پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۱
كورش زعيم: نوروز 1391 را چون پگاه روزي نو شادباش مي گويم
نوروز 1391 را چون پگاه روزي نو شادباش مي گويم : كورش زعيم
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1910
سال نو را با این امید آغاز می کنیم که براي ایران عزیزمان سرانجامی امیدبخش در افق مشاهده خواهيم كرد. از سرخي آتشين افق فردا نهراسيم كه برآمدن خورشيد و روزي نو را كه آنگاه نوروز ما ايرانيان خواهد بود نويد مي دهد. آینده اي نیک برای ملت ایران، و براي اين آينده نيك هزينه سنگين پرداختن ارزان است.
ما ملت نیک خواهی هستیم و وقتي بر سرپاي خود بايستيم، ثابت خواهيم کرد که نيك خواهي ما همه گير است. براي آنان كه بد كرده اند بخشاینده و مهربان خواهيم بود. ملت ایران همه را خواهد بخشایید، زيرا به توان همه براي بازسازي ميهن نياز خواهد داشت. ملت گمراهانی را که برای نشان دادن ناخشنودي خود قصد اقدام علیه تمامیت مقدس ارضی کشور را دارند نيز خواهد بخشایید و حقوق برابر همه افراد را تضمین خواهد کرد. اميدوارم اين گمراهان قدرت بازدارندگي و اراده ملت ايران را دست كم نگيرند كه در آب گل آلود ايران غرق مي توان شد ولي ماهي نتوان گرفت. ملت ایران شایستگی همه افراد را بي توجه به باورها و وابستگی ها، برای اداره و پيشرفت کشور به کار خواهد گرفت. ملت ایران همه کشورهایی را که در گذشته علیه ایران اقدام کرده اند يا مترصد اقدام هستند خواهد بخشایید و با همه دوستی خواهد کرد. ملت ایران با وجود قدرتمندي خود، كه بيشتر هم خواهد شد، نشان خواهد داد که در بزرگی و مهراندیشی همتا ندارد.
كورش زعيم
1 فروردين 1391
iran#
انجام جراحی پیوند کامل صورت در آمریکا
انجام جراحی پیوند کامل صورت در آمریکا
http://www.voanews.com/persian/news/america/US-Face-2012-03-28-144677855.html
در بالتیمورمریلند، مردی آمریکایی تحت یک جراحی نادر پیوند صورت قرارگرفته است. جراحان وی، این عمل جراحی را گسترده ترین جراحی پیوند صورت می خوانند که تاکنون انجام گرفته است.
تیمی از بیش از ۱۰۰ جراح و پرستار درمرکز پزشکی دانشگاه مریلند در بالتیمور، این جراحی را که ۳۶ ساعت طول کشید، برروی این شهروند آمریکایی که ریچارد نوریس نام دارد، انجام دادند. او مرد ۳۷ ساله ای است که ۱۵ سال پیش، در یک حادثه تیراندازی به شدت مجروح شده بود .
نوریس، چهرۀ پیوندی اش را از فرد ناشناسی دریافت کرده که اعضای دیگربدن خود را نیز- که قلب، ریه ها، کبد و یکی از کلیه های وی هستند- به پنج بیمار دیگراهدا کرد. در جریان عمل جراحی، زبان، دندان و آرواره های او نیزبه دریافت کنندۀ صورت پیوند زده شد.
دکتر ادواردو رودریگز، سرپرست تیم جراحی، می گوید نوریس هم اینک می تواند زبانش را تکان دهد، مسواک بزند و ریشش را بتراشد. اواز زمان حادثه درخانه پدر و مادرش گوشه نشین شده بود، به ندرت از خانه خارج می شد، و همیشه موقع خروج از منزل ماسکی برچهره داشت.
این جراحی وسیع پیوند صورت، حاصل پژوهش ده ساله ای است که ارتش آمریکا هزینۀ آنرا تأمین کرده بود، با این هدف که به سربازان مجروح در جنگ درافغانستان و عراق کمک شود.
iran#
چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۱
آریا آرام نژاد در لحظه آزادی؛ تمام کینه هایم از روزهای سخت را با عشق به سرزمینم پاک کردم
آریا آرام نژاد در لحظه آزادی؛ تمام کینه هایم از روزهای سخت را با عشق به سرزمینم پاک کردم
http://www.kaleme.com/1391/01/09/klm-96039/
آریا آرام نژاد، هنرمند سبز کشورمان در یادداشتی کوتاه در صفحه فیس بوک خود با اشاره به لحظه ی جدایی از محبت های کسانی که در طول بازداشت وی را فراموش نکرده بودند قدردانی کرد.
آریا ارام نژاد در یادداشت بسیار کوتاه نوشته است:
وقتی مهر خروج از زندان را بر کف دستهایم کوبیدند،
هنوز باورم نمیشد که قرار است جهان را از پشت دیوار های بلند و سیمهای خاردار به نظاره بنشینم،
قدمهایم که به آزادی رسید گوئی تپشهای قلبم از ایستایی و رخوت به ریتم منظمی از آواز و حرکت مبدل شد و من همان هنگام تمام کینه هایم از روزهای سخت گذشته را با عشق به سرزمینم پاک کردم …
روزهایی که گذشت بسان پلی بود برای متفاوت دیدن خود، همنوعان و دنیای پر غوغایی که در آن روزگار می گذارانم.
ارادتمند مهربانی هایی هستم که از ورای قفس هماره و عمیق جانم را لبریز می کرد، که ندیدن و نبودن هرگز بهانه ای برای از یاد بردن نیست.
با احترام آریا آرام نژاد
iran#
سهشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۱
سعید رضوی فقیه در پی حمله قلبی به بیمارستان منتقل شد
سعید رضوی فقیه در پی حمله قلبی به بیمارستان منتقل شد
http://irangreenvoice.com/article/2012/mar/26/20622
منابع خبری ندای سبز آزادی در داخل بیمارستان قلب شهید رجایی گزارش داده اند که سعید رضوی فقیه، فعال سیاسی، در پی سکته قلبی، به بخش مراقبت های ویژه این بیمارستان منتقل شده است.
به گزارش "ندای سبز آزادی"، آقای رضوی فقیه سه روز پیش دچار حمله قلبی شده و هم اکنون در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان قلب شهید رجایی بستری است.
این بیمارستان همچنین میزبان عیسی سحرخیز و محسن امین زاده، فعالان سیاسی زندانی بوده است.
سعيد رضوی فقيه، روزنامهنگار و فعال سياسی، اوایل بهمن ماه گذشته، پس از بازگشت از فرانسه در فرودگاه بازداشت و به زندان اوين منتقل شد، اما ۲۰ بهمن ماه به طور موقت از زندان آزاد شد.
آقای رضوی فقيه، از فعالان سابق دانشجويی و عضو سابق دفتر تحکيم وحدت، سابقه فعاليت در روزنامههای اصلاحطلب صبح امروز، بهار، دوران امروز، بنيان، نوروز، ياس نو و وقايع اتفاقيه را در کارنامه خود دارد.
او که دارای مدرک دکتری فلسفه از دانشگاه تربيت مدرس تهران است برای ادامه تحصيل در سال ۱۳۸۳ به فرانسه رفته بود و در آنجا در مهرماه ۱۳۸۵ بهعنوان دبير اتحاديه انجمنهای اسلامی دانشجويان در اروپا انتخاب شد.
وی پیش از این نیز دوبار در مرداد ۱۳۸۲ و بهمنماه ۱۳۸۷ دستگیر و به زندان منتقل شد.
iran#
افزايش ۱۳ و نيم درصدی دستمزدها در چين
افزايش ۱۳ و نيم درصدی دستمزدها در چين
http://www.voanews.com/persian/news/China_Wages-2012-03-27-144339085.html
بالا رفتن دستمزدها در چين از قدرت رقابتی اين کشور در بازارهای جهانی کاسته است، و شرکتهای خارجی از رشد بازار مصرف در داخل چين خبر ميدهند.
اتاق بازرگانی آمريکا روز دوشنبه اعلام کرد افزايش دستمزد و ساير هزينه های کارگری در چين، از قدرت رقابتی اين کشور، کاسته و نگرانی عمده ای برای شرکتهای بزرگ خارجی که در چين فعال هستند، ايجاد کرده است.
در گزارش سالانه پژوهشی اتاق بازرگانی آمريکا آمده است که در چين از ميزان مهاجرت روستاييان فقير به شهرها کاسته شده و کارگران چينی بطور فزاينده ای خواستار افزايش دستمزدهايشان شده اند.
رييس اتاق بازرگانی آمريکا می گويد: چين، دومين اقتصاد بزرگ جهان، در آينده قادر نخواهد بود با استفاده از نيروی کار ارزان کالاهای ارزان قيمت به بازارهای جهان، صادر کند.
ميانگين دستمزدها در چين در بين سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰ ميلادی نزديک به ۱۳ و نيم درصد افزايش يافته است.
iran#
قندچی-اپوزيسيون و جنگ سرد ايران و غرب
اپوزيسيون و جنگ سرد ايران و غرب
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/687-OppositionColdWar.htm
اپوزيسيون ايران قبل از جمهوری اسلامی هيچگاه فعاليت سياسی را در ايرانی که درگير جنگ سرد با غرب باشد، تجربه نکرده بود؛ اما، پس از انقلاب 1357 در ايران و مشخصاً پس از حمايت دولت ايران از گروگانگيری کارمندان سفارت آمريکا در تهران، جنگ سردی ميان ايران و آمريکا آغاز شد که تا به امروز ادامه دارد.
آنچه مسلم است اين جنگ سرد بر فعاليت اپوزيسيون تأثير می گذارد. در زمان شاه نيز بالا و پايين رفتن سطح روابط ايران و عراق بر اپوزيسيون تأثير داشت. مثلاً در اوج تنش ها با ايران، عراق ايستگاه راديويی در اختيار مخالفين شاه قرار می داد که کمک مهمی برای اپوزيسيون بود و بالعکس هنگام گرم شدن روابط صدام با شاه، عراق بخشی از مخالفين مقيم آن کشور را به دولت ايران تحويل می داد که ضربه جدی به اپوزيسيون بود.
در نتيجه، افت و خيز مناسبات ايران با کشورهای خارجی، در زمانهايی ممکن است باعث تقويت اپوزيسيون شود و زمانهايی ديگر هم به ضرر اپوزيسيون تمام شود. مثلاً در دوران جمهوری اسلامی، زمانيکه حمله تمام عيار از سوی عراق به ايران صورت گرفت، يعنی وقتی جنگ سرد به جنگ گرم مبدل شد، نيروهای اپوزيسيون نظير مجاهدين که همچنان با عراق نزديک ماندند به بخشی از ارتش متجاوز صدام مبدل شدند که ضرری برای مردم ايران و مخالفان بود، و اپوزيسيون در داخل کشور به راحتی بعنوان ستون پنجم عراق سرکوب شد.
از سوی ديگر در زمانهايی که برعکس، جنگ سرد به نزديکی ايران و آمريکا گرايش يافته، نيروهايی در اپوزيسيون ايران نظير لابی گران جمهوری اسلامی در آمريکا همواره نزديکی دولت ايران و آمريکا را شرايط ايده ال قلمداد کرده اند، جدا از آنکه در دولت ايران تغييری صورت گرفته باشد. در بهترين حالت چنين وضعيتی را ميشود شرايطی نظير رابطه آمريکا و چين در بعد از سرکوب ميدان تیانآنمن، به تصور آورد. نميشود ادعا کرد چنين شرايطی در صورت فقدان تغيير در رژيم، بنفع جنبش دموکراسی خواهی در ايران باشد و چه بسا در چنان وضعيتی نيز سرکوب آزادی ها در ايران و خارج برای رژيم ساده تر شود.
در نتيجه پايان يافتن شرايط جنگ سرد به هر دو شکل آن، يعنی چه بصورت آغاز جنگ گرم يا به شکل نزديکی و همکاری دو طرف جنگ سرد در عين وجود رژيم ديکتاتوری مذهبی در ايران، به نفع جنبش دموکراسی خواهی نيست، و حتی ميتواند بقيمت از دست رفتن يک رشته از پيش پا افتاده ترين ياری هايی تمام شود که اپوزيسيون از طريق وسائل ارتباط جمعی بين المللی و امکانات تکنيکی در اختيار دارد.
البته يک حرف درست است و اينکه در شرايط تداوم جنگ سرد، خطر زيادی برای نيروهای اپوزيسيون است که به مشاورين دولت ايران يا غرب تبديل شوند بجاي آنکه برنامه مستقل خود را برای متشکل کردن مردم جهت رسيدن به يک جمهوری سکولار و دموکراتيک دنبال کنند. يعنی که فعالين اپوزيسيون توجه خود را به مسائل جنگ سرد معطوف کنند، آنچه که در 30 سال گذشته بسيار شاهد آن بوده ايم.
به هر حال وجود يا عدم وجود جنگ سرد، پايان يافتن آن چه به شکل جنگ گرم يا به شکل نزديک شدن ايران و غرب بدون تغيير رژيم، به انتخاب اپوزيسيون نبوده و نيست. ايران تحت جمهوری اسلامی در شرايط جنگ سرد با غرب بوده و هست. اما اين در دست اپوزيسيون است که در خيال خود تصور نکند که گويی بخشی از هيئت حاکمه ايران يا غرب است و همه وقت و انرژی خود را با مسائل جنگ سرد صرف نکند.
اپوزيسيون لارم است دقت کند که حتی وقتی بر شرايط جنگ سرد برای جلوگيری از وقوع جنگ گرم يا کنار آمدن غرب با رژيم استبدادی تأثير می گذارد، به نسبت نيروی مردمی است که نمايندگی می کند وگرنه دليلی ندارد که رژيم يا غرب به خواستهای اپوزيسيون اهميتی بدهند.
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هشتم فروردين ماه 1391
March 27, 2012
iran#
دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۱
مارتين رايت در رقابت های المپيک لندن
مارتين رايت در رقابت های المپيک لندن
http://www.voanews.com/persian/news/MartineWright_Paralympics-2012-03-26-144182815.html
يک زن بريتانيايی که در بمبگذاری متروی لندن دو پای خود را از دست داده است در مسابقات المپيک معلولين شرکت می کند. اين مسابقات امسال در لندن پايتخت بريتانيا انجام می شود.
مارتين رايت گرچه از بمبگذاری ۷ جولای سال ٢۰۰۵ متروی لندن جان بدر برد ولی دو پای خود را از دست داد. اکنون او و ساير اعضا تيم واليبال نشسته بريتانيا از اين که تيمشان در مسابقات المپيک معلولين پذيرفته شده است خوشحالند.
بمبگذاری متروی لندن يک روز پس از آن روی داد که پايتخت بريتانيا برای برگزاری المپيک ٢۰۱٢ انتخاب شد - چهار بمبگذاری که در ساعات پررفت و آمد صبح در متروی لندن روی داد و در آن ۵٢ مسافر ترن کشته شدند.
مارتين يکی از آخرين کسانی بود که از زير آوار و تلی از فلز در هم کوفته ترن زيرزمينی لندن، بيرون کشيده شد. او که دو پای خود را در انفجار بمب از دست داده است، خوشحال است که تيم او در مسابقات المپيک شرکت می کند.
مارتين رايت می گويد: من سوار آن ترن شدم و نجات پيداکردم. خودم را خوش شانس می دانم که نجات پيداکردم و اينکه بتوانم عضو اين تيم باشم و فرصت شرکت در بازی های المپيک را داشته باشم.
۱۱ نفر از گروه ۱۴ نفره زنان واليباليست برای شرکت در بازی های المپيک معلولان انتخاب خواهند شد و مارتين رايت اميدوار است يکی از آنان باشد.
بازسازی بدن و آموختن راه رفتن با پای مصنوعی برای مارتين مستلزم يک دوران طولانی تمرين های دردناک و طاقت فرسا بود.
iran#
یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۱
مادر ِ شهابی با باری از غصه و درد درگذشت
اطلاعیه شماره 24:مادر ِ شهابی با باری از غصه و درد درگذشت
منبع: گزارشگران
"مادر صمدی زکریا" ، مادر رضا شهابی کارگر زندانی در شامگاه چهارشنبه دوم فروردین 1391 در بخش اورژانس بیمارستانی در شهرستان شبستر و به دلیل ایست قلبی درگذشت.
مادر زکریا که از بیماری قلبی رنج می کشید بعد از دستگیری رضا شهابی و مدتها به علت دوری و بیخبری از رضا بارها دچار مشکلات قلبی شد. وی دائما از وضعیت رضا میپرسید و بی تابی میکرد. اعضای خانواده به مدت چندین ماه به وی میگفتند چون رضا راننده است و اکنون در ماموریت کاری به سر میبرد امکان اینکه با شما تماس بگیرد و یا به دیدار بیاید را ندارد. در چند مورد تماس تلفنی محدود رضا، مادر صمدی بیتابی میکرد. در مدت بستری شدن رضا شهابی در بیمارستان به دلیل اینکه مقامات امنیتی و قضایی ملاقات با رضا را ممنوع کرده بودند، مادر رضا موفق نمیشد به اندازه ی دلخواه بالای سر رضا حاضر شده و فرزند خود را ببیند. در اندک دیدارهای همراه با استرس و بسیار کوتاه، مادر صمدی که با چرخ ویلچر به بخش آورده میشد، رضا را در آغوش میکشید و میگریست.
در اخرین شب حیات، مادر صمدی تا جایی که میتوانست سخن بگوید دائما از رضا میگفت و نام او را صدا میزد. همراهان مادر صمدی اظهار داشته اند که وی تا اخرین لحظات انتظار آمدن رضا را میکشید و از واپسین کلماتی که موفق شد بر زبان بیاورد نام رضا بود.
بدین ترتیب دستگیری و حبس و آزار و اذیت رضا شهابی که تنها جرمش دفاع از حقوق کارگران بوده است، باعث رنج و آزار دیگر اعضای خانواده اش نیز شد. در جدیدترین تاثیرات این آزار و اذیت، مادر صمدی، مادر رضا شهابی، که زمینه ی نارحتی قلبی داشت، به علت رنج و عذابی که بابت رضا بر او وارد شده بود با قلبی آکنده از اندوه و غصه و با دلتنگی برای فرزندی که بسیار برایش عزیز بود، جان عزیز خود را از دست داد.
کمیته ی دفاع از رضا شهابی که از این پس، یکی از اعضای خود یعنی " مادر صمدی زکریا " را همراه و هم گام خود ندارد، با تاثر از درگذشت این مادر عزیز، به تمامی اعضای خانواده ی رضا شهابی زکریا تسلیت میگوید.
ما همچنین خواهان پایان دادن به ظلم آشکاری هستیم که بر رضا شهابی کارگر زندانی ، مسوول مالی و عضو هیات مدیره ی سندیکای کارگران شرکت واحد تحمیل شده است.
کمیته دفاع از رضا شهابی
سوم فروردین 1391
www.k-d-shahabi.blogspot.com
k.d.shahabi@gmail.com
جدیدترین لیست اعضای کمیته دفاع از رضا شهابی :
ليست اعضای کمیته دفاع:
رحمان ابراهیم زاده - یوسف آب خرابات - بهنام ابراهیم زاده - لقمان ابراهیم زاده - سعید ابراهیمی - فرهاد ابراهیمی- هه ساره ابراهیمی- شجاع ابراهیمی - جلال احمدی - جمیل احمدی - فرزاد احمدی - لطف اله احمدی – علی آزادی - ولی آزادی - علی آذریان - یوسف آذریان - ربابه آذریان – حسن آذريان- حبیب آذریان - معصومه آذریان - لیلا آذریان - توفیق اسدی – طیب اسدی- محمد اسدی - بهروز اسماعیلی - سنا اسماعیلی – امیر اسلامی- سیما احسان خواه - یداله احمد پناه - علیرضا اكبری - توفیق امین پناه – مهرداد امین وزیری - جلال امینی - عباس اندریانی - ریحانه انصاری - صدیق امجدی -رقيه اصولي- اسماعیل بازافکن - حسين باقري -امير باقري-امين باقري- فرهاد برنا- فرزاد برنا- سينا برنا- تورج برنا- مریم بختیاری - کوروش بخشنده -هوشیار بهمنی - شادی بهرامی - گلباغ بهمنی - سمیه بهشتی زاد – كیانوش بهشتی - كیومرث بهشتی زاده – عبداله بلواسی- ناصر پركالیان – یاشار پورخامنه - زانیارپورعباد - برهان پیر خضرانی - جلال پیروتی – حسین پیروتی - رحمان تنها - وحید تیطاخی - يوسف جاهدي - قنبر جبارپور- سونياجبار پور-سحر جبار پور-شبنم جبار پور- محمد چرتاب - سعدي چمني-فرهاد حاتمی -شوان حبیبی - ايوب حسن زاده –مجيد حسن زاده-حسین حسن آبادی – محمد حسین - مجید حمیدی - سرکو حسینی - دیمن حسینی - نیشتمان حسینی – همدم حسینی- ئاکو حسینی - شیرکو حسینی - علی حسینی - شاهو حسین پناهی- صباح حیدری - غالب حسینی - عبداله حسینی - سعید حسینی - خالد حسینی – محسن حسینی تبار - دلیر حشمتی - حسن حقيقي- ابوالفضل حكمتي- غلامعلي حكمتي- علیرضا خباز - علی خدارحمی - صدیق خسروی - گلریز خلیلی - چگوارا خورشیدی- خلیل خورشیدی - محمد علی خلیلی - سامره داشاد - شهلا دل بینا – سوسن رازانی - منیره رحینی - غلام رزمي- افروز رزمي-احمد رزمي-بهمن رزمي -فاطمه رزمي -عليرضا رزمي- فاطمه رفیعی - ربابه رضایی - فریبا رضایی -نوراله رضایی - شهناز رضا قلی - دیلان رضاقلی - برهان رضوی - فریبرز رئیسدانا - بیژن رستمی - محی الدین رجبی - سید داوود رضوی - حمید رضایی -ظهیر رضوی - حشمت الله رضایی - هاشم رستمی - آرزو روحی - فواد رنجبری -حسن رنجبری - زاهد رضوی - فراز روشن - سارا زارع - اكبر زاهدی – بیژن زاهدی - ناصر زرافشان - بهزاد زمانی - لیلا زمانی - فواد زندی – بهمن زندی - شریف ساعد پناه - سوما ساعد پناه - کیوان ساعد پناه - يعقوب سبكخيز- صدیق سبحانی - شیوا سبحانی - عباس سپهری - احمد سجادی - حسن سعیدی -هوشیار سعیدی - هاجر سعیدی - دلیر سفیدی -علی سهرابی - نیما سهرابی- طلیعه سلامی - مسعود سلیم پور - خالد ساعدی - فتاح سلیمانی – مسعود سبحانی - رحمان سلیمانی - ادیب سوره بومه - واحد سیده - دلیر سفیدی -حبیب اله سلیمانی - ژوبین شادی - پاشا شاکر - نسترن شامعلی - كیوان شریفی- شهرام شمشيري- زاهد شریعتی - علی شهابی زکریا - بهنام شهابی زکریا -حسن شهابی زکریا - پژمان شهابی زکریا - شیرین شهابی زكریا- محمد امین شهابی زكریا - زهرا شهابی زكریا - بهمن شهابی زكریا - مهدی شهابی زكریا -عسگر شهابی زكریا - قاسم شهابی زكریا – لیلا شهابی - سارا شهابي- بهرام شهابي- شهرام شهابي-مسعود شهابي-محمودشهابي- آرياشهابي- آريناشهابي - آنيتا شهابي - محمد شهابی - سیفعلی شهابی - فرامرز شریعتی - عمر شعبانی – جلیل شریفیان - سعيد شوقي-علي شوقي- عباس شوقي - ميناشوقي- سمیه شوقی شندی- بهاره صابری - نظام صادقی - منیژه صادقی - مریم صادقی - نجیبه صالحزاده -محمود صالحی - علی صالحی - مظفر صالح نیا - عبداله صمدی - مهرداد صبوری -یدالله صمدی - مادر صمدی زکریا - بختیار صمدی - حاتم صمدی- رسول صمدی -مهران صمدی - مهرداد صمدی - منوچهر صمدی - مهدی صمدی - مریم صمدی – جعفر صمدي - حميد صمدي-علي صمدي - شاهو صفیاری- فريدون ضيائي - ناهيد ضيائي - سالار ضيائي - شايان ضيائي- رها ضيائي - محمد عبدی پور – مرضیه عبدی – سیوان عبدی - فرزام عبدی- ریبوار عبدالهی - فواد عبدالهی - محمد عزیزی – علیرضا عسگری - سروش علیپور - آرام فاتحی - طاهره فاضلی - بیان فتاحی – سیروس فتحی - کوروش فتحی - رابعه فروردین - ابوبکر فطنی - چینی فیضی- حبيب فتحنائي -کیوان فروتن - شورش فروتن - بهزاد فرج الهی - کاظم فرج الهی - کژال فتاحی - مریم قاسملو - پژمان قادری - وفا قادری - زینب قباد پور- یداله قطبی - محمود قلی زاده - صالح قهرماني- عبداله کاظمی - فهیمه کاملی - سورام كریمی - سیف اله کمانگر - عطیه کمانگر - ناصر كمانگر - مرتصی کمساری - شاهرخ کریمی - رحمان كریمیان - چیمن کیخسروی -علی کریمی - شهناز گلزاری - شعله گودرزی - محمد گویلیان - اقبال لطیفی -شهناز لرکی - بردیا مارابی - افسانه ملا زینل - فرید مجیدی - مینا موحد -جلیل محمدی - علي محمدي- عباس محمودي- مجید محمودی - فيروز محمدزاده- شمس الدین مرادی - زاهد مرادیان - غریب مرادیان - آزاد مرادی نیا – پروین مرادی نیا - اسعد مریوانی - مسعود مریوانی - صباح ملکی - کمال ملکی -مجید ملکی -نادر ملكی- ستار ملایی - سیروان مجیدی - ایوب مجیدی – احد محمودي -جهانگیر محمود ویسی - حامد محمودی نژاد - لاله محمدی – وحید مختارپور - محمد مولانایی - فردین میرکی - محمد امین میرکی – شریفه محمدی- منیره محمدی- نوشین محمدی - هدی محمدی - مریم میرکی - بهمن محمدی - سعید مقدم - منصور محمد - کوکب محمدی - فردین مهدی - عمر مینایی -كیوان مرادی - فرزاد مرادی نیا - خبات مرادی - مازیار مهرپور – دیاکو مردوخی - نسرین محمدی –عليرضا موثقي- منيره موحد- سياوش موحد- نادر نادری- شاپور نادری - جهانگیر نادری - جهانپور نادری - جهانسوز نادری – فایق نامداری - کوروش نامداری - پروین نامداری - نقشین ناصری - فردین نگهدار -هوشیار نجاری - نامق نیکدل- پدرام نصرالهی - گوهر ناصری - افشین ندیمیپور - علی اکبر نظری - صدیقه نظری - سید رضا نعمتی پور- آرمان نوری زاد -ليلانيكو خصال- محمدعلي نيكوخصال- حسين نظيف كردار- آزاد ورمزیار – احسن وزیری - آزاد وكیلی - اشكان وكیلی -جهانبخش وكیلی - میلاد وكیلی – طه ولیزاده - عباس هاشمپور - میترا همایونی - آمانج یوسفی - قانع یوسفی -پروین یوسفی نژاد ...
iran#
دکتر اسماعيل نوری علا-آقای تقی رحمانی در آستانهء تولدی ديگر
آقای تقی رحمانی در آستانهء تولدی ديگر
دکتر اسماعيل نوری علا
http://www.newsecularism.com/2012/03/23.Friday/032312.Esmail-Nooriala-Re-Taghi-Rahmani.htm
هفتهء پيش، در سايت راديو زمانه، مقاله ای منتشر شد (1) از تقی رحمانی با عنوان «چرا آمدم؟ يا چرا رفتم؟». تقی رحمانی و همسرش، نرگس محمدی، از مبارزان سرشناس «ملی ـ مذهبی» در داخل کشور بوده و در ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی دارای احترام فراوانی هستند. اين مقاله را تقی رحمانی پس از خروج اخيرش از ايران (فردای سی و سومين سالگرد انقلاب اسلامی) و رساندن خود به اروپا نوشته است و در آن مطالبی را بيان داشته که از نظر من حائز اهميت و شايستهء تدقيق اند.
رحمانی می گويد که 52 سال دارد و فعاليت سياسی خود را از 1353 آغاز کرده است. با اين حساب می توان احوالات آن جوان پانزده ساله را در شهر تاريخی قزوين مجسم کرد که شاهد جشن های دو هزار و پانصد سالهء شاهنشاهی و بر پا شدن حزب رستاخيز و اوج مبارزات چريکی آن روزگار بوده است. خود می نويسد: «اولين اعلاميه را در سال 1353 در دبيرستان محمدرضا شاه قزوين (که بعد از انقلاب، خودم نامش را "ميهن دوست" گذاشتم و اکنون "پاسداران" است) پخش کردم و بعد از خواندن کتاب "آری، اين چنين بود برادر" [به قلم علی شريعتی] زندگی من هم چنين شد».
بدينسان، رحمانی 19 ساله بوده که انقلاب اسلامی مطلوب اش به ثمر رسيده و به او، در هيبت يک هواخواه و رهروی راه شريعتی، چنان قدرتی داده است که بتواند نام مدرسه ای را که در آن درس می خوانده شخصاً عوض کند. در واقع، پيروزی انقلاب پيروزی اينگونه جوانان بوده است. مهندس بازرگان، رهبر نهضت آزادی، نخست وزير شده و مهندس عزت سحابی، که بعداً رهبر «ملی ـ مذهبی ها»ی منشعب اما چسبيده به نهضت آزادی شد، رئيس سازمان برنامه و بودجهء مملکت است و دکتر ابراهيم يزدی، رهبر بعدی نهضت آزادی، سرداران ارتش شاهنشاهی را محاکمه می کند و بوزارت خارجه می رسد. پس، رحمانی ِ جوان مالک انقلاب و کشور است و در آنچه در طی سال های نخستين پس از انقلاب هم اتفاق افتاده شراکت فعال داشته است.
تا اينکه روزگار می چرخد و اعضاء نهضت آزادی و ملی ـ مذهبی ها، رفته رفته، به ديگر اسلاميست ها (يعنی معتقدان به اسلام سياسی) می بازند و بعضويت متشکلهء طيفی از اسلاميست ها در می آيند که اکنون با نام کلی «اصلاح طلبان» شناخته می شوند، و پس از آنکه مدتی، بقول خامنه ای، يکی از دو بال کبوتری که جمهوری اسلامی نام دارد محسوب می شوند، از اين مقام نيز کنار گذاشته می شوند. و روزگار سختی هاشان فرا می رسد.
سايت صدای آلمان، چندی پيش، قبل از آمدن رحمانی به خارج، نوشت: «رضا علیجانی، تقی رحمانی و هدی صابر در قامت سه عضو شناخته شدهء جریان ملی – مذهبی نام شان اغلب با هم گره خورده است؛ امروز اما وضعیت این سه یار قدیمی گویا آیینهء تمام نمایی از فعالان سیاسی ایرانی است؛ یکی به ناگزیر چمدان ها را بست و سرانجام جلای وطن کرد [عليجانی]؛ دیگری همچنان میان زندان و بیمارستان و بازداشت های ناگهانی روزگار می گذراند [رحمانی] و آن دیگری [صابر] به تراژدیک ترین شکل ممکن در زندان اوین پرکشید و رفت»(2).
رحمانی، در شرح وضعيت فوق، می نويسد که حکومتيان تصميم به «توقف کامل فعاليت های ملی ـ مذهبی ها» گرفته بودند و در نتيجه، در آبان ماه 1389، مهندس سحابی پذيرفته بود که عده ای از گروه ملی ـ مذهبی ها به خارج بروند. به اين دليل، و بخصوص در پی مرگ مهندس سحابی و قتل دخترش هاله، ما خارج نشينان شاهد آمدن آنها به خارج بوده ايم. از ميان دو عضو باقی مانده از آن گروه سه نفری که صدای آلمان درباره شان نوشته، رضا عليجانی در يکسالهء اخير در پاريس و لندن يک پای ثابت تلويزيون های بی.بی.سی و صدای امريکا و عضو سخنران گردهمائی های مختلف بوده است. اکنون هم تقی رحمانی به او پيوسته و اولين مقاله اش را در سايت راديو زمانه منتشر کرده و از اين پس بايد منتظر حضور مداوم او نيز در تلويزيون ها و همايش ها باشيم.
اينکه کسی جان و زندگی اش را بردارد و از کشورش خارج شود، بخصوص اگر که شمشير تهديد 14 سال زندان و تبعيد در وطن بالای سرش آويزان باشد، امر کاملاً قابل درک و تأئيدی است. خود رحمانی می نويسد: «کوچ کردن ـ چیزی که در فرهنگ شریعتی هجرت خوانده میشود ـ در ۵۲ سالگی، چندان جذاب و آسان نیست». و می افزايد: «بی گمان اين شرح حال هزاران هزار نفری است که به اجبار ایران را ترک کردند، اما بیان تجربه هر فرد به اشتراک گذاشتن درک و شرایط خود با دیگران است».
اما تعبير «هجرت»، عطف به سابقه ای که اين پديده در تاريخ اسلام دارد (آن سان که تقويم اسلامی، چه در شکل قمری و چه در وجه شمسی اش ـ «هجری» خوانده می شود)، دارای معانی خاصی است که اشارهء خود رحمانی ما را وا می دارد که به آن توجه بيشتری نشان دهيم.
رحمانی اين معنا را به سادگی چنين شرح می دهد: «[کوچ کردن] چندان جذاب و آسان نیست. مگر اینکه جان به لب رسیده باشد یا وظیفهای در پیش رو که رفتن را توجیه کند» و ي نيز اينکه «چه سخت است دوری از مادری که صبوری در پایش تجربه آموخته، و زن و فرزند. اما زمانی که تحلیل و وظیفه و اعتقاد عملی ایجاب کند، باید انجام [اش] داد».
او خود توضيح می دهد که پس از مشورت های بسيار با موافقان و مخالفان اين کار، و عطف به «وظيفه»ای که بر گردهء خود می ديده، تصميم به خروج از کشور گرفته است. اين وظيفه چيست؟ در بيان رحمانی ما به دو نوع توضيح در اين مورد بر می خوريم.
از يکسو می نويسد: «در نزدیک مرز، جایی که خاک ایران بود، آرزویم این بود که انسان بمانم، به کشورم وفادار باشم و برای آزادی تلاش کنم». و در اواخر نوشته اش نيز می افزايد که: «مطمئن هستم که ایران آبستن حوادث جدیدی است که میتواند برای "دموکراسیخواهی" مغتنم باشد، اما مطمئن نیستم که جامعه بتواند از این واقعیتهای جدید استفادهء مفید کند. میخواهم برای اطمینان و تقویت امکان استفاده از موقعیتهای جدید در راه دموکراسی خواهی تلاش کنم».
پس آن وظيفه که ذکر شد ربط مستقيمی دارد با «دموکراسی» و «دموکراسی خواهی» که تقی رحمانی بخاطرش زن و دو فرزند و مادر خويش را پشت سر نهاده و آمده است تا «در راه آن تلاش کند». در واقع، در ذهن او، هجرت در ظل اين وظيفه است که معنائی شريعتی وار بخود می گيرد و بصورت «تولدی دوباره يا ديگر» متجلی می شود.
اما، تفاوت «تولد» با «تولدی ديگر» در آن است که ذهن آن کس که متولد می شود لوحی سفيد و نانوشته است، ولی آنکه به «تولدی ديگر» تن می دهد ـ مثلاً، در مورد تقی رحمانی ـ کوله باری از تجربه و عقيده و ايمان و ايدئولوژی را با خود حمل می کند. به همين دليل ما مجبوريم که در احوال اين «مهاجر» که در لحظهء عبور از مرزهای خاکش آرزوی رسيدن به دموکراسی را در سر و دل می پروراند تعمق کرده و باطن آن آرزو را بشکافيم؛ بخصوص که لااقل در اين سه دهه ديده ايم که «دموکراسی» مفهوم گل و گشادی است که ظالم و مظلوم، و حاکم و محکوم، همگی خواستار و مجری آن معرفی شده اند.
در نوشتهء تقی رحمانی به اين نکته نيز اشاره شده است که عهده دار شدن وظيفه دارای ايجابات و لوازمی است که، بدون مجهز بودن به آنها، شخص وظيفه مند ممکن است نتواند از عهدهء اجرای وظايفش برآيد. رحمانی به اين مجهز بودن خويش نيز اشاره می کند و، مثلاً، در تعليل تصميم به خروج از کشورش می نويسد: «عدهای پیشنهاد رفتن به خارج را مطرح میکردند. دلیل آنان این بود که زیستن جنینی و حداقلی برای تو کافی نیست و در زندان چیز جدیدی به خود اضافه نمیکنی، اما خارج عرصه جدیدی است که باید بیازمایی... جالب این بود که در بند 350 زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پر شر و شوری است، به من گفت که نباید به زندان میآمدی، باید به خارج میرفتی، زندان برای تو تکرار است. تو برای ما حرفها و عمل نو داشتی. نسل من از تو چیزهای نو و جدید دیده است. در خارج مفیدتر هستی. [يا] دلایل عمده [ی موافقان هجرت و کوچ] اینها بود: در زندان آنقدر مفید نیستی که در خارج مفید خواهی بود. [آنها] به دلایل گوناگون این مفید بودن را بر میشمردند؛ 1. تجربهء طولانی، 2. توان ارائه تحلیل، 3. توان کاری.» رحمانی البته، با شکسته نفسی، می گويد که آنها: «این دلایل را در حد توان من میخواستند و اغراق نمیکردند»
باری، رحمانی در اين نوشته، متآسفانه، چندان به ماهيت «وظيفه» ای که او را به راه هجرت کشانده نمی پردازد اما می توان در جای جای مطلب اش اشاراتی را يافت که اين ماهيت را کم و بيش مشخص می سازند. مثلاً، می نويسد: «هدف [همهء کارگزاران امنيتی ِ حکومت] یکی بود؛ توقف کامل ملی – مذهبیها و فعالانی مانند من به هر شکل ممکن». به همين دليل هم بود که: «مهندس سحابی رفتن بعضی افرادی که م. م [ملی ـ مذهبی] بودند را تأیید کرد تا در صورت تمایل خود به خارج بروند و در چارچوب آرمان های ملی- مذهبی فعال شوند».
بدينسان، در می يابيم که سخن آن دانشجوی زندانی، مبنی بر اينکه «خارج عرصهء جدیدی است که باید بیازمایی» را نبايد به معنای تغييری در ديد و انديشهء رحمانی دانست بلکه او قرار است در خارج هم دنبالهء فکرها و وظيفه های هميشگی خويش را بگيرد و آنها را به پيش ببرد. يعنی، اکنون تقی رحمانی نيز به جمع ملی ـ مذهبی ها و اصلاح طلبان سابق و لاحقی پيوسته است که قرار بوده، با توافق رهبر فقيدشان، «به خارج بروند و در چارچوب آرمان های ملی- مذهبی فعال شوند».
اينگونه است که اکنون با نيروی تازه نفس ديگری روبرو هستيم که «تجربهء طولانی، توان ارائه تحلیل و توان کاری» دارد و آمده است تا «در چارچوب آرمان های ملی- مذهبی» تلاش و فعاليت کند و مآلاً کشور و ملت ما را به آن «دموکراسی» برساند که معنايش را بايد در «چارچوب آرمان های ملی- مذهبی» جستجو کرد و فهميد. يعنی، آن جوان انقلابی 37 سال پيش دبيرستانی در قزوين، هم اکنون در 52 سالگی آمده است تا ما را به «عصر طلائی» امام (که می گويند از دوران اقامت خمينی در پاريس شروع شده و تا استعفای مهندس بازرگان ادامه داشته است) برگرداند و زيان هائی را که «غير خط امامی ها» به ايران و اسلام زده اند با ايجاد و گسترش يک افق نوين ملی ـ مذهبی جبران کند.
براستی با آقايان عليجانی و رحمانی باید در کدام موضع و چهارچوبی مواجه شد؟ آيا برای کسانی که مدعی سکولار ـ دموکراسی هستند هنوز روشن نيست که الصاق و سنجاق کردن «مذهبی بودن» به «ملی بودن» يک پديدهء خطرناک اسلاميستی است که بايد به جد با آن مبارزه کرد؟ بنظر من، وظيفهء همهء آنان که به سکولار ـ دموکراسی انحلال طلب اعتقاد دارند آن است که، در برابر اين وضعيت صريح و آشکار، و در برابر اين حريفان از راه رسيده که «هجرت» را با «مجاهده» يکی دانسته و با ترک «يار» و «ديار» آمده اند تا مجدانه آرمان های خود را به هزينهء ملت ايران متحقق سارند مواضعی سنجيده و روشن بگيرند.
ملی بودن يک ويژگی سياسی و يک اصل بنيادی سياست ورزی در هر جامعه ای است. «ملی»، که مخفف «ملتی» است، صفت اعتقاد داشتن به حاکميت «ملت» (اين پديدهء مرکب ازگرد هم آمدن همهء عقايد و فرهنگ ها و باور ها در يک مرز سياسی) است؛ حال آنکه «مذهبی» صفتی سياسی نيست و بيشتر در حوزهء وجدانيات از يکسو، و زندگی اجتماعی از سوی ديگر، کاربرد دارد و اگر آن را وارد حوزهء سياست کنيم بلافاصله صفت «ملی بودن» را از دست می دهيم؛ چرا که می خواهيم، از طريق دستيابی به قدرت، شريعت مذهب خود را پايهء ادارهء جامعه قرار دهيم؛ امری که مآلاً به انواع مختلف همين «حکومت اسلامی» می انجامد که سی و سه سال است در حال تجربه کردن اش هستيم.
در عين حال يک نيروی «مذهبی» نمی تواند راهگشای جامعهء خود بسوی دموکراسی باشد، چرا که عمل و آرزو و هدف خويش را در «چارچوب آرمان های مذهبی» خويش می فهمد و تبليغ می کند؛ جال آنکه دموکراسی زمين آماده برای پرورش و تبليغ همهء عقايد دينی، مذهبی، ضد دينی، و خدانشناسانه است.
البته که يک معتقد موسوم به «ملی ـ مذهبی» می تواند در ظل يک دموکراسی فعاليت کند، اما فقط اگر پذيرفته باشد که، از يکسو، ايجابات دموکراسی نسبت به «چارچوب آرمان های ملی- مذهبی» اش برتری و اولويت دارند و، از سوی ديگر اينکه، با پذيرش دموکراسی، هرگونه «مذهبی بودن» فاقد معنا و کارکرد سياسی شده و به سطح عقايد شخصی و وجدانی افراد کاهش می يابد.
تنها در آن صورت است که در عرصهء سياسی (و نه برنامه ای) يک حزب «دموکرات مسيحی» فرق چندانی با يک حزب «دموکرات» ندارد و در اين زمينه تفاوت عمده آن است که در حزب نخستين صفت «مسيحی» بودن همچون نخ تسبيحی اعضاء را بهم متصل می سازد، بی آنکه عقايد مذهبی آنان بتواند تأثيری در کيان جامعهء دموکرات (که لزوماً سکولار هم هست) بازی کند.
آقای رحمانی، در اواخر نوشتهء خود، اشاره کرده اند که: «خوشحال خواهم شد [اگر] تمام کسانی که نگران چگونه ماندن من هستند، مرا از نصایح و نقدهای خود بینصیب نگذارند». و اين کلمات وظيفه ای را بر عهده و گردهء من خواننده (که نمی توانم شجاعت ها و رنج ها و پايمردی های کسانی چون تقی رحمانی، نرگس محمدی و هدی صابر و خانواده هاشان را انکار کرده و يا بی اهميت و حتی نالازم بدانم) می گذارد تا هم «نگران چگونه ماندن شان» باشم و هم از «نقد گفتار و رفتارشان» شانه خالی نکنم.
پس، در عين خوش آمدگوئی به آقای تقی رحمانی، بعنوان مردی از سلالهء شجاعان و رزمندگان عقيده، و آرزوی اينکه زندگی در غربت برخی از آلام و دردها و رنج های او را تخفيف دهد و بزودی روزی برسد که به ديدار نرگس و علی و کيانای خويش و نيز وطن زيبا و ارجمند همهء ما نائل شود، نمی توانم از اين يادآوری دريع کنم که شايد بهتر باشد او، در سرآغاز اين تولد دوباره، لمحه ای نفس تازه کند، به گذشته بيانديشد، با جهان نو آشناتر شود، و پيش از آغازيدن به صدور احکامی جزمی و بيان «حرفها و عمل نو» «در چارچوب آرمان های ملی ـ مذهبی» دست اندر کار فعاليتی سازنده شود تا نسل نو نيز از او «چیزهای نو و جدید» ببيند.
شک نيست که برای نو کردن جهان نخست بايد ذهن نوانديش داشت و ذهن نوانديش همواره از تقيد در «چارچوب آرمان ها»ئی که درونمايه ای جز «ايدئولوژی» ندارند گريزان است. پس، آرزو کنيم که اين مهاجر تازه نيز بکوشد تا جهان بيرون از «چارچوب آرمان های ملی ـ مذهبی ِ» خويش را نيز ديده و درک نمايد و سپس، اگر راهی بهتر نيافت، نسبت به فراخواندن اين جهان پهناور به مقيد شدن در آن چارچوب تنگ اقدام کند.
1. http://www.radiozamaneh.com/politics/2012/03/16/12049
2. http://www.newsecularism.com/2011/11/21.Monday/112111.Reza-Alijani-Now-is-not-the-time-for-National-Comgress.htm
iran#
شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۱
فضانورد رباتی آمريکا در ايستگاه فضايی بين المللی
فضانورد رباتی آمريکا در ايستگاه فضايی بين المللی
http://www.voanews.com/persian/news/Robonaut_ISS-2012-03-23-143942216.html
اولين فضانورد رباتی ايالات متحده کار خود را در ايستگاه فضايی بين المللی آغاز می کند.
دانشمندان ناسا، سازمان هوافضايی ايالات متحده، اين ربات را که می تواند با انسان در کشف کهکشان ها همراه باشد، آينده فضانوردی می دانند.
اين ربات که آر-٢* نام دارد می تواند با استفاده از گيرنده های حساس خود، کارهايی را که مهندسان و فضانوردان انجام می دهند تقليد کند، اشيا و ابزار را در دست بگيرد و يا آن ها را حمل کند.
از همه مهم تر اين ربات می تواند به جای فضانوردان در راه پيمايی های خطرناک فضايی شرکت کند.
اين ربات با همکاری ناسا و شرکت جنرال موتورز طراحی و ساخته شده است.
* R2
iran#
پنجشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۱
آرشيو کامل آلبرت انشتين در اينترنت
آرشيو کامل آلبرت انشتين در اينترنت
http://www.voanews.com/persian/news/Einstein_Archive-2012-03-22-143781276.html
آرشيو کامل نوشته ها و وسائل حرفه ای و شخصی آلبرت انشتين فيزيکدان بزرگ قرن بيستم هم اکنون برای اولين بار بر روی اينترنت و برای دسترسی همگان قرار گرفته است.
از نامه های شخصی او به معشوقه هايش تا دفتريادداشت هايی که شامل نوشته های او درباره تحقيقات انقلابی او درعلم می شوند، در اين آرشيو گنجانده شده اند.
دانشگاه عبری در اورشليم که مقالات و دستنوشته های آلبرت انشتين دانشمند آلمانی يهودی تبار را در اختيار دارد، از اين نوشته عکس هايی با کيفيت بالا گرفته و آنها را بر روی اينترنت قرار داده است.
اين آرشيو چهره کاملتری از اين نابغه قرن بيستم را آشکار می کند. اين اقدام به کمک وامی از بنيادپولانسکی در انگلستان که در گذشته نيز به ديجيتالی کردن نوشته های اسحاق نيوتون کمک کرده بود صورت گرفته است.
در اين آرشيو اينترنتی تمام ۸٠ هزار نمونه از کل مجموعه آثار انشتين را می توان ديد. بسياری از نوشته های داخل اين مجموعه تا کنون منتشر نشده بودند، اما هم اکنون محققان می توانند به تمام آنها دسترسی داشته باشند.
آلبرت انشتين، فيزيکدان برنده جايزه نوبل، با ارائه نظريه نسبيت خود فيزيک مدرن و مفاهيم اساسی آن را متحول کرد. او دستنوشته اوليه نظريه نسبيتش را ۵ سال پس از دريافت جايزه نوبل فيزيک به دانشگاه عبری اهدا کرد. او همچنين حق استفاده از ديگر مقالات و نوشته های خود پس از مرگش را به اين دانشگاه واگذار کرد. آلبرت انشتين در سال ۱۹۵۵ درگذشت.
در اين آرشيو اينترنتی همچنين دو هزار سند برابر با ۷ هزار صفحه از زندگی شخصی و اجتماعی انشتين تا سال ۱۹٢۱ قرار گرفته اند.
مجموعه آثار انشتين که در اختيار دانشگاه عبری است شامل ۱۴ دفتر يادداشت با دستنوشته های عملی او، نامه نگاری هايش با دانشمندان معاصر، و شرحی از نظريه نسبيت و فرمول معروفش E=mc2 است.
لئونارد پولانسکی، رييس بنياد پولانسکی، می گويد: نامه نگاری های انشتين دريچه ای است به ذهنيت شخصی او. ما نامه های زيادی داريم که بين او و معشوقه اش که در نهايت زن دوم او شد رد و بدل شدند. اينها جنبه ديگری از شخصيت او را نشان می دهند، شخصيتی گرم و پربار. اينها نوشته هايی با ماهيت انسانی هستند.
گرداننده اين آرشيو اينترنتی اعلام کرده است که دانشگاه بزودی نسخه ای از نمره های مدرسه ای انشتين در نوجوانی اش را چاپ خواهد کرد تا به اين داستان ساختگی که انشتين دانش آموز موفقی نبوده، پايان دهد.
از ديگر بخش های اين مجموعه عبارتند از نامه های او به چندين معشوقه اش و علاقه اش به مسائل مختلف سياسی و اجتماعی از قبيل خلع سلاح هسته ای، حقوق سياهان و همچنين تنش ميان اسراييل و اعراب.
در نامه ای که او پيش از تأسيس دولت اسراييل به يک روزنامه عرب نوشته، انشتين راه حلی برای صلح در خاورميانه ارائه کرده است. در اين نامه که برای اولين بار منتشر شده، او پيشنهاد می کند شورايی هشت نفری از نمايندگان پزشکان، حقوقدانان، کارگران، و سران مذهبی دو ملت يهود و عرب تشکيل شود تا با مذاکره و توافق دوطرفه به آنچه ميانشان جدايی افکنده پايان دهند.
هانوکگاتفروند، فيزيکدان و رييس پيشين دانشگاه عبری که مسوؤليت آثار فکری انشتين را به عهده دارد، می گويد: انشتين راجع به شکل گيری يک دولت مستقل اسراييل ترديدهايی داشت. تا سال ۱۹۴۷ او از يک دولت برای اسراييل با ارتش و مرزبندی مستقل پشتيبانی نمی کرد. به عقيده او چنين دولتی با سنت های يهود و ارزش های پيامبرانشان، و حداقل يهوديتی که انشتين به آن اعتقاد داشت در تناقض خواهد بود. ولی بعد همه چيز عوض شد.
رييس دانشگاه عبری اعلام کرده است که از اين به بعد آرشيو کامل مجموعه آثار انشتين بر روی اينترنت در دسترس همگان خواهد بود.
iran#
سهشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱
فروش اجناس لوکس در طول برگزاری کنگره ملی خلق چین
فروش اجناس لوکس در طول برگزاری کنگره ملی خلق چین
http://www.voanews.com/persian/news/China_Luxury-2012-03-20-143442666.html
یک روزنامه دولتی در چین می گوید فروشگاه های اجناس لوکس در پکن، کلیه اجناس گرانقیمت خود را در طول برگزاری کنگره ملی خلق چین فروختند.
روزنامه گلوبال تایمز، وابسته به حزب کمونیست چین، به نقل از یک کارشناس اجناس لوکس می نویسد، او می خواست در مدت برگزاری این همایش یک قلاب کمربند الماس نشان ۴۴ هزار دلاری خریداری کند، اما متوجه شد، فروشگاه های لوکس پکن قبلاً کلیه قلاب های الماس دار خود را فروخته اند.
به گفته این کارشناس، ۷۰ درصد از خریداران اجناس لوکس در مدت این همایش در پکن، نمایندگان شرکت کننده در جلسه کنگره ملی خلق چین بودند.
iran#
تمجيد مدير صندوق بين المللی پول از سياستهای اقتصادی چين
تمجيد مدير صندوق بين المللی پول از سياستهای اقتصادی چين
http://www.voanews.com/persian/news/IMF_China-2012-03-19-143289046.html
کريستين لاگارد، مدير صندوق بين المللی پول، روز يکشنبه با تمجيد از سياستهای اقتصادی چين، به ديدار دو روزه خود از پکن پايان داد.
خانم لاگارد در پکن گفت: مقامات چين تلاش خود را صرفاً به ميزان رشد اقتصادی معطوف نکرده اند، بلکه توجه آنها به بهبود وضع مردم نيز متمرکز شده است.
مدير صندوق بين المللی پول، چين را نقطه ای روشن و شفاف در اقتصاد شکننده جهانی خواند، و گفت که اگر بخاطر تلاشهايی که پکن در جهت رشد و ثبات اقتصاد جهانی ارائه کرد نبود، وضع اقتصادی جهان احتمالاً بمراتب وخيم تر از وضع کنونی بود.
رييس صندوق بين المللی پول با اشاره به افزايش فزاينده قيمت بنزين، کاهش رشد اقتصادی در کشورهای عمده در حال رشد و بحران بدهی در کشورهای پيشرفته، هشدار داد که هنوز بی ثباتی اقتصاد جهانی را تهديد ميکند.
iran#
دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۰
داستان يک خانواده مهاجر ايرانی در صحنه اپرای هوستون تگزاس
داستان يک خانواده مهاجر ايرانی در صحنه اپرای هوستون تگزاس
http://www.voanews.com/persian/news/Bricklayer_Houston-2012-03-17-143032615.html
اپرای جديدی که در سالن اپرای بزرگ هوستون در ايالت تگزاس آمريکا بر روی صحنه رفته است داستان يک خانواده مهاجر ايرانی را باز می گويد. اپرای «آجرچين» بر اساس داستان کوتاه فرنوش مشيری نويسنده ايرانی آمريکايی، تنظيم شده است.
داستان قدرتمند اين اپرا حتی در جلسه های تمرين، انسان را محزون می کند. داستان رنج يک خانواده ايرانی: پدری که تحت شکنجه شديد در زندان دچار عقب ماندگی ذهنی می شود و پسری که اعدام می شود.
فرنوش مشيری، نويسنده اين اپرا که در سال ۱۹۸۳ ايران را ترک کرد و در هوستون تگزاس اقامت گزيد، می گويد: داستان اين اپرا برای خيلی از خانواده های ايرانی که از سرکوب در ايران گريخته اند و زندگی را در کشور ديگری آغاز کرده اند، داستانی آشنا است.
مشيری می افزايد: فقط اميد، قدرت تطبيق، و انسجام خانواده می تواند به آن ها کمک کند که بر دشواری ها غلبه کنند.
خانواده های زيادی چنين تجربه دردناکی را داشته اند.
ولی مهاجران خودتبعيد از ساير کشورها نيز داستان زندگی خود را شبيه به اين خانواده می بينند.
مشيری می گويد: اين يک داستان عالمگير است. نه تنها برای تبعيديان ايران بلکه برای تبعيديان هر رژيم ديکتاتوری ديگری که کشورشان را برای هميشه ترک می کنند.
گرگ سپيرز، آهنگ ساز اين اپرا، شيوه نويسندگی و سرودن اشعار اپرا توسط خانم مشيری را تحسين می کند.
سپيرز می گويد: فرنوش داستان های قوی و پراحساسی نوشته است. شيوه نويسندگی او شفاف، صريح و در عين حال شاعرانه است.
پاتريک سامرز، کارگردان هنری و موسيقی اپرای بزرگ هوستون، می گويد: اين اپرا بازتابی از جامعه هوستون است، جايی که نژاد، قوم و فرهنگ های مختلف در آن زندگی می کنند.
اپرای «آجرچين» يکی از چندين کار جديدی است که در برنامه اپرای بزرگ هوستون به نام «آواز هوستون، شرق و غرب» بر روی صحنه رفته است. برنامه ای برای تجليل هوستون، شهری که مردم را از شرق و غرب جهان در خود جای داده است.
iran#
جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۰
جرس: سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد خمینی را داد
سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد خمینی را داد
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۹۰, ساعت ۲:۳۱
برگی از یک بازجوئی تکان دهنده
http://www.rahesabz.net/story/50655/
جــرس: در آستانه سالگرد درگذشت سید احمد خمینی، اوراقی از بازجویی تکان دهنده سعید امامی، معاون امنیتی وزیر اطلاعات وقت و از متهمین ردیف اول قتل های زنجیره ای منتشر می شود، که وی با اشاره به برخی انتقادات مرحوم سید احمد خمینی به وضعیت موجود گفته بود "متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات و عضو فعلی خبرگان) به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با فلاحیان به دیدار آیتالله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژهای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت میکنند، رحم کرد."
به گزارش جرس، متن این بخش از بازجویی سعید امامی، و گوشه کوچکی از صدها صفحه و سند از قتل های زنجیره ای مخالفان و دگراندیشان، که دایره آن از سیاسیون، تا نویسندگان و هنرمندان و روحانیون و کشیشان را در بر می گرفت، به شرح زیر است:
"من از آغاز انقلاب تا به امروز سرباز گوش به فرمان نظام مقدس اسلامی و مقام ولایت بوده و هستم، هیچگاه بدون کسب اجازه و یا بدون دستورات مقامات عالی نظام کاری انجام ندادهام. هرچه را که به صلاح نظام و اسلام دانستهام به عنوان پیشنهاد به مسئولانم ارائه کردهام. من خود را گناهکار نمیدانم. کسانی که حذف شدهاند، مرتد، ناصبی و محارب بودهاند. حکم مجازات آنها مثل همیشه به ما تکلیف شده است و ما آنچه کردهایم اجرای تکالیف شرعی بوده است نه قتل و جنایت … حکم اعدام داریوش فروهر و پروانه اسکندری را به روال معمول همیشگی حجتالاسلام علی فلاحیان به من داد. احکام اعدام سایر محاربین قبلا” در زمان وزارت فلاحیان صادر شده بود. از مدتها پیش قرار بر این بود که عوامل مؤثر فرهنگی وابسته که توطئه تهاجم فرهنگی را در ایران پیاده میکردند و جمعا” صد نفر بودند اعدام شوند.
حکم حذف 29 نفر از نویسندگان از مدتها پیش مشخص و احکام قبلا” صادر شده بود که در مورد 7 تن از آن عناصر احکام در دوره وزارت علی فلاحیان اجرا شده بود.
وقتی حکم اعدام فروهر به ما ابلاغ شد پرسیدیم که تکلیف احکام معطل مانده اعضای کانون نویسندگان چه میشود که حاج آقا دری نیز گفتند هرچه سریعتر اقدام شود بهتر است و این بار نیز مثل ماقبل انجام شد با فرق اینکه بجای ابلاغ از سوی فلاحیان امور از طریق حاج آقا دری نجفآبادی هماهنگ میشد.» در جلد 16 پرونده صفحه 384 پرونده بازجویی سعید امامی نیز ، هنگامی که بازجو از امامی سؤال می کند که آیا اعدامها رویه امنیتی داشت و با حکم “حفظ نظام از واجبات است” انجام میشد یا حکمهای موضوعی نیز داشت ، سعید امامی پاسخی می دهد که شابد بتوان آنرا مهم ترین فراز بازجوئیهای وی تلقی نمود. وی در جواب میگوید: « فلاحیان با وجود آنکه خود حاکم شرع بود، اما معمولا” و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصا” صادر نمیکرد. او این احکام را از آیتالله خوشوقت، آیتالله مصباح، آیتالله خزعلی، آیتالله جنتی و گاها” نیز از حجتالاسلام محسنی اژهای دریافت میکرد و بدست ما میداد. ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات میرساندیم و بعد هم منتظر دستور میماندیم. مثلا” وقتی باخبر شدیم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصی به مسئولان نظام و حتی به ولایت امر اهانت میکند. آنرا ارجاع دادیم و بلافاصله دستور آمد که همه رفت و آمدهای ایشان را زیر نظر بگیرید و از مکالمات و ملاقاتهای ایشان نوار تهیه کنید. ما هم بمدت یکسال همین کار را کردیم. متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را آقای فلاحیان به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با آقای فلاحیان به دیدار آیتالله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژهای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت میکنند، رحم کرد."
iran#
پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۰
دکتر اسماعيل نوری علا-ده سال با سيمين دانشور
دکتر اسماعيل نوری علا-ده سال با سيمين دانشور
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Articles.Simin-Daneshvar.htm
نخستين ديدار
چهل و چهار سال پيش، پس از بازگشت از سفری چند ماهه به امريکا و روبرو شدن با شهری که غرق طاق نصرت و چراغ رنگی مربوط به مراسم تاجگذاری پادشاه بود، در یک بعد از ظهر سه شنبه ای پائيزی، برای اولین بار خانم سیمین دانشور را ملاقات کردم.
آن روز، مثل اغلب روزهای هفته، رفته بودم به کافه فيروز، در نبش خيابان های نادری و قوام السطنه، که پاتوق اهل قلم بود. فرق سه شنبه ها با روزهای ديگر آن بود که، علاوه بر چهره های هميشگی، جلال آل احمد هم به جمع ما می پيوست. ديگران دربارهء شرکت کنندگان در اين نشست ها مطالب زيادی نوشته اند و من چيزی اضافه نمی کنم؛ هرچند که در يادداشت های ديگران می بينم که سالی يکی دو نفر خودشان را به فهرست سرنشينان اين کافه اضافه می کنند؛ که پرداختن به آن بماند برای وقتی و حوصله ای ديگر.
آن روز، در پايان جلسه، آل احمد از من پرسيد که «ماشين داری؟» و چون پاسخ مثبت دادم گفت «امروز تو مرا به خانه برسان. ماشينم توی تعميرگاه است و صبح امروز هم با خبره زاده به شهر آمده ام». با خوشحالی پذيرفتم و به سوی ميدان تجريش به راه افتاديم. در طول راه از سفر امريکای من پرس و جو می کرد و از ديدن طاق نصرت ها حرص می خورد. بعد گفت که «من، برای کاری، دو سه خط شعری را از انگليسی ترجمه کرده ام اما سيمين می گويد که مطلب را درست نفهميده ام. بد نيست حالا که زحمت کشيده ای قدمی بيائی خانهء ما و تو هم نظر بدهی». من سيمين خانم دانشور، نويسندهء سرشناش و استاد مشهور هنرشناس و تاريخ دانشکدهء ادبيات را تا آن روز نديده بودم و از اين دعوت خوشحال شدم، هرچند که می دانستم سيمين خانم تحصيل کردهء امريکا است و انگليسی را هم حتماً بسيار بهتر از من می داند؛ اما شوق ديدار او بمن اجازه نداد که بگويم «تيمم باطل است آنجا که آب است».
آخر جادهء قديم شميران (که حالا فکر می کنم شريعتی نام گرفته)، نرسيده به ميدان تجريش، و در دست راست خيابان، کوچهء فردوسی قرار داشت و من چند بار ديگر هم آل احمد را به خانه اش که در کمرکش اين کوچه، و ديوار به ديوار خانهء نيما يوشيج، قرار داشت رسانده بودم.
از ماشين پياده شديم. آل احمد دست در جيب کرد و کليد در خانه را بيرون آورد اما، قبل از بازکردن در، تأملی کرد و با خنده گفت: «نه، بهتر است در بزنم.خانم ممکن است بی حجاب باشند!» و قاه قاه خنديد و زنگ در را زد.
لحظه ای بعد سيمين خانم در خانه را گشود و چشمم به زنی باريک و قد بلند و سيه چرده افتاد، با چشم هائی براق و پر از هوش که با کنجکاوی مرا نگاه می کردند. آل احمد گفت: «خانم! اين حضرت اسماعيل نوری علا است و دعوتش کرده ام که امروز ميهمان ما باشد». سيمين خانم خودش را کنار کشيد تا وارد شويم. بعد دستش را دراز کرد و با هم دست داديم. با دست ديگرش به نشانهء تشويقی محبت آميز روی دستی که در حلقهء انگشتان او مانده بود زد و گفت: «خوش اومديد آقو نوری علا، من هم از طرفداران موج نو هستم. هرچند که ممکن است به سن و سالم نخوره!» يکباره صدای مهربان اش، در آميخته با لهحهء شيرين شيرازی، هوای خانه شان را معطر کرد.
نشستيم و چای نوشيديم؛ و آل احمد داستان شعری را که ترجمه کرده بود گفت. دقيقاً يادم نيست که ماجرا چه بود اما می دانم که، به دليلی، به سيد حسين نصر مربوط می شد. چرا که بخاطر دارم که در جائی از گفتگو سيمين خانم گفت: «چه مارمولکی ست اين مرد! ما با هم در امريکا به يک دانشگاه می رفتيم. او بسيار اهل تظاهر بود. ظهر که می شد در محوطهء جلوی ساختمان های اداری، زير يک درخت، سجاده پهن می کرد و با صدای بلند نماز می خواند!». و آل احمد زير لب زمزمه کرد که: «پارسایان روی در مخلوق / پشت بر قبله می کنند نماز». کاملاً معلوم بود که هر دو شان از آن مرد بدشان می آيد.
کانون نويسندگان ايران
بزودی نوبت به تشکيل کانون نويسندگان رسيد. تفصيل اش را در جای ديگری آورده ام. چون نوبت به انتخاب هيئت دبيران کانون و تقسيم وظايف رسيد، من، به دلایلی چند، پيشنهاد کردم که سيمین خانم رئيس کانون نويسندگان باشدو همگی با اين پيشنهاد موافقت کردند و، بدينسان، خانم سيمين دانشور، رمان نويس و مترجم سرشناس ايران، به مدت دو سال اولين رئيس کانون نويسندگان بود.
اما دلیل پيشنهاد من از اين قرار بود که اگرچه کانون را نه نفری بنيان نهاده بودند که سيمين خانم، آل احمد و من، سه تن از آنها بوديم اما کار با حضور محمود اعتماد زاده (به آذين) و رفقای توده ای اش رونقی بيشتر گرفت. او و آل احمد هر دو از حزب توده برخاسته بودند اما آل احمد، بهمراه خليل ملکی، از حزب بريده و انشعاب کرده بود حال آنکه به آذين همچنان چهرهء شاخص توده ای های روشنفکر محسوب می شد، هرچند که هميشه تکرار می کرد که مستقل است و با حزب «منحله» رابطه ای ندارد. امريکائی ها ضرب المثلی دارند مبنی بر اينکه «اگر شبيه اردک است و مثل اردک راه می رود و همچون اردک صدا در می آورد، حتماً خود اردک است». و به آذين مصداق ايرانی اين ضرب المثل ينگه دنيائی بود و همهء ما او را بعنوان سرکردهء توده ای های کانون می دانستيم.
پيوستگان به کانون را چهار دسته از نويسندگان تشکيل می دادند. نخست «آل احمد و دار و دسته اش» بودند، با کسانی همچون غلامحسين ساعدی، رضا براهنی، شمس آل احمد، اسلام کاظميه، هوشنگ گلشيری و ـ با مقدار زيادی احتياط و سهل انگاری می گويم ـ سيمين خانم دانشور؛ که تنها بعلت همسری با آل احمد می شد او را نيز «آل احمدی» خواند چرا که در هيچ امری شباهتی، بقول خودش، با «جـِـلال» اش نداشت. گروه دوم «به آذينی ها» بودند، با کسانی همچون هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش کسرائی (کولی)، محمد زهری، جعفر کوش آبادی، و فريدون تنکابنی. سومين دسته از آن ما جوانان هنوز به سی سالگی نرسيده بود که قبلاً در گروهی به نام «طرفه» با هم ائتلافکی داشتيم: محمد علی سپانلو، نادر ابراهيمی، بهرام بيضائی، داريوش آشوری، اکبر رادی، احمد رضا احمدی، ناصر شاهين پر، فريدون معزی مقدم و من. چهارمين گروه هم از آن چند سال جوان تر از ماها بود، با کسانی همچون عليرضا نوری زاده، ستار لقائی، و... دو سه چهرهء «منفرد» هم بودند، مثل هوشنگ وزيری که بيشتر متمايل به آل احمدی ها بود، يا مصطفی رحيمی که بين آل احمدی ها و به آذينی ها تردد داشت، يا نادر نادرپور که به گروه ما علاقه نشان می داد، و يدالله رويائی که رفته رفته جذب دستگاه تلويزيون می شد و دوست داشت با نويسندگان غير کانونی و غير سياسی شدهء آن روز، مثل ابراهيم گلستان و صادق چوبک، بپرد.
کانون که تشکيل شد بلافاصله مسئلهء «هژمونی» هم پيش آمد. معلوم بود که هر گروهی می خواهد کانون تيول خود کند. آل احمد، برای جلوگيری از بروز اختلاف، اعلام کرد که خود را نامزد عضويت در هيئت دبيران نمی کند. به آذين اما اصرار داشت که وارد اين هيئت شود و احياناً رياست آن را هم بر عهده بگيرد. اين امری بود که گروه ما نمی پسنديد و نمی خواست که در همان آغاز انگ توده ای بودن به کانون بخورد.
پس از انجام انتخاباتی که در خانهء جعفر کوش آبادی صورت گرفت، و برگزيده شدن سيمين خانم و به آذين و ديگران به عضويت در هيئت دبيران، پيشنهاد من، مبنی بر اينکه خانم سيمين دانشور رئيس کانون باشد، بلافاصله مورد موافقت اکثريت حاضران قرار گرفت؛ چرا که کسی نمی توانست دليل روشنی برای مخالفت با آن اقامه کند.
کانون نويسندگان ايران يکی از اولين انجمن های مدنی ناوابسته و غيردولتی بود که می توانست الگوی نهادهای بعدی باشد. قرار گرفتن زن سرشناسی همچون خانم دانشور در رأس اين نهاد از گرايش های دموکراتيک حاکم بر کانون حکايت می کرد، علاوه بر آنکه از طريق او آل احمد هم در هيئت دبيرانی که به آذين عضو آن بود حضوری غايب داشت و، در نتيجه، تعادلی دلخواه برقرار می شد. در آن انتخابات من بعنوان مسئوول امور اداری کانون (که منشی کانون خوانده شد) و فريدون تنکابنی بعنوان خزانه دار انتخاب شديم.
آن شب نيز من سيمين خانم و آل احمد را به خانه شان رساندم. در طول راه سيمين خانم به من گفت: «آقو پيام (اين اسم مستعار و ادبی من بود)، خدا بگم چکارت نکنه که اين لقمه رو توی سفرهء من گذاشتی. من هم انتقامم را اينطوری می گيرم که کارها را به گردن خودت می اندازم. من فقط يک مقام تشريفاتی خواهم بود و بس...». و من اضافه کردم که: «اميدوارم بازی کردن نقش اميرعباس هويدا را از من نخواهيد!» که آل احمد زهازهی مرشدانه گفت و خنديد.
سيمين خانم راست می گفت. هر کاری که پيش می آمد مرا خبر می کرد. وقتی قرار شد، برای اظهار وجود کانون، شبی را به ياد نيمايوشيج برگزار کنیم و سياوش کسرائی و من ترتيب همهء کارها را داديم، مدتی به چانه زدن با سيمين خانم گذشت که بيايد و، بعنوان رئيس کانون نويسندگان، جلسه را بگشايد. اما وقتی پذيرفت و آمد سربلند و سرفراز آمد و شيرين و دقيق سخن گفت. فکر می کنم فيلم 16 ميليمتری آن شب ـ که خود سال ها بعد در آرشيو تلويزيون يافتمش و نمی دانم هنوز هم وجود دارد يانه ـ يکی از معدود يادگارهای ظهور اجتماعی سيمين خانم باشد. ديده ام که تلويزيون حکومت اسلامی گهگاه تکه هائی از سخنرانی آل احمد را نشان می دهد اما سخنرانی افتتاحيهء سيمين خانم را نديده ام که رو کنند.
مرگ آل احمد
از آن روزها تا دو سال بعد که مرگ آل احمد پيش آمد من حداقل هفته ای يکبار را به خانهء آنها می رفتم. سيمين خانم هميشه مثل يک مادر با ما جوانترها رفتار می کرد ـ مادری که خود فرزندی نداشت. وقتی حکومتيان به آذين و سپانلو را زندانی کردند سيمين خانم مرتباً هوای خواهرم پرتو را داشت که آن زمان همسر سپانلو بود.
وقتی آل احمد رفت من در ايران نبودم. از سفر دوماهه ای در اروپا برمی گشتم و در شهر رم وقتی سوار هواپيمای ايران ار شدم و روزنامهء کيهانی را از ميهماندار گرفتم تا ببينم که در غيابم در کشور چه خبرها شده يکباره چشمم به آگهی ختم آل احمد افتاد. تا به تهران برسيم هزار فکر و خيال از سرم گذشت. نمی توانستم باور کنم که آن ذهن پر تلاش، که بعدها دانستيم يکی از زمينه سازان اسلامی شدن انقلاب 57 بوده، هشت سالی مانده به شورش کور مردم به مرگ طبيعی خاموش شده باشد.
خود سيمين خانم در خانه شان را گشود. چشمان درخشان اش را ديدم که در اشگ شسته و بزرگتر از هميشه شده. پيکر بلندش در لباس سياهش بلندتر از هميشه می نمود. نمی دانستم چه بگويم. او هم چيزی نگفت. آغوش مادرانه اش را گشود و شنيدمش که بر شانه ام به آرامی می گريد.
تعطيلی کانون
از آن پس، با تعطيل کانون نويسندگان، ديدارهامان کمتر شد. اما در هر نوروز خانهء او اولين مقصد ما بود. خانه را با سبزه و هفت سين و گياهان خوشبو می آراست، نقل و شربت های جوراجور شيرازی را می گرداند و برايمان از گذشته هائی می گفت که تازه با جلال آشنا شده و سپس ازدواج کرده بودند. هميشه خنده به لب داشت. هميشه مهربان و مؤدب، اما سخت تيز و بز و دقيق بود، از آنچه در عالم ادبيات و هنر می گذشت خبر داشت، و جريانات و سبک های ادبی را دنبال می کرد.
من خويشاوندی داشتم که در دانشکدهء ادبيات شاگرد او بود و از من خواسته بود که در نوشتن پايان نامه اش کمک اش کنم. تقريباً تمام پايان نامه را من نوشتم. وقتی پايان نامه را به سيمين خانم داده بود، او فقط به سرفصل ها و برخی پاراگراف های آغازين فصل ها نظر افکنده و به خانم خويشاوندم گفته بود: «شرط می بندم که اين کار آقو پيامه!»
آخرين ديدار
آخرين ديدارم با او در نوروز سال پس از پيروزی انقلاب پيش آمد. من چهار سالی بود که برای ادامهء تحصيل به انگلستان رفته و تنها در تابستان 58 به ايران برگشته بودم. خانه اش پر از آدم بود. دوستان برايم تعريف کرده بودند که بعنوان همسر آل احمد بين اسلاميست ها احترامی دارد. روسری توری سياهی بروی موهايش انداخته بود و خود از ميهمانان فراوانش پذيرائی می کرد. معلوم بود که از ازدحام آن همه آدم معذب است. برخی شان ـ لابد ـ از مقامات حکومت جديد بودند. شمس آل احمد هم بود ـ شولای خيالی برادر را بر دوش انداخته و طاووس عليين شده. داشت از انقلاب شکوهمند می گفت و اينکه چگونه جای برادرش در آن روزها خالی است.
خانم دانشور آمد، کنار ميز هفت سين اش نشست، و مثل اينکه فقط بخواهد برای من تعريف کند گفت: «آقو پيام، شما اين طاهرهء صفارزاده را می شناسی؟» گفتم: «بله، زمانی با هم خيلی دوست بوديم. انگليس هم که رفت چند بار به ديدتن اش رفته بودم». گفت: «حالاش را هم می بينی؟» منظورش را فهميدم. طاهره زنی مدرن بود که شعر به اصطلاح پسامدرن می گفت و هزار ادعا داشت. اما يکباره زاهد و مسلمان شده بود و از شخصيت های زن حکومت جديد التأسيس اسلامی محسوب می شد. گفتم: «بله. منظور؟»
سيمين خانم نگاهی به جمع کرد که ساکت چشم به دهان او دوخته بودند. بعد باز رو به من کرد و گفت: «طاهره خانوم چند روز پيش بهم تلفن کرد. می دانی چی می گفت؟»
من پرسشگرانه سکوت کردم و او در سکوت جمع ادامه داد: «می گفت موقعيت شما در جامعهء اسلامی خيلی مهم است اما متأسفانه شما هنوز موضع خود را روشن نکرده ايد».
لحظه ای خنده ای شيطنت آميز بر لبانش درخشيد. شنگولانه استکان چاي اش را برداشت و گفت: «چی بايد جوابش می دادم کاکو؟ بهش گفتم والله از وقتی جـِلال رفته من ديگه از موضعم خبری ندارم».
شمس، دلخور و شکار از دست عروس سرکش خانواده، ظرف شيرينی را برداشت و با صدای بلند مشغول تعارف به ميهمانان شد. من برخاستم، چهرهء مهربان بانوی بزرگ را بوسيدم و در بهار پژمردهء 1359 به تاريکی کوچهء فردوسی زدم.
آرامشی بعد از توفان صعب
حال، سی و يک سال از آن آخرين ديدار می گذرد. هنوز شخصيت اين بانوی بزرگ در شولائی از ابهام پوشيده شده و همين قضاوت درباره اش را برای ديگران مشکل کرده است. من اما با او مشکلی ندارم و آرامش ابدی اش را که بزودی در قطعهء هنرمندان بهشت زهرا آغاز می شود بخودش تبريک می گويم.
دنور ـ نوزده اسفند 1390
iran#
چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۰
قندچی-پيشنهاد يک راه حل ساده برای اصلاح طلبان ايران
پيشنهاد يک راه حل ساده برای اصلاح طلبان ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/686-ReformersSolution.htm
در پی انتخابات اسفندماه مجلس در ايران بحث های متعددی در ميان اصلاح طلبان در گرفته است.
تا آنجا که به حجت الاسلام محمد خاتمی مربوط می شود سالهاست که نظريات ايشان مورد بحث قرار گرفته است (1).
همچنين نظريات و تاکتيکهای مبارزاتی ميرحسين موسوی در خرداد ماه 1389 مفصلاً مورد بحث محافل سياسی قرار گرفت (2).
البته آقای موسوی در 25 بهمن ماه 1389 تاکتيکهای خود را تصحيح کردند که با استقبال اپوزيسيون مواجه و به قيمت حصر خانگی ايشان تمام شد (3).
اما بعد از حصر خانگی، ميرحسين موسوی که پيشتر شورای هماهنگی راه سبز امید را بعنوان سخنگوی خود معرفی کرده بود، اساساً سعی کرد مستقيماً از رهبری کردن جنبش فاصله بگيرد و آن مهم را بعهده اين شورا گذاشت. بسياری از زندانيان سياسی حتی نظير فرزاد کمانگر تا لحظه اعدام خود از زندان برای جنبش پيام ميفرستادند و ميدانيم زندان فرزاد بسيار از حصر خانگی، بيشتر محدوديت داشت. با اين وجود بايد اذعان کرد که آقای موسوی در آنچه در مورد موضعشان نقل شده بود ثابت قدم ماندند و در انتخابات اسفندماه رأی ندادند که نشان می دهد بسيار نسبت به خرداد ماه 1389 در فعاليت خود بعنوان يک رهبر اپوزيسيون، بهتر عمل کردند.
همچنين شايد دليل آنکه ميرحسين موسوی موضعگيری ها را به شورای هماهنگی راه سبز اميد محول کردند تقويت آن بعنوان يک سازمان رهبری جنبش بود. اما همانطور که در تاريخ به کرات ديده شده است حتی وقتی پيامبر اسلام، علی را در غدير خم بعنوان جانشين اعلام کرد، در جامعه بعد از حضرت محمد اين انتخاب پذيرفته نشد. افرادی که در اين شورا هستند بايد خود اعتبار در ميان مردم کسب کنند و اين امر وقتی آنها يک مرکز غيبی هستند، دشوارتر است. دو نفری هم که بعنوان نمايندگان آقايان موسوی و کروبی در خارج هستند از اعتباری در ميان اپوزيسيون در داخل يا خارج، قبل از اعلام نمايندگی آنها از سوی اين دو بزرگوار، برخوردار نبودند و صرف سخنگو بودن، از آنها رهبر ساخته نميشود. در نتيجه عملاً شورای هماهنگی راه سبز امید قادر نبوده است نقش مؤثری در رهبری اعتراضات ايفا کند.
اما واقعاً مسأله اصلی اصلاح طلبان نه آقای خاتمی است و نه موسوی، کروبی، سخنگويانشان يا شورای هماهنگی راه سبز اميد. علت مشکلاتی که بعد از انتخابات اسفندماه ديگر به وضوح قابل رؤيت است اساساً ورای اين مسائل شخصی و تشکيلاتی است.
واقعيت اين است که اصلاح طلبان ايران بايد جسارت پيدا کنند و بطور صريح و روشن، يکبار برای هميشه با جمهوری اسلامی وداع گويند و از جمهوری سکولار حمايت کنند، کاری که اصلاح طلبان اسلامی در ترکيه بالاخره انجام دادند. اين کار نظير جسارتی است که آيت الله خمينی از خود نشان داد و زمانی از جمهوری دفاع کرد که حتی اپوزيسيون سکولار جبهه ملی و ملی مذهبی های نهضت آزادی حاضر نبودند صريح و روشن از جمهوری برای آينده ايران دفاع کنند.
زمان موضع گيری روشن اصلاح طلبان در دفاع از ايجاد جمهوری سکولار برای ايران، فرا رسيده است؛ ديگر به اندازه کافی در مورد سکولاريسم بحث شده است (4).
شايد در اين زمينه بد نباشد از نمونه حشمت طبرزدی که او نيز در زندان است و در گذشته شرايطی مشابه اصلاح طلبان در تکامل نظريات خود داشت و به اين موضع روشن جمهوری سکولار رسيد، يادی بکنيم (5).
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم اسفند ماه 1390
March 14, 2012
پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm
2. http://www.ghandchi.com/626-Mousavi89.htm
3. http://www.ghandchi.com/657-Youth.htm
4. http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm
5. http://www.ghandchi.com/554-TabarzadiPresident.htm
iran#
سهشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰
مادر شاهرخ رحمانی: تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچههای دیگرم را میکشند
مادر شاهرخ رحمانی: تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچههای دیگرم را میکشند
۲۳ اسفند ۱۳۹۰ سروش جعفری
منبع: خودنويس
مادر شاهرخ رحمانی، فردی که در روز عاشورای سال ۸۸ با خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته و کشته شد، سکوت خود را شکست و پس از خروج از کشور از فشارها بر خود و خانوادهاش گفت.
به گزارش صبح امروز خانم سکینه نوروی، مادر ۵۶ شاهرخ رحمانی که به تازگی به خارج از کشور رفته و در ترکیه مستقر شده در خصوص فشارها پس از قتل فرزندش میگوید: «من را تهدید کردند و گفتند مراسمها را هم بدون سر و صدا انجام دهید واگر نه بچههای دیگرت هم همینجور از بین میروند. مثلا در سانحه و از این حرفها که اسم خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچههای دیگر را حفظ کرده باشم به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمیتوانستم چیزی بگویم.»
خانم نوروزی در خصوص علت مصاحبه نکردن خود طی این مدت هم اظهار داشته است: «هر وقت هم به من از جایی تلفن میشد میگفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمیتوانستم مصاحبهای انجام بدهم. ولی خودم دلم میخواست که انتقام این بچه را بگیرم؛ بچه بیگناهم را این جور زیر اتومبیل له کردند و آخر سر هم گفتند اتومبیل سرقتی بوده و رانندهاش هم متواری است که ما گفتیم راننده چه قصد و غرضی با ما داشته که بچه ی من رو اینجور در خیابان له کند؟ ولی جوابی نشنیدیم.»
وی در ادامه دربارهی برخوردهای ماموران رژیم پس از قتل فرزندش با خانوادهاش گفته است: «برخوردهایشان خیلی بد بود، دور و اطراف ما گارد بود، ما نمیتوانستیم اصلا نفس بکشیم، خیلی اذیت کردند. همه دور و اطراف ما و تلفنهای همه ما کنترل بود. بعد هم در مراسم چهلم، عکس شاهرخ را چسبانده بودیم به اتوموبیل مان و گل زده بودیم. آمدند شیشهی اتومبیل را شکستند و روی عکس بچهمان با آجر یا چیز دیگری زده بودند و همسایهها به ما زنگ زدند و گفتند ماشین اینجور شده است، اذیتهای این چنینی که زیاد بود، اما من به خاطره بچه هام صدایم را در سینهام خفه کرده بودم.»
گفتنی است شاهرخ رحمانی که ویدیوی زیر گرفته شدن وی توسط خودروی نیروی انتظامی در شبکههای مجازی منتشر شد، در ۲۵ مرداد ۱۳۶۳ متولد شده و در ظهر روز ۶ دی ماه ۱۳۸۸ برابر با روز عاشورا به قتل رسید و در تاریخ ۹ دی ماه به خاک سپرده شد.
iran#
یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۰
پیش بینی مرحوم دکتر محمد مصدق
ارسالی مهدی خانباباتهرانی
پیش بینی مرحوم دکتر محمد مصدق
پیشکش به روح بلند مردی که در ۱۴ اسفند از سرزمین ایران غروب کرد. . .
گفتگوی شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951
مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رو در روی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علیه ایران را پیش کشید.
پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمی کنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو می کنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین می برند و یا اخراج میکنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود. فکر نمی کنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد. همینطور ارتش را توانا برای برخاستن و برپایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سرکرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند. اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با ما قرار می دهد. من واقعا از این تشکیلات مذهبی هراس دارم. درست است که ما مسلمان هستیم، ولی در واقع عرب نیستیم و رو در روی سنی ها قرار داریم. بدین ترتیب تشکیلات آخوند های شیعه با آن سلسله مراتب و امکانات اگر به قدرت دست یابد، ما در داخل مواجه با انقلابی خونین خواهیم شد و در خارج باید نتایج جهاد علیه عراق و اردن و سوریه را تحمل کنیم. فکر نمی کنم مصر و حتی اسرائیل مداخله کنند. به هر حال اگر این فرض آخری تحقق پیدا کند، یک آیت اللهی وارد عرصه می شود و نهضتی مالامال از نفرت علیه غرب و حتی ضد یهود و در دشمنی با عرب های سنی راه خواهد انداخت و ای بسا که خیابان ها جای جسد و خون خواهد شد.
iran#
چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰
پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰
همبرگر ۳۰۰ هزار دلاری وارد بازار می شود
همبرگر ۳۰۰ هزار دلاری وارد بازار می شود
http://www.radiofarda.com/content/f4_hamburger_produce_reaserchers_300_thousands_dollar/24491094.html
پژوهشگران به اين نتيجه رسيده اند که با توليد باريکه هايی از گوشت بر گرفته از بن ياخته ها يا سلول های بنيادی در آزمايشگاه، نخستين همبرگر آزمايشگاهی يا مصنوعی جهان را به زودی سر سفره ها خواهند برد.
روند کشت و توليد اين همبرگر مصنوعی چنان پر مشقت است و کار می برد که محصول نهايی سيصد هزار دلار خرج بر خواهد داشت.
همين پژوهشگران پيش بينی می کنند که نخستين همبرگر سيصد هزار دلاری تا هشت ماه ديگر عرضه خواهد شد. البته، اين آغاز کار است و احتمالا تا ده سال ديگر، بی نياز به گاوداری های بزرگ، همبرگرهای آزمايشگاهی را ارزان تر از همبرگرهای طبيعی می توان خريد.
توليد انبوه گوشت گاو، خوک، جوجه و بره در آزمايشگاه، نياز و تقاضا برای اين فرآورده را که در عرض چهل سال آينده ميزان آن دو برابر اکنون خواهد شد، يکسره برآورده خواهد کرد و تا حد چشمگيری از آسيب های کشاورزی به محيط زيست نيز خواهد کاست.
روزنامه ديلی تلگراف، چاپ انگلستان پاييز گذشته خبر داد که پرفسور ماک پائوز، استاد دانشگاه ماستريخت هلند، با بهره گرفتن از سرمی برگرفته از جنين اسب موفق شده است باريکه ای از ماهيچه توليد شده از بن ياخته های خوک را در آزمايشگاه کشت کند.
پروفسور پوز روز يکشنبه در ديدار سالانه آکادمی توسعه علم در ونکوور کانادا اعلام کرد که تيم او موفق شده است همين روند را با بهره گيری از ياخته های گاو و سرم گوساله به انجام رساند و به توليد نخستين همبرگر مصنوعی يک گام نزديک تر شود.
با اين حال به گفته وی، تا رسيدن به مرحله توليد بيفتک آزمايشگاهی به مدت زمان بيشتری نياز است.
در همين سخنرانی پرفسور پوز وعده داد که در پاييز آينده اسناد مستندی را عرضه خواهد کرد که نشان می دهد که با ياری بن ياخته ها می توان فرآورده ای ساخت که حس شود گوشت است و شبيه گوشت باشد و حتی ای بسا مزه گوشت هم بدهد.
پرفسور پوز می گويد بشر به گله های محدودی از گاو، خوک، بره و جوجه به عنوان گله های ويژه برداشت بن ياخته نياز خواهد داشت و با همين گله های محدود، نياز بشر به گوشت تامين خواهد شد.
برای توليد يک همبرگر کامل به سه هزار باريکه بافت ماهيچه نياز است که درازای هر کدام سه سانتی متر و پهنای هر کدام يک و نيم سانتی متر با قطر نيم ميلی متر خواهد بود و توليد آن شش هفته به درازا خواهد کشيد.
اين گوشت را سرانجام با ۲۰۰ باريکه بافت چربی توليد شده به همان صورت، چرخ می کنند و همبرگر آماده ذغال آتشين است.
البته تا آن زمان ده سالی بايد صبر کرد به شرط آن که بودجه تحقيقات در اين زمينه تامين باشد. رستوران های زنجيره ای مک دونالد هنوز در اين باره اظهار نظر نکرده است.
iran#
بايگانی وبلاگ
-
▼
2012
(498)
-
▼
مارس
(22)
- ايرانسکوپ
- كورش زعيم: نوروز 1391 را چون پگاه روزي نو شادباش م...
- انجام جراحی پیوند کامل صورت در آمریکا
- آریا آرام نژاد در لحظه آزادی؛ تمام کینه هایم از رو...
- سعید رضوی فقیه در پی حمله قلبی به بیمارستان منتقل شد
- افزايش ۱۳ و نيم درصدی دستمزدها در چين
- قندچی-اپوزيسيون و جنگ سرد ايران و غرب
- مارتين رايت در رقابت های المپيک لندن
- مادر ِ شهابی با باری از غصه و درد درگذشت
- دکتر اسماعيل نوری علا-آقای تقی رحمانی در آستانهء ت...
- فضانورد رباتی آمريکا در ايستگاه فضايی بين المللی
- آرشيو کامل آلبرت انشتين در اينترنت
- فروش اجناس لوکس در طول برگزاری کنگره ملی خلق چین
- تمجيد مدير صندوق بين المللی پول از سياستهای اقتصاد...
- داستان يک خانواده مهاجر ايرانی در صحنه اپرای هوستو...
- جرس: سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد ...
- دکتر اسماعيل نوری علا-ده سال با سيمين دانشور
- قندچی-پيشنهاد يک راه حل ساده برای اصلاح طلبان ايران
- مادر شاهرخ رحمانی: تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچ...
- پیش بینی مرحوم دکتر محمد مصدق
- لطف روی لينک زير کليک کنيد
- همبرگر ۳۰۰ هزار دلاری وارد بازار می شود
-
▼
مارس
(22)