاق افتاده برای فرزندش را اینگونه برایم تشریح کرد: بر اساس اطلاعات دریافتی این دوروزه، محسن را در روز پنج شنبه 18 تیرماه، افراد لباس شخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه 19 تیرماه آنها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل می نمایند. سپس این آیه قرآن را قرائت کرد:
و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفوراً رحیما (سوره نساء – آیه 100).
و ادامه داد، ًمن از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هرکدام از خود سلب مسؤلیت می کردند. دو هفته را اینگونه سپری کردم، به هرکجا سر می زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبرو می شدم. تا اینکه دلالی پیدا شد و گفت اگر 4 میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی(ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شماره های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد. از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آنکه دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت، شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز می باشید، چرا سراغ پسرتان را نمی گیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمی دهد. او به من گفت به شما تسلیت عرض می کنم. من فکر کردم که می خواهد بلوف بزند و مرا بترساند، بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم را می دهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم. مشخص شد که فرزندم را وقتیکه گرفته اند مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده اند. جنازه اش را که دیدم متوجه شدم که دهانش را خرد کرده اند. فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی گفت. مطمئنم هرچه از او سؤال کرده اند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانسته اند، صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت، کتک زده و زیر شکنجه کشته اند. با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم، محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای 40 درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است. او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنج شنبه جسد او را به سردخانه تحویل می دهند. آنها، پس از یک هفته، ما را در جریان قتل فرزندم، قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم. ابتدا اجازه تشییع جنازه در جلوی منزل نمی دادند و بهانه می آوردند که خانه شما، نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند و مشکلاتی ایجاد شود، من گفتم که وقت برگزاری نماز جمعه هنگام ظهر است و ما صبح او را تشییع خواهیم کرد و وقت زیادی نخواهد گرفت و با نماز جمعه تداخل ندارد. بالاخره با تعهد من و آقای ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.
مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط می گفت: محسن من که رفت، به فکر محسن های مردم باشید.
آقای روح الامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را همچنان بر گردن داشت، آنرا به من نشان داد و گفت: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته اند. کسانی که کار آنها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می-خواستیم؟ من رفیق شهید دقایقی هستم، هیچگاه لبخند او را از یاد نمی برم. او با لبخند خود، از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آنها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را بوجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند. به یاد دارم که در سالهای اولیه پیروزی انقلاب وقتیکه احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد، زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رسانده اند که جوان سالم حزب اللهی را دستگیر می کنند و جنازه او را تحویل خانواده اش می دهند. آنهم تعهد می گیرند که کفن و دفن به گونه ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آنقدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده می ترسد؟
دیشب آقای لنکرانی وزیر بهداشت برای تسلیت به منزل ما آمده بود، می گفت: به خاطر مبارزه با بیماری های عفونی و مننژیت در زندانها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی سیلین بسیار قوی و آمپولهای ضد مننژیت به زندان های تهران فرستاده ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.
او می گفت: در نظر دارم یک گروه NGO تشکیل دهم تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید. برای مثال وقتی کسی را می¬گیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانواده¬ها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند نه این که در بلاتکلیفی بسر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشت شدگان حفظ می¬شود و آنها در خطر جانی قرار ندارند.
با شنیدن این سخنان به یاد این آیه قرآن افتادم: و مـــن قتـــل مظـــلوماً فقـــد جعــلنا لولیــه سلــطانا
(اسراء - 33) .
البته ایشان از لطفهایی که به وی شده بود نیز مطالبی را بیان کرد. او می گفت بعد از اینکه متوجه شدند که من در دولت نهم رئیس انستیتو پاستور و مشاور وزیر بهداشت بوده و قبلاً نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران بوده ام، هم اجازه دادند که به همراه یکی از دوستان پزشک پرونده پزشکی فرزندم را ببینم و هم پول قبر را از من نگرفتند و اجازه دادند که فرزندم را در قطعه 222 که نزدیک به مزار شهدا واقع شده است دفن نمایم، تا مادرش که هر شب جمعه به زیارت شهدا به خصوص شهدای هفتم تیر می رفته است، بتواند با فاصله کمی بر سر قبر فرزندش حاضر شود. آنها یک قبر اضافه هم به ما مرحمت فرمودند و در یک قبر دوطبقه فرزندم را به خاک سپردیم. او به طنز برایم می گفت: یکی بخر 2 تا ببر.
در پایان مراسم، او با قدرت روحی بسیار بر سر قبر فرزندش خطاب به حاضرین سخنانی را ایراد کرد و با تسلط بسیار بر خود، در انتها گفت: إنـا لله و إنـا إلیه راجــعون.
حسین علائی
جمعه، دوم مردادماه
سال 1388

مهندس طبرزدی-گفت و گو درباره اوضاع ايران

گفت و گوئی با مهندس حشمت طبرزدي درباره اوضاع
ايران
لطفاً به دقيقه 38:40 برويد

avval

dovvom

زد و خورد در میدان ونک

پيام دانشجو-زد و خورد در میدان ونک
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1409.aspx

بنا به گزارش های رسیده از میدان ونک،تظاهرات و درگیری در این میدان شروع شد. حدود ساعت ۷.۳۰ پس از ظهر بود که به نا گاه، گروه زیادی از مردم و به ویژه جوانان از اطراف میدان به طرف مرکز میدان با شعار های اله اکبر و مرگ بر دیکتاتور ،تظاهرات خود را شروع کردند. از دیگر سو نیرو های لباس شخصی،گارد ویژه و نیرو ی انتظامی دستور حمله را صادر و حتا رهگذاران را مورد ضرب وشتم قرار دادند.این درگیری هنوز به شدت ادامه دارد اما نکته ی جاب این بود که جوانان بسیار بی باکانه دست به تظاهرات زدند و روز های انقلاب بهمن ۵۷ را در اذهان زنده کردند.شایان ذکر است امروز ۳ امرداد روز همبستگی جهانی گروه های مدافع حقوق بشر با مردم ایران اعلام شده است.

فاجعه و تجاوز از زبان یک بسیجی

فاجعه و تجاوز از زبان یک بسیجی
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1407.aspx

شهرزادنيوز: در مصاحبه‌اي شوک‌آور و غير مترقبه که خشونت‌گري نظام مذهبي علي خامنه‌اي رهبر رژيم ايران را آشکار مي‌سازد، يکي از اعضاي بسيج به گزارشگر ما از نقش خود در سرکوب تظاهرات خياباني مخالفان در هفته‌هاي اخير صحبت کرد.
او هم‌چنين جزئيات کارهاي خود را در اين نيرو، از جمله مشارکت اجباري در تجاوز به دختران جوان ايراني در شب قبل از اعدام، فاش ساخت.

اين گفتگو، تلفني و به صورت ناشناس انجام شده است. فرد رابط نيز منبع قابل موثقي است که هويت او را نمي‌توان فاش ساخت.

نيروي داوطلبانه بسيج که در سال 1979 با نام "ارتش مردمي" توسط روح الله خميني پايه گذاشته شد، تحت نظر سپاه پاسداران قرار دارد و به شدت به جانشين خميني، خامنه‌اي، وفادار مي‌باشد.

اين عضو بسيج که متأهل و داراي فرزند است، کمي پس از آزادي‌اش از زندان به مصاحبه پرداخت. او به "جرم" آزادي يک پسر 13 ساله و يک دختر 15 ساله که طي اعتراضات پس از انتخابات دستگير شده بودند، بازداشت شAlign Rightده بود.

وي مي‌گويد: "تعداد زيادي از اعضاي پليس و نيروهاي امنيتي هم بازداشت شده بودند، زيرا با تظاهرکنندگان خياباني با ملايمت برخورد کرده بودند يا بدون مشورت با مقام بالاتر، آن‌ها را آزاد کرده بودند."

او بخش زيادي از خشونت‌هاي اعمال شده توسط دستگاه امنيتي ايران عليه مخالفان را به گردن "نيروهاي امنيتي وارداتي" – جوانان 14، 15 ساله‌اي – انداخت که از روستاهاي کوچک به شهرهاي بزرگ‌تر و محل تجمعات معترضان آورده شده‌اند.

او گفت: "به اين جوانان 15 ساله چنان قدرتي داده مي‌شود که متأسفانه بايد بگويم از آن سوء استفاده مي‌کنند. اين بچه‌ها هر کاري که دوست دارند مي‌کنند – مردم را مجبور مي‌کنند کيف پولشان را خالي کنند، هر چه بخواهند از مغازه‌ها برمي‌دارند بي آن که پولش را بپردازند و دختران جوان را دستمالي مي‌کنند. اين دختران از ترس آرام مي‌مانند و مي‌گذارند هر کاري که بسيجي‌ها دلشان مي‌خواهد با آن‌ها بکنند."

اين نوجوانان و "لباس شخصي‌ها" هستند که به اسم رژيم، بيش‌تر اين جنايت‌ها را مرتکب مي شوند.

از او درباره نقش‌اش در سرکوب وحشيانه مخالفان پرسيده شد و اين که آيا مردم را کتک زده است و آيا پشيمان است. او در پاسخ چنين طفره رفت: "من به تظاهرات‌کنندگان حمله نکرده ام – تازه اگر هم کرده باشم، دستورات را اجرا کرده ام. پشيمان نيستم." و ادامه داد: "به جز از دوران نوجواني‌ام که زندانبان بودم."

او مي‌گويد مادرش او را به بسيج برده است.

"در شانزده سالگي مادرم مرا به يکي از پايگاه‌هاي بسيج برد و التماس کرد تا مرا زير بال و پر خودشان بگيرند، چون هيچ کس را نداشتم و آينده‌اي پيش رويم نبود. پدرم در جنگ عراق شهيد شده بود و مادرم نمي‌خواست که معتاد يا لات خياباني بشوم. چاره‌اي نداشتم."

مي‌گويد خيلي زود در بسيج به مقام بالايي رسيده است و "مافوق‌هايم چنان از من راضي بودند که در 18 سالگي به من اين "افتخار" داده شد که با دختران اعدامي، پيش از اعدام ازدواج کنم."

به گفته وي، در جمهوري اسلامي، اعدام دختران باکره، هر جرمي که مرتکب شده باشند، غير قانوني است. بنابراين در شب پيش از اعدام، مراسم "ازدواج" انجام مي‌گيرد؛ يعني دختر باکره مجبور مي‌شود تا با يکي از زندانبانان رابطه جنسي داشته باشد، در واقع "شوهرش" به او تجاوز مي‌کند.

او مي‌گويد: "از اين کار پشيمانم.، با آن که ازدواج قانوني بود."

پس اگر "قانوني" بود، چرا پشيماني؟

"چون مي‌ديدم که اين دختران از شب "عروسي" بيش‌تر از اعدام صبح روز بعد، مي‌ترسيدند. و هميشه مقاومت مي‌کردند، به طوري که مجبور مي‌شديم در غذايشان قرص بريزيم. صبح که دختر بلند مي‌شد، ديگر اثري از حيات در او ديده نمي‌شد، مثل اين که آماده يا خواستار مرگ بود."

"يادم مي‌آيد که پس از تجاوز صداي گريه و فريادشان را مي‌شنيدم." او هيچ وقت فراموش نمي‌کند که چطور يکي از اين دختران به صورتش و گردنش چنگ ‌انداخت. او تمام بدنش را زخمي کرده بود."

دوباره به وقايع هفته‌هاي اخير برمي‌گرديم و به تصميم او مبني بر آزادي دو نوجوان زنداني. او مي‌گويد "صادقانه" نمي‌داند چرا آن‌ها را آزاد کرده است، تصميمي که به دستگيري خودش منجر شد. "اما به گمانم چون خيلي جوان بودند. آن‌ها شبيه بچه‌ها بودند و مي‌دانستم اگر آزاد نشوند، چه بر سرشان مي‌آيد."

مي‌گويد پسر در "13 سالگي و دختر در 9 سالگي بالغ و مسئول اعمالش است" و "آزادي دختر 15 ساله واقعا مرا به دردسر انداخت."

مي‌گويد موقع بازداشت شکنجه نشده و درست و حسابي هم بازجويي نشده است. "فقط در يک اتاق کوچک تنها زنداني بودم. تنهايي سخت است. بنابراين بيش‌تر اوقات دعا مي‌کردم و به زن و بچه‌هايم فکر مي‌کردم."

مصاحبه نوه آيـت الله خمنيی درباره ولايت فقيه

http://www.zandiq.com/pandiq/files/naveyekhomeinibbc.mp3

مغبون شدن

ارسالی مهدي خانباباتهرانی

مغبون شدن
در بیانیه ای که در تاریخ دوم مرداد به امضای عده ای از اعضای مجلس خبرگان منتشر شده است٬ شکل حکومتی جدیدی به جای جمهوری اسلامی معرفی گردیده است. این بیانیه اعتبار همه مناصب و مقامات حکومتی و نیز مشروعیت تصرفات و تصمیم ها و اقدامات این مقامات در قلمرو مسایل عمومی و وظایف قانونی را ناشی از نصب مستقیم و یا غیرمستقیم و تأیید ولی فقیه می داند.
به عبارت دیگر٬ خبرگانی که منتخب مردم هستند تا رهبر را تعیین کنند و با نظارت بر اعمال و رفتارش در صورت لزوم او را از مقام خود برکنار کنند٬ به صورت وارونه عمل کرده اند و حقوق موکلان خود را نادیده گرفته اند. این چگونه خبرگی است که بگوییم هر تصرف و تصمیم و اقدامی که هر مقام دولتی در قلمرو مسایل عمومی انجام می دهد ناشی از آن است که ولی فقیه آن مقام را نصب کرده است؟ پس تکلیف اصل (۵۶) قانون اساسی و حق حاکمیت ملت بر سرنوشت اجتماعی خویش چه می شود؟
با این ترتیبی که بیانیه اتخاذ کرده است٬ همه اصول قانون اساسی و تمامی مبانی جمهوری اسلامی زیر سؤال می رود. برای مثال اگر ولی فقیه بخواهد بعضی از محصولات یکی از کارخانه های وزارت صنایع را بدون پرداخت وجه متصرف شود٬ این خبرگان چه اشکالی به اقدام او می توانند بگیرند؟ اصل (۱۴۲) در مورد رسیدگی به دارایی رهبر دیگر چه کاربردی خواهد داشت؟ مگر می شود از کسی که همه تصرفات مقامات حکومتی از او ناشی می شود حساب کشی کرد؟ ذیل اصل (۱۰۷) که رهبر را در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوی می داند٬ دیگر چه مفهومی خواهد داشت؟ با دیدگاه امضاکنندگان بیانیه٬ چگونه ممکن است وظایف و اختیارات رهبر در اصل (110) مشخص و محدود شده باشد؟
این خبرگان گفته اند اگر تنفیذ انتخاب مردم از سوی ولی فقیه صورت نگیرد٬ ریاست جمهوری طاغوت است و مشروعیت ندارد. خبرگان این نقل خود را صریح قانون اساسی دانسته اند. در کجای قانون اساسی صراحت ادعایی وجود دارد؟ در بند (۹) اصل (۱۱۰) امضای حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم در وظایف و اختیارات رهبر ذکر شده است. خبرگان مذکور امضا را به تنفیذ و آن را به خروج از طاغوت تعبیر می کنند. مگر رهبر می تواند حکم یک رییس جمهور را پس از انتخاب مردم امضا نکند؟ پس رییس جمهور هم مجاز خواهد بود مصوبات مجلس را به بهانه اصل (۱۲۳) قانون اساسی امضا و ابلاغ نکند! آیا استدلال این گروه از خبرگان٬ همان استدلال بنی صدر در زمان ریاست جمهوری نیست؟
فرض کنیم رهبر تصمیم می گرفت حکم رییس جمهور را به خاطر تعویض نکردن معاون اول خود امضا نکند. آیا اگر رییس جمهوری منتخب مردم می بود٬ به این ترتیب عزل می شد؟ قانون اساسی چنین چیزی نمی گوید! اگر رییس جمهور از وظایف قانونی خود تخلف کند٬ باید دیوان عالی کشور در مورد این تخلف حکم صادر کند. در مورد یک رییس جمهور نالایق٬ لازم است دو سوم کل نمایندگان به عدم کفایت او رأی بدهند. تنها پس از این مراحل است که رهبر می تواند رییس جمهور را عزل کند. چه آقایان امضا کننده بیانیه رییس جمهور را طاغوت بدانند و چه او را مشروع بخوانند٬ قانون اساسی رأی و اراده مستقیم مردم یا نمایندگان مردم٬ و نیز نظر قوه قضائیه را ملاک قرار داده است.
در عکس این حالت نیز٬ اگر فردی منتخب مردم نباشد و بگوید نه تنها معاون اول٬ بلکه همه وزیران خود را هم مطابق خواست رهبری تعیین خواهم کرد٬ آیا چنین فردی رییس جمهور محسوب می شود؟ آیا این تبعیت کامل از رهبر٬ برای او مشروعیت به وجود خواهد آورد؟
خبرگانی که بیانیه را امضا کرده اند٬ رییس جمهور را به مثابه بازوی اجرایی ولی فقیه دانسته اند و او را موظف می دانند که سیاست ها و خط مشی دولت را بر اساس سیاست ها و رهنمودهای رهبری ترسیم و اجرا کند. البته تعیین سیاست های کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام٬ از وظایف و اختیارات رهبر است. اما این موضوع با تعبیری که خبرگان یاد شده ذکر کرده اند٬ بسیار متفاوت است. تعبیر آنان٬ رییس جمهور را یک تدارکاتچی و حتی بی اختیار تر می داند. در حالی که طبق اصل (113) ٬ مسؤولیت اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه٬ جز در اموری که مستقیماً به رهبری مربوط می شود٬ برعهده رییس جمهور است.
البته در شرایط فعلی که رهبری٬ آقای احمدی نژاد را به خود نزدیک تر از دیگران می داند٬ منظور امضا کنندگان بیانیه آن نیست که او را ضعیف کنند٬ بلکه می خواهند نصب را در برابر انتخاب قرار دهند. این تعبیر که حکومت اسلامی را جایگزین جمهوری اسلامی می کند٬ با برداشت مردم ایران در سال های انقلاب متفاوت است. در آن زمان به صراحت گفته می شد که مراد از جمهوری٬ همان مفهومی است که در همه جهان هست. مردمی هم که به جمهوری اسلامی و به قانون اساسی رأی دادند٬ چنین برداشتی داشتند که رییس جمهور ابتدا در برابر ملت و سپس در برابر رهبر مسؤول است. اگر تعبیر و تفسیر خبرگان امضا کننده بیانیه صحیح باشد٬ بحث خیار غبن پیش می آید! اکثریت مردم ایران هرگز به فردمحوری و نظام خلیفه گری رأی نداده اند.
علیرضا قراباغی
3/5/88

خيابان شماره 30

http://tinyurl.com/lld356

شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۸

آرشيو مطالب قديمي ايران اسکوپ نيوز

آرشيو ايران اسکوپ نيوز از آوريل 2008 تا ژوئيه 2009
http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/messages

آرشيو ايرانسکوپ نيوز از مارس 2003 تا آوريل 2008
http://groups.yahoo.com/group/IranscopeNews/messages

آرشيوهاي قديمي تر ايرانسکوپ نيوز
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/oldarchive2.htm

برای مطالب تازه ايران اسکوپ نيوز به لينک زير مراجعه کنيد
http://friendfeed.com/iranscopenews

iran_scope_news archives
iranscopenews archive

هومن شهبندی-مصاحبه

گفت و گويی با کاريکاتوريست و وبلاگ نويس ايرانی

لطفاً به دقيقه 12:00 مراجعه کنيد

avval

dovvom

گفت و گو با اکبر گنجی درباره اعتصاب غذای نيويورک

بحثی درباره هدف اعتصاب غذای نيويورک

برای ملاحظه مصاحبه به دقيقه 19:20 مراجعه کنيد

avval

dovvom

احمد باطبی و حميد حميدی-اعترافات

گفت و گوئي درباره اعتراف گيري و شکنجه در جمهوري اسلامي

avval

dovvom

بايگانی وبلاگ