هيلا صديقي: خانه ات را باد برد تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موي مني !؟
http://iranscope.blogspot.com/2015/02/blog-post_26.html
منیع:
https://www.facebook.com/hila.seddighi/photos/a.743627952366737.1073741829.151854684877403/860204434042421/?type=1&theater
خانه ات را باد برد
تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موي مني !؟
مسخِ افيونيِ افسانه ي اصحابِ كدامين غاري ؟
در كدامين خوابي ؟
خواب در چشمِ تو ويرانيِ صد طايفه است ...
تشتِ رسواييِ دزدانِ امارت افتاد
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا
...
پشتِ اين پرده ي پوسيده ، تو در خوابي و من
با همين زلفكِ ممنوعه ي خود
نردباني به بلنداي سحر ميبافم
تا برآرم خورشيد
و تو در خوابي و آب
از سرت مي گذرد
...
و نديدي هرگز
توي جنگل ، كاج را
شب به شب ، جاي سپيدار زدند
و نبودند پلنگان، وقتي
كه دماوندِ اساطيري را
از كمر، دار زدند
و به هر دانه برنجي كه به رنج
بر سرِ سفره ي ما آمده بود
توي شاليزاران
آهن و آجر و ديوار زدند
...
و تو در خوابي و آب
تشنه ي هامون شد
خونِ زاينده بريد
و نفس هاي شبِ شرجيِ هور
زير گِل ، مدفون شد
...
خانه ات را باد برد
تشتِ رسوايي و غارت افتاد
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گيسوي مرا
تا مبادا شبِ قحطي زده ي سفره ي ما
مشتِ خالي ترا باز كند
تا مبادا كه ببينند همه خوي ترا
http://iranscope.blogspot.com/2015/02/blog-post_26.html
منیع:
https://www.facebook.com/hila.seddighi/photos/a.743627952366737.1073741829.151854684877403/860204434042421/?type=1&theater
خانه ات را باد برد
تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موي مني !؟
مسخِ افيونيِ افسانه ي اصحابِ كدامين غاري ؟
در كدامين خوابي ؟
خواب در چشمِ تو ويرانيِ صد طايفه است ...
تشتِ رسواييِ دزدانِ امارت افتاد
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا
...
پشتِ اين پرده ي پوسيده ، تو در خوابي و من
با همين زلفكِ ممنوعه ي خود
نردباني به بلنداي سحر ميبافم
تا برآرم خورشيد
و تو در خوابي و آب
از سرت مي گذرد
...
و نديدي هرگز
توي جنگل ، كاج را
شب به شب ، جاي سپيدار زدند
و نبودند پلنگان، وقتي
كه دماوندِ اساطيري را
از كمر، دار زدند
و به هر دانه برنجي كه به رنج
بر سرِ سفره ي ما آمده بود
توي شاليزاران
آهن و آجر و ديوار زدند
...
و تو در خوابي و آب
تشنه ي هامون شد
خونِ زاينده بريد
و نفس هاي شبِ شرجيِ هور
زير گِل ، مدفون شد
...
خانه ات را باد برد
تشتِ رسوايي و غارت افتاد
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گيسوي مرا
تا مبادا شبِ قحطي زده ي سفره ي ما
مشتِ خالي ترا باز كند
تا مبادا كه ببينند همه خوي ترا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر