شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

قندچی: ايران-جمهوري آينده نگر


ايران-جمهوري آينده نگر-ويرايش سوم
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm

پرزيدنت جمهوري اسلامي ايران، حجت الاسلام خاتمي، پس از هشت سال بودن در مقام رياست جمهوري، سخنراني آتشيني درباره دفاع از ايران در برابر تجاوز آمريکا نموده، با تأکيد بر نياز ايرانيان به محرم، عاشورا، و ديگر شعائر شيعه، و ايشان متذکر شده اند که روح محرم، روح انقلاب 57 بوده است. در سخنراني خود، وي همچنين از اتحاد گروه هاي طرفدار جمهوري اسلامي پشتيباني کرده است، و براي ترغيب اين گروه ها نيز ، علاقه خميني، پايه گذار جمهوري اسلامي، به اينگونه اتحاد ها را، مرجع قرار داده است.

واقعيت اين است که امروز، ما در سالهاي اول پس از انقلاب 57 نيستيم، که از حمله خارجي در شرف وقوع، براي جلب حمايت از جمهوري اسلامي بشود استفاده کرد. بزرگترين تهديد به استقلال ايران، خود جمهوري اسلامي است، و اکنون زمان پايان دادن به جمهوري اسلامي ، و آغاز جمهوري آينده نگر است، يک جمهوري مبتني بر مقامات انتخابي و با جدائي کامل مذهب و دولت.

برعکس آنچه آقاي خاتمي ادعا ميکند، نه تنها عاشورا و ديگر سنتهاي شيعه، ما ايرانيان را متحد نميکند، تحميل اين شعائر مذهبي از سوي دولت در 26 سال اخير، ايران و ايراني را به تفرقه کشيده است، و دقيقأ اين آنچيزي بود که در انقلاب 57 غلط بود، و انقلاب را انقلابي واپس گرا کرد، همانگونه که در آينده نگري و انقلاب 57 توضيح داده ام (http://www.ghandchi.com/355-Iran1357Eng.htm) و ديگر نيازي به ادامه طريق 26 ساله نيِست، که راهي است شکست خورده .

و آقاي خاتمي هنوز از آيت الله خميني نقل قول ميکند، گوئي خميني شخصيت متحد کننده مورد علاقه، در تاريخ ايران است. خميني اي که درست پس از امضاي قرارداد صلح با عراق، دستور قتل عام اول سپتامبر 1367 زندانيان سياسي را صادر کرد، تا که اعتراضات ايرانيان درمورد رهبري غلط وي در ايران و جنگ را خنثي کند. در صحنه بين المللي، گروگانگيري و فتواي جنايت بار خميني براي قتل سلمان رشدي (http://www.ghandchi.com/366-Khamenei.htm) نه تنها به وجهه ايرانيان در خارج لطمه زد، بلکه خود خميني نير به يکي از منفور ترين چهره هاي تاريخ معاصر تبديل شد. در نتيجه نقل قول از ارثيه خميني توسط آقاي خاتمي، براي اتحاد فراکسيون هاي طرفدار جمهوري اسلامي، کوششي بي ثمر است، و تمام اين فراکسيون ها با هم، بهمراه کشتي درحال غرق شدن جمهوري اسلامي، غرق خواهند شد.

از ديدگاه مردم ايران، برعکس آنچه آقاي خاتمي از مردم خواسته است، که انرژي خود را صرف رفتن به صندوق هاي رأي جمهوري اسلامي کنند، تا آنچه جمهوري اسلامي ميخواهد را انتخاب کنند، رأي ما آنچيزي است که ما ميخواهيم، يعني *پايان* جمهوري اسلامي و آغاز جمهوري آينده نگر. بله ما جمهوري اسلامي نميخواهيم. رأي ما شروع جمهوري آينده نگري است که بر مبناي عاشورا و ديگر شعائر شيعه، بعنوان ابزار سياسي جهت تحميل قدرت اسلامگرايان نباشد. رأي ما براي داشتن يک جمهوري سکولار، فدرال، دموکراتيک، و آينده نگر است. بله، ما براي پايان جمهوري اسلامي و آغاز چنين جمهوري آينده نگر رأي ميدهيم.

***

چرا من مينويسم رياست جمهوري *شکست خورده* خاتمي؟ براي اينکه رياست جمهوري وي با قول اصلاحات در دولت اسلامي، و آوردن دموکراسي به ايران آغاز شد. در عمل، در بهترين حالت اين دموکراسي اسلامي (http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracy.htm)، در مقايسه با رياست جمهوري قبلي، بمعني برسميت شناختن چند گروه اسلامي بيشتر بود، اما کماکان حتي براي برسميت شناختن گروه هاي غير اسلامي اقدامي نشد، تا چه رسد به اينکه گروه هاي غير اسلامي بتوانند براي مقامات سه قوه دولت انتخاب شوند، و حتي بدتر آنکه خاتمي کاملأ در *حفاظت* از گروه هاي دموکراتيک نا موفق بود، آنچه که چشم اسفنديار همه دولت هاي ايران بوده است.

من بايستي اشاره کنم که حتي دولت هاي واقعأ دموکراتيک ايران، نظير دولت دکتر مصدق، زمانيکه دولت به واقع دموکراتيک بود، و نه آنکه يک شبه دموکراسي نظير دولت خاتمي باشد، باز هم ما مسأله *حفاظت* از دموکراسي را داشته ايم، همانگونه که در نوشتار ديگري (http://www.ghandchi.com/379-Protection.htm) ياد آور شده ام. بعبارت ديگر، وجود دولت دموکراتيک، باين معني بود که گروه هاي دموکراسي خواه، براي آنکه شهروندان خوبي باشند، بر روي حفاظت دولت تکيه کرده، و سلاح ها و وسائل ديگر دفاع از خود را بر زمين ميگذاشتند. بنابراين، وفتي که دولت نيروي پليس را اصلاح نميکرد، و از مسلح بودن نيروهاي مافوق دولتي اوباش ديکتاتور جلوگيري نميکرد، تا که به گروه ها و نشريات دموکراتيک حمله نکنند، در عمل، گروه هاي دموکراسي خواه شکست ميخوردند، و در دفاع از خود خلع سلاح ميشدند، و ديکتاتوري باز ميگشت.

در شرايط عدم وجود دولت دموکراتيک، با توان موثر *حفاظت* از دموکراسي، گروه هاي سياسي دموکرات بهتر است که امکان *حفاظت* و دفاع از خود را حفظ کنند، بجاي آنکه خوش خيال باشند که دولت از آنها پشتيباني خواهد کرد، مگر آنکه يک *مديريت واقعي* موثر دولت دموکراتيک، براي *حفاظت* از دموکراسي ايجاد شده باشد، و نه فقط اينکه در حرف دولت چنين ادعا کند که دموکرات و بي طرف است. چرا؟ به اين خاطر که *حفاظت* غير موثر، نظير ضرب المثل معروف شاعر ايراني سعدي در گلستان است، آنجا که وي ميگويد سنگ را بسته اند ولي سگ را آزاد گذارده اند، و چنين شرايط شبه ليبرالي ميتواند در عمل بيشتر بر عليه نيروهاي دموکراتيک باشد، تا که به آنها کمکي باشد.

من اميدوارم در آينده، وقتي آنهائي که در مديريت تشکيلاتهاي دموکراتيک قرار ميگيرند، از جمله دولت دموکراتيک، اگر نميتوانند از دموکراسي *حفاظت* کنند، از مقام خود پائين بيايند، بجاي آنکه نظير مهندس بازرگان بمانند و شکوه کنند، و باعث شوند که گذشت زمان بر عليه نيروهاي دموکراتيک شود، تا که نيروهاي ديکتاتوري قدرت را بگيرند، و شانس برگرداندن وضعيت بکلي از دست برود.

دولت خاتمي حتي يک دولت دموکراتيک نظير دولت دکتر مصدق نبود. اما وي توانست تصوير شبه دموکراتيک از دولت خود خلق کند، وقتي که در واقعيت، فروهر ها و ديگران در طي قتل هاي زنجيره اي در زمان حکومت خاتمي بقتل رسيدند، و او هرگز به مردم ايران نگفت که کدام مقامات دولتي ايران در پشت اين قتل ها بوده اند، در صورتيکه وي پس از هشت سال حضور در رأس قدرت، دسترسي به همه اين اطلاعات را داشته است. بيشتر اينکه، در طي دوره رياست جمهوري اش، او ميتوانست اسناد راجع به قتل هاي جمهوري اسلامي در خارج را، از طبقه بندي خارج کند، يعني اسناد قتل هاي بختيار، برومند، رهبران کرد، و ديگران را، در اختيار مطبوعات قرار دهد، بجاي آنکه به زنداني شدن امثال اکبر گنجي ها تمکين کند، کساني که اين قتل هاي زنجيره اي را به چالش کشيدند.

و بيائيم بپرسيم که آيا آقاي خاتمي نيروي پليس و پاسداران را رفرم کرد؟ آيا وي از ژورناليست ها در برابر اوباش حزب الله حفاظت کرد؟ دانشجويان کتک خوردند و رهبران مسالمت جويشان حتي تا به امروز از اعتصاب غذا در زندانهاي جمهوري اسلامي در حال مرگند، وقتي که آقاي خاتمي نطق هاي آتشين درباره اتحاد ايرانيان ميکند. زنان بزور بايستي حجاب بر سر کنند، و خفقان مذهبي ادامه دارد. سازمان هاي جنايت بار در ايران آزادانه براي کشتن سلمان رشدي، بخاطر عقائدش، پول جمع ميکنند، و ولي فقيه هم حکم را دوباره تأييد ميکند، وآقاي خاتمي پشتيباني از ولي فقيه در صندوق هاي رأي در انتخابات رياست جمهوري را تجويز ميکنند. اين است جمهوري اسلامي 8 سال پس از رياست جمهوري آقاي خاتمي و باصطلاح اصلاحات ايشان.

آقاي خاتمي ميتوانستند کميته اي براي دريافت گزارش هاي حملات و تهديد هاي اوباش تأسيس کنند، و رسيدگي مناسب انجام دهند، و به ملت گزارش کنند و مسائل را حل کنند. اين ها از نوع عملکرد هائي هستند که ميتوان نام قدم هاي واقعي *رفرم* سياسي بر آن ها نهاد، که وي در 8 سال گذشته حتي طرح هم نکرده است. البته در زمانهائي، وي از مسائلي حرف زد، اما نظير يک ژورناليست و نه نظير يک پرزيدنت. او قدم هاي عملي براي *حمايت* از دموکراسي در ظرفيت يک رئيس جمهور بر نداشت. وظيفه يک رئيس جمهور با وظيفه يک ژورناليست يکي نيست: يک ژورناليست بايستي درباره آنچه در جامعه اتفاق ميافتد حرف بزند، اما وظيفه يک پرزيدنت بيش از گزارش دادن است، و انجام اقدامات *عملي* براي حفاطت از حقوق شهروندان است (http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm). اين است که دفتر رئيس جمهوري، بخشي از قوه *مجريه* دولت است، و نه بخشي از دفتر هيئت مديريه يک موسسه *مطبوعاتي*.

همانگونه که قبلأ نوشته ام، مهمترين وظيفه جنبش دموکراسي خواهي ايران، *حفاظت* از دموکراسي در برابر حملات اوباش فرا قانوني، پليس، و نيروهاي مسلح است. حتي قبل از شکل گيري دولت، گام هاي لازم براي *حفاظت* از دموکراسي ميتوانند و بايستي شروع شوند، و کميته اي (http://www.ghandchi.com/378-Threats.htm) براي انجام اين موضوع مهم دموکراسي لازم است که شکل گيرد، و اين ارگان بايستي بمثابه ابزار دولت دموکراتيک، حتي پس از ايجاد دولت دموکراتيک جمهوري آينده نگر در ايران، به فعاليت خود ادامه دهد، بمثابه يک ابزار کنترل و توازن (http://www.ghandchi.com/313-Judgment.htm) ، با هدف نظارت بر *حفاظت* دموکراسي.


***

هشت سال رياست جمهوري خاتمي نشان داد که جمهوري اسلامي قابل اصلاح نيست و زمان ايجاد جمهوري آينده نگر رسيده است، جمهوري اي با مقامات انتخابي و جدائي کامل دولت و مذهب، بر پايه يک پلاتفرم جامع اجتماعي و سياسي (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm). جدائي کامل دولت و مذهب، يعني که هيچ دادگاه اسلامي نباشد که مردم را بر مبناي قوانين اسلام محاکمه کند. يعني که مجلس واقعي نماينده تمام سايه روشن هاي انديشه سياسي داشته باشيم و نه مجلس روحانيون اسلامگرا و پشتيبانانشان. يعني که قوه واقعي مجريه داشته باشيم و نه مقامات اسلامگرا که فکر کنند شغلشان پاسداري از محرم، عاشورا، و شعائر ديگر مذهب تشيع است.

آيا همه اين ها به اين معني است که مذهب و روحانيت در جمهوري آينده نگر ميبازند؟ واقعأ نه. آلکسيس دو توکويل، تاريخ نويس، سياستمدار، و نويسنده کتاب دموکراسي در آمريکا، که آقاي خاتمي در ابتداي رياست جمهوري خود از وي بسيار نقل قول ميکرد، به بهترين وجه نشان داده است که دولت سکولار حتي بنفع مذهب هم هست. عبارات زير نوشته توکويل در آن کتاب حدود سال 1835 است:

"در بدو ورودم به آمريکا جنبه مذهبي کشور اولين چيزي بود که توجه مرا بخود جلب کرد، هر چه بيشتر در آنجا ماندم، بيشتر نتائج سياسي اين وضعيت را ملاحظه کردم. در فرانسه من هميشه روحيه مذهبي و روحيه آزادي را دو حرکت در جهت متضاد هم ديده بودم. اما در آمريکا ديدم که در نهايت اين دو متحد بودند و مشترکأ بر کشور مشترکي حکم ميراندند. علاقه من براي کشف علت اين پديده روز به روز افزايش مييافت. براي راضي کردن خود، من از اعضأ همه فرقه هاي مذهبي سوال کردم، من بويژه از جامعه روحانيون سوأل کردم، که منبع همه مذاهب گوناگونند و بويژه در ادامه آن صاحب منفعت. بعنوان يک عضو کليساي کاتوليک، من بويژه در ارتباط با چندين کشيش آن مذهب قرار گرفتم، که با آنان از خيلي نزديک اشنا بودم. به هر کدام از آنان تحير خود را بيان داشتم و شک خود را توضيح دادم. من ديدم که آنها فقط درباره موضوعات جزئي با هم اختلاف داشتند، اما همه آنها حيات صلح آميز مذهب در کشور خود را اساسأ با جدائي مذهب و دولت مرتبط ميديدند. من حتي لحظه اي ترديد نميکنم که اين را تأييد کنم که در تمام مدت اقامتم در آمريکا من حتي يک نفر از روحانيون يا مردم عادي (لائيک) را نديدم که نظري غير از اين نکته را ابراز کند....

"مدت کوتاه سه سال نميتواند هرگز تجسم انسان را سير کند، و نه آنکه شادي هاي نا کامل اين دنيا دل وي را راضي کنند. انسان بتنهائي، از ميان همه مخلوقات، تحقير براي وضع طبيعي زيستن را بنما ميگذارد، و در عين تمايل بي نهايت براي زيستن، او به زندگي لعنت ميکند، در عين آنکه از نابود شدن مي هراسد. اين احساسات متفاوت مرتبأ روح وي را به انديشه به وضعيت آينده متمايل ميکند، و مذهب اين تفکرات ويرا به دور دست ها ميبرد. مذهب، به عبارت ساده نوع ديگري از اميد است. انسانها نميتوانند اعتقاد مذهبي خود را بدون عدم انطباق فهم خود، و يک نوع تحريف خشونت بار خصلت حقيقي خود، ترک کنند، و به طور مغلوب نشدني به احساسات وارسته خود باز ميگردند. بي ايماني يک اتفاق است، و اعتقاد تنها وضعيت ثابت بشريت است...وقتي يک مذهب، امپراطوري خود را تنها بر مبناي خواست فناناپذيري که در قلب هر بشري هست بنا ميکند، آن زمان ممکن است که قلمرو جهاني را بطلبد، اما وقتي که خود را به دولت متصل ميکند، بايستي که اصولي را بپذيرد که تنها در محدوده ملت معيني قابل قبولند. در نتيجه، با ايجاد اتحاد با نيروي سياسي، مذهب اتوريته خود را بر جمعي اضافه ميکند، اما اميد حکمراني بر همه را از دست ميدهد ." [کتاب دموکراسي در آمريکا، Alexis de Tocqueville ص 319-322 متن انگليسي]

آنچه در بالا آمد، ميتواند درباره آمريکاي امروز (يعني 150 سال پس از نوشته بالا)، نيز گفته شود، وقتي که 90 درصد مردم آمريکا ادعا ميکنند که نوعي اعتقاد مذهبي دارند. همانگونه که برخي فلاسفه سياست نظير جان رالزJohn Rawls اشاره کرده اند، جدائي دولت و مذهب به اين معني است که پيروان هر مذهب و دکترين فلسفي اي، انتظار دارند پيروان مکاتيب ديگر، که قدرت دولت را در اختيار دارند، نتوانند از قدرت سياسي، براي سرکوب آنهائي که مذهب ديگري دارند، استفاده کنند. اينکه چگونه ميتوان به چنين تعادلي رسيد، اصل سوال دموکراسي در جمهوري آينده نگر است، که سعي ميکنم در زير بررسي کنم.

جان رالز در کتاب سخنراني هائي درباره تاريخ فلسفه اخلاق که در سال 2000 پيش از فوتش منتشر کرد، ملاحظات جالبي را درباره فلاسفه عهد باستان نظير افلاطون، در مقايسه با فلاسفه مدرن نظير هيوم و کانت، در ارتباط با سوالاتي نظير عدالت و فلسفه اخلاق طرح کرده است. او نشان ميدهد که چگونه در مدافعات سقراط، مرکز توجه فلاسفه باستان نظير سقراط، مشخص کردن فضيلت و نيکي است، در صورتيکه براي فلاسفه مدرن نظير هيوم، مسأله حقوق است.

به عبارت ديگر، در يونان باستان، مذهب بر روي سنت هاي مدني متمرکز بود، و فلاسفه منتقد، از *دليل* براي تبيين اصول *فضيلت* و *نيکي* ياري ميجستند، وقتي که در جستجوي عدالت بودند. در صورتيکه در پايان فرون وسطي در اروپا، برعکس، مذهب جامعه برروي يک دکترين جامع با تعريف "فضيلت" و "نيکي" بنا شده بود، و انديشمندان مدرن از *دليل* براي تبيين اصول "حقوق" استفاده ميکردند، وقتي در جستجوي عدالت و دولت ايده ال در اروپاي مدرن بودند.

اين موضوع همچنين بنوعي تفاوت بين فلاسفه عصر روشنگري نظير کانت، و فلاسفه اخلاق زمان ما، نظير جان رالز است. کانت سعي داشت که يک دکترين جامع ليبرال را ارائه کند، در صورتيکه رالز سعي اش ارائه تئوري ليبراليسم بعنوان يک سيستم منطقي است، مثل يک الگوtemplate ، که هر ديدگاه جامع مذهبي يا فلسفي بتواند مستقلأ از آن استفاده کند. جالب است که اين تحول در کشوري مثل آمريکا اتفاق ميافتد، که در آن جدائي دولت و مذهب براي دو قرن اين امکان را ايجاد کرده است که دولت ليبرال چيزي نباشد که از طريق يک سيستم جامع دکترين ليبراليسم تحميل شود، و اين هم اعتباري ديگر براي قرن ها به اجرا در آوردن جدائي دولت و مذهب. يعني برخي از پيرون ديدگاه هاي مذهبي در آمريکا، اين تئوري را بصورت يک تئوري بي طرفانه مينگرند، هرچند که از درون دکترين جامع ليبراليسم رشد کرده است. اين نظير شکلي است که حقوق بشر در زمان ما در بيشتر نقاط جهان طرح ميشود، بصورت دستاورد بشريت.

بطور خلاصه، ما ميتوانيم سه شکل نگريستن به ايده ال درک اخلاقي را ببينيم. اولي سعي ميکند انسان با فضيلت بوجود آورد نظير آنگونه که افلاطون از زبان سقراط در غرب بيان کرده است، و کنفوسيوس و بسياري ديگران در شرق، و برخي در ميان ايرانيان، که فکر ميکنند تا زماني که انسان با فضيلت بوجود نيايد، هر کوششي براي دولت دموکراتيک بيهوده است. دومين نگرش، ديدگاه فلاسفه روشنگري نظير کانت است، که سعي ميکرد دکترين جامع فلسفي براي دستيابي به *حقوق* در دولت دموکراتيک طرح کند. آنها کساني بودند که اين را ه را ادامه دادند و مبناي اصول قضائي مدرن را در عصر مدرن بوجود آوردند. بهترين نمونه آن هم جان استوارت ميل. و بالاخره نگرش سوم، نگرش فلاسفه عصر ما نظير جان رالز است، که اساسأ سعي کرده اند منصفانه بودن و عدالت را مستقل از دکترين جامع فلسفي ليبراليسم، بصورت يک الگوtemplate طرح کنند.

اساسأ حقوق بشر ، همانگونه که بروشني در اعلاميه جهاني حقوق بشر UDHR آمده است، آنچيزي است که هر جامعه اي در عصر ما نياز دستيابي به آن را دارد، و مهمترين مسأله دولت، *حفاظت* از دموکراسي است. هر چه زودتر نيروهاي سياسي ما کميته اي براي *حفاظت* از دموکراسي شکل دهند، ما بيشتر ميتوانيم اميدوار باشيم که پس از پايان چمهوري اسلامي، طعمه نيروهاي ديکتاتوري نشويم، و به ساختن جمهوري آينده نگر سکولار و دمو.کراتيک بپردازيم. خواست مردم ايران براي رفراندوم (http://www.ghandchi.com/364-ConstRef.htm) نخستين گام در اين راه بسوي جمهوري آينده نگر است.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
8 خرداد 1384
May 29, 2005

يادداشت-ويرايش اول اين مقاله در 8 ژانويه 2002 به انگليسي نوشتم. ويرايش دوم در 12 فوريه 2005 (23 بهمن 1383) به فارسي و انگليسي نوشتم.



مطالب مرتبط:

آيا مسأله افراطي گري اسلامي است؟

کتاب ايران آينده نگر: آينده نگري در برابر تروريسم

چرا اسلامگرائي ميکشد؟

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ