سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

دکتر علی بهزادی، مدير مجله سپيد و سياه چشم بر دنيا بست


دکتر علی بهزادی، مدير مجله سپيد و سياه چشم بر دنيا بست،
بيژن صف‌سری
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/08/109886.php

برای اهل قبيله مطبوعات نمی‌نويسم که يار با يار به يک چشم‌زدن می‌گويد، روی سخن‌ام آنانی‌ست که موی در آسياب عمر سپيد کردند و نام مجله سپيد و سياه، هنوز هم‌ چون خاطره‌ی خوش در يادشان مانده؛ مجله‌ای که آغاز انتشارش سال ۱۳۳۲ بود و پايان‌اش در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقيف رقم خورده است

علی بهزادی روزنامه‌نگار پيش‌کسوت، ديروز در سن ۸۵ سالگی به علت کهولت سن دارفانی را وداع گفت.

خبر آن‌چنان کوبنده و شوک‌برانگيز بود که بعد از چند بار خواندن خبر هنوز باور نداشتم.

باور نمی‌کنم، همين ديروز بود (شنبه ۶ شهريور) که در مراسم فوت مادر بهروز بهزادی، سردبير روزنامه‌ی توقيف‌شده‌ی اعتماد، در مسجد رضا کنار دست استاد نشسته بودم، وقتی آقای دعايی مديرمسئول روزنامه‌ی اطلاعات که هميشه در چنين مراسمی پيش‌قدم بوده و بی‌تکلف و بی‌بادی‌گارد حضور دارند، در رديف پشت سر ما نشستند، استاد سرشان را کمی به جلو آوردند و گفتند، دو سال پيش شنيدم پسر مرحوم مسعودی، صاحب روزنامه‌ی اطلاعات به ايران آمده و ايشان (اشاره به آقای دعايی) از او تجليل کرده و حتی يک اتاق کار هم در روزنامه به او داده است، شما شنيديد؟ آهسته در گوش‌شان که ديگر به سختی می‌شنيدند گفتم استاد بنده بی‌خبرم اما اگر بخواهيد از آقای دعايی می‌پرسم، با خنده‌ای گفت، نه ول‌اش کن، من هم شنيدم، می‌خواستم ببينم صحت دارد يا نه. بعد کمی شانه‌های‌شان را برگردانند تا آقای دعايی را ببينند، در همين هنگام فرهاد سپهرام، روزنامه‌نگار خوش‌قلب قبيله‌ی بی‌ياور قلم‌به‌دستان مطبوعاتی، برای خداحافظی به سمت ما آمد و گفت، من ديرم شده بايد بروم، با عجله و با اشاره به استاد گفتم، استاد بهزادی، فرهاد لبخندی زد و گفت افتخار شاگردی ايشان در دانشگاه را داشتم و بعد شانه‌های استاد را بوسيد و رفت. در همان هنگام در دل‌ام ضمن تحسين کار زيبای اين هم‌قبيله که از شاگردان استاد نيز بود با خود گفتم ای کاش من هم افتخار تلمذ از محضر اين بزرگ‌مرد را داشتم اگرچه بی‌نصيب از فيض محضرشان نبودم، خاصه آن روزی که فرانه خانم دختر استاد، که نام‌اش با مجله دانستنی‌ها، همان نشريه‌ی بی‌تکرار و به‌ياد ماندنی که اولين مجله دائره‌المعارف رنگی کشورمان بود و حالا بخشی از نوستالژی نسل من در ۳ دهه‌ی گذشته است، گره خورده، برای انتشار مجدد مجله دانستنی‌ها به همراه پدر بزرگوارشان استاد بهزادی به دفترم آمده بودند، آن روز من بودم و آفتاب، ديگر حتی فرانه‌خانم هم که در آن روز از بيماری کليه رنج می‌بردند و ناظر گفت‌وگوی ما، گويی بين ما نبودند، کلام استاد بود که چون دُر به جانم می‌ريخت طرفه آن‌که او را با ترفندی زيرکانه به گفتن رمز و رموز اين حرفه‌ی بی‌پير کشانده بودم و او می‌گفت آن‌چه را بايد شاگرد ابجدخوان نشسته در مقابل‌اش می‌آموخت. از فرانه‌خانم گفتم، راستی او اکنون با اين غم چه می‌کند؟

برای اهل قبيله‌ی مطبوعات نمی‌نويسم که يار با يار به يک چشم‌زدن می‌گويد؛ روی سخن‌ام آنانی‌ست که موی در آسياب عمر سپيد کردند و نام مجله‌ی سپيد و سياه، هنوز هم چون خاطره‌ی خوش در يادشان مانده، مجله‌ای که آغاز انتشارش سال ۱۳۳۲ بود و پايان‌اش در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقيف رقم خورده است. و دريغا که پس از انقلاب هم با همه تلاشی که استاد برای انتشار مجدد سپيد و سياه داشت، در سال ۵۸ باز هم متوقف می‌شود. توقيفی که زندگی مخفی را برای استاد به ارمغان داشت که به گفته ناصر تقوايی کارگردان مشهور سينما که از اقوام نزديک استاد است، اين مکان امن خانه‌ی تقوايی بود و نهايتا پس از گرفتن وکيل تبرئه می‌شود.

می‌گويند از مهم‌ترين و مشهورترين نشرياتی که نام‌شان به قول معروف جنبه‌ی استعاره داشته مانند مجله خاک و خون، محسن پزشک‌پور، مجله سپيده و سياه استاد دکتر علی بهزادی بود که اگر چه مشی سياسی مطلق نداشته اما هم‌واره گرفتار محرم‌علی‌خان زمانه.

استاد بهزادی به روزنامه‌نگاری عشق می‌ورزيد، با اين‌که تحصيلات‌اش در حقوق بود اما هم‌واره خود را روزنامه‌نگار می‌دانست، خاطره‌ای از روزهای اوليه راه‌اندازی سپيد و سياه از استاد شنيدم که می‌گفت سه‌شنبه ۱۵ مرداد سال ۳۲ روز قبل از اولين انتشار نشريه خدمت مرحوم جناب کاشی‌چی، مدير انتشارات گوتنبرگ رفتم. از ايشان خواستيم درباره نشريه‌ای که آن زمان ۴ صفحه بود نظر دهد. ايشان گفتند که چنين مجله‌ای نمی‌گيرد چون سرمقاله‌ای کوبنده ندارد و پاورقی‌های آن کم است. آن روز خيلی دل‌ام شکست اما با تغييراتی که انجام شد کار مجله گرفت و ...

سيدفريد قاسمی در کتاب خاطرات مطبوعاتی، خاطره‌ای را از قول استاد بهزادی با عنوان لغو موقت سانسور نوشته است که با کمی خلاصه حکايت آن بدين شرح است :
تا اوايل سال ۱۳۴۰ تا قبل از انتخاب کندی دموکرات به رياست جمهوری آمريکا، در ايران سانسور مطبوعات به‌شدت اجرا می‌شد، از يک سو هر روز به وسيله‌ی متصديان قسمت مطبوعات ساواک به سردبيرهای مجلات و روزنامه‌ها تلفن می‌شد و درباره‌ی اين‌که چه چيزهايی را بنويسيد و چه چيزهايی را ننويسيد دستورهايی داده می‌شد و علاوه بر آن در مورد مجلات يک روز قبل از تاريخ انتشار و در مورد روزنامه‌ها نخستين شماره‌ای که از چاپ خارج می‌شد به وسيله محرم‌علی‌خان به ساواک برده می‌شد و فقط بعد از ملاحظه‌ی مجله و روزنامه و دادن تغييرات در آن، اجازه‌ی انتشار روزنامه يا مجله صادر می‌گرديد. اما ناگهان بر خلاف سنت، محرم‌علی‌خان در روز معين برای گرفتن نشريات نيامد. از آن‌جا که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا آغاز سال ۱۳۴۰ چنين وضعی سابقه نداشت و در تمام اين ۸ سال مجله‌ها و روزنامه‌ها قبل از انتشار سانسور می‌شدند و ما که نمی‌دانستيم موضوع چيست، برای اولين بار پس از ۲۸ مرداد مجلات خود را بدون سانسور منتشر کرديم... غافل اين‌که رژيمی که بر پايه‌ی ديکتاتوری و سانسور استوار است، نمی‌تواند روش خود را تغيير دهد و دير يا زود سروقت ما خواهد آمد و تلافی اين روزها را در خواهد آورد که چنين هم شد.

از مهم‌ترين آثار قلمی استاد می‌توان به سه جلد کتاب شبه‌خاطرات او که به نوعی اتوبيوگرافی است ياد کرد که ماجرای آشنايی خود با شخصيت‌های پرآوازه و معروف کشور و هم‌چنين حوادثی که در طول ۳۰ سال دوران روزنامه‌نگاری‌اش اتفاق افتاده بود، با هنرمندی هر چه تمام‌تر، در اين کتاب با نثری زيبا و ساده و روان به رشته‌ی تحرير درآورد که امروز يکی از منايع مهم تاريخ روزنامه‌نگاری محسوب می‌شود.

يادش گرامی و راه‌اش مستدام باد

بيژن صف‌سری
http://bijan-safsari.com/


ناهيد حسينی-زنی قدرتمند که خود را جهان ملیتی میداند


زنی قدرتمند که خود را جهان ملیتی میداند
ناهيد حسينی
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-61471

خانم کامیلا باتمانقلیچ دایرکتور و بانی "خانه کودکان" یا Kids Company است که در سال 1996 در لندن به همت وی گشوده شد. کودکانی که به علل مختلف اجتماعی و فرهنگی دچار خطا میشوند و یا مورد سوء استفاده بزرگسالان قرار میگیرند در این محل تحت پوشش مالی، عاطفی و روانی قرار دارند و پس از یک دوره رسیدگی و آموزش کامل، وارد زندگی عادی میشوند. مدتها بود که او را از طریق رسانه های انگلیسی میشناختم، زنی با لباسهایی منحصر بفرد که همه رنگها را در خود داشت.از او به عنوان "شخصیت رنگها" در رسانه ها یاد میشود. کامیلا به صراحت و شجاعت در گفتار مشهور است. دلم میخواست او را میدیدم و سؤالاتم را می پرسیدم.

قرار گذاشته شد و من به دیدنش رفتم، اتاق کارش نیز کاملا رنگی مثل چهار فصل سال، در واقع خانه ای است برای زندگی کردن و اصلأ حالت دفتر کار پر از کاغذ و مداد را ندارد. آثار شرقی بودن را میتوان در گوشه و کنار اتاقش دید. خودش به زبان فارسی شروع به صحبت کرد، علیرغم اینکه مادرش فرانسوی بوده است ولی زبان فارسی را خوب حرف میزند. برایش گفتم که من او را از طریق رسانه های انگلیسی میشناسم ولی دلم میخواهد او را به عنوان یک زن موفق به رسانه های ایرانی نیز ببرم چون او میتواند رل مدل خوبی برای زنان ایرانی باشد. وقتی شروع به مصاحبه کردم در قیافه و صحبت و حرکاتش زن فارس، زن کرد، زن آذری و زن ترکمن میدیدم، لهجه تهرانی، لباس رنگانگ کردی و بختیاری، خوش سلیقگی آذری و اعتماد بنفس ترکمنی.

چه عواملی باعث شده که بخواهید به کودکان و نوجوانان مسئله دار کمک کنید؟ تعداد کودکان تحت سرپرست شما و تعداد کارمندان تان در کل چند نفر هستند؟ چند ساعت در روز کار میکنید و تعطیلات خود را چگونه میگذرانید؟

- زمانی که فقط 9 سال داشتم و در ایران زندگی میکردم، میدانستم که میخواهم با بچه ها کار کنم، فکر میکردم روزی یک پرورشگاه برای کودکان یتیم در ایران درست کنم و این را به پدر و مادرم میگفتم، مادرم را مجبور میکردم که مجله "کودک و زندگی" را برایم بخرد و تمام روز چهارشنبه من با آن میگذشت. برای من شغل آینده ام بود، با آن دنیا آمده بودم، قدرت عجیبی داشتم، پر انرژی، بطوریکه از انرژی و عشق آن سرخ میشدم. میدانستم با بچه های یتیم کار خواهم کرد.

در سال، 14000 بچه در مرکزهای مختلفی که داریم می پذیریم، 336 کارمند تمام وقت، 200 کارمند نیمه وقت، و 7621 داوطلب داریم. در سال حدود 12 ملیون پوند برای مخارج این بچه ها احتیاج دارم که از 300 منبع مختلف دولتی و غیر دولتی تهیه میکنم. مثلأ یک خانم 80 ساله خرج تولد و کادوهایش را بما داد، یا کسی ثروتش را بعد از مرگش بما هدیه دادویا خواننده ای پول فروش CD خود را بما میدهد. بیشتر کمکهای این چنینی از طرف انگلیسی هاست. من از 7 صبح تا 11 شب کار میکنم و تعطیلاتم را با ذهنم انجام میدهم، لزومی ندارد که به جای دیگر سفر کنم. عاشق شنا هستم و تعطیلا تم را در شنا کردن انجام میدهم.

آیا هیچ رابطه ای بین شیوه لباس پوشیدن شما با کارتان وجود دارد؟ و چرا موهایتان پوشیده است؟ شما به عنوان "colourful character شخصیت رنگها" شناخته شده اید، آیا رنگها از نظر روانی برای شاداب کردن کودکان شما مؤثر است؟

- من از بچگی اینطوری می پوشیدم، ایده را از زنان ایرانی گرفتم که در دشتها و کوهها لباسهای رنگی به تن داشتند. مادر من فرانسوی بود و بسیار شیک می پوشید، ولی من لباس پوشیدن زنان ایرانی را دوست داشتم. تمام لباسهایم را خودم طراحی میکنم، خیلی راحت و طبیعی است. در واقع سمبولیک است. رابطه تنگاتنگ با کارم دارد، من زندگی خصوصی ندارم، زندگیم کارم است و این لباس سمبول کارم است. من 24 ساعت سرویس میدهم و میدانم عشق، انرژی میدهد.

شما یکی از چهره های روزنامه ها در لندن هستید، آیا آنها سراغ شما می آیند یا شما سراغ آنها میروید؟

- نه من به دنبال آنها نمیروم، فقط مواقعی که بچه ها نمایشگاه داشته باشند به آنها اطلاع میدهم. آنها سراغم می آیند چون من حرفم را صریح و روشن میزنم، از حق زندگی بچه ها در مقابل هر قدرتی دفاع میکنم، نترسیدن و روشن صحبت کردن مورد پسند رسانه هاست.

کامیلا با دیوید کمرون نخست وزیر بریتانیا

شما در سال 2006 به عنوان زن سال در بریتانیا انتخاب شدید، فکر میکنید چرا شما انتخاب شدید؟ چقدر خود را برای کارهایی که تابحال برای کودکان و نوجوانان بزه کار انجام داده اید موفق میدانید؟ چرا شما را" فرشته پکام" می نامند؟

-من کاری میکنم که همه زنها دلشان میخواهد آنرا انجام دهند. ولی آنها به علت داشتن خانواده، وقت این کار را ندارند، اما همه حمایت میکنند، درست مثل اینکه من این وظیفه را از طرف آنها هم انجام میدهم. فقط من شناخته شده بودم، مردم متوجه کار من شده بودند و به این علت جایزه را بمن دادند. پکام ناحیه ای از لندن است، و این عنوان از طرف روزنامه ها به من داده شده، فکر میکنند من چیزی بیشتر از بقیه دارم ولی من معتقدم همه می توانند کار مهمی بکنند ، هر کسی میتواند کاری بزرگتر از خودش در زندگیش انجام دهد، ولی خوب بعضی ها بیشتر مورد توجه مردم قرار میگیرند. در همه جا آدمهای سختکوش پیدا میشود ولی کسانی که مورد توجه بیشتر واقع میشوند باید دیگران را از یاد نبرند.

شما معمولأ در صحبت هایتان فرهنگ بریتانیایی British culture را زیر سؤال می برید که به دوران کودکی childhood بها نمیدهد و این دوره مثل اتاق انتظاری است برای رفتن به بزرگسالی adulthood، منظور از این فرهنگ بریتانیایی چیست و چه توصیه ای برای تغییر دارید؟

-من فکر میکنم ایرانی ها خیلی با بچه ها بهتر رفتار میکنند، علیرغم اینکه دولت ایران برنامه ای مناسب و کامل برای بچه های مشکل دار ندارد، ولی از لحاظ احساس و عاطفه، ایرانی ها بطور کلی بهتر از انگلیسی ها هستند. کمبود عشق به بچه ها در انگلیسی ها یک فرهنگ است.حدود یک میلیون و نیم کودک مورد سوء استفاده قرار گرفته اند ولی هیچ توجه جدی به این قضیه نمیشود. انگلیس یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست چرا بر نامه کاملی برای حل این معضل فرهنگی و اجتماعی خود ندارد؟

ژنهایی که در مغز بچه وجود دارند، بر حسب شرایط زیست محیطی، مهربان و یا خطرناک میشود، مثلا در گذشته ها حیوانات به انسانها حمله میکرده و امروزه جوانان با چاقو همدیگر را تیکه پاره میکنند، و این یکی از مشکلاتی است که جامع انگلیس با آن روبروست. من صحبتم با خانواده هایی که از فرزنداشان خوب مواظبت می کنند نیست. صحبتم با آن کسانی است که نمیتوانند با نیازهای جوامع و گروههای مختف مردم رو در رو بشوند. نمونه ای که میتوانم مثال بزنم اینست که 550000 کودک در سرویس های اجتماعی، لیست برداری شده اند، بین 35-38 هزار کودک در سیستم دفاع از کودکان نامنویسی شده اند ولی مددکار اجتماعی کافی برای رسیدگی به امورات این بچه ها ندارند، فقط 20000 هزار کودک در لیست انتظار ناراحتی های روانی وجود دارد، و این مربوط به جاهایی است که متوجه شده اند ولی هستند هزاران کودکی که از نظر احساسی مریض هستند ولی کسی نمیداند. دولت میگوید پول نداریم، اگر پول ندارند چگونه میخواهند المپیک بر گزار کنند؟ در سال 2000 میلیونها پوند خرج ساختمان Dome کردند ولی هدر رفت. چگونه اخیرأ بوریس جانسون شهردار لندن 140 میلیون پوند برای دوچرخه سواری در لندن جمع کرد که در زمستان استفاده آنچنانی هم ندارد ولی برای کمک به جوانان هنوز نتوانستند این پول را جمع کنند؟ اینها به بچه ها فکر نمی کنند. برای مسائل دیگر سیاستهای خاص خود را دارند ولی هنوز در دولتشان یک فرد بطور مشخص مسئول بچه ها ندارند. این کشور احتیاج به تأسیس جایی دارد برای اینکه بتواند یک سیاست کامل را در مورد بچه ها پیاده کند، یک فکر اساسی برای مشکلات روحی بکند. بچه جانی بدنیا نمی آید، جانی پرورش داده میشود. مثلا چاقو زدن. اگر کودک در محیط خطرناک پرورش پیدا کند، خطرناک میشود و آنرا با خود به نسل بعد می برد. باید برای این مشکلات فکر کرد و برنامه داشت، البته این را بگویم من در دفاع از حقوق کودکان از هیچکس و هیچ چیز نمی ترسم حتی نخست وزیر هم باشد.

شما به دلیل عشق به کارتان تصمیم گرفته اید بچه دار نشوید؟

من در 18 سالگی تصمیم گرفتم که خودم خانواده تشکیل ندهم، و وقتم را به کودکان دیگر که به شکلهای مختلف مورد توجه والدین و جامعه نبوده اند اختصاص دهم و از این تصمیم هم پشیمان نیستم.

شما نویسنده هم هستید آیا نمیخواهید بیوگرافی خود را بنویسید؟

نه، دوست ندارم در مورد خودم بنویسم.

آیا دوست دارید مرکزی این چنینی برای کودکان در ایران باز بکنید؟

-بله، دوست دارم در ایران، مرکزی برای کودکان نیازمند باز کنم. به چندین دلیل: اولأ ایران میتواند برای تأمین نیازهای کودکان نمونه باشد. میتواند تأثیر مثبت روی کشورهای دیگر منطقه نیز داشته باشد. ثانیأ کارمندان ایرانی برای این کار درجه یک هستند، و زنان بخصوص در این زمینه توانایی های زیادی دارند. البته بستگی به دولت دارد که بپذیرد. در صورت پذیرش و راه افتادن این مرکز در ایران میتواند واقعأ نمونه باشد.

فکر میکنید چه تفاوتهایی ممکن است بین جوانان اینجا با ایران وجود داشته باشد؟

-بچه ها در همه جا مثل هم هستند، اگر دوستش داشته باشند، خوب در میاد، ولی اگر کمبود عشق و توجه داشته باشند مغزشان فرق خواهد کرد و نمی توانند خود را آرام کنند. دادن عشق و توجه به بچه مغز او را در جهت درست هدایت میکند، مغز دختر تا 25 و پسر تا 27 سالگی رشد میکند و فرصت کافی برای درست کردن آن وجود دارد.

آیا خود را ایرانی میدانید؟

-من عاشق ایران هستم، ولی مادرم خارجی بود، فکر نمیکنم من مال یک کشورم، من مال دنیای بچه ها هستم.

برنامه آینده شما چیست؟

-در حال تحقیق و مطالعه برای یک مدل و برنامه هسثم . دوست دارم همراه تیمم به هر بچه ای که مشکل دارد کمک کنیم، تا بحال استرالیا، فرانسه، افریقا، امارات متحده عربی و روسیه از ما تقاضای همفکری و یاری کرده اند.

آیا پیامی برای ایرانیان مقیم خارج از کشور و یا داخل دارید؟

-از ایرانیانی که در اینجا هستند میخواهم به بچه های ایرانی کمک کنند و پیام من برای ایرانیان داخل اینست که بچه هایتان را دوست داشته باشید چون عشق تمام مغز انسان را بکار می اندازد. عشق باطری مغز است.

***

وقتی او را ترک کردم، با خودم اندیشیدم که او زنی جهان ملیتی است، و در لابلای رنگهای لباسش بدنبال نشانه هایی از ملیت های دیگرغیر ایرانی میگشتم. او دنیایی غیر از خدمت به کودکان را نمیشناسد، هیچ خط و مرزی دنیای او را نمی بندد. او حاضر است در هر جایی از این دنیا مکانی مناسب برای کودکانی که محبت و عشق کافی در زندگی ندارند بسازد و به والدین بیاموزد که برای غرور و ندانم کاری خود بچه دار نشوند اگر شدند او را در محیطی مناسب و عاشقانه پرورش دهند. شاید کاری که کامیلا میکند یک نوع عذرخواهی از کودکانی است که به علت بی مسئولیتی والدین، دچار بی محبتی میشوند و جامعه خطاکار بزرگسالان نیزهر لحظه آماده بلعیدن آنان هستند.

ناهید حسینی

لندن - اوت 2010


فيروزه خطيبی-ازبازی در نقش تا بازی با نقش، نمایشگاهی از آثار نقاشی نوذر آزادی، بازیگر قدیمی نقش «قاطبه»


ازبازی در نقش تا بازی با نقش، نمایشگاهی از آثار نقاشی نوذر آزادی، بازیگر قدیمی نقش «قاطبه»
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/NozarAzadiExhibition-2010-8-31-101901838.html

نوذر آزادی، بازیگرقدیمی تئاتر و تلویزیون ایران که در دوران پیش از انقلاب درنقش «آقای قاطبه» در سریال «اختاپوس» به معروفیتی چشمگیر دست یافت با برگزاری نمایشگاهی از آثار نقاشی اش یک بار دیگر به صحنه هنر بازمی گردد.

در آخرهفته گذشته، برگزاری نخستین نمایشگاه آثار نقاشی نوذر آزادی که از سی وچند سال پیش تا کنون در سکوت و گمنامی به سر برده است در«گالری سیحون » شهر لس آنجلس جمعیت کثیری از ایرانیان ساکن این شهر را به این گالری کشاند تا ضمن تماشای نقاشی هایی که تحت عنوان «رنگین کمان های نوذر آزادی» به نمایش درآمده بودند از نزدیک با این بازیگرمحبوب قدیمی آشنا شوند.

نوذر آزادی که بیش از سی سال پیش و پس از ساختن سریال «ایتالیا ایتالیا» ناگهان از انظارپنهان شد و به خانه نشینی و انزوایی زودرس روی آورد درطول سال ها بی سرو صدا به کار نقاشی اشتغال داشته است.

این هنرمند درمقابل هجوم رسانه ها به گالری برای دادن پوشش خبری به این واقعه هنری و مصاحبه با او، از گفتگو با خبرنگاران به این دلیل که در طول سی سال گذشته کوچکترین «خبری» ازاو نگرفته اند و امروز به خاطر نمایشگاه به سراغش آمده اند خودداری کرد. درعین حال نوذر آزادی بنا برگفته مریم سیحون، صاحب و کیوریتور گالری نمی خواسته است که نقش های هنری اش در سریال های تلویزیونی، آثار نقاشی اش را تحت تاثیر قرار بدهند:«آقای آزادی دلش نمی خواهد جلوی نقاشی هایش بایستد و درباره آن ها توضیح بدهد. او هم چنین حاضر نیست اسمش سنجاق بشود به نقاشی هایش. او می خواهد مردم به این آثارنقاشی به عنوان آثار هنری جدا از کاربازیگری تئاتر و تلویزیون او نگاه کنند. به این صورت اگر آن را بپسندند که چه بهتر واگر انتقادی نسبت به آن داشته باشند هم به او فرصتی می دهد که کارهای بهتری درآینده ارائه بدهد.»

با این همه سکوت سی و چند سال نوذر آزادی با آوارگی و غربت نشینی همراه بوده است و در بروشوری که در«گالری سیحون» به صورت بیانیه ای از سوی آرتیست در اختیار دیدارکنندگان گذاشته شده بخشی از وقایعی که در طول سال ها بر نوذرآزادی گذشته از زبان خود او بازگو شده است:«ازنوجوانی دل مشغولی پیوسته من در کنار نمایش و ادبیات، نقاشی بود. اما بازیگری حرفه ای و عرقریزان تن و جان برصحنه تئاتر و صفحه تلویزیون، کمتر فرصتی برای پرداختن به نقاشی باقی گذاشته بود. تا آن که سال ها پیش بازنشستگی زود هنگام، خانه نشینی و انزوا پیش آمد و من پس از ساختن سریال «ایتالیا ایتالیا» صحنه را به دلایل گوناگون جسمی و روحی ترک کردم و به انزوا کوچیدم. بعد عزلت و انزوا با آوارگی همراه شد و به غربت نشینی رسید که به قول شاملو، چراغ من در آنجا نمی سوخت. برهستیم پرتوی درمانگر افکند ودر آن مرداب مهلک جای پایی استوار برای بودن و ماندن و سکوی پرتابی جهت تسکین بی تابی ها و دریچه ای به آفرینش هنری یافتم. اکنون بیش از بیست سال است که نقاشی می کنم و سوژه یا بهتر بگو کاراکتر اصلی کارهای من رنگین کمان و یا به فارسی بهتر«تیراژه» است.»

امروزه نوذر آزادی با مجموعه ای از آثاری که «رنگین کمان ها» نقش اصلی را در آن ایفا می کنند برای نخستین پس ازیست سال نقاشی، آثار خود را در معرض تماشای دوستداران و به ویژه خبرنگاران متعددی گذاشته است که به قول خود او در طول سال ها هیچ خبری از او نگرفته اند. آزادی درباره «تیراژه» ها یا رنگین کمان هایی که همه جا در نقاشی های او دیده می شوند، در بروشور نمایشگاه می نویسد:«تیراژه یکی از پدیده های شگفت انگیز،زیبا و درخشان طبیعت است و همچون مهر و ماه هدیه آسمان به زمین و به رایگان و در اختیار همگان. پس حیرت آور نیست که طرز نگاه و تلقی و بهره و برداشت از این محصول طبیعت، آنقدر گوناگون و متناقض باشد. بهرحال تیراژه برای من نماد عشق و پاکی و شعله آسمانی زیبائی و آزادی است و بیش از این در مورد تابلوها چیزی نمی افزایم چرا که بیم آن دارم احساس ناب و مستقیم و خود جوش بینندگان این آثار، مخدوش شود و با توضیح و توجیه و پیام وشعار، اثر هنری من به صورت تیتر یک روزنامه کم ارزش آن هم با تیراژ یک شماره درآید! فقط منت پذیرم که بیائید و ببینید.»

به این صورت رنگین کمان به صورت تم مشترکی در تمامی آثار نوذر آزادی دیده می شود. چه در نقاشی سه قطعه ای زندان، شکنجه و مرگ ، و چه در نقاشی دیگری که لنگی را نشان می دهد که روی یک رنگین کمانی که برفراز آسمانخراش های شهری که شبیه نیویورک است آویزان شده است. از آقای نوذر آزادی می پرسیم آیا این به این معنا است که غربی ها جلوی شرقی ها لنگ انداخته اند؟ آقای آزادی در سکوت نگاهمان می کند و سابرینا دختر او که چون سپری درتیراندازجلوی پدر ایستاده است درباره حضور رنگین کمان ها در این نقاشی ها چنین می گوید:«رنگین کمان برای ما مفهوم عشق ، دوستی و صلح دارد.»

نوذر آزادی نمی خواهد هنرنقاشی اش تحت تاثیر معروفیت نقش آقای قاطبه قرار بگیرد با این همه با رسیدن مدعوین بی شماری که بیش از هرچیز دیگر برای دیدن آقای قاطبه به گالری هجوم آورده اند، ملاقات با این هنرمند مستعد قدیمی و دست دادن با او که با گرمی ومهربانی با آن ها روبرو می شود بر تماشای آثار نقاشی او ارجحیت پیدا می کند.


مرجان افتخای-فقر و تهيدستی زنان و کودکان در جهان و ايران


ارسالی بينا داراب زند

فقر و تهيدستی زنان و کودکان در جهان و ايران
مرجان افتخای
اوت 2010

اينجا را کليک کنيد

دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۹

فیروزه خطیبی-آل پاچینو برای ایفای نقش دکتر مرگ در صدر برندگان جوایز امی ٢٠١٠ قرار گرفت


آل پاچینو برای ایفای نقش دکتر مرگ در صدر برندگان جوایز امی ٢٠١٠ قرار گرفت
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/EmmyAwards-2010-8-30-101806118.html

شصت و دومین مراسم اهدای جوایز امی Emmy's (جایزه ای در حد اسکار برای هنرمندان تلویزیون) شب گذشته در تالار «نوکیا» Nokia Center در شهر لس آنجلس برگزار شد و «آل پاچینو» هنرمند قدیمی و برجسته سینما و تئاتر آمریکا هم یکی از برندگان اصلی این جوایز بود که برای ایفای نقش دکتر «جک کاورکیان» یا «دکتر مرگ» در سریال کوتاه «شما جک را نمی شناسید» به دریافت این جایزه تلویزیونی نائل شد.

شاید بتوان گفت که نمایشی از زندگی خانواده های آمریکایی دوران گذشته و حال فرمول اصلی و «همیشه برنده »جوایز امی است. یکی از برندگان مراسم شب گذشته «اسیتون لویتان» تهیه کننده سریال «خانواده مدرن» ضمن دریافت جایزه خود به حاضران گفت: «ما این جایزه را مدیون طرفداران بی شمارمان هستیم. برای ما این خیلی هیجان انگیز است که یک خانواده دور هم پای تلویزیون می نشینند و این برنامه را تماشا می کنند. ما از اینکه ما را به خانه هایتان راه داده اید خوشحالیم.»

سریال «خانواده مدرن» Modern Family علاوه بر برنده شدن جایزه بهترین سریال کمدی امسال جوایز امی، دو جایزه دیگر نیز برای بازیگری و فیلمنامه نویسی برای «اریک استون استریت» به همراه داشت.

«مردان خشن» برای سومین سال متوالی توانست جایزه بهترین سریال داستانی سال را به دست آورد اما این واقعه برای «میتو وینر» خالق این سریال موفق چندان دور از انتظار نبود، چرا که او هنگام دریافت جایزه بهترین فیلمنامه داستانی به همراه ارین لوی گفت: «من می دانستم که روزی به جایی می روم و جایزه ای دریافت می کنم.»

سریال کمدی - موزیکال و بسیار محبوب «گلی» Glee که بیشترین تعداد نامزدی جوایز امی امسال را به خود اختصاص داده بود، به دو جایزه، یکی برای بهترین بازیگری (جین لینچ) و دیگری برای بهترین کارگردانی برای «رایان مورفی» دست یافت. رایان مورفی خالق سریال «گلی» نیز می باشد.

در رده بندی بهترین بازیگر زن و مرد یک سریال داستانی، «کایرا سدویک» در نقش یک پلیس در سریال «نزدیکتر» و «برایان کرنستون» در نقش یک فروشنده مواد مخدر در سریال «بدبیاری» این جوایز را به دست آوردند. کرنستون در این سریال نقش معلم شیمی یک دبیرستان را بازی می کند که به راه خطا می افتد. بازیگر دیگری از همین سریال – آرون پل- نیز اولین جایزه امی خود را در رده بندی بهترین بازیگر نقش مکمل دریافت کرد.

کرنستون هنگام دریافت جایزه خود به شوخی به حاضران گفت: «حتما تا حالا ٢٠٠ تا پیامک تلفنی برای نامزدهای دیگر فرستاده شده با این مضمون که من جایزه آن ها را دزدیده ام! البته من حرفی ندارم .شاید هم آن ها درست می گویند.»

تنها برنده جوایز امی امسال از بریتانیا، آرچی پنجابی بازیگر سریال «همسر خوب» Good Wife بود که جایزه بهترین بازیگر زن یک نقش مکمل در یک سریال داستانی را به خود اختصاص داد. او در این سریال نقش یک کارآگاه خصوصی خانگی را بازی می‌ کند.

امسال به نظر می رسد که جوایز امی بین بازیگران قدیمی و جدید به طور مساوری تقسیم شده است. «ادی فالکو» بازیگر کهنه‌ کار برای بازی در سریال «پرستار جکی» Nurse Jackie و «جیم پارسون» برای بازی در فیلم تلویزیونی «فرضیه انفجار بزرگ» به ترتیب جوایز بهترین بازیگر زن و مرد یک سریال کمدی را به دست آوردند.

موفقیت فالکو در نقش پرستاری مهربان که زندگی شخصی نا به ‌سامانی دارد و معتاد شده است یادآور درخشش او در سریال مافیایی«خانواده سوپرانو» The Supranos بود که در آن «فالکو» نقش همسر یک تبهکار را ایفا می کرد. سریال خانواده سوپرانو سه جایزه امی برای فالکو به همراه داشت.

جایزه گرفتن «جیم پارسون» هم شاید به صورتی به معنی توقف «الک بالدوین» است که دو سال پیاپی برای سریال «٣٠ راک» 30Rocks جایزه بهترین بازیگر مرد یک سریال کمدی را به خود اختصاص داده است. «پارسون» در این رده بندی دو رقیب قدرتمند را کنار زد، تونی شالهوب از سریال «راهب» Monk و استیو کارل بازیگر «اداره» Office که سه بار تاکنون برنده این جایزه شده بود.

جایزه بهترین سریال واقع‌نما Reality Show به «بهترین سرآشپز» رسید و بدین ترتیب پس از هفت سال مداوم که سریال «مسابقه شگفت‌انگیز» برنده شده بود این جایزه به سریال دیگری تعلق گرفت.

جرج کلونی «جایزه بشردوستانه باب هوپ» جوایز «امی» را از دست «جولیانا مارگولیس» دریافت کرد. این جایزه به خاطر تلاش های خیرخواهانه کلونی به قربانیان زلزله سال گذشته در هائیتی و سونامی در اندونزی و آسیب دیدگان فجایع یازدهم سپتامبر به او اهدا شد.

جایزه بهترین سریال تلویزیونی امسال جوایز «امی» به فیلم «تمپل گرندن» تعلق گرفت. این فیلم سرگذشت زن جوانی است که زندگی خود را به دفاع از حقوق حیوانات اختصاص داده است. این فیلم سه جایزه مختلف در رشته های بهترین بازیگر زن یک فیلم تلویزیونی برای «کلر دینز»، بهترین بازیگر زن نقش مکمل یک فیلم تلویزیونی برای «جولیا اورمند» و بهترین بازیگر مرد نقش مکمل تلویزیونی برای «دیوید استراتئرن» که پیش از این جایزه اسکار را نیز از آن خود ساخته است به ارمغان آورد.

«آل پاچینو» هنگام دریافت جایزه خود برای ایفای نقش «دکتر مرگ» در سریال «شما جک را نمی شناسید» از دکتر مرگ واقعی یعنی «جک کاورکیان» که بین جمعیت حاضر نشسته بود خواست تا از جا برخاسته و به حضار لبخند بزند.

شبکه پرطرفدار «اچ بی او» HBO امسال نیز ١٧ جایزه امی را به خود اختصاص داد در حالی که شبکه «ای بی سی» با ١۵ جایزه و «فاکس» با ٩ جایزه به ترتیب درمقام دوم و سوم دریافت کنندگان جوایز برنامه های تلویزیونی قرار داشتند.

سریال جنگی «اقیانوس آرام» Pacific به تهیه‌ کنندگی استیون اسپیلبرگ و تام هنکس جایزه بهترین سریال کوتاه را به خود اختصاص داد. این مجموعه کوتاه که با ٢۴ نامزدی رکورد دار نامزدی جوایز امی بود ٧ جایزه در بخش فنی دریافت کرد.

جایزه بهترین برنامه کمدی سال به «دیلی شو با جان استوارت» تعلق گرفت.


جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۹

قندچی-چرا آیت الله خامنه ای بحث شاه سلطان حسین را مطرح کرد


چرا آیت الله خامنه ای بحث شاه سلطان حسین را مطرح کرد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/634-ShahSoltanHossein.htm

آیـت الله خامنه ای دو سال پیش یعنی یکسال قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته گفت "اگر روزی در میان مسؤلان كشور مسؤلان بی جرئت و ضعیفی همچون شاه سلطان حسین پیدا شوند، حتی اگر در میان مردم نیز شجاعت و آمادگی وجود داشته باشد، كار مملكت و جمهوری اسلامی تمام است چرا كه مسؤلان ترسو و مقهور، ملت های شجاع را نیز به ملت های ضعیف تبدیل می كنند." در واقع همان زمان بود که آيت الله خامنه ای از محمود احمدی نژاد و کابینه وی به دلیل مواضع و عملکرد آنها در زمینه برنامه اتمی ایران تمجید کرد و به آنها همچنین توصیه کرد که برای انتخابات بعدی ریاست جمهوری خود را آماده کنند. انتخاباتی که يکسال بعد، نتيجه آن، آنهم یکهفته بعد از انجام پرمناقشه اش، خود آیت الله خامنه ای نهایی بودن گزینش محمود احمدی نژاد را در نماز جمعه در 29 خرداد 1388 اعلام کرد (1).

اما در نظر آیت الله خامنه ای جنگ اصلاح طلبان و اصولگرایان نظیر دعوای حیدری و نعمتی، جمهوری اسلامی را همواره در حالت آماده باش نگهمیدارد و به اين طريق از اینکه جمهوری اسلامی از خارج یا از داخل غافلگیر شود، جلوگیری می شود. دقیقاً شاه عباس نیز به همین دلیل از دعوای حیدری و نعمتی که قبل از صفويه آغاز شده بود حمایت میکرد و تلاشی نداشت که آنرا از بین ببرد، اما در عین حال قدرقدرتی حکومت مذهبی صفويه و شخص خود را فراتر از همه این کشمکش ها میدانست. در مقايسه در زمان شاه سلطان حسین قدرت روحانیت شيعه بیش از همه تاریخ ایران بوده است و روحانیون خیلی بیشتر کنترل امور مملکت را در دست خود داشتند وليکن خود حکومت بود که برخلاف دوران شاه عباس احساس قدرقدرتی خويش را از دست داده بود و مقهور جنگ نعمتی و حیدری شده بود و نه آنکه بر فراز آن نشسته باشد.

آیت الله خامنه ای *خود* را شاه عباس میشناسد، و نه روحانیت را، و مطمئناً دوران شاه سلطان حسین را به رغم همه قدرت بيکران روحانيون در آن زمان، نه تنها ارج نمی نهد، بلکه خوار می شمارد. در واقع اگر آنچه علی شریعتی با تفکیک شیعه صفوی و علوی کرده است، و در میان روشنفکران اسلامی ریشه دوانده، وجود نداشت، آیت الله خامنه ای سمبل خود را در تاریخ ايران به روشنی ذکر میکرد که کسی نیست به جز شاه عباس نيست. تمام مثالهای از صدر اسلام نیز که در جمهوری اسلامی و در خطبه های خود آقای خامنه ای مرسوم است، به دلیل آن سنت شریعتی است، که صفويه را به نوعی بدنام کرده است، وگرنه دولت صفوی سرمشق واقعی جمهوری اسلامی بوده است. منظورم هم حکومت سلطانی و نظریاتی نظیر آن نیست که آقای اکبر گنجی مطرح میکنند که در گذشته مخالفتم را با آن نظرات توضیح داده ام (2).

البته قصدم از اين بحث *سلطنت* بودن صفويه نیست بلکه اقتدار صفویان و بویژه شاه عباس در منطقه است که سرمشق آیت الله خامنه ای برای جمهوری اسلامی است و این امر خود اتحاد وی با محمود احمدی نژاد و اسفنديار رحیم مشایی است. آقای خامنه ای یک شانس تاریخی آوردند و آن حمله طالبان و القاعده به آمریکا در سپتامبر 2001 بود که به سقوط طالبان در افغانستان و بعد هم سقوط صدام در عراق توسط آمریکا و آنهم در اتحاد با جمهوری اسلامی ايران بود. این رویدادها موقعیت ایران را در منطقه به اوج خود در یک قرن اخیر رسانده است بويژه آنکه پیش از آنهم سقوط شوروی موقعیت ایران و ترکیه را در ميان جمهوری های سابق شوروی در آسیای صغیر تقویت کرده بود و سقوط طالبان در افغانستان و سقوط دولت صدام در عراق نه تنها نفوذ ایران را در آن دو کشور تقویت کرد و در مقايسه دولت های سنی مذهب عرب را در منطقه تضعيف کرد بلکه حتی در پاکستان نیز موقعيت ايران تقويت شد. به اين طريق در کل منطقه، موقعیت نظامی، اقتصادی و استراتژيک ایران تقویت شده است و فرسنگها وضعيت جمهوری اسلامی دوران آقای خامنه ای نسبت به زمان نوشیدن جام زهبر توسط آیت الله خمینی، بهتر ست.

آيا تقويت موقعيت استراتژيک ايران و حتی رشد استقلال ايران می تواند دليلی برای صرفنظر کردن مردم ايران از حقوق انسانی خود باشد؟ اتفاقاً بالعکس در اروپا، در زمان اوج فتوحات کشورهای اروپایی در جهان، در خود آن کشورها، مهمترين بحث های حقوق بشر مطرح شد یعنی هنگامی که فرانسه حتی در انقلاب آمریکا بریتانیا را به کنار میزد انقلابیون فرانسه در خود آن کشور برای حقوق انسانی خود بپا خواستند و انقلاب کیر فرانسه را علیه همان دولتی که متحد انقلابیون آمریکا بود، سازمان دادند. منظور اینکه به این دلیل که جمهوری اسلامی نقش قدرتمندی امروز در منطقه خاورمیانه و آسيای صغير بازی میکند و استقلال سیاسی ایران نسبت به بسياری دوران های تاريخ معاصر بیشتر شده است نه تنها دلیلی بر قبول دیکتاتوری در ایران نبايد باشد بلکه اتفاقاً دلیلی بیشتر بر مخالفت کردن با استبداد و خواستار شدن حقوق مدنی است و حتی استقلال ايران در صورت عدم رشد دموکراسی به راحتی یا يک جنگ می تواند بر باد رود. در ايران حتی سکولاريسم را نيز بايد بعنوان يک حق بشر مطرح کرد و نه انکه اميد داشت از بالا فراهم شود (3).

بازهم تکرار می کنم که مخالفت با استبداد به معنی مخالفت با استقلال نیست اما اگر شاه عباس در امروز در ايران حکومت میکرد دقیقاً ما بایستی برای حقوق مدنی و سکولار مردم ایران مبارزه میکردیم و نه آنکه قبول کنیم که یا کور شویم یا دور شویم وقتی کالسکه شاه عباس نزدیک میاید. امروز استقلال توجیهی برای صرفنظر کردن از حقوق فردی نیست. دقیقاً همین موضوع نیز اختلافم با صاحب نظری است که در یوتوب های زیر نظرات خود را در مورد دولت آقای احمدی نژاد، رحیم مشایی و کودتای 28 مرداد بیان کرده است:

http://www.youtube.com/watch?v=yQlxlF4lU-k
http://www.youtube.com/watch?v=2SMjHg4UQyM
http://www.youtube.com/watch?v=wewYiY51BPE
http://www.youtube.com/watch?v=v0-1QNWliZ8

برعکس تحليل صاحب نظر بالا در مورد 28 مرداد حتی در همان سالهای 1950 کشورهای سرمایه داری و سوسیالیستی نوپایی نيز بودند که با قدرتهای اصلی سرمايه داری و سوسياليستی مخالفت کردند و راه خود را رفتند و پیروز هم شدند گرچه به موقع مصالحه هایی نیز کردند. نمونه اول هندوستان است که هنوز بزرگترین دموکراسی جهان است و نمونه دوم هم چین است که هنوز بزرگترین کشور سوسیالیستی جهان است، صرفنظر از اينکه اين رژيم ها مورد علاقه ما هستند يا نه. در نتیجه راه حل این نیست که نیروهای سکولار ایران از مبارزه برای حقوق فردی و سکولار دست بردارند و دوباره نظیر انقلاب 1357 همان اشتباه را بکنند که اجازه دهند یک نیروی ارتجاعی رهبری مردم را در دست بگیرد، آنروز رهبری انقلاب و امروز رهبری اصلاحات (4).

انقلاب ارتجاعی یا اصلاحات ارتجاعی حتی ما را از زمان امیرکبیر هم عقب تر میبرد (5).

اینها موضوعاتی است که جنبش سبز دارد با آن دست و پنجه نرم میکند و مواظب باشیم دوباره اين جنبش را نظیر سال 1356 به بیراهه نبریم (6).

کلاً قرار نیست که تک تک مردم ایران از حقوق فردی خود چشم بپوشند به این خاطر که مثلاً دولتی برای ايران استقلال یا سکولاریسم يا جمهوری به ارمغان بياورد. اتفاقاً این درسی است که از تجربه سالهای دموکراسی ناقص در ایران در 1320 تا 1332 باید گرفت که نباید برای هرگونه ایده آل ایدئولوژیک به درست یا به غلط حاضر شد از حقوق فردی خود چشم پوشید آنگونه که عده ای از کمونیستها از حقوق خود چشم پوشیدند و نامش را هم گذاشتند فداکاری و برده وار از استالین پیروی کردند. اگر اینترنت من سانسور است نباید توجیه کنم که مثلاً دولت دارد برایم استقلال میاورد و از حقوق فردی ام بگذرم، بلکه باید بروشنی بگویم که این کار دولت برایم قابل قبول نیست.

نباید وقتی مذهبی نیستيم خود را مجبور کنيم که هر جمله مان را با بسم الله الرحمان الرحیم شروع کنيم و فکر کنيم داريم فداکاری میکنيم و به اينگونه اتحاد با نیروهای مذهبی را تقویت می کنيم. خیر صرفنظر کردن از حقوق فردی يعنی توجيه کردن آنچه در سال گذشته دیدیم که دولتی بخود اجازه داد در کهریزک چنان جنایاتی را انجام دهد و هنوز هم از مردم نه تنها پوزش نخواسته است بلکه بهترين فرزندان هنوز در زندان هستند. این فداکاری ها برای نه تنها روشنفکران ما بلکه برای همه مردم ايران زهر است. در روزهای بعد از انقلاب 57 وقتی تظاهرات زنان در جريان بود چریکهای فدائی خلق به دختران طرفدار خود میگفتند روسری سر کنند و با این فدارکاری اتحاد را حفظ کنند. این رهنمودهای غلط بود که عاقبت به آنجا رسید که رسیدیم.

اگر قرار است اتحاد با صرفنظر کردن از حقوق فردی و انسانی ما باشد، چنان اتحادی به پشیزی نمیارزد و ادامه دیکتاتوری به رنگ دیگر است؛ یک روز به خاطر رنگ رژیم سکولار، و روز دیگر به دليل رنگ رژیم مذهبی صرفنظر کردن از حقوق فردی توجيه می شود. یک روز در دولتی وابسته و روزی دیگر در دولتی مستقل. هیچ دموکراسی و استقلالی بدون برآورده کردن حقوق فردی تک تک شهروندان ايران نه پایدار خواهد بود و نه ممکن. از توصيه فداکاری های بی معنی در جهت صرفنظر کردن از حقوق فردی دست برداريم که جز ضرر به ملت ما نتیجه دیگری نداشته است.در واقع آنچه در غرب آن حرکت فلسفی که درک حقوق فردی را آغاز کرد نوعی به اصطلاح استکبار فردی بود و نه از خودگذشتگی (7).

چرا هروقت که اینترنت در پاکستان برای سایتهای اسلامی مسدود می شود فوراً اسلام گرایان جلوی دفتر مسؤل کنترل اينترنت تظاهرات می کنند اما در ایران از روز اولی که فیلترینگ اینترنت شروع شد هيچيک از اصلاح طلبان که حتی آنزمان در قدرت هم شريک بودند نرفتند جلوی وزارت اطلاعات نسبت به این امر اعتراض کنند و اصولگرايانی نيز که خود فيلتر شدند نام سايت خود را با توافق پشت پرده عوض کردند و اينگونه فيلترينگ سايت خود آنها تمام شد اما هيچگاه عليه فيلترينگ اعتراضی نکردند و هم اصلاح طلبان و هم اصول گرايان اين تصور را دامن زدند که رژيم لطف کرده که اینترنت را مجاز ساخته است غافل از اینکه دولت در ایران وقتی همه اين سالها خواسته است با آمریکا در زمینه اقتصادی و نظامی در منطقه رقابت کند به دلايل علمی و تکنولوژيک راه دیگری جز مجاز ساختن اينترنت نداشته است چرا که به روش طالبان نمیشود در این دوره و زمانه رقابت نظامی و اقتصادی کرد همانطور که حکومت طالبان نتوانست و شکست خورد يعنی دقيقاً به همین دلیل است که در ايران در رابطه با اینترنت خط مشی آیت الله خامنه ای که توسعه اينترنت در عین فيلتر کردن آن است، جلو رفت و نه خط مشی آیت الله جنتی که مانند طالبان میخواست اینترنت و تلویزیون ماهواره را ببندد. در نتیجه کسی لطفی به ما نکرده است که اینترنت در ایران اجازه رشد داشته است و ما نیز باید وقتی حقوق فردی مان در دسترسی به سایت هایی که میخواهیم نقض می شود شايسته است نظیر آن اسلامگرایان پاکستانی اعتراض کنیم تا فیلترها برداشته شود.

خلاصه کنم امروز اگر هر دولتی ادعا کند که برای ايران عظمت دوران کورش کبير يا قدرقدرتی دوران شاه عباس را به ارمغان آورده است و از آمريکا پيشی گرفته است بهتر است که بداند مردم ايران نيز حقوق فردی نه کمتر از مردم امريکا را از آن رژيم طلب خواهند کرد و هر نوع توجيهی برای قبول استبداد در واقع نشان می دهد که آن سخنوران خود به اين عظمت باور ندارند و سطح انتظاراتشان از ايران نه تنها در حد آمريکای قرن بيست و يکم نيست بلکه حتی در حد آمريکای قرن هجدهم نيز نيست و می خواهند خود و ديگران را نظير دوران انقلاب 57 فريب دهند. نميخواهم بگويم آنها که در يوتوب بالا نظرشان منعکس شده است قصد اسيب رساندن به مردم ايران را دارند اما اکثريت آنهايی نيز که در دوران حزب توده يا انقلاب 57 چنين اشتباهاتی را در رهنمود دادن به مردم ايران مرتکب شدند هدفشان ضرر زدن به مردم ما نبود (8).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم شهريور ماه 1389
August 27, 2010

1. http://www.ghandchi.com/569-KhameneiOpposition.htm
2. http://www.ghandchi.com/594-Sultanism.htm
3. http://www.ghandchi.com/598-Secularism_is_a_Human_Right.htm
4. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
5. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm
6. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
7. http://www.ghandchi.com/397-Descartes.htm
8. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm


پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۹

فيروزه خطيبی-برپایی نمایشگاهی در لندن به مناسبت چهلمین سال درگذشت جیمی هندریکس


برپایی نمایشگاهی در لندن به مناسبت چهلمین سال درگذشت جیمی هندریکس
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Jimmyhendrix-2010-8-26-101573473.html

موزه «هندل هاوس» لندن، جایگاه دائمی یادمان های هندل آهنگساز آلمانی تبار و محلی برای گرامیداشت یاد این هنرمند برجسته موسیقی کلاسیک است. اما این بار این موزه به بزرگداشت موسیقیدان سرشناس دیگری یعنی جیمی هندریکس فقید و نابغه موسیقی راک اختصاص داده شده است.

یادمان های جیمی هندریکس آهنگساز، خواننده و نوازنده چیره دست گیتار که نام او برای همیشه در صحنه موسیقی راک اندرول باقی خواهد ماند از تاریخ ٢٥ آگوست تا ٧ نوامبر در کنار آلات موسیقی زمان «هندل » و دست نوشته های او قرار خواهد گرفت. یادمان هایی چون یک گیتار الکتریکی، یک کت مخملی و اشعار و دست نوشته های هندریکس که ٤٠ سال پیش در یک چنین روزهایی درگذشته است.

در سال ١٩٦٨، جیمی هندریکس، این اسطوره موسیقی آمریکا و این گیتارنوازکم نظیر به همراه دوست دختر انگلیسی اش – کتی ایچینگهام در آپارتمانی در طبقه فوقانی خانه شماره ٢٣ خیابان بروک Brook Street ساکن شد و از سال ١٩٦٩ شروع به نواختن گیتار درکلوپ هایی درگوشه و کنار شهر لندن کرد و به این صورت قدم به جاده شهرت گذاشت.

بنا برگفته کتی ایچینگهام، هندریکس به خوبی می دانسته است که «جورج هندل» در سال ١٧٢٣ در همسایگی آن ها، در خانه شماره ٢٥ همین خیابان زندگی می کرده است.

سارا برادول، مدیر موزه «خانه هندل» می گوید:« من همیشه می خواستم نمایشگاهی از یادمان ها و آثار هندریکس ترتیب بدهم و فکر کردم که روز ١٨ سپتامبر که برابرست با چهلمین سال درگذشت این هنرمند بهترین موقعیت برای انجام چنین کاری باشد.»

بنا برگفته سارا برادول به نظر می رسد هندریکس در این محله بیش از هرجای دیگری احساس آرامش می کرده است:«آن ها اینجا را درست مثل خونه خودشون درست کردند. زمین هارو فرش کردند و پرده های آبی فیروزه ای آویزان کردند. بعد هم به فروشگاه های خیابان «پورتوبلو» Portobello رفتند و مقادیر زیادی پوستر و عکس برای دیوارها خریدند.» سارا برادول در حالی که به گوشه ای از یکی از این اطاق ها اشاره می کند می گوید:«هندریکس دوست داشته اینجا بنشیند و خیابان «کورونیشن»Coronation را تماشا کند. ظاهرا «آنا شارپلز» یکی از ساکنان سرشناس این خیابان همیشه از اینجا رد می شده است.»

آپارتمان کوچکی که هندریکس در آن زندگی می کرده اکنون دفتر مرکزی موزه «هندل هاوس» است. این آپارتمان هم از ١٥ تا ٢٦ سپتامبر برای بازدید عموم گشوده خواهد بود.

«راجر مایر» دوست و صدابردار کارهای جیمی هندریکس که جلوه های صوتی موسوم به اوکتاویای گیتار را برای هندریکس طراحی کرده می گوید او زمان زیادی را با هندریکس در این آپارتمان گذرانده است اما تجربه های او برخلاف تصورهمگان، فراز و نشیب چندانی نداشته است:«هندریکس عادت داشت پرده ها را بکشد و خانه را تاریک کند. به همین دلیل هم دوستان و هم کارانش او را خفاش می نامیدند.»

در میان اشیاء به نمایش گذاشته شده در کلکسیون هندریکس، یک گیتار و یک دست لباسی که او در یکی از کنسرت هایش در سال ١٩٦٩به تن داشته است نیز به چشم می خورد.

جیمی هندریکس، خواننده، ترانه نویس و گیتاریست آمریکایی، زاده شهر سیاتل در ایالت «واشنگتن» بود اما انگلستان را برای اقامت خود انتخاب کرده بود. بسیاری او را پدر گیتار الکتریک می دانند چرا که هندریکس توانست برای نخستین بار نقش «گیتاربرقی» را در آهنگ های خود برجسته کند. تا آن زمان گیتار الکتریک تنها به عنوان یک عنصر حاشیه ای به کار گرفته می شد و مکمل صدای خواننده بود و به صورت آکوردهای ساده و تکراری در این آهنگ ها به گوش شنونده می رسید. اما هندریکس این ساز را در صحنه موسیقی راک زمان خود تبدیل به یک عنصر کلیدی کرد. به همین دلیل هم باید گفت او بیشترین تاثیر را روی نوازندگان راک داشته است.

کارهای عجیب هندریکس مثل نواختن گیتار با دندان و زبان از ویژگی های منحصر به فرد هنرنوازندگی او بود. او هنگام نواختن به شدت تحت تاثیر احساساتی که موسیقی در او برانگیخته بود قرار می گرفت و یک بار در فستیوال پاپ «مونتری» عملی انجام داد که درنتیجه آن شهرتش به اوج رسید. هندریکس درپایان اجرای برنامه گیتارش را به افتخارتماشاگران عملا به آتش کشید.

جیمی هندریکس در سال ۱۹۶۶، با ترانه‌های خلسه‌آوری چون «Hey Joe» و «Purple Haze» و همچنین اجرای یک کنسرت موفق به مقام ستاره راک دست یافت. کتاب اطاقی از آینه ها «Room Full of Mirrors» به مناسبت سی و پنجمین سالگرد درگذشت او در سال ۱۹۷۰ منتشر شده‌است. راز مرگ او هنوز در هاله‌ای از ابهام باقی است چرا که هیچ گاه بطور قطعی معلوم نشد دلیل آن خودشی بوده یا بر حسب اتفاق به دلیل تداخل تاثیر مصرف زیاد مشروبات الکلی(که پیشتر در یک مهمانی شبانه مصرف کرده بود) و تعداد زیاد قرص‌های خواب‌آور رخ داده‌است.

جیمی هندریکس که در سال ٢٠٠٣ نامش در مجله موسیقی «رولینگ استون» درصدر فهرست صد گیتاریست برجسته تمام دوران قرار گرفت هم چون «جیم موریسون» و «جنیس جاپلین» راکر های هم دوره خود که به صورت مشابهی در همان سال و با فاصله چند ماه از یکدیگر درگذشتند جوانمرگ شد. هندریکس هنگام مرگ فقط ٢٧ سال داشت.



پاريس


ايميل فورورد شده

اينجا را کليک کنيد

چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

فیروزه خطیبی-تجلیل از یک آرشیتکت برجسته ایرانی در موزه هنری شهر لس آنجلس


تجلیل از یک آرشیتکت برجسته ایرانی در موزه هنری شهر لس آنجلس
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Seyhounevent-2010-8-25-101483254.html

انجمن معماران و طراحان ایرانی لس آنجلس طی مراسمی که در تالار «بینگ» موزه هنری این شهر LACMA برگزار می شد از هوشنگ سیحون، مهندس معماری که بنای مزار بوعلی سینا، مقبره نادرشاه و بنای یادبود عمرخیام در ایران از آثار طراحی اوست تجلیل کردند.

این مراسم که هم زمان با سالروز ٩٠ سالگی این هنرمند برجسته ساکن ونکوور کانادا برگزارمی شد، با خوشامد گویی نماینده انجمن معماران و طراحان ایرانی لس آنجلس و نمایش فیلم مستندی از زندگی حرفه ای مهندس سیحون آغازشد. این مستند که توسط نشریه «معمار» در داخل ایران تهیه شده ، تفسیرمصوری است از آثار و از نقش هوشنگ سیحون درصحنه هنر و معماری معاصر و تاثیری که او به عنوان استاد و رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برشاگردان بی شمارخود داشته است.

جلسه بزرگداشت مهندس سیحون با سخنرانی حسین امانت، طراح آرشیتکت میدان شهیاد که امروزه به میدان آزادی معروف است آغاز شد. این هنرمند و طراح برجسته ضمن یادآوری خاطرات دانشجویی در مکتب استاد هوشنگ سیحون که اغلب با سفرهای تحقیقی و آموزشی و دیدار از بناهای تاریخی و مهم معماری ایران همراه بود در مورد مسئله کروکی کردن یا طراحی پیش از انجام معماری که هوشنگ سیحون مبتکر آن بوده است سخن گفت با تاکید بر این مسئله که « هرگز پیش از مهندس سیحون که از کودکی به نقاشی و طراحی می پرداخته چنین رسمی رایج نبوده است و امروزه هنوز هم در مدارس معماری ایران از کروکی کردن طرح به عنوان یکی از تکنیک های ضروری معماری استفاده می شود.»

دربخش دیگری از این برنامه سه ساعته پروفسور تالین گرگور، کارشناس معماری مدرن و معاصر خارج از کشورهای غربی درباره خصوصیات طرح های معماری مهندس سیحون، این طراح برجسته آرامگاه بزرگانی چون «کمال الملک»، کلنل محمد تقی پسیان ، بنای موزه شهر توس و ساختمان بانک سپه در میدان توپخانه سخن گفت.

هوشنگ سیحون در سال ۱۲۹۹ در تهران و در خانواده ای اهل موسیقی به‌دنیا آمد. پدر بزرگ او میرزا عبدالله فراهانی بنيانگذار موسيقی سنتی و معروف به پدر موسيقی سنتی ايران بوده است. مادرش، مولود خانم، از نوازندگان تار و سه تار و احمد عبادی استاد بزرگ سه تار نیز دايی سيحون است. او پس از پایان تحصیلات معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، به دعوت آندره گدار (رئيس اداره باستان شناسی وقت ايران) برای دامه تحصيل به فرانسه می رود و در دانشسرای عالی هنرهای زیبای پاریس (بوزار) به مدت ۳ سال تحت تعليم « اوتلو زاوارونی» به تكميل فراگیری هنر معماری می پردازد و در سال ۱۹۴۹ با درجه دكترای هنر از این دانشسرا فارغ التحصیل می شود. او در بازگشت به ایران در سن ٢٣ سالگی نخستین اثرمعماری خود که بنای یادبودی بر مزار بوعلی سینا بوده است را طراحی می کند.

سيحون در طول سال ها فعالیت هنری و فرهنگی، عضو شورای ملی باستان شناسی ، شورای عالی شهرسازی، شورای مركزی تمام دانشگاههای ايران و کمیته بین المللی ایکوموس Icomos(وابسته به يونسكو در پيش ازانقلاب) بوده و به مدت ۱۵ سال مسؤوليت مرمت بناهای تاريخی ايران را برعهده داشته است.

استاد هوشنگ سیحون که سال ها به تدریس در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران اشتغال داشته و یک دوره نیز به ریاست این دانشکده رسید به عنوان «سازنده بناهای ماندگار» شناخته شده است. هنرمندی که آرامگاه بزرگانی چون فردوسی و خیام و بسیاری از بناهای برجسته دیگری که امروز از افتخارات معماری ایران محسوب می شود از آثار او به شمار می رود. او هم چنین طراحی ساختمان های سازمان نقشه برداری كل كشور، کارخانه نخ ريسی كوروس اخوان، كارخانه آرد مرشدی، مجتمع آموزشی ياغچی آباد، سينما آسيا، سينما سانترال، كارخانه كانادادرای (زمزم فعلی ) در تهران و اهواز ، كارخانه يخ سازی كورس اخوان و حدود ۱۵۰ پروژه مسکونی خصوصی را بر عهده داشته است.

استاد هوشنگ سیحون طراح یا نقش اندازی است که در دنیای ابعاد، از معانی پر رمز و راز باطن سخن به میان می‌آورد و معانی و فلسفه نظری و وجودی بزرگانی که او معمار و طراح آرامگاه آن ها بوده است ، در نقش های بناهای یادبودی که برمزار آن ها ساخته است به خوبی نمایان ‌است. به عنوان مثال در ۱۳۳۸، هوشنگ سیحون آرامگاه حکیم عمر خیام را بر مبنای اصول ریاضی و هندسی خیام ، محاسبه و طراحی کرده‌است.

مهندس سیحون در کتاب «نگاهی به ایران» خود در مورد بنای آرامگاه نادر شاه افشار می‌نویسد:« ماده اصلی ساختمان از سنگ خارای منطقه کوهسنگی مشهد، مشهور به سنگ هر کاره‌است، این سنگ یکی از مقاوم ترین سنگ هایی ست که در ایران وجود دارد.»

او دلیل این انتخاب را «برجسته ساختن صلابت و عظمت نادر شاه افشار» می خواند و در ادامه این مطلب می‌نویسد: «شکل کلی و مقبره نادر به شکل شش ضلعی متناسبی است که، شکلِ سیاه چادرها را در تماشاگر بنا تداعی می‌کند، دلیل این امر هم این نکته ‌است که نادر به جای کاخ در زیر چادر زندگی می‌کرد».

سیحون در طول سال ها در کنار معماری، به نقاشی از مناظر و روستاهای ایران نیز می‌پرداخت و نمایشگاه‌هایی از این بخش از آثار خود در ایران و کشورهای دیگر جهان برپا کرده‌است. آثار وی در نمایشگاهی در دانشگاه ماساچوست در سال ۱۹۷۲ در کنار آثار هنرمندانی چون پیکاسو و سالوادور دالی قرار گرفت. یکی از آثار هوشنگ سیحون که در این نمایشگاه ویژه به نمایش گذاشته شد، تابلویی از «کلاف های خطی» این هنرمند بود که در آن سیحون از شیوه ابداعی و بی سابقه ای از خطوط موازی و پرپیچ و تابی که هیچگاه یکدیگر را قطع نمی کنند استفاده کرده بود. مجموعه ای از آثارنقاشی هوشنگ سیحون که توسط دانشگاه های هاروارد و برکلی گردآوری شده است هم اکنون دراین موسسات فرهنگی نگهداری می شود.

برنامه گرامی داشت هوشنگ سیحون با حضور شهردار شهر بورلی هیلز و مدعوینی که از سراسر جهان برای شرکت در این جلسه به شهر لس آنجلس آمده بودند با با سخنرانی نماینده انجمن معماران و طراحان ایرانی و اجرای موسیقی آوانگاراد توسط «سوسن دیهیم»، آهنگساز و وکالیست بین المللی ادامه یافت و پس از اجرای موسیقی سنتی توسط پژمان حدادی نوازنده سازهای کوبه ای، استاد منوچهر صادقی ، موسیقی دان ،آهنگساز و استاد دانشگاه ساکن این شهر قطعه ای از ساخته های خود را به مهندس سیحون اهدا کرد.



فیروزه خطیبی-بهای گزاف روبوسی دوستانه علیرضا افتخاری با احمدی نژاد: مهاجرت به فرانسه


بهای گزاف روبوسی دوستانه علیرضا افتخاری با احمدی نژاد: مهاجرت به فرانسه
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Eftekhari-2010-8-25-101497524.html

بنا برگزارش خبرگزاری های داخل کشور از جمله «خبرآنلاین»، علیرضا افتخاری خواننده موسیقی سنتی که در جشنی به مناسبت گرامی داشت ارزش و منزلت خبرنگاران در تهران ضمن روبوسی با محمود احمدی نژاد رئیس جمهور رژیم اسلامی به او گفته بود:«خیلی دوستتان دارم» دراثر عواقب منفی این برخورد دوستانه درمیان مخالفان احمدی نژاد تصمیم گرفته است که از ایران به فرانسه رفته و دراین کشوراقامت کند.

افتخاری به خبرنگار «خبرآنلاین» گفته است:«در پی اتفاقاتی که اخیرا ناخواسته گرفتارش شدم و هجمه بسیاری که بعد از آن، برای خود و خانواده‌ام پیش آمد، رفتن را به ماندن ترجیح می‌دهم، و قصد دارم از ایران بروم و در فرانسه زندگی کنم.»

بنا برخبر مندرج در این نشریه اینترنتی:«علیرضا افتخاری که سال ها از محبوب ترین خوانندگان موسیقی سنتی بوده است ضمن ابراز ناراحتی از وقوع وقایع و اتفاقاتی «شبه سیاسی» قصد ترک وطن دارد.».

یک جشن و هزار دردسر

در روزجشن گرامیداشت ارزش و منزلت خبرنگاران در تهران علیرضا افتخاری هم یکی از مدعوین بود که به روی صحنه رفت و همانجا بود که احمدی نژاد به سمت او رفته و با او دیده بوسی می کند.افتخاری در این باره می گوید: «رییس جمهور به محضی که به نزد من رسید خودش را از طرفداران و علاقمندان پیگیر آثارم معرفی کرد و من به رسم تشکر از این ابراز علاقه، او را در آغوش گرفتم».

ابراز علاقه و ادای رسم ادب، توسط افتخاری به همین‌جا ختم نشد. آن چنان که همین اتفاق در محافل خبری ایران این چنین نقل شد:« افتخاری انرژی بیشتری صرف این ادای احترام کرد». بر اساس گزارش ایرنا:«این استاد آواز موسیقی اصیل ایرانی پس از آن که رییس جمهور را در آغوش کشید، به او گفت: «آقای رییس‌جمهور دوستت دارم.»

اما افتخاری در گفت و گو با «خبرآنلاین» این ابراز دوستی را متعلق به همه مردم ایران می‌داند و اصرار دارد که همه مردم ایران را دوست دارد و رییس جمهور را به عنوان فردی از میان همین مردم مورد احترام و ادب قرار داده است.

وی در تایید این ابراز علاقه به هموطنانش، گفت: «همان روز هم، در ادامه این مراسم و در حالیکه که خبرنگارانی از اغلب رسانه‌ها و تنی چند از هنرمندان شاهد بودند، پس از به آغوش کشیدن رییس جمهور، گفتم این حرف را ازروی خودستایی و تکلف نمی‌گویم، بلکه ازدلم برخاسته و حرف دل من است.»

البته وی در اعتراض به بازتابی که این رفتارش داشته، به آن چه که در پی ابراز دوستی به رییس جمهور، به زبان آورد اشاره‌ای نمی‌کند، اما همه را نشات گرفته از ابراز علاقه رییس جمهور به موسیقی می‌داند. افتخاری در این مراسم چند قطعه موسیقی در وصف عروج مردان خدا و شهدا به ویژه خبرنگاران شهید خواند، که اساسا برای همین به آن مراسم آمده بود و اتفاقا فضای مراسم را به شدت تحت تاثیر قرار داد و حضار،به ویژه مسوولان و اهالی رسانه از اجرای او استقبال بسیاری هم کردند.اما پیرو همین مراسم و انتشار اخباری در حول و حوش آن ، موجی از انتقادها و دلخوری‌ها افتخاری را در بر گرفت، تا جایی که او وادار به عکس‌العمل شد.

علیرضا افتخاری در این باره به «خبرآنلاین» گفت: «در پی این اتفاقات ، رفتن را به ماندن ترجیح می دهم.» او در این باره توضیح داد: «پس از آن مراسم و مسایل بسیاری که در پی آن پیش آمد، برخوردهای بدی با من و خانواده‌ام صورت گرفت، پیگیری‌هایی که خبرنگاران هم داشتند به نوعی در حادشدن این ماجرا تاثیر داشت. »

وی اضافه کرد: «همین پیگیری‌ها و بی انصافی‌های برخی، ماجرا را برای ما بسیار ناگوار کرد. ناگوار، نه از آن روی که رسم ادب به جا آوردم، بلکه به خاطر برداشت‌های نادرستی که از رابطه من با رییس جمهور شد.»

خواننده «آلبوم قلندر وار» ادامه داد: «چون رسم ادب و حرمت مجلس را به جا آوردم، که جزو فرهنگ و بخشی از مرام ایرانی هاست به هیچ وجه ناراحت نیستم. همان روزها هم به برخی رسانه‌ها که با بی انصافی به ماجرا نگاه می‌کردند گفتم که اگر هر کس دیگری هم به جز شخص آقای احمدی نژاد برای تبادل ادب و ادای احترام به سمت من می‌آمد، همان گونه با او به گرمی مواجه می‌شدم که با رییس جمهور شدم و چه کنم که ایشان کارهای مرا دوست دارد و این تبادل اخلاقی فقط برای موسیقی است.»

ماجرای رمضان و ربنای شجریان

خواننده موسیقی سنتی کشور در حال مواجهه با بازتاب‌های دیدار با رییس قوه مجریه بود که با پیش آمدن ماه مبارک رمضان و پخش نشدن «ربنا» با صدای شجریان، برخی رسانه‌های خارجی، با تهیه گزارش‌هایی که جهت گیری خاصی داشت، اعلام کردند که در پی حذف این قطعه از صدا و سیما، افتخاری می‌خواهد جایگزین «ربنا» رابخواند و در اختیار صدا و سیما بگذارد.

در این میان ، افتخاری در یادداشتی که در «خبرآنلاین» منتشر شد با تکذیب این خبر، یافتن جایگزین برای آن قطعه را نشدنی دانست و با ابراز ارادت به دیگر استاد آواز ایرانی اعلام کرد که مردم می‌توانند از طرق دیگری، به جز شبکه‌های صدا وسیما، این قطعه را در خانه هایشان بشنوند و حتما هم خواهند شنید. البته او در همین یادداشت از رسانه ملی خواست که این قطعه را همچون گذشته با صدای شجریان پخش کند.

او در این یادداشت از برخوردهای سیاسی با هنرمندان نیز ابراز ناراحتی کرده و نوشته بود: «چرا باید دنبال دیگرانی باشیم تا این قطعه دلنشین را بازخوانی کنند و چرا از داشته هایمان بهره نمی‌بریم؟ بهتر است که شائبه‌ها را برطرف کنیم و دامن هنر را به سیاست آغشته نکنیم.»

این اظهار نظر افتخاری بازتاب‌های جالب توجهی داشت به طوری که خودش در این باره به خبرنگار ما گفت: «این یادداشت که حاوی بخشی از دیدگاه‌های من درباره پرهیز از هر گونه ورود هنرمندان به سیاست و پرهیز مسوولان از نگرش سیاسی به هنرمندان بود، فضای منفی پیش آمده را قدری تلطیف کرد.»

اگر چه خودش می‌افزاید بعد از انتشار این یادداشت برخی از مدیران رسانه ملی در تماس با وی، او را از این بابت و به خاطر اسم بردن از محمدرضا شجریان بسیار سرزنش کرده‌اند، اما به این ترتیب هم ماجرا پایان نیافت.

علیرضا افتخاری در ادامه این گفتگو به خبرنگار «خبرآنلاین» می گوید:«شب گذشته خبرنگار «صدای آمریکا» با من تماس گرفت و نکاتی را مطرح کرد که به او گفتم من هرگز به ملت ایران، کشور عزیر و مسئولان کشورم پشت نخواهم کرد.»

افتخاری با تاکید بر اینکه هرگز اجازه سوء استفاده و موج‌سواری به رسانه‌های خارجی را نخواهد داد، افزود: «باید خطاب به تمام رسانه‌های داخلی و خارجی که متاسفانه دچار برخی سوء برداشت‌ها شدند بگویم که باز هم در هر کجای دنیا که احدی از آحاد مردم ایران را ببینم، مثل همه سال‌های زندگی‌ام، با اشتیاق تمام به او به عنوان یک هموطن اظهار ارادت می‌کنم؛ چه در ایران باشم و چه در کشوری دیگر.»

او با انتقاد و ابراز گلایه از رییس جمهور و گروه فرهنگی دولت، اظهار کرد: «پس از این پیش آمدها و تبعات بسیاری که برای من و خانواده‌ام به وجود آمد، حتی برای یک بار یکی از اطرافیان متعددی که رییس جمهور دارد، احوالی از ما نپرسید تا حداقل بدانم کارم درست بوده یا نه اما اکنون می‌گویم نه.»

نامه‌ خداحافظی علیرضا افتخاری

افتخاری همچنین به «خبر آنلاین» گفت که قبل از رفتن از کشور حتما نامه‌ای به رییس جمهور و تیم فرهنگی دولت می‌نویسد و گلایه‌هایش را با ایشان مطرح می‌کند. او به برخی از مفاد این نامه اشاره کرد و گفت: «در این نامه خطاب به رییس جمهور خواهم نوشت که شما حتما در جریان آن چه برای من پیش آمد قرار گرفته‌اید، اما هیچ واکنشی نشان ندادید.»

افتخاری تاکید کرد: برای ایشان می‌نویسم که «شاید شما ما را یکی از حواشی دانستید که به موضوعاتی که پیش آمد توجه نکردید. بر این اساس با چند دهه فعالیت در زمینه حفظ و گسترش موسیقی اصیل و عرفانی ایرانی، به قدری این ماجراها آزارم داد که برای رهایی از آن، کشورم را ترک می‌کنم.»

اوگفت: «در این نامه از رییس جمهور می‌پرسم چطور حتی یکی از دوستان شما هم فرصت نکرد حالی از اینجانب، به عنوان کسی که سال‌ها برای موسیقی اصیل این کشور زحمت کشیده، بپرسد؟ حال آنکه من تنها به خاطر سوء تفاهم‌های ایجاد شده از دیدار با شما تحت فشار قرار گرفتم.» افتخاری تاکید کرد که در این نامه از رییس جمهور می‌خواهد که به جای او خودش جوابگوی مردم باشد.

این هنرمند مطرح موسیقی ایران در گفتگو با خبرآنلاین، برخی از این نوع رفتارها را تلاش برای حذف خود از عرصه موسیقی تعبیر کرد و خطاب به کسانی که چنین میلی دارند، گفت که به زودی با سفر به فرانسه، به خواسته‌هایشان می‌رسند.

«به خاطر این مسائل که افسردگی مفرطی برایم داشته قصد دارم از ایران بروم و در فرانسه زندگی کنم.» او با اعلام این مطلب، تاکید کرد که کارهای سفرش را هم انجام داده و مراحل مربوط به خروج را سپری کرده است. این هنرمند اصفهانی در برابر اصرار خبرنگار ما مبنی بر صبر و تامل در انجام این تصمیم گفت: «اگر خودم هم بخواهم باید شرایط به نفع خانواده‌ام تغییر کند تا بتوانیم بمانیم و ادامه بدهیم.»

افتخاری در پاسخ به اینکه اگر فضا و شرایط به نوعی مناسب شود و مسئولان نیز در رفتار خود تجدید نظر کنند، قید رفتن به خارج از کشور را می‌زنید، قدری مکث کرد و با ناامیدی گفت: «بعید می‌دانم اما باید دید چه پیش می‌آید.»

گله گذاری از جام جم

این هنرمند عرصه موسیقی از رییس سازمان صدا و سیما هم گله کرد و گفت: «در طی سی سال گذشته به قدری آثار مرا بدون اجازه‌ام پخش کرده‌اند که بی حساب است، اما دریغ از اندکی مهر و محبت.»

او خطاب به ضرغامی گفت: «اگر قصدی به جز خدمت به مردم کشورم داشتم، اکنون به خاطر پخش صد‌ها اثرم باید میلیاردها تومان ازآن سازمان مطالبه می‌کردم، اما چون به قصد خدمت و تلطیف روح وروان هموطنانم آثارم را خوانده‌ام، نه تنها درخواستی از سازمان صداوسیما نکردم، بلکه همیشه هم با این عزیزان نهایت همکاری را داشته‌ام. اما گمان نمی‌کردم ایشان هم تا این حد بی‌مهر باشند و توجهی به هنرمندان نداشته باشند و دستمزد سال‌ها همکاری مرا به این نحو وبا کم لطفی فراوان ندهند.»

سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

فیروزه خطیبی-«آخرین رقاص مائو»!


«آخرین رقاص مائو»!
فیروزه خطیبی
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/MaoLastDancer-2010-8-24-101394079.html


«آخرین رقاص مائو» Mao's Last Dancer نام فیلم تازه «بروس برسفورد» کارگردان برجسته و موفق استرالیایی است که تا کنون بیش از ٣٠ فیلم سینمایی از جمله «پارتی دان»Don's Party و فیلم برنده اسکار«راننده برای خانم دیزی» Driving Miss Daisy را تهیه و کارگردانی کرده است و فیلم «بیلی الیوت» و فیلم دیگری به نام «و با شرکت پانچو ویلا» ی او که در سال ٢٠٠٣ بر روی اکران آمده است و در ایران با عنوان «پانچو ویا» به نمایش گذاشته شد به شدت مورد توجه تماشاگران قرار گرفت.

فیلم «آخرین رقاص مائو» هم چون «بیلی الیوت» یک فیلم دلگرمی بخش و امیدوارکننده است. اما برخلاف فیلم هایی چون «راکی» که در آن قهرمان اول فیلم یک کارگر ساده است که با تلاش و کوششی فراوان و خستگی ناپذیرخود را به مقام قهرمانی بوکس می رساند، این بار درفیلم « آخرین رقاص مائو» یک رقاص باله برخلاف جهت معمول زندگی در یک کشورکمونیستی با مقامات کشور چین در می افتد و درنهایت خود را به مدارج بالای هنری در یک کشور به اصطلاح «کاپیتالیستی» می رساند و تماشاگر هم متوجه می شود که زندگی در شرایط شستشوی مغزی در یک کشور بدون آزادی های فردی و اجتماعی حقیقتا چه مفهومی دارد.

مثل بسیاری از فیلم های دیگر این «ژانر» سینمایی، درطول تماشای فیلم «آخرین رقاص مائو» ، با عمیق ترین احساسات تماشاگر بازی شده است. «برسفورد» که تا کنون ٤ جایزه اسکار برای بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را به خود اختصاص داده است می داند چگونه با مهارت تماشاگر خود را در تمام لحظات فیلم به داستان آن جلب کند. این درحالی است که تقریبا اغلب این تماشاگران هم با میل شدید روایتگری او را دنبال می کنند. به همین جهت نیز فیلم «آخرین رقاص مائو» را باید فیلمی برای تماشاگران خواند و نه فیلمی منحصرا برای منتقدین سینمایی. این فیلمی است که به نظر می رسد قلب تماشاگران را بیشتر از جوایز سینمایی به دست خواهد آورد و به همین ترتیب فروش گیشه آن نیز درچند روز نخست نمایش قابل توجه بوده است.



فیلم «آخرین رقاص مائو» برداشتی است از روی کتاب خاطرات «لی کونشین»، یک پسربچه دهاتی از یکی از روستاهای دوردست چین که در ١١ سالگی توسط مقامات دولتی از خانواده اش جدا می شود تا در مدرسه رقص «مادام مائو» در پکن به یادگیری رقص باله بپردازد. «لی» که باید با مشکلاتی از قبیل ، غم دوری از خانه و خانواده ، لاغری بیش از حد و ضعف جسمانی بجنگد با سعی و کوشش و پشتکاری که به خرج می دهد به مرحله ای می رسد که در یک برنامه تبادل فرهنگی بین چین و آمریکا از او دعوت می شود تا برای اجرای چند برنامه هنری ، به طور موقت، برای مدت ٣ ماه به کمپانی باله هوستون در ایالات متحده آمریکا بپیوندد. اقامت کوتاه در آمریکا، چشیدن مزه آزادی و چند واقعه شیرین در رابطه با تفاوت های فرهنگی نهایتا موجب می شود تا این رقاص جوان تصمیم بگیرد از بازگشت به «چین» این کشور تحت حکومت رژیم کمونیستی خودداری کند.

فیلم هنگامی به اوج دراماتیک خود می رسد که «لی» به همراه نامزد آمریکایی، مدیرکمپانی باله و وکیل خود به کنسولگری چین در «هوستون» می رود تا تصمیم خود را رسما به مقامات چینی ابلاغ کند. اما این مقامات درمحوطه کنسولگری که حکم خاک چین را دارد، «لی» را به زور از دوستانش جدا کرده و در اطاق مخصوصی تا بازگرداندن او به «چین» زندانی می کنند. در اینجاست که وکیل «لی» که پیش از آن ترتیب ازدواج محرمانه او را با نامزد آمریکاییش را داده است، با مانورهای قانونی در عرض چند ساعت ترتیبی می دهد تا مقامات چینی مجبور به آزاد ساختن «لی» از زندان داخل کنسولگری شوند. به این صورت «لی» رسما به دولت آمریکا پناهنده می شود. اما این پسربچه روستایی پیشین و این ستاره رقص «کمپانی باله هوستون» که درمقابل رئیس جمهور آمریکا دست به اجرای برنامه زده است بایستی بهای گزافی برای رسیدن به آرزوی دیرین خود که همان زندگی در جهان آزاد باشد بپردازد و باید برای همیشه از ملاقات با اعضای خانواده خود محروم شود. مسئله ای که فکرعذاب دهنده آن همواره «لی» را تعقیب می کند. هرچند بلندهمتی های حرفه ای تا حدودی درد دوری از خانواده را تسکین می دهد. اما در نهایت دولت چین اجازه می دهد تا پدرو مادر «لی» برای تماشای اجرای برنامه پسرشان پس از سال ها ممنوعیت به «هوستون» مسافرت کنند و این کار که به صورتی بدون اطلاع «لی» انجام شده فیلم «آخرین رقاص مائو» را در لحظه ملاقات پدر و مادر با پسرهنرمند و موفقشان، یک بار دیگر به اوج می رساند.

مثل فیلم های دیگری ازاین «ژانر» سینمایی، در فیلم «آخرین رقاص مائو» نیز همه چیز به صورت سفید و سیاه ترسیم شده است. ماشین تبلیغاتی رژیم کمونیستی چین، از همان اوان کودکی به «لی» آموخته است که فرهنگ آمریکایی را بزرگ ترین دشمن خلق به شمار آورد. درحالی که درهمان اولین برخورد با این فرهنگ در«هوستون»، «لی» همه چیز این فرهنگ را دوست دارد و گاه حتی آن را «خارق العاده» Fantastic می بیند. برخوردهای فرهنگی که در فیلم بین رقاص جوان چینی و فرهنگ آمریکایی گنجانده شده طنزآلود و گاه حتی خنده آور است. تا جایی که «لی» همه چیز آمریکا را خیلی خیلی خوب می بیند و همه چیز چین به غیر از اعضای خانواده خود را خیلی خیلی بد می پندارد. یک بار هم از زبان او می شنویم که احساس می کند باله رقصیدنش هم به خاطر این آزادی که وجود دارد دچارتحولات مثبتی شده است:«احساس می کنم در این جهان آزاد بهترمی توانم برقصم و بدنم و حرکاتم آزاد ترشده است.»

بهترین نقش فیلم «آخرین رقاص مائو»، برعهده بروس گرینوود، بازیگر برجسته استرالیایی است که در نقش حساس طراح رقص و مدیر کمپانی باله ای که «لی» را برای رقص در هوستون انتخاب می کند می درخشد.شخصیت «بن استیونسن» با بازی «گرینوود» دچار احساسات پیچیده ای است که به مسئله بغرنج پناهندگی یک رقاص جوان باله چینی به آمریکا ابعاد تازه ای می بخشد. اما مهم تر ازهرچیز دیگر گنجاندن برخی از بهترین قطعات باله در این فیلم است. به ویژه صحنه فراموش نشدنی آخر فیلم و هنگامی که «لی» با کسب اجازه از دولت چین به دهکده زادگاه خود در کوهستان های شمال غربی چین باز می گردد و به همراه دوست دختر آمریکایی خود که او نیز یک بالرین برجسته است، وسط میدان خاکی، برای اهالی دهکده کوچک و اولین معلم رقص خود «آقای شین» به اجرای یک باله کلاسیک زیبا می پردازد.

فیلم «آخرین رقاص مائو» که در هفته اول نمایش از فروش قابل توجهی برخوردار بوده است، پیش از این در چند جشنواره سینمایی از جمله «جشنواره بین المللی فیلم تورنتو» به نمایش درآمده است.

دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۹

نامه جمعی از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج به پریزیدنت داسیلوا


نامه جمعی از زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج به پریزیدنت داسیلوا
http://www.ghandchi.com/TabarzadiSaharkhizplus.htm

حضور پرزیدنت داسیلوا، رییس جمهور محترم برزیل
با گرم ترین و صمیمانه ترین درودها برای شما و مردم برزیل
عالی جناب،
ما امضاء کنندگان و حمایت کنندگان این نامه می دانیم که شما راه دشوار رسیدن به دموکراسی را از پایه ای ترین سطوح مبارزات سندیکایی تا سر حد فدراسیون های سراسری کارگری برزیل و در عرصه های سیاست جهانی با همراهی آرای مردم دموکرات و آزادی خواه برزیل طی نموده اید . ما جمعی از فعالان اتحادیه ای و سندیکایی، عقیدتی و سیاسی که صرفاً به دلیل انجام وظایف شغلی و سندیکایی و آرایمان در زندان های جمهوری اسلامی محبوس شده ایم، ملاحظه کردیم که شما از حقوق انسانی یک زن و مادر ایرانی دفاع نموده و حتی آماده دادن پناهندگی به نامبرده شدید . دیدن چنین برخورد بشر دوستانه ای ما را بر آن داشت تا از شما بخواهیم که برای بهتر شناختن مقاماتی که در ایران خود را دوستان شما معرفی می کنند بخواهید تا نسبت به رعایت حقوق انسانی و آزادی ما اقدام نمایند، هر چند که برخورد و جواب آنها برای آزادی آن خانم هم به شما گوشه ای از رعایت حقوق بشر توسط این آقایان را به شما و جهانیان نشان می دهد .
عالی جناب داسیلوا،
به عنوان بخشی از نمایندگان کارگری – روشن فکری صنوف و مشاغل گوناگون از شما به عنوان یک عضو اتحادیه ها و فدراسیون های کارگری و یکی از رهبران ملت های بزرگ کشور های جهان و خصوصاً آمریکای لاتین با آن سوابق آزادی خواهانه و عدالت جویانه، می خواهیم که از مقاماتی که در کشور ما خود را دوست شما معرفی می کنند بخواهید که تمام زندانیان اتحادیه ای، کارگری، سیاسی و عقدیتی را آزاد نمایند . با طرح چنین درخواست دوستانه ای شما شناخت بیشتری از این مقامات به دست می آورید .
در خاتمه بهترین آرزوهای خود را برای شما و مردم برزیل در راه رسیدن به موفقیت های بیشتر ابراز می داریم .

زنده باد همبستگی بین المللی زحمت کشان و آزادی خواهان

اسامی امضاء کنندگان :
• منصور اسانلو، عضو IFT
• حشمت الله طبرزدی، عضو اتحادیه دانشجویان و دانش آموختگان ایران
• رسول بداغی، عضو IEO
• رضا رفیعی، عضو IJF
• عیسی سحر خیر، عضو IJF

To the kind attention of : His Excellency Mr. Lola Da Silva, The Honorable President of Brazil
Belao signatories, Unionist and members of labor syndicates of Iran, Who are in prison clue to their mobilization and activities in defense of labor rights and demand for better working conditions, Send the Brazilian nation and your kind self their deepest regards .
Neared aware and proud of your past activities and straggle for the improvement of light for the Brazilian masses, Specially advancement of labor rights and conditions . Your activities as the leader of the shoe makers syndicate, In coordination with other Brazilian workers federations in support of universal human rights declaration and international workers rights, Are widespread knowledge within the Iranian workers syndications, For the oppressed labor movement in Iran .
We have recently learned that your excellency has taken a moral and human step to save an Iranian mother on the death raw . This gesture has touched of millions of Iranian men and women, And once again has made the Iran unionists very proud of the you .
As a friend of the Iranian nation and the government of Iran, You are able and capable to assert pressure on the Iranian officials to ether forgive the Iranian death raw mother, Or to accept your offer of political asylum to her .
On the offer hand, Many more Iranian prisoners, Who are innocent labor activists, Union and syndicate members, are serving time in Iranian prisons, Their only crime is their desire to strengthen the union movement in Iran in support of justice for labor.
They, As well, look upon you to use your influence to free them from prison .
These prisoners are members of the international labor organization and other international organization, Such as W. F. T. V. and I. T. U. C., Human rights activities and journalists . Members of the International Journalists Federation and Reporters Without Frontiers, Teachers belonging to the International Education and Teachers Federation, And laborious members of International Transportation Federation .
The signatories of the open letter, Who are spending unjust prison terms, Look upon your solidarity and sincere efforts towards their request .
Last, But not least, We request from you to kindly give our heart warm regards to the hard working people of Brazil, And we hope the solidarity of our two nations serve the interests of global peace and prosperity for all .

Long live global peace, Freedom, Justice and democracy

A list of the prisoners supporting this letter is included :
• M. Osanloo, Member of IFT
• H. Tabarzadi, Member of IDF
• R. Bodaghi, Member of IEO
• R. Rafie, Member of IJF
• E. SaharKhiz, Member of IJF

فيروزه خطيبی-درگذشت مسعود برزین روزنامه نگار قدیمی و مورخ تاریخ روزنامه نگاری در ایران


درگذشت مسعود برزین روزنامه نگار قدیمی و مورخ تاریخ روزنامه نگاری در ایران
فيروزه خطيبی
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/Barzin-2010-8-23-101309809.html

مسعود برزین، مترجم و شارح مهاتما گاندی که یکی از مورخین تاریخ روزنامه نگاری در ایران به شمار می رفت پس از یک دوره بیماری روز چهارشنبه، ٢٧ مرداد در سن ٩٠ سالگی در تهران درگذشت.

برزین در زمان ریاست سید حسین نصر بر دفتر ملکه پیشین ایران، ریاست روابط عمومی آن دفتر را بر عهده داشت و مدتی هم رئیس سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران بود. او فعالیت های فرهنگی خود را از زمان تحصیل با تدریس در دبیرستان فیروز بهرام آغاز کرد. سپس مترجم خبرگزاری پارس، خبرنگار و سردبیر مهر ایران و سردبیر مجله خواندنی‌ها شد.

برزین در پایان جنگ جهانی دوم به عنوان خبرنگار در کنفرانس صلح پاریس شرکت کرد. پس از آن مدتی رابط فرهنگی سفارت هند در تهران و سپس مسئول روابط عمومی شرکت نفت بود.

این روزنامه نگار برجسته همواره نوشتن پنج كتاب تحقیقی در حوزه روزنامه ‌نگاری و تشکیل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران در دهه چهل را از افتخارات خود می دانست. تلاشی كه مسعود برزین با یاری سه همکار مطبوعاتی‌ خود به ثمر رساند و سپس به سمت نخستین دبیر این سندیکا برگزیده شد.

برزین چند سال پیش در گفتگویی با یکی از نشریات داخل ایران در مورد آغاز فعالیت های مطبوعاتی خود گفته بود: «آقای ناطقی، ناظم دبستان ادب، پشت مسجد سپهسالار، در سال ١٣١١، مردی خشن ولی گاه مهربان بود. با یکی از همکلاسی ها که مثل من از روزنامه‌ های آن زمان خوشش می‌ آمد، یک مثلاً روزنامه ای دیواری به قطع کاغذ نوشتیم و به آن حاشیه رنگی اضافه کردیم و اسم آقای ناظم را به عنوان صاحب ‌امتیاز و سردبیر نوشتیم. روزنامه را با شوق و شعف بسیار نزد آقای ناطقی بردیم. آن را به حضور جناب آقای ناظم تقدیم کردیم و منتظر ماندیم تا به ستون های آن نگاه کند و ما را به شدت هر چه تمام ‌تر تشویق كند. ولی او روزنامه را از میان جر داد و گفت بروید پی درستان. این فضولی ها به شماها نیامده!!!

چند سال بعد عشقم به روزنامه‌ نگاری فقط در فکرم بود. تا اینکه بعد از مدتی نخستین مقاله‌ ام در یک روزنامه منتشر شد. از ذوق روی پا بند نبودم. از میدان بهارستان تا خانه‌ مان در خیابان عین ‌الدوله دویدم تا روزنامه را به خواهرانم برسانم. شادی محیط خانواده اولین عامل تشویق به ادامه حیات مطبوعاتی ‌ام بود. ولی درآمد مطبوعاتی در آن سال ها بسیار کم بود. برای به دست آوردن درآمد بیشتر دست به کارهای دیگر زدم. ترجمه برای چندین روزنامه، سردبیری روزنامه مهر ایران، سردبیری مجله خواندنیها، تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان فیروز بهرام، معلمی سرخانه، ترجمه و مقاله ‌نویسی برای مجلات هفتگی و ماهانه، تدریس در کلاس های آزاد زبان، تا سردبیری مجله هند نوین در سفارت هند.

علاقه من به تاریخ مطبوعات و به طور کلی آنچه به رسانه مربوط می ‌شد و عشق به اینکه بتوانم تصویری منسجم از نقشی که روزنامه ‌نگاری در ایران داشته است، به طرح بکشم، باعث شد بر تحقیق در این باره تمرکز کنم.»

مسعود برزین نویسنده کتاب های «سیری در مطبوعات ایران»، «مطبوعات ایران ١٣۴٣-١٣۵٣»، فرهنگ اصطلاحات روزنامه نگاری فارسی، شناسنامه مطبوعات ایران، تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران بوده است و با یاری سه همکار مطبوعاتی خود توانست سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران را در دهه چهل پایه گذاری کند: «آنچه همیشه مرا در این راه مصمم و پرامید نگه داشت عشق به این پیشه و رسیدن به حاصلی پربار بود.»

رمقدمه كتاب شناسنامه مطبوعات ایران (از ١٢١۵ تا ١٣۵٧) مسعود برزین می نویسد: « در سال ١٣١٨ بر سبیل اتفاق، یک مجله انگلیسی زبان به دستم آمد، مقاله ای از آن را راجع به چتر نجات ترجمه كردم و برای روزنامه اطلاعات فرستادم. نوشته بودم به قلم «مسعود برزین» ولی سردبیر روزنامه آن را تصحیح كرده بود: ترجمه «مسعود برزین». جوانی هم دنیایی دارد.

در همان سال مجله راهنمای زندگی به مدیریت حسینقلی مستعان به راه افتاد. برای آن مجله شروع به ترجمه كردم. به این ترتیب به دنیای مطبوعات راه یافتم. بعد به ترجمه و خبرنگاری برای روزنامه «مهر ایران» پرداختم؛ روزنامه ای كه چند سال بعد به سردبیری ا ش رسیدم. بعدها در مدرسه روزنامه نگاری لندن اسم نوشتم. چیزی را كه تأكید داشتم بیاموزم، نحوه تهیه آرشیو مطبوعات بود. اگر ادعا كنم كه هند در زمینه مطبوعات قدیم ایران غنی است، راه اغراق نپیموده ام. اولین كتابم راجع به مطبوعات در سال ١٣۴٣ به چاپ رسید و سه سال در دانشگاه های هند و هلند به عنوان یک كتاب جنبی دروس شناخته شد. كتاب دوم در سال ١٣۴۵ ظاهر شد. كتاب سوم در سال ١٣۶٢، كتاب چهارم زیر عنوان «تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران» و كتاب پنجم، با عنوان «مطبوعات ایران در نخستین سال انقلاب اسلامی» پس از انقلاب به چاپ رسید و بدین سان در عرض دو دهه گذشته شش كتاب درباره مطبوعات ایران تقدیم كرده ام.»

مسعود برزین در دهه چهل تا نیمه دهه پنجاه به تدریس دوره های کوتاه روزنامه نگاری در دانشگاه تهران پرداخت: «سانسور با تولید مطبوعات آغاز شد و همیشه سد راه پیشرفت آنها بوده است. تیراژ یا تعداد نسخ چاپ شده روزنامه یا مجله در هر شماره از آغاز در ایران مهر محرمانه بر پیشانی داشته است. مدیران و ناشران سعی داشته اند از ذكر آن خودداری كنند و در مكالمه رقمی به مراتب بیش از واقعیت به زبان آورند. زیرا تصور بر این بوده و هست كه هر چه تیراژ بیشتر باشد، نشریه مهمتر است. در نخستین قرن از حیات مطبوعاتی، روزنامه هایی بودند كه چه بسا با تیراژ كمتر از ۵٠٠ نسخه، واویلا كردند و نسخ آنها دست به دست گشته و در قهوه خانه ها با صدای بلند خوانده شده و افكار عمومی ایجاد كرد و در یكی از قوانین مطبوعاتی ذكر تیراژ در هر شماره اجباری بوده ولی كسی برای این بند قانون تره هم خرد نكرد.»


لطفا روی لينک زير کليک کنيد

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

سيمين بهبهانی-زنی را می شناسم من


ارسالی مهدی خانباباتهرانی










زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد:

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست

نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من....

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی ، چه بد بختی

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد

نمی دانم!

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را

ز مردی هرزه می گیرد

زنی را می شناسم من

زنی را....

سيمين بهبهاني عزيز و نازنين


بايگانی وبلاگ