پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

دکتر اسماعيل نوری علا-راه حلی بنام سکولاريسم سياسی


دکتر اسماعيل نوری علا-راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟

1

اين هفته قصد دارم به پرسشی که از جانب تعداد از خوانندگان جمعه گردی هايم، در مورد نظر آقای دکتر عبدالکريم سروش مبنی بر وجود دو نوع سکولاريسم (يکی سياسی و يکی فلسفی)، مطرح شده پاسخ دهم. اما لازم می دانم که قبل از رسيدگی به سخنان دکتر سروش اندکی به زمينهء کار نيز اشاره کنم.

«جوزف پي يو» (Joseph N. Pew Jr.) که در اواخر دههء 1940 رئيس هيئت مديرهء شرکت نفت «سان» آمريکا بود، همراه با برادران و خواهرانش «مؤسسهء خيريه پی يو» را بنياد نهاد که امروزه يکی از مهمترين های اين نوع مؤسسات است. و يکی از نهادهای وابسته به اين خيريه «مرکز تحقيقات پی یو» نام دارد که هفت پروژهء تحقيقاتی را اداره می کند. يکی از اين پروژه ها «مجمع پی يو» (Pew Forum) نام دارد که يک اطاق فکر تحقيقاتی دربارهء زندگی مدنی در آمريکا است. اين اطاق فکر در ماه دسامبر 2007 بخشی از مهمترين ژورناليست های آمريکا را برای شرکت در کنفرانسی پيرامون «مذهب، سياست و زندگی عمومی» گرد هم آورد. سخنران اصلی اين کنفرانس «پروفسور ويلفرد مک کلی» (Wilfred McClay) بود که از روشنفکران و تاريخدانان سرشناس آمريکا محسوب شده و از استادان ممتاز دانشگاه «تنسی» آمريکا است.

موضوع سخنرانی پروفسور مک کلی «روابط تاريخی مذهب و سکولاريسم در آمريکا» بود. او، سخنان خود را با اشاره به انواع سکولاريسم آغاز کرده و توضيح داد که سکولاريسم مفهوم بسيطی است که در يک سويش حذف کامل مذهب از سپهر عمومی قرار دارد [و مفهوم «لائيسيته» در زبان و سيستم حکومتی فرانسه به اين نوع از سکولاريسم اشاره می کند و يکی از نمونه های اجرائی اش هم سکولاريسم مسلط بر ترکيه در 90 سال گذشته بوده است که در آن کشور با نام "کماليسم" شناخته می شود] و در سوی ديگرش سکولاريسم آمريکائی ايستاده است که وجود مذهب در سپهر عمومی و زندگی اجتماعی را نه تنها نازدودنی که حتی لازم می داند، اما خود را تابع هيچ مذهب معينی ندانسته و به همهء مذاهب به يک سان امکان رشد و توسعه می دهد و، بدينسان، «جدائی حکومت از مذهب» را نه در راستای نابودی مذهب که برای خدمت به آن بنياد کار خود قرار می دهد و، لذا، مذاهب گوناگون هيچگاه «سپهر عمومی» را در جامعهء آمريکائی ترک نمی کنند و، در زير چتر حمايت حکومت سکولار اين کشور، همگی از آزادی و برابری اجتماعی و حقوقی برخوردارند، بی آنکه بين شان تزاحم و تخالفی بوجود آيد و يکی برای نابودی بقيه قد علم کند.

پس از اين تفکيک، پروفسور مک کلی «تفکيک» نوع ديگری را نيز به کنفرانس ارائه داد که از آن پس به نام او ثبت شده و بصورت جزئی از مباحث مربوط به سکولاريسم منظور گشته است. او توضيح داد که، از يک منظر ديگر هم می توان سکولاريسم را به دو نوع تقسيم کرد. يکی را می توان «سکولاريسم سياسی» خواند. اين سکولاريسم مشروعيت و حتی ضرورت اخلاقی وجود دين باوری را می پذيرد اما از پذيرش يکی از اديان و مذاهب بعنوان دين يا مذهب رسمی کشور خودداری می کند. نوع ديگر سکولاريسم را می توان «سکولاريسم فلسفی» ناميد. اين سکولاريسم می کوشد تا نوعی «دين ناباوری مشترک» (a common unbelief) را بعنوان شالودهء حکومت و دولت جا بياندازد و، در نتيجه، به نهاد دين و مذهب بهای خاصی نمی دهد و می کوشد تا حضور آنها را در سپهر عمومی محدود سازد.

همين «تفکيک» در ماه گذشته از جانب آقای دکتر عبدالکريم سروش در گفتگوئی با خانم فرزانه بذرپور(1)، مطرح شده و پرسش های متعددی را برانگيخته است. اما، همچنان قبل از پرداختن به سخنان دکتر سروش، بد نيست که در سطح نظری نخست به يک سلسله نکات بهم پيوسته توجه کنيم.

2

1. صفت «سکولار» (عطف به انواع سابقه ای که دارد) امروز برای همگان و در همهء زبان ها دارای يک معنای واضح و انکار ناپذير است که توجه به آن می تواند در حل مشکلات کمکمان کند. اين معنا را می توان در واژهء ترکيبی «غير مذهبی» يافت. يعنی همگان فهميده اند و می فهمند که هرچه «سکولار» است «غير مذهبی» هم است و هرچه مذهبی است غير سکولار بشمار می رود. يعنی دو مفهوم «سکولار» و «مذهبی» ذوجی غير قابل جمع شدن را بوجود می آورند، بی آنکه يکی در پی انکار و براکندن ديگری باشد.

2. مثلاً، به اين کاربرد از صفت سکولار توجه کنيم: انسان شناسی سکولار. در اينجا بلافاصله مشخص می شود که ما قصد داريم از نوعی انسان شناسی سخن بگوئيم که «غير مذهبی» است؛ و مفروضات و ايجابات مذهبی در آن راهی ندارند. يعنی، وقتی می گوئيم «انسان شناسی سکولار» انگار که گفته ايم «انسان شناسی غير مذهبی». يا اصلاً هنگامی که ادعا می کنيم "علم" (به معنی science) يک نهاد سکولار است، مقصودمان آن است که علم مفاهيم مذهبی (همچون وجود عالم غيب و خدا و آفرينش و وحی و روح و قيامت) را بخود راه نمی دهد يا، به زبان ديگر، مدعی است که چون صحت و سقم اين مفاهيم با روش ها و سنجه های علمی قابل بررسی و تحقيق و اندازه گيری نيست، آنها نمی توانند «موضوع علم» باشند و، در نتيجه، "علم"، بنا بر موازين اش، سکولار است.

3. اما اگر صفت «سکولار» را به معنای «ضد مذهب» بگيريم، چنانکه خيلی ها می گيرند، وضع بکلی تغيير می کند. در واقع، هستند بسيارانی از علم انديشان و علم باوران که يک قدم ديگر هم برداشته و اساساً منکر وجود عالم غيب و خدا و آفرينش و وحی و روح و قيامت می شوند و می کوشند تا، با ارائهء ادلهء علمی، وجود چنين چيزهائی را رد کرده و معتقدان به اين امور را مردمی غيرمنطقی و عقب افتاده بنامند. يعنی، آنها ابتدا همين مفاهيم را (که اجازهء ورود به حوزهء علم را ندارند) از در ورودی ديگری (که می تواند «ورودی انکار» نام داشته باشد) وارد حوزهء علم کرده و سپس منکر آنها می شوند. در اينجا اما بايد توجه داشت که «امر غير دينی» تبديل به «امر ضد دينی» شده است.

4. همين امر، با ملاحظات گسترده تری، در مورد فلسفه نيز صدق می کند. می دانيم که فلسفه مجموعهء همهء آن دسته از دانش های بشری است که هنوز کاملاً مشخصات «علمی» بخود نگرفته اند و، در نتيجه، منطقهء خاکستری وسيعی را تشکيل می دهد که بسياری از مسائل غيرقابل طرح و بحث در حوزهء علم در آن قابل طرح و تشريح اند. مثلاً، همان الهياتی که بوسيلهء «علم» کنار گذاشته می شد (بی آنکه انکار شود) در حوزهء فلسفه قابل طرح و بحث اند. بر اين اساس اگر به ترکيب «فلسفهء سکولار» توجه کنيم و بخواهيم معنای آن را درک کنيم چاره ای نخواهيم داشت جز اينکه حداکثر بگوئيم که فلسفهء سکولار فلسفه ای غير دينی است.

5. اما شک نيست که «فلسفهء ضد دينی» هم وجود دارد که، در مبانی و مفروضات اوليهء خود، منکر عالم غيب و خدا و آفرينش و وحی و روح و قيامت است. بنظر من، بنا بر استدلالات فوق الذکر، چنين فلسفه ای را نمی توان سکولار (به معنی عام «غير دينی») خواند و بايد برای آن نام ديگر جستجو کرد.

3

بنظر من می رسد که آقای دکتر سروش، اين «فلسفهء ضد دينی» را با آن «دين ناباوری مشترک» (a common unbelief) که شالودهء حکومت و دولت است يکی گرفته و «فلسفهء ضد دينی» را «سکولاريسم فلسفی» ناميده است، آنجا که می گويد: «به طور کلی دو گونه سکولاريزم داريم سکولاريزم سياسی و سکولاريزم فلسفی... سکولاريزم فلسفی معادل بی دينی و بی اعتقادی به ديانت است و نوعی ماترياليزم (ماده‌گرايی) است. اين نوع سکولاريزم با انديشه دينی غير قابل جمع است. يکی قائل به اثبات دين است و ديگری قائل به نفی دين و جمع بين نفی و اثبات غيرممکن است».

البته اگرچه اين نامگذاری بصورتی آشکار عدول از فهم درست صفت «سکولار» به معنای «غير دينی» (و نه ضد دينی) است اما بايد اذعان کرد که برای پيدايش اين چنين تلقی غلطی، علاوه بر نيات دکتر سروش، دلايل متعددی وجود دارد و، بيش از هرکس خود کسانی که، در حوزهء فلسفه، منکر الهيات می شوند اصرار دارند که خويشتن را «سکولار» (در اينجا به معنی ضد دين) بخوانند؛ بی آنکه، به معنای درست کلمه، سکولار باشند. اينان هم اهل فلسفه اند اما سکولار نيستند.

يک نفر سکولار در همهء حوزه های نظر و عمل اعلام می دارد که من با مفروضات الهياتی کار ندارم و آنها را وارد ميدان تفکر و تفحص خود نمی کنم اما منکر آنها هم نيستم؛ ممکن است درست باشند و ممکن هم هست که همهء آن عوالم حاصل تخيلات اميدوارانهء بشر باشند و، در هر صورت، قائل بودن به بود و نبودشان ربطی به کاری که من می کنم ندارد. من اگر عالم هستم می گويم علم من سکولار است به اين معنی که غير دينی است و، به عبارت ديگر، بی آنکه بکوشد تا منکر الهيات شود آنها را بعنوان «موضوع تحقيق» به حوزهء کار خود راه نمی دهد.

اما، همانگونه که گفتم، علم باوران و فلسفه دانان ضد دينی که اغلب، به پيروی از سنت فرانسوی، خود را «سکولار» می خوانند موجب پيدايش تضادی می شوند که به دکتر سروش اين امکان را می دهد که در برابرش، با توسل به تفکيک سکولاريسم به سياسی و فلسفی، چنين مطرح کند که ما با کسانی که می خواهند، از لحاظ انديشه و فلسفه، و در پيروی از «سکولاريسم فلسفی»، منکر الهيات شوند دارای مشکل هستيم چرا که ما به الهيات باور داريم و آنها منکر باورهای ما هستند و، لاجرم، ما را به مخالفت با اين نوع سکولاريسم می کشانند.

اما واقعيت آن است که اين ميدان زورآزمائی منکران و مؤمنان است و ربطی به سکولاريسم ندارد که می خواهد الهيات مؤمنان را بخود راه ندهد، بی آنکه منکر وجود و آزادی وجود آنها شود.

در هر حال، نکتهء اصلی آن است که دکتر سروش از اين «خلط مبحث ِ» ايجاد شده از جانب منکران الهيات (که بی دليل خود را سکولار می خوانند) استفاده ای کاربردی می کند و، با جمع کردن آنها در زير چتر «سکولاريسم فلسفی» (که در اينجا به معنی فلسفهء ضد دينی است)، می کوشد توضيح دهد که، در واقع، مخالفت او و ديگر همفکرانش در جبههء نوانديشی دينی با سکولاريسم، هم در گذشته و هم در اکنون، متوجه اين سکولاريسم فلسفی ضد دين بوده است و نه چيز ديگری.

البته می توان، با آوردن شواهد متعدد، نشان داد که مخالفت ايشان (و نوانديشان دينی ديگری هم که در پی پيروزی اسلاميست ها در انقلاب 57 به قدرت سياسی آلوده شدند) با سکولاريسم گسترهء وسيع تری از احتجاجات فلسفی را شامل می شود. اما ورود به چنين بحثی تنها حکم سنگ اندازی در راه نزديک شدن فکرها را دارد و، جز در حوزهء تحقيقات تاريخی که هيچگاه نمی توانند به امروز بپردازند، چرا که امروز هنوز تاريخی نشده است، به درد کار ديگری نمی خورد. اگر نوانديشان دينی، با ناميدن تفکرات و احتجاجات ضد دينی با ترکيب «سکولاريسم فلسفی» می توانند، در زمينهء کار سياسی، در بسته ای را بروی خود بگشايند و با اين اظهار نظر که درگيری شان با تفکرات ضد دينی ربطی به مقولهء آن سکولاريسمی که مورد نظر ما است ندارد، بگذار چنين کنند. کسی از اين بابت ضرری نمی بيند.

4

اما آنچه اهميت دارد مطالبی است که دکتر سروش، البته بدون ارجاع به منابع خود، در صحنهء سياست کشورمان، و از جانب خود و اکثريت نوانديشان دينی مطرح می کند و به نوعی مدعی می شود که بين سکولاريسم فرانسوی و آمريکائی نوع دوم را ترجيح می دهد. او می گويد:

«سکولاريزم سياسی يعنی انسان، نهاد دين را از نهاد دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقه‌ها و مذاهب نگاه يکسان داشته باشد و تکثر آنها را به رسميت شناخته و نسبت به همهء آنها بی‌طرف باشد... به اين معنا بسياری از مذهبی ها سکولار سياسی هستند و چنين بيطرفی سياسی را در حضور عقايد مختلف و متکثر به رسميت می شناسند و بر آن صحه ميگذارند...»

بدينسان، دکتر سروش، با بيان اين مطلب، اولين قدم را در راستای نوينی می نهد که اگر خود در اين سخن صادق باشد و وفادارانه در راستای متحقق ساختن اش گام بردارد، و همچنين حرفش بوسيلهء ديگران جدی گرفته شود، و بخصوص مخالفت «خودی ها» را برنيانگيزد، اين حرکت می تواند امکان وسيعی را فراهم آورد که همهء «سکولارهای سياسی» ی مذهبی و غير مذهبی گرد هم آورده و توازن قوا را به نفع سکولاريست های دگرگونی خواه و مخالف حکومت مذهبی در ايران بهم زند.

بنظر من، واقعيت هم گويای آن است که، هم تجربهء سکولاريسم در ترکيه و هم تجربهء حکومت مذهبی در ايران، بخش عمده ای از سکولارهای ايران را به سوی سکولاريسم نوع آمريکائی سوق می دهد که در آن ضديت با دين و مذهب از جانب حکومت جائی ندارد. و اين سکولارها برای رسيدن به چنين مقطعی، که در آن نوانديشان مذهبی هم گامی به سوی عقايدشان بردارند، دشواری های بسياری را تحمل کرده اند. چندی پيش يکی از مجريان برنامه های تلويزيونی، که موضعی ضد دين و مذهب دارد، طی گفتگوئی زنده بشدت به من حمله کرد که «اگر سکولاريسم به معنای جدائی مذهب از حکومت يا دين از دولت است، معنای ديگرش هم برسميت شناختن وجود دين و مذهب در جامعه و ايجاد آزادی برای رشد همهء اديان و مذاهب است و نه برانداختن آنها و، در نتيجه، بايد به همان شدت که با مذهبی ها مبارزه می کنيم با سکولارها هم مبارزه کنيم». به عبارت ديگر، هنگامی که می گوئيم سکولاريسم برای برانداختن مذاهب و اديان، و نيز بی مذهبی و دهری گری، نيامده است بلکه می خواهد امکانی را فراهم آورد تا همهء تفکرات و عقايد در زير چتر آن امکان حيات و رشد و تبليغ داشته باشند، لامحاله خود را در معرض چنين حملاتی قرار می دهيم. حال، اگر مذهبی ها و دينداران نيز تعصب و يکه خواهی سياسی را، از طريق خارج کردن عقايد خود از امر حکومت، کنار بگذارند آنگاه سکولاريسم برای آنها نيز بهترين پناهگاه خواهد بود.

و جالب اينکه جملات آخر دکتر سروش حتی نشان از اقرار به خطاهای گذشته نيز دارند و حکايت از آن می کنند که چگونه يک بنيادگرای متعصب مذهبی نيز می تواند ـ از طريق آزمايش و خطا ـ به حقانيت و ضرورت سکولاريسم برسد. به اين جملات توجه کنيم:

«اگر سکولاريزم سياسی را در نظر بگيريم شايد همه و يا اکثريت اعضايی که آن بيانيه را امضا کردند هم سکولار سياسی هستند. مخصوصا پس از اين تجربهء تلخ و عميق جمهوری اسلامی که به ما آموخته است که در آميختن قدرت و دين، و از موضع خدا در جامعه حکومت کردن، چه آفت‌هايی را به دنبال دارد...»

اين تصديق ما را متوجه اين تعريض هم می کند که وقتی دکتر سروش، و همه يا اکثريت امضاء کنندگان دين باور بيانيهء فوق الذکر (که قبلاً از ارکان حکومت اسلامی مسلط بر ايران بوده و از وزارت تا عضويت در شورای انقلاب فرهنگی و سپاه پاسداران را آزموده اند)، از طريق «تجربهء تلخ و عميق جمهوری اسلامی» به چنين ادراک و اشرافی رسيده اند، چگونه می توان منکر آن شد که، عليرغم اعتقاد اصلاح طلبان مذهبی همچون مهندس موسوی، مردمی که، بدون داشتن عضويت مؤثر در ارکان نظام، از ميان آتش «تجربهء تلخ و عميق جمهوری اسلامی» گذشته اند خودبخود خواستار حکومتی سکولارند، حتی اگر ندانند آنچه می خواهند چنين نامی دارد و، در نتيجه، بايد پذيرفت که کل «جنبش سبز» هم در گوهر خود جنبشی سکولار است که نوانديشانی همچون دکتر سروش می خواهند خود را با آن تطبيق دهند.

5

اما آنچه که در بالا گفتم با يک «اگر...» همراه بود، با اين عبارات که: «اگر مذهبی ها و دينداران هم تعصب و يکه خواهی سياسی را، از طريق خارج کردن عقايد خود از حکومت، کنار بگذارند آنگاه سکولاريسم بهترين پناهگاه آنان خواهد بود»، و لازم می بينم که همين جا اين نکته را بيافزايم که، به اعتقاد من، تا تحقق اين «اگر...» راه درازی در پيش است که ميدان فراخی برای خوش بينی بوجود نمی آورد. به عبارت ديگر، اگرچه دکتر سروش در آن گفتگو به مطلب نظری مهمی اشاره کرده است اما مطالبی که در پی اين نکته در آن مصاحبه بيان شده موجب آن گشته است که از زمان انتشارش تا کنون بحث های اغلب منفی و پرخاشگرانه ای در مورد نيات ايشان مطرح شود.

می گويم راه درازی در پيش است زيرا باور نمی کنم که می توان به تفکيک بين سکولاريسم سياسی و فلسفی معتقد بود اما، در عين حال، اجازه داد که، مثلاً، آقای سيد محمد خاتمی، اين کعبهء اصلاح طلبان مذهبی، دهان بگشايد و چنين بگويد: «اسلام همیشه بر سیاست و حكومت تاکید دارد. ولی دست کم در غیبت معصوم (و حتی در زمان معصوم) برای استقرار حکومت مورد توجه اسلام و پیشوایان دینی بوده است و نباید در آن تردید کرد... ما از جمهوری اسلامی که منطبق با معیارهای اسلامی و مردم‌سالاری نیز هست دفاع می‌كنیم و تنها راه دفاع از این حکومت و تقویت آن را همین اصلاحات می‌دانیم... درست است که سکولاریسم با موازین دینی و فرهنگی ما سازگار نیست و عامل بیگانه هم می‌کوشد تا سكولاریسم را در جامعه برای مقابله با حکومت دینی رواج دهد، اما مهم‌تر و مؤثرتر از عامل بیگانه در غیردینی‌تر شدن جامعه این است كه جامعه به سویی رود که از حکومت دینی دل‌خوش نباشد و از آن دوری كند. برای همین ما مدعی هستیم كه اصلاحاتی كه ما می‌گوییم از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری می‌كند…»(3)

آقای دکتر سروش اگر در سخنان اخير خود صادق باشد، روزی خود بايد به اين خزعبلات پاسخ دهد و ثابت کند که، بعنوان معتقد به سکولاريسم سياسی، نه عامل بيگانه است و نه طرفدار «استقرار حکومت مورد توجه اسلام». اما چنين توقعی را چگونه می توان به همين زودی ها از دکتر سروشی داشت که در همان مصاحبه با خانم بذرپور می گويد:

«در فقه اسلامی، یک رشته قوانین هست که تا وقتی با حقوق بشر منافات صریح پیدا نکرده ما مسلمانان ملزمیم به آنها عمل کنیم... فقه همواره حافظ هویت مسلمانان بوده است. مثلاً برای خرید و فروش، اجاره، صید و ذباحه، خوراک و پوشاک [نوری علا: آيا منظور حجاب است؟] و... ما در فقه مان قوانین خاصی داریم. این مسائل در قوانین فرانسه به گونهء دیگرست، در قوانین انگلستان جور دیگر، ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که ما قوانین فقهی را، مادامی که مضر به حال خلق و مغایر حقوق بشر نیست، عوض کنیم و مثلاً با قوانین فرانسه یکسان کنیم. ضرورتی ندارد. اما ممکن است شما به احکام دیگری برخورد کنید، مثلاً احکام مربوط به ارتداد ـ که با حقوق بشر منافات دارد. در اینجاها باید اجتهاد کرد و اینها را با اخلاق اسلامی مناسبت بخشید. اسلام که فقط فقه نیست؛ فلسفه هم هست، اخلاق هم هست و آنها را هم باید مد نظر قرار داد. در این صورت یک نظام اسلامی که مردم مسلمان هم آن را می پسندند، می تواند برقرار شود، با حاکمانی که به یک اسلام عادلانه و دموکراتیک پای بند باشند».

در تمام اين سخنان بوی مشوش کنندهء ابقا و ادامهء حکومت مذهبی در ايران به مشام می رسد چرا که اگر چنين نبود جای طرح اينگونه سخنان هم نه در سپهر سياسی که در حجره های مدارس قم بود. بدينسان، شايد بايد آرزو کنيم که خداوند اين دوستان دين باور به مام ميهن ما آنچنان صبری عطا کند که نوانديشان مذهبی مان به تضادهای درونی فکر خود پی ببرند (يا اگر پی برده اند و بروی خود نمی آورند، از آنها دست بردارند) و به مجموعهء نظری منسجم تری برسند.

تا آن زمان اما نمی توانم از بيان اين عقيده خودداری کنم که، بنظر من، در سخن ايشان نکتهء بسيار مهم و سرنوشت سازی نهفته است که اگر صادقانه پی گير آن باشند مسلماً خروجگاهی برای رهائی از بن بست کنونی سياسی ما بوجود خواهد آمد. اما می دانم که اين نظر من بخشی از دوستان سکولارم را خوش نمی آيد. مثلاً، وقتی من، من دو هفته پيش، همين سخنان دکتر سروش دربارهء سکولاريسم سياسی را، با احتياط تمام، خوش آمد گفتم، آقای شهباز نخعی، يکی از نويسندگان خوش فکری که قلمش را می پسندم، با تأسف نوشت:

«مقالهء هفتهء پیش دکتر نوری علا و خوش آمد گویی اگرچه "با احتیاط تمام" اش به [ورود] "اصلاح طلبان دین باور به قلمروی خواستاری حکومتی سکولار" مرا به فکر فرو برد. فکر این که چرا ما مردم عادت و حتی علاقه داریم که از یک سوراخ چند یا چندین بار گزیده شویم...»(4)

از خود می پرسم که آيا اين ترس از گزيده شدن مکرر بايد موجب آن شود که با هر نوع تقرب اصلاح طلبان دين باور به سکولاريسم برخوردی خصمانه داشته و از پيش يقين داشته باشيم که آنها در اين کار خود ريگی به کفش دارند؟ پاسخ من به اين پرسش چه می تواند باشد جز اينکه: «من احتياط می کنم اما در را بروی مفاهمه نمی بندم».



1. http://www.newsecularism.com/2010/03/17.Wed/031710.Abdolkarim-Sorush-Not-to-frighten-the-faithful.htm

2. http://creationproject.wordpress.com/2008/01/11/philosophical-secularism-vs-political-secularism/

3. http://www.newsecularism.com/2010/01/20.Wednesday/012010-Wed.htm

4. http://www.newsecularism.com/2010/03/24.Wednesday/032410-Shahbaz-Nakhai-Nooriala-and-reformists.htm





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ