ايميل فورورد شده
بخش اول
بخش اول
ناگفتههای صادق طباطبایی درباره حواشی اشغال سفارت آمریکا-بخش اول
ناگفتههای صادق طباطبایی درباره حواشی اشغال سفارت آمریکا، نقش رجایی و نبوی در شکست مذاکرات ایران با کارتر و تاثیر بیت آیت الله منتظری در عدم پیگیری وضعیت امام موسی صدر29
احزاب و شخصیتها - نخستین گفت و گوها درباره آزادی گروگانهای آمریکایی پس از ماجرای 13 آبان در آلمان و توسط صادق طباطبایی صورت گرفت.
سید صادق روحانی – نسرین وزیری : پس از اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام از چند کانال برای مذاکره با آمریکا اقدام شد. نخستین تلاشها در این باره را سید صادق طباطبایی که در آن موقع سخنگوی دولت موقت بود از طریق آلمان انجام داد. مذاکراتی که در تاریخ جمهوری اسلامی کمتر به آن اشاره شده و تنها ردپای آن را در بعضی خاطرات شفاهی یا مکتوب برخی چهرههای ایرانی و نیز خاطرات دیپلماتهای آمریکایی طرف مذاکره میتوان پیدا کرد. صادق طباطبایی که برادر زن مرحوم سید احمدخمینی هم هست از افراد مورد وثوق بیت امام و نیز دولت موقت بود. او در گفت و گویش با خبرآنلاین ضمن تشریح مذاکرات و توافقات خود با طرف آمریکایی در آلمان انتقادات صریحی را به گروه مذاکره کنندهای وارد میکند که بیانیه الجزایر را امضا کردهاند.
او که پیش از آغاز جنگ تحمیلی نامه ای 25 صفحه ای با موافقت کارتر را کسب کرده که متضمن پذیرش چهار شرط امام خمینی (ره) بود، همان زمان شکست مذاکرات الجزیره را پیش بینی کرده بود اما به گفته وی، فضای انقلابی آن زمان هیچ اقدامی در مخالفت با حرکت دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا را برنمی تابید. او اگرچه از ذکر برخی اسامی پرهیز دارد اما از دانشجویان تسخیر کننده نام می برد و به نقد مواضع سه دهه پیش آنها در «زمین زدن دولت موقت» می پردازد.
طباطبایی با خاطره ای از حضورش با دستمال گردن نزد امام (ره) و نظر ایشان درباره تراشیدن صورتش، گفت و گو با ما را آغاز کرد و از اینکه کثیف و نامنظم بودن از جلوههای انقلابی بودن شده است، انتقاد و چنین ظاهرسازیهایی را کار افراد چپ عنوان کرد و گفت: قبل از انقلاب و در اروپا آنها درس خواندن را عملی ضد انقلابی میخواندند و میگفتند که تا زمانی که دولت کارگری سرکار نباشد، افراد درس خوانده در خدمت نظام سرمایه داری خواهند بود و این کمک به استثمارکنندگان است! آنها میگفتند الان باید مبارزه کرد تا انقلاب شود و بعد از آن اگر فرصتی شد درس بخوانیم. وقتی انقلاب شد، این آقایان که درس نخوانده بودند؛ با تاکید بر اینکه «تعهد خیلی مهم است» میخواستند زیرآب اصل تخصص را بزنند! نتیجه آن را هم که میبینید. همین شلختگیهای ظاهری این روزها به اسم انقلابی گری در ادامه همان تفکر است.
صادق طباطبایی علاوه بر آنکه با بیت امام نسبت فامیلی دارد، خواهر زاده امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز هست. اگرچه بهانه ما برای این گفت وگو ماجرا گروگان گیری سفارت آمریکا بود اما از او درباره جریانات مخالف امام صدر در ایران نیز پرسیدیم.
مشروح این گفت و گوی 18 هزار کلمه ای که در قالب 56 پرسش و پاسخ پیش روی شماست را در ادامه بخوانید:
***
سفارت آمریکا دوبار اشغال شد. بار اول که این اتفاق افتاد امام مخالف آن بودند. درست است؟
تا قبل از آنکه دانشجویان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را اشغال کنند، دوبار این سفارتخانه اشغال شد. یک بار در دی ماه 57 و قبل از انقلاب و بار دوم در 24 بهمن یعنی دو روز بعد از پیروزی انقلاب بود.
خبرگزاری ها رویداد روز 25 /11/57 را چنین گزارش کردند: " در ساعت 30/10 صبح روز 25 بهمن در همان زمانی که مهندس بازرگان وزیران و معاونین خود را به خبرنگاران معرفی می کرد، یک گروه از افراد مسلح به سفارت آمریکا در تهران حمله بردند. دو ساعت تیراندازی مدام ادامه داشت، تفنگ داران دریایی آمریکا سنگر گرفته در داخل سفارت با شلیک گازهای اشک آور مانع از ورود مردم به داخل محوطه می شدند. چند تنی که خود را از نرده ها بالا کشیدند و به داخل انداخته بودند، از درهای دیگر رانده می شدند. در همان زمان سولیوان سفیر آمریکا می کوشید تا از اعضای دولت موقت کسانی را پای تلفن بکشد که سرانجام موفق شد. دقایقی بعد سولیوان از اتاق خود بیرون آمد به تفنگ داران دستور داد تیراندازی نکنند. در این زمان چریک ها وارد ساختمان شده بودند و از همه می خواستند که دست هایشان را روی سر بگذارند. همه افراد در سفارت تسلیم شدند. اما دقایقی بعد دکتر یزدی از سوی دولت وارد صحنه شد. "
گزارش اشغال سفارت آمریکا به دفتر نخست وزیر در مدرسه رفاه و دفتر امام در مدرسه علوی می رسد.
آقای دکتر یزدی به درخواست مهندس بازرگان با امام دیدار می کند. در آنجا متوجه می شود که امام نیز در جریان امر قرار گرفته اند. آقای دکتر یزدی اهداف احتمالی این اشغال و پیامدهای سیاسی آن را برای انقلاب اسلامی و دولت جدید مطرح کرده و توضیح می دهد حال که انقلاب پیروز شده است و در مرحله انتقال و تثبیت دستاوردها هستیم؛ نباید اجازه دهیم برخی از کارهای ظاهراً انقلابی و افراطی، دولت انقلاب اسلامی را با مشکلات و موانع ناخواسته روبرو سازد. امام ضمن تأیید این دیدگاه از ایشان می خواهند که برود و به هر ترتیب ممکن غائله را ختم کند. به درخواست دکتر یزدی امام، به حاج مهدی عراقی دستور دادند که با آقای مهدوی کنی در کمیته مرکزی انقلاب تماس گرفته و از ایشان بخواهد از نیروهای داوطلب مسلح، از اعضای کمیته ها تعدادی در اختیار دکتر یزدی گذاشته شود تا در صورت لزوم از آنها برای رفع مشکل استفاده کند. سه گروه معرفی شدند. به آنها تأکید شد که می بایستی تحت امر دکتر یزدی باشند. آقای یزدی با این نیروها وارد سفارت شدند و می بینند. آقای سرهنگ رحیمی از دژبانی مرکز نیز در آنجا حضور دارند. به دستور دکتر یزدی در همان آغاز کلیه درهای ورودی و خروجی سفارت بسته می شود و سپس دستور شناسایی کلیه کسانی را می دهد که وارد محوطه سفارت شده اند. جالب توجه این بود که با شروع همین اولین قدم، مهاجمین به تدریج و به سرعت و بدون هیچ گونه مقاومتی محوطه را ترک کردند و از لا به لای میله ها و از بالای میله ها به بیرون گریختند. از همان لحظه ورود به محوطه و ارزیابی افراد مهاجم، یک حس ششمی به آقای یزدی می گفت که مهاجمین اعضای هیچ یک از گروه های انقلابی داخلی، نیستند. اما در آن لحظات حساس مهمترین مسئله دولت، بیرون راندن مهاجمین و اطمینان از سلامتی کارکنان سفارت بود. به خوبی می دانستیم که اولاً امنیت کارمندان سفارتخانه های خارجی در هر کشوری برعهده دولت میزبان است. ثانیاً، محوطه هر سفارتی به منزله سرزمین و خاک کشور مربوطه می باشد و ورود و تجاوز به آن، در واقع تجاوز به خاک آن کشور محسوب می شود. به همین علت، در اکثر سفارتخانه های خارجی در کشورهای مختلف، بر حسب مورد، عده ای نیروی مسلح آن کشور به پاسداری از آن سفارت می پردازند، اما در داخل سفارت مستقر می باشند.
با خروج تقریباً کلیه مهاجمین و ناپدید شدن آنان، به درخواست آقای یزدی آقای سولیوان که با تعدادی از کارمندان در یکی از اطاق ها زندانی شده بود، به همراه ایشان به سالن مرکزی ساختمان سفارت رفته سپس از مأمورین مسلح همراه خود می خواهد که به همراه یکی از کارمندان سفارت، به تمام اطاق ها و ساختمان های سفارت سر بزند و تمام اعضای سفارت را به سالن مرکزی بیاورند. این کار مدتی به طول انجامید. کارمندان سفارت در اطاق های متعدد پناه گرفته بودند.
هنگامی که سولیوان در پاسخ پرسش نماینده دولت به وی اطمینان داد که تمام اعضای سفارت سالم و در سالن مرکزی حضور دارند، ضمن صحبت کوتاهی از جانب دولت ایران به خاطر مشکل بوجود آمده پوزش می خواهد. این پوزش خواهی از نظر ما یک ضرورت دیپلماسی بود زیرا که انقلاب پیروز شده بود و دولت انقلابی بر سر کار آمده است و این دولت بایستی نشان بدهد که قادر است در چهارچوب مقررات شناخته شده بین المللی مسئولیت های خود را در حفظ امنیت اتباع خارجی، خصوصاً دیپلمات ها انجام بدهد. آقای دکتر یزدی پس از پایان این مأموریت، بلافاصله برای دادن گزارش عملیات به امام به مدرسه علوی و سپس برای مهندس بازرگان به مدرسه رفاه می رود. هم آقای خمینی و هم آقای مهندس بازرگان اقدام انجام شده را تأیید و از وی تشکر کردند.
از سه گروه مسلحی که به همراه ایشان به سفارت آمده بودند، یک گروه برای حفظ امنیت سفارت در محوطه باقی ماند و دو گروه دیگر از سفارت خارج شدند. گروه محافظ علی الاصول می بایستی در بیرون از محوطه سفارت وظیفه حفاظتی خود را انجام بدهد، اما سولیوان با ابقای آنان در محوطه سفارت هم موافقت کرد. رهبر این گروه، کسی بود که بعدها به "ماشاءالله قصاب" معروف شد. متأسفانه استقرار این نیرو در داخل سفارت موجب بروز مشکلات فراوانی شد. رفتار این فرد و گروهش با معیارهای اسلامی فاصله داشت. آنها با دریافت پول از مراجعین ایرانی، برای گرفتن ویزا از حضور خود سوء استفاده می کردند؛ بعضاً مشروبات الکلی نیز مصرف می کردند. رفتار آنها موجب شکایت مسئولان سفارت شد. اما آنها حاضر به ترک محوطه سفارت نبودند. در زمانی که آقای دکتر یزدی در وزارت امور خارجه بود و سولیوان هم از ایران رفته و ناس کاردار سفارت و عهده دار امور شده بود. با افزایش شکایت ها و رفتارهای غیر اسلامی، درنهایت با موافقت و دستورآیت الله مهدوی کنی، رئیس کمیته مرکزی انقلاب اسلامی ایران ماشاءالله قصاب و گروهش از سفارت بیرون کشیده شدند. سپس برای حفاظت از سفارت، که هنوز در معرض حمله بود، از نیروهای مسلح دژبان مرکزی، که زیر نظر سرتیپ رحیمی قرار داشت استفاده شد و آن هم در بیرون از ساختمان سفارت. افراد مسلح این نیرو کاملاً منضبط بودند و مقررات را رعایت می کردند. علاوه بر این مأمورین مسلح، برطبق یک برنامه خاص مرتب جابجا می شدند و هیچ گروهی برای مدت طولانی در این مأموریت باقی نمی ماندند.
در این حمله خساراتی به سفارت آمریکا وارد شده بود که مقامات آمریکائی انتظار داشتند که ایران، در چهاچوب مقررات بین المللی نسبت به جبران این خسارت و هم چنین اموال و اثاثیه اداره اطلاعات آمریکا که در اختیار کمیته انقلاب بود، اقدام نماید.
این ماجرا ظاهرا به پایان می رسد اما تحقیقت وزارت امورخارجه مان برای روشن شدن مسئله به نتایج جالبی می رسد.
برای ما در دولت موقت روشن بود که حمله به سفارت آمریکا در تهران یک رویداد مستقل و بی ارتباط با برنامه های راهبردی برخورد با انقلاب اسلامی ایران و مقابله با نظام نمی توانست باشد. مطالعات انقلاب های گذشته در جهان به ما نشان می داد که وقتی انقلابی پیروز می شود، قدرت های شکست خورده از انقلاب از راه های گوناگون به مقابله با انقلاب ادامه می دهند تا آن را به زانو در آورند و یا در راستای منافع خود آن را مهار کنند. بعداز پیروزی انقلاب ایران این پرسش برای ما مطرح بود که آمریکا، انگلیس و اسرائیل و نیز اتحاد جماهیر شوروی که طی 25 سال، از کودتای 28 مرداد سال 1332 تا بهمن 1357، در ایران قدرت فائقه و همه کاره و فعال مایشاء بوده اند، چه برنامه هائی را برای از پا در آوردن و یا مهار انقلاب ایران در دست اجرا دارند.
اسناد و مدارک فراوان حاکی از آن بود که این قدرت ها برای پیش گیری از بروز و پیروزی انقلاب هر کار را می توانستند انجام دادند. اما موفق نشدند. بخشی ازعدم موفقیت آنان به علت نا همآهنگی میان خود این دولت ها و بخشی نتیجه عملکرد فعالان جنبش انقلابی ایران و درایت و خردورزی رهبری انقلاب بود.
اما حال که انقلاب به پیروزی رسیده؛ نمی توان خوش خیال بود و خود را از شر دشمنان خارجی و عوامل داخلی شان مصون انگاشت.
در بین افرادی که آن روز در سفارت حضور داشتند خانمی بود به نام ماری الن شنایدر که نام او در زمره کارکنان و دیپلمات های سفارت خانه در وزارت خارجه ثبت نشده بود. این خانم چه کسی بود و آنجا چه می کرد؟
دو روز قبل از اشغال سفارت آمریکا؛ یعنی دقیقا در 22 بهمن 1357؛ مقارن با اعلامیه بیطرفی ارتش؛ گروهی به زندان قصر حمله برده و تحت عنوان ازادی زندانیان سیاسی؛ زندانیان و از جمله سه آمریکائی را آزاد می کنند. یکی از این سه نفر، خانم ماری الن شنایدر است؛ همان کسی که در اشغال سفارت در 24 بهمن در میان حاضران حضور داشت و از کارکنان و دیپلمات های شاغل در سفارت به حساب نمی آمد.
از ماجرای حمله به زندان قصر در 22 بهمن در روز پیروزی انقلاب خاطره ای دارید؟
نتیجه تحقیقات وزارت خارجه حاکی از این بود که چند روز بعد از این ماجرا روزنامه اطلاعات به نقل ازخبرگزاری فرانسه از دالاس (تگزاس – آمریکا) اولین گزارش از این رویداد را منتشر کرد.
روس پرو مدیر موسسه " الکترونیک داتا سیستمز" آمریکا در یک مصاحبه اعلام کرد که برای بسیج و تحریک جمعیت جهت حمله به زندان قصر (که دو نفر از کارمندان این موسسه در آنجا زندانی بودند) به عده ای کمک مالی کرده است. این مصاحبه با حضور دو آمریکائی آزاد شده، لیگود و شیاپرون در دالاس انجام شده است. او در این مصاحبه تاکید کرد که توانسته است به این وسیله روز 11 فوریه یعنی روز سقوط دولت بختیار و قدرت گرفتن "آیت الله خمینی"، این دو نفر را آزاد کند.
پرو به دنبال سخنان خود اضافه کرد: ایران برای آزادی این دو مهندس آمریکائی که از 28 سپتامبر در زندان قصر بازداشت بودند در خواست 12 ملیون و 750 هزار دلار وثیقه کرده بود. پرو گفت: ما ترجیح دادیم این وثیقه را بپردازیم. اما تلاش ما به علت مختل شدن سیستم بانکی ایران به نتیجه نرسید. ما به این نتیجه رسیدیم که دولت آمریکا نمی تواند برای آزادی این دو نفر کار ی انجام دهد. از این رو با عده ای برای حمله به زندان قصر تماس گرفتیم. راس پرو تا پایان عملیات در ترکیه ماند. اجرای این عملیات را به یک واحد کماندوئی 15 نفره واگذار کرده بود که سیزده نفرشان از کارمندان ای دی اس بودند و رهبری آن را یک سرهنگ 60 ساله که در جنگ ویتنام عده ای از سربازان آمریکائی را از یک اردوگاه نزدیک هانوی آزاد کرده بود، به عهده داشت. وی سپس با همکاری برخی از ایرانیانی که سابقه همکاری با آمریکایی ها را در کودتای 28 مرداد 1332 داشتند، در همان روزهای پرآشوب انقلاب تظاهراتی را در تهران به راه می اندازند و با شعار "زندانی سیاسی آزاد باید گردد"، به زندان قصر حمله و آن را اشغال و سپس همه زندانیان از جمله آن دو نفر آمریکایی را آزاد می سازند.
علاوه بر این دو آمریکایی، یکی از کارمندان شرکت بل هلیکوپترسازی آمریکایی در ایران، به نام اشنایدر (Mary Ellen Schneider) نیز از سال 1356 زندانی شده بود. {(1) برای اطلاع از جزئیات قرارداد ایران با این شرکت آمریکایی به پی نوشت این مصاحبه مراجعه کنید}.
آن گاه این مجموعه، طرح حمله به سفارت آمریکا را به اجرا در می آورند. به موجب اسناد موجود در اداره حقوقی وزارت امور خارجه، که در زمان دولت موقت بررسی شد، گردش کار و پرونده این افراد به قرار زیر است:
1- متعاقب بازداشت نامبردگان از طرف دادسرای دیوان کیفر به اتهام شرکت در کلاه برداری و صدور قرار وثیقه جمعاً به مبلغ 90 میلیون تومان (پرونده شعبه دادسرای دیوان کیفر) و متعاقب مذاکرات مقامات سفارت آمریکا با وزارت امور خارجه برای سپردن وجه الضمان به منظور آرادی متهمین از زندان - آقای چارلز ناس وزیرمختار سفارت آمریکا در تاریخ 18 بهمن 1357 (7فوریه1979) طی نامه ای به وزارت امور خارجه اطلاع داد که شرکت الکترونیک داتا سیستم مبلغ 12793784 دلار به منظور تأمین وجه الضمان نزد دولت آمریکا به امانت سپرده است و دولت آمریکا متعهد می شود اگر متهمین آزاد شوند و اجازه خروج از ایران به آنها داده شود- کوشش نماید در مواقع لزوم متهمین در دادگاه های صالحه ایران حاضر شوند و اگر ظرف 45 روز از تاریخ تقاضای کتبی مقامات ایرانی در دادگاه حاضر نشدند دولت آمریکا تا مبلغ 30 میلیون تومان در مورد آقای گیلورد 60 میلیون تومان در مورد آقای Chiapparone از محل وجه الضمان مذکور به دولت ایران بپردازد مشروط بر اینکه عدم حضور متهمین در دادگاه ناشی از فوت یا بیماری یا اوضاع و احوال خارج از اراده آنها نباشد. طبق نامه وزیر مختار سفارت آمریکا مبلغ وجه الضمان به مدت یک سال (ظاهراً از تاریخ آزادی متهمین) برای منظور فوق در اختیار دولت آمریکا خواهد بود.
2- طبق نامه دادسرای دیوان کیفر و گزارش خبرگزاری های بین المللی متهمین در تاریخ 23/11/57 موفق به فرار از زندان قصر شده و چندی بعد از مرز ایران خارج می شوند. در تعقیب گزارشات رئیس اداره چهارم سیاسی وزارت امور خارجه در تاریخ 5/12/57 با آقای چارلز ناس ملاقات نموده و موضوع فرار متهمین و تعهد دولت آمریکا در خصوص وجه الضمان را با وی در میان می گذارد. وزیرمختار آمریکا اظهار می دارد که سفارت در فرار نامبردگان دخالتی نداشته و موضوع تعهد نیز پس از فرار متهمین به صورت دیگر درآمده است.
3- طبق اظهار بازپرس، مقامات آمریکایی چند روز قبل از فرار متهمین به بازپرسی مراجعه کرده و آمادگی خود را برای سپردن وجه الضمان اعلام داشته اند، لکن به علت بسته بودن بانک ها در آن روزها انجام این امر میسر نگردید.
4- با توجه به مراتب فوق و اینکه مقامات شرکت ای. دی. اس و دولت آمریکا علی الاصول قرار صادره از دادسرای دیوان کیفر را دائر بر لزوم سپردن وجه الضمان پذیرفته بودند، به نظر می رسد که فرار متهمین از زندان نمی تواند سالب تعهد کتبی سفارت آمریکا در این خصوص گردد. لذا با تسریع در رسیدگی به پرونده متهمین و مذاکره با مقامات سفارت آمریکا در تهران ممکن است دولت آمریکا را به مسئولیتی که در این خصوص به عهده گرفته متوجه ساخت و از آن برای تخفیف ادعای مبالغه آمیز شرکت مذکور علیه دولت جمهوری اسلامی و سازمان تأمین اجتماعی استفاده نمود.
5- از قرار اطلاع متهمین نه فقط در موقع انعقاد در اجرای قرارداد مرتکب کلاه برداری شده اند بلکه مبالغ هنگفتی نیز به عناوین مختلف رشوه داده اند. با توجه به اینکه این عمل طبق قانون Foreign corrupt practices act of 1977 آمریکا نیز جرم محسوب شده و در آمریکا قابل مجازات است، لازم است در مذاکرات به این موضوع نیز اشاره شود و در ادعای متقابل در دادگاه آمریکایی وکلای ایران اسناد و مدارک مربوط به اعمال خلاف مذکور را ارائه دهند.
نظر اداره حقوقی وزارت امورخارجه (مرحوم دکتر عزالدین کاظمی) در دولت موقت این بود که برای تبادل نظر و استفاده از ادله و مدارک لازم در مذاکرات با مقامات سفارت آمریکا در تهران و دادگاه های ایران، جلسه ای با حضور بازپرس شعبه 17 دیوان عالی کیفر و نمایندگان سازمان تأمین اجتماعی در وزارت امور خارجه تشکیل گردد. اما با استعفای دولت موقت، این پرونده نظیر سایر پرونده های مشابه مسکوت ماندند. {(2) گزارش رسانه های آمریکایی از این رویداد را در پی نوشت این مصاحبه بخوانید}
چرا امام با تسخیر سفارت در 24 بهمن 57 مخالف بودند اما تسخیر 13 آبان سال بعد را تایید کردند؟
بعد از انقلاب، ما کشوری بودیم که دارای دولت بود و تعهدات بین المللی داشت. دولتها هم متضمن جان و مال اتباع خارجی هستند و دولت موظف به حفظ امنیت دیپلماتهای خارجی مستقر در سفارتخانهها است. اینکه روز دوم بعد از انقلاب بزنیم زیر همه عرف بینالمللی، تصویر بدی از انقلاب ایران ارائه میداد. به همین دلیل هم امام خمینی(ره) با این مساله مخالف بودند و تاکید داشتند که از این کار جلوگیری شود. فقط هم در مورد سفارت آمریکا چنین نظری نداشتند. موارد دیگری هم در آن زمان بود اما امام تاکید داشتند که مطابق عرف بینالملل باید رفتار شود.
یادم هست زمانی که آقای رجایی نخست وزیر شد، نخست وزیر افغانستان به ایشان در تلگرافی تبریک گفتند. آقای رجایی هم با لحن تندی پاسخی به این مضمون داد که سعی کنید طرف مردمتان باشید و اینقدر با شوروی ارتباط نداشته باشید و .... ایشان در پاسخ، آموزش انقلابی به طرف افغانی داده بود. امام ایشان را احضار کردند و گفتند این حرفها چیست که زدهاید؟ شما الان مقام رسمی کشور هستید و باید در چارچوب عرف بینالملل حرکت کنید. حساب من طلبه با شما فرق میکند! امام این مسائل را رعایت می کردند.
پس چرا نسبت به تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان 58 نظر مثبتی داشته و آن را انقلاب دوم خواندند؟
به امام اطلاع داده شد که به نظر میرسد سفارت آمریکا مقر جاسوسی است و در تمام آشوبهای داخل کشور، بخصوص مسائل کردستان و نقاط مرزی، دست دارد. وقتی سفارتخانهای در امور داخلی کشوری که در آن مهمان است، دخالت میکند یعنی خلاف عرف دیپلماتیک عمل کرده است. بنابراین با اشغال آن و کشف عوامل آن میتوان وارد عمل شد و این موضوع را اثبات کرد.
البته وقتی این حادثه اتفاق افتاد، امام اصلا در جریان نبودند. لفظ «انقلاب دوم» را هم همان روز به کار نبردند. آقای موسویخوئینیها نقل کردهاند که بچههای دانشجو میروند خدمت ایشان و میگویند که میخواهند این کار را بکنند. ایشان هم موافقت می کنند و در مقابل درخواست دانشجویان که از او میخواهند این موضوع را با امام درمیان بگذارد، میگوید که این کار را نمی کند، چون قطعا امام مخالفت میکند. از این رو به دانشجویان می گوید که شما بروید و این کار را بکنید، اگر امام مخالفت کرد، بیایید بیرون و اگر هم شرایط عوض شد و امام موافقت کرد که همان جا بمانید.
وقتی که دانشجویان به سفارت میروند و به مدارکی دست مییابند که نشان میدهد امریکاییها در امور داخلی ایران دخالت کرده و در ناامنی ها دست دارند، امام با این اقدام موافقت کرده و گفتند که خوب جایی را گرفتید. اسناد و مدارک را جمع آوری کنید.
پس از آن برخی که مخالف تسخیر سفارت امریکا بودند گفتند که بخشی از کار ویژه سفارتها همین اقدامات اطلاعاتی و امنیتی است و اگر به سفارتخانههای دیگری هم مراجعه میشد، ممکن بود چنین مدارکی به دست بیاید.
بله همین طور است. سفارتخانههای ما هم در تمام دنیا این کار را میکنند. اما آن موقع شرایط انقلاب و اضطراب های اولیه بود که نظام هنوز تثبیت نشده بود و همه جا پر از بحران و التهاب و تحریک بود. نظامی که هنوز جا نیافتاده بود، در معرض خطر بود و طبیعی است که حافظین آن حساس باشند. البته علی رغم همه این ها من معتقدم که ذهنیت سالمی برای امام ایجاد نکردند.
منظورتان چه کسانی هستند؟
فرقی نمیکند. ببینید وقتی ما 14 معصوم را قبول داریم یعنی بقیه انسانها جایز الخطا هستند. ممکن است شرایطی پیش بیاید و ذهنیتی ایجاد شود و تصمیمی اخذ شود که در آن مقطع درست به نظر برسد. اما بعدها مشخص شود که این تصمیم از جوانب دیگر درست نبوده است. به نظرم این هم از همان موارد است. بخصوص که تبعات بعدی آن و حوادثی که در طول این مدت اتفاق افتاد و رفتار دانشجویان در آن زمان، نشان میداد که این گونه نباید می شد.
شما که سخنگوی دولت موقت بودید، کی در جریان این موضوع قرار گرفتید و چرا دولت موقت علی رغم نظر مثبت امام با این تسخیر، استعفا کرد؟
دولت هم در همان لحظات اول در جریان این موضوع قرار گرفت. آقای بازرگان قبل از 13 آبان 58، سه بار استعفا داده بود. چند هفته قبل از این ماجرا در جلسه مشترک دولت با شورای انقلاب، آقای بازرگان، شرایط کشور را تشریح کرد و در مقدمه سخنان خود خطاب به شهید بهشتی گفت که «اوضاع کشور خیلی بحرانی است و برای حل این مساله پیشنهادی دارم. اگر اوضاع کشور را میدانید که دیگر طرح موضوع نکنم و درباره پیشنهادم حرف بزنم، اگر هم نمی دانید که من شرایط را تشریح کنم.» همه گفتند که اوضاع کشور را میدانیم و او پیشنهادش را مطرح کرد که دولت استعفا دهد و دولت شورای انقلاب تشکیل شود تا در یک کانال از سوی افرادی که کاملا هماهنگ و قابل اعتماد هستند، تصمیم گیری شود. قرار شد این موضوع با امام در میان گذاشته شود تا در شرایط مقتضی این تصمیم اتخاذ و عملی شود. اما پس از آن بود که ماجرای تسخیر سفارت آمریکا رخ داد.
البته اظهارات افراد مختلف و دست اندرکاران ماجرای سفارت را که میشنویم، غالبا بی اساس است. مثلا آقای میردامادی یا دیگرانی چون اصغرزاده می گفتند که برای پایین کشیدن دولت موقت این کار را کردیم! یا آقای محسن رضایی در گیلان در سخنرانیای گفت که مدتها قبل از 13 آبان عده ای نزد من آمدند و گفتند که شنیدهایم عوامل آمریکا در سطوح بالای مدیریت دولت رخنه کردهاند و ما برای نجات انقلاب و اینکه آن را از دست دولت دربیاوریم، مجبوریم دولت را به زیر بکشیم. بنابراین در نظر داریم چنین کاری را انجام دهیم!
مگر دولت به غیر از مصوبات شورای انقلاب کار دیگری میکرد؟ مگر غیر از این بود که دولت زیر نظر شورای انقلاب بود؟ دولت خودش سه بار استعفا داده بود و نیازی به به زیر کشیدن دولت نبود. از طرف دیگر، امام دولت را «دولت امام زمان» می دانست که اطاعت از آن واجب است. پس به زیر کشیدن دولت یعنی چه؟ کسانی که مدعی پیروی از خط امام بودند، میخواستند خلاف نظر امام عمل کنند؟ نمیشد اطلاعاتشان را به خود امام میدادند و عوامل نفوذی را معرفی میکردند؟ این عوامل کجا نفوذ کرده بودند؟ بعدها شناسایی شدند که چه کسانی بودند؟
اینها نشان دهنده این است که یک جریان عاطفی یا شیطنت دیگری پشت سر قضیه است که اهداف دیگری را تعقیب میکرده است. به نظرم پس از گذشت سی و اندی سال از آن ماجرا باید به دنبال کشف این موضوعات رفت.
اشغال سفارت، شوکی در دولت انقلابی ایجاد کرد که در آن صدای هر کس بلندتر بود و حرفهایش تندتر، غافله را میبرد. در چنین شرایطی طبیعی است که گفتمان شخصی همچون مهندس بازرگان از پس برخی تندرویها بر نیاید و لامحاله به محاق برود. در تحلیلهایی که بعدها نوشته شد، آمده بود که اشغال سفارت با همین هدف بود که دولت موقت برود و در تصویب قانون اساسی، دخل و تصرف بیشتری شود و نیروهای انقلابی تری سرکار بیایند. نظرتان درباره چنین تحلیلی چیست؟
اینها همه حدس و گمانهای بی اساس است که با آنها نمیتوان کشور را اداره کرد. واقعیت این است که انقلاب یک پروسه برای رسیدن به هدف است. خود انقلاب که هدف نیست. ممکن است شما بخواهید نظامی را سرنگون کنید، چون این نظام از طریق اصلاح و کار سیستماتیک قابل سرنگونی نبوده، با حرکت مردمی ساقط میشود. حالا میخواهید نظام جدیدی را مستقر کنید که استقرار آن، امنیت، آرامش و اعتدال میخواهد و دیگر نمیتوان ضربتی جلو رفت. یک بیمارستان را میشود ضربتی خراب کرد اما ضربتی که نمیتوان آن را ساخت و سرپا کرد!
انقلاب ما به ثمر نشسته و مدتی هم از آن گذشته بود. اوضاع کشور هم دارد روی روال میافتد. الان این نگاه که دولت غیر انقلابی است، صحیح نیست. نکته جالبی را به شما بگویم. دولت آقای بازرگان که استعفا داد، همان وزرا باقی ماندند و امام هم اصرار کردند و دستور دادند که آقای بازرگان عضو شورای انقلاب شود و شورای انقلاب هم ایشان را سرپرست هیات دولت کردند و باز هم جلسات آنها ادامه یافت! به جز یکی دو وزیر که عوض شدند، بقیه وزرا به کارشان در دولت شورای انقلاب ادامه دادند. پس چیزی عوض نشد! پس چه چیزی انقلابی تر شد؟
قانون اساسی هم که پیش نویسش تهیه شده و قرار بود تصویب شود، هم روال دیگری یافت و در مسیر دیگری افتاد. بنابراین استدلال بی اساسی است که بگویند برای انقلابی تر شدن فضا، خواستند دولت را عوض کنند! مثلا در چه زمینهای انقلابیتر عمل شد که در دوره بازرگان نمیشد؟
البته این حرف درست است که در فضای انقلابی، هر کسی بیشتر داد بزند، خواسته خود را پیش می برد. اما اینکه کشور را به جایی برسانیم که هر کسی بیشتر داد بزند، رگ گردن کلفت کرده و گردن کلفتی بیشتری بکند، حرفش بیشتر جا بیافتد نشان می دهد که داریم از عقلانیت دور میشویم.
اما به تبع همین اتفاقات بود که طیف جبهه ملی و یاران بازرگان دیگر نتوانستند به عرصه سیاسی بازگردند؟
خب این به نفع کشور بود یا به ضررش؟ قطعا به ضرر کشور بود.
برخی معتقدند که هدف از تسخیر سفارت، مبارزه با امپریالیست نبوده بلکه اهداف داخلی دیگری در میان بوده است. نظر شما چیست؟
بسیار خوب. باید ببینیم که هدفشان خیر و صلاح کشور بوده است یا نه؟ هدفشان چه بود؟ استرداد شاه و متعاقب آن که اموال ایران بلوکه شد، اینها خواستار رفع بلوکه شدن این اموال بودند. خب اگر این کار را نمیکردند که اموال کشور بلوکه نمیشد که بعد آن را به عنوان درخواست مطرح کنند! آیا شاه را تحویل دادند؟ اموال بلوکه را چطور؟ همه را پس دادند یا هر طور دلشان خواست حساب کردند؟ روالی هم که منجر به قرار داد الجزایر شد، روال درستی نبود و بیشترین اشتباهات در تنظیم آن صورت گرفت و بزرگترین کلاه بر سر مردم گذاشته شد. تمام کسانی که اینجا اموالشان مصادره شده بود، تابعیتشان را تغییر داده و به عنوان اتباع آمریکا، به دادگاه لاهه شکایت کرده و با حکم قاضی چند برابر پول آن را از حساب تنخواهی که توسط دولت الجزایر باز شده بود و از محل دارائی های بلوکه شده ایران پر می شد؛ دریافت می کردند.
شما در حالی به انتقاد از قرارداد الجزایر می پردازید که آقای صباح زنگنه عضو کمیسیون دفاع مجلس اول در گفت گو با خبرآنلاین به شدت موافق آن بودند و از آن دفاع میکردند. نظرتان در این باره چیست؟
بله ایشان حتی گفته بودند که مجلس کار کارشناسی بسیاری در این زمینه کرد در حالی که مجلس اصلا در جریان قرار نگرفت. برای همین هم اسمش را بیانیه گذاشتند نه قرار داد. چون بر اساس قانون اساسی هرگونه قرارداد بین دولتها باید به تصویب مجلس برسد. برای اینکه این موضوع را به مجلس نفرستند، اسمش را بیانیه گذاشتند. من اعتقاد دارم که هم ایشان و هم آقای شمس اردکانی منظورشان از بررسی دقیق مجلس؛ شرایط آزادی گروگانها بوده است، نه بررسی مفاد قرارداد یا بیانیه الجزایر.
واقعا مجلس در جریان نبود؟
نه اصلا مجلس در جریان مفاد قرارداد نبود. نهایتاً دولت ایران از دولت الجزایر درخواست وساطت کرد و دولت الجزایر هم قبول کرد. مذاکرات در نخست وزیری بین مقامات ایرانی با مقامات الجزایری آغاز شد. مشروح این مذاکرات ضبط شده و موجود است. طرف ایرانی از سفیر الجزایر می پرسید ما چه بگوئیم و چه نگوئیم. سفیر الجزایر می گوید شما باید بگوئید چه می خواهید. اینها می گویند که شما برادران مسلمان ما هستید. شما میدانید چه می خواهیم، خوب خودتان بروید و صحبت بکنید. اینها جالب است!! اگر بخواهیم وارد جزئیات بشویم بحث طولانی می شود. به هر حال بعد از مذاکرات مفصل توافقهایی صورت می گیرد و یادداشت هایی رد و بدل می شود.
برای مذاکره یک هیات چهار نفری الجزایری شامل رضا مالک سفیر الجزایر در آمریکا، عبد الکریم غرایب سفیر الجزایر در ایران، مصطفی یی رئیس بانک مرکزی الجزایر، محمد حسین مدیر کل اقتصادی وزارت خارجه الجزایر به ایران آمدند. از طرف ایران آقایان بهزاد نبوی، گودرز افتخارجهرمی، پرویز ممقانی، مسعود بامداد نمایندگان بانک مرکزی و نماینده وزارت امور خارجه ایران آقای احمد عزیزی در یک جلسه شرکت می کنند. در جلسات بعد هیات الجزایری همان گروه 5-6 نفری هستند، اما از ایران تنها کسی که در تمام مذاکرات همیشه به عنوان نماینده ایران حضور داشته آقای احمد عزیزی یا آقای بهزاد نبوی بوده است. در یک چنین امر به این مهمی و مذاکرات فنی قطعا" بایستی متخصصینی از بانک مرکزی و وزارت دارایی یا جاهای دیگر می بودند. حتی از نظر سیاسی هم این حرکت بسیار نپخته ای بود. که کسی همه مسئولیت یک چنین کار بزرگی را به عهده بگیرد ولو برای اینکه آبروی خودش را هم حفظ کند باید کسان دیگری را هم در مذاکرات دعوت می کرد. چرا آن هیات اولیه در جلسات بعدی شرکت نکرد؟ معلوم نیست. تمام صورت جلسات به امضاء این دو نفر است. در بعضی از صورت جلسات فقط یک نفر امضاء کرده است.
در نهایت آقایان بهزاد نبوی و افتخار جهرمی و عده دیگری به الجزایر رفتند و این قرارداد را منعقد کردند. بیانیه الجزایر در 29 دی امضاء می شود.خود آقای نبوی هم بعدها گفت که این کاره نبوده و اصلا حقوق بین الملل نخوانده بوده و حتی در یک برنامه تلویزیونی در پاسخ به منتقدین با صراحت گفت «اینقدر چرتکه نیاندازید که چقدر دادیم، چی دادیم و چی گرفتیم!»
به یاد دارم که رئیس جمهور وقت {ابوالحسن بنی صدر} علیه دولت آقای رجایی به دلیل امضای این قرارداد اعلام جرم کرد و مدعی شده بود که مصالح و منافع کشور را به باد دادند.
در مذاکراتی که میان آقایان بهزاد نبوی و افتخار جهرمی به عنوان نمایندگان دولت ایران و هیات آمریکائی به سرپرستی وارن کریستوفر و با میانجی گری دولت الجزایر انجام شد؛ توافق هائی صورت گرفت که شامل دو مقدمه و 6 قرار داد بود که در دو متن انگلیسی و فارسی تهیه شده بود. هر دو متن را نمایندگان ایران امضا کرده بودند ولی متن فارسی به امضای نماینده آمریکا نمی رسد که البته علت آن را نمی دانم و نمی فهمم چرا طرف ایرانی متوجه این نقص نشده بود. همان زمان گفته می شد که این بیانیهها و قرار دادهای مربوط به آن، اصولا در ردیف بزرگترین قراردادهای بین المللی در زمینه حل و فصل مسائل و اختلافات مالی میان دو کشور در کل تاریخ دیپلماسی جهان است. ما در هیچ دورانی از تاریخ چنین قراردادهائی، چه از لحاظ حجم پولی مورد بحث و اختلاف و نیز از نظر تعداد دعاوی که طرفین علیه همدیگر داشته اند نداشته ایم که میان دو کشور به امضا رسیده باشد. علاوه براین؛ دو بیانیه الجزایر و 6 قرارداد پیوست آنها هم از نظر محتوا و لغاتی که در این قرارداد به کار رفته، در تاریخ اختلافات قضایی دنیا بیسابقه است.
همان زمان یکی از روزنامهها مدعی شده بود در اختلافات میان کشورهای مختلف جهان بر سر مسائل فی مابین و دعاوی که داشته اند، قراردادهائی امضاء شده است، اما نه در این حد و گستردگی. به عنوان نمونه، بعد از شکست مکزیک از آمریکاییها در جنگ میان دو کشور، قراردادی بین آن دو امضاء شد. از نظر حجم اختلافات و توافق ها به پای این قراردادهای الجزیره نمیرسد. علاوه بر این واژههائی و اصطلاحاتی که در این قرارداد علیه ایران به کار رفته، به هیچ وجه قابل مقایسه با قراردادهایی که آمریکا با مکزیک داشت، آن هم بعد از یک جنگ طولانی، که با شکست مکزیک تمام شد، قابل مقایسه نیست.
شما اعتقاد دارید که آمریکائی ها از این که سفارتشان در تهران اشغال شده و تعدادی از کادر دیپلماسی شان به گروگان گرفته شده؛ استقبال کردند؟
ببنید قضیه دو وجه دارد؛ یکی دولت آقای کارتر است و خطر شکست وی در انتخابات پیش رو و دیگری منافع جناحی از سرمایه داران آمریکائی به سرپرستی راکفلر و چیس منهتن بانک و افرادی نظیر نیکسون که از دوستان قدیمی شاه بودند. گروه اول بدون تردید از امر گروگانگیری متضرر شده و در نتیجه نمی توانستند موافق آن باشند. اما گروه دوم؛ همان کسانی هستند که کارتر را تحت فشار قرار داده بودند که به شاه ویزای سفر به آمریکا را اعطاء کند. این ها دقیقا می دانستند که ایرانی ها از سفر شاه به آمریکا آن هم بعد از پیروزی انقلاب؛ خاطره خوشی ندارند. داستان فرار شاه در پی کودتای 28 مرداد که مستقیم از شمال با هواپیمای اختصاصی به همراهی ملکه ثریا به عراق و سپس به رم رفت و چند روز بعد با موفقیت کودتای انگلیسی-آمریکائی و عوامل مستقیم سیا علیه دولت ملی دکتر مصدق؛ به تهران بازگشت؛ هنوز در خاطرهها فعال است. مردم ایران دولت آمریکا را شریک در تمامی مصائبی می دانند که در پی این کودتا بر سرشان آمد.
از کجا با چنین اطمینانی می گوئید که آمریکائی ها خطر راه دادن شاه را به آمریکا و عواقب احتمالی آن را می دانستند؟
عواقب احتمالی نخیر، عواقب قطعی آن را می دانستند. اولا زمانی که اعلام شد یا حتی قبل از آن وقتی احتمال داده شد که ممکن است شاه به آمریکا سفر کند؛ چند یادداشت رسمی از ناحیه وزارت خارجه ایران برای آمریکائی ها فرستاده شد و زمانی که اعلام شد دولت پرزیدنت کارتر با سفر استعلاجی شاه به آمریکا موافقت کرده است؛ دولت ایران رسما به دولت آمریکا هشدار داد و عکس العمل خشمگینانه مردم ایران را در پی این سفر پیش بینی کرده بود. علاوه بر این رسما درخواست کرد؛ ترتیبی دهند تا پزشکان مورد وثوق ایران معاینات طبی از شاه به عمل آورند. با مخالفت مقامات آمریکائی؛ مجددا و از طریق دپلماسی رسمی از آنان خواسته شد مدارک پزشکی شاه را برای اطمینان بخشی ایرانیان به دولت ایران نشان دهند. هیچ کدام را آنها نپذیرفتند. از طرف دیگر سولیوان سفیر آمریکا در تهران نیز همین خطر را بسیار جدی ارزیابی کرده و آن را به اطلاع مقامات وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا رسانده بود. خود من نیز در مقام معاون نخست وزیر، روس لینگن کاردار سفارت آمریکا در تهران را از خطر احتمالی و شورش غیر قابل کنترل مردم انقلابی ایران و نیز دسیسههای قطعی گروههای چپ معاند و تحریکات موثر آنان برحذر داشتم. افزون بر همه اینها کتابهای زیادی در این مدت و در این مورد نوشته شده که همگی به این امر اذعان دارند که دولت آمریکا احتمال چنین خطری را جدی قلمداد کرده بود. حال قاعدتا می پرسید؛ چرا علیرغم این هشدارها و آگاهی ها؛ باز هم به این امر تن در می دهند؟ پاسخ این سوال را باید در خصلت «وطن ناشناسی» سرمایه داری جستجو کنید. برای سرمایه دارانی نظیر صاحبان چیس منهتن بانک و برادران سولیوان و مورگانها؛ فقط و فقط حفظ سود و سرمایه اهمیت دارد و بس. کسانی که چهار میلیارد دلار وام به شاه داده اند و بازپرداخت آن را در پی پیروزی انقلاب با مشکلاتی مواجه میبینند و حتی برخی آن را غیر ممکن دانسته بودند؛ منافعشان ربطی با مصالح آقای کارتر ندارد که در عین حال رقیب انتخاباتی آنها نیز هست و شکست او ضامن پیروزی آنها در انتخابات پیش رو می باشد.
ببخشید؛ یعنی اعتقاد دارید این جریان و این افراد را باید عامل اشغال سفارت آمریکا در تهران دانست؟
هم نه و هم آری. نه؛ بدین معنا که من دانشجویان را مرتبط با این جریان نمی دانم و اعتقاد ندارم که این ها برای تامین منافع آن سرمایه داران چند ملیتی اقدام به چنین امری کرده اند.
و آری از این جهت که گاه شما برای انجام امری افرادی را مامور می کنید و فرماندهی آن را تا حصول به نتیجه در دست دارید. گاهی هم شرایطی را فراهم می کنید و یک سلسله عملیاتی را ساماندهی می کنید که عکس العمل طبیعی آن؛ انجام همان کاری است که منافع شما را به دنبال دارد. در روابط بین المللی و یا در فعالیت های سازمان هائی نظیر سیا یک اصل یا شیوه ای وجود دارد که به آن می گویند تحریک کردن، Provocation یا شانتاژ. یعنی نهادی یا دولتی می خواهد کاری انجام بدهد و به دشمن یا حریفش حمله کند، اما به طور عادی نمی تواند و دنبال بهانه می گردد. می آید طرف مربوطه را تحریک می کند تا او دست به کاری بزند که بهانه ای باشد برای آغاز تهاجم. در مسائل سیاسی، بخصوص در سطح بین المللی از این شیوه، در اشکال گوناگون، فراوان استفاده می شود.
باید این را در زبان سیاست بین المللی فهمید. اگر نفهمیم سرمان کلاه می رود. کاری را انجام می دهیم که ظاهرش ضد آمریکا است اما عمیقاً به نفع آمریکاست. از پیغمبر خدا نقل شده است که اگر می خواهید از شر قومی در امان باشید زبان آنها را یاد بگیرید. در اینجا زبان به معنای ذهنیت و تفکراتشان و شیوه های زندگیشان است. اگر این را در نیابید گول می خورید. در زبان روابط بین المللی این شیوه تحریک بسیار رایج است. مثالی می زنم. شما می بینید که یک ژنرال امریکایی در خاطرات خودش در روزنامه واشنگتن پست می نویسد که تاکتیک ها و شیوه هایی که ایرانی ها در جنگ با عراق به کار بردند در تاریخ بی سابقه است، بی نظیر است، اگر ایرانی ها یک حمله دیگر به صدام بکنند، صدام ساقط شده، تمام منافع ما در خاور میانه بر هم خواهد خورد. اگر این ژنرال امریکایی واقعا" این جور فکر می کند، چرا نمی رود در ستاد ارتششان یا در شورای امنیت ملی خودشان آن را بحث کند؟ چرا می آید در روزنامه مطرح می کند؟ او آن را در روزنامه بحث می کند تا در ایران منعکس شود و تصمیم گیرندگان جنگ در ایران بگویند خوب ببینید امریکا هم متزلزل شده است، ارزش و اثر تاکتیک های جنگی ما را دریافته است. اگر ما یک حمله دیگر بکنیم، صدام کارش تمام است. پس باید جنگ را ادامه بدهیم. چرا در مورد جنگ های دیگر امریکایی ها این گونه سخاوت مندانه به تجلیل نیروهای متخاصم نمی پرداختند؟ این یکی از همان انواع شانتاژو تحریک است.
مثال دیگر می زنم. در زمان مرحوم رجایی در مجلس می گفتند که ریگان گفته ما باید در ایران یک دولت میانه رو روی کار بیاوریم. بعد شروع می کردند به دولت موقتی ها فحش دادن، که شما مورد توجه آمریکا هستید. اما فراموش می کردند که اگر قرار باشد در ایران یک دولت میانه بر سر کار بیاید، از طریق مجلس باید بیاید. یعنی امریکا چشم امیدش به مجلس است. ما که در مجلس اکثریتی نداریم. مخاطب این سخن اکثریت نمایندگان افراطی و تند مجلس هستند. آمریکا با بیان این سخن می خواهد عناصر مشخصی را تحریک کند که در خط افراطی خود بمانند. زیرا این به نفع آنهاست.
در مورد اشغال سفارت آمریکا در تهران هم همینطور است. یک گروه فشاری در امریکا می خواسته این کار صورت بگیرد. کتاب های متعددی هم در آمریکا در این باره منتشر شده است که حاوی مدارک زیادی می باشند. البته بدون اینکه لازم باشد تمام این نوشته ها را تائید نمائیم، معتقدیم خواندن و مطالعه آ نها در روشن شدن ذهن و درک مسائل خیلی مفید و موثرند.
این اسناد نشان می دهد که گروه راکفلر، کیسینجر و نیکسون، کارتر را برای دادن ویزا به شاه ایران تحت فشار قرار دادند. اما چرا؟
در زمان شاه گروهی از بانک ها در امریکا، به محوریت بانک چیس منهتان، 4 ملیارد دلار وام به ایران داده بود. با پیروزی انقلاب وصول این وام در معرض خطر بوده قرار گرفت. راکفلر رئیس و صاحب بانک چیس منهتان یک سندیکای بانکی، با شرکت چند بانک دیگر، درست کرده بود، که مشترکاً وامی را به مبلغ 4 بیلیون دلار به ایران پرداختند. البته در زمانی که این وام را دادند فکر نمی کردند در ایران انقلاب می شود و ممکن است این 4 میلیارد از بین برود. بلکه فکر می کردند یک سفره مرتضی علی پهن است. آن ها هم از آن بهرمند شوند و برای اینکه با هم دعواشان نشود و با هم رقابت نکنند، سندیکایی درست کردند از همه بانکها، که نسبت به میزان سرمایه و قدرت و امکاناتشان از این سفره گسترده بهره ای بگیرند.
بعد از مدتی در ایران انقلاب شد. شوخی نیست که 4 میلیارد یک دفعه از بین برود. کل اعتبار خانواده راکفلر به عنوان یکی از 5 گروه بزرگ سرمایه دار بانکی امریکا در معرض خطر بود. برادران سولیوان و مورگان ها از جمله همین 5 گروه هستند، باید کاری بکنند که این پول زنده شود. چه خطری این پول را تهدید می کرد و چرا؟ چرا فکر می کردند که ممکن است از بین برود؟
دولت جدید ایران می توانست از باز پرداخت این وام سر با ز زند، حتی اگر این وام به دولت ایران داده شده بود و دولت زمان شاه مسئولیت پرداخت آن را پذیرفته بود. دولت ایران می توانست به استناد قاعده فرس ماژور از باز پرداخت آن سر باز زند. {(3) قاعده فرس ماژور را در پی نوشت مصاحبه بخوانید.}
سرمایه داری بی اعتنا به مصالح وطنی در آمریکا می دید ملت ایران علیه شاه انقلاب کرد و آن نظام را سرنگون کرده است. تعهدات شاه برای دولت جدید الزام آور نیست. بنابراین سندیکای بانک های آمریکا دستشان به هیچ کجا بند نبود و نمی توانستند این 4 میلیارد را پس بگیرند. در سایر کشورهابی هم که انقلاب صورت گرفته است سرمایه گزاران خارجی با مشکل عدم بازیافت سرمایه های خود روبرو بوده اند. سرمایه گزاران آمریکا در چین، 40 سال بعد از انقلاب چین، زمانی که نیکسون به چین رفت و روابط عادی برقرار شد، توانستند از هر یک دلاری که در چین داشتند تنها 20 یا 25 سنت پس بگیرند. در کوبا هنوز هم نتوانسته اند دیناری باز پس بگیرند. بانک های آمریکایی می دانستند که به هر دادگاهی بروند نمی توانند ایران را به پرداخت آن وام محکوم و مجبورکنند. چون از طریق روال عادی و دادگاه ها نمی توانستند، باید از طریق دیگری عمل کنند. یکی از آن کارها همین بود که شد. تمام تحلیل های حتی سفارت آمریکا در ایران حاکی از این بوده که اگر شاه را به آمریکا ببرند، به سفارت حمله می شود. بانک داران می گفتند چه بهتر. این فرصت خوبی برای آنها خواهد بود. بعضی ها ممکن است بگویند که با این کار احساسات و پرستیژ امریکا در دنیا به خطر می افتد. اما همه می دانیم که سرمایه دارانی در چنین قد و قواره نه دین دارند و نه وطن. شما می دانید که کمپانی های چند ملیتی برای اینکه به دولت هایشان مالیات ندهند، در جاهای دیگر، در پاناما یا در لیشتن شتاین و یا در لوگزامبورگ و سوئیس ثبت شده اند. برای آنها مسئله مهم و عمده گردش سرمایه و پولشان و سودشان است و برای زنده کردن سرمایه های خود دست به هر کاری می زنند.
این را هم متذکر شوم که این موضوع ادعای تنها من نیست. مدارک و مستندات زیادی و کتابهای متعددی در این مدت در این باره نوشته و منتشر شده اند که همه ابعاد مختلف این امر را نشان می دهند.
آنچه اینجا می توانم با تاکید بیان کنم این است که اگر دانشجویان ما حد اکثر بعد از اشغال سفارت؛ به گروگان گیری متوسل نمی شدند؛ و فقط به دنبال سر نخ دخالت های آمریکا در امور داخلی ایران می رفتند؛ شاید مسئله به اینجا کشیده نمی شد و اموال ایران بلوکه نمی گشت.
البته دانشجویان پیرو خط امام استرداد شاه را نیز از جمله مطالبات خود قرار داده بودند.
بله؛ ولی کمی شناخت تاریخ و کمی هوشیاری سیاسی لازم بود تا بدانیم که آمریکا هرگز شاه را به ایران مسترد نمی کرد. آنها باید ملاحظه دیگر دوستانشان را در منطقه؛ نظیر شاه و شاهزادگان سعودی و دیگر سران دست نشانده خود در منطقه و در دیگر نقاط جهان را می کردند. وانگهی خود دانشجویان در گفتارهایشان سقوط یا به زیر کشیدن دولت را اهم اهداف خود دانسته و استرداد شاه را تازه پس از اشغال سفارت و آن هم شرط آزاد کردن گروگانها ذکر کرده بودند.
این مطلب را هم اضافه کنم که در خلال سفر آقای دکتر یزدی وزیر خارجه ایران به سازمان ملل متحد برای شرکت در سی و چهارمین اجلاس مجمع عمومی، وزیر امور خارجه آمریکا، سایروس ونس، در راس هیاتی به دیدن آنها آمد. درطی مذاکرات، ونس تاکید کرد که دولت آمریکا انقلاب و دولت جدید را به رسمیت شناخته است. هیات ایرانی در همین مذاکرات از آنها می خواهد کسانی را که در ایران مرتکب جنایت شده و تحت تعقیب هستند و به آمریکا فرار کرده اند را دولت آمریکا به ایران تحویل دهد. بعضی ها را هم، که در آتش زدن سینما رکس آبادان نقش داشتند نام می برند. مدارک این شخص در اداره محرمانه گذرنامه وجود داشت و معلوم بود در چه تاریخی و با چه نام و گذرنامهای از ایران محرمانه خارج شده و در کجای کالیفرنیا زندگی می کند. البته لازم به یادآوری است که تا آن زمان قراردادی بین ایران و آمریکا برای استرداد مجرمین وجود نداشت.
نمایندگان آمریکا در این دیدار اصل مطلب را رد نکردند ولی گفتند این امر تابع مقررات ویژه ای است و باید با مقامات قضایی خودشان مذاکره کنند. دولت موقت پیرو مذاکرات نیویورک از طریق وزارت خارجه و طی یادداشت های رسمی از نمایندگان دولت آمریکا خواست شاه و اموال خاندان سلطنتی را به ایران برگردانند. این اقدامات در جریان بود که ماجرای اشغال سفارت و مسئله گروگانگیری پیش آمد و قضیه شکل و حالتی دیگر به خود گرفت.
آقای دکتر! در برخی گزارشات آمده بود که اشغال سفارت امریکا و بویژه امر گروگانگیری؛ تاثیرات مخربی در جامعه آمریکا بر جای گذارده و افکار عمومی شان را حتی علیه روشنفکران خودشان گردانده است. نظرتان در این باره چیست؟
می دانید که جنگ ویتنام و نقش امریکا در این جنگ؛ موجب تغییراتی در زمینه های اجتماعی در بین روشنفکران امریکا و پیدایش جنبش ضد جنگ و اعتراض شدید مردم به دخالت امریکا در ویتنام و در سایر کشورها شد.
در تاریخ امریکا شاید سابقه نداشت که مردم، دریک راهپیمایی و گرد همائی بزرگ 500 هزار نفری در شهر واشنگتن جمع بشوند و علیه جنگ ویتنام تظاهرات کنند. سابقه نداشت که دانشجویان امریکایی آنقدر در این مبارزه سیاسی درگیر شوند که دولت، یعنی پلیس دولت مجبور شود وارد دانشگاه کنت بشود و دانشجویان کنت را به گلوله ببندد و شش هفت نفر را بکشد. سابقه نداشت که جوانان امریکایی به عنوان اعتراض به جنگ ویتنام، کارت آماده به خدمت سربازی خود را به طور علنی و گروهی در مجامع عمومی آتش بزنند. مجموعه اینها یک آگاهی جدید سیاسی را در مردم امریکا بوجود آورد، که از نظر تغییرات در مناسبات قدرت حائز اهمیت بسیار بود. این یعنی جامعه امریکایی تجربه جدیدی از دخالت امریکا در کشورهای دیگر پیدا می کند، یعنی جنبش علیه سیاست ها و عملکرد های دولت آمریکا وارد سرزمین خود آمریکا شده است. اگر مردم امریکا از آنچه دولتشان در دنیا انجام می دهد، اگاهی پیدا بکنند علیه کارهای خلاف دولتشان می ایستند.
یکی از پیامدهای جنگ ویتنام و شکست مفتضحانه امریکا دراین جنگ بروزپدیده اجتماعی – روانی معروف به سندرم ویتنام است. مردم آمریکا به داشتن غرور شناخته شده اند. شکست آمریکا در این جنگ به غرور جمعی مردم آمریکا آسیب وارد آورد.
جنبش ضد جنگ و سندروم ویتنام، در صورت ادامه می توانست زمینه ساز تغیییرات بسیار گسترده ای درسیاست خارجی دولت امریکا بشود. در دهه اول و دوم قرن بیستم سیاست خارجی امریکا بر پایه انزوا طلبی یا Isolationism بود، سیاستی که می گفت به ما چه مربوط است که در دنیا چه می گذرد. جنگ جهانی دوم پایان عصر این سیاست بود.
جنگ ویتنام و پیامدهای آن موجب فشارها و بحث های جدیدی شد مبنی بر اینکه سیاست خارجی امریکا باید برگردد به همان حالت عدم دخالت در امور داخلی کشورها یعنی همان اصل انزوا طلبی. اگر مردم ویتنام می خواهند یک دولت کمونیستی داشته باشند به ما چه مربوط است؟ مردم ایران می خواهند یک حکومت اسلامی داشته باشند و دست دزد را از چهار انگشت یا از ارنج بزنند به ما چه مربوط است. ما چرا دخالت می کنیم؟ ما نباید دخالت کنیم. طرح این بحث ها و نظرها و اعمال فشار بر دولت امریکا و محدود کردن دخالت هایش در کشورهای دیگر برای کشورهای دنیای سوم ، که از دخالت های دولت آمریکا رنج می بردند یک حرکت مفید و امیدوار کننده ای بود.
گروگان گیری و ادامه آن تا 444 روزاین وضعیت را به کلی بر هم زد. آن دستاورد ها را از بین برد و موجب روی کار آمدن دست راستی ترین دولت ها در آمریکا، شد؛ امری که آثار شوم آن را در همین خاورمیانه و شمال آفریقا و در مبارزه با افراط گرائی و تروریسم مشاهده می کنیم. روندی که تبعات آن را در ایجاد اجماع جهانی علیه حقوق اولیه کشورمان مشاهده می کنیم و آثار ویرانگر آن را بر اقتصاد ایران شاهد هستیم.
اخیرا آقایان شمس اردکانی از مذاکرات دیپلماتیک شما با آمریکا از طریق آلمانها خبر داده بودند.{اینجا} آقای زنگنه هم معتقد بودند که مذاکرات شما مهمتر از مذاکرات آقای شمس با شخصی به نام آندریانگ بود. در این باره کمی توضیح می دهید؟
بله. البته ماجرای مذاکرات من با مذاکرات آقای شمس متفاوت بود. ایشان مذاکراتشان با آمریکا برای برقراری روابط مجدد بود که گفته بود بهزاد نبوی شبانه رای آقای رجایی را علیرغم نظر موافق آقای بهشتی زد؛ اما من برای حل مساله گروگانها از کانال آلمان با آمریکا وارد مذاکره شدم.
احزاب و شخصیتها - نخستین گفت و گوها درباره آزادی گروگانهای آمریکایی پس از ماجرای 13 آبان در آلمان و توسط صادق طباطبایی صورت گرفت.
سید صادق روحانی – نسرین وزیری : پس از اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام از چند کانال برای مذاکره با آمریکا اقدام شد. نخستین تلاشها در این باره را سید صادق طباطبایی که در آن موقع سخنگوی دولت موقت بود از طریق آلمان انجام داد. مذاکراتی که در تاریخ جمهوری اسلامی کمتر به آن اشاره شده و تنها ردپای آن را در بعضی خاطرات شفاهی یا مکتوب برخی چهرههای ایرانی و نیز خاطرات دیپلماتهای آمریکایی طرف مذاکره میتوان پیدا کرد. صادق طباطبایی که برادر زن مرحوم سید احمدخمینی هم هست از افراد مورد وثوق بیت امام و نیز دولت موقت بود. او در گفت و گویش با خبرآنلاین ضمن تشریح مذاکرات و توافقات خود با طرف آمریکایی در آلمان انتقادات صریحی را به گروه مذاکره کنندهای وارد میکند که بیانیه الجزایر را امضا کردهاند.
او که پیش از آغاز جنگ تحمیلی نامه ای 25 صفحه ای با موافقت کارتر را کسب کرده که متضمن پذیرش چهار شرط امام خمینی (ره) بود، همان زمان شکست مذاکرات الجزیره را پیش بینی کرده بود اما به گفته وی، فضای انقلابی آن زمان هیچ اقدامی در مخالفت با حرکت دانشجویان تسخیر کننده سفارت آمریکا را برنمی تابید. او اگرچه از ذکر برخی اسامی پرهیز دارد اما از دانشجویان تسخیر کننده نام می برد و به نقد مواضع سه دهه پیش آنها در «زمین زدن دولت موقت» می پردازد.
طباطبایی با خاطره ای از حضورش با دستمال گردن نزد امام (ره) و نظر ایشان درباره تراشیدن صورتش، گفت و گو با ما را آغاز کرد و از اینکه کثیف و نامنظم بودن از جلوههای انقلابی بودن شده است، انتقاد و چنین ظاهرسازیهایی را کار افراد چپ عنوان کرد و گفت: قبل از انقلاب و در اروپا آنها درس خواندن را عملی ضد انقلابی میخواندند و میگفتند که تا زمانی که دولت کارگری سرکار نباشد، افراد درس خوانده در خدمت نظام سرمایه داری خواهند بود و این کمک به استثمارکنندگان است! آنها میگفتند الان باید مبارزه کرد تا انقلاب شود و بعد از آن اگر فرصتی شد درس بخوانیم. وقتی انقلاب شد، این آقایان که درس نخوانده بودند؛ با تاکید بر اینکه «تعهد خیلی مهم است» میخواستند زیرآب اصل تخصص را بزنند! نتیجه آن را هم که میبینید. همین شلختگیهای ظاهری این روزها به اسم انقلابی گری در ادامه همان تفکر است.
صادق طباطبایی علاوه بر آنکه با بیت امام نسبت فامیلی دارد، خواهر زاده امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز هست. اگرچه بهانه ما برای این گفت وگو ماجرا گروگان گیری سفارت آمریکا بود اما از او درباره جریانات مخالف امام صدر در ایران نیز پرسیدیم.
مشروح این گفت و گوی 18 هزار کلمه ای که در قالب 56 پرسش و پاسخ پیش روی شماست را در ادامه بخوانید:
***
سفارت آمریکا دوبار اشغال شد. بار اول که این اتفاق افتاد امام مخالف آن بودند. درست است؟
تا قبل از آنکه دانشجویان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را اشغال کنند، دوبار این سفارتخانه اشغال شد. یک بار در دی ماه 57 و قبل از انقلاب و بار دوم در 24 بهمن یعنی دو روز بعد از پیروزی انقلاب بود.
خبرگزاری ها رویداد روز 25 /11/57 را چنین گزارش کردند: " در ساعت 30/10 صبح روز 25 بهمن در همان زمانی که مهندس بازرگان وزیران و معاونین خود را به خبرنگاران معرفی می کرد، یک گروه از افراد مسلح به سفارت آمریکا در تهران حمله بردند. دو ساعت تیراندازی مدام ادامه داشت، تفنگ داران دریایی آمریکا سنگر گرفته در داخل سفارت با شلیک گازهای اشک آور مانع از ورود مردم به داخل محوطه می شدند. چند تنی که خود را از نرده ها بالا کشیدند و به داخل انداخته بودند، از درهای دیگر رانده می شدند. در همان زمان سولیوان سفیر آمریکا می کوشید تا از اعضای دولت موقت کسانی را پای تلفن بکشد که سرانجام موفق شد. دقایقی بعد سولیوان از اتاق خود بیرون آمد به تفنگ داران دستور داد تیراندازی نکنند. در این زمان چریک ها وارد ساختمان شده بودند و از همه می خواستند که دست هایشان را روی سر بگذارند. همه افراد در سفارت تسلیم شدند. اما دقایقی بعد دکتر یزدی از سوی دولت وارد صحنه شد. "
گزارش اشغال سفارت آمریکا به دفتر نخست وزیر در مدرسه رفاه و دفتر امام در مدرسه علوی می رسد.
آقای دکتر یزدی به درخواست مهندس بازرگان با امام دیدار می کند. در آنجا متوجه می شود که امام نیز در جریان امر قرار گرفته اند. آقای دکتر یزدی اهداف احتمالی این اشغال و پیامدهای سیاسی آن را برای انقلاب اسلامی و دولت جدید مطرح کرده و توضیح می دهد حال که انقلاب پیروز شده است و در مرحله انتقال و تثبیت دستاوردها هستیم؛ نباید اجازه دهیم برخی از کارهای ظاهراً انقلابی و افراطی، دولت انقلاب اسلامی را با مشکلات و موانع ناخواسته روبرو سازد. امام ضمن تأیید این دیدگاه از ایشان می خواهند که برود و به هر ترتیب ممکن غائله را ختم کند. به درخواست دکتر یزدی امام، به حاج مهدی عراقی دستور دادند که با آقای مهدوی کنی در کمیته مرکزی انقلاب تماس گرفته و از ایشان بخواهد از نیروهای داوطلب مسلح، از اعضای کمیته ها تعدادی در اختیار دکتر یزدی گذاشته شود تا در صورت لزوم از آنها برای رفع مشکل استفاده کند. سه گروه معرفی شدند. به آنها تأکید شد که می بایستی تحت امر دکتر یزدی باشند. آقای یزدی با این نیروها وارد سفارت شدند و می بینند. آقای سرهنگ رحیمی از دژبانی مرکز نیز در آنجا حضور دارند. به دستور دکتر یزدی در همان آغاز کلیه درهای ورودی و خروجی سفارت بسته می شود و سپس دستور شناسایی کلیه کسانی را می دهد که وارد محوطه سفارت شده اند. جالب توجه این بود که با شروع همین اولین قدم، مهاجمین به تدریج و به سرعت و بدون هیچ گونه مقاومتی محوطه را ترک کردند و از لا به لای میله ها و از بالای میله ها به بیرون گریختند. از همان لحظه ورود به محوطه و ارزیابی افراد مهاجم، یک حس ششمی به آقای یزدی می گفت که مهاجمین اعضای هیچ یک از گروه های انقلابی داخلی، نیستند. اما در آن لحظات حساس مهمترین مسئله دولت، بیرون راندن مهاجمین و اطمینان از سلامتی کارکنان سفارت بود. به خوبی می دانستیم که اولاً امنیت کارمندان سفارتخانه های خارجی در هر کشوری برعهده دولت میزبان است. ثانیاً، محوطه هر سفارتی به منزله سرزمین و خاک کشور مربوطه می باشد و ورود و تجاوز به آن، در واقع تجاوز به خاک آن کشور محسوب می شود. به همین علت، در اکثر سفارتخانه های خارجی در کشورهای مختلف، بر حسب مورد، عده ای نیروی مسلح آن کشور به پاسداری از آن سفارت می پردازند، اما در داخل سفارت مستقر می باشند.
با خروج تقریباً کلیه مهاجمین و ناپدید شدن آنان، به درخواست آقای یزدی آقای سولیوان که با تعدادی از کارمندان در یکی از اطاق ها زندانی شده بود، به همراه ایشان به سالن مرکزی ساختمان سفارت رفته سپس از مأمورین مسلح همراه خود می خواهد که به همراه یکی از کارمندان سفارت، به تمام اطاق ها و ساختمان های سفارت سر بزند و تمام اعضای سفارت را به سالن مرکزی بیاورند. این کار مدتی به طول انجامید. کارمندان سفارت در اطاق های متعدد پناه گرفته بودند.
هنگامی که سولیوان در پاسخ پرسش نماینده دولت به وی اطمینان داد که تمام اعضای سفارت سالم و در سالن مرکزی حضور دارند، ضمن صحبت کوتاهی از جانب دولت ایران به خاطر مشکل بوجود آمده پوزش می خواهد. این پوزش خواهی از نظر ما یک ضرورت دیپلماسی بود زیرا که انقلاب پیروز شده بود و دولت انقلابی بر سر کار آمده است و این دولت بایستی نشان بدهد که قادر است در چهارچوب مقررات شناخته شده بین المللی مسئولیت های خود را در حفظ امنیت اتباع خارجی، خصوصاً دیپلمات ها انجام بدهد. آقای دکتر یزدی پس از پایان این مأموریت، بلافاصله برای دادن گزارش عملیات به امام به مدرسه علوی و سپس برای مهندس بازرگان به مدرسه رفاه می رود. هم آقای خمینی و هم آقای مهندس بازرگان اقدام انجام شده را تأیید و از وی تشکر کردند.
از سه گروه مسلحی که به همراه ایشان به سفارت آمده بودند، یک گروه برای حفظ امنیت سفارت در محوطه باقی ماند و دو گروه دیگر از سفارت خارج شدند. گروه محافظ علی الاصول می بایستی در بیرون از محوطه سفارت وظیفه حفاظتی خود را انجام بدهد، اما سولیوان با ابقای آنان در محوطه سفارت هم موافقت کرد. رهبر این گروه، کسی بود که بعدها به "ماشاءالله قصاب" معروف شد. متأسفانه استقرار این نیرو در داخل سفارت موجب بروز مشکلات فراوانی شد. رفتار این فرد و گروهش با معیارهای اسلامی فاصله داشت. آنها با دریافت پول از مراجعین ایرانی، برای گرفتن ویزا از حضور خود سوء استفاده می کردند؛ بعضاً مشروبات الکلی نیز مصرف می کردند. رفتار آنها موجب شکایت مسئولان سفارت شد. اما آنها حاضر به ترک محوطه سفارت نبودند. در زمانی که آقای دکتر یزدی در وزارت امور خارجه بود و سولیوان هم از ایران رفته و ناس کاردار سفارت و عهده دار امور شده بود. با افزایش شکایت ها و رفتارهای غیر اسلامی، درنهایت با موافقت و دستورآیت الله مهدوی کنی، رئیس کمیته مرکزی انقلاب اسلامی ایران ماشاءالله قصاب و گروهش از سفارت بیرون کشیده شدند. سپس برای حفاظت از سفارت، که هنوز در معرض حمله بود، از نیروهای مسلح دژبان مرکزی، که زیر نظر سرتیپ رحیمی قرار داشت استفاده شد و آن هم در بیرون از ساختمان سفارت. افراد مسلح این نیرو کاملاً منضبط بودند و مقررات را رعایت می کردند. علاوه بر این مأمورین مسلح، برطبق یک برنامه خاص مرتب جابجا می شدند و هیچ گروهی برای مدت طولانی در این مأموریت باقی نمی ماندند.
در این حمله خساراتی به سفارت آمریکا وارد شده بود که مقامات آمریکائی انتظار داشتند که ایران، در چهاچوب مقررات بین المللی نسبت به جبران این خسارت و هم چنین اموال و اثاثیه اداره اطلاعات آمریکا که در اختیار کمیته انقلاب بود، اقدام نماید.
این ماجرا ظاهرا به پایان می رسد اما تحقیقت وزارت امورخارجه مان برای روشن شدن مسئله به نتایج جالبی می رسد.
برای ما در دولت موقت روشن بود که حمله به سفارت آمریکا در تهران یک رویداد مستقل و بی ارتباط با برنامه های راهبردی برخورد با انقلاب اسلامی ایران و مقابله با نظام نمی توانست باشد. مطالعات انقلاب های گذشته در جهان به ما نشان می داد که وقتی انقلابی پیروز می شود، قدرت های شکست خورده از انقلاب از راه های گوناگون به مقابله با انقلاب ادامه می دهند تا آن را به زانو در آورند و یا در راستای منافع خود آن را مهار کنند. بعداز پیروزی انقلاب ایران این پرسش برای ما مطرح بود که آمریکا، انگلیس و اسرائیل و نیز اتحاد جماهیر شوروی که طی 25 سال، از کودتای 28 مرداد سال 1332 تا بهمن 1357، در ایران قدرت فائقه و همه کاره و فعال مایشاء بوده اند، چه برنامه هائی را برای از پا در آوردن و یا مهار انقلاب ایران در دست اجرا دارند.
اسناد و مدارک فراوان حاکی از آن بود که این قدرت ها برای پیش گیری از بروز و پیروزی انقلاب هر کار را می توانستند انجام دادند. اما موفق نشدند. بخشی ازعدم موفقیت آنان به علت نا همآهنگی میان خود این دولت ها و بخشی نتیجه عملکرد فعالان جنبش انقلابی ایران و درایت و خردورزی رهبری انقلاب بود.
اما حال که انقلاب به پیروزی رسیده؛ نمی توان خوش خیال بود و خود را از شر دشمنان خارجی و عوامل داخلی شان مصون انگاشت.
در بین افرادی که آن روز در سفارت حضور داشتند خانمی بود به نام ماری الن شنایدر که نام او در زمره کارکنان و دیپلمات های سفارت خانه در وزارت خارجه ثبت نشده بود. این خانم چه کسی بود و آنجا چه می کرد؟
دو روز قبل از اشغال سفارت آمریکا؛ یعنی دقیقا در 22 بهمن 1357؛ مقارن با اعلامیه بیطرفی ارتش؛ گروهی به زندان قصر حمله برده و تحت عنوان ازادی زندانیان سیاسی؛ زندانیان و از جمله سه آمریکائی را آزاد می کنند. یکی از این سه نفر، خانم ماری الن شنایدر است؛ همان کسی که در اشغال سفارت در 24 بهمن در میان حاضران حضور داشت و از کارکنان و دیپلمات های شاغل در سفارت به حساب نمی آمد.
از ماجرای حمله به زندان قصر در 22 بهمن در روز پیروزی انقلاب خاطره ای دارید؟
نتیجه تحقیقات وزارت خارجه حاکی از این بود که چند روز بعد از این ماجرا روزنامه اطلاعات به نقل ازخبرگزاری فرانسه از دالاس (تگزاس – آمریکا) اولین گزارش از این رویداد را منتشر کرد.
روس پرو مدیر موسسه " الکترونیک داتا سیستمز" آمریکا در یک مصاحبه اعلام کرد که برای بسیج و تحریک جمعیت جهت حمله به زندان قصر (که دو نفر از کارمندان این موسسه در آنجا زندانی بودند) به عده ای کمک مالی کرده است. این مصاحبه با حضور دو آمریکائی آزاد شده، لیگود و شیاپرون در دالاس انجام شده است. او در این مصاحبه تاکید کرد که توانسته است به این وسیله روز 11 فوریه یعنی روز سقوط دولت بختیار و قدرت گرفتن "آیت الله خمینی"، این دو نفر را آزاد کند.
پرو به دنبال سخنان خود اضافه کرد: ایران برای آزادی این دو مهندس آمریکائی که از 28 سپتامبر در زندان قصر بازداشت بودند در خواست 12 ملیون و 750 هزار دلار وثیقه کرده بود. پرو گفت: ما ترجیح دادیم این وثیقه را بپردازیم. اما تلاش ما به علت مختل شدن سیستم بانکی ایران به نتیجه نرسید. ما به این نتیجه رسیدیم که دولت آمریکا نمی تواند برای آزادی این دو نفر کار ی انجام دهد. از این رو با عده ای برای حمله به زندان قصر تماس گرفتیم. راس پرو تا پایان عملیات در ترکیه ماند. اجرای این عملیات را به یک واحد کماندوئی 15 نفره واگذار کرده بود که سیزده نفرشان از کارمندان ای دی اس بودند و رهبری آن را یک سرهنگ 60 ساله که در جنگ ویتنام عده ای از سربازان آمریکائی را از یک اردوگاه نزدیک هانوی آزاد کرده بود، به عهده داشت. وی سپس با همکاری برخی از ایرانیانی که سابقه همکاری با آمریکایی ها را در کودتای 28 مرداد 1332 داشتند، در همان روزهای پرآشوب انقلاب تظاهراتی را در تهران به راه می اندازند و با شعار "زندانی سیاسی آزاد باید گردد"، به زندان قصر حمله و آن را اشغال و سپس همه زندانیان از جمله آن دو نفر آمریکایی را آزاد می سازند.
علاوه بر این دو آمریکایی، یکی از کارمندان شرکت بل هلیکوپترسازی آمریکایی در ایران، به نام اشنایدر (Mary Ellen Schneider) نیز از سال 1356 زندانی شده بود. {(1) برای اطلاع از جزئیات قرارداد ایران با این شرکت آمریکایی به پی نوشت این مصاحبه مراجعه کنید}.
آن گاه این مجموعه، طرح حمله به سفارت آمریکا را به اجرا در می آورند. به موجب اسناد موجود در اداره حقوقی وزارت امور خارجه، که در زمان دولت موقت بررسی شد، گردش کار و پرونده این افراد به قرار زیر است:
1- متعاقب بازداشت نامبردگان از طرف دادسرای دیوان کیفر به اتهام شرکت در کلاه برداری و صدور قرار وثیقه جمعاً به مبلغ 90 میلیون تومان (پرونده شعبه دادسرای دیوان کیفر) و متعاقب مذاکرات مقامات سفارت آمریکا با وزارت امور خارجه برای سپردن وجه الضمان به منظور آرادی متهمین از زندان - آقای چارلز ناس وزیرمختار سفارت آمریکا در تاریخ 18 بهمن 1357 (7فوریه1979) طی نامه ای به وزارت امور خارجه اطلاع داد که شرکت الکترونیک داتا سیستم مبلغ 12793784 دلار به منظور تأمین وجه الضمان نزد دولت آمریکا به امانت سپرده است و دولت آمریکا متعهد می شود اگر متهمین آزاد شوند و اجازه خروج از ایران به آنها داده شود- کوشش نماید در مواقع لزوم متهمین در دادگاه های صالحه ایران حاضر شوند و اگر ظرف 45 روز از تاریخ تقاضای کتبی مقامات ایرانی در دادگاه حاضر نشدند دولت آمریکا تا مبلغ 30 میلیون تومان در مورد آقای گیلورد 60 میلیون تومان در مورد آقای Chiapparone از محل وجه الضمان مذکور به دولت ایران بپردازد مشروط بر اینکه عدم حضور متهمین در دادگاه ناشی از فوت یا بیماری یا اوضاع و احوال خارج از اراده آنها نباشد. طبق نامه وزیر مختار سفارت آمریکا مبلغ وجه الضمان به مدت یک سال (ظاهراً از تاریخ آزادی متهمین) برای منظور فوق در اختیار دولت آمریکا خواهد بود.
2- طبق نامه دادسرای دیوان کیفر و گزارش خبرگزاری های بین المللی متهمین در تاریخ 23/11/57 موفق به فرار از زندان قصر شده و چندی بعد از مرز ایران خارج می شوند. در تعقیب گزارشات رئیس اداره چهارم سیاسی وزارت امور خارجه در تاریخ 5/12/57 با آقای چارلز ناس ملاقات نموده و موضوع فرار متهمین و تعهد دولت آمریکا در خصوص وجه الضمان را با وی در میان می گذارد. وزیرمختار آمریکا اظهار می دارد که سفارت در فرار نامبردگان دخالتی نداشته و موضوع تعهد نیز پس از فرار متهمین به صورت دیگر درآمده است.
3- طبق اظهار بازپرس، مقامات آمریکایی چند روز قبل از فرار متهمین به بازپرسی مراجعه کرده و آمادگی خود را برای سپردن وجه الضمان اعلام داشته اند، لکن به علت بسته بودن بانک ها در آن روزها انجام این امر میسر نگردید.
4- با توجه به مراتب فوق و اینکه مقامات شرکت ای. دی. اس و دولت آمریکا علی الاصول قرار صادره از دادسرای دیوان کیفر را دائر بر لزوم سپردن وجه الضمان پذیرفته بودند، به نظر می رسد که فرار متهمین از زندان نمی تواند سالب تعهد کتبی سفارت آمریکا در این خصوص گردد. لذا با تسریع در رسیدگی به پرونده متهمین و مذاکره با مقامات سفارت آمریکا در تهران ممکن است دولت آمریکا را به مسئولیتی که در این خصوص به عهده گرفته متوجه ساخت و از آن برای تخفیف ادعای مبالغه آمیز شرکت مذکور علیه دولت جمهوری اسلامی و سازمان تأمین اجتماعی استفاده نمود.
5- از قرار اطلاع متهمین نه فقط در موقع انعقاد در اجرای قرارداد مرتکب کلاه برداری شده اند بلکه مبالغ هنگفتی نیز به عناوین مختلف رشوه داده اند. با توجه به اینکه این عمل طبق قانون Foreign corrupt practices act of 1977 آمریکا نیز جرم محسوب شده و در آمریکا قابل مجازات است، لازم است در مذاکرات به این موضوع نیز اشاره شود و در ادعای متقابل در دادگاه آمریکایی وکلای ایران اسناد و مدارک مربوط به اعمال خلاف مذکور را ارائه دهند.
نظر اداره حقوقی وزارت امورخارجه (مرحوم دکتر عزالدین کاظمی) در دولت موقت این بود که برای تبادل نظر و استفاده از ادله و مدارک لازم در مذاکرات با مقامات سفارت آمریکا در تهران و دادگاه های ایران، جلسه ای با حضور بازپرس شعبه 17 دیوان عالی کیفر و نمایندگان سازمان تأمین اجتماعی در وزارت امور خارجه تشکیل گردد. اما با استعفای دولت موقت، این پرونده نظیر سایر پرونده های مشابه مسکوت ماندند. {(2) گزارش رسانه های آمریکایی از این رویداد را در پی نوشت این مصاحبه بخوانید}
چرا امام با تسخیر سفارت در 24 بهمن 57 مخالف بودند اما تسخیر 13 آبان سال بعد را تایید کردند؟
بعد از انقلاب، ما کشوری بودیم که دارای دولت بود و تعهدات بین المللی داشت. دولتها هم متضمن جان و مال اتباع خارجی هستند و دولت موظف به حفظ امنیت دیپلماتهای خارجی مستقر در سفارتخانهها است. اینکه روز دوم بعد از انقلاب بزنیم زیر همه عرف بینالمللی، تصویر بدی از انقلاب ایران ارائه میداد. به همین دلیل هم امام خمینی(ره) با این مساله مخالف بودند و تاکید داشتند که از این کار جلوگیری شود. فقط هم در مورد سفارت آمریکا چنین نظری نداشتند. موارد دیگری هم در آن زمان بود اما امام تاکید داشتند که مطابق عرف بینالملل باید رفتار شود.
یادم هست زمانی که آقای رجایی نخست وزیر شد، نخست وزیر افغانستان به ایشان در تلگرافی تبریک گفتند. آقای رجایی هم با لحن تندی پاسخی به این مضمون داد که سعی کنید طرف مردمتان باشید و اینقدر با شوروی ارتباط نداشته باشید و .... ایشان در پاسخ، آموزش انقلابی به طرف افغانی داده بود. امام ایشان را احضار کردند و گفتند این حرفها چیست که زدهاید؟ شما الان مقام رسمی کشور هستید و باید در چارچوب عرف بینالملل حرکت کنید. حساب من طلبه با شما فرق میکند! امام این مسائل را رعایت می کردند.
پس چرا نسبت به تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان 58 نظر مثبتی داشته و آن را انقلاب دوم خواندند؟
به امام اطلاع داده شد که به نظر میرسد سفارت آمریکا مقر جاسوسی است و در تمام آشوبهای داخل کشور، بخصوص مسائل کردستان و نقاط مرزی، دست دارد. وقتی سفارتخانهای در امور داخلی کشوری که در آن مهمان است، دخالت میکند یعنی خلاف عرف دیپلماتیک عمل کرده است. بنابراین با اشغال آن و کشف عوامل آن میتوان وارد عمل شد و این موضوع را اثبات کرد.
البته وقتی این حادثه اتفاق افتاد، امام اصلا در جریان نبودند. لفظ «انقلاب دوم» را هم همان روز به کار نبردند. آقای موسویخوئینیها نقل کردهاند که بچههای دانشجو میروند خدمت ایشان و میگویند که میخواهند این کار را بکنند. ایشان هم موافقت می کنند و در مقابل درخواست دانشجویان که از او میخواهند این موضوع را با امام درمیان بگذارد، میگوید که این کار را نمی کند، چون قطعا امام مخالفت میکند. از این رو به دانشجویان می گوید که شما بروید و این کار را بکنید، اگر امام مخالفت کرد، بیایید بیرون و اگر هم شرایط عوض شد و امام موافقت کرد که همان جا بمانید.
وقتی که دانشجویان به سفارت میروند و به مدارکی دست مییابند که نشان میدهد امریکاییها در امور داخلی ایران دخالت کرده و در ناامنی ها دست دارند، امام با این اقدام موافقت کرده و گفتند که خوب جایی را گرفتید. اسناد و مدارک را جمع آوری کنید.
پس از آن برخی که مخالف تسخیر سفارت امریکا بودند گفتند که بخشی از کار ویژه سفارتها همین اقدامات اطلاعاتی و امنیتی است و اگر به سفارتخانههای دیگری هم مراجعه میشد، ممکن بود چنین مدارکی به دست بیاید.
بله همین طور است. سفارتخانههای ما هم در تمام دنیا این کار را میکنند. اما آن موقع شرایط انقلاب و اضطراب های اولیه بود که نظام هنوز تثبیت نشده بود و همه جا پر از بحران و التهاب و تحریک بود. نظامی که هنوز جا نیافتاده بود، در معرض خطر بود و طبیعی است که حافظین آن حساس باشند. البته علی رغم همه این ها من معتقدم که ذهنیت سالمی برای امام ایجاد نکردند.
منظورتان چه کسانی هستند؟
فرقی نمیکند. ببینید وقتی ما 14 معصوم را قبول داریم یعنی بقیه انسانها جایز الخطا هستند. ممکن است شرایطی پیش بیاید و ذهنیتی ایجاد شود و تصمیمی اخذ شود که در آن مقطع درست به نظر برسد. اما بعدها مشخص شود که این تصمیم از جوانب دیگر درست نبوده است. به نظرم این هم از همان موارد است. بخصوص که تبعات بعدی آن و حوادثی که در طول این مدت اتفاق افتاد و رفتار دانشجویان در آن زمان، نشان میداد که این گونه نباید می شد.
شما که سخنگوی دولت موقت بودید، کی در جریان این موضوع قرار گرفتید و چرا دولت موقت علی رغم نظر مثبت امام با این تسخیر، استعفا کرد؟
دولت هم در همان لحظات اول در جریان این موضوع قرار گرفت. آقای بازرگان قبل از 13 آبان 58، سه بار استعفا داده بود. چند هفته قبل از این ماجرا در جلسه مشترک دولت با شورای انقلاب، آقای بازرگان، شرایط کشور را تشریح کرد و در مقدمه سخنان خود خطاب به شهید بهشتی گفت که «اوضاع کشور خیلی بحرانی است و برای حل این مساله پیشنهادی دارم. اگر اوضاع کشور را میدانید که دیگر طرح موضوع نکنم و درباره پیشنهادم حرف بزنم، اگر هم نمی دانید که من شرایط را تشریح کنم.» همه گفتند که اوضاع کشور را میدانیم و او پیشنهادش را مطرح کرد که دولت استعفا دهد و دولت شورای انقلاب تشکیل شود تا در یک کانال از سوی افرادی که کاملا هماهنگ و قابل اعتماد هستند، تصمیم گیری شود. قرار شد این موضوع با امام در میان گذاشته شود تا در شرایط مقتضی این تصمیم اتخاذ و عملی شود. اما پس از آن بود که ماجرای تسخیر سفارت آمریکا رخ داد.
البته اظهارات افراد مختلف و دست اندرکاران ماجرای سفارت را که میشنویم، غالبا بی اساس است. مثلا آقای میردامادی یا دیگرانی چون اصغرزاده می گفتند که برای پایین کشیدن دولت موقت این کار را کردیم! یا آقای محسن رضایی در گیلان در سخنرانیای گفت که مدتها قبل از 13 آبان عده ای نزد من آمدند و گفتند که شنیدهایم عوامل آمریکا در سطوح بالای مدیریت دولت رخنه کردهاند و ما برای نجات انقلاب و اینکه آن را از دست دولت دربیاوریم، مجبوریم دولت را به زیر بکشیم. بنابراین در نظر داریم چنین کاری را انجام دهیم!
مگر دولت به غیر از مصوبات شورای انقلاب کار دیگری میکرد؟ مگر غیر از این بود که دولت زیر نظر شورای انقلاب بود؟ دولت خودش سه بار استعفا داده بود و نیازی به به زیر کشیدن دولت نبود. از طرف دیگر، امام دولت را «دولت امام زمان» می دانست که اطاعت از آن واجب است. پس به زیر کشیدن دولت یعنی چه؟ کسانی که مدعی پیروی از خط امام بودند، میخواستند خلاف نظر امام عمل کنند؟ نمیشد اطلاعاتشان را به خود امام میدادند و عوامل نفوذی را معرفی میکردند؟ این عوامل کجا نفوذ کرده بودند؟ بعدها شناسایی شدند که چه کسانی بودند؟
اینها نشان دهنده این است که یک جریان عاطفی یا شیطنت دیگری پشت سر قضیه است که اهداف دیگری را تعقیب میکرده است. به نظرم پس از گذشت سی و اندی سال از آن ماجرا باید به دنبال کشف این موضوعات رفت.
اشغال سفارت، شوکی در دولت انقلابی ایجاد کرد که در آن صدای هر کس بلندتر بود و حرفهایش تندتر، غافله را میبرد. در چنین شرایطی طبیعی است که گفتمان شخصی همچون مهندس بازرگان از پس برخی تندرویها بر نیاید و لامحاله به محاق برود. در تحلیلهایی که بعدها نوشته شد، آمده بود که اشغال سفارت با همین هدف بود که دولت موقت برود و در تصویب قانون اساسی، دخل و تصرف بیشتری شود و نیروهای انقلابی تری سرکار بیایند. نظرتان درباره چنین تحلیلی چیست؟
اینها همه حدس و گمانهای بی اساس است که با آنها نمیتوان کشور را اداره کرد. واقعیت این است که انقلاب یک پروسه برای رسیدن به هدف است. خود انقلاب که هدف نیست. ممکن است شما بخواهید نظامی را سرنگون کنید، چون این نظام از طریق اصلاح و کار سیستماتیک قابل سرنگونی نبوده، با حرکت مردمی ساقط میشود. حالا میخواهید نظام جدیدی را مستقر کنید که استقرار آن، امنیت، آرامش و اعتدال میخواهد و دیگر نمیتوان ضربتی جلو رفت. یک بیمارستان را میشود ضربتی خراب کرد اما ضربتی که نمیتوان آن را ساخت و سرپا کرد!
انقلاب ما به ثمر نشسته و مدتی هم از آن گذشته بود. اوضاع کشور هم دارد روی روال میافتد. الان این نگاه که دولت غیر انقلابی است، صحیح نیست. نکته جالبی را به شما بگویم. دولت آقای بازرگان که استعفا داد، همان وزرا باقی ماندند و امام هم اصرار کردند و دستور دادند که آقای بازرگان عضو شورای انقلاب شود و شورای انقلاب هم ایشان را سرپرست هیات دولت کردند و باز هم جلسات آنها ادامه یافت! به جز یکی دو وزیر که عوض شدند، بقیه وزرا به کارشان در دولت شورای انقلاب ادامه دادند. پس چیزی عوض نشد! پس چه چیزی انقلابی تر شد؟
قانون اساسی هم که پیش نویسش تهیه شده و قرار بود تصویب شود، هم روال دیگری یافت و در مسیر دیگری افتاد. بنابراین استدلال بی اساسی است که بگویند برای انقلابی تر شدن فضا، خواستند دولت را عوض کنند! مثلا در چه زمینهای انقلابیتر عمل شد که در دوره بازرگان نمیشد؟
البته این حرف درست است که در فضای انقلابی، هر کسی بیشتر داد بزند، خواسته خود را پیش می برد. اما اینکه کشور را به جایی برسانیم که هر کسی بیشتر داد بزند، رگ گردن کلفت کرده و گردن کلفتی بیشتری بکند، حرفش بیشتر جا بیافتد نشان می دهد که داریم از عقلانیت دور میشویم.
اما به تبع همین اتفاقات بود که طیف جبهه ملی و یاران بازرگان دیگر نتوانستند به عرصه سیاسی بازگردند؟
خب این به نفع کشور بود یا به ضررش؟ قطعا به ضرر کشور بود.
برخی معتقدند که هدف از تسخیر سفارت، مبارزه با امپریالیست نبوده بلکه اهداف داخلی دیگری در میان بوده است. نظر شما چیست؟
بسیار خوب. باید ببینیم که هدفشان خیر و صلاح کشور بوده است یا نه؟ هدفشان چه بود؟ استرداد شاه و متعاقب آن که اموال ایران بلوکه شد، اینها خواستار رفع بلوکه شدن این اموال بودند. خب اگر این کار را نمیکردند که اموال کشور بلوکه نمیشد که بعد آن را به عنوان درخواست مطرح کنند! آیا شاه را تحویل دادند؟ اموال بلوکه را چطور؟ همه را پس دادند یا هر طور دلشان خواست حساب کردند؟ روالی هم که منجر به قرار داد الجزایر شد، روال درستی نبود و بیشترین اشتباهات در تنظیم آن صورت گرفت و بزرگترین کلاه بر سر مردم گذاشته شد. تمام کسانی که اینجا اموالشان مصادره شده بود، تابعیتشان را تغییر داده و به عنوان اتباع آمریکا، به دادگاه لاهه شکایت کرده و با حکم قاضی چند برابر پول آن را از حساب تنخواهی که توسط دولت الجزایر باز شده بود و از محل دارائی های بلوکه شده ایران پر می شد؛ دریافت می کردند.
شما در حالی به انتقاد از قرارداد الجزایر می پردازید که آقای صباح زنگنه عضو کمیسیون دفاع مجلس اول در گفت گو با خبرآنلاین به شدت موافق آن بودند و از آن دفاع میکردند. نظرتان در این باره چیست؟
بله ایشان حتی گفته بودند که مجلس کار کارشناسی بسیاری در این زمینه کرد در حالی که مجلس اصلا در جریان قرار نگرفت. برای همین هم اسمش را بیانیه گذاشتند نه قرار داد. چون بر اساس قانون اساسی هرگونه قرارداد بین دولتها باید به تصویب مجلس برسد. برای اینکه این موضوع را به مجلس نفرستند، اسمش را بیانیه گذاشتند. من اعتقاد دارم که هم ایشان و هم آقای شمس اردکانی منظورشان از بررسی دقیق مجلس؛ شرایط آزادی گروگانها بوده است، نه بررسی مفاد قرارداد یا بیانیه الجزایر.
واقعا مجلس در جریان نبود؟
نه اصلا مجلس در جریان مفاد قرارداد نبود. نهایتاً دولت ایران از دولت الجزایر درخواست وساطت کرد و دولت الجزایر هم قبول کرد. مذاکرات در نخست وزیری بین مقامات ایرانی با مقامات الجزایری آغاز شد. مشروح این مذاکرات ضبط شده و موجود است. طرف ایرانی از سفیر الجزایر می پرسید ما چه بگوئیم و چه نگوئیم. سفیر الجزایر می گوید شما باید بگوئید چه می خواهید. اینها می گویند که شما برادران مسلمان ما هستید. شما میدانید چه می خواهیم، خوب خودتان بروید و صحبت بکنید. اینها جالب است!! اگر بخواهیم وارد جزئیات بشویم بحث طولانی می شود. به هر حال بعد از مذاکرات مفصل توافقهایی صورت می گیرد و یادداشت هایی رد و بدل می شود.
برای مذاکره یک هیات چهار نفری الجزایری شامل رضا مالک سفیر الجزایر در آمریکا، عبد الکریم غرایب سفیر الجزایر در ایران، مصطفی یی رئیس بانک مرکزی الجزایر، محمد حسین مدیر کل اقتصادی وزارت خارجه الجزایر به ایران آمدند. از طرف ایران آقایان بهزاد نبوی، گودرز افتخارجهرمی، پرویز ممقانی، مسعود بامداد نمایندگان بانک مرکزی و نماینده وزارت امور خارجه ایران آقای احمد عزیزی در یک جلسه شرکت می کنند. در جلسات بعد هیات الجزایری همان گروه 5-6 نفری هستند، اما از ایران تنها کسی که در تمام مذاکرات همیشه به عنوان نماینده ایران حضور داشته آقای احمد عزیزی یا آقای بهزاد نبوی بوده است. در یک چنین امر به این مهمی و مذاکرات فنی قطعا" بایستی متخصصینی از بانک مرکزی و وزارت دارایی یا جاهای دیگر می بودند. حتی از نظر سیاسی هم این حرکت بسیار نپخته ای بود. که کسی همه مسئولیت یک چنین کار بزرگی را به عهده بگیرد ولو برای اینکه آبروی خودش را هم حفظ کند باید کسان دیگری را هم در مذاکرات دعوت می کرد. چرا آن هیات اولیه در جلسات بعدی شرکت نکرد؟ معلوم نیست. تمام صورت جلسات به امضاء این دو نفر است. در بعضی از صورت جلسات فقط یک نفر امضاء کرده است.
در نهایت آقایان بهزاد نبوی و افتخار جهرمی و عده دیگری به الجزایر رفتند و این قرارداد را منعقد کردند. بیانیه الجزایر در 29 دی امضاء می شود.خود آقای نبوی هم بعدها گفت که این کاره نبوده و اصلا حقوق بین الملل نخوانده بوده و حتی در یک برنامه تلویزیونی در پاسخ به منتقدین با صراحت گفت «اینقدر چرتکه نیاندازید که چقدر دادیم، چی دادیم و چی گرفتیم!»
به یاد دارم که رئیس جمهور وقت {ابوالحسن بنی صدر} علیه دولت آقای رجایی به دلیل امضای این قرارداد اعلام جرم کرد و مدعی شده بود که مصالح و منافع کشور را به باد دادند.
در مذاکراتی که میان آقایان بهزاد نبوی و افتخار جهرمی به عنوان نمایندگان دولت ایران و هیات آمریکائی به سرپرستی وارن کریستوفر و با میانجی گری دولت الجزایر انجام شد؛ توافق هائی صورت گرفت که شامل دو مقدمه و 6 قرار داد بود که در دو متن انگلیسی و فارسی تهیه شده بود. هر دو متن را نمایندگان ایران امضا کرده بودند ولی متن فارسی به امضای نماینده آمریکا نمی رسد که البته علت آن را نمی دانم و نمی فهمم چرا طرف ایرانی متوجه این نقص نشده بود. همان زمان گفته می شد که این بیانیهها و قرار دادهای مربوط به آن، اصولا در ردیف بزرگترین قراردادهای بین المللی در زمینه حل و فصل مسائل و اختلافات مالی میان دو کشور در کل تاریخ دیپلماسی جهان است. ما در هیچ دورانی از تاریخ چنین قراردادهائی، چه از لحاظ حجم پولی مورد بحث و اختلاف و نیز از نظر تعداد دعاوی که طرفین علیه همدیگر داشته اند نداشته ایم که میان دو کشور به امضا رسیده باشد. علاوه براین؛ دو بیانیه الجزایر و 6 قرارداد پیوست آنها هم از نظر محتوا و لغاتی که در این قرارداد به کار رفته، در تاریخ اختلافات قضایی دنیا بیسابقه است.
همان زمان یکی از روزنامهها مدعی شده بود در اختلافات میان کشورهای مختلف جهان بر سر مسائل فی مابین و دعاوی که داشته اند، قراردادهائی امضاء شده است، اما نه در این حد و گستردگی. به عنوان نمونه، بعد از شکست مکزیک از آمریکاییها در جنگ میان دو کشور، قراردادی بین آن دو امضاء شد. از نظر حجم اختلافات و توافق ها به پای این قراردادهای الجزیره نمیرسد. علاوه بر این واژههائی و اصطلاحاتی که در این قرارداد علیه ایران به کار رفته، به هیچ وجه قابل مقایسه با قراردادهایی که آمریکا با مکزیک داشت، آن هم بعد از یک جنگ طولانی، که با شکست مکزیک تمام شد، قابل مقایسه نیست.
شما اعتقاد دارید که آمریکائی ها از این که سفارتشان در تهران اشغال شده و تعدادی از کادر دیپلماسی شان به گروگان گرفته شده؛ استقبال کردند؟
ببنید قضیه دو وجه دارد؛ یکی دولت آقای کارتر است و خطر شکست وی در انتخابات پیش رو و دیگری منافع جناحی از سرمایه داران آمریکائی به سرپرستی راکفلر و چیس منهتن بانک و افرادی نظیر نیکسون که از دوستان قدیمی شاه بودند. گروه اول بدون تردید از امر گروگانگیری متضرر شده و در نتیجه نمی توانستند موافق آن باشند. اما گروه دوم؛ همان کسانی هستند که کارتر را تحت فشار قرار داده بودند که به شاه ویزای سفر به آمریکا را اعطاء کند. این ها دقیقا می دانستند که ایرانی ها از سفر شاه به آمریکا آن هم بعد از پیروزی انقلاب؛ خاطره خوشی ندارند. داستان فرار شاه در پی کودتای 28 مرداد که مستقیم از شمال با هواپیمای اختصاصی به همراهی ملکه ثریا به عراق و سپس به رم رفت و چند روز بعد با موفقیت کودتای انگلیسی-آمریکائی و عوامل مستقیم سیا علیه دولت ملی دکتر مصدق؛ به تهران بازگشت؛ هنوز در خاطرهها فعال است. مردم ایران دولت آمریکا را شریک در تمامی مصائبی می دانند که در پی این کودتا بر سرشان آمد.
از کجا با چنین اطمینانی می گوئید که آمریکائی ها خطر راه دادن شاه را به آمریکا و عواقب احتمالی آن را می دانستند؟
عواقب احتمالی نخیر، عواقب قطعی آن را می دانستند. اولا زمانی که اعلام شد یا حتی قبل از آن وقتی احتمال داده شد که ممکن است شاه به آمریکا سفر کند؛ چند یادداشت رسمی از ناحیه وزارت خارجه ایران برای آمریکائی ها فرستاده شد و زمانی که اعلام شد دولت پرزیدنت کارتر با سفر استعلاجی شاه به آمریکا موافقت کرده است؛ دولت ایران رسما به دولت آمریکا هشدار داد و عکس العمل خشمگینانه مردم ایران را در پی این سفر پیش بینی کرده بود. علاوه بر این رسما درخواست کرد؛ ترتیبی دهند تا پزشکان مورد وثوق ایران معاینات طبی از شاه به عمل آورند. با مخالفت مقامات آمریکائی؛ مجددا و از طریق دپلماسی رسمی از آنان خواسته شد مدارک پزشکی شاه را برای اطمینان بخشی ایرانیان به دولت ایران نشان دهند. هیچ کدام را آنها نپذیرفتند. از طرف دیگر سولیوان سفیر آمریکا در تهران نیز همین خطر را بسیار جدی ارزیابی کرده و آن را به اطلاع مقامات وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا رسانده بود. خود من نیز در مقام معاون نخست وزیر، روس لینگن کاردار سفارت آمریکا در تهران را از خطر احتمالی و شورش غیر قابل کنترل مردم انقلابی ایران و نیز دسیسههای قطعی گروههای چپ معاند و تحریکات موثر آنان برحذر داشتم. افزون بر همه اینها کتابهای زیادی در این مدت و در این مورد نوشته شده که همگی به این امر اذعان دارند که دولت آمریکا احتمال چنین خطری را جدی قلمداد کرده بود. حال قاعدتا می پرسید؛ چرا علیرغم این هشدارها و آگاهی ها؛ باز هم به این امر تن در می دهند؟ پاسخ این سوال را باید در خصلت «وطن ناشناسی» سرمایه داری جستجو کنید. برای سرمایه دارانی نظیر صاحبان چیس منهتن بانک و برادران سولیوان و مورگانها؛ فقط و فقط حفظ سود و سرمایه اهمیت دارد و بس. کسانی که چهار میلیارد دلار وام به شاه داده اند و بازپرداخت آن را در پی پیروزی انقلاب با مشکلاتی مواجه میبینند و حتی برخی آن را غیر ممکن دانسته بودند؛ منافعشان ربطی با مصالح آقای کارتر ندارد که در عین حال رقیب انتخاباتی آنها نیز هست و شکست او ضامن پیروزی آنها در انتخابات پیش رو می باشد.
ببخشید؛ یعنی اعتقاد دارید این جریان و این افراد را باید عامل اشغال سفارت آمریکا در تهران دانست؟
هم نه و هم آری. نه؛ بدین معنا که من دانشجویان را مرتبط با این جریان نمی دانم و اعتقاد ندارم که این ها برای تامین منافع آن سرمایه داران چند ملیتی اقدام به چنین امری کرده اند.
و آری از این جهت که گاه شما برای انجام امری افرادی را مامور می کنید و فرماندهی آن را تا حصول به نتیجه در دست دارید. گاهی هم شرایطی را فراهم می کنید و یک سلسله عملیاتی را ساماندهی می کنید که عکس العمل طبیعی آن؛ انجام همان کاری است که منافع شما را به دنبال دارد. در روابط بین المللی و یا در فعالیت های سازمان هائی نظیر سیا یک اصل یا شیوه ای وجود دارد که به آن می گویند تحریک کردن، Provocation یا شانتاژ. یعنی نهادی یا دولتی می خواهد کاری انجام بدهد و به دشمن یا حریفش حمله کند، اما به طور عادی نمی تواند و دنبال بهانه می گردد. می آید طرف مربوطه را تحریک می کند تا او دست به کاری بزند که بهانه ای باشد برای آغاز تهاجم. در مسائل سیاسی، بخصوص در سطح بین المللی از این شیوه، در اشکال گوناگون، فراوان استفاده می شود.
باید این را در زبان سیاست بین المللی فهمید. اگر نفهمیم سرمان کلاه می رود. کاری را انجام می دهیم که ظاهرش ضد آمریکا است اما عمیقاً به نفع آمریکاست. از پیغمبر خدا نقل شده است که اگر می خواهید از شر قومی در امان باشید زبان آنها را یاد بگیرید. در اینجا زبان به معنای ذهنیت و تفکراتشان و شیوه های زندگیشان است. اگر این را در نیابید گول می خورید. در زبان روابط بین المللی این شیوه تحریک بسیار رایج است. مثالی می زنم. شما می بینید که یک ژنرال امریکایی در خاطرات خودش در روزنامه واشنگتن پست می نویسد که تاکتیک ها و شیوه هایی که ایرانی ها در جنگ با عراق به کار بردند در تاریخ بی سابقه است، بی نظیر است، اگر ایرانی ها یک حمله دیگر به صدام بکنند، صدام ساقط شده، تمام منافع ما در خاور میانه بر هم خواهد خورد. اگر این ژنرال امریکایی واقعا" این جور فکر می کند، چرا نمی رود در ستاد ارتششان یا در شورای امنیت ملی خودشان آن را بحث کند؟ چرا می آید در روزنامه مطرح می کند؟ او آن را در روزنامه بحث می کند تا در ایران منعکس شود و تصمیم گیرندگان جنگ در ایران بگویند خوب ببینید امریکا هم متزلزل شده است، ارزش و اثر تاکتیک های جنگی ما را دریافته است. اگر ما یک حمله دیگر بکنیم، صدام کارش تمام است. پس باید جنگ را ادامه بدهیم. چرا در مورد جنگ های دیگر امریکایی ها این گونه سخاوت مندانه به تجلیل نیروهای متخاصم نمی پرداختند؟ این یکی از همان انواع شانتاژو تحریک است.
مثال دیگر می زنم. در زمان مرحوم رجایی در مجلس می گفتند که ریگان گفته ما باید در ایران یک دولت میانه رو روی کار بیاوریم. بعد شروع می کردند به دولت موقتی ها فحش دادن، که شما مورد توجه آمریکا هستید. اما فراموش می کردند که اگر قرار باشد در ایران یک دولت میانه بر سر کار بیاید، از طریق مجلس باید بیاید. یعنی امریکا چشم امیدش به مجلس است. ما که در مجلس اکثریتی نداریم. مخاطب این سخن اکثریت نمایندگان افراطی و تند مجلس هستند. آمریکا با بیان این سخن می خواهد عناصر مشخصی را تحریک کند که در خط افراطی خود بمانند. زیرا این به نفع آنهاست.
در مورد اشغال سفارت آمریکا در تهران هم همینطور است. یک گروه فشاری در امریکا می خواسته این کار صورت بگیرد. کتاب های متعددی هم در آمریکا در این باره منتشر شده است که حاوی مدارک زیادی می باشند. البته بدون اینکه لازم باشد تمام این نوشته ها را تائید نمائیم، معتقدیم خواندن و مطالعه آ نها در روشن شدن ذهن و درک مسائل خیلی مفید و موثرند.
این اسناد نشان می دهد که گروه راکفلر، کیسینجر و نیکسون، کارتر را برای دادن ویزا به شاه ایران تحت فشار قرار دادند. اما چرا؟
در زمان شاه گروهی از بانک ها در امریکا، به محوریت بانک چیس منهتان، 4 ملیارد دلار وام به ایران داده بود. با پیروزی انقلاب وصول این وام در معرض خطر بوده قرار گرفت. راکفلر رئیس و صاحب بانک چیس منهتان یک سندیکای بانکی، با شرکت چند بانک دیگر، درست کرده بود، که مشترکاً وامی را به مبلغ 4 بیلیون دلار به ایران پرداختند. البته در زمانی که این وام را دادند فکر نمی کردند در ایران انقلاب می شود و ممکن است این 4 میلیارد از بین برود. بلکه فکر می کردند یک سفره مرتضی علی پهن است. آن ها هم از آن بهرمند شوند و برای اینکه با هم دعواشان نشود و با هم رقابت نکنند، سندیکایی درست کردند از همه بانکها، که نسبت به میزان سرمایه و قدرت و امکاناتشان از این سفره گسترده بهره ای بگیرند.
بعد از مدتی در ایران انقلاب شد. شوخی نیست که 4 میلیارد یک دفعه از بین برود. کل اعتبار خانواده راکفلر به عنوان یکی از 5 گروه بزرگ سرمایه دار بانکی امریکا در معرض خطر بود. برادران سولیوان و مورگان ها از جمله همین 5 گروه هستند، باید کاری بکنند که این پول زنده شود. چه خطری این پول را تهدید می کرد و چرا؟ چرا فکر می کردند که ممکن است از بین برود؟
دولت جدید ایران می توانست از باز پرداخت این وام سر با ز زند، حتی اگر این وام به دولت ایران داده شده بود و دولت زمان شاه مسئولیت پرداخت آن را پذیرفته بود. دولت ایران می توانست به استناد قاعده فرس ماژور از باز پرداخت آن سر باز زند. {(3) قاعده فرس ماژور را در پی نوشت مصاحبه بخوانید.}
سرمایه داری بی اعتنا به مصالح وطنی در آمریکا می دید ملت ایران علیه شاه انقلاب کرد و آن نظام را سرنگون کرده است. تعهدات شاه برای دولت جدید الزام آور نیست. بنابراین سندیکای بانک های آمریکا دستشان به هیچ کجا بند نبود و نمی توانستند این 4 میلیارد را پس بگیرند. در سایر کشورهابی هم که انقلاب صورت گرفته است سرمایه گزاران خارجی با مشکل عدم بازیافت سرمایه های خود روبرو بوده اند. سرمایه گزاران آمریکا در چین، 40 سال بعد از انقلاب چین، زمانی که نیکسون به چین رفت و روابط عادی برقرار شد، توانستند از هر یک دلاری که در چین داشتند تنها 20 یا 25 سنت پس بگیرند. در کوبا هنوز هم نتوانسته اند دیناری باز پس بگیرند. بانک های آمریکایی می دانستند که به هر دادگاهی بروند نمی توانند ایران را به پرداخت آن وام محکوم و مجبورکنند. چون از طریق روال عادی و دادگاه ها نمی توانستند، باید از طریق دیگری عمل کنند. یکی از آن کارها همین بود که شد. تمام تحلیل های حتی سفارت آمریکا در ایران حاکی از این بوده که اگر شاه را به آمریکا ببرند، به سفارت حمله می شود. بانک داران می گفتند چه بهتر. این فرصت خوبی برای آنها خواهد بود. بعضی ها ممکن است بگویند که با این کار احساسات و پرستیژ امریکا در دنیا به خطر می افتد. اما همه می دانیم که سرمایه دارانی در چنین قد و قواره نه دین دارند و نه وطن. شما می دانید که کمپانی های چند ملیتی برای اینکه به دولت هایشان مالیات ندهند، در جاهای دیگر، در پاناما یا در لیشتن شتاین و یا در لوگزامبورگ و سوئیس ثبت شده اند. برای آنها مسئله مهم و عمده گردش سرمایه و پولشان و سودشان است و برای زنده کردن سرمایه های خود دست به هر کاری می زنند.
این را هم متذکر شوم که این موضوع ادعای تنها من نیست. مدارک و مستندات زیادی و کتابهای متعددی در این مدت در این باره نوشته و منتشر شده اند که همه ابعاد مختلف این امر را نشان می دهند.
آنچه اینجا می توانم با تاکید بیان کنم این است که اگر دانشجویان ما حد اکثر بعد از اشغال سفارت؛ به گروگان گیری متوسل نمی شدند؛ و فقط به دنبال سر نخ دخالت های آمریکا در امور داخلی ایران می رفتند؛ شاید مسئله به اینجا کشیده نمی شد و اموال ایران بلوکه نمی گشت.
البته دانشجویان پیرو خط امام استرداد شاه را نیز از جمله مطالبات خود قرار داده بودند.
بله؛ ولی کمی شناخت تاریخ و کمی هوشیاری سیاسی لازم بود تا بدانیم که آمریکا هرگز شاه را به ایران مسترد نمی کرد. آنها باید ملاحظه دیگر دوستانشان را در منطقه؛ نظیر شاه و شاهزادگان سعودی و دیگر سران دست نشانده خود در منطقه و در دیگر نقاط جهان را می کردند. وانگهی خود دانشجویان در گفتارهایشان سقوط یا به زیر کشیدن دولت را اهم اهداف خود دانسته و استرداد شاه را تازه پس از اشغال سفارت و آن هم شرط آزاد کردن گروگانها ذکر کرده بودند.
این مطلب را هم اضافه کنم که در خلال سفر آقای دکتر یزدی وزیر خارجه ایران به سازمان ملل متحد برای شرکت در سی و چهارمین اجلاس مجمع عمومی، وزیر امور خارجه آمریکا، سایروس ونس، در راس هیاتی به دیدن آنها آمد. درطی مذاکرات، ونس تاکید کرد که دولت آمریکا انقلاب و دولت جدید را به رسمیت شناخته است. هیات ایرانی در همین مذاکرات از آنها می خواهد کسانی را که در ایران مرتکب جنایت شده و تحت تعقیب هستند و به آمریکا فرار کرده اند را دولت آمریکا به ایران تحویل دهد. بعضی ها را هم، که در آتش زدن سینما رکس آبادان نقش داشتند نام می برند. مدارک این شخص در اداره محرمانه گذرنامه وجود داشت و معلوم بود در چه تاریخی و با چه نام و گذرنامهای از ایران محرمانه خارج شده و در کجای کالیفرنیا زندگی می کند. البته لازم به یادآوری است که تا آن زمان قراردادی بین ایران و آمریکا برای استرداد مجرمین وجود نداشت.
نمایندگان آمریکا در این دیدار اصل مطلب را رد نکردند ولی گفتند این امر تابع مقررات ویژه ای است و باید با مقامات قضایی خودشان مذاکره کنند. دولت موقت پیرو مذاکرات نیویورک از طریق وزارت خارجه و طی یادداشت های رسمی از نمایندگان دولت آمریکا خواست شاه و اموال خاندان سلطنتی را به ایران برگردانند. این اقدامات در جریان بود که ماجرای اشغال سفارت و مسئله گروگانگیری پیش آمد و قضیه شکل و حالتی دیگر به خود گرفت.
آقای دکتر! در برخی گزارشات آمده بود که اشغال سفارت امریکا و بویژه امر گروگانگیری؛ تاثیرات مخربی در جامعه آمریکا بر جای گذارده و افکار عمومی شان را حتی علیه روشنفکران خودشان گردانده است. نظرتان در این باره چیست؟
می دانید که جنگ ویتنام و نقش امریکا در این جنگ؛ موجب تغییراتی در زمینه های اجتماعی در بین روشنفکران امریکا و پیدایش جنبش ضد جنگ و اعتراض شدید مردم به دخالت امریکا در ویتنام و در سایر کشورها شد.
در تاریخ امریکا شاید سابقه نداشت که مردم، دریک راهپیمایی و گرد همائی بزرگ 500 هزار نفری در شهر واشنگتن جمع بشوند و علیه جنگ ویتنام تظاهرات کنند. سابقه نداشت که دانشجویان امریکایی آنقدر در این مبارزه سیاسی درگیر شوند که دولت، یعنی پلیس دولت مجبور شود وارد دانشگاه کنت بشود و دانشجویان کنت را به گلوله ببندد و شش هفت نفر را بکشد. سابقه نداشت که جوانان امریکایی به عنوان اعتراض به جنگ ویتنام، کارت آماده به خدمت سربازی خود را به طور علنی و گروهی در مجامع عمومی آتش بزنند. مجموعه اینها یک آگاهی جدید سیاسی را در مردم امریکا بوجود آورد، که از نظر تغییرات در مناسبات قدرت حائز اهمیت بسیار بود. این یعنی جامعه امریکایی تجربه جدیدی از دخالت امریکا در کشورهای دیگر پیدا می کند، یعنی جنبش علیه سیاست ها و عملکرد های دولت آمریکا وارد سرزمین خود آمریکا شده است. اگر مردم امریکا از آنچه دولتشان در دنیا انجام می دهد، اگاهی پیدا بکنند علیه کارهای خلاف دولتشان می ایستند.
یکی از پیامدهای جنگ ویتنام و شکست مفتضحانه امریکا دراین جنگ بروزپدیده اجتماعی – روانی معروف به سندرم ویتنام است. مردم آمریکا به داشتن غرور شناخته شده اند. شکست آمریکا در این جنگ به غرور جمعی مردم آمریکا آسیب وارد آورد.
جنبش ضد جنگ و سندروم ویتنام، در صورت ادامه می توانست زمینه ساز تغیییرات بسیار گسترده ای درسیاست خارجی دولت امریکا بشود. در دهه اول و دوم قرن بیستم سیاست خارجی امریکا بر پایه انزوا طلبی یا Isolationism بود، سیاستی که می گفت به ما چه مربوط است که در دنیا چه می گذرد. جنگ جهانی دوم پایان عصر این سیاست بود.
جنگ ویتنام و پیامدهای آن موجب فشارها و بحث های جدیدی شد مبنی بر اینکه سیاست خارجی امریکا باید برگردد به همان حالت عدم دخالت در امور داخلی کشورها یعنی همان اصل انزوا طلبی. اگر مردم ویتنام می خواهند یک دولت کمونیستی داشته باشند به ما چه مربوط است؟ مردم ایران می خواهند یک حکومت اسلامی داشته باشند و دست دزد را از چهار انگشت یا از ارنج بزنند به ما چه مربوط است. ما چرا دخالت می کنیم؟ ما نباید دخالت کنیم. طرح این بحث ها و نظرها و اعمال فشار بر دولت امریکا و محدود کردن دخالت هایش در کشورهای دیگر برای کشورهای دنیای سوم ، که از دخالت های دولت آمریکا رنج می بردند یک حرکت مفید و امیدوار کننده ای بود.
گروگان گیری و ادامه آن تا 444 روزاین وضعیت را به کلی بر هم زد. آن دستاورد ها را از بین برد و موجب روی کار آمدن دست راستی ترین دولت ها در آمریکا، شد؛ امری که آثار شوم آن را در همین خاورمیانه و شمال آفریقا و در مبارزه با افراط گرائی و تروریسم مشاهده می کنیم. روندی که تبعات آن را در ایجاد اجماع جهانی علیه حقوق اولیه کشورمان مشاهده می کنیم و آثار ویرانگر آن را بر اقتصاد ایران شاهد هستیم.
اخیرا آقایان شمس اردکانی از مذاکرات دیپلماتیک شما با آمریکا از طریق آلمانها خبر داده بودند.{اینجا} آقای زنگنه هم معتقد بودند که مذاکرات شما مهمتر از مذاکرات آقای شمس با شخصی به نام آندریانگ بود. در این باره کمی توضیح می دهید؟
بله. البته ماجرای مذاکرات من با مذاکرات آقای شمس متفاوت بود. ایشان مذاکراتشان با آمریکا برای برقراری روابط مجدد بود که گفته بود بهزاد نبوی شبانه رای آقای رجایی را علیرغم نظر موافق آقای بهشتی زد؛ اما من برای حل مساله گروگانها از کانال آلمان با آمریکا وارد مذاکره شدم.