اصلاحات ميتواند خونين تر از انقلاب باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/622-saale89.htm
پنج روز پيش فرزاد کمانگر معلمی در کامياران که به نسل جوان ايران انسان بودن را می آموخت اعدام شد. نه تنها نوشته های خود وی حتی در آخرين روزهای زندان، شخصيت والای اين جوان خردمند را نشان می دهد بلکه آنگونه که زندگی کرد تا سالها ياد او را نظير صمد بهرنگی ها در دل همۀ انساندوستان زنده نگه خواهد داشت و در همين پنج روزه آنقدر از حماسه اين اسطورۀ زندگی نگاشته شده است که نميتوانم برگ شايسته ای به آن بيافزايم و قفط با اشک ميتوانم در سوگ چنان بزرگواری سر تعظيم فرود آورم. همانگونه که فرزاد کمانگر گفته بود اگر عضويت تشکيلاتی را پذيرفته بود ابائی نداشت که تا پای جان بايستد و از آن دفاع کند اما نه هيچ تشکيلات سياسی را قبول داشت و نه هيچگونه موافقتی با تروريسم يا تجزيه طلبی داشت. انسان آزاده ای بود که راه بدون خشونتِ پرورش و آموزشِ نسل جوان را برگزيده بود و تا آخرين روز هم حتی از زندان برای همان هدف نوشت و تا آخرين نفش در راه روشنگری تلاش کرد. يادش گرامی باد.
اما دقيقاً فرزاد کمانگر به همان دليل بی گناهی خود اعدام شد چون هدف از اعدام وی راه انداختن جنگ در کردستان ايران است. آنهائی که برای فرار از قبول تغيير دموکراتيک در ايران اميد به جنگی نظير جنگ ايران وعراق با خارج را بعنوان رحمت در سر داشتند با روی کار آمدن اوباما در آمريکا و تغيير فضای سياسی جهان بيشتر و بيشتر اميدشان را به راه انداختن جنگ بيرونی، از دست می دهند، هر چند از تلاش در آن راه هم غافل نيستند، با اين حال اکنون راه انداختن جنگ در کردستان را هدف خود گذاشته اند و فرزاد کمانگر و چهار انسان ديگری که همراه او به قربانگاه رفتند، برای اين هدف بود.
در واقع آنچه نگرانی مرکزیِ اقتدارگرايان جمهوری اسلامی است نه حمله خارجی است، نه تروريسم، و نه چند گروه کوچک تجزيه طلب نظير پژاک در کردستان، بلکه مسأله مرکزی آنها مجلس خبرگان است که رياست آن را اکبر هاشمی رفسنجانی، به عهده دارد. مسأله جانشينی آيت الله خامنه ای در مرکز توجه محافظه کاران در ايران قرار دارد و با گذشتن هر روز ديگر، بدون حل اين مسأله، بقای خود را در خطری جدی می بينند. جنگ در کردستان اين امکان را اقتدار گرايان بوجود می آورد که موضوع مجلس خبرگان را بدون آنکه زير زره بين افکار عمومی باشند، حل کنند.
نه تنها آيت الله مصباح يزدی سعی در رد کردن تئوريهايی نظير شورای رهبری بجای يک جانشين معيّن برای ولی فقيه دارد بلکه هدف وی اجماع هرچه زودتر بر سر آن جانشين است و برای اين هدف فشار روی فرزندان هاشمی رفسنجانی يا روی خود وی کافی نيست و جنگ در کردستان و عوض شدن جو سياسی در ايران می تواند مسأله را از پايه حل کند و اتحاد در هيئت حاکمه ايجاد کند چرا که آيت الله مصباح يزدی بخوبی ميداند که مسأله در مجلس خبرگان محدود به هاشمی رفسنجانی نيست و بسيار ديگران در آن مجلس نه با او و نه با آيت الله خامنه ای، حاضر به همکاری هستند. در واقع اصل دعوای با اصلاح طلیان برسر اصلاح طلبانی که کل ولايت فقيه را زير سؤال می برند نيست بلکه با آنهائی است که آلترناتيو خود را برای جانشينی آيت الله خامنه ای دارند و از آيت الله صانعی تا دستغيب و طاهری را مطرح می کنند.
در واقع اصلاح طلبی خود می تواند بسيار خونين تر از انقلاب باشد. بسياری که اصلاح طلبی در رژيم های پادشاهی در اروپای بعد از انقلاب کبير فرانسه را در نظر دارند همواره فکر می کنند که اصلاح طلبی در مقايسه با انقلاب بسيار بی خشونت تر و بدون خونريزی است. اين تصوری غلط از تاريج است. در واقع مهمترين جنبش اصلاح طلبی در تاريخ بشريت که جنبش پروتستانيسم در اروپا بود يکی از خونين ترين صفحات تاريخ بشريت را رقم زد و هنوز با وجود همه انقلاب ها و جنگ هايی که در تاريخ مدرن روی دادند، خاطره آن روزهای خونين پنج قرن پيش در اروپا فراموش نشده است (1).
در مقايسه اگر به تحول در شوروی در سال های 1989 تا 1991 نگاه کنيم با يک انقلاب بدون خونريزی روبرو هستيم چرا که اتحاد شوروی نبود که تعديل يافت يا رفرم شد بلکه رژيم کمونيستی اتحاد شوروی پايان يافت. در نتيجه ما با يک انقلاب روبرو بوديم و نه يک رفرم. اما نه انقلابی خونين.
اميدوارم که در ميان روشنفکران ما اين تصور بوجود نيايد که از آنجا که علاقۀ همه ما به تحولی بدون خشونت و بويژه بدون خونريزی در ايران است، اين توهم را اشاعه دهيم که چنان هدفی بيشتر با اصلاح طلبی اسلامی قابل دسترسی است. همانطور که اشاره کردم اصلاحات ميتواند بسيار خونين تر از انقلاب باشد و لزوماً انقلاب، که معنايش تغيير رژيم موجود است، به معنی مبارزۀ قهرآميز نيست و تحول شوروی اين را ثابت کرده است. البته من خود چندان از استفاده از اصطلاحات رفرم و انقلاب که ارثيه فرن هجدهم و نوزدهم است را برای قرن بيست و يکم کافی نميدانم و پيشتر در اين مورد مفصل بحث کرده ام (2).
اما هدفم از اين بحث طرح اين نکته است که بخاطر تصور غلط از ارتباط بين اصلاح طلبی و انقلاب، با بدون خشونت يا خونين بار بودن تحول، از راه اول يا دوم دفاع نکنيم، بلکه از راهی دفاع کنيم که برای آينده ايران درست ميدانيم. از نظر من آنچه در ايران لازم است پايان دادن به جمهوری اسلامی و ايجاد يک جمهوری سکولار است. منظورم اين است که قانون اساسی کنونی که بر مبنای شرع اسلام نوشته شده است برای قرن بيست و يکم نتيجه اش جز تبعيض نخواهد بود و هر چقدر هم که افرادی در دولت بخواهند قانون اساسی اسلامی را امروزی تفسير کنند، مجازات قصاص و سنگسار در شرع اسلام وجود دارد چه رييس جمهور آقای احمدی نژاد باشد و چه شخص ديگر و با تغيير رييس قوه قضاييه به آيت الله موسوی اردبيلی نيز در اين واقعيت تغييری بوجود نخواهد آمد. بايد قانون اساسی کشور بر مبنای شرع نباشد و نظير همۀ کشورهای مدرن بايد قانون عرفی باشد. در واقع يکی از ضررهای تأکيد بر اصلاح طلبی دينی در يکسال اخير اين بوده است که موضوعات اساسی نظير بحث قانون اساسی تحت الشعاع موضوعات فردی نظير بحث های شخصی در مورد آقای احمدی نژاد يا آيت الله خامنه ای قرار گرفته است.
در ابتدای دولت اصلاحات ِحجت الاسلام خاتمی در سال 1376 نيز اولين قربانی را جنبش سکولار ايران داد و داريوش فروهر و ديگران در قتل های زنجيره ای به قتل رسيدند همانگونه که امروز فرزاد کمانگرها کشته می شوند اما متأسفانه اصل بحث نيروهای سکولار که بحث قانون اساسی است از مرکز توجه بيرون گذاشته شده است و به آينده ای دور محول می شود که غلط است. مسأله حتی رفراندوم قانون اساسی نيست بلکه خود تدوين و فهميدن تفاوت يک قانون اساسی عرفی و يک قانون اساسی شرعی است و اينکه دومی در قرن بيست و يکم جز درجا زدن يک جامعه معنای ديگری ندارد و اولی نيز بايد به دقت تدوين شود تا ما را به آينده ای نظير ديکتاتوری های فاشيسم و کمونيسم نرساند که عرفی بودند اما دموکراتيک نبودند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم ارديبهشت 1389
May 14, 2010
پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/190-religionwest.htm
2. http://www.ghandchi.com/579-EnghelabEslahat.htm
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/622-saale89.htm
پنج روز پيش فرزاد کمانگر معلمی در کامياران که به نسل جوان ايران انسان بودن را می آموخت اعدام شد. نه تنها نوشته های خود وی حتی در آخرين روزهای زندان، شخصيت والای اين جوان خردمند را نشان می دهد بلکه آنگونه که زندگی کرد تا سالها ياد او را نظير صمد بهرنگی ها در دل همۀ انساندوستان زنده نگه خواهد داشت و در همين پنج روزه آنقدر از حماسه اين اسطورۀ زندگی نگاشته شده است که نميتوانم برگ شايسته ای به آن بيافزايم و قفط با اشک ميتوانم در سوگ چنان بزرگواری سر تعظيم فرود آورم. همانگونه که فرزاد کمانگر گفته بود اگر عضويت تشکيلاتی را پذيرفته بود ابائی نداشت که تا پای جان بايستد و از آن دفاع کند اما نه هيچ تشکيلات سياسی را قبول داشت و نه هيچگونه موافقتی با تروريسم يا تجزيه طلبی داشت. انسان آزاده ای بود که راه بدون خشونتِ پرورش و آموزشِ نسل جوان را برگزيده بود و تا آخرين روز هم حتی از زندان برای همان هدف نوشت و تا آخرين نفش در راه روشنگری تلاش کرد. يادش گرامی باد.
اما دقيقاً فرزاد کمانگر به همان دليل بی گناهی خود اعدام شد چون هدف از اعدام وی راه انداختن جنگ در کردستان ايران است. آنهائی که برای فرار از قبول تغيير دموکراتيک در ايران اميد به جنگی نظير جنگ ايران وعراق با خارج را بعنوان رحمت در سر داشتند با روی کار آمدن اوباما در آمريکا و تغيير فضای سياسی جهان بيشتر و بيشتر اميدشان را به راه انداختن جنگ بيرونی، از دست می دهند، هر چند از تلاش در آن راه هم غافل نيستند، با اين حال اکنون راه انداختن جنگ در کردستان را هدف خود گذاشته اند و فرزاد کمانگر و چهار انسان ديگری که همراه او به قربانگاه رفتند، برای اين هدف بود.
در واقع آنچه نگرانی مرکزیِ اقتدارگرايان جمهوری اسلامی است نه حمله خارجی است، نه تروريسم، و نه چند گروه کوچک تجزيه طلب نظير پژاک در کردستان، بلکه مسأله مرکزی آنها مجلس خبرگان است که رياست آن را اکبر هاشمی رفسنجانی، به عهده دارد. مسأله جانشينی آيت الله خامنه ای در مرکز توجه محافظه کاران در ايران قرار دارد و با گذشتن هر روز ديگر، بدون حل اين مسأله، بقای خود را در خطری جدی می بينند. جنگ در کردستان اين امکان را اقتدار گرايان بوجود می آورد که موضوع مجلس خبرگان را بدون آنکه زير زره بين افکار عمومی باشند، حل کنند.
نه تنها آيت الله مصباح يزدی سعی در رد کردن تئوريهايی نظير شورای رهبری بجای يک جانشين معيّن برای ولی فقيه دارد بلکه هدف وی اجماع هرچه زودتر بر سر آن جانشين است و برای اين هدف فشار روی فرزندان هاشمی رفسنجانی يا روی خود وی کافی نيست و جنگ در کردستان و عوض شدن جو سياسی در ايران می تواند مسأله را از پايه حل کند و اتحاد در هيئت حاکمه ايجاد کند چرا که آيت الله مصباح يزدی بخوبی ميداند که مسأله در مجلس خبرگان محدود به هاشمی رفسنجانی نيست و بسيار ديگران در آن مجلس نه با او و نه با آيت الله خامنه ای، حاضر به همکاری هستند. در واقع اصل دعوای با اصلاح طلیان برسر اصلاح طلبانی که کل ولايت فقيه را زير سؤال می برند نيست بلکه با آنهائی است که آلترناتيو خود را برای جانشينی آيت الله خامنه ای دارند و از آيت الله صانعی تا دستغيب و طاهری را مطرح می کنند.
در واقع اصلاح طلبی خود می تواند بسيار خونين تر از انقلاب باشد. بسياری که اصلاح طلبی در رژيم های پادشاهی در اروپای بعد از انقلاب کبير فرانسه را در نظر دارند همواره فکر می کنند که اصلاح طلبی در مقايسه با انقلاب بسيار بی خشونت تر و بدون خونريزی است. اين تصوری غلط از تاريج است. در واقع مهمترين جنبش اصلاح طلبی در تاريخ بشريت که جنبش پروتستانيسم در اروپا بود يکی از خونين ترين صفحات تاريخ بشريت را رقم زد و هنوز با وجود همه انقلاب ها و جنگ هايی که در تاريخ مدرن روی دادند، خاطره آن روزهای خونين پنج قرن پيش در اروپا فراموش نشده است (1).
در مقايسه اگر به تحول در شوروی در سال های 1989 تا 1991 نگاه کنيم با يک انقلاب بدون خونريزی روبرو هستيم چرا که اتحاد شوروی نبود که تعديل يافت يا رفرم شد بلکه رژيم کمونيستی اتحاد شوروی پايان يافت. در نتيجه ما با يک انقلاب روبرو بوديم و نه يک رفرم. اما نه انقلابی خونين.
اميدوارم که در ميان روشنفکران ما اين تصور بوجود نيايد که از آنجا که علاقۀ همه ما به تحولی بدون خشونت و بويژه بدون خونريزی در ايران است، اين توهم را اشاعه دهيم که چنان هدفی بيشتر با اصلاح طلبی اسلامی قابل دسترسی است. همانطور که اشاره کردم اصلاحات ميتواند بسيار خونين تر از انقلاب باشد و لزوماً انقلاب، که معنايش تغيير رژيم موجود است، به معنی مبارزۀ قهرآميز نيست و تحول شوروی اين را ثابت کرده است. البته من خود چندان از استفاده از اصطلاحات رفرم و انقلاب که ارثيه فرن هجدهم و نوزدهم است را برای قرن بيست و يکم کافی نميدانم و پيشتر در اين مورد مفصل بحث کرده ام (2).
اما هدفم از اين بحث طرح اين نکته است که بخاطر تصور غلط از ارتباط بين اصلاح طلبی و انقلاب، با بدون خشونت يا خونين بار بودن تحول، از راه اول يا دوم دفاع نکنيم، بلکه از راهی دفاع کنيم که برای آينده ايران درست ميدانيم. از نظر من آنچه در ايران لازم است پايان دادن به جمهوری اسلامی و ايجاد يک جمهوری سکولار است. منظورم اين است که قانون اساسی کنونی که بر مبنای شرع اسلام نوشته شده است برای قرن بيست و يکم نتيجه اش جز تبعيض نخواهد بود و هر چقدر هم که افرادی در دولت بخواهند قانون اساسی اسلامی را امروزی تفسير کنند، مجازات قصاص و سنگسار در شرع اسلام وجود دارد چه رييس جمهور آقای احمدی نژاد باشد و چه شخص ديگر و با تغيير رييس قوه قضاييه به آيت الله موسوی اردبيلی نيز در اين واقعيت تغييری بوجود نخواهد آمد. بايد قانون اساسی کشور بر مبنای شرع نباشد و نظير همۀ کشورهای مدرن بايد قانون عرفی باشد. در واقع يکی از ضررهای تأکيد بر اصلاح طلبی دينی در يکسال اخير اين بوده است که موضوعات اساسی نظير بحث قانون اساسی تحت الشعاع موضوعات فردی نظير بحث های شخصی در مورد آقای احمدی نژاد يا آيت الله خامنه ای قرار گرفته است.
در ابتدای دولت اصلاحات ِحجت الاسلام خاتمی در سال 1376 نيز اولين قربانی را جنبش سکولار ايران داد و داريوش فروهر و ديگران در قتل های زنجيره ای به قتل رسيدند همانگونه که امروز فرزاد کمانگرها کشته می شوند اما متأسفانه اصل بحث نيروهای سکولار که بحث قانون اساسی است از مرکز توجه بيرون گذاشته شده است و به آينده ای دور محول می شود که غلط است. مسأله حتی رفراندوم قانون اساسی نيست بلکه خود تدوين و فهميدن تفاوت يک قانون اساسی عرفی و يک قانون اساسی شرعی است و اينکه دومی در قرن بيست و يکم جز درجا زدن يک جامعه معنای ديگری ندارد و اولی نيز بايد به دقت تدوين شود تا ما را به آينده ای نظير ديکتاتوری های فاشيسم و کمونيسم نرساند که عرفی بودند اما دموکراتيک نبودند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم ارديبهشت 1389
May 14, 2010
پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/190-religionwest.htm
2. http://www.ghandchi.com/579-EnghelabEslahat.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر