جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۲

قندچی: توصيه ای به وب مسترهای سايتهای ايرانی

توصيه ای به وب مسترهای سايتهای ايرانی
سام قندچی
 
دوستان عزيز وب مستر سايت های ايرانی،
 
اکثر شما در مورد آنچه در زير می نويسم آگاه هستيد اما فکر کردم ضرری نداشته باشد که اين يادداشت را بنويسم.
 
لطفا وقتی مقاله ای را در سايت خود درج می کنيد در "متاتگ تايتل"*  اول نام نويسنده را بنويسيد بعد دو نقطه : بگذاريد و سپس عنوان مقاله را درج کنيد. يعنی حتی اگر "متاتگ اتور" که متاتگی غيرالزامی است را برای نام نويسنده در سايت خود استفاده می کنيد بازهم خوب است که تيتر مقاله را به شکلی که توصيه شد در اول عبارت عنوان در داخل متاتگ تايتل هم تکرار کنيد. دليل پيشنهاد اين است که اکثريت خوانندگان امروز عنوان های مقالات را به شکل تکست در جستجوگرها می بينند و اگر نوشته ای از نويسنده ای که مورد توجه شان است جلب نظرشان را کند روی آن کليک می کنند و مطالب شما بهتر در اينترنت پخش خواهد شد. اين توصيه برای اخبار نيست هر چند در اخبار هم اگر بخشی از سخنان شخصيت های ملی يا جهانی عنوان خبر باشد وب مسترها عموماً نظير آنچه اينجا برای مقالات توصيه شد عمل می کنند.
 
با سپاس از صرف وقت شما برای خواندن اين يادداشت،
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دهم خرداد ماه 1392
May 31, 2013
 
* مثلا عبارت عنوان در متاتگ تايتل برای اين يادداشت به شکل زير است
قندچی: توصيه ای به وب مسترهای سايتهای ايرانی
 

iran#
iranscope#

سالگرد تولد صور اسرافیل؛ از اولین نشریاتی که طعم توقیف حکومتی را چشید

سالگرد تولد صور اسرافیل؛ از اولین نشریاتی که طعم توقیف حکومتی را چشید
http://www.kaleme.com/1392/03/10/klm-145783/
جمعه, ۱۰ خرداد, ۱۳۹۲

چکیده :روزنامه‌ی «صور اسرافیل» از جراید معروف و مهم صدر مشروطیت بود. این روزنامه در هشت صفحه، به قطع وزیری و با چاپ سربی در چاپخانه‌ی سنگی «پارسیان» منتشر می‌شد. سرلوحه‌ی روزنامه به خط نسخ درشت نوشته می‌شد و بالا‌تر از سرلوحه، تصویر فرشته‌ی آزادی بود که در صور می‌دمید و گروهی او را به یکدیگر نشان می‌دادند و در بالا و پایین آن هم دو آیه از قرآن کریم از سوره‌های «یس» و «مومنون» نوشته شده بود....

در اوج تنش‌های سیاسی در ایران، زمانی که هنوز یک سال از عمر نهضت مشروطه نگذشته بود و کشور هنوز بر سر دوراهی حکوت استبدادی و حکومت مشروطه قرار داشت، «صور اسرافیل» متولد شد.

می‌گویند اولین شماره‌ی نشریه‌ی هفتگی «صور اسرافیل» هشتم یا یازدهم خردادماه ۱۲۸۶ هجری شمسی منتشر شد، یعنی زمانی که محمدعلی‌شاه قاجار تازه بر تخت نشسته بود و نهضت مشروطه ماه‌های ابتدایی خود را می‌گذراند. «میرزا جهانگیرخان شیرازی» این روزنامه را با هدف حمایت از مجلس شورای ملی منتشر کرد. البته کمک به روستاییان، فقرا و مظلومان، در اوج استبداد محمدعلی شاهی از دیگر اهداف انتشار روزنامه‌ی «صور اسرافیل» اعلام شد.

روزنامه‌ی «صور اسرافیل» از جراید معروف و مهم صدر مشروطیت بود. این روزنامه در هشت صفحه، به قطع وزیری و با چاپ سربی در چاپخانه‌ی سنگی «پارسیان» منتشر می‌شد. سرلوحه‌ی روزنامه به خط نسخ درشت نوشته می‌شد و بالا‌تر از سرلوحه، تصویر فرشته‌ی آزادی بود که در صور می‌دمید و گروهی او را به یکدیگر نشان می‌دادند و در بالا و پایین آن هم دو آیه از قرآن کریم از سوره‌های «یس» و «مومنون» نوشته شده بود.

در ربیع‌الثانی ۱۳۲۵ هجری قمری امتیاز روزنامه‌ی صور‌ اسرافیل به نام «میرزا قاسم‌خان تبریزی» از وابستگان دربار مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه صادر شد؛ ولی در ‌نهایت «میرزا جهانگیرخان شیرازی» سردبیری روزنامه را برعهده گرفت.

صور اسرافیل از چند جهت برای تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران اهمیت دارد؛ اولین مورد نوع ادبیات این نشریه است. چون تا پیش از آن، ادبیات و انشای ایرانی سراسر الفاظ مسجَّع، پرتکلف، بی‏‌حقیقت، بدون معنی و خالی از سود و اثر بود و این نشریه در تغییر نگارش روزنامه‌نگاری تأثیر فراوانی داشت. نکته‌ی بعدی حضور علی‌اکبر دهخدا در این روزنامه و به‌وجود آمدن یک ستون طنز فکاهی به نام «چرند و پرند» بود که در آن، دهخدا با نام مستعار «دخو» درباره‌ی مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران برای مردم ساده‌دل می‌نوشت.

همچنین او به‌عنوان نویسنده‌ی اصلی این نشریه مقاله‌های متنوعی در موضوعات مختلف نوشت که ادبیات به کار رفته در این مقالات تا آن زمان بی‌سابقه بود و باعث به‌وجود آمدن سبک جدیدی در نثر روزنامه‌نگاری ایران شد. نکته‌ی دیگر این است که گفته می‌شود این نشریه به‌صورت عمومی و توسط دست‌فروشان در بازار و میان مردم توزیع می‌شد.

نشریه‌ی «صور اسرافیل» شاید جزو اولین نشریاتی باشد که طعم دریافت حکم توقیف را چشید. این نشریه بارها و بارها در طول فعالیتش توقیف شد؛ به‌طوری که در طول ۱۴ ماه انتشار، فقط ۳۲ شماره از این نشریه منتشر شد. برخی نوشته‌های دهخدا در این نشریه موجب اعتراض‌ شدید سنت‌گرایان متعصب و طرفداران استبداد شد تا جایی که حتی حکم به تکفیر او دادند.

همچنین مجلس چند بار درباره‌ی نوشته‌های او به بحث و گفت‌وگو پرداخت. در جلسه‌ی ۲۰ شعبان ۱۳۲۵ مجلس شورای ملی «اسدالله میرزا» به شکایت انجمن اتحادیه‌ی طلاب اشاره کرد و «آقا سیدمحمد جعفر» نماینده‌ای دیگر تصریح کرد که در شماره‌های ۱۲ و ۱۴ صور اسرافیل نوشته‌ای که به تکفیر انجامیده باشد، دیده نمی‌شود؛ اما درباره‌ی مطالب سیاسی باید وزارت علوم و معارف نظر دهد. پس از یکی دو گفتار دیگر، روزنامه به‌طور موقت توقیف شد. در این میان، دهخدا نیز به مجلس احضار شد و توانست با منطق و استدلال و حاضرجوابی مخالفان را مجاب کند. البته دهخدا را از در پشتی مجلس خارج کردند، زیرا برخی متعصبان مسلح با سلاح گرم، آماده‌ی حمله به او بودند.

«علی‌اصغر‌ شمیم» – مورخ معاصر – درباره‌ی صور اسرافیل چنین می‌نویسد: «یکی از برجسته‌ترین نشریه‌های دوران مشروطه بود و میرزا جهانگیرخان در دو جبهه با محمد‌علی‌شاه و روحانیون ضد مشروطه مبارزه می‌کرد، این نشریه در حقیقت، در حکم مجله‌ای بود که هفته‌ای یک‌بار منتشر می‌شد.»

آخرین شماره‌ی صور اسرافیل به مدیریت میرزا جهانگیرخان که در حقیقت سی‌ودومین شماره‌ی نشریه بود، سه روز پیش از بمباران مجلس شورای ملی و چهار روز قبل از اعدام میرزا جهانگیرخان شیرازی منتشر شد. پس از اشغال مجلس، جهانگیر‌خان به‌وسیله‌ی قزاق‌ها دستگیر و به باغ‌شاه برده شد و سرانجام در سال ۱۲۸۷ هجری شمسی به دار آویخته شد.

بعد از کودتای محمد‌علی‌شاه، تعطیلی مجلس شورای ملی و قتل میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل، علی‌اکبر دهخدا از کشور خارج شد، ابتدا به ترکیه رفت و از آنجا خود را به سوییس رساند و در شهر «ایوردن» سوییس نیز سه شماره از «صوراسرافیل» را به کمک «میرزا ابوالحسن‌خان پیرنیا» (معاضدالدوله) منتشر کرد.

در آخرین شماره‌ی صور اسرافیل که علامه دهخدا آن را ۱۷ اسفند ۱۲۸۷ در سوییس منتشر کرد، شعری درباره‌ی جهانگیر‌خان شیرازی سروده شده و درباره‌ی انگیزه‌اش از سرودن این شعر گفته بود: شبی مرحوم جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه‌ی سپید و به من گفت «چرا نگفتی او جوان افتاد!» من از این عبارت چنان فهمیدم که می‌گوید چرا مرگ من را در جایی نگفته یا ننوشته‌ای و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد «یاد آر ز شمعِ مُرده یاد آر».

گزارش از ایسنا

iran#
iranscope#

چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۲

از گران شدن اتوی عبايم متوجه شدم قيمتها 5 برابر شده است

ارسالی مهدی خانباباتهرانی
از گران شدن اتوی عبايم متوجه شدم قيمتها 5 برابر شده است







iran#
iranscope#

مدیرکل زندانها: مسئولیت جان زندانیان با من است اما از وضعیت حسین رونقی بی اطلاعم

مدیرکل زندانها: مسئولیت جان زندانیان با من است اما از وضعیت حسین رونقی بی اطلاعم
http://www.kaleme.com/1392/03/08/klm-145629

چکیده :سهراب سلیمانی، مدیرکل زندان های استان تهران روز گذشته اعلام کرد که مسولیت جان همه کسانی که در زندان های استان تهران زندانی هستند با او است. آقای سلیمانی اما از وضعیت حسین رونقی ملکی ابراز بی اطلاعی کرده و گفت از روابط عمومی سازمان زندان ها سوال کنید....


سهراب سلیمانی، مدیرکل زندان های استان تهران روز گذشته در تماس خبرنگار “روز” اعلام کرد که مسئولیت جان همه کسانی که در زندان های استان تهران زندانی هستند با او است. آقای سلیمانی اما از وضعیت حسین رونقی ملکی ابراز بی اطلاعی کرده و گفت از روابط عمومی سازمان زندان ها سوال کنید.

پدر حسین رونقی ملکی دیروز در مصاحبه با “روز” از وضعیت نامساعد جسمی فرزندش که در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است خبر داده و گفت که داروهای این زندانی سیاسی را به او تحویل نداده اند و این مساله برای سلامتی او خطرناک است.

حسین رونقی ملکی ۳۱ اردیبهشت در حالی با عدم تمدید مرخصی استعلاجی اش به زندان اوین بازگشت که یک ماه پیشتر تحت عمل جراحی قرار گرفته بود. پدرش میگوید که موقع ورود او به زندان وسایل و داروهایش را گرفته اند و تاکنون از تحویل آنها به این زندانی سیاسی خودداری کرده اند.

آقای رونقی ملکی که روز دوشنبه با فرزندش به صورت کابینی ملاقات کرده بود می گوید: حسین کلیه هایش در زندان دچار مشکل شد چند ها جراحی کرد و بالاخره بعد پی گیر یهای فراوان به او مرخصی استعلاجی دادند. در مرخصی هم جراحی کرده بود که او را به زندان برگرداندند. یعنی یک ماه قبل از برگشتن به زندان، جراحی کرده بود.

او می افزاید: روز دوشنبه که با حسین ملاقات کردم وضعیت خوبی نداشت حالش خوب نبود و میگفت وقتی ۳۱ اردیبهشت خود را تحویل زندان داد وسایل و داروهایش را گرفته اند و تا به حال هم به او نداده اند. یک صابون مخصوص هم دارد که پزشک تجویز کرده آن را هم گرفته اند از سوی دیگر با وضعیتی که او دارد میگفت غذای زندان را نمی تواند بخورد، چون غذای زندان نمک، ادویه و فلفل دارد و اینها برای حسین اصلا خوب نیست طبق دستور پزشک اش باید غذای بدون نمک بخورد و مدام باید زیر نظر پزشک متخصص باشد.

حسین رونقی ملکی، فعال حقوق بشر و وبلاگ نویس جوان از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شده. او ۲۲ آذر ۸۸ در خانه اش در شهرستان ملکان بازداشت شد. وکیلش او را از نابغه های ایران می داند که دارای توانایی های خاص است و باید مورد احترام و توجه قرار گیرد نه اینکه زندانی شود. این زندانی سیاسی با نام بابک خرمدین معروف بوده است.

از پدر حسین رونقی ملکی میپرسم که ایا این مساله را از طریق مسولان پی گیری کرده اید؟ پرسیده اید به چه دلیلی داروهای حسین را تحویل او نمی دهند؟ می گوید: پی گیری کرده ام هم به مسولان زندان و هم به دادستانی گفته ام که وضعیت پسر من خطرناک است اگر داروهایش به او نرسد. گفتم که مسولیت با شما است و هیچ جوابی به من نداده اند. باز هم پی گیری میکنم و واقعا نمیدانم چرا داروها را حتی به حسین نداده اند.

سهراب سلیمانی، مدیرکل زندان های استان تهران است که دیروز از این مساله ابراز بی اطلاعی کرده و گفت با روابط عمومی سازمان زندان ها تماس بگیرید.

او در پاسخ به این سوال که با توجه به مسولیتی که شما دارد مسولیت جان زندانیان استان تهران با شما است گفت بله مسولیت جان زندانیانی که در زندان های تهران زندانی هستند با من است.

خبرنگار “روز” از آقای سلیمانی سوال کرد که اکنون اقای رونقی در چنین شرایطی است و شما میگویید از روابط عمومی سوال شود پیشتر آقای هدی صابر که در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی بود جان باخت و آیا مسولیت ان را هم می پذیرید؟ آقای سلیمانی در پاسخ به این سوال تنها گفت که با روابط عمومی سازمان تماس بگیرید و تلفن را قطع کرد.

هدی صابر، روزنامه نگار و فعال ملی ـ مذهبی به دلیل شوک قلبی ناشی از اعتصاب غذا در زندان جان باخت. او به اتفاق امیرخسرو دلیرثانی، دیگر فعال ملی ـ مذهبی که در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر می‌برد ۱۲ خرداد سال ۹۰ دست به اعتصاب غذا زده بود؛ اعتصابی که خواسته‌ای به همراه نداشت و به گفته خانواده‌های این دو زندانی سیاسی، در اعتراض به کشته شدن هاله سحابی صورت گرفته بود. ۶۴ زندانی سیاسی که در بند ۳۵۰ با آقای صابر هم بند بوده اند در نامه ای حاکمیت را “مسئول مستقیم مرگ شهید هدی صابردانسته” و شهادت داده اند که “هدی صابر در هشتمین روز اعتصاب غذای خود در بهداری از سوی مامورانی که حدس می زنند ماموران امنیتی و اطلاعاتی بوده اند به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است”.

خانواده آقای صابر نیز با طرح شکایت در دستگاه قضایی اعلام کردند: “آقایان باید توضیح دهند چطور کسی را که اعتصاب غذا کرده و مریض است به درمانگاه می برند و به جای درمان، مورد ضرب و شتم قرار می دهند؟ این یک فاجعه است و ما از آن نخواهیم گذشت”.

فیروزه صابر اما اعلام کرد که ۲۱ خرداد گفتند خانواده و وکیل بیایند که رفتند. همان زمان مسئولان و پزشکان بیمارستانی که هدی در آن جان باخت را هم خواسته بودند. اما دادگاهی تشکیل نشد و گفتند هیچ کسی مقصر نیست و سکته کرده است. خانواده اعتراض کردند و خواستار تشکیل دادگاه شدند، وکیل هم لایحه اعتراضی نوشت و به دادگاه ارائه داد. اما از همان موقع تا همین الان هیچ رسیدگی نشده و پاسخ دیگری نداده اند. پرونده را کلا مسکوت گذاشته اند.

iran#
iranscope#

قندچی-تلفن های هوشمند و انتخابات

تلفن های هوشمند و انتخابات
سام قندچی


تلفن های هوشمند و تابلت ها هر چه بيشتر در رابطه دولت و شهروندان اهميت پيدا می کنند. دليلش هم بسيار ساده است. اين ابزارها جائی را در جامعه پر می کنند که در گذشته روزنامه ها در اختيار داشتند. اگر 40 سال پيش در آمريکا وقتی کسی وارد کافی شاپ می شد قبلا روزنامه خود را از کيوسک يا جعبه روزنامه فروشی خريده بود و موقع صرف صبحانه روزنامه می خواند امروز مردم تابلت خود را که با وای فای مجانی کافی شاپ آنها را به اينترنت وصل می کند به همراه دارند و اخبار مورد علاقه خود را روی اين ابزارها می خوانند. حتی در مناطق دورافتاده اين عادت جديد جای روزنامه خواندن را به سرعت اشغال می کند.

در گذشته دولت ها به اهميت روزنامه پی برده و برای برقرار کردن ارتباط با شهروندان از آن استفاده می کردند. حتی تلويزيون هم نتوانست جای روزنامه را پر کند چرا که با استفاده از روزنامه خيلی سريع خواننده می توانست با ورق زدن به خبرهای مورد توجه خود دسترسی پيدا کنند. مثلا در ايران برخی بازرگانان فقط روزنامه را می خريدند تا آگهی های بخش اعلانات دولتی را بخوانند. چنين جايی را تلويزيون نتوانست پر کند اما امروز تلفن های هوشمند و تابلت ها با وصل شدن به اينترنت بهتر از روزنامه انجام اين کار را ميسر کرده اند.

نيازی به توضيح واضحات نيست که اين ابزارهای جديد نقش مهمی در رابطه دولت با شهروندان ايفا می کنند. اگر در گذشته دولتهای ديکتاتوری روزنامه ها را بر مبنای محتوای آنها سانسور می کردند ولی کل وجود روزنامه را نمی خواستند و نمی توانستند از جامعه حذف کنند امروز نيز وضع مشابهی در مورد اينترنت و مشخصا پس از بوجود آمدن تلفن های هوشمند و تابلت ها بوجود آمده است.

حالا در چنين شرايطی ما شاهد قطع و وصل اينترنت در زمانهای انتخابات در ايران هستيم. اتفاقا در اين برهه های زمانی است که ارتباط دولت با مردم در عرصه سياسی اهميت فوق العاده دارد و حتی مردم برای پيدا کردن محل های اخذ رأی به اين ابزارها مراجعه می کنند. خصوصاً وقتی دولت هم خواستار شراکت بيشتر مردم در انتخابات است چنين اقدامی بسيار متضاد بنظر می رسد. البته آشکار است که به رغم فيلترينگ اينترنت در ايران دولت هنوز از تلفن های هوشمند و تابلت ها وحشت دارد که مبادا نظير انتخابات 1388 اپوزيسيون بتواند از اين ابزارها عليه دولت استفاده کند.

آنچه مـتأسفانه در ايران درک نشده اين است که اينترنت در بعُد ابزار ارتباطی می تواند نظير هر ابزار ديگری شمشيری دو لبه باشد و کند کردن لبه شمشير، کارآئی اين ابزار را برای ايران از بين می برد که هم به ضرر مردم است و هم دولت و نتيجه آن می شود که حتی برای خود دولت هم در قرن بيست و يکم با چنين برخوردی به تلفن های هوشمند و تابلت ها، از نظر تکنيکی اميد داشتن به برگزاری انتخاباتی حماسه آفرين اگر اينترنت را تعطيل کنند تخيلی بيش نخواهد بود.
 
به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هشتم خرداد ماه 1392
May 29, 2013


#

iran#
iranscope#

سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۲

محمد رضا عالی پیام -Haloo هالو 150 من که میرم رای میدم

محمد رضا عالی پیام -Haloo هالو 150 من که میرم رای میدم


















iran#
iranscope#

مجله مهر: صدای مصدق و کاشانی را پس از 60سال بشنوید

صدای مصدق و کاشانی را پس از 60سال بشنوید
مجله مهر

نطق های آتشین دکتر محمدمصدق و آیت الله ابوالقاسم کاشانی در دوره هفدهم مجلس شورای ملی و درباره صنعت نفت از جمله سخنان تاریخیادوار مختلف مجلس است. گوشه ای از این تطق ها را به مناسبت سالروز افتتاح مجلس شورای اسلامی بشنوید.
مجله مهر: امروز سالروز افتتاح اولین دوره مجلس شورای اسلامی است. هفتم خردادماه سال 1359 اولین دوره مجلس شورای اسلامی در حالی شکل گرفت که حدود یک سال و نیم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مجلس شورای ملی به «مجلس شورای اسلامی» تغییر نام داد و مردم با رای مستقیم خود، نمایندگانشان را به قوه مقننه جمهوری اسلامی ایران فرستادند.
مجلسی که تا پیش از این چهره های ماندگاری همچون آیت الله سیدحسن مدرس، دکتر محمد مصدق و آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی را به خود دیده بود.
به بهانه سالروز افتتاح مجلس شورای اسلامی، «مجله مهر» دو فایل صوتی از سخنرانی های دکتر مصدق و آیت الله کاشانی را پس از حدود 60 سال منتشر می کند. این سخنان در دوره هفدهم مجلس شورای ملی  در بین سالهای 1330 تا 1332 و در جریان بحث های مربوط به ملی شدن صنعت نفت ایران بیان شده است.
این فایلها برای نخستین بار پس از حدود 60 سال و در جریان چهارمین نشست تخصصی تاریخ مجلس که 24 اردیبهشت ماه برگزار شد پخش شد.
صدای دکتر مصدق را اینجا بشنوید.
صدای آیت الله کاشانی را اینجا بشنوید.




iran#
iranscope#

دکتر احمد زیدآبادی دبیرکل سازمان ادوار تحکیم وحدت به زندان بازگشت

دکتر احمد زیدآبادی دبیرکل سازمان ادوار تحکیم وحدت به زندان بازگشت
دو شنبه 6 خرداد 1392
http://advar-news.biz/article13942.html

دکتر احمد زیدآبادی، دبیر کل سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) و زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر پس از تمدید نشدن مرخصی به زندان بازگشت.

احمد زیدآبادی، روزنامه نگار و دبیرکل سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) که دوران ۶ ساله ی محکومیت خود را در زندان رجایی شهر کرج می گذارند و از بهمن ماه سال گذشته در مرخصی به سر می برد، در پی عدم تمدید مرخصی به همراهان خود در این زندان پیوست.

احمد زید آبادی، در خرداد ۸۸، تنها ساعاتی پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم از سوی ماموران امنیتی بازداشت و ۱۴۱ روز در سلول انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین به سر برد.وی در آذر ماه ۸۹ از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ۶ سال زندان و تبعید در گناباد و ممنوعیت مادام‌العمر از فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی محکوم شد و اکنون دوران محکومیت خود را در زندان رجایی‌شهر می‌گذراند.

زیدآبادی چندی پیش در پی بروز برخی ناراحتی‌های گوارشی به بیمارستان امام خمینی منتقل شده و تحت درمان قرار گرفته بود که در حین انجام مراحل درمانی این زندانی سیاسی با تقاضای مرخصی وی موافقت شد.

iran#
iranscope#

دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۲

به عبارت دیگر: گفتگو با حسین یزدی

ارسالی ناجی
به عبارت دیگر: گفتگو با حسین یزدی
مامور سابق ساواک در حزب توده ایران
تاریخ پخش: 21/08/2012



iran#
iranscope#

قندچی-تحريم هر نشستی که تماميت ارضی ايران را تأييد نکند


تحريم هر نشستی که تماميت ارضی ايران را تأييد نکند
سام قندچی
در جنبش سياسی ايران در 30 سال گذشته به اندازه کافی بحث در مورد نظراتی نظير فدراليسم قومی (1) و تجزيه طلبی (2) که در پی جدا کردن پاره ای از ايران هستند انجام شده است و کسانيکه از اين نظرات پيروی می کنند نه به دليل ناآگاهی بلکه با هدف جداسازی بخشی از ايران است که به اين تفرقه افکنی ها ادامه می دهند. در نتيجه امروز پس از اين روشنگری ها قرار دادن شرط پاسداری از تماميت ارضی برای هر نشست اپوزيسيون به حذف نيروهايی که تصور شود از روی ناآگاهی اين برنامه ها را دنبال می کنند، نخواهد انجاميد.

بحث نه در مورد دفاع از فدراليسم است (3) و نه معتقد بودن به دولت متمرکز. نظرات مختلف در مورد نحوه اداره کشور ايران هميشه جريان داشته و خواهد داشت (3). اما مسأله حفظ تماميت ارضی ايران است که عده ای به بهانه مخالفت با دولت کنونی در ايران می خواهند آن را خدشه دار کنند. چنين طرح هايی چه از سر نادانی باشد و چه توسط دولت های خارجی دنبال شود نتيجه اش يکی است و آنهم پاره پاره شدن کشور ايران است.

عدم همکاری با نيروهايی که از تماميت ارضی ايران پاسداری نمی کنند به اين معنی نيست که در ايران دموکراتيک آينده کسی حق ندارد تجزيه طلب باشد. خير. چه امروز و چه در ايران دموکراتيک آينده، نظير آمريکا که در آن حتی کوکلاکس کلان ها هم آزادند که نظراتشان را ترويج کنند، هر نظريه سياسی حتی تجزيه طلبی تا زمانيکه طرفدارانش اسلحه بر نداشته اند می تواند تبليغ شود اما چه پيش از هرگونه تحولی در ايران و چه پس از آن درست است که نيروهای دموکراتيک ايران از هرگونه همکاری و ائتلاف با کسانیکه تماميت ارضی ايران را تأييد نمی کنند پرهيز کرده و چنين نشست هايی را تحريم کنند.

مايه تأسف است که برخی نيروهايی که زمانی به جنبش دموکراتيک مردم ايران تعلق داشته اند راه تجزيه طلبی در ايران را برگزيده اند و سياستهای ايران بر باد ده اين جريانات اگر امروز در آستانه انتخابات رياست جمهوری در ايران مايه تشتت صفوف اپوزيسيون شده است فردايی که وضعيت آزاد در کشور برقرار شود می تواند بدتر از اين نيروهای آزاديخواه را بجای دفاع از دموکراسی بسوی بسوی جنگ با جدايی طلبان در درون صفوف خود سوق دهد. مسأله اين جريانات تجزيه طلب نه دموکراسی است و نه سکولاريسم و می خواهند پاره ای از ايران زخم خورده را صاحب شوند و برای اين هدف خود از نابودی ايران و ايرانی ابائی ندارند.
به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هفتم خرداد ماه 1392
May 28, 2013

پانويس:

1. بازهم درباره رد فدراليسم قومی
http://www.ghandchi.com/770-ethinic-federalism2.htm 


Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm
2. چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد
http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm

iran#
iranscope#

قندچی-بازهم درباره رد فدراليسم قومی


بازهم درباره رد فدراليسم قومی
سام قندچی
چهار سال پيش در نوشتاری به روشنی دلائلم را توضيح دادم که چرا از نظر اينجانب فدراليسم قومی طرحی ارتجاعی برای آينده ايران است (1). و نشان دادم که نتيجه فدراليسم قومی تجزيه کشور است (2). همچنين تفاوت فدراليسم قومی و تجزيه طلبی را با فدراليسم استانی که مورد حمايتم است به تفصيل شرح داده ام (3). اما شايد ذکر چند نکته در پاسخ به کامنت های ذيل مقاله قبلی بتواند به روشن شدن بيشتر بحث کمک کند (4).
در مورد نظری که می گويد به دليل گلوباليسم ديگر اهميت دولت های ملی از بين رفته است بايد بگويم درست است که با رشد گلوباليسم دولت های ملی اهميتشان نقصان يافته و بيشتر هم نقصان خواهد يافت و واحدهای گلوبال نظير انجمن های علمی بين المللی و سازمانهای غيردولتی مشابه و يا شرکت های سهامی و امثالهم قدرتشان افزايش يافته است اما همانطور که با از بين رفتن اهميت خانواده و عشيره در قدرت سياسی، اهميت اجتماعی و اقتصادی خانواده از بين نرفت واحد کشور نيز به همينگونه است (5) و به ضرر مردم يک کشور است که به اين دليل کشور خود را از هم بپاشانند. تازه اگر دولت ملی از نظر کسانيکه اين بحث را مطرح می کنند بی اهميت است چرا خود می خواهند دولت ملی آنهم بر مبنای يک قوميت بسازند. در واقع اين اشتباه را برخی طرفداران جنبش چپ ايران نيز يکبار در دوران اتحاد شوروی مرتکب شدند و به تصور آنکه انترناسيوناليسم ديگر به دولت های ملی پايان می دهد حاضر شدند برای طرح استالين جهت تجزيه  آذربايجان و کردستان فعاليت کنند (6). امروز نيز نوعی ديدگاه مدينه فاضله قومی جای آن ديدگاه مدينه فاضله کمونيستی را گرفته است (7).
تازه جدا کردن کردستان يا آذربايجان از نظر اقتصادی برای کل کشور ايران اهميتش به اندازه خوزستان نيست چرا که کردستان و آذربايجان ايران بر خلاف کردستان عراق و جمهوری آذربايجان دارای منابع نفتی نيستند. اما آنچه مهم است اين موضوع است که به رغم رشد گلوباليسم در جهان هنوز واحد کشور ادامه توان اقتصادی مردمی است که در يک سرزمين با هم زندگی کرده اند و نبايد اجازه داد که فردا مثلا خوزستان ايران را جدا کنند و حق مردم آذربايجان و کردستان و استانهای ديگر ايران را از منابع نفتی آن بخش ايران از بين ببرند. همانظور که زمان از بين رفتن قدرت سياسی خانواده و عشيره، زمين های آنها را نمی شد به بهانه از بين رفتن قدرت سياسی شان سلب مالکيت کرد.
اتفاقا دراين مورد مردم آذربايجان و کردستان ايران بيشتر مغبون می شوند يعنی همانطور که توضيح دادم دست بر قضا اين مناطق در ايران نفت خيز نيستند. به هر حال بحث بر سر اصول کار است و نه اينکه چه کسی مغبون می شود. ضمناً آنچه در اتحاد شوروی سابق روی داد جمهوری هايی بودند که از هم جدا بودند وگرنه در داخل فدراسيون روسيه هنوز هم جدايی طرح شده در منطقه چچن که نفت خيز است به جنگ و کشتار کشيده شده است. مضافا آنکه در ايران ما مناطق الحاقی نظير جمهوری های جدا شده شوروی سابق نداريم.
اما در مورد بحث ديگری که يوگسلاوی را نمونه موفقی می داند، در کل کتابی که بيش از 30 سال پيش تحت عنوان کردستان و شکل گيری دولت مرکزی در ايران (8)  نوشتم، دقيقا نشان داده ام که چرا راهی نظير يوگسلاوی برای حل مسأله ملی در ايران تراژدی است. خود کشورهای تجزيه شده از يوگسلاوی نيز نه تنها هنوز پس از اينهمه سال موفق نيستند بلکه حتی نمی توان آنها را کشورهايی مستقل خواند و برای امور اوليه خود در وابستگی شديد به قدرت های مختلف جهان هستند. توصيه می کنم دوستانی که در کامنت ها تجزيه يوگسلاوی را بعنوان مدلی موفق تصور می کنند بيشتر در مورد آن کشورها بررسی کنند.
همچنين برخی دوستان نمونه کانادا را بعنوان نمونه ای موفق از فدراليسم قومی می خوانند که به آنهم بارها پاسخ داده ام. متعجب هستم که اين دوستان در کانادا زندگی می کنند و چنين برداشتی از مناطق فرانسوی زبان کُبِک دارند. اتفاقا بهترين دليل شکست فدراليسم قومی همين کشور کانادا است. و تجربه بخش فرانسوی نشين آن کشور سمبل شکست  اينگونه برخورد به مسأله ملی است نه پيروزی. چرا که در کشوری پيشرفته اقليتی که فرانسوی تبار هستند يعنی از کشوری با سابقه مدرن آمده اند انقدر عقب مانده شده اند. نه تنها منطقه کُبِک بلکه حتی محله های فرانسوی در پايتخت اوتاوا در کانادا نيز به همين وضع دچارند. دانستن زبان فرانسه که در آمريکا و بسياری کشورهای ديگر سمبل پرستيژ نگريسته می شود در کانادا به چيزی تحقير آميز تبديل شده است و دليلش هم همين مناسبات بدی است که بين بحش فرانسوی زبان و بحش انگليسی زبان بوجود آمده که بارها نيز تا مرز جدايی پيش رفته است. فدراليسم آمريکا که به فدراليسم استانی مورد پيشنهاد اينجانب نزديک است بالعکس توانسته است مردمی با پيشينه های بسيار متفاوت تر را در کنار هم حفظ کند و چنين خصومت هايی را نيز دامن نزده است. تجربه کُبِک کانادا را لطفا برای ايران تجويز نکنيد که تجربه ای است بسيار ناموفق و شکست خورده.
اما وقتی از فدراليسم استانی حرف می زنيم برخی استان را با لغت اقليم که مورد استفاده دولت اقليم کردستان عراق است يکی فرض می کنند. اتفاقا درست برعکس بايد باشد. تصور اينکه مثلا کردهای استانهای آذربايجان غربی، کردستان، کرمانشاهان و ايلام را بايد در يک استان به اصطلاح کردی ادغام کرد بسيار غلط است و عملا به پاکسازی قومی دامن می زند. اتفاقا حتی استان اردبيل هم که به تازگی به استانهای آذربايجان اضافه شده است يا بوجود آمدن استان گلستان در جوار مازندران روش درست کار است. تعدد استانها البته در حد معقول برای عدم تمرکز و مديريت بهتر کشور مفيد است چه سيستم فدراليسم استانی باشد و جه غير فدرال. اينکه نام استانها بعضا از نام اقوام گرفته شده است اصلا بی اهميت است و نظير نام خانوادگی است که ديگر بيان حرفه اعضا خانواده نيست و يکی دکتر است اما نام خانوادگی اش آهنگران است. اينکه استانها مختلط هستند يعنی از مردم يک قوميت تشکيل نمی شوند امر خوبی است و نه بد و اين امر به رشد سکولار جامعه در دنيای گلوبال کنونی ياری می رساند. مردم را نبايد بر مبنای قوميت و مذهب و امثالهم از هم جدا کرد. ضمنا چه آنکه کسی به فدراليسم استانی معتقد باشد و چه مخالف فدراليسم باشد اهميت دفاع از تماميت ارضی ايران يکسان است. اما آيا می شود در ايران دموکراتيک گروهی تجزيه طلب باشند؟ معلوم است که می توانند. می توانند گروهی هم طرفدار استبداد باشند و بايد از آزادی آنها برای بيان نظراتشان دفاع کرد. همانطور که در آمريکا حتی طرفداران کوکلاکس کلان آزادند البته تا زمانی که دست به اسلحه نبرده اند.
برخی دوستان می پرسند که اگر زبان رسمی ايران کردی يا ترکی بود من چه احساسی داشتم. در پاسخ بايد بگويم که سالهاست در آمريکا زندگی می کنم که زبان رسمی ندارد اما زبانی که اکثريت مردم صحبت می کنند انگليسی است و برايم هيچ مسأله ای نيست. زبان برای ارتباطات است اگر کسی تجربه بدی هنگام آموزش زبانی داشته است نبايد آن را به همه مردم و متکلمان آن زبان تعميم دهد. متأسفانه بسياری از مفاد درسی و نه فقط زبان فارسی در ايران به زور تدريس می شده اند و در سيستم آموزشی ديکتاتوری بکار می رفته است و حتی اصطلاحاتی نظير "تا نباشد چوب تر ..." با قهقهه بيان می شد. با اينکه زبان مادری ام فارسی بود اما علاقه ای به کلاس فارسی در دبستان و دبيرستان نداشتم و بويژه اينکه مرتب می گفتند شعر حفظ کنيم که کسل کننده و خسته کننده بود. در نتيجه بسياری از تجربه های بد آموزشی ما ربطی به زبان مادری نداشته و به سيستم عقب مانده آموزشی کشور بر می گشت. زبان های خارجی نظير انگليسی و فرانسه را هم بد تدريس می کردند. به هر حال از موضوع بحث خارج شدم اما بسياری از ناراحتی های فردی در اين موارد بيشتر در چارچوب بحث اصلاح سيستم آموزشی در ايران قابل بحث است.
در پايان اميدوارم دوستانی که کامنت می گذارند به موضوع بحث بپردازند و از بحث های شخصی در مورد افراد حقيقی و حقوقی در ذيل اين مقاله پرهيز کنند.

به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم خرداد ماه 1392
May 27, 2013

پانويس:

1. فدراليسم قومي طرحي ارتجاعي براي آينده ايران
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm

Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm
2. چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد
http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm
3. فدراليسم استانی و روند دموکراتيزه کردن ساختار قدرت
4. دو کامنت در دفاع از تجزيه ايران
5. يک ديدگاه آينده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm
6. يادداشتی درباره طرح بحث انگيز خودمختاری کردستان
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy.htm
A Note about the Controversial Kurdistan Autonomy Plan
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy-eng.htm
7. مدينه فاضله قومی
http://www.ghandchi.com/543-MadinehFazeleh.htm
 
8. کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
 
Kurds & Formation of Central Government in Iran
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm

مقاله مرتبط:

تحريم هر نشستی که تماميت ارضی ايران را تأييد نکند
http://www.ghandchi.com/771-territorial-integrity.htm
 
 

iran#
iranscope#

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۲

نامه ای از اوین به رجایی شهر

ارسالی مهدی خانباباتهرانی

نامه ای از اوین به رجایی شهر


ژیلا بنی یعقوب به بهمن احمدی امویی: با صبر و آگاهی رنج ها و درد ها را به قدرت تبدیل خواهیم کرد

ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار زندانی محبوس در زندان اوین در نامه ای به همسرش به مناسبت تولد وی که در زندان رجایی شهر کرج محبوس است می نویسد: نباید از این بترسیم که بگوییم درد می کشیم، درد می کشیم و استقامت می کنیم. اگر قرار بود هیچ دردی نکشیم و مقاومت کنیم که اصلا هنری نبود. من هم هیچ ابایی ندارم که بگویم اینجا درد می کشم، درد می کشم اما با قدرت تحمل می کنم، رنج می کشم اما صبوری می کنم؛ صبر، صبر، صبر.

به گزارش کلمه، این روزنامه نگار در بند در بخشی از نامه ی خود آورده است: بهمن، من این نامه را به عنوان تبریک تولد می نویسم، اما ناخودآگاه پر از درد و رنج شده. چاره ای نیست. دردهای ما بخش مهمی از زندگی ما در این سال ها شده و به قول دکتر ویکتور فرانکل: “رنج هایی که تحمل کرده ایم، غرور آمیز تر از هر چیز است. غرورآمیز است چون درد و رنجی را که معنا و هدفی دارد با میل تحمل می کنیم.” رنجی که اطمینان دارم به دستاوردهای مثبت تبدیل خواهد شد. اگر بیرون بودم به مناسبت تولدت حداقل دو کتاب به تو هدیه می دادم، یکی وجدان بیدار که میرحسین موسوی از داخل حصر خواندنش را توصیه کرده و من از آن خیلی آموختم و دیگری کتاب مبارزه و زندگی میشل بن سایق مبارز آرژانتینی که به تازگی در زندان خواندمش و دوستش داشتم.

چند روز قبل بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار زندانی بعد از یک مرخصی برای گذراندن حکم پنج ساله اش بار دیگر به زندان رجایی شهر بازگشت .درحالی که ژیلا بنی یعقوب ، همسر روزنامه نگار او در این مدت حتی موفق نشد چند روزی را در کنارش بگذراند چرا که وی نیز در زندان اوین به سر می برد و وزارت اطلاعات در این مدت با مرخصی چند روزه اش مخالفت کرد. بهمن در حالی به زندان اوین بازگشت که اول خرداد ماه سالروز تولدش بود و این بار هم او همچون چهار سال گذشته نتوانست این روز را در کنار همسرش و یا حتی بدون او دور از دیوارهای بلند بگذراند.

متن کامل نامه ی ژیلا بنی یعقوب به بهمن احمدی امویی را که در اختیار کلمه قرار گرفته با هم می خوانیم:

بهمن جانم

باز تولد تو رسید و باز من در کنار تو نیستم. در چند سال گذشته تو در زندان بودی و من بدون تو برایت تولد می گرفتم، کیک تولد برایت سفارش می دادم، در کنار کیک تولد عکسی از تو می گذاشتم. همان عکسی که در کنار ساحل دریا نشسته ای و من خیلی دوستش دارم؛ دریا صبور و سنگین.

در یکی از سال های نبودنت، با نشان دادن عکسی از سر در ورودی زندان اوین، از شیرینی فروش پرسیدم آیا می توانند کیکی به شکل آن برایم درست کنند. نگاهش روی عکس خیره ماند و مکثی طولانی کرد. احساس کردم می خواهد بگوید: “نه ! نمی شود.” شاید هم بگوید: “انجام اینطور سفارش ها ما را به دردسر می اندازد.” اما هیچ کدام از این چیزها را نگفت. لبخندی زد، لبخندی که یک نوع همدلی را با خودش داشت و گفت: “همه سعی مان را می کنیم که کیک خوبی بشود. کیکی هر چه شبیه تر به در ورودی زندان اوین.”

و چقدر در آن سال؛ همه میهمانان در مراسم تولد تو از دیدن کیکی به شکل دروازه اوین شگفت زده شده بودند و موقع بریدن کیک همه با چه شوقی آن را تکه تکه می کردند انگار که یک زندان واقعی را متلاشی می کردند.

عزیزم، تو چند روزی را بدون من نه به عنوان یک زندانی آزاد شده که به عنوان یک زندانی در مرخصی بیرون از زندان گذراندی و درست در روز تولدت بار دیگر به زندان بازگردانده شدی.

من حتی نمی دانم روزهای در مرخصی بودنت را چطور گذراندی؟ این بار من در زندان اوین بودم و فقط هفته ای نیم ساعت حق داشتم بعد از سه سال تو را ببینم. هر چند می دانم مرخصی بهتر از در زندان بودن است اما یک زندانی تحت مرخصی هر روز و ساعتش را در تعلیق می گذراند و هر لحظه با صدای زنگ تلفن از جا می پرد؛ زنگی که ممکن است او را دوباره به زندان فرا بخواند، یک زندانی در این حالت شرایط ناپایداری را تجربه می کند که او را از هر گونه زندگی عادی و برنامه ریزی برای آن باز می دارد.

حالا سالروز تولد تو فرا رسیده و این بار من در زندان هستم، و در اینجا می شنوم و فقط می شنوم. که تو باز به زندان برگشته ای؟ درست در سالروز تولدت. اینجا، در بند زنان، امکانات خیلی محدود است اما تلاش می کنم به مناسبت اول خرداد، روز تولدت، کاری کنم. فعلا تنها کاری که می توانم برایت بکنم نوشتن همین نامه است.

بهمن عزیزم، من در تمام چهار سال گذشته زیاد به دردها و رنج هایت فکر کرده ام و هنوز هم فکر می کنم من حتی از فکر کردن به آن همه رنج حالم بد می شود، چه برسد به اینکه تو در این چهار سال آن دردها را کشیده ای و آن رنج ها را تحمل کرده ای. مثلا هنوز هم که به آن نحوه انتقال غیر انسانی تو در خرداد سال گذشته به زندان رجایی شهر فکر می کنم، بغض راه گلویم را می بندد و اشک هایم سرازیر می شود؛ ساعت یک بامداد در سلول انفرادی را باز کرده و بیدارت کرده بودند؛ بدون اینکه حتی به تو بگویند کجا می برندت، چشم بند و پابند و دستبند زده و گفته بودند: یالا! راه بیفت” و تو را با چشمان بسته تا زندان رجایی شهر برده بودند، در تمام مسیر چشم بند داشتی و هیچ جا را نمی دیدی و لابد از خودت می پرسیدی که مرا به کجا می برند؟ آن شب به تو چه گذشت؟ چه چیزهای مثبت و منفی و حتی وحشتناکی از سرت گذشت؟

تو روزهای سختی را در چهار سال زندان گذرانده ای: تحمل انفرادی های طولانی مدت در اوج گرما، در بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ و بعد گوهردشت. انفرادی های غیر بهداشتی و غیر استاندارد گوهر دشت در رجایی شهر و از همه تلخ تر تجربه دردآور جدایی از دوستانت. اینکه مقابل چشمانت دوستانت را بردند، بردند برای تبعید(مجید دری، ضیا نبوی، کیوان صمیمی و خیلی های دیگر)، بردند برای اعدام. حتی مرگ عادی چند نفر از هم بدانت هم حتما خیلی سخت بوده (قاسمی،دگمه چی، کرمی خیرآبادی). من می دانم تو احساس درد می کنی، حتی این را از پشت شیشه دو جداره کابین ملاقات هم در تو حس می کنم، درد را در همه خطوط چهره ات و در لحن صدایت حس می کنم. این همه درد آنقدر تو را تغییر داده که بگویم تو دیگر آن بهمن قبلی (شاد) نیستی. لازم نیست برای تسلای من بگویی: “نه! هیچ دردی احساس نمی کنی” در آن صورت یعنی از همه حساسیت های انسانی در این سال ها تهی شده و تو اینگونه نیستی. تو حق داری اکنون پر از درد باشی، رنج های خودت و دردهای همه انسان های مظلومی که در این چهار سال در بند ۳۵۰، بند ۲۰۹ و زندان رجایی شهر با آنها زندگی کرده ای.

من حتی بسیاری از آنها را هرگز ندیده ام اما گاه حتی تحمل شنیدن دردهای شان هم فوق طاقتم می شود اما تو ماه ها و سال ها با آن ها زندگی کرده ای.

رنج تحمل اعدام فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، جعفر کاظمی، حاج آقایی و مرگ مظلومانه هدی صابر … همه اینها چقدر تو و دوستانت را پر از درد کرده است. پر از درد، درد و درد.

نباید از این بترسیم که بگوییم درد می کشیم، درد می کشیم و استقامت می کنیم. اگر قرار بود هیچ دردی نکشیم و مقاومت کنیم که اصلا هنری نبود. من هم هیچ ابایی ندارم که بگویم اینجا درد می کشم، درد می کشم اما با قدرت تحمل می کنم، رنج می کشم اما صبوری می کنم؛ صبر، صبر، صبر.

می خواهم بگویم من و تو به اینکه در این سال ها فشارهای زیادی را تحمل کرده ایم و اکنون پر از درد هستیم باید آگاه باشیم و با آگاهی و مسوولیت کامل دردها و غم های خود را به قدرت تبدیل کنیم. به نظرم یک راهش این است که این دردها را با دیگران به اشتراک بگذاریم. بیان رنج های خودمان و دیگران علاوه بر اینکه در کاهش دردهای خودمان موثر است، انجام یک مسئولیت اجتماعی هم هست. دیگران باید بدانند بر تو و دیگر زندانی ها چه رفته و می رود.

بهمن، من این نامه را به عنوان تبریک تولد می نویسم، اما ناخودآگاه پر از درد و رنج شده. چاره ای نیست. دردهای ما بخش مهمی از زندگی ما در این سال ها شده و به قول دکتر ویکتور فرانکل: “رنج هایی که تحمل کرده ایم، غرور آمیز تر از هر چیز است. غرورآمیز است چون درد و رنجی را که معنا و هدفی دارد با میل تحمل می کنیم.” رنجی که اطمینان دارم به دستاوردهای مثبت تبدیل خواهد شد. اگر بیرون بودم به مناسبت تولدت حداقل دو کتاب به تو هدیه می دادم، یکی وجدان بیدار که میرحسین موسوی از داخل حصر خواندنش را توصیه کرده و من از آن خیلی آموختم و دیگری کتاب مبارزه و زندگی میشل بن سایق مبارز آرژانتینی که به تازگی در زندان خواندمش و دوستش داشتم.

تولدت مبارک

ژیلا بنی یعقوب

اوین،بند زنان، بهار سال۱۳۹۲

iran#
iranscope#

پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۲

دکتر اسماعيل نوری علا-انتخابات سلاطين

انتخابات سلاطين
دکتر اسماعيل نوری علا
http://www.newsecularism.com/2013/05/24.Friday/052413.Esmail-Nooriala-Election-by-sultans.htm

 برای روشن کردن مطلبی که می خواهم در مورد شرايط سیاسی امروز کشورمان مطرح کنم ناچارم گريزی به داستان «خلافت اسلامی» و مسئله «مشروعيت حکومت» بزنم و نشان دهم که چرا آنچه در امروز ما می گذرد ناشی از قانون مندی های جامعه شناختی عامی است که از مطالعهء موقعيت های تاريخ گذشتگان استخراج می شوند.*

 ***

  ميراث پيامبر اسلام، پس از آن که او ديده از جهان فرو بست، کتاب منتسب به آسمان (و البته بعداً مدون شده بصورت «قرآن»)، و شرح رفتارها و گفتارهای خود او (که بعداً بصورت مجموعه «احاديث نبوی» در آمد)، و همچنين رابطه هائی بود که در طول زندگی با اطرافيان اش داشت يا بوجود آورده بود. اما در حالی که «کتاب و سنت» جان نداشتند تا جانشين او را تعيين کنند، رابطه های او با اطرافيان و دوستان و دشمنان اش «جاندار» بودند و می توانستند «بحران جانشينی» پيش آمده با مرگ او را بصورتی کم تشنج حل کنند. اطرافيان او «جانشين پيامبر» را «خليفه» خواندند چرا که، در واژگان «قرآنی»، الله به هنگام طرد «آدم» از بهشت او را خليفه خود خوانده بود، به معنی جانشين. و «خلفای چهارگانه نخست پيامبر» نيز بر اساس رابطه هائی که با او داشتند به قدرت رسيدند.

ابوبکر «يار غار» و پدر همسر محبوب پیامبر بود. عمر و عثمان نيز با او رابطه نسبی داشتند و مشار و مشيرش محسوب می شدند. و علی ابن ابيطالب نيز پسر عمو و دامادش بود. اين چهار تن را «خلفای راشدين» می خوانند.

اما، در يک برگشت ورق تاريخ، خلافت از حلقه وابستگان نزديک پيامبر بيرون رفت و پنجمين خليفهء اسلام معاويه شد؛ از خاندان بنی اميه يا اموی، که تا فتح مکه به دست مسلمانان در آخرين سال زندگی پيامبر، رقيب و دشمن اصلی خاندان او محسوب می شدند و تنها در آن شکست اسلام را پذيرفتند و بخشی از آن ها به اشرافيت تشکيل شده در مدينه پيوستند. 

معاويه، پس از کم و بيش سه دهه خاموشی و قناعت کردن به فرمانداری شام و نشسته در دمشق، با جنگ و حاکميت و حيله، خلافت را از چنگ علی ابن ابيطالب بيرون کشيد و پسران او را نيز وادار به بيعت با خود کرد. در آخر عمر نيز خلافت را در خانواده خود موروثی کرد؛ کاری که در راه اش خون ها ريخته و کربلاهای بسيار ساخته  شد.

بهر حال، نکته در اين بود که اين «خلافت»، جز زور و سرکوب و رشوه و فريب، منشاء ديگری برای «مشروعيت» (يا مطابق «شرع» بودن و ريشه در رسالت آسمانی پيامبر داشتن) خود نمی يافت و عاقبت هم همين «بحران مشروعيت» آن را از پای درافکند.

جابجائی قدرت هم بر اساس همين «ادعای مشروعيت داشتن» انجام شد و با متلاشی شدن خلافت اموی، فرزندان عباس، عموی پيامبر، به خلافت رسيدند که خون او را در رگ ها داشتند و همين را برای مشروعيت خلافت خود کافی می دانستند. البته در برابر آن ها فرزندان علی ابن ابيطالب ـ پسر عمو و داماد پيامبر ـ نيز بودند که با تکيه بر همين «مشروعيت ناشی از پيوند خونی خود با پيامبر» ادعای خلافت داشتند و در اين راه، نسل اندر نسل، به دست خلفای عباسی سرکوب شدند.

بهر حال نکته در اين است که بر اساس همين «همخونی»، خلفای عباسی مدعی مشروعيت بودند، خود را «صاحب امر (حکومت)» و «اميرالمؤمنين» می خواندند، و همهأ نيروهای سياسی و اجتماعی را در مسند خود «متمرکز» کرده بودند. خلافت برای کمتر از دويست سال معادل اين تمرکز قدرت استبدادی و چون و چرا ناپذير بود.

اما نکته در اين است که گردآوری هر پديده ای، چه مادی باشد و چه معنوی، نيازمند داشتن امکان نگاهداری آن «مجموعه گردآوری شده» نيز هست. تمرکز، توانائی حفظ تمرکز را نيز ضروری می کند. از حرمسرا گرفته تا گنجينه، و از خانه و قصر گرفته تا قلمرو حکومت و سروری، اين ها همه نيروئی را برای «حفظ و نگاهداری» می طلبند. اين نيرو همواره از دل «تشکيلات نظامی جوامع» بيرون آمده است. نظاميان عهد عباسی نيز حقوق بگير خليفه بودند و او و «دارائی» هايش را از شر دشمنان و حاسدان مصون نگاه می داشتند.

اما خودی های مدعی نيز هميشه وجود داشتند و خلفای عباسی، از ترس همين «خودی» ها، کوشيدند تا سرداران لشگر خود را از ميان نظاميان شمشير زن ترک قلمروهای فتح شده شان انتخاب کنند و آن ها را بجان مسلمانان ديگر بياندازند. بزودی نگاهبانی دربار خليفه و قدرت متمرکز او کلاً به سرداران ترک غيرخودی واگذار شد.

اما روشن است که اين «رابطه» نمی تواند همواره به شکل رابطهء تخطی ناپذير «خادم و مخدوم» باقی بماند و در اغلب اوقات، رفته رفته، جای طرفين رابطه با هم عوض می شود. وقتی «آمر» و «امير» وسيله ای برای کنترل «مأمور» نداشته باشد، اين يکی ـ با قدرت نظامی که دارد ـ جانشين «آمر» می شود و «رئيس» را به انقياد خود در می آورد.

در سومين قرن از خلافت عباسی نيز همين روند «معکوس شدن رابطه» کامل شد. سرداران ترک مهار قدرت واقعی را در دست داشتند و خليفه ای که خون پيامبر در رگ هايش جاری بود در مقابل شان عروسکی بيش بشمار نمی رفت. و در همين روند بود که واژهء «سلطان» در برابر واژهء «خليفه» به کار گرفته شد. «سلطان ها» همان سرداران نظامی مقتدری بودند که، بخصوص در دو سدهء آخر خلافت عباسی، هم بر خليفه و هم بر مردم، سلطه و تسلط داشتند. تا روزگاری هلاکو خان مغول بغداد را تصرف کند، خليفه را در نمد بپيچد، و خلافت و سلطنت را يکجا پايان بخشد.

اما شگفت اين که، در سراسر دوران حاکميت سلاطين، آن ها هرگز به از ميان برداشتن دستگاه خلافت اقدام نکردند. يعنی سلطان محمدها، و سلطان محمودها، و سلطان سنجرها و همهء سلطان های ديگر، که هر يک بر بخشی از قلمروی خلافت اسلامی «سلطنت» می کردند، خليفه را همچنان در بغداد نگاه داشته و معاش و مشروب و حرم اش را تأمين می کردند.

چرا؟ برای اين که خليفه بصورتی «مشروع» جانشين پيامبر محسوب می شد و آن ها، اگرچه سلطه داشتند، اما، بدون تأييد خليفه، سلطنت شان «مشروع» نبود. بدينسان، خليفه تبديل به مـُهری شده بود که زير «فرمان» ها زده می  شد و نياز به مشروعيت سلاطين را تأمين می کرد. مثلاً، سلطان محمود غزنوی، اين قاهرترين سردار زمانهء خود، اگرچه به سبک ساسانيان تاجگذاری کرد و تا قلب هندوستان را از آن خود ساخت اما همواره احترام خليفهء نشسته در بغداد را داشت و مشروعيت سلطنت خود را از فرمان و تأييدات او می گرفت.

 ***

به زمانهء خودمان برگرديم. خمينی، بنيانگذار حکومت اسلامی، هرگز ميل خود را به احياء «خلافت اسلامی» (در شکل اوليهء خلافت عباسی) پنهان نمی کرد و در تئوری بافی های ديوانه وار خويش اين خلافت را با «دموکراسی» و «مشروعيت اخذ شده از مردم» در آميخته و ملغمهء عجيب «جمهوری اسلامی» را اختراع کرده بود. او، بعنوان «ولی فقيه»، همچون پيامبر، همهء قدرت ها را در خود متمرکز کرد و در عين تظاهر به «ميزان رأی مردم است» حتی «يک کلمه بيشتر و يک کلمه کمتر» از خواست خود را تحمل نکرد. او در بازی زمانه تجسم پيامبر نوين مسلمانان شيعه شد.

با مرگ او نيز طبيعی بود که جانشينی وی به اطرافيان منتسب به او برسد. عده ای پسرش  «احمد آقا» را پيشنهاد کردند اما توافقی در اين مورد حاصل نشد. در آن ميانه تنها يک چهره بود که، پس از دفع شر رقبائی همچون بهشتی، می توانست نقشی تعيين کننده را بازی کند. او که هاشمی رفسنجانی نام داشت دست به بازی پيچيده ای زد و، از دل آن بازی، «سيد» (داری خون پيامبر) و روحانی دست چندمی به نام خامنه ای به مقام «ولی فقيه» (آن هم از نوع «مطلقه» اش) رسيد در حالی که رفسنجانی، بعنوان رئيس جمهور، قدرتی بسيار بيش از او داشت. روحانی مذکور را «فقيه» می خواندند اما مجموع فقها و مجتهدين برای او چنين مرتبتی قائل نبودند. و همين ضعف ها بود که در مرگ خمينی او را در ديدهء رفسنجانی و احمد خمينی نامزد مناسب و بی دردسری کرد: او را آن بالا می نشانيم و خود ـ از زير ـ کار ها را صورت می دهيم!

خامنه ای اما، محيلانه و مظلوم نما، بجای دخالت در کار رئيس جمهور، وقت خود را صرف معاشرت و معامله با نظاميان سپاهی کرد. در اين روند برخی شان در سقوط هواپيماها مردند و برخی در حوادثی ديگر از ميان رفتند؛ و آن ها که باقی ماندند دانستند که اگر هوای «خليفه» ای که اکنون «ولی فقيه» خوانده می شد را داشته باشند نان شان در روغن خواهد بود.

پس از هشت سال جنگ و ويرانی و سازندگی، دوران رياست رفسنجانی به سر آمد و کوشش او برای ماندن در رياست جمهوری قانوناً ناممکن شد و او جای خود را به خاتمی (که نامزد اصلاح طلبان ضد او بود) داده و به رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام تن در داد؛ با اين اميد که اين منصب بتواند بر خليفه و رئيس جمهور و مجلس و شورای نگهبان يکجا فرمان براند.

اما اين خاتمی که جانشين او شده بود درست همان آدمی بود که به درد قدرت گرفتن خامنه ای می خورد، چرا که هم برای سرگرم کردن مردم ايران و دنيا «تبسم فريبنده» داشت و هم در وجودش استخوانی يافت نمی شد. در نتيجه، در هشت سال پس از هاشمی، که دوران قدرت ظاهری اصلاح طلبان مخالف هاشمی بود، خامنه ای توانست، با استفاده از شکاف بين رفسنجانی و اصلاح طلبان، و بقول خود خاتمی، کابينه ای مجزا بوجود آورد و به کمک اين «دولت موازی» و «سرداران سپاه وفادار به خليفه» روز به روز بر قدرت خويش بيافزايد؛ بطوری که در پی هشت سال رياست خاتمی، از او شنيدند که گفت «رئيس جمهور تدارکچی رهبر است و بس!»

انتخابات 1384 اوج قدرت «خليفه» بود . او، به کمک «سرداران سپاه»اش، و علی رغم کوشش سرشناسان ديوانسالاری کشور که اصلاح طلبان دوران خاتمی بودند، احمدی نژاد را همچون يک نوکر خانه زاد از صندوق شعبده خويش بيرون آورد و جانشين رفسنجانی و خاتمی کرد. در يک منظر نمادين، تا آن زمان رؤسای جمهور، که منتخب مردم محسوب می شدند، دست خامنه ای را نبوسيده بودند و احمدی نژاد چنين کرد.

اما برکشيدن احمدی نژاد آغاز روند پيدايش «سلاطين» نيز بود. دستگاه ديوانسالاری، خانه به خانه، يا وزارتخانه به وزارتخانه، به تصرف سرداران در آمد. مجلس پر از آنان شد. ثروت های دولتی (يا، در واقع، ملی)، به فرمان خليفه، به سرداران بخشيده شدند. فرزند خليفه، «آقا مجتبی»، در سودای جانشينی پدر و موروثی کردن خلافت، پيوندهاي خود را با سرداران محکم کرد؛ و چون مقطع انتخابات 1388 فرا رسيد، اين سلاطين بودند که پيروزی ديگربارهء نوکر خانه زاد خليفه را تضمين کردند و لشگر به خيابان فرستادند و جنبش سبز مردم را از دم تيغ گذراندند. آنگاه، در چهار سال پس از انتخابات 88، از يکسو با پر و بال دادن به رئيس جمهور از حرمت و عظمت خليفه کاستند و، از سوی ديگر، همهء کشور را به تسلط  خود در آوردند ـ از فرودگاه تا گمرک، از نفت تا مواد مخدر. و سپس کمر به تضعيف رییس جمهور متوهم بستند.

و اکنون، در مقطع انتخابات 1392، از نگاه من، احمدی نژاد بايد با يک جراحی ماهرانه حذف شود و خليفه هم ديگر عروسکی بيش نيست، با شورای نگهبان اش که خود به نوکری سلاطين سپاه فرو کاسته شده و تنها صلاحيت آنانی را تأئيد می کند که سلاطين می خواهند.

توجه کنيد که قصد من از نوشتن اين مطالب تبرئهء خامنه ای يا شورای تهوع آور نگهبان او نيست. خامنه ای مسلماً جنايتکار کم نظيری در تاريخ ما است که در جهنم تاريخ کشورمان مخلد خواهد شد. اما واقعيت کارکرد اين جنايتکار نبايد باعث شود که ما واقعيتی بزرگ تر را ناديده بگيريم. اکنون، نه خامنه ای و نه شورای نگهبان اش، که سرداران سلطان شدهء سپاه اند که بر کشورمان حکومت دارند و در مورد آينده آن تصميم می گيرند.

پس، اگر دنبال تشخيص «منافعی» باشيم نيز نمی توانيم اين منافع را با صفت «ملی» مشخص کنيم. هيچ منفعت ملی در ميانه نيست و، همانطور که رفسنجانی هشتاد ساله می گويد، حيات و ممات کشور به دست اين سلاطين افتاده است.

اما، در بازگشت به آن داستان تاريخی، توجه کنيم که «خليفهء عروسکی» هنوز هم کارکردی مهم دارد چرا که اين سرداران امروز نيز، نظير سلاطين عهد عباسی، برای بقای بلند مدت خود محتاج مشروعيتی برگرفته شده از خليفه اند و بهمين دليل چنان عمل می کنند که تو گوئی همهء تصميمات را خامنه ای می گيرد و او فعال مايشاء مملکت است. حال آن که حتی «آقا مجتبی» نيز می تواند گروگانی در دست سلاطين محسوب شود و خليفه هم اگر از فرمان سلاطين اش سرپيچی کند، در شبی که هوا سرد است و او فراموش کرده تا پنجرهء اطاق خواب اش را ببندد، سينه پهلو می کند و می ميرد.

 ***

           اما در اين داستان، که نه چندان تازه و غافلگير کننده است، يک نکتهء بسيار پيچيده و مبهم نيز وجود دارد و آن اين که هنوز هيچ روشن نيست رفسنجانی چرا، در آخرين لحظات مهلت نامزد شدن، برای نام نويسی به وزارت کشور رفت، در حالي که پيش از آن نامزدی اش را به موافقت رهبر موکول کرده و، به اصطلاح، توپ را به زمين او انداخته، و از رهبر هم در علن خبری نشده بود. او براستی آمده بود تا چه کند و چه به دست آورد؟

 برخی می گويند که او خواسته است با «پرونده ای مورد تأييد مردم» به آخر خط حيات سياسی خود برسد و، بقول بنی صدر، در اين معامله جز فايده نيز نصيب اش نشده است. بعبارت ديگر، داستان موسوی و کروبی پيش چشم او بوده است و ديده که آن ها، به طرفة العينی، محبوب خاص و عام شده اند؛ چرا که علی الظاهر در برابر خليفه ايستادند و از نوکران او کتک خوردند. رد صلاحيت برای هاشمی مدال تقديری است که از مردم می گيرد.

           اما، چرا رفسنجانی در «آخرين لحظه» به وزارت کشور رفت ـ يعنی درست وقتی که شنيد مشائی و احمدی نژاد برای اسم نويسی رفته اند؟ براستی بين کانديدا شدن رفسنجانی و مشائی چه رابطه ای وجود دارد؟

 پاسخ اين پرسش را آينده خواهد داد؛ وقتی که انتخابات انجام شده و آب ها از آسياب افتاده باشند. اما تا آن زمان می توان در جستجوی پاسخ هائی برای پرسش هائی بی شمار بود. مثلاً:

آيا «سلاطين سپاه» از مشائی و نفوذش در اقشار فرودست سپاه در هراس بودند و، در يک معامله با رفسنجانی، موجبات حذف برگشت ناپذير مشائی را فراهم کردند؟

 آيا آن ها بيشتر نگران مشائی بودند تا هاشمی؟

 آيا بين منافع هاشمی و آنان تضادی واقعی وجود دارد؟

 و آيا رفسنجانی نيامد تا راه بيرون راندن مشائی را هموار کند و آنگاه، خود در هيبت مخالف همآورد «خليفهء عروسکی»، با ذخيره ای از محبوبيتی نامنتظره و تطهير کنندهء گذشته ای خونين، به جايگاه اش برگردد؛ با اين اطمينان که سلاطين قدر قدرت سپاه، او و خانواده اش را از ايذاء مشائی و دار و دسته اش مصون خواهند داشت؟

          يا آيا اقدام هاشمی به نمايندگی از «اشرافيت سه دهه ای آقازادگان حاکم بر ايران» بود ـ آن ها که «خليفه» را در چنگ «سلاطين» اسير می يافتند و آخرين تلاش خود را بصورت کنار راندن خاتمی و به جلو کشيدن رفسنجانی کردند تا شايد از قدرت روزافزون سلاطين بکاهند و زورشان نرسيد؟

 ***

           من برای اين پرسش ها پاسخی ندارم اما می دانم که چندين پرسش پاسخ نگرفته ديگر هم وجود دارند:

- آيا، در اين ميانه نقش رقابت دو نيروی امپرياليستی معاصر، آمريکا و اروپا از يکسو، و چين و روسيه، از سوی ديگر، در کشورمان چيست؟ مسلم است که رفسنجانی کانديدای مورد علاقه کاخ سفيد بود و می شد ديد که بقدرت رسيدن او درهای مملکت را به سوی غربی ها می گشايد. پس آيا همين نشانهء آن نيست که سلاطين سپاه پاسداران آشکارا بصورت حافظان منافع چين و روسيه در ايران عمل می کنند و می کوشند تا عناصر غيرنظامی دست نشاندهء خود را بقدرت برسانند؟ آيا آنان در سوريه نيز به وکالت از اين دو نيرو نيست که در کنار بشارالاسد ايستاده اند؟

          و بالاخره تکليف ماجرای غنی سازی اورانيوم چه می شود؟ اگر «پاسداران» بازوی چين و روسيه اند چرا بايد به ديوانسالاران و دانشگاهيان ناراضی اجازه دهند که با گشايش درها بسوی غرب راه را بر کسانی هموار کنند که آماده اند غنی سازی را متوقف سازند؟

 مگر نه اين که، در واقع، اين انديشهء سلاطين سپاه است که روند تلاش برای دستيابی به بمب اتم را به پيش می راند و خامنه ای نيز، در قلمروی سلطه آن ها و بنا بر تربيت ضد غربی خويش، بقای سلاطين سپاه و، در نتيجه، بقای خويشتن را در اين دستيابی می بيند؟

 و آيا از اين پس صف بندی سلاطين سپاه در برابر اسرائيلی های نگران از پيدايش ايران اتمی شکل عريان تری بخود نخواهد گرفت؟

 آيا خليفه و سلاطين اش، اين دست نشاندگان چين و روسيه، می فهمند که چگونه مشغول پيچيدن نسخهء ويرانی و تجزيهء کشوری هستند که بر آن حکم می رانند؟

***

           و  يک پرسش آخر اين که آيا، با حذف کامل اصلاح طلبان ِ ديوانسالار و بازاری و دانشگاهی، هنوز «در داخل کشور» نيروئی وجود دارد که بتواند آب رفته را به جوی برگرداند؟

 و اگر چنين نيست، چه نيروئی جز نيروی «سکولار دموکرات های خارج کشور» می تواند بديلی را در برابر حکومت نظامی ـ اسلامی سلاطين جديد بنشاند؟

           آری، تا 24 خرداد پيش رو، در سپهر سياسی ما، ده ها پرسش بی پاسخ در پروازند و اپوزيسيون انحلال طلب نيز ناگزير است عاقبت از «تفسير اخبار» دست بردارد و به «تأثيرگذاری بر اخبار» بيانديشد و در اين راستا بکوشد.

و، در اين ميان، آنان که هنوز به خواستاری انجام «انتخابات آزاد» به دست حکومت اسلامی ِ سلاطين ِ نظامی می انديشند، رفته رفته، به مضحکه ای که بعنوان استراتژی انتخاب کرده اند پی می برند و ناچارند که يا با دفاع از «فدراليسم قومی» به روند تجزيهء کشور بپيوندند و يا پا در قلمروی آلترناتيوسازان سکولار دموکرات و انحلال طلب بگذارند.

يعنی، هر لحظه که می گذرد فضا برای شعبده بازان سياسی تنگ تر می شود. 

 

--------------------------------------------------------

* من مضمون «خليفه و سلطان» را، چند سال پيش، در سرآغاز دورهء دوم رياست جمهوری احمدی نژاد، از زاويه ای ديگر در يکی از مقالاتم شرح داده ام. مقالهء حاضر می تواند تکمله ای بر آن نوشته باشد. نگاه کنيد به  آن مقاله، مورخ 20 شهريور 1388، در سايت شخصی من.

  

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

 NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm



iran#
iranscope#

قندچی-از قوام السلطنه تا رفسنجانی


از قوام السلطنه تا رفسنجانی
سام قندچی
در تاريخ ايران زمانهايی بوده است که کسانی از هيئت حاکمه به رغم آنکه توسط دولت وقت به کنار گذاشته شده بودند منافع ايران را بر منافع فردی خود ارجح دانسته و به دولت وقت برای نجات تماميت ارضی کشور کمک کردند. البته کسانی نيز بودند که نظير وثوق الدوله در چنان دورانهای بحرانی منافع شخصی خود را در نظر گرفتند و ايران را در برابر قدرت های خارجی به حراج گذاشتند.

سخنان حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی پس از رد صلاحيت خود در مورد خطر تجزيه آذربايجان و سيستان و بلوچستان و خطر حمله اسراييل يادآور تلاشهای قوام السلطنه هنگام خطر تجزيه ايران در سال 1324 است.

اينکه آقای رفسنجانی در مورد اين خطرات در آينده چه اقدامی خواهد کرد را از امروز نميتوان پيش بينی کرد اما هنوز يک ماه نيست سخنان او هنگام کانديد شدن برای رياست جمهوری در مورد اينکه ايران با اسراييل سر جنگ ندارد مطرح شد و 150 نماينده مجلس شورای اسلامی پاسخی نابخردانه به او دادند (1).

آنچه مسلم است جدا از آنکه آقای رفسنجانی يا ديگر مصلحت انديشان جمهوری اسلامی در مورد خطر تجزيه ايران و خطر حمله اسراييل چه کار کنند، آنهايی که در اپوزيسيون بر طبل تجزيه طلبی می کوبند هدفشان نه دموکراسی و سکولاريسم در ايران است و نه ساختن آينده ای بهتر برای مردمان هر گوشه اين سرزمين و در تاريخ از آنان بعنوان خائنان به مردم ايران ياد خواهد شد (2).
به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم خرداد ماه 1392
May 23, 2013

پانويس:


iran#
iranscope#

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۲

قندچی-جنگ طلبی با خجالت


جنگ طلبی با خجالت
سام قندچی
 
عده ای با گرايشات مختلف سياسی از اصولگرايان جمهوری اسلامی گرفته تا جريانات چپ، ملی، مذهبی، سکولار، جمهوريخواه و پادشاهی خواه اپوزيسيون در اين روزهای پيش از انتخابات يازدهمين دوره رياست جمهوری در ايران تحت عنوان افشاگری از حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی تا می توانند به اصلاح طلبی در ايران حمله کرده و می کنند. يک ماه پيش در مقاله ای که مخاطبم سايت "سکولاريسم نو" بود در اين مورد نوشتم و به روشنی گفتم که خود را يک اصلاح طلب می دانم هرچند با اصلاح طلبی ارتجاعی مخالفم (1) و دوست عزيزم آقای دکتر نوری علا نيز پاسخی علمی به اينجانب نوشت که از ايشان سپاسگزارم (2).

در واقع سکولارهای سبز که به ابتکار دکتر نوری علا شکل گرفت جريانی ضد اصلاح طلبان اسلامی نبوده و نيست و دست بر قضا به موازات جريانات اصلاح طلب برای حمايت از جنبش سبز توسط نيروهای سکولار از همان آغاز جنبش سبز در سال 1388 به وجود آمد (3). اصل بحثم نيز در مورد حمله مداوم به اصلاح طلبی با آقای نوری علا و سکولاريسم نو نيست. شخصا همراه اين دوستان همواره انتقادات خود را از اصلاح طلبان اسلامی سالها پيش از جنبش سبز مطرح کرده ام (4). و اتفاقا دکتر نوری علا در پاسخ اخير بهتر از خودم بحث مرا مطرح ساخته است به اين معنی که آيا اين کسانيکه صبح تا شام کارشان حمله به اصلاح طلبان شده است دنبال انقلاب در ايران هستند؟ دکتر نوری علا پاسخش مثبت است و خود را سکولار انقلابی خوانده است.

اما آيا واقعا حمله وران به اصلاح طلبی که با گرايشات سياسی مختلف بويژه در طول اين روزهای پيش از انتخابات در همه جا ديده می شوند در پی انقلاب هستند؟ اکثر اين افراد و نيروها را در 30 سال گذشته ديده ايم و ابدا در پی تدارک انقلاب نبوده اند. کداميک از اين جريانات تحليلی ارائه داده اند که راه انقلاب در ايران را از ديدگاه خود توصيف کنند؟ کداميک از اينها گفته اند که نيروهای انقلاب را در ايران چه طبقات و قشرهای جامعه می شناسند. کداميک از اينها تشکيلات مخفی انقلابی در ايران ساخته اند. لازم نيست مشخصات تشکيلات مخفی را بگويند ولی حتی ادعايش را نکرده اند. تشکيلات انقلابی لزوماً نظامی نيست اما هيچکدام از اينها چنين کاری را نکرده اند و حتی در پی اش نبوده اند. درزمان شاه از نيروهای مذهبی نظير هيئت مؤتلفه و مجاهدين تا نيروهای چپ نظير گروه فلسطين پاک نژاد و کاخساز که سياسی کار بودند و چريکهای فدايی خلق که نظامی کار بودند جملگی تشکيلات انقلابی مخفی ساخته بودند. کداميک از اين نيروهای ضد اصلاح طلبان در اين 30 و چند سال چنين کاری کرده اند؟ در نتيجه آشکار است که اين نيروها در پی انقلاب نبوده اند. پس در پی چه هستند؟

واقعيت اين است که اين نيروها جنگ طلبان خجالتی هستند. منظورم اين است که نمی گويند خواستار جنگ هستند اما اگر ضداصلاح طلبی هستند و هيچ قدمی هم برای انقلاب بر نداشته اند حمله مداومشان به اصلاح طلبی معنايی جز جنگ طلبی ندارد. يعنی می خواهند يک کشور خارجی به ايران حمله کند و آنها به هدفشان برسند آنچه که در شهريور 20 در ايران اتفاق افتاد (5).
 
به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
سی و يکم ارديبهشت ماه 1392
May 21, 2013

پانويس:


iran#
iranscope#

جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۲

در سوگِ یار دیرین مان دکتر منوچهر ثابتیان

ارسالی مهدی خانبابا تهرانی

در سوگِ یار دیرین مان دکتر منوچهر ثابتیان

یار دیرین ما دکتر منوچهر ثابتیان جهان ما را وانهاد .
 
منوچهر ثابتیان به آن دسته از انسان های بزرگی تعلق داشت که هم در حوزه ی حرفه ای و علمی، هم در سپهرِ زندگی اجتماعی، هم در عرصه ی فرهنگ و خلقیات ویژه گی های مثال زدنی دارند .
 
در دوران دبیرستان و دانشگاه در صف برجسته گان دانش آموختگی بود . استاد بزرگ جراحی بود در انگلستان و شهرتِ جراحِ پنجه طلایی حاصل سال ها دانش و کار عاشقانه اش در علم پزشکی بود .
 
در حوزه ی اجتماع و سیاست، از نخستین روزهای دانشجویی اش به جریان چپ ایران پیوست و تا آخرین روزهای زندگی  به آرمان های آزادی و انسان دوستی و عدالت جویی وفادار ماند . منوچهر ثابتیان از نخستین طراحان ایجاد فدراسیون های دانشجویی در خارج کشور بود . از بنیان گذاران کنفدراسیون دانشجویان ایران  و در کنگره ی اول کنفدراسیون  در هایدلبرگ ( 1960 ) و کنگره ی دوم لندن ( 1961 ) جزء هیئت دبیران کنفدراسیون بود .
 
نه حکومت دیروز ایران را پذیرفت و نه حکومت امروز آن را . و تا آن جا که توان و امکان داشت برای بهروزی مردم ایران و رسیدن به ایرانی آزاد و دموکراتیک کوشید .
 
به رغم اقامت طولانی اش در خارج کشور همواره دلبسته ی ایران و فرهنگ ایران بود . ادبیات کهن ایران را خوب می شناخت و زبان شیوا و آراسته اش نشانِ روشنِ ریشه دار بودن این شناخت و آگاهی بود .
دکتر ثابتیان انسانی بود زُلال، مدارا جو، خوش خلق، مهربان، فرهیخته، حساس، روشن بین .
یاد او همیشه با ماست .

حمید احمدی، مهین ارجمند، اردوان ارشاد، نعمت آزرم، مهدی استعدادی شاد، نادر اسکویی، فرهاد آسور، ایرج اشراقی، شجاع الدین اعتمادی، محمد رضا اعلم، رضا اغنمی، بیژن افتخاری، اکبر اقراری، بابک امیرخسروی، بهمن امینی، محمد امینی،  جمشید انور، جلال ایجادی، حسین باقرزاده، مهران براتی، شهلا بهار دوست، مسعود بهنود، بهروز بیات، مجید بیات، فرامرز بیانی، محمود بیجان بیگ، سیاوش پارسا نژاد، ناصر پاکدامن، بیژن پوربهنام، علی پور قاضی، پروین تاج، مهدی تهرانی، رضا چرندابی، حسن حسام، نسیم خاکسار، هادی خرسندی، لطفعلی خنجی، اسماعیل خویی، کیوان دادجو، پرویز دستمالچی، حمید ذکایی، علی راسخ افشار، علی رضوی، محسن رضوانی، محمود رفیع، شریفه زربخش، مجید زربخش، قاسم زمان خان، فرج سرکوهی،علی سعادتی، علی شاکری، عباس شیرازی، علی شیرازی، ناصر شیرازی، منوچهر صالحی، هوشنگ صناعی ها، بیژن طایی، شهران طبری، اسدالله طیورچی، نازی عظیما، فرهاد فرجاد، اختر قاسمی، حسن قاضی، سیاوش قائنی، سام قندچی، زیبا کرباسی، کاظم کردوانی، اسفدیار کریمی، بهزاد کریمی، علی کشتگر، جابر کلیبی، ناصر کنعانی، جواد کوروشی، منوچهر گنجی، علی متین دفتری، هدایت الله متین دفتری، گلمراد مرادی، باقر مرتضوی خسروشاهی، رضا مرزبان، نادر مزدکی، ناصر مهاجر، مسعود مولی زاده، مهران میرفخرایی، سعید میرهادی، علی ندیمی، نقی نقاشیان، شیدان وثیق، شاداب وجدی، پروین وفایی زاده، امانوئل یوسفی .


 مراسم خاکسپاری زنده یاد دکتر منوچهر ثابتیان

زمان :    ساعت  یک و نیم بعد از ظهرِ جمعه 24 ماه مه 2013
مکان :
Highgate  Cemetery  Chapel , Highgate, London.


__________
بخشی از فيلم خاطرات دکتر ثابتيان



iran#

بايگانی وبلاگ