یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

فراخوان دوکمدین آمریکایی هزاران نفر را به نشنال مال واشنگتن دی سی کشاند


فراخوان دوکمدین آمریکایی هزاران نفر را به نشنال مال واشنگتن دی سی کشاند
http://www.voanews.com/persian/news/arts/JonStewartRally-2010-10-30-106373708.html

فراخوان دو کمدین معروف آمریکایی، «جان استوارت» و «استفن کلبر» به یک گردهم آیی درپایتخت آمریکا با عنوان «بازگرداندن عقل سلیم» که کمدی و سیاست روز را در هم ادغام کرده است، هزاران تن از مردم آمریکا را از ایالت های شرقی این کشور به شهر واشنگتن و به مقابل بنای یادبود «آبرهام لینکلن» در «نشنال مال» این شهر کشاند.

این دو کمدین با برگزاری گردهم آیی روز شنبه به صورتی طنز آمیز خود را در نقش دو فرد «میانه رو» که مظهرتربیت و رفتار خوب هستند و می خواهند دوقطبی بودن را در آمریکا از بین ببرند به نمایش گذاشته اند. این درواقع تلاشی است برای یک پارچه ساختن ملت آمریکا درساعات کوتاه پیش از انتخابات میان دوره ای (سه شنبه آینده) و این دوکمدین امیدوارند نشان دهند که هیچ نوع شکاف سیاسی جدی میان طرفداران حزب «جشن چای» (بخشی از جمعیت محافظه کار آمریکا) و دیگر شهروندان این کشور وجود ندارد.

با این همه برگزارکنندگان این گردهم آیی بر این مسئله تاکید دارند که «بازگرداندن عقل سلیم» به هیچوجه یک حرکت سیاسی محسوب نمی شود. هرچند حامیان این گردهم آیی و طرفداران حرکت های سیاسی خارج از جریان اصلی معتقدند این گردهم آیی یک بار دیگر رای دهندگان حزب دمکرات به خصوص جمعیت جوان رای دهنده را در روز انتخابات میان دوره ای هفته آینده به سوی صندوق های رای خواهد کشاند.

جمعیت کثیری از شرکت کنندگان در محل نشنال مال درحالی که شعارهایی طنزآمیز چون «به عقل سلیم رای بده» و «راحت باش» Relax را روی پلاکاردها به نمایش گذاشته بودند در شرایطی که بیشتر به یک جشن یک روزه و کارناوال شباهت داشت در این مراسم شرکت کردند. در این میان شعارهای خنده داری چون «جناح راستی روی کله ام راه نرو» اشاره به گردهم آیی اخیراعضای حزب محافظه کار داشت که در تظاهراتی در ایالت کنتاکی یک طرفدار حزب دمکرات را زیر دست و پا انداخته و مورد تهاجم قرار دادند.

جان استوارت که مجری برنامه «دیلی شو» درشبکه تلویزیونی «کمدی سنترال» است در میان جمعیت دمکرات و رای دهندگان مستقل آمریکا طرفداران بی شماری دارد. استفن کلبر هم مجری برنامه طنز«گزارش های کلبر» است که معمولا در نقش یک فرد بی نهایت محافظه کار ظاهر می شود. در این گردهم آیی هم چنین بسیاری از طرفداران حزب دمکرات آمریکا از جمله هنرمندان طرفدار کمپین ٢٠٠٨ پرزیدنت باراک اوباما شرکت داشتند.

این گردهم آیی هنگامی بوقوع می پیوندد که پرزیدنت اوباما از مردم آمریکا و طرفداران احزاب مختلف به ویژه دو حزب اصلی دمکرات وجمهوریخواه خواسته است که علیرغم چگونگی نتایج انتخابات روز سه شنبه با هم یکپارچه شوند.

جان استوارت می گوید تظاهرات یک روزه آن ها فقط به منظور از بین بردن شکاف های عقیدتی بین طرفداران احزاب مختلف در آمریکاست و در سایت اینترنتی خود خطاب به تماشاگرانش می گوید:«دوستان، فریاد زدن آزار دهنده است وگلوی انسان را خراش می دهد!»

از میان هنرمندانی که در این تظاهرات آرام دست به اجرای برنامه خواهند زد باید از «شریل کرو» و گروه «روتز» نام برد. هم چنین بازیگر سینما و تلویزیون آمریکا «سام واترسون» یکی از مجریان این برنامه است.

با اعلام برگزاری این تظاهرات بیش از ٢٢٦ هزار نفر بلافاصله روی فیسبوک به شرکت در آن جواب مثبت دادند. نشریه آزادیخواه و اینترنتی «هافینگتون پست»Huffington Post کاروانی متشکل از ٢٠٠ اتوبوس با بیش از ١٠ هزار شرکت کننده را از نیویورک به واشنگتن فرستاده است. اپرا وینفری نیز مخارج سفر بیش از ٢٠٠ شرکت کننده در برنامه «دیلی شو» را برای حضور در نشنال مال واشنگتن پرداخت کرده است.

تظاهرات ماهواره ای در شهرهای دیگر آمریکا از جمله لس آنجلس، شیکاگو، دنور و هونولولو هم زمان برگزار خواهد شد.

جان استوارت و استفن کلبر شرکت کنندگان در این گردهم آیی را تشویق کرده اند تا روی پلاکاردهایی که به همراه می آورند بنویسند:«وطن پرستان واقعی کسانی هستند که بتوانند دگراندیشی را تحمل کنند» یا «می تواند از این هم بدترباشد اما بیاییم نگذاریم» و «مرگ بر هیچکس»!

گردهم آیی «بازگرداندن عقل سلیم» توسط دو کمدین محبوب آمریکایی، نوعی دهن کجی طنزآمیز است به تظاهرات مشابهی که در ماه اوت گذشته توسط «گلن بک» مجری محافظه کار شبکه تلویزونی «فاکس»Fox برگزار شد تا از حزب محافظه کار و بخش «جشن چای» آن حمایت کند.

برخی از طرفداران «جشن چای» از جمله «راش لیمباگ» مجری برنامه های رادیویی معتقدند «درمدت زمانی که دمکرات ها در واشنگتن وقت خود را با این دو کمدین تلف می کنند، اعضای حزب محافظه کار به گردآوری رای دهندگان بیشتر برای خود با موفقیت ادامه خواهند داد».

کلیه عواید حاصله از فروش اجناس در گردهم آیی جان استوارت و استفن کلبر به مصرف تعمیرات «نشنال مال» که مخارج آن ٤٠٠ میلیون دلار تخمین زده شده خواهد رفت. هم چنین مبالغ اهدایی شرکت کنندگان صرف خرید لوازم مدرسه برای بچه های کم بضاعت شده و بخشی از آن نیز به سازمان «روبان زرد» Yellow Ribbon که به سربازان آمریکایی مجروح در جنگ کمک می کند هدیه خواهد شد.

جشن یک میلیون نفری هالووین در هالیوود


جشن یک میلیون نفری هالووین در هالیوود
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Halloween-2010-10-29-106327469.html

امسال هم مثل هرسال نزدیک به یک میلیون نفر با لباس های عجیب و غریب و غیر مرسوم در جشن و رژه سالیانه «هالووین» در شهر هالیوود شرکت خواهند کرد.

روز یکشنبه ٣١ اکتبر ٢٠١٠، بیست و سومین رژه هالووین و کارناوال همراه آن برگزار می شود. یکی از برنامه های جنبی این برنامه هم نمایش پشت سرهم فیلم ترسناک و موزیکال «راکی هارور پیکچر شو» Rocky Horror Picture Show است. فیلم کلاسیکی که از تاریخ نخستین نمایش آن در سال ١٩٧٥ تا کنون هنوز در سئانس نیمه شب در سینماهای شهرهای مختلف آمریکا به نمایش در می آید.

جشن هالووین بیشتر در کشورهای آمریکا، ایرلند، اسکاتلند و کانادا مرسوم است. این جشن را مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی در اوائل قرن نوزدهم با خود به قاره آمریکا آوردند و یکی از نمادهای آن کدوتنبل توخالی است که برای آن دهان و چشم به صورتی ترسناک درآورده شده و با روشن کردن شمعی در داخل آن به آن جلوه های ترسناک تری داده می شود.

جشن هالووین که از دوهزار سال قبل تا امروز در کشورهای غربی برگزار می‌شود، یک جشن مذهبی است که به «روز همه مقدسین» معروف است. بنیانگذاران این جشن قوم سلتی بودند که سال‌ها پیش از میلاد مسیح در ایرلند و شمال فرانسه زندگی می‌کردند. به روایت این قوم آغاز سال میلادی اول نوامبر است و با این اعتقاد آخرین شب سال یعنی سی و یکم اکتبر را زمان یادآوری از ارواح درگذشتگان قرار دادند و به این ترتیب جشنی برپا می‌کردند، همگی دور هم جمع می‌شدند، آتش می‌افروختند، قربانی می‌کردند و هر کس هر غذایی داشت با دیگران قسمت می‌کرد و همگی بر سر یک سفره می‌نشستند چراکه بر این باور بودند که در این شب راه میان دو جهان باز می‌شود و ارواح مردگان در جمع آن ها حاضر می‌شوند و ارتزاق می‌کنند، و کسانی که با سخاوت بیشتری در این جشن شرکت می‌کردند مورد شفاعت درگذشتگان در نزد خداوند قرار گرفته و تا پایان آن سال از گزند بدی‌ها و بلاها در امان می‌ماندند.

از دیگر مراسمی که در این بخش برگزار می‌شد و امروزبه شکلی کاملاً دگرگون درآمده، می‌توان به پوشیدن لباس‌هایی از پوست سر حیوانات، پیشگویی توسط کشیشان، خوردن سیب که سمبل پومانا (خدای میوه و درخت) بود و بردن باقی مانده‌های آتش و خاکستر به خانه‌ها با این نیت که آنها را از بدی‌ها و از سرمای زمستانی که در پیش بود در امان بدارد اشاره کرد. در انتها کشیش ها با شب زنده داری و خواندن دعاهای مخصوص آخرین شب سال را به پایان می بردند.

پس از حمله رومی ها به این مناطق، آیین هالووین هم دچار تغییراتی شد که ورود مسیحیان «کریستین» به این سرزمین و ادغام عقاید آن ها با یکدیگر موجب که که کم کم «هالووین» یا «شب همه مقدسین» دیگر تنها متعلق به ارواح پاک نبود بلکه شیاطین و ارواح خبیثه را نیز در این جشن حاضر می دانستند.

از این پس برخی از مردم در جشن هالووین لباس‌های عجیب و ترسناک می‌پوشیدند تا در برابر ارواح گناهکار ایستادگی کنند و به شکلی نمادین آنها را ترسانده و از میان خود برانند. رفته رفته با شکل گیری زندگی شهری، کشاورزان تنها قشری شدند که مصرانه این جشن را برگزار می‌کردند و برای آن به در خانه‌ها می‌رفتند و طلب غذا و خوراک برای پذیرایی در جشن می‌کردند. این مسئله کم کم تبدیل به انجام مراسم «حیله و سخاوت» یا Trick or Treat شد. یعنی اگر کسی با سخاوت چیزی را به افرادی که به در خانه اش می آمدند اهدا می کرد درواقع رفتار نیکویی از خود نشان می داد و هرکس خوراک قابل توجهی نمی داد او را به مسخره و بازی می گرفتند.

دراوایل قرن نوزدهم و با ورود مهاجران ایرلندی به آمریکا بسیاری از این آیین‌ها و اعتقادات بار دیگر دچار تغییر و تحولاتی شد. رفتار این مهاجران و خشونتی که دربرگزاری رسوم هالووین به کار می بردند موجب شد که اجرای این مراسم برای مدتی در ایالات متحده آمریکا ممنوع شود اما کمی بعد برای اولین بار به طور رسمی در سال ۱۹۲۰ و به شکلی متعادل هالووین جشن گرفته و به عنوان یک روز مذهبی شناخته شد. هر چند که باز هم این مراسم با آنچه در ذهن و نیت پدیدآورندگان قدیمی آن بود بسیار متفاوت برگزار می شد.

امروزه هالووین یکی از محبوب ترین جشن های سالیانه در میان سنین مختلف به ویژه کودکان آمریکایی به شمار می رود که در اوایل غروب با لباس های رنگارنگ و مبدل خود به در خانه همسایه ها می روند و از آن ها تقاضای «تریت» یا رفتار نیک می کنند و تا آخر شب با سبدهایی مملو از شیرینی و شوکولات و اسباب بازی های کوچک اهدایی به خانه های خود باز می گردند.

جوانان آمریکایی هم این شب را با لباس های عجیب و غریب و گاه ابتکاری در کلوپ های شبانه و مهمانی های خصوصی به رقص و پایکوبی می گذرانند و البته در شهرهای بزرگ رژه های مخصوص هالووین نیز به اشکال مختلف برگزار می شود و شرکت کنندگان زیادی درخیابان های اصلی به آن می پیوندند.

امسال در رژه هالیوود، برنامه های جنبی دیگری هم روی صحنه های مختلفی که در بلوار «سانتا مانیکا» برپا شده اجرا می شود از جمله «نمایش عروسکی عروسک های زنده»، بندبازی، برنامه «پرندگان» که برداشتی است از فیلم ترسناک آلفرد هیچاک به همین نام ویک شوی زنده موسیقی راک اندرول که مجریان آن را ارواح خبیثه تشکیل می دهند.

آينده نگر- چند مقاله


قندچی-اسلام و گلوباليسم

اسلام و گلوباليسم
سام قندجی
http://www.ghandchi.com/437-GeographyEng.htm

ماجراي کارتون هاي نشريه دانمارکي [http://en.wikipedia.org/wiki/Jyllands-Posten] و غضب اسلامي درباره آنها چيز تازه اي نيست. از گروگان گيري در سفارت آمريکا در تهران تا ماجراي سلمان رشدي [https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/366-Khamenei.htm] و ترورهاي مخالفين جمهوري اسلامي در اروپا تا يازدهم سپتامبر در آمريکا و گروگانگيري ها و سربريدن ها در عراق، مردم ايران و ساير نقاط جهان از زمان انقلاب اسلامي ايران [https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/355-Iran1357.htm] تاکنون، هر از چندگاهي، شاهد زبانه کشيدن آتش غضب اسلامی بوده اند، و هميشه هم ادعاي رهبران اسلامگرا اين است که همه اين ها مقابله با ظلمي است که بر اسلام ميرود، يا به عبارت ساده تر تبعيض هائي است که بر مسلمانان رفته و ميرود.

قبلاً توضيح دادم که بنظر من مسأله فقط اسلامگرائي افراطي نيست [https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/430-IslamicExtremism.htm] و لازم به تکرار نيست. آيا دليل واقعي اين ماجرا ها تبعيضات عليه مسلمانان است؟ بنظر من نه. بنظر من دليل همه اين اعمال را شخص آيت الله خميني بهتر از هر کسي بارها در سخنانش تکرار کرد، و آنهم اينکه از نظر رهبران اسلامگرا "اسلام در خطر است" و آنان از اين موضوع هراسناکند و لازم ميدانند که قدرت اسلام را مرتباً ثابت کنند. در گذشته هم توضيح دادم [https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/380-UNIslamism.htm] که هدف همه اعمال بالا توسط اسلامگرايان ياد آور قرباني کردن انسانهاي بي گناه توسط کاهنان آزتک در اواخر آن تمدن کهن قاره آمريکا است، که با هدف نشان دادن بقاي *قدرت* آن آئين و ايجاد رعب و وحشت در کساني بود که ممکن بود تصور پايان آن به ذهن شان خطور کند.

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/1/16/Mendoza_HumanSacrifice.jpg/200px-Mendoza_HumanSacrifice.jpg

Aztec HumanSacrifice

آيا اسلام در خطر است؟ پاسخ هم نه و هم آري است. آيا مانند زماني که بسياري از روشنفکران جهان از هر مذهبي رويگردان شده و کمونيست و لامذهب شده بودند يا به قول رهبران اسلامي بي خدا شده بودند، امروز اسلام با چنين شرايطي روبروست؟ بنظرمن نه. در واقع امروز مسأله رويگرداني روشنفکران از مذهب بطور کلي، و اسلام بطور اخص، اصلاً موضوع خيلي پر اهميتي در دنيا نيست. اما در عين حال پاسخ آري است، يعني خطري اسلام را تهديد ميکند، هرچند اساساً از سوي روشنفکران نيست، و در کل جامعه است، با اين تذکر که در عين حال فقط خطر براي اسلام نيست، بلکه منفعت هم هست، که رهبران اسلامگرا فراموش ميکنند همانطور که توضيح خواهم داد.

يعني اگر در زماني اسلامگرايان از امثال احمد کسروي [https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/153-Kasravi.htm] در ايران احساس خطر ميکردند، و فتواي قتل آنها را صادر ميکردند، ديگر امروز آنچه از نظر خطر برای اسلام مطرح است، از سوي مردم عادي است، که يک مذهب را ترک ميکنند، و گرايش معنوي ديگري را مي پذيرند، و لزوماً ترک مذهب هم نميکنند، و بي خدا هم نميشوند، مثلاً مسلماني مسيحي ميشود، يا يکي ديگرنظير توماس جفرسون دئيست ميشود، به اين معني که به خدا اعتقاد دارد، ولي از هيچ مذهب معيني پيروي نميکند، يا يکي ديگر زردشتي ميشود، و يا مسيحي اي به پذيرش هندوئيسم يا بودائيسم ميرسد، يهودي اي به مسيحيت ملحق ميشود، مسلماني به بهائيت ميپيوندد، و يا مسيحي اي به اسلام ايمان مياورد.

يعني سياليت مذهبي و ايدئولوژيک در ميان مردم مختص مسلمانان امروز نيست، هرچند اسلام در اين مورد حساس تر است، و دليلش را هم بسياري پژوهشگران توضيح داده اند، يعني اسلام تجربه رفرم مذهبي را که در مسيحيت طي چند قرن تجربه کرده، نداشته است!

بنطر من جغرافياي مذاهب در جهان در حال دگرگوني کامل است و نظير دوران بخبندان هاي کره زمين، اين تحول بنيادي سيماي معنوي کره زمين و ساکنانش را سريعاً در حال تغيير دادن است. علت اصلي اين تغيير هم رشد گلوباليسم در جهان است. اگر دقت کنيم مذاهب اصلي جهان در مناطق معين دنيا بشکل جغرافيائي از هم جدا ميشوند و علت اين امر هم اين است که اين مذاهب اصلی در عصر کشاورزي جامعه بشر تکامل يافتند، و با پايان جامعه کشاورزي يعني اواخر قرون وسطي ديگر جهان را بين خود تقسيم کرده بودند. حتي جمعيت هاي کوچک مذهبي-قومي نظير ارامنه جلفاي اصفهان که به دليل اقتصادي از ارمنستان به آنجا توسط شاه عباس کوچ داده شدند، در يک محل جغرافيائي معين زندگي ميکنند.

نقل و انتقال هاي مردم متعلق به مذاهب مختلف در جامعه فراصنعتي شکل ديگري دارد و امروز يک مسلمان ايراني يا يک ژاپني بودائي در يک نقطه آمريکا، ممکن است در ميان صدها خانواده مسيحي زندگي کند، و بجز اقوامي مانند چيني ها در آمريکا، اکثر اقوام بدنبال ايجاد محله هاي جغرافيائي معين از مهاجرين خود در نقاط مختلف دنيا هم نيستند، و در نتيجه با وجود کوششهاي مسلمانان و بودائي ها و هندوهاي مهاجر در ايجاد مسجد و معبد و حتي کوشش براي جلب مردم بومي نقاطي که به آنجا مهاجرت کرده اند، باز هم شاهد سياليت مذهب و معنويت هستيم، و با آنکه اين مذاهب خود پيروان جديدي در سرزمين هاي تازه براي خود بدست ميآورند، ولي هنوز روي ديگر همين سکه که خروج کودکانشان و ديگر همراهانشان به مذاهب و انديشه هاي ديگر در اين محيط پلوراليستي است، برايشان براحتي قابل قبول نيست!

در واقع در دوران عصر صنعتي، اساساً دولت هاي ملي شکل گرفتند، که محورشان اقوام اصلي ساکن نقاط معين جغرافيائي جهان بودند، و در نتيجه ترکيب مذهبي مناطق مختلف تغيير چنداني نکرد، هر چند معتقدين به يک مذهب در عصر مدرن ممکن بود بين دولت هاي ملي متعددي تقسيم شوند.

به اين صورت در عصر مدرن صنعتي همگوني مذهبي جغرافيائي جوامع، تقويت هم شد، و در مناطقي هم نظير آمريکا شکل گيري دولت ملي مدرن همزمان با به اوج رسيدن مذهب پروتستانيسم در اين ناحيه از جهان شد، منطقه اي که حتي سابقه ماقبل صنعتي مسيحيت در خود نداشت. اما وضعيت در عصر فراصنعتي ديگرگونه است، و با رشد گلوباليسم، ترکيب قومي مناطق مختلف جهان شديداً در حال امتزاج اقوام و پيشينه هاي مذهبي مختلفي است، که قبلاً ساکن در نقاط جغرافيائي گوناگون بوده اند.

اگر در گذشته استثنائاتي نظير آوردن برده از آفريقا به آمريکا باعث بوجود آمدن ترکيب هاي قومي در نقاطي نظير ايالات جنوبي آمريکا شد، و تازه بيشتر هم بصورت محله هاي معين در داخل شهر ها و مزارع بود، امروز حرکت انسانهاي متعلق به اقوام و مذاهب مختلف به نقاط مختلف جهان، بسيار فردي انجام ميشود، و اشکال حرکت جمعي مهاجرت به نقطه جغرافيائي تازه اي، نظير اوائل تاريخ آمريکا، واقعيت امروز نيست، آنگونه که مثلاً جمعيت بزرگي از پروتستانهاي آلمان به کشتي مينشستند، و به منطقه جغرافيائي معيني مثلاً در تکزاس آمريکا مهاجرت ميکردند.

در نتيجه گلوباليسم با خود رشد سياليت مذهبي و قومي را به ارمغان آورده است و حتي امتزاج اقوام و پيروان مذاهب مختلف در درون مرزهاي ملي را افزايش داده است.

بنظر من بيش از آنکه مشکل تبعيض هاي مذهبي و قومي در ميان ساکنين جديد مسأله باشد، نگراني رهبران مذهبي و قومي از در خطر ديدن موجوديت مذهب و قوم خود است، که علت بسياري از تنش هاي موجود است، و در نتيجه حل مسأله فقط در رفع تبعيض نسبت به مسلمانان نيست، و بايستي تأکيد برروي قبول اين اصل توسط رهبران مذهبي باشد، که در آينده بسياري از آنها که مسلمان زاده شده اند مذهب خود را عوض خواهند کرد، و نه لزوماً بخاطر دشمني ورزيدن با اسلام، همانگونه که بسياري ديگر هم از مذاهب ديگر بريده و به اسلام خواهند گرويد، و که لزوماً بخاطر دشمني با مذهب قبلي شان نيست. اين تحول ناشي از خصلت امتزاج گلوبال مردم مختلف با پيشينه هاي مذهبي گوناگون است.

آنهائي هم که تصور ميکنند دليل خروج مسلمانان از اسلام سکولاريسم است، و با سکولاريسم دشمني ميورزند سخت در اشتباهند. اتفاقاً در ايران اسلامي دو دهه گذشته، تعداد بيشتري مذهب اسلام را ترک کرده اند، تا در ترکيه سکولار. مسأله همانطور که اشاره کردم به کل تغيير ساختاري جهان بستگي دارد و اينکه ما در جهاني زندگي ميکنيم که وسائل ارتباط جمعي اين را ممکن کرده اند که کسي در يک نقطه جهان بنشيند و با ديگراني از مذاهب و انديشه هاي گوناگون در فضاي اطلاعاتي چه از طريق راديو، تلويزيون و چه کامپيوتر مرتبط باشد.

اين واقعيت دنياي گلوبال آينده است و قوانين ارتداد را که بسياري از اسلامگرايان براي ايجاد وحشت از تغييرات دنياي فراصنعتي و در نفي اين سياليست تشديد ميکنند، ميبايست توسط رهبران اسلامي باطل اعلام شوند، وگرنه اين واقعيت سياليت معنوي گلوبال، از يکسو با تغيير تمايلات معنوي مسلمان زادگان آنها را به اختفاي احساسات مذهبي واقعي شان خواهد کشيد، و از سوي ديگر باعث افزايش رشد تنفر ميان مسلمانان و پيروان مذاهب ديگر خواهد شد.

آنچه در پايان ميخواهم تأکيد کنم اين است که تحول گلوبالي که ذکر ميکنم چند قرن طول نخواهد کشيد. طبق ارزيابي آينده نگر معروف ري کورزويل در کتاب جديدش بنام يکتائي انفصالي که قبلاً درباره اش نوشتم [https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/423-Singularity.htm] تحول بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعني در عرض 100 سال در قرن کنوني که ما هستيم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ مذاهب اصلي گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. اين موضوع درباره همه عقايد و افکار مطرح است، چه معنوي و چه عرصه هاي ديگر زندگي بشر.

مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق، به اندازه فاصله مصدق از زمان کورش است. اين معناي حرکت با شتاب تصاعد هندسي در جامعه بشريت است، و تحول جاري به اينگونه بايستي در دنياي گلوبال امروز درک شود، که معناي *گذشته* اساساً عوض شده است . اگر دوران درشکه و ايحاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصي نقاط دنيا گسترش يابد، براي توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافي بوده است. اين موضوعي است که رهبران مذهبي و سياسي امروز بايستي درک کنند، وگرنه با درک عصر کشاورزي و عصر صنعتي خود، يا جهان گلوبال عصر فراصنعتي را به خاک و خون خواهند کشيد و يا آنکه خود را نابود ميکنند، که هردو حالت ميتواند فاجعه اي مصيبت بار براي بشريت باشد.

به اميد قبول سياليست معنوي در ميان پيروان همه اديان در دنياي گلوبال،

سام قندچي، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

21 بهمن 1384

February 10, 2006


متن مقاله به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/437-GeographyEng.htm

شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۹

تفكر دلفينی

ايميل فورورد شده




















همه ما برای برقراری ارتباط با دیگران، روش‌های منحصر به فردی داریم. بنابراین تعداد بسیار زیادی روش ارتباطی وجود دارد.
اما چگونه می‌توانیم كلیدی پیدا كنیم كه روابط خانوادگی، عاطفی و حرفه‌ای ما را تسهیل كند؟ و چگونه می‌توانیم راه‌حلی بیابیم كه برای همه اشخاص راضی‌كننده باشد و ما را به تفاهم برساند؟

نویسندگان كتاب راهبرد دلفینی كلید این امر را تنها در همكاری و انعطاف‌پذیری می‌دانند. آنها معتقدند كه به طور كلی، انسان‌ها را همانند موجودات دریایی می‌توان به 3 طبقه تقسیم كرد: ماهی‌های كپور، كوسه‌ها و دلفین‌ها. دسته اول: ماهی‌های كپور هستند كه همیشه ماهی‌های قربانی‌اند‌ زیرا پیوسته توسط دیگر ماهی‌ها خورده می‌شوند. در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسان‌ها نیز چنین‌ هستند؛ یعنی برخی از انسان‌ها در زندگی خود نقش ماهی كپور را بازی می‌كنند. آنها كم و بیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص می‌شوند و حتی ممكن است قربانی روابط غلط و تفكرات منفی خود شوند.




















همه ما برای برقراری ارتباط با دیگران، روش‌های منحصر به فردی داریم. بنابراین تعداد بسیار زیادی روش ارتباطی وجود دارد.
اما چگونه می‌توانیم كلیدی پیدا كنیم كه روابط خانوادگی، عاطفی و حرفه‌ای ما را تسهیل كند؟ و چگونه می‌توانیم راه‌حلی بیابیم كه برای همه اشخاص راضی‌كننده باشد و ما را به تفاهم برساند؟


نویسندگان كتاب راهبرد دلفینی كلید این امر را تنها در همكاری و انعطاف‌پذیری می‌دانند. آنها معتقدند كه به طور كلی، انسان‌ها را همانند موجودات دریایی می‌توان به 3 طبقه تقسیم كرد: ماهی‌های كپور، كوسه‌ها و دلفین‌ها. دسته اول: ماهی‌های كپور هستند كه همیشه ماهی‌های قربانی‌اند‌ زیرا پیوسته توسط دیگر ماهی‌ها خورده می‌شوند. در حیات اجتماعی بشر، برخی از انسان‌ها نیز چنین‌ هستند؛ یعنی برخی از انسان‌ها در زندگی خود نقش ماهی كپور را بازی می‌كنند. آنها كم و بیش و برحسب مورد، قربانی این یا آن چیز، این یا آن مسئله، این یا آن شخص می‌شوند و حتی ممكن است قربانی روابط غلط و تفكرات منفی خود شوند.
















دسته سوم: نوع دیگری از حیوانات دریایی دلفین‌ها هستند. این پستاندار آبزی بزرگ
به طور طبیعی بازیگوش و دارای روحیه همكاری است و در ارتباطات خود شیوه برنده- برنده را برگزیده است.




















دلفین در دنیایی از وفور نعمت زندگی می‌كند. او هیچ كمبودی ندارد و می‌خواهد كه همه چیز را با همگان تقسیم كند. اگر یك دلفین زخمی شود، 4دلفین دیگر او را همراهی می‌كنند تا خود را به گروه برساند. داستان‌های زیادی نیز وجود دارد كه در آنها دلفین‌ها جان انسان‌ها را نجات داده‌اند. پژوهش‌های انجام شده در سان‌دیه‌گو نشان داده‌است كه دلفین‌ها علاوه بر داشتن روحیه همكاری بسیار باهوش‌ هستند. حتی برخی از پژوهشگران آنها را باهوش‌ترین موجودات روی زمین دانسته‌اند. تحقیق زیر روحیه همكاری و روش‌های برنده- بازنده و برنده- برنده را به خوبی آشكار می‌سازد. در سان‌دیه‌گو پژوهشگران 95 كوسه و 5 دلفین را به مدت یك هفته در یك استخر بزرگ رها كرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند. ابتدا كوسه‌ها به یكدیگر حمله كردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفین‌ها حمله‌ور شدند. دلفین‌ها فقط می‌خواستند با آنها بازی كنند ولی كوسه‌ها بی‌وقفه به آنها حمله می‌كردند. سرانجام دلفین‌ها به آرامی كوسه‌ها را محاصره كرده و هنگامی كه یكی از كوسه‌ها حمله می‌كرد آنها به ستون فقرات پشت یا دنده‌هایش می‌كوبیدند و آنها را می‌شكستند. به این ترتیب كوسه‌ها یكی بعد از دیگری كشته می‌شدند. پس از یك هفته 95 كوسه مرده و 5 دلفین زنده در حالی كه با هم زندگی می‌كردند در استخر دیده شدند. ارتباط هدایت شده در جهت راه‌حل‌ها، تمایزهای پرباری را برای روشن كردن زندگی حرفه‌ای و ‌شخصی ارائه می‌دهد. كوسه تمایزی انجام نمی‌دهد. در دنیای او برای برنده شدن‌دیگران یا باید بمیرند و یا ببازند. ولی دلفین‌ها بسیار انعطاف‌پذیرند زیرا در دنیایی سرشار از تشخیص‌های پربار زندگی می‌كنند. بیایید یكبار دیگر ماجرای استخر سان‌دیه‌گو را مرور كنیم. وقتی یك كوسه با یك دلفین روبه‌رو می‌شود چه اتفاقی می‌افتد؟ كوسه حمله می‌كند چون روش ارتباطی او برنده- بازنده است‌ ولی دلفین با انعطاف‌پذیری خاص خود فرار می‌كند و می‌گوید من در دنیایی سرشار از ثروت و وفور نعمت زندگی می‌كنم. در دریا برای همه به اندازه كافی غذا هست پس بیا با هم بازی و همكاری كنیم. كوسه دوباره حمله می‌كند و دلفین فرار می‌كند. كوسه توانایی درونی لازم را برای خارج شدن از تنگ‌نظری ندارد، بنابراین مجددا حمله می‌كند. دلفین كه می‌بیند دیگر چاره‌ای ندارد می‌گوید: من آنقدر انعطاف‌پذیری دارم كه در موقع مناسب به یك كوسه تبدیل شو‌م پس حالا آماده رویارویی باش.اگر به طور تصادفی، كوسه آنقدر هوش داشته باشد كه بفهمد حریف دلفین نمی‌شود و بخواهد در بازی و همكاری با او شركت كند، دلفین به راحتی او را می‌بخشد و طوری با او رفتار می‌كند كه انگار یك دلفین است. تاكید كتاب راهبرد دلفینی این است كه روحیه انعطاف‌پذیری و همكاری دلفینی می‌بایستی در همه ادارات، سازمان‌ها، موسسات، مدارس، خانواده‌ها وحتی زوج‌ها تعمیم یابد‌ زیرا همه ما در سطوح مختلف دلفین‌هایی بالقوه هستیم و برای پایان دادن به مسائل ناخوشایند از انعطاف‌پذیری لازم برای تبدیل شدن به یك كوسه برخورداریم ولی این كار باعث نمی‌شود كه دوباره به روحیه دلفینی خود باز نگردیم



شعری باور نکردنی --شاهنامه جديد


ارسالی مهدی خانبابا تهرانی

اينجا را کليک کنيد

یکی از هم وطنان ما با نام مستعار «دودوزه» که در کانادا اقامت دارد شعر بلندی سروده و در وبلاگ خود گذاشته که همه را شگفت زده کرده است. این شعر که به سبک شاهنامه سروده شده و «اهریمن نامه» نام دارد به گفته همگان نه تنها تمامی نکته ها، دقایق و زیروبم های سبک شاهنامه را دارد بلکه به خاطر عنصر طنزی که در آن هست امروزی و خواندنی تر نیز شده است.اغراق نیست ولی به نظر می آید که فردوسی دیگری پا به عرصه شعر ایران گذاشته است.
ایشان در وبلاگ خود نوشته است که به علت مشغله کاری نمی تواند در این زمینه فعالیت زیادی داشته باشد. گرچه سلطان محمود به حکیم طوس کم لطفی کرد ولی امیدوار باشیم یک یا چند ایراندوست امکاناتی فراهم کنند تا ایشان بتواند به دور از غم نان، تاریخ معاصر ایران را به شعر درآورد.

اينجا را کليک کنيد

جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

کوروش گلنام-طبرزدی و ديگر مبارزان دربند را دريابيم


کوروش گلنام-طبرزدی و ديگر مبارزان دربند را دريابيم
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/112635.php

مهندس طبرزدی يک بار ديگردست به کار دليرانه ای زده و از درون زندان آشکارا از علی خامنه ای ودستگاه بيداد گر اسلامی زير فرمان او درخواستی مبنی بر شکايت رسمی به دادگاهی جهانی ارائه داده است. چندی پيش نيز آيت الله شرافتمندودر بند، کاظمينی بروجردی، در نامه ای از بيدادگری حکومت اسلامی به دبير کل سازمان ملل شکايت برده بود. تفاوت اين بار در اين است که طبرزدی از وکيلان ايرانی خواسته است که يه شکلی رسمی شکايت او از علی خامنه ای را در دادگاهی جهانی پی گيری کنند:
"من رسما شکايت خود عليه آقای علی خامنه ای رهبر حکومت جمهوری اسلامی را تقديم محاکم بين المللی نموده از شما وکلای محترم و هر انسان آزاده ی ديگر، درخواست کمک می کنم تا اين دادخواست، مسير قانونی و حقوقی لازمه را طی کرده و به صورت موثر پی گيری شود" بخشی از درخواست رسمی طبرزدی
مبارز دربند طبرزدی، هم از وکيلان شرافتمند در درون ايران درخواست پيگيری شکايت خود را نموده:
"وکلای مدافع محترم؛
بانوان گيتی پورفاضل، نسرين ستوده و آقايان محمد اوليايی فرد، خليل بهراميان ، محمد علی دادخواه ،جهانگير محمودی"،
هم از وکيلان مبارز برون مرز:

" از خانم ها مهرانگيز کار، شيرين عبادی و آقايان عبدالکريم لاهيجی، محمد مصطفايی و ساير وکلای بين المللی و نهادهای مربوطه و حقوق بشری "
و هم از"هر انسان آزاده ای" ..
همه با نام اين وکيل ها ی با وجدان ايرانی آشنا بوده و می دانيم که آنان هر يک به سهم وبه گونه خود، سال ها است که برای رهايی زندانيان، چه سياسی وچه عادی، کوشش های فروان انسان دوستانه ای به کار برده وهر يک نيز بارها مورد همه گونه فشار و آزار قرار گرفته، بازداشت و زندان شده اند. در اين ميان تنی چند از آنان نيز مجبوربه ترک ميهن شده اند.
هم اکنون وکيل شرافتمند نسيرن ستوده که يکی از وکيلانی است که خطاب طبرزدی به او است خود در شرايطی غير انسانی و سخت در زندان و دور از همسروفرزندان خود به سر برده وبه تازگی وپس ازمدت ها، اعتصاب غذای خود را شکسته است؛ محمد علی دادخواه(که او نيزچون بانو ستوده ازوکيلان طبرزدی بوده است) نيز هم اکنون گرفتار پرونده سازی دروغين حکومت بر عليه خود بوده، پس از ۶۷ روز بازداشت وآزادی از زندان به قيد وثيقه ای سنگين، بتازگی درتاريخ ۲۵ مهرماه دردادگاهی فرمايشی حضوريافته تا در برابر اتهام های واهی و ساختگی ازخود دفاع نمايد. گفته شده است که حکم دادگاه در باره اين پرونده ساختگی و اتهام هابه او به زودی اعلام می شود.
با توجه به روزگارامروزايران وتنگناهای شديدی که وکيلان ومبارزان درايران هر روز با آن دست به گريبان هستند، بخش مهم پی گيری شکايت طبرزدی، که در حقيقت می تواند شکايت شمار فراوانی از زندانيان ايرانی چه سياسی وجه عادی از بيدادگری های جمهوری اسلامی وشخص علی خامنه ای باشد، بر عهده وکيلان ايرانی و ديگرهم ميهنان مبارزوآزادی خواه در برون مرز قرار می گيرد.
نگارنده به عنوان يک کوشنده ايرانی از بانوان گرامی مهر انگيزکارو شيرين عبادی، جنابان عبدالکريم لاهيحی ومحمد مصطفايی به سهم ناچيزخود در خواست پيگيری همه جانبه دادخواست وشکايت مهندس طبرزدی را دارد. به راستی چه راه ديگری در برابر اين اندازه بی قانونی ووابستگی مطلق دستگاه قضايی ايران به رهبرخود خوانده وبيت خوش نام او برای اسيران بی پناه وخانواده های آنان وجود دارد ؟ نگارنده به اين وکيل های گرامی پيشنهاد می دهد که در پی گيری دادخواست رسمی مهندس طبرزدی، نامه ای سرگشاده برای دبير کل سازمان ملل ويا هر سازمان ديگری که درست تر می دانند تهيه نموده، از همه ايرانيان وآزادی خواهان در سراسر جهان بخواهند که ازآن پشتيبانی نموده وآن را امضا نمايند. تا چه زمانی می بايد اين همه بيداد وستم بر هم ميهنان ما در درون ميهن را ديد وشاهد بود؟در کجای دنيا فردی نا شايست، خود خواه وجنايت پيشه زيرنام خدا ومسلمانی، می تواند خود را فرمانروای مطلق فرا قانونی بر بيش از هفتاد ميليون تن بداند؟ کوشندگان در جنبش سبزچه در درون وچه در برون ايران با هر باوری که هستند راهی جز هم گامی وپشتيبانی از يکديگر و برنامه ريزی ای همه جانبه برای پايان دادن به اين وضع ضد انسانی، شرم آور وحقارت آميز ندارند. مردم ايران به چه زبانی بگويندکه از حکومت اسلامی بيزارندو خواستاردموکراسی، آزادی وجدايی کامل دين از قدرت وحکومت هستند. هرچه زمان بگذرد ميزان ويرانی ها وخطر بر پا نمودن جنگ ودرگيری از سوی اين ديوانگان شکست خورده که در درون وبيرون از ايران به تمام معنا رسوا ومنزوی شده اند، بيشتر وبيشتر می شود. نمايش های سفررئيس جمهور کودتا به لبنان ورهبرکودتاچی او به قم با هزينه های سرسام آور را می بايد در همين راستا ودست وپا زدن برای اعتبار بخشيدن به خود، ديدو ارزيابی نمود. همه به خوبی آگاه هستيم که اين نمايشهای کودکانه به لطف پول وباج دادن به اين وآن شکل می گيرد. روشن نيست آقايان با اين روش های شناخته شده، بی اعتبار ومسخره چه کسی را می توانند بفريبند! مردم در گرانی وحشتناک وبی سروسامانی و نا امنی دست وپا می زنند ورهبر و رئيس جمهور نادان و دست نشانده او سرمايه های مردم ايران را به شکل های گوناگون برای نگاه داشت قدرت خود بباد می دهند.
اگربتوان شکايت رسمی مهندس حشمت طبرزدی را به کارزاری جهانی تبديل نمود، برای ياری به ديگرزندانيان وشکنجه شدگان در زندان ها، قربانبان و خانواده های آنان نيز گام بزرگی بر داشته شده است. اگرپی گيری کار با همکاری همه هم ميهنان، هر يک در اندازه توان خود، انجام بگيرد، شايد بتوان شاهد برپايی دادگاهی جهانی برای محاکمه علی خامنه ای بود. اين کار شدنی است. وکيل های محترم و خوانندگان گرامی می توانند يکبار ديگر گزارش بنياد زنده ياد برومند در باره بررسی قاضی جفری رابرتسون را بخوانند که در آن شدنی بودن و چگونگی راه محاکمه سران حکومت اسلامی و علی خامنه ای حتا هم امروز نيزکه حاکم هستند، نشان داده شده است. محکوميت جهانی حسن البشير که هم اکنون در قدرت است و برای نخستين بار در جهان انجام گرفته است، نمونه خوبی در اين مورد است. نگارنده در باره گزارش بنياد زنده ياد برومند وبررسی قاضی رابرتسون نوشته ای منتشر نمود که خوانندگان گرامی اگربخواهند می توانند آن را در يکی از آدرس های زير بخوانند:

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=2&ni=12220
http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=24832

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

شرکت پرزیدنت اوباما در برنامه طنزتلویزیونی «دیلی شو»

شرکت پرزیدنت اوباما در برنامه طنزتلویزیونی «دیلی شو»
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Obama-2010-10-28-106085143.html

پرزیدنت باراک اوباما شب گذشته (٢٧ اکتبر) در یکی از برنامه های محبوب شبکه تلویزیونی «کمدی سنترال» به نام «دیلی شو» شرکت کرد و با «جان استوارت» کمدین و میزبان این برنامه به گفتگو پرداخت.

رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به عنوان بخشی از فعالیت های انتخاباتی خود در انتخابات میان دوره ای ماه نوامبر آینده در این کشوردر برنامه ای که در شهر واشنگتن اجرا و ضبط می شد شرکت کرد و به سئوالات جان استوارت پاسخ گفت.

این نخستین بار است که یک رئیس جمهور در دوران ریاست جمهوری خود در یک برنامه طنز خبری شرکت می کند. این در حالی است که تنها یک هفته به انتخابات حساس و سرنوشت ساز کنگره آمریکا باقی مانده است.

آقای اوباما دریک گفتگوی خودمانی با مجری برنامه «دیلی شو» از برنامه های کاری خود دفاع کرد و گفت که امیدوار است که قانونگزاران حزب دمکرات که توانسته اند در دوسال گذشته علیرغم دشواری های موجود لوایح مهمی را به تصویب برسانند بتوانند با به دست آوردن آرای کافی یک دوره دیگر به خدمات خود ادامه بدهند.

علیرغم تم طنزآمیزی که برنامه های «دیلی شو» بر اساس آن پایه گذاری شده است، پرزیدنت اوباما در لحظاتی از این برنامه از مردم آمریکا خواست که حتما در انتخابات آینده شرکت کرده و رای بدهند.

کارشناسان سیاسی معتقدند تصمیم آقای اوباما برای شرکت در یک برنامه طنز و کمدی تلویزیونی بیش از هرچیز به خاطرایجاد ارتباط با رای دهندگان نسل جوان بوده است.

برنامه «دیلی شو» با حضور رئیس جمهور آمریکا بخشی از هم بخشی های دست اندرکاران این برنامه پرتماشاگر تلویزیونی بود برای کمپینی به نام «صف آرایی برای بازگرداندن عقل سلیم». تظاهراتی که جان استوارت به همراه همکار دیگر خود «استفن کولبرت» ترتیب داده است و روز شنبه آینده در شهر واشنگتن برگزار خواهد شد تا عکس العملی تمسخرآمیز به وقایع سیاسی اخیر و فعالیت های پیگیر حزب جمهوری خواه آمریکا برای دستیابی به آرای بیشتر و اکثریت کنگره و سنای آمریکا در انتخابات ماه نوامبر آینده باشد. این تظاهرات به صورت طنز آمیزی «راهپیمایی برای زنده نگهداشتن ترس» خوانده شده است.

تظاهرات جان استوارت و استفن کولبرت به دنبال کمپین و راهپیمایی های «گلن بک» مجری محافظه کار برنامه های تفسیرسیاسی شبکه تلویزیونی «فاکس» Fox انجام می گیرد که با تمرکز بر مسائل مذهبی در مقابل بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن برگزار شد.

همان روز درهمان محل «ال شارپنر» رهبر مذهبی آمریکایی های آفریقایی تبار نیز تظاهرات دیگری به نام «نجات یک رویا» که اشاره به سخنرانی معروف دکتر مارتین لوترکینگ فقید دارد را برای ترویج عدالت اجتماعی و حقوق مساوی برای نژادهای مختلف برگزار کرد.

خانواده حشمت الله طبرزدی- اگر می توانستم برای شکایت به نجف می رفتم


خانواده حشمت الله طبرزدی در مصاحبه با روز:
اگر می توانستم برای شکایت به نجف می رفتم
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article////107/-56ccc28a54.html

فرشته قاضی
f.ghazi(at)roozonline.com
پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹

خانواده حشمت الله طبرزدی در مصاحبه با "روز" اعلام کردند دادگاه هیچ مستندی برای اتهامات انتسابی به این فعال سیاسی نداشته و حکم صادره برای او غیر قانونی است.

آقای طبرزدی، دبیر کل جبهه دموکراتیک ایران از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب به نه سال و نیم حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق محکوم شده است. این فعال سیاسی در حالی از نه ماه پیش در زندان به سر می برد که دادگاه تجدید نظر هنوز درباره حکم او اظهار نظری نکرده است و سکینه زیبایی، مادر او به "روز" می گوید تاکنون علیرغم همه پی گیری ها، حتی یک روز هم به فرزندش مرخصی نداده اند.

مادر حشمت الله طبرزدی که ساکن شهرگلپایگان است به دلیل بیماری امکان سفر به کرج و ملاقات با فرزندش را که در زندان رجایی شهر است ندارد. او می گوید: "خانواده تاکنون خیلی پی گیری کرده و خودم هم به هر جایی که می توانستم زنگ زده و گفته ام که کمر من شکسته و نمی توانم برای ملاقات بروم، گفته ام که من دو بچه ام شهید نشده اند که امروز بچه دیگرم را به زندان ببرید و مرا در حسرت دیدار او و دل نگران از وضعیت او بگذارید، لااقل بگذارید برای دو روز فقط بیاید و او را ببینم، باز او را به زندان برگردانید اما قبول نکردند.نمیدانم این چه ظلمی است که به ما می کنند."

خانم زیبایی می افزاید: "نه بیت رهبری جوابی میدهد و نه هیچ مسئول دیگری؛اگر کمرم نشکسته بود می رفتم نجف، پیش آقای سیستانی و می پرسیدم که این چه جور مسلمانی است؟ این اسلام است که پسر مرا تنها به این دلیل که حرف حق میزند بگیرند و بعد بگویند که مرخصی میدهیم به شرطی که بگوید اشتباه کرده است. چه اشتباهی؟ حرف حق زدن اشتباه است؟ حشمت اصلا توی تجمعات هم نبوده اما بعد از اینکه بچه های مردم را کشتند نتوانست سکوت کند؛ الان 9 ماه است او را زندانی کرده اند چون گفته آقای خامنه ای نباید اجازه دهد مردم را بکشند."

مادر آقای طبرزدی سپس با اشاره به تماس های تلفنی فرزندش از زندان رجایی شهر می گوید: "حشمت زنگ میزند و مرا دلداری میدهد. می گوید حالش خوب است، اما میدانم که برای آرام کردن من می گوید. من 78 سال دارم، مریض ام، چگونه می توانم به دیدنش بروم؟ یادم که می آید که پسرم را دوماه در سلول انفرادی که مثل سردخانه بود نگهداشته بودند قلبم می گیرد. خیلی اذیت اش کردند؛من هم دستم به جایی نمی رسد.می نشینم دعا میخوانم و قرآن به سر می گیرم و نفرین شان می کنم که الان 15 سال است آرامش ما را گرفته اند، مدام پسرم را می گیرند و آزاد می کنند و باز دوباره به بهانه دیگری می گیرند؛ کسی هم به داد ما نمی رسد. کسی هم به کسی نیست یعنی مملکت چنان به هم ریخته که معلوم نیست کی به کی هست."

خانم زیبایی سپس از مسئولان میخواهد فرزندش را آزاد کنند: "حداقل بگذارید بیاید مرخصی تا بتوانم او را ببینم. من یک مادرم؛ مادری که دو دسته گلش را داد تا مملکتش آزاد باشد؛ تا فرزندان اش و مردم در آرامش باشند. آن دو شهید شدند و این پاداش ماست که بچه دیگرم چون حرف حق میزند در زندان باشد".



9 سال زندان برای نوشتن مقاله

"اقدام علیه امنیت ملی، توهین به رهبری، اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی و برهم زدن نظم از طریق شرکت در تجمعات به قصد تخریب اموال عمومی" اتهامات منتسب به آقای طبرزدی است که حکم 9 سال و نیم زندان و 74 ضربه شلاق را به دنبال داشته.

علی طبرزدی، فرزند حشمت الله طبرزدی با اشاره به این اتهامات به "روز" می گوید که هیچ مستند حقوقی برای چنین اتهاماتی وجود نداشته است.

او می گوید: "چند مقاله پدرم و همچنین یکی دو مصاحبه ایشان را به عنوان مستندات حکم گفته اند و هیچ گونه استناد و مدرکی دال بر توهین به رهبری یا اجتماع و تبانی و اتهامات پدرم وجود ندارد. پدرم در مقالات خود و در مصاحبه هایش، رهبری را نقد کرده اما هیچ توهینی نکرده است."

به گفته او آقای طبرزدی، حکم دادگاه را غیر قانونی میداند و هنگام ابلاغ حکم در ذیل حکم نوشته است که از دادگاه امنیتی، انتظار صدور چنین حکمی را داشته و دادگاه را به رسمیت نمی شناسد.

فرزند آقای طبرزدی در این زمینه توضیح میدهد: "پدرم از روز نخست هم گفته بود که صلاحیت دادگاه را قبول ندارد. در جلسه اول دادگاه پدرم یکی از ماموران وزارت اطلاعات حضور یافته و به قاضی گفته بود که اشد مجازات را برای پدرم در نظر بگیرد. در اصل به گفته پدرم دادگاه زیر نظر و تحت نفوذ وزارت اطلاعات برای پدرم حکم داده است. از طرفی من بارها از پدرم شنیده ام که ماموران وزارت اطلاعات پیش از صدور حکم او را بارها به اعدام تهدید کرده بودند."

حشمت الله طبرزدی در نامه سرگشاده ای از مهرانگیز کار، شیرین عبادی، عبدالکریم لاهیجی، محمد مصطفایی و سایر وکلای بین المللی و نهادهای مربوطه و حقوق بشر خواسته است که شکایت رسمی او از آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی را پی گیری کنند.

از علی طبرزدی در همین زمینه می پرسم. او می گوید: "من در جریان این نامه بودم از مدت ها قبل پدرم چنین درخواستی داشت اما دست نگهداشت شاید تغییری حاصل شود اما وقتی دید هیچ تغییری حاصل نشده و اوضاع بدتر هم شده چاره ای ندید جز اینکه درخواست خود را به صورت مکتوب درآورد و به گوش جهانیان برساند. ما نیز از وکلایی که در خارج از کشور هستند و می توانند به شکل قانونی و حقوق بشری این مساله را پی گیری کنند خواهش میکنیم حتما اقدام کنند و پی گیر خواسته هایی باشند که زندانیان از داخل زندان اعلام می کنند. متاسفانه در داخل کشور فضای سرکوب چنان شدید است که نمی توان هیچ کاری کرد."

وی سپس با اشاره به مخالفت با مرخصی پدرش می گوید: "بارها پی گیری کردیم اما هیچ نتیجه ای نداد؛ میدانیم که دست های امنیتی پشت پرده مانع می شوند. ما هم در واقع ناامید شده ایم؛هر چند به خاطر مادربزرگم که مریض است پی گیری میکنیم. اما امید چندانی نداریم که برای حتی یک روز هم که شده به پدرم مرخصی بدهند."

آقای طبرزدی حکم سنگین پدرش را ناعادلانه میداند:" حکم هنوز قطعی نشده و ما منتظر رای دادگاه تجدید نظر هستیم اما با توجه به فضایی که الان وجود دارد امیدی به تخفیف یا شکستن حکم نداریم چون قصدشان از صدور چنین احکامی شکستن زندانی است و اینکه او وادار شود از موضع خود کوتاه بیاید؛ اگر ببینند بر مواضع قبلی خود پافشاری میکند حکم را تایید می کنند."

حشمت الله طبرزدی در زندان رجایی شهر و با احمد زیدآبادی، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی و داوود سلیمانی و تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی و مطبوعاتی در یک جا نگهداری می شود. فرزندش از رجایی شهر به عنوان تبعیدگاه زندانیان سیاسی یاد میکند و در پاسخ به سئوالم درباره آخرین وضعیت پدرش می گوید: "ما هر هفته ملاقات داریم یعنی یک هفته خانم ها، مادرم و خواهرانم و یک هفته هم من و برادرانم با پدرم ملاقات میکنیم که 15 دقیقه تا 20 دقیقه زمان این ملاقات ها است. از لحاظ جسمی با شرایطی که از نظر سلامتی و تغذیه وجود دارد، پدرم دچار ضعف جسمی شدید شده است. متاسفانه ضعف بینایی نیز پیدا کرده. از نظر روحی واقعا روحیه بسیار بالایی دارد که از خصوصیات شخصیتی ایشان است. البته ما این روحیه را در زندانیان دیگری هم که با پدرم در یک بند هستند شاهدیم. وقتی متوجه می شوند که اخبار مربوط به آنها منتقل می شود و بازتاب پیدا میکند امیدواری شان چند برابر می شود و ما این مساله را در ملاقات ها به وضوح می بینیم."

حشمت الله طبرزدی در نامه سرگشاده خود اعلام کرده است: "طی 16 سال گذشته بارها و بارها، به صورت غیر قانونی و خود سرانه بازداشت شده ام و به ویژه از 27 خرداد ماه 1378 تا کنون زندانی بوده و تا کنون حدود 11 سال و 8 ماه را در زندان های مختلف گذرانده ام؛ نزدیک به 33 ماه را در سلول های انفرای در بازداشتگاه های امنیتی و زیر شکنجه بوده ام. و پس از گذران این مدت، حال حکم 9 سال حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق را در برابر نگاهم قرار دادند."

از فرزندش در این مورد می پرسم. علی طبرزدی می گوید: "این بار که پدرم را بازداشت کردند در حال گذراندن حکم 10 سال محرومیت اجتماعی بود.ما داریم به این ظلم ها عادت می کنیم، ضمن اینکه افتخار میکنیم که پدرمان در راه احیای حقوق مردم گام برمیدارد و به انسانیت می اندیشد.همین باعث می شود خیلی از ظلم ها را بتوانیم تحمل کنیم."

فرزند حشمت الله طبرزدی می افزاید: "این همه مدت با بازداشت و زندان و حکم های رنگارنگی که برای پدرم صادر کردند می خواستند او را وادار به سکوت کنند. حتی گفته بودند تو سکوت کن و بیرون باش اما پدر من نمی تواند سکوت کند؛ همیشه هم هر اتفاقی می افتد اول از همه می آیند و پدرم را بازداشت می کنند حتی در مواردی که نقش محوری نداشته یا اصلا نقشی نداشته است."

آقای طبرزدی سپس در مورد خواسته هایش از مسئولین می گوید: "تاکنون همه برخوردهایشان غیر قانونی بوده.ما درخواست زیادی نداریم فقط میخواهیم براساس قوانین کشور با پدرم رفتار کنند و در رایی که صادر کرده اند بازنگری کنند. استنادات صدور حکم پدرم اینقدر قابل تامل است که من خواهش میکنم اگر واقعا مدعی این هستند که پیرو امام علی هستند این مستندات را منتشر کنند تا مردم بدانند قضیه چیست."

چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

قندچی-يادداشتی کوتاه در مورد دولت و جامعه مدنی


يادداشتی کوتاه در مورد دولت و جامعه مدنی
http://www.ghandchi.com/641-StateAndCivilSociety.htm

در يک سال گذشته با گسترش جنبش سبز هر روز بيش از روز پيش رابطه جنبش مدنی و دولت مورد توجه فعالين مدنی ايران قرار گرفته است. در واقع در چند دهه گذشته اکثريت جنبش مدنی ايران کانون توجه خود را کسب مطالبات مدنی خود قرار داده بودند و نيازی به طرح موضوعات جنبش سياسی نمی ديدند. يعنی چه دولت آقای رفسنجانی بر سر کار بود، چه در دوران رياست جمهوری سيد محمد خاتمی و چه حتی در دوره اول رياست جمهوری محمود احمدی نژاد، جنبش مدنی خواستهای خود را کمابيش به يک شکل، بيان ميکرد.

به ياد دارم برخی فعالين جنبش زنان در انتخابات مجلس هفتم به رغم تحريمهای وسيعی که حتی از سوی اصلاح طلبان مطرح شد، علناً اعلام کردند که در انتخابات مجلس شرکت خواهند کرد و دليل تصميم خود را اينگونه توضيح می دادند که مسأله برای آنها کسب حقوق مدنی زنان است و نه درگير شدن در جدالهای سياسی. در صورتيکه همان فعالين مدنی جنبش زنان، امروز نه تنها از جنبش سبز دفاع می کنند بلکه حتی موضع گيری روشن عليه محمود احمدی نژاد و آيت الله خامنه ای مطرح می کنند و دليل مواضع علنی آنها نيز اين نيست که امروز در خارج هستند. اتفاقاً در آن سالها در خارج کشور نيز همراهانشان، نظير آنها در ايران، موضع سياسی نميگرفتند در صورتيکه بعکس امروز حتی همراهان آنها در داخل کشور نيز به روشنی موضع سياسی می گيرند.

به عبارت ديگر واقعيت جنبش مدنی تغيير يافته است و نه اينکه مواضع تازه اين دوستان بخاطر حضور آنها در خارج از کشور است، تصوری که برخی فعالين قديمی خارج؛ از تبعيديان جديد دارند، که واقعيت ندارد. در نتيجه آشکار است که جنبش مدنی ايران در دوران دوم رياست جمهوری محمود احمدی نژاد با آنچه در چند دهه پيش بود تفاوتی چشمگير کرده است و اين موضوع باعث شده است که هم برای رژيم و هم برای اپوزيسيون درک جنبش مدنی کنونی در ايران از نو مطرح شود. برای تأمل بيشتر در مورد اين موضوع بد نيست نگاهی دوباره به مبحث ساختار دولت مدرن و رابطه آن با جامعه مدنی بيافکنيم.

يکی از بزرگترين اشتباهات مارکس و مارکسيسم در رابطه با موضوع دولت که در اواخر عمر، کارل مارکس، در نوشتار "نقد برنامه گوتا" نگاشت و به تئوری غلط "ديکتاتوری پرولتاريا" انجاميد و سالها تئوری راهنمای بسياری چون لنين و ديگران در کشورهای گوناگون برای پايه گذاری رژيم های استبدادی کمونيستی شد، در يکي از اولين آثار کارل مارکس تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل،" حتی پيش از تدوين مانيفست حزب کمونيست، مطرح شده است (1).

اگر هيوم و کانت در فلسفه مدرن بحث حقوق انسانی را از فضيلت جوئي فلاسفه کهن نظير افلاطون جدا کردند (2)، دولت هاي مدرن نيز بعد از انقلاب هاي آمريکا و فرانسه در عمل سياسی، بيشتر و بيشتر براي موضوع دولت، در رابطه با مدون کردن قانون گذاري، اجراي قوانين، و قضاوت، به دور حقوق انسانها، تلاش کردند. در فلسفه هگل نيز اين بحث ها در رابطه با جامعه مدني نوپا در جريان بود که دولت نقش نگهبان قوانين مدون شده حقوق انسانی را انجام میداد تا در دعواي منافع اقتصادي در جامعه مدني نقش داور را ايفا کند (3).

اما به يکباره جريان مارکسيستي خود را از کل فلسفه نيز جدا کرد و فلسفه را توجيه گر دولت نام نهاد. مارکس در نوشتار "نقد فلسفه حقوق هگل،" نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر هيوم و کانت را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود. دولت موجود ديگر بعنوان داور جامعه مدني نوپا نبوده بلکه نماينده طبقه بورژوا اعلام شد. بدينگونه مارکس استبداد کمونيستي را در "نقد فلسفه حقوق هگل" پايه ريزی کرد.

اما جدا از موضوع تئوری، بعد از انقلاب های 1848 روشن شد که اتفاقاً دولت های دموکراتيک با دولت های استبدادی تفاوت فاحش دارند. دولت های دموکراتيک در واقع بيشتر و بيشتر به نقش داور جامعه مدنی نزديکتر و نزديکتر شدند و کشمکش تشکيلاتهای کارفرمايان و اتحاديه های کارگری برای انتخابات قوه مقننه يا رقابت در عرصه قضايی است که انعکاس جنبش مدنی و جامعه مدنی را بر روی دولت مدرن به بهترين شکل در اروپای مدرن نشان داد و آشکار ساخت که قوانين بهتر در جوامعی است که جنبش مدنی پا به پای شکل گيری دولت مدرن، در تطور و تکامل بوده است.

در واقع علت آنکه کارل مارکس در کتاب "هجدهمين برومر لويی بناپارت" از تحليل دولت استبدادی برخاسته از شکست انقلاب 1848 در فرانسه عاجز است و آن را مجبور است به عنوان دولتی استثنايی و فراطبقاتی ارزيابی کند به دليل تئوری دولت غلطی است که برگزيده است. انگلس نيز با معضل مشابهی برای تحليل از دوست بيسمارک در نوشتار "نقش قدرت در تاريخ" مواجه شده است. در واقع دولت های لويی بناپارت يا بيسمارک مواردی استثنايی در تئوری دولت مدرن نبودند و بيان شکست موقت دولت مدرن دموکراتيک در بسياری از کشورها نظير فرانسه و آلمان بودند که بارها اتفاق افتاد چرا که دولتی که قرار بود دموکراتيک باشد و داور گروه بندی های مختلف جامعه مدنی مدرن گردد در هيچ کشوری يک روزه بدست نيامد.

به اين طريق کم کم دولت های مدرن دموکراتيک با همه فراز و نشيب های مختلف، در اروپای قرون نوزدهم و بيستم شکل گرفتند، و تئوری غلط مارکسيستی که همه دولت ها را در عصر جديد، چه دموکراتيک و چه استبدادی، ديکتاتوری بورژوازی می ناميد، و در مقابلش ديکتاتوری پرولتاريا را تجويز می کرد، جز يک عقب گرد تئوريک نسبت به هيوم و کانت، در درک از تحول دولت مدرن، ثمره ديگری نداشت، و حدود يک قرن به تکامل فکر سياسی که با نظرات انديشمندان دمکراسی مدرن در مورد تئوری دولت به مرحله تازه ای رسيده بود، لطمه زد، و بنيانگذار و توجيه گر رژيمهای استبدادی کمونيستی برای يک قرن شد.

اما با درک بهتر از مسأله دولت چگونه ميتوان وضعيت کنونی دولت و جنبش مدنی در ايران را درک کرد.

درک سردمداران انقلاب اسلامی از موضوع دولت در واقع از طريق سيد قطب در مصر به جنبش اسلامی ايران منتقل شده است و يکی از اولين طرفداران پروپاقرص سيد قطب در ايران نواب صفوی بود. شايد در ميان همه اسلامگرايان هيچکس باندازه سيد قطب به موضوعات تئوريک وبنياد گرايی اسلامی نپرداخته است و نفوذ فکری مارکسيسم در نوشته های مفصل اقتصادی و سياسی وی غيرقابل انکار است. آنچه از طريق انديشه های وی به ايران منتقل می شود چندان با ديکتاتوری پرولتاريا تفاوتی ندارد و نامش را آيـت الله خمينی می گذارد "دولت مستضعفين." امروز بعد از 30 سال هنوز آنچه حاکمان جمهوری اسلامی دوست دارند دولت خود را بنامند همان دولت مستضعفين است. اما اين دولت همانقدر با منافع تهيدستان نزديک است که دولت ديکتاتوری پرولتاريا در اتحاد شوروی يا رومانی با منافع کارگران نزديکی داشت.

آنچه در مورد دولت "مستضعفين" يا "پرولتاريا" صادق است اين است که اين دولت در تئوری نيز قرار نيست که داور بين کارفرما و کارگر باشد بلکه قرار است در حرف، دولت تهيدستان باشد، اما در واقعيت به نسبتی که خود اين دولت صاحب وسائل توليد است، خود کارفرما ست، و در هر قضاوتی آشکارا طرف خود را می گيرد، همانگونه که دولت شوروی که بزرگترين کارفرمای کشور بود، طرف خود، يعنی طرف دولت را در مناقشات با کارگران، می گرفت. البته جدا از برنامه های اعلام شده توسط اينگونه دولت های به اصطلاح کارگری و مستضعفين، همواره خودِ سران اين گونه دولت ها، خوب می دانند که اگر به واقعيت های اقتصادی جامعه توجهی نکنند، خودشان و دولتشان است که با سيل نارضايتی عمومی، از ميان خواهند رفت.

به همين علت خود شخص لنين اولين کسی است که هنوز يکی دوسالی از انقلاب نگذشته آنچه اقتصاد جنگی در اولين سالهای بعد از انقلاب اکتبر بود، و مصادره های زياد سرمايه داران خصوصی را به همراه داشت، به يکباره رها کرد و سياست جديد "تپ" را اعلام کرد که اجازه رشد سرمايه خصوصی داخلی را می داد. در چين نيز پس از شکست جهش بزرگ، مائو تسه دون اقدام مشابهی کرد. در ايران هم بعد از مصادره های اوليه، ديری نپائيد که سياست ها در مورد سرمايه خصوصی تغيير کرد. بويژه بعد از پايان جنگ با عراق، آقای رفسنجانی خود را سردار سازندگی ناميد و به گسترش وسيع سرمايه داری خصوصی در ايران پرداخت و حتی تا به امروز، شخص محمود احمدی نژاد، برنامه های خصوصی سازی و همکاری با سرمايه داران کشور را، به رغم واگذاری سهام متنابه از خزانه دولت به سپاه پاسداران، ادامه داده است، چرا که خود نيک می داند که در غيراينصورت چرخ اقتصاد کشور است که کامل بر زمين خواهد نشست و بازنده آن نيز حاکمان فعلی و دولت جمهوری اسلامی خواهند بود که با انقلاب در کشور مواجه خواهند گرديد.

در واقع همه اين دولت های *استبدادی* در دوران مدرن ايده آلشان اين است که خود، همه سرمايه ها را، مصادره کنند، و در توجيه اين اقدام، کمونيستها به اين عمل می گويند ملی کردن يا عمومی کردن، اما هدف يکی است، و آن اين است که دولت خود بزرگترين کارفرما باشد، و در نتيجه کسی نتواند با دادن پاداش برای خواستهای خود قدرت اعمال کند، يعنی کسی نتواند با استفاده از منبع قدرت اقتصادی، حکام را از اريکه قدرت به زير بکشد. مثلاً در زمان شاه قدرت اقتصادی مستقل بازار باعث شد که بتوانند با دادن زکات و خمس به روحانيت کمک کنند، و روحانيت آن بنيه مالی را پيدا کند که در مقابل خود رژيم شاه، قدرت بزرگی شود، آن رژيم را به چالش بکشد و سرنگون کند. اما مگر حذف همه واحدهای اقتصادی کوچک و مصادره و تصاحب آن توسط دولت فقط موضوعی نظامی است که مانند غنيمت لشکر فاتح، به کف آيد. عدم توان توليد، کشور را بر زمين می زند، و اين امر خود فشار بر دولت های کمونيستی، بعثی، و امثالهم بوده است.

دولت احمدی نژاد برای هدف آنکه جبران اقتصادی را به حيطه قدرت خود بيشتر اضافه کند، با حذف يارانه های کالاها و تبديل آن به يارانه هاب نقدی، ميخواهد مردم را مستقيم مواجب بگير خود کند، وقتی دولت يارانه ها را به شکل نقدی به تک تک احاد مردم می پردازد و آنهم حتی البته کمتر از مبلغ 50 هزار تومانی که آقای کروبی در کمپين انتخاباتی اول خود قول داده بود، و به اين طريق، دولت، از پول نفت، قدرت مستقيم کسب می نمايد. اما اين موضوع نيز دولت را بيشتر در معرض بحران قرار داده است، چرا که تحريم نفت ايران که با وضعيت کنونی دور از انتظار نيست، به اين معنی خواهد بود که دولت نتواند يارانه های نقدی را پرداخت کند، و برعکسِ زمانی که دريافت کنندگان يارانه ها، سرمايه داران خرده پای نانوا و قصاب بودند، اين بار عامه مردم هستند که دريافت کننده يارانه های نقدی هستند، که با دولت روبرو خواهند شد، و نظير پايان امپراطوری شوروی، عامه مردم با دولت، طرف خواهد شد.

البته مشکل دولت آيت الله خامنه ای و آقای احمدی نژاد فقط در بخش اعمال قدرت، از طريق جبران اقتصادی، نيست. در عرصه شخصيت های مورد اعتماد مردم، اگر در سالهای اول پس از پيروزی انقلاب، اکثريت شخصيت هايی که در ميان مردم اعتباری داشتند، با دولت جديد سمت گيری داشتند، امروز اکثريت کسانيکه در ميان مردم اعتباری دارند، با حاکمان فعلی، سمت گيری ندارند، و با آنها مخالف هستند، و از جنبش سبز حمايت می کنند، و شخص آيت الله خامنه ای و محمود احمدی نژاد نيز اساساً هيچ کاريزمائی ندارند، و فقط در جايگاهی که در سيستم جمهوری اسلامی قرار دارند، با استفاده از جايگاه شان در تشکيلات دولت، می توانند اعمال قدرت کنند، نه به برکت کاريزما. تا آنجا نيز که به افکار عمومی مربوط می شود حتی اگر حرف درستی نيز حاکمان کنونی بزنند، در پيشگاه ملت، دروغ تعبير می شود. دولت به رغم کنترل تلويزيون و اينترنت و راديو، در واقع کنترل بر افکار مردم را از دست داده است و يک خط نوشته مخالفين بيش از هزار دفتر نوشته های رسانه های دولتی بر افکار عمومی در داخل و خارج، اثر دارد. بهترين نمونه آن هم در خارج موضوع تحريم های اخير ست که همه لابی های دولت احمدی نژاد در خارج نتوانستند هيچ مخالفت جدی با تحريم ها را در اروپا و آمريکا، سازمان دهند.

اينجا ست که لازم است به بحث اول برگرديم. آيا اين دولت داور جنبش مدنی محسوب می شود؟ به عبارت ديگر آيا ديگر جنبش زنان يا جنبش کارگری به دولت بمثابه داور می نگرد، مثلاً اختلاف خود با کارفرما را بصورت مطالبات به پيش دولت می برد؟ برای نمايندگان خود در قوه مقننه رأی می دهد و انتظار دارد قوانينی وضع کنند که بتوانند در کشمکش مدنی به نفع آنان در محاکم قضايی مورد استفاده قرار گيرند و قوه مجريه، کارفرما را موظف کند که حقوق بيکاری يا بازنشستگی يا بيمه و غيره به آنها پرداخت کنند. البته وقتی دولتی ديگر داور مناقشات جامعه مدنی تلقی نشود، جنبش مدنی موضوع مرکزی اش انحلال آن دولت و تشکيل دولتی خواهد بود که خود را کارفرما و صاحب جامعه نداند. آنگونه که مردم شوروی با انحلال کمونيسم به دولتی که با کنترل وسائل توليد خود را صاحب مردم می دانست، پايان دادند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم آبان ماه 1389
Oct 27, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm
2. http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm
2. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm

لطفا روی لينک زير کليک کنيد

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

فیلم «اوریون» تصویری از بکارت ایرانی در جشنواره سینمایی لندن


فیلم «اوریون» تصویری از بکارت ایرانی در جشنواره سینمایی لندن
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Orion-2010-10-26-105786908.html

در پنجاه و چهارمین «جشنواره بین المللی فیلم لندن» که امسال نیز به مدیریت «ساندرا هبرون» از سیزدهم اکتبر با نمایش فیلم «هرگزترکم نکن» مارک رومانک فیلمساز بریتانیایی کار خود را درلندن آغاز کرده است، امسال برخلاف سال های پیش که میزبان چند فیلم از ایران بوده تنها یک نماینده از این کشور داشته است. فیلمی به نام «اوریون» درباره مسئله بکارت دریک جامعه سنتی ایرانی. این فیلم که در طول برگزاری جشنواره لندن دوبار به نمایش درآمده، به شدت مورد توجه تماشاگران و منتقدان قرار گرفته است.

فیلم «اوریون» ساخته زیرزمینی و بدون مجوزعلی زمانی عصمتی ماجرای زندگی دختردانشجو و هوشیاری به نام «الهام» است که در یک جامعه مذهبی و بسته ایرانی زندگی می کند (فیلم در یزد فیلمبرداری شده است). الهام که پس از ایجاد روابط عاشقانه با پسری به نام «امیر» بکارت خود را از دست می دهد با مشکلات عدیده ای روبرو می شود. چرا که در جامعه سنتی این دو اگر این مسئله برملا شده و مرد از ازدواج با دختری که به اصطلاح «بی عصمت» شده سر باز بزنند موجب ننگ و رسوائی و بی آبروئی دختر خواهد شد. الهام که در این قضیه خود را محدود به رعایت آداب و سنن جامعه می بیند ناچاردرگرو تصمیم و اراده امیرو رفتار خودخواهانه اوست اما «امیر» راه های خطرناکی برای شانه خالی کردن از تعهدات خود در نظر گرفته است.

فیلم «اوریون» به خاطر تابو بودن موضوع آن یعنی بکارت، بدون مجوز و به صورت غیرقانونی یا زیرزمینی در ایران ساخته شده و یک اثر دراماتیک و قوی به شمار می رود که واقعیت های زندگی زنان به عنوان شهروندان درجه دوم در ایران امروز را به وضوح مطرح می سازد.

امروزه در ایران بسیاری از سینماگران جوان بجای درگیرشدن با شرایط تودرتو و سخت ممیزی، سانسور و تصویب فیلمنامه دست به ساختن فیلم های زیرزمینی کم خرج می زنند. این فیلم ها هرچند از نظرفنی و سینمایی تعریف چندانی ندارند اما به خاطر موضوع هایی که در آن ها مطرح شده و روش خلاف جهتی که در مقابله با سینمای رسمی و مسلط در پیش گرفته اند قابل توجه و بررسی هستند. این نوع فیلم ها و اصولا محصولات سینمای زیرزمینی ایران هیچگونه شانس نمایشی در داخل کشور ندارد.

با وجود ارسال فیلم های متعددی از ایران به جشنواره فیلم لندن، «اوریون» تنها فیلمی بود که به این جشنواره سینمایی راه پیدا کرد. برخی دلیل آن را موضوع جنجالی فیلم می دانند که از هرجهت موضوعی بکر و دست نخورده در مقایسه با فیلم هایی که تاامروز از ایران به خارج ارسال شده به شمار می رود.

ساختن فیلم هایی در رابطه با مسائلی که در جمهوری اسلامی «تابو» به شمار می روند برای سینماگران کار آسانی نیست و اغلب عواقب سنگینی به همراه دارد. اما این مشکلات تا کنون نتوانسته است از گرایش فیلمسازان جوان به سمت فیلم های بدون مجوز جلوگیری کند.

علی زمانی عصمتی، کارگردان فیلم «اوریون» هم مدتی پس از اتمام فیلم مورد بازجویی قرار گرفت. او در همان زمان در گفتگو با یکی از نشریات داخل کشور گفته بود:«این باعث تاسف است که به محض اینکه سلیقه شخصی آن هایی که قدرت حقوقی دارند با یک اثر هنری هماهنگ نباشد با انگ های مختلف امنیتی ، اثر و صاحب اثر را مورد تهدید قرار می دهند و به محض این که یک مسئله در طبقه بندی امنیتی قرار گرفت فرد از تمامی حقوق قانونی خود محروم می شود.»

زمانی عصمتی مدعی است با تمام تلاشی که برای ساختن فیلم «اوریون» در چهار چوب قوانین ایران و ضوابط فیلمسازی جاری داشته است ، پس از ۶ سال تاخیر سرانجام در سال ۱۳۸۷ پروانه ای برای ساختن فیلم دیگری که از نظر موضوع با «اوریون» شباهت هایی داشته اما موضوعش «بکارت» نبوده بلکه ماجرای مشکلات ارتباط یک دختر و پسر بوده است را دریافت می کند. «زمانی »سپس صحنه های فیلم را برای جلوگیری از جلب توجه مقام های دولتی در مناطق دورافتاده خارج از شهرو یا در نماهای داخلی فیلمبرداری می کند.

زمانی عصمتی که از درساختن فیلم خود از امتیازات مشاوره با جعفرپناهی فیلمسازسرشناس ایرانی بهره مند بوده است می گوید:«ساختن این نوع فیلم ها به طور قانونی در ایران امکان پذیر نیست. به محض اینکه شما موضوع و یا معضل اجتماعی واقعی مثل فقر، اختلاف طبقاتی و اعتیاد را انتخاب می کنید با مشکل مواجه می شوید.»

شخصیت «الهام در فیلم که نسیم کیانی بازیگر نقش اوست با دو نوع محدودیت در یک جامعه سنتی روبروست. بخشی از این محدودیت ها به نظام اجتماعی ایران امروز بازمی گردد که قوانین شرعی و عرفی برای مردم تعیین کرده و آن را تحت نظارت نیروی انتظامی، سپاه و بسیج به اجرا گذاشته است و دیگری محدودیت هایی است که از سوی خود اعضای جامعه و در فیلم از سوی خانواده سنتی و قشری این زن جوان به او تحمیل می شود.

فیلم «اوریون» پیش از این هم در بخش «بازار مستقل» جشنواره فیلم «کارلو ویواری» شرکت داشته وتوانست جایزه «نت پک» مربوط به انجمن ارتقای سینمای آسیا را به دست آورد. هم چنین در جشنواره فیلم «ابوظبی» فیلم مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفته است.

فیلم «اوریون» دومین فیلم داستانی و بلند علیرضا زمانی عصمتی به شمار می رود که پیش از این ها فیلم «از کوچه های باریک» را ساخته است. این فیلم هم چون فیلم تازه او در ایران مجوز نمایش ندارد.

فيروزه خطيبی-هفت سال از درگذشت ویگن، سلطان جاز ایران گذشت


هفت سال از درگذشت ویگن، سلطان جاز ایران گذشت
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Vigen-2010-10-26-105837633.html

دوستان، دوستداران و اعضای خانواده ویگن در هفتمین سالگرد درگذشت این سلطان جاز ایران، برسرمزاراو در گورستانی در حومه لس آنجلس گردهم آمدند تا یاد او را گرامی بدارند.

ویگن دردریان در روز دوم آذرماه ۱۳۰۷ در همدان به دنیا آمد و در چهارم آبان ۱۳۸۲ در شهر لس‌آنجلس در ایالت کالیفرنیا در سن ۷۳ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت. او خواننده و هنرپیشه ای محبوب بود که هرچند در رشته نقشه برداری تحصیل کرده بود اما با علاقه ای که به موسیقی داشت در نوجوانی به خواندن و نواختن گیتار در کافه ها پرداخت اما این اجرای آهنگ ها و ترانه ها در رادیو تهران بود که در مدت زمانی کوتاه محبوبیت و شهرت زیادی برای او به همراه آورد.

صدای گرم ویگن که با نوای گیتارش همراه می شد با شعرهایی با مضامین و ملودی های تازه با الهام از موسیقی «جاز» و حتی راک اندرولی که آن روزها در جهان رواج پیدا کرده بود چهره تازه ای از او در صحنه موسیقی ایران ارائه داد.

ویگن در دورانی که هنوز شهرت چندانی در خوانندگی نداشت در فیلم «چهار راه حوادث» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان کارگردان برجسته ارمنی تبارنقش کوچکی برعهده گرفت و کمی بعد در فیلم دیگری به نام «خون و شرف» بازی کرد. اما پس از آن که شهرتش در خوانندگی به اوج رسید در فیلم های دیگری از جمله ظالم بلا، تپه عشق، آتش و خاکستر و اعتراف بازی کرد.

در آن دوران که چند سالی از نمایش اولین فیلم ایرانی به نام «طوفان زندگی» که موسیقی و ترانه هایی توسط خوانندگان و نوازندگان سرشناس آن زمان چون بنان و حسین تهرانی در آن اجرا شده بود می گذشت، موسیقی و ترانه نقش مهم و سازنده ای درسینمای ایران داشت و به همین دلیل در اغلب فیلم های آن دوران رقص و موسیقی و ترانه به نحوی گنجانده می شده است. به همین جهت تهیه کنندگان و کارگردانان سینمای ایران همواره در پی فرصتی بودند که علاوه بر صدای خوانندگان معروف رادیو و بعدها تلویزیون از بازی آن ها نیز در این فیلم ها استفاده کنند. اما شهرتی که ویگن از راه خوانندگی به دست آورد به مراتب بیشتر از معروفیت او به عنوان یک بازیگر سینما بود.

پدربزرگ مادری ویگن اهل همدان و فردی سرشناس و متمول بود اما پدر او از مهاجرینی بود که در زمان قتل عام ارامنه از ترکیه به ایران گریخته و در نهایت با مادر ویگن ازدواج می کند و اجازه می یابد که در باغ خانوادگی آن ها زندگی کند. ویگن چهارمین فرزند خانواده بود که از دو خواهر و شش برادر تشکیل می شدند.

ژولیت خواهربزرگ ترویگن که هنوز درایران زندگی می کند چند سال پیش ضمن گفتگو با یکی از نشریات داخل کشور درمورد شرایط زندگی خانواده شان چنین گفته بود:« اول که همدان بودیم. همه در همدان به دنیا آمدیم. بعد به بروجرد رفتیم. حدود دو سال آنجا زندگی کردیم که پدرم در سن جوانی سخت مریض شد، ذات الریه او را از پا درآورد. بعد از مردن پدرم ما خیلی فقیر شدیم. خانواده‌ی مادری هم که متمول بودند در زمان اشغال ایران توسط متفقین همه اموال‌شان را از دست دادند و ورشکست شدند. هشت بچه‌ی گرسنه روی دست مادرم مانده بود و تنها راه برای سیر کردن شکم ما این بود که به اراک برویم. دایی داشتیم که در اراک یک کارخانه مشروب سازی داشت. دایی ام پیغام داده بود که به منزل آنها برویم، یک سالی هم آنجا بودیم. از اراک رودخانه خروشانش را به یاد می‌آورم و روزی که آب رودخانه ویگن را با خودش برد. مسافت زیادی ویگن به همراه جریان آب می‌رفت تا اینکه در نقطه ای که رودخانه دو شاخه می‌شد،آب او را به داخل باغ یکی از اشراف زادگان اراکی برده بود و در آنجا باغبانی او را از داخل آب بیرون کشیده بود. بعد از اراک به تبریز رفتیم اما این مهاجرت‌ها هم ما را از گرسنگی نجات نمی‌داد. همیشه خوراک مان سیب زمینی آب پز بود، ما دوران کودکی سختی داشتیم.»

ویگن در نوجوانی از یکی از اعضای فامیل به نام «بوریس» که تازه از روسیه آمده بود نواختن گیتار را آموخت. ژولیت در این مورد می گوید:«آن زمان ها ویگن در خانه آواز می خواند و همه ما با او دعوا می کردیم که چرا می خوانی. او هم به گوشه ای می رفت و برای خودش می خواند.»

بعدها که ویگن برای خدمت سربازی به آبادان رفت در آنجا برای سربازان آواز می خواند تا یک روز خبر آوازخوانی او به گوش فرمانده شان می رسد. فرمانده با شنیدن صدای ویگن از او می خواهد که در باشگاه افسران روی سن برایشان بخواند.

نوع موسیقی ویگن از ملودی های ارمنی و ترکی و گاه اروپایی برگرفته شده بود و به صورتی با خلاقیت های خاص این خواننده و نوازنده هنرمند ادغام شده بود. تا حدی که این موسیقی کم کم جایگاهی برای خود پیدا کرد و به «جاز ایرانی» معروف شد و به همین دلیل هم ویگن بعدها لقب «سلطان جاز ایران» را گرفت هرچند موسیقی تلفیقی او ارتباط زیادی با موسیقی جاز نداشت اما خود او آهنگ می ساخت و در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ میلادی او یکی از محبوب ترین خوانندگان زمان خود محسوب می شد.

ویگن تخصص خاصی درخواندن ترانه های دوصدایی با خوانندگان دیگر داشت از جمله خوانندگان محبوبی چون «دلکش» که ترانه معروف «بردی از یادم» با صدای این دو یکی از محبوب ترین ترانه های ۵۰ سال اخیر ایران به شمار می رود. ویگن ترانه هایی هم با پوران و هایده اجرا کرده است که هنوز از شنیدنی ترین ترانه های پاپ ایرانی محسوب می شوند.

ویگن در اوایل دهه ۱۳۵۰ به آمریکا رفت و در آنجا برای دومین بار ازدواج کرد اما بعدها و در دوران پس از انقلاب دخترهای او ژاکلین (ترانه سرا ) و آیلین (بازیگر و مجری تلویزیونی )در آمریکا به او پیوستند و چند سال بعد برادر شاعر او کارو نیز به آمریکا آمد. کاروکه او نیز یک سال پس از مرگ ویگن دارفانی را وداع گفت بسیاری از اشعار ویگن را در اوایل سال های فعالیت های هنری برای او ساخته بود.

اخیرا به همت آیلین دختر ویگن، یک دی وی دی چهار ساعته که مجموعه ای است از آثار سینمایی، کنسرت ها و موزیک ویدیوهای ویگن که در ضمن داستان زندگی او نیز به صورت مستند و به روایت خود این هنرمند فقید در لابلای آن گنجانده شده به بازار آمده است. آیلین در این مورد می گوید:«مردم ایران پدرم را دوست داشتند و ما می خواهیم خاطره او و تاثیری که او بر روی موسیقی پاپ کشورمان داشته برای همیشه در قالب این فیلم چهارساعته برای آیندگان باقی بماند.»

آرشيو تلويزيون ايرانسکوپ IranscopeTV

IranscopeTV

لطفا روی لينک زير کليک کنيد

دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

فيروزه خطيبی- «هرگز نگذار بروم»، یک شاهکار سینمایی برگرفته ازبرجسته ترین رمان ۱۰ سال گذشته


«هرگز نگذار بروم»، یک شاهکار سینمایی برگرفته ازبرجسته ترین رمان ۱۰ سال گذشته
فيروزه خطيبی

http://www.voanews.com/persian/news/arts/Neverletmego-2010-10-25-105694318.html

منتقدین سینمایی، فیلم تازه «هرگز نگذار بروم» Never Let Me Go با شرکت دو بازیگر مستعد و جوان بریتانیایی ، کری مولیگان و کرا نایتلی را یک شاهکار سینمایی خوانده اند که ۲۰ سال دیگر صحنه به صحنه در مدارس سینمایی تدریس خواهد شد. آن ها این درام علمی تخیلی که به جای «آینده» در گذشته ای نه چندان دور اتفاق می افتد را «روایتی از یتیم خانه ای که به جای بچه های دیکنز، بچه های اورول در آن مسکن دارند» خوانده اند و کارگردان آن «مارک رومانک » را با «استانلی کوبریک» مقایسه کرده اند و نموداری از آغاز حضور موج تازه ای از کارگردانان جوانی که جانشین مثلث «فرانسیس فوردکاپولا/مارتین اسکورسیزیز/استیون اسپیلبرگ» خواهند شد.

فیلم «هرگز نگذار بروم» اقتباسی است شاعرانه از کتابی به همین نام به قلم«کازو ایشی گورو» نویسنده ژاپنی تبار بریتانیایی که نشریه «تایمز» Times آن را به عنوان برجسته ترین رمان دهه اخیرمعرفی کرده است. این فیلم تازه به کارگردانی «مارک رومانک» ماجرای زندگی کودکی سه دوست، دو دخترو یک پسر بریتانیایی است که در یک یتیم خانه مخصوص با ترس و کمرویی بزرگ می شوند. یتیم خانه ای که تماشاگر را بیشتر به یاد ماجراهای هراس آور کتاب های اورول می اندازد تا زندگی تاسف باری که قهرمانان کتاب های دیکنز با آن روبرو هستند.

با گذشت زمان این سه دوست نوجوان به دنیای خارج راه پیدا می کنند. دنیایی که شواهد نشان می دهد می تواند خیلی ستمگرتر از دنیایی باشد که اغلب ما آن را تجربه و یا حتی باور می کنیم.

هرچند دنیای ستمگری که این سه دوست اسیر و در بند آن هستند ، چنان با مهارت وزیبایی طراحی شده که تلخ ترین نیش های ناشی از آن هم به نظر سطحی و معمول می رسد، اما درنهایت فیلم «هرگز نگذاربروم» را تبدیل به یک تجربه آراسته و با سلیقه اما به شدت شوک آور کرده است. چرا که نامهربانی ها و ستمگری هایی که واقع شده است در طول فیلم رفته رفته و به تدریج نمایان می شوند.

تماشاگر درطول مدت تماشای فیلم، از طریق گفت وشنودهای پرمعنا و عمیق شخصیت ها و درصحنه هایی که به دقت گزیده شده اندبه صورت آزار دهنده ای به این حقایق پی می برد. فیلمنامه ای که «الکس گارلند» آن را با دقتی کم نظیر از رمان «ایشی گورو» بیرون کشیده است.

داستان فیلم در اوائل دهه ۱۹۹۰ میلادی اتفاق می افتد و روایتی است به شیوه مرموز و مخفی نگاه داشته از زبان «کتی» (با بازی کری مولیگان) یکی از سه شخصیت اصلی فیلم که خود را «پرستار» می خواند. او خاطرات کودکی خود را در حالی به یاد می آورد که نگران مرد جوانی است به نام «تامی» که روی تخت بیمارستان در انتظار آغاز یک جراحی مهم دراز کشیده است.

تامی و کتی به همراه دوست دیگرشان «روث» (با بازی کرا نایتلی) و صدها کودک خردسال دیگر در خانه ای به نام «هیل شم» که یک مدرسه شبانه روزی در مزرعه ای متروک ، مرموز و دورافتاده است بزرگ شده اند. در آنجا «میس امیلی» (با بازی شارلوت رامپلینگ) و دیگر مربیان و آموزگارانی که همه آن ها خود را «نگهدار» می خوانند بر زندگی این کودکان نظارت دارند.

بچه ها زندگی کودکانه به ظاهر طبیعی و سلامتی را می گذرانند. آن ها هم مثل همه بچه های دیگر اوقات خود را به بازی، ورزش ، جنگ و دعوا و یافتن دوست می گذرانند. آن ها در عین حال دائما درحال آموزش دیدن برای آینده هولناک و شومی هستند که آن ها را برای بخشیدن اعضای بدنشان به دیگران آماده می سازد.

تماشاگر فیلم «هرگز نگذار بروم» هم چون بچه های فیلم، در آغاز تنها بخشی از زندگی آن ها را می بیند و درک می کند. این سئوال که این بچه ها چگونه از «هیل شم» سردرآورده اند و در آنجا به چه مقصودی از آنان نگهداری می شود هم چون رمان «ایشی گورو» که کارگردان فیلم ، رومانک از آن الهام گرفته برای تماشاگر کم کم و به تدریج کشف می شود. نشانه های کشف این اسرار و گشودن معمای فیلم هم با قطره چکان یک فیلمسازی دقیق و حسابگر به تماشاگرالقا می شود. درلحظات مهم و حیاتی چون زمانی که این کودکان دستبندهای آهنی که به دست دارند را به صورتی عادی و طبیعی از مقابل دستگاه مخصوصی با یک چراغ کوچک نارنجی رنگ رد می کنند. حرکتی که تماشاگر را به یاد کارگرانی می اندازد که کارت ساعت کار خود را از زیر یک دستگاه الکترونیکی مخصوص می گذرانند!

بار اولی که تماشاگر شاهد این عمل بچه هاست برایش این سئوال پیش می آید که چرا؟ این بچه ها چه ارتباطی با این دستگاه کوچک روی دیوار دارند؟ اما هنگامی که بعدها همین بچه ها که حالا جوانانی بزرگسال هستند این کار را به صورتی طبیعی و به عنوان بخش پذیرفته شده ای از زندگیشان تکرار می کنند، تماشاگر را حیرت زده می کند، به فکر می اندازد و احساس غریبی در او بوجود می آورد. احساسی که با حرکت تدریجی داستان وحشت آور فیلم کم کم از بین می رود و حس نفس گیری جایگزین آن می شود که بازهم از انتخاب های دقیق و حساب شده کارگردان نشات گرفته است و تصاویر فراموش نشدنی «آدام کیمل» فیلمبردار فیلم آن را کامل می کند.

کیمل که پیش از این فیلم «عکس های یک ساعته» One Hour Photo را فیلمبرداری کرده است تصویری بس باورکردنی و پذیرفتنی از یتیم خانه«هیل شم» به تماشاگر خود می دهد. جایی که بچه ها در اونیفورم های یکرنگ در زمینه ای از فضاهای داخلی به همان اندازه ملال انگیز به نظر می رسند که اشیا و دیوارهای سرد و بزرگ این خانه. رنگ های سبز و آبی تیره ای که بر آن لایه نازکی از رنگ خاکستری چون غباری بر همه چیز نشسته است. درجایی دورترهم همیشه صدای فریاد کودکی بلند است.

صحنه های یتیم خانه «هیل شم» علیرغم این رنگ های دلگیر، با صحنه هایی مملو از استعاره های ادبی و سرشار از احساسات عمیق انسانی از قوی ترین بخش های فیلم «هرگز نگذار بروم» به شمار می رود. از یک سو به این دلیل که رمز و راز فیلم هنوز گشوده نشده است و بچه ها که هنوز بچه اند و ناشناخته، اعمالشان با نوعی بی خبری از سرنوشتی که در انتظار آنهاست گره خورده است.

کم کم داستان فیلم از زمان گذشته به زمان کوتاهی پیش از حال حاضر می رسد و به جایی که «کتی» یا راوی داستان، روث و تامی «هیل شم» را ترک کرده و به مزرعه کوچک و دلگیر دیگری نقل مکان کرده اند که «کاتج» خوانده می شود. در اینجا «روث» و «تامی» روابط عاشقانه ای ایجاد کرده اند و کتی که از کودکی به تامی علاقمند بوده است از دور نظاره گر آن هاست.

برخلاف دوران زندگی در مدرسه شبانه روزی «هیل شم» که بچه ها در آن اجازه نداشتند به محوطه خارج از پرچین دورحیاط مدرسه قدم بگذارند، این سه دوست سفرهای کوتاهی به اطراف دارند و حتی یک بار برای تماشای شخصی که ممکن است ارتباطی با اصلیت «روث» داشته باشد به یکی از شهرهای کوچک اطراف می روند. در اینجاست که برای تماشاگر مسلم می شود که «روث»، دو دوست دیگرش و همه بچه هایی که در «هیل شم» بزرگ شده اند نتیجه «کلونینگ» یا تولید مثل غیرجنسی از طریق تقسیم سلولی بوده اند.

یکی از جذاب ترین عوامل فیلم «هرگز نگذار بروم» چه روی پرده سینما و چه در میان صفحه های کتاب، آن کنجکاوی عمیقی است که در تماشاگر وخواننده بوجود می آید. کنجکاوی که او را وامی دارد تا چون کارآگاهی مصمم به جستجوی حقیقت ماجرای زندگی سه شخصیت اصلی داستان برود. دقت در استفاده از کلماتی که تنها با شرایط زندگی مرموز وغم انگیز این سه شخصیت ارتباط دارد، کلماتی چون «ممکن»، «اهداکننده» و «تکمیل کننده» چه درنوشته «ایشی گورو» و چه در کارگردانی «رومانک» که با ردیف کردن این شخصیت ها دریک گروه، بی هویتی آنان را به تماشاگر نشان می دهد تا حدود غیرقابل توصیفی اثرگذار و فراموش نشدنی است. حتی استفاده از نوع خاصی از حرکت های بدنی بازیگرن، قامت های تکیده، گاه خمیده و برخی اوقات شکسته چون رقص مدرنی است که جنبه های تجسمی فیلم را تکمیل می کند و پیام هایی درخود دارد.

درصحنه و مناظر مختلف فیلم به ویژه صحنه هایی که در نماهای خارجی درچمنزارها و سواحل دریا گرفته شده هم چیز به نظر طبیعی می رسد. درخت پرشاخ و برگی که به تنهایی در میان خشکزار ساحلی ایستاده است و شاخه هایش چون دست های محافظی به سوی قهرمان فیلم (کری مولیگان) دراز شده است. همه چیز به ظاهر در مکانی که باید باشد قرار گرفته است. با این همه به نظر می رسد «روح زندگی» از همه چیز گرفته شده است و انگار همه این زیبایی های طبیعی جمع شده اند تا تراژدی که زندگی سه شخصیت اصلی فیلم را در خود فروکشیده به صورتی ابهام آمیز بیان کنند.

مهندس طبرزدی: دادگاه های بین المللی به شکایت من علیه آقای خامنه ای رسیدگی کنند

دادگاه های بین المللی به شکایت من علیه آقای خامنه ای رسیدگی کنند
حشمت الله طبرزدی
http://www.ghandchi.com/Tabarzadi102410.htm

خبرگزاری هرانا - مهندس حشمت الله طبرزدی، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج، با نگارش شکایت نامه ای، خواهان ارائه آن به دادگاه های بین المللی شده است. متن این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

وکلای مدافع محترم؛

بانوان گیتی پورفاضل، نسرین ستوده

و آقایان محمد اولیایی فرد، خلیل بهرامیان، محمد علی دادخواه، جهانگیر محمودی

درودهای گرم من تقدیم به شما وکلای شریف، با وجدان و آگاه

شما سروران گرامی بهتر از من آگاه هستید که مشکل اساسی ما ملت ایران، محرومیت از داشتن قوهء قضاییه مستقل، بی طرف و قدرتمند است.

زیرا رییس این قوه، غیر انتخابی و منصوب رهبر حکومتی است و اختیارات رهبر، با اختیارات همهء ملت برابر و بلکه با تفسیری که از «ولایت مطلقهء فقیه»صورت می گیرد، برتر از قوهء انتخاب و اختیارات ملت می باشد.

رییس منصوب به حاکمیت نه در مقابل ملت بلکه فقط در مقابل رهبر و دسته های حکومتی پاسخگو است. ضمن اینکه دخالت در امور قضایی و به ویژه در رأی قاضی ها به صورت سازمانی و سیستماتیک انجام می گیرد.

نیروهای امنیتی، مراکز قدرت، و حتی نظامی ها، به راحتی قاضی ها را تحت تأثیر ارادهء خود قرار می دهند و این در حالی است که نحوهء گزینش قاضی ها غیر دموکراتیک و غیر انتخابی و با اعمال ارادهء مراکز حکومتی صورت می گیرد.

آیین دادرسی رعایت نمی شود، و به ویژه در محاکم امنیتی یا دادگاه های انقلاب که به اتهامات زندانیان سیاسی رسیدگی می شود، صرفاً ارادهء مراکز گوناگون امنیتی حاکم است.

اصل 168 قانون اساسی مبنی بر «رسیدگی به اتهام ها و جرایم سیاسی در دادگاه صالحه، علنی، با حضور وکیل مدافع و هیئت منصفه» هیچگاه اجرا نشده و اجرا نمی شود.

در صورتی که قوهء قضاییهء مقتدر، مستقل و عدالت محور، می بایست با رعایت اصل تفکیک قوا بوجود بیاید، رییس این قوه بایستی توسط قاضی های مجرب، دانشمند، مستقل و عادل انتخاب شود، قاضی در امر قضا، مستقل و صرفاً تابع قانون و عدالت باشد، و دولت یا هر نهاد حکومتی دیگر، امکان اعمال نظر بر قاضی یا شورای عالی قاضی ها و رییس قوهء عدلیه را نداشته باشد.

بانوان و آقایان ارجمند؛

صد سال پیش، انقلاب مشروطیت با خواست عدالت خانه به پیروزی رسید. زیرا آزادی خواهان صدر مشروطیت آگاه بودند که بدون داشتن قوهء قضاییهء مستقل، نمی توان به آزادی، دموکراسی، رفاه، پیشرفت، امنیت و عدالت رسید. اما با داشتن یک قوهء قضاییهء مستقل و عدالت محور، می توان به همهء خواسته های قانونی ملت دست یافت.

اینک نزدیک به 110 سال از آن انقلاب می گذرد، اما با قوه ای رو به رو هستیم که به طور کامل در اختیار دستگاه های نظامی- امنیتی و ایدئولوژیک حاکم است. عدالت، انصاف و بی طرفی اولین و مهم ترین قربانی در پیشگاه این قدرت ایدئولوژیک و فراقانون است. بی عدالتی، تبعیض و بی انصافی آنچنان بر محاکمی که به اتهامات عقیدتی یا سیاسی رسیدگی می کنند، حکم می راند که بدون هیچ اغراق یا زیاده گویی می بایست اعتراف کنم که من و امثال من امیدی به رعایت عدل و قانون نداشته، بلکه همواره قربانی ظلم و تبعیض بوده و هستیم.

برای قربانیانی چون من، کدام راه پا بر جا می ماند تا، با پیمودن آن، امید تظلم خواهی داشته باشیم؟

اگر از سوی دستگاه های قدرتمند امنیتی و حکومتی، حقوق ما زیر پا گذاشته شود، که چنین شده است، می بایست در دستگاه عدلیه تظلم خواهی نماییم. اگر دستگاه عدلیه زیر نفوذ و در اختیار همین دستگاه های قدرتمند امنیتی و حکومتی بود،در آن صورت چه راهی برای دادخواهی شهروند بی پناه باقی خواهد ماند؟

شانزده سال است توسط دستگاهی امنیتی- نظامی و قضایی متحمل خسارت های فراوان مادی و معنوی شده ام. برای نمونه، باید از توقیف و تعطیلی نشریه های پیام دانشجو، ندای دانشجو، گزارش روز و هویت خویش نام ببرم که سمت مدیر مسئولی یا سردبیری آن ها را برعهده داشته و در دورهء شش ساله، از سال 1373 تا 1379، همگی به صورت غیر قانونی از سوی حاکمیت تعطیل شده و موجبات ضرر و زیان های فراوان معنوی و مادی را برای من و همکارانم به وجود آورده اند.

من را از حقوق اساسی ام محروم کرده اند و قانون اساسی را زیر پا گذاشته اند. زیرا آزادی بیان از حقوق اساسی شهروند آزاد است.

طی 16 سال گذشته بارها و بارها، به صورت غیر قانونی و خود سرانه، بازداشت شده ام و به ویژه از 27 خرداد ماه 1378 تا کنون زندانی بوده و تا کنون حدود 11 سال و 8 ماه را در زندان های مختلف گذارنده ام؛ نزدیک به 33 ماه را در سلول های انفرای در بازداشتگاه های امنیتی و زیر شکنجه بوده ام. و پس از گذران این مدت، حال حکم 9 سال حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق را در برابر نگاهم قرار دادند.

طی همین دوره به صورت غیر قانونی تشکل قانونی «اتحادیهء اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه ها»، که من سمت دبیر کلی آن را داشته ام، به صورت غیر قانونی و توسط شعبهء 26 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی حداد (زارعی دهنوی) منحل اعلام کرده اند.

از برگزاری هر نوع میتینگ یا تظاهرات مسالمت آمیز، که از حقوق اساسی و قانونی من و هم میهنانم می باشد، جلوگیری کرده اند و، در عوض، زندان و شکنجه و محرومیت اجتماعی برایم به ارمغان آورده اند.

حق بیان، حق تشکیل حزب و حق مشارکت در سرنوشت سیاسی را، که در اعلامیهء جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته شده است، از من سلب کرده اند و تفتیش عقیده، محرومیت اجتماعی و زندان را به جای آن نشانده اند.

بارها و بارها و به صورت غیر قانونی و مسلحانه به درون خانه ام ریخته اند، اموالم را برده اند و موجبات ترس، نا امنی و وحشت در بین اعضای خانواده ام را فراهم کرده اند.

در 16 سال گذشته، من حتی در خانه ام- آنگاه که زندان نبوده ام - امنیت نداشته ام. بارها از سوی نیروهایی لباس شخصی، امنیتی، و انتظامی مورد توهین، شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفته ام و یک بار در 24 آبان ماه 1376 در حملهء گروه فشار به دفتر هفته نامهء پیام دانشجو، تاسر حد مرگ، من را ضرب و شتم نمودند.

سلب حقوق، محرومیت ها، توقیف و تعطیلی ها، تفتیش عقیده، سانسور، شکنجه، نا امنی ها و زندان ها در طی 16 سال گذشته و در زمان تصدی 3 رییس قوهء قضاییه ـ آقایان محمد یزدی، محمود شاهرودی و صادق لاریجانی ـ انجام گرفته است اما مسئولیت واقعی بر گردن رهبر مادام العمر و غیر پاسخگو با قدرت فرا قانون است. زیرا همهء قوا و قدرت ها زیر نظر رهبر است.

بر همین اساس، از شما وکلای محترم تقاضا مند هستم، به من که اینک با محکومیت غیر قانونی و ظالمانهء جدید، در زندان به سر می برم کمک کنید تا بتوانم برای جبران بخشی از این ضرر و زیان های معنوی و مادی، از طریق محاکم بین المللی درخواست دادخواهی کنم.

من ناگزیر از اعلام جرم علیه جمهوری اسلامی هستم. من رسماً شکایت خود علیه آقای علی خامنه ای، رهبر حکومت جمهوری اسلامی، را تقدیم محاکم بین المللی نموده و از شما وکلای محترم و هر انسان آزادهء دیگر، درخواست کمک می کنم تا این دادخواست، مسیر قانونی و حقوقی لازمه را طی کرده و به صورت موثر پی گیری شود.

از خانم ها مهرانگیز کار ،شیرین عبادی و آقایان عبدالکریم لاهیجی، محمد مصطفایی و سایر وکلای بین المللی و نهادهای مربوطه و حقوق بشری در این امر مهم استمداد می طلبم.

اعلام جرم من علیه آقای علی خامنه ای، به عنوان رهبر حکومت، که دارای قدرت مطلقه، فرا قانون، غیر پاسخگو و مادام العمر است، به اتهام موارد و عناوین مجرمانه به شرح ذیل می باشد و جبران خسارت های معنوی و مادی را خواهانم:

1- اعمال سانسور و تفتیش عقیده.

2- توقیف غیر قانونی نشریه های پیام دانشجو، ندای دانشجو، هویت خویش و گزارش روز.

3- سلب حقوقی چون آزادی بیان.

4- ضرب و شتم های مکرر توسط نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی.

5- بازداشت های مکرر و خود سرانه.

6- اعمال شکنجه در بازداشتگاه های نظامی و امنیتی.

7- محکومیت ها و حبس های طولانی از طریق دادگاه های غیر صالحهء امنیتی و زیر پا گذاشتن اصول قانون اساسی در فصل مربوط به حقوق اساسی ملت و شهروند. تحت احکام مختلف، 11 سال را در گذشته در زندان گذرانده ام و با این حکم جدید 9 سال و 74 ضربه شلاق باید 9 سال دیگر از عمر خود را در زندان سپری کنم.

8- تعطیل نمودن همهء فعالیت های حزبی، تشکیلاتی و قانونی من از طریق بازداشت و سرکوب و سلب حقوق اساسی در این حوزه.

9- زیر فشار قرار دادن من از طریق نیروهای امنیتی و ایجاد ترس و ناامنی برای اعضای خانواده ام از طریق تهدید تلفنی یا هجوم مکرر به دفتر کار و خانه ام.

10- جلوگیری از میتینگ ها و تظاهرات مسالمت آمیز که از حقوق قانونی هر شهروند آزاد است. این اقدام ها، زیر عنوان «تبانی و تجمع به قصد بر هم زدن امنیت ملی» سرکوب گردیده است.

11- جلوگیری از مشارکت آزاد من در تعیین سرنوشت و از طریق انتخابات آزاد. این اقدام از سوی شورای نگهبان صورت پذیرفته است.

شایان ذکر است که اسناد و مدارک مربوط به ادعاهای بالا، موجود است و به محض تشکیل محکمهء بین المللی برای رسیدگی به جرایم ارتکابی حکومت تحت امر آقای علی خامنه ای، تقدیم خواهد شد.

زندانی سیاسی ـ حشمت اله طبرزدی

ایران/ کرج/ زندان رجایی شهر/ 1389خورشیدی

http://www.hrana-iran.com/685/1389-01-27-05-27-21/4752-1.html




شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹

جديد آنلاين-ناف تهرون


نامه فعالان جنبش زنان به نسرین ستوده: به خاطر ایمان مشترک مان به «دفاع از زندگی»

ارسالی مهدی خانباباتهرانی


نامه فعالان جنبش زنان به نسرین ستوده: به خاطر ایمان مشترک مان به «دفاع از زندگی»

گزارش و عکس ها: شیرین بهرامی-30 مهر 1389

http://www.iranianfeministschool.eu/spip.php?article5986

مدرسه فمینیستی: امروز 30 مهرماه 1389، جمعی از فعالان جنبش زنان و موکلان نسرین ستوده، در خانه وی گردهم آمدند تا در حضور خانواده نسرین، از وی درخواست کنند اعتصاب غذایش را بشکند.

در این نشست مینو مرتاضی، فرزانه طاهری، فیروزه صابر، پروین بختیارنژاد، هاله سحابی، طلعت تقی نیا، ناهید کشاورز، فخری شادفر، فرخنده احتسابیان، شیرین بهرامی راد، باربد گلشیری، اکرم مصباح، پرستو الهیاری، فرشته جمشیدی، نسرین طائبیان، رزا قراچورلو، صادقه شیردل، اعظم اکبرزاده، سونیا ترکمان ،سوسن شعبانی، نوشین احمدی خراسانی و... حضور داشتند که هر یک سخنان کوتاهی را در وضعیت نسرین ستوده مطرح کردند و سرانجام نامه سرگشاده این جمع خطاب به نسرین ستوده قرائت شد. متن این نامه به شرح زیر است:

نامه جمعی از فعالان جنبش زنان و موکلان نسرین ستوده به او برای پایان دادن به اعتصاب غذایش

نسرین جان،

ما امروز اینجا، در آشیانه پُر مهرت که دو جوجه خردسال را در آن به ناز پرورانده ای ، گرد هم آمده ایم، تا بگوییم نه به خاطر خودت که به خاطر رنج ما، لب هایت را بگشا و اعتصاب غذایت را بشکن.

آری ما اینجا گرد هم آمده ایم که در عین ابراز احترام به تصمیمی که از قرار تنها راه گشاده پیش روی تو بوده است، بگوییم می دانیم ایمان ات به اجرای قانون انسانی و برابر، چون کوه، استوار است اما، ما یاران ات در جنبش زنان تحمل قطره قطره تحلیل رفتن تن رنجورت را نداریم.

آری ما امروز غمگنانه آشیانه ات را محمل کرده ایم تا بگوییم :
- نه به خاطر خودت / که به خاطر ما، به خاطر درد مشترکمان، لب هایت را بر غذا بگشای

آری، ما امروز آمده ایم به خانه ی تو که بگوییم:
- نه به خاطر آفتاب / که به خاطر سایه پُرمهر تو بر سر موکلان ات که به وسعت جهان است،
- نه به خاطر حماسه های تابناک / که به خاطر «مقاومت های روزمره مان» در کوران زندگی نابرابر

- نه به خاطر ترس از جان / که به خاطر «ترس ما» از تنهایی خودمان،
- به خاطر آرزوی یک لحظه همسر و فرزندانت که پیش تو باشند،

- نه به خاطر شاهراه های دوردست
- به خاطر دست های کوچک مهراوه و نیما در دست های مهربان مادرشان

- نه به خاطر پس زدن دیوارهای عبوس اوین
- به خاطر ایمان مشترک مان به «دفاع از زندگی» و حضور تو ، که پیش ما باشی

- نه به خاطر انسان های بزرگ
- به خاطر کودکانی که بی هیچ پناه و سایه امیدی پای چوبه های دار می روند
- به خاطر زنان هم وطن ات که هر روز از قوانین نابرابر رنج می برند
- به خاطر کودکان کار و رنج هایشان که تو تسکین می دادی،

- و نه حتا به خاطر نیما و مهراوه ات
- که به خاطر دخترکان زندانبانانت که در اسارت قوانین نابرابر نیازمند دفاع تو هستند

آری نسرین جان به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک، لب هایت را بگشای تا چهره و لبان یارانت در جنبش زنان به لبخندی گشوده شود.

جمعه – 30 مهرماه 1389

خلاصه ای از سخنان برخی از حاضران در نشست امروز

نوشین احمدی خراسانی در ابتدای این دیدار گفت: « ما اینجا گردهم آمده ایم چون به شدت نگران جان و سلامت نسرین ستوده هستیم و آمده ایم تا از نسرین ستوده بخواهیم پس از نزدیک به یک ماه اعتصاب غذایش را بشکند. همه ما که طی سالها شاهد فعالیت های نسرین ستوده بودیم می دانیم که فعالیت های او همواره در چارچوب قانون بوده و کارهایش را تماما در چارچوب حرفه ی وکالت اش انجام می داده است.

اما امروز که اینجا گرد هم آمده ایم باید بگوییم که نسرین ستوده به خاطر نقض همین قوانین موجود توسط مسئولان زندان، ناچار به اعتصاب غذا شده است. متاسفانه می بینیم در جامعه ما به جای آن که حاکمان و قوه قضائیه به اجرای صحیح قانون، متعهد باشند، مرتبا خودشان قانون را نقض می کنند. معلوم نیست آینده جامعه ای که قوانین توسط خود قانونگذاران نقض می شود به کجا خواهد کشید؟ بدون شک اگر این روند نامبارک نادیده گرفتن قانون توسط مسئولان قضایی ما به همین شکل تداوم یابد، جامعه ما با بحران های متعدد و لاینحلی مواجه خواهد شد از جمله: بحران های اخلاقی و هرج و مرج. وقتی به جای آن که قوه قضائیه و مسئولان حکومتی که باید سنگ قانون را به سینه بزنند و تمام و کمال آن را اجرا کنند، آنوقت ما فعالان جنبش زنان و فعالان مدنی در نبود این تعهد از سوی مسئولان، مرتبا باید نگران اجرای همین قوانین باشیم، مسلما جامعه ما آینده ی بدی پیش رو خواهد داشت.»

سپس مینو مرتاضی سخنان خود را بدن گونه آغاز کرد: «سوال ما از مسئولین قوه قضائیه و کارگزاران حکومت این است که برخورد با خانم ستوده و دیگر فعالان حوزه های مدنیت در ایران بر اساس کدام نگرش صورت می پذیرد؟اگر از زاویه نگرش دینی و سنتی است که در نگرش اسلامی سیاست هر مسلمان عین دیانت اوست.و در واقع زن مسلمانی چون خانم نسرین ستوده بر اساس اخلاق مذهبی و دینی اش از موکلان اش دفاع می کند و غمخوار انان می شود. امااگر از زاویه نگاه نو و مدرن به فعالیت های عدالتخواهانه و قانون مندانه خانم ستوده نگاه کنیم باز هم به آسانی در می یابیم که نسرین ستوده یک فعال مدنی است. فعال مدنی یعنی فردی با اخلاق یک شهروند مدرن.،او چون هر انسان مدرنی دفاع از حقوق انسان ها و حقوق بشر را وظیفه خود میداند .در جوامع توسعه یافته ودر حال توسعه باید توجه داشت که هر یک از افرادجامعه خود را مسئول وموظف به حمایت از حقوقی می داند که زندگی را برایش آسانتر و دوست داشتنی تر می کند. بسیاری از فعالان جوامع مدنی خود را نه تنها مقید به دفاع از حقوق انسانها و سایر شهروندان می دانند بلکه برای حیوانات و گیاهان و کلا محیط زیست هم حقوقی قائلند و از ان حقوق دفاع می کنند. زیرا فعالان مدنی نیک می دانند در طبیعت همه چیز به هم پیوسته است . وچنین حمایت هایی درجوامع توسعه یافته در قالب اخلاقیات شهروندی خود را نشان می دهد.. حال باید پرسید که چرابا یک فعال مدنی مانند نسرین ستوده که در واقع وظیفه شهروندی و مسئولیت اخلاقی خودش را در دفاع از حق و حقوق کودکان و موکلین اش انجام می دهد، برخورد سیاسی می شود؟چرا نسرین باید در زندان نگه داشته شود و ناچار شود که به دلیل فشار های وارده و نادیده گرفتن حقوق ابتدایی اش به عنودان یک شهروند مسئول ،دست به عملی بزند که خشونت علیه خودش محسوب می شود، یعنی اعتصاب غذا. می دانیم که اعتصاب غذا در حقوق بشر هم امری پذیرفته شده نیست، اما این که چرا نسرین ناچار می شود دست به اعتصاب غذا بزند ..شاید دلیل اش این باشد که برای او راهی جز این برای نشان دادن حقوق پامال شده اش باقی نگذاشته اند!! متاسفانه فعالیت مدنی در جامعه ما از سوی حاکمان به رسمیت شناخته نمی شود وبا فعالان اخلاق مدار جامعه مدنی ایران و کسانی چون خانم ستوده برخورد های پلیسی وامنیتی میشود .وهر گونه فعالیت مدنی ،دچار عقوبت ها و مجازاتهای سیاسی میگردد.ما این جا گرد امد ه ایم تا از خانم ستوده بخواهیم به اعتصاب غذایش پایان دهد .وتن شربف اش را بیش از این رنجور نسازد .واز مسئولین قوه قضائیه می خواهیم با خانم ستوده که وکیل دانا و اشنا به قوانین و حقوق خویش است بر اساس احترام به حقوق انسانی و قانونی یک زن مسلمان و یک شهر وند مسئول برخورد کند.»

فیروزه صابر هم در این جمع صمیمانه، بحث خود را با طرح یک پرسش بیان کرد: «نسرین ستوده یک وکیل بود و فعالیت هایی که کرده صرفا در چارچوب کار حرفه ای اش انجام گرفته است، حال این پرسش مطرح است که اگر حرفه وکالت در این مملکت به رسمیت شناخته شده، پس وکلا باید برای انجام وظایف شان چه بکنند؟».

پس از او پروین بختیارنژاد هم گفت: «نسرین ستوده وکیلی است که در حوزه شغلی خود فعالیت و اطلاع رسانی می کرده است. من در اینجا می خواهم از آقای جعفر دولت آبادی، دادستان تهران این سئوال را مطرح کنم که به راستی یک وکیل چگونه باید از موکلان اش دفاع کند؟ پاسخ به این سئوال، به یک معضل اساسی تبدیل شده است و به نظر می رسد که همه موکلان سرگردانند که چگونه باید حق موکلان شان را بستانند و چگونه باید کارشان را ادامه بدهند؟»

فرزانه طاهری نیز در این دیدار، نگرانی خود را از وضعیت بغرنج نسرین ستوده این طور بیان کرد: «وضعیت نگران کننده نسرین ستوده، بدون شک برای همه ما دردناک است. هر چند می دانم که تنها راه و واقعا تنها راه یک زندانی برای آن که به وضعیت غیرقانونی خود اعتراض کند، همین اعتصاب غذاست، ولی فکر می کنم وجود نسرین و سلامتی او نیز برای همه ما مهم است. در هر صورت نمی دانم چطور قرار است این پیام های ما به گوش نسرین برسد، اما امیدوارم که این پیام ها به او برسد و او اعتصاب غذایش را بشکند، چرا که جامعه ما به وجود نسرین ستوده نیازمند است.»

فخری شادفر یکی دیگر از فعالان جنبش زنان که در نشست امروز شرکت کرده بود گفت: «در تمام مراحل بازداشت و دستگیری نسرین ستوده، کارهای غیرقانونی بسیاری انجام گرفته و حتا در زندان او را به طور غیرقانونی از تلفن زدن به فرزاندانش محروم و خانواده و وکلایش را از ملاقات با او ممنوع کرده اند. او را در بازداشت نگه داشته اند درحالی که اگر هم کسی جرمی مرتکب شده است باید در چارچوب قانون با آن برخورد نشود. از سوی دیگر می بینیم که تحمل حاکمیت هر روز به مراتب بیش از گذشته کم می شود.»

فرشته جمشیدی نیز سخنان اش را این گونه آغاز کرد: «متاسفانه حاکمیت هر نوع انتقادی را به حوزه سیاست می کشاند. ما واقعا نمی دانیم مرز بین یک انتقاد معمولی از وضعیت و مشکلات روزمره مان با انتقاد سیاسی چیست؟ و حد و مرزش کجاست؟ الان ما حتا در محل کارمان وقتی یک انتقاد از وضعیت و مشکلات شغلی مان می کنیم، فورا آن را انتقادی سیاسی تلقی می کنند و با انگ های مختلف به اخراج و محرومیت های مختلف تهدید می شویم. حال پرسش این است که فعالیت وکلایی مثل نسرین ستوده، آیا مدنی است یا سیاسی؟ »

سونیا ترکمان نیز یکی دیگر از سخنرانان این نشست بود که نگرانی خود را بیان کرد: «من یک مادرم و می خواهم نگاه مادرانه به این قضیه بکنم. نسرین ستوده مادر دو کودک است. حالا در حاکمیتی که می گوید بهشت زیر پای مادران است، چطور مادر دو بچه خردسال را در زندان نگه می دارند و حتا نمی گذارند به بچه هایش تلفن بزند».

نسرین طائبیان، همکار نسرین ستوده در انجمن حمایت از حقوق کودکان نیز گفت: «نسرین ستوده همواره کارش در چارچوب قوانین موجود بود. من به یاد دارم که او مرتبا از ورود به مسائل سیاسی انجمن را منع می کرد و صرفا اصلاح قوانین را درخواست می کرد. وقتی ما کار برای بچه های کودکان کار در دروازه غار را آغاز کردیم، نسرین ستوده از همان ابتدا مجانی و بدون هیچ چشمداشتی به بچه های دروازه غار که مشکلات حقوقی بسیار داشتند، مشاوره های حقوقی می داد. برای همین است که امروز این کودکان کار دروازه غار در انتظار و چشم به راهش هستند. نسرین ستوده آنقدر پرونده های مختلف در رابطه با همین کودکان کار داشت که من گاهی به او می گفتم چرا دفتر وکالت گرفته چون او عمدتا پرونده های حقوقی داشت که رایگان انجام می داد، از پرونده ها و مشاوره های حقوقی به کودکان کار، تا بچه های اعدامی زیر 18 سال تا بقیه پرونده های فعالان مدنی و جنبش زنان و...»

ناهید کشاورز هم در این دیدار نگرانی شدید خود را نسبت به جان نسرین چنین بیان داشت: «جان نسرین ستوده در خطر است و این واقعه کوچکی نیست، چرا که ما نه تنها از جان یک انسان بلکه از جان یک وکیل، و نه تنها از جان یک وکیل بلکه از جان یک وکیل متبحر و با سواد و تجربه حقوقی بسیار بالا صحبت می کنیم که جامعه ما خیلی زحمت کشیده تا چنین وکیلی را در خود پرورش داده است. برای همین نسرین ستوده در واقع یک سرمایه اجتماعی در جنبش زنان که امروز جان اش در خطر است و جای او را به این راحتی جامعه نمی تواند پر کند. نسرین ستوده نه تنها وکالت ما را برعهده می گرفت و در پرونده های ما با تبحر بسیار عمل می کرد بلکه به ما همواره شجاعت و جسارت می داد و به ما منش و روش های اخترام به قانون را می آموخت.»

اکرم مصباح یکی دیگر از شرکت کنندگان در بحث خود به طرح چند سوآل پرداخت: «من می خواستم این نکته را یادآور شوم که اگر فشار و دستگیری نسرین ستوده به خاطر موکلانش بوده است، پس چگونه است که در سیستم قضایی اساسا «وکیل» به رسمیت شناخته شده است؟ اگر وجود وکلا در سیستم قضایی ضروری شناخته شده است، پس چرا باید وکیلی را به جرم آن که وکالت افراد را برعهده گرفته است بازداشت کنند؟ حال حتا اگر موکلی بدترین جرم ها را مرتکب شده باشد باز هم در سیستم قضایی برعهده گرفتن وکالت آن فرد، امری ضروری اعلام شده است حال باید پرسید واقعا جرم نسرین ستوده که کل فعالیت هایش در چارچوب پرونده هایی است که وکالت شان را پذیرفته است چیست؟»

در انتها پرستو اله یاری ضمن ابراز نگرانی از سلامت نسرین گفت: «در تمام این سالها ما هر چه از نسرین ستوده یاد گرفته ایم صبر، مقاومت و قانون مداری بوده است. حالا هم با اطمینان به صبر او مطمئن ایم که به خاطر عملکرد غیر قانونی روند بازداشت خود، اعتصاب غذا را طی این مدت ادامه داده، بنابراین به خاطر سلامت او درخواست می کنیم روند قانونی پی گرفته شود تا خانم ستوده به اعتصاب خود پایان دهد.»

لازم به ذکر است که پیش از نشست امروز فعالان جنبش زنان، نیز : زهرا رهنورد، شیرین عبادی، 5 تن از شخصیت های ملی مذهبی (حبیب‌الله پیمان، عزت‌الله سحابی، حسین شاه‌حسینی، اعظم طالقانی، نظام‌الدین قهاری) و چهار تن از زندانیان رجایی شهر (منصور اسانلو ، رسول بداغی ، عیسی سحرخیز، حشمت الله طبرزدی) و جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی، طی بیانیه هایی ضمن ابراز نگرانی شدید از وضعیت سلامت نسرین ستوده از وی درخواست کرده بودند که اعتصاب غذای خود را بشکند.

بايگانی وبلاگ