یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۱

نزار قبانی-دست نویس هایی بر دیوارهای تبعیدگاه



ايميل فورورد شده


ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد درباره نِزار قَبانی می نويسد که او زاده ۲۱ مارس ۱۹۲۳ و درگذشته ۳۰ آوریل ۱۹۹۸ از بزرگترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود که در دمشق متولد شد ...

نزار قبانی
دست نویس هایی بر دیوارهای تبعیدگاه
مترجم: حسن عزیزی


1
ای بانوی من!
چگونه شرح دهم این روزگار نامعقول را
فراموش کرده ام توصیف را
گمان کردم که واژه خانه من است
اما آنان... درب را ربودند...
و سقف را...
ربودند از ما کاغذ سفید را،
و حروف را.
چه می خوریم؟
چه می نوشیم؟
چگونه بیان کنیم، آن چه در دل داریم؟
ما، ای بانوی من ، می خوریم سرکوب را،
و می آشامیم هراس را
به کجا خواهیم رفت، ای بانوی من؟
گذر از خیابان خطرناک است،
سوار در آسانسور خطرناک است،
و ماشین خطرناک است،
و دوچرخه خطرناک است،
و هواپیما خطرناک است،
جایی نیست که نویسنده بنشیند.

قهوه خانه ای برایت نمانده ...
نیمی از جمله در گورستان...
نیمی از فکر در بیمارستان...

2
ای بانوی من!
چه می ماند از انجیل انقلاب،
آن گاه که دستور قتل نویسنده اش داده می شود؟
چه می ماند از کلمات انقلاب،
آن گاه که جگر فرزندانش جویده می شوند؟
چه می ماند؟
آن گاه که رژیم از عطر گل می هراسد
و می سوزاند همه چراگاهایش را...
چه می ماند از فلسفه انقلاب،
آن گاه که از طلوع خورشید هراس دارد،
و پر قناری هایش را می کند؟
چه می ماند؟
جه می ماند؟
چه می ماند؟
آن گاه که انقلاب به گفتار پیامبرانش می شاشد...


3
ای بانوی من!
مرا ببخش...
اگر برای چشمانت شعری نمی سرایم
تارزن نوازندگی اش را فراموش کرده است
چگونه دوستت بدارم، ای بانوی من؟
وقتی دستورهای امنیتی رژیم،
رویا را هم بازداشت می کند...
و عشاق را روانه تبعیدگاه...

4
ای بانوی من...
در گذشته می توانستم اندامت را بخوانم
سطر به سطر...
حرف به حرف...
در گذشته می توانستم در پستان هایت آتش افروزم...
در میانشان شمشیر بکارم
اما امروز...شکل پستان هایت
بسان حصار تبعید گاه اند...
ای بانوی من،مروارید من، یگانه من
چگونه با عشقی آغاز کنم،
وقتی همه چیز طعم تبعید را دارد؟

5
ای بانوی من!
چگونه مقاومت کنم در برابر این عصر اسارت و بندگی
و این کینه «نرونی»،
و این کشتار جنون آمیز،
و در برابر این زورگویی؟
چگونه باز دارم این جریان ضد ملی را،
و این فکر جدایی طلبی را،
و این باران باروتی را،
و این خونریزی را؟
چگونه رها شویم از این بن بست؟
چگونه تاب آوریم این شکست درون خود را؟
چگونه بخوانیم کلام یادبودی برکشته گانمان؟
آن جا که دستورات امنیتی رژیم از ما می خواهد:
که نخندیم...
نگریم...
لب نگشاییم...
و عشق نورزیم،
لمس نکینم دست زنی را...
به دنیا نیاوریم پسری را...
نفرستیم هیچ پیامی...
و نخوانیم هیچ کتابی،
مگر در باره وضعیت آب و هوا و چگونگی آشپزی
این است قوانین تبعیدگاه...

6
ای بانوی من...
چه کنم اگر مادرم به خوابم اید؟
چه کنم اگر گل های یاسمن «دمشق» مرا فراخوانند...
و سیب های «شام» مرا سرزنش کنند؟
چه کنم اگر پدرم باز به خوابم آید،
و قلبم به چشمان آبی اش پناه آورد...
چون آشیانه کبوتر؟
ای بانوی من!
چگونه برایت شعری بسرایم؟
چگونه برایت نثری بنویسم؟
چگونه سخن بگویم بی ادای کلامی؟

7
ای بانوی من!
چگونه بشارت دهم آزادی را...
آن گاه که خورشید حکم اعدام می گیرد؟
چگونه لقمه نان حاکمان بخورم...
و فرزندانم بی طعام؟
ای بانوی من!
من مردی نیستم که از عشرتکده های قدرت بیرون آمده باشم،
در یکی از روزها...
یانقش عنتری را بازی کنم،
از جمله عنتران وزارت اطلاعات!!
ای بانوی من!
من مردی نیستم که درونم را در پس کلامم پنهان سازم،
یا زیر ردای هر رهبری روم
ای بانوی من! نگران نباش
چون می دانم چگونه بزرگ باشم
در عصر کوتوله ها

8
ای بانوی من! نگران نباش
من همچنان دوستت خواهم داشت...
تا شکافی در کف دریا...
و روزنه ای در دیواره تبعیدگاه باز کنم
نگران نباش...
نگران نباش...
نگران نباش

چرا که تبعیدگاه در بیشه سرمه کشیده چشمان سیاهت،
دیگر تبعیدگاه نیست...

بايگانی وبلاگ