دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۱

بخش دوم ناگفته​های صادق طباطبایی درباره حواشی اشغال سفارت آمریکا

ايميل فورورد شده
 بخش دوم
 برای بخش اول اينجا را کليک کنيد

ناگفته​های صادق طباطبایی درباره حواشی اشغال سفارت آمریکا - بخش دوم

شما مستحضر هستید که امام مساله حل مشکل گروگان‌ها را به مجلس واگذار کردند. پس از ماجرای گروگان گیری، مدتی طول کشید که مجلس تشکیل شود و بیشتر هم درگیر مسائل داخلی بود. من دیدم که زمان در حال گذر است و کشور همچنان درگیر بحران است و موضوع گروگان‌ها فراموش شده است. اواخر تابستان بود و به ذهنم رسید که باید کاری کرد. رفتم به دیدن احمدآقا و گفتم که شما گویا مشکل گروگان‌ها را فراموش کرده‌اید و اگرچه امام موضوع را به مجلس واگذار کرده‌اند اما مجلس درگیر کارهای خودش است. احمد آقا گفت‌ که واقعیت این است که ما بریده‌ایم. تو می‌گویی که چه کار کنیم؟ به او گفتم که باید ببینیم حداکثر و حداقل خواسته‌هایمان چیست؟ می‌توانیم بر اساس آن با آمریکایی ها مذاکره کنیم. اگر هم مجلس روزی بخواهد در این مورد ورود پیدا کند، باید شروطی بگذارد. پس چه بهتر که قبل از آن درباره این شروط بررسی‌هایی صورت گیرد و احیانا با آمریکا مذاکراتی شود که ببینیم این شروط را می پذیرد یا نه؟ وقتی شروط آزادی گروگا‌ن‌ها به توافق دو طرف منجر شد، می توان آن را در اختیار مجلس گذاشت تا آن را مطالعه و بررسی کند و بر اساس مصالح کشور به تصویب رساند.
ایشان پذیرفت و همانجا از او خواستم تا این موضوع را به اطلاع امام برسانیم. به همراه ایشان به دیدار امام رفتیم و من همین مساله را مطرح کردم و پرسیدم حد‌اقل خواسته ما در قبال آزادی گروگان‌ها چه باید باشد. بعد از گفتگوهایی چند امام چهار شرط را بدین ترتیب تعیین کردند:
1- بازپس دادن اموال شاه و خانواده‌اش.
2- لغو تمام ادعاهای امریکا علیه ایران.
3- تضمین امریکا به عدم مداخله سیاسی و نظامی در ایران.
4- آزاد کردن تمامی اموال و سرمایه‌های توقیف‌شده ایران.
پس از آن به دیدار ‌آقای هاشمی رئیس مجلس رفتم و موضوع را با ایشان نیز در میان گذاردم و نظر ایشان را نیز جویا شدم. همچنین دیداری با آقای بنی صدر رئیس جمهور داشتم و برنامه‌ام را به اطلاع ایشان نیز رساندم و یاد آور شدم که موضوع باید تا حصول به نتیجه مخفی بماند چون هم در ایران و هم در آمریکا گروه‌هایی هستند که مایل به حل مسئله نمی باشند و بدون تردید با انواع حیل به کارشکنی روی خواهند آورد. البته آقای بنی صدر دو سال پیش که من این مطلب را در گفتگویی با روزنامه شرق مطرح کرده بودم منکر این خبردهی شده و اظهار داشته بود که دیدار من با ایشان به نتیجه گفت و گوهایم با مقامات آمریکایی مربوط می شده و ربطی به برنامه ای که در پیش داشته ام و قبل از دیدار با آنها نبوده است.
در ایران چه جریاناتی بودند که مخالف حل این مساله بودند؟
پاسخ این سوال را می توانید در اظهارات آقای دکتر شمس و نیز آقای صباح زنگنه و نیز در مشروح مذاکرات مجلس بیابید. مخالفین ایرانی این ماجرا کسانی نبودند جز افراطی‌های راست و چپ. آنها که می‌خواستند ریگان سر کار بیاید. از جمله توده‌ای‌هایی که خواستار ادامه التهاب با آمریکا بودند. کسانی که هنوز نمی دانستند عراق مترصد حمله به ایران است. جریاناتی که نمی‌گذاشتند جلسات مجلس به حد نصاب برسد تا شرایط آزاد شدن گروگان‌ها به تصویب برسد. تا جایی که صدای آقای منتظری از بیرون مجلس درآمد و آقای خلخالی هم تصادفا در مجلس سرو صدا کرد که چرا خرابکاری می‌کنید و نمی‌گذارید که کار پیش برود. همچنین علیرغم نظر موافق آقای هاشمی رئیس مجلس؛ افرادی از جریاناتی که یک سر آن می توانست به حزب جمهوری اسلامی بخورد و سردیگرش به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوند می خورد و نیز افرادی که در داخل و خارج مجلس تحت تاثیر تبلیغات و تحریکات توده‌ای‌ها قرار گرفته بودند و همچنین جریانات پرشور و احساساتی افراطی و افرادی که به تبلیغات و اظهارات دار و دسته مسعود رجوی اعتقاد داشتند. خلاصه مجموعه و ملغمه ای از عواملی که هرگونه خردورزی و آرامش و اعتدالی را در جامعه نمی پذیرفتند، مخالف حل این مساله بودند. برخی هم بر اساس درک سیاسی شان معتقد بودند که بهتر است ریگان بیاید سرکار و اعلام شود که ما بودیم که کارتر را به ذلت و سقوط کشاندیم. برای همین هم شعار «بعد از شاه کارتر باید برود» را سر می دادند.
برگردیم سر موضوع مذاکراتتان از کانال آلمان‌ها. چرا از کانال کشور آلمان وارد مذاکره شدید؟ آنجا دوستانی داشتید؟
بله من 20 سال در آلمان زندگی کرده بودم. من آقای «گنشر» وزیر خارجه آلمان را از قبل از انقلاب می‌شناختم و با او دوست بودم. اغلب مقامات آلمانی را هم از طریق امام صدر می‌شناختم. چون من در اغلب دیدارهایشان با مقامات اروپائی یا به عنوان همراه و یا به عنوان مترجم در کنارشان بودم و این ارتباطات را هم به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌ام حفظ می‌کردم. علاوه بر این بعضی از هم دوره های دانشگاهی ام به مقامات بالای حکومتی رسیده بودند.
پس از گفت و گو با امام و آقایان هاشمی و بنی‌صدر چه کردید؟
من با سفیر آلمان در تهران تماس گرفتم و از او خواستم با آقای گنشر وزیر امورخارجه آلمان تماس بگیرد و از طرف من از ایشان بخواهد که پیغام مرا به کاخ سفید رسانده و بگوید که من آماده‌ام تا با موافقت و حمایت مقامات تصمیم گیر در ایران در جلسه‌ای با نمایندگان پرزیدنت کارتر؛ شرایط ایران را برای آزادی گروگان‌ها مطرح کنم. چند ساعت بعد دکتر ریتسل سفیر آلمان در تهران به من خبر داد که پرزیدنت کارتر از این پیشنهاد خیلی استقبال کرده اما یک نگرانی‌ هم دارد. نگرانی او از این بود که در این مدت، افراد زیادی مراجعه کرده و ادعا کرده بودند که مساله گروگان‌ها را حل می کنند. آمریکا‌یی ها هم با آن‌ها وارد مذاکره شده بود اما سر بزنگاه معلوم می شده که پشتشان خالی است و بدون اطلاع مقامات تصمیم گیر اصلی وارد میدان شده بودند. او به من گفت آمریکایی‌ها گفته‌اند از کجا اطمینان حاصل کنیم که شما پشتتان به عالی‌ترین مقامات تصمیم‌گیر در ایران گرم است؟
حرفشان معقول بود. برای همین نزد امام رفتم و گفتم که پس از گفت‌وگو با شما با آلمان‌ها تماس گرفتم و آقای کارتر پرسیده است که از کجا بداند که من با اطلاع و حمایت شما برای مذاکره می‌روم و شما به نتایج مذاکرات صحه می‌گذارید؟ ایشان پرسیدند که چگونه می خواهی اطمینان بدهی؟ من گفتم: شما چند روز دیگر یک دیدار عمومی دارید، اگر در آن دیدار، این چهار شرط خود برای آزادی گروگان‌ها را عنوان کرده و بگویید که اگر آمریکا این شروط را بپذیرد، مجلس مقدمات آزادی گروگان‌ها را فراهم می‌کند. من به آن‌ها خبر می دهم که در سخنرانی چند روز بعد امام، شرایط آزادی گروگان‌ها اعلام خواهد شد. وقتی آنها در بیانات شما این شروط را شنیدند؛ این را بهترین نشانه بر اصالت ماموریت خواهند دانست. امام این مسئله را تایید کردند.
روز قبل از دیدار عمومی امام هم بار دیگر این موضوع را به ایشان یادآوری کردم. اتفاقا «همیلتون جردن» سخنگوی کاخ سفید در خاطراتش در این باره نوشته است که «این پیام ما را خیلی دلگرم کرد و کارتر از این کار خیلی خوشحال بود. تا اینکه روز موعود فرا رسید و من به اتفاق پرزیدنت کارتر و با حضور مترجمین در اتاقی پای سخنرای آقای خمینی نشستیم تا درجا سخنان وی را بشنویم و برایمان ترجمه شود. امام سخنانش را با مسائل معنوی و اخلاق آغاز کرد که هیچ ربطی به موضوع گروگان‌ها نداشت. احساس کردیم که دوباره سرکارمان گذاشته اند و داشتیم افسرده می شدیم که یکباره شنیدیم که امام اظهار داشت "و اما درباره مساله گروگان‌ها..." همگی نگاهی به یکدیگر دوختیم .خیلی خوشحال شدیم و سپس شنیدیم که امام شروط چهارگانه ایران را گفت و افزود که اگر آمریکا این شروط را بپذیرد، مجلس مقدمات آزادی گروگان‌ها را فراهم می‌کند. کارتر با شنیدن این جملات رو به وارن کریستوفر کرده و می‌گوید که تو خودت برو و با نماینده ایران وارد گفتگو و تعامل شو. پیداست که جای درستی آمده‌ایم».
گزارش جردن و نیز شرح خاطرات کریستوفر در مورد این دیدار و مذاکره هم جالب است. او نوشته است:
«وقتی به "بن" رسیدم فکر می‌کردم با یک فرد ریشو و اورکت پوشیده و یا یک فرد روحانی روبرو می‌شوم اما با فردی مواجه شدم شبیه جنتلمن‌های فرانسوی با کت و شلوار ابریشمی و کراوات که با زبان انگلیسی با من خوش و بش کرد. من بر روی یک فرش ایرانی ایستاده بودم و با مردی مودب و خندان روبرو شده بودم ».
جلسه آن روز ما چند ساعتی طول کشید و ادامه جلسه به صبح روز بعد و توام با صبحانه موکول گردید که اتفاقا با یک کت اسپرت رفته بودم که اقای کریستوفر به همین پوشش من اشاره کرده است. ما در دور اول درباره آن چهار شرط به علاوه دو موضوع دیگر که من به آن ها افزوده بودم مفصل گفتگو کردیم. در کلیت موضوع و نیز موادی که اضافه کرده بودم –ازجمله تامین نیازهای تسلیحاتی‌ای که ایران پول آن را در زمان شاده داده بود - به توافق رسیدیم. این جلسه 3-4 ساعت طول کشید و قرار شد جلسه بعدی که به جزئیات خواهیم پرداخت؛ همانطور که گفتم صبح روز بعد و با صرف صبحانه باشد. هنگام خداحافظی من به کریستوفر گفتم که می‌خواهم یک موضوع خصوصی مربوط به خودم را با شما در میان بگذارم. او هم با انبساط خاطر استقبال کرد و گفت حتما حتما. شاید با خود فکر می کرد که من از او ویزا یا کارت سبز یا مشابه آن می‌خواهم! اما من به او گفتم که «می‌خواهم بدانم که سازمان‌های اطلاعاتی شما درباره دایی من "امام صدر" چه اطلاعاتی دارند؟» کمی مکث کرد و گفت: «می‌ترسم اطلاعات ما بیش از اطلاعات شما نباشد». من از او خواستم تا این موضوع را از سازمان‌های اطلاعاتی‌شان بپرسد و به من خبر دهد. ایشان هم پذیرفت.
صبح روز بعد آقای گنشر وزیر خارجه آلمان به هتل محل اقامت من آمد و به اتفاق به قصر وزارت خارجه برای ادامه گفت‌وگو رفتیم. سر میز صبحانه آقای کریستوفر کنار من نشست و بدون مقدمه به من گفت که ما درباره امام صدر و آنچه بر سرش آمده خبر موثقی نداریم اما با پازل چینی‌‌هایی که می‌کنیم به نتیجه خوبی نمی‌رسیم وسپس به تشریح موضوع پرداخت که من شرح آن را در گفتگوهای دیگر با رسانه ها آورده ام.
گفت‌وگوهای مفصل این جلسه هم 4-5 ساعتی به طول انجامید و در نتیجه آن، چهار شرط ما با ملحقات آن پذیرفته شد. قرار شد اقای کریستوفر نتیجه مذاکرات را به پرزیدنت کارتر ارائه دهد و ایشان موافقت خود را با آن‌ها کتبا نوشته و امضا کند و به من بدهد تا من با بازگشت به تهران به مقامات مربوطه برسانم. دو روز بعد در دوسلدورف در هتل محل اقامت من از طریق وزارت خارجه آلمان آقای شلاگ اینوایت پاکتی به من داد که حاوی نامه 25 صفحه‌ای پرزیدنت کارتر بود که ایشان در آن به پذیرفتن شرایط ما پرداخته و ضمنا ضرب الاجل زمانی را تعیین کرده بود که تا ماه اکتبر که که آغاز برنامه های انتخاباتی آمریکاست این مساله تمام شود. طبیعی هم بود که چنین درخواستی بشود. ما هم می‌خواستیم این اتفاق هرچه سریعتر رخ دهد تا امتیازاتی را که می‌خواستیم، بگیریم. کارتر هم که می خواست دوباره انتخاب شود، حاضر بود امتیازات مورد درخواست ما را بدهد.
فردای همان روز حدود ساعات نزدیک ظهر من عازم پرواز به تهران با هواپیمای اختصاصی فالکن بودم. یکی از معاونین وزارت خارجه آلمان هم مرا تا فرودگاه همراهی می کرد. اما خلبان من با کادر پروازی اش که رفته بود تا هواپیما را آماده پرواز کند، کارش طول کشید. نیم ساعت، سه ربع، یکساعت...از همراهم پرسیدم که چرا ماجرا اینقدر طول می کشد؟ او رفت و پرس و جویی کرد و گفت که برج پرواز مشغول هماهنگی برای انجام این پرواز است. باز هم یکساعت طول کشید. من شخصا با خلبان با بی سیم فرودگاه صحبت کردم که علت این تاخیر چیست و او هم پاسخ داد که از همه لحاظ آماده پرواز است ولی برج مراقبت هنوز به او اجازه پرواز نمی‌دهد. من عصبانی شدم و گفتم: چه مساله‌ای پیش آمده که مرا دو ساعت معطل کرده‌اید؟ معاون وزیر خارجه هم رفت و آمد و گفت: «من نمی‌خواستم ناراحتتان بکنم. می‌خواستم از خبری که شنیده بودم مطمئن شوم، متاسفانه فرودگاه مهرآباد بمباران شده و شما نمی‌توانید وارد آسمان ایران شوید».
جنگ آغاز شده بود و ما نمی‌توانستیم پرواز کنیم. برای همین به هتل برگشتیم. 6-7 روزی طول کشید تا اینکه مرحوم شهید سرتیپ فکوری وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی به من تلفن کرد و گفت که لحظه ورودم به آسمان ایران را اطلاع دهم تا او با جت‌های جنگی هواپیمای مرا اسکورت کند و به فرودگاه مهرآباد بیایم. همین کار هم انجام شد.
من به محض ورود به ایران، لباس‌هایم را عوض کردم و به دیدن امام رفتم و گزارش کارم را دادم نامه کارتر را هم نشان دادم که قرار شد آن را به آقای هاشمی در مجلس برسانم. من این پاکت را به آقای هاشمی رساندم و اگرچه انتظار می‌رفت که مجلس به سرعت به آن رسیدگی کند اما مدام امروز و فردا می‌شد و دستور کار مجلس به محض ورود به موضوع گروگان‌ها با عدم نصاب لازم روبرو می‌شد!
نمی شد امام خودشان مستقیما به مجلس امر می‌کردند که این مساله را پیگیری کنند؟
آخر هم این کار را کردند. کمیسیونی که در مجلس به این کار رسیدگی می‌کرد زیر نظر آقای موسوی خوئینی‌ها بود.
مگر رییس کمیسیون سیاست خارجی آقای خاتمی نبودند؟
نه؛ اغلب اعضای کمیسیون سیاست خارجی مجلس حاضر نشدند بررسی این موضوع را گردن بگیرند؛ لذا یک کمیسیون ویژه تشکیل شد که به این موضوع سفارت و شرایط پیشنهادی امام برای آزادی گروگان‌ها رسیدگی کند که بعد صدای آقای منتظری و خلخالی و حتی خود امام درآمد و مجلس نهایتا تصویب کرد.
من منتظر بودم که به من بگویند بروم و مقدمات اجرای کار را فراهم کنم. احمد آقا مرا خواست و من رفتم آنجا و گفت که آقای رجایی تصمیم گرفته که از طریق الجزایر این مشکل را حل کند. من گفتم چرا الجزایر؟ کاری نیست که بخواهد الجزایر انجام بدهد. توافق حاصل شده و شرط‌ها هم مشخص است و فقط کارهای فنی مانده که باید انجام بشود. ما که چلاق نیستیم و قرار نیست که معامله ای یا مذاکره‌ای خاص صورت بگیرد. این کارها همه انجام شده است. انجام کارهای فنی بعدی و فراهم کردن مقدمات بعدی که کار پیچیده ای نیست. احمد آقا گفت که بیا تو هم با این هیات برو. گفتم که من با این هیات نخواهم رفت و به شما هم می گویم که این موضوع شکل گرفته برای اینکه این مذاکرات به ثمر نرسد و به ثمر هم نخواهد رسید. گفت تو از کجا این را می‌گویی؟ گفتم ببینید به ثمر می‌رسد یا نه. من هم برای حفظ آبروی خودم به طرف‌های مورد مذاکره ام اطلاع می‌دهم که از این تاریخ دیگر مسئولیتی در این مورد ندارم. این حق قانونی دولت آقای رجایی است و تصمیم گرفته است که از این طریق این کار را فیصله دهد.
آقای شمس اردکانی در مصاحبه‌ای که با خبرآنلاین داشتند گفتند که این تلاش‌ها صورت گرفت تا اینکه به قضیه طبس رسیدیم و متوقف شد و بعد دوباره مذاکرات از جانب شما و از جانب ایشان ادامه پیدا کرد.
نه ؛ این‌ها همه مدت‌ها بعد از ماجرای طبس است.
شما گفتید که آنها از شما یک نشانه‌ای خواستند برای اینکه یقین کنند که شما از جانب تصمیم‌گیران نظام جمهوری اسلامی حمایت می‌شوید. آقای شمس اردکانی هم می‌گوید که ما هم از آقای کارتر نشانه‌ای خواستیم برای اینکه ثابت شود دولت آمریکا در این توافق مصر هستند که آن‌ها بحث متجاوز بودن دولت عراق در جنگ تحمیلی را مطرح کردند.
این‌ موضوعات اصلا ربطی به هم ندارد. این ‌آقایان دو موضوع برقراری رابطه با آمریکا و موضوع شرایط آزادی گروگان‌ها را با هم قاطی کرده‌اند. آقای شمس بحث تجدید روابط با آمریکا را می‌گوید که قرار بود آقای رجایی به آمریکا برود و متن آن را هم در تهران آماده کرده بودند و طبق اظهارات آقای شمس شب قبل از دیدار با نماینده آمریکا آقایان بهزاد نبوی و افتخارجهرمی رای ایشان را زده بودند. این‌ها این دو مسئله را با هم قاطی کرده‌اند. این مساله ای که من می گویم مربوط به آزادی گروگان‌هاست و آن مساله مورد نظر آنها ؛ موضوع تجدید روابط با آمریکاست.
وقتی مجلس چهار شرطی را که پرزیدنت کارتر قبول کرده بود تصویب کرد، ما همچنان در چهارچوب زمانی ای که کارتر تعیین کرده بود قرار داشتیم. یعنی اگر همان روز که مجلس تصویب کرد به من اطلاع می‌دادند که برو و کار را تمام کن، سه چهار روز بعد کار تمام می‌شد. وقتی تصمیم دیگری گرفته شد که من نمی‌دانم چه جریانی به آقای رجایی گفتند که از یک کانال دیگر باید این اتفاق بیافتد؟ خب این از حق و حقوق رییس دولت است و او تصمیم خود را گرفته و البته به من هم دیگر ربطی ندارد. منتها من گفتم که در این کار یک انحراف و شیطنت می‌بینم و می دانم که به ثمر نخواهد رسید.
این انحراف و شیطنت از طرف چه کسی بود؟
نمی دانم. به هرحال همانطور که گفتم بعد از یک سلسله جلسات در تهران؛ قرار شد که آقای نبوی به الجزایر برود و تحت اشراف ایشان مسایل انجام بشود. آقای افتخارجهرمی هم همراه ایشان رفتند و اتفاقا همان آقای کریستوفر آمدند و با ایشان صحبت کردند. در مورد آن بند‌های بیانیه یا قرار داد هم خیلی می‌شود بحث کرد.
این ایده‌ای که مذاکرات را به عقب بیاندازیم تا دولت آمریکا عوض شود را چه کسانی مطرح کردند؟
برخی کسانی که در روزنامه‌های خودشان از این امر حمایت می‌کردند، اعضای حزب توده بودند. گروه‌های چپ، مجاهدین خلق و مارکسیست‌ها بودند. حتی در طول 444 روز ماجرای گروگانگیری فراز و نشیب‌های زیادی پیش می‌آمد. مثلا وقتی پیش آمد که با موافقت امام و تصویب شورای انقلاب قرار شد که گروگان‌ها تحویل شورای انقلاب شود. امام هم موافقت کردند و شورای انقلاب هم تصویب کرد. آقای قطب زاده ( وزیر وقت امورخارجه) رفت که گروگان‌ها را تحویل بگیرد اما آن‌ها گفتند که ما همینطوری که تحویل نمی‌دهیم باید از قبل به ما اطلاع بدهید که ما مقدمات را آماده کنیم، پزشکی قانونی باید هرکدام از گروگان‌ها را معاینه و گواهی کند که ما داریم سالم تحویل شما می‌دهیم. آن‌ها در حقیقت می‌خواستند مردم را جلوی سفارت جمع کنند تا مانع انجام این کار بشوند. عملا هم نگذاشتند که این کار صورت بگیرد. بعدا خبردار شدیم که مسعود رجوی به دوستان در سفارت پیغام داده که قرار است دسایسی صورت بگیرد و گروگان‌ها را از چنگ شما دربیاورند. من این حرف را از قول آقای محسن میردامادی نقل می‌کنم. دانشجویان مستقر در سفارت گویی در آن دوره یک تافته جدابافته بودند و کاری به شورای انقلاب و دولت نداشتند و خودشان برای خودشان تصمیم می‌گرفتند. حتی خلاف نظر امام عمل می‌کردند و البته گاهی هم گزارشات محرمانه به امام می دادند که ما در دولت از آن خبردار نمی شدیم.
مطلب دیگر هم این بود که سفارت را اشغال و کارمندان را گروگان گرفتند، اما چرا آن ها را 444 روز نگه داشتند؟ دانشجویان در خاطرات خود گفته اند ما می خواستیم یک قدرت نمایی کنیم و فکر می کردیم سفارت و گروگان‌ها را بیشتر از دو یا سه روز نگه نمی داریم و رهایشان می کنیم. اما وقتی استقبال شد ما نگهشان داشتیم.
من در این لحظه و در این گفتگو نمی توانم حوادثی را که در طی این 444 روز در این رابطه اتفاق افتاده یک به یک و قدم به قدم بررسی کنم. اما وقتی حادثه اتفاق افتاد و نگهداری گروگان ها بطول انجامید، تحلیل ما این شد که یک خط دیگری در این امر ذی نفع بوده و نقش داشته است. البته کتاب‌هایی که بعد ها نوشته و منتشر شد تا حدودی زوایای دیگر این ماجرا را روشن کردند. البته این را هم تاکید کنم که نمی خواهم هر آنچه را که منتشر شده و توسط مقامات مختلف آمریکایی و غیر آمریکایی نگاشته شده؛ وحی منزل بدانم. ولی در خیلی از موارد روشنگر برخی زاویه‌های این داستان می باشد.
آقای دکتر؛ گفته می شود که دولت موقتی ها به جای محاکمه گروگانها می گفتند باید سیاست خارجی آمریکا را به محاکمه کشید.
ببینید؛ مسئله محاکمه گروگان ها به دلیل اتهام آنها به دخالت در امور داخلی ایران خارج از عرف دیپلماتیک بود. اما ما اعتقاد داشتیم که منطبق با معیارهای پذیرفته شده بین المللی می توانیم سیاست‌های اعمال شده توسط دولتمردان آمریکا علیه منافع ملی مان را به ویژه بعد از کودتای 28 مرداد؛ به محاکمه بکشانیم. به همین منظور طرحی را وزارت خارجه تهیه کرده و به امام تحویل دادند که من به بخش هایی از ان اشاره می کنم:
آن ها شاه را به آمریکا بردند در حالی که می دانستند اگر شاه را ببرند در ایران واکنش چه خواهد بود. خوب ایران واکنش نشان داد. حالا آمریکا باید عکس العمل نشان بدهد. خوب با شاه چکار کند؟ این یک بازی مثل شطرنج است. او یک حرکت کرد، ما هم یک حرکت کردیم. خیلی خوب، حالا او چکار می کند؟ یا باید شاه را در آمریکا بکشد و بگوید که مریض بود و زیر عمل جراحی مرد. یا باید از آمریکا ببرد. خوب کجا ببرد؟ یا باید به ایران تحویل دهد، که نمی تواند؛ در چارچوب روابط بین الملل کنونی جهان اصلا امکان نداشت آمریکا چنین کاری را بکند و غیر ممکن بود. ولی باید یک حرکتی انجام می داد. اینجا بود که ما باید سیاست خارجی آمریکا را به بهانه این گروگان‌ها به محاکمه بکشیم نه این گروگان‌ها را.
باید می اندیشیدیم ما از آمریکا چه چیزهایی را باید بخواهیم یا بطلبیم ؟ آمریکا مسئول کودتای 28 مرداد 1332 است. این را هم ما ادعا نمی کنیم. دراسناد و مدارک معتبر ثبت شده است. رئیس جمهور آمریکا رفته به کنگره و گزارش داده و گفته ما در ایران این کار را کردیم. وزیر امور خارجه شان گزارش داده و در خاطراتش هم نوشته است که علیه دکتر مصدق در ایران کودتا کردند. جان فوستر دالاس رئیس CIA وقت درخاطراتش این را نوشته است. در آرشیو وزارت امور خارجه آمریکا، سنای آمریکا و مجلس نمایندگان آمریکا این اسناد موجود است. تمام این اسناد حکایت از این می کند که دولت آمریکا در 28 مرداد 1332 در ایران دخالت کرده وشاه را که به دلیل ترس از ملت ایران فرار کرده بود، دوباره به ایران بر گرداندند و یک حکومت سرکوب را بر ما تحمیل کردند. ازمرداد سال  1332 تا بهمن سال1357هر جنایتی، هر آدم کشی، هر قتل و غارتی که در ایران صورت گرفته است آمریکایی ها مستقیم یا غیر مستقیم مسئول هستند. در گزارشات رسمی هست که مامورین CIA و موساد ساواک را و آکادمی بین المللی پلیس در واشنگتن پلیس ما را آموزش داده اند. همزمان با این پیشنهاد ما همسر یک گروگان آمرکایی رفته به دادگاه آمریکا شکایت کرده که بچه من به دلیل اینکه پدرش را در ایران گروگان گرفته اند ترسیده و ناراحت است و حالت وحشت به او دست داده است. از این بابت ایران باید 10 ملیون دلار بابت این ترس و نگرانی بچه من به ما خسارت بدهد. باز هم می گویم ببینید ما بر اساس معیار های خودمان چیزی نمی خواهیم. معیار های خود آن‌ها کافی است. ما علیه دولت آمریکا، که به دلیل کودتا و روی کار آوردن شاه و تعلیماتی که به مسئولان پلیس سیاسی ایران داده است دادخواهی می کنیم.
در یک جدل احسن می گویم با همین معیارها برای 25 سال از سال 32 تا 57 ده‌ها هزاران خانواده ایرانی زندانی داشته است. پدر، پسر، دختر، زن و مرد به زندان افتادند، شکنجه شدند؛ هزاران کودک به دلیل دوری از مادر یا پدر ناراحتی پیدا کرد. اگر بچه یک گروگان آمریکایی برای خاطر 2 ماه دوری از پدرش 10 ملیون دلار خسارت روانی دیده است، خوب حالا باید دید خسارت چند سال ناراحتی روانی و غیر روانی یک ایرانی در ظرف 25 سال استبداد سلطنتی چقدر می شود؟
وزارت خارجه ما در آن پیشنهاد تمام جزئیات را آورده بود. مثلا گفته شده بود فرض کنید در یک تصادف رانندگی در آمریکا فردی یک دستش ازبین می رود؛ راننده مقصر در این تصادف رانندگی ، مثلا فرض در یک شب نشینی و مهمانی بوده و سری به خمره زده و کله اش کمی گرم شده، هنگام رانندگی چراغ قرمز را ندیده و خیال کرده سبز است، آمده زده ماشین شما را له کرده و دست شما را هم شکسته است. دادگاه بابت این دست شکسته شما چقدر غرامت تعین می کند؟ شرکت‌های بیمه در آمریکا برای این نوع خسارت‌ها جدول دارند، یک دست، یک چشم و ... تمام این ضایعات و جراحت‌ها هر کدام چقدر قیمت دارد. بسیار خوب ما همین را ملاک قرار می دهیم. این‌هایی که در زندان‌های ایران دستشان را، چشمشان را از دست داده اند و فلج شده اند، هر کدام چقدر غرامت یا به تعبیر ما دیه دارد؟ همان حساب کتاب‌های آن‌ها را هم قبول داریم. به خانم خانه دار آمریکایی که شوهرش را اینجا گروگان گرفته اند و ناراحت هست می گوئیم ببین خانم دولت شما طی 25 سال این کارها را در کشور ما کرده است. ما حاضریم 10 ملیون دلار ادعای شما را بدهیم به شرطی که تو هم از دولت آمریکا پرداخت خسارت به زن و بچه های ایرانی را مطالبه بکنی. این یعنی صحبت کردن به زبان دنیا.
نکته دوم اینکه آمریکایی‌ها حتی طی مفاد قراردادهایی که در زمان شاه هم امضاء کرده اند، عمل نکردند. یک نمونه آن را ذکر می کنم . یک شرکت آمریکایی با شرکت مخابرات ایران یک قراردادی بسته بود به مبلغ 600 ملیون دلار، که مثلا 9000 شماره تلفن نصب کند. تا زمان انقلاب 400 ملیون دلارگرفته بود اما فقط 3000 شماره تلفن نصب کرده بود. حالا او از خدا می خواهد ما بگوئیم قرارداد ملغاء، همین کاری که بعدا بعضی از آقایان کردند. قرارداد ملغاء و جریمه لغو قرارداد را هم از ما می خواهد. گفتگوی ما با این شرکت این بود که به اندازه 400 ملیون دلار گرفته‌ای، کالا تحویل ما بده. از طرف دیگر کالاهایی که فرستاده اید و در انبارهای مخابرات ایران موجود است و بازرسی شده است کالا هایی است که شرکت فلان در شیکاگو روی آن ها مارک زده است که قدیمی و از رده خارج شده هستند. اینها را فرستاده اند ایران. کالاهای دیگری هم ما داشتیم که پولش را داده‌ایم ولی نمی دهند. یک نمونه آن 400 میلیون لوازم یدکی نظامی، که پول آن در زمان شاه داده شده است. آن‌ها را برای ارسال به ایران بسته بندی کردند. در ایران انقلاب که شد نگهش داشته اند و نمی فرستند. دولت آمریکا باید آن ها را به ایران تحویل بدهد. خوب این‌ها مطالبات حقوق حقه ماست که می توانیم در یک دادگاه مطرح سازیم.
زمان جنگ ویتنام برتراند راسل دادگاهی را علیه جانسون، رئیس جمهور وقت آمریکا، تشکیل داد. دادگاه بین المللی علیه دولت آمریکا و جانسون همه ویتنامی‌هایی را که شکنجه شده بودند، دست شان یا سرشان شکسته بود آوردند دادگاه و گواهی دادند، چگونه آن‌ها را شکنجه داده بودند. یکی از چیزهایی که جامعه آمریکا را منقلب کرد و آن تظاهرات عظیم را علیه هیات حاکمه به راه انداخت مشاهده فیلم همین وقایع بود. در یکی از این صحنه‌ها قفسی را نشان دادند، که به آن قفس پلنگ می گفتند. در ویتنام برای نگهداری حیوانات قفس‌هائی درست کرده بودند. اما در این قفس‌ها، که جای یک حیوان بود، زندانی را داخل آن می انداختند. و زندانی مجبور بود در داخل آن قفس آن چنان چمباتمه بزند که جا بگیرد. درهمان قفس به او غذا می دادند و در همان جا هم قضای حاجت می کرد. انتشار این مدارک یک دفعه وجدان انسانی خیلی از مردم آمریکا را بیدار و منقلب کرد و علیه دولت خودشان دست به تظاهرات و شورش زدند.
خیلی خوب، راکفلر و دارو دسته اش به هر نیتی که بوده شاه را بردند و می دانستند که اگر ببرند ما هم عکس العملی نشان می دهیم، گروگان گیری شد، آنها هم گفتند بسیار خوب، چه بهتراز این. حالا ما می آئیم یک حرکت دیگر می کنیم سیاست خارجی آمریکا را به محاکمه می کشیم و اینها را مطرح می کنیم و می گوییم اینها مطالبات و دعاوی حقوقی است که باید به ما بپردازند. این می‌شد یک کار بسیار عظیم بین المللی مثل دادگاه راسل. بعد از آن که ما این پیشنهاد را مطرح کردیم و امام هم آن را تائید کردند، در اردیبهشت یا اوایل خرداد سال 59 کنفرانس بررسی جنایات شاه در ایران برگزار شد. در آنجا هم  پیشنهاد کردیم از درون این کنفرانس یک هیات منصفه بین المللی، از میان همین‌هایی که شما قبولشان دارید و دعوتشان کرده‌اید انتخاب بشود و ما تمام اسناد و مدارکمان را به این هیات ارائه دهیم. آمریکا هم بیاید و از خود دفاع کند.
ما می توانستیم این کار را بکنیم ما می توانستیم آن جنبش و جریانی که از جنگ ویتنام شروع شده بود با چنین محاکمه ای در سطح بین المللی تشدید کنیم. اگر می کردیم قطعا موجب فشار بر دولت آمریکا می شد. اما روند جریانات به سوی دیگر کشیده شد که جای بحث آن اینجا و در این مقام نیست.
چرا نظر امام بعد از مواردی از این دست از جمله مذاکرات شما با آمریکایی ها یا همین موضوع لزوم محاکمه آمریکا تغییر می کرد؟ این تغییر موضع در نتیجه گفت و گو با برخی از چهره‌های سیاسی روز  بود؟
نه من این را قبول ندارم.
اما در برخی کتب خاطرات همچون کتاب خاطرات آیت الله منتظری که عباس سلیمی نمین هم نقدی بر آن نوشته و آن را در قالب کتاب مجزایی منتشر کرده است، از امام به عنوان چهره ای یاد می شود که افرادی همچون آقای هاشمی و یا سید احمد اقا نفوذ زیادی در نظرات ایشان داشتند و در مقاطعی موفق به تغییر نظر ایشان شده اند.
این یک خصلت طبیعی انسانی است اما اینجور نبود که امام خدای نکرده مذبذب باشد. ولی خوب این اتفاق می افتاد که یک موقع یک تصمیمی گرفته می شد و بعد مطالب جدیدی به ایشان گفته می‌شد و بر اساس آن مطلب جدید نظر ایشان عوض می‌شد. حالا اینکه این مطالب چقدر درست بود یا نه بحث دیگری است اما همین را هم در همین حد بگویم که آن ذهنیتی را که برای ایشان می‌ساختند کارساز بود. ضمن این که امام برای نظرات آقای هاشمی و نیز سید احمد آقا ارزش زیادی قائل بودند.
شما پس از این وقایع دیگر این موضوع را پیگیری نکردید؟
نه و عملا هم می‌بینید که به جایی نرسید. یعنی مثلا بر سر اموال بزرگترین حاتم بخشی‌ها را کردند. هر قرار دادی که بین دو دولت برقرار می‌شود به دو زبان تنظیم می‌شود. در قرارداد‌های ایران یک نسخه به زبان فارسی و یک نسخه به زبان انگلیسی است و طرفین باید هر دو متن را امضا کنند. این در حالی است که طرف آمریکایی متن فارسی را امضا نکرد و این‌ها هم توجه نشدند که آن‌ها امضا نکرده اند!
مگر هیچ حقوق‌دانی در گروه مذاکره کننده نبود؟
چرا. آقای افتخارجهرمی حضور داشت. اما شاید به گفته آقای دکتر شمس اردکانی، نظر باطنی اش تحت تاثیر نظر آقای نبوی قرار می‌گرفت و یا محافظه کاری می‌کرد و یا جوی در کشور ایجاد شده بود و او نمی‌خواست در برابر آن جو قرار بگیرد. چرا که از روز بعد از گروگانگیری تمام فضای کشور ملتهب شده بود و همه دسته جات و گروه‌های سیاسی از این اقدام حمایت کردند و فقط این دولت موقتی‌ها (پنجاه شصت تا آدم) بودند که تسلیم این شانتاژ نشدند. من روز پنجم یا ششم بود که به آقای موسوی خوئینی‌ها گفتم که من به بقیه کارهایی که انجام شده کاری ندارم ولی این عمل متهورانه دانشجویان کجایش متهورانه است؟ گفت پیداست که تو هم مخالفی. گفتم که یک عده دانشجو تحت حمایت نیروهای پلیس و نیروهای مسلح کشور وارد یک ساختمانی می‌شوند، تهور این موضوع کجاست؟ شما فکر می‌کنید که گروگان گرفته اید؟ درواقع شما ملت ایران را گروگان آمریکا کرده‌اید. الآن این آن‌ها هستند که دارند تصمیم می‌گیرند. گفت پس شما مخالفی. گفتم جوجه را آخر پاییز می‌شمرند. معدود بودند کسانی که تسلیم آن جو متلاطم و ملتهب نشدند. روزنامه‌های آن دوران را ببینید؛ بیانیه‌های تمامی گروه های سیاسی را بخوانید. کسی را یارای ان قلت گوئی و مخالف خوانی به تصمیمات دانشجویان نبود.هر روز میتینگ‌ها و اجتماعات سیاسی و سخنرانی های افراد مختلف بود که در مقابل سفارت برگزار می شد. جلوی سفارت یک بساطی راه افتاده بود؛ از بساط آش رشته و باقلا پخته و سیب زمینی تنوری گرفته تا نماز جماعت و سخنرانی و قرائت بیانیه ها و اطلاعیه های دانشجویان و تصمیمات حکومتی و ...و اخبار جدید و نتایج افشاگری ها و دستیابی به مدارک جدید در سفارت و غیره و غیره و ...
موضع بنی صدر به عنوان رئیس جمهور چه بود؟
آقای بنی صدر یک مدت کوتاهی وزیر امورخارجه شد. او یک بیانیه‌ای هم خطاب به آمریکایی‌ها داد و می‌خواست توجیه کند که چرا همچین اتفاقی در ایران اتفاق افتاده است. در بیانیه‌اش آورده بود که اگر سفارتخانه‌ای در کشور شما فعالیت بکند و بعدا بفهمید که آن سفارت‌خانه به جای دیپلماسی در کشور شما علیه منافع شما کار می‌کرده برخورد شما با آن افراد شاغل در آن سفارتخانه چگونه می بود؟ و در آخر بیانیه‌اش هم آورده بود که من به شما اطمینان می‌دهم که وضعیت این گروگان‌ها خوب است و با آن‌ها خوش رفتاری می‌شود و نگران نباشید.
در آن دوره هر کسی یک جمله علیه دولت موقت می‌گفت، برایش امتیاز بود. البته بعدها بنی‌صدر مدعی شد که او با اشغال سفارت موافق بود اما با گروگان‌گیری مخالف بوده است. اما از همین بیانیه‌اش در روزنامه انقلاب اسلامی و دیگر نوشته هایش در آن زمان چینن مطلبی استنباط نمی شد.
شما در مدتی که گروگان‌ها اسیر بودند به سفارت می‌رفتید؟
نه. اصلا نرفتم.
شما الآن گفتید که قراردادی که شما در آلمان با آمریکایی‌ها تهیه کردید نظر ایران را تامین می‌کرد. سوالی که مطرح است این است که خروجی بیانیه الجزایر تا چه حد خواسته‌های ایران را تامین می‌کرد و چه قدر مفاد این بیانیه با مفاد قراردادی که شما تنظیم کرده بودید و پرزیدنت کارتر هم امضا کرده بود همخوانی داشت؟
من فقط اینقدر بگویم که هرچه را که ما خواسته بودیم آقای کارتر امضا کرده بود. آزاد کردن دارایی‌های ایران، شرط و شروط نداشت. هیچ گونه ادعایی از هیچ تبعه آمریکایی پذیرفته نمی‌شود، این را کارتر امضا کرده بود. حالا این‌ها آمدند و امضا کردند که یک دادگاهی در لاهه باشد و یک حساب تنخواهی نزد بانک مرکزی الجزایر باز شود و 500 میلیون دلار هم در آن حساب واریز شود که پاسخ ادعاهای آمریکایی‌ها باشد. از آن طرف مدام اتباع آمریکایی بروند دادخواست بدهند به دادگاه و قضاتی هم که آنجا هستند معلوم است که کدام طرفی هستند. چرا این را امضا کردند؟ مگر قرار نبود دخالتی نباشد، مگر قرار نبود آمریکایی‌ها ادعایی نداشته باشند؟ این پول بعدها که گروگانگیری کردند بلوکه کردند. این معلول آن است. آن چیزی که ما خواسته بودیم، آن چهار شرط را، آقای کارتر پذیرفته بود و امضا کرده بود.
شما گفتید مجلس هم تصویب کرده بود چرا امام با درخواست شهید رجایی موافقت کردند؟
چرا موافقت نکنند؟ امام این مسایل را از خودشان دور کرده بودند.
ولی واگذار کرده بودند به مجلسی که تصویب کرده بود؟
ایشان از کجا باید می‌دانستند که رفتار نمایندگان دولت ایران چگونه و تبعاتش چه خواهد بود؟
یعنی به خاطر اینکه تبعات این موضوع را نمی دانستند واگذار کردند؟
نه، این امام نبود که موضوع مصوبه مجلس را به آقای رجائی و به دولت الجزایر واگذار کرد. ایشان مسئله بحث بر سر شرایط ازادی گروگان‌ها را به مجلس منتخب نمایندگان ملت واگذار کردند. به این ترتیب ایشان تصمیمات مربوط به کل مسئله را به مجلس سپرده اند. مجلس هم تصویب کرده و اجرای آن را به عهده دولت گذارد. دولت هم تصمیم گرفته که یک هیاتی را به ریاست آقای نبوی مسئول اجرای مصوبه کند و از دولت الجزایر هم خواست که به عنوان حافظ منافع ایران در آمریکا؛ در این مورد برای منافع ایران میانجیگری کند. امام هم نه در جریان جزئیات بود و نه می‌توانست باشد و حتی نباید از ایشان توقع داشت که پیش بینی کنند که دو ماه بعد خروجی مذاکرات آقای نبوی چه می‌شود. در آن فضا هم کاملا یک اعتماد و حسن نیتی نسبت به دولت انقلابی رجائی و یک سوء نیتی نسبت به دولت موقت حاکم بود. هرچه اعتراض و انتقاد هم می‌شد تنها از ناحیه دولت موقت بود.
اینکه فرمودید مجلس را از حد نصاب می‌انداختند کار چه جریانی بود؟
چپ‌ها بودند. افراطیون مذهبی بودند، توده‌ای‌ها بودند، چپ ایدئولوژیک بود. تندرو‌های مسلمان خودمان مثل مجاهدین انقلاب اسلامی بودند.
چهره‌های شاخص آن ها چه کسانی بودند؟
آقای نبوی بود، آقای عباس عبدی بود، آقای میردامادی بود، آقای اصغرزاده بود. الآن من همه را در یاد ندارم ولی پیداکردن نام این افراد کار سختی نیست.
این‌ها که نام بردید همه که نماینده نبودند؟
این‌ها افرادی برجسته از جریان حاکم بودند. روزنامه داشتند و نماینده‌هایشان نیز در مجلس بودند.
آقای دکتر شما از یک دوره‌ای صحنه سیاسی کشور را ترک کردید. چرا؟
من هیچگاه صحنه سیاسی را ترک نکرده ام. بله از کار اجرائی کنار رفتم ولی همان زمان هم با شورای عالی دفاع همکاری داشتم. اما در دولت نبودم چرا که مسیر اجرائی را منطبق بر سلیقه و عقیده خود نمی دیدم.
یعنی اگر اعضای دولت موقت دوباره به صحنه بازمی‌گشتند، شما هم بر می گشتید؟
اعضای دولت موقت به تنهایی کافی نیست. مشی اجرائی مهم است و اینکه چه سیاستی اتخاذ می‌شود.
حضور امثال شما که در بیت امام هم تاثیرگذار بودید می‌توانست این مشی اعتدالی را جایگزین کند.
ما تا آنجایی که می‌توانستیم تلاش کردیم اما در مجلس اول نزدیک به 70 درصد نمایندگان، عضو حزب جمهوری اسلامی بودند. حزب جمهوری اسلامی هم درست نقطه مقابل دولت موقت بود. از آن طرف هم بنی‌صدر رییس جمهور شده بود و او هم تا حدودی مقابل دولت آقای بازرگان بود.
حزب جمهوری اسلامی البته در آغاز ادعای زیادی نداشت اما وقتی در مجلس اکثریت را به دست آوردند، گفتند چرا از قدرت خودمان استفاده نکنیم؟ چرا در انتخاب وزرا و نخست وزیر نقش نداشته باشیم؟ در انتخاب رییس جمهور نمی‌توانیم نقش داشته باشیم اما در انتخاب نخست وزیر که می‌توانیم نقش داشته باشیم. از آن طرف تمام نهادهای انقلاب دست این‌ها بود. جهاد سازندگی، سپاه و دادگاه‌های انقلاب بنیاد مستضعفان و شورای تبلیغات و ... همه اینها دست آن‌ها بود. من اعتقاد دارم که امام به همین دلیل فرمان انحلال حزب جمهوری اسلامی را دادند. یک روزی چشم بازکردند و دیدند که کل امور کشور دست حزب جمهوری اسلامی است. یادم است امام به پاریس که آمدند (شاید خلال ماه اول بود)گفتند ؛ مثل اینکه اصل تفکیک قوا در این‌ جا هم زیاد رعایت نمی‌شود. گفتم چطور؟ گفتند شما می‌گویید که صدر اعظم را در آلمان مجلس فدرال تعیین می‌کند. گفتم بله. گفتند خوب این حزبی که در مجلس اکثریت دارد صدر اعظم را تعیین می‌کند و او هم وزرایش را از حزب خودش بر می گزیند و این یعنی که دو قوه در دست یک حزب است. این کجایش تفکیک قواست؟ یعنی امام یک همچین نگاه ظریفی نسبت به نظام دموکراسی غربی داشتند. آن وقت می‌بینند که در نظام جمهوری اسلامی قوه قضاییه در دست آقای بهشتی است، آقای موسوی اردبیلی دادستان انقلاب‌اند، در تمام داد‌گاه‌های انقلاب، آقایان هستند. اکثریت قریب به اتفاق دولت دست حزب جمهوری اسلامی است، نخست وزیر دست این حزب است، جهاد سازندگی و تمام نهاد‌های انقلابی همه دست یک حزب است.
اما برخی معتقد بودند که حزب جمهوری اسلامی را چهار پنج نفر اداره می‌کردند. این ادعا از نظر شما چقدر صحیح است؟
این حرف در عمل درست نبود. حزب یک کمیته مرکزی داشت. بعد هم حزب که فراگیر شد از دست آن‌ها در رفت. بعد از انتخابات ریاست جمهوری که حزب جمهوری اسلامی شکست خورد، آقای مظفر یک گفت وگویی با آقای بهشتی دارد که آقای بهشتی می گوید علت مشکلات اساسی ما این بود که ما راه ورود به حزب را برای افراد و برای عضو گیری بازگذاشتیم و صلاحیت افرادی را که می‌آیند در حزب را جدی نگرفتیم. نتیجه این شد که از این لحاظ خیلی ضربه خوردیم.
به عقیده من یکی از چیزهایی که نظام مدیریتی کشور را تحت تاثیر قرار داد و توانستند عوامل بیگانه مستقیم یا غیر مستقیم در آن نفوذ کنند، سلول‌های حزب جمهوری اسلامی بود. به عنوان مثال حزب توده را در نظر بگیرید، سران این حزب به سران نظام که غالبا مدیران برجسته حزب جمهوری اسلامی بودند پیغام دادند که درست است که ما از مبنا با شما اختلاف عقیده داریم اما این انقلاب اسلامی را بزرگترین انقلاب ضد امپریالیستی می دانیم و خودمان را موظف می‌دانیم که از این انقلاب حمایت کنیم و هرجا ببینیم که این انقلاب در معرض خطر است از آن دفاع خواهیم کرد و اگر اطلاعاتی به دست بیاوریم که کسانی می‌خواهند به این انقلاب ضربه بزنند به شما اطلاع خواهیم داد و به این نحو جلب اعتماد کردند.اما سازمان زیرزمینی حزب توده که سازمانی با تشکیلات قوی سازمانی و وابسته به حزب بود خرابکاری را شروع کردند. در سراسر کشور شایعه پراکنی می‌کردند که مثلا فلان زن فلان فرماندار بی‌حجاب است، یا فلان استاندار عکس با شاه دارد و به این وسیله سعی کردند یک تصور غلطی در ذهن رهبران روحانی انقلاب از روشنفکران مذهبی و غیر روحانی به وجود بیاورند تا با طرد آنها خودشان جای این ها را بگیرند. وببینید که چقدرهم موفق بودند که فرمانده نیروی دریایی کشور (سرهنگ ناخدا افضلی) عضو کا.گ.ب است. در شورایعالی دفاع ، در صدا و سیما؛ در مجلس شورای اسلامی؛ در دادگاه‌های انقلاب ؛ در حزب جمهوری اسلامی همه جا افراد وابسته به این حزب حضور ریاکارانه و خرابکارانه دارند، حتی در ارتش و در ستاد فرماندهی آن. این ها همه غیر از جاسوسان نظامی و عوامل اطلاعاتی آمریکا در جنگ و درگیری با عوامل عراق بود و یا چشم های ناپاک آواکس عربستان در کشف اطلاعات و برنامه‌های نظامی ایران و خنثی کردن آن. مرحوم فکوری روزی به من می‌گفت ما برای اینکه بتوانیم یک گردان را برای ماموریتی اعزام کنیم که برود و عملیات ایذایی انجام بدهد باید یک لشکر را به حرکت دربیاوریم که چشم ها و ذهن‌های بیگانه و نامحرم به آن سمت معطوف بشود و ما بتوانیم این عملیات را انجام بدهیم. آقای ری شهری در جلد سوم خاطراتش نکات جالبی دارد. می گوید که حزب توده در بعضی جاها عناصر نفوذی می‌فرستادند و بعضی جاها هم ستاد داشتند. در صداوسیما، در حزب جمهوری اسلامی ، در مجلس، در دادگاه‌های انقلاب، چند جا را ذکر می‌کند که این‌ها در آنجا ستاد جاسوسی داشتند.
وقتی برای ریاست جمهوری نامزد شدید آیا امام نظر مساعدی نسبت به بنی صدر داشتند؟
امام نظر موافق نداشتند. خود امام صراحتا می‌گویند که به او رای ندادند. ما نظر امام را کم و بیش می‌دانستیم. آقای بنی‌صدر یک برنامه تبلیغاتی مهمی دو هفته قبل از رای گیری انجام داد. دو هفته قبل از انتخابات یک عکس با برادر امام آقای پسندیده چاپ کرد و زیر آن یک جمله‌ای گذاشت که همه فکر کردند این جمله از امام است. جهاد سازندگی و سپاه هم پوسترها و بیانیه‌های او را در سراسر کشور منتشر کرد. یکی از عوامل مهم توزیع گسترده پوسترهای انتخاباتی آقای بنی‌صدر جهاد سازندگی بود.
آقای طباطبایی می‌خواهم بحث دیگری را از شما بپرسم و آن مسئله امام موسی صدر است. شما مصاحبه‌ها و گفت و گوهای زیادی در این باره انجام داده‌اید و شاید به نظر برسد که مطلب ناگفته‌ای در این ارتباط باقی نمانده باشد. اما بیشتر مسایل به این موضوع برمی‌گردد و به دولت قذافی و کمتر به این مسئله از منظر داخلی توجه شده است. یک سوالی که وجود دارد مربوط به بیت آقای منتظری است. مشکل چهره‌ای مانند محمد منتظری با امام موسی صدر چه بود؟
محمد منتظری دوست معمر قذافی بود و یک عده از دوستان اصفهانی او و نیز کسانی مانند آقای غرضی و سید مهدی هاشمی که با بیت آقای منتظری مربوط و مرتبط بودند از قبل از انقلاب از دوستان قذافی بودند. متهم کردن قذافی و جلوگیری از نزدیک شدن او به ایران را ناشی از فعالیت‌های طرفداران آقای صدر می‌دانستند. وقتی آقای قذافی می‌خواست به ایران بیاید آقای جلود اول آمد و ما راهش ندادیم و هواپیمای او را برگرداندیم. من آن موقع وزارت کشور بودم. به من خبر دادند که یک هواپیما با 150 دیپلمات عرب هستند که می‌خواهند وارد آسمان ایران شوند. من گفتم که مشخصاتشان را بپرسید که کی هستند و از کجا آمده اند. نگفتند. آقای نخست وزیر رفته بود زنجان.
نخست وزیر که بود؟
آقای بازرگان. آقای دکتر یزدی هم در سفر بود بنابر این طبق قاعده در صورتی که این‌ها نبودند موضوع منتقل می‌شد به وزارت کشور. بعد از ظهر بود و وزیر هم نبود و من در دفترم بودم. با دفتر من در معاونت سیاسی تماس گرفتند. گفتم که به آسمان ایران راهشان ندهید و به نیرو هوایی هم اطلاع دادم که نگذارند این‌ها وارد ایران بشوند. من گفتم که این دیوانه بازی تنها می‌تواند توسط قذافی صورت بگیرد و آن‌ها به اتکا محمد منتظری می‌خواستند این کار را انجام بدهند.
من همان موقع به دفتر امام زنگ زدم و به احمد آقا گفتم که همچین کاری شده است و من هم چنین دستوری داده ام، ممکن است یک چنین شیطنتی پشت این ماجرا باشد و شما در جریان باشید. دفعه بعد این‌ها رفتند و فرودگاه را اشغال کردند و آقای جلود را آوردند ولی امام حاضر نشد او را بپذیرد. جلود 40 روز در خانه آقای منتظری بست نشست که امام بپذیرند که قذافی بیاید و امام گفتند اول باید تکلیف آقای صدر مشخص بشود. آن‌ها این موضوع را از چشم ماها می‌دیدند و فحش‌ها زیادی به ما در روزنامه‌هایشان می‌دادند. اگر بیانیه‌های سید مهدی هاشمی و محمد منتظری را در روزنامه‌هایشان بخوانید یک کینه عجیبی به من داشتند و اصرار هم داشتند. کمترین فحششان به من عامل امپریالیسم بود. همچنین مطرح کردند اصلا دولت موقت به دستور امریکایی‌ها موضوع آقای صدر را به لیبی مربوط کرده است .در حالی که امام صدر را اسراییل ربوده است ولی به درخواست اسراییلی‌ها و فشار آمریکائی‌ها دولت موقت مسئله لیبی را مطرح کرده‌اند که این دولت انقلابی را متهم و لکه دار کنند و نگذارند پیوند دو دولت انقلابی به نفع دولت انقلابی ایران تمام بشود. یعنی ما به درخواست آمریکایی‌ها و اسراییلی‌ها مسئله لیبی را مطرح کرده‌ایم.
البته برخی هم مسئله کمک‌های تسلیحاتی لیبی به ایران را عامل این موضوع مطرح می‌کنند.
دقت کنید آقای صدر شش ماه قبل از پیروزی انقلاب ربوده شد. جنگی در کار نبود که مسئله کمک تسلیحاتی لیبی مطرح شود. این حرف های بی اساس مربوط به بعد از این ماجراهاست. آن موقع هنوزانقلاب پیروز نشده بود ، جنگی شروع نشده بود. بعدا که جنگ شروع شد و ماجرای نپذیرفتن قذافی توسط امام پیش آمد؛ کار به این حرف‌ها کشیده شد. آقای منتظری می‌گفت که روابط را کدر و خدشه دار نکنیم. بنابر این این حرف ها و احادیث به جیره‌خواران آقای قذافی در بیت آقای منتظری مربوط می شد. البته من به شخص آقای منتظری در این تهاجمات به من و امثال من کاری ندارم؛ گرچه ایشان هم با صراحت می گفتند که این درست نیست که ما در این شرایط رابطه مان را با قذافی تیره کنیم و خود را از کمک های نظامی او محروم سازیم و در دنیا تنها بمانیم.
چند وقت پیش ما گفت و گویی با جلال الدین فارسی داشتیم.آقای فارسی در آن گفت وگو به شدت شخصیت امام موسی صدر را نقد کردند. میان این دو نفر چه اتفاقی افتاده بوده؟
جلال فارسی فکر می‌کرد که مغز متفکر قرن بیستم است. از ایران هم فرار کرده بود و به لبنان آمده بود. در لبنان یک شخصیت بزرگی مانند امام موسی صدر بود و او با خودش فکر کرد که بهتر است از راه تخریب او خودش را بزرگ کند و شروع کرد علیه ایشان صحبت کردن و دروغ گفتن و ادعاهای خلاف طرح کردن و تحریک تعدادی انگشت شمار از جوانان بی خبر و کم تجربه ایرانی علیه امام صدر.به طور کلی باید گفت که آقای فارسی بد راهی را برای مطرح شدن خود انتخاب کرد. راه بی نتیجه بد اخلاقی و سوءظن و تخریب علیه شخصیتی همچون امام صدر را که مسیحیان به اندازه شیعیان به او دل باخته بودند و او را وجدان لبنان نامیده بودند ؛کسی که حوزه تاثیر سیاسی و عاطفی او از مرزهای لبنان به خارج کشیده شده و موفق می شده کسی مانند جمال عبدالناصر را با یاسر عرفات آشتی دهد.
آقای فارسی به یاسر عرفات نزدیک شده بود و به عبث می‌خواست رابطه امام صدر و یاسر عرفات را هم به هم بزند ، خوب موفق هم نمی‌شد. هرکسی هم که پیش او می‌رفت او شروع می‌کرد به بدگویی از آقای صدر. این بدگویی‌ها را نسبت به نزدیکان امام موسی صدر هم تعمیم می‌داد. به عنوان مثال چمران یکی از این چهره‌ها بود. موسسه‌ای امام صدر در جنوب لبنان تاسیس کرده بود که رییس موقت آنجا شخصی بنام صالح حسینی از دوستان آقای فارسی بود. وقتی چمران به دعوت امام صدر به لبنان آمد؛ فارسی فهمید که صالح حسینی باید برود؛ بنابراین علیه چمران هم وارد کار شد. با سازمان الفتح هم سعی می کرد روابط آنها با شیعیان و سازمان امل را مخدوش کند. این نوع شیطنت‌ها بیشتر معلول مشکلات شخصی خود او بود در حالی که امل و فتح مساله‌ای با هم نداشتند. آن‌ها مدعی بودند که ما در خندق واحد علیه دشمن واحد در حال جنگ هستیم.
چقدر امکان دارد که عواملی از داخل ایران باعث شده باشند که این اتفاق برای امام صدر بیافتد؟
یعنی در زمان شاه؟ مثلا عوامل ساواک باعث ربوده شدن امام موسی صدر شده باشند؟
نه منظور من عدم پیگیری این مساله بعد از انقلاب است؟
مسلم است که یک اراده‌ای در ایران بود. همین جریانات و دوستان آقای قذافی نفوذ داشتند. قذافی هم پول خرج می‌کرد.
چقدر امکان دارد چهره‌هایی مثل همین آقای فارسی که قبل از انقلاب در لبنان و فلسطین در رفت آمد بودند و با قذافی هم رابطه دوستی داشتند در عدم پیگیری وضعیت امام موسی صدر دخیل بوده باشند؟
من نمی‌خواهم آن‌ها را تا این حد و اندازه به خباثت متهم کنم و بگویم که آن‌ها در ربودن آقای صدر و تشویق قذافی به اینکار نقش داشته‌اند. اما تا این حد را می توانم قبول کنم که آنها از ربوده شدن امام صدر بدشان نیامد. اما بیش از این نمی‌توانم ادعا کنم.
هیچ وقت در این سال‌ها از پیگیری وضعیت امام صدر نا امید نشدید؟
ببینید دوتا مسئله است. یکی زنده بودن امام صدر است و یکی هم روشن شدن این مسئله که چه بر سر او آمده است. به فرض که آقای صدر در قید حیات نباشند آیا نباید تکلیف این موضوع روشن بشود که توسط چه کسی و کجا و چگونه این اتفاق افتاده و یا خدای ناکرده جسد ایشان کجاست؟

هنوز امیدی به زنده بودن ایشان دارید؟
عمده تلاش‌ها برای روشن شدن این موضوع است اما فرزندان ایشان صد در صد اعتقاد دارند که ایشان در قید حیات اند. اظهاراتی هم که می‌شود این امکان را نفی نمی‌کند. اظهاراتی که دال بر شهادت ایشان است خیلی متناقض و غالبا دست دوم است، در حالی که اظهارات دال بر حیات ایشان است خیلی واضح‌تر است و نقل آن هم نقل دست اول است. نقل‌های مربوط به شهادت دست دوم و دست سوم است. به اضافه این اصل فقهی که اگر شخصی تا یک تاریخی بوده است و بعد از آن نمی‌دانید که چه بر سرش آمده است و با عمر طبیعی هم می‌تواند هنوز در قید حیات باشد نمی‌توانید امر به شهادت یا وفات بدهید.
***
پی نوشت:
(1) داستان از اینجا شروع می شد که یک شرکت بزرگ آمریکایی به نام الکترونیک داتا سیستم (Electronic Data System : EDS ) قراردادی را با وزارت بهداری ایران و سازمان تأمین اجتماعی برای تأسیس و بهره برداری یک سیستم ملی تهیه اطلاعات و آمار و ارقام بیمه درمانی و رفاه اجتماعی برای وزارت منعقد می سازد. این خدمات مشتمل بر 5 بخش بوده است: سیستم های اداری و ثبت تأمین اجتماعی؛ سیستم های اداری و مدیریت مالی صندوق تأمین اجتماعی؛ سیستم های سازمان بیمه درمانی؛ سیستم های بانک رفاه کارگران و بالاخره سیستم های کلی اداری. بعد از امضای قرارداد اولیه، خدمات کامپیوتری سازمان برنامه و بودجه و دفتر مخصوص فرح نیز به آن اضافه شد. این شرکت متعلق به یکی از سرمایه داران بزرگ تگزاس به نام راس پرو Ross Perot بود. راس پرو همان کسی است که در انتخابات سال 2000 ریاست جمهوری آمریکا، به صورت منفرد نامزد شده بود. وی یکی از بزرگترین فروشندگان کامپیوترهای IBM در 1962 بود. او سپس ای. دی. اس را تأسیس کرد که ارزش 78% سهام این شرکت بالغ بر 5/1 میلیارد دلار، به خود او تعلق داشت بود. در 1984 راس پرو شرکت خود را به جنرال موتورز فروخت. اما فعالیت این شرکت در ایران از مدار بازرگانی عادی خارج می شود و کارمندان آن دست به فعالیت هایی می زنند که در نهایت برای دو نفر از کارمندان این شرکت به نام های ویلیام گیلورد و پل شیاپرون، پرونده جزایی تشکیل و بازداشت می شوند.
(2) در گزارش مجله "آتلانتا جورنال" – مورخه 1/12/1357- چنین آمده است: «در 22 بهمن ماه 1357 یک یورش رهبری شده توسط سرهنگ اسبق سیا و نیروهای ویژه «آرتور سیمونز» ملقب به «بول» (نره گاو و از قهرمانان معروف کلاه سبزها) و 14 آمریکایی دیگر، که سوابق وسیعی در جاسوسی داشتند، بر علیه زندان قصر تهران جهت آزاد ساختن دو آمرکایی به نام های ویلیام گیلورد و پل چیاپرونی، انجام گرفت». در این حمله همچنین یک آمریکایی دیگر به نام ماری الن اشنایدر 42 ساله، ساکن باتیسدا، مریلند آزاد شد (واشنگتن پست 27/11/1357).
اشنایدر در سال 1356، به عنوان کارمند شرکت هلیکوپتر سازی آمریکایی به ایران آمد و در ایامی که در زندان بود، برخلاف رسم معمول به مقامات سفارت آمریکا سفارش نمود تا از مطلع ساختن اقوام و یا دوستانش درباره زندانی شدنش پرهیز نمایند. شخصی که مخارج یورش به زندان و اجیر کردن آمریکایی ها را پرداخت نمود، یک میلیونر آمریکایی دست راستی به نام راس پرو بود که سابقه دخالت در عملیات سیا را داشت.
در مجله کانتر اس پای (Counter Spy)، روزنامه نیویورک تایمز 26/11/57 و واشنگتن پست نیز چنین آمده است:حمله به زندان قصر برای آزادی Chiapperoni و Gaylord و شخصی به نام Mary Ellan Schneider هم آمریکا و هم کانادایی ها بوده است. مجله کانتراسپای (ضد جاسوسی) در گزارش خود می نویسد :" بدون موضع گیری درباره گناهکار بودن یا بی گناه بودن فارغ التحصیلان ایرانی دوره های کارگری و پلیسی وابسته به سیا ، به علت محاکمه های مخفی و اعدام های فوری که در حال حاضر در ایران جریان دارد اسامی ایرانیان شرکت کننده در این عملیات را چاپ نمی کند.
این دو روز نامه بعد از این گزارش خبری ، پرسش های بی پاسخ زیر را مطرح کردند:
1-         دستور سولیوان به مارین ها (تفنگداران دریائی مستقر در سفارت)، که با مهاجمین به سفارت امریکا درگیر نشوند!
2-         حضور خانم ماری الن اشنایدر، که کارمند دولت آمریکا نبود، اما موقتاً در سفارت ساکن بود.
3-         حضور عکاس Thomas Karges. UPI که حمله کنندگان را همراهی می کرد.
4-         ادامه ارتباط تلفنی- رادیویی میان سفارت و پنتاگون، اگرچه مهاجمین تمام سیم ها را قطع کرده بودند. این ارتباط توسط دو نفر ایرانی ناشناس و شخصی به نام Charles Watters، 54 ساله، توسط رادیو هام Ham یک شرکت مهندسی در اورلاندو/فلوریدا بر قرار شده بود. خواهر این شخص و شوهرش بنابه دلایل نامعلومی، در تهران ساکن باقی مانده بودند. رادیو هام یک شبکه گسترده ارتباطات تلفنی در دنیا بود. این شخص در ارتباط با ایران از رادیو هام یک عرب اردنی به نام Naiel Malhas و شخص دیگری 35 ساله به نام Lee Winde از مریلند و متخصص ارتباطات سیا به نام ریچارد پرایس (Richard Price) از پوتوماک، مریلند و دستگاه های شنود شوروی که مکالمات رادیو هام را ردیابی می کردند، اعلام کردند که حمله و اشغال سفارت در 14 فوریه 79 کار سیا و ساواک بوده است برای دادن بهانه به آمریکا و حمله مسلحانه به ایران.
راس پرو که ارتباط های نزدیکی با مقامات امنیتی و خود از جناح محافظه کاران و اصولگرایان بسیار متعصب آمریکا بود، این عملیات را بدون همآنگی قبلی با این مقامات انجام نداده بود. بنا بر گزارش   روزنامه ها، راس پرو قبل از انجام یورش، مطلب را به اطلاع کاخ سفید، وزارت امورخارجه و کشور، پنتاگون و سیا، توسط دوستش دریاسالار بازنشسته توماس مورد که دوست شخصی استانز فیلد ترنر، رئیس سیا بود، رسانید. گی لورد و چیاپرون، هر دو کارمند شرکت EDS متعلق به راس پرو بودند. شرکتی که قرارداد 40 میلیون دلاری کامپیوتری با شاه و ساواک جهت جمع آوری، بایگانی و به جریان انداختن پرونده های دانشجویان ایرانی سرگرم تحصیل در خارج از کشور، به ویژه در آمریکا منعقد کرده بود. شاید به این علت بود که چنین یورش غیرقانونی جهت آزاد ساختن این دو فرد انجام پذیرفت". راس پرو به ایران سفر کرد و بر انجام این عملیات نظارت داشت.
روز بعد از این عملیات ، هاوارد پیکر، رهبر اقلیت در سنای آمریکا، به بهانه و به تلافی حمله به سفارت آمریکا، درخواست اجرای عملیات به سبک انتبه و محاصره اقتصادی ایران را کرد.
واشنگتن پست (27/11/1357)در ادامه نوشت: این حمله و اشغال سفارت کار خود سیا و عوامل ساواک بود تا بهانه ای برای دخالت آشکار نظامی آمریکا در ایران را فراهم آورده باشند".
 یک نویسنده آمریکایی، این داستان را به صورت کتابی، با عنوان: "بر بالهای عقاب" منتشر کرده است.
رادیو و تلویزیون معروف آمریکایی به نام NBC، بر اساس کتاب یاد شده در بالا و با همکاری راس پرو فیلمی از این ماجرا ساخت. در این کتاب نویسنده مدعی شده است که دو نفر کارمندان ای.دی.اس بعد از انقلاب بازداشت شدند، که این نادرست است. یک استاد آمریکایی به نام جیمز بیل نیز در کتاب خود به این ماجرا پرداخته است.
کن فلت نویسنده بر بالهای عقاب آورده است که : " در دسامبر 1378 دو نفر از مدیران ای. دی. اس. در تهران به اتهام رشوه بازداشت شدند. وثیقه ای به مبلغ 75/12 میلیون دلار برای آزادی آنها تعیین شد. درحالی که وکلای شرکت سعی می کردند، این دو نفر را با وثیقه آزاد کنند، پرو تصمیم گرفت به هر قیمت آنها را آزاد کند، بنابراین گروهی را به رهبری یک افسر بازنشسته ارتش استخدام کرد و به زندان قصر حمله و آنها را آزاد کردند. آنها بعد از آزادی از طریق کردستان به ترکیه فرار کردند.
(3) در عرف روابط بین المللی اعم از تجاری یا غیر تجاری، یک قاعده ای وجود دادرد به اسم قانون فرس ماژر. این قانون می گوید اگرتاجری با یک شرکتی قرارداد خرید مثلاً 5 تن گندم را ببندد. وفروشنده تعهد و امضاء کند که کالای خریداری شده را مثلا" در تاریخ اول آذر در بندر خرمشهر تحویل بدهد. فروشنده روی روال عادی فاصله مبدا و مقصد را حساب می کند و کالا را در زمانی بار کشتی می کند و می فرستد که در تاریخی که تعهد کرده به مقصد برسد. اما دریا طوفانی میشود و کشتی غرق میشود، زلزله می آید، آتش سوزی می شود؛ به طور ناگهانی بین دو کشور جنگ می شود و میزنند این کشتی را غرق می کنند؛ کارگران کارخانه اعتصاب می کنند و تولید متوقف می شود و در نتیجه فروشنده نمی تواند به تعهد خود در زمان معین عمل کند. آیا او باز هم مسئول است و باید خسارت بدهد؟ می گویند نه،این فرس ماژرو غیر قابل پیش بینی بوده است . فروشنده در حدود امکانات انسانی برای انجام تعهد خودعمل کرده است اما اودیگر نمی توانسته زلزله یا طوفان یا جنگ را پیش بینی کند ویا کنترل کند . بنابراین خریدار به هر دادگاهی که برود نمی تواند از بابت نقض تعهد از فروشنده غرامت بگیرد. این را می گویند قاعده فرس ماژر. در 2-3 دهه گذشته یکی از موارد فرس ماژر که در روابط بین المللی مورد قبول واقع شد مسئله انقلاب است . ملت ایران علیه شاه انقلاب کرد و آن نظام را سرنگون کرد. تعهدات شاه برای دولت جدید الزام آور نیست.




iran#

بايگانی وبلاگ