چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۹

گنجینه ای از آثارهنری گمشده در جنگ جهانی دوم برای نخستین بار در پاریس به نمایش گذاشته شد


گنجینه ای از آثارهنری گمشده در جنگ جهانی دوم برای نخستین بار در پاریس به نمایش گذاشته شد
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/Worldwarpaintings-2010-6-30-97497329.html

زیرزمین بانک فرانسوی «وائو»، چون بسیاری از انبارها و زیرزمین های پاریس درطول دوران اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، مکان نگهداری اشیای گرانبها و آثار هنری بود که برخی از آن ها از مهم ترین آثار هنری و میراث فرهنگی این کشور بشمار می رود.

ارتش آلمان نازی درآن زمان با آگاهی از وجود این گنجینه غنی همواره در پی کشف و ضبط این آثار بود. در این دوران، شرایط نامناسب انبارها برای نگهداری تابلوهای نقاشی، باعث شد تا بخش عظیمی از این میراث فرهنگی فرانسه نابود شود. برهمین اساس بسیاری فکر می کردند بخش بزرگی از دارایی هنری «اریک سلومویچ»، مجموعه دار یهودی تبار اهل یوگسلاوی براثر جنگ یا نابود شده و یا به غارت رفته است، زیرا او در سال ۱۹۴۲ توسط نازی ها دستگیر شد و به قتل رسید و درآن زمان کسی گمان نمی برد که او، این مجموعه را در زیرزمین بانک« وائو» به امانت گذاشته است.

اریک سلومویچ ۴۰۰ اثر دیگر از متعلقات خود را پیش از دستگیری به یوگسلاوی فرستاد اما با اشغال یوگسلاوی توسط نازی ها، پدر و برادراو نیزدستگیر و روانه اتاق گاز شدند. این ۴۰۰ اثر هم اکنون در موزه ملی صربستان نگهداری می شود .

مجموعه بازیافته در انبار بانک فرانسوی شامل ۱۳۹ اثر هنرمندان امپرسیونیست و پسا امپرسیونیستی چون سزان، رنوار، دگا، ماتیس، گوگن، پیکاسو وبا ارزش اولیه ای برابر با چندین میلیون یورو هم اکنون برای نخستین بار پس از وقایع جنگ دوم جهانی برای فروش در یک گالری پاریسی به نمایش درآمده اند. به گفته کارشناسان آثار هنری، بخش هایی از این آثار بر اثر رطوبت و شرایط بد نگهداری آسیب های شدیدی دیده اند. برای نمونه پرتره امیل زولا، نویسنده نامدار فرانسوی که توسط دوست دوران مدرسه اش و نقاش سرشناس پل سزان کشیده شده، دچار آسیب های جدی شده است. هرچند خود سزان چندان علاقه ای به این اثرنداشته است.

پل سزان نقاش بزرگ فرانسوی زاده ۱۸۳۹ در ناحیه پرووانس درجنوب فرانسه درخانواده ای مرفه بود.که در مدرسه «اکس دو پرووانس» که امیل زولا نیز در آنجا تحصیل می کرد درس می خواند و پیوند دوستی میان آن دو از همانجا آغاز شد. در روزهای عید مسیح که شاگردان رژه می رفتند، پل در ارکسترمدرسه شیپور و امیل قره نی می زد.

سزان با ادامه کارنقاشی که همه عمر به آن پرداخت بعدها به دایره هنری پاریس پیوست و با نقاشان، شاعران و نویسندگان مطرح آن دوران از جمله زولا محشور شد. او یکی از تاثیرگدارترین نقاشان مدرن فرانسوی و هم چنین یکی از برجسته ترین نقاشان پسا دریافتگر (پست امپرسیونیست) محسوب می شود. اما مردی کم حرف و غمگین بود و اغلب در جمع این هنرمندان بیگانه به شمار می آمد. شهرت هنری سزان نیز دیرگاه فرا رسید و تنها در دروه کهنسالی بود که نقاشان جوان به اهمیت او پی بردند.

درسال ۱۸۸۶ امیل زولا نسخه ای از کتاب داستان خود «شاهکار» را برای دوستش سزان فرستاد. شاهکار داستان زندگی هنری پاریس است در چرخه امپراطوری دوم که بخشی از زندگی خود زولا را نیز آشکار می کند. امیل زولا تا پیش از نوشتن شاهکار در میان نگاره گران و تندیس سازان پاریس به عنوان نویسنده ای گستاخ و بپاخیز شناخته می شد. ورق بازان یکی از نقاشی های سزان نمایانگر تنش هایی است که در رابطه میان سزان آسیمه سر و نگران و زولای خونسرد وجود داشته است.

درداستان شاهکار، امیل زولا از خاطرات دوران کودکی و زندگی در کنار رود «آرک» و گذشته ای که با سزان و دوست دیگرشان باستی داشته است می نویسد. هنگامی که دوازده سال داشتند و شیفته آن بودند که در ژرفای آب رودخانه شنا کنند و برهنه روی شن های سوزان کنار رودخانه دراز می کشیدند و سپس یک بار دیگر به درون آن می جهیدند.

زولا در این داستان از دلسردی ها و دل نگرانی های سزان پرده برمی دارد و بیم او را از ناکامی در تلاش خستگی ناپذیرش در کاردوباره و چندباره روی پرده هایش را نشان می دهد. زولا می نویسد:«او درنقاشی به خوی پیشینه اش، دودلی و بی باوری بازگشت. هر پرده ای را که پذیرفته نمی شد پرده ای بد می خواند. همین سستی او را سرآسیمه و آزرده می کرد. آنچه او را بی تاب می کرد این بود که هزگز نتوانست آنگونه که باید هنر خود را به شایستگی ابراز کند زیرا که این سرآسیمگی توان آفرینندگی او و زایش یک شاهکار را از او گرفته بود و چون این آشوب‌ها بیشتر و پشت سرهم رخ می‌داد او هفته‌ها را به شکنجه خود سر می‌کرد. او همواره میان امید و دو دلی بود و ساعت ها به کشمکش با افکار آزاد دهنده و شوریده اش می گذشت با این رویا که روزی دست هایش از بند زنجیرهای ناپدیدار کنونی رها شده بالاخره نگاره‌ای خواهد کشید که او را خرسند خواهد کرد.»

چنان می‌نمود که زولا در داستان «شاهکار» سزان را هنرمندی سرخورده و پایان یافته می‌شناساند و راز پیوندهای ناشیانه و خشک او را نیزبا زنان بر ملا می‌کرد. پس از رسیدن این کتاب به دست سزان او این نامهٔ کوتاه و خشک را برای زولا فرستاد: «من از نگارشگر برای یادآوری این یادها سپاسگزارم و از خداوند می خواهم تا به من جراتی دهد تا دستهایش را بفشرم . پل سزان» و با همین نامه بود که سزان برای همیشه به دوستی خود با زولا پایان داد.»

درسال اواخر سال های ۱۸۹۰میلادی، سزان سه پرده از دو مرد ورق باز کشیده است که بسیاری تصویری از او و زولا را در این پرده های نقاشی می بینند. شاید ورق بازان پاسخ سزان به «شاهکار» زولا بود. در این نقاشی دو ورق باز در اندیشه ای ژرف فرو رفته اند.

سزان دراین نقاشی به تماشا گر نزدیکتر می‌نماید. او بخش بزرگتری از میز بازی را فراگرفته، سر به پیش خم کرده و نگران تر مینماید. زولا خونسرد و پر باور به بازیگری خود ، درحالتی مستقیم نشسته با کلاه و لباسی بی چین و چروک. اما سزان با کلاه تاب خورده و لباس ناجور خود در آن چارپوب نمی‌گنجد. در هر بخش کوچک این پرده نشانی از رویارویی به چشم می‌خورد. پرده سوم که پرده پایانی «ورق بازان »است اینک در موزه لوور نگهداری می شود و یکی از شاهکارهای نقاشی جهان به شمار می رود.

در مورد حکم اعدام زينب جلاليان-گفتگو با امير سالار داودی وکيل دادگستری


نمایش فیلم «بی تا» و گرامی داشت یاد هژیر داریوش درکانون فیلم لس آنجلس


در نودو پنجمین برنامه «کانون فیلم» لس آنجلس، محلی برای تماشا و بحث و بررسی فیلم های ایرانی که از سال ۲۰۰۳ زیر نظرحسن فیاد، منتقد سینمایی قدیمی ساکن این شهر برپا می شود، مراسمی به یاد هژیر داریوش، منتقد و فیلمساز برجسته ایرانی همراه با نمایش دو فیلم از آثار او، مستندی به نام «گود مقدس» و فیلم سینمایی «بی تا» با شرکت گوگوش و عزت الله انتظامی برگزار شد.

هژیرداریوش فارغ التحصیل رشته فیلمسازی ازمدرسه آیدک فرانسه، نویسنده، مترجم، منتقد فیلم وچندی نیز رئیس جشنواره جهانی فیلم تهران بود. هژیر داریوش کار فیلمسازی را با فیلم کوتاه «وقت دیگر عشق من» هنگام تحصیل در مدرسه سینما در فرانسه آغاز کرد و هنگام بازگشت به ایران، با اینکه از سوی چند استودیوی فیلمسازی فرانسوی به او پیشنهاد همکاری شد اما او همه را رد کرد و سرانجام به استخدام اداره هنرهای زیبا در آمد.

هژیرداریوش ابتدا کار خود را با نقد فیلم آغاز کرد. او پس از امیر هوشنگ کاووسی، یکی از بهترین منتقدان و فیلم شناسان آن دوران که از تحصیلات سینمایی برخوردار بود به شمار می رفت ودر طول دوران کوتاه زندگی خود توانست هم بخشی های ارزنده ای به پیشرفت نقد فیلم و شناخت هنر سینما در ایران داشته باشد.

هژیر داریوش در اداره هنرهای زیبا دوران پیش از انقلاب اولین فیلم کوتاه خود به نام «جلد مار» را ساخت که اغلب منتقدان آن زمان آن را یک «سمفونی سمعی و بصری» خواندند. از میان فیلم های کوتاه دیگری که داریوش ساخته است فیلم «چهره ۷۵» درسال ۱۳۴۴ بود که موفق به دریافت پلاک نقره ای از «جشنواره فیلم برلین» شد. هم چنین فیلم مستند «گود مقدس» او توانست جایزه جشنواره «کورتینا » را در سال ۱۳۴۵ از آن خود سازد.

فیلم «گود مقدس» مراسم و مراحل ورزش های سنتی و باستانی ایران را در زورخانه که برای ورزشکاران به منزله یک گود مقدس است بررسی می کند. داریوش در این فیلم برخلاف اغلب فیلم های مستند ایرانی با حرکت دوربین، انتخاب زوایای مختلف آن و ریتمی مناسب که به وسیله مونتاژ بوجود آورده موفق شده است یک اثر سینمایی بدیع و جالب ارائه کند.

ازدیگر فیلم های مستند کوتاه و بلند دیدنی هژیرداریوش باید از فیلم های «ولی افتاد مشکل ها»، «رنگ بی نیرنگ»، «خیابان»، «مجسمه سازی درایران» و «جام آسیا» نام برد.

«بی تا» تنها فیلم سینمایی هژیر داریوش به شمار می رود که در زمان نمایش عمومی به شدت مورد توجه تماشاگران قرار گرفت. امروز این فیلم یک باردیگر توسط جوانان و نوجوانان ایرانی داخل کشور کشف شده است.

فیلم «بی تا» در زمان نخستین نمایش عمومی نظرهای موافق و مخالف زیادی در میان منتقدان و صاحب نظران برانگیخت. جمشید اکرمی درباره این فیلم در مجله فصلنامه فیلم آن زمان نوشت:«عشق دختری بود شانزده ساله که هردم با خودش می گفت این فاصله را فقط با یک قدم می توان پیمود. شرافت بی تا به عنوان یک اثر هنری، بیش از آنکه در وقار و تشخص تم فیلم نهفته باشد، از کیفیت پرداختن کارگردان به این تم و نیز احترام عمیقی که وی نسبت به این تم ابراز می کند ناشی می شود. نامتعارف بودن «بی تا» به عنوان یک فیلم ایرانی، بی تردید هیچ چون وچرائی نمی پذیرد. حتی آن که با فیلم مخالف باشد نیز نمی تواند چشم از منظر نا متعارف بودن فیلم بپوشاند. طبیعی است که این متعارف نبودن قبل از هر چیز مدیون تم فیلم است. این فیلم به لطف شجاعت و شهامت فیلمساز راهی را می رود که پیش از این هیچ فیلم ایرانی دیگری نرفته است. خرد شدن تدریجی معصومیت یک دختر در مواجه های گاه به گاه او با واقعیت، تمی است که هژیر داریوش از همان نخستین لحظات فیلم خود کوشش در تثبیت آن دارد. در صحنه تیتراژ فیلم که بیانی استعاری دارد، روند متناوبی از چهره گوگوش و یک کبوتر غمزده را می بینیم که دوربین سعی در به رخ کشیدن همسانی حالات آن ها می کند. اوج این کوشیدن مکثی است که روی چشمان مات آن ها می کند. یکی از بهترین فصل های فیلم، صحنه پایان آن است که در جاده ای خلوت گرفته شده وداریوش به لطف یک تمهید صوتی، تصویری بسیار هوشمندانه سقوط و محو «بی تا» را نشان می دهد و با اعتنا به آن که این صحنه، در یک سپیده دم می گذرد، می توانیم آن را سرفصل طلوع روزگاری تازه در زندگی بی تا به حساب بیاوریم. هم چنانکه باز به راحتی می توان حدس زد که بی تا به طرف آن زندگی می شتابد که فخری خوروش در«جلد مار» داشت. اساسا جلد مار فیلم نیم ساعته ای که داریوش حدود ده سال قبل از «بی تا» ساخته را می توان دنباله منطقی فیلم «بی تا» تصور کرد. این تصور با توجه به آن که «بی تا» در یک جاده تمام می شود و «جلد مار» با یک صحنه جاده ای – حرکت سریع اتومبیل یک زن تنها- آغاز می شد، رنگ یقین به خود می گیرد.»

یکی از امتیازات فیلم «بی تا»، فیلمنامه آن است که توسط «گلی ترقی» داستان نویس برجسته ایرانی که در آن زمان همسر داریوش و نویسنده ای تازه کار اما توانا بود نوشته شده است. امتیاز دیگر فیلم بازی درخشان گوگوش در نقش «بی تا» است که جایزه پنجمین جشنواره ملی سپاس را از آن خود کرد و استعداد خارق العاده خود را در بازیگری نیز چون هنرهای دیگرش به نمایش گذاشت.

ماجرای ساخت فیلم بی تا از زبان گوگوش

اوایل پاییز سال ۱۳۴۹ در تهران فیلم بی تا کلید خورد. دوست و نویسندهٔ خوب و عزیزم گلی‌ ترقی‌ سناریست و قصه پرداز بی تا و زنده یاد هژیر داریوش با توانایی وپشتکارکارگردانی بیت ا را بر عهده داشتند و فیلم برداری آن با هوشنگ بهارلوی نازنین بود .

داستان فیلم از زمان خود جلوتر و فیلمی آوانگارد بود . هم قصه و هم بازیگری در این فیلم برایم بسیار جالب و هیجان انگیز بود. بازی درنقش بی تا بعد از کار با زنده یاد جلال مقدم در فیلم سه دیوانه( ۱۳۴۵) و فیلم پنجره (۱۳۴۸) و فیلم طلوع (۱۳۴۸) کاری ازهاملت میناسیان و برادرش به من پیشنهاد شد.

با دقت سناریوی بی تا را خواندم و اشتیاقم را برای بازی در این فیلم نشان دادم. کار این پروژه با نظم و بسیارحرفه ای آغاز شد و بمن آموخت که یک فیلم سینمایی وعواملش چه گونه باید عمل کنند یکی‌ از لوکیشن‌ های این فیلم آپارتمانی بود در خیابان محمودیه که در طبقهٔ اول آن گلی‌ ترقی‌ و شوهرش هژیر داریوش سکونت داشتند و در طبقهٔ دوم داریوش مهرجویی عزیز کارگردان صاحب نام سینما زندگی‌ میکرد که صحنه پذیرایی خیالی بی تا از پدرفوت شده اش وعشقش سینا در آپارتمان خالی ( محل سکونت روزنامه نگار) در واقع آپارتمان داریوش مهرجویی بود.

در این فیلم من افتخار بازیگری در کنار بزرگانی چون عزت الله انتظامی -خانم مهین شهابی وهوشنگ كاووسی عزیز( منتقد نامی سینما) را داشتم کارگردانی خوب و حرفه‌ای هژیر نازنین این امکان را به من داد که بتوانم جایزه سپاس را برای بهترین بازی نقش زن در سال ۱۳۵۱ دریافت کنم .خانم زهره شکوفنده دوبلور نقش بی تا بودند، چون در آن زمان امکان صدا برداری در صحنه نبود. پروانه معصومی اولین نقش سینمایی خود را در این فیلم ایفا کرد. صنا ضیائیان از کارمندان تلویزیون ازسوی هژیربرای نقش روزنامه نگار انتخاب شدکه قبلا”درهیچ فیلمی ایفای نقش نکرده بود و دیگر اینکه صحنهٔ آخر این فیلم در قسمت تدوین و صدا گذاری تغییر یافت.

قصه اصلی‌ : بیتا در آخر خود را به زیر ماشینی می‌‌اندازد و به زندگی‌ خود پایان میدهد ولی‌ در فیلم بیننده شاهد سرنوشت تلخ بی تا و ادامه زندگی‌ اوست … من قصه اصلی را دوست داشتم.

فیلم « بی تا » داستان دختر نوجوانی است که به پدرش و به روزنامه نگار جوانی سخت علاقه مند است. پدر می میرد و جوان روزنامه نگار نیز رابطه اش را با او قطع می کند. برای بی تا زند گی در این نقطه تمام است و دیگر هیچ چیز برای او ارزشی ندارد.

فیلم نامه ی فیلم بی تا را گلی ترقی بر اساس یکی از داستان های کوتاه خود تنظیم کرده است . در این فیلم به طور ضمنی ، به فاصله ی دو نوع نگرش یا ارزش گذاری نسبت به زن روبه رو هستیم . دختر ساده ، جذاب و زیبایی با همین خصلت ها همواره در خانواده و اجتماع تکریم و ستایش شده ، او خود را محق می داند که مورد پذیرش جوان روشن فکر جذابی هم قرار گیرد ، اما جوان به او بی توجه است و او را خانم کوچولویی جذاب می بیند.

احساسات دختر به شدت ضربه می خورد و احساس تحقیر می کند. اندک اندک شاهد سقوط او هستیم ، از احساس شادابی و غرور تهی می شود و به دنبال مرد جوان همه جا می رود تا مرد سرانجام به کلی او را از خود ناامید می کند. دختردرانتها ، با همان ارزش گذاری ستایش شده ی عمومی ، سواراولین ماشینی می شود که برای او بوق می زند و جلوی پایش می ایستد.


داستانی که برای آن زمان سینمای ایران نامتعارف بود وهژیرداریوش در زمینه ی سینمایی که سرمشق اش فیلم های آنتونیونی بوده است،تکیه و تاکید خاصی بر «سکوت» دارد. این فیلم کی از نادیده گرفته شده ترین آثار سینمایی ایران به شمار می آید که امروز یک بار دیگر به آن توجه شده است..

هژیر داریوش کارگردان فیلم بی تا گفته بود: «بی تا » به عبارتی یک فیلم مستند در باره ی گوگوش است منهای خوانندگی و به عبارتی مستندی ست در باره ی فضا و آدم های این جا و این لحظه.

درنقد دیگری از فیلم «بی تا» در آن زمان آمده است:« مایه ی تباهی تدریجی معصومیت و سرخوشی یک زن ، دست مایه مناسبی برای نویسنده ای چون گلی ترقی بود و همسرش هژیر داریوش هم این مضمون را با الهام از فرم آشنای سینمای مدرن اروپا و با ارادت ویژه به آنتونیونی به تصویر کشید.

بی تا از انگشت شمار فیلم های پیش از انقلاب است که به مفهوم واقعی «زن محور» است و در چنین شرایطی و در حد و اندازه های آن سینما ، نامتعارف ، بدیع و به یاد ماندنی شده است.

یکی از ویژه گی های تاثیر گذار بی تا ، بازی متفاوت گوگوش در نقشی خاص است . گرچه هژیر داریوش در تعبیری عجیب و جنجالی ، این فیلم را «مستندی در باره ی گوگوش منهای خواننده گی » نامید ، او در نقش دختری سبک سر ظاهر می شود که ناامید از مرگ پدر روانی و طرد شدن از سوی عشقی که بیش تر ساخته ی ذهن خودش بوده ، کارش به خود ویرانگری می کشد.

فیلم می کوشد لحظه به لحظه ی این فروپاشی را از طریق رو در رو کردن بی تا با شرایط ناهنجار بیرون شرح دهد . زوال اخلاقی و شرایط نا بسامان طبقه ی متوسط و تصویری نه چندان سمپاتیک از روزنامه نگاری روشن فکر به علاوه ازدواجی نا خواسته و از سر اجبار ، مهم ترین زمینه های باور پذیری این استحاله ی آرام و ساکت است و تغییر بنیادین شخصیت بی تا در طول فیلم از طریق همین سکوت به تماشاگر منتقل می شود. بی تا به گونه ای از فیلم و روش فیلم سازی تعلق دارد که می کوشد هر پیرایه و بزکی را از آدم های قصه بگیرد و احساساتی کردن تماشاگر در این فیلم ها ، گناهی نابخشودنی است .



[فکاهی] حبيب- محمود --- بی تو تنها و غريبم



سه شهر ژاپن در فهرست نخست گران ترین شهرهای دنیا


سه شهر ژاپن در فهرست نخست گران ترین شهرهای دنیا
http://www.radiofarda.com/content/F9_The_Most_Expensive_Cities_In_The_World/2084003.html

در تازه‌ترین فهرست منتشر شده از گران‌ترین شهرهای جهان، سه شهر توکیو، ناگویا و یوکوهاما در ژاپن در ردیف پنج شهر گران دنیا طی سال ۲۰۰۹ شناخته شدند.

بر اساس گزارش های منتشر شده، میانگین اجاره یک آپارتمان دو خوابه در توکیو، گران‌ترین شهر جهان، در سال گذشته میلادی پنج‌هزار دلار و قیمت یک بلیط سینما ۲۲ دلار بوده‌است.

دومین شهر گران دنیا در این فهرست «اسلو»، پایتخت نروژ، است که قیمت یک وعده غذایی در رستوران‌های این شهر به طور متوسط ۴۳ دلار و قیمت ۱۲ عدد تخم مرغ ۶.۷۲ دلار بوده است.

در همین حال نیویورک که معمولاً مردم آن از گرانی شکایت دارند، در میان ۳۰ شهر گران جهان مقام بیست نهم را کسب کرده است.

قیمت ۱۲ عدد تخم مرغ در این شهر تقریبا ۲.۹۶ دلار بوده و قیمت یک وعده غذایی در رستوران های منطقه منهتن به طور میانگین ۲۳ دلار است که در مقایسه با دیگر شهر‌های گران جهان بیشتر به یک «دزدی» شبیه است.

در این فهرست که ۳۰ شهر از شهرهای دنیا معرفی شده‌اند، ریودوژانیرو با یک پله بالاتر از نیویورک، در رده ۲۹ قرار گرفته و سیدنی در یک تغییر چشمگیر از مقام ۱۵۰ به مقام سی‌ام در سال گذشته صعود کرده است.

نکته قابل توجه در این فهرست، رتبه تل‌آویو، پایتخت اسرائیل، است که در رده نوزدهم و بالاتر از نیویورک ایستاده است.همچنین بیت المقدس (اورشلیم) در این فهرست در مقام ۲۲ قرار دارد.

این گزارش می‌افزاید در حالی که هزینه اجاره یک آپارتمان سه خوابه در تل‌آویو ۱۴۴۰دلار و قیمت بلیط سینما حدود ۱۰ دلار است اما دیگر هزینه‌های زندگی روزمره در این شهر بالا است.

از دیگر نکات قابل توجه این تحقیق مقام پانزدهم مسکو پایتخت روسیه است که همواره به عنوان یکی از شهر‌های گران دنیا شناخته شده است.

نتایج این تحقیق مردم نیویورک را که هموراه از گرانی هزینه زندگی شکایت دارند متحیر کرده است.

یک شرکت تحقیقاتی نیروی انسانی که این گزارش بر اساس داده های آن نوشته شده است قیمت ۱۲۸ کالای مختلف شامل غذا، لباس و دیگر هزینه ها نظیر تفریحات و برق مصرفی را در این شهرها با یکدیگر مقایسه کرده است.

هزینه زندگی در این فهرست بر اساس نظر سنجی ها در ماه مارس و سپتامبر سال ۲۰۰۹ انجام شده که با استفاده از سبد خرید کالای روزانه و خدمات عمومی محاسبه شده است.

سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۹

اجرای موسیقی، ویتنام و آمریکا این دشمنان سابق را در کنار هم قرار می دهد


اجرای موسیقی، ویتنام و آمریکا این دشمنان سابق را در کنار هم قرار می دهد
مایک اوسالیوان
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/Vietnammusic-2010-6-29-97399414.html

یکی ازمهم ترین و بزرگ ترین تبادل های فرهنگی میان ایالات متحده آمریکا و ویتنام ماه گذشته در ایالت کالیفرنیا اتفاق افتاد. موسیقی دانان ونوازندگان موسیقی کلاسیک ویتنامی و آمریکایی که در ماه مارس گذشته در «هانوی» و «هوشی مینه» به اجرای برنامه پرداختند، در اواخرماه مه امسال در لس آنجلس یک برنامه موسیقی مشترک اجرا کردند.

این پروژه که توسط وزارت امورخارجه ایالات متحده آمریکا برنامه ریزی شده بود توانست پلی باشد برای نزدیک ترساختن دو فرهنگ آمریکایی و ویتنامی و بنا برگفته حاضران در این کنسرت ها، موسیقی توانست بسیاری از تفاوت های زبانی و فرهنگی میان دو ملت را از میان برداشته و با زبانی مشترک با تماشاگرانی از هردو ملیت سخن بگوید.

درکنسرتی که در تالار یکی از دبیرستان های لس آنجلس برگزار شد، یکی از نوازندگان ویتنامی ساز سنتی به نام «دن باو» را برای نخستین بار به تماشاگران آمریکایی معرفی کرد.

این نوازنده یکی از ۱۹ نوازندگانی است که برای اجرای کنسرت هایی به کالیفرنیا دعوت شده بودند. این عده مدتی به تمرین و هم نوازی با اعضای ارکستر مجلسی «ساوت وست» Southwest که یک گروه موسیقی برنده جایزه «امی» Emmy ساکن کالیفرنیای جنوبی است پرداختند که توسط «جف وان در اشمیت» رهبری می شود. اشمیت دردهه ۶۰ و ۷۰ میلادی و هنگامی که ایالات متحده آمریکا با ویتنام در جنگ بود بزرگ شده است.

اشمیت می گوید:«امروز وقتی فکرمی کنم که در چنین پروژه ای فعالیت دارم آن چنان احساساتی می شوم که اشک به چشمانم می آید. این که ما می توانیم فصل تازه ای را از راه موسیقی در روابط میان دو کشور آمریکا و ویتنام باز کنیم مرا بی نهایت خوشحال می کند.»

این پروژه که فستیوال موسیقی و تبادل فرهنگی «صعود اژدها» Ascending Dragon نام گرفته است، هم زمان است با پانزدهمین سالگرد عادی شدن روابط دیپلماتیک میان ویتنام و ایالات متحده آمریکا که در سال ۱۹۹۵ رسما انجام گرفت. با اجرای نخستین برنامه مشترک در ویتنام در«هانوی»، موسیقی دانان دو کشور ، هم زمان هزارمین سالگرد پیدایش این شهر قدیمی و پایتخت کنونی ویتنام را نیزجشن گرفتند.

نوازنده ویولون اهل ویتنام «ناگوین تو بینه» می گوید تبادل فرهنگی کنونی از طریق موسیقی کاربردهای مثبتی داشته است و معتقد است چون موسیقی یک زبان جهانی و بین المللی است، ایجاد ارتباط میان او و دیگر موسیقی دانان اهل آمریکا آسان بوده است و او به ویژه هنگام نواختن موسیقی ویتنامی و آمریکایی با این موسیقیدانان آمریکایی بیش از هرچیز دیگرلذت برده است.

در این اکنسرت ها موسیقی دانان آمریکایی و ویتنامی دو قطعه تازه از آهنگسازان آمریکایی و ویتنامی را برای نخستین بار اجرا کردند. یکی از این آهنگسازان، «وو ناه تان» اهل «هانوی» است:«در اینجا مرزی وجود ندارد چرا که ما از موسیقی برای ایجاد ارتباط استفاده می کنیم و به همین خاطرهیچگونه مشکلات زبانی هم در اینجا وجود ندارد. تنها چیزی که مطرح است موسیقی است و صدا.»

«جان کارلین»مدیراجرایی گروه موسیقی مجلسی «ساوت وست»معتقد است شرکت کنندگان در این کار مشترک خیلی زود با یکدیگردوست شدند و رابطه ایجاد کردند:«ما همه اینجا مساوی هستیم و به عنوان همکار با هم کار می کنیم. به نظرمن اگر اینگونه روابط بیشترشود جلوی بسیاری از جنگ های بیهوده گرفته می شود.»

اشمیت رهبر ارکستر هم می گوید این تبادل فرهنگی او را به یاد اعتقادات سنتی آسیایی مهمی می اندازد:«همین که مردم آسیایی معتقدند وقتی دوستی و میهمانی از راه بسیار دور برای دیدار شما می آید این بهترین و خوش ترین لحظات زندگی شماست. ما هم درست همین احساس را داریم. احساس می کنیم که دوستانمان از ویتنام به دیدارمان آمده اند و وقتی هم که ما به هانوی رفتیم همکاران ویتنامی ما همین احساس را نسبت به ما داشتند. بنابراین من فکر نمی کنم این پروژه به این زودی ها به پایان برسد.»

درطول اقامت در آمریکا، موزیسین های ویتنامی علاوه بر اجرای برنامه های مختلف و شرکت در کارگاه های گوناگون موسیقی آموختند که چگونه گروه های موسیقی چون «ساوت وست» برای گرفتن کمک های مالی از سازمان های غیرانتفاعی اقدام می کنندو چگونه درخواست های خود را با موفقیت به اینگونه سازمان ها ارسال می کنند. به این صورت بنا برگفته اشمیت درمجموع، همه این فعالیت ها دست به دست هم دادند تا پلی قوی از موسیقی ودوستی میان دو کشور ایجاد شود.

دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۹

شرکت هزاران جوان و نوجوان در کارناوال صلح و موسیقی الکترونیکی گل فتاب گردان


شرکت هزاران جوان و نوجوان در کارناوال صلح و موسیقی الکترونیکی گل فتاب گردانپ
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/Electric-2010-6-28-97356404.html

کارناوال صلح و موسیقی الکترونیک «گل آفتاب گردان»بیش از۱۸۵ هزار جوان علاقمند را به مدت دوشبانه روز به استادیوم بزرگ «کالیسیوم» و پارک جنبی آن «اکسپوزیسیون» درشهر لس آنجلس کشاند. مکانی که این جوانان با موسیقی «ویل آی ام» Will.I.am و دی جی «کاسکید» Cascaid و «ددمن فایو»Deadman Five فضایی صلح دوستانه ایجاد کرده و پیام صلح خود را به صورت انرژی مثبت به سراسر جهان فرستادند.

کارناوال گل آفتاب گردان با صدای طبل های الکترونیکی و موسیقی دیجیتالی، بدن های نیم عریان و رقص و پایکوبی توانست جمعیتی را از شهرهای دور و نزدیک به لس آنجلس بکشاند. از جمله «لاتیفه هوسن» ۲۱ ساله و دوست پسر۲۲ ساله او «کروز ریوس» که از یکی از شهرهای دوردست شمال کالیفرنیا به این کارناوال آمده اند:«این فقط به خاطر تماشای بهترین «دی جی» های دنیا نبود که ما به اینجا آمدیم. حتی این شرکت در جشن و سرور«مارتی گرا» و از این حرفها نبود بلکه ما می خواستیم یک فضای کوچک تری که نمونه ای از صلح جهانی است را تجربه کنیم. اینجا توی این استادیوم همه با هم دوست هستند و با هم کنارمی آیند. این چیزی است که توجه همه ما جوانان را به خودش جلب کرده. همین حالت صلح و دوستی بین همه!»

به این صورت لاتیفه و کروز در میان جمعیت حاضرو راهروی ورودیه استادیوم بزرگ که با فانوس ها و چراغ های بادی رنگارنگ ژاپنی تزئین شده بود خود را گم کردند. دراطراف آن ها، آتشکده های کوچک نور خود را برروی مجسمه ها وتندیس های آهنی می انداختند.

احساسات «اوتوپیایی» از سال ها پیش به عنوان بخشی از موسیقی مدرن شناخته شده اند. از همان سال ۱۹۶۹ که فستیوال عظیم موسیقی «ووداستاک» Woodstock در مزرعه ای در شهرک کوچکی درنزدیکی نیویورک برگزار شد.

با این حال موسیقی «الکترونیک» تا همین چندی پیش نتوانسته بود خود را به عنوان یک موسیقی صلح جویانه و صلح دوستانه به اثبات برساند. به خصوص هنگامی که موجی از «پارتی» و جشن و سرورهای اروپایی که نموداری از موسیقی الکترونیک به همراه رقص و مواد مخدراز جمله «اکتسی»Ecstacy محسوب می شدند به عنوان «ریو»RAVE پا گرفت و رواج پیدا کرد و درنهایت در اواخر دهه ۹۰ میلادی این نوع پارتی ها به ایالات متحده آمریکا هم سرایت کرد وعکس العملی شبیه به یک حمله تروریستی یا شیوع بیماری واگیرداری مثل «طاعون» را در برخی از جوامع آمریکا ایجاد کرد.

در آن زمان حتی «فاکس نیوز» یکی از محافظه کار ترین رسانه های آمریکا نیز کوشش داشت تا جریان را به سوی وضع قوانین تازه ای برعلیه موسیقی الکترونیک و رقص و پارتی های آنچنانی بکشاند. این کمپین در سال ۲۰۰۲ منجر به ارائه طرح تازه ای به نام «ریو» یا «جلوگیری از ضایعه پذیری آمریکایی ها در مقابل قرص اکستسی» به سنای آمریکا شد. در آن زمان سناتور جو بایدن (معاون ریاست جمهورکنونی) لایحه ای را نیز برمبنای جلوگیری از وسایل استفاده از اکستسی به تصویب رساند.

دراین چهاردهمین سال برگزاری کارناوال گل آفتاب گردان که از روزجمعه گذشته آغاز و روز یکشنبه به پایان رسید، همه چیز رنگ دیگری به خود گرفته است. درواقع به جز هجوم تعدادی از شرکت کنندگان به دروازه های آهنی برای تماشای هنرمندان شرکت کننده واقعه ناهمگون دیگری اتفاق نیافتد و همه چیز با صلح و صفا در حضور قوای انتظامی و پلیسی که انتظار وقایع غیرقابل پیش بینی شده ای را داشتند به پایان رسید.

«پاسکال روتلا» برگزار کننده این برنامه شبانه روزی «کارناوال موسیقی الکترونیک» می گوید:«هجوم به دروازه آهنی پشت صحنه چیز خیلی تازه ای بود برای ما و اصلا به فرهنگ این کارناوال ربطی نداشت. اغلب این افراد دردسرسازاصلا برای شنیدن موسیقی به اینجا نمی آیند و مشکلات خودشان را دارند.»

روتلا می گوید:«با این همه باورم نمی شود این همه تماشاگر به برنامه امسال پاسخ مثبت داده اند. من یادمه روزهایی بود که همه از موسیقی الکترونیک و فرهنگ آن دوری می کردند. در آن زمان حتی امیدی هم به پخش این نوع موسیقی در کلوپ های شبانه نبود. گاه فکر می کردم این موسیقی هرگز چنین روزی را به خود نخواهد دید که ۱۸۵ هزار نفر برای شنیدن آن در یک محل جمع شوند!»

درسال ۱۹۹۷هنگامی که روتلا اولین «کارناوال موسیقی الکترونیک آفتاب گردان» را در آدیتوریوم «شراین» برگزار کرد تنها 5000 نفر در آن شرکت کردند.

آن روزگار امروز به رویای دوردستی شباهت دارد چرا که در آخرهفته گذشته جوانان و نوجوانان و حتی سی و چند ساله ها جمع شدند تا با کلاه های پردار و لباس های عجیب و غریبی چون دامنک های کوتاه باله و چکمه های پشمالو، صورت های نقاشی شده و کلاه هایی به شکل حیوانات، جوراب های مشبک سیاه و ماسک های کارناوال های ونیزی در بزرگ ترین کارناوال جوانان امروز آمریکا شرکت کنند و سه شبانه روز را با رقص و پایکوبی بی وقفه بگذرانند.

لوئیس شاوز ۲۴ساله که به همراه دوست دختر خود و دو تن از رفقایش از یکی از شهرهای اطراف لس آنجلس به نام «ریورساید» به کارناوال آمده است می گوید:«این موسیقی الکترونیک نه موسیقی کالیفرنیایی است نه موسیقی شیکاگوئی نه نیویورکی یا حتی آسیایی. این یک موسیقی جهانی است!»

بریتانیا، منشور حقوق بشر کوروش را به ایران نخواهد فرستاد

بریتانیا، منشور حقوق بشر کوروش را به ایران نخواهد فرستاد
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/Cyruscylinder-2010-6-28-97319349.html

برخلاف قراری که دولت بریتانیا با مقامات فرهنگی رژیم جمهوری اسلامی داشته است، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی که در موزه بریتانیا نگهداری می شود به ایران ارسال نخواهد شد.

منشور حقوق بشر کوروش که ۲۷۰۰ سال قدمت دارد از سال ۱۸۷۹ میلادی و پس از کشف توسط یک باستان شناس آسوری تباربریتانیایی در بخش «ایران باستان» موزه بریتانیا نگاهداری می شود.

این اثر تاریخی استوانه شکل که از خاک «رس» ساخته شده و برروی آن به زبان میخی بابلی داستان فتح بابل به دست کوروش دوم، پادشاه هخامنشی را در سال ۵۳۹ قبل از میلاد مسیح به تصویر می کشد نماد بی همتایی از تاریخ باستانی ایران زمین و یکی از پر ارزش ترین دارایی های موزه بریتانیا به شمار می رود.

این منشور قرار بود برای نمایش در ایران، در اوایل سال جاری (۲۰۱۰ میلادی) موقتا به این کشور وام داده شود ولی مسئولان موزه بریتانیا اخیرا اعلام کردند به دلیل اکتشافات جدیدی در رابطه با منشور حقوق بشر کوروش، آن را به ایران نخواهند فرستاد.

دکتر «ایروینگ فینکل» یکی از مسئولان موزه بریتانیا می گوید:«دو قطعه شکسته ای که مدت ها برای دانشمندان ناشناخته بود از لحاظ شکل و اندازه مطابق حفره و بخش های گم شده این اثر باستانی است که نیاز به بررسی بیشتر دارد.»

باستان شناسان از سراسر جهان هفته گذشته در لندن گرد آمدند تا در مورد این اکتشاف جدید در رابطه با منشور کوروش بزرگ، پادشاه هخامنشی گفتگو کنند.

پس از آن که موزه بریتانیا تاخیر در فرستادن منشور حقوق بشر کوروش به ایران را اعلام کرد، مقامات ایرانی با برخوردی شدید و خشمگینانه رابطه خود را با موزه قطع کردند و اقدام موزه را ناشی از سرد شدن روابط سیاسی بین دو کشور به دنبال خشونت های پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران دانستند.

پیش از این دراوایل سال ۲۰۰۹ دولت بریتانیا موافقت کرد که «منشور حقوق بشر کوروش بزرگ» به مدت سه ماه برای نمایش در موزه ملی ایران به این کشور ارسال شود. در آن زمان به این عمل به صورت تحولات سیاسی دربهترشدن مناسبت بین دو کشورنگاه شد اما چندی بعد در اکتبر ۲۰۰۹ و پس ازوقوع وقایع پس از انتخابات سال گذشته درایران، دولت بریتانیا اعلام کرد که فعلا به خاطر شرایط سیاسی حاکم بر ایران، از ارسال این اثر باستانی به این کشور خودداری خواهد کرد.

پیش از این و در اواخر بهمن ماه ۱۳۸۷ سازمان میراث فرهنگی ایران با برگزاری نمایشگاه «ایران عصر صفویه» در لندن بخشی از ارزشمند ترین گنجینه تاریخی کشور مربوط به دوران «شاه عباس» را در راستای همکاری با موزه بریتانیا برای نمایش در این موزه امانت داد و به همین جهت گمان می رفت که با عملی متقابل برای انتقال منشور کوروش به ایران برای شرکت دریک نمایشگاه چند ماهه موافقت شود.

عکس العمل ایران به این تصمیم دولت بریتانیا، مردود دانستن ادعاهای مسئولان بریتانیای در رابطه با وجود نا آرامی های انتخاباتی در ایران و تعیین یک ضرب الاجل دو ماهه برای انتقال منشور کوروش به این کشور بود. هم چنین دولت ایران اعلام کرد که درصورت عدم تحقق انتقال منشور کوروش به ایران تا آبان ماه ۲۰۰۹ همه مراودات و ارتباطات علمی، تحقیقاتی، اجرایی و تخصصی خود را با این موزه لغو خواهد کرد.

از سوی دیگر «جان کرتیس» مسئول بخش خاورمیانه موزه این گفته را که تاخیر ارسال منشور به ایران ناشی از احتمال و هراس از بازنگرداندن آن به بریتانیاست را رد کرده است.

منشور حقوق بشر کوروش موسوم به استوانه کوروش، استوانه ای سفالین است که در سال ۵۳۹ پیش از میلاد به فرمان کوروش پادشاه بزرگ هخامنشی ساخته شد. بررسی ها نشان داده است که نوشته های استوانه پس از شکست نبونید یا «بخت النصر»و گشوده شدن شهر بابل نوشته شده و پس از آن به عنوان سنگ بنای یادبودی در پایه های شهر بابل قرار داده شده است. در حدود سال ۱۲۸۵ خورشیدی به هنگام کاوش های باستان شناسی در بابل این استوانه در میان رودان (بین النهرین) توسط یک باستان شناس بریتانیایی آسوری تبار به نام «هرمز رسام» کشف شد.

این لوح سفالین استوانه شکل به طول ۲۳ سانتی متر و عرض ۱۱ سانتی متر در همان زمان به کشور بریتانیا منتقل شد و از آن زمان تا کنون همواره توجه بسیاری را در موزه به خود جلب کرده است و احساسات مختلفی را در میان ایرانیان دیدار کننده از آن برانگیخته است.

در بررسی های بیشتری که پس از گرته برداری و آوانویسی و ترجمه «نبشته» روی استوانه انجام شد نشان داد که این فرمان کوروش بزرگ هخامنشی به هنگام ورود او به شهر بابل نوشته شده است و تاریخ آن به ۵۳۸ پیش از میلاد می رسد. ترجمه مفاد این نوشته نیز که نخستین رساله حقوق بشر درتاریخ شناخته شده تمدن انسان به شمار می رود حیرت باستان شناسان را برانگیخت.

بسیاری معتقدند موزه بریتانیا به خوبی از این اثر باستانی محافظت می کند و باید اطمینان حاصل شود که اگر به ایران وام داده شود به سلامت به موزه باز خواهد گشت.درهمین حال برخی دیگر ترجیح می دهند منشور کوروش کبیر در ایران نگاهداری شود.

این استوانه که به عنوان «اولین منشور حقوق بشر» درسطح جهانی شناخته می شود از آن جایی که پنجره ای به تاریخ ایران زمین است توانسته احساسات شدیدی را در میان ایرانیان داخل و خارج از کشوربرانگیزد.

سناتور رابرت برد درگذشت




اينجا را کليک کنيد

یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹

کورش زعیم-جایگاه نهاد مجلس در سیاست ایران


جایگاه نهاد مجلس در سیاست ایران
گفتگو با کورش زعیم
http://newsecularism.com/2010/06/28.Monday/062810.Kurosh-Zaim-Interview-Islamic-Parliament.htm

گفتگوگر: ویدا سامعی از رادیو فرانسه

پرسش: پس از آنکه مجلس شورای اسلامی مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی در خصوص دانشگاه آزاد را همچنان معتبر دانست، این تصمیم که بر خلاف میل دولت بود به مذاق حامیان دولت احمدی نژاد خوش نیامد و بسیجیان با تظاهراتی در مقابل مجلس تهدید کردند که بهارستان را به توپ خواهند بست. آقای کورش زعیم، شما عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران هستيد، ما شورای نگهبان را داریم و تشخیص مصلحت را بالای سر مجلس. اما، وقتی اختلافی پیش می آید بین دولت و مجلس، و طرحی را که مجلس نظر می دهد خوشایند دولت نمی آید، در این صورت جایگاه مجلس به نوعی از طرف حامیانی که این نظر برایشان غیرقابل قبول است، زیر سئوال می رود. مثل همین مورد اخیر که عده ای روز گذشته تجمع می کنند جلوی مجلس و مجلس را تهدید می کنند که به توپ می بندند. جایگاه مجلس در نظام جمهوری اسلامی کجاست؟

پاسخ: این مجلس شورای اسلامی را نباید بر پایه اصول یک قوه قانونگذاری مستقل از قوه های اجرایی و قضاییه که در یک نظام دموکراتیک هستند داوری کرد. مجلس شورای اسلامی همیشه بازوی اجرای منویات دولت یا مراکز قدرت بوده. در طی شش دهه گذشته، نمی گویم که فقط در جمهوری اسلامی. تا کنون ما هیچ مجلس شورای مستقلی که با رای آزاد مردم انتخاب شده باشد نداشته ایم. نمایندگان این مجلس ها، که نمایندگان مجلس کنونی هم از این قماش هستند، با اراده مرکز قدرت به مجلس راه یافته اند. بنابراین، طبیعی است که وفاداری آنها هم به همان مراکز قدرتی است که آنها را به مجلس فرستاده نه با مردم.

از سوی دیگر، نمایندگان مجلس شورای اسلامی که همیشه از امتیازها و رانت هایی برخوردار بوده اند که گاهی ارزش داشته صدها میلیون برای انتخاب شدن هزینه کنند، آمادگی این را ندارند که در طرحها و در مصوباتشان از وجدان ملی خود پیروی کند و در کنار مردم قرار بگیرد و خطر انزوا از مراکز قدرت را بپذیرد.

این دعوایی که مشاهده می کنید، کشمکش بین دو جناح حاکمیت بر قدرت نشسته است، یکی این حاکمیت جناح سنتی محافظه کاران روحانی محور و دیگری جناح حاکم اصولگرای نظامی محور. این کشمکش روی دانشگاه آزاد توسط این جناح جدید است که می خواهد قدرت آن جناح سنتی را کاهش دهد و مواضع قدرتی آنها را تصرف کند؛ همانجوری که شورا ها را تصرف کردند، قوه اجرائیه را تصرف کردند و قوه قضائیه را تصرف کردند. بنابراین، دولت بهیچ وجه نمی پذیرد که این مجلس سدی در برابر روندی که اکنون شش سال در حال پیش روی است ایجاد کند. بنابراین، اینها هم که جمع می شوند بیرون مجلس و آن شعارها را میدهند، همانهایی هستند که در قم جمع شدند آن شعارها دادند برای مراجع، و هر جا هم که خبری باشد که جناح دولت موافق آن نباشد و بخواهد روند آن را عوض کند همین گروهها میایند جمع می شوند و شعار می دهند. این ارتباطی با مردمی بودن مجلس یا مردمی بودن تصیم گیری هایشان و یا دلسوزی دولت برای مردم ندارد.



پرسش: آقای زعیم، در هر نظام پارلمانی اختلاف بین مجلس و دولت کاملا عادی است. چرا در ایران بین دولت و مجلس، بخصوص دولت اخیر، تعارف هست. اختلافاتی دیده می شود، اما سعی می شود آن اختلاف کاملا مخفی نگه داشته شود و یا به زبانی دیگر از این اختلافات حرف زده شود؟

پاسخ: نمایندگان این مجلس بهیچ وجه وفاداریشان نسبت به مردم نیست، چون مردم آنها را انتخاب نکرده اند؛ وفاداریشان به مراکز قدرت است. وقتی می بینید که این تعارف ها و این جلسات پشت پرده برای حل اختلاف صورت می گیرد، این در واقع مذاکره بین همان مراکز قدرت است که این آقایان را گذاشته اند توی مجلس و گفته اند شما نماینده باشید. چون ارتباطی به مردم ندارد، حل و فصل مسائلشان هم بی ارتباط با مردم انجام می گیرد. هیچ نماینده ای هم نمی خواهد این امتیازاتی را که می گیرد، که بسیار بسیار قابل توجه است، و رانت های که از آنها برخوردارند، بخاطر یک رای مخالف دولت یا یک رای مخالف یک مرکز قدرت دیگر، از دست بدهد.



پرسش: و در این صورت وضعیت مصوبات مجلس چطور می شود؟ وقتی که یک مجلس وابسته داریم، آیا می توانیم به این مجلس امیدوار باشیم که طرح هایی تصویب بشود که به نفع اقتصاد کشور، به نفع سیاست کشور و یا به نفع فرهنگ کشور باشد؟

پاسخ: ما هیچ وقت به این مجلس امید نداشته ایم. یعنی نه تنها به این مجلس کنونی، بلکه به این هفت هشت تا مجلس پیش از آن هم ما هیچوقت امید نداشته ایم؛ چون نمایندگان مردم نیستند. این مجلس ها هیچکدام شان نتوانسته اند مصوباتی بگذرانند که به سود مردم باشد، و این مجلس از این لحاظ ضعیف تر از تمام هشت تا مجلس گذشته است و اصلاً توان علمی، توان تجربی و انگیزهء اینکه فقط به فکر مردم باشد و برای مردم مصوبه کند ندارند. ما انتظاری از اینها نداریم.


گفتگو با پسر حشمت الله طبرزدی، 6 تيرماه 1389


هرانا؛ شش ماه بلاتکلیفی حشمت الله طبرزدی / گفتگو با علی طبرزدی
يكشنبه 06 تیر 1389 ساعت 05:22 |
http://www.hra-news20.info/2/1389-01-27-05-27-21/2362-1.html

خبرگزاری هرانا - مهندس حشمت الله طبرزدی، فعال سیاسی هفتم دی ماه 1388 و پس از حوادث 6 دی ماه(عاشورا) در تهران بازداشت شد و پس ا

ز نقل و انتقال های فراوان کماکان در بازداشت موقت به سر می برد.

این در حالیست که در طی این مدت تنها یک بار قرار موقت بازداشت وی تمدید شده است.

در آستانه ی ششمین ماه از بازداشت مهندس طبرزدی، گزارشگر هرانا با علی طبرزدی فرزند ایشان، به گفتگو نشسته است.

متن این گفتگو را در زیر می خوانید:


هرانا: آقای طبرزدی اتهامات پدر شما از سوی مسئولان چه مواردی عنوان شده است؟

ایشان اکنون شش ماه است که در بازداشت به سر می برد اما اطلاع دقیقی از پرونده و اتهام وی در دست نیست.



هرانا: خانم ستوده، یکی از وکلای آقای طبرزدی چندی پیش از برگزاری دادگاهی جهت رسیدگی به اتهامات موکلش خبر داده بود که در آن اتهامات ایشان فعالیت تبلیغی علیه نظام، اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، توهین به رییس جمهور و اخلال در نظم و آسایش عمومی و مواردی از این دست عنوان شده بود. در مورد اتهامات ایشان کمی بیش تر توضیح دهید.

بله، نوزدهم خردادماه جلسه ی غیرعلنی در شعبه 26 دادگاه انقلاب و به ریاست قاضی پیرعباسی برگزار شد و جالب اینجا بود که مصداق اتهامات مطرح شده برای شخص قاضی نیز تعجب برانگیز بود. مثلا در پرونده ی پدر من اتهامی تحت عنوان تخریب اموال عمومی وجود داشت که کاملا خلاف واقعیت بود و یا اینکه برای شرکت در تجمعات تبلیغاتی انجام داده که سبب تحریک مردم می شده، در حالی که پدر در ایام انتخابات و پس از آن فعالین سیاسی خاصی نداشتند و تنها بر سر مواضع قبلی خود استوار بودند.



هرانا: یعنی قرار است بر اساس همین جلسه ای که موارد اتهامی برای خود قاضی نیز مبهم بوده رای صادر شود؟

نه، قاضی به دلیل اینکه از تحولات پرونده اطلاع درستی نداشت مجبور شد رسیدگی پرونده را به جلسه ی دیگری موکول کند. در این پرونده راستش وزارت اطلاعات نقش پر رنگی را ایفا می کند و تمامی موراد اتهامی نیز از سوی ایشان در پرونده آمده است. آن ها حتی از قاضی خواسته بودند که اشد مجازات (اعدام را!) برای طبرزدی در نظر بگیرند.



هرانا: طی این شش ماه پدر شما در بازداشت موقت به سر برده اند؟

بله، اما تنها یکبار قرار بازداشت ایشان تاکنون تمدید شده است و این امر حتی اعتراض قاضی پرونده را نیز در پی داشت چرا که بر اساس گفته ی وی متهم حداقل هر دو ماه یکبار بایستی قرار بازداشتش تمدید شود؛ همین مسئله غیرقانونی بودن بازداشت و نگهداری ایشان را تایید می کند.




هرانا: شرایط بازجویی وی به چه ترتیب بوده است؟

بازجویی ها که با توهین و ضرب و شتم همراه بوده و این موارد در بازداشت های قبلی پدرم بی سابقه بوده. بعد از بازجویی هم حدود یک هفته وی را در جایی سرد و تاریک نگه داشتند که مشخص نیست کدام سلول و در کدام بند بوده.




هرانا: بر اساس شنیده های من پدر شما در طی این مدت بارها جابه جا شده است؛ در این باره کمی بیش تر توضیح می دهید؟

بله، ایشان را تنها در زندان اوین 3 بار به بندهای مختلف منتقل کردند؛ از زمان بازداشت به مدت یک ماه و نیم در بند 240 (انفرادی) نگهداری می شد پس از آن مدت کوتاهی به بند 209 فرستاده شد و پس از آن نیز به بند 350 کارگری منتقل شد. بعد از اعدام های نوزده اردی بهشت نیز به دلیل هیچ گونه دلیل موجهی به زندان کچوبی منتقل شد اکنون هم که بیش از یک ماه است به زندان رجایی شهر کرج تبعید شده است.




هرانا: شرایط نگهداری مهندس طبرزدی در زندان رجایی شهر کرج چگونه است؟

شرایط که به هیچ عنوان مساعد نیست و از زمانی که این تبعید صورت گرفته محدودیت های اعمال شده نیز بیش تر شده. از کیفیت پایین غذا گرفته تا محدودیت های ملاقاتی و نگهداری ایشان در حسینیه زندان.



هرانا: منظورتان از این محدودیت های ملاقات چیست؟

ببینید در زندان رجایی شهر ملاقات ها اینگونه است که یک هفته خانم ها و یک هفته آقایان می توانند با زندانیان ملاقات کنند و موقع ملاقات نیز ماموران رفتار درستی با ما ندارند. با اینکه ما خانواده ی یک زندانی سیاسی هر بار که به ملاقات می رویم آن ها به طور کامل ما را تفتیش بدنی می کنند. این عمل تا جایی است که حتی داخل کفش های ما نیز جستجو می شود!




هرانا: این عمل چه دلیلی دارد و آیا در اوین هم اوضاع به همین منوال بود؟

خب در زندان رجایی شهر به دلیل نگهداری بسیاری از زندانیان عادی و ورود مواد مخدر از طریق ملاقات های زندانیان عادی تا این حد حساسیت هست اما خب باید یک تفاوتی بین خانواده ی زندانی سیاسی و عادی در این بین بگذارند.

در زندان اوین ملاقات به شکل کابینی بود و البته چنین برخورد هایی صورت نمی گرفت چرا که همه ی زندانیان سیاسی بودند هرچند که آنجا هم محدودیت های خاص خودش را داشت و مثلا ما از صبح که برای ملاقات به اوین مراجعه می کردیم حداقل 3 ساعت بایستی منتظر می ماندیم.




هرانا: وضع پدرتان از لحاظ جسمانی چگونه است؟

فکر می کنم یک ماه پیش بود که ایشان دچار یک سرماخوردگی ساده شدند اما به دلیل کمبود امکانات بهداشتی و عدم رسیدگی پزشکی، بهبود یک سرما خوردگی ساده لااقل یک ماه به طول انجامید و ایشان را از لحاظ جسمانی بسیار ضعیف کرد.




هرانا: آیا مسئولین در رابطه با آزادی یا تبدیل قرار بازداشت موقت، به شما داده اند؟

نه، کماکان هیچ قول و حرفی در این رابطه بیان نمی شود و ایشان در بلاتکلفی کامل به سر می برند. البته دفعات قبل که ایشان بازداشت شدند نیز اوضاع به همین شکل بود که ما را در بلاتکلیفی کامل نگه می داشتند اما خب دفعات قبل تبعید و مسائلی از این دست در میان نبود.



هرانا: نکته ی خاص دیگری هست که به آن اشاره ای نشده باشد و لزومی به بیان آن بدانید؟

حرف خاصی نیست اما باز هم تاکید می کنم که بلاتکلیفی پدرم پس از شش ماه و تبعید وی کاملا غیر قانونی است و ما دلیلی برای تبعید ایشان به زندان رجایی شهر نمی بینیم...



با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید...

قندچی-مستقل انديشی


مستقل انديشی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/628-mostaghelandishi.htm

امروز کليپ يک سخنرانی تحت عنوان "سخنرانی محرمانه معاون وزیر اطلاعات در مشهد، آبان ماه 1388" در اينترنت منتشر شده است (1).

چه اين سخنرانی آنگونه که اعلام شده است يکسال پيش در اوج جنبش سبز از سوی يک مقام بالای اطلاعاتی ايران ايراد شده باشد چه نه، واقعاً ارزش شنيدن دارد، چرا که عملکرد دستگاه اطلاعاتی در برخورد به اين جنبش و بويژه در زندان ها در يکسال گذشته با ارزيابی ارائه شده در اين سخنرانی در تطابق بوده است. سخنران خواسته است نتيجۀ تلاشهای مأموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی را برای ارزيابی از علت حرکت مردم در سال گذشته به تفصيل تشريح کند. جمعبندی کل سخنران هم در يک جمله خلاصه می شود که دولت های خارجی و سران اصلاحات در ايران حرکت مردم را با هدف نابود کردن ولايت فقيه راه انداخته اند و موضوع انتخاب احمدی نژاد بهانه بوده است.

آيا اين ارزيابی از دولت های خارجی يا اصلاح طلبان که هدف آنها نابودی ولايت فقيه در ايران است، درست است؟ هر کسی که کمترين آشنايی را با سياست خارجی دولت های مختلف جهان داشته باشد می داند که چنين نظری ابداً درست نيست. در سياست خارجیِ همۀ کشورها همه گونه نظری وجود دارد و حتی اگر آنچه از فوکوياما توسط سخنران نقل می شود درست باشد حداکثر ممکن است نظر جناح معينی در آمريکا باشد. در عمل حتی در دوران رياست جمهوری جرج بوش در آمريکا چنين نظراتی ديدگاه غالب در آمريکا نبوده است تا چه رسد در دولت اوباما. ممکن است برخی جناح های قدرت در برخی کشورها آرزوی سرنگونی ولايت فقيه يا سرنگونی جمهوری اسلامی و يا بقاء هر دو را داشته باشند اما اساساً همه اين دولت ها نوعی برخورد پراگماتيستی با ايران داشته اند و سياستهای مختلفی را در هر زمان در مورد ايران دنبال کرده اند و ابداً فصل مشترک اين مواضع حذف ولايت فقيه در ايران نبوده است. در مورد اصلاح طلبان نيز فصل مشترک مواضع آنها حذف ولايت فقيه در ايران نبوده و حتی نيازی به توضيح بيشتر نيست و هدف اين نوشته هم بررسی عملکرد دولت های خارجی يا جناح های مختلف جمهوری اسلامی ايران نيست.

اما آيا همه ارزيابی اين سخنران، سياسی است، و با هدف نابود کردن اصلاح طلبان و مثلاً راه باز کردن برای آيـت الله مصباح يزدی و شاگردان وی جهت ترفيع به مقام ولی فقيه بعد از آيت الله خامنه ای انجام شده است. عدم شناخت از سخنران باعث ميشود نتوانم چنان قضاوتی را بکنم و تازه بازهم در اين نوشتار ابداً بررسی چنان کشمکش های درون رژيم که حداکثر موضوعاتی اطلاعاتی هستند، مورد توجه ام نيستند. هدفم از اين مقاله يک بحث نظری است که در پايين توضيح می دهم.

***

آنچه جدا از هر هدف سياسی يا اطلاعاتی سخنرانی بالا نشان می دهد اين است که جمهوری اسلامی با مسأله ای جدی در جامعه بنام مستقل انديشیِ مردم روبرو شده است که قادر به درک آن نيست و اين واقعيت تازۀ جامعه ايران را بصورت توطئه نگاه می کند و تلاش دارد به صورت اطلاعاتی آن را حل و فصل کند. بايد اضافه کنم که فقط رژيم نيست که اين واقعيت جديد مستقل انديشی را در جامعه ايران درک نميکند بلکه جنبش سياسی ايران نيز همين اشکال را دارد و به همين علت در رهبری مردم ناموفق بوده است (2).

مستقل انديشی پديدۀ تازه ای در جامعۀ ايران است. در جنبش دموکراسی خواهی ايران بسياری به تاريخ مبارزه برای دموکراسی در ايران رجوع می کنند و از انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن سخن می گويند اما هميشه متعجب هستند که چطور يک قرن بعد از آن در انقلاب 57 مردم ايران توانستند تحت يک رهبری قرار بگيرند که خواستهای آن فرسنگها از انقلاب مشروطه عقب تر بود و نه تنها در زمان انقلاب بلکه سالها بعد از آن نيز از چمهوری اسلامی و شخص آيت الله خمينی که ايران را قبل و بعد از جنگ با عراق، با برنامه هايی در حد پيش از مشروطيت هدايت ميکرد، حمايت کردند.

پاسخ همۀ اين سؤالات را می شود در يک جمله خلاصه کرد و آن هم عدم رشد مستقل انديشی در جامعه ايران به رغم انقلاب مشروطه و دوران مدرنيسم رضا شاهی و دوران دموکراسی ناقص 1320 تا 1332 و دوران رشد سرمايه داری در زمان محمد رضا شاه در قرون نوزدهم و بيستم است. چرا انقلاب کبير فرانسه، جنگ های ناپلئونی و انقلاب های 1848 در اروپا آنچنان مستقل انديشی سياسی را در اروپا رشد داد که دولت بيسمارک در آلمان سالها پيش از لنين در روسيه، نشان داد که عمر اين حکومت ها برای اروپا به سر رسيده است، اما در روسيه با وجود مدرنيزم پطر کبير و انقلاب 1905 جامعه به مستقل انديشی دست نيافته بود و نه تنها در انقلاب اکتبر رهبری بلامنازع لنين اين واقعيت را به ثبوت رساند بلکه بعد از او هم در دوران استالين و حتی بعد از آن توانست ادامه يابد. شايد پاسخ را بايد در تجارب قبل از انقلاب کبير فرانسه در اروپا، يعنی در رفرماسيون و رنسانس و انقلاب علمی جستجو کرد. ولی جدا از هر آنچه دلائل تاريخی اين موضوع باشد، روسيه حتی يک قرن بعد از اروپا از اين نظر از اروپا عقب بود و به همين علت هم احزاب لنينی و استالينی در اروپا ناموفق بودند اما در آسيا موفق.

جامعه ايران در زمان انقلاب 57 اساساً مستقل انديش نبود. در مورد تاريخ انقلاب و دلايل شکل معين تحول ايران در 1357 قبلاً مفصل نوشته ام (3).

بحثم در اينجا ابداً اين نيست که مثلاً بخواهم بگويم مردم ايران امروز آنارشيست شده اند يا که آنارشيسم را ترويج کنم. آنارشيسم يک جريان فکری در ميان روشنفکران در زمان های مختلف است و روشنفکران ايران هم زمانهايی دستخوش آن بوده اند. اما بحثم در اينجا همه مردم ايران است. آنچه با اطمنيان ميتوانم بگويم اين است که مردم ايران در زمان انقلاب 57 مستقل انديش نبودند وگرنه نه آيت الله خمينی رهبر انقلاب می شد و نه آنکه جمهوری اسلامی و رهبری آيت الله خمينی در همۀ سالهای قبل و بعد از جنگ دوام مياورد. نميشود گفت که همه اين ها به زور بوده است. اقلاً در دو سال اول عامل زور بسيار فرعی بود.

به نظرم ميرسد سالهای آخر جنگ ايران وعراق را بايد نقطه آغاز غلبه مستقل انديشی در جامعه ايران ديد. بعد از پايان جنگ ايران و عراق، کشتار زندانيات سياسی در 1367و کلاً خفقان سياسی از يکسو و اصلاحات وسيع اقتصادی دوران سازندگی ِ هاشمی رفسنجانی، تا حدی جلوی مظرح شدن مستقل انديشی را گرفت، و به اين طريق آيت الله خامنه ای توانست در موقعيت ولايت فقيه قرار گرفته و به حيات آاين مقام به شکل دوران آيـت الله خمينی ادامه دهد.

اما جدا از آنکه دولت چه ميخواهد يا اصلاح طلبان چکار می کنند، در جامعۀ ايران مستقل انديشی بيشتر و بيشتر رشد کرده و می کند و در انتخابات دوران خاتمی اين واقعيت خود را نشان داد که رأی دهندگان نه اعتنايی به شعارهای تحريم اپوزيسيون کردند و نه اعتناء به کانديدای منتخب دولت يعنی آقای ناطق نوری و مستقلاً تصميم گرفتند در انتخابات شرکت کنند و به آقای خاتمی رأی دهند. شايد کسی بگويد که در ميان حکومتگران ايران آقای خاتمی يا آقای رفسنجانی اين واقعيت جديد جامعه ايران را زودتر درک کرده اند و البته مقام رياست جمهوری نيز چون انتخابی است بهتر می تواند اين تغيير در روحيات مردم ايران را منعکس کند.

شايد برای مردم ايران انقلاب مشروطيت و مدرنيزم اقتصادی بعد از آن و دوران دموکراسی ناقص 1320 تا 1332 همانقدر زمينه ساز بوده است که تحولات ديگر فکری و سياسی و اقتصادی پيش از انقلاب مشروطه و تحولات بعد از انقلاب 57، تا مستقل انديشی در جامعه به جريان غالب تبديل شود اما به هر حال بنظرم ميرسد که در 15 سال اخير مستقل انديشی به جريان غالب در روحيات مردم ايران بدل شده است و چنين تغييری در جامعه را نميشود به اين راحتی ها به عقب برد. درست است که در آلمان سالها پس از بيسمارک دوباره يک هيتلر پيدا شد اما ابداً عمری مانند ديکتاتوری در روسيه نداشت چرا که آلمان هم نظير بريتانيا و فرانسه سالها بود که مردمش مستقل انديش شده بودند هر چند از آندو کشور عقب تر بود.

به هرحال بنظرم ميرسد اين واقعيت جديدِ غلبۀ مستقل انديشی در جامعۀ ايران، آيندۀ کشور را بيش از 15 سال است که رقم می زند.

جالب است که فقط رژيم نيست که از درک اين واقعيت تازۀ جامعۀ ايران ناتوان است. اپوزيسيون ايران هم همين مسأله را دارد و به همين دليل هم برنامه هايش در اين سالها برای رهبری سياسی جامعه حتی برای رهبری ايرانيان در خارج کشور، ناموفق بوده است. در ميان حکومتگران ايران، جناح اصلاح طلبان، شايد هم نسبت به بقيه رژيم و هم نسبت به اپوزيسيونِ کهنۀ ايران، زودتر اين واقعيت تازه را درک کرده اند که مردم ايران از يک نقطه عطفی که به اين راحتی ها قابل بازگشت نيست، عبور کرده اند، و مستقل انديش شده اند، و از نيرويی حمايت ميکنند که در تطابق با اين واقعيت تازه، حرکت کند.

به اول اين مقاله برگردم، اگر به سخنان منسوب به معاون وزارت اطلاعات ايران دقيق گوش دهيد وی اين مسأله را در جامعه ايران دارد می بيند اما فکر ميکند که با يک توطئه روبروست. اما نه کسی عفريت است و نه کسی فرشته؟ توطئه ای هم در کار نيست و اگر هم کشورها، جناح ها، يا شخصيت هايی هم هستند که طرح ريزی های توطئه می کنند خودشان را سرگرم می کنند و دليل حرکت مردم اساساً به آن ها ربطی ندارد. اين مردم ايران هستند که عوض شده اند و امروز مستقل انديشند و اينگونه گزينه های خود را انتخاب می کنند همانگونه که مردم در اروپای غربی و آمريکا بيش از يک قرن است که اينگونه عمل کرده اند و روسيه و اروپای شرقی و آمريکای لاتين و شرق آسيا نيز به همين طرف حرکت می کنند! تجربه های انسان ها انباشته می شود و از نظر تاريخی در هرجا سخت است دقيقاً همه عوامل را نشان داد و نقطه عطف را از نظر زمانی مشخص کرد، اما وقتی که اتفاق افتاده است، رؤيت آن سخت نيست فقط لازم است که به واقعيت پيرامون خود نگاه کنيم و بنظرم در مورد ايران بيش از يک دهه است که واقعيت غالب شدن مستقل انديشی در جامعه، غيرقابل کتمان است.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم تير ماه 1389
June 27, 2010

پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/moaaveneetelaat.mp3
2. http://www.ghandchi.com/497-fardiat.htm
3. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm


سخنرانی محرمانه معاون وزیر اطلاعات در مشهد، آبان ماه ۱۳۸۸

ايميل فورود شده سخنرانی محرمانه معاون وزیر اطلاعات در مشهد، آبان ماه ۱۳۸۸

جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

گفتگو با همسر منصور اسانلو در مورد ضرب و شتم عروس اسانلو


اينجا را کليک کنيد






خبر ديگر در همين رابطه
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2010/june/27//-6125ebe3ad.html

یکشنبه ۶ تير ۱۳۸۹
همسر منصور اسانلو در گفتگو با روز:
براثر حمله ماموران، عروسم فرزندش را سقط کرد
فرشته قاضی
f.ghazi(at)roozonline.com

خانواده منصور اسانلو، خواستار پی گیری قانونی بازداشت و ضرب و شتم عروس جوان این خانواده شدند. خانم اسانلو، در مصاحبه با روز ضمن اعلام این خبرهمچنین گفت: عروس من دو ماهه باردار بود و ما این قضیه کاملا بی اطلاع بودیم.او در اثر این حمله به شدت دچار خونریزی شده و وقتی پی گیری کردیم متوجه شدیم دو ماهه باردار بوده و جنین متاسفانه سقط شد.

پروانه اسانلو همچنین به "روز" گفت: قضیه عروسم، زنگ خطری برای همه ما بود. من از نهادهای بین المللی حقوق بشری میخواهم کمک کنند و نگذارند چنین اقداماتی در هیچ کجای دنیا اتفاق بیفتد و همین جا اعلام میکنم که هر یک از اعضای خانواده من جانش به خطر بیفتد و یا اتفاقی برای ما بیفتد مسئولان قوه قضائیه و مسئولان جمهوری اسلامی مقصر هستند.

منصور اسانلو، رئیس هيات مديره سنديكای کارگران شركت واحد اتوبرسرانی ایران و از سرشناس ترین فعالان کارگری ایران است که با اتهاماتی امنیتی به تحمل 5 سال حبس تعزیری محکوم شده است.

اکنون و در حالیکه آقای اسانلو، چهارمین سال زندان خود را پشت سر می گذارد، عروس جوان او براساس اعلام خانواده اش، بازداشت و در مکانی نامعلوم مورد ضرب و شتم قرار گرفته و پس از تهدید برای عدم افشای این قضیه، در پل سید خندان رها شده است.

در حالیکه مقامات قضایی و مسئولان امنیتی جمهوری اسلامی تاکنون در این زمینه سکوت اختیار کرده و از ارائه هر گونه توضیحی خودداری کرده اند، پروانه اسانلو در گفتگو با "روز" از وضعیت جسمی و روحی عروس خانواده و سایر اعضای خانواده آقای اسانلو سخن گفته و اعلام کرده است که خانواده او هیچ گونه امنیتی ندارند و مسئولیت هر اتفاقی برای هر یک از اعضای خانواده آقای اسانلو به عهده مسئولان جمهوری اسلامی است.

این گفتگو را در ذیل بخوانید.

خانم اسانلو، طی روزهای گذشته اخباری مبنی بر بازداشت و ضرب و شتم خانم زویا صمدی منتشر شده است. آیا شما این قضیه را به صورت قانونی پی گیری خواهید کرد؟

بله قطعا پی گیری می کنیم و رسما شکایت خواهیم کرد. متاسفانه وقتی این اتفاق افتاد شب تعطیلی بود و بعد از آن هم تا سه روز تعطیل بود و ما نتوانستیم کاری صورت بدهیم اما قطعا روز یک شنبه در این خصوص اقدام خواهیم کرد تا ببینیم آیا برای اولین بار هم که شده در این گونه موارد رسیدگی خواهد شد یا نه.

فکر میکنید چرا چنین برخوردی با یکی از اعضای خانواده شما صورت گرفته است؟

فقط قصد ایجاد رعب و وحشت برای خانواده ما را دارند. می خواهند آقای اسانلو را تحت فشار قرار دهند.>

آقای اسانلو که زندان هستند، چرا باید ایشان را تحت فشار بیشتر قرار دهند؟

این را باید خود آقایان پاسخ دهند که چرا از منصور که 4 سال است در زندان به سر می برد اینقدر می ترسند و چرا با خانواده کسی که هزینه همه فعالیت های صنفی اش را می پردازد، این چنین رفتار میکنند.

آیا عروس شما فعالیت سیاسی یا اجتماعی خاصی انجام میدهند؟

نه خیر، ایشان مهندس هستند و هیچ گونه فعالیت خاصی انجام نمی دهند. این مساله کاملا در راستای ایجاد فشار مضاعف برای آقای اسانلو صورت گرفته و عروس بی گناه مرا برده و به شدت به روح و روان و جسم او آسیب زده اند تا آقای اسانلو و ما را بترسانند.

آیا شما میدانید این اتفاق از سوی چه ارگان یا نهادی صورت گرفته؟

نه، زویا چشم بند داشته و نه میداند او را کجا برده اند و نه میدانیم که چه کسانی بوده اند.

مشخصا خواسته شان از خانم زویا صمدی چه بوده است؟

از او خواسته بودند برگه تعهدی را امضا کند که براساس آن تعهد دهد آقای اسانلو، بعد از آزادی فعالیتی انجام ندهد و به همراه خانواده اش از کشور خارج شود!

آقای اسانلو در جریان این قضیه هستند؟ ایشان چه نظری دارند؟

ابتدا تصمیم گرفتم چیزی به او نگویم؛ نمی خواستم نگرانی اش بیشتر شود اما خبر را شنیده بود و ناچار شدم همه چیز را به او بگویم. به شدت ناراحت شد و گفت باید از طریق قانونی موضوع را پی گیری کنیم و من هم به ایشان قول دادم که صد در صد این موضوع را پی گیری خواهیم کرد.

این برخوردها با خانواده شما آیا مسبوق به سابقه بوده و تهدیداتی دریافت کرده بودید؟

از یک سال پیش عروسم را بارها به صورت تلفنی تهدید کرده بودند. چند بار به محل کارش رفته بودند و حتی یکبار در خیابان یک کلت کمری را به پهلویش گذاشته و تهدید کرده بودند. یکبار هم به شعبه 14 احضارش کردند و من رفتم اما در آن شعبه گفتند ما احضار نکرده ایم. اما ما هیچ گاه تصور نمی کردیم چنین اتفاقی بیفتد. آقای اسانلو یک فعال صنفی است و هیچ کار غیر قانونی و امنیتی انجام نداده است. او همیشه در چارچوب قانون رفتار کرده و عروسم هم بیگناه است او تا کنون تنها یک بار آقای اسانلو را در شب نامزدی اش دیده و حتی تاکنون به ملاقات آقای اسانلو در زندان هم نرفته است وهیچ ارتباطی با فعالیت های آقای اسانلو ندارد؛واقعا چنین برخوردی برای ما غیر قابل تصور بود.

در خصوص این برخوردها و تهدیداتی که می گویید از یک سال پیش در جریان بوده آیا پی گیری خاصی کرده اید؟

بله بارها به رئیس قوه قضائیه، دادستان تهران و دفتر حقوق شهروندی قوه قضائیه نامه نوشته و همه مسائل را شرح داده ایم اما دریغ از یک پیگیری، نه با ما تماسی گرفتند و نه پی گیری کردند و کار کشید به همین جا که می بینید.

در حال حاضر وضعیت جسمی و روحی خانم صمدی چگونه است؟

متاسفانه آسیب فراوانی دیده است. همچنان در حالت شوک است. هنوز تعادل روانی خود را باز نیافته است. غیر از خونریزی بینی و لثه و آسیبی که به دندان هایش وارد شده، عروس من دو ماهه باردار بود و ما این قضیه کاملا بی اطلاع بودیم. به شدت دچار خونریزی شده و وقتی پی گیری کردیم متوجه شدیم دو ماهه باردار بوده و جنین متاسفانه سقط شد.

این روزها برخی شایعات نیز درباره احتمال آزادی آقای اسانلو به گوش میرسد.

منصور الان 4 سال است در زندان به سر می برد و یک سال از محکومیت او باقی مانده. این زمزمه ها را ما نیز شنیده ایم اما هنوز هیچ نشانه ای از آزادی او نه ما دیده ایم و نه خود منصور.

آقای اسانلو اکنون در چه شرایطی هستند؟

منصور الان در اندرزگاه 3 سالن 8 زندان رجایی شهر است. متاسفانه هم چشم او نیاز به معاینات پزشکی دارد و هم قلب او نیاز به آنژیوگرافی دارد، اما توجهی نمی شود.

با این اوصافی که می فرمایید، شما چه اقداماتی صورت خواهید داد؟

کاری نمی توانیم بکنیم. ما تنها می توانیم به مراجه قضایی مراجعه کنیم و منتظر بمانیم که پی گیری کنند. ما اصلا احساس امنیت نمی کنیم. هر لحظه امکان دارد برای یکی دیگر از اعضای خانواده چنین مشکلاتی ایجاد کنند؛ قضیه عروسم، زنگ خطری برای همه ما بود. من از نهادهای بین المللی حقوق بشری میخواهم کمک کنند و نگذارند چنین اقداماتی در هیچ کجای دنیا اتفاق بیفتد و همین جا اعلام میکنم که هر یک از اعضای خانواده من جانش به خطر بیفتد و یا اتفاقی برای ما بیفتد مسئولان قوه قضائیه و مسئولان جمهوری اسلامی مقصر هستند.

کيانوش سنجری و پانته آ بهرامی- شکنجه



اينجا را کليک کنيد

قندچی-حزب آينده نگر يا جبهه واحد


حزب آينده نگر يا جبهه واحد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/627-hezbyaajebhe.htm

به تازگی در ميان فعالين سياسی آينده نگر در داخل ايران بحثی مطرح شده است مبنی بر اينکه آيا بايستی حزب آينده نگر ساخت و يا اينکه می بايست يک جبهه شکل داد. البته ممکن است گفته شود که اين بحث تازه ای نيست و سال گذشته نيز پيش از انتخابات چنين بحثی مطرح بود و در پايان به شکل گيری «ائتلاف همبستگی» منتهی شد (1).

علت اينکه اين بحث از نو مطرح شده است تجربۀ ائتلاف همبستگی در عمل است. درست است که سرکوب شديد همۀ تشکيلاتهای سياسی و مدنی در يک سال گذشته در ايران فعاليت های اين جريان را نظير همه جريانات ديگر با موانع بسيار روبرو کرده است اما مطرح شدن دوبارۀ بحث حزب يا جبهه به اين خاطر نيست. جدا از آنکه چقدر در اين مدت سرکوب وجود داشته است، عملاً تأثير گذاری ائتلاف همبستگی نظير جبهه ملی بوده است، به اين معنی که از محدودۀ خواستهای ملی و دموکراتيک فراتر نرفته است. اگر هدف، ايجاد تشکيلات مشابهی نظير جبهه ملی اما با ترکيب جديدی از عناصر تشکيل دهنده بود، در آنصورت راه درستی پيموده شده است؛ اما اگر هدف رسيدن به تشکيلاتی با يک پلاتفرم آينده نگر است، بنظر نميرسد اين راه، چه با سرکوب کمتر در جامعه و چه بيشتر، به چنان مقصودی نائل شود. البته اين بحث ابداً به اين معنی نيست که شخصاً با ائتلاف مخالف باشم و در گذشته مفصل توضيح داده ام که شکل دادن ائتلاف های سياسی مکمل تشکيل حزب آينده نگر است (2).

آنجه در اينجا منطور بحث است انتظارات ما از يک اتئلاف يا از يک حزب است که اهداف متفاوتی را دنبال می کنند و نتايج متفاوتی هم خواهند داشت و اگر از تشکيل اولی، نتايج دومی را انتظار داشته باشيم، با يأس روبرو خواهيم شد. حدود دوسال پيش نظر خود را در مورد ايجاد حزب آينده نگر يا جبهه و تفاوت دو برنامه بعنوان گام بعدی جنبش آينده نگری توضيح دادم (3).

اما آنچه امروز در اين رابطه در داخل ايران مشخصاً اساس بحث را تشکيل داده است خيلی متفاوت از نقطه نظرات دو سال پيش است. مسأله ای که مطرح می شود اين است که در داخل ايران شرايط استبدادی است و اگر آنگونه که در بالا مطرح شده است هدف ايجاد تشکيلاتی علنی است، از اين موضوع نتيجه گيری می شود که ايجاد جبهه ميسر است اما ايجاد حزب امکان پذير نيست. در نتيجه گفتمان کنونی در ايران در ارتباط با شکل تشکيلات سياسی برای ديدگاه آينده نگری به اين شکل مطرح است (4).

در اين شکی نيست که شرايط فعاليت سياسی در ايران در يک سال گذشته سخت تر شده است و حتی در يکی دو ماه اخير حزب مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی که در چند دهه گذشته اساساً احزاب قانونی در ايران بوده اند نيز غيرقانونی اعلام شده اند. اما واقعيت اين است که اعلام غيرقانونی بودن آنها چندان تفاوتی با اعلام غيرقانونی شدن جبهه ملی و نهضت آزادی در همان اولين سالهای بعد از انقلاب ندارد. منظورم اين است که جبهه ملی و نهضت آزادی به درجات مختلف در مقاطع گوناگون در اين 30 سال تحمل می شده اند. بنظر می رسد که نوعی ديالوگ مستقيم يا غيرمستقيم بين اين احزاب و دولت همواره وجود داشته است. مثلاً نشريات آنها گاهی قانوناً توزيع می شده و گاهی ممنوع می شده است حتی به رغم آنکه شخص آيت الله خمينی دکتر مصدق را مورد حمله قرار داد و جبهه ملی را مرتد خواند.

وبسايت حزب مشارکت نيز در طی چهار سالۀ اول دولت محمود احمدی نژاد فيلتر نبود و حتی در طی يکسال گذشته با وجود همۀ سرکوبی اصلاح طلبان، بسياری از وبسايت های اصلاح طلبان فيلتر نبوده اند. حتی جلسات ديد و بازديد ارزشمند آقايان موسوی و کروبی از زندانيان سياسی آزاد شده يا خانواده های زندانيان علناً اعلام ميشوند. منظورم اين است که همۀ اين ها نشان از نوعی ديالوگ يا مذاکرۀ مستقيم يا غيرمستقيم با دولت دارد. حالا نميدانم چرا نيروهای سکولار اقدام مشابه را به يک تابو مبدل کرده اند و همواره در مذاکرات اينگونه با دولت، گويی نيروهای سکولار بخشی از جريان اصلاح طلب هستند و اينگونه در مذاکرات مستقيم و غيرمستقيم به حساب می آيند در صورتيکه واقعيت اين است که در بسياری از موارد برخی از شخصيت های دولت احمدی نژاد از اکثريت اصلاح طلبان، سکولارتر فکر می کنند.

منظورم اين نيست که بگويم دولت آقای احمدی نژاد بيشتر به حقوق سکولار ها احترام گذاشته است تا دولت آقای خاتمی يا اصلاح طلبانی که در يکسال گذشته در جنبش سبز فعاليت کرده اند اما هدفم اين است که بپرسم چرا نيروهای سکولارِ آينده نگر بايد خود را با بحث های امنيتی و غيره آنقدر مشغول کنند وقتی واقعاً جريانی علنی هستند. مگر يک حزب آينده نگر می خواهد چه کار کند؟ آکسيون های يک حزب آينده نگر با آکسيونهای يک حزب اصلاح طلب نظير حزب مشارکت فرقی نخواهد داشت. تازه رقابت های مذهبی که مسأله اصلی اصلاح طلبان است نيز ابداً برای يک حزب سکولار مطرح نيست چرا که اصلاً وارد اينگونه عرصه ها نميشود. ما نه قرار است اسلحه در دست بگيريم نه قرار است بمبی منفجر کنيم و نه دعوايی با مذهب کسی داريم. در نتيجه چه مانعی دارد که نظير حزب مشارکت يا جبهه ملی يا نهضت آزادی نوعی ديالوگ غيرمستقيم يا مستقيم با دولت داشته باشيم و فعاليت علنی در ايران انجام دهيم. ما که يک جمع ترور و توطئه نيستيم که مرتب بخواهيم فکر مسائل امنيتی باشيم.

يک بار کريم سنجابی در زمان شاه، وقتی گزارش عجيب و غريبی يک ساواکی از يک جلسه جبهه ملی فرستاده بود، هنگاميکه آقای سنجابی به ساواک احضار شد، گفته بود که لطفاً يک مأموری به جلسه ما بفرستيد که نادان نباشد تا عملياتی را به ما نسبت ندهد که اصلاً نه با خط مشی ما ميخواند و نه با عملکرد ما. منظورم از اين مثال اين است که بگويم تشکيلات علنی يعنی اينکه هر کسی که پلاتفرم حزب که علنی است را قبول دارد در آن شرکت می کند. يعنی ما چيزی برای مخفی کردن نداريم. بعضی می گويند که اصلاح طلبان رهبرانی نظير آقای محمد خاتمی دارند که از طرف آنها با دولت مذاکره می کند اما سکولارها يک نماينده ندارند. واقعيت اين است که همه اين ديالوگ مستقيم و غير مستقيم لزوماً به معنی شرکت يک نماينده رسمی يک تشکيلات برای مذاکره نيست اما اميدوارم آن هم به مرور برای حزب آينده نگر شکل بگيرد و کانديدای خود را در انتخابات ها داشته باشد. ولی اشتباه حزب توده را نبايد کرد که از يکسو در سالهای 1320 تا 1332 تشکيلاتی علنی بود و از سوی ديگر کسانی مانند کيانوری و قاسمی در همان تشکيلات توطئه کودتاگری تدارک می ديدند. تشکيلات جبهه ملی در اوج سرکوب، هم در رژيم شاه و هم در جمهوری اسلامی، چنين اشتباهی نکرد و در نتيجه شکلی ديالوگ مستقيم يا غيرمستقيم با دولت وقت داشته است و به فعاليت علنی پرداخته است و از توطئه گری هم هميشه فاصله گرفته است. اين راه مناسبی برای حزب آينده نگر است که بصورت تشکيلاتی علنی و مسالمت جو و عاری از خشونت شکل می گيرد.

حالا برگرديم به بحث اوليه، منظورم بحث حزب يا جبهه براي ديدگاه آينده نگر است. اگر بحث سرکوب واقعاً به نحوۀ فعاليت تشکيلات مربوط می شود ديگر چه حزب باشيم و چه جبهه از نظر مسأله سرکوب که تفاوتی نميکند. به عبارت ديگر اگر جبهه هم باشيم ولی نتوانيم اين ديالوگ مستقيم يا غيرمستقيم را با دولت برقرار کنيم، نخواهيم توانست در فعاليت های سياسی و مدنی شرکت کنيم و بالعکس اگر قادر باشيم که فعاليت علنی را شکل دهيم هيچ دليلی ندارد که با پلاتفرم آينده نگر کار نکنيم. مگر پلاتفرم آينده نگر چيز عجيب و غريبی است. مگر يک حرکت تروريستی است؟ مگر يک گروه توطئه گر چريکی است. خير چنين نيست. همانقدر که حيات دانشگاه نه تنها در همين جمهوری اسلامی ادامه يافته است بلکه گسترش هم پيدا کرده است، يک حزب آينده نگر علنی نيز قابل تأسيس است و نبايد درکی از آن داشت که گويی يک تشکيلات توطئه گر است. هر چند حزب آينده نگر با دولت موجود در ايران مواضع متفاوتی خواهد داشت همانگونه که دانشگاه ها هم با نظرات حکومتگران ايران متفاوت می انديشند، اما تحمل می شوند پلاتفرم حزب آينده نگر روشن است که هيچ طرح توطئه ای را تجويز نميکند و برنامه اش شفاف و روشن است. (5).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهارم تير ماه 1389
June 25, 2010

پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/563-Hambastegy.htm
2. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
3. http://www.ghandchi.com/482-FuturistsNextStep.htm
4. http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm
5. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

تخریب پنجاه منزل از منازل بهائیان در روستای ایول مازندران

ارسالی مهدی خانبابا تهرانی

تخریب پنجاه منزل از منازل بهائیان در روستای ایول مازندران
http://www.rhairan. in/archives/ 17358
خبرگزاری حقوق بشر ایران

رهانا: شهروندان بهاییروستای ایول مازنداران، روز اول تیر ماه به بخشداری کیاسر مراجعه کردند وآنان را در جریان گذاشتند ولی این موضوع توسط آن نهاد نفی و غیر قانونی اعلام شد روز بعد از آن، ضمن مراجعه‌ی مجدد به بخشداری کیاسر به فرمانداری و استانداری در ساری و دادگاه عمومی کیاسر و پاسگاه نیروی انتظامی تلمادره نیز مراجعه شد ولی همگی اظهار بی اطلاعی کرده و چنین اقدامی را محکوم و غیر قانونی دانسته و مسببین آن را مجرم قلمداد کردند.
به گزارش خبرنگار رهانا، اما در این میان یک خانواده‌ی بهایی، (محمود پیری) در نزدیکی منزلشان مواجه با ماشین پرایدی می‌شوند که چهار نفر سر نشین داشته و مشاهده می کنند که تعدادی از افراد بالای ساختمان آنان مشغول تخریب هستند.
در همین زمان محمود پیری مورد ضرب و شتم از جانب یکی از سرنشینان ماشین شده و مجبور به ترک محل می شوند.
خانواده‌ی پیری به همراه یک خانواده‌ی بهایی دیگر (روحانی)، حق ورود به محل حتی حدود آن را از جانب افردای که مشغول خراب کردن منازل هستند ندارند و مدت ۴۸ ساعت روستا و اطراف آن در قرنطینه است و مرتب در اطراف به گشت زنی مشغول هستند که کسی وارد روستا نشود و راههای ورودی به روستا را نیز مسدود کرده‌اند .
طبق اظهار یکی از افراد هم اینک ۴ لودر با تعدادی کامیون مشغول تخریب، تسطیح و خاک برداری از حدود ۵۰ منزل از منازل بهائیان ایول هستند.

دکتر اسماعيل نوری علا-پای سخن حجة الاسلام کديور


دکتر اسماعيل نوری علا-پای سخن حجة الاسلام کديور
http://newsecularism.com/2010/06/25.Friday/062510.Esmail-Nooriala-Kadivar-VOA-Interview.htm

از سه شنبه تا اين لحظه که مشغول نوشتن جمعه گردی خود هستم، فضای مجازی اينترنت فارسی زبان پر شده از اعتراض به سخنان حجة الاسلام دکتر محسن کديور که، در گفتگوشان با خانم درخشش در صدای آمريکا و به هنگام بيان نظرات «رهبران جنبش»، در حاشيهء انتقاد از سياست های آمريکا و اسرائيل در خاورميانه، اعلام داشته اند که جوانان ايران در روزهای پس از اعلام نتايج انتخابات رياست جمهوری، در تظاهرات خيابانی خود شعار داده اند «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ايران». اگرچه اين «قلب واقعيت» مختصر موجب برافروخته شدن شعله های خشم بسياری از اهل اينترنت شده اما، بنظر من، سخنان اصلی آقای کديور در اين گفتگو بسيار بيشتر از اين «تقليب» در مسير مغالطه عمل کرده اند. و من اين هفته می خواهم در مورد آن «سخنان اصلی» نکاتی را توضيح دهم.

اغلب ما در مورد اينکه «حکومت مذهبی» چيست دچار گيجی و سوء تفاهم خاصی هستيم که بيشتر از ناحيهء اصلاح طلبان مذهبی ايجاد و تلقين شده و به آن دامن زده می شود. اگر در سخنان و استدلالات متفکران اين اردوگاه دقت کنيم می بينيم که آنان ميراث دکتر علی شريعتی ـ که «اسلام بی آخوند» می خواست ـ را، در پی تصرف مناصب قدرت بوسيلهء آخوندها در دههء اول انقلاب، به بيرون راندن آنان از اين مناصب تقليل داده و وقتی متوجه اين نکته شده اند که تا «آخوند اعظم»، در مقام «ولی فقيه»، بر همهء امور حکومت تسلط دارد، درها هم بروی آخوندهای درباری باز است، او را هم آماج حملهء خود قرار داده و معتقدند که آخوندهای حاکم حق آنها را خورده اند و بايد بساط خود را جمع کرده و کنار روند.

به عبارت ديگر، در سخنان اين متفکران و گويندگان، کمتر به موردی بر می خوريم که به موضوع «حکومت مذهبی» بپردازد و اغلب بحث های آنان بر حول محور «ولايت فقيه» و چگونگی محدود کردن، يا مشروط ساختن، و يا حتی انحلال اين منصب می گردد و، در آنجا هم که با استفاده از عباراتی همچون «حکومت دينی» و «حکومت مذهبی» مخالفت می کنند، اين مخالفت به معنای موافقت شان با حکومت غير دينی يا غير مذهبی (يعنی «حکومت سکولار») نيست بلکه تنها دری افشا شده را می بندند تا از دری هنوز افشا نشده به حکومت آميخته به مذهب برگردند.

شاخص ترين نظريه پرداز اين دسته از اصلاح طلبان مذهبی حجت الاسلام دکتر محسن کديور، تبعيدی از حوزهء علميهء قم و نشسته بر منصب استادی دانشگاه «دوک» و از سردمداران و گردانندگان سايت «جرس» است که سه شنبهء اين هفته از طريق استوديوی دانشگاه يورک در برنامهء «تفسير خبر» صدای آمريکا شرکت کرده و به پرسش های خانم درخشش پاسخ گفت. اين مصاحبهء مفصل يک ساعته شايد مهمترين مجموعهء ديداری ـ شنيداری سخنان ايشان باشد که بازتابانندهء همهء ترفندهائی محسوب می شود که در بالا به آن اشاره کردم. در اين برنامه ايشان اگرچه مرتباً خود را «يکی از اعضاء جنبش سبز» می خواند اما هر کجا که لازم باشد تبديل به سخنگوی جنبش سبز می شود و از طريق بکار بردن ضمير فاعلی ِ «ما» مدعی آن می شود که از جانب «رهبران مذهبی جنبش» سخن می گويد. او از يکسو تصديق می کند که همراه با يارانش مشغول راه انداختن يک «تلويزيون مستقل» است که، عليرغم پارازيت های حکومت ايران و مستقل نبودن رسانه های دولتی کشورهای غربی، بتواند «صدای آدم هائی مثل ايشان» را بگوش داخل کشور برساند و، از سوی ديگر، تأييد می کند که با «رهبری داخل کشور» دارای تماس ها و ارتباط های گسترده است و، بدينسان، جای شک باقی نمی گذارد که با مردی از تشکيلاتی طرف هستيم که يک سرش در داخل کشور بوسيلهء «راه سبز» آقای موسوی اداره می شود و سر ديگرش در خارج کشور زير نظر «سايت جرس» و آقايانی همچون خود ايشان و عطاء الله مهاجرانی فعاليت می کند و اين تشکل دارای چنان امکانات مالی گسترده ای است که (جدا از تلويزيون های متعدد مذهبی همچون «سلام») به آنها اجازه می دهد تا تلويزيون مستقل خود را هم داشته باشند.

ايشان در اين گفتگو اعلام می کند که با بکار بردن عبارت هائی همچون «حکومت دينی» و «حکومت مذهبی» مخالف اند و نخستين کتاب خود را هم سال ها قبل در رد «ولايت فقيه» نوشته اند و تضاد کنونی را هم بين «حاکميت دين» و «حاکميت مردم» ندانسته و از آن با عنوان «تضاد بين دموکراسی و استبداد» ياد می کنند و حکومت فعلی ولی فقيه را مصداق «استفادهء ابزاری از دين برای حکومت کردن» می دانند.

ايشان توضيح می دهند که وقتی خدا و پيامبرش روی زمين و بين مردم نيستند ديگر نمی توان از «حکومت دينی يا مذهبی» سخن گفت. همچنين ايشان، با اشارهء به عبارت معروف دکتر شريعتی (مذهب عليه مذهب)، معتقدند که آنچه در کشورمان مشکل آفرين شده وجود دو تلقی دموکراتيک و استبدادی از دين است. ايشان جنبش سبز را اردوگاه تلقی نخست و حاکميت کنونی را خاستگاه تلقی دوم می دانند و، بالاخره، اين دو جريان را تحت عناوين «اسلام دموکراتيک» و «اسلام استبدادی» جمع بندی می کنند که اولی، بخاطر دموکراتيک بودن، «پايبند به قانون و مشروط به آن است» و ديگری، به لحاظ استفادهء ابزاری از قانون و تبديل دين به «دين حکومتی» (و لابد نه «حکومت دينی») پايبند به قانون نيست.

بدينسان، تا اينجای کار ما با خوشحالی بسيار متوجه می شويم که وقتی خدا و پيامبرش (چه رسد به امامان معصوم اش) در صحنه حاضر نباشند و تحقيقات آقای کديور هم نشان داده باشد که قرآن و حديث نيز رأی به حکومت قشر دينکاران (يا، بقول خودشان «روحانيت») نداده اند، و قاطبهء «علما» ی اسلام هم با ولايت فقيه مخالف بوده و هستند، و «دين حق ويژه ای برای فقها پيش بينی نکرده»، می توانيم اميد داشته باشيم که راه حل مشکل استبداد را يافته و به سوی دموکراسی روانه شده ايم. بخصوص که ايشان، بدرستی و مطابق ضوابط حقوق بشر، معتقدند «می توان هم مسلمان بود و هم قايل به دموکراسی شد».

اگرچه احتجاجات ايشان به همينجا ختم نمی شود اما در همين مرحله می توان توقفی کرد و از خود پرسيد که اگر باطل بودن ولايت فقيه را بايد از طريق تدقيق در قرآن و حديث ثابت کرد، و اگر اين دين است که حق ويژه ای برای فقها قائل نيست، آيا همهء اين حرف ها بدان معنا نيست که چون در مورد حکومت کردن يا نکردن فقها بايد به قرآن و حديث مراجعه کرد، پس ناچاريم اين «پيشفرض» را هم بپذيريم که منبع اصلی مراجعه برای امور سياسی ما، نه عقل آدمی و تصميم جمهور مردمانی که دارای مذاهب و عقايد گوناگون اند، که خود آن دينی است که بصورت قرآن و حديث متعين گرديده؟ و آيا نبايد از سخنان ايشان اينگونه نتيجه گرفت که ما می توانيم در کار سياست از حق ويژهء فقها و منصب ولايت فقيه جلوگيری کنيم اما حکومت ما ـ در تحليل نهائی ـ بر پايهء منابع دينی مان بوجود می آيد؟

در اين مورد می توان به يکی دو نکتهء ديگر از سخنان ايشان نيز توجه داشت؛ يکی آنجا که می گويند «حکومت مذهبی واژهء کشداری است و من به آن قائل نيستم» و فکر می کنند که «حکومت بايد کارآمدی داشته، به قانون اساسی خودش وفادار و پايبند باشد، در کارهايش صداقت و امانت داری داشته باشد، و "مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کند". ديگری هم آنجا که می گويند در زمان غيبت امام معصوم فرقهء شيعيان دوازده امامی «حکومت از آن جمهور مؤمنين است».

بدينسان و در واقع، وعده ای که در سخنان آقای کديور مستتر است تنها به مخالفت ايشان با «حکومت فقها» (که به اعتقاد ايشان همان «حکومت فلاسفهء افلاطون» است) مربوط می شود و، خودبخود، دامنهء آن به انکار مشروعيت منصب ولايت فقيه می کشد. اما همهء اين انکارهای پر هياهو مانع از آن نيستند که موقعيت محوری و گريزناپذير مذهب را در نظريه پردازی سياسی ايشان نبينيم. ايشان، بعنوان يک آخوند فرقهء اماميه، نظرات خود را از منابع فقهی اين فرقه استخراج می کنند و حکومت را هم برآمده از «جمهور مؤمنين» و مکلف به «رعايت مناسبات دينی و فرهنگی جامعه» می دانند.

اما اگر آزاديخواهان و دموکراسی دوستان و احياناً سکولارهای خوش باور تا اينجای سخنان آقای کديور شادمان شده و فکر کرده اند که می توان، به کمک استدلالات آقای کديور، دينکاران را از صحنهء سياست بيرون راند، کافی است تأملی کنند تا دريابند که پايان حاکميت فقها پايان حکومت مذهب نيست و خيال آقای کديور (که از خود آقای خمينی نقل می کنند که «هر نسل قانون اساسی خودش را می نويسد» و نظر جمهور مردم را اصل می دانند) در مورد کشور ما راحت است چرا که «جمهور مردم» همان «جمهور مؤمنين» هستند و راندن آخوند از حکومت موجب راندن مذهب از حکومت نخواهد شد. در واقع، درست بر بنياد چنين اطمينان خاطری است که ايشان ـ با تکيه بر «اکثريت مردم مسلمان ايران» ـ معتقدند که در کشور ما جائی برای يک حکومت سکولار وجود ندارد.

اما سکولاريسم اتفاقاً کار چندانی با آخوند جماعت ندارد و بيشتر توجه اش معطوف جلوگيری از تسلط «شريعت» آنان بر حکومت است و اعتقاد دارد که حکومت از آن همهء مردم (چه مؤمن و چه منکر) است و، در نتيجه، مذهب اکثريت آن مردم نبايد ربطی به ساختار حکومت و قانون اساسی کشور داشته باشد، و يک اکثريت معتقد به مذهب هم نبايد حق داشته باشند که، از طريق تصرف حکومت، ارزش ها و باورها و آداب خود را بر بقيهء مردمی که ممکن است از لحاظ مذهبی در اقليت باشند تحميل کند.

در عين حال، اگر همچنان گيج و منگ، داخل دنيای فريبندهء فکری آقای کديور شويم، فرصت اين را خواهيم داشت که با اندکی تعمق دريابيم که در يک «دور باطل» گرفتار شده ايم که با چند پيچ و تاب ما را بهمين جائی می رساند که پيش از ورود در آن قرار داشته ايم. توضيح می دهم: ايشان، با استفاده از غيبت خدا و رسول (و امام معصوم)، نتيجه می گيرد که حکومت مذهبی نمی تواند وجود داشته باشد؛ اما متوجه اين نکته نيست (يا هست و به روی خودش نمی آورد) که نمی توان به قرآن و احاديث پيامبر و ائمه «بی هيچ واسطه» ای رجوع کرد و حکومت را بر پايهء مقتضيات آنها برپا ساخت. در هيچ کجای تاريخ ديده نشده که مردمی بتوانند بدون واسطهء «دينکاران» مستقيماً به «متون مقدس» مراجعه کرده و زندگی خود را بر اساس پيش بينی های آن متون منظم کنند. اما، در چهارچوب سخنان ايشان در اين گفتگو، کافی است به اين بيانديشيم که اگر قرار است حکومت مورد نظر ايشان «مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کند» چگونه و از کجا بايد آن «مناسبات» را بيابد، بشناسد و رعايت کند؟ اتفاقاً در تمام طول تاريخ دولت ها مجبور بوده اند برای وقوف يافتن نسبت به آن «مناسبت ها» به «اهل مذهب» مراجعه کنند. اساساً فلسفهء وجودی حوزه و «علم!» و سلسله مراتب «روحانيت!» و مجلس خبرگان و شورای نگهبان فعلی هم همين است: دسترسی داشتن به کارشناسانی که بتوانند «مناسبات دينی و فرهنگی» را استخراج کرده و همچون سنجه ای کارکرد دولت را بدان بسنجند.

اين امر ما را به مشکلی بر می گرداند که در واقع در عمق و ريشهء تفکر خود دکتر شريعتی وجود داشته و اکنون پژواک خود را در سخنان دکتر کديور نشان می دهد: «شيعه، همچون يک حزب سياسی، در کار حکومت از دينکاران خلع يد می کند». براستی که، بقول حافظ: چه هاست در سر اين قطرهء «محال انديش». شما به محض اينکه از طريق عزل دينکاران بخواهيد بين جمهور مؤمنين و منابع قدسی مذهب آنان ارتباط برقرار کنيد زمينه ای را فراهم کرده ايد تا دينکاران و فقهای جديد از خاک آن سر بر کشند. اگر چنين نبود اصلاً اردوگاه اصلاح طلبی به کسانی همچون دکتر کديور چه نيازی داشت و کارکرد عبا و عمامه و نعلين ايشان در حوزهء بحث سياسی در مورد حکومت چه می توانست باشد؟

ما اگر بخواهيم مذهب را به اجزاء تشکيل دهنده اش تقسيم و تجزيه کنيم مسلماً به چهار عنصر مدرسه و نيايشگاه و دينکار و شريعت می رسيم و نيز در می يابيم که اين چهار عنصر تفکيک ناپذيرند و با چسب ضرورت های ارگانيک بهم متصل شده اند. آقای کديور می خواهد جزء «دينکاران» را از اين مجموعه حذف کند اما «مناسبات دينی» را (که چيزی جز شريعت و توضيح المسائل و دستگاه فتوا نيست)، از طريق حکومتی که اين مناسبات را «رعايت می کند»، اعمال نمايد و معتقد است که بدينوسيله ما را به دموکراسی رسانده است.

تازه در مورد دموکراسی هم ايشان در همين گفتگو توضيح می دهند که اين مفهوم يک «امر عام» (يونيورسال) نيست و لازم است که ما «دموکراسی بومی» خود را داشته باشيم که خانگی است و آن را نمی توان در «خورجين سرباز آمريکائی» به منطقه اعزام داشت. در اينجا نيز با يک ترفند آخوندی روبروئيم که ظرف را با مظروف يکی می کند تا اعتبار مظروف را خدشه دار سازد. چرا که بحث در مورد عام بودن و غيرمحلی بودن مفهوم دموکراسی به «نحوهء انتقال دموکراسی» مربوط نيست و با کوشش برای اثبات ايجاب خانگی بودن دموکراسی نيز نمی توان آن را «يکی از انواع محلی دموکراسی» دانست. اکنون لااقل چهارده ـ پانزده سال است که اصلاح طلبان دوم خردادی سر ما را با «دموکراسی اسلامی» (و ديگر مفاهيمی که صفت اسلامی به دم شان الصاق شده) گرم کرده اند و تنها فراموشکاران تعمدی يا ناقص الخلقه می توانند به اينگونه اختراعات بی محتوا دل خوش کنند.

حال اگر فرض کنيم که آن انفصال و حذف عملی شود و بتوانيم از مذهب امامی شريعت اش را (که معلوم نيست از آن پس چگونه رشد کرده و به روز خواهد شد) باقی بگذاريم. توجه کنيد که تازه می رسيم به هيولائی که قرار است پس از انجام «اصلاحات جرسی» بر فضای قانونگزاری و آموزش و پرورش و «مناسبات» زندگی روزمرهء ما حاکم باشد.

«اصلاح طلبان جرسی» نه تنها قصد انحلال اين بخش را ندارند که آن را با ذره بين های فکری خود بزرگ تر کرده و از دل آن پديده ای خطرناک تر را ـ به نام «مکتب» ـ استخراج می کنند. مصداق اخير اين سخن مطلبی است که شوهر خواهر آقای کديور و يکی ديگر از گردانندگان «جرس» در مقالهء خود دربارهء سيد حسن خمينی مطرح ساخته و به ايشان يادآور شده که تو «مقبره دار خمينی» نيستی بلکه «نگاهبان مکتب او» بشمار می آئی: « به گمانم سید حسن خمینی دست به انتخاب بزرگی زده است. بین مقبره داری و مکتب داری، خویش را وارث و نگهبان مکتب امام خمینی می داند. مکتبی که امروزه از دو سو در معرض تهدید ست. مکتبی که نیازمند تبیین تازه ای است»(1).

پس، با توجه به مطالب صادره از جانب «اصلاح طلبان جرسی» که، به استناد کلام آقای کديور، در ارتباط دائم و گسترده با رهبران داخل کشور هستند، می توان نتيجه گرفت که هدف اين اردوگاه گسترده صرفاً حذف ولايت فقيه و خارج کردن فقهای فرقهء اماميه از حکومت و دادن آن به دست ديندارانی است که از جانب «جمهور مؤمنين» انتخاب می شوند تا «مناسبات دينی و فرهنگی جامعه را رعايت کنند».

اما فراموش نکنيم که خود آيت الله خمينی نيز تا پيروزمندانه به ايران باز نگشته بود چندان از ولايت فقيه دم نمی زد اما همواره از حکومت اسلامی (که بعداً، در نوفل لو شاتو، محيلانه به «جمهوری اسلامی» تغيير نام يافت) سخن می گفت و ـ بقول آقای کديور در اين مصاحبه ـ پيش نويس اوليه قانون اساسی مصوب او نيز دارای منصب ولی فقيه نبود. انتخاب بازرگان و کابينه اش و نيز رياست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد که او چندان هم در پی «حاکم کردن فقها» نيست؛ اما ترديد نمی توان داشت که در سپهر نظريه پردازی های سياسی او «حاکم کردن فقه و شريعت» امری ترديد ناپذير بوده است. او در اين مورد در کتاب «حکومت اسلامی» خود ـ که اصول «مکتب خمينی» در آن تدوين شده ـ نوشته است:

«حکومت اسلامی هیچیک از انواع طرز حکومت های موجود نیست... حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد؛ مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم (ص) معین گشته است. "مجموعهء شرط" همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامی قانون الهی بر مردم است. فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومت های مشروطهء سلطنتی و جمهوری در همین است. در این [است] که نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیم ها به قانونگذاری می پردازند در صورتی که قدرت مقننه و اختیار شرع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچکس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمی توان به مورد اجرا گذاشت».

باری، برای اينکه گزارش اين گفتگوی پر فراز و نشيب را کامل کرده باشم، اين نکته را هم بيافزايم که آقای دکتر کديور، در بخش دوم گفتگوی خود، به امروز و جنبش سبز می پردازد و، در مقام شخصی که «با رهبری جنبش ارتباطات گسترده دارد»، به چند نکته ديگر هم اشاره می کند:

نخست اينکه حکومت واقعی ملی می تواند بر اساس همين قانون اساسی فعلی (و حتی با وجود ولی فقيهی که، بنا بر پيش بينی های همين قانون، مجری دقيق وظايف مندرج در آن باشد) به مردم دموکراسی و آزادی بدهد.

دوم اينکه مردم معترض و به خيابان آمدهء ايران صرفاً خواهان اجرای کامل قانون اساسی بوده و هستند، چرا که خامنه ای و اعوانش مانع از آن شده اند که بسياری از اصول آن اجرا شوند. در عين حال اگر اين اصول در دوران آقای خمينی هم رعايت نمی شده اند اين امر از آن جهت بوده که کشور در شرايط جنگی به سر می برده و امام قصد داشته در پايان جنگ به اجرای اصول آن برگردد که عمرش کفاف نکرده و «راحل» شده است.

سوم اينکه آقای مهندس ميرحسين موسوی «مترجم ارادهء ملی» است و آنچه هائی را بيان می کند و می خواهد که مردم خواستار آنند و چون خواست مردم اجرای قانون اساسی است ايشان هم خواستار به اجرا گذاشته شدن اصول مغفول قانون اساسی اند.

چهارم اينکه جنبش سبز می خواهد که مستقل باشد و استفاده از رسانه های کشورهای غربی را نبايد دليل اتکاء آن به اين دولت ها دانست. همانگونه که امام خمينی از بی.بی.سی برای رهبری انقلاب استفاده کرد بی آنکه انقلاب 57 انگليسی باشد(!)، اکنون هم ما از رسانه های غربی استفاده می کنيم بی آنکه از آنها پشتيبانی بخواهيم. به همين دليل هم هست که تصميم گرفته ايم تلويزيون مستقل خود را هم داشته باشيم.

پنجم اينکه جنبش سبز عملکرد آمريکا در منطقه را تجاوزکارانه می داند.

و ششم اينکه، در زمينهء سياست خارجی، جنبش سبز «اسرائيل» را مصداق «تروريسم دولتی» و حکومت آن را «غاصب و تروريست» می داند، بطوری که در شعارهای مردم معترض نيز يکی از شعارها عبارت بوده است از «هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ايران».

باری، خوانندهء گرامی، من نمی دانم شما وقتی به اين «تقليب» بزرگ می رسيد در مورد حجت الاسلام دکتر محسن کديور چه قضاوتی بهم می زنيد. من که به زيرکی و هوش فراوان و حافظهء درخشان ايشان ايمان دارم چاره ای نمی بينم جز اينکه فکر کنم آدمی که يک ساعت تمام برای بينندگان صدای آمريکا از صداقت و امانت داری و اخلاق سخن می گويد و همهء اينها را در حکومت فعلی غايب می بيند خودش احتمالاً بايد دچار نوعی توهم ناشی از خودتلقينی شده باشد تا در روز روشن دست به معکوس کردن شعاری بزند که مردم جهان آن را از رسانه های مختلف شنيده اند، والا آدم صادق و اخلاقی و امانتدار که قلب واقعيت نمی کند و چنين دروغ فاحشی را بر زبان نمی راند.


ويدئوی کامل گفتگوی خانم درخشش از تلويزيون صدای آمريکا

با حجت الاسلام دکتر محسن کديور>>>


توضيح محسن کدیور در مورد اين مصاحبه

پنجشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۹

نامه پارسا، فرزند هفت ساله محمد اولیایی‌فرد به پدر دربندش


نامه پارسا، فرزند هفت ساله محمد اولیایی‌فرد به پدر دربندش
http://www.rahesabz.net/story/18127

بابا، تو قهرمان هستی

جرس: فرزند هفت ساله محمد اولیایی‌فرد، وکیل دادگستری که از اردیبهشت ماه در بازداشت به سر می‌برد، نامه‌ای خطاب به پدرش نوشته و در آن روز پدر را به وی تبریک گفته است.

به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، محمد اولیایی فرد در اسفند ماه گذشته نیز به بهانه ‌بررسی پرونده‌ چند تن از موکلانش به دادگاه فراخوانده شده بود، توسط مدیر دفتر شعبه 26 به اجرای احکام معرفی و بازداشت شد.

متن نامه پارسا اولیایی فرد به این شرح است:

بابای خوبم سلام، دلم برات خیلی تنگ شده

کاشکی من سوپر من بودم می آمدم از زندان شما را نجات می دادم بعد به خانه میآمدی تا با هم مثل قبلن ها سی دی مرد عنکبوتی و بی باک را نگاه می کردیم. بعد با هم، من و شما و مامان باهم مسافرت می رفتیم. بابا جون اگر اینجا بودی سفت بوست می کردم. بعد می خواهم برایت روز پدر یک ساعت خوشگل بخرم. ولی زندان اوین اجازه نمی دهد کادو برات بیارم. حالا به مامان گفتم به جای شما به من روز پدر کادو بده.

بابا اگر زود به خانه برگردی دیگه غر نمی زنم که اخبار نگاه نکن هر چقدر می خواهی اخبار ببین.

بابا تو قهرمان هستی، ما به تو افتخار می کنیم.

دلم برات تنگ شده جونم

می خوام ببینمت نمی تونم بین ما دیوار های سنگی

حاصل یک عمر می دونم

باباجون غصه نخور من مواظب مامانم هستم.

باباجون روزت مبارک

پارسا

فيروزه خطيبی-چگونه مقاله مجله رولینگ استون مسیر حرفه ای ژنرال مک کریستال را تغییر داد


گزارش: چگونه مقاله مجله رولینگ استون مسیر حرفه ای ژنرال مک کریستال را تغییر داد
فیروزه خطیبی
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/GeneralMccrystal-2010-6-24-97081689.html

روزنامه لس آنجلس تایمز در مقاله ای به قلم «جرالدین باوم» می نویسد: «نحوه گزارشگری که به ریشه های اصیل حرفه خبرنگاری بازمی گردد و لازمه آن مدت طولانی وقت گذراندن با موضوع گزارش است باعث شد که نشریه رولینگ استون بتواند به مسائلی دست بیابد که تعداد انگشت شماری از روزنامه نگاران حرفه ای امروز قادر به دستیابی به آن هستند.»

مطلب جرالدین باوم در لس آنجلس تایمز اشاره به مقاله «ژنرال یاغی» به قلم «مایکل هستینگز» روزنامه نگار جوان در مجله موسیقی رولینگ استون و مصاحبه ای دارد که در نهایت موجب شد تا ژنرال استانلی مک کریستال، بلندپایه ترین مقام ارتش ایالات متحده آمریکا در افغانستان مجبور به استعفا از مقام خود شود.

نشریه موسیقی راک اند رول «رولینگ استون» Rolling Stone در طول ۴٠ سال گذشته توانسته است نه فقط با مقالاتی درباره موسیقی راک اندرول بلکه هر از چند گاهی با مقالات سیاسی و اقتصادی آتشین در رابطه با مسائل روز اثرات مهمی در جامعه و بر خوانندگان خود داشته باشد.

این روزها نشریاتی شبیه به رولینگ استون بر روی اینترنت با این مجله به رقابت مشغولند اما یکی از دلایل اصلی دوام این مجله، شگردهای روزنامه نگاری آن است و این که خبرنگاران این مجله، ماه ها و گاه سال ها برای تکمیل یک گزارش به دنبال گروه های موسیقی مختلف روانه شهرهای مختلف جهان می شوند تا گزارش هایی که برای مجله تهیه می شود بتواند از جنبه های شخصی تر و نزدیک تری با مصاحبه شونده برخوردار باشد و این یکی از خواص نشریه رولینگ استون است که توانسته همواره با همین روال امواجی در سطوح بالای روزنامه نگاری به وجود آورد.

مقاله ای که نهایتا باعث اخراج و یا استعفای اجباری ژنرال مک کریستال از رهبری ارتش آمریکا در صحنه جنگ افغانستان شد نتیجه ماه ها فعالیت و پشتکار «مایکل هستینگز» بود که در رکاب ژنرال «مک کریستال» وقت گذراند، با او و همراهانش سفرکرد و در طول ماه ها گفتگو توانست به مسائلی دست یابد که روزنامه نگاران دیگر حتی تصوردستیابی به آن را هم نمی کردند.

سیمون دومنکو، منتقد نشریات آمریکایی به جرالدین باوم نویسنده مقاله لس آنجلس تایمز می گوید: «این نوع مقاله نویسی، یعنی وارد خصوصیات شخص مصاحبه شونده شدن، از مشخصات بارز مقاله نویسان رولینگ استون است. این نوع مقالات قوی و مشتاقانه در این نشریه سابقه چندین و چند ساله دارد.»

این همان معمائی است که این سئوال را پیش می آورد که با در نظر گرفتن سابقه ای که مجله رولینگ استون در مقالات و مصاحبه هایی با جنبه های خصوصی تر دارد چگونه ژنرال استانلی مک کریستال یکی از محافظه کارترین مقامات ارتش آمریکا حاضر شده است با نشریه ای که تا این حد درجهت مخالف مسیر اصلی سیاست های روز قرار دارد گفتگو کند؟

مجله رولینگ استون بارها پیش از این با مقالاتی از «هانترتامپسون» فقید در رابطه با ریچارد نیکسون و مقاله «تیموتی کورس» که درباره روزنامه نگاران کمپین انتخاباتی این رئیس جمهوری پیشین نوشته است سر و صداهایی برپا کرده بود. هم چنین مقالات سیاسی محکمی از «ویلیام گریدر» و «کارل برنستاین» توجه زیادی از خوانندگان گرفته بود. یکی از مقالات مندرج در این نشریه به قلم «تام ولف» نویسنده سرشناس درباره اولین طرح برنامه های فضایی بعدها موضوع فیلمنامه ای به نام «The Right Stuff» شد. یکی از تازه ترین و کوبنده ترین مقالات رولینگ استون هم به تازگی درباره شرایط اقتصادی کنونی جهان باعث رسوائی برخی از عوامل آن در مرکز اقتصاد آمریکا شد. در حقیقت نشریه رولینگ استون در طول سال ها کوشیده است تا هدف پایه گزار و ویراستار خود «جان ونر» را که «نفوذ در درونی ترین اعماق فرهنگ و سیاست آمریکا» می باشد را دنبال کند.

رابرت والاس، یکی از سردبیران سابق مجله رولینگ استون می گوید: «عشق بی حد و حسابی که جان به سیاست داشت به سال ها پیش بازمی گردد و باید به او به خاطر پشتکاری که در حفظ مرام خود در روزنامه نگاری داشته است امتیازات زیادی داد. خیلی از مجلات در طول راه آن هدف اصلی، ماموریت اخلاقی و باورهای اولیه خود را فراموش می کنند. جان از همان روز اول می دانست به دنبال چیست و هنوز هم همان هدف را دنبال می کند.»

جان ونر که امروز ۶۴ سال دارد در سال ١٩۶٧ مجله رولینگ استون را پایه گزاری کرد. مجله ای که کار خود را از یک اطاق کوچک و محقر در شهر سن فرانسیسکو آغاز کرد. او در وحله اول از طرفداران وسواسی و پر و پا قرص موزیسین های راک اندرولی بود که با موسیقی خود به صورتی نمادین از حرکت های ضد جهت اصلی سیاست مملکت حمایت می کردند.

در اواسط دهه ٧٠ میلادی، جان ونر به دفتر تازه مجله «رولینگ استون»، در منهتن نیویورک نقل مکان کرد. این نشریه در مدتی کوتاه توانست تبدیل به یکی از پرخواننده ترین، پردرآمد ترین و قدرتمند ترین نشریات زمان خود شود. درعین حال این مجله دائما در حال تغییر وتحول بود تا بتواند با نسل جوانتر نیز ارتباط برقرار کند.

امروزه جان ونر صاحب چند نشریه دیگر از جمله «مجله مردان» Men's Journal و «یو اس ویکلی» US Weekly است. یو اس ویکلی یک نشریه پرفروش و سرگرم کننده درباره چهره های محبوب روز است که عواید آن به کمک نوع ژورنالیسمی می آید که جان ونر با نشریه رولینگ استون همه عمر به دنبال آن بوده است.

هرچند مقاله «مک کریستال» یک بار دیگر مجله رولینگ استون را تبدیل به یکی از قدرتمند ترین نشریات موجود در ایالات متحده آمریکا کرده است اما گمان نمی رود که این مسئله کمک بزرگی به جلب خوانندگان بیشتر بر روی سایت اینترنتی این مجله باشد. در حقیقت خبر مقاله «مک کریستال» پیش از آن که «رولینگ استون» فرصتی پیدا کند که آن را روی «سایت» اینترنتی خود به چاپ برساند به سایت های دیگر رسیده بود!

مایکل هستینگز نویسنده مقاله «ژنرال یاغی» با شنیدن خبر برکناری ژنرال مک کریستال به خبرنگار «سی تی وی» CTV در کابل پایتخت افغانستان گفت: «من هرگز تصورش را هم نمی کردم که کار به اینجا بکشد. راستش من فکر می کردم هیچکس نمی تواند ژنرال مک کریستال را اخراج کند! بارها در طول کار روی این مطلب با خودم فکر می کردم این مقاله آنقدر جنجالی است که ممکن است ادیتور جلوی ادامه نوشتن و چاپ آن را بگیرد اما هرگز و هرگز فکر نمی کردم ژنرال شغل خودش را به خاطر آن از دست بدهد!»

مقاله مایکل هستینگز لحظاتی را نشان می دهد که ژنرال و سرکرده های ارتش او به تمسخر و انتقاد شدید از مقامات کاخ سفید می پردازند. این مقاله باعث بروز چنان عکس العمل های شدیدی در جوامع مختلف ایالات متحده شد که در نتیجه آن باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، راهی جز اخراج ژنرال استانلی مک کریستال نداشت.

بايگانی وبلاگ