فاجعه و تجاوز از زبان یک بسیجی
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1407.aspx
شهرزادنيوز: در مصاحبهاي شوکآور و غير مترقبه که خشونتگري نظام مذهبي علي خامنهاي رهبر رژيم ايران را آشکار ميسازد، يکي از اعضاي بسيج به گزارشگر ما از نقش خود در سرکوب تظاهرات خياباني مخالفان در هفتههاي اخير صحبت کرد.
او همچنين جزئيات کارهاي خود را در اين نيرو، از جمله مشارکت اجباري در تجاوز به دختران جوان ايراني در شب قبل از اعدام، فاش ساخت.
اين گفتگو، تلفني و به صورت ناشناس انجام شده است. فرد رابط نيز منبع قابل موثقي است که هويت او را نميتوان فاش ساخت.
نيروي داوطلبانه بسيج که در سال 1979 با نام "ارتش مردمي" توسط روح الله خميني پايه گذاشته شد، تحت نظر سپاه پاسداران قرار دارد و به شدت به جانشين خميني، خامنهاي، وفادار ميباشد.
اين عضو بسيج که متأهل و داراي فرزند است، کمي پس از آزادياش از زندان به مصاحبه پرداخت. او به "جرم" آزادي يک پسر 13 ساله و يک دختر 15 ساله که طي اعتراضات پس از انتخابات دستگير شده بودند، بازداشت شده بود.
وي ميگويد: "تعداد زيادي از اعضاي پليس و نيروهاي امنيتي هم بازداشت شده بودند، زيرا با تظاهرکنندگان خياباني با ملايمت برخورد کرده بودند يا بدون مشورت با مقام بالاتر، آنها را آزاد کرده بودند."
او بخش زيادي از خشونتهاي اعمال شده توسط دستگاه امنيتي ايران عليه مخالفان را به گردن "نيروهاي امنيتي وارداتي" – جوانان 14، 15 سالهاي – انداخت که از روستاهاي کوچک به شهرهاي بزرگتر و محل تجمعات معترضان آورده شدهاند.
او گفت: "به اين جوانان 15 ساله چنان قدرتي داده ميشود که متأسفانه بايد بگويم از آن سوء استفاده ميکنند. اين بچهها هر کاري که دوست دارند ميکنند – مردم را مجبور ميکنند کيف پولشان را خالي کنند، هر چه بخواهند از مغازهها برميدارند بي آن که پولش را بپردازند و دختران جوان را دستمالي ميکنند. اين دختران از ترس آرام ميمانند و ميگذارند هر کاري که بسيجيها دلشان ميخواهد با آنها بکنند."
اين نوجوانان و "لباس شخصيها" هستند که به اسم رژيم، بيشتر اين جنايتها را مرتکب مي شوند.
از او درباره نقشاش در سرکوب وحشيانه مخالفان پرسيده شد و اين که آيا مردم را کتک زده است و آيا پشيمان است. او در پاسخ چنين طفره رفت: "من به تظاهراتکنندگان حمله نکرده ام – تازه اگر هم کرده باشم، دستورات را اجرا کرده ام. پشيمان نيستم." و ادامه داد: "به جز از دوران نوجوانيام که زندانبان بودم."
او ميگويد مادرش او را به بسيج برده است.
"در شانزده سالگي مادرم مرا به يکي از پايگاههاي بسيج برد و التماس کرد تا مرا زير بال و پر خودشان بگيرند، چون هيچ کس را نداشتم و آيندهاي پيش رويم نبود. پدرم در جنگ عراق شهيد شده بود و مادرم نميخواست که معتاد يا لات خياباني بشوم. چارهاي نداشتم."
ميگويد خيلي زود در بسيج به مقام بالايي رسيده است و "مافوقهايم چنان از من راضي بودند که در 18 سالگي به من اين "افتخار" داده شد که با دختران اعدامي، پيش از اعدام ازدواج کنم."
به گفته وي، در جمهوري اسلامي، اعدام دختران باکره، هر جرمي که مرتکب شده باشند، غير قانوني است. بنابراين در شب پيش از اعدام، مراسم "ازدواج" انجام ميگيرد؛ يعني دختر باکره مجبور ميشود تا با يکي از زندانبانان رابطه جنسي داشته باشد، در واقع "شوهرش" به او تجاوز ميکند.
او ميگويد: "از اين کار پشيمانم.، با آن که ازدواج قانوني بود."
پس اگر "قانوني" بود، چرا پشيماني؟
"چون ميديدم که اين دختران از شب "عروسي" بيشتر از اعدام صبح روز بعد، ميترسيدند. و هميشه مقاومت ميکردند، به طوري که مجبور ميشديم در غذايشان قرص بريزيم. صبح که دختر بلند ميشد، ديگر اثري از حيات در او ديده نميشد، مثل اين که آماده يا خواستار مرگ بود."
"يادم ميآيد که پس از تجاوز صداي گريه و فريادشان را ميشنيدم." او هيچ وقت فراموش نميکند که چطور يکي از اين دختران به صورتش و گردنش چنگ انداخت. او تمام بدنش را زخمي کرده بود."
دوباره به وقايع هفتههاي اخير برميگرديم و به تصميم او مبني بر آزادي دو نوجوان زنداني. او ميگويد "صادقانه" نميداند چرا آنها را آزاد کرده است، تصميمي که به دستگيري خودش منجر شد. "اما به گمانم چون خيلي جوان بودند. آنها شبيه بچهها بودند و ميدانستم اگر آزاد نشوند، چه بر سرشان ميآيد."
ميگويد پسر در "13 سالگي و دختر در 9 سالگي بالغ و مسئول اعمالش است" و "آزادي دختر 15 ساله واقعا مرا به دردسر انداخت."
ميگويد موقع بازداشت شکنجه نشده و درست و حسابي هم بازجويي نشده است. "فقط در يک اتاق کوچک تنها زنداني بودم. تنهايي سخت است. بنابراين بيشتر اوقات دعا ميکردم و به زن و بچههايم فکر ميکردم."
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1407.aspx
شهرزادنيوز: در مصاحبهاي شوکآور و غير مترقبه که خشونتگري نظام مذهبي علي خامنهاي رهبر رژيم ايران را آشکار ميسازد، يکي از اعضاي بسيج به گزارشگر ما از نقش خود در سرکوب تظاهرات خياباني مخالفان در هفتههاي اخير صحبت کرد.
او همچنين جزئيات کارهاي خود را در اين نيرو، از جمله مشارکت اجباري در تجاوز به دختران جوان ايراني در شب قبل از اعدام، فاش ساخت.
اين گفتگو، تلفني و به صورت ناشناس انجام شده است. فرد رابط نيز منبع قابل موثقي است که هويت او را نميتوان فاش ساخت.
نيروي داوطلبانه بسيج که در سال 1979 با نام "ارتش مردمي" توسط روح الله خميني پايه گذاشته شد، تحت نظر سپاه پاسداران قرار دارد و به شدت به جانشين خميني، خامنهاي، وفادار ميباشد.
اين عضو بسيج که متأهل و داراي فرزند است، کمي پس از آزادياش از زندان به مصاحبه پرداخت. او به "جرم" آزادي يک پسر 13 ساله و يک دختر 15 ساله که طي اعتراضات پس از انتخابات دستگير شده بودند، بازداشت شده بود.
وي ميگويد: "تعداد زيادي از اعضاي پليس و نيروهاي امنيتي هم بازداشت شده بودند، زيرا با تظاهرکنندگان خياباني با ملايمت برخورد کرده بودند يا بدون مشورت با مقام بالاتر، آنها را آزاد کرده بودند."
او بخش زيادي از خشونتهاي اعمال شده توسط دستگاه امنيتي ايران عليه مخالفان را به گردن "نيروهاي امنيتي وارداتي" – جوانان 14، 15 سالهاي – انداخت که از روستاهاي کوچک به شهرهاي بزرگتر و محل تجمعات معترضان آورده شدهاند.
او گفت: "به اين جوانان 15 ساله چنان قدرتي داده ميشود که متأسفانه بايد بگويم از آن سوء استفاده ميکنند. اين بچهها هر کاري که دوست دارند ميکنند – مردم را مجبور ميکنند کيف پولشان را خالي کنند، هر چه بخواهند از مغازهها برميدارند بي آن که پولش را بپردازند و دختران جوان را دستمالي ميکنند. اين دختران از ترس آرام ميمانند و ميگذارند هر کاري که بسيجيها دلشان ميخواهد با آنها بکنند."
اين نوجوانان و "لباس شخصيها" هستند که به اسم رژيم، بيشتر اين جنايتها را مرتکب مي شوند.
از او درباره نقشاش در سرکوب وحشيانه مخالفان پرسيده شد و اين که آيا مردم را کتک زده است و آيا پشيمان است. او در پاسخ چنين طفره رفت: "من به تظاهراتکنندگان حمله نکرده ام – تازه اگر هم کرده باشم، دستورات را اجرا کرده ام. پشيمان نيستم." و ادامه داد: "به جز از دوران نوجوانيام که زندانبان بودم."
او ميگويد مادرش او را به بسيج برده است.
"در شانزده سالگي مادرم مرا به يکي از پايگاههاي بسيج برد و التماس کرد تا مرا زير بال و پر خودشان بگيرند، چون هيچ کس را نداشتم و آيندهاي پيش رويم نبود. پدرم در جنگ عراق شهيد شده بود و مادرم نميخواست که معتاد يا لات خياباني بشوم. چارهاي نداشتم."
ميگويد خيلي زود در بسيج به مقام بالايي رسيده است و "مافوقهايم چنان از من راضي بودند که در 18 سالگي به من اين "افتخار" داده شد که با دختران اعدامي، پيش از اعدام ازدواج کنم."
به گفته وي، در جمهوري اسلامي، اعدام دختران باکره، هر جرمي که مرتکب شده باشند، غير قانوني است. بنابراين در شب پيش از اعدام، مراسم "ازدواج" انجام ميگيرد؛ يعني دختر باکره مجبور ميشود تا با يکي از زندانبانان رابطه جنسي داشته باشد، در واقع "شوهرش" به او تجاوز ميکند.
او ميگويد: "از اين کار پشيمانم.، با آن که ازدواج قانوني بود."
پس اگر "قانوني" بود، چرا پشيماني؟
"چون ميديدم که اين دختران از شب "عروسي" بيشتر از اعدام صبح روز بعد، ميترسيدند. و هميشه مقاومت ميکردند، به طوري که مجبور ميشديم در غذايشان قرص بريزيم. صبح که دختر بلند ميشد، ديگر اثري از حيات در او ديده نميشد، مثل اين که آماده يا خواستار مرگ بود."
"يادم ميآيد که پس از تجاوز صداي گريه و فريادشان را ميشنيدم." او هيچ وقت فراموش نميکند که چطور يکي از اين دختران به صورتش و گردنش چنگ انداخت. او تمام بدنش را زخمي کرده بود."
دوباره به وقايع هفتههاي اخير برميگرديم و به تصميم او مبني بر آزادي دو نوجوان زنداني. او ميگويد "صادقانه" نميداند چرا آنها را آزاد کرده است، تصميمي که به دستگيري خودش منجر شد. "اما به گمانم چون خيلي جوان بودند. آنها شبيه بچهها بودند و ميدانستم اگر آزاد نشوند، چه بر سرشان ميآيد."
ميگويد پسر در "13 سالگي و دختر در 9 سالگي بالغ و مسئول اعمالش است" و "آزادي دختر 15 ساله واقعا مرا به دردسر انداخت."
ميگويد موقع بازداشت شکنجه نشده و درست و حسابي هم بازجويي نشده است. "فقط در يک اتاق کوچک تنها زنداني بودم. تنهايي سخت است. بنابراين بيشتر اوقات دعا ميکردم و به زن و بچههايم فکر ميکردم."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر