ارسالی مهدی خانباباتهرانی
http://www.mirhusein.net/showthread.php?p=15779
خاطرات زندان؛ گزارش از عمق زخم
--------------------------------------------------------------------------------
نوشتن خاطرات و به ویژه خاطرات زندان، تنها واگویهی سادهی رویدادها به قصد یادآوری گذشته نیست، بلکه در عین حال تلاشی فکری برای شناخت گذشته است، آن هم نه برای خواننده، بلکه بیشتر برای خود نویسنده.
مهدی اصلانی نویسندهی کتاب "کلاغ و گل سرخ" چندی پس از رهایی از زندان به خارج پناه آورده، و اینک سالهاست که دور از میهن زندگی میکند، اما با وجود این فاصلۀ زمانی و مکانی، هنوز با گذشته درگیر است و همچنان به توفانی میاندیشد که چون بلایی مقدر نازل شد، تا سرگذشت میهن او، و خود او را در هم پیچد: «چه شد که انقلاب شد؟ آیا راه دیگری وجود نداشت؟ چگونه من و هم نسلانام از نیمهی پایانی سال ۱۳۵۶ به استخدام انقلاب درآمدیم؟" (ص ۲)
دیگ پرجوش انقلاب
نویسنده در نخستین فصل کتاب از محیط پرورشی، زندگی خانوادگی و خاستگاه اجتماعی خود میگوید. در این فصل شرایطی را توصیف میکند که او را به اندیشههای چپ سوق داد. او در پیشگفتاری نسبتا مفصل از نیروهای چپ خرده میگیرد که نتوانستند به هنگام به سازوکار جنبشی پی ببرند، که با آرزوهای شیرین شروع و "به جهنم جمهوری اسلامی" ختم شد. آنها از موج رویدادها عقب ماندند، و زمانه نقشی برآورد که هرگز در "آیینۀ تصور" آنها نبود.
با تحکیم پایههای قدرت جمهوری اسلامی، به ویژه پس از سقوط دولت موقت به ریاست مهندس مهدی بازرگان، فضای جامعه روز به روز بسته تر شد. با چیرگی "ولایت مطلقۀ فقیه"، استبدادی تامگرا (توتالیتر) بر سر کار آمد که تاب تحمل هیچ نیرو و صدایی جز خود را نداشت.
نویسنده استدلال میکند که حملهی حاکمیت اسلامی به نیروهای دگراندیش بیش از هر چیز سرشت ایدئولوژیک داشت، زیرا بسیاری از نیروهای چپگرا که زیر سرکوب شدید رفتند، در اصل از رهبری سیاسی انقلاب پشتیبانی میکردند، و در "حمایت قاطع از خط ضدامپریالیستی امام خمینی" کوشا بودند.
نویسنده برای تدارک زمینهی "خاطرات زندان" نخست شمهای از زندگی خود را به عنوان عضو فعال یکی از گروههای چپ (سازمان فدائیان خلق پیرو انشعاب ۱۶ آذر) بازگو میکند. حدیث نفس او کمابیش با سرگذشت بسیاری از مبارزان چپ ایرانی همسان است، که در جنگی سخت نابرابر با نظامی درگیر شدند، که علاوه بر تمام ابزارهای اقتدار، از پشتیبانی مردمی نیز تا حد زیادی برخوردار بود.
شکنجه تا دم مرگ
نویسنده که سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کرده، تلاش دارد از این دوران گزارشی عینی ارائه دهد و یادآوردههای خود را با روشنی و دقت بازگو کند.
در رژیمهای خودکامه زندان همواره با داغ و درفش همراه است. هدف این نظامها تنها دور کردن "عنصر نامطلوب" از جامعه نیست، بلکه فراتر از آن، هدف اصلی درهم شکستن فرد مخالف، خفه کردن صدای او و تخریب شخصیت اوست، و چه باک اگر این امر تا نابودی جسمی او هم پیش برود.
در بیشتر خاطراتی که از زندانیان منتشر شده، انواع رایج شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی تشریح شده است. در این کتاب نیز نویسنده با بیانی مؤثر و گویا، صحنههایی دلخراش از انواع شکنجه را به ویژه در مراحل بازپرسی زندانی، بازگو میکند و بر پایهی تجربۀ شخصی مینویسد: «حکایت کابل چیز دیگری است. من در طول دوران حبسام کتک و چک و لگد فراوان خوردم. عینکام را در چشمانمام خرد کردند، دندانم را با مشت شکستند، ساعتهای متمادی سر پا نگهام داشتند... با فرود آمدن هر ضربه کابل نفس در سینه حبس میشود و به سختی در میآید. خفقان ناشی از فرود آمدن کابل بر کف پا و درد ناشی از آن را بسیاری از زندانیان زن کابل خورده، تنها با درد زایمان قابل قیاس دانستهاند.» (۱۰۱)
و در جایی دیگر شرح میدهد: «کابل توسط یک کابل زن حرفهای در کف پا به اصطلاح چیده میشد. کسی که ضربات کابل را بر کف پا میچید، دقت میکرد کف پا شکافته نشود. زندانی را وادار به حرکت روی پای ورم کردهاش میکردند تا با گردش خون، امکان زدن مجدد کابل فراهم شود.» (۳۱۰)
فشارهای روزمره
به نوشته مهدی اصلانی آیت الله منتظری از معدود مقام های جمهوری اسلامی بود که با اعدام های گسترده مخالف بود
زندگی روزمرهی زندانی، خود رشتهای از سختیها و فشارهایی است که ممکن است آزار و شکنجه به شمار نیاید، مانند کمبود غذا و جای خواب، گرمای طاقتفرسا، یا محرومیت از دستشویی: «در گرمای بالای سی درجهی اتاقهای دربستهی اوین، ترجیح میدادم تشنگی را تحمل کنم، چرا که پس دادن آب با کرام الکاتبین بود.»(۱۴۹)
نویسنده چند بار از زجری سخن میگوید، که خانوادهی زندانیان نیز ناگزیر به تحمل آن هستند. وصفی که او از نخستین ملاقات با مادر و برادر خود ارائه داده، سخت تکاندهنده است: «داداش امیر، برادر بزرگم، که حکم پدری بر گردنم داشته و دارد، همراه مادر، که به سختی گام بر میداشت، از دور نمایان میشوند. از پشت شیشهی کابین دست تکان دادم و به کابین و تلفن اشاره کردم. هی! داداش، هی! مادر، من اینجا هستم. هردو بدون توجه به اشارات من و بی آنکه مرا بشناسند از پشت کابین شیشهای عبور میکنند و به جستجو ادامه میدهند.»
بر سر زندانی بلایی آوردهاند که نزدیکترین کسانش او را نمیشناسند، و واکنش تکان دهندهی مادر: «چه به روزت آوردن ننه؟ ببم چه بلایی سرت آوردن؟ چرا این طوری شدی؟ کجا میخوابی؟ تشک داری؟ ای مادر برات بمیره.» (۱۳۷)
مقاومت روحی در زندان
کتاب "کلاغ و گل سرخ" از نکتهی مهمی سخن گفته است که در بسیاری از یادآوردههای زندان از قلم میافتد، و آن تلاشی است که زندانی به کار میبندد تا شخصیت و حیثیت انسانی خود را حفظ کند. او پیوسته، و گاه با پذیرفتن خطر، به یاد دژخیمان میآورد که هرچند او را به بند کشیدهاند، اما هنوز نتوانستهاند شور و گرمای زندگی را در او خاموش کنند.
یکی از تلاشهای شریف و ارزنده، بیان احساسات است. زندانی از هر فرصتی بهره میگیرد تا دیگران را از حس و حال خود باخبر کند، گیرم به یاری شعر دیگران و نوشتن آن بر دیوار. «زندانی به این وسیله خود را به نوعی ثبت میکند. با ورود به سلول، خیره بر دیوارهای سرد و بیروح، به شکار کلمات حک شده بر دیوارها مشغول شدم. با توجه به اینکه قلم یا مداد در اختیار زندانی زیر بازجویی قرار نداشت، این همه نوشته بر دیوارهای سلول شگفتانگیز مینمود... از در و دیوار سلول شعر می بارید و شعر.»(۱۱۹)
به نظر نویسنده شعر احمد شاملو (بامداد) بیش از هر شاعر دیگری به زندانهای جمهوری اسلامی رخنه کرده است: "به عنوان یک زندانی که در اکثر زندانهای مهم تهران مدتی را گذرانده است، باید اعتراف کنم که امورات هیچ زندانی بدون شاملو جور نمیشد.» (۱۴۱)
نویسنده به "ترکیب زبانی و ملی در زندان" نیز توجه کرده است: «در هر پنج زندانی که من از سر گذراندم، اکثریت با آذریها بود... در میان استانها، استان گیلان بعد از آذربایجان در ردهی دوم قرار داشت. در اتاقها و بندهایی که اکثریت با چپها بود، دو شهر لنگرود و لاهیجان در صدر قرار داشتند.»)۱۷۵)
از نکات برجسته کتاب، درنگ و حوصلهایست که در گزارش زندگی عادی زندانیان به کار برده است؛ در ارائهی گزارشی زنده از مشغولیتهای روزمره در زندان، از رنجهای دایمی و شادیهای گذران. زندانی میکوشد زندگی خود را تحملپذیرتر کند و به آن وجهی انسانیتر بدهد. او مدام در تلاش و تقلاست تا بر کمبودهای گوناگون غلبه کند: از صابون و واجبی تا چایی و سیگار.
هر تلاشی، هرچند کوچک، تسخری است بر قدرت حاکمان: از تماشای مخفیانهی فیلم "پدرخوانده" در تلویزیون آن هم در شب احیا، تا ماجراجویی عرقکشی در زندان جمهوری اسلامی (۲۳۴). نویسنده باکی ندارد که بنویسد: «نوروز سال ۱۳۶۷ را بدون مزاحمت پاسداران برگزار کردیم. سرود خواندیم. کیک درست کردیم. پای کوبی کردیم.»(۲۷۸)
زندانی پس از بازجوییهای پیاپی، سرانجام به دادگاه برده میشود: «دادگاه من بیش از پانزده دقیقه طول نکشید... روحانی جوانی کیفرخواست را خواند و خود به عنوان دادستان و قاضی و همهکاره، اجازهی حرف زدن به من نداد. او هنگام پاسخ من به سؤالهایش با توهین کلام مرا قطع میکرد و سؤالی دیگر پیش میکشید... چند ماه بعد به زیر هشت آموزشگاه فرا خوانده شدم و حکمام ابلاغ شد: شش سال حبس بدون محاسبهی دوران بازداشت.» (۱۸۸)
کشتار دگراندیشان
قتل عامی که در تابستان سال ۱۳۶۷ انجام گرفت، در مرکز این کتاب خاطرات قرار دارد و به احتمال انگیزهی اصلی خلق آن بوده است. نویسنده به عنوان کسی که از نزدیک شاهد کشتار بوده، وظیفۀ خود میداند که گزارش جامعی از ماجرا ارائه دهد. در فصلی به عنوان "روزشمار کشتار" شرحی مفصل و سپس در بخش پایانی کتاب به عنوان "کالبدشکافی یک جنایت" تحلیلی از آن به دست میدهد.
آقای اصلانی مینویسد: «در تابستان سال ۱۳۶۷ من ساکن بند هشت زندان گوهردشت بودم. موقعیت جغرافیایی دو بند هفت و هشت، نیز بند فرعی بیست زندان گوهردشت، که سهمیۀ روز اول و دوم پروژهی چپکشی از آنها تأمین شد، به گونهای واقع شده بود که ساکنان آن، بخش بزرگی از حوادث آن یک ماه را به تماشا نشستند.»(۲۸۶)
نویسنده پایان بدون نتیجه جنگ را از علت های اصلی تصفیه گسترده زندانیان سیاسی می داند
به نظر نویسنده جمهوری اسلامی که در جبهۀ جنگ با عراق به اهداف جاهطلبانهی خود دست نیافته بود، حملهی مسلحانهی مجاهدین خلق را به مرزهای ایران دستاویزی ساخت برای تصفیهی زندانها تا مشکل زندانیان سیاسی را به شکل قطعی و نهایی حل کند.
تصفیه فیزیکی مخالفان سیاسی
نویسنده در گزارش کشتار زندانیان، هم به دیدههای خود تکیه میکند و هم به روایتهای دیگران، با ذکر بیشتر منابع. به گفتهی او از پنجم مرداد ۱۳۶۷ کشتار وسیع زندانیان مجاهد در زندانهای اوین و گوهردشت شروع شد. جسد زندانیان را با کامیونهای یخچالدار به گورستانهای بی نام و نشان حمل میکردند.
به نظر نویسنده تدارک کشتار زندانیان با قطع ارتباط کامل زندانیان با خارج شروع شده است. به نوشتهی او از روز شنبه پنجم شهریور ۱۳۶۷ تصفیهی نیروهای چپ به اجرا گذاشته شد. تمام زندانیان در برابر "هیئت مرگ" قرار گرفتند و ناچار شدند به دو پرسش جواب بدهند: "مسلمان هستید یا مارکسیست؟" و "آیا حاضرید نماز بخوانید؟"
بسیاری از زندانیانی که از اهمیت این سؤالات خبر نداشتند، از عقاید خود دفاع کردند و به صف محکومان به مرگ پیوستند. تنها چند روز بعد و پس از صدور حکمهای بیشمار بود که به پیروان گروههای چپ خبر رسید: «خطر مرگ جدی است. هر کس دفاع ایدئولوژیک کند به مرگ محکوم میشود.»(۳۱۲)
روزهای بعد زندانیان متوجه میشوند که رفقای آنها در خاموشی به دار آویخته شدهاند. «شب هشتم شهریور تا صبح بیدار هستیم. کسی را یارای خواب نیست. لحظاتی بیهوش میشویم، اما خواب نمیآید. من تصمیم خود را به اطلاع دیگران میرسانم: اگر بار دیگر در برابر هیئت مرگ قرار بگیرم، مسلمان بودن را میپذیرم، اما از نماز خواندن امتناع میکنم.» (۳۱۳) با این ترفند خطر مرگ فوری دور میشود، اما زندانی در معرض شکنجههای بعدی قرار میگیرد، تا از او "مسلمانی باایمان" ساخته شود.
به چه گناهی کشته شدند؟
در فصلهای پایانی کتاب نویسنده میکوشد، علت رویدادی که "فاجعهی ملی" خوانده شده را توضیح دهد. به گمان او رژیم به هرحال مصمم بود تا پیش از مرگ آیتالله خمینی مشکل زندانیان سیاسی را "حل" کند و خود را از شر انبوه زندانیان خلاص کند.
سردمداران رژیم برای توجیه کشتار مجاهدین به جرم "محاربه" متوسل شدند و برای نیروهای چپ به "ارتداد". به نظر نویسنده در برابر این کشتار مخالفتهایی در جناحهای حاکمیت ابراز شد، که مهمترین آن به آیتالله منتظری تعلق داشت، اما این مخالفتها در برابر عزم رژیم کارساز نبود. به نظر نویسنده سید احمد خمینی، فرزند امام، یکی از فعالترین افراد در هدایت و اجرای کشتار بوده است.
نویسنده میکوشد، با تردید در آمار متناقض و گاه اغراقآمیز، رقم نسبتا درستی از شمار قربانیان کشتار ارائه دهد. بنا به کاوشهای او در تابستان ۱۳۶۷ روی هم حدود ۳۷۰۰ نفر اعدام شدند، که بیش از ۳۲۰۰ نفر از آنها به سازمان مجاهدین خلق تعلق داشتند. مجاهدین در زندانهای گمنام و پراکنده در سراسر ایران به خاک سپرده شدند.
بیش از ۴۰۰ نفر از اعدامیهای تابستان ۱۳۶۷ به نیروهای چپ ایران تعلق داشتند، که در میان آنها سران و اعضای حزب توده با ۱۲۰ نفر بیشترین تعداد بودند. افراد منتسب به گروههای چپ در گورستان خاوران در جنوب شرقی تهران به خاک سپرده شدند.
مهدی اصلانی کتاب خاطرات خود به عنوان "کلاغ و گل سرخ" را با دریافت مرگ آیتالله خمینی، پس از آزادی از زندان خاتمه میدهد. در هشت پیوستی که در پایان کتاب آمده است، نویسنده بر برخی از نکات حاشیهای، درنگ بیشتری میکند. در این بخش به ویژه یادکرد او از زندگی سه همبند پیشیناش، سخت جذاب و مؤثر است.
از آفتهای نثر "ادبی"
زبان کتاب روی هم روان است، اما چندان شیوا نیست. علاوه بر لغزشهای چاپی، رسمالخط کتاب به روشی گرایش دارد که میتوان آن را "نوگرایی افراطی" دانست با زیادهروی در جدانویسی. معلوم نیست چرا باید نوشت: "شناس نامه"، پاس دار، شاه کار، "زنده گی"، "هم راه"، "ره بری" و بده کار؟ آیا این سبک املایی خواندن و فهمیدن متن را دشوار نمیکند؟
یا ثبت واژهی در به صورت "درب" در سراسر کتاب: "درب را به صدا در آوردیم، بعد از چند بار درب زدن نگهبان به سراغمان آمد." (۳۵۰) ابوالحسن نجفی به درستی یادآور شده است: "کلمۀ درب عربی را نباید به جای واژهی در فارسی به کار برد." (غلط ننویسیم، چاپ سوم، ص ۱۳۰)
کتاب روی هم با نثری ساده و با لحن رنگین عامیانه نوشته شده است، اما اصرار بر ادبینویسی، گاه نثر کتاب را از یکدستی انداخته و آن را گرفتار تصنع کرده است. یک نمونه: «آخه مرد حسابی مگه بقیه آدم نبودن؟ تو تنات میخاره برای کتک. چرا باید اینقدر کتکخورت ملس باشه؟ چرا؟ زهرخندی بر گوشهی لبش طرح میبندد. به کنارم میخزد و چون خمشان بیگنه روی به آسمان میکند.»(۴۱۸)
عباراتی مانند "شیوه دیگرگونه کردم" (ص ۲) یا "کلامام را چندان باور نداشتم"(۳۲۰) قاعدتا در یک روایت ساده و خودمانی نباید جایی داشته باشد. به همین منوال اشعار و قطعات ادبی که در جا به جای خاطرات نقل شده، شاید گاهی به القای حس و حال موقعیت کمک کند، اما بیشتر مواقع مخل و مزاحم روایت است، به ویژه وقتی این کار با دقت کافی صورت نگرفته باشد، یا نام گوینده نادرست ثبت شده باشد. (ص ۱۶۲) اگر نویسنده روایت خود را بدون این گونه تکلفات "ادبی" به روی کاغذ آورده بود، اثربخشی این کتاب خواندنی بی گمان بیشتر بود.
شناسنامهی کتاب:
کلاغ و گل سرخ
خاطرات زندان مهدی اصلانی
ناشر: مجله آرش، تابستان ۲۰۰۹
۴۶۲ صفحه، قطع رقعی
__________________
بیین بوی صداقت را بیین امید سبز مرا
بیا باور کنیم عشق را می خوام دست های سبز من
یک پل باشه برای باور سبزنت
http://www.mirhusein.net/
خاطرات زندان؛ گزارش از عمق زخم
--------------------------------------------------------------------------------
نوشتن خاطرات و به ویژه خاطرات زندان، تنها واگویهی سادهی رویدادها به قصد یادآوری گذشته نیست، بلکه در عین حال تلاشی فکری برای شناخت گذشته است، آن هم نه برای خواننده، بلکه بیشتر برای خود نویسنده.
مهدی اصلانی نویسندهی کتاب "کلاغ و گل سرخ" چندی پس از رهایی از زندان به خارج پناه آورده، و اینک سالهاست که دور از میهن زندگی میکند، اما با وجود این فاصلۀ زمانی و مکانی، هنوز با گذشته درگیر است و همچنان به توفانی میاندیشد که چون بلایی مقدر نازل شد، تا سرگذشت میهن او، و خود او را در هم پیچد: «چه شد که انقلاب شد؟ آیا راه دیگری وجود نداشت؟ چگونه من و هم نسلانام از نیمهی پایانی سال ۱۳۵۶ به استخدام انقلاب درآمدیم؟" (ص ۲)
دیگ پرجوش انقلاب
نویسنده در نخستین فصل کتاب از محیط پرورشی، زندگی خانوادگی و خاستگاه اجتماعی خود میگوید. در این فصل شرایطی را توصیف میکند که او را به اندیشههای چپ سوق داد. او در پیشگفتاری نسبتا مفصل از نیروهای چپ خرده میگیرد که نتوانستند به هنگام به سازوکار جنبشی پی ببرند، که با آرزوهای شیرین شروع و "به جهنم جمهوری اسلامی" ختم شد. آنها از موج رویدادها عقب ماندند، و زمانه نقشی برآورد که هرگز در "آیینۀ تصور" آنها نبود.
با تحکیم پایههای قدرت جمهوری اسلامی، به ویژه پس از سقوط دولت موقت به ریاست مهندس مهدی بازرگان، فضای جامعه روز به روز بسته تر شد. با چیرگی "ولایت مطلقۀ فقیه"، استبدادی تامگرا (توتالیتر) بر سر کار آمد که تاب تحمل هیچ نیرو و صدایی جز خود را نداشت.
نویسنده استدلال میکند که حملهی حاکمیت اسلامی به نیروهای دگراندیش بیش از هر چیز سرشت ایدئولوژیک داشت، زیرا بسیاری از نیروهای چپگرا که زیر سرکوب شدید رفتند، در اصل از رهبری سیاسی انقلاب پشتیبانی میکردند، و در "حمایت قاطع از خط ضدامپریالیستی امام خمینی" کوشا بودند.
نویسنده برای تدارک زمینهی "خاطرات زندان" نخست شمهای از زندگی خود را به عنوان عضو فعال یکی از گروههای چپ (سازمان فدائیان خلق پیرو انشعاب ۱۶ آذر) بازگو میکند. حدیث نفس او کمابیش با سرگذشت بسیاری از مبارزان چپ ایرانی همسان است، که در جنگی سخت نابرابر با نظامی درگیر شدند، که علاوه بر تمام ابزارهای اقتدار، از پشتیبانی مردمی نیز تا حد زیادی برخوردار بود.
شکنجه تا دم مرگ
نویسنده که سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کرده، تلاش دارد از این دوران گزارشی عینی ارائه دهد و یادآوردههای خود را با روشنی و دقت بازگو کند.
در رژیمهای خودکامه زندان همواره با داغ و درفش همراه است. هدف این نظامها تنها دور کردن "عنصر نامطلوب" از جامعه نیست، بلکه فراتر از آن، هدف اصلی درهم شکستن فرد مخالف، خفه کردن صدای او و تخریب شخصیت اوست، و چه باک اگر این امر تا نابودی جسمی او هم پیش برود.
در بیشتر خاطراتی که از زندانیان منتشر شده، انواع رایج شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی تشریح شده است. در این کتاب نیز نویسنده با بیانی مؤثر و گویا، صحنههایی دلخراش از انواع شکنجه را به ویژه در مراحل بازپرسی زندانی، بازگو میکند و بر پایهی تجربۀ شخصی مینویسد: «حکایت کابل چیز دیگری است. من در طول دوران حبسام کتک و چک و لگد فراوان خوردم. عینکام را در چشمانمام خرد کردند، دندانم را با مشت شکستند، ساعتهای متمادی سر پا نگهام داشتند... با فرود آمدن هر ضربه کابل نفس در سینه حبس میشود و به سختی در میآید. خفقان ناشی از فرود آمدن کابل بر کف پا و درد ناشی از آن را بسیاری از زندانیان زن کابل خورده، تنها با درد زایمان قابل قیاس دانستهاند.» (۱۰۱)
و در جایی دیگر شرح میدهد: «کابل توسط یک کابل زن حرفهای در کف پا به اصطلاح چیده میشد. کسی که ضربات کابل را بر کف پا میچید، دقت میکرد کف پا شکافته نشود. زندانی را وادار به حرکت روی پای ورم کردهاش میکردند تا با گردش خون، امکان زدن مجدد کابل فراهم شود.» (۳۱۰)
فشارهای روزمره
به نوشته مهدی اصلانی آیت الله منتظری از معدود مقام های جمهوری اسلامی بود که با اعدام های گسترده مخالف بود
زندگی روزمرهی زندانی، خود رشتهای از سختیها و فشارهایی است که ممکن است آزار و شکنجه به شمار نیاید، مانند کمبود غذا و جای خواب، گرمای طاقتفرسا، یا محرومیت از دستشویی: «در گرمای بالای سی درجهی اتاقهای دربستهی اوین، ترجیح میدادم تشنگی را تحمل کنم، چرا که پس دادن آب با کرام الکاتبین بود.»(۱۴۹)
نویسنده چند بار از زجری سخن میگوید، که خانوادهی زندانیان نیز ناگزیر به تحمل آن هستند. وصفی که او از نخستین ملاقات با مادر و برادر خود ارائه داده، سخت تکاندهنده است: «داداش امیر، برادر بزرگم، که حکم پدری بر گردنم داشته و دارد، همراه مادر، که به سختی گام بر میداشت، از دور نمایان میشوند. از پشت شیشهی کابین دست تکان دادم و به کابین و تلفن اشاره کردم. هی! داداش، هی! مادر، من اینجا هستم. هردو بدون توجه به اشارات من و بی آنکه مرا بشناسند از پشت کابین شیشهای عبور میکنند و به جستجو ادامه میدهند.»
بر سر زندانی بلایی آوردهاند که نزدیکترین کسانش او را نمیشناسند، و واکنش تکان دهندهی مادر: «چه به روزت آوردن ننه؟ ببم چه بلایی سرت آوردن؟ چرا این طوری شدی؟ کجا میخوابی؟ تشک داری؟ ای مادر برات بمیره.» (۱۳۷)
مقاومت روحی در زندان
کتاب "کلاغ و گل سرخ" از نکتهی مهمی سخن گفته است که در بسیاری از یادآوردههای زندان از قلم میافتد، و آن تلاشی است که زندانی به کار میبندد تا شخصیت و حیثیت انسانی خود را حفظ کند. او پیوسته، و گاه با پذیرفتن خطر، به یاد دژخیمان میآورد که هرچند او را به بند کشیدهاند، اما هنوز نتوانستهاند شور و گرمای زندگی را در او خاموش کنند.
یکی از تلاشهای شریف و ارزنده، بیان احساسات است. زندانی از هر فرصتی بهره میگیرد تا دیگران را از حس و حال خود باخبر کند، گیرم به یاری شعر دیگران و نوشتن آن بر دیوار. «زندانی به این وسیله خود را به نوعی ثبت میکند. با ورود به سلول، خیره بر دیوارهای سرد و بیروح، به شکار کلمات حک شده بر دیوارها مشغول شدم. با توجه به اینکه قلم یا مداد در اختیار زندانی زیر بازجویی قرار نداشت، این همه نوشته بر دیوارهای سلول شگفتانگیز مینمود... از در و دیوار سلول شعر می بارید و شعر.»(۱۱۹)
به نظر نویسنده شعر احمد شاملو (بامداد) بیش از هر شاعر دیگری به زندانهای جمهوری اسلامی رخنه کرده است: "به عنوان یک زندانی که در اکثر زندانهای مهم تهران مدتی را گذرانده است، باید اعتراف کنم که امورات هیچ زندانی بدون شاملو جور نمیشد.» (۱۴۱)
نویسنده به "ترکیب زبانی و ملی در زندان" نیز توجه کرده است: «در هر پنج زندانی که من از سر گذراندم، اکثریت با آذریها بود... در میان استانها، استان گیلان بعد از آذربایجان در ردهی دوم قرار داشت. در اتاقها و بندهایی که اکثریت با چپها بود، دو شهر لنگرود و لاهیجان در صدر قرار داشتند.»)۱۷۵)
از نکات برجسته کتاب، درنگ و حوصلهایست که در گزارش زندگی عادی زندانیان به کار برده است؛ در ارائهی گزارشی زنده از مشغولیتهای روزمره در زندان، از رنجهای دایمی و شادیهای گذران. زندانی میکوشد زندگی خود را تحملپذیرتر کند و به آن وجهی انسانیتر بدهد. او مدام در تلاش و تقلاست تا بر کمبودهای گوناگون غلبه کند: از صابون و واجبی تا چایی و سیگار.
هر تلاشی، هرچند کوچک، تسخری است بر قدرت حاکمان: از تماشای مخفیانهی فیلم "پدرخوانده" در تلویزیون آن هم در شب احیا، تا ماجراجویی عرقکشی در زندان جمهوری اسلامی (۲۳۴). نویسنده باکی ندارد که بنویسد: «نوروز سال ۱۳۶۷ را بدون مزاحمت پاسداران برگزار کردیم. سرود خواندیم. کیک درست کردیم. پای کوبی کردیم.»(۲۷۸)
زندانی پس از بازجوییهای پیاپی، سرانجام به دادگاه برده میشود: «دادگاه من بیش از پانزده دقیقه طول نکشید... روحانی جوانی کیفرخواست را خواند و خود به عنوان دادستان و قاضی و همهکاره، اجازهی حرف زدن به من نداد. او هنگام پاسخ من به سؤالهایش با توهین کلام مرا قطع میکرد و سؤالی دیگر پیش میکشید... چند ماه بعد به زیر هشت آموزشگاه فرا خوانده شدم و حکمام ابلاغ شد: شش سال حبس بدون محاسبهی دوران بازداشت.» (۱۸۸)
کشتار دگراندیشان
قتل عامی که در تابستان سال ۱۳۶۷ انجام گرفت، در مرکز این کتاب خاطرات قرار دارد و به احتمال انگیزهی اصلی خلق آن بوده است. نویسنده به عنوان کسی که از نزدیک شاهد کشتار بوده، وظیفۀ خود میداند که گزارش جامعی از ماجرا ارائه دهد. در فصلی به عنوان "روزشمار کشتار" شرحی مفصل و سپس در بخش پایانی کتاب به عنوان "کالبدشکافی یک جنایت" تحلیلی از آن به دست میدهد.
آقای اصلانی مینویسد: «در تابستان سال ۱۳۶۷ من ساکن بند هشت زندان گوهردشت بودم. موقعیت جغرافیایی دو بند هفت و هشت، نیز بند فرعی بیست زندان گوهردشت، که سهمیۀ روز اول و دوم پروژهی چپکشی از آنها تأمین شد، به گونهای واقع شده بود که ساکنان آن، بخش بزرگی از حوادث آن یک ماه را به تماشا نشستند.»(۲۸۶)
نویسنده پایان بدون نتیجه جنگ را از علت های اصلی تصفیه گسترده زندانیان سیاسی می داند
به نظر نویسنده جمهوری اسلامی که در جبهۀ جنگ با عراق به اهداف جاهطلبانهی خود دست نیافته بود، حملهی مسلحانهی مجاهدین خلق را به مرزهای ایران دستاویزی ساخت برای تصفیهی زندانها تا مشکل زندانیان سیاسی را به شکل قطعی و نهایی حل کند.
تصفیه فیزیکی مخالفان سیاسی
نویسنده در گزارش کشتار زندانیان، هم به دیدههای خود تکیه میکند و هم به روایتهای دیگران، با ذکر بیشتر منابع. به گفتهی او از پنجم مرداد ۱۳۶۷ کشتار وسیع زندانیان مجاهد در زندانهای اوین و گوهردشت شروع شد. جسد زندانیان را با کامیونهای یخچالدار به گورستانهای بی نام و نشان حمل میکردند.
به نظر نویسنده تدارک کشتار زندانیان با قطع ارتباط کامل زندانیان با خارج شروع شده است. به نوشتهی او از روز شنبه پنجم شهریور ۱۳۶۷ تصفیهی نیروهای چپ به اجرا گذاشته شد. تمام زندانیان در برابر "هیئت مرگ" قرار گرفتند و ناچار شدند به دو پرسش جواب بدهند: "مسلمان هستید یا مارکسیست؟" و "آیا حاضرید نماز بخوانید؟"
بسیاری از زندانیانی که از اهمیت این سؤالات خبر نداشتند، از عقاید خود دفاع کردند و به صف محکومان به مرگ پیوستند. تنها چند روز بعد و پس از صدور حکمهای بیشمار بود که به پیروان گروههای چپ خبر رسید: «خطر مرگ جدی است. هر کس دفاع ایدئولوژیک کند به مرگ محکوم میشود.»(۳۱۲)
روزهای بعد زندانیان متوجه میشوند که رفقای آنها در خاموشی به دار آویخته شدهاند. «شب هشتم شهریور تا صبح بیدار هستیم. کسی را یارای خواب نیست. لحظاتی بیهوش میشویم، اما خواب نمیآید. من تصمیم خود را به اطلاع دیگران میرسانم: اگر بار دیگر در برابر هیئت مرگ قرار بگیرم، مسلمان بودن را میپذیرم، اما از نماز خواندن امتناع میکنم.» (۳۱۳) با این ترفند خطر مرگ فوری دور میشود، اما زندانی در معرض شکنجههای بعدی قرار میگیرد، تا از او "مسلمانی باایمان" ساخته شود.
به چه گناهی کشته شدند؟
در فصلهای پایانی کتاب نویسنده میکوشد، علت رویدادی که "فاجعهی ملی" خوانده شده را توضیح دهد. به گمان او رژیم به هرحال مصمم بود تا پیش از مرگ آیتالله خمینی مشکل زندانیان سیاسی را "حل" کند و خود را از شر انبوه زندانیان خلاص کند.
سردمداران رژیم برای توجیه کشتار مجاهدین به جرم "محاربه" متوسل شدند و برای نیروهای چپ به "ارتداد". به نظر نویسنده در برابر این کشتار مخالفتهایی در جناحهای حاکمیت ابراز شد، که مهمترین آن به آیتالله منتظری تعلق داشت، اما این مخالفتها در برابر عزم رژیم کارساز نبود. به نظر نویسنده سید احمد خمینی، فرزند امام، یکی از فعالترین افراد در هدایت و اجرای کشتار بوده است.
نویسنده میکوشد، با تردید در آمار متناقض و گاه اغراقآمیز، رقم نسبتا درستی از شمار قربانیان کشتار ارائه دهد. بنا به کاوشهای او در تابستان ۱۳۶۷ روی هم حدود ۳۷۰۰ نفر اعدام شدند، که بیش از ۳۲۰۰ نفر از آنها به سازمان مجاهدین خلق تعلق داشتند. مجاهدین در زندانهای گمنام و پراکنده در سراسر ایران به خاک سپرده شدند.
بیش از ۴۰۰ نفر از اعدامیهای تابستان ۱۳۶۷ به نیروهای چپ ایران تعلق داشتند، که در میان آنها سران و اعضای حزب توده با ۱۲۰ نفر بیشترین تعداد بودند. افراد منتسب به گروههای چپ در گورستان خاوران در جنوب شرقی تهران به خاک سپرده شدند.
مهدی اصلانی کتاب خاطرات خود به عنوان "کلاغ و گل سرخ" را با دریافت مرگ آیتالله خمینی، پس از آزادی از زندان خاتمه میدهد. در هشت پیوستی که در پایان کتاب آمده است، نویسنده بر برخی از نکات حاشیهای، درنگ بیشتری میکند. در این بخش به ویژه یادکرد او از زندگی سه همبند پیشیناش، سخت جذاب و مؤثر است.
از آفتهای نثر "ادبی"
زبان کتاب روی هم روان است، اما چندان شیوا نیست. علاوه بر لغزشهای چاپی، رسمالخط کتاب به روشی گرایش دارد که میتوان آن را "نوگرایی افراطی" دانست با زیادهروی در جدانویسی. معلوم نیست چرا باید نوشت: "شناس نامه"، پاس دار، شاه کار، "زنده گی"، "هم راه"، "ره بری" و بده کار؟ آیا این سبک املایی خواندن و فهمیدن متن را دشوار نمیکند؟
یا ثبت واژهی در به صورت "درب" در سراسر کتاب: "درب را به صدا در آوردیم، بعد از چند بار درب زدن نگهبان به سراغمان آمد." (۳۵۰) ابوالحسن نجفی به درستی یادآور شده است: "کلمۀ درب عربی را نباید به جای واژهی در فارسی به کار برد." (غلط ننویسیم، چاپ سوم، ص ۱۳۰)
کتاب روی هم با نثری ساده و با لحن رنگین عامیانه نوشته شده است، اما اصرار بر ادبینویسی، گاه نثر کتاب را از یکدستی انداخته و آن را گرفتار تصنع کرده است. یک نمونه: «آخه مرد حسابی مگه بقیه آدم نبودن؟ تو تنات میخاره برای کتک. چرا باید اینقدر کتکخورت ملس باشه؟ چرا؟ زهرخندی بر گوشهی لبش طرح میبندد. به کنارم میخزد و چون خمشان بیگنه روی به آسمان میکند.»(۴۱۸)
عباراتی مانند "شیوه دیگرگونه کردم" (ص ۲) یا "کلامام را چندان باور نداشتم"(۳۲۰) قاعدتا در یک روایت ساده و خودمانی نباید جایی داشته باشد. به همین منوال اشعار و قطعات ادبی که در جا به جای خاطرات نقل شده، شاید گاهی به القای حس و حال موقعیت کمک کند، اما بیشتر مواقع مخل و مزاحم روایت است، به ویژه وقتی این کار با دقت کافی صورت نگرفته باشد، یا نام گوینده نادرست ثبت شده باشد. (ص ۱۶۲) اگر نویسنده روایت خود را بدون این گونه تکلفات "ادبی" به روی کاغذ آورده بود، اثربخشی این کتاب خواندنی بی گمان بیشتر بود.
شناسنامهی کتاب:
کلاغ و گل سرخ
خاطرات زندان مهدی اصلانی
ناشر: مجله آرش، تابستان ۲۰۰۹
۴۶۲ صفحه، قطع رقعی
__________________
بیین بوی صداقت را بیین امید سبز مرا
بیا باور کنیم عشق را می خوام دست های سبز من
یک پل باشه برای باور سبزنت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر