شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

قندچی-نگاهی به اشتباه اساسی آقای موسوی در پرتو فلسفه علم

نگاهی به اشتباه اساسی آقای موسوی در پرتو فلسفه علم
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm

چهار سال پيش در مقاله اسلام و گلوباليسم نوشته بودم "طبق ارزيابي آينده نگر معروف ري کورزويل در کتاب يکتائي انفصالي تحول بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعني در عرض 100 سال در قرن کنوني که ما زندگی میکنيم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ مذاهب اصلي گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. اين موضوع درباره همه عقايد و افکار مطرح است، چه معنوي و چه عرصه هاي ديگر زندگي بشر. مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق بسيار بيشتر از فاصله مصدق از زمان کورش است. اين معناي حرکت با شتاب تصاعد هندسي در جامعه بشريت است، و تحول جاري به اينگونه بايستي در دنياي گلوبال امروز درک شود، که معناي *گذشته* اساساً عوض شده است. اگر دوران درشکه و ايحاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصي نقاط دنيا گسترش يابند، براي توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافي بوده است. اين موضوعي است که رهبران مذهبي و سياسي امروز بايستي درک کنند، وگرنه با سطح درک خود در حد عصر کشاورزي و عصر صنعتي، يا جهان گلوبال عصر فراصنعتي را به خاک و خون خواهند کشيد و يا آنکه خود را نابود ميکنند، که هردو حالت ميتواند فاجعه اي مصيبت بار براي بشريت باشد." (1)

اما مسأله نه تنها در عرصه جهان واقعيت اينگونه است بلکه حتي علم و دانش نيز در 25 سال اخير تحول اساسي کرده است. خود من 25 سال پيش در مورد فلسفه علم در قرن بيستم نوشتار مفصلي از ديدگاه آينده نگری نوشتم که در يک سخنرانی در برکلي در سال 1984 ارائه کردم. (2) اما امروز بايد به همه بحث هايم در مورد فلسفه علم يک نکته اساسي را اضافه کنم که دانشمندانی نظير کولينز، مورگان و پاترينوز در رابطه با درس پروژه ژنوم ذکر ميکنند و آن درس هم موضوعی است که باعث شد پيشقراولان پروژه ژنوم از محققين ديگر بيولوژي راهشان را جدا کنند که بدون يک فرضيه فقط به جمع آوری "داده ها" پرداختند. دستاورد اين دانشمندان در عرصه های ديگر علمي نيز اذعان ميشود و مثلاً درکسلر در عرصه نانوتکنولوژی به آن پرداخته است (3). امروز هيچکسي نميتواند اهميت تاريخی پروژه ژنوم را انکار کند. (4)

در واقع ما با يک تحول تازه در فلسفه علم روبرو هستيم. مثلاً در زمان نيوتون وی تئوريهاي خود را ارائه داد و کار علم فيزيک تا چند قرن يافتن آزمايشهائي بود که آن تئوريها را ثابت کند يا که به قول پاپر رد کند. از نظر پاپر تئوريهاي علمي شرط رد شدن خود را هم طرح ميکنند و به درجه اي که رد نشده اند بعنوان بهترين تئوري پذيرفته ميشوند و ميدانيم کساني مانند مارتين گاردنر هنوز هم با نظريه فالسيفيکاسيون و نفی استقراء توسط پاپر مخالفند و کماکان به استقراء معقتدند. اين موضوع در بحث اينجا فرقي نميکند که به هرحال آنچه خيلي کُند و بيشتر با هدف صورت ميگرفت توليد "داده هاي" تازه بود. مثلاً تا زمان اينشتين تعداد آزمايشهائي که رد کننده تئوريهاي نيوتون باشند اصلاً به حساب نميامدند و تازه در اواخر قرن نوزدهم آزمايشهائي که در تطابق با آن نبودند مطرح شدند و به اين ترتيب تئوري نسبيت اينشتين اين عدم تطابق را توضيح داد. همچنين از زمان تئوري نسبيت تا آزمايشهائي که نياز تئوری کوانتا را مطرح کردند زمان بسيار کوتاه تري بود. اما آنچه در 25 سال اخير در همه عرصه هاي علوم دارد روي ميدهد اين است که آنقدر "داده های" تازه، يافته ها، يا اطلاعات، سريع خلق ميشوند، که اگر بخواهم مدل پاپر را بکار ببرم بايد بگويم که نه تنها نظريه ها و تئوريهاي مختلفي که قرن ها و هزاره ها در عرصه انديشه بشري اينجا و آنجا مطرح بوده اند مانند برگ خزان بر زمين ميريزند بلکه حتي پيش از آنکه بسياري از تئوريهای تازه مطرح شوند گوئي رد شده اند. به همين علت برخي از دانشمندان معتقدند که ديگر خود ساختن تئوريهاي جديد بايد به کامپيوتر محول شود چون خلق "داده ها" با سرعتي رشد ميکند که بسيار از سرعت ساختن تئوريها پيشي گرفته و بيشتر و بيشتر به سرعت غيرقایل باوري پيشي ميگيرد، يعني با شتاب تصاعدی هندسی در اينجا روبرو هستيم. البته مدلي که براي کامپيوتر و هوش مصنوعي براي انجام چنين وظيفه اي طرح شده است نظير مدل بِيزیَن در حساب احتمالات است که اساساً مدلي استقرائي است و همه نقدهای پاپر درباره محدوديت هاي مدلهاي احتمالات قابل طرح است ولي به هر حال مهم نيست که چه مدلي را، کامپيوترها به کار ببرند، بلکه مسأله اين است که روشهاي قديمي تئوری سازي ديگر کارآئي ندارند. آنچه علم شناخت تکاملي مطرح ميکند چيزي است که من آن را تنازع بقاء براي تئوريها در عرصه دانش مينامم حال چه منشاء تئوريهايي که رد ميشوند دانش يا افکار مدون شده چند هزار ساله بشری باشند و چه از طريق هوش مصنوعي با مدل بِيزيَن يا هر مدل ديگري کسب شده باشند. آنچه مسلم است اين است که فاصله طرح تئوريها و آزمايشها کمتر و کمتر شده و در 25 سال گذشته ديگر به جايگاهی خيلی نزديک به يک نقطه انفصالي در اين عرصه رسيده ايم.

نتيجه نيز سرعت غيرقابل تصوري است که امروزه همه ايدئولوژي ها و تئوريهاي گذشته بدون هيچگونه فعاليت هدفمند براي نقد و نابودي شان، از رده خارج شده و به دور ريخته ميشوند. ممکن است کمونيستها فکر کنند ضد کمونيستها نابودشان کردند و اسلامگرايان هم تصور کنند دشمنان اسلام آنها را به کنار زدند اما دليل واقعي سقوط آنها خود رشد با شتاب باور نکردنیِ بشريت در 25 ساله اخير است که در مصاحبه ای يکي دوسال پيش به چگونگی شکل گيری اين حرکت تصاعدی هندسی در جامعه بشری پرداخته بودم (5).

حال در چنين شرايطي است که ميگويم فاصله ما از انقلاب 57 در ايران دورتر از فاصله انقلاب 57 از کورش کبير است. منظورم اين است که نه تنها دنيا معادل قرن ها و شايد چند هزاره در عرض 30 سال گذشته تغيير کرده است بلکه در عرصه دانش و علم و فلسفه با سرعت غيرقابل باوري بر اندوخته انديشه بشري افزوده ميشود و پروژه ژنوم بهترين بيان اين واقعيت است. منظورم اين است که اگر شوروي سقوط کرد نه بخاطر مبارزه ايدئولوژيک هدفمند عليه سيستم شوروي بلکه خود "داده های" تازه در همه عرصه هاي دانش بشری، بيش از پيش ايدئولوژي اي که آن سيستم روي آن بنا شده بود را از هم پاشاند. درست است همانگونه که پاپر نشان داده بود مارکسيسم بعنوان تئوري علمي سالها قبل از استالينيسم پايان يافته بود و مارکسيسم به سطح يک ايدئولوژي مثل هر مذهب ديگري رسيده بود، اما هر ايدئولوژي و مذهبی، خود، تئوريها و نظرات مختلف در عرصه هاي گوناگون زندگي دارد، که پرداختن به آنها در گذشته، از طريق کارهاي سيستماتيک نظير طرح يک سيستم جامع چون فلسفه هگل انجام ميشد. اما در دنياي 25 سال اخير، خودِ داده ها، اطلاعات و دانش توليد شده، هزاران بار بيش از هر جريان تئوريک و ايدئولوژيک تيشه به نظرات و سيستم هاي کهنه اي که بعنوان ايدئولوژي مطرح هستند زده است و سرنوشت شوروي را اساساً بايد از اين زاويه ديد. به عبارت ديگر سقوط آن را جريانات ضد کمونيست فراهم نکردند بلکه پيشرفت خود دانش بشر فراهم کرد همانگونه که تکامل يا سقوط يک نوع يا رشد نوع ديگر در طبيعت را بخاطر نيروهاي مخالف آن نميشود توضيح داد مثلاً بسياري از انواع هستند که هزاران سال به موجوديت خود در طبيعت ادامه ميدهند و دشمنانشان هم در کنارشان هستند نظير موش و گربه اما وقتي يک نوع اساساٌ ساختار خودش ديگر در تطابق با واقعيت کنونی نيست از بين ميرود و آنچه با جهش ژنتيکي، دوام آور در شرايط تازه است، نوع جديد ميشود، نه بخاطر حملات دشمنان نوع قبلی به آن نوع پيشين بلکه بخاطر ويژگی های خود اين نوع جديدی که در يک جهش ژنتيکی بوجود آمده است. در عرصه دانش و انديشه نيز همينگونه ميشود اين تحول را فهميد. در نتيجه رژيم هاي ايدئولوژيک در 25 سال اخير با سرعت شگرفي يا خود را در عمل غيرايدئولوژيک کردند، نظير چين کمونيست، يا که نظير امپراطوري شوروي فرو پاشيدند.

حال در چنين دوراني داستان جمهوري اسلامي چه بوده است و منظورم از اشتباه اساسي آقاي موسوي چيست؟

قبل از آنکه بحثم را درمورد آقاي موسوي بنويسم لازم است ذکر کنم که در انتخابات اخير آقاي موسوي کانديداي حزب مشارکت شدند. ميدانيم که اول آقاي خاتمي کانديداي حزب مشارکت بودند منظورم اين است که اگر هر کس ديگري کانديداي حزب مشارکت بود و آنچه از تقلب و غيره اتفاق افتاد روي داده بود همان فردي که کانديدای آن حزب بود در نقش رهبر مردم در اين جنبش ظهور ميکرد و در گام بعدي هم مطرح ميشد و به درجه اي هم که در برابر فشار دولت ايستادگي ميکرد در همين نقش دوام ميآورد و آقاي موسوي هم تا به امروز ايستادگي کرده اند اما نقش ايشان بخاطر آن است که نماينده حزب مشارکت بودند و هدف من از اين حرف هم تخطئه ايشان نيست بلکه منظورم اين است که در اينجا با پديده اي مانند خميني روبرو نيسيتم و حزب مشارکت هست که اهميت دارد. اهميت يافتن حزب مشارکت نيز در تحول کنوني بحث ديگري است که در گذشته مفصل بحث کرده ام و موضوع بحث من در اينجا نيست (6).

اما برگردم به بحث آقای موسوی. آقاي موسوي و آقاي احمدي نژاد هر دو مدعي هستند که جمهوري اسلامي راستين را نمايندگي ميکنند. آقاي موسوي حتي خود را ادامه دهند راه آيت الله خميني ميداند و ميگويد جمهوری اسلامي نه يک کلمه بيش و نه يک کلمه کم. آقاي موسوي حتي مرتب سراغ ستونهاي ايدئولوژيک رژيم يعني مراجع تقليد ميرود تا مشروعيت ادعاي خود را تقويت کند. اما آقاي احمدي نژاد با همه ظاهرِ جمهوری اسلامي راستين، از روز اول با جريانات ضد مذهبي کمونيست در سطح جهاني جبهه واحد ساخت و بگذريم که بالاخره به تازگي آقاي چاوز را در مشهد به زيارت امام رضا برد و دو نفرشان براي ظهور مسيح و مهدي نقطه اشتراکي اعلام کردند، اما آقاي احمدي نژاد خوب ميداند که مشکلش نيروهاي ضد اسلام نيست و مثلاً در تشکيلات غيرمتعهدها بيشتر کمونيست هست تا مذهبي تا چه رسد به مسلمان و شيعه و مهمتر اينکه آقای احمدی نژاد خيلی خوب ميداند که ديگر حناي دولت ايدئولوژيک هم رنگي ندارد و استراتژي جهاني اش را نيز بر مهدويتي گذاشته است که فراي اسلام تعريف ميشود (7)

شايد اگر آقاي احمدی نژاد 30 سال پيش ميخواست رهبري ايران را در دست بگيرد مثل آقاي بنی صدر عمل ميکرد که توجه ويژه اي به مراجع داشت اما امروز او ميداند که با آنچه طرف هست، خودِ بي اعتباری مراجع است نه به دليل کفار و بي دينان و حملات دشمنان اسلام بلکه به دليل خود تحول عادي جهان. 28 سال پيش مجاهدين نيز با شعار اسلام راستين شانس داشتند و اگر آيت الله خميني مرده بود و آخوندهاي ضدشان هم کنار زده شده بودند ممکن بود قدرت را بگيرند. به همين علت هم تمام قدرتشان را صرف ترور روحانيون عاليرتبه مخالف خود کردند. اما در 30 سال گذشته سيستم ايدئولوژيک در همه جا پاشيده است و نه برنامه آنها که در قدرت هستند ايدئولوژيک است و نه مخالفين.

آقاي موسوي اين حقيقت تحول 30 سال گذشته را درک نکرده اند و اين اشتباه اساسي ايشان است که ميخواهد حکومت ايدئولوژيک را بعنوان آلترناتيو مطرح کند چيزي که اضمحلاش ربطي به احمدي نژاد ندارد و تحول دنيا در 30 سال گذشته علت آن است.

در واقع ترس همه دولتهاي ايران در 30 سال گذشته و نيز ترس رژيم هاي ايدئولوژيک در نقاط ديگر دنيا، از اينترنت، درست همين موضوع است، چون فکر ميکنند که بدينگونه جلوي جريان رشد دانش را ميتوانند سد کنند در صورتيکه اينترنت بيشتر پيام آور اين تحول است و نه خود آن. دانشي که هر روز هر آنچه ايدئولوژيها ميگويند را باطل ميکند ديگر فقط باطل شدن جن و پري و خرافات را که موضوع علم 300 سال پيش بود، باعث نميشود، بلکه حتي تئوريهاي علمي ديروز و يک روز قبل از آن را هم باطل ميکند و به هيچ کس رحم نميکند، چه ايدئولوژي ديني باشد چه انديشه هاي غير دينی و علمی و اين تحول واقعی جهان از هزار جنبش دموکراتيک و گروه هاي ضد مذهبي جان برکف هم قوي تر است. آقاي خامنه اي فکر کرد که مسأله علوم انساني است و توجه نکرد که مسأله خود واقعيت دنياي قرن بيست و يکم است.

آقاي موسوی در رأس جنبشي قرار گرفته اند که نميتواند با برنامه اسلام راستين به نتيجه برسد. يا ايشان اشتباه اساسي خود را زودتر قادرند تصحيح کنند و يا آنکه جنبش بايد براي خود رهبران تازه اي بيابد. در دنياي امروز آنچه ايشان طرح ميکنند گزينه واقعي نيست. شايد 28 سال پيش ميتوانست باشد و ممکن بود که در آنزمان خود آقاي خميني هم که ايشان خود را ادامه دهند راه وی ميخوانند سرکوبشان ميکرد اما امروز آنچه ايشان مطرح ميکنند در پرتو واقعيت تحول دنيا و ايران در مقابل چشمان ما بخار شده است و هر روز ادامه چنين خط مشي احياء خمينيسم، ايشان را از رهبري چنين جنبش قرن بيست و يکمي ناتوان تر ميکند.

به اميد جمهوري آينده نگر، دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم آبان 1388
October 31, 2009
پانويس:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/437-Geography.htm

2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/358-falsafehElm.htm

3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/306-Nano.htm

4. http://en.wikipedia.org/wiki/Genome

5. http://ghandchi.blip.tv/file/1816944/

6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/577-Entekhab.htm

7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/524-MahdaviateMesbah.htm



جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۸

آزاده سپهری-تظاهرات گسترده اسپانیایی ها علیه سقط جنین

آزاده سپهری-تظاهرات گسترده اسپانیایی ها علیه سقط جنین
http://azadeh-sepehri.blogspot.com/2009/10/blog-post_20.html

روز شنبه در مادرید، پایتخت اسپانیا، تظاهرات گسترده ای علیه لایحه جدید دولت در رابطه با سقط جنین انجام گرفت. خبرگزاری ها از صدها هزار نفر حرف زده اند، در صورتی که برنامه گذاران میگویند بین یک تا دو میلیون نفر در این تظاهرات شرکت کرده اند.

طبق قوانین اسپانیا که در سال 1985 وضع شده، سقط جنین فقط در مواردی مجاز است که به زن تجاوز شده باشد، جنین ناقص باشد و یا بارداری یا زایمان خطرات جسمی یا روحی جدی برای زن داشته باشد.

دولت اسپانیا قصد دارد قانون جدیدی وضع کند که طبق آن سقط جنین تا هفته چهاردهم آزاد است. طبق این لایحه اگر جنین نقص عضو جدی داشته باشد یا سلامت زن به طور جدی در خطر باشد، تا هفته بیست و دوم هم میتوان سقط جنین کرد. همچنین دختران بین 16 تا 18 سال خودشان خواهند توانست بدون اجازه مادر و پدر در مورد سقط جنین تصمیم بگیرند. این لایحه با اعتراض بخش بزرگی از مردم روبرو شده است، ولی گفته میشود که در پارلمان اکثریت نمایندگان با این لایحه موافق هستند.

اعتراضات مردم در اسپانیا علیه سقط جنین من را به یاد این مسئله انداخت که در غرب بسیاری از قوانین توسط روشنفکران و نیروهای مترقی به جامعه "خورانده" شده است. برای نمونه اکثریت مردم کشورهای غربی ممکن است طرفدار مجازات اعدام باشند، در صورتی که طبق قانون این کشورها اعدام ممنوع است. در مورد حقوق زنان، کودکان، خارجی ها، همجنسگرایان و ... هم با وضع مشابهی روبرو هستیم و بسیاری از قوانینی که در این کشورها وجود دارد ممکن است مورد پسند بخش قابل توجهی از جامعه نباشد. ولی از آنجا که در غرب مخالفت با قوانین انسانی شدت ندارد و باعث اعتراضات گسترده و پایدار مردم نمیشود، دولتها میتوانند قوانینی را وضع کنند که از سطح درک و آگاهی مردم پیشرفته ترند.


دموکراسی فقط به معنای حاکمیت اکثریت نیست، بلکه رعایت حقوق انسانی تک تک افراد جزء تعیین کننده و مهمی از آن است.

کیانوش توکلی -مهاجرت دوم و ایجاد حزب دیجتالی


مهاجرت دوم و ایجاد حزب دیجتالی !
Align Rightکیانوش توکلی
روزنامه نگار اینترنتی
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-54516

امروز صبح که بیدار شدم، طبق معمول اول کتری برقی را روشن کرده وسپس دگمه لپ تاپ را فشار دادم، در این بین از وقت استفاده کرده و کر کره پنجره ها را یک به یک باز می کنم و سیم تلفن را وصل کرده و با خودم می گم :«چه پائیز زیبایی » و به یاد 30 اکتبر 20 سال پیش می افتم درست در چنین روزی از کابل به روستایی در اطراف شهر ویبورگ دانمارک مهاجرت دوم را آغاز کردم . داستان ازگارباچف و اصلاحات او موسوم به پروستریکا و گلاسنوس آغاز شد . دفاتر کمیساری پناهندگی سازمان ملل un تا آن زمان حق گشایش دفاتر خود را در بلوک شرق را نداشتند اما یک سال قبل از فروپاشی دیوار برلین دفترکمیساریای در کابل گشایش یافته بود . این دفتر چندان مورد علاقه سازمانهای چپ مستقر در کشور افغانستان نبود وشاید میزبانان یعنی روسها و مقامات افغانی چندان تمایلی نداشتند که رفقا از طریق سازمان مللّ خود را به غرب برسانند



یادداشتهای هفتگی -1


مدتها بود که تصمیم داشتم که روزانه چیزی در وبلاگم بنویسم و «مطالب به درد بخور » آن را «ورچین » کرده بعنوان یادداشت روزانه در سایت ایران گلوبال بگذارم ولی کار برای نان ، کارهای روزانه 2 سایت ،یک وبلاگ و البته اتاق پال تاکی فرهنگ گفتگو و صرف یکی و دوساعت روزانه برای بررسی امیل ها و... در واقع وقتی برای نوشتن روزانه باقی برایم باقی نمی گذاشت ..بهر حال با یاداشتهای هفتگی کارم را اغاز می کنم....

امروز صبح که بیدار شدم، طبق معمول اول کتری برقی را روشن کرده وسپس دگمه لپ تاپ را فشار دادم، در این بین از وقت استفاده کرده و کر کره پنجره ها را یک به یک باز می کنم و سیم تلفن را وصل کرده و با خودم می گم :«چه پائیز زیبایی » و به یاد 30 اکتبر 20 سال پیش می افتم درست در چنین روزی از کابل به روستایی در اطراف شهر ویبورگ دانمارک مهاجرت دوم را آغاز کردم .


داستان ازگارباچف و اصلاحات او موسوم به پروستریکا و گلاسنوس آغاز شد . دفاتر کمیساری پناهندگی سازمان ملل un تا آن زمان حق گشایش دفاتر خود را در بلوک شرق را نداشتند اما یک سال قبل از فروپاشی دیوار برلین دفترکمیساریای در کابل گشایش یافته بود . این دفتر چندان مورد علاقه سازمانهای چپ مستقر در کشور افغانستان نبود وشاید میزبانان یعنی روسها و مقامات افغانی چندان تمایلی نداشتند که رفقا از طریق سازمان مللّ خود را به غرب برسانند

در آن روزگار هرمحصول ساخت غرب می توانست بالقوه دارای میکروفونهای مخفی داخل دستگاه تلفن ساخت المان غربی تا میز و صندلی ساخت تایوان باشد و وسایل استراق سمع آن مورد استفاده سازمان سیا قرار گرید، از این رو دفتر کمیساری سازمان ملل هم چشم و چراغ سازمان سیا تصور می شد.



در دوران جنگ سرد طبیعی بود که دو طرف از هر سوراخی برای نفوذ خبر چین ها و جاسوس مورد استفاده قرار دهند .

قبل از خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان ، ترس و وحشتی در بین نیروهای وفادار دولت و مهمانان حزب دمکراتیک افغانستان یعنی توده ایها ، فدائیان اکثریت و چندین حزب بلوچی ،«سرحدی » و... گرفته بود از این رو سلاحهای زیادی توسط خاد (سازمان امنیت ملی )در بین مهمانان دولت پخش شده بود و قرار بود که ابتدا خانوادهها ایرانی از طریق شوروی خود را به غرب برسانند و مجرد ها در افغانستان بمانند که ماندیم. وجود یک رادیو موج کوتاه و یک مرز 1500 کیلومتری برای تردد مخفیانه به ایران از جمله امکاناتی بود که در اخیتار چند سازمان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی قرار داشت .

اولین روز پس از خروج نیروهای شوروی را بیاد داردم ؛ سایه ترس همه جا بر قرار بود آن روز موعود گذشت و2 سال پس از خروج شوروی ها هم ،هیج اتفاقی در کابل نیافتاد و دولت نجیب همچنان به یاری نیروهای بومی در مقابل مجاهدین و مخالفین دولت ایستادگی کرد.

صبح ها که چشم به اسمان می گشودی، آسمان کابل پر از هواپیمای روسی (حامل آذوقه و مهمات )بود که از خود بطور اتوماتیک گلوله های آتشین برای گمراه کردن موشک های احتمالی مجاهدین پرتاپ می کردند در واقع بجز آسمان کابل همه جا در محاصره مجاهدین بود و بغییر از هند ،کشورهای همسایه از جمله ایران در خط ضدیت با دولت افغانستان بودند و امریکائیان هم با اینکه دیوار برلین فرویخته بود ، مجهز ترین موشک ها از جمله استینگر را به اسلامگرایان افغانی می رساندند و در مقابل التماس نجیب الله برای ایجاد دولت اشتی ملی ؛ غرب سر سختانه تا سقوط نجیب به اسلام گرایان سخاوتومندانه کمک کرد. در حالی که اگر غربیها کمی آینده نگر می بودند می توانستند با پا در میانی دولت ّآشتی ملی سکولار را در افغانستان ایجاد کنند و ظهور طالبان در واقع یکی از حماقت های غرب در دوران جنگ سرد بود.


در چنین اوضاع و احوالی اعضای حزب توده و فدائیان اکثریت که قصد مهاجرت از افغانستان به غرب را داشتند ترجیح می دادند که ابتدا با پاسپورت های دولتی افغانستان به شوروی رفته و از انجا با گذر قانونی به المان شرقی و سپس خود را به غرب برسانند و در انجا تقاضای پناهندگی کنند.

بزودی خبر روش آسان گیری پذیرش پناهندگی در کابل به گوش ایرانیان سایر کشور ها رسید و روزانه افرادی برای پناهندگی روانه کابل می شدند ؛ دفتر UNبر خلاف سایر کشورها چشم بسته به افراد تازه وارد پاسخ مثبت می داد و در عرض یک تا سه ماه ؛ سازمان پناهدگی کشورهای غربی پناهجویان را با «سلام و صلوات » به غرب اعزام می کردند.


از عجایب اینکه پناهدگان سیاسی که از چهار سال قبل در کابل زندگی می کردند ، حاضر نمی شدند که از طریق دفتر سازمان ملل در کابل خود را به غرب برسانند و رنج راه طولانی را بر خود هموار می کردند در حالی اعضای این حزب در ترکیه ، پاکستان، هند یونان از طریق دفاتر سازمان ملل تقاضای پناهندگی می کردند ولی در کابل چنین نبود و میزبانان چندان رغبتی نشان نمی داند.

زمانی که در کابل بودم یک بار با پاسپورت دولتی افغانستان به برلین رفتم و سری هم به کمپ های پناهندگی آن شهر زدم که چگونه رفقای و دوستانی که مدتی در کابل زندگی برده بودند که حاضر نشده بودند که خود را به دفتر سازمان ملل در کابل معرفی نمایند و راه طول و دراز (کابل _ تاشکند ، برلین شرقی و سپس کشورهای دیگر غربی ) طی کرده بودند وبا شرایط بسیار بد در کمپ ها زندگی می کردند . از این روز وقتی پایم به برلین رسید و دوستان همشهری اصرار داشتند که من هم در همین شهر تقاضای پناهندگی کنم ّنکردم و مجددا با همان پاسپورت افغانی به کابل بازگشتم



براستی نمی توانستم از این« یک بام و دو هوا» که در همه کشورها بجز افغانستان ، مجازیم که خود را به دفاترکمیساری سازمان ملل معرفی کنیم ولی از چنین حقی در کابل صرف محروم باشیم سر در بیاورم. سرانجام شخصا تابو را شکاندم و با اینکه عضو مشاور کمیته مرکزی فدائیان اکثریت بودم ؛ خود را به دفتر معرفی کردم.وقتی آنان متوجه شدند چه سمتی دارم از من خواستند که بعنوان رابط عمل بکنم و در شناسایی پناهندگان واقعی به آنان کمک کنم که کردم و پس از سه ماه در سی اکتبر1990 از کابل عازم روستایی در اطراف شهر ویبورگ دانمارگ شدیم پس از 3 استاپ در لندن ، کپنهاک ، کروپ یکراست همراه با شش تن وارد خانه ای قدیمی بسیار شیک شدیم ؛ روز بعد با لباس های تابستانی وارد شهر ویبورگ شدیم و با پولی که به ما داده بودند برای خود لباس زمانستانی تهیه کردم و کاپشین را در همان مغازه به تنم کرده اما همچنان سرد و گیج بودم


در لابلای خاطرات ورودم به دانمارک بودم که تلفن زنگ زد ؛ شایان بود که از ان خط می گفت که در چند روز اخیر اتفاقاتی در اتاق پالتاکی فرهنگ گفتگو و سایت ایران گلوبال گذشته است که نشان می دهد که گروه اینترنتی فرهنگ گفتگو دچار بحران است و او راههای برون رفت از بحران را به من توضیح می داد. .

حرفش که تمام شد بهش گفتم در این ده سالی که از عمر اولین کمون اینترنتی می گذرد ؛ مشکلات و بحرانهای زیادی را از سر گذارنده ایم ولی سر انجام گروه به کار خود ادامه داده است .

اری شش سال پیش در چنین روز هایی، ایران گلوبال تاسیس شد از ان تاریخ تا کنون سایت همکاران بسیاری به خود دیده است . افرادی مستقل و با انگیزههای دمکراسی خواهی که از احزاب موجود خسته و دلسرد شده بودند و نا خواسته در جستجوی حزبی دیجتالی و با روحیه دمکراتیک ، بدون اقا بالا سر وبر اساس «سر دبیر خودم »سازمان یافته باشد . دلیل بحران زایی آن عدم سیستم هرمی احزاب سنتی آن است می توان اکنون ادعا کرد که گروه اینترنتی فرهنگ گفتگو ، اولین حزب دیجتالی ایرانی است ........ تا دیگران چه نظری داشته باشند

سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=13
ایمیل نویسنده: masror49@hotmail.com

برگرفته از : ایران گلوبال

انتشار از: کیانوش توکلی


ناهید حسینی -طفل 4 ماهه دموکراسی را پاس داریم


طفل 4 ماهه دموکراسی را پاس داریم!
ناهید حسینی
ژورنالیست و تحلیل گر سیاسی
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-54511

دمکراسی با حرف پیاده نمیشود، دمکراسی باید به عادات و فرهنگ ما تبدیل شود. تا لمسش نکنیم و به بخشی از زندگی ما تبدیل نشود ونتوانیم بدون آن زندگی فردی وجمعی خود را سامان بخشیم ، آنرا نخواهیم خواست. مثلا حق تظا
Publish Post
هرات خیابانی یک حق اولیه شهروندی همگانی است، رأی دادیم و دزدیده شد، همه با گوشت و پوستمان لمس کردیم که حقمان خورده شده و میخواهیم آنرا پس بگیریم. البته این حق ما از همان سالهای اول انقلاب خورده شد، اذیت شدیم، داد زدیم، اعدامی دادیم و تبعید شدیم تا بعد از 30 سال دوباره جامعه ماوارد یک پروسه طغیانی توقف ناپذیربرای مطالبه حقوق خود بشود. یعنی این درخواست حق از یک گذشته پخته سیاسی ناشی میشود، این حق، الان یک طفل 4 ماهه است، پاسش داریم و بزرگش کنیم و در ضمن در مقابل دایناسرهای مذهبی و سنتی هوشیارباشیم. خوشبختانه اکنون حق رأی و به حساب آوردن رأی به یک فرهنگ تبدیل شده است، ماههاست آنرا لمس میکنیم والان تبدیل به جزئی از افکار ورفتار ما شده و گمان نکنم که دیگر گنده تر از سپاه پاسداران هم بتواند این فرهنگ رااز ایرانیان بگیرد. برابری جنسیت، آزادی مذاهب، حقوق ملیتها و بسیاری حقوق شهروندی دیگر نیاز به مبارزه، درک و آنگاه عمل دارد.


امروز تصمیم گرفتم مقداری راه بروم تا خستگی ساعتها پشت کامپیوتر نشستن را از تن بیرون کنم. احساس میکنم که تاثیر وقایع بعد از انتخابات بر زندگی و کارم کم نبوده است. در طول این چند ماه بعد از انتخابات، قدرت نوشتن از من سلب شده بود، چندین مقاله را نیمه تمام رها کرده بودم، سرعت اتفاقات در ایران با سرعت اینترنت رقابت میکرد، درست مثل اختراع سیستم های کاربردی کامپیوتری، تا به جدیدترین آنها عادت میکنی، سیستم جدیدتری به بازار میایدو شیوه قبلی کهنه میشود. اغراق نیست اگر گفته شود جنبش سبز ایران مبارزه دو ساله را در دو ماه انجام داد. این موجود4 ماهه هر لحظه عمیق تر و استخوان دارتر میشود. من که در ایران نیستم ولی احساس میکنم همه رنگهای سبز لندن را دوست دارم، در مغازه های لباس، فقط رنگ سبز به چشمم میخورد، نکند رنگ مد لباس امسال سبز باشد؟ حتی رنگ زرد و نارنجی برگهای پائیزی را سریع باهم قاطی میکنم و برگها را سبز می بینم. در ضمن رنگ سبز مرز رنگ صورتی برای دختر و رنگ آبی برای پسر را بهم ریخته، هر دو جنس با اشتیاق و راحتی، پذیرایش هستند.


بهر حال امروزباید به خودم استراحتی بدهم و از هوای ملایم و بدون ابر و باران لندن لذتی ببرم، ولی مگر فکرآینده مرا رها میکرد؟ در حین راه رفتن فکر میکردم تنها چاره ما برگزاری انتخابات آزاد با حضور فعال نیروهای بین المللی است، آگاهانه وعادلانه رئیس جمهور انتخاب کنیم و مسئولیت کشوررا به دست او بسپاریم. سپس به فکر تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی برای تثبیت یک حکومت دمکراتیک که دین را از حکومت جدا سازد،باشیم. بناگاه دو نکته مهم دیگر به ذهنم رسید و آنهم یادگیری هرچه بیشتر زبان انگلیسی در ایران و آموزش کامپیوتربود تا جوانان بسرعت بتوانند خود را مجهز به آخرین اطلاعات علمی و اجتماعی بکنند چون 85٪ از اطلاعات امروز در اینترنت به زبان انگلیسی است و حدود 60٪ از جمعیت ایران زیر 35 سال قرار دارند. زبان انگلیسی یک قدرت است و کامپیوتر ابزار آن. فکر کردم عنوان خوبی برای نوشتن مقاله ای است، دست به کیفم بردم تا این نکات را یاد داشت کنم، متوجه شدم که آگاهانه خودکار، کاغذ و عینکم راجا گذاشته ام تا امروز مجبور نباشم خیلی جدی باشم، همان لحظه از در دانشگاه تیمزولی رد میشدم خوشبختانه از اولین دانشجو خودکاری قرض کردم و بر روی لیست خریدم نکات را اشاره وار یادداشت کردم. احساس کردم فکرم باز شده، الان دلم میخواهد بنویسم آنچه را که فکر کرده بودم. بعد از آن تئوریها و فکرهای قشنگ شروع کردم به پیاده کردن آنها، پروژه ها درست و حتی عملی شد، ایران را با ژاپن بعد از جنگ دوم جهانی مقایسه میکردم، ژاپن به یک ویرانه تبدیل شده بود ولی بعد از جنگ مردم تصمیم گرفتند سخت کار کنند، کم بخوابند، کمبودها را تأمل کنند وکشورشان را برای فرزندانشان دوباره بسازند، و امروز یکی ازقدرتهای بزرگ اقتصادی دنیا هستند.


رسیدم به استخرشنا، مربی شنا مشغول آموزش بچه های 6-7ساله بود، بچه ها می خندیدند و آب بازی میکردند، بیاد بچه های کلاس اول دبستانهای خودمان افتادم که چگونه زندگی و مدرسه شان سبز شده است، اخیرا در یکی از دبستانهای تهران، دانش آموزان را با اتوبوس به اردو میبرند، و آنهابجای یک توپ دارم قل قلیه، تمام مدت را یار دبستانی میخوانند و حتی وقتی معلم گوشزد میکند دیگر آنها را به اردو نمی برد، بعضی از دانش آموزان دلیلش را نمی فهمند و باز به خواندن یار دبستانی ادامه میدهند.


بعد از شنا، درکافی شاپی برای نوشیدن قهوه ای نشستم. در میز کناری من دو آقای حدود 45 ساله ایرانی نشسته بودند، بعد از چند دقیقه دو جوان ایرانی دیگر حدود 30 ساله به آنها پیوستند. یکی از آنها بقول افغانی ها بسیار نامقبول می خندید، درست مثل بعضی از سیاهپوستها برای جلب توجه دست به حرکات نامعمول میزنند. با صدای بلند حرف میزدند و صحبت هایشان هم بیشتر در مورد زن و سکس بود، این گروه با شرایط اخیر ایران هیچگونه پیوندی نداشت، دیده بودم که در طول این چند ماهه چگونه ایرانیان جوان و مسن با چه اشتیاقی دم سفارت جمهوری اسلامی جمع میشوند و از جنبش مردمی داخل حمایت می کنند، بالاخره صحبت آنها به ازدواج کشید و مرد جوان از مرد مسن تر راهنمایی خواست. او هم سریع مرد جوان را راهنمایی کرد که از ایران زن بگیرد که چه نشسته ای دختران 18 ساله صف بسته اند، باکره و دست نخورده و تذکر هم داد که البته حواست باشد بعد از اینکه جا افتادند همه چی را از دماغت بیرون میکشند. مرد جوانتر که آشکارا لب ولوچه اش آب افتاده بود گفت پس ننه راداشته باشم. توصیه بعدی او هم این بود که باید دختری باشد که اخلاق ترا قبول داشته باشد، چون دختران اینجا این مسئله را به این سادگی نمی پذیرند. اوگفت با دخترهایی از ملیت های مختلفی بوده و بهترین آنها چینی ها هستند، چون بسیار مطیع و پرکار هستند و حرف روی حرفت نمی زنند.


سئوال بعدی مرد جوان این بود که خودش چرا تا بحال زن نگرفته؟ او هم گفت بیشتر از بیست سال است که در لندن زندگی میکند و آنچه که در دنیا وجود دارد انجام داده است. از دختر جوان و پیر، مرد جوان تا حیوان با انواع و اقسام مدلها و حتی فانتزهای غیر معمول... دیگر طاقت نیاوردم، قهوه را رها کرده و بسمت خانه براه افتادم. این آدمها میخواهند بخشی از سازندگان کشور ویران شده ایران باشند؟ این چنین مردانی پاسدار برابری جنسیتی خواهند بود؟ اینان که ممکن است از خواهران خود نیز نگذرند میخواهند منتقل کننده دمکراسی و پیشرفت به ایران باشند؟


با خودم اندیشیدم این دایناسر همانی است که فکر و شخصیتش در ایران شکل گرفته و حتی در یک محیط اروپایی نتوانسته خود را تغییر بدهد بعد از بیست سال خوشگذرانی هنوزهم کوچکترین احترامی به همنوعان زن قایل نیست و به دیگران هم با پند و اندرز راههای تداوم وپاسداری از این بی حرمتی را یاد میدهد. این سئوال در من ایجاد شد آیا دمکراسی واقعی صرفا میتواند با جابجای یک حکومت تامین شود؟ و یا براستی ما ایرانیان احتیاج به گذراندن یک پروسه طولانی فرهنگی برای درک وجذب مفاهیم اولیه مربوط به دمکراسی را نداریم؟


دمکراسی با حرف پیاده نمیشود، دمکراسی باید به عادات و فرهنگ ما تبدیل شود. تا لمسش نکنیم و به بخشی از زندگی ما تبدیل نشود ونتوانیم بدون آن زندگی فردی وجمعی خود را سامان بخشیم ، آنرا نخواهیم خواست. مثلا حق تظاهرات خیابانی یک حق اولیه شهروندی همگانی است، رأی دادیم و دزدیده شد، همه با گوشت و پوستمان لمس کردیم که حقمان خورده شده و میخواهیم آنرا پس بگیریم. البته این حق ما از همان سالهای اول انقلاب خورده شد، اذیت شدیم، داد زدیم، اعدامی دادیم و تبعید شدیم تا بعد از 30 سال دوباره جامعه ماوارد یک پروسه طغیانی توقف ناپذیربرای مطالبه حقوق خود بشود. یعنی این درخواست حق از یک گذشته پخته سیاسی ناشی میشود، این حق، الان یک طفل 4 ماهه است، پاسش داریم و بزرگش کنیم و در ضمن در مقابل دایناسرهای مذهبی و سنتی هوشیارباشیم. خوشبختانه اکنون حق رأی و به حساب آوردن رأی به یک فرهنگ تبدیل شده است، ماههاست آنرا لمس میکنیم والان تبدیل به جزئی از افکار ورفتار ما شده و گمان نکنم که دیگر گنده تر از سپاه پاسداران هم بتواند این فرهنگ رااز ایرانیان بگیرد. برابری جنسیت، آزادی مذاهب، حقوق ملیتها و بسیاری حقوق شهروندی دیگر نیاز به مبارزه، درک و آنگاه عمل دارد.


ناهید حسینی

لندن-29 اکتبر 2009

سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=404
ایمیل نویسنده: nahidy@hotmail.com

برگرفته از : Iranglobal

انتشار از: ناهید حسینی

گفت و گو با نعمت احمدی درباره تغييرات قوه قضاييه

بحثی درباره تغييرات در قوه قضاييه ايران با نعمت احمدی

اينجا را کليک کنيد

ابراهيم نبوی-داستان لزوم مجوز باز دولت برای دعا خواندن در جمهوری اسلامی

براي دعا خواندن هم بايد در جمهوری اسلامی از دولت اجازه گرفت

داستان بازداشت کسانيکه داشتند دعای کميل ميخواندند

http://www.youtube.com/pnnvideo#p/u/2/EcrgcV5SZY4

پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

فيلم سينمايی جزيره آهنی

ارسالی مهدی خانباباتهرانی

اينجا را کليک کنيد

دکتر نوری علا-از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی


از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی
دکتر اسماعيل نوری علا
http://newsecularism.com/2009/10/30.Friday/103009-Esmail-Nooriala-The-Right-Way.htm

Publish Post
1

مسلمانان، روزی 17 بار از خداوند خود، «الله»، طلب می کنند که «ما را براه راست هدايت کن» (اهدنا الصراط المستقيم ـ سورهء «فاتحه»، آيهء 5، سوره ای که بخشی از نماز مسلمانان را تشکيل می دهد). اما، جدا از اينکه اکثر مسلمانان غير عرب حتی معنای اين کلمات را نمی فهمند، در ميان آنان که می فهمند نيز نمی توان در مورد اينکه «راه راست» (صراط المستقيم) چه معنائی دارد، يا«راه راست» از چه منازلی ساخته شده، و از کجا می توان مطمئن شد که شخص از آن منحرف نشده، به اجماع روشنی دست يافت.

هر مسلمان معتقدی می پندارد که بنده و مخلوق الله است، به دين او گرويده و احکام و دستورات آن دين را اجرا می کند و، لذا، در راه راست مشغول حرکت به سوی او است. حتی اين تقاضای تضرع آميز از الله که «ما را به راه راست هدايت کن»، پيش از آنکه نشان از شک مسلمان به راست بودن راهی که در آن گام بر می دارند باشد، نشانه ای از تضمين خواهی آنها است برای آن که مبادا در آينده خطا کنند و از راه راست منحرف شوند.

ولی، در اين زمينه، پرسش هميشگی آن است که اگر هرکس بپندارد که در «راه راست» اسلامی حرکت می کند اما، در عين حال، «رفتار» اش با ديگری و ديگران تفاوت داشته باشد، آنگاه آيا نبايد نتيجه گرفت که پيدا کردن يک «راه راست» مورد توافق مؤمنان چندان هم ساده و آسان نيست؟ شايد به همين دليل هم بوده که حديث سازان عارف مسلک، از قول معصومين جعل کرده اند که «طرق من الله به عدد خلائق» (يعنی راه های به سوی خدا به تعداد آدم ها است). اما اعتقاد به اين حديث خود نافی وجود يک «صراط مستقيم» خاص می شود که همهء مسلمانان بتوانند از طريق آن شاهراه يکتا به الله برسند.

بهر حال، آنچه که گفتم تنها در حوزهء انديشه و تصور مطرح می شوند، والا اعتقاد به وجود يک «صراط مستقيم واحد» و کوشش برای جلوگيری از انحراف مردمان از آن در تمام طول تاريخ انسان مطرح بوده و دارای جوانب و عواقب اجتماعی بی شماری شده است. داستان از اين قرار است که اگرچه هرکس می تواند در راهپيمائی به سوی الله راه و روش خود را داشته باشد اما، هنگامی که دين و مذهب رفته رفته، به شکل نهادهائی اجتماعی، صورت بندی شده و صاحب دستگاه و دستک و مقرارات و نان خوران متعدد می شوند، برآيند ناگزير تحول شان هم به شکل پيدايش يک «روايت رسمی از صراط مستقيم» می انجامد که رفتار و گفتار و ـ حتی ـ پندار مؤمنان با خط کش آن «روايت» سنجيده می شود.

بدين سان ما، از جمع عده ای برداشت شبيه بهم، به «فرابرداشت» يگانه ای می رسيم که می تواند در درون يک گروه هماهنگ و همپيوند از مؤمنان به «راه راست» تعبير شده و به شکل عده ای از «اصول» و «فروع» پيکربندی شود. و هرچه تعداد اعضاء چنين گروهی بيشتر شده و گروه به قدرت اجتماعی افزون تری دست يابد، «فراروايت» مورد توافق همپيوندان اش در جامعه دست بالاتر را می گيرد و خرده روايت های فردی يا فرعی را تحت الشعاع خويش قرار می دهد.

از نظر جامعه شناسی، سرچشمه و علت وجودی اينگونه «روايت های وحدت بخشنده» واقعيت نيازهای زندگی گروهی مردمان است. جامعه نياز به نظم و قانون دارد؛ يعنی به نخ گردنبدی که آدميان پراکنده را در نوعی سلسله مراتب اجتماعی منظم و مرتب کند و، در نقش نوعی ملاط يا چسب اجتماعی، همبستگی و يکپارچگی لازم برای ادامهء زندگی اجتماعی را فراهم سازد. اگر بخواهيم خود را در حوزهء بحث روايت های دينی محدود کنيم، چرا که در حوزه های هويتی مختلف ديگر نيز انواع روايت های استوره ای و تاريخی و غيره وجود دارند، بايد دانست که، در هر اجتماعی، فراروايت های غالب در مورد اينکه «راه راست» چيست بسيار اندک اند و پيروان اين فراروايت ها نيز برحسب تعداد و قدرت اجتماعی خود، اگرچه با هم می جنگند اما، در طول زمان، به نوعی از تحمل يکديگر و همزيستی مسالمت آميز تن در می دهند.

در واقع، هر «فراروايت دينی ِ سامان يافته و صاحب تشکيلات و کارکنان» همان پديده ای بشمار می رود که با نام «مذهب» شناخته می شود؛ و توجه کنيم که مذهب خود از ريشهء فعل «ذهب» است بمعنای راه رفتن (رفتار) و، لذا، مذهب يعنی نهادی اجتماعی که تعيين می کند «راه راست» واقعی کدام است و چه ويژگی هائی دارد.

دين ها هنگامی که از لحاظ اجتماعی صاحب پيکر و سامانه و تشکيلات می شوند به صورت چندين «مذهب» تجلی می کنند، با اين توجه که هر يک از اين مذاهب خود را صاحب «راه راست» متعلق به دين خود می دانند و بقيه را «گمراه» می خوانند.

می گويند دويست سیصد سالی پس از پيدايش دين اسلام در نجد عربستان، بيش از هفتاد و دو (عدد محبوب اهل دين امروز!) روايت از اين دين وجود داشته است؛ به اين معنی که در آن زمان هفتاد و دو روايت از اينکه مشخصات «راه راست» چيست و چگونه می توان مطمئن بود که در اين راه گام بر می داريم پديد آمده بودند و بين پيروان اين روايت ها نيز همواره جنگ و خونريزی سبعانه ای ادامه داشت (جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون نديدند «حقيقت» [صراط المستقيم؟] ره افسانه زدند _ حافظ شيراز) است. حتی امروز هم می توانيم، مثلاً، در عراق ببينيم که چگونه دو فراروايت از دين اسلام، که بصورت دو مذهب سنی و شيعه متعين شده اند، هر يک ديگری را گمراه و خارج شده از راه راست می دانند و به همين بهانه ـ هرچند که مسلماً دلايل و علل ديگری هم در کارند ـ يکديگر را لت و پاره می کنند.

پس، در درون هر دين، مذاهب مختلفی وجود دارند که ملزومات کلی آن دين را بصورت های مختلفی درک کرده و ارائه می دهند و همين درک و اراده موجب آن می شود که پذيرندگان روايت ها خود را پويندهء «راه راست» حس کنند. در اين ميان، سازمان مذهبی و دينکاران شاغل در آن نيز «نمايندگان رسمی» فراروايتی به شمار می روند که هستهء اصلی ادراکات هر مذهب را ارائه می دهد. آنها نگاهبانان مذهب اند و می کوشند تا کسی از «گلهء مؤمنين» (تعبير مسيحی از پيروان عيسای مسيح) جدا نشده و براه خطا نرود.

در کليسای مسيحی «راه راست» يا «راه درست» را «ارتودوکسی» (orthodoxy) می خوانند که کلمه ای است يونانی، ساخته شده از «اورتو» به معنی «راست و درست و صحيح» و «دوکس» که به معنای «عقيده و باور» و، در نتيجه، فراروايت ارائه شده از جانب کليسا و دينکارانش را «باور درست» يا «اورتودوکسی» می خوانند. علوم اجتماعی نيز اين واژه را از مسحيت وام گرفته و آن را برای هر فراروايت غالبی بکار می برد. در فارسی هم ما دارای واژهء ترکيبی «راست دينی» هستيم و در شاهنامه هم از «دين بهی» ياد می شود که می توان آن را به «مذهب رسمی» يا «روايت غالب» ترجمه کرد.



2

در دين اسلام، هم در قرآن و هم در روايات و احاديث بعدی، برای ناميدن کسی که «راه راست» را قبول نداشته باشد از واژه های مختلفی استفاده می شود. شايد مهم ترين اين واژه ها «کافر» باشد که به معنای «پوشاننده» است و تلويحاً به کسی اطلاق می شود که «راه راست» را می پوشاند و در واقع منکر راست بودن آن می شود. قرآن پر است از واژهء «کفر» و «کافر»؛ و چون مذاهب اسلامی بوجود آمدند هر يک پيروان مسلمان مذاهب ديگر را نيز «کافر» خواندند و به کشتارشان همت گماشتند. بدين ترتيب، در حوزهء «دين اسلام» کافر کسی است که صحت آموزه های قرآن را منکر می شود و يا می پوشاند اما در حوزهء «مذاهب اسلامی» اين پيروان هر مذهب اند که مسلمانان ديگر را با بکار بردن اين واژه «تکفير» می کنند؛ يعنی به کافری متهم می سازند.

ماجرا اما به همينجا خاتمه نمی يابد، چرا که، در عين حال، وجود فراروايت های مختلف اين امکان را فراهم می سازد که فرد آدمی بخواهد و بتواند که از يک فراروايت جدا شده و به فراروايت ديگری بپيوندد. اين پديده ای است که بصورت کلی با عنوان «تغيير دين»، و در صورت عملی خود با نام «تغيير مذهب» شناخته می شود. در حوزهء تغيير مذهب شخص می تواند، مثلاً، مسلمان بماند اما از سنی بودن انصراف داده و شيعه شود، حال آنکه تغيير دين صورتی همچون جدا شدن از اسلام و پذيرش دينی ديگر، بگيريم مسيحيت، را دارد.

تحمل اين امر همواره برای اولياء يک فراروايت مذهبی مشکل بوده و کوشش می شود که حتی المقدور از حدوث چنين تغييری جلوگيری شود. کسی که از فراروايتی می برد، در اسلام «مرتد» شناخته می شود. اين واژه از ريشهء «رد» به معنی بيرون رفتن و برگشتن از عقيده و باور، و خروج از دين و مذهب بکار می رود؛ ما امروز اگرچه «تردد» را بصورتی عام و به معنی «رفت و آمد» بکار می بريم اما «ارتداد» در زبان مذهبی ما به معنی رفتن و خارج شدن و، پس، کافر شدن است.

بی آنکه بخواهم وارد تقسيم بندی های فقهای اسلامی در مورد انواع ارتداد و جايز بودن يا جايز نبودن «توبه از ارتداد» شوم، همينقدر کافی است که بگويم کسی که از دين اسلام (در راويت مذاهب گوناگونش!) خارج شود و عمل ارتداد را انجام دهد واجب القتل است. به همين دليل می گويند که جادهء شهر اسلامی يک طرفه است، می توان وارد آن شد اما خروج از آن ممکن نيست!

توجه کنيم که اين امر خاص دين اسلام نيست و، در همهء مذاهب متعلق به اديان عالم، همواره نگاهبانان «راه درست» بيشترين مجازات را برای خارج شوندگان از حوزهء اقتدار خود قائل بوده اند. شرح کشتاری که کاتوليک ها از پروتستان ها کرده اند و نيز کشتار اينها از آنها در تاريخ ثبت است.

بدينسان، می توان ديد که پيدايش هر مذهبی (در داخل دين ها) نشان از پيدايش نيايشگاه (بعنوان سازمان مرکزی) و دينکاران (بعنوان کارکنان آن سازمان) دارد و اين مجموعه خود را حاملان و نگاهبانان «راه درست» می دانند، و تا آنجا که زورشان برسد ديگران را وادار می کنند که فراروايت ايشان از «راه راست» را بپذيرند و هرکس هم که نپذيرد «کافر» محسوب می شود و آنکه از روايت سرپيچی کند «مرتد» و، در همه حال، مستوجب عقوبت مرگ. هم اکنون در زندان های ايران کسانی به انتظار مرگ نشسته اند که گناه شان خروج از اسلام و پيوستن به دين مسيحی است!



3

اما بايد توجه کرد که «فراروايت ِ» هر مذهب بهر حال پديده ای اجتماعی و دست ساخت دينکاران است و هرچند هم که بسيار سنگ شده (متصلب) و تغيير ناپذير بنظر رسد اما، بنا بر قانون و ناموس طبيعت زنده، همواره در معرض تغيير و تحول و دگرگونی ناشی از نيازهای متغير اجتماعی قرار دارد. يعنی، دينکاران چه بخواهند و چه نه، چاره ای ندارند جز اينکه بپذيرند فراروايت مذهب شان امری متحول است. اما آنها برای اين ضرورت نيز راه های ويژه ای پيش بينی می کنند و، بجای مقاومت در برابر تغيير، خود راه های تزريق تغييرات لازم به بدنهء ظاهراً متصلب فراروايت ها را بوجود آورده و بر اجرای آن نظارت می کنند.

بدين منظور، همواره و در هر مذهبی، از ميان جمع دينکاران عده ای «مرجع» و مجموعه ای از «روش ها» تعيين می شوند تا تغييرات لازم را ـ بی آنکه صدمه ای در کل فراروايت حاصل شود و يا نشان از کاربرد تغييرات برون نهادی باشد ـ اعمال و کنترل نمايند.



4

پس از استقرار اين سيستم که راه های تزريق تغيير را نيز در خود فراهم کرده است، هرگونه تغييری که از بيرون از اين جمع «مراجع و روش ها» مطرح شود عملی ممنوع و عبور از «خط قرمزها» محسوب می شود.

فقهای اسلامی هر گونه «کوشش بيرونی» برای ايجاد تغيير در روايت ها را عملی بشدت نامطلوب و معادل ارتداد (و نيز «الحاد» که به همان معنای «از دين درست برگشتن» است) و واجد عقوبت می دانند و از آن با عنوان «بدعت» ياد می کنند.

بدعت از فعل «بدع» بعنوان «نوآوری» می آيد و ما واژهء «بديع» (به معنی کاملاً نو) يا «بداعت» (به معنای سرآغاز و آفرينش پديده های نوين) را از آن ريشه گرفته ايم. در حوزهء سازمان های مذهبی همهء اديان «ايجاد بدعت در فراروايت» های مذهبی يکی از منفورترين کارها محسوب می شود و تاريخ همهء مذاهب پر از موارد بسياری از به مجازات رساندن کسانی است که خواسته اند از بيرون از «حلقهء مراجع» و «روش ها» شان دست به «نوآوری» بزنند. عمل نوآوری در تعابير سنتی از روايت های پايه ای مذهب، در نزد دينکاران سازمان مذهبی، ماهيتی جدا از ارتداد و الحاد ندارد.



5

من اين زمينه ها را با شتاب و اختصار تمام بيان کردم تا بتوانم نکته هائی چند را دربارهء روندی که اين روزها «نوانديشی دينی» خوانده می شود ـ و، بنظر من، حق است که آن را با نام درست اش، يعنی «نوانديشی مذهبی»، بخوانيم ـ بيان کنم.

چنانکه ديديم، اگر از پايگاه دينکاران سنتی و مراجع يک مذهب بنگريم، هرگونه «نوانديشی مذهبی» نوعی کفر و الحاد و ارتداد و خروج از دين محسوب می شود و دستگاه مذهبی اگر دستش باز باشد بدون شک همهء نوانديشان مذهبی را از دم تيغ می گذراند.

از مزدک و حلاج و سهروردی گرفته تا شيخ احمد احسائی و عليمحد شيرازی، همه چوب نوانديشی خود و برانگيختن تکفير مراجع را خورده اند. حتی مسيح هم بدان دليل به تحريک دينکاران يهودی و بدست سربازان رومی به صليب کشيده شد که، از نظر سازمان مذهبی آن زمان يهوديان، به «نوانديشی مذهبی» مشغول شده بود.

نوانديشی مذهبی کاری صعب و بسيار خطرناک است که، در صورت جا باز کردن و گروهی را به سوی خود کشيدن، می تواند منجر به «انشعاب» (شاخه و جوی باريکه زدن) و تشکيل «فرقه» شود. يعنی اگر دين را تنهء درخت بدانيم و مذاهب آن دين را شاخه های اصلی اش، هر نو انديشی دينی منجر به ايجاد يک شاخهء فرعی می شود که می تواند، در صورت وجود شرايط مساعد، به زندگی خود ادامه داده و حتی از تنهء درخت اصلی کنده شده و خود تنهء درخت جديدی را تشکيل دهد؛ همانگونه که نوانديشی های شيخ احمد احسائی (که سازمان مذهبی مجتهدين شيعه را بخطر می انداخت) به ظهور شاخه های فرعی متعددی در ساحت تشيع دوازده امامی انجاميد و از ميان آنها يک شاخه به نام «بهائيت» توانست خود را از موقعيت فرقه ای بيرون آورده و به يک «دين مستقل» با نام «ديانت بهائی» مبدل شود.

اما، در عين حال، روشن است که سازمان مذهب، که حافظ و نگاهبان و ارائه دهندهء «راه درست» است، برای سرکوب کفر و جلوگيری از ارتداد و الحاد، و خشکاندن ريشهء نوانديشی محتاج آن است که قدرت يا بازوی نظامی قدرت سياسی را از حاکمان جامعه بوام بگيرد و يا، اگر ممکن شد، آن بازو را از آن خود کرده و در اختيار انحصاری خويش در آورد. داشتن اين «بازوی سرکوب» کار جلوگيری از هرگونه خروج از مذهب و يا تجديد نظر در آن از طريق نوانديشی را تسهيل، و دست نخورده ماندن ظاهری ِ فراروايت تشکيل دهندهء مذهب را تضمين می کند.

در واقع، در طول تاريخ، نوانديشان مذهبی بيشترين صدمه را از عمال حاکمانی خورده اند که بازوی نظامی خود را در اختيار دينکاران گذاشته اند و، به همين دليل، منطقی است که آن دسته از نوانديشان مذهبی که جزو «مراجع رسمی مذهب» نيستند و از روش های تثبيت شده برای تزريق تغيير در رگ فراروايت مرکزی مذهب خود استفاده نمی کنند، بايد به دنبال آن باشند که از نزديک شدن سازمان مذهبی به سازمان حکومت (و نيروی سرکوبگر آن) جلوگيری کنند و امکان آن را فراهم آورند که، با کشيدن اين نيش زهرناک و مهلک سازمان مذهبی، برای خود فضای تنفسی و آزادی انديشيدن و بيان کردن فراهم سازند. هرچه سازمان مذهبی مستقر به سازمان حکومتی نزديک تر باشد کار تغيير مذهب دادن و خارج شدن از دين، چه رسد به نوانديشی در داخل مذهب، دشوارتر و ناممکن تر می شود. شيخ سهروردی را در ساختمان فرمانداری حلب کشتند و در زيرزمين همان ساختمان دفن کردند؛ منصور حلاج به فتوای شيخ الاسلام های حکومتی کشته شد؛ و حتی سياستمداری چون اميرکبير بازوی سرکوب حکومتی را در اختيار «مراجع عظام» گذاشت تا سيد عليمحمد باب را در تبريز تيرباران کنند. حال آنکه در عهد حاج ميرزا آغاسی (به خدمت و خيانت سياسی اش کاری نداريم)، که ميانهء چندانی با مراجع نداشت، باب توانست دعوت خود را مطرح کند، با «مراجع» به بحث بنشيند، تحت لوای حاکم اصفهان از آزار و اذيت مصون باشد، و گسترهء پيروان خود را ـ بخصوص در ميان طلاب دينی ـ به سراسر ايران بکشد. يا شريعت سنگلجی ـ آخوند نوآور دههء 1910 ـ با اتکاء به چتر حمايتی رضاشاهی توانست افکار نوآورانهء خود را مطرح ساخته و حتی در دانشگاه به تدريس دين بپردازد. نيز علی شريعتی در دور شدن حکومت محمد رضا شاه از سازمان مذهبی بود که فرصت يافت به تبليغ افکارش مشغول شده و مرکز مجهزی همچون حسينيهء ارشاد را در اختيار خود بگيرد.

پس، اگر بشنويم که گفته شود «نوانديشی مذهبی لزوماً خواستار استقرار سکولاريسم است» مسلماً با سخن گزافه ای برخورد نکرده ايم؛ چرا که بين خواستاری نوانديشی در فراروايت های مذهبی و استقرار حکومت سکولار رابطه ای ناگزير برقرار است و در اين زمينه نوانديشان مذهبی بايد در خط مقدم مبارزه برای استقرار حکومت سکولار مبارزه کنند.



6

اما چگونه است که برای «برخی» از نوانديشان مذهبی خواستاری استقرار حکومت سکولار نه امری استراتژيک، بلکه بصورت موضعی تاکتيکی، يا مصلحتی، در می آيد و آنان تنها تا زمانی خواستار سکولاريسم می شوند که به چتر حمايتی آن برای مبارزه با «مراجع رسمی» و نگاهبانان فراروايت های سنگ شدهء مذهبی احتياج دارند و درست هنگامی که احساس کنند در اين مبارزه نيازی به آن چتر حمايتی نيست، از خواستاری سکولاريسم انصراف داده و حتی در جبههء مخالفان آن قرار می گيرند؟

کسانی که پست و بلند حوادث مذهبی در ايران را تعقيب می کنند به ياد دارند که، به هنگام بقدرت رسيدن حزب مشارکت اسلامی در دوران سيد محمد خاتمی، از زبان برادر او، محمد رضا خاتمی که دبير کل اين حزب بود، شنيده شد که «ما در دو جبهه می جنگيم: ارتجاع مذهبی و سکولاريسم!» اما اکنون که اصلاح طلبان در ايران به پايان خط خود رسيده و نوانديشان وابسته به آنها يا در زندانند و يا به خارج کشور گريخته اند، خبر می شويم که نوانديشان مذهبی «از روز اول» خواستار و طرفدار حکومت سکولار بوده اند! و اين «روز اول» البته زمانی نيست که خاتمی به رياست جمهوری می رسد بلکه به دورانی تعلق دارد که نطفهء اصلاح طلبی بسته می شد و اميد چندانی برای بقدرت رسيدن اش وجود نداشت.

اما گفتم که اين گروه دمدمی مزاج تنها «برخی از نوانديشان مذهبی» را شامل می شود و ما مسلماً دارای نوانديشان نوع ديگری نيز هستيم که بصورت طبيعی و عقلائی سکولاريسم را برای هميشه تضمين کننده جريان سالم نوانديشی مذهبی می دانند.

سخن من در مقاله حاضر به آن «برخی» ها توجه دارد و می خواهد توضيح دهد که آنها چرا و چگونه به اين تناوب دائم بين خواستن و نخواستن سکولاريسم دچار می شوند يا شده اند. بنظر من، برای «حل اين معما» راه های معدودی در پيش روی ما است. نخست اينکه می توان ـ و شايد بايد ـ در اصالت «مذهبی بودن» روش های فکری اين نوانديشان شک کرد و بدان قائل شد که اينان، در واقع، فرصت طلبانی سياسی ـ مذهبی اند که «نوانديشی مذهبی» شان ماهيتی صرفاً سياسی دارد و آنان فقط خواستار جابجائی «صاحبان قدرت» اند، آنگونه که تعبير گروه آنان از فراروايت مذهب شان جانشين «اورتودکسی سنتی» آن مذهب شود و آنان بتوانند زمام امور حکومت مذهبی را در دست گيرند.

به همين دليل اينگونه «نوانديشان مذهبی» بيشتر بکار پيش نهادن نظريه ها و فرمول های سياسی مشغول بوده و، به سودای بقدرت رسيدن «خودی ها»، کلاً با پيدايش «حکومت مذهبی» مخالفت نکرده و به دادن توضيحات پيچيده و سراپا مغلوطی می پردازند مبنی بر اينکه، مثلاً، حکومت اسلامی می تواند دموکرات بوده و با حقوق بشر تنافری نداشته باشد و تنها راه رسيدن به چنين حکومت مطلوبی مسلط کردن نوانديشان مذهبی بر حکومت است. اخيراً خانم شيرين عبادی منادی اينگونه تفکر و نظر در دانشگاه های آمريکا شده و برای نوانديشان مذهبی ـ سياسی يارگيری می کند.



7

در اين زمينه می توان به تعلق خاطر اين «نوانديشان مذهبی» به «انقلاب 57» و «امام راحل» شان توجه کرده و ديد که اين علاقه از نتايج همين «ماهيت سياسی» نوانديشی شان محسوب می شود.

در واقع، نکته ای که کمتر مورد توجه قرار گرفته آن است که خمينی خود نمونهء اعلای اينگونه «نوانديشان سياسی ـ مذهبی» است که، بجای انديشيدن به مذهب برای نوسازی مذهب در راستای تطبيق آن با نيازهای امروز بشر، به تفکر دربارهء «حکومت مذهبی شده» مشغول بود و می خواست تا، با دست يافتن به قدرت سرکوب حکومتی، روايت قرون وسطائی خود را جانشين روايت سنتی کند.

اما تفاوت او با نوانديشان پس از خود آن بود که او يکی از اعضاء مجموعهء «مراجع» مدهب دوازده امامی نيز محسوب شده و، بدين لحاظ، از مصونيتی برخوردار بود که ديگرانی چون شريعتی ـ يا، اکنون، سروش ـ از آن برخوردار نبوده و نيستند. او قادر بود که، با سوء استفاده از اين موقعيت، در داخل سازمان دينکاران امامی مانور دهد و، در عين برانگيختن نفرت بسياری از دينکاران همرديف خود، از صفوف آنان جدا نشود.

مثلاً، اگرچه نظريهء «ولايت فقيه» او، از لحاظ کارکرد و نتيجه، شباهت های بسياری با نظريهء «رکن رابع ِ» شيخ احمد احسائی دارد، اما او از سرنوشت شيخ احمد درس گرفته و تا آنجا پيش نمی رفت که کل سازمان مذهبی را عليه خود برانگيزد. در عين حال، وجود چتر حمايتی حکومت سکولارمآب محمد رضاشاه نيز ـ تا حد ممکن ـ به خونين شدن اختلافات درون مذهبی اجازهء رشد نمی داد.

به همين دليل هم هست که بقدرت رسيدن خمينی با بقدرت رسيدن سازمان مذهبی و استقرار «ارتودوکسی» دوازده امامی معادل نيست و او، با رسيدن بقدرت، مقدمات انحلال «ارتودکسی سنتی» و تأسيس يک فراراويت «خمينيستی» را فراهم ساخته و، در واقع، دست به تأسيس دينی نو زد که با در دست داشتن قدرت می توانست مراجع مرکزی ارتودوکسی سنتی، همچون آيت الله شريعتمداری، را تبديل به شيخ احمد احسائی جديدی کند. به اعتقاد من، ظهور خمينی در سی سال پيش به ظهور مذهبی نو انجاميده که در سه دههء گذشته به تدريج جانشين مذهب امامی سنتی شده است و جالب اينکه اين مذهب نو، با مرگ بنيانگزار اش و شکل گرفتن تدريجی اورتودکسی اش، رفته رفته دست به محدود کردن نوانديشان ديگر زده و اغلب آنها را يا به زندان انداخته و يا از کشور فراری داده است. پيوند و جدائی ِ توأمان نوانديشان مذهبی ـ سياسی ما با «امام راحل» و کوشش آنان برای «بازگشت» به «دوران طلائی خمينی!» نيز در همين نکته نهفته است.

پيروزی خمينيسم و عواقب بعدی آن برای کشور ما خود دليل اثباتی روشن و بارز ديگری است بر اين نتيجه گيری که نوانديشی مذهبی اگر با تئوری پردازی سياسی توأم شود بيشتر کوششی سياسی خواهد بود تا مذهبی؛ و نگاه موافق اما موقتی اش به سکولاريسم نيز بدان خاطر است که اين گونه حاکميت، فضائی آزاد را بوجود می آورد تا هرگونه تفکری در زير چتر حمايتی اش اجازهء رشد داشته باشد. اما اينگونه نوانديشی، اگر بقدرت رسد، در نخستين قدم مجبور خواهد بود تا سکولاريسم را تعطيل کند تا بتواند اورتودوکسی خود را به کرسی نشانده و از پيدايش «ارتدادهای بعدی!» جلوگيری نمايد.

گفت و گو با مهدی کوهستانی درباره حذف يارانه ها

بحثی با مهدی کوهستانی در مورد هدف مند کردن يارانه ها در ايران

اينجا را کليک کنيد

مهندس طبرزدی-نگاهی به سخنان روز گذشته ی خامنه ای


نگاهی به سخنان روز گذشته ی خامنه ای-حشمت اله طبرزدی
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1696.aspx

روز گذشته علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی ،همچون گذشته سخنان یک جانبه ای ایراد کرد.او در سخنان اخیر خود ضمن تکرار مباحث ملال اوری همچون تعریف و تمجید از حکومت تحت امر و دستگاه های حکومتی، و اظهار این نکته ی شگفت انگیز که اگر صدا و سیما بتواند خدمات واقعی حکومت را بیان کند دربین مردم شادی و شعف بیشتری ایجاد خواهد کرد(!؟)دو نکته ی جدید را نیز در سخنان خود گنجاند که مورد توجه ی رسانه ها قرار گرفت.

نکته ی اول مربوط به نقد و تعریض و تحلیل رفتار مخالفین تقلب و کودتای انتخاباتی در ۴ ماه گذشته بود.مضمون گفتار خامنه ای چنین بود که اگر چه اتفاقات زیادی در امر انتخابات و مسائل پس از ان قابل بررسی است اما باید این امور را اصلی و فرعی کرد.

او سپس مخالفت با انتخابات را مسئله یا جرم اصلی خواند و در این زمینه بحث هایی را مطرح کرد. خامنه ای با این بیان خود می خواست بگوید که درست است که او دستور سرکوب را در ۲۹ خرداد صادر کرد یا پیش از ان به صورت یک جانبه انتخابات را تایید نمود و به همین دلیل عده ای کشته شده یا در زندان ها شکنجه شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند اما جرم نا بخشودنی این بود که میر حسین و کروبی یا حتا محسن رضایی نتیجه ی انتخابات را نپذیرفتند و همین امر موجب شد گه مردم به خیابان ها بریزند.

خامنه ای در همین سخنان خود به یک واقعیت نیز اشاره کرد و گفت که این عمل ان ها موجب این شد که مجموعه ای از مردم در مقابل نظام قرار بگیرند. او همچنان تلاش کرد به نحوی بین کروبی و موسوی با معترضین اختلاف بیندازد و به همین دلیل به پیام خصوصی خود برای ان ها پیش از شروع اعتراضات اشاره کرد و گفت که در ان پیام به ان ها گفته است که اگرچه ممکن است شما راه انداز این اعتراضات باشید اما معلوم نیست که تا پایان این موج ،در دست شما باشد. اشاره ی او به نفی شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل در روز قدس بود و می خواست به این دونفر به تعبیر خودش، ناشی گوشزد کند که این موج می رود که از دست شما خارج شود. پس به تعبیر عسگر اولادی به اغوش رهبر برگردید!

این بیان خامنه ای در عین حال که گذشته را نقد و بر رسی می کرد اما ناظر بر تظاهرات ۱۳ ابان نیز بود. از یک سو می خواست موسوی و کروبی را به خویش بخواند، از دیگر سو تهدید نماید و در عین حال تحریک کند که در مقابل مردمی که مخالف شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل هستند ،ایستادگی کنند.

به نظر من این ها نکات خیلی مهمی نیست که لازم به نقد و بر رسی باشد. اما مهم این است که خامنه ای دریافته است که جنبش اعتراضی در جامعه ریشه دوانیده و به راحتی امکان سرکوب ان نیست.موسوی و کروبی نیز با تهدید صرف،از میدان به در نخواهند رفت، پس بهترین سیاست تفرقه اندازی و تداوم حکومت است.اما مهم تر از این امر،این است که خامنه ای زیر سوال بردن انتخابات را جرم بسیار بزرگ می داند اما تقلب را نمی پذیرد و تجاوز و شکنجه و کشتار در زندان و بیرون از ان را نیز در برابر زیر سوال بردن اصل انتخابات ،امری فرعی به حساب می اورد. من در این جا فقط این نکته را به اقای خامنه ای گوشزد می کنم که انتخابات امر مقدسی نیست که اگر زیر سوال برود جرم بزرگ به حساب بیاید. بلکه این خون و ابرو و امنیت و حیثیت انسان ها است که اگر به امر ایشان یا بدون امر ایشان اما به وسیله ی دستگاه های تحت امر،هدر برود گناه نا بخشودنی است.

در همین کشور همسایه، یعنی افقانستان انتخاباتی برگزار شد و پس از ان که کمیته ی مستقل انتخابات اعلام کرد که تقلب صورت گرفته به سرعت انتخابات به دور دوم رفت و عرش خدا نیز نلرزید.موجب تاسف شدید و شرمساری ما ایرانیان است که پس از ان همه ادعا، اینک کرزای با تجربه ی کمتر از یک دهه،حکومت داری به این راحتی مسئله ای که می رفت که به بحران ملی تبدیل شود را حل و فصل می کند اما اقای خامنه ای در مقابل نصایح و اعتراض همه ی بزرگان و دلسوزان و مردم معترض ایستاد و چنین شرایطی را بر کشور تحمیل کرد. به راستی جرم بزرگ ریختن خون بی گناهان و تجاوز در زندان و شکنجه و سرکوب دختران و پسران بدون سلاح است یا اعتراض به انتخابات که امری مدنی و حقی شناخته شده در همه ی امور عالم است؟

محور دوم بیانات خامنه ای پذیرش انتقاد از رهبر بود. او برای اولین بار به رعیت دستور داد تا از رهبر انتقاد شود!من به عنوان کسی که در 29 مهر ماه 1376 با طرح اندیشه ی دوره ای شدن،پاسخگو بودن و انتخاب مستقیم رهبر از سوی مردم و در پایان سال 1378 با نوشتن نامه ی معروف به"علی شکنجه گاه نداشت"عملا خط قرمز را شکسته و از رهبر انتقاد کردم ،نیاز می بینم که در مورد این نکته ی جدید سخنان ایشان نیز دید گاه خودم را بگویم. در ان دوره یعنی 10-12 سال پیش هر کس از رهبر انتقاد می کرد ،موستجب عذاب سختی بود چون،به زعم رهبر جرم بزرگی مرتکب شده بود. به همین دلیل بود که من به شدت از سوی گروه فشار زیر نظر حجازی در بیت رهبری کتک خوردم و در ماجرای نوشتن ان نامه نیز 2 سال در سلول انفرادی به جرم توهین به رهبر زیر شکنجه قرار گرفتم.این فقط من نبودم که تابوی انتقاد از رهبر را شکسته بودم و باید عذاب می دیدم. ده ها تن دیگر از مبارزان و مصلحان به این سرنوشت دچار شدند. اما امروز رهبر خود رسما از مخالفین می خواهد که از او انتقاد کنند.به باور من این امر حد اقل یک دهه دیر اعلام شده است. در واقع رهبر یک دهه از تحولات اجتماعی عقب هستند.اگر ان زمان چنین سخنی گفته بودند ای بسا نقد ها کارساز می بود و به وضع موجود گرفتار نمی شدند. ان نقد ها به این دلیل که شنیده نشد و به شدت سرکوب شد امروز در خیابان ها به فریاد اعتراضی مرگ بر دیکتاتور تبدیل شده است.

رهبر چه دیر به فراست افتاد!ولی من از همین رویکرد بسیار دیر نیز استقبال می کنم. من به اقای خامنه ای گوشزد می کنم که ممکن است تا 10 سال دیگر ایشان در قید حیات نباشند یا اگر هستند دارای چنین جایگاهی نباشند. پس اگر می خواهند قدم مثبتی بردارندو خیلی دیر نشده باشد،خوب است که امروز اعلام کنند که همه ی زندانیان سیاسی بدون قید و شرط ازاد شوند. ازادی های اساسی مصرح در قانون اساسی یعنی ازادی عقیده،بیان،مطبوعه،حزب،میتینگ و انتخاب به طور کامل اجرا شده و تضمین گردد. اری! امروز مسئله ی جنبش اجتماعی این نیست که حق انتقاد از خامنه ای را دارد یا ندارد. مسئله ی ان پذیرش حقوق اساسی شهروندان مطابق با اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و کنواسیون های الحاقی ان است.مطابق معمول اقای خامنه ای 10 سال از مطالبات اساسی مردم عقب است.امید ندارم این توصیه را بپذیرند اما من عادت دارم تکرار کنم.

در باره ی شعار های 13 ابان نیز او نباید نگران باشد. برای این که مردم تصمیم گرفته اند شعار مرده باد و مرگ بر این و ان فرد و دولت را کنار بگذارند. اگر شعار مرگ بر دیکتاتور سر داده می شود به مفهوم خواستن مرگ برای ایشان و دیگری نیست. بلکه خواهان مرگ مناسبات ظالمانه ای هستند که به نام دین برمردم تحمیل شده است. این مناسبات را تغییر بدهند تا این شعار نیز زمینه ی طرح نداشته باشد.مردم 13 ابان می ایند تا ازادی های اساسی خود را طلب کرده و دست دوستی به طرف همه ی دنیا دراز کنند.

البته حکومت نیز دریافته است که از طریق سرکوب امکان پیشگیری از تظاهرات ملیونی مردم نیست. گویا درنظر گرفته اند تا از نیرو های نظامی و شبه نظامی به عنوان مردم حامی حکومت و حامی شعار های حکومتی مثل مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل استفاده کنند. این سیاست نیز کارساز نخواهد بود. چون مردم نمی پسندن. حکومت نیز بهتر است دست از لجبازی با مردم بردارد.



+ نوشته شده توسط در پنجشنبه هفتم آبان 1388

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

قندچی-فدراليسم قومي طرحي ارتجاعي براي آينده ايران -ويرایش دوم

فدراليسم قومي طرحي ارتجاعي براي آينده ايران -ويرایش دوم
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm


دوباره با اينکه اين موضوعات را از نظر تئوريک بارها مفصلاً بحث کرده ام (1) اما مجبورم دوباره به روشني بيان کنم هرچند جريانات مورد خطاب من با استفاده از نام هاي مستعار در اينترنت سعي در ترور شخصيت و حمله به من دارند بدون آنکه رهبران آنها در بقاياي حزب دموکرات و کومله و کنگره مليت هاي ايران فدرال که سردمدار اين برنامه هاي ايران برانداز هستند،خود پاسخ گوئي کنند. از سوئي در تشکيلاتهاي فرونت تلويزيوني و راديوئي شان تظاهر به ايراندوستي ميکنند اما از سوي ديگر مخالفت علني با برنامه هاي ايران براندازشان را با ترور شخصيت از طريق نام هاي مستعار پاسخ ميدهند تا مسؤليت مواضعشان را مستقيماً برعهده نگيرند. مخالفت من با برنامه هاي اين گروها براي درهم شکستن ايران در نفرت قومي ارتباطي به ناسيوناليسم ندارد که به همان اندازه با آن مخالفم (2).

واقعيت اين است که در بخش هاي پيشرفته تر ايران جريانات واپسگراي اسلامگرا و استالينيست چند دهه است که در ميان اکثريت فعالان سياسي و حقوق بشري به کنار گذاشته شده اند و کسي در جنبش مدني يا در اپوزيسيون جديد سياسي ايران رابطه اي با اين گونه جريانات ندارد و هيچ آدم عاقلي خود را هوادار اين جريانات عقب مانده نميداند که نظير جمهوري اسلامي هنوز ميخواهند نان شهيدان 30 سال پيش خود را بخورند. اما در بخش هايی از ايران نظير کردستان هنوز بسياري ار فعالين جنبش مدني از گروه هاي استاليسنيت واهمه دارند . هنگامي که اين گروه ها ميخواهند از جنبش مدني اين مناطق بعنوان فرونت خود و برنامه فدراليسم قومی خود استفاده کنند، همراهی می کنند. تازه ترين نمونه اش هم راه انداختن گروه فدرال با درک روشن فدراليسم قومي در فيس بوک است که بايد آن را تحريم کرد.

حتي کومله و دموکرات امروزه به چندين پاره تقسيم شده اند هرچند هنوز خود را با اين نام ميخوانند و نظير حزب کمونيست گاس هال در آمريکا هستند که هنوز از يک نام بازمانده از تاريخ استفاده می کند و در هر دوره انتخابات هم دوباره آقاي گاس هال کانديداي آن حزب براي رياست جمهوري آمريکا ميشود که فقط مورد مضحکه هم نيروهاي سياسي محافظه کار در آمريکا است و هم نيروهاي آينده انديش. اليته اگر ايران دموکراتيک بود اين جريانات به همين شکل فکاهي آشکار بودند و با استفاده از جو مخفي بودن خود را به شکل نيروي مهمي نشان نميداداند و نيازي نبود آنقدر درباره شان نوشت هنگامی که در قرن 21 فقط به يک کاريکاتور مضحک جريانات تاريخي استالينيستي شباهت دارند که با رشد جنبش مدني در اين مناطق عدم جذابيت برنامه هاي عقب مانده آنها نيز بالاخره آشکار خواهد شد. آنهائي هم که در نقاط ديگر ايران از اين واقعيت خبر ندارند وقتي به اين مناطق ميروند مثل کسي که از شهر به روستا ميرود در ابتدا ظاهر تشکيلاتهاي مستحکم غير مذهبي بخاطر دفتر و دستکی در کشورهاي همسايه باعث ميشود که فکر کنند اين ها از نقاط ديگر ايران پيشرفته ترند و گوئي به حزب مدرن دست يافته اند در صورتيکه قوم گرايي اين ها که امروزه بجاي استاليسنيسم پرچم اين ها شده است دوقلوي مذهب گراِيي خميني است و هردو ارثيه جامعه کهن ايران هستند.

بسياري از فعاليني که از تهران جمهوري اسلامي فرار کرده و دفتر و دستک برخي از اين گروهکها را در کشور همسايه عراق می بينند تصور ميکنند که اين ها نيرويي هستند. اين جريانات با درست کردن لابي در آمريکا و اروپا و گرفتن پول از اين کشورها در چند ساله اخير و نيز با ايجاد رابطه با کشورهاي همسايه نظير آنچه فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان پيشه وري و قاضي محمد در زمان استالين با آذربايجان شمالي کردند، هرچند بيشتر بسان کاريکاتوری که پايه اي هم امروز در ميان مردم ندارند، به تحميق نيروهاي صادق جنبش مدني و سياسي ايران و برخي مشاوران دولت هاي خارجي که با واقعيات کردستان ايران آشنائي ندارند، به تحميق مردم مشغولند و اينگونه براي خود پول و اسلحه دست و پا ميکنند. اين ها هيچ ربطي به جنبش واقعي مردم ايران ندارند و مانند کابوسي از اشتباهات دوران استالين، بر پيکر جنبش سياسي ايران سنگيني می کنند و می خواهند جنبش دموکراسی خواهي نوين ايران را به بيراهه ببرند. خط مشي هايي که به همراه کابوس تاريک نفوذ شوروي در نقاط ديگر ايران حتي در ميان فعالين کهن سال تر جامعه نيز، سالهاست به دور ريخته شده است، و بعنوان بخشي از تاريخي که جز ضرر، و ارمغاني جز جمهوري اسلامي که ديگرامروزه بي شباهت به شوروي استالين نيست، براي ما به بار نياورده است. امروز وقتي مردم ما می گويند جمهوری سکولار می خواهند يعني دولتی مي خواهند که نه اسلام گرا است و نه ايدئولوژي گرا و نه قوم گرا، نه آنکه بخواهند نفي سکولاريسم توسط دولت مذهبي را به دور بريزند و بجايش نفي سکولاريسم توسط قوم گرايي را بپذيرند.

اما اگر اسلام گرايان خميني براي مردم ما واپسگرائي دولت مذهبي را در قرن 21 به ارمغان آوردند اين ها در دوران سقوط استاليسنيسم و کمونيسم براي مردم ما برنامه حکومت قومي هديه دارند و خواب کردستان عراق را براي ايران می بينند و منتظرند که کمي اوضاع در ايران آزاد شود و بجاي کمک به رشد جنبش دموکراسی خواهی در ايران، با سوء استفاده از تلاشهاي کوشندگان آزادي در ايران، به تجزيه ايران دست بزنند. اين ها آنقدر هم وقاحت دارند که به نمايندگي از مردم کردستان براي تظاهرات بعد از انتخابات 22 خرداد مردم در تهران و نقاط ديگر ايران به شکلي پيام ميفرستند که گوئي کردستان ايران کشوري جداگانه است و گوئي اين ها هم نماينده اش هستند بجاي آنکه مانند فعالين کرمانشاه در مراسم يادبود کيانوش آسا، به همراه همه مردم ايران در جنبش دموکراسي خواهي ايران شرکت کنند، جنبشي که تأکيدش بر سکولاريسم است که هم ناقض اسلام گرائي است و هم قوم گرائي.

ايران نه کشوري است که از جنگ بيرون ميايد و نه مناطقي است که تازه بخواهند يک کشور مدرن تشکيل دهند که بخواهند تصميم بگيرند سيستم کانتوني سوئيس و مدل هاي کنفدراسيونيزم قومي را دنبال کنند يا از مدل فدراليسم کلوني هاي آمريکا، پيروي کنند. علت آنکه خود من فدراليسم استاني را براي ايران توصيه کرده ام که به شکل تطور فدراليسم در آمريکا شباهت دارد نيز ابداً بخاطر چنان تصور هاي باطلي نبوده است که فکر کنم تازه ايران قرار است کشور سازي کند بلکه صرفاً به اين خاطر بوده است که کشور موجود ايران که صد سال پيش بصورت دولت مدرن هر چند نه دموکراتيک، تکامل يافته و با استانهائي که ثمره تاريخ آن است شکل گرفته است، ميتواند با اين مدل فدراليسم استاني به **کنترل و توازن** بيشتر که رشد دهنده دموکراسي است بهتر پيشرفت کند. اصل معني فدراليسم استانی يعني انتخابي بودن سه قوه در هر استان بجاي انتصاب آن از مرکز است (3).

وگرنه حل مسأله حقوق اتنيکي چه اين مدل اتخاذ شود و چه نشود موضوعي مربوط به حقوق مدني در ايران است و دولت قومي راه حل آن نيست. اگر قرار باشد به اين سراشيب ها سقوط کنيم من نيز مانند بسياري ديگر از فعالين جنبش سياسي ايران می گويم که فدراليسم را از برنامه خود خارج کنيم چرا که اگر فدراليسم بخواهد مستمسکی براي تجزيه ايران و تبديل ايران به يوگوسلاوي ديگر باشد، مناسب عاملان استعمار است و نه آزاديخواهان ايران و ما را در جنبش سياسي ايران با چنان طرح هايی قرابتي نيست.

اصلاً بحث مخالفت با فدراليسم قومي به اين خاطر نيست که عملي نيست. بحث اين است که حکومت قومي در يک استان يا دو استان يا همه کشور ارتجاعي است. توجه به خواستهاي اتنيکي زباني و فرهنگي اصلاً ربطي به قبول دولت اتنيکي ندارد (4) همانگونه که توجه به خواستهاي مذهبي ربطي به قبول دولت مذهبي ندارد و اتفاقًا به عکس است و حکومت قومي و مذهبي خود عامل تبعيضات قومي است.

هر گونه تهديد شخصي و توهين و غيره هم پاسخ به اين بحث هاي من نيست. دولت مدرن بيش از يک قرن در ايران پس از انقلاب مشروطه شکل گرفته و ما تازه در آغاز کشور سازي در ايران نيستيم که بخواهيم مرزهايمان را تعيين کنيم و يا موضوع فکريمان اين سؤال ها باشد. اگر هم وضعيتي نظير يوگسلاوي در ايران پيش بيني کنيم، در تجریه انقلاب 57 آموخته ايم که اشتباه کرديم وقتي طرفداران حکومت مذهبی را مترقي پنداشتيم، اينبار آنها را که حکومت قومي برايمان خواب ديده اند را مترقي نگاه نکرده و به روشني با آنها از همين حالا خط کشي خواهيم کرد.

آنچه هم از گذشته هاي دور دست ايران چه در فلات ايران نظير کشورهاي تاجيکستان و ازبکستان و آذربايجان شوروي سابق است اگر روزي خواستند با ايران يا در منطقه متحد شوند نه فدراسيوني قومي است نه فدراسيون استاني بلکه پديده تازه اي است نظير اتحاديه اروپا و اصلاً به اين بحث ها ربطي ندارد و بازي هاي مضحک تجزيه طلبان براي توجيه از هم پاشاندن ايران است که ثمره اش هم نه تقويت دموکراسي بلکه ايجاد دولت قومي نظير دولت اردلانها در کردستان قرون وسطي در ايران است که شباهتش هم بيشتر به دولت فرمانفرمايان در استان فارس است که هردو نظير قدرت روحانيون متعلق به دنياي کهن ايران هستند و زنده کردنشان در هر نقطه ايران واپسگرائي و بازگشت به گذشته است همانگونه که آقاي خميني براي ما 30 سال حکومت روحانيون و عقب رفتن در تاريخ را به ارمغان آورد و نه مدرنيسم.

اشتباه معيني که برخي از دوستان سياسي کرد در ايران ميکنند اين است که دولت منطقه اي کردستان عراق برايشان مايه گمراهي شده است و حالا مثلاً ميگويند شيعيان و سني هاي کرد ايران اگر متحد شوند و يا اگر وحدت زباني بين کردها در استانهاي کردستان و آذربايجان غربی و کرمانشاهان و ايلام ايجاد شود ميتوانند دولت منطقه اي مثل کردستان عراق در ايران بوجود آوردند. اگر کردستان عراق، تازه تلويزيون و برنامه کردي دارد، آذربايجان شوروي سابق سالهاي مديدي است که همه اين چيزها را داشته است. موضوع کردها و آذري هاي ايران اين حرفها نيست و چرا مردم کردستان ايران را با اين حرفها گمراه می کنيد و از جنبش بزرگ دموکراسي خواهي مردم ايران دور می کنيد. اگر دوباره شما باعث شويد که خون مردم ايران براي اين حرف هاي پوچ حکومت قومي به زمين ريخته شود هيچ فرقي بين شما و خميني نيست که با برنامه واپسگرائي حکومت مذهبي سي سال مردم ما را به نابودي کشاند..

ترکيبات قومي مناطق ايران در زمانهاي مختلف به دليل جنگهاي با عثماني يا روسيه و تاريخ بعد از آن به آن گونه شکل گرفته اند که می بينيم (5). ايران نه تنها حالا بلکه در 100 سال گذشته در حال کشور سازي نبوده است و حتي در زمان انقلاب 57 چنين هدفي را جنبش در برابر خود قرار نداد که عده ای در بقاياي کومله و ديگران در بقاياي حزب دموکرات کردستان و جمعاً در کنکره مليت هاي ايران فدرال امروز دنبال ساختن کشوري از ترکيب استانهائي که دنبال تجزيه آن هستند حرف ميزنند. اين طرح های ايران شکن بس است. فعالينی هم در ميان اينان که در جنبش ايران احترامی داشتند در زمان شاه از فعالين سياسي در دانشگاه آريامهر تهران بودند و نه کسانيکه دنبال جکومت قومي ساختن در ايران و به خاطر دموکراسي خواهي در ايران جزو فعالين سياسي حساب شوند يعني نه بخاطر پاشداندن ايران با قوم گرايي. حتي کسي نميدانست اين دوستان کرد هستند يا که قوم گرا. تازه امروز که اصلاً جنبش سياسي ايران انقدر انقلاب را در نظر ندارد و در پي تحول مسالمت آميز است، عمليات مسلحانه چه جندالله چره گروه هاي مسلح در کردستان فقط به تطور اين جنبش ضرر ميزند.

آنها هم که به دنبال حمله نظامي به ايران هستند و فکر ميکنند حمله اي به ايران شود و کشورهاي کوچک از ايران بسازند فقط داغ خيانت بر پيشاني شان از سوي حتي کرد ها و آذري هاي ايران خواهد خورد و مانند آنان که بخاطر همکاري با صدام انگ خيانت خوردند به اينگونه از جنبش سياسي ايران طرد خواهند شد. اين کنگره مليتهاي ايران فدرال و بقاياي کومله و حزب دموکرات هم بهتر است بساط خود را زودتر جمع کنند و بجاي گرفتن پول از آمريکا و اروپا، فعالين صادق آنها به جنبش مدني کل ايران بهپيوندند و اين دفتر و دستک ها را براي عوامل استعمار بگذارند. دوران کمينترن و تصميم گيري بيگانگان براي مرزهاي ايران سالها است که سپري شده است و به همين علت است که جنبش مردم ايران پس از اين همه سال هميشه از دکتر مصدق به نيکی ياد می کند. کاري نکنيد که داغ خيانت تا ابد بر پيشاني تان بخورد. اگر اشتباه پيشه وري و قاضي محمد در دوران استيلاي استالينيسم بر جنبش بين المللي مترقي در جهان قابل درک بود اعمال بقاياي گروه هاي کومله، حزب دموکرات کردستان، و کنگره ايران فدرال نه تنها قابل توجيه نيست بلکه لکه ننگي خواهد بود بر پيشاني همه رهبران اين جريانات.

نيروهاي متعلق به حنبش دموکراتيک ايران که عامل خارجي نيستند بايستي صف خود را از اين جريانات جدا کنند و روشن کنند که به دنبال دموکراتيزه کردن ايران هستند . استفاده از مدلهاي فدراليسم استاني در کشور موجود ايران هم نه براي ايران فکني بلکه براي رشد دموکراسي در ايران است و بس. اگر همين مدل فدراليسم استانی هم باعث سوء استفاده تجزيه طلبان باشد من شخصاً حاضرم فدراليسم را از برنامه سياسي پيشنهادي خود حذف کنم تا که بگذارم از آن براي ايجاد جنگ داخلي در ايران استفاده شود. رهبران اين قوم گرايان بارها اين حرف ها را شنيده اند و بازهم فدراليسم را فدراليسم قومي معني ميکنند. خود هيچ سهمي از راه انداختن چنين فدراليسمي نميخواهم داشته باشم و اگر دنبال آن هستيد در هر مجلس مؤسساني بايد ضد فدراليسم رأي داد. من شخصاً تا وقتي که مشخصاً اين گروه ها منحل نشده اند يا اکثريت هواداران فدراليسم از فدراليسم قومي فاصله نگرفته اند، ديگر از موضع سياسي جمهوري فدرال در ايران حمايت نخواهم کرد. بازهم تکرار ميکنم مسأله ايران، کشور سازي نيست که حالا بخواهيم چهار استان را ادغام کنيم و کردستان تازه اي بسازيم که بعداً به کردستان بزرگ پژاک برسد (6).

اين ديدگاهها در مورد آذربايجان دنبال شد و يک نسل نابود شد. اين راه غلط را دوباره آزمايش نکنيم. مسأله عملي بودن يا نبودن مطرح نيست مسأله اين است که اين ها راه غلطي براي هر نيروي جنبش دموکراتيک ايران است و انرژي جنبش را بجاي سوق دادن به دموکراتيزم به سوي تنفر قومي ميبرد. حزب پژاک نمونه زنده آن را در ترکيه نشان داده است و ايران تازه با مسائل ترکيه روبرو نيست که اين شعبه پژاک يا کومله يا حزب دموکرات کردستان يا کنگره ايران فدرال براي مردم ايران تجويز ميکنند. اين کارها ربطي به آزاديخواهي براي ايران ندارد و جنبش نوپاي سکولار و دموکراتيک ايران را نابود ميکند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
23 مرداد 1388
August 14, 2009

پانويس ها:


1. http://tinyurl.com/p3f3ab
2. http://tinyurl.com/q37ywu
3. http://tinyurl.com/p8bv9f
4. http://tinyurl.com/ppr75a
5. http://tinyurl.com/rceagk
6. http://tinyurl.com/qzqaor

Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future- Second Version
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm

Persian Version متن فارسی
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm

Again although I have repeatedly discussed these issues from a theoretical perspective (1) but I have to clearly state my political position although the political groups I am addressing here try character assassination and attack using pseudonames on the Internet without their leaders inside the remainders of Democratic Party of Iranian Kudistan (PDKI.org) and the remnants of Komala (komala.org) and the Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) who are at the helm of these destruction programs for Iran to take responsibility for such personal attacks. On one hand in their radio and TV front programs they pretend to be Iran lovers but on the other hand open criticism of their Iran-breaking platforms is met with character assassination under pseudonames so that they would not have to take direct responsibility for their destructive political positions towards Iran. Let me emphasize that my opposition to these groups and their programs to break up Iran in ethnic hatred has nothing to do with nationalism which I oppose as well (2).

The reality is that for decades the Islamist fundamentalist and Stalinist groups have lost any following in the more advanced parts of Iran among the political and human rights activists and nobody in the Iran's civil rights movement or in Iran's new political opposition has any relationship with such groups and noone in a democratic mindset would consider her/himself a sympathizer of such backward sects which still try to find following, just like the Islamic Republic, by boasting the number of martyrs they have had in the last 30 years ago and previous to that. But in some parts of Iran like Kurdistan there are still some civil rights activists who are afraid of these groups. When these groups try to use the civil rights movement of areas like Kurdistan as a front for themselves, and for their ethnic federalist platforms, these activists are intimidated to go along. One of the most recent examples of such efforts by these ethnic sects is the formation of a group called Iran Federal with a clear *ethnic* federalist mind set in facebook which I think should be boycotted because it tries to mislead people by using the word federalism when their platform is nothing more than ethnic division of Iran and their goal is *not* a non-ethnic administrative decentralization like American federalism.

Even Komala and PDKI today are divided into several pieces although they still go by their old names and are just like the Communist Party of Gus Hall in the United States when time and again in any presidential election, again Mr. Gus Hall is a candidate from the that Communist Party USA, for American presidency, a candidacy which is nothing more than a ridiculous game in the eyes of living political forces in the U.S., whether they are conservative or are at the opposite end of the political spectrum. Of course if Iran was a democracy and if these same groups showed up as humorous political realities in the open and were not using the atmosphere of secrecy in Iranian political life, to create the impression of an important force, there would be no need even to write about them as nobody in the US politics even talks about Gus Hall and his Communist Party. But in Iran too, in the 21st Century these sects that only resemble a ridiculous caricature of a historical Stalinist parties with backward programs have long lost any attractions in the regions they claim to have following, as the civil rights movement and modern political thinking is growing in those areas too but these groups try to use the hush hush of secrecy to draw a different picture of political reality of those regions.

Also those in other parts of Iran who do not know about these realities when they visit regions like Kurdistan are like someone who has left the urban areas for the countryside and in the first sight, the facade of strong non-religious organizations when seeing the office and facilities of these groups in the neighboring countries of Iran (in Iraq) impresses them as if these groups are more advanced than the political groups in other parts of Iran and imagine as if they are visiting a modern political party whereas for these sects, these days, only ethnicism has replaced their past Stalinist flag making them the twin of Khomeini's religionist politics, where they are both remnants of Iran's Medieval times, and surely they have nothing to do with Modernism.

Many activists who fled the Islamic Republic from Tehran and see the offices of some of these groups in neighboring country Iraq think that these sects are a powerful force in those regions. These sects by creating lobby groups in the U.S. and Europe and by receiving money from several countries in recent years and by forming relationships with neighboring countries are working just like the Ferghe Democrat of Azerbaijan and of Kurdistan lead by Pishevari and Ghazai Mohammad in the 1940's, when they created similar relations with the northern Azerbaijan Soviet Republic at the time of Stalin and were both destroyed in the aftermath of Stalin's pact with Iran's government in mid 1940's. Although the current remnants of those groups carrying the same name are nothing more thank a caricature of those groups of the 40's withno grassroots following in those regions but they work hard are to fool the honest political and civil rights activists of Iran and also endeavor to misrepresent themselves to some of the advisers of foreign governments who are not familiar with the realities of Iran's Kurdistan and this way they try to fool them to get money and weapons for themselves. Their political platform of these sects are like a Stalinist nightmare which weighs heavily on the body of Iranian political movement as they try to mislead Iran's prodemocracy movement towards ethnic hatred and civil war by advocating the breakup of Iran in an ethnic destruction. They are pushing platforms that, along with dark nightmares of Soviet influence, even among older activists of Iran, have long been discarded, and are looked at as part of a history which brought us nothing more than destruction, and finally an Islamic Republic which today is not much different from Stalin's Soviet Union. Today when our people say we want a secular republic it means we want a government which not only is not Islamic-oriented, but it is not ideology-oriented, and is not ethnicity-oriented. In other word we do not wabt to discard negation of secularism by a religious state, to accept negation of secularism by an ethnic state, which is another version of a nonsecular state, because it approves of ethnic apartheid, just as Soviet Union was another version of a nonsecular state by being ideology-oriented.

But if Khomeini's Islamists brought us the souvenir of a backward religious state in the 21st Century, these ethnicists want to bring back an ethnic state for our people, at the time of demise of Stalinism and Communism, and are dreaming of Iraq's Kurdistan (a wholly different situation in remnants of Ottoman Empire which I have extensively discussed in my book about Kurdistan that is used to mislead Iranian Kurds as a pretext for the so-called Theory of Greater Kurdistan). They are waiting for Iran's situation to change a little bit towards freedom, and instead of helping the prodemocracy movement of Iran, by misusing the efforts of Iran's prodemocracy activists to disintegrate Iran. They are so shameless that they talk as representative of Kurdish people about the post-June 12th demonstrations of Tehran and other parts of Iran and send message as if Kurdistan is a separate country and as if they are the representative of that country instead of participating in the current movement along with other prodemocracy activists as the people of Kemanshah did in the memorial ceremony of Kianoush Asa, in a movement which emphasizes secularism that negates both Islamism and Ethnicism.

Iran is a country which is neither coming out of a war nor is it just a collection of regions wishing to form a modern state to decide whether they want to choose a canton-style confederation model like Switzerland or follow the model of federalism of the former colonies of the America forming the United States. The reason that I have personally even suggested provincial federalism for Iran which resembles US federal system was not based on any ethnic division and was not because of any illusion as to think of country-making (so-called nation-building) but it was solely because the existing Iran has had a modern state, although not a democratic one, for over 100 years, and our provinces that are the result of the 100-year development may be able to use provincial federalism to help the **checks and balances** to further grow democracy in Iran, not to grow ethnic hatred. Basically provincial federalism means that all three branches of government are elected offices in every province and are not appointed offices from the center (3).

Otherwise to resolve issues of the ethnic rights, whether one adopts the provincial federal model or a central state, is related to citizen rights in Iran and has nothing to do with federalism, and thus ethnic state is not a solution to those issues. If we end up sliding in the slope of tribal government, I also like many other Iranian political activists, will drop federalism altogether from my suggested platform, because I do not want federalism to be used as an excuse to break up Iran and turn Iran into another Yugoslavia, which is only the wish of colonialists and reactionaries, and is not the desire of Iran's freedom loving people, and we in the Iran's political movement feel no proximity with such colonial backward schemes and condemn any such endeavors to break up Iran's territorial integrity.

Fundamentally our argument against ethnic federalism is not because of impracticality. The point is that an ethnic state in one province or two or a region or in the whole country is reactionary. Paying attention to the ethnic demands in the areas of language and culture has nothing to do with having an ethnic state (4). The same way that paying attention to the religious demands has nothing to do with accepting a religious government, and in fact, it is the reverse, and ethnic or religious states are themselves the cause of ethnic and religious discrimination.

Any personal insults, threats, etc. is not a response to my discussions. Modern government was formed in Iran for more than a century ago after the Constitutional Revolution and we are not at the beginning of state-making to define our borders, and such issues to become our preoccupation, as some of these sect leaders want to push us that way, is against the interests of Iranian people and no foreign government should help such efforts which are condemned by Iran's pro-democracy movement and is viewed not much different from the wron support of Khomeini by some Western countries in 1979 at the expense of Iran's secular opposition groups. Even if we predict a situation like Yugoslavia in Iran, what we have learned from the experience of Iran's 1979 Revolution is that we made a mistake when we assumed the supporters of a religious government to be progressive, and this time we will not view those who are dreaming of ethnic state for Iran, as progressive, and will clearly draw our line separating ourselves from them, from now.

What is from the distant past of Iran in the Iranian plateau namely countries such as former Soviet Azerbaijan, Tajikistan, and Uzbekistan if decide to join Iran, in a bigger region, such a union will neither be an ethnic federation nor a provincial federation but it will be a new thing like European Union and has nothing to do with these discussions, or with the ridiculous games of separatists, to justify the disintegration of Iran, when the result will not be the strengthening of democracy, and if not constant civil war, in the best case will be an ethnic state like the state of Ardalans in Kurdistan in Medieval Iran which more resembles the state of Farmanfarmaeian rule in Fars province at the end of Qajar Dynasty, where they both, just like the power of clergy, belong to the old world, and reviving them in any part of Iran, is regressive, and a return to the past, and not progress, the same way Khomeini brought back the rule of clergy 30 years ago, which was a return in history, and was not modernism and progress.

A particular mistake that some Kurdish political friends in Iran makeو is that the Iraqi Kurdistan regional government has become a source of going astray for them, and now they say Shi'ite and Sunni Kurds of Iran should unite or they call for linguistic unity among the Kurds to unite Kurdistan, Western Azerbaijan, Ilam and Kermanshah provinces of Iran into one region, planning for a Kurdistan regional government in Iran, similar to Iraq. If Iraqi Kurdistan has now Kurdish new television programs, Soviet Azerbaijan had all these decades ago. The issue of Kurds and Azeri of Iran is not these things, why are these sect leaders trying to mislead people of Kurdistan with these words to separate them from the large pro-democracy movement of people of Iran. If the sect leaders again cause the blood of Iranian people to spill because of these nonsense of ethnic state, there is no difference between them and Khomeini who brought destruction for our people for 30 years, with a retrogressive platform of a non-secular state.

Ethnic makeup of different parts of Iran has been formed the way it is because of the wars with the Ottomans and Russia and in Iran's previous and later history (5). Iran not only now but in the past 100 years has not been in a country-making (nation-making) situation and even during the 1979 Revolution, the movement did not have such a goal in its outlook, which some remnants of Komala and PDKI and together in Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) are trying to push by the help of foreign powers, by combining some provinces they want to separate from Iran. Stop these breakup schemes for Iran. Those activists among them, who had some respect in the Iranian movement, were political activists in Aryamehr University in Tehran at the time of the Shah and were not some people trying to create ethnic state in Iran, and were considered as Iranian political activists, because they were prodemocracy activists for Iran, and not because of being after breaking up Iran for ethnicism. Not even anybody knew these friends were Kurdish in those days, let alone to be pro-ethnic separation, when working with them. Moreovere, today Iran's new political movement is not after a revolution and is for peaceful change and the armed operations of the likes of Jundullah and armed groups in Kurdistan only hurt the growth of this movement unless they want to achive their goals by starting a war with Iran which I will discuss below.

Those who are after military attack on Iran, and hope Iran to be attacked to make small countries out of Iran, will only get the wrath of Iranian people, and will be marked for betrayal, even by Kurds and Azeris of Iran, just like those who because of cooperation with Saddam Hussein, got the mark of treason by Iranian people, and have been isolated from the Iranian movement. The Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) and remnants of Komala and PDKI better take their shop somewhere else and instead of getting money from foreign countries, join the civil rights movement of Iran. Times of Comintern and the foreign states making decisions for Iran has long passed and this is why Iranian movement after so many years remembers Dr. Mossadegh with such reverence. Don't do something to get the label of treason and betrayal of Iran forever. If the mistake of Pishevari and Ghazi Mohammad in the era of dominance of Stalinism in the international progressive movement, was understandable, the actions of remnants of Komala, PDKI, and Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) are not only unjustifiable but will be the mark of shame on the forehead of their leaders.

Forces and individuals belonging to the prodemocracy movement of Iran that are not agents of foreign powers should separate their way from these groups and should clearly state that they are after democratization of Iran. Using the models of provincial federalism in existing country of Iran is not for breaking up Iran, but is to grow democracy in Iran, and that is all. Even if this model of provincial federalism becomes something for separatists to misuse, I personally am ready to remove federalism from my suggested political platform altogether, instead of allowing it to give rise to a civil war in Iran. The leaders of these ethnicists have heard all these several times but again they translate federalism to ethnic federalism. I do not want to have any part in such federalism and if that is what they are looking for, one should vote negative to any proposal for federalism in any founding parliament in any future state for Iran. I personally and specifically until these groups have not been dissolved, or until the majority of supporters of federalism have not distanced themselves from ethnic federalism, will not support the position of federal republic for Iran. Repeating again, the issue for Iran, is not country-making (nation-making), to allow the merging of the four provinces of Kurdistan to create a new Kurdistan, so that it can become part of the Greater Kurdistan schemes of PKK later (6). No we will resist any such schemes that are the start of Iran's breakup.

Such ethnicist views were followed by some people for Azerbaijan, and a generation was destroyed. This is a wrong road, let's not try it again. The problem is not whether it is practical or not, the problem is that it is a wrong way for any force in Iran's democratic movement, which wastes the movement's energy on ethnic hatred, rather than on the growth of democracy. PJAK party is a living example of this error in Turkey, and Iran does not even have the problems of Turkey, when the Iran's branch of PKK, the PJAK, or Komala or PDKI, or Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) are prescribing such paths of going astray for our people. Theseactions have nothing to do with the freedom movement of Iran and will only destroy the new secular and democratic movement of Iran.

Hoping for a Democratic and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
August 14, 2009



Footnotes:

1. http://tinyurl.com/p3f3ab
2. http://tinyurl.com/q37ywu
3. http://tinyurl.com/p8bv9f
4. http://tinyurl.com/ppr75a
5. http://tinyurl.com/rceagk
6. http://tinyurl.com/qzqaor



-------------------------------------------------------
Web Site
http://tinyurl.com/q5ov94

All Articles
http://tinyurl.com/qr4mum



شورای همبستگی از تظاهرات 13 ابان، روز دانش اموز و روز ملی صلح پشتیبانی کرد.


شورای همبستگی از تظاهرات 13 ابان، روز دانش اموز و روز ملی صلح پشتیبانی کرد
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1695.aspx

روز گذشته جلسه ی شورای همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران تشکیل شد.در این جلسه که افزون بر حضور اعضای شورای اجرایی،چند تن از هموندان نیز حضور داشتند،تظاهرات روز 13 ابان به عنوان روز دانش اموز و روز ملی صلح مورد بحث و بر رسی قرار گرفت و از این تظاهرات پشتیبانی به عمل امد.

در این نشست،ابتدا عیسا خان حاتمی دبیر اجرایی همبستگی،گزارشی از شرایط سیاسی کنونی ارایه داد و گفت:در شرایط کنونی حکومت به طور قطع در بحران فرو رفته و به همین دلیل سعی می کند با سرکوب بیشتر این بحران را به جامعه انتقال بدهد.در حالی که بار اصلی مشکلات اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی و سیاسی را طبقه ی متوسط تحمل می کند،حکومت گران تلاش می کنند با دادن پول نقد به روستائیان و طبقه ی فرودست به زعم خود ان ها را با خود همراه کنند و در مقابل جنبش سبز قرار بدهند.در حالی که از این امر غافل هستند که بهمن ناشی از این بحران افرینی های درونی و بیرونی ،بر سر خود ان ها فرود می اید.

حاتمی در ادامه افزود:امروز تعداد زیادی از شهروندان بیگناه از جمله اعضای همبستگی در زندان به سر می برند و رژیم با سبک سری تلاش می کند ان ها را مورد ازار و اذیت قرار بدهد. از جمله ی این افراد دکتر محمد ملکی،کیوان صمیمی،عباس خرسندی،رسول بداقی،بهروز جاوید تهرانی،پیمان عارف،ظهور نبوی،عبداله مومنی و حمید رضا محمدی از کسانی هستند که عضو همبستگی اند و ما به شدت نگران ان ها هستیم.روز 13 ابان باید خواهان ازادی بدون قید و شرط همه ی زندانیان سیاسی شویم و از این تظاهرات پشتیبانی کنیم.ما می دانیم که رژیم حاکم حسن نیت ندارد و در غیر این صورت همه ی زندانیان را ازاد می کرد نه این که ان ها را در شرایط بسیار بد نگهداری کند.ما روز 13 ابان در راهپیمایی شرکت می کنیم و اعلام می کنیم که مردم صلح و دموکراسی و رفراندوم این نظام را می خواهند و در این راه ثابت قدم هستند.

دکتر باوند رییس شورای همبستگی نیز در این زمینه سخنانی ایراد کرد. ایشان گفت:روز 13 ابان روز دانش اموز است. رژیم این مناسبت را تحریف کرده است.اشغال سفارت خانه ی یک دولت تجاوز به حقوق ان کشور است. چون مطابق قانون و حقوق بین الملل، سفارت هر کشور جزو خاک ان کشور به حساب می اید.البته ما از استقلال سیاسی خود دفاع می کنیم اما امروز مشکل اصلی ما استبداد است. مردم ما جمهوری ایرانی و رفراندوم این نظام را می خواهند. ما در کنار مردم ایستاده ایم و از جنبش سبز قاطعانه پشتیبانی می کنیم. همبستگی ما با نشان جمهوری سکولار ایرانی و نام مصدق و دموکراسی و حقوق بشر شناخته می شود. امروز روزی است که مردم ما یک گام عقب نخواهد نشست و در روز 13 ابان با مسالمت هرچه تمام تر در تظاهرات شرکت خواهیم کرد.

مهندس درودی یکی دیگر از اعضای شورای اجرایی نیز خواستار پشتیبانی قاطع از جنبش سبز و تظاهرات روز 13 ابان شد و بر مرام ازادی خواهانه و ملی دکتر مصدق به عنوان نماد همبستگی ملی تاکید نمود.ایشان نیز از حکومت خواست که دست از تهدید و سبک سری بردارد و زندانیان سیاسی را بی قید و شرط ازاد کند.مهندس درودی افزود:تا ان جا که من اگاهی دارم جنبش همبستگی یک جنبش گسترده است و به همین دلیل خواهان این هستم که سازمان دهی ان تقویت شود و جلسات ان گسترش پیدا بکند.

مهندس زعیم دبیر سیاسی همبستگی که به تازگی از زندان ازاد شده است نیز در باره ی سند منتشره از سوی 14 تن از شخصیت ها و کوشندگان سیاسی سخنانی ایراد کرد و گفت:انتشار این گونه سند ها که بر علیه اعدام و خشونت منتشر می شود یا اسناد دیگری که ممکن است در اینده و به مناسبت های گوناگون با امضای شخصیت های حقیقی یا حقوقی بیرون بیاید، نشانگر قدرت جنبش همبستگی است. توافق در مورد روز 13 ابان و این که روز دانش اموز است و رژیم از ان بر خلاف منافع ملی سو استفاده کرده و باید روز صلح و دوستی با سایر ملل نامیده بشود و نیز شعار هایی چون جمهوری ایرانی و رفراندوم این نظام، حاکی از این است که جنبش سبز در سمت و سوی درستی قرار گرفته و بعید است بتوانند ان را منحرف کنند.به نظر من به همین دلیل باید امیدوار بود که همبستگی چتری باشد که حتا اصلاح طلب ها را زیر پوشش خود قرار بدهد.

اسماعیل مفتی زاده دبیر حقوق بشری همبستگی نیز از اهمیت تظاهرات مسالمت امیز 13 ابان سخن گفت و از تلاش های کروبی در راه جنبش سبز قدردانی کرد. ایشان تاکید کرد:جنبش سبز باید بتواند در بر گیرنده ی حقوق احاد شهروندان ایرانی باشد و همبستگی می تواند در این راه به این جنبش کمک کند به شرط این که پا به پای ان به پیش برود و متل برخی فرصت طلب ها کنار ننشیند و فقط انتقاد کند. این جنبش متعلق به همه ی ما است و در روز 13 ابان شکوه ان بیش از پیش بر همگان روشن خواهد شد. حکومت نیز بهتر است از تاریخ درس بگیرد و با مردم بیش از این بد رفتاری نکند.

مهندس طبرزدی سخنگوی همبستگی نیز در باره ی اهمیت پشتیبانی اپوزسیون از جنبش سبز سخنانی ایراد کرد و گفت:روز 13 ابان مردم به خیابان ها خواهند امد و شعار ها و خواسته های خود را اعلام می کنند. ما نیز در کنار و همراه مردم خواهیم بود.خوشبختانه اپوزسیون به مرور همراهی خود را با جنبش اعلام می کند و این حرکت در انحصار هیچ جریانی نیست. همه در ان سهیم هستند و جنبش رنگ جناحی ندارد. رنگ سبز نشانه ی اتحاد و همدلی همگانی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران است. شعار های مردم خود بیانگر سمت و سوی جنبش است.روز 13 ابان به عنوان روز دانش اموز مردم دست به تظاهرات ملیونی خواهند زد و به دنیا اعلام خواهند کرد که با هیچ دولت و ملتی سر جنگ نداشته،بلکه دست صلح و دوستی به سوی همه دراز خواهد کرد. صلح برای تامین منافع ملی و رسیدن به زندگی بهتر.مردم خواهان ازادی بی قید و شرط همه ی زندانیان سیاسی هستند و دیر یا زود حکومت را مجبور خواهند کرد که به این خواسته تن بدهد.

سعید درخشندی هموند دیگر همبستگی نیز از 13 ابان و اهمیت ان سخن گفت. ایشان نیز تاکید کرد: در این روز باید از جنبش سبز پشتیبانی کرد. اگر همه ی احزاب اعم از اپوزسیون و اصلاح طلب از تظاهرات پشتیبانی کنند و ان را به حرکتی ملی تبدیل نمایند حکومت نیز جرائت سرکوب نخواهد داشت.

محمد رضا خوانساری دیگر هموند همبستگی نیز از پشتیبانی عملی همبستگی از تظاهرات 13 ابان سخن گفت.او نیز تاکید کرد:همبستگی به دلیل این که در برگیرنده ی همه ی شخصیت ها و جریان ها مطرح در مبارزات است باید از این تظاهرات پشتیبانی کند و باید تصویر مصدق را به عنوان سمبل مدارای سیاسی،ملیت ایرانی و شخصیتی دموکراسی خواه و قانون گرا که همه در پذیرش ان هماهنگی دارند را پیشنهاد بدهد.جنبش در شعار های خود جمهوری ایرانی به جای جمهوری اسلامی را خواسته است و این خواسته برگشت ناپذیر است.

جان فشان از دیگر اعضای همبستگی بود که از اهمیت روز 13 ابان به عنوان روز دانش اموز یاد کرد. ایشان نیز تاکید کرد:امسال همه ی جریانات سیاسی طرفدار ازادی و مخالف استبداد تصمیم دارند روز 13 ابان به خیابان بیایند و بگویند سرکوب و استبداد به نام دین کافی است. ما ازادی و دموکراسی و رفاه و امنیت و صلح و جدایی دین از حکومت می خواهیم و بیش از این قرار نیست این شرایط را تحمل کنیم. جان فشان بر حضور شخصیت ها و احزاب ازادی خواه در این تظاهرات تاکید کرد.


+ نوشته شده توسط در چهارشنبه ششم آبان 1388

بايگانی وبلاگ