یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

زندان های طبرزدی


زندان های طبرزدی
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1864.aspx

حشمت الله طبرزدی درهفتم دی ماه سال گذشته از سوی ماموران وزارت اطلاعات بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد و از همان روز بازداشت در زیر شدیدترین فشارها و بازجویی ها به همراه ناعادلانه ترین اتهامات قرار گرفت . ایشان بیش از دو ماه از مدت بازداشت خود را در سلول انفرادی گذراند و پس از آن به بند۳۵۰ زندان اوین منتقل شدند و اخیرا به زندان کچویی فردیس کرج تبعید شده اند . تاکنون قاضی دادگاه حکم ایشان را صادر نکرده و با توجه به معلوم نبودن حکم این تغییر محل نگهداری مشکوک به نظر می رسد .
در 15 سال گذشته مهندس طبرزدی بارها از سوی حکومت جمهوری اسلامی بازداشت شده و ماه های فراوانی را در سلول انفرادی بسر برده اند، ایشان در خرداد ماه سال ۱۳۸۶ پس از گذراندن ۹ سال حبس از زندان آزاد شدند .
سایت اینترنتی نیو سکولار در سال گذشته مصاحبه ی مفصلی با ایشان ترتیب داد، مطلبی که در ادامه می آید قسمتی از این مصاحبه می باشد که در اردیبهشت ماه سال گذشته در نشریه پیام دانشجو منتشر شده است .


روابط عمومی جبهه دموکراتیک ایران


بخش نهم ـ مبارزه به دور از خشونت


پرسش: بد نيست گفتگو را با يک پرسش خصوصی ادامه دهيم . می شود بپرسم که وقتی در زندان بوديد، بخصوص در دوره ای که در انفرادی روز را به شب و شب را به روز می رسانديد، در ذهن شما چه می گذشت؟ آيا نوميدی به سراغ شما نمی آمد؟ احساس بيهودگی و پوچی؟ اصلاً چه می کرديد که دچار نوميدی و دلزدگی نشويد؟
پاسخ: ببينيد، من آدم بسيار خوش بين، مثبت، پرانرژي و مقاومي هستم و هيچ گاه يأس و نااميدي را در ذهن خود راه نداده ام. اينطوری ساخته شده ام. يادم هست قاضي حداد و رئيس دفتر او، سيد مجيد، و بازجوهاي اطلاعات و سپاه پاسداران، در بازداشتگاه هاي گوناگون به اين واقعيت معترف بودند و روحيۀ مثبت و مقاوم من آنها را شگفت زده كرده بود و دايم به من مي گفتند: «خسته نمي شي؟»
قبلاً گفتم که در دو مورد، يكي در سال 1380 و يكي در سال 1381، هر بار براي 7 ماه در انفرادي بودم؛ در يك اطاقک 1×2 متر و جمعاً به مدت 210 شبانه روز. يادم هست كه در پايان هفت ماه اول فقط كمي پرخاشگر شده بودم. يعني به بازجو و نگهبان پرخاش مي كردم. ولي اصلاً احساس ضعف به من دست نداده بود. هر چه مي ماندم، مقاوم تر و جسور تر مي شدم. آنها به من مي گفتند: «بابا ما خسته شديم! تو عجب حوصله اي داري!» اين جمله را بارها و بارها از آنها شنيده ام.
من، در سلول، و زير بازجويي و شكنجهء سفيد، ذهنم را فعال نگه مي داشتم. اجازهء ركود و خمودي به آن نمي دادم. دائماً به خودم اميدواري مي دادم. روي مسائل مهم فكر مي كردم. توضيح دادم كه چگونه در همان سلول هاي انفرادي، مهم ترين مسائل فلسفي ام را، كه به صورت پرسش هاي سمج و بدون پاسخ در ذهنم می چرخيدند، حل می كردم.
ولي، با اين همه، اين را هم اقرار می کنم كه گاهي از عملكرد سياسيون، بخصوص در جمع اپوزسيون و برخي از مبارزين، گله مند و نااميد مي شدم. با خودم دو دو تا چهار تا مي كردم و مي گفتم كه «چرا اين اپوزسيون نبايد متحد باشد و از مبارزين دفاع كند و شرايط را تغيير بدهد؟»
واقعيت اين است كه مي ديدم، با وجود سختي هاي زيادي كه مبارزين در زندان ها متحمل مي شوند، بخشي از اپوزسیون مسئولانه عمل نکرده و در آن روزها پشت ما را خالي می كردند و رژيم هم البته از اين موضوع خوشحال بود. آن احساس بيهودگی که می گوئيد بخصوص در جريان سوم خرداد 1384 و انتخاب شدن احمدی نژاد پيش آمد. در واقع، عملكرد بخشي از مردم و شركت شان در انتخابات و به ويژه رأي به احمدي نژاد، يك ضربۀ كاري بر ذهن و باورهاي من وارد كرد، به نحوي كه احساس مي كردم زنداني كشيدن من بيهوده بوده است.
بد نيست همين جا به موردی که در بيرون از زندان هم مطرح شد اشاره کنم و درباره اش توضيح دهم. يادم هست گاهي، به صورت درد دل، براي خانواده ام نامه هايي مي نوشتم. يعنی، در بيانيه ها به مسائل اصولي مبارزه مي پرداختم اما با خانواده ام مسائل عاطفي را طرح مي كردم. يكي از اين نامه ها را احمد باطبي، که آن زمان در مرخصي بسر می برد، ديده بود. اين شايد مال سال 1385 باشد. او از خانوادۀ من اجازه خواسته بود كه اين نامه را منتشر كند و من نيز از روي تسامح گفتم ايرادي ندارد. در اين بين گويا دوست عزيزمان، خانم مهرانگيز كار، وقتی اين نامه را ديده بود مقاله اي تحت عنوان «قهرمانان خسته اند» نوشته بود و، ضمن ابراز لطف به من، چنين برداشتي را ارايه داده بود كه آن نامه در زندان و از طريقي به دست ايشان رسيده است. من، وقتی از ماجرا با خبر شدم، از هراس اينکه مبادا رژيم احساس كند كه من دچار يأس شده ام، فوراً پاسخي براي ايشان نوشتم.
می خواهم بگويم که شرايط سخت زندان هيچ گاه مرا خسته و مأيوس نکرد، ولي در دوره هايي از عملكرد بخشي از مردم و اپوزسيون به خشم آمده و ابراز نارضايتي كرده ام.


پرسش: برگرديم به بحث مان در مورد مواضع سياسی کنونی خود شما و جبهه ای به آن تعلق داريد. ديده ايم که شما، در كنار طرح ضرورت رعايت «حقوق بشر»، دربارۀ «عدالت اجتماعي» هم سخن مي گوييد. منظور شما از اين اصطلاح اخير چيست؟
پاسخ: من اين مفهوم را در ارتباط با مفهوم «دولت» بکار می برم. پس بگذاريد اول از مفهوم دولت، اين شر اجتناب ناپذير، آغاز کنم. من معتقدم كه دولت يك نياز قطعي اجتماعي است كه پرهيز از آن ممكن نيست. ولي دولت داراي يك كاركرد يگانه نمي باشد. يعني ما نمي توانيم يك مدل كلي از دولت ارايه بدهيم و به ديگران بگوييم بايد از اين مدل براي تعريف و تشكيل دولت استفاده كنيد. به اعتقاد من، هر دولتي متناسب با شرايط تاريخي- اجتماعي كشورش كاركرد متفاوتي پيدا مي كند. براي مثال، مكتب ليبرال- دموكراسي از «دولت حداقلي» حرف می زند، بسيار خوب. در اينجا مي توان «دولت حداقلي» اين مکتب را معادل مفهوم «دولت ايده آل» (البته برای پيروان آن مکتب) تعبير كرد. من هم اين حداقلی بودن دولت را مي پذيرم ولي اعتقاد دارم که«دولت حداقلي» برای ما تا آن «دولت ايده آل» فاصلۀ زيادي دارد.
ما در خلاء زندگي نمي كنيم و بايد درک کنيم که براي كشوري مثل ايران اين «دولت حداقلی» چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ ايران كشوري است كه در آن منابع و معادن اصلي مثل نفت، گاز، جنگل ها، مراتع، طلا، مس و همچنين موسسات عظيم آن همگی «ملي» محسوب می شوند، يعنی، در واقع، در اختيار دولت هستند. بخش خصوصي هنوز نتوانسته است پا بگيرد. در اين ميان فاصلۀ طبقاتي در ايران زياد است. بخش هاي زیادی از ملت تحت عنوان طبقۀ 3 يا محرومين، عقب نگه داشته شده اند. اقوام، اقليت هاي مذهبي و زنان گرفتار ستم تاريخي هستند كه براي جبران آن زمان زيادي لازم است. مردم، بدون كمك دولت يا نهادهای واسطه، امكان تأمين بهداشت، آموزش، مسكن و بهداشت خود را ندارند. حال، آيا مي توان براي چنين جامعه اي حرف از «دولت حداقلي» زد؟ قطعاً نمي شود.
توجه کنيد که، تنها در يك «مدل ايده آل» است که مي توان اين اصل را پذيرفت كه «دولت خوب» يعني دولتي كه حداقل دخالت در زندگي حداقل شهروندان را داشته باشد، مهمترین حقوق اساسي شهروندان را محدود ننمايد، و حداكثر سود را به حداكثر شهروندان برساند. اما براي رسيدن به اين تيپ ايده آل از دولت و اجتماع راهی طولاني وجود دارد.
به همين دليل، تا رسيدن به آن وضعيت ايده آل، من چاره ای ندارم جز اينکه طرفدار «دولت رفاه» باشم و «عدالت اجتماعي» را هم دقيقاً به اين موضوع ارجاع دهم. ما بايد، در فقدان «وضعيت ايده آل» و «فرصت برابر براي آحاد شهروندان»، خود را برای راهپيمائی بسوی مقصودی که گفتم آماده کنيم. اين راهی طولاني است که بايد پيموده شود. بهر حال، از نقطه نظر من، عدالت آن است كه دولت رفاه، ضمن اين كه مانع فرصت ها براي پيشرفت شهروندان نمي شود و راه را براي آنها باز مي گذارد، با اعمال سياست هاي درست، دست طبقات و اصناف و آحاد ناتوان و عقب نگه داشته شده را مي گيرد. اين كار از طريق سرمايه گذاري هاي درست، ثروتمند سازي جامعه، دريافت ماليات، تشكيل نهادهاي امداد رسان، تأمين اجتماعي، بيمه و ده ها نهاد و سازمان مدرن انجام پذير است و اين اقدامات دولت را براي تأمين عدالت براي رسيدن به فرصت برابر كمك مي دهند.
در عين حال، دولت رفاه و تبعيض گريز به هيچ وجه وابسته به هنجارهاي ديني يا اخلاقي نيست. اين دولت سلب كنندۀ آزادي ها نيز نيست. آزادي و عدالت دو اصل پايه اي براي هر انسان ليبرال – سوسيال اند و هيچ كدام قرباني ديگري نمي شود.
اما تأمين فرصت هاي برابر تنها به حوزۀ اقتصاد محدود نمي شود. اين مسأله عميقاً ناظر بر حوزۀ امور اجتماعي و فرهنگي نيز هست. اگر بر اصل عدالت اجتماعي تاكيد مي كنم، به اين مفهوم است كه من عميقاً آدم انسان گرائي هستم. نمي توانم فقر، تنگدستي، عقب افتادگي ديگري را تحمل كنم. نمي توانم شكم خود را سير كنم اما در همان حال آگاه باشم كه همسايه ام گرسنه مي خوابد. نمي توانم ظلم، خشونت، تبعيض، بي عدالتي و حق كشي را از سوي كسی عليه كس ديگری تحمل کنم. پس، همواره و بی اختيار، به دنبال راه حلي هستم كه «عدالت» را به عنوان محور يك فرهنگ ملي بشناساند و هيچ نهاد يا قدرت يا سازماني، به خود اجازۀ عدول از آن را ندهد.
من البته آگاهم كه اين حرف ها «آرمانگرايانه» است، اما معتقدم که استقرار يك نظام اجتماعي و حاكميت سياسي كه آزادي به مفهوم عميق و همه جانبۀ آن و عدالت به مفهوم فرهنگي، اجتماعي، حقوقي، سياسي و اقتصادي آن را در نظر داشته باشد، هموار كنندهء راهي است كه به آن آرمان منتهي مي شود.
همچنين، به اعتقاد من، نه آزادي از يك مفهوم مطلق و انتزاعي برخوردار است و نه عدالت. عبارت هائی مثل «آزادي در» و «عدالت براي» گوياتر اند. براي اين كه آزادي هر فرد، نهاد يا جمع در ربط با آزادي ديگراني است كه با يكديگر يك عينيت اجتماعي را تشكيل مي دهند. عدالت نيز براي همۀ آن كساني است كه به نحوي با هم در ارتباط هستند. نسبي بودن آزادي و عدالت به همين زمينه هاي عيني مرجوع است.
مهم اين است كه آزادي و عدالت را به عنوان دو پيش فرض فارغ از هر نوع عقيده ، نژاد، جنسيت، طبقه و صنف براي آحاد انسان در نظر بگيريم. نهادينه كردن آنها در يك نظام اجتماعي مستقر و حاكميت سياسي، از طريق مشاركت عمومي در سرنوشت، ممكن خواهد بود. درست است که تبلور آن در يك نظام ليبرال – سوسيال، كاري است سخت، اما من آن را شدني می دانم و از چنين نظريه اي دفاع مي كنم.


پرسش: حال بپردازيم به روش مبارزه برای رسيدن به آن آرمان مبتنی بر واقعيت که می گوئيد. در اين زمينه شما بارها اعلام کرده ايد که طرفدار روش هاي غير خشن هستيد. ممکن است در اين مورد توضيح دهيد؟
پاسخ: آن جنبش دموكراسي خواهی که با شيوۀ دموكراتيك و مسالمت آميز مبارزه می کند، به لحاظ فلسفي، بر اين انديشه متكي است كه عقلانيت و خرد ورزي انسان بر احساس گرايي او غلبه دارد. يا حداقل مي تواند چنين باشد. در واقع به همين دليل است كه انسان، در سير تکامل انديشهء خود، «منطق» را ـ بعنوان شيوۀ درست انديشيدن ـ وضع کرده است. اگر بخواهيم وجه عقلاني انسان را مد نظر قرار دهيم و، با تكيه بر آن، راه كارهايي را براي پيشرفت به دست بياوريم، بهتر است به گفتگو و مفاهمه رو بياوريم.
اينگونه است که ما عميقاً طرفدار گفتگو، حتي با حاكمان ستمگر و زندانبانان خود، هستيم. چرا كه آنها را در انسان بودن با خود مشترك مي دانيم و معتقديم با منطق مي توان آنها را نيز وادار به انديشه كرد.
البته اين گفتگو وجوه متعدد و گسترده اي دارد. از صدور اعلاميه تا برگزاري ميتينگ و در جايي نخواستن و در جايي نگفتن و جايي گفتن و خواستن. يعني، هر كنش گفتاري يا رفتاري عقلانی كه، پيش از هر چيز، مسالمت جويي و منطق در آن نهفته باشد، مي تواند حاوي پيامی براي آنها باشد.
دنياي مدرن نيز خشونت ورزي را نمي پسندد. البته اين سخن بدان معنی نيست كه در اين دنيا خشونت رواج ندارد. ما هنوز، حتی در اروپا شاهد جنگ هاي وحشتناك قوم گرايانه هستيم؛ اروپايي كه بايد مهد تمدن و صلح طلبي باشد. اما گفتمان حاكم بر فكر و عمل دنياي مدرن ـ كه از آن به «اقتضاي زمانه» تعبير مي شود ـ صلح طلبي و مسالمت جويي است. اين گفتمان جديد، نه فقط مواجهۀ انسان با انسان را در بر مي گيرد، بلكه اکنون به حوزۀ برخوردهاي انسان با محيط زيست و حقوق ساير جانداران نيز كشيده شده است.


پرسش: اما در جامعۀ كنوني ايران، به ويژه با حاكميت روحانيوني كه قصاص را مقدس مي شمارند، و تاريخ آن پر از جنگ و خشونت عريان، در چهره هاي گوناگون است، كدام عقلانيت اجتماعي چنين الزامي را به دست داده است؟
پاسخ: ببينيد، ما اين مسئله را در عمل تجربه كرده ایم و از آن تجربه به يک نظريه يا فلسفه رسيده ايم. شايد به ما بگوئيد كه چون توانايي يا شجاعت مقابله با قدرت جهنمي يك رژيم ايدئولوژيك و تا دندان مسلح را نداشته ايم از ناتواني خود يك فلسفۀ اجتماعي بافته ايم و در نتيجه، فلسفهء ما ناشی از يك اصالت منطقي نبوده و عمدتاً از ناتواني، ضعف يا جبن بانيان آن منشاء گرفته و آن كاستي ها، تئوريزه شده اند.
من اما اينگونه نمی انديشم. به اين دليل ساده که ما اگر چه، به لحاظ امكانات مادي، توان مقابله با رژيم را نداريم، ولي هميشه اين امكان را داريم كه ادبيات مبارزه را تند و خشونت آميز کرده و نقش قهرمانان عازم شهادت را بازی کنيم. در واقع، سركوب مستمر و ظالمانۀ رژيم كافي بوده است تا گروه هايي از درون اين جنبش را به مبارزات مسلحانه سوق بدهد. بارها وبارها، جواناني عصباني و خسته از سركوب، از مناطق گوناگون ايران تماس گرفته و خواهان پناه بردن به اسلحه بوده اند. اما هيچ يك از ما به اين درخواست ها روي خوش نشان نداده ايم. فراموش نمي كنم كه در سال 1380، آنگاه كه در سلول هاي انفرادي بازداشتگاه عشرت آباد بودم، در پاسخ به پاسدار بازجو كه به من مي گفت كه «شما با پنبه سر مي بريد و خوب است مثل مجاهدين دست به اسلحه ببريد تا تكليف ما نيز روشن شود»، مي گفتم كه «ما نياز به اسلحه نداريم. براي اين كه مردم را پشتوانه خود مي دانيم. اين شما هستيد كه به اين كار نيازمنديد». حتي كار به جايي رسيده بود كه در سال 1381، آنگاه كه پاسداران بازجو در مسير از بازداشتگاه 2- الف (واقع در زندان اوين كه توسط سپاه اداره مي شد) تا دادگاه انقلاب بر روي ديوار با انگشت خط و نشان می کشيدند و مي گفتند: «‌اين خط، اين هم نشان. شما به سمت اقدام مسلحانه مي رويد»، من به آنها مي خنديدم.
می خواهم بگويم که هميشه همهء دلايل برای توسل به خشونت وجود داشته است و ما از آن تن زده ايم. من، علاوه بر اينکه شخصاً از اين كار تنفر دارم، می توانم به موارد زيادي اشاره کنم که در آنها روي آوري به جنبش مسالمت آميز و جنبش عدم خشونت، به مفهوم تئوريزه كردن، ضعف، ترس و ناتواني نبوده است. اين يك جنبش اصيل است و كاركرد مثبت آن را طي 15 – 14 سال مبارزه در عمل ديده ايم. جنبش «نفي خشونت» از هر نوع اعدم و شكنجه پرهيز مي كند و كاربرد منطق و مدنيت را بسيار موثر تر از اعمال خشونت مي داند.
بنظر من، جنبش نفي خشونت يك جنبش عميقاً انساني و غير ايدئولوژيك است كه انسانيت را برتر از هر دين و آيين و مرامي مي داند. اين «جنبش» معتقد است که آزادي، حقوق بشر و دموكراسي را نمی توان به «هر وسيله» اي به دست آورد، بلكه معتقد است که خود روش مبارزه براي دستيابی به اين آرمان ها بايد دموكراتيزه، حقوق بشري وانساني باشد. اين، در واقع، يك مدل جديد مبارزه است كه ما از آن به «روش مبارزاتي نيروي سوم» تعبير كرده ايم و چهارچوب های نظری اش را توضيح داده ايم. در اين «شيوۀ مبارزاتي به دور از خشونت»، تشويق به نافرماني مدني، تحريم، اعتصاب، تحصن، راهپيمايي، و روشن گري همه اشکالی از مبارزه بوده و از جايگاه خاصي برخوردار هستند.
ناگفته نماند كه مبارزۀ دموكراتيك، يا «انقلاب نرم»، در هيچ شرايطي حق دفاع را از کسی سلب نمي كند. زماني اصلاح طلب ها صرفاً و صرفاً تبليغ مي كردند كه تنها راه رسيدن به مردم سالاري شركت در انتخابات است. آنها مدعي بودند كه دموكراسي فقط از صندوق هاي رأي بيرون مي آيد. اين حرف اصلاح طلب ها ما را به ياد شعار دهه های 40، 50 و 60 چريك ها مي انداخت كه مي گفتند: «تنها ره رهايي جنگ مسلحانه است». اما در تجربه معلوم شد كه «راه رهايي» نه جنگ مسلحانه بود و نه شركت در انتخابات.
اينك «جنبش دموكراسي خواهی»، با تكيه بر مبارزات مدني، مسالمت آميز و دموكراتيك، در ايران به صورت گفتمان حاكم بر جامعۀ سياسي - مدني درآمده است. زنان، اقوام، فرهنگيان، كارگران، دانشجويان و حتي بازاريان، اين شيوه از مبارزه را برگزيده اند،. در حالي كه تا 15 – 10 سال پيش، اصلاح طلبان و چپ هاي نزديك به آنها، ما را كه پيشتاز اين نوع از مبارزه در مقطع پس از انقلاب بوديم، به پوپوليسم و تندروی متهم مي کردند...

+ نوشته شده توسط در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1389 و ساعت | نظر بدهید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ