سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۰

امضای تفاهمنامه با حوزه علميه برای کاهش بلايای طبيعی

امضای تفاهمنامه با حوزه علميه برای کاهش بلايای طبيعی

ايميل فورورد شده

































iran#

قندچی-وحشت روحانيون از رمالان به چه دليل است


وحشت روحانيون از رمالان به چه دليل است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/672-Divination.htm

نه تنها روحانيونی نظير آيت الله مصباح يزدی آنچه جن گيران و رمالان ميخوانند را بزرگترين خطر برای اسلام توصيف کرده اند و وی حتی حاضر شده است بزرگترين متحد پيشين خود يعنی محمود احمدی نژاد را ظاهراً به دليل هم آوازی با رمالان رها کند بلکه کسانی نظير آيـت الله صانعی که از مدافعان جنبش سبز در ميان روحانيون ايران بوده اند نيز در اين هراس شريکند و وی جريان به اصطلاح خرافی را خطری جدی برای اسلام اعلام کرده است و بر لزوم مقابله با آن تأکيد کرده است.

لازم به تذکر است که اصلاح طلبان اسلامی اساساً اين جريان را بعنوان کشمکشی در درون اصولگرايان تلقی کرده اند و تصور می کنند که اين دعوا مجرای تنفسی برای خود آنها فراهم خواهد کرد تا بتوانند دوباره در انتخابات آينده مجلس به کريدور های قدرت راه پيدا کنند.

شايد از زمان خيزش باب و آيين بهايی در ايران هيچگاه چنين وحشتی را روحانيت و اسلامگرايان نسبت به جريانی عقيدتی، از خود نشان نداده اند.

متأسفانه اپوزيسيون مدرن ايران نيز درست نظير روزگار اميرکبير در مورد اين حرکت درک غلطی دارد و همانند آن دوران با راست ترين جناح های روحانيت برای سرکوب اين جريانات مسالمت جوی عقيدتی، همصدا شده است.

واقعيت اين جريان رمالان بسيار متفاوت از آنچيزی است که تصور می شود. چند هفته پيش سعی کردم قدری اين موضوع را توضيح دهم (1).

روحانيت ايران در 30 سال گذشته اساساً نفرت را در جامعه ايران ترويج کرده است. هيچ تظاهراتی نبوده است که در آن روحانيون در صف اول برای دادن شعارهای مرگ بر اين و آن قرار نداشته باشند. حالا پس از 30 سال جرياناتی در جامعه ايران نشو و نما کرده اند که شعار اصلی شان عشق و محبت است. اين جريانات اساساً سياسی نيستند. اتفاقاً بيشتر حالتی مذهبی يا روانپزشکی دارند.

خنده دار است که برخی رهبران روحانيت ايران فکر می کنند که اين جريانات را کسانی در غرب نشسته اند و دارند هدايت می کنند چرا که بسياری از اين فرقه های عقيدتی در 30 سال گذشته در غرب رشد کرده اند، با اينهمه ربطی به دولت های غربی ندارند.

اين فرقه های به اصطلاح رمالان جرياناتی هستند که در غرب به آنها می گويند گروه های "عصر جديد". حدود 25 سال پيش در نوشتار "ترقی خواهی در عصر کنونی" مفصلاً در مورد اين گروه ها بحث کردم (2).

درست است که اينجانب خود از منتقدان اين گروه های بوده ام بويژه به دليل از دست دادن فرديت شرکت کنندگان در آنها و همچنين بدين جهات که بسياری از اين جريانات از انديشه های علمی و مدرن فاصله گرفته و به جريانات خرافی نزديک شده اند و آينده نگری شان شبيه رمالان قرون وسطاست، اما آنچه در همه اين گروه ها نقطه اصلی حرکت بوده است عشق و محبت است.

بعضی از اين گروه ها از ميان رونشناسان آغاز شده اند و مثلاً گروه اِست در منطقه "بيگ سِر" در شمال کاليفرنيا اساساً عده ای روانشناس بودند و بعد ها نيز در تشکيلات آنها انشعابی شد و گروه فوروم اواخر سالهای 1980 از آن سازمان اِست منشعب شد. بتازگی ديدم شماری از روانشناسان صاحب نام ايرانی درلوس آنجلس، نظير فوژان زينی و آزيتا سايان، به جريان فوروم و شعبه ايرانی آن در منطقه لوس آنجلس تعلق دارند.

ديگر آنکه اين گروه ها به جريانات روانشناسی محدود نيستند و مثلاً گروه "اِکانکار" که گويی در ايران رشد قابل ملاحظه ای داشته است بيشتر نظير مذهب تازه ای است.

يا جريان ديانتيک که در امريکا آنقدر بزرگ شده است که بعنوان فرقه ديگر شناخته نشده و مذهب بخوانده می شود هرچند "ران هابارد" ان را از روانشناسی آغاز کرد اما امروز حتی در کنگره آمريکا نماينده دارند و مثلاً هنرپيشه های معروفی نظير تام کروز و نيکول کيدمن به جريان ديانتيک تعلق دارند.

گروه های عرفانی اينگونه نيز در وجود دارند نظير جريان دراويش شاه مقصود که ابتدا هم از ايران در کرج شروع شده اند و امروزه در آمريکا ميليونها هوادار دارند و مثلاً بهروز وثوقی به آن تعلق دارد.

منظور آنکه در يک جامعه آزاد مردم اگر دوست دارند به فرقه ای تعلق داشته باشند به خودشان مربوط است، اما روحانيت ايران ميخواهد با اين جريانات عقيدتی و شبه مذهبی نظير آنگونه که با باب و بهائيان رفتار کرد، عمل کند.

اپوزيسيون سياسی ايران نيز که متأسفانه خود در 30 سال گذشته جذابيت چندانی برای مردم نداشته است در اين زمينه با روحانيت همصدا شده است و اين جريانات را به غلط بعنوان دعوايی در درون هيئت حاکمه، تفسير می کند.

نميگويم که اين جريانات ليبرال هستند يا مترقی و اساساً خود منتقد اين جريانات در همه اين سالها بوده ام، اما در عين حال از آزادی آنها نه تنها دفاع می کنم بلکه دوباره بر اين نکته تأکيد می کنم که در مقايسه با روحانيت ايران که در 30 سال گذشته تا توانسته است بر نفرت و کشتار مخالفين تأکيد کرده است اين جريانات بر عشق و محبت و دوستی تأکيد داشته اند و از آزاد بودن مخالفان خود حمايت کرده اند.

اميدوارم جنبش سياسی ايران از خواب بيدار شود و اين هشدار را زودتر درک کند پيش از آنکه قتل عامی از اين جريانات نظير بلايی که بر سر بهائيان در آيران آمد، اتفاق افتد. متعجب هستم که هرآنچه در سايت های سياسی ايران در چند ماه اخير که اين کشمکش ها آغاز شده است خوانده ام، بغير از فرقه های درويشان، بقيه اين جرياناتی که اماج حمله روحانيت هستند، حتی درک نشده اند،و همه را بعنوان دعوای درون رژيم تفسير کرده اند که اصلاً بی معنی است. اگر کسانی هم در دولت از حقوق اين جريانات دفاع کرده اند، بايد از آنها ممنون بود نه آنکه با روحانيون متحجر به سرکوب اين جريانات ياری رساند.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دهم خرداد ماه 1390
June 1 , 2011

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/669-rammal.htm
2. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm





iran#

درگذشت لئونورا کرینگتون، نقاش سوررئالیست و فمینیست پرآوازه


درگذشت لئونورا کرینگتون، نقاش سوررئالیست و فمینیست پرآوازه
http://www.voanews.com/persian/news/arts/LeonoraCarringtondead-2011-5-30-122838549.html

مکزیکوسیتی، پایتخت کشورمکزیک هفته گذشته صحنه مراسم وداع با «لئونورا کرینگتون» یکی از آخرین بازماندگان عصر طلائی نقاش های سوررئالیست بود که در روز ٢٥ ماه مه در سن ٩٤ سالگی در این شهر دارفانی را وداع گفت. او خواسته بود تا در «پانتئون بریتانیا» درهمین شهر به خاک سپرده شود.

لئونورا کرینگتون، دراوائل کار به عنوان مدل نقاشی و معشوقه «مکس ارنست»یکی از استادان شیوه سوررئالیستی پا به عرصه هنر گذاشت اما بعدها تبدیل به یکی از برجسته ترین نقاشان عصر خود شد. او به عنوان یک نقاش صاحب سبک، شیوه سوررئالیسم را با عواملی از ادیان جادوئی و موجودات خیالی درهم آمیخت و با نوعی درون نگری به کشف جنبه های فمینیستی هنرخود پرداخت.

کرینگتون هرچند دیر به عرصه هنر پا گذاشت اما با قدرت تخیلی کم نظیر تبدیل به یکی از بهترین هنرمندان زمان خود شد و در ردیف بزرگانی چون سالوادور دالی، میرو و مارسل دوشامپ قرار گرفت. نقاشی های او درحراج های عمومی همواره بیشترین رقم فروش را به دست آورده است است.

لئونورا کرینگتون درانگلستان و دریک خانواده خشک اشرافی زاده شد که از بروز استعدادهای هنری او جلوگیری می کرد. اما او در ١٩ سالگی دست به شورش زد و تحت تاثیر شیوه های سوررئالیستی و درون نمای تازه ای که در هنرهای تجسمی راه یافته بودخانواده خود را ترک کرد تا بتواند به آموختن هنر نقاشی بپردازد و در سال ١٩٣٧ معشوقه «ارنست»، نقاش نابغه و متاهل آلمانی شد که در آن زمان ٤٨ سال داشت.

این دو، مدتی در یک خانه دهقانی در جنوب فرانسه زندگی کردند و وقت خود را با نقاشی، شراب کشی، اجرای نمایش های پیشرو و پذیرائی از هنرمندان دیگر گذراندند. اما اگر این میهمانان هنرمند گاه بیش از حد جا خوش می کردند، میزبانان، املتی از موی سرخود آن ها که شب قبل هنگام خواب چیده شده بود را به عنوان صبحانه به خوردشان می دادند.

زندگی مشترک لئونورا و مکس در کشتزارهای جنوب فرانسه با آغاز جنگ دوم جهانی و تهاجم قوای آلمان های نازی به منطقه به پایان رسید. ارنست به ایالات متحده پناهنده شد و در آن جا با یکی از حامیان معروف هنر به نام «پگی گوگنهایم» ازدواج کرد.

درغیاب «ارنست»، کرینگتون درحالی که با مشکلات زیادی رویارو ودچار ضربات روحی شدیدی شده بود به اسپانیا گریخت اماوقتی خانواده ااش فردی را برای پیدا کردن او به اسپانیا فرستادند او نهایتا به مکزیک گریخت. مکزیک در آن زمان بهشتی برای مهاجران اروپایی به شمار می رفت و لئونورا در درنهایت همانجا تن به یک ازدواج مصلحتی با یک دیپلمات داد.

دراوائل دهه چهل میلادی، آثارلئونورا کرینگتون در گالری های مهم شهر نیویورک به نمایش گذاشته می شد. منتقدین هنری نشریه تایمز در آن دوران نقاشی های کرینگتون را تصاویری «مملو از خشونت و سکس» و «یک مجموعه هنری هراس آور و دیوانه وار»خواندند:«موجودات عجیب و غریب پشمالوی پردار و شاخدار، مخلوقاتی که به صورت غیرقابل باوری تبدیل به پرندگان، حیوانات و گیاهان شده وروی تارهای عنکبوت نقاشی شده اند..همه این ها در زمینه ای از کشتزارهای مه گرفته و آسمان های تاریک و سیاهی که گاه جزیره ای در آن نمایان می شود شکل گرفته اند.»

سوزان فیشراسترلینگ، گرداننده موزه ملی زنان هنرمند شهر واشنگتن معتقد است که وجهه هنری لئونورا کرینگتون در آغاز تحت تاثیر نکات منفی رابطه احساسی او با «ارنست» قرار داشت:«در آن زمان به او بیشتر به چشم یک معشوقه نگاه می شد تا یک نقاش زن برجسته و به نهایت هنرمند.»

لئونورا کرینگتون سالیان درازی پس ازآنکه آثار جنبش های سوررئالیستی در نقاشی تا حدود زیادی ازبین رفت در صحنه هنر باقی ماند و توانست پل روحی و روانی عمیقی بین شیوه های نقاشی سوررئالیستی و نقش زنان در آن به عنوان معشوقه، مادر، الهه های اسطوره ای و ستیزه جویانی که علیه سرکوب های پدرسالاری ایستاده اند بوجود آورد.

نقاشی ها و تندیس های گوناگون«کرینگتون» همه از یک کیفیت رویائی و غیرواقعی برخوردارند. حیواناتی که درکنار خدایان و هم طراز با آن ها قرار گرفته اند و نمادهایی از سنت های دیرین تاریخ مایایی و بودایی و تصاویری از کلام های جادویی یهودی که به «کابالا» معروف است با آن ها ادغام شده است.

«خورخه آلبرتو مانریک» استاد هنرشناسی می نویسد:« جلوه های غریب و گاه طنزآمیزی که در آثار کرینگتون به چشم می خورد بیانگر یک دنیای درونی و عمیق مملو از نمادهای اسطوره ای خود ساخته این هنرمند است که هرچند هراس آور به نظر می رسند اما درعین حال او را از اذیت و آزارهای دنیای وحشت آور برونی محافظت کرده اند.»

دردهه هفتاد و هشتاد میلادی، کرینگتون یک بار دیگر توسط هنرشناسان فمینیست کشف شد و شیوه زندگی و هنر او درمرکز کانون توجه هنردوستان قرار گرفت. اما این زیاده روی ها کرینگتون را خسته می کرد. او معتقد بود که زندگی هر انسانی می تواند جالب و قابل توجه باشد:«مگر آن که آن ها فقط اهل تجارت و پول درآوردن باشند.»

لئونورا کرینگتون در ششم آوریل ١٩١٧ در لنکشایر انگلستان دریک قصر دوران «ادوارد» به دنیا آمد. پدر او یک تاجر پارچه بود« پدرم معتقد بود تنها افراد فقیر و همجنسگرایان به دنبال هنر می روند!»

لئونورا با دیدن عکسی از یکی از نقاشی های سوررئالیستی «مکس ارنست» روی جلد مجله ای در لندن شیفته آثار او شد و چندی بعد در اولین ملاقات با این هنرمند به او دل باخت و به دنبال او به پاریس و بعد هم به «پروانس» رفت.

آثار کرینگتون که غالبا به طرح ها و تصاویری از اسب ها و نمادهای مادینگی و سمبل های زنانه مزین است در نمایشگاه های مختلف پاریس در اواخر دهه سی میلادی مورد توجه شدید منتقدین قرار گرفت.

با هجوم قوای آلمان و آغاز جنگ دوم جهانی کرینگتون در حالتی جنون آمیز به مادرید فرار کرد:«در آن شرایط سخت و شکنجه آور سیاسی تصور می کردم مادرید معده جهان است و من باید خودم را به آنجا برسانم و دستگاه گوارشی به شدت بیمار آن را بهبود بخشم!»

کرینگتون پس از درگیری کوتاهی با پلیس در سفارت انگلستان، به تیمارستانی در حومه شهر مادرید فرستاده شد. او در کتاب خاطرات خود به نام «در زیرزمین» وقایع مربوط به این بخش از زندگی خود و خوردن اجباری داروهای کابوس آور را توصیف کرده است.

پدر و مادر کرینگتون فردی را برای بازگرداندن او به انگلستان استخدام کردند اما لئونورا مصمم بود که هرگز دوباره به نزد آن ها باز نگردد. او در لیسبون پرتغال با یک تاکسی به سفارت مکزیک رفت وپس از چندی با یکی از کارمندان سفارت به نام «رناتو لدوس» ازدواج کرد:«این تنها راه فراری بود که برای من در آن زمان وجود داشت.»

بعدها این زوج به مکزیک نقل مکان کردند و چندی بعد لئونورا پس از جدایی از رناتو با عکاس لهستانی تباری به نام «امریکو ویس» ازدواج کردو صاحب دو پسر شد.

در مکزیک، لئونورا با بسیاری از هنرمندان مهاجر از جمله فیلمساز معروف «لویی بونوئل» حشر و نشر و معاشرت داشت.

یکی از دستیاران سابق بونوئل درباره اولین ملاقات این فیلمساز با لئونورا کرینگتون در سال ١٩٩٧ به نشریه «مورنینگ هرالد» چاپ سیدنی گفته بود:«کرینگتون ضمن استقبال از بونوئل به او گفت: شما خیلی شبیه به یکی از نگهبانان من در تیمارستان مادرید هستید و پس از گفتن این کلمات لئونورا به حمام خانه اش رفت و همانطور لباس پوشیده دوش گرفت.»

بونوئل در آن زمان در عکس العمل به این حرف کرینگتون به اطرافیان گفته بود: «من خودم یک آرتیست سوررئالیست هستم اما واقعا این غیرواقعی بودن تا کجا راه می برد و آیا هیچوقت پایانی هم دارد؟»

کنسوئلو سزار، رئیس شورای ملی هنرهای مکزیک درباره لئونورا کرینگتون می گوید:«او یکی از چهره های درخشان هنر قرن بیستم بود وبا برگزیدن مکزیک به عنوان محل زندگی خود، بر عظمت کشور ما افزود.»

خانه ی حراج کریستی در سال ۲۰۰۹ یکی از آثار لئونارو کرینگتون را به مبلغ یک میلیون و چهارصد و هشتاد هزار دلار به فروش رساند.


iran#

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۰

مریم منظوری-نتانیاهو پرو-آمریکا؛ پیشتاز یوتیوب، در گفت و گو با خالق زنقه زنقه

نتانیاهو پرو-آمریکا؛ پیشتاز یوتیوب، در گفت و گو با خالق زنقه زنقه
مریم منظوری
http://www.voanews.com/persian/news/arts/BiBi-Video-remix-2011-05-29-122797919.html

Link

پس از سرهنگ معمر قذافی، اکنون نوبت بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل است که در یک موزیک-ویدئوی جدید، ظاهر شود و با ریتم تند موسیقی، خاطره ای پاک نشدنی از یک سخنرانی تاریخی اش را ثبت کند.

بار دیگر، نوی آلوش، دی جی و موزیسین اسرائیلی دست به کار شده و با رمیکس سخنرانی اخیر «پرو- آمریکایی» یا «طرفدار آمریکای» بنیامین نتانیاهو، در برابر نمایندگان کنگره ایالات متحده، آهنگی جدید با مرکزیت بی بی را به کاربران اینترنت معرفی کرده است.

نوی آلوش، در آهنگ «بی بی پرو-امریکانو»، سخنان آقای نتانیاهو را با ریتم آهنگ پرفروش و معروف We speak no Americano، اثری از گروه استرالیایی Yolanda Be Cool مخلوط و مونتاژ کرده است که طی آن بی بی در میان اشتیاق نمایندگان کنگره، بر حمایت اسرائیل از آمریکا تاکید می کند.

بی بی، نامی است که بنیامین نتانیاهو در کشور خود با آن شناخته و خوانده می شود. کلیپ «بی بی پرو-امریکانو» در تاریخ ۳ خرداد بر شبکه یوتیوب قرار گرفته و در فاصله کمتر از یک هفته نزدیک به ۷۰ هزار بار کلیک خورده و تماشا شده است.

نوی آلوش، پیشتر در ماه فوریه، بهمن ماه گذشته به خاطر رمیکس طنزآمیز آهنگ «زنقه زنقه»، که در آن بخش هایی از سخنرانی معمر قذافی را با موسیقی تند و رقص زنی نیمه برهنه، مونتاژ کرده بود، در میان کاربران اینترنت و بویژه در میان جوانان جهان عرب به شهرت جهانی رسید. به سراغ نوی آلوش، موزیسین، دی جی، و روزنامه نگار عرصه موسیقی در تل آویو رفته ایم تا توضیحات این شهروند ۳۱ ساله اسرائیلی را درباره ویدئوهای پرطرفدارش جویا شویم:

در ویدئوی جدید «بی بی پرو-امریکانو» که با تکه هایی از سخنرانی اخیر بنیامین نتانیاهو در کنگره آمریکا درست کرده ای، چرا با کلمه بی بی بازی کرده ای؟
بی بی نام دیگر بنیامین نتانیاهو در اسرائیل است و اینجا در میان مردم اسرائیل او به بی بی معروف است و من از وجه اشتراک این نام و موضوع سخنرانی او با نام و موضوع موسیقی که از ریتمش استفاده کردم، بهره بردم.

چه شد که این ویدئو کلیپ را درباره سخنرانی آقای نتانیاهو ساختی و چطور آن آهنگ و ریتم خاص را برایش استفاده کردی؟
من یک موزیسین و دی جی هستم و با موسیقی روز جهان آشنایی دارم. در عین حال روزنامه نگارم و در زمینه موسیقی کار می کنم و می نویسم و همزمان اخبار جهان را در اینترنت دنبال می کنم و بعد دیدگاه موسیقایی شخصی خودم را روی آن ها پیاده می کنم، مثل کاری که روی سخنرانی موسوم به «زنقه زنقه» قذافی انجام دادم. این کار را نمی توان درباره هر سیاستمداری که کاریزمای لازم را نداشته باشد، انجام داد. یعنی اگر آن فرد نداند که چطور باجذبه سخنرانی کند و بیان خوبی نداشته باشد، نتیجه کاری که من می کنم درست از آب در نمی آید، چون سرمایه و منبع کافی برای این کار وجود ندارد. فکر می کنم تنها شباهت میان نتانیاهو و قذافی این است که هر دو بلدند چطور با حرارت سخنرانی کنند و همین خوراک خوبی برای موسیقی من می شود. سخنرانی بی بی در کنگره آمریکا، فارغ از این که محتوایش چه بود و این که آیا من با سخنان او موافق هستم یا نه، خیلی کاریزماتیک و قدرتمند بود. مثلا وقتی که بارها کلمه «پرو امریکا» و «آمریکا» را به زبان آورد، اعضای کنگره تحت تاثیر قرار گرفتند به طوری که هر یک دقیقه یک بار به احترام او از جایشان بلند می شدند و برایش کف می زند. مهم نبود که آیا بی بی را دوست دارند یا نه، اینجا دیگر یک مسئله کاملا آمریکایی مطرح بود. این خیلی عجیب است زیرا وقتی او سخنرانی های مشابهی را در اسرائیل ایراد می کند کسی برایش اینچنین کف نمی زند! بلندشدن نمایندگان کنگره از صندلی هایشان برای تشویق او خیلی خنده دار و در عین حال عجیب بود. این ها اولین نکاتی بود که با دیدن سخنرانی نتانیاهو به ذهن من خطور کرد و فکر کردم که اینجا دارد اتفاقات خنده داری می افتد و شروع به ساخت کلیپ کردم و در آن از موسیقی «بابار امریکانو» استفاده کردم که تابستان گذشته آهنگ پرفروش و معروفی شده بود و روی آن موسیقی، سخنرانی نتانیاهو و فیلم نمایندگان کنگره را کارگذاشتم.



آیا می توانیم بگوییم که از طریق رمیکس ویدئوهایت قصد داری پیامی سیاسی برسانی؟
خیلی ها این سوال را از من می پرسند. من سعی می کنم هنگام درست کردن ویدئوهایم دیدگاه سیاسی خودم را دخیل نکنم. درمورد معمر قذافی، خیلی موضعم مشخص بود، چرا که هیچ کس قذافی را دوست ندارد. اما در عین حال حتی اگر آدم از او خوشش هم نیاید، همچنان در او چیزهای جالبی هست که می توان به واسطه شان با او ارتباط برقرار کرد مثلا به خاطر شکل مخصوص لباس پوشیدنش. درمورد بی بی، من به عنوان یک اسرائیلی قصد نداشتم نظر مستقیم سیاسی ام را درباره او صادر کنم. ولی پس از انتشار کلیپ، نظراتی که از مردم اسرائیل گرفتم جالب بود: کسانی که او را دوست ندارند، جداً از ویدئو خوششان آمده و کسانی که بی بی را دوست دارند و از او حمایت می کنند هم می گویند این ویدئو فارغ از مقام سیاسی او، یک جنبه انسانی به او داد. من سعی می کنم در این کارها، تمامی جوانب را نگه دارم و موضعگیری نکنم.

حتما بهتر از من می دانید که ویدئوی رمیکس بی بی، ظرف پنج روز که از انتشارش در یوتیوب می گذرد، بیش از ۶۰ هزار بازدید کننده داشته است.
این خیلی جالب است. تا سه سال پیش تنها آمریکایی ها می دانستند که چطور میشود از این جور ویدئوها درست کرد و مثلا اوباما در جریان انتخابات آمریکا دائما در ویدئوهای مختلف به عنوان ستاره پاپ یا راک ظاهر می شد. این برای آمریکایی هایی که او را در این ویدئوها می دیدند خیلی عادی و جاافتاده بود. اما در اروپا و اینجا در اسرائیل، جلب کردن نظر مردم در این زمینه خیلی سخت بود. دو سال پیش من یک آهنگ برای تزیپی لیونی درست کردم به نام «پسران لیونی» که نقطه مقابل آهنگ «دختران اوباما» بود که در جریان انتخابات آمریکا، برای باراک اوباما ساخته شده بود. در این ویدئو یک خواننده مرد، آهنگی عاشقانه را برای خانم لیونی می خواند. آن موقع در اسرائیل مردم نمی دانستند چه واکنشی به آن آهنگ نشان دهند زیرا نمی توانستند موسیقی و سیاست را با هم مخلوط کنند و در کنار هم ببینند. اما امروزه همه چیز عوض شده است. یوتیوب و درعین حال موزیسین هایی که مثل من کار می کنند، خیلی فضا را تغییر داده اند به طوری که مردم انتظار چنین چیزهایی را دارند و دوست دارند که کسی واقعیت ها، مسائل سیاسی و دیگر مسائل جدی را بردارد و آن را با موسیقی مخلوط کند و از یک زاویه دیگر به آن نگاه کند. در واقع این هم یک جور نگاه کردن به اخبار است.

فکر می کنی که روش شما برای انتشار اخبار، می تواند موجب تغییر و تحول سیاسی شود؟

این مسئله خیلی پیچیده ای است. فکر نمی کنم موسیقی بتواند یک تغییر عمده سیاسی را به بار آورد. مثلا نمی توان انتظار داشت که مردم به واسطه ویدئوی من در انتخابات آینده به بی بی رأی بدهند یا ندهند. اما مثلا ویدئو و آهنگ «زنقه زنقه» که مربوط به انقلاب مردمی در کشور عربی لیبی بود، در کل جهان عرب تبدیل به یک آهنگ پرطرفدار و داغ شد. این جور چیزها درمیان جوانان خیلی جلب توجه می کند. خود من وقتی جوان تر بودم، علاقه ای به مسائل سیاسی نداشتم و اخبار را دنبال نمی کردم و در معرض شنیدن اخبار جهان از هیچ راه دیگری هم نبودم. ولی امروز برادر کوچکتر من، وقتی رمیکس زنقه زنقه یا بی بی را تماشا می کند، ناگهان به دنبال این است که بداند این آدمی که دارد حرف می زند کیست. فکر نمی کنم این کار، از لحاظ سیاسی تغییر عمده ای ایجاد کند، اما وارد زندگی نسل جوان می شود و این خیلی مسئله مهمی است. بطوریکه مثلا میبینیم در کشورهای عربی جوانان در اینترنت کلیپ ها و ویدئوهای فراوانی را درباره انقلاب ها و رهبرانشان به اشتراک می گذارند و همه از همه جای جهان می توانند بدون واسطه رسانه ها و رهبران سیاسی آن ها را ببینند.


ویدئوی زنقه زنقه معمر قذافی یک موفقیت بزرگ بود و در میان کاربران ایرانی شبکه های اجتماعی اینترنتی نیز بسیار مورد توجه و مقبولیت قرار گرفت. پیش بینی می کردی که چنین بازخوردی دریافت کنی؟
بیش از ۶ میلیون بار این ویدئو در اینترنت تماشا شده است. البته با در نظر گرفتن تمام نسخه هایی که از این آهنگ در اینترنت هست، چون این ویدئو بارها در یوتیوب آپلود شده است. خیلی از کلوپ ها این آهنگ را پخش می کردند و مردم با آن می رقصیدند! در سوریه حتی معترضان تظاهرکننده علیه حکومت یک شعار جدید بر اساس آن ساختند که می گوید «زنقه بشار». جالب تر این که من از جوانان مصر ایمیل هایی می گرفتم که می خواستند آهنگی برای حسنی مبارک بسازم و یا از ایران که جوانان می گفتند ما فلان روز قرار است به خیابان بریزیم و میخواستند که برای احمدی نژاد آهنگ درست کنم. مورد توجه قرار گرفتن این نوع کار در میان کشورهای منطقه برای من دستاورد بزرگی بود.

پروژه بعدی شما چیست و چه کسی ستاره ویدئوی آینده تان خواهد بود؟
معلوم نیست و زیبایی این کار هم در همین است. چون هیچ وقت نمی شود پیش بینی کرد که چه کسی در آینده قرار است چه حرفی بزند و یا این که در کجا قرار است سخن بگوید که بتوانم بر اساس تمام شرایط ایده خوبی را درموردش بپرورانم. تولد هر ایده برای خودم هم تازگی دارد.




iran#

جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۰

دزدان دریایی کارائیب در امواج غریب ، به دنبال چشمه حیات!


دزدان دریایی کارائیب در امواج غریب ، به دنبال چشمه حیات!
ساندرا لومیر
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Piratesofcareibfilmcritic-2011-5-27-122730174.html

درسال ٢٠٠٣ یک فیلم ماجراجویانه براساس یکی از محبوب ترین سرگرمی های پارک تفریحی «دیسنی لند» ساخته شد که در مدت کوتاهی تبدیل به یکی ازپرتماشاگرترین فیلم های تاریخ سینما در سطح جهان شد.

همین مسئله باعث شد تا ساختن این فیلم پرطرفداربا استفاده از موضوع های مختلف ادامه پیدا کند و امروز چهارمین فیلم از سری فیلم های «دزدان دریائی کارائیب» به نام «امواج غریب» به روی اکران آمده است. فیلمی که در نخستین دو روز آغاز نمایش رکورد فروش گیشه تازه ای بجای گذاشته است.

این بارهم «جانی دپ» در نقش «کاپیتان جک اسپارو» درفیلم دزدان دریایی کارائیب ظاهر می شود. کاپیتان جک در فیلم «امواج غریب» یک بار دیگر به ستیزه جوئی علیه مقامات بریتانیایی قرن ١٨ می پردازد و کشتی خود را به امید یافتن گنج های مفقوده در آب های ناشناخته هدایت می کند. اما این بار گنجینه ای که «کاپیتان جک» به دنبال آن است، چشمه حیات و دست یافتن به جوانی ابدی است!

نقشه ای برای رسیدن به این چشمه اسطوره ای به دست یکی از دزدان دریایی به نام «باربوسا» افتاده است:

باربوسا: «جک، اگه ما بتونیم این چشمه رو پیدا کنیم …دیگه هیچوقت نمی میریم…این یک ورق برنده است..میفهمی چی میگم؟»

جک: «آره..میفهمم..تنها چیزی رو که نمی فهمم این کلاه گیس احمقانه ای است که سرت گذاشتی!»

در این فیلم تازه، جفری راش یک بار دیگربا لباس های اشرافی و موهای فر زده درنقش رقیب پرزور و دشمن ابدی «جک اسپارو» ظاهر می شود:«باربوسا یک شخصیتیه که می خواد هرطور شده به زندگی ادامه بده. اون خوب می دونه که روزهای جوانی اش دیگه برنمی گرده. بخاطر همین هم به دشمن می پیونده و البته این کار برای او به آسانی آب خوردنه و خوب جک اصلا از این مسئله خوشحال نیست...که خودش خیلی خوبه چون همین چیزهاست که تنش های فیلم را بوجود میاره.»

به این صورت کاپیتان جک (جانی دپ)، آنجلیکا(پنه لوپه کروز)، بلک بیرد (ایان مک شین) و دزدان دریایی همراه آن ها به جزیره ای می رسند که امیدوارند در آنجا به «چشمه حیات» دست پیدا کنند.

اما در این ماجراجویی همه آن ها یک دشمن مشترک دارند. بلک بیرد که نقش او را «ایان مک شین» بازی می کند:«بلک بیرد یکی از معروف ترین دزدان دریایی آن دوران بود. نکته جالب اینجاست که او هیچوقت مجبور نشد کسی را بکشد. چون پیش از رسیدنش همه از ترسشون فرار می کردند. کشتی اش ترسناک بود و او اولین کسی بود که پرچم معروف دزدان دریایی یا همان جمجمه و استخوان را برفراز کشتی خودش افراشت. همین هم باعث شده بود که همه از دیدن این پرچم و دورنمای کشتی از ترس به لرزه بیفتند. او ترسناک ترین دزد دریایی تاریخ بود.»

دستیار «بلک بیرد» و شخص دوم کشتی ، دختر او «آنجلیکا»(پنه لوپه کروز) است. دختری آتشین مزاج که پیش از این ها مدتی هم روابط عاشقانه ای با «کاپیتان جک» داشته است. یعنی درواقع حتی پیش از اولین فیلم از سری فیلم های «دزدان دریایی کارائیب»!

پنه لوپه کروز بازیگر اسپانیایی برنده اسکار می گوید:«من خوشحالم که به مدت سه ماه قبل از اینکه صحنه های داخلی را فیلمبرداری کنیم توانستم در صحنه های خارجی که درهاوایی فیلمبرداری می شد شرکت داشته باشم. این مسئله خیلی به من کمک کرد که اصولا بفهمم دزد دریایی یعنی چی؟ چون این نوع داستان ها خیلی خیلی از دنیای واقعی و امروزی که ما در آن زندگی می کنیم دوره. اینجورشخصیت ها مثل شخصیت «آنجلیکا» آنقدر دور از دسترسند که فقط به کمک قدرت تخیل میتونید اون ها رو به صورت یک آدم زنده و چند بعدی ارائه بدین. بهمین خاطر حضور در میان اون مناظرزیبای طبیعی در هاوایی خیلی به من کمک کرد.»

فیلم «دزدان دریایی کارائیب: امواج غریب» در چند منطقه استوایی دیگر از جمله «پورتوریکو» فیلم برداری شده و بخش هایی از آن هم با استفاده از اماکن تاریخی دربریتانیا ساخته شده است.

«راب مارشال» کارگردان فیلم دزدان دریائی کارائیب چهارم که پیش از این ها فیلم «شیکاگو» و «٩» را کارگردانی کرده است می گوید ساختن این فیلم هرچند با کارهای دیگر او تفاوت دارد اما برایش از جنبه های سینمایی و آشنای زیادی برخوردار بوده است:«مثل یک فرار کوتاه به یک زمان و مکان دیگه است…موضوعی که ریشه های عمیقی در سینمای آمریکا دارد. من از این نوع فیلم ها همیشه خوشم می آمد و وقتی قرار شد یکی از آن هارا کارگردانی کنم واقعا خوشحال شدم.»

البته مرکز ثقل داستان های سینمایی «دزدان دریایی کارائیب» جانی دپ است که همه شخصیت ها و ماجراهای فیلم را تحت الشعاع قرار می دهد.این چهارمین باری است که «جانی دپ» در نقش کاپیتان جک اسپارو ظاهر می شود اما این بازیگر می گوید حاضر است درفیلم دزدان دریایی شماره پنج..شش و حتی بیشتر را هم ایفای نقش کند. جانی دپ به شوخی می گوید: «چرا که نه؟ اگرهم انقدر پیرشدم که نتونستم با پای خودم برم سر فیلمبرداری ..اونها میتونن منو با صندلی چرخدار به اونجا بکشن!»

«دپ» درحالتی جدی تر می گوید:« برای من بازی درنقش شخصیتی مثل کاپیتان جک کاریه که ازش خسته نمیشم . نقشی که به عنوان یک بازیگربه من امکانات زیادی برای به کار گرفتن خلاقیت میده. در این نقش نه تنها هرنوع دیوونه بازی ممکنه بلکه این دیوونه بازی ها هردفعه هم بیشتر و بیشتر میشه ..یعنی آدم احساس می کنه بازی با این نقش پایانی نداره.»

کاپیتان جک: «ببینم تو تاحالا این چشمه حیات رو دیدی؟»

کاپیتان تیگ: «اگه دیده بود که الان این ریختی نبود!»

کاپیتان جک: «احمق! اینجا نورش بده!»

درفیلم تازه «دزدان دریایی کارائیب: امواج غریب»، کیث ریچاردز، گیتاریست معروف گروه «رولینگ استونز» نقش پدر کاپیتان جک را بازی می کند. او یک بار دیگر در فیلم قبلی دزدان دریایی کارائیب این نقش را ایفا کرده است. پس از آن که «جانی دپ» اعتراف کرد که برای ساختن قیافه خود به شکل «کاپیتان جک» از قیافه «کیث ریچاردز» الهام گرفته، دست اندرکاران تصمیم گرفتند از ریچاردز دعوت به همکاری کنند.




iran#

پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۰

اهدای جایزه بهترین فیلم تلویزیونی «پی بادی» به مستند «ندا»


اهدای جایزه بهترین فیلم تلویزیونی «پی بادی» به مستند «ندا»
http://www.voanews.com/persian/news/arts/NedaPeabodyaward-2011-5-26-122666794.html

جایزه «پی بادی» که هرسال طی مراسمی به بهترین برنامه های رادیویی و تلویزیونی آمریکا اهدا می شود امسال به فیلم مستند «ندا» یکی از محصولات شبکه تلویزیونی «اچ بی او» HBO اهدا شد.
امسال در هفتادمین مراسم اهدای این جوایز در هتل «والدرف آستوریا» در نیویورک که میزبانی آن بر عهده «لاری کینگ» خبرنگار مشهور و مجری بازنشسته برنامه های تلویزیونی بود، فیلم مستند «ندا» درباره ندا آقاسلطان، زن جوانی که درجریان تظاهرات اعتراض آمیز به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران در خیابان های تهران کشته شد جایزه ای را به خود اختصاص داد.
آنتونی تامس، کارگردان فیلم مستند «ندا» می گوید هدف او از ساختن این فیلم نشان دادن ندا به عنوان یک دختر عادی و معمولی بود و نه یک مظهر و سمبل انقلاب: «سختی داستان در این بود که کسی مثل ندا آقاسلطان که چهره ای شناخته شده نبود و از فرهنگی غریبه به شمار می رفت، حس تفاوت و دوری را در ما به وجود می آورد. اما با ساختن این فیلم قصد من ربط دادن و نشان دادن یک زندگی عادی بود. می خواستم وقتی کسی در نیویورک این فیلم رو می بینه بگه این دختر می تونست یکی از همسایه های من باشد و من فکر او رو می فهمم. او را درک می کنم و می فهمم چرا می جنگیده و چرا نمی تونسته حقارت رو تحمل کنه. قصد من هم به عنوان یک کارگردان ربط دادن راه ها از طریق نشان دادن انسانیت و شناختن آن ها بود.»
تامس می گوید: «ساختن این فیلم با مشکلات و خطرات زیادی روبرو بود. چون خبرنگاران خارجی نمی توانستند به ایران سفر کنند، با خانواده ندا مصاحبه کنند و اطلاعات لازم را برای ساختن یک فیلم مستند به دست بیاورند.»اما تامس موفق شد سعید کمالی دهقان، روزنامه نگار ایرانی را به عنوان نماینده خود در ایران پیدا کند.
آنتونی تامس هنگام دریافت جایزه «پی بادی» آن را به خانواده ندا آقا سلطان تقدیم کرد و گفت: «اگر کسی لیاقت دریافت این جایزه را داشته باشد همان خانواده آقاسلطان است که ریسک زیادی کردند تا یاد خترشان را زنده نگهدارند. آن ها، یعنی مادر، پدر، برادر و خواهر ندا آقا سلطان زندگی خود را با این کار به خطر انداختند. پس در حقیقت این جایزه مال آنهاست.»



iran#

جشن نیم قرن فعالیت های هنری باب دیلان، خواننده اسطوره ای موسیقی فولکلور آمریکا


جشن نیم قرن فعالیت های هنری باب دیلان، خواننده اسطوره ای موسیقی فولکلور آمریکا
آدام فیلیپس
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Bobdylananniversary-2011-5-26-122657519.html

باب دیلان، خواننده اسطوره ای موسیقی فولکلوریک آمریکا، در طول ۵٠ سال گذشته برخی از بهترین ترانه های تاریخ موسیقی جهان را ساخته است و شاید تا امروز هیچ فرد آمریکایی زنده ای به اندازه او بر روی فرهنگ پاپ و معاصر آمریکا اثرگذار نبوده است.

دیلان در طول نیم قرن فعالیت هنری به عنوان یک خواننده ترانه های فولکلوریک، یک ستاره موسیقی راک، یک شاعر و سراینده اشعار حماسی و هنرمندی همواره برانگیزنده شناخته شده است.

شاید بسیاری باب دیلان را به خاطر سروده های ضد جنگ او در دهه ۶٠ میلادی از جمله، Blowin' In The Wind «بر باد نوشته» می شناسند. اما او در طول پنج دهه گذشته بیش از ۵٠ آلبوم در رشته های مختلف موسیقی عرضه کرده است که هریک در نوع خود درخور توجه و نشانگر استعداد شگرف این هنرمند در ارائه موسیقی خاص او و پیام هایی است که این موسیقی به همراه دارد.

باب دیلان، تمثالی ازموسیقی فولکلور

مردی که دنیا او را به نام ساده «دیلان» می شناسد با نام «رابرت آلن زیمرمن» در سال ١٩۴١ در یک خانواده متوسط یهودی در شهر «هیبینگ» در ایالت مینه سوتا متولد شد.

دیلان در نوجوانی از هواداران پر و پا قرص موسیقی «بلوز»، راک اندرول و «کانتری» بود. موسیقی که او به همراه ارکستری که در دبیرستان تشکیل داده بود می نواخت. او از دوستداران «وودی گوتیر» خواننده فولکلوریک و انقلابی ترانه هایی چون «این سرزمین، سرزمین توست» نیز بود. هنرمندی که باب دیلان بعدها او را «مردی که روح واقعی آمریکا را شناخته است» می خواند.

باب دیلان یکی از نخستین ترانه سرایانی است که «شعر» را وارد موسیقی پرتوان«راک اندرول » کرد. او پس از ترک نیمه کاره دانشگاه به شهر نیویورک نقل مکان کرد و در سال ١٩۵٩ در «گرینویچ ویلج» محل زندگی هنرمندان «بوهمی» و موسیقی «فولکلور» مستقر شد.

تا آن تاریخ موسیقی دان های «فولک» ترانه های قدیمی آمریکایی را می نواختند. اما باب دیلان نسخه تازه ای از موسیقی خاص خود را با تاثیر از موسیقی فولکلوریک آمریکا ساخت و ارائه داد. پس از ساختن ترانه کلاسیک «زمانه در حال عوض شدن است» در سال ١٩۶٣، مردم رابطه خاصی بین «باب دیلان» و جنبش های اجتماعی مایل به چپ آن دوران احساس کردند.

«گریل مارکوس» منتقد سرشناس موضوع «موسیقی در ارتباط با جامعه » که مقالات گوناگونی درباره باب دیلان نوشته است می گوید، این هنرمند در جایی فراسوی سبک و شیوه های خوانندگی و ترانه سرایی معمولی قرار دارد. او تنش هایی را که میان مسائل و ریشه های اسطوره ای آن ها وجود دارد را می فهمد و درترانه های خود مسائل مطرح روز را با نگاهی به عمق به ریشه های تاریخی آن به نمایش می گذارد.

مارکوس می گوید:«هنگامی که این تنش ها به یک توازن کامل می رسند ناگهان می بینیم یک اثر خارق العاده به وجود آمده است. نه تنها از نظر عمق و زیبایی. نه فقط از لحاظ تطمیع و شیفتگی، بلکه از نظر یکتایی و بی همتا بودن. وقتی شما این ترانه ها را می شنوید بی اختیار به خود می گویید: چطور کسی می تواند چنین اثری را بسازد؟

آمیزه ای از شعر و موسیقی

باب دیلان یکی از بدعت گزاران نوع دیگری از ترانه سازی نیز به شمار می رود. برای مثال ترانه «تنبورین من» که تصاویر ذهنی و درون گرای این ترانه سرا را به نمایش می گذارد. عملی که تا آن زمان در صحنه موسیقی سابقه نداشت.

مایکل گری، تدوین گر دانشنامه «باب دیلان» می گوید دیلان نخستین ترانه سرایی است که شعر ناب را چاشنی موسیقی پرهیجان راک اندرول ساخت: «بعد از او بود که دیگران به صورتی جدی و خلاق به ادامه این کار پرداختند. یعنی دیگر لازم نبود کلمات سرسری، بی معنی و توخالی روی آهنگ های راک اندرول بگذارند.»

حتی جان لنون هم یک بار گفته بود که از موسیقی باب دیلان بر او تاثیرگذار بوده که سروده های بچه گانه اولیه بیتل ها را به ابعادی عمیق تر و بزرگسالانه تفکر آمیز رسانده است.

یک موسیقی همیشه در حال تغییر و تحول

باب دیلان در سال ١٩۶۵ در فستیوال موسیقی پاپ «نیوپورت» برای نخستین بار از گیتار برقی استفاده کرد. این کار باعث شد که بسیاری از هواداران موسیقی فولکلوریک از او رویگردان شوند. مدتی بعد او ترانه «مثل یک سنگ گردان» Like A Rolling Stone را عرضه کرد که بسیاری آن را بهترین ترانه تاریخ موسیقی راک خوانده اند.

«گری» می گوید:«وقتی شما به موسیقی باب دیلان جوان گوش می دهید، یعنی به هرکدام از این ترانه ها که گوش کنید می بینید در آن ها یک حس آرامش درونی و اعتماد به نفس خارق العاده وجود داره. این حس که انگار دیلان هیچ عجله ای در انجام و ارائه کار خود نداشته است وفریادی هم نمی زند اما درعین حال همه مسائل مهم زمانه خودش را به روز مطرح می کند و شنونده را وامی دارد که به این مسائل توجه کند.»

منتقدین موسیقی معتقدند که «باب دیلان» در طول دوران زندگی حرفه ای خود از طریق ترانه هایش هر حرفی که دلش می خواسته زده است و این حرف ها را هم از طریق هر نوع موسیقی که می پسندیده زده است. شخصیت های مختلف «دیلان» بارها به صورت «دیلان رپ خوان»، دیلان خواننده کانتری، دیلان خواننده مبارز آمریکایی، دیلان خواننده رمانتیک، و دیلان ضد جریان اصلی تجلی کرده است. همین امر در مرحله ای از زندگی، او را به شدت به موسیقی مذهبی گاسپل علامند می کند تا جایی که در دهه هفتاد و هشتاد میلادی پس از یک دوران بی برگ و باری، باب دیلان به دین مسیحیت از شاخه «اوانجلیک» می پیوندد.

هیچکس، حتی خود باب دیلان هم نمی داند چرا زندگی این شاعر، خواننده، آهنگساز و ترانه سرا دستخوش این همه گردش و دگرگونی بوده است. اما گریل مارکوس منتقد موسیقی معتقد است همین مسئله بخشی از شخصیت جادویی باب دیلان را تشکیل می دهد: «من فکر می کنم همین چیزهاست که هنرمندان را از مردم معمولی مجزا می کند. آن ها به ما نشان می دهند که زندگی ابعادی خیلی بیشتر از آنچه که ما مردم عادی فکر می کنیم دارد. هنرمندان به جای قرار گرفتن در چارچوب های معمول و شناخته شده، همواره دیگران را شگفت زده می کنند.»

باب دیلان در طول سالیان، هر نوع جایزه موسیقی موجود درآمریکا را به دست آورده است. او هشت بار برنده جایزه «گرمی» بوده است. نشان ملی هنر به او اهدا شده و علاوه بر جایزه «پولیتزر»، جایزه اسکار را هم برده است و تنها آینده به ما نشان خواهد داد که قدم بعدی این نابغه عالم موسیقی او را به چه ابعاد تازه ای خواهد رساند.


iran#

خود برای کمک رسانی به نيازمندان استفاده ميکند


سارا مک لاکلن از شهرت خود برای کمک رسانی به نيازمندان استفاده ميکند
http://www.voanews.com/persian/news/Sara_McLachlan-2011-05-20-122289344.html


برای ديدن ويدئو مصاحبه به لينک زير برويد
http://www.youtube.com/watch?v=hU9d-rk_d04

بسياری از خوانندگان با نام سارا مَک لاکلِن آشنايی دارند. کنسرت اين خواننده کانادايی چندی پيش در واشنگتن برگزار شد و وی طی مدت اقامتش در اين شهر، گفتگويی نيز با صدای آمريکا داشت که گوشه ای از آنرا در زير می خوانيد.
سارا مک لاکلن، خواننده محبوب کانادايی، ازجمله هنرمندانيست که از شهرت و جايگاه خود برای کمک رسانی به نيازمندان و سازمانهای خيريه نيز استفاده ميکند.
سارا می گويد: «خيلی خوشبخت و خوش شانسم که اين زندگی به من داده شده و طبيعيست که شکرگزار و ممنون باشم و يکی از راههای تشکر کردن اينست که از شغلم و صحنه، برای داد و ستدی دوطرفه استفاده کنم. با بالاتر رفتن سنم متوجه شدم که چقدر مهم است که عضوی از يک گروه باشيم و گرد هم بياييم. مخصوصاً حالا که هر کس به تنهايی در دنيای کوچک خود با پيامهای کامپيوتری و توييتر و غيره مشغول است.»
سارا مک لاکلن بانی فستيوال موسيقی خوانندگان زن به نام ليليث فير است که با موفقيت در سالهای ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۹، شش ميليون دلار از در آمد خود را به سازمانهای خيريه اختصاص داد. دور دوم اين فستيوال در تابستان ۲۰۱۰ با حضور خوانندگان مطرحی چون کولبی کايلت، شريل کرو و مری جی بلايج در آمريکا بر پا شد. به دليل مشارکت تنها زنان در اين فستيوال بسياری سارا مک لاکلن را فمينيست ناميده اند. اما اين خواننده خود را مدافع انسانيت ميداند و نه فمينيست.
ختنم مک لاکلن می گويد: «بر خلاف اظهارات سياسی که ما را گروه فمينيستی و ضد مرد ميداند، ما فقط ميخواهيم زنان را تجليل کنيم که موجودات فوق العاده ای هستند که به موفقيت های زيادی دست يافته اند. کجای اينکار اشتباه است؟ چرا بايد از مردان متنفر باشيم؟ اين يکی از سوالهايی بود که از من پرسيده شد، که حتما از مردان متنفريد؟! .. چرا؟ چون از زنان تجليل ميکنيم؟ چه حرف احمقانه اي؟» ..!
سارا ادامه می افزايد: «ما زنان آمريکايی از موقعيت های زيادی برخورداريم. گاهی دريک حباب زندگی ميکنيم که همه چيز را حق خود ميدانيم و بيشتر و بيشتر هم انتظار داريم... که بايد هم داشته باشيم اما کافيست به کشورهای رو به توسعه نگاه ميکنيم که هنوز زنان را به جرم زنا سنگسار ميکنند ... وحشتناک است... زنان کشته ميشوند فقط به اين خاطر که خانواده شوهرشان از آنها خوششان نميآيد... يا خيلی چيزهای ديگر مثلا ختنه زنان... خيلی از اينها در فرهنگ ريشه دارند و من اينرا ميدانم... و البته که من به عنوان يک زن از شمال آمريکا از دور به اين مسائل نگاه ميکنم و فکر ميکنم چطور ميشود به آن خاتمه داد. ميدانم که تغيير به آهستگی ميسر است»
بانی فستيوال موسيقی خوانندگان زن می گويد: «من طرفدار هر موجودی هستم که از خود صدايی ندارد، زنان، کودکان،... حيوانات... هر چه مرا تحت تاثير قرار دهد. اگر کسی به من بگويد اين آدمها يا حتی اين حيوانها به کمک نياز دارند و تو ميتوانی کمک کنی، اگر شدنی باشد و در برنامه زمانی ام بگنجد، من هستم.»
سارا ميگويد با ترانه های آلبوم آخرش به نام «قوانين توهم» رابطه ای قلبی احساس ميکند و «هميشه در ترانه هايم ازآنچه احساساتم را بر ميانگيزد ميگويم؛ از تجربيات خودم و اطرافيانم... و يا داستانی که مرا تحت تاثير گذاشته باشد... من نميتوانم ترانه نويسی ام را توصيف کنم... کاری را ميکنم که احساس خوبی به من ميدهد، آنرا بر کاغذ می آورم و رهايش ميکنم. در آلبوم جديدم، خيلی به عمق احساساتم نزديک شده ام. جدايی ام از همسرم باعث شد که مسير زندگی ام به کلی عوض شود. اينکه چگونه تکه های اين شيشه شکسته را بردارم و دوباره به هم پيوند بزنم و اين سوال که اصلا من که هستم و چگونه خود را دوباره بسازم و ادامه دهم... هر تغييری سخت و دردناک است... آهسته و زشت است... آشفته و کثيف است ... اما زيبا هم هست چرا که نتيجه چيزی جز رشد و جلو رفتن نيست.



iran#

سالمندان ژاپنی برای بستن نیروگاه فوکوشیما داوطلب شدند


سالمندان ژاپنی برای بستن نیروگاه فوکوشیما داوطلب شدند
http://www.voanews.com/persian/news/Japan_Fukushima-2011-05-26-122645889.html

بیش از ۱۶۰ تن از سالمندان ژاپنی پیشنهاد تشکیل یک سپاه داوطلب را برای انجام خطرناکترین عملیات به منظور بستن نیروگاه هسته ای فوکوشیما کرده اند.
یاسوترو یامادا که يک مهندس ۷۲ ساله بازنشسته است این گروه را سازماندهی کرده است. یاسوترو یامادا می گوید این پیشنهاد یک مأموریت انتحاری نیست؛ بلکه دلیل آن این است که این گروه از سالمندان، نسبت به جوانانی که اکنون در نیروگاه کار می کنند، از اثرات درازمدت پرتوهای رادیو اکتیو مدت زمان کمتری رنج خواهند برد.
بالا بودن میزان پرتوهای رادیو اکتیو موجب شده است که کارکنان نتوانند در هر بار بیش از چند دقیقه در نیروگاه بمانند.
روز چهارشنبه شرکت نیروی برق ژاپن اعلام کرد میزان رادیو اکتیو موجود در فضای پیرامون یکی از رأکتورها ۱۸ بار بیشتر از حد مجاز بوده است.
مقامات این شرکت هنوز پیرامون پیشنهاد یامادا برای تشکیل گروه سالمندان اظهار نظری نکرده اند؛ اما روزنامه ژاپنی آساهی به نقل از مشاور ارشد دولت ژاپن در امور بحران هسته ای نوشت: «مقامات ژاپن تلاش می کنند که روشهای رفع بحران را به نحوی تنظیم و اجرا کنند که نیازی به "سپاه انتحاری" نباشد.»




iran#

چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۰

اپرا وینفری پس از ٢٥ سال با تماشاگران خود خداحافظی می کند


اپرا وینفری پس از ٢٥ سال با تماشاگران خود خداحافظی می کند
کریس سیمکین
http://www.voanews.com/persian/news/arts/OperahWinfrey-2011-5-25-122594799.html

اپرا وینفری، یکی از مشهورترین، قدرتمندترین و ثروتمندترین مجریان شوهای تلویزیونی آمریکا، شوی تلویزیونی پرطرفدار خود که به مدت یک ربع قرن در صدر برنامه های تلویزیونی قرار داشته است را پایان داد.آخرین برنامه «اپرا» امروز (٢٥ ماه مه ) اجرا خواهد شد.

شوی اپرا وینفری که نخستین بار در سال ١٩٨٦ روی آنتن آمد، اولین برنامه تلویزیونی با استفاده از یک مجری آفریقایی تبار آمریکایی بود که توانست درشبکه های سراسری تلویزیون آمریکا به نمایش درآمده و از موفقیت زیادی برخوردار شود. از آن تاریخ به بعد اپرا وینفری توانسته است یک دستگاه رسانه ای عظیم به نام خود برپا کند و علاوه برآن صاحب شبکه ماهواره ای و تلویزیونی خود باشد. شبکه ای که به نام « O» دراوائل امسال کار خود را آغازکرد.

پایان کار اپرا وینفری به عنوان یک برنامه ساز و مجری تلویزیونی در شهر شیکاگو با تشویق بیش از ١٣ هزار تن از هواداران او و اجرای یک سرود دستجمعی توسط گروه همخوانان (کر) همراه بود.

اپرا وینفری، با حقیقت گویی و پرداخت به زیبایی های درون در شوهای روزانه تلویزیونی خود توانست وجهه و سیمای تلویزیون آمریکا را برای همیشه عوض کند. برنامه ای که با بیش از ٤٢ میلیون تماشاگر در بیش از ١٥٠ کشور جهان در هفته، تبدیل به پرتماشاگرترین برنامه تاریخ تلویزیون شد. اما سال گذشته دراوج موفقیت، او ناگهان تصمیم گرفت به این برنامه ها پایان دهد.

اپرا در آن زمان به تماشاگران خود گفت:«این سال هایی که با شما گذشت توانست به عنوان یک تجربه گرانبها زندگی مرا برای همیشه دگرگون کند.»

تماشاگران و هواداران شوهای اپراوینفری نیز در حالی که درمحل استودیوی تلویزیون ضبط آخرین برنامه او را تماشا می کردند درباره اهمیت اپرا چنین گفتند:«محبت و مهربانی که او نثار تمامی مردم می کند. فرصت هایی که او در اختیار دیگران گذاشته است وعشقی که او با همه تقسیم می کند از دلایلی است که ما او را تا به این حد دوست می داریم.»

زن تماشاگری گفت: «اپرا خودش است..یعنی واقعیت خودش را پنهان نمی کند.» تماشاگردیگری این گفته را تائید می کند:«بله..اپرا یک آدم واقعی است به چیزی تظاهرنمی کند.» دیگری می گوید:«اپرا به ما امید داده است و همیشه روی نکات مثبت زندگی تکیه می کند ..به این صورت او زندگی همه از جمله خود من را لمس کرده و روی آن تاثیر گذاشته است.»

اپرا وینفری بیش از هرچیز دیگربا اعتراف به مسائلی که خود او در زندگی با آنها درگیر بوده است توانست با تماشاگرانش ارتباط برقرار کند. تجربه مورد تجاوز قرار گرفتن درکودکی، فقر و بعدها مشکل چاقی. او روی مسائل دیگری چون سوء استفاده از کودکان، بیماری ایدز و نژادپرستی نیز تکیه داشت.

ران سیمونز، یک منتقد رسانه ای می گوید:«شما حتی اگر برنامه های اپرا را تماشا نمی کردید هم می دانستید که در آن چه می گذرد و این هفته مثلا از چه موضوعی صحبت می شود. موضوع هایی که اپرا برای برنامه های خود انتخاب می کرد ناگهان تبدیل به یک مسئله ملی می شد و همه درباره آن کنجکاوی نشان می دادند.»

«کیتی کلی» نویسنده می گوید:«رسیدن اپرا از گمنامی به این درجه از معروفیت و محبوبیت خودش یک واقعه حیرت آور است. او امروز معروف ترین و خوشنام ترین زن جهان است.»

مجله «هاوس کیپینگ» اخیرا با نظرخواهی هایی از سراسر جهان آماری به دست داده است که نشان می دهد اپرا وینفری دوستداشتنی ترین و قابل احترام ترین زن در سراسر جهان به شمار می رود.

اپرا زندگی اولیه و دوران کودکی و نوجوانی دشواری را در محلات فقیر نشین «میسی سی پی» گذراند. اما بعدها توانست براین مشکلات غلبه کرده و به موفقیت برسد. او هرچند در چند فیلم سینمایی نیز بازی کرد اما بیشتر معروفیتش به خاطر شوهای تلویزیونی اپرا است.

اپراوینفری نخستین زن آفریقایی تبار آمریکایی است که نامش در فهرست فوربز برای معرفی میلیاردرهای جهان قرار گرفته است. او هم چنین اثرات مهمی در زندگی بسیاری از نویسندگانی که او کتاب های آن ها را در «بوک کلاب» خود معرفی کرد داشته است.

اپرا هم چنین یک نمایش به نام «رنگ بنفش» برای اجرا در تئاترهای «برادوی» تهیه کرد و توانست با تاسیس یک مجله و شبکه تلویزیونی خود تبدیل به یک غول رسانه ای شود.او در طول سال های اجرای برنامه های خود هدایا و جوایزی از قبیل اتومبیل و دیگر هدایای گرانقیمت به شرکت کنندگان داده است.

اپرا وینفری در سال ٢٠٠٧ مبلغ ٤٠ میلیون دلار برای تاسیس یک مدرسه دخترانه در محلات فقیرنشین آفریقای جنوبی اهدا کرد. او هم چنین با جمع آوری اعانه بیش از٦٠ موسسه فرهنگی دیگر نیز در ١٣ کشور مختلف جهان تاسیس کرده است.

او در نخستین تجربه سیاسی خود به طرفداری از باراک اوباما به کمپین تبلیغاتی او برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری ایالات متحده کمک کرد.

اپرا می گوید با پایان دادن به شوهای تلویزیونی خود درصدد است تا بیشتر روی شبکه تلویزیونی نوپای خود تمرکز کند و امیدواراست که بتواند روزی این شبکه را نیز به اندازه برنامه های تلویزیونی خود پرتماشاگر کند.




iran#

گزارش: جاذبه گردشگری يک جزيره مصنوعی در نزديکی پايتخت کره جنوبی


گزارش: جاذبه گردشگری يک جزيره مصنوعی در نزديکی پايتخت کره جنوبی
http://www.voanews.com/persian/news/SKOR_Tourism-2011-05-25-122567924.html

درجزیره ای مصنوعی و شناور در رود هان در سئول، پایتخت کره جنوبی، سه مرکز فرهنگی ساخته شده است که می تواند به یکی از جاذبه های گردشگری این شهر تبدیل شود.
از بزرگترین جزیره شناور مصنوعی که سه مرکز فرهنگی در سئول را به هم ارتباط میدهد، روز شنبه بیست و یکم ماه مه، پرده برداری شد. ساخت این جزیره بخشی از پروژه چند میلیارد دلاری زیبا سازی پایتخت کره جنوبی؛ سئول است.
هزاران نفر در گشایش بخشی از این جزیره به مساحت بیست هزار و ۴۰۰ متر مربع دیدن کردند. ساخت این بخش حدود ۸۸ میلیون دلار تخمین زده شده است. قرار است تکمیل این پروژه در سپتامبر سال جاری ميلادی صورت بگیرد.
اوه سه هون، شهردار سئول، میگوید: «رود هان و نامسان نمادهای شهر سئول هستند. تلاش ما این است که نماد دیگری برای فعالیتهای فرهنگی و هنری، معرف مناظر طبیعی مانند هان و نامسان بسازیم.»
اوه سه هون سال گذشته برای بار دوم به سمت شهردار انتخاب شد و از برنامه های آینده او تبدیل شهر ۶۰۰ ساله سئول به بزرگترین مرکز تجاری و توریستی در شمال شرقی آسیا ست.
لو کیونگ جی، یکی از دست اندرکاران پروژه رود هان، میگوید حدود ۵۹ میلیون نفر، شامل گردشگران خارجی و همچنین ساکنان سئول، سال گذشته از این رود دیدن کرده اند. انتظار میرود با ایجاد جزیره شناور در این شهر، افراد بیشتری به آنحا سفر کنند.
لو کیونگ جی می گويد: «مردمی که برای دیدن رود هان می آیند، بدون شک از حزیره شناور نیز دیدن میکنند. آنها میتوانند از مناظر زیبای رود هان لذت ببرند. این جزیره شاهد گردهمایی و هنرنمایی بسیاری از هنرمندان خواهد بود.»
به گفته کیونگ جی این جزیره قابلیت جای دادن ۶۲۰۰ نفر را دارد. بزرگترین بخش این جزیره نزدیک پل بانپو واقع در قلب سئول، به ارتفاع سه طبقه، شامل يک سالن کنفرانس است. دو بخش دیگر برای فعالیتهای آبی از جمله قایق سواری استفاده میشوند.
بسیاری از ساکنان سئول از ساخت این جزیره اظهار خشنودی میکنند.
يکی از ساکنان می گويد: «زیاد به دیدن رودخانه هان نمی آمدم چون هیچ کاری نبود که آنجا بکنیم. حالا خوشحالم که کافه هایی ساخته شده که میتوان در آنها چای نوشید و بعد از مدرسه با دوستان گپ زد. خوشحالم که این مکان جذاب را در سئول ساخته اند. رصدخانه آن به قدری زیباست که به یاد اروپا میافتم. دلم میخواهد پدر و مادرم را که در حومه شهر زندگی میکنند، به اینجا بیاورم.»
طی ده سال گذشته سئول با وجود شلوعی و هوای آلوده از یک جنگل بتونی به شهری مدرن تبدیل شده است.



iran#

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۰

جاستین بیبر و امینم، صدرنشینان جوایز موسیقی «بیلبورد»


جاستین بیبر و امینم، صدرنشینان جوایز موسیقی «بیلبورد»
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Billboardawards-2011-5-24-122513744.html

جاستین بیبر، خواننده نوجوان و امینم، خواننده معروف رپ، هریک با دریافت ۶ جایزه در رده بندی های مختلف موسیقی در صدر برندگان جوایز موسیقی «بیلبورد» Billboard که یکشنبه شب در شهر «لاس وگاس» برگزار شد قرار گرفتند. در این مراسم امینم جایزه «بهترین هنرمند سال» را نیز دریافت کرد.

امسال «ریانا» با ١٨ نامزدی جایزه بیلبورد، بیشترین تعداد نامزدی این جوایز را داشت و پس از او هم «امینم» با ١۶ نامزدی و «لیدی گاگا» با ١٢ نامزدی دررشته های مختلف موسیقی قرار داشتند.

تیلور سویفیت نخستین جایزه مراسم اهدای جوایز موسیقی بیلبورد و عنوان «هنرمندی با بهترین آلبوم سال» را به دست آورد.

«بیانسه» یکی دیگر از برندگان اصلی جوایز بیلبورد ٢٠١١ بود که همراه با برندگان دیگر، گروه ایرلندی «یوتو» U2 و کیتی پری، جوایزی را به دست آوردند. هم چنین تک آهنگ «دینامیت» با صدای «تایو کروز» خواننده بریتانیایی برنده بهترین تک آهنگ جوایز بیلبورد شد.

امینیم نه تنها جایزه «بهترین هنرمند» بلکه جایزه «بهترین هنرمند مرد سال» را نیز از آن خود ساخت. درحالی که جاستین بیبر جایزه «محبوب ترین خواننده با طرفداران بی شمار» و هم چنین جایزه «بهترین خواننده نورسیده» را به دست آورد.

جاستین بیبر که نواختن موسیقی را از گاراژ خانه خود آغاز کرد و ترانه های خود را روی «یوتیوب» به نمایش گذاشت به طور اتفاقی توسط یک تهیه کننده موسیقی پاپ کشف شد. بیبر پس از مراسم اهدای جوایز بیلبورد به خبرنگاران گفت: «میخوام از همه کسانی که به من کمک کردند تا از شهر کوچک محل زندگیم بیرون بیایم تشکر کنم.»

مراسم اهدای جوایز «بیلبورد» که به طور مستقیم از شهر «لاس وگاس» و از طریق تلویزیون های ماهواره ای پخش می شد با ترانه مشترکی که در آن ریانا و بریتنی اسپیرز همخوانی می کردند آغاز شد. اجرای دو نفره دیگری به نام «دروغ گفتنت را دوست دارم» با صدای «ریانا» و «امنیم» هم توانست برنده جایزه بهترین ترانه «رپ» شود.

جایزه بهترین خواننده لاتین به «شکیرا» تعلق گرفت. وی در این رشته با خوانندگان محبوب دیگری چون انریکو ایگلسیاس و پرینس رویس رقابت می کرد.

نیل دایموند خواننده برخی از به یادماندنی ترین و پرطرفدارترین ترانه های پاپ، جایزه «شخصیت ماندگار» جوایز بیلبورد را دریافت کرد. وی در برنامه اهدای این جوایز ترانه «کارولین شیرین» که در دهه شصت میلادی از محبوبیت زیادی برخوردار شد را اجرا کرد.

بیانسه به خاطر تاثیری که بر موسیقی روز داشته است به عنوان نموداری از یک زن جوان و موفق جایزه «میلنیوم» بیلبورد را به دست آورد. جایزه بهترین تور کنسرت های یک گروه به «یوتو»U2 تعلق گرفت.

جوایز بیلبورد که از سال ١٩٩٠ میلادی هر سال به برندگان آن اهدا می شود بر اساس مقدار محبوبیت هنرمندان، مقدار فروش آثار آن ها، تعداد دفعات پخش رادیویی این آثار و عواید حاصله از فروش بلیت کنسرت ها به آنان اهدا می شود.


iran#

فیروزه خطیبی-فیلم تازه «وودی آلن» رکورد فروش فیلم های هنری را شکست!


فیلم تازه «وودی آلن» رکورد فروش فیلم های هنری را شکست!
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/MidnightinParis-2011-5-24-122517904.html

فیلم «نیمه شب در پاریس» تازه ترین اثر سینمایی «وودی آلن» نویسنده، کارگردان و بازیگر سینمای آمریکا، یک هفته پس از نخستین نمایش آن در جشنواره سینمایی «کن» در جنوب فرانسه، رکورد فروش فیلم های هنری و فروش گیشه در نخستین دو روز نمایش در آمریکا را شکست.

این فیلم در آخرهفته گذشته تنها در دو سینما و روی دوازده پرده رقم شگفت آوری نزدیک به ٦٠٠ هزار دلار فروش داشته است. بنا بر ارقامی که شرکت «رنترک» انتشار داده است این فیلم بیش از ٩٦ هزار دلار در هر سینما فروش داشته است و به این ترتیب نه تنها پرفروش ترین فیلم هنری سال جاری به شمار می رود بلکه فروش آن از جمع فروش دوفیلم «نطق پادشاه» (برنده اسکار بهترین فیلم سال گذشته) و «قوی سیاه» دراولین دو روز اکران بیشتر بوده است.

نظر منتقدین سینمایی

«کنت توران» منتقد سینمایی لس آنجلس تایمز درمورد کمدی تازه وودی آلن، نیمه شب در پاریس می نویسد:«هرگز فکر نمی کردم یک بار دیگر این جمله را درباره یکی از فیلم های وودی آلن بنویسم اما فیلم «نیمه شب در پاریس» بدون شک بهترین و لذت بخش ترین فیلمی است که این فیلمساز در چند سال اخیر ساخته است!»

منتقدین سینمایی هالیوود ریپورتر و نیویورک تایمز نیز به شدت از فیلم «نیمه شب در پاریس» که از روز جمعه ٢٠ ماه مه در سینماهای آمریکای شمالی برروی پرده آمده است استقبال کرده اند.

بسیاری از منتقدین سینمایی از جمله «توران» درچند سال گذشته عکس العمل های سرد و گرمی در مقابل نوع فیلم ها و داستان هایی که «وودی آلن» برای فیلم های خود انتخاب کرده است داشته اند تا بالاخره «ویکی، کریستینا، بارسلونا» تا حدودی جوابگوی انتظارات بالای این منتقدین و عطشی که برای فیلم های طنزآلود وودی آلن داشته اند بود اما همه آن ها به صورتی یکصدا از پایان غیرممعقولانه این فیلم خرده گرفتند تا بالاخره امروز یک بار دیگر شاهد عکس العمل های مثبت از سوی این منتقدین سخت گیر نسبت به کارگردانی هستیم که اکثر آن ها او را نابغه ای کم نظیر در صحنه فیلمسازی معاصر آمریکا می خوانند.

این منتقدین معتقدند «وودی آلن» با فیلم «نیمه شب در پاریس» یک بار دیگرطنز را وارد آثار خود کرده است و با صرفنظر ز موضوعات تلخ سال های گذشته به خودش وتماشاگران و هواداران متعددش فرصتی برای لذت بخشیدن و لذت بردن داده است. این فیلم تازه روایتی ساده و افسانه مانند است با تمی «سیندرلایی» و شبیه به آرزومند چیزی بودن. اما این سادگی و این فرم رویایی و قصه مانند با بازی های جذاب و هنرمندانه «اون ویلسون»، «ماریون کوتیلارد» و «ریچل مک آدامز» رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته است و آن را تبدیل به تجربه ای گرم و یکی از آرام بخش ترین و خنده آور ترین آثار سینمایی وودی آلن کرده است.

ماجرای فیلم «نیمه شب در پاریس» از یک چرخش غیرقابل انتظاری نیز برخورداراست که اگر تماشاگر از پیش از آن خبردار نشود خیلی بیشتر از فیلم لذت خواهد برد.

وودی آلن می گوید از سال ١٩٦٥ و از زمانی که در فیلم «تازه چه خبر گربه ملوس» که فیلمنامه آن را هم خودش نوشته بود بازی کردعاشق شهر پاریس شد. تماشاگر در فیلم «نیمه شب در پاریس » این علاقه خاص و شوروشوقی که «آلن» درقلب خود نسبت به شهر پاریس احساس می کند را در طول مدت تماشای فیلم احساس می کند.

فیلم که به زیبایی توسط فیلمبردار برنده جایزه ایرانی«داریوش خنجی» فیلمبرداری شده با مونتاژی از نقاط دیدنی و بناها و پارک های شهر پاریس آغاز می شود. مونتاژی که کمی طولانی تر از حد معمولی است که برای نمایش محل وقوع وقایع فیلم نشان داده می شود. اما «وودی آلن» با این کار به صورتی به تماشاگر خود می گوید:«توجه کن..این شهر یک مکان جادوئیه که وقایع غیرقابل پیش بینی در آن اتفاق می افتد.»

این دقیقا همان حال و هوایی است که قهرمان داستان فیلم را درخود فروکشانده است. «گیل» (با بازی اون ویلسون) یک فیلمنامه نویس موفق هالیوودی است که شور و حرارت خاصی نسبت به این شهر و به خصوص به عصر طلائی دهه ١٩٢٠ آن دارد. دورانی که پاریس جولانگه امثال«اسکات فیتزجرالد» و «ارنست همینگوی» بود . تا جایی که «گیل» تصمیم می گیرد از خیر درآمد کلان فیلم های سینمایی هالیوود بگذرد و بجای آن در محله روشنفکران آن دوران یا (لفت بنک) Left Bank مستقر شود و به نوشتن رمان بپردازد. اما نامزد گیل، «اینز»(ریچل مک آدامز) از این فکر خوشش نمی آید. این دو که همراه پدرو مادر ثروتمند «اینز» برای یک سفر تفریحی به پاریس آمده اند به هیچ عنوان حاضر نیست درآمد قابل توجهی که «گیل» از طریق فیلمنامه نویسی به دست می آورد را نادیده بگیرد.

کمی بعد وقتی این زوج جوان به طور اتفاقی با «پل» (با بازی مایکل شین) دوست پسر پیشین «اینز» وهمسرش روبرو می شوند، خواست های «گیل» موقتا فراموش می شود. «پل» پروفسوری است ازخود راضی که برای ایراد یک سخنرانی در دانشگاه «سوربن» به پاریس آمده است و در یکی از صحنه های فیلم در موزه «رودن» با راهنمای موزه (کارلا برونی سارکوزی) برسر یک مسئله عقیدتی هنری دعوا راه می اندازد. اما برای گیل او و فضل فروشی های زیاده از حدش خسته کننده است. گیل برای فرار از این رفت و آمدهای کسالت آور تصمیم می گیرد تا آخر شب به تنهایی در خیابان های پاریس پرسه بزند. اما درست در ساعت ١٢ نیمه شب با نواخته شدن زنگ ساعت، در خیابان «مونتانی سنت ژنویو» اتفاقی می افتد که زندگی «گیل» را برای همیشه زیر و رو می کند.

یکی از مهم ترین رویدادهای این شب عجیب ملاقات گیل با زنی زیبا و روح پرور به نام «آدریانا» (با بازی ماریون کوتیلارد) است. زنی که به کار طراحی مد اشتغال دارد اما یکی از خصوصیاتش برانگیختن روح هنر در افراد دیگراست. گیل و آدریانا دارای یک ارتباط روحی عمیق هستند و مجذوب یکدیگر می شوند اما نیروهای بازدارنده نیزهم زمان در اطراف آن ها شکل می گیرد.

بازیگران اصلی فیلم «نیمه شب درپاریس»، از جمله اون ویلسون که یکی از دوستداشتنی ترین چهره های امروز سینمای هالیوود به شمار می رود، هریک به نوعی از جاذبه خاصی برخوردارند. بازیگران برجسته دیگری چون «کتی بیتز»(در نقش گرترود استاین) و «ادرین برودی» (سالوادور دالی) نیز در نقش های کوتاه خود می درخشند.

فیلمنامه تیزهوشانه و شیرین «وودی آلن» با تمام ظریف کاری های خاص این هنرمند، درتمام لحظات فیلم درمرکز توجه تماشاگر قرار دارد. فیلمنامه ای که در آن با همه چهره های شناخته شده از «ژونا بارنز» تا«لوئی بونوئل» شوخی شده است. در عین حال می بینیم که «آلن» در این فیلم تازه ، نقش هنرمندان و اهمیت آن ها را در زمانه ای که در آن زندگی می کنیم برجسته کرده است. فیلم درعین حال ارتباط و به هم پیوستگی انسان ها را به نمایش می گذارد و و لذت بردن از لحظات حال حاضر را به تماشاگرش توصیه می کند.

برخی از منتقدین فیلم «نیمه شب درپاریس» را به یک «سفرنامه» تشبیه کرده اند اما شاید این همان چیزی است که تماشاگر این فیلم را به شدت مجذوب می کند. این که بتوانیم ساعتی از زمانه ای که در آن زندگی می کنیم، وقایع مصیبت بار و خشونت آمیز آن قدم بیرون بگذاریم و به دورانی زیباتر و بهترسفر و در آن لحظات زندگی کنیم؟

قهرمان داستان فیلم، اون ویلسون هم دقیقا همین کار را می کند. او هم از زمان حال حاضر «پاریس» به جهان دیگری پا می گذارد. جهانی که رویاهای او براساس آن ساخته شده و دورانی که برانگیزنده او برای سفر به پاریس، آن پاریس دوران شکوفایی هنر و ادبیات بوده است.

دراین گردش ماورای طبیعه، رویایی اما کمدی و خنده آور تماشاگر نیز به همراه قهرمان فیلم ،اون ویلسون ، که در نقش یک آمریکایی درپاریس می درخشد، با نمادهای فرهنگی و هنری «دوران طلائی» پاریس آشنا می شود. نمادهایی چون زلدا واسکات فیتزجرالد، ارنست همینگوی، گرترود استاین، پابلو پیکاسو، تولوز لوترک، من ری، لویی بونوئل، سالوادور دالی و بسیاری دیگرازهنرمندان برجسته آن دوران.

درنهایت منتقدین سینمایی آمریکا «نیمه شب در پاریس» را به نوشیدن «شامپاین» تشبیه کرده اند که انسان را سرمست می سازد و آن را فیلمی به شدت ارضا کننده از فیلمساز - وودی آلن- خوانده اند که یک بار دیگر از زمان «آنی هال» تا کنون به اوج تازه ای از زندگی حرفه ای خود رسیده است.




iran#

دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۰

فیروزه خطیبی-نقد فیلم: درخت زندگی، نگاه شاعرانه یک فیلمسازبه خلقت و جهان هستی


نقد فیلم: درخت زندگی، نگاه شاعرانه یک فیلمسازبه خلقت و جهان هستی
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/TreeofLife-2011-5-23-122452129.html

پس از مدت ها انتظاربی صبرانه ­دوستداران سینما و شاید هم پس از۴٠ سال سرگردانی در ذهن «ترنس ملیک»، کارگردان برجسته آمریکایی که درطول زندگی حرفه ای خود تنها ۵ فیلم سینمایی ساخته است، تازه ترین اثر او، «درخت زندگی» هفته گذشته برای نخستین بار در جشنواره سینمایی «کن» به نمایش در آمد و در نهایت شب گذشته (یکشنبه ٢٣ ماه مه) جایزه نخل طلایی این جشنواره را نیز به خود اختصاص داد.

این فیلم کم دیالوگ که تدوین آن سه سال به طول انجامیده، نگاه شاعرانه فیلمساز را به زندگی، جهان هستی و جایگاه انسان ها در آن به نمایش گذاشته است.

فیلم «درخت زندگی» که قرار بود سال گذشته در بخش رقابت های فستیوال «کن» به نمایش درآید از ماه ها پیش و از زمانی که تریلر آن برای نخستین بار روی اینترنت به نمایش در آمد سئوال برانگیز و مورد کنجکاوی دست اندرکاران و دوستداران سینما بوده است: آیا شان پن در فیلم دیالوگی هم دارد؟ آیا درست است که حیوانات ماقبل تاریخ هم در آن نقشی دارند؟ اصولا این فیلم گیج کننده درباره چیست؟

پاسخ به این سئوالات حداقل برای تماشاگرانی که دوشنبه گذشته در جشنواره سینمایی «کن» درجنوب فرانسه به تماشای فیلم نشستند تا حدودی روشن است. شان پن دیالوگ چندانی ندارد اما نقش کلیدی دارد و چهره اش بیان گر مسائل و شرایط بشری زیادی است. حیوانات ماقبل تاریخ در فیلم حضور دارند و پاسخ به سئوال آخر هم خودش تا حدود زیادی گیج کننده است.

توصیف فیلم درخت زندگی «ترنس ملیک» کار ساده ای نیست. چرا که در این فیلم یک خط داستانی خاص دنبال نشده و به علاوه تنها دست چینی از آنچه تماشاگر به عنوان «دیالوگ» می شناسند در آن به کار گرفته شده است. با این همه هزاران کلام پرمعنی در این ناگفته ها پنهان است که منتقدین برای توصیف آن باید بارها صحنه های فیلم «ملیک» را تماشا و آن را تجزیه و تحلیل و حتی ترجمه کنند. در نهایت درنقد این فیلم نیز بایستی از نگاهی «امپرسیونیستی»، یا همان شیوه ای که در ساختن آن به کار گرفته شده استفاده کرد.

فیلم «درخت زندگی» با یک صحنه تراژیک در شهرکوچکی در تکزاس آغاز می شود. خانواده خانم و آقای «اوبراین» (با بازی برد پیت و جسیکا چاستین) در اواسط قرن بیستم و دهه شصت میلادی از طریق تلگرافی از مرگ یکی از سه فرزند خود آگاه می شوند. پدر و مادرهریک به صورتی با غم از دست دادن فرزند روبرو می شوند که رابطه مستقیم با نوع انسان هایی که هریک از آن دو هستند دارد. آقای اوبراین به شغل کسالت آوری در یک فرودگاه اشتغال دارد اما در طول فیلم تماشاگر متوجه می شود که او روزگاری آرزوی آن را داشته است که موسیقی دان شود. شخصیت جسیکا چاستین، یک کدبانوی خانه، یک مادرمهربان و یک روح فرشته وار را به تماشاگر نشان می دهد که خلق و خویی در تضاد با همسر سرکش وعصبانی اش دارد.

عکس العمل آقای اوبراین به خبر مرگ فرزند، سری خمیده و سرمشغولی با انجام تعمیرات پیش پا افتاده خانگی است درحالی که همسر او در جنگل های اطراف در کنار درختان سر به فلک کشیده پیاده روی می کند و درحالی که اشک می ریزد و با آفریننده درد و دل می کند و به دنبال پاسخی برای سئوال های بی جواب خود می گردد. شخصیت این زن و شوهر برنوع نگاهی که این دو به زندگی، جهان و کائنات دارند نیزرخنه کرده است.

شخصیت جک (با بازی شان پن) در زمان حال حاضر، یکی از فرزندان بازمانده از خانواده «اوبراین» را به نمایش می گذارد. او هر چند آرشیتکتی است موفق اما زندگی اش تحت تهاجم تلخ و اهریمنی تجربه مرگ برادر و رابطه ناخوشایند با پدر در دوران کودکی قرار دارد.

درست در همین لحظات یک داستان به ظاهر معمولی سینمایی است که ناگهان همه چیز در فیلم عوض می شود و تماشاگر ناگهان شاهد ٢٠ دقیقه گردش درفضایی طبیعی و کهکشانی است که در روند مسیر عادی فیلم یک چرخش ١٨٠ درجه ای ایجاد می کند.

در وحله اول این بخش از فیلم «درخت زندگی» می تواند توصیفی باشد از بهشت و جهنمی درهم آمیخته اما تماشاگر خیلی زود متوجه می شود که این داستان خلقت و ماجرای انفجاری است که کائنات و هستی با آن آغاز شده است.

پرسش های خانم اوبراین ازآفریننده ما را هم با خود به درون تودرتوی سرآغازهستی و طبیعت برآمده از آن کشانده است! جایی که بارانی از شهاب های نورانی بر انبوه ستارگان می بارد و راه های شیری و کهکشان ها ازدرون به بیرون زاده می شوند و کم کم به اشکال و عوامل طبیعی به شدت در جنب و جوش تبدیل می شوند. ناگهان تماشاگر خود را در اعماق آب های اقیانوس، جایی که اولین آثار پیدایش وجود انسان از آنجا آغاز شده می یابد و در اینجاست که حیوانات ماقبل تاریخ عظیم الجثه در سواحل این اقیانوس ها آن نشان داده می شوند. صحنه ای که برخی از منتقدین آن را «جنون آمیزترین صحنه ای که تماشاگر سینما تاکنون شاهد آن بوده است» خوانده اند. البته این صحنه شاید به اندازه صحنه های پس از آن و جایی که یکی از این حیوانات نسبت به حیوان زخمی دیگری شفقت نشان می دهد جنون آمیز نباشد.

فیلم «درخت زندگی» دراینجا یک بار دیگر به شهرک کوچک تکزاسی و زمان نیمه قرن بیستم بازمی گردد و ما شاهد وقایع دو دهه پیش از وقوع تراژدی مرگ فرزند در خانواده اوبراین هستیم.

خانم و آقای اوبراین با عشق ازدواج می کنند و تولد نخستین فرزند پایه های این عشق را محکم تر می کند. اما با تولد دو پسر دیگر فاصله ای میان این زن و شوهر عاشق بوجود می آید که در نتیجه آن شخصیت «برد پیت» خود را کم کم جدا از خانواده، دلزده و دلسرد می یابد و رفتاری جابرانه واستبدادی را جانشین عشق می کند و فرزندانش را مثل شاگردان یک مدرسه نظامی بار می آورد در حالی که مادر هم با شفقت و نرمش بیشتری با آن ها رفتار می کند.

این خلقیات و رفتارها درصحنه های مختلف فیلم به اشکال گوناگون تجلی می کنند. لحظاتی که برای درک بهتری از شخصیت های داستان و روابط آن ها با یکدیگر درنظرگرفته شده است. اما فیلم در مجموع عبارت است از شنیدن اتفاقی دیالوگ هایی پراکنده و کوتاه همراه با نگاه هایی سریع و اجمالی به زندگی این شخصیت ها که در مراحل مختلف پسربچه هایی را نشان می دهد که پس از اعمال شیطنت آمیز و کودکانه خود به کلیسا می روند، با هم بازی می کنند، با هم به جر و بحث و ستیزه جویی می پردازند و مهم تر از همه با پدر خود برخوردهای شدیدی دارند و درنهایت به دامان مادرپناه می برند.

در طول این مدت تماشاگر شاهد صحنه های تو در تو و به هم پیوسته ای از طبیعت است و نماهای شناخته شده «ترنس ملیک» که درخت ها را از دیدگاه خاص خود از پائین به بالا به نمایش می گذارد و طرح سئوالات فلسفی که غالبا به صورت زمزمه هایی از زبان شخصیت های مختلف فیلم شنیده می شوند. علیرغم عنوان عدنی و بهشتی فیلم «درخت زندگی» و موضوع خلقت، فیلم ارتباط های ناگسستنی با موضوعات چون جوانی،هویت فردی، عشق، خانواده، فرزندان و والدین ایجاد می کند اما «درخت زندگی» در واقع درباره اندوه و دردهای انسانی است و تا حدود زیادی شاید بتوان گفت درباره مذهب و ایمان به آفریدگار.

نزدیک به آخرهای فیلم ما یک بار دیگر به زندگی زمان حال حاضر «جک» بازمی گردیم که در طول نمایش فیلم او را در صحنه های مختلف درحال عبور از فرم های مختلفی از نواحی و مناطق ناهنجار زمینی همراه با موسیقی اثرگذار «الکساندر دسپلات» تماشا کرده ایم.

نخستین اکران فیلم در «کن» عکس العمل های مثبت و منفی زیادی به همراه داشت. بسیاری از تماشاگران و منتقدین به «درخت زندگی» به عنوان یک تجربه متافیزکی که درعین حال احساسی و شاعرانه است نگاه می کنند درحالی که بسیاری دیگر آن را مقطع و نمایشی خوانده اند. با این همه به نظر می رسد که «ترنس ملیک» می خواهد به تماشاگرش بگوید «هرفردی از دیدگاه خاص خود به این جهان نگاه می کند».


iran#

فیروزه خطیبی-برپایی نمایشگاهی در لس آنجلس به مناسبت سالروز درگذشت معصومه سیحون


برپایی نمایشگاهی در لس آنجلس به مناسبت سالروز درگذشت معصومه سیحون
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/MassoumehSeyhounevent-2011-5-23-122481479.html

یک سال از درگذشت معصومه سیحون، بانوی هنرمند و گالری داری که نقش برجسته ای در زندگی بسیاری از هنرمندان پیشکسوت در زمینه هنرهای تجسمی در ایران داشته است می گذرد. به همین مناسبت نیز در روزی که به آن عنوان «اولین اردیبهشت» داده شده است مجموعه ای از آثاری که به یاد خانم سیحون در داخل و خارج از ایران خلق شده در گالری سیحون لس آنجلس به نمایش گذاشته شد.

پیش از این در تهران و در گالری سیحون این شهر که خانه همیشگی معصومه سیحون به شمار می رود نیز در تاریخ ٣٠ اردیبهشت نمایشگاهی به همین منظور برگزار شد و هنرمندان یشکسوتی چون محسن احمدوند، عطا امیدوار، جمشید بایرامی، عبدالحمید پازوکی، ناصر پلنگی، افشین پیر هاشمی، نادر داوودی، بهرام دبیری، کامبیز درم بخش، مصطفی دشتی، فریده زریو، ایرج شافعی، بهزاد شیشه گران، عین الدین صادق زاده، سیف الله صمدیان، احسان طوسی، میثم علیپور، پرویز کلانتری، گلی محلاتی، کیانوش معتقدی، نسرین حقیقی، رحیم مولائیان، رضا میلانی، احمد نصرالهی، جیسون نوشین، سایمون نوشین به همراه تعدادی از هنرمندان مطرح نسل جدید، که نخستین گامهای حرفه آن ها نیز از گالری سیحون آغاز شده آثاری را به یاد خانم سیحون به نمایش گذاشتند.

گشایش نمایشگاه یادبود معصومه سیحون در نخستین سالگرد درگذشت این بانوی هنرمند با سخنرانی و شعرخوانی دوستان و دوستداران معصومه سیحون از جمله فریدون فرح اندوز و ماندانا زندیان همراه بود و در آن از ارزش های حرفه ای او چه به عنوان یک هنرمند خلاق آثار مدرن و چه در نقش یک گالری دار در پرورش یک نسل حرفه ای در فضای گالری داری داخل مملکت و پیشبرد و گسترش فضای مدرن هنر تجسمی ایران سخن برده شد.

درنمایشگاه گالری سیحون لس آنجلس که روز یکشنبه (٢٢ ماه مه ) برگزار شد آثار ٢٦ هنرمند نقاش و طراح از داخل ایران به صورت عکس روی بوم و نقاشی های ٤ هنرمند از شهر لس آنجلس به شکل اصلی آن ارائه شد. چهره معصومه سیحون وجه مشترکی است که همه این آثار را به هم مربوط کرده است.

مریم سیحون، صاحب و کیوریتور گالری سیحون لس آنجلس در یک گفتگو با صدای آمریکا می گوید:« چندماه پیش وقتی قرار شد که یک نمایشگاه کامل را به چهره مادرم اختصاص بدهیم من و برادرم چند عکس از ایشان را به هنرمندان نقاش دادیم تا با الهام از آن ها نقاشی های تازه ای را با چهره معصومه سیحون خلق کنند. خوب خیلی از هنرمندان می خواستند در این پروژه همکاری کنند و جلو آمدند ولی به دلیل کوچک بودن گالری سیحون تهران گنجاندن همه این کارها در یک محل میسر نشد. ما تصمیم گرفتیم هم زمان البته در لس آنجلس فقط برای یک روز اما در تهران به مدت دو هفته پیاپی این نمایشگاه را برپا نگهداریم.»

مریم سیحون درمورد چگونگی دریافت این آثار از داخل ایران می گوید:« این هنرمندان فایل های کارهایشان را به صورت اینترنتی برای من فرستادند و ما آن ها را به صورت عکس روی بوم چاپ کردیم و البته خوب مجسمه ها را نمی توانستیم به اینجا بیاریم اما عکس های این مجسمه ها را همینطور که می بینید در اینجا گذاشته ایم.»

یکی از آثار نقاشی هنرمندان داخل کشور هم که اجازه نصب روی دیوار پیدا نکرد از «میثم علیپور» در گالری سیحون لس آنجلس به نمایش گذاشته شد. این نقاشی تصویری است از پشت زنی در یک لباس آستین کوتاه که با موهای افشان و بلند سیاهی جلوی یک آینه نشسته است . نقش این آینه چهره معصومه سیحون را نشان می دهد و نقاشی به خاطر سرعریان مدل نقاشی اجازه نمایش نیافت.

پنج هنرمندی که ساکن لس آنجلس هستند بنا برگفته مریم سیحون از سال گذشته تصمیم گرفتند در این پروژه شرکت کنند. فربد سجادی، گلی محلاتی ، پری امینی و نیاز پرورش(عکاس) کارهایشان را در نمایشگاه یادبود معصومه سیحون به نمایش گذاشتند و نقاشی اصل پرویز کلانتری که در لس آنجلس به نمایش گذاشته شد در ایران به صورت کپی از روی اینترنت بر روی بوم در معرض تماشا قرار گرفت.

کلیه عواید فروش آثار هنری با موضوع زنده یاد «معصومه سیحون» از طریق بنیادی که به زودی در لس آنجلس به نام این هنرمند به ثبت خواهد رسید به عنوان کمک خرج تحصیلی به یک دانش آموز رشته هنر اهدا خواهد شد.



iran#

جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۰

ضیافت شام «سینما برای صلح» شان پن در جشنواره سینمایی کن


ضیافت شام «سینما برای صلح» شان پن در جشنواره سینمایی کن
http://www.voanews.com/persian/news/arts/SeanPennCannesParty-2011-5-20-122323754.html

شان پن شب گذشته در حاشیه فستیوال سینمایی «کن» میزبان ضیافت نیکوکارانه ای تحت عنوان «سینما برای صلح» بود که کلیه درآمد حاصله از این میهمانی شام و کمک های مالی شرکت کنندگان، به صندوق سازمان «جی پی» برای بازسازی هائیتی پس از زلزله مصیبت بار ٢٠١٠ در این کشور اهدا شد.

در مهمانی نیکوکارانه شان پن برخی از دوستان معروف او چون اعضای هیئت ژوری فستیوال از جمله رابرت دنیرو و اوما ترمن و ستارگان دیگری چون جین فاندا، رایان گاسلینگ و روزاریو دآسین برای حمایت از این بازیگر برجسته سینمای هالیوود وعمل خیرخواهانه او شرکت داشتند.

عواید حاصله از این رویداد به بنیاد بنیاد نیکوکاری و بازسازی «هائیتی جی پی» کمک می کند تا همچنان به فعالیت های بشر دوستانه خود در هائیتی ادامه دهد.

شان پن در این مورد به خبرنگاران می گوید:«کاری که ما تو هائیتی می کنیم هزینه های زیادی برمی داره. این نوع برنامه ها کمک میکنه که ما بتونیم به کارمون ادامه بدیم و پروژه های مختلف رو به پایان برسونیم. درغیر این صورت همه چیز می تونه نیمه کاره رها بشه.»

این ستاره محبوب مطمئن است که اعانات مالی حاصل از این ضیافت شام اثرات مهمی بر پروژه آن ها و ادامه آن خواهد داشت: «هائیتی از دیدگاه من نمایانگر جایی است که با کمک و حمایت از آن و آموزش کار در آن ما می تونیم به بهسازی اون کمک کنیم. این کشور مردمی انعطاف پذیر داره و جغرافیای آن هم انعطاف پذیره که همین موضوع نشون میده که می تونیم با کمک هماکارانمون در هائیتی این کشور رو به یک کشور مستقل تبدیل کنیم.»




iran#

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰

اهدای بالاترین نشان سلطنتی بریتانیا به بنیانگذارصنعت اتومبیل سازی ایران


اهدای بالاترین نشان سلطنتی بریتانیا به بنیانگذارصنعت اتومبیل سازی ایران
http://www.voanews.com/persian/news/arts/KhayamiAwarded-2011-5-19-122242089.html

نشان افتخاری ملکه انگلستان برای فعالیت های انساندوستانه در حوزه های فرهنگی و آموزشی طی مراسمی با حضور مایکل گاوو، وزیر آموزش و پرورش بریتانیا، به محمود خیامی، نیکوکار ایرانی ساکن انگلستان و بنیان گذار صنعت اتومبیل سازی ایران اهدا شد.

محمود خیامی که به همراه برادرش احمد، سال ها پیش شرکت ایران ناسیونال که امروزه به نام «ایران خودرو» شناخته می شود را پایه گذاری کرد، اساس و شالوده صنعت خودروسازی درایران را بنیان گذاشت.

دراین مراسم ویژه، وزیرآموزش و پرورش بریتانیا ضمن اهدای این عالی ترین نشان لیاقت بریتانیا به آقای خیامی، پیامی را نیز از سوی ملکه الیزابت دوم قرائت کرد که در آن از «تلاش های محمود خیامی در بریتانیا و خارج از این کشور» قدردانی شده بود.

محمود خیامی که در یک سخنرانی کوتاه از دریافت این نشان ابراز خوشحالی کرد، در دو دهه گذشته بیش از ٢٠ مدرسه و مراکز آموزشی دیگر به جوامع داخل ایران اهدا کرده است. از جمله دبستان و دبیرستان های محمودیه مشهد وچند مرکز آموزشی دیگر در نقاط مختلف خراسان. این نیکوکار اجتماعی هم چنین با اهدای کمک های مالی به چند دانشگاه وموسسه عالی آموزشی در انگلیس از جمله دانشگاه شیفیلد، زمینه را برای فعال تر ساختن این نهاد های فرهنگی و آموزشی جهت معرفی فرهنگ ایران وتمدن ایرانی فراهم ساخته است.

یکی از مهم ترین اقدامات فرهنگی محمود خیامی در بریتانیا، راه اندازی «بنیاد خیامی» به منظور تلاش برای ایجاد گفتمان میان ادیان مختلف بوده است. بنیادی که ۶ سال پیش همایشی تحت عنوان «آیا اسلام خطری برای غرب محسوب می شود» را در «چتم هاوس» - موسسه بین المللی مطالعات سلطنتی بریتانیا- برگزار کرد.

از خدمات درخشان دیگر محمود خیامی جدا از فعالیت های فرهنگی و آموزشی ، احداث بانک صنایع و معادن در ایران و چندین کارخانه در نقاط مختلف ایران است. اما در کارنامه درخشان او تاسیس شرکت اتومبیل سازی ایران ناسیونال سازنده اتومبیل های پیکان جایگاه خاصی دارد. اقدامی که تبدیل به نمادی از صنعت تولید در ایران شد. البته بعدها و بعد از انقلاب، این شرکت خصوصی دولتی شد و نام آن هم به «ایران خودرو» تغییرکرد.

پیکان اتومبیلی بود که در آن زمان برای استفاده طبقه متوسط شهری ایران ساخته شد و نخست وزیر وقت «امیرعباس هویدا» نه تنها از مشتریان پروپا قرص این اتومبیل بود بلکه آرزو داشت که روزی «هر ایرانی یک پیکان داشته باشد.»

با وقوع انقلاب پیکان و شرکت سازنده آن هم چون فضای سیاسی جامعه دستخوش تغییر وتحولاتی عظیم شدند. شرکت ایران ناسیونال دولتی شد و نام اتومبیل به خودرو تغییر کرد و محمود خیامی هم مجبور به ترک ایران شد.

پیکان به جای نفت

محمود خیامی که در دو دهه گذشته در انگلستان خدمات گسترده ای در زمینه فرهنگ و آموزش انجام داده است. معتقد است که اگر روند فعالیت های شرکت ایران ناسیونال پیش از انقلاب، یک دهه دیگر ادامه پیدا می کرد، ایران دیگر نیازی به صنعت نفت نداشت.

سال گذشته نیز پاپ رهبر کاتولیک های جهان طی مراسمی در لندن نشان عالی واتیکان را به خاطر خدمات بی وقفه محمود خیامی برای ایجاد تفاهم میان پیروان ادیان مختلف به او اهدا کرد.

گروه کثیری از ایرانیان مقیم لندن و چهره های سرشناس سیاسی و روحانی انگلستان در مراسم اهدای نشان عالی بریتانیا به محمود خیامی حضور داشتند.




iran#

فيروزه خطيبی-اخراج فیلمساز دانمارکی از جشنواره سینمایی کن به دلیل همدردی با هیتلر


اخراج فیلمساز دانمارکی از جشنواره سینمایی کن به دلیل همدردی با هیتلر
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/LarsVantrierCannesFestival-2011-5-19-122236044.html

لارس وان تریر، فیلمساز دانمارکی روز پنج شنبه به خاطر ابراز همدردی با آدولف هیتلر، از جشنواره سینمایی «کن» که تا یکشنبه ٢٢ ماه مه در سواحل جنوب فرانسه ادامه دارد اخراج شد.

ژیل ژاکوب، رئیس این فستیوال به خبرنگاران گفت «وان تریر» از حضور در جلسات باقی مانده از جشنواره امسال محروم شده است اما در مورد اجازه شرکت وحضور این فیلمساز، که درسال ٢٠٠٠ جایزه نخل طلایی فستیوال را برای فیلم «رقصنده در تاریکی» از آن خود ساخت در جشنواره های آینده «کن» سخنی نگفت.

ژاکوب گفت: «اظهارات این فیلمسازهمچون لکه ننگی است که بر دامن شهرت و اعتبار جشنواره و ٢٨ عضو هیئت برگزار کننده آن نشسته است و به همین جهت نیز ما احساس کردیم باید به آن عکس العملی جدی نشان دهیم.»

با این همه تازه ترین فیلم «وان تریر» به نام «ملانکولیا» در بخش رقابت های فستیوال «کن» برای دریافت جایزه نخل طلایی باقی خواهد ماند. اما بنا بر گفته دست اندرکاران چنانچه او برنده این جایزه شود اجازه حضور در مراسم اهدای جایزه را نخواهد داشت.

روز چهارشنبه (١٨ ماه مه) «وان تریر» ضمن شرکت در یک مصاحبه مطبوعاتی درباره فیلم تازه خود گفت که او «هیتلر» را به خوبی درک و با او احساس همدردی می کند. اما کمی بعد او این گفته خود را یک «شوخی» خواند و رسما از بیان سخنان خود عذرخواهی کرد.

تیری فریمو، گرداننده جشنواره سینمایی «کن» گفت که «وان تریر» تنبیهی که از سوی دست اندرکاران فستیوال برای او در نظر گرفته شده را قبول کرده است: «وان تریر خیلی از این موضوع ناراحت است اما این عکس العمل جشنواره را در مقابل بیاناتش کاملا درک می کند.»

ژاکوب نیز گفته است که برگزار کنندگان در یک مرحله پس از شنیدن اظهارات «وان تریر» در نظر داشتند تا فیلم او را از جشنواره خارج کنند: «اما در نهایت ما تصمیم گرفتیم که بین شخصیت و اثر هنری این هنرمند تفاوت قائل شویم.»

خانم فریمو در تائید سخنان «ژاکوب» گفت که تصمیم گردانندگان جشنواره مبنی بر اخراج «وان تریر» به هیچ عنوان نباید در جهت گزینش اعضای ٩ نفره هیئت داوری این فستیوال تغییراتی ایجاد کند: «آن ها باید طبق روال همیشگی جشنواره، فیلم ها را بر اساس ارزش های هنری و معنوی آن مورد قضاوت قرار بدهند.

کمی بعد دست اندرکاران فسیتوال اعلامیه ای منتشر کردند که در آن ضمن محکوم کردن قاطعنانه سخنان «وان تریر»، این کارگردان را «عنصری نامطلوب» در صحنه جشنواره امسال «کن» خواندند.

در این اعلامیه نوشته شده است که :«جشنواره سینمایی «کن» هر سال در بخشی از برنامه های این همایش، فرصتی برای هنرمندانی از سراسر جهان فراهم می کند تا آن ها بتوانند ضمن ارائه آثار و هنرهای خلاقه خود از آزادی بیان دفاع کنند. ما از این که «لارس وان تریر» از این فرصت خیرخواهانه برای ابراز اظهاراتی غیرقابل قبول و مغایر با احساسات بشردوستی استفاده کرده است بی نهایت متاسفیم.»

«وان تریر» در مصاحبه مطبوعاتی که پس از نمایش فیلم تازه او «ملانکولیا» انجام شد به خبرنگاران گفت که او با هیتلر احساس همدردی می کند: «چه باید بگویم؟ من هیتلر را به خوبی درک می کنم ولی فکر می کنم برخی از اعمال او کاملا غلط بوده است. گاه روزهای آخر او را مجسم می کنم که در مخفی گاهش نشسته است. البته نمی شود او را یک مرد خوب خواند اما من احساسات درونی او را درک می کنم. اما این حرف ها معنی اش این نیست که من طرفدار جنگ دوم جهانی ام یا اینکه یهود ستیزم…»

«وان تریر» در ادامه این سخنان گفته بود: «اتفاقا من خیلی هم طرفدار یهودیان هستم. اما نه خیلی چون اسرائیل خیلی موی دماغ است.» در پایان «وان تریر» به حاضران گفت که او یکی از طرفداران «آلبرت اسپیر» یکی از همکاران هیتلر می باشد. این سخنان در رابطه با مسئله آلمانی تبار بودن این کارگردان زده می شد.

بعد از این واقعه، وان تریر در یک مصاحبه دیگر به خبرنگار آسوشیتد پرس گفت که این سخنان شوخی بوده و بدون هرگونه فکر قبلی از دهانش در آمده است: «راستش الان چیزی ندارم که بگویم بنا بر این باید سعی کنم احساساتی که در حال حاضر دارم رو به شکلی بیان کنم. من نمیدونم این قضیه «نازی ها» از کجا در آمد اما وقتی شما مدت زمان طولانی را در آلمان می گذرانید بعضی وقت ها می خواهید یک کمی احساس آزادی کنید و در مورد این «تابو» یا موضوع غیرقابل قبول همه صحبت کنید.»

گروه های یهودی سخنان «وان تریر» را محکوم و از عکس العمل دست اندرکاران فستیوال «کن» استقبال کردند. الن استاینبرگ، معاون سازمان بازماندگان قربانیان هولوکاست آمریکا گفت: «این نوع عکس العمل ها نشان می دهد که موضوع زجرهای انسانی مسئله جالبی برای جوک و شوخی یا پیشبرد اهداف سودجویانه و تبلیغاتی نیست. ما خوشحالیم که دست اندرکاران فستیوال کن توانستند در مقابل بیاناتی که نشان از نفرت و بی احساسی دارد بایستند و از حقوق قربانیان یهودی و غیریهودی عملکردهای غیرانسانی نازی ها دفاع کنند.»

«لارس وان تریر» تا این تاریخ یکی از محبوب ترین چهره های سینمایی «کن» به شمار می رفته است و از سال ١٩٨۴ تا کنون بیش از ٩ فیلم از او در این جشنواره به نمایش در آمده است.




iran#

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۰

جایزه ادبی «بوکر» ٢٠١١ به فیلیپ رات نویسنده آمریکایی تعلق گرفت


جایزه ادبی «بوکر» ٢٠١١ به فیلیپ رات نویسنده آمریکایی تعلق گرفت
http://www.voanews.com/persian/news/arts/BookerPrize-2011-5-18-122169994.html

فیلیپ رات که از او به عنوان «نویسنده ای با بیشترین جوایز ادبی» نیز نام برده می شود، روز چهارشنبه جایزه بین المللی «مان بوکر» ٢٠١١ را به دست آورد. جایزه ای که هر دو سال یک بار به یک نویسنده خلاق برای دست آوردهای خارق العاده او در رشته رمان نویسی اهدا می شود.

تصمیم اهدای جایزه «بوکر» به فیلیپ رات موجب شد که یکی از اعضای هیئت داوری، پانل را ترک کند.

رات که بزرگ ترین نویسنده در قید حیات آمریکا به شمار می رود و ده ها رمان معروف و موفق از جمله «خداحافظ کلمبوس»، «شکایت پورتنوی» و «لکه بشری» را نوشته است، دریافت این جایزه را یک «افتخار بزرگ» خواند و گفت امیدوار است این مسئله باعث شود تا افراد بیشتری در گوشه و کنار جهان با آثار او آشنا شوند.

جایزه نقدی «مان بوکر» مبلغی برابر با ٩٧ هزار دلار است. برندگان پیشین این جایزه، اسماعیل کاداره، چینوآ آچبی و آلیس مونرو بوده اند.

ریک گکاسکی، رئیس پانل هیئت داوری، در یک گفت و گو در شهر سیدنی استرالیا، محلی که نام برندگان «مان بوکر» در فستیوال کتاب این شهر اعلام شد به خبرنگاران گفت: «رات یک رمان نویس اصیل است که مهارت های خود در این رشته از نویسندگی را بارها و بارها از طریق آثار مختلف نشان داده است. گوناگونی و عمق نوشته های این نویسنده به نظر من حیرت آور است.»

اما این نقطه نظر مورد توافق همه داوران «مان – بوکر» نبود و کارمن کالیل، پایه گزار شرکت انتشاراتی فمینیستی «ویراگو» با شنیدن نتیجه این گزینش و انتخاب فیلیپ رات به عنوان برنده امسال، با عصبانیت محل گردهم آیی پانل را ترک کرد. او به نشریه گاردین چاپ لندن گفت «همان موضوع همیشگی در کتاب های رات دوباره و چند باره تکرار و باز هم تکرار می شود. انگار که این نویسنده روی صورت شما نشسته و شما نمی توانید نفس بکشید!»

خانم کالیل در ادامه این سخنان به خبرنگاران گفت: «من اصولا رات را به عنوان یک نویسنده قبول ندارم. من از همان اول کار هم اعلام کردم که نام او را در فهرست اولیه خود قرار نداده ام. برای همین واقعا حیرت زده شدم وقتی که دیدم نام او همانجا باقی ماند. او تنها نویسنده ای در این فهرست بود که من نمی پسندیدم.»

کارمن کالیل قرار است در یک مقاله کامل در روزنامه یکشنبه آینده گاردین، دیدگاه خود و دلایل مخالفت اش با اهدای جایزه «مان بوکر» به فیلیپ رات را توصیف کند.

گکاسکی نیز این مسئله را تائید کرد که بحث و بررسی های داوران در این رابطه درمراحلی جنبه های ستیزه جویانه ای به خود گرفت و درنهایت آقای رات با رای اکثریت ( ٢ موافق دربرابر ١ مخالف) به جایزه بوکر دست یافت. او در ادامه این سخنان ضمن انتقاد از خانم کالیل گفت که خود او و «جاستین کارترایت»، داور دیگر این جوایز به شدت اعتقاد داشته اند که برنده این جایزه باید فیلیپ رات باشد:«من خیلی متاسفم که این مسئله به این صورت جنجال برانگیز منعکس شده است و فکر می کنم این نهایت توهین و بی احترامی نسبت به نویسنده برنده جایزه را نشان می دهد. دردنیای ادبیات هرکدام از ما دارای عقایدی محکم و غیرمعمول هستیم اما راستش را بخواهید همین واقعه به نظر من خودش شبیه به یکی از کتاب های فیلیپ رات است. »

جایزه «مان بوکر» امسال از همان روزهای اول انتخاب نامزدهای آن مورد بحث و بررسی و مخالفت هایی بوده است. جان لوکار که به عنوان یکی از ١٣ فینالیست دریافت این جایزه انتخاب شده بود در ماه مارس گذشته از دست اندرکاران خواست تا نام او را از این فهرست بیرون بکشند تا «نویسندگان کم تر شناخته شده» بتوانند از این فرصت برای برنده شدن جایزه «بوکر» استفاده کنند.

نام های شناخته شده دیگر این فهرست عبارت بودند از «مرلین رابینسون» و «آن تیلور» نویسندگان آمریکایی، فیلیپ پولمن بریتانیایی، حوان گویتیسلو از اسپانیا و دو نویسنده چینی به نام های «سو تانگ» و «ونگ آنی».

فیلیپ رات جایزه خود را در یک جلسه رسمی در لندن در روز ٢٨ ماه ژوئن دریافت خواهد کرد.


iran#

اسمیتسونین روز جهانی موزه ها را با نمایشگاهی از زندگی و سنت های نوادگان برده ها جشن می گیرد


اسمیتسونین روز جهانی موزه ها را با نمایشگاهی از زندگی و سنت های نوادگان برده ها جشن می گیرد
http://www.voanews.com/persian/news/arts/InternationalMuseumDay-2011-5-18-122176679.html

زندگی و سنت های دیرین نوادگان برده های غرب آفریقا که هم اکنون در مناطق ساحلی جنوب شرقی آمریکا زندگی می کنند، در نمایشگاهی در بخشی از موزه اسمیتسونین شهر واشنگتن به نمایش گذاشته شد. این موزه هم چنین میزبان دانش پژوهی است که تحقیقاتش برای نخستین بار ارتباط میالن مردم «گولا گیشی» با زبان وسنت اجدادشان را آشکار کرده است و تلاش های این پژوهشگر برای آگاهی دیگران درباره این مردم و فرهنگ آن ها را به نمایش می گذارد.

درحال حاضر حدود نیم میلیون مردم بومی گولا، ساکنان راستای خط ساحلی ایالت های کارولینا، جورجیا و فلوریدا هستند.

«دوروتی براون هابلنار» پروفسور بازنشسته ای است که برای آگاه ساختن دیگران درباره شیوه های زندگی مردم «گولا» در کارولینای جنوبی، از ترانه ها، رقص و روایت های دلنشین استفاده می کند. او می گوید این مردم نوادگان مستقیم بومیان غرب آفریقا هستند که در قرن های هفده و هیجده میلادی به عنوان برده به آمریکا آورده شدند. این مردم تشکیل دهنده اصیل ترین جامعه آفریقایی آمریکایی ها در آمریکا هستند:«ما تنها آمریکائیان آفریقایی تباری در این کشور هستیم که می دانیم از کجا به اینجا آورده شده ایم و به همین خاطر هم فرهنگ، تاریخ و سنت هامون رو حفظ کردیم و دوست داریم آن ها را به دیگران هم ارائه بدهیم.»

پرفسور هابلنار می گوید:«ما در کار با سنگ های معدنی وساختن آجر از گل و لای مهارت زیادی داشتیم. همچنین در رنگرزی و شیوه های مختلف کشاورزی دارای مهارت های خاصی بوده ایم.»

مردم گولا که در شالیزارهای برنج کار می کردند با و جود زندگی بردگی توانستند سنت های بومی خود از جمله قایق سازی، سبدبافی و اجرای موسیقی مذهبی خود را به نسل های بعدی منتقل کنند.

نمایشگاهی که در موزه اسمیتسونین واشنگتن برگزار شده بر اساس پژوهش های محققی به نام «لوزنزو داوترنر» گذاشته شده است. او در دهه ١٩٣٠میلادی تحقیقات گسترده ای در باره مردم گولا انجام داد. بیشتر عکس های این نمایشگاه نیز توسط «ترنر» گرفته شده است. نتایج تحقیقات ترنر نشان داده است که مردم گولا، فرهنگ و سنت های خود را از طریق ترانه و قصه به نسل های دیگر منتقل کرده اند.

این پژوهشگر با استفاده از دستگاه های ابتدایی ضبط صدا، گفتگو و ترانه های فولکلوریک مردم گولا را ضبط کرد تا آن ها را مطالعه کند. او این نظریه را که زبان مردم گولا فرم شکسته و ناقصی از زبان انگلیسی است را رد کرد و درعوض معتقد بود که این زبان تلفیقی است از گویش آفریقایی/انگلیسی و زبان «کرئول» .

آلسیونه آموس، مسئول این بخش از موزه می گوید: «من هوش و استعداد این پژوهشگر را ستایش می کنم. او توانایی این رو داشت که زبان های متعددی رو یاد بگیره تا تحقیقات دقیق و موثق تری انجام بده.»

ریکاردو ویلیامز که بین مردم گولا در جزیره ای در کارولینای جنوبی بزرگ شده یکی از دیدار کنندگان از این نمایشگاه است:«نکته مهم در مورد این نمایشگاه اینه که کسانی که گذشته هاشون رو نمی شناسند می تونند با سنت ها و فرهنگ اجدادشون که میان ما رواج داره آشنا بشوند. این فرصت به همه داده شده تاا ریشه خانواده های خودشون رو پیدا کنند.»

باگذشت سالیان، ریش سفیدهای جامعه گولا مرده اند. دیگران هم به خاطر ساخت و ساز و توسعه ، به اجبار مناطق بومی نشین را ترک کرده اند، چرا که دیگر توانایی پرداخت مالیات و خرج و مخارج سنگین را نداشتند. دوروتی هابلنار می گوید او مصمم است تا سنت های قدیمی این مردم را زنده نگه دارد:«ما پایه های فرهنگ سیاهان رو به دیگران معرفی کردیم. در حال حاضر ما فرهنگی رو به انقراض هستیم. ولی باید به هرقیمتی که شده آن را زنده نگه داریم.»

بسیاری از مردم به این نظر موافقند و می گویند تاریخ غنی مردم گولا، که اولین سیاه پوستان صاحب زمین در آمریکا به شمار می روند، باید برای نسل های آینده حفظ شوند.


iran#

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۰

فیروزه خطیبی-همایش دوستانه شرق و غرب با صدای ملکوتی «شویتا جهاوری» خواننده موسیقی سنتی هند


همایش دوستانه شرق و غرب با صدای ملکوتی «شویتا جهاوری» خواننده موسیقی سنتی هند
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/ShwetaJhaveri-2011-5-17-122036824.html

«شویتا جهاوری» آهنگساز، نوازنده و وکالیست برجسته هند، در یک اجرای زنده در مرکز فرهنگی «اسکربال» شهر لس آنجلس در آخر هفته ای که گذشت، موسیقی سنتی شمال هند که یکی از کهن ترین موسیقی های جهان است را با همراهی دستچینی از بهترین نوازندگان غربی با ترکیب تازه ای از جاز و فیوژن ارائه داد.

این اجرا نه تنها ارتباط عمیقی که بین موسیقی «راگا» و تعالی روحانی وجود دارد را به خوبی به نمایش گذاشت، بلکه توانست رابطه تنگاتنگی که در شیوه های مختلف بداهه سرایی بین دو نوع موسیقی شرقی و غربی وجود دارد را نیز برجسته تر کند.

موسیقی کلاسیک هند براساس سیستم «راگا» قدمتی هزاران ساله دارد. یک «راگا» یا دستگاه موسیقی دارای مولفه های خاصی است. از جمله نت های بالارونده، پائین رونده، تعداد نت ها که می تواند پنج، شش یا هفت نت باشد. نت اصلی، فرعی و فرعی دوم. هر راگا دارای فضای آهنگین مخصوص خود می باشد و حتی زمان اجرای آن در شبانه روز نیز معین شده است. تاجایی که درمواردی حتی فصول خاصی نیز به راگا نسبت داده می شود. این موسیقی از«بجن» یا اشعاری عمیق و عرفانی برخوردار است با معانی در رابطه با ستایش ازپروردگار و آفریننده جهان. در «بجن» که بیانگر حالات گوناگون است، کلمات مهم هستند و دربیان این کلمات هنگام اجرا، ریتم نقش اساسی ایفا می کند.

«شویتا جهاوری» یکی از مهم ترین خوانندگان نسل خود دراجرای این شیوه از موسیقی سنتی شمال هند به شمار می رود و تخصص اوبیش از هر چیز در بخشی از این موسیقی به نام «خیال» Khayal است. نوعی موسیقی مدرن، برازنده و از نظر تکنیکی طاقت فرسا که درعین حال زمینه های گسترده ای برای بداهه سرایی دراختیار هنرمند می گذارد.

قدرت خلاقه ، شیوه کار و صدای ملکوتی «شویتا» که عنوان «خیره کننده» و «طلای خالص» را نیزبه آن داده اند این خواننده را در رده بندی خاصی از محبوبیت در میان دوستداران موسیقی، چه درداخل و چه در خارج از هند قرار داده است.

«شویتا جهاوری» زاده «احمد آباد» و نخستین زن خواننده موسیقی سنتی شمال هند است که توانسته است به عنوان نماینده ایالت زدگاه خود «گوجارات» درسطح جهانی شناخته شود. او از آن زمان تا کنون بارها در ایالات متحده آمریکا و کانادا دست به اجرای برنامه زده و در آسیا و خاورمیانه ازمحبوبیت زیادی برخوردار است. «شویتا» که تحصیلات خود را در رشته ادبیات و آهنگسازی به پایان رسانده از سن ٦ سالگی به یادگیری آواز با استاد «پاندیت ویلاسرو خاندکار» پرداخت و به مدت ٨ سال نیز زیر نظر «پاندیت جاسراج» فقید به آموختن فنون آواز ادامه داد. او بارها با آهنگسازان و نوازندگان غربی همکاری داشته است و این بارنیز در مرکز اسکربال، ویل برنارد نوازنده گیتار، آیویند کانگ، نوازنده «ویولا» و ویلن و اسکات آمندولا نوازنده «درام»، الکترونیک و «لوپ» با او به اجرای موسیقی پرداختند. موسیقی مجذوب کننده و کم نظیری که از همان دقایق اول اجرا، تماشاگران را به شدت تحت تاثیر قرار داد.

«یاتریکا شهرآئیس» مدیر و کیوریتور ایرانی مرکز «اسکربال»، یک موسسه فرهنگی غیرانتفاعی در شهر لس آنجلس، درباره انتخاب هنرمندانی که در این مرکز به اجرای برنامه می پردازند می گوید:«گاه این هنرمندان بر مبنای موضوع و تم های بخصوصی که برای سری کنسرت ها در نظر گرفته شده دعوت به اجرای برنامه می شوند. برخی اوقات هم تنها مزیت و برتری های این هنرمندان در نظر گرفته می شود. اما در مجموع ما اغلب می کوشیم تا بین این دو مسئله تعادل و توازنی برقرار کنیم. البته بودجه و دسترسی به این هنرمندان نیز از عوامل مهم دیگراین انتخاب ها هستند.»

یاتریکا شهر آئیس که در ضمن مجری یک برنامه موسیقی هفتگی رادیویی به نام «دهکده جهانی» در رادیوی محلی KPFK – بخشی از رادیوی پاسیفیکا- در شهر لس آنجلس است در باره هنر خوانندگی«شویتا جهاوری» می گوید: «او به سادگی یک وکالیست برجسته است با صدایی رفیع و تکنیکی کم نظیر. شویتا با ریشه های عمیقی که درموسیقی خاص شمال هند دارد در این تازه ترین سری کنسرت های ما به نام «موزاییک جهانی» که به منظور شناساندن موسیقی نواحی مختلف جهان برگزار شده اجایگاه مخصوصی دارد.»

یاتریکا می گوید او درانتخاب برنامه های موسیقی مرکز«اسکربال» همواره خواست های تماشاگران را در نظرمی گیرد:«ما اغلب به دنبال برنامه هایی هستیم که هم اعضای همیشگی مرکز را راضی نگهدارد و هم این که بتوانیم با عموم تماشاگران و علاقمندان موسیقی درجوامع مختلف و چندگونه شهر لس آنجلس ارتباط برقرار کنیم.»


iran#

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

فیروزه خطیبی-هالیوود ریپورتر: فیلم به امید دیداررسول اف حمله آشکار به اختناق موجود در جامعه ایران است


هالیوود ریپورتر: فیلم به امید دیداررسول اف حمله آشکار به اختناق موجود در جامعه ایران است
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Rassoulof-2011-5-16-121899494.html

نشریه هالیوود ریپورتر چاپ لس آنجلس درگزارشی از جشنواره سینمایی «کن» درباره فیلم «به امید دیدار» محمد رسول اف، کارگردان دربندی که همراه با جعفر پناهی ضمن ساختن یک فیلم تازه در ایران دستگیر و محکوم به ٦ سال زندان شد می نویسد: «این فیلم و داستان تلخ و تاریک آن به خوبی نشانگراختناق و سرکوبی های موجود در جامعه ایران امروز است.»

فیلم «به امید دیدار» را «رسول اف» با مجوز وزارت ارشاد در تهران ساخت و در همان زمان به جشنواره «کن» ارسال کرد اما پبعد ها و پس از تدوین تازه ای از این فیلم نتوانست مجوز پخش آن را در داخل کشور دریافت کند. این فیلم دربخش نوعی نگاه جشنواره «کن» پذیرفته شد و درآخرهفته گذشته (شنبه ١٤ مه) درسالن نمایش «دوبوسی» درشصت و چهارمین جشنواره سینمایی کن درمقابل تماشاگرانی که اکثریت آن ها را منتقدین سینمایی و روزنامه نگاران تشکیل می دادند به نمایش درآمدو به شدت مورد استقبال قرار گرفت.

فیلم که بنا برگفته دست اندرکاران جشنواره در شرایط «نیمه مخفی» ساخته شده است، وضعیت و ناهنجاری های زندگی یک زن وکیل جوان را نشان می دهد و ازطریق آن به صورتی آشکار اختناق کوری که جامعه ایران امروز را دربر گرفته مورد حمله قرار می دهد.

هالیوود ریپورترمی نویسد:«فیلم با حرکتی آهسته و تدریجی هریک از بازیگران فیلم که همگی زن هستند را به نمایش می گذارد و این درست از همان نوع پیام های قوی و نیرومندی است که بین طرفداران سینمای هنری به شدت مورد توجه است». با این همه «موج همدردی ها با رسول اف و پناهی و علاقه ای که مردم جهان به دریافت اخبار دست اول از ایران نشان می دهند می تواند این فیلم را به آسانی از محدوده هواداران فیلم های هنری و جشنواره به سطح تماشاگران بین المللی درگوشه و کنار جهان بکشاند. این اثربرجسته فیلمی است که در مملکت خود کارگردان اجازه نمایش ندارد.»

هرچند رسول اف به عنوان تهیه کننده، نویسنده و کارگردان فیلم «به امید دیدار» شناخته شده است اما فیلم درهنگام نمایش یا به دلیل کمی وقت کارگردان برای بپایان رساندن پروژه اش و یا بخاطرعجله ای که در ارسال آن در آخرین روزهای ورود به فستیوال داشته از همه دست اندرکاران آن نام نبرده است.

هالیوود ریپورتر درادامه این مقاله می نویسد:«خیلی به ندرت می توان یک فیلم ایرانی را تماشا کرد که به این صراحت به نبود آزادی های فردی در ایران بپردازد. مسئله ای مهم که فراسوی مسائل دیگری چون حجاب و آرایش اسلامی که اغلب مورد توجه تماشاگران غربی است قرار دارد.»

نورا (با بازی لیلا زارع) قبل از رسیدن به ایستگاه «امام خمینی» تهران، لاک ناخنش را پاک می کند و حجابش را پائین تر می کشد. اما اتفاقات بعدی فیلم به ما نشان می دهد که اوضاع خیلی وخیم تر از این حرف هاست.

علیرغم فیلم «کشتزارهای سپید» محصول سال ٢٠٠٩ که رسول اف در آن از زبانی سمبلیک و نمادین برای بیان سرکوب ها استفاده کرده، ادر فیلم «به امید دیدار» کارگردان از استفاده از این زبان برای نمایش عواقب وحشتناکی که درانتظار شهروندان مخالف رژیم ایران و بستگان آن هاست سرباز می زند.

هالیوود ریپورتر می نویسد:« درعین حال، فیلم به امید دیدار نگاهی خاص و روانکاوانه به شرایط زندگی یک زن تحصیل کرده، شاغل و حرفه ای ایرانی است و دشواری های غیرقابل تحمل زندگی او را در شرایط کنونی و جامعه امروزی ایران به نمایش گذاشته است.»

فیلم نشان می دهد که چگونه مجوزوکالت «نورا» لغو شده و شوهر روزنامه نگار او اجبارا به صورت «زیرزمینی» و غیرقانونی به کار خود ادامه می دهد. نورا در این شرایط به فکر سقط جنین است که خود این مسئله هم بخشی از وضعیت پیچیده ای است که به او کمک خواهد کرد تا ایران را ترک کند. «نورا» زنی است که به خاطر همین شرایط خاص به زندگی در تنهایی و چالش ها تکنفره در مقابل معضلات زندگی روزمره عادت کرده است. زندگی و سرنوشت او با زنان دیگری چون خودش گره خورده است. زنان پزشک، زنان منشی، ماموران و کارگذاران مختلف و مادری سرد و دورازدست که تنها دربرخی موارد همبستگی زنانه و غیرمنتظره ای هم از خود نشان می دهد.

مردان درفیلم «به امید دیدار» رسول اف اغلب در لباس پلیس و مامورانی که به آپارتمان نورا یورش می برند تا تلویزیون ماهواره ای او را قطع کنند به نمایش گذاشته شده اند. با این حال حضور آن ها همه جا درهمه لحظات فیلم احساس می شود. برای گرفتن مجوز، در آزمایشگاه های پزشکی، هنگام فکرکردن به سقط جنین، برای گرفتن ویزا، پاسپورت و حتی گرفتن اطاق در یک هتل. مواردی که می تواند ازهرجهت برای یک وکیل جوان، آرزومند و درگیر با مسائل و مشکلات فعالان حقوق بشری و زنان محکوم به اعدام بی نهایت دردناک باشد. منتقد سینمایی هالیوود ریپورتر می نویسد: «رسول اف از طریق خلق این فضای ناهمگون و بدشگون به تماشاگر نشان می دهد که چگونه عرصه به قهرمان داستانش تنگ می شود و «زارع» در نقش «نورا» هجوم و اثرات این فضای سرکوب و خفقان را با مهارت به نمایش گذاشته است. هرچند حرکت کند فیلم اجازه نمی دهد تا این تنش ها به صورتی انفجاری انباشته شوند و شاید فیلم با یک تدوین تازه بتواند از این مرحله گذر کرده و بر مشکلات وموارد دیگری که به اصطلاح در «ترجمه» گم شده است فائق شود اما حرکات دوربین و استفاده برازنده از آن توانسته است این کمبود ها را به بهترین نحو جبران کند.»

لیلا زارع بازیگر نقش اول فیلم «به امید دیدار» و همسر رسول اف و چند نفر دیگرکه در این جلسه نمایش فیلم شرکت داشتند به دعوت «تیری فرمو» مدیر هنری جشنواره «کن» بر روی صحنه رفتند. آزیتا رسول اف که سخنانش توسط یک مترجم برای حاضران ترجمه می شد گفت:«محمد می خواست امروز درکنار شما باشد اما نتوانست.» او گفت درحالی که تماشاگران درحال تماشای این فیلم در جشنواره «کن» هستند نیروهای امنیتی درحال بازجویی از شوهر او درباره آن می باشند:«شوهرم این فیلم را به تمام زندانیان سیاسی که برای رسیدن به دمکراسی درایران مبارزه می کنند تقدیم کرده است.»

لیلا زارع بازیگرنقش نورا نیز به حاضران گفت افتخار می کند که در فیلم «به امید دیدار» بازی کرده است. بنابرگفته دست اندرکاران جشنواره «کن» قرار است تا یک جلسه مطبوعاتی درباره دوفیلم رسول اف و جعفر پناهی برگزار شود. این نشان دهنده اهمیت این دوفیلم برای جشنواره کن و توجه خاص رسانه های غربی به آن است که مشتاق شنیدن حرف های بیشتری درباره وضعیت سینماگران در ایران هستند.

رسول اف به همراه جعفر پناهی پس از وقایع اعتراض های خیابانی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران در سال ١٣٨٨ دستگیر و سپس هریک از این دو کارگردان به شش سال زندان محکوم شدند.




iran#

بايگانی وبلاگ