جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱

امضا قرارداد احداث نيروگاه اتمي بوشهر يکی از اتهامات عباسعلی خلعتبری بود


ارسالی مهدی خانباباتهرانی

جالب است بدانيد دليل اصلي اعدام عباسعلی خلعتبری

-  وزیر امور خارجه ایران در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی
- تهيه و امضاء کننده پیمان معروف ۱۹۷۵ الجزایر (كه همچنان يكي از افتخارات ايران است)
- تلاش و نقش وي براي امضا قرارداد احداث نيروگاه اتمي بوشهربود

 زيرا به زعم آقايون، ايران با وجود ذخاير عظيم نفت و گاز نيازي به نيروگاه اتمي ندارد و امضا اين قرارداد مصداق تضعييع بيت المال بود عباسعلی خلعتبری سرانجام در۲۲فروردین۱۳۵۸  دردادگاه انقلاب  محکوم به اعدام شد و این حکم در زندان قصربلافاصله به اجرا درآمد
بسپاریم بر سنگ مزارمان ، تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بی‌عرضگانِ این برهه از تاریخ مابوده‌ایم


















iran#

چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۱

امام جمعه قزوين

ايميل فورورد شده

امام جمعه قزوين



iran#

حوزه های انتخاباتی و دموکراسی- پيشنهاد كورش زعيم

حوزه های انتخاباتی و دموکراسی- پيشنهاد كورش زعيم
چهار شنبه 29 اوت 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2244

حوزه های انتخاباتی و دموکراسی
 بازچاپ: ماهنامه ايرانمهر ( شماره بهمن-اسفند 1384)
بازچاپ: روزنامه همشهري (1381)
بازچاپ: افتخار ملي (4 شهريور 1370)

پس از یک سده که از پیشینه انتخابات مجلس شورای نمایندگان مردم می گذرد، به علت دشواریهایی که استقرار و تداوم این نهاد دموکراتیک در ایران داشته، و پستی و بلندی هایی که در تنازع بقای آن طی شده، هنوز فرصت آن پیش نیامده که کاستی های بنیادین قانون انتخابات بررسی و اصلاح شود. پس از سقوط پهلوی هم که برای سومین بار مجلس شورای ملی فرصت ریشه گرفتن یافت تا حاکمیت ملی در کشور تحقق یابد، (بار نخست پس از جنبش مشروطیت و بار دوم پس از سقوط رضاشاه)، نظام جمهوری اسلامی حاکمیت یافت و مجلس شورا از "ملی" به "اسلامی" تغییر یافت و پشتیبان گروه و نگرش خاصی در جامعه شد.

اگر فرض کنیم که این بار مانند دو نوبت پیشین، دچار آفت براندازی نظامی یا شورشی نشود، سامانه پارلمانی موجود می تواند با تغییراتی در قانونهای حاکم بر آن، بویژه اینکه مردم بتوانند آزادانه و بدون دخالت منافع گروهی و عقیدتی نمایندگان خود را برگزینند و برای تدوین قانونهای مناسب جامعه ای که دلخواه مردم است به مجلس شورا بفرستند رشد کند و تنه آن چنان نیرومند شود که دیگر خودکامگی شخصی یا گروهی نتواند به آن آسیب رسانند یااز بار بیاندازنش. پس باید در رفع کاستیهای فنی و ساختاری آن کوشید تا این درخت کج نروید، از آفت زدگی در امان باشد و با ضرورتها و خواستهای مردم در یک جامعه رو به رشد، پیشرو و پویا ناهماهنگ نباشد.

نارسایی های ساختاری آن نیاز به تغییراتی عمده در قانون اساسی دارد که بحثی جداگانه است، ولی نارسایی های فنی سامانه انتخاباتی کنونی کشور هم یکی دو تا نیست. برای برخی در درون حاکمیت که درک ژرفی از این نهاد مردمی و دیگر ساختارهای دموکراتیک ندارند، شاید این کاستی ها جزئی یا غیر ضروری بنظر برسد، ولی رفع هرکدام از این کاستی ها ضامن حفظ معنای راستین یک سامانه پارلمانی مردمی و رشد دموکراسی در کشور خواهد بود.

یکی از نارسایی های فنی که بسیار پر اهمیت است، تعریف و تعیین درست حوزه های انتخاباتی است. تعریف وبخش بندی کنونی حوزه های انتخاباتی بسیار ابتدایی، ناهماهنگ با نیازها و ضرورتهای یک جامعه نوگرا و پویا و در حال رشد، و پایمال کننده حقوق انتخاب کنندگان در گزینش نمایندگانی است که باید مستقیما" در گیر و پاسخگوی مسئله ها و نیازهای آنان باشند. باید به این اصل مهم توجه داشت که وظیفه اصلی نماینده مردم در مجلس، کوشش در بهبود و پیشرفت امنیت و رفاه و رفع دشواریهای همگانی رای دهندگان درحوزه انتخابیه خودش می باشد. شرکت او در قانون گزاری های کشوری، هرچند که منافع همه ملت و کل کشور در الویت اول قرار دارد، هر نماینده باید نیازمندیها و خواستهای مردم حوزه خود را نیز مد نظر داشته باشد و ازآنها دفاع کند. نظارت بر درستی انتصاب ها و عملکرد مسئولان تراز اول اجرایی کشور نیز از مسئولیتهای نمایندگان مجلس است.

در قانونهای موجود، حوزه های انتخاباتی بر پایه کانونهای جمعیت و شهرها تعریف و بخشبندی شده اند. به این معنا که با توجه به کانونی بودن شهرها، جمعیت هرشهر و پیرامون آن برای محاسبه شمار نمایندگان بر پایه، مثلا" یک نماینده برای هر دویست و پنجاه هزار نفر، در نظر گرفته شده است. بنابراین، هویت هرحوزه ادغام شده در هویت شهری است که در برگیرنده و کانون آن حوزه تلقی می شود و بنام آن خوانده میشود. مثلا" تهران با جمعیتی بیش از هفت میلیون نفر، 30 نفر بمجلس می فرستد، تبریز 6 نفر، اصفهان 6 نفر، کرج 2 نفر، الی آخر. روستاها همه تابع بخش یا شهری هستند که با ادغام درجمعیت آن، حد نصاب برای تعیین یک نماینده یا بیشتر، بدست میآید. بنابراین، حوزه ها بنام شهرها شناخته میشوند، و درهر شهر نامزدهای نمایندگی در یک مسابقه همگانی شرکت می کنند، که جایزه آن همان راه یافتن نفر اول تا نفر چندم، به مجلس شورا است.

این روش، یک کاستی یا نارسایی بنیادین در قانون انتخابات بشمار میآید و با دموکراسی و معنای راستین تعریف "نمایندگی مردم" مغایر است. برای مثال، تهران را در نظر بگیریم که در آن، فرضا"، چند صد نفر نامزد نمایندگی چند میلیون نفر ازجمعیت ایران در یک منطقه گسترده جغرافیایی می شوند که همگی با هویت شهرستان تهران شناخته می شوند. این چند صد نفر، که بیشترشان برای مردم این منطقه ناشناس هستند، و فرصت شناساندن خود راهم به همه این جمعیت چند میلیون نفری ندارند، در یک مسابقه همگانی و کور شرکت می کنند. پایه اعلان شرکت در این مسابقه، فقط آگهی در روزنامه ها و چسباندن آگهی به در و دیوار شهر است. مردم احتمالا" به جز چند نفر از آنان را که بدلایل دیگر در رسانه ها مطرح بوده اند نمی شناسند. مردم، در هر حال، باید نام سی نفر را، از میان این همه نام های ناشناس، در رای خود بیاورند. رای دهنده سه راه دارد: فقط به آن چند نفر که از آنان شناخت دارد رای بدهد واز بقیه 30 نفر بگذرد، یا بدون شناخت و بی اعتنا بمسئولیت خودبعنوان تعیین کننده سرنوشت حوزه خود، نام سی نفر را از مجموع نامزد ها کورکورانه فهرست کند، و یا اینکه زیر نفوذ دیگران و سوء استفاده های انتخاباتی قرار گیرد. زیرا، در واقع، برای رای دهنده مهم نیست چه کسی ازمیان کسانی که هیچکدام آنان را نمی شناسد برگزیده شود. درنتیجه، انتخابات نمی تواند دموکراتیک باشد.

سی نفر برگزیده می شوند، نه بخاطر اینکه اکثریت جمعیت چند میلون نفری آنان را برگزیده اند، بلکه بخاطر اینکه به سی نفر اول از شمار شرکت کنندگان ناشناس در مسابقه قرار است جایزه ورود به مجلس داده شود. دو سوی معادله، یعنی رای دهنده و رای گیرنده، نه ازهم شناخت لازم را دارند ونه نسبت به هم مسئولیت، تعهد یا دینی احساس می کنند. نه نمایندگان می توانند با آن جمعیت چند میلیونی، یا درشهرهای کوچکتر چندصد هزار نفری، درتماس باشند، ارتباط برقرار کنند و به مسایل آنان رسیدگی کنند، و نه اینکه آن جمعیت رای دهنده می داند به کدام یک از نمایندگانش باید مراجعه کند و کدام را مسئول برآورده کردن خواستهایش درمجلس شورا بداند. اگر آن 30 نفر برگزیده شده براستی بخواهند باهماهنگی هم، دیدگاههای رای دهندگانشان را در مجلس بازتاب بدهند، (در صورتیکه از آن دیدگاهها آگاه باشند، که نمی توانند باشند)، باید آنها هم یک شورای دیگر میان خودشان تشکیل دهند و درباره نمایندگی حوزه شان دست جمعی تصمیم گیری کنند!

اکنون اگر بخواهند دست جمعی و هماهنگ عمل کنند، چگونه میان خود برای اعمال یک تصمسم واحد رای گیری کنند؟ آیا اکثریت نفری رای میان آنان باید حاکم باشد؟ در این صورت، آنان که بیشترین رای مردم را آورده اند با آنان که کمترین رای را آورده اند برابر خواهند بود. یعنی نفر اول که فرضا" دو میلیون نفر او را نمایمده خود کرده اند با نفر آخر که مثلا" فقط دویست هزار نفر به او اعتماد کرده اند و نماینده اقلیت کوچکی از جمعیت حوزه مربوطه است همتراز خواهد بود. بنابراین، خواست اکثریت فدای خواست اقلیت خواهد شد و این زیر پا گذاشتن اصول دموکراسی است. اگر رای نفر ده برابر رای نفر آخر ارزش داشته باشد، آنهم مغایر اصول دموکراسی و حقوق فردی در بیان عقیده است. ولی، در هر حال، رای همه اینگونه نمایندگان را نمی توان برابر شمرد، زیرا، بنیان نمایندگی در مجلس، نمایندگی اکثریت مطلق شمار معینی از جمعیت کشور باید باشد و رای هر نماینده باید به منزله رای اکثریت شمار معینی از جمعیت باشد.

مجلس شورا، براستی شورایی متشکل از تمامی مردم یک کشور است، که در آنجا بتوانند برای تعیین راهبرد و اداره جامعه خود دست جمعی کنکاش و تصمیم گیری کنند. ولی چون عملا نمی توان همه هفتاد میلیون نفر جمعیت کشور را در یک جا گرد آورد و به همه فرصت برابر برای سخن گفتن و ابراز عقیده داد، مقرر می شود که، مثلا، هردویست و پنجاه هزار نفر از مردم گرد هم آیند و یک نفر را از میان خود برای شرکت در این شورا بر گزینند. به این ترتیب یک یک نمایندگان مردم در مجلس نماینده بیش از پنجاه درصد رای دهندگان حوزه خود خواهند بود.

پس، یک نماینده باید در میان رای دهندگان خود زندگی کند، نیازها و دشواریهای آنان را بداند، خود را به آنان بشناساند، و در میان آنان به عنوان یک شهروند برجسته و کارآ کسب وجهه کند. نماینده باید همیشه پاسخگوی انتظارات اکثریت مردم حوزه انتخابیه خود باشد، و اگر منتطبق با آن خواستها و انتظارات عمل نکرد، باید بتواند دلیل آنرا توجیه وموکلان خود را قانع نماید. رای دهندگان باید بتوانند عملکرد اورا نسبت به خواستهای خود و قولهای او هنگام انتخاب شدن، و نیز نسبت به عملکرد دیگر نمایندگان بسنجند، و اگر نماینده ای انتظارات آنان را برآورده نکرد، او را زیر فشار عقاید و افکار خود بگذارند. نماینده با ارزیابی این افکار و عقاید است که می تواند امکان انتخاب دوباره خود را توسط همان مردم بسنجد. بطور کلی، رابطه یک نماینده با مردم خود یک رابطه پویا و یک کنش و واکنش پیوسته است. نماینده ای که در یک مسابقه گروهی با رای بخش کوچکی ازمردم به مجلس راه یافته باشد، طبیعتا" آن احساس وفاداری و نزدیکی را نسبت به جمعیت حوزه خود ندارد و، بنابراین، در مجلس شورا بیشتر به مسایل کلی و سراسری می پردازد تا مسایل حوزه انتخابیه خود.

این روند در ملاحظه عملکرد نمایندگان شهرهای بزرگ درمجلس آشکار است. بیشتر این نمایندگان، وقت خود را صرف مسایل کشوری وسیاست خارجی می کنند و مسئولیت خود را نسبت به حوزه های انتخابیه خود به فراموشی می سپارند، زیرا حوزه انتخابیه مشخصی ندارند. نماینده ای که با رای اکثریت مردم حوزه انتخابیه خود برگزیده نشده، احساس میکند که مردم به اواعتماد کافی نداشته اند واورا نماینده واقعی خود نمی شناسند. پس او کوشش می کند که برای خود در طرح مسایل کشوری نام بسازد و شایستگی خود را ثابت کند. چه بسا که برخی از این نمایندگان، با عملکرد خود در مجلس بتوانند خود را به رای دهندگان بهتر نشان بدهند واعتماد بیشتر آنان را جلب کنند. این مسئله برای نمایندگان شهرهای کوچک کمتر رخ می دهد، زیرا به مردم نزدیکتر هستند. مشاهده می کنیم که نمایندگانی که در مجلس بیشتر سنگ حوزه انتخابیه خود را به سینه می زنند ودر بهبود وضع حوزه خود کوشا هستند، نمایندگانی هستند که حوزه شان آنقدر کوچک است که از آن فقط یک یا دو نماینده انتخاب می شوند.

برای ایجاد شبکه درستی از حوزه های انتخاباتی، بایستی کشور را به محدوده های جغرافیایی تقسیم کرد که هر محدوده، مثلا، شامل دویست و پنجاه تا سیصد و پنجاه هزار نفر جمعیت شود. بدیهی است که به علت محدودیتها و ملاحظات جغرافیایی، امکانات ارتباطاتی، (بویژه در مناطق کم جمعیت و روستایی،) محدودیت های عملی تسهیلات رفاهی و خدماتی و غیره در مرزبندی این محدوده ها تاثیر خواهند گذاشت و جمعیت برخی حوزه ها ازدویست و پنجاه هزار کمتر وبرخی بیشتر خواهند شد. ولی، بطور کلی، اگر مقرر است برای هر دویست و پنجاه یا سیصد هزار نفر جمعیت یک نفر نماینده به مجلس برود، بخش بندی حوزه ها هم بر پایه همین مقدار جمعیت انجام می گیرد. (در یک برنامه دوراندیشانه، بهتر است مرز این محدوده های جمعیتی از مرز هر استان تجاوز نکند و هر استان، و در صورت امکان هر فرمانداری، حاوی تعداد کاملی از این محدوده، یا حوزه ها، شود.) دلیل این کار در مباحث بعدی درباره انتخابات استانی و محلی شرح داده خواهد شد.

این محدوده ها، حوزه های انتخاباتی کشور برای مجلس شورا خواهد بود. این حوزه ها در محدوده هر استان شماره گذاری می شوند، مانند، حوزه شماره 28 استان تهران، یا حوزه 32 استان اصفهان، یا حوزه شماره 4 فارس، الی آخر. در هر حوزه، فقط یک نماینده انتخاب خواهد شد که باید بیشترین رای یا اکثریت رای ریخته شده در صندوقهای حوزه انتخابیه خود را به دست آورد، و به این ترتیب نماینده اکثریت رای دهندگان حوزه خود باشد. نفر دوم بازنده است. نقشه ای از ایران که در آن محدوده های این حوزه ها ترسیم شده و شمار گذاری شده باشد باید به تصویب مجلس برسد و جزوی از قانون انتخابات گردد.

هر کس می خواهد به نمایندگی مجلس شورا انتخاب شود، باید خود را از حوزه محل سکونت یا کار خود، ( شش ماه پیشینه سکونت یا کار در حوزه انتخابیه باید اجباری باشد،) نامزد کند و برای نامزدی بایستی دستکم یک در صد جمعیت آن حوزه، با امضای یک تومار، درخواست نامزدی او را تایید کنند. با این ترتیب، چنین نامزدی با حوزه خود و مردم آن آشناست، مردم حوزه او را می شناسند یا می توانند بشناسند. برخورد با مردم، شرکت دراجتماعات وسخنرانی برای آنها و تبلیغ حضوری برای نامزدی نمایندگی براحتی و با هزینه کم انجام خواهد گرفت. به علت کم بودن هزینه تبلیغ، نامزد کمتر زیر بار تعهد و دین به گروههای فشار و انحصار و منابع ثروت یا سیاست خارجی خواهد رفت. نماینده احساس وفاداری بیشتری به مردم خود خواهد داشت و مردم حوزه بیشتر از اکنون این احساس را خواهند داشت که در مجلس از خود یک نماینده دارند.

من این پیشنهاد را نخستین بار در 1370 و سپس در 1381 مطرح کردم، ولی، با وجود اینکه باور دارم سرانجام جزوی از قانون انتخابات یک ایران دموکراتیک خواهد شد، هنوز مورد توجه قانوگزاران قرار نگرفته است.

(آخرين بار چاپ شده در ماهنامه ایران مهر، شماره بهمن-اسفند 1384)

iran#

نامه چند تن از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر به بان کی‌مون

نامه چند تن از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر به بان کی‌مون
چهارشنبه ٨ شهريور ۱٣۹۱ - ۲۹ اوت ۲۰۱۲
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2240
خبرگزاری هرانا: به مناسبت ورود بان کی‌مون دبیر کل سازمان ملل متحد به تهران و احتمال حضور وی در مجلس شورای اسلامی چهارتن از زندانیان سیاسی بنامهای حشمت الله طبرزدی، افشین اسانلو، رضا شریفی بوکانی و خالد حردانی نامه ای را خطاب به وی نگاشته و شرایط ایران را از ابعاد مختلف برای وی تشریح نموده اند. شرح نامه این چهار زندانی سیاسی را در زیر می خوانید.

عالی جناب‌بان کی مون دبیر کل سازمان ملل متحد، به ایران خوش آمدید

آقای دبیر کل، مردم ایران از دوران باستان به مردمی مه‌مان نواز شهرت یافته‌اند، به ویژه اگر آن مه‌مان همچون جناب عالی ناخوانده باشد. عنوان شما دبیر کلی سازمان ملل است ولی متاسفانه باید اعلام کنیم که به شکل سنتی به دبیر کلی دول تبدیل شده است.

مقصر جناب عالی نیستید بلکه ساختار تشکیلاتی آن سازمان چنین ایجاب کرده است. البته قرار بوده است که دولت‌های عضو این سازمان نماینده واقعی ملت‌ها باشند تا چنین تناقضی به وجود نیاید اما جناب عالی خود بهتر از همه می‌دانید که دولت‌هایی مثل حکومت جمهوری اسلامی نه تنها چنین نمایندگی‌ای را ندارند، که سالهاست بر علیه ملت و منافع آن تبدیل شده‌اند.

با این مقدمه کوتاه اجازه بدهید از سوی اکثریت ملت ایران که حکومت امکان ابراز نظر به او نمی‌دهد برای شما بازگو نماییم که پا در کجا گذاشته‌اید و مه‌مان رسمی شما چه کسی است.

آقای دبیر کل شما پا به کشوری گذاشتید که دولت حاکم که خودش را نماینده جمهوری و اسلام می‌داند به هیچ حزب و گروه مخالفی حتی اگر مخالفت آن احزاب دموکراتیک و مسالمت آمیز باشد، اجازه فعالیت نداده و رهبران و اعضای آن‌ها را بیش از سه دهه است که به شدت سرکوب و در مواردی ترور و اعدام کرده است. برای نمونه می‌توان از: جبهه ملی ایران، نهضت آزادی ایران، حزب ملت ایران، حزب پان ایرانیست ایران، نیروهای ملی مذهبی، حزب دموکرات کردستان، جبهه دموکراتیک ایران، جبهه متحد دانشجویی و طی سه سال اخیر اعضای دفتر تحکیم، حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب نام برد.

شما به کشوری پا نهاده‌اید که طی چند سال اخیر به زندان بزرگ روزنامه نگاران تبدیل شده و هیچ روزنامه مستقلی حق فعالیت نداشته و شمار روزنامه‌های توقیف شده به اندازه‌ای است که امکان ذکر نام آن‌ها وجود ندارد. در حال حاضر و در صورت تمایل می‌توانید با روزنامه نگاران مستقل و سر‌شناس و رهبران احزاب و سازمان‌های سرکوب شده در زندان‌ها ملاقات کنید. آیا حکومت این اجازه را به دبیر کل سازمان ملل خواهد داد؟

شما به کشوری پا گذاشتید که هیچ حزب و گروه و سازمان مستقل، منتقد و مخالف، حق برگزاری هیچ می‌تینگی یا تظاهرات مستقل از منویات حکومت را ندارد و برگزار کنندگان به اتهام اقدام علیه امنیت ملی سرکوب و زندانی می‌شوند. شما به کشوری پا گذاشتید که هیچ فرد یا گروه مخالف حق شرکت در انتخابات و تعیین سرنوشت به عنوان کاندیدا را ندارد و فقط کاندیداهایی این امکان را خواهند داشت که نهاد‌های حکومتی از جمله سپاه، وزارت اطلاعات، قوه قضاییه، بسیج و در ‌‌نهایت شورای نگهبان منتصب رهبر او را تایید کرده باشند. شما به کشوری پا گذاشته‌اید که حتی اقلیت‌های قومی و مذهبی حق استفاده از حقوق قانونی مصرح در همین قانون اساسی موجود مورد تایید حکومت را نداشته و تفتیش عقاید، شکنجه در زندان‌ها، و تواب سازی زندانیان عقیدتی و سیاسی امری معمول است. شما به کشوری پا گذاشته‌اید که زن را نصف مرد به حساب آورده و نه تنها زنان حق کاندیدا شدن برای برخی مسئولیت‌ها مثل ریاست جمهوری را ندارند بلکه حق قاضی بودن را نداشته و در مورد شهادت در دادگاه یا امر دیه و امثالهم دو زن برابر یک مرد است.

در این کشور آپارتاید مذهبی، قومی و جنسیتی بیداد می‌کند و قطع دست و پا و سنگسار را امری قانونی قلمداد می‌کنند.

آقای دبیر کل شما به کشوری پا گذاشته‌اید که آزادی بیان و رعایت حقوق بشر مصرح در اعلامیه جهانی سازمان ملل به شدت زیر پا گذاشته شده و حاکمیت و در راس آن ولی فقیه خامنه‌ای و نیروهای تحت امر و نهاد‌های انتصابی با هر چیز به صورت گزینشی و خودی و غیر خودی دانستن مردم، برخورد می‌کنند.

آری آقای دبیر کل، همین آقای خامنه‌ای که خود را در لباس روحانی و لباس دلسوزی برای مردم عراق، بحرین، فلسطین و بلکه همه جهان معرفی می‌کند و برای همه دول و ملل جهان نسخه نوشته و خطیب توانمندی نیز هست، خودش را نماینده خدا و عقل کل و دارای قدرت مطلقه می‌داند و اجازه هر نوع ابراز نظر مخالف در ایران را سلب کرده است. برای اینکه با هزینه کردن ملیارد‌ها دلار پول حاصل از فروش نفت مردم ایران یک نیروی پلیسی، امنیتی جهنمی به وجود آورده و به محض ابراز کوچک‌ترین نظر مخالف با قدرت مطلقه‌اش همین نیروی سرکوبگر جهنمی را به جان مخالفین می‌اندازد. شما مه‌مان چنین دیکتاتوری مذهبی در ایران هستید. آیا آمده‌اید با صراحت از آن‌ها بخواهید که به قوانین بین المللی در زمینه رعایت حقوق بشر وفادار باشند یا اینکه آمده‌اید تا به آن‌ها مشروعیت داده و تیغ زنگ زده سرکوب آن‌ها را صیقل بدهید؟

آقای دبیر کل، در این مملکت فقر، گرانی، تورم، بیکاری، تبعیض و فساد مالی و اداری بیداد می‌کند. هر سال هزاران کارگر بیکار شده، کارخانه‌ها تعطیل شده، شرکت‌های بزرگ مالی ورشکست می‌شوند. مردم ستم دیده ایران مجبور هستند آثار اقتصادی ناشی از فساد نهاد‌های حکومتی تمامیت خواه، سوء مدیریت‌ها، اقتصاد دولتی و انحصاری و تحریم‌های بین المللی علیه حکومت را تحمل کنند. بحران‌های اقتصادی تا بدان جا رسیده است که حتی رهبران تمامیت خواه حکومت نیز مجبور شده‌اند به آن اعتراض کنند و البته ریاکارانه مثل همه حکومت‌های انحصار طلب و دیکتاتوری این بحران‌ها را بر گردن هم دیگر یا نهاد‌ها و مقامات پایین‌تر بیندازند ولی آیا ملت اجازه اعتراض علیه وضع موجود را دارد؟ هرگز.

برای اینکه با بد‌ترین شیوه سرکوب می‌شوند. میزان سرکوب‌های وحشیانه حکومت را سه سال پیش و در جریان سرکوب جنبش سبز همه جهانیان مشاهده کردند. آیا شما هم دیدید؟

آقای دبیر کل شما پا به چنین سرزمینی نهادید و مه‌مان چنین حکومتی هستید. ملت ایران تمایل داشت در شرایطی از دبیر کل سازمان ملل پذیرایی کند که با این حاکم این حکومت سرکوبگر و خشن رو به رو نبود و دارای حکومت ملی و دموکراتیک می‌بود. با صراحت بگوییم ملت ایران حتی این انتظار را از شما ندارد که بتوانید علنی رفتار حکومت ملت ستیز و ضد حقوق بشری و ضد انسانی‌اش را محکوم کنید. برای اینکه اگر قرار بود چنین کنید هیچ‌گاه دعوت این حکومت ریاکار را نمی‌پذیرفتید

آقای دبیر کل این حکومت نیازمند معرفی نیست. برای اینکه رفتار داخلی و بین المللی آن طی بیش از سه دهه گذشته معرف هویت آن است. حمایت از تروریسم، اقدام به ترور‌های گسترده و سایر اقدام‌هایی که همگان به خوبی از آن آگاه هستند، جالب‌تر از همه اینکه دوستان و متحدان اصلی این حکومت دولت‌هایی چون کره شمالی و سوریه هستند که نمونه‌های بارز حکومت غیر دموکراتیک و جنایتکار بشمار می‌روند. به واقع برای کشور‌های به اصطلاح غیر متعهد متاسف هستیم که چنین حکومت‌هایی در آن عضویت داشته یا وظیفه میزبانی آن را بر عهده گرفته‌اند. پس باید مفهوم غیر متعهد‌ها را به معنای بی‌تعهدی در برابر حقوق ملت‌ها معنا کنیم.

جناب دبیر کل، کشور‌های متمدن جهان از شما خواسته‌اند که چنان چه به ایران سفر کردید، درباره برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی به حکومت تذکر بدهید. آن‌ها نگران امنیت بین المللی و امنیت کشور‌های خود هستند ولی قربانی اصلی همه سیاست‌ها و برنامه‌های داخلی و بین المللی جمهوری اسلامی ملت ایران هستند. برای اینکه از یک سو حکومت همه حقوق اساسی آن‌ها را سلب کرده و ایران را به زندانی بزرگ برایشان تبدیل نموده و از دیگر سو هزینه برنامه‌های بلند پروازانه و ماجراجویانه مثل همین برنامه هسته‌ای را نیز ملت ایران می‌پردازد. برای اینکه دلارهای نفتی که می‌بایست هزینه آبادانی کشور و توسعه همه جانبه آن شود برای برنامه‌های بلند پروازانه صرف شده و از دیگر سو هزینه تحریم‌ها را نیز حکومت بر دوش ملت انداخته و اگر کشور‌هایی مثل اسراییل دست به حمله نظامی علیه مراکز هسته‌ای ایران بزنند، که امیدواریم هیچ‌گاه چنین نکنند، این سرمایه‌های ملت ایران و جوانان و نیروی انسانی اوست که از بین خواهد رفت. پس شاهدید که عملا همه هزینه‌ها را ملت ایران می‌پردازد اما هیچ کس شما را به تذکر رعایت حقوق این ملت از سوی حکومت ایدئولوژیک حاکم بر ایران توصیه نکرده است. همگان فقط و فقط به امنیت و منافع خود می‌اندیشند.

جناب دبیر کل، در پایان ضمن خوش آمد گویی شما به سرزمین پهناور و کهن ایران زمین با اطمینان ناشی از آگاهی و اراده ملت بزرگ ایران به شما اعلام می‌کنیم ملت ایران به زودی به پا خواهد خواست. تشکیل حکومتی ملی، دموکراتیک و پایبند به همه اصول دموکراسی، حقوق بشر و حقوق بین الملل یک بار دیگر ایران را از انزوای جهانی خارج و نقش سازنده خود برای صلح و آزادی در جهان را ایفا خواهد کرد. ملت ایران با هیچ دولت و ملتی سر ناسازگاری و دشمنی ندارد و دست همه دولت‌های عضو سازمان ملل را خواهد فشرد و خواهان از بین رفتن هیچ ملت یا دولتی نیست. ملت ایران از هر نوع حکومت ایدئولوژیک یا مذهبی به ستوه آمده و از پراکندن ایدئولوژی نفرت توسط حکومت فعلی به تنگ آمده است. امید است در دوران حکومت واقعی ملت ایران پذیرای دبیر کل و دولت‌های برآمده از رای ملت‌ها باشیم.

مهندس حشمت الله طبرزدی، افشین اصانلو، رضا شریفی بوکانی، خالد حردانی

زندان رجایی شهر کرج یند ۱۲ سالن ۴

مورخ چهارشنبه ۸ شهریور

قندچی-نتيجه همراهی طولانی تر جمهوری اسلامی با بشار اسد چه خواهد بود

نتيجه همراهی طولانی تر جمهوری اسلامی با بشار اسد چه خواهد بود
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/715-iran-and-syria.htm

خبرهای قتل عام در سراسر سوريه صفحات مطبوعات بين المللی را پوشانده است. کشتارها شامل غيرنظاميان از جمله کودکان است و بمباران شهرها توسط ارتش بشار اسد ديگر به رويدادی روزانه تبديل شده است.

جنايات عليه بشريت که رژيم اسد مرتکب شده مختص چند هفته اخير نيست. در يک سال و نيم گذشته که خيزش مسالمت آميز مردم و ارتشيان متواری در سوريه نظير ديگر کشورهای بهار عرب زبانه کشيده است حدود ٢۰۰۰۰ نفر کشته شده اند.

چمهوری اسلامی ايران همچنان به حمايت خود از بشار اسد ادامه می دهد. گفته می شود در زمان جنگ ايران و عراق، بشار اسد تجهيزات جنگی بنام سوريه می خريده و در اختيار ايران قرار می داده است و به اين دليل جمهوری اسلامی اکنون همياری آن روز بشار اسد را جبران می کند.

دولت ايران از يکسو جنبش مردم سوريه را بعنوان توطئه قدرت های جهانی محکوم کرده و در سرکوب آن به رژيم اسد ياری رسانده و از سوی ديگر تلاش دارد بهار عرب را بعنوان ادامه انقلاب اسلامی ۳۳ سال پيش ايران، توصيف کند.

اما بهار عرب که شامل جنبش مردم سوريه نيز می شود، يک ويژگی اساسی دارد که آن را از انقلاب ۵۷ در ايران و رويدادهای مشابه در منطقه خاورميانه در ۳۰ و چند سال پيش جدا می کند، و آن هم اعتدال غالب بر اين حرکت است که اصطلاحاً ليبرال ناميده می شود.

از نيروهای سکولار تا جريانات اسلامی در جنبش بهار عرب، همه نوعی اعتدال را برگزيده اند. به همين دليل تلاشهای جريانات افراطی هوادار جمهوری اسلامی در مصر و ليبی برای به راه انداختن اقداماتی نظير اشغال سفارت آمريکا در آن کشورها با شکست روبرو شد.

قدرت های بزرگ نظير آمريکا نيز مراقب هستند از جريانات افراطی نزديک به القاعده که در تلاش برای رخنه در اپوزيسيون سوريه هستند، فاصله بگيرند. اما خود دولت بشار اسد که اين اپوزيسيون بخشاً اسلامی را سرکوب می کند جريانی افراطی است – هرچند به عکس جمهوری اسلامی ايران، سکولار است.

مدتی پيش آيت الله خامنه ای پرسيده بود که دنيا مسأله اش با ايران اتمی است يا ايران اسلامی، و در پاسخ گزينه دوم را انتخاب کرد. اما سوريه نشان می دهد ايران با طرفی که اسلامی نيست سمت گرفته است!

جمهوری اسلامی ايران نظير شوروی که با سقوط افغانستان ضربه خورد، از سقوط رژيم اسد ضربه خواهد خورد اما هرچه اين همراهی با بشار اسد طولانی تر شود اين ضربه شديدتر خواهد بود (1).

آنچه مسلم است مردم سوريه برای تحولی معتدل برخاسته اند و اين رژيم افراطی بشار اسد است که مانعی در برابر رسيدن به يک مصالحه در آن کشور می باشد. دولت هايی که به اين رژيم سرکوبگر ياری می رسانند هر روز خود را از جنبش بهار عرب منزوی تر خواهند کرد.

سؤال اين است که با ادامه کشتارها در سوريه توسط رژيم بشار اسد، ايران چه خواهد کرد؟

به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم شهريور ماه 1391
August 30, 2012

پانويس:

1. http://www.ghandchi.com/691-IranSyria.htm



iran#

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۱

نشانه شناسی و نقد فیلم

نشانه شناسی و نقد فیلم
شپوءل عباسی
http://ir.voanews.com/content/article/1495524.html

سینما، همچون ابزاری فراگیر، به مثابه مفهوم و ادله هایی است که خالق اثر سینمایی، با آن‌ مخاطبانش را به چالش فکری و روحی می کشاند .

تحلیل سینما، به‌ جهت گستردگی اش، همچون یکی از واجبات موضوعی در حوزه‌های مختلف علوم انسانی است. از ابتدای هنر سینما، سالیانی، تنها روش تحلیل این هنر، نگاه زیبایی شناسانه به فیلم‌ بوده است. اما امروزه روش تجزیه و تحلیل رنگ دیگری به خود گرفته است.

تغییر جهت از نگاه مطلق زیبایی شناختی به نگاه‌های تحلیلی به صورت تلفیق و ترکیب، مانند نشانه شناسی و تحلیل روایی، نتیجه کنکاش متفکران شاخه های مختلف علوم انسانی از جمله، محققان حوزه جامعه شناسی، منقدان حوزه ادبیات، مردم شناسان و ... است.

امروزه کمتر منتقد فیلمی پیدا می شود که فیلمی را تک بعدی به نقد بکشاند،بلکه ترکیب و تلفیق تکنیکی جدید در نقد فیلم هاست، به طور مثال نقد تکنیک فنی فیلم بدون در نظر گرفتن ادبیات فیلم یا تحلیل حوزه جغرافیایی ساخت فیلم از نگاه مردم شناسانه یا فرهنگی، امری محال به نظر می رسد.

بهترین پاسخ به این سوال که، مهمترین روشهای تلفیقی-ترکیبی نقد یک فیلم سینمایی کدام است؟بدون شک و بدون وقفه، روش نشانه شناسی.

نشانه شناسی یکی از تیتر های مهم در هنر سینما،به شمار می رود. هیچ فیلمساز،منتقد،دانشجوی سینما وتئاتر و در یک کلام تمام کسانی که به گونه ای در این حوزه مشغول فعالیتند، را نمی شود یافت که با این موضوع درگیر نبوده باشند.

تعداد مقالات و کتب بیشماری در اینباره به چاپ رسیده است ،اما باز هم تحقیق و کنکاش در این حوزه ادامه دارد.

پدر علم نشانه شناسی، جامعه شناس سوئیسی " فردیناند سوسور" است که معتقد است،علم نشانه شناسی دریافت جزئیات زندگی است که ریشه در کلام دارد.کلام به معنای عام زبان و یا گونه خاص در برقراری ارتباط که همه در قالب علم زبان شناسی نهفته است. " سوسور" راه را برای محققان حوزه نشانه شناسی هموار کرده و گزینه های کلی و تاثیر گذاری را همچون ابزار کاری در اختیارشان قرار داده است.

اما نشانه را چگونه باید درک کرد و مفهوم نشانه شناسی چیست؟ ساختار کلی ارتباطات اجتماعی، چه طبیعی و یا چه قراردادی و نوع کنش و واکنش اجتماعی که بشود با آن عنصری را به جای دیگری تعریف کرد.

برخی از نشانه ها،به دلیل شباهت با موضوع ،برخی به جهت در هم تنیدگی معنا بین نشانه و موضوع و برخی نشانه های دیگر نیز،بسته به نوع جوامع مختلف و قرارداد های اجتماعی بصورت کارکرد سمبول بین نشانه و موضوع،در دسته های مختلف دسته بندی می شوند.

"سوسور" تنها به بخش سوم یعنی،معنای سمبولیک در ارتباط بین نشانه و موضوع معتقد است. اختلاف بین این مهم که آیا نشانه شناسی بخشی از زبان شناسی است یا بر عکس، همچنان موضوع داغ بحث های زبان شناسان است.

اما در مورد نقد آثارهنری در معنای ناب سینما(نه سینمای گیشه) که ذاتا بصری است یعنی همواره حواس پنج گانه (بعضی معتقد به شش گانه نیز هستند)با آن درگیر است،اختلافات بین منتقدین بر سر رابطه بین نشانه ها با موضوع تاکنون نتیجه نداده است و نوع نقدی که بر یک فیلم انجام می شود، به نوع دیدگاه منتقد در مورد رابطه بین موضوع و نشانه هاست.

بدون شک زبان،اصلی ترین المان در انتقال بیان است.

برای درک ساده تر نشانه شناسی در سینما بهتر است مثالی بزنیم .یک فیلم سینمایی را در نظر بگیرید که کلام در آن جاری نیست و صامت است،با این حال شما فیلم را می بینید،گاهی می خندید،گاهی غمگین شده و گاهی نیز هیجان زده می شوید. اینجاست که نشانه ها اعم از محیط،نوع تکنیک کارگردان،بازی بازیگر و ... همه و همه در قالب فیلم با شما به سخن می نشینند. در واقع تماشای یک فیلم،نگاه کردن به یک نقاشی،گوش دادن به قطعه موسیقی و ... شاید به مثابه گفتگو با کسی است که نوع آن ،زبانی آن هم از جنس انسانی نیست.در واقع زبان سینما(نشانه ها)،یک ساختار رسمی زبانی نیست که بتوان آن را در قالب یک نظام زبانی بر شمرد،یا به بیان ساده تر به شکل واحدی رمز گشایی کرد. اینجاست که منتقد فیلم به کمک ابزار نشانه،فیلمی را بر اساس آموخته ها،احساسات،اطلاعات و ... به نقد می کشاند. هر منتقدی نشانه ها را خود بر اساس داشته های ذهنی خویش رمزگشایی می کند.

کلام آخر اینکه، اگر می خواهید فیلمی را به نقد بکشید،کار زیاد سختی نیست.کافی است نشانه ها (حرکت، گفتار، موسیقایی، اوایی، تصویر و نوشتاری) را شکار کنید.(کمی هم چاشنی اطلاعات و دانش در مورد تکنیک،سبک های بازیگری، داستان روایی،تدوین و سبک تدوین و ... داشته باشید.امتحان کنید.نشانه شناسیتان را محک بزنید). 

iran#

من، ايرانی، درست مصرف نمی کنم

من، ايرانی، درست مصرف نمی کنم

ايميل فورورد شده








































iran#

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۱

تصویر «روشنفکر» از نگاه علی شریعتی

تصویر «روشنفکر» از نگاه علی شریعتی
پرویز دستمالچی
Dastmalchip@gmail.com

 http://www.newsecularism.com/2012/08/27.Monday/082712.Parviz-Dastmalchi-Intellectuals-in-Shariatis-eyes.htm

«روشنفکران دینی» (تقریبا) همه ارادتی ویژه به دکتر شریعتی به عنوان «معلم بزرگ» خود دارند. علی شریعتی، بی شک، موثرترین و موفق ترین «روشنفکر دینی- اسلامی» بوده است که اندیشه هایش انقلاب اسلامی ایران را شکل دادند. انقلابی که «وحی» را به جای عقل، «امت» را به جای ملت، حق حاکمیت الله را به جای حق حاکمیت ملت، امامت (ولایت فقیه) را به جای انتخابات آزاد، حقوق الهی را به جای حقوق بشر (قانون بشری)، تامگرایی را به جای دمکراسی، تبعیض حقوقی شهروندان را به جای تساوی حقوقی دربرابر قانون، و... نشاند. واپسگرایی که تنها از پس «روشنفکران دینی» با یک پز انقلابی بر می آمد، «روشنفکرانی» که همچون قارچ از زمین مرطوب وآلوده حکومت اسلامی ولایت فقیه و فضای تیره و تاریک جامعه «امت- امامتی» آن روئیدند و مبلغان نظامی شدند که بنا بر شهادت تاریخ سی و سه ساله اش، در نظر و عمل، یکی ازبرجسته ترین نمونه های قساوت و شقاوت و وقاحت و تبعیض است. اما چه شد که چنین شد؟ در پاسخ به این پرسش، شاید بررسی نگاه ونظر دکترعلی شریعتی به«روشنفکر» بتواند ما را اندکی یاری دهد. برای اینکار به«چه باید کرد؟»، مجموعه آثار 20، از معلم شهید دکترعلی شریعتی، رجوع کردم(1).

این مجموعه «...تدوین و چاپ کلیه نوشته ها و گفته های منتشر شده و منتشر ناشده معلم شهید دکتر علی شریعتی، به روشی دقیق، با در نظر گرفتن کلیه تصحیحات و تجدید نظرهای وی وبا پرهیز از هرگونه دخل و تصرف، در آثار اوست...»(2) کتاب دارای چهار بخش است: بخش نخست با «پیام امید به روشنفکر مسئول» شروع و با «روشنفکر مسئول کیست؟»(484 برگ) پایان می یابد. بخش دوم ، ضمیمیه ها، دارای دو بخش است: «رابطه روشنفکر با جامعه» و پرسش و پاسخ (برگ های 519 تا 529). بخش سوم، «نمونه ها»، عکس برخی از دستنوشته های دکتر است و بخش چهارم، پیوست ها است که «توسط ناشر مجموعه تهیه شده است » و ربطی به علی شریعتی ندارد (در مجموع 597 برگ).

شریعتی ابتداء روشنفکر را چنین تعریف می کند: «...روشنفکر به معنای کسی که کار و شغلش، کار مغزی وکار فکری است، نیست. این آدمیکه روشن فکر می کند، ممکن است که کار اجتماعی اش، کار بدنی و یدی باشد، اما خوب بفهمد. برعکس، آدمی که کار مغزی میکند (اساس کارش، کار مغزی است)، جزء انتلکتوئل است، اما روشنفکر نیست. مگر آدمهائی را نمی بینیم و نمی شناسیم، و هر روز و همیشه با کسانی برخورد نداریم که تحصیلات عالی، و تصدیقهای علمی دارند و کار مغزی میکنند ولی به اندازه یک"دب اکبر" نمی فهمند، اینها "کلروایان" نیستند، اینها روشن بین و روشن فهم نیستند، ولی کارشان کار مغزی است، یعنی انتلکتوئل هستند، اما روشنفکر نیستند... بنابراین، باین قانون میرسیم که" روشنفکر عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد"، اما انتلکتوئل، "صفتی است برای شغل یک فرد" و براساس این قانون بعضی از روشنفکرها انتلکتوئل هستند، اما برخی نه، و برعکس بعضی از انتلکتوئل ها روشنفکر هستند و بعضی اشان نیستند... روشنفکر در یک کلمه، ترجمه"کلروایان" (Cair Voyant)است، بمعنای روشن- بین. خوب کسیکه روشن بین است، ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است نباشد، تصدیق دار باید یا نباشد، و ممکن است کارش مغزی باشد، ممکن است بدنی باشد، ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی هم دانشمند باشد، اما روشنفکرا نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد...3».*

پس، بنا بر«قانون» شریعتی، روشنفکری صفتی است برای«تفکر» («مذهب یعنی خودآگاهی»، برگ 168) یک فرد، و اصولاً ربطی به کار مغزی یا یدی ندارد، زیرا بسیارند کسانیکه دانشمند هستند و دارای مقامات علمی، اما هیچ نمی فهمند و روشنفکری را «باید با ملاک های دیگری سنجید، (همانجا، برگ 55). البته این«قانون» شریعتی، تنها یک تعریف از یک واژه است که می تواند در تطابق یا تضاد با سایر تعاریف باشد و نه قانونی که همه وقت و همه جا معتبر است، اما او سخن از «قانون» می کند، یعنی جنبه عام و فراگیر، جنبه واقعیت خارج از ذهن، جنبه یک«جبریت» به آن می دهد. اما، (فعلا) بپذیریم و ادامه دهیم که معیارهای او برای«روشنفکری»، برای یک «تفکر» ویژه داشتن چیست، و روشنفکراز نگاه او کیست؟ با این تذکر که اگر«تفکر» کار فکری نیست، پس چیست، کار یدی!؟

شریعتی سپس به شرح شکل گیری«طبقه انتلکتوئل»(تحصیلکرده ها) و خصوصیات آنها در اروپا می پردازد(همانجا برگ های 56 تا 68) و می نویسد«... بنابراین، طبقه روشنفکر اروپای قرن 17 که نسخه اصلی ماست، تحت شرایط خاص بوجود آمد و در اثر این شرایط خاص اجتماعی دارای خصوصیات فکری خاصی هم شد، همه اش هم طبیعی بود و رابطه علت ومعلولی داشت...4».

او در توضیح استفاده از واژه« طبقه روشنفکر» به جای واژه انتلکتوئل در باره این اندیشمندان(سده هفده، جنبش روشنگری و خردگرایی)، در پا نویس همان صفحه توضیح می دهد که او به این دلیل از آنها تحت عنوان «روشنفکر» یاد می کند چون« ...اصطلاح شده است و او مجبور است که همین اصطلاح غلط را تکرار کند، ولی قبولش ندارد...». و ادامه می دهد که:

«... این طبقه تحصیلکرده، یعنی روشنفکر جدید، در قرن 17- که تا الان هم در اروپا و بر دنیای اندیشه حکومت می کند- دارای چه خصوصیاتی است؟... چند شاخصه مهم آنرا میگویم تا روشن شود که روشنفکر تحصیلکرده اروپائی چطور فکر میکند و در اثر چه حادثه و شرایط اجتماعی است که اینطور فکر میکند؟...(یکم) در برابر علمای مذهبی قرون وسطی تشکیل شد... که این گریز از مذهب طبقه روشنفکر در اروپا یک گریز منطقی بود و نتیجه هم گرفتند... (دوم)پاپیسم و کلیسای کاتولیک، در قرون وسطی، جهان وطن است، به قومیت و ملیت فکر نمیکند... پس منطقا ناسیونالیسم او(روشنفکران) در برابر انترناسیونالیسم و جهان وطنی پاپ قرار دارد... و(سوم) خصوصیت دیگر روشنفکر، ضد اشرافیت و ضد حکومت یک طبقه خاص و ضد فئودالیسم او است... این، روشنفکر و خصوصیات روشنفکر است در اروپا، که یکمرتبه دیگر بطور خلاصه تکرار میکنم، چون این اساس مطلبی است که میخواهم بیان کنم. روشنفکر در اروپا در قرن 17 بوجود میاید، در شرایطی که اروپا فئودالی است و حکومت سزار بنام مذهب بر همه حاکم است. بنابراین طبقه روشنفکر اروپائی ضد مذهب یا غیر مذهبی میشود، بخاطر اینکه از زیر سلطه جابرانه استبداد روحانی نجات پیدا کند و آزاد شود، مخالف با خداپرستی نوع کلیسا و پاپی میشود، برای اینکه خدائی که پاپ معرفی میکند، بزرگترین نگهبان اشرافیت است، و به آنها عزت میدهد و به دیگران ذلت، اعلام حکومت دمکراسی میکند، بخاطر اینکه حکومت پاپ را که حکومت اشرافی است ضعیف کند، ناسیونالیست میشود. بخاطر اینکه جهان وطنی پاپ را ضعیف کند. به آزادی مطلق اندیشه علمی و به مادیت علم معتقد میشود، بخاطر اینکه دستگاه کلیسا بنام معنویت، علم و اندیشه را در خدمت زندگی مرخص کرده و به خدمت دستگاه خودش استخدام کرده بود. می بینیم همه خصوصیاتی که طبقه روشنفکر را در اروپا میسازد، معلول منطقی و درست شرائطی است که بوجود آمده بود... آنگاه در قرن 19 در اثر تماس با کشورهای شرقی، منجمله کشورهای اسلامی، طبقه روشنفکر اروپائی که از لحاظ تکامل به اوج خودش رسیده بود، خصوصیات خود را به طبقه ی بنام روشنفکر، در جامعه اسلامی، در جامعه شرقی داد و گروه روشنفکر جامعه های شرقی و جامعه های اسلامی هم، همه این خصوصیات را گرفت، اما پیدایش هیچیک از این خصوصیات، در طبقه روشنفکر جامعه شرقی و بخصوص جامعه اسلامی منطقی نبود، چرا؟...(زیرا) اگر روشنفکر اروپائی چنین بیندیشد، طبیعی است. اما روشنفکر ما، در جامعه ما، در شرایط تاریخی دیگر، در برابر مذهب وعلمای مذهبی دیگر، و در برابر شرایط اجتماعی کاملا متفاوت و در برابر خصوصیات مذهبی یی که... هیچ شباهتی با وضع مذهب کاتولیک که بوجود آورنده طبقه روشنفکر اروپائی بود نداشت، بوجود آمده، این خصوصیات را درست از طبقه روشنفکر اروپائی تقلید کرد...5».

سخنان شریعتی بسیار گویا هستند. او می گوید جنبشهای روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی، به درد جامعه ما نمی خورند، زیرا نه جامعه ما جوامع اروپایی سده میانه(قرون وسطا) است ونه دین و مذهب ما آن دین ومذهبی است که در اروپا تسلط داشت، و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مرتجع اند که در برابر علوم ایستاده باشند. و در پی آن اشاره ای هم به« اعلام حکومت دمکراسی» دارد که اینها همگی نتایج شرایط موجود در«غرب» است و دردی از دردهای جوامع بویژه اسلامی درمان نخواهند کرد.

شریعتی با این اندیشه ها به نفی آن چیزی می پردازد که اساس تمدن نوین انسان با آن پاگرفت و بر روی آن بنا شد: خرد انسان خودبنیاد به جای«وحی» برفراز او، قانونگزاری بشر به جای احکام و موازین شرع، انسان سالاری به جای خدا سالاری، حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش به جای حق حاکمیت الله، حکومت نمایندگان منتخب ملت(دمکراسی) به جای حق حاکمیت نمایندگان خود خوانده الله، تقدس زدایی براساس خرد و علم و دانش به جای امر مقدس و دگمهای برفراز انسان، «طبیعت» به جای ماوراء طبیعت.

او درانتقادش به روشنفکری که بخواهد بنابرنمونه «اروپایی» عمل کند می نویسد: «... مبارزه با مذهب در اروپا ثمره ای که داد، آزادی اندیشه، رشد فکر و تمدن درخشان و پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی بود. اما همین عمل- مبارزه با مذهب- در جامعه های اسلامی وغیر اسلامی تنها و بزرگترین و فوری ترین نتیجه ای که داد، برداشتن سدی بود که در برابر نفوذ امپریالیسم، نفوذ استعمار اقتصادی، نفوذ و هجوم مصرف و هجوم انحطاط و انحراف اندیشه در جامعه های شرقی و امثال این هجومها قرار داشت...6».

شریعتی نمی گوید که اگر در شرق و جوامع اسلامی، به خاطر دین ومذهب ویژه اش، و نیز روحانیان ویژه اش، و سایر شرایط متفاوتش نیازی به آنگونه روشنفکران اروپایی، نیاز به روشنگری، خردگرایی، تقدس زدایی، علم گرایی و... نبود، چرا با وجود بیش از هزارو اندی سال حکومتهای گوناگون و رنگارنگ دینی- مذهبی- اسلامی، پیش از نفوذ امپریالیسم وپیش از نفوذ استعمار اقتصادی و...، در تمام این جوامع راهی به روشنایی، علم و دانش و« پیشرفتهای عجیب و سریع علمی در همه وجوه زندگی» گشوده نشد. و نه تنها در این جوامع، بل حتا در همان جوامع اروپایی همه چیز(با وجود خودآگاهی مذهبی) در تاریکی و ظلمت «کلیسا» ماند تا سرانجام خرد راه گشا شد. و اصولا جوامعی که با خرد به مبارزه با«امپریالیسم» و نفوذ اقتصادی استعمار و... رفته اند موفق تر بوده اند یا آنها که بر مذهب تکیه نمودند؟ اگر شریعتی زنده بود، خود شاید به چشم جان(و نه خرد) می دید که از درون آنچه او کاشت، چه نوع حکومتهای اسلامی ای سبز شدند وشاید متوجه می شد که کنار نهادن روشنگری و خردگرایی می تواند مسلمانان را به چه ورطه خطرناکی سوق دهد. نگاه کنید به طالبان که چگونه «خودآگاهان مذهبی» چه بر سر این جامعه و مردمان آن آوردند، یا همین جمهوری اسلامی ایران.

چرا شریعتی به نقد اینگونه روشنفکران «غرب زده» می پردازد؟ روشنفکرانی که با تقلید از روشنفکران اروپایی می خواهند خرد را به جای ایمان بنشانند، و پس باید از نقد« حوزه» و والیان آن عبور کنند تا انسان خود مختار و قائم به ذات شود واز قیمومیت آنها بیرون آید، تا انسان سالاری در ادامه خود تبدیل به مردم سالاری شود، زیرا برای او انسان زمانی آگاه یا خود آگاه است که به ایمان، به دین ومذهب بازگردد و براساس ایمان عمل کند. او که نمی تواند منکر دستاوردهای جنبش روشنگری و خردگرایی شود، می گوید اگر آنها آن راه را رفته اند، مربوط به شرایط «جغرافیای حرف» آنها بوده است، مربوط به پاپ و کلیسای مرتجع بوده است، اما دین و مذهب ما نه آن و دین و مذهب(ارتجاعی) است و نه روحانیان ما آن روحانیان کلیسایی مخالف با خرد و علم، پس اگر به اصل خود برگردیم و روشنفکری امان در همان محدوده احکام و موازین شرع باقی بماند، «روشنفکراسلامی- دینی» بمانیم، در آنصورت در برابر نفوذ امپریالیسم استعماری و اقتصادی و مصرفی و انحطاط و انحرف اندیشه و آمثال آنها نیز خواهیم ایستاد. روشنفکرانی که برای«روشنفکری اشان» نه نیازمند تحصیل هستند نه تصدیق، نه نیازمند کار مغزی یا فکری می باشند و نه باید عالم و دانشمند باشند و یا حتا خط و امضاء داشته باشند، ایمان(دینی- مذهبی بودن) کافی است، زیرا مذهب یعنی خودآگاهی، و این فرد خود آگاه مومن مذهبی یعنی روشنفکر، روشنفکر اسلامی- دینی.  

شریعتی در اثبات نادرست بودن تقلید از روشنفکران(جنبش روشنگری و خردگرایی) سده شانزده وهفده در اروپا توسط روشنفکران مقلد غرب زده جوامع مسلمان، در توضیح «جغرافیای حرف» و «علم پرستی روشنفکر» و« علم پرستی انحرافی» اینگونه روشنفکران(از جمله) چنین می نویسد:

«... یک جا یک حرف حقیقت است وهمان حرف جای دیگر باطل است... خصوصیت دیگر طبقه روشنفکر- بمعنای اخص یعنی انتلکتوئل اروپائی- در برابر علمای گذشته که متکی به مذهب بودند، (اینست که) متکی به علم است، یعنی به جای "اسکولاستیک" متکی به سیانتیسم(یعنی اصالت سیانس) است... مقصود از "سیانس"، علوم دقیقه مبتنی بر منطق علمی است و... اما علومی که از طریق احساس بدست می آید- مثل علوم هنری، علوم ادبی- و همچنین آنچه از طریق اشراق و الهام بدست میاید- مثل مذهب، مثل علوم و معارف عرفانی و الهامی و اشراقی- جزء سیانس نیست...7 ».

او سپس به «روشنفکران قرون 17و 18 و 19،» بخاطر شرایط ویژه آنها حق می دهد که به عنوان یک عکس العمل منطقی در برابر خصوصیات جامعه خودش، علمی- منطقی عمل کند، ماده گرا و سیانتیست- علم پرست- شود، چرا؟ زیرا مذهب اروپا او را هزار سال از آن محروم کرده بود(همانجا، برگ های 81 تا 83). اما اینگونه «علم پرستی» برای ما نادرست است و او خودش بیش از هر کسی و بیش از همه با آن مخالفت و مبارزه کرده است:

«... در عین حال می بینیم که... این خصوصیات ماده گرائی و سیانتیسم، این خصوصیات مخالفت با مذهب و انحصار زندگی بشری در چارچوب برخورداری اقتصادی، و این خصوصیت که علم را فقط و فقط و منحصرا در خدمت زندگی مادی- یعنی تولید و مصرف- قرار دهیم، انحراف و غلط است . با آن مخالفیم. من خودم بیش از هرکسی و بیش از همه- و همیشه- و بیش از همه موضوعات دیگر باین سیانتیسم(علوم دقیق) حمله کرده ام...اما بهمه اینها حق میدهیم، چون ایجادش در قرن خودش، و در جامعه خودش طبیعی بوده است... در آسیا و در آفریقا و بالاخص در جامعه های اسلامی هم یک نسل و قشر و گروهی به وجود آمد- از میان خود ما- درست طابق النعل بالنعل، شکل نعل فرنگی و درست نسخه بدل روشنفکر اروپائی که از او صحبت میکنم، یعنی این قشر که بنام روشنفکر در جامعه اسلامی و در جامعه های شرقی بوجود آمد، طبقه ای بود که همین خصوصیات را که طبقه اصل خودش- یعنی اروپائی- داشت، دارا بود 8... روشنفکر بوسیله ترجمه و کپیه و تقلید بوجود نمی آید، تحصیل کرده بوجود میاید، دکتر و مهندس و معمار بوجود میاید، ولی روشنفکر بوجود نمیآید...9».

بسیار خوب( یعنی، بسیار بد)، حال که روشنفکری در جامعه ما، بنابر«جغرافیای حرف»، و «ویژه گیهای روشنفکران سده های 17 و 18 و 19» نمی تواند ریشه در روشنگری(بلوغ انسان وبیرون آمدنش از دوران کودکی، بیرون آمدن از قیمومیت خود کرده)، خردگرایی(به جای ایمان کور به ماوراء الطبیعت و تقلید)، وعلم ومنطق(به جای نقل و تقدس)داشته باشد، ما باید چه باید بکنیم؟ ویژه گیهای روشنفکران جامعه ما باید در چه چیز باشد؟ و روشنفکران(در جوامع ما، اسلامی یا شرقی)را چگونه باید تعریف کرد؟ شریعتی در توصیف روشنفکر واقعی(از جمله) چنین می نویسد:

«... روشنفکر کسی است که نوع تازه ای بیندیشد. اگر سواد ندارد، نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند، فقیه نیست، نباشد، فیزیک دان وشمیست و مورخ وادیب نیست، نباشد،(ولی) زمانش را حس کند، مردم را بفهمد، بفهمد که اکنون چگونه باید بیندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و بر اساس این مسئولیت فداکاری داشته باشد10...روشنفکر یعنی کسی که درکش و آگاهیش بسیار بالا است و این ممکن است تحصیلات هم نداشته باشد11... ممکن است کسی کارش فکری باشد، خیلی دانشمند هم باشد، اما روشنفکر نباشد، کسی ممکن است خط هم نداشته باشد، امضاء هم نتواند بکند، اما روشنفکر باشد... پس روشنفکر کیست؟ درست دقت کنید، اینجا خیلی حرف های زیادی هست. ولی من یک اصطلاح کاملا تازه و معنی تازه ای برای این کلمه بسیار حساس بکار میبرم که احتیاج به یک دقت زیادتر دارد. "روشنفکر عبارت است از اصطلاحی درست در کنار "مذهبی"(فعلا روشنفکر مذهبی را دارم تعریف میکنم) که آدم خودآگاهی است... مذهبی "خود آگاه"است و روشنفکر،"ما آگاه" است... روشنفکر فردی است که نسبت به تمام اینها که اسمش "وضعیت انسانی" است، آگاهی دارد. بنابراین مذهبی انسان خود آگاه است... تو کجای تاریخ قرار گرفته ای؟ اگر این را بفهمی، روشنفکری12...».

پس، بنابر شریعتی، یک «روشنفکر» می تواند اصولا بیسواد، و ازعلم و دانش کاملا بی بهره باشد، اما او باید خوب«حس» کند، چی چیزی را حس کند؟ زمان و مکانش را! آیا تا پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی هیچ کس نمی توانست«خوب حس» کند که تا آن زمان هیچ اتفاقی نیفتاد؟ و این همه افراد بیسواد و بی دانش طالبان و حزب الله( که حتا خط و امضاء هم نداشتند و ندارند)، و زمان ومکانشان را«حس» کردند، و بنابر دین ومذهب خویش به اسلام اصیل روی آوردند و جامعه را به دوران سنگ بردند، آیا اینها همان روشنفکران بیسواد و بی دانش شریعتی هستند که هیچ نمی دانند، اما خودآگاهی مذهبی دارند؟ آیا اینان، همان «روشنفکران دینی- اسلامی» هستند که با ایمان، اما بی تعقل و بی علم جامعه ما را به قهقرا ی ولایت فقیه بردند، خرد را به جای وحی نشاندند و تام گرایی را به جای دمکراسی، و حاکمیت الله را به جای حاکمیت ملت، و قوانین شرع را به جای حقوق بشر؟ هیچ «روشنفکری» تاکنون چنین خرد- وعلم ستیزی نکرده، و مقام روشنگران را به سطح بیسوادانی که در عوض ایمان دارند و با«حس» خود کار می کنند، تنزل نداده است. هیچ هواپیمایی با «حس» ساخته نشد و اگر انسان خرد و علم را پایه پندار و کردار خود نمی کرد هرگز نمی توانست به کره مریخ سفر کند. اگر دین و ایمان و حس برای پیشرفت و ترقی لازم و کافی بود، دیگر هرگز نه نیازی به روشنگری و خردگرایی بود و نه علوم.  

شریعتی در ادامه مقایسه میان یک«روشنفکر مذهبی»( کسی که ممکن است خط و امضاء هم نداشته باشد، بیسواد باشد، اما بفهمد، ایمان داشته باشد، یک «فکر» داشته باشد) و انتلکتوئل ای که «استاد باشد، اما محروم از فکر» چنین ادامه می دهد:

«... آنچه می خواهم به شما بگویم، اساسی ترین و اصلی ترین حرفی که- امثال من- برای گفتن به شما دارم، مسئله"علمی" نیست، یک مسئله "فکری" است... آگاه باشیم که با "اشباع علمی" خود را از نظر فکری، اشباع یافته احساس نکنیم... یک استاد، یک مترجم، یک فیلسوف، یک صوفی بزرگ، یک ادیب، یک مورخ، غالبا فکر نمیکند که از لحاظ فکری، ممکن است صفر باشد و از لحاظ شعوری همچنان در سطح عامی ترین عوام مانده باشد. واز نظر آن چیزی که "آگاهی"، "خودآگاهی"، "جامعه آگاهی" و "زمان آگاهی" است، از یک "عامی" که چشمش به خط هم آشنا نیست، پائین تر باشد!... خطر عالم شدن اما جاهل ماندن! و خطرش از این جهت است که معمولا آدم با علم که اشباع می شود، احساس گرسنگی فکری نمیکند، و آنچه که الان در دنیا مطرح است- و اگر به آن نگاه کنیم، می بینیم- مسئله ای است کاملا جدا: مسئله فکری است، جدا از" مسئله علمی"...13».

اما، این فکر یا«مسئله فکری» که شریعتی از آن می گوید، چیست که با آن گویا می توان بدون تکیه به علم و دانش روشنفکر شد و روشن اندیشید، حتا اگر بیسواد و بی دانش باشیم؟ تنها کافی است که «حس» درست داشته باشیم و در برابر آن«فکر» مسئول باشیم. فکر و فکر کردن، محصول آموزش و پرورش و کسب دانش و منطق است. اگر«غرب» به جایی رسید، که رسیده است، واگر ما عقب ماندیم، که مانده ایم، برای این است که غرب برای «فکر کردن» و برای دانش اندوزی مدرسه و دانشگاه ساخت و انسان را برای اندیشیدن(علمی- منطقی، براساس خرد با آزمایش و تجربه) تربیت کرد. و اندیشه هزاران سویه دارد: از تربیت کودک تا ساختار حکومت، از عدالت اجتماعی تا عدالت سیاسی.

شریعتی در ادامه و برای پاسخ نهایی به اینکه سرانجام آن«فکر» چیست که بر«علم و عالم» برتری دارد، خود پرسش می کند و سپس پاسخ می دهد و در حین پاسخ(مانند همیشه دوباره) به «صحرای کربلا»ی مبارزه پا برهنه ها می زند که: «... الان در دنیا "چی" با "چی" می جنگد؟ ... "علم" می جنگد با "فکر". این پا برهنه گرسنه فقیر، این محکوم فقر و بیماری و گرسنگی و پابرهنگی و عریانی، در برابر، فقط مسلح به یک چیز است: "فکر"، ایمان، یک ایدئولوژی، یک هدف، یک آگاهی روشن بینانه( با اینکه حتی سواد هم ندارد)...اینست که در عین حال در پیش پای جامعه هائی که می خواهند "انتخاب کنند"، راه دیگری قرار می گیرد، و آن انتخاب راه علم، سرمایه داری، قدرت و صنعت است، یا انتخاب یک راه فکری، یک ایده آل، یک ایدئولوژی. مسلم است که جامعه ای که ایده آل دارد، یک ایدئولوژی و ایمان دارد، بر هر قدرتی حتی بر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر می کند، پیروز می شود، و چنین جامعه ای، بی تردید، بعد از ده سال، پانزده یا بیست سال"تمدن" هم خواهد داشت، "ماشین" هم خواهد داشت، خودش تولید کننده در سطح جهانی خواهد بود... اما اگر جامعه بدون ایده آل، بدون ایمان، بدون آگاهی، "آگاهی، خودآگاهی، و آگاهی اجتماعی"- آنچه که روشنفکر را می سازد و من از آن بنام "مذهب" یاد کردم- فقط بدنبال صنعت، بدنبال قدرت، بدنبال سرمایه داری، و بدنبال آنچه که امروز پیشرفت صنعتی و علمی نامیده میشود، برود، اگر موفق شود- که نمی شود- همواره مصرف کننده خواهد ماند... اگر ایدئولوژی داشته باشیم، مسلما، بیدرنگ، پس از مرحله موفقیت ایدئولوژیکی، موفقیت ایمانی- که قطعی است- خودمان تولید کننده بزرگترین تمدن خواهیم بود...14».

اما، واقعیات تاریخ تکامل و پیشرفت جوامع در دو سده اخیر کاملا عکس نظرات و پندارهای دکتر شریعتی را نشان می دهند: پیشرفت و تمدن نوین با روشنگری، خرد، تقدس زدایی، و با علم و دانش شروع شد و همچنان ادامه دارد، بدون آنکه«ایدئولوژی» و روشنفکر مذهبی در آن کوچکترین نقشی داشته باشند. و هرجا ایدئولوژی، و روشنفکر دینی- مذهبی در راس امور قرار گرفت، جز خواری و ذلت وفقر وعقب ماندگی چیز دیگری به همراه نیاورد. نگاه کنید به مجموعه جوامعی که درآنها «انتلکتوئل ها» در راس امور قرار گرفتند(اروپا و آمریکای شمالی) و تمام کشورهای که درانجا «مومنان روشنفکر»، با ایدئولوژی اسلامی مصدر کار شدند، نگاه کنید به جمهوری اسلامی ایران(مدل شریعتی)، طالبان افغانستان، سودان، سومالی وغیر. در جوامع مدل شریعتی، نه تنها از تمدن و تولید خبری نیست، بل هرچه هست از«غرب» است و اگر آنها سوزن به آنها ندهند حتا شلوارشان را نیز نمی توانند بدوزند. بعلاوه، تمام این جوامع، پیش از«انتلکتوئل ها»، پیش از کنار زدن نیروی ماوراء طبیعت و جانشینی آن با خرد انسان خود بنیاد، همگی هم بهره مند از دین ومذهب بودند(ایدئولوژی)، هم دارای ایمان و نیز«روشنفکرانی» که سرشار از ایمان، اما بدون خط و امضاء، و از درون مجموعه آنها در یک روند هزار و چند سد ساله جزء تاریکی چیزی بیرون نیامد.

این اندیشه های شریعتی به هر بی دانشی که سرشار از ایمان و تعصب بود(وهست)، امکان داد(و می دهد) تا افکار واندیشه های پریشان و واپسگرای خود را در قالب« انقلابی- مترقی» یا در خدمت «بشریت»، بدون زائده های جامعه صنعتی، به ملت عرضه کند و آنچنان پیش آید که با انقلاب اسلامی پیش آمد. او می گوید با« ایمان و ایدئولوژی» می توان بر هر قدرتی که منظومه شمسی را تسخیر کرده است، پیروز شد. آیا سخن بی خردانه تر از این می توان گفت. آن نیروئی که آسمانها را در نوردید نه ایمان، بل خرد، علم و دانش بود. یعنی درست همان چیزی که او انکارش می کند. حتا اتحاد جماهیر شوروی و تمام کشورهای اروپای شرقی، که جوامع خود را بر روی ترکیبی از خرد وایدئولوژی بنا کرده بودند، درست به خاطر دخالت «ایمان» زمینی و نگاه یکسویه ایدئولوژیک به انسان و جامعه، در هم فروپاشیدند. آنها محصول اندیشه های سده نوزده و بیست بودند، اندیشه های شریعتی که عقبگرد تاریخی به دخمه های تاریک هزارو چهارسد سال پیش وایمان و تعصبی است که رشد و تکامل هزار و چند سد ساله انسان(مسلمان) پس از محمد را فراموش می کند و می خواهد به «خویشتن خویش»، به صدر اسلام، به «وصایت»، به امامت، یعنی حاکمیت الله بر انسان برگردد.

شریعتی که استاد سفسطه و مغلطه است، و میتواند با مهارت بیان زمین و زمان را بهم وصل کند، و چنان داد سخن دهد که گویا «حقیت» نهائی تنها در نزد الله و او محفوظ است، در ادامه تعریف و توصیفش از«روشنفکری» که اگر سواد و دانش، و حتا خط و امضاء هم نداشته باشد، مهم نیست، زیرا ایمان ومذهب کافی است، ادامه می دهد که او(روشنفکر دینی) تنها باید«آگاه» باشد و«آگاهی» سه نوع است: آگاهی، خودآگاهی(انسانی) و آگاهی اجتماعی، که خودآگاهی(انسانی) وآگاهی اجتماعی بالاتر ازآگاهی است. اما اینها چه هستند که ما را در نهایت بر کسانی که منظومه شمسی را تسخیر کرده اند، پیروز خواهند کرد، توجه کنید:

«... خودآگاهی! بالاتر از آگاهی از فلسفه، آگاهی از علم، آگاهی از تکنیک، آگاهی از صنعت(است)، اینها آگاهی است نه "خودآگاهی"، یعنی چیز که مرا بخویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزیکه مرا بخودم معرفی کند، چیزی که متوجهم کند که من چقدر "ارزش"دارم... بنابراین دو تا "آگاهی"است: یکی"خود آگاهی" و دیگری"آگاهی اجتماعی15...».

در نتیجه، آگاهی که عبارت است از علم و دانش، تکنیک و صنعت یا فلسفه و امثال اینها مهم نیستند، بل خود آگاهی(ایمان دینی- مذهبی) مهم است که آن بر دونوع است، یکی خود آگاهی(انسانی) ودیگری خود آگاهی اجتماعی. و«خود آگاهی اجتماعی» در آنچنان مقام و مرحله ای قرار دارد که بدون آن هرعلم وعالمی بی معنا و پوچ خواهد بود:

«... آن "خود آگاهی اجتماعی" ای که من بعنوان آگاهی پیامبرانه و روشنفکرانه میگویم... از بین که رفت، دیگر مهم نیست که متمدن بشوند، که عالم بشوند یا فیلسوف، مهم نیست که نصفشان بوعلی سینا بشوند و نصف دیگرشان حلاج، فرقی نمی کند، در هر صورت میشوند نوکر خلیفه. مگر خود ابوعلی سینا چیست؟ آدمی که در جوانی، آن نبوغ عظیم را دارد که دنیا را خیره می کند بصورت "قلم خود نویس" آقای خاقان درمی آید! معلوم است که اگر شعوری نداشت، بهتر بود. وقتی که هدف نباشد اینطوری می شود. تکنسین علمی، وضعش، چه میسازد؟ تکنیکش، علمش، صنعتش، همه اش، اینطوری میشود... با این وضع ، بی تردید اگر هنر نداشتیم بهتر بود! چه فایده از این "هنر" و از این "دانش و علم"؟ هیچ!... بنابراین می بینیم که عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق...16 ».

اینکه در زمان بنی عباس به چه میزان علم و هنرو تمدن و ادبیات وجوداشته است، بماند، اما از این روشن تر نمی توان با هرچه خرد وعلم به ستیز پرداخت، تحت عنوان خود آگاهی اجتماعی! یعنی، یا آنچه اتفاق می افتد و انجام می گیرد در تطابق با پندارها و تصورات من از هدف(ایدئولوژی، دین و ایمان مذهبی) است، یا به پشیزی نمی ارزد بگونه ای که اگر«ابوعلی سینا شعور نداشت» بهتر می بود واگر در دوران بنی عباس استحمار وجود داشته است، درست به دلیل هنر وادبیات و تحقیق وعلم بوده است. یعنی اگر ما در دوران بنی عباس علم نمی داشتیم و ابوعلی سینا هم عقل و علمی نمی داشت برایمان بهتر بود!؟

چنین سخنانی می تواند تنها نتیجه مغز«روشنفکری» باشد که بدون« خط و امضاء» و علم و دانش، اما ایمان برایش همه چیزاست. آیا اینهمه اختراعات و اکتشافات در دو سده اخیر که تمام زندگی بشریت را زیرو رو کرده است، منتج از «خود آگاهی انسانی یا خود آگاهی اجتماعی»(به سبک شریعتی، مذهبی شدن، به خویشتن اسلام اصیل خویش بازگشتن) است یا محصول همان آگاهی(علم)؟

چرا برق، بدون ایدئولوژی، بدون مکتب، بدون«خود آگاهی اجتماعی» به دردی نمی خورد؟ بدون برق، با- یا بی ایدئولوژی، ما دوباره به سده میانه، به دوران تاریکی، پرتاپ خواهیم شد. چرا تحقیقات وکشف پنی سیلین که تاکنون جان میلیونها انسان را نجات داده است، بدون خود آگاهی اجتماعی به دردی نمی خورد؟ چرا تلفن یا کامپیوتر و یا سدها اکتشافات و اختراعات دیگر که زندگی مرفه و بهترانسان را ممکن ساخته اند، بدون هدف متعالی «برگشت به خویشتن خویش» بی ارزش است. تمدن اروپا و آمریکای شمالی را علم و دانش و خرد خود بنیاد انسان ساخته است، یا ایمان مومنان؟ این چه سخنان پوچ وبی مایه ای است که بیان می شوند؟

آیا اندیشه فیلسوفان بزرگ که«آگاهی»(علم) داشته اند راهگشای مشکلات عدیده بشریت بوده است، یا کسانیکه بدون آگاهی(علم)، اما با« خودآگاهی اجتماعی» با حس و ایمان، و دین ومذهب عمل کرده اند؟ اندیشه های بزرگانی چون اینشتاین به بشریت خدمت کرده اند یا «مقدسان» و متونهای مقدس رنگارنگ، «روشنفکران دینی»(آنها که خودآگاهی اجتماعی دارند) بیشتربه بشریت و جوامع خود خدمت کرده اند( اگر اصولا خدمتی کرده باشند)یا آن «اگاهان»(دانشمندان و عالمان)؟ شریعتی یکی از برجسته ترین نمونه های«روشنفکر» دینی است که با ایمان و تعصب به جنگ خرد وستیز با علم و دانش می رود. نگاه کنید که او در خرد و علم ستیزی تا کجا پیش می رود:

«... "عالم"، خیال میکند که "خودآگاه" است، "جامعه آگاه" است، "زمان آگاه" است، در صورتیکه، او فقط "عالم" است! بخاطر اینکه "علم برای علم"، بطور مجرد، یک عامل انحراف است از "خود آگاهی انسانی" و از "خودآگاهی اجتماعی"... ما وقتی که مشغول مطالعه ای هستیم یا وقتیکه غرق کشف یا اختراعی هستیم، در آن حالت، "خودآگاهی" نداریم، احساس نمی کنیم، ابزاری هستیم برای"عمل" و مجموعه این حالات است که تکنیک را، تمدن را و علم را بوجود آورده است، تحقق اینها همه در حالات ناخودآگاهی است، همه در حالت دور شدن انسان از خویشتن حقیقی خویش است. همه، در حالت دور شدن از تامل در خویش وغرق درچیز دیگری بودن، بصورت ابزار برای بکار افتادان چیز دیگر است، در چنین لحظاتی است که تمدن و تکنیک بوجود آمده و از اینجا است که"علم" به "خود آگاهی انسانی" و "خود آگاهی اجتماعی" صدمه میزند!...17».

انسان در می ماند که به این«روشنفکر» دینی چه بگوید. اینهمه ستیز با علم و دانش و خرد و منطق برای چه؟ چرا اینهمه دانشمند که محصول کار آنها گیتی را دگرگون کرده است و نتیجه تلاش و تحقیقات آنها موجب رفاه بشریت و زندگی بهتر برای همه شده است، خود آگاه نیستند و مسئولیت اجتماعی یا سیاسی نمی فهمند، اما شریعتی که محصول پندارهایش جمهوری اسلامی یا حکومت طالبان و ملا عمر است، از آنها بهتر می فهمد؟ شریعتی می گوید ما باید خود اگاه شویم و خود آگاهی اجتماعی و انسانی پیدا کنیم وعلم به این امر صدمه میزند، نتیجه؟ علم را کنار بگزاریم، که گزاردند و بهمراه آن پایه علم، یعنی خرد را. در دنیای مدرن، سدها هزار دانشمند «برای علم» تلاش می کنند و بدون تلاش آنها اصولا نمی توان مشکلات امروز بشریت را پاسخ گفت، از ساخت کفش برای همه تا تهیه آب آشامیدنی، و ایشان می گوید«علم برای علم» یک عامل انحراف است! انحراف از چه؟ از ایدئولوژی! ایدئولوژی و ایمانی که(از نگاه او) می تواند بر روی حتا «بی خطی»(بیسوادی محض) بنا شود، و حس را به جای خرد بنشاند. و آن ایدئولوژی کدام است؟ اسلام ناب شیعه! تصورات او از انسان، اصولا یک بدی و ارتجاعی است. انسان محصول زمان و مکان، محصول فرهنگ و اندیشه های متفاوت است. انسان هندوستان با انسان آلمان، نه بنابر دلایل ژنتیکی، که بنابر فرهنگ و محیط رشد وآموزش و پرورش، دو تا است. همچنانکه اگر دکتر شریعتی در سوئیس پا به گیتی گزارده بود، (شاید) جامعه ما را با اینهمه مشکل روبرو نمی کرد و به جای کشف«قانون» تکامل تاریخ اسلام، به کار دیگری مشغول می شد.

شریعتی نه تنها با علم و دانش سر ستیز دارد، بل با تمام دستاورد های بشر که تمدن امروز را می سازند سرسازگاری ندارد. اودر دفاع ازتز «خود آگاهی انسانی و خود آگاهی اجتماعی» اش و عوامل مضر برآن، پس از ستیز با خرد و خردمندان و دانش و دانشمندان، اینبار به نبرد با آزادی می رود، یعنی به نفی آن چیزی می پردازد که اساس جامعه مدرن وباز را می سازد. او، از جمله در باره آزادیهای فردی، آزادی زنان یا آزادی«جنسی» چنین می نویسد:

«... "آزادی فردی" عامل مخدر بزرکیست برای اغفال از" آزادی اجتماعی" و از "خود آگاهی اجتماعی"! این مسئله- گفتم یاد داشت کنید-! خیلی مهم است. برای اینکه "خود آگاهی اجتماعی" در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئله "آزادی های فردی" را مطرح می کنند، و چون این آدم احساس می کند که از نظر "فردی" آزاد است، احساس "آزادی " میکند!... این، فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و بدتر!... "آزادی زن" بعنوان چه؟(بعنوان) جنگ زرگری! گشودن یک جبهه فرعی بین زن و مرد! برای چه؟ برای اینکه از جبهه اصلی بین شرق وغرب غافل شود... و "آزادی جنسی" دو تا "به ازاء" دارد. یکی، (این است که) غرب در برابر مواد خام شرق که غارت می کند، باید "کادو" بدهد- "به ازاء"، یعنی یک چیزی هم باید بدهد-: آزادی جنسی وارد می کند! یعنی " بابت اینهمه مواد خامی که برای ما از مشرق شما میاید باید چیزی بشما هدیه می کنیم...18».

پس از تشکیل حکومت اسلامی(ولایت فقیه، «وصایت» محمد، امامت)، پیروان مومن نظام، با «خودآگاهی اجتماعی»(به سبک شریعتی)، بی خط و بی امضاء، اما با ایدئولوژی شیعه، مومنانی که شریعتی را «استاد و معلم بزرگ» خود می دانستند( و امروز نیز بعضا می دانند)، کسانی که از سر«ارادت» به او حتا جسدش را شستشو دادند و بر او نماز گزاردند، با اتکاء به همین سخنان، با ایمان به همین اندیشه در نشاندن ایمان به جای خرد بود که دانشگاها را تعطیل و استادان را اخراج کردند تا علم را دینی، «آگاهی»(علم) را تبدیل به «خود آگاهی اجتماعی»(ایدئولوژی، اسلام اصیل) کنند و چنان فاجعه آفریدند که برخی از آنها بعدها بخاطر صدمات جبران ناپذیری که به علم و دانش و جامعه وارد کردند از خدایشان، و نیز از ملت، طلب بخشایش نمودند، و عده ا ی دیگر هنوز بر همان طبل می کوبند. همین اندیشه ها بود( وهنوزهست) که درباره صلاحیت آقای رجایی(نخست وزیر)، که گفته می شد ایشان«دیپلم» هم ندارند، «امام» گفتند،(نقل به معنی)« مهم نیست، اواگر عقل ندارد، ایمان دارد». و در دعوای مربوط به اهمیت کارشناسان و متخصصان برای اداره امور تخصصی کشور، «ایمان» بر تخصص ارجحیت یافت. عین بیانات دکتر شریعتی.



اگر گوهر مجموعه بیانات دکتر را که درسخنرانیها و نوشتارهای گوناگون بیان شده اند(به عنوان مثال:امت و امامت، انتظار مذهب اعتراض، فاطمه فاطمه است، چه باید کرد؟، و...) کنار هم قراردهیم، تصویر آنچه اومی گوید ومی خواهد چنین است: پس از فوت محمد، با «انتخاب» ابوبکر به جانشینی محمد،«بیعت» جای«وصایت» را گرفت وبدین ترتیب تاریخ اسلامی از مسیر واقعی اش خارج شد. «وصایت»، یعنی وصیت محمد آن بود(وهست) که پس از او(محمد)، علی و خاندان اوجانشینان پیامبر باشند و بر مسلمانان حکومت کنند. حکومت امر زمینی نیست، بل آسمانی، الهی، وراثتی و دراختیار خاندان داماد محمد است. بیعت(«انتخاب»)، عملی است نادرست که رای پیامبر را با رای افراد نادان و شکم پرست یکی می کنند. پس، باید برای امامت(خاندان علی)، و ایجاد جامعه«امت- امامتی» مبارزه کرد. جامعه ای که درآن یک امام همه امور امت را بدست خواهد گرفت وآنان را با ایمان خویش به سرمنزل مقصود، که تشکیل امت واحد جهانی است هدایت خواهد نمود.

امامی که:«... در کنار کعبه ندا در می دهد... امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید... و در پشت کوفه بقدری از علمای فاسد می کشد که جویهای خون روان می شود و مبارزه را با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را در سطح جهانی استقرار می دهد... و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود... این... طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است. (و) من شخصاً به طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصل فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژیک اثبات کنند، معتقدم... (امام )از اینرو پرچم بدر را در دست دارد تا نشان دهد نهضت و جنگی، که در انتهای تاریخ برای استقرار عدالت آغاز می شود درست همانند جنگ بدر است که در اسلام برای استقرار شریعت و حقیقت آغاز شد، وهمچنانکه در بدر اولین پیروزی را اسلام- که آخرین نهضت نبوت است- بدست آورد این انقلاب هم- که آخرین نهضت عدالت است- جنگ بدر دومی است که به پیروزی بزرگ عدالت در سطح جهانی منجر خواهد شد و این انقلاب به آن نهضت پیوسته است و دو حادثه نیست، یک جنگ است، در دو جبهه...19 ».

و شکل حکومت امام و اداره جامعه چگونه است:«... دو نوع دمکراسی است: دمکراسی آزاد و دمکراسی متعهد یا هدایت شده. دمکراسی غیرمتعهد حکومت آزادی است که تنها با رأی مردم روی کار می آید و تعهدی جز آنچه که مردم با همین سنن و با همین خصوصیات می خواهند ندارد. (اما) دمکراسی متعهد حکومت گروهی است که می خواهد بر اساس یک برنامه انقلابی مترقی افراد را، بینش افراد را، زبان و فرهنگ مردم را، روابط اجتماعی و سطح زندگی مردم و شکل جامعه را دگرگون کند و به بهترین شکلش براند. برای این کار یک ایدئولوژی دارد، یک مکتب فکری مشخص دارد، یک برنامه ریزی دقیق دارد و هدفش این نیست که یکایک این مردم رأیشان و سلیقه شان متوجه او شود... این دمکراسی متعهد است، رهبری متعهد است، که جامعه را نه بر اساس سُنت های جامعه، بلکه بر اساس برنامه انقلابی خودش به طرف هدف نمایی فکری و اجتماعی مترقی براند. بی شک اسلام یک حکومت متعهد است، پیغمبر یک رهبر متعهد است... پیغمبر ما... پیغمبری نیست که کلمات وحی را اعلام کند و خاموش بماند... (او) برای تحقق این پیغامها... شمشیر می کشد و به همه حکومتهای این جهان هم اعلام می کند یا تسلیم این راه بشوید یا از سر راه من کنار بروید... و هر کس نرفت به رویش شمشیر می کشم. پیغمبر مسلح است چون پیغمبر متعهد است. کسی نیست که به مردم آنچنان که هستند بخواهد خوش بگذرد، یک مصلح، یک تغییر دهنده مردم و تغییر دهنده جامعه است. اگر رأی فاسد است رأی را ملاک انتخاب و تعیین عقیده و راه خودش نمی کند، بلکه عقیده و مسیراو متعهد است که این رأی را عوض کند... امروز حکومت یا گروه متعهدی سیاسی که در یک کشور رهبری را بدست می گیرد...- ولومذهبی هم نباشند متعهدند- که سرنوشت انقلاب را به رأی های بی ارزش و خریداری شده و بازیچه جهل و خرافه و غرض وانگذارند... از نظر جامعه شناسی سیاسی، این گروه متکی به کسب رأی اکثریت افراد نیست، متعهد به تحقق ایده ها و عقاید و افکارش... براساس ایدئولوژی خودش است...20».

و فاطمه، به این دلیل فاطمه است(نقش و تصویر زن امروز) که برای«وصایت»، امامت، قیام می کند تا در زمان غیبت امام پنهان، حکومت اسلامی، ولایت فقیه، تشکیل دهد و مردم را به راه راست هدایت کند تا از سر راه او(اسلام واقعی) کنار بروند و اگر نرفت برویشان«شمشیر» بکشد، که کشیدند و هزاران نفر را قربانی تصورات واهی و پندارهای واپسگرایانه خود کردند.

و«روشنفکرمذهبی» شریعتی، که نه خط دارد ونه امضاء، نه انتلکتوئل(کارفکری کند)است و نه متخصص، که علم را تحقیرمی کند وبرای دانش پشیزی ارزش قائل نیست، در کنار امام قرارمی گیرد تا آن جامعه اسلام واقعی را، که درآن«احکام وموازین شرع» حاکم است و نماینده خود خوانده الله بر روی زمین، نه با بیعت(انتخابات)، که با«وصایت»، امامت، حکومت می کند، برقرار سازد وسپس مردمان نادان را با زور شمشیر«خوشبخت و سعادتمند» کنند. جامعه ایده آل شریعتی چنین است:

«... جامعه‌ای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس می‌کنند و متعهدند که زندگی را نه در بودن به شکل راحت، بلکه دررفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزشهای متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت جامعه‌ای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم‌مذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان د ارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت...، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایده‌آل است...21».

اندیشه هایی که در عمل همگی جهنم آفریدند، در شکل استالینیسم(«جبریت» قانون تکامل تاریخ طبقات)، نازیسم(«جبریت» روند تکامل«انسان برتر نژادی»، داروینیسم نژادی) وخمینیسم(«جبریت» تکامل تاریخ اسلام، مطلقیت حقیقت نهایی یک دین یا مذهب) و ساختن انسانهای«برتر» ، که درعمل بدترین را آفریدند. انسانهایی که با«نیت خوب» دست به بزرگترین جنایات تاریخ بشر زدند. و تاریخ نشان داده است، آنها که کار«شر» می کنند تا«خیر» پیروز شود، خود شر مطلق اند.

تفاوت است میان آنانی که درطبیعت در پی کشف ذره «هیگز» هستند با کسانیکه در«ماوراء طبیعت»، هنوز در سده بیست، در پی کشف «حقیقت»های پنهان هزاروچند سد ساله در متون «مقدس». یکی راه به روشنایی می برد و دیگری در همان تاریکی و ظلمت در جا خواهد زد. یکی با خرد، علم و دانش و اتکاء به نیروی خلاق وآفریننده انسان خود مختار، دویست وپنجاه میلیون کیلومتر در فضای بی انتهای کهکشان می پیماید و پس از هشت ماه بر روی کره مریخ فرود می آید، و دیگری با کنار زدن خرد، و اتکاء به ایمان و پناه بردن به مقدسان و مقدسات، بدون کمک«غرب» (عقل عینیت یافته در تکنیک) از قم به تهران هم نمی رسد. چرا عقب ماندیم؟



منابع و توضیحات:

1- چه باید کرد؟، مجموعه آثار 20، از معلم شهید دکتر شریعتی، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهید دکتر علی شریعتی، چاپ اول زمستان 1360، ده هزار نسخه(مشخصات دیگری ارائه نشده است).

*- مطالب داخل "..." از دکتر شریعتی است.

2- همانجا، مقدمه ناشر.

3- همانجا، برگ 55، 168، 169

4- همانجا، برگ 60

5- همانجا، برگ های 60 تا 68

6- همانجا، برگ های 68، 69

7- همانجا، برگ های 75، 76، 77

8- همانجا، برگ های 83 تا 85

9- همانجا، برگ 100

10- همانجا، برگ 100

11- همانجا، برگ 125

12- همانجا، برگ های 169، 170، 171

13- همانجا، برگ های 183، 184

14- همانجا، برگ های 185، 186

15- همانجا، برگ های 199، 202

16- همانجا، برگ های 213 تا 215

17- همامجا، برگ 235

18- همانجا، 239تا 241

19- دکتر علی شریعتی: حسین وارث آدم (مجموعه آثار جلد19)، انتشارات قلم، فروردین 1360، برگ های 269، 270، 299

20- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعه‍ی آثار 26، انتشارات نیلوفر، 1362، چاپ دوم، برگ های 617- 619

21- امت وامامت، همانجا، مجموعه آثار 26، برگ های 630 ، 520 ، 506 ، 505 ، 504.




iran#

شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۱

نامه به غیرمتعهدها: به ایران مصیبت زده خوش آمدید

نامه به غیرمتعهدها: به ایران مصیبت زده خوش آمدید
شنبه 25 اوت 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2230
محمد ملکی در نامه ای خطاب به سران کشورهای شرکت کننده در اجلاس غیرمتعدها، از آنان خواسته است تا با زندانیان سیاسی در ایران دیدار کنند.

به گزارش دانشجونیوز، دکتر ملکی، نخستین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب ۵٧، در بخشی از این نامه می گوید:

"حال که در وطن من هستید به نام یک ایرانی که از اعمال ضد انسانی این حکومت زجرها برده و دردها کشیده و شاهد رنجهای مردمش بوده از شما استدعا دارم که به زندانهای سیاسی ایران، که حکومت آنها را زندانهای امنیتی نام نهاده، سربزنید و با وکلای دادگستری، دانشجویان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی و مدنی که در این زندانها در بدترین شرایط هستند ملاقات کنید تا بر شما معلوم گردد رفتار حکومتی که از شما دعوت به حضور در ایران نموده با دگراندیشان و منتقدانش چگونه است."

متن کامل نامه دکتر ملکی به شرح زیر است:

با نام خدا

عالیجنابان؛

سران محترم شرکت کننده در اجلاس کشورهای غیرمتعهد در تهران

به شما که بعنوان میهمان پای به کشور مصیبت زده ی ایران نهاده اید، کشوری که این روزها در اندوه از دست دادن تعداد زیادی از هموطنانمان در زلزله شمال غرب کشور است، خوشامد میگویم. از فرصت حضورتان بهره گرفته مطالبی را با شما در میان میگذارم.

یقینا مستحضر هستید که کشور باستانی ایران، فرهنگی غنی و باسابقه دارد و خدمات ارزنده ای به غنای فرهنگ بشری نموده است. بسیاری از پژوهشگران ایران را پایه گذار حقوق بشر میدانند و خدمات کشور ما را به پیشرفت تمدن جهانی باور دارند.

عالیجنابان؛

شما اکنون پای به سرزمینی نهاده اید که این روزها بعلت بی کفایتی زمامدارانش، مردم در شرایط بسیار دردناکی بسر میبرند. از سویی گرفتار فقر و فساد هستند و از سوی دیگر سایه ی جنگی ویرانگر بر سر آنها افتاده است. در مدت بیش از سی سال، حکومتگران دست به اعمال ضدبشری زده اند، از جمله کشتار ده ها هزار مرد و زن دگراندیش که جز آزادی و عدالت چیز دیگری را طلب نمیکردند. از نمونه های بارز آن کشتارچندین هزار زندانی سیاسی در سال ١٣٦٧ که دوره ی محکومیت خود را در زندانها میگذراندند به دستور آقای خمینی بوده است. این گونه کشتارها در مجامع حقوق بین المللی به عنوان «جنایت علیه بشریت» شناخته میشود. نمونه دیگر کشتار مردم در تظاهرات مسالمت آمیز دراعتراض به تقلب در انتخابات سال ١٣٨٨ می باشد.

جهت اطلاع شما عالیجنابان اجازه دهید که نویسنده این یادداشت خود را معرفی نماید. بنده محمد ملکی استاد بازنشسته دانشگاه و اولین رییس دانشگاه تهران پس از پیروزی انقلاب هستم که مختصری از آنچه در این نظام به سرش آمده را برای شما بازگو میکنم تا بهتر آگاه شوید حکومتی که به دعوت آن به ایران آمده اید چگونه حکومتی است و با مردمی که نخواستند زیر بار ظلم و بیداد این حکومت فاشیستی ـ مذهبی بروند چه رفتاری داشته و دارد.

حدود یک سال پس از بسته شدن دانشگاهها به بهانه انقلابی فرهنگی در سال ‍١٣۵٩، نامه ای انتقادی در اعتراض به این تصمیم نوشتم که این نامه بهانه ای شد تا تیر ماه ١٣٦٠ به خانه من هجوم آورده و مرا دستگیر کنند. پنج سال در زندانهای مختلف و بدنام در ایران از جمله اوین و قزلحصار زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گرفتم که هنوز پس از سی سال آثار آن شکنجه بر روی بدنم باقی است. در اسفند ١٣٧٩ مجددا باتفاق جمعی از فعالان ملی ـ مذهبی از طرف سپاه پاسداران دستگیر و حدود ۶ ماه در زندان مخوف عشرت آباد در سلولی به درازای ١٨٠ سانتی متر و پهنای ٨٠ سانتی متر زندانی و بعد در یک دادگاه غیر قانونی محاکمه و به ٧ سال زندان محکوم شدم. در سال ١٣٨٨ و پس از تظاهرات تاریخی مردم تهران در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد، که اکنون دعوت کننده ی شماست، درحالیکه در بستر بیماری بودم مجددا دستگیر شده و ١٩١ روز که ٩٠ روز آن در سلول انفرادی بند ٢٠٩ زندان اوین بود در شرایطی بسیار ناگوار زندانی شدم.

عالیجنابان؛ لازم به یادآوری است بنده در آستانه ٨٠ سالگی و مبتلا به بیماریهای گوناگون از جمله سرطان پروستات و نارسایی قلبی هستم و بعلت وخامت وضع سلامتی ام بالجبار من را به مرخصی فرستادند و در یک دادگاه فرمایشی و غیرقانونی محکوم به یک سال زندان شدم. اینکه در این زندانها بر من بعنوان یکی از شاهدان زندانهای جمهوری اسلامی چه گذشت و چگونه زیر انواع شکنجه ها قرار گرفتم داستانی است جداگانه که اگر امکانی فراهم شود جزییات آنرا شرح خواهم داد.

عالیجنابان؛

حال که در وطن من هستید به نام یک ایرانی که از اعمال ضد انسانی این حکومت زجرها برده و دردها کشیده و شاهد رنجهای مردمش بوده از شما استدعا دارم که به زندانهای سیاسی ایران، که حکومت آنها را زندانهای امنیتی نام نهاده، سربزنید و با وکلای دادگستری، دانشجویان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی و مدنی که در این زندانها در بدترین شرایط هستند ملاقات کنید تا بر شما معلوم گردد رفتار حکومتی که از شما دعوت به حضور در ایران نموده با دگراندیشان و منتقدانش چگونه است.

لیست زندانیان سیاسی ایران را میتوانید از جناب آقای دکتر احمد شهید نماینده ویژه حقوق بشر سازمان ملل برای ایران که هرگز اجازه حضور در ایران را نیافته و یا دیگر سازمانهای حقوق بشر دریافت کنید.

من تعدادی از این زندانیان را جهت اطلاع شما در اینجا نام میبرم:

وکلای زندانی: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیف زاده

روزنامه نگاران زندانی: احمد زیدآبادی، مسعود باستانی، مهسا امرآبادی، بهمن احمدی امویی، کیوان صمیمی، عیسی سحرخیز، سیامک قادری

دانشجویان زندانی: مجید توکلی، شبنم مددزاده، بهاره هدایت، عماد بهاور، فرزاد مددزاده، مجید دری، ضیا نبوی، علی اکبر محمدزاده، حامد روحی نژاد، امید کوکبی، مهدی خدایی، سما نورانی، آرش صادقی، سیاوش حاتم، بابک داشاب

فعالان سیاسی: مسعود پدرام، علیرضا رجایی، سعید مدنی، عبدالله مومنی، حشمت الله طبرزدی، خسرو دلیرثانی، محمد فرید طاهری، امیر خرم، فریبرز رییس دانا، حسن اسدی زیدآبادی، مصطفی تاجزاده، بهزاد نبوی، ابوالفضل قدیانی، علی معزی، مهدی محمودیان، آرش سقر، فیض الله عرب سرخی، محسن امین زاده، ابوالفضل عابدینی، محسن میردامادی، محمد امین هادوی، محمد کاظمینی بروجردی، ارژنگ داوودی، محمد رضایی

فعالان سیاسی در حصر خانگی: مهدی کروبی، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد

فعالان مدنی: محبوبه کرمی، محمد صدیق کبودوند، رضا شهابی، افشین اسانلو، محمد داوری، مهدی خدایی و دهها زندانی سیاسی و عقیدتی دیگر

با احترام و آرزوی موفقیت

تهران ـ دکتر محمد ملکی ـ ٣ شهریور ١٣٩١

رونوشت:

ـ دبیر کل سازمان ملل متحد آقای بان کی مون

ـ نمایندگی حقوق بشر سازمان ملل، دیده بان ویژه ایران جناب آقای دکتر احمد شهید

ـ دبیرخانه اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد

متن انگلیسی نامه دکتر ملکی در ادامه آمده است:

In the name of God,

Your Excellencies, Honorable Participants of the Non-aligned Movement Summit in Tehran,

I welcome you to my country that has recently faced yet another disaster, a country which is nowadays in the grips of having lost its compatriots in a recent earthquake. I want to use this opportunity to share some concerns with you.

You are surely aware of the great and ancient heritage of this country, which has enriched human culture. Many researchers consider ancient Iran as having contributed to the development of the idea of human rights, and even to the progress of world civilization.

Your Excellencies,

Today, sadly you have come to a country whose authorities are not qualified and legitimate to be its governors. As a consequence, its people suffer dreadfully. On the one hand, they face corruption and poverty. On the other, they are threatened by the shadow of what would be a disastrous war.

In a period of more than thirty years, the rulers of this country have committed crimes against humanity such as the killing of tens of thousands of men and women, merely because of their beliefs. These were people who wanted nothing but freedom and justice. A grave example is the murder of thousands of political prisoners in 1988, who had received prison sentences already but were executed nevertheless. Their deaths were ordered by Ayatollah Khomeini. A recent example is the killing of peaceful people who protested the fraudulent presidential election of 2009.

For your information, please let me introduce myself. I am Mohammad Maleki, a retired professor and the first president of Tehran University after the 1979 Revolution. I want to briefly explain what happened to me as a political critic over the past thirty years. This story can raise your awareness about the regime that has invited you to Iran, a theocratic regime which does not hesitate to employ fascist solutions against dissenters.

A year after the closing of the universities in 1980, under the name of a “Cultural Revolution”, I wrote a critical letter against the policy. This letter became an excuse to arrest me. I was imprisoned for five years in many different and notorious prisons such as Evin and Ghezel-Hesar, where I faced brutal tortures. After thirty years, my body still remains scarred. In 2000, I and other activists were arrested together by the Revolutionary Guard. Again, I was imprisoned for six months in the notorious Eshratabad prison. My cell was 180 by 80 centimeters. Next, an illegitimate court sentenced me to seven years. In 2009, after the historic demonstrations of the Green Movement against the “election” of Ahmadinejad, who has invited you today, while I was being under medical treatment, I was arrested yet again and moved to Evin prison for 191 days, 90 of which in solitary confinement under grave conditions.

Your Excellencies,

I want to inform you that I am almost eighty years old and suffer from different diseases, such as prostrate cancer and cardiovascular complications. Because of my health, they had to free me. But in a show-trial afterwards I was sentenced to a one-year imprisonment again. The exact nature of the tortures I faced and witnessed in the prisons of the Islamic Republic is a separate story that I may expound on if the opportunity arises.

Your Excellencies,

Now that you are in my country, as an Iranian who has suffered the inhumane actions of this regime and who has witnessed the pains of the people, I want to beg you to visit the political prisoners in Iran who the government has mischievously described as “acting against national security”. I urge you to visit the many lawyers, students, journalists, political and civil activists who are imprisoned and suffer grave conditions, so that you may learn how the regime that has invited you treats its critics and dissidents.

You can receive the list of political and civil prisoners from Dr. Ahmed Shaheed, the UN Special Rapporteur on the human rights situation in Iran, who has not yet had the same privilege of visiting Iran.

I would like to name some of them here:

Prisoned lawyers: Nasrin Sotoudeh, Abdolfattah Soltani, Mohammad Seifzadeh

Prisoned journalists: Ahmad Zeidabadi, Masoud Bastani, Mahsa Amrabadi, Bahman Ahmadi Amooee, Keivan Samimi, Isa Saharkhiz, Siamak Ghaderi

Prisoned students: Majid Tavakoli, Bahareh Hedayat, Shabnam Madadzadeh, Farzad Madadzadeh, Emad Behavar, Majid Dorri, Zia Nabavi, Aliakbar Mohammadzadeh, Hamed Roohinejad, Omid Kookabi, Mehdi Khodaiee, Arash Sadeghi, Siavash Hatam, Babak Dashab

Prisoned political activists: Masoud Pedram, Alireza Rajaee, Saeed Madani, Abdollah Momeni, Heshmat Tabarzadi, Khosro dalirsani, Mohammad Taheri, Amir Khoram, Fariborz Raeesdana, Hasan Assadi Zeidabadi, Mostafa Tajzadeh, Behzad Nabavi, Abolfazl Ghadyani, Ali Moezi, Mehdi Mahmoodian, Arash Sagher, Feyzollah Arabsorkhi, Mohsen aminzadeh, Abolfazl Aabedini, Mohsen Mirdamadi, Mohammadamin Hadavi, Mohammad Kazemeini Boroojerdi, Arzhang Davoodi, Mohammad Rezaee

Under house arrest political activists: Mehdi Karoubi, Mirhossein Mousavi, Zahra Rahnavard

Prisoned civil activists: Mahboobeh Karami, Mohammad Sedigh Kaboodvand, Reza Shahabi, Afshin Osanloo, Mohammad Davari, Mehdi Khodaee

And tens of other prisoners

Yours sincerely,

Dr. Mohammad Maleki

August 24, 2012, Tehran

Copy to:

 The Secretary-General of the United Nations, Dr. Ban Ki-Moon.

 The UN Special Rapporteur on human rights in Iran, Dr. Ahmed Shaheed

 The secretariat of the Nonaligned Movement Meeting

iran#

قندچی-بحث توکويل در مورد اسلام برای ايران اهميت استراتژيک دارد

بحث توکويل در مورد اسلام برای ايران اهميت استراتژيک دارد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/714-tocqueville-islam.htm


بحث توکويل در مورد اسلام که در مقاله زير مطرح شده است برای جنبش سياسی و مدنی ايران اهميت استراتژيک دارد. اگر اين بحث درست باشد که اسلام توان مدرن شدن ندارد ديگر همه تلاشهای سکولارهای غيرمذهبی ايران برای تکامل سکولار دموکراسی به همراه مسلمانان، تلاشی عبث است. 

اگر هم بحث توکويل غلط بوده و اسلام توان مدرن شدن را داشته باشد در اين صورت ما بايد ميان اصلاح طلبان در ايران و جنبش های بهار عربی در خاورميانه نيروی پرتوانی را ببينيم که نظير روحانيون کاتوليکی که توکويل در آمريکا از آنها نقل قول می کند نه تنها طرفدار جدی سکولاريسم باشند و آن را در تناقض با مذهب خود نبينند بلکه سکولار دموکراسی را عامل رشد مذهب خود شناخته و از آن دفاع کنند.

هم اکنون بيش از سه سال از جنبش سبز در ايران و بيش از يکسال از جنبش های بهار عربی می گذرد.  آيا ما چنين افرادی را درميان روحانيون يا نوانديشان دينی در ايران و خاورميانه  سراغ داريم که نظير روحانيون مسيحی در آمريکا که توکويل از آنها نام می برد مدافعان سکولاريسم دموکراسی باشند؟

پاسخ به اين سؤالات برای استراتژی جنبش سياسی و مدنی در ايران و خاورميانه اهميت حياتی دارد؟

به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم شهريور ماه 1391
August 26, 2012

مقاله ضميمه:

چرا آينده نگری توکويل در مورد جهان اسلام پرسش برانگيز است؟
بلاگ فراديد
http://ir.voanews.com/content/blog/1486372.html

معروفيت توکويل بخاطر آينده نگری او نيست اما در سطور زير توضيح خواهم داد که چرا صحت و سقم نظرات او در مورد آينده جهان اسلام در عصر روشنگری و دموکراسی بويژه در زمان ما مورد توجه و در عين حال، پرسش برانگيز است. اکثر خوانندگان ايرانی با نام توکويل از زبان حجت الاسلام سيد محمد خاتمی در نخستين دوره رياست جمهوری وی آشنا شدند هرچند در ايران بجای موضوع جدايی دولت و مذهب، نظرات توکويل در مورد کمبودها و آينده ليبرال دموکراسی در آمريکا و اروپا مورد توجه قرار گرفته که موضوع بحث اين نوشتار نيست.

الکسيس دو توکويل محقق و سياستمدار فرانسوی، پس از سفری دو ساله به آمريکا دو جلد کتاب تحت عنوان دموکراسی در آمريکا نوشت که پس از گذشت بيش از صد و هفتاد و پنج سال همچنان در آمريکا محبوبيت دارند. زيرا گزارش وی از آمريکا بويژه در مورد آزادی مذهب همچنان بيان واقعيت زندگی اجتماعی و سياسی مردم در اين کشور است.

توکويل معتقد به مذهب کاتوليک بود و در آمريکا وقت زيادی صرف کرد که با کشيشان کليسای کاتوليک در مورد همه عرصه های فعاليت مذهبی آنها، گفتگو کند.  آنچه برای او مايه شگفتی می شود اين است که همه آنها از جدايی دولت و مذهب در آمريکا بسيار خرسند هستند و اين تفکيک را نه تنها مانعی در برابر  فعاليت های مذهبی خود قلمداد نمی کنند بلکه بالعکس دليل رشد و افزايش هواداران مذهب خود در جامعه می بينند. در اين راستا توکويل مبنای سکولار آمريکا را که از بدو تأسيس کشور نهادينه شده است عامل تعالی مذهب، ارزيابی می کند و نحوه تکامل رابطه دولت و مذهب را در آمريکا، نسبت به اروپا برتر می بيند، و جهت گيری متضاد اين دو عرصه را در اروپای زمان خود مورد نقد قرار داده و راهکرد آمريکا را توصيه می کند.

توکويل جلد اول کتاب دموکراسی در آمريکا را در سال ۱۸٣۵، يعنی حدود يازده سال قبل از کاربرد اصطلاح سکولاريسم در بريتانيا توسط «جرج هوليوت» دوست و هم قطار رابرت اون، نوشته است. با اين وجود در اين کتاب توکويل بهترين توصيف را از مفهوم سکولاريسم به شرح زير ارائه کرده است:

«در بدو ورودم به آمريکا جنبه مذهبی کشور اولين چيزی بود که توجه مرا بخود جلب کرد، هر چه بيشتر در آنجا ماندم، بيشتر نتائج سياسی اين وضعيت را ملاحظه کردم. در فرانسه هميشه روحيه مذهبی و روحيه آزادی را دو حرکت در جهت متضاد ديده بودم. اما در آمريکا ديدم که در نهايت اين دو متحدند و مشترکاً بر کشور حکم ميرانند. علاقه ام برای کشف علت اين پديده روز به روز افزايش مييافت. برای راضی کردن خود، از اعضأ همه فرقه های مذهبی و بخصوص از جامعه روحانيون که منبع همه مذاهب گوناگونند و بويژه در ادامه آن، صاحب منفعت، سوأل کردم. بعنوان يک عضو کليسای کاتوليک، مشخصاً در ارتباط با چندين کشيش آن مذهب قرار گرفتم، که با آنها از خيلی نزديک آشنا بودم. برای هر يک از آنان دليل تحير خود را بيان داشتم و شک خود را توضيح دادم. ديدم که آنها فقط درباره موضوعات جزئی با هم اختلاف دارند، اما جملگی حيات مسالمت آميز مذهب را در کشور خود، اساسأ با جدايی مذهب و دولت مرتبط می بينند. حتی لحظه ای ترديد ندارم اين موضوع را تأييد کنم که در تمام مدت اقامتم در آمريکا حتی يک نفر از روحانيون يا مردم عادی -لاييک - را نديدم که نظری غير از اين را ابراز کند....

«انسان بتنهايی، از ميان همه مخلوقات، تحقير برای وضع طبيعی زيستن را بنمايش ميگذارد، و در عين تمايل بی نهايت برای زيستن، به زندگی لعنت ميکند، در حاليکه از نابود شدن می هراسد. اين احساسات متفاوت مرتباً روح او را به انديشه وضعيت آينده متمايل ميکند، و مذهب، اين تفکرات وی را به دوردست ها ميبرد. مذهب، به عبارت ساده، نوع ديگری از اميد است. انسانها نميتوانند اعتقاد مذهبی خود را بدون عدم انطباق فهم خود، و يک نوع تحريف خشونت بار خصلت حقيقی خود، ترک کنند، و بطور مغلوب نشدنی به احساسات وارسته خود باز ميگردند. بی ايمانی يک اتفاق است، اما اعتقاد تنها وضعيت ثابت بشريت است...وقتی يک مذهب، امپراطوری خود را تنها بر اساس خواست فناناپذيری که در قلب هر انسانی وجود دارد بنا ميکند، آن زمان ممکن است که قلمرو جهانی را بطلبد، در صورتيکه وقتی خود را به دولت متصل ميکند، بايستی اصولی را بپذيرد که تنها در محدوده ملت معينی قابل قبولند. در نتيجه، با ايجاد اتحاد با نيروی سياسی، مذهب اتوريته خود را بر عده ای اضافه ميکند، اما اميد حکمرانی بر همه را از دست ميدهد.» (دموکراسی در آمريکا، الکسيس توکويل، صفحات ٣۱۹ تا ٣۲۲ متن انگليسی)

در نتيجه نظر توکويل در مورد جدايی مذهب و دولت، در آمريکا و اروپا، بسيار روشن است و آنچه در مورد آن مناطق نوشته است نيز آينده نگری نيست بلکه وضعيت آمريکا و اروپا در زمان خود او است - يعنی در ۱۷۵ سال پيش - و مضافاً آنکه بعنوان يک مورخ، تاريخ روابط دولت و مذهب را در دوسوی اقيانوس اطلس مورد تتبع قرار داده است.

پس منظورم در اينجا از آينده نگری توکويل چيست؟

توکويل در مورد کشورهای اسلامی نگاه متفاوتی دارد و در اين عرصه است که نوعی آينده نگری را ارائه می کند؛ اما، به عکس مسيحيت، اميدی به تطور اسلام در عصر روشنگری و دموکراسی نمی بيند. توکويل می نويسد:

«آنچه محمد از بهشت با خود آورد و در قران قرار داد به اصول مذهبی محدود نبود، بلکه مبانی سياسی، قوانين جزايی و مدنی، و تئوری های علمی بود. اما انجيل به مناسبات کلی انسان و خدا و انسان با انسان، محدود است. بيش از آن را نيز درسی نميدهد و مردم را متعهد به اعتقاد به چيزی در آن عرصه ها نميداند. همين امر بيش از هزار دليل ديگر کافی است که نشان دهد اسلام قادر نخواهد بود در عصر روشنگری و دموکراسی، قدرت خود را حفظ کند، در صورتيکه قدرت مسيحيت در چنين اعصاری نظير هر عصر ديگر، مقدّر است.» (دموکراسی در آمريکا، الکسيس توکويل، صفحه ۲۴۲ متن انگليسی)

مقايسه ای که توکويل بين صدر اسلام و صدر مسيحيت می کند اساساً موضوع اختلاف نيست؛ اما، مسيحيت نيز در قرون وسطی آن عرصه هايی را که توکويل به حضور آنها در آيين صدر اسلام اشاره دارد، به مکتب خود اضافه کرد. مسيحيت قرون وسطی همانقدر حامل مبانی سياسی، قوانين جزايی و مدنی، و تئوری های علمی است که اسلام. تنها پس از رفرماسيون است که نه تنها پروتستانيسم بلکه مذهب کاتوليک نيز خود را بيشتر و بيشتر به مناسبات انسان و خدا و انسان با انسان محدود می کند. چرا در جهان اسلام نيز نتواند تطور مشابهی صورت گيرد؟ در نتيجه نظر توکويل در مورد ناتوانی اسلام برای تحول در عصر روشنگری و دموکراسی پرسش برانگيز است!

در زمان حاضر دو گروه مانند توکويل تصور می کنند که اصلاحات برای اسلام امکانپذير نيست. يکی آندسته از بنيادگرايان اسلامی هستند که حاضرند اسلام نابود شود اما هيچگونه اصلاحی در آن صورت نگيرد. و ديگری نيز لامذهبان افراطی می باشند که فکر می کنند اسلام قابل اصلاح نيست و تنها راه ورود به عصر روشنگری و دموکراسی نابودی اسلام است. از دو ديدگاه متفاوت اين هر دو تصور می کنند بقای اسلام در عصر روشنگری و  دموکراسی غيرممکن است.

آيا آينده نگری توکويل در مورد جهان اسلام به واقعيت خواهد پيوست يا که جنبش هايی نظير بهار عرب نشان خواهند داد که اسلام در خاورميانه، نظير مسيحيت در اروپا و آمريکا، قادر خواهد بود عصر روشنگری و دموکراسی را تجربه کند؟

بايگانی وبلاگ