سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹

گفتگو با همسر دکتر حسام فيروزی و خواهر بهزاد مهرانی




گفتگو با مهتا بردبار همسر دکتر حسام فيروزی که هنوز در بازداشت به سر ميبرد

لطفاً به دقيقه 02:00 برويد

اينجا را کليک کنيد

همچنين گفتگو با بهناز مهرانی خواهر بهزاد مهرانی که در زندان است لطفاً به دقيقه 15:00 در کليپ بالا رجوع کنيد



یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

هادی خرسندی-تخم مرغ


تخم مرغ از هادی خرسندی

تخم مرغی رفته بود اینترویو
تا مگر کوکو شود یا نیمرو

تخم مرغی بود با شور و امید
خواست تا مرغانه ای باشد مفید

فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود

توی مطبخ از برای شرح حال
پشت هم کردند هی از او سوال:

- کیستی تو، از کدامین لانه ای؟
- بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

- کی ز پشت مرغ افتادی برون؟
- توی ماهیتابه بودی تاکنون؟

- تجربه داری و فرزی در عمل
- جای دیگر کار کردی فی المثل؟

- داغ گشتی توی روغن یا کره؟
- حل شدی در شنبلیله یا تره؟

- با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟
- خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟

- پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟
- باد کردی از فشار احتراق؟

تخم مرغ این حرف ها را که شنید
روی وحشت زرده اش هم شد سفید!

ژوری اینترویو هم بی مجال
لحظه‌ای غافل نمیشد از سوال:

- گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار
- ورنه بیخود آمدی دنبال کار

- گر نداری توی کارت سابقه
- ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

گفت لرزان تخم مرغ بینوا
نیست قانون شما بر من روا

خوب من تازه ز مرغ افتاده ام
صفرکیلومترم و آماده ام

هرکسی کرده ز یک جائی شروع
میکند خورشیدش از یکجا طلوع

گر نه در جائی خودم را جا کنم
تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

گر که مرواری نباشد در صدف
پس چگونه تجربه آرد به کف؟

گر که در میدان نرفته کره اسب
تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

گفت "شف" با او که: - زر زر کافیه!
- بیش از این هم ماندنت علافیه

ـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا
- دست به نطقش را ببین بهر خدا!

- تجربه اول برو پیدا بکن
- بعد فکر پخت و پز با ما بکن

تخم مرغ بینوا با قلب خون
آمد از آن آشپزخانه برون

رفت غمگین، صاف پیش مادرش
تا که گرما گیرد از بال و پرش

گفت مادرجان مرا هم جوجه کن
جزو باند جوجه های کوچه کن

مرغ مادر گفت که: - دیر آمدی
- پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

- من به تو گفتم بگیر اینجا قرار
- تو خودت عازم شدی دنبال کار

- مهلت جوجه شدن شد منقضی
- پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟
تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام
ماجرا را گفت از بهرش تمام

گفت در نیمروپزی گشتم کنف
چونکه از من تجربه میخواست شف

سابقه یا تجربه با من نبود
آشپزخانه مرا ریجکت نمود

موعد جوجه شدن هم که گذشت
آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

من از آنجا مانده، زینجا رانده ام
فاتحه بر هستی خود خوانده ام

رفت فرصت های عالی از کفم
حال دیگر کاملاً بی مصرفم

پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟
میروم الان خودم را میکشم!

گفت مادر: - طفلکم قدقدقدا
- چند مدت صبر کن بهر خدا

- صبر کن طفلم بیاید نوبهار
- باز پیدا میشود بهر تو کار

- گرچه اکنون فرصتت سرآمده
- تو نگو دنیا به آخر آمده

تخم مرغ آنجا به حال انتظار
ماند تا از ره بیاید نوبهار
×××
عید نوروز، عید پاک آمد ز راه
روی هر میزی بساطی دلبخواه

شربت و شیرینی و قند و نبات
تخم مرغ رنگ کرده در بساط

روی میز خانه‌ی بانو بهار
یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

تخم مرغ ما نشسته آن میان
میفروشد فخر بر اطرافیان
از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد
حرف های مادرش آمد به یاد:

- بهر هرکس در جهان قدقدقدا
- هست یک جا و مکان قدقدقدا

- نیست بی مصرف کسی قدقدقدا
- هست امکان ها بسی قدقدقدا

- هرکسی باید بیابد جای خود
- تا نهد جای مناسب پای خود

- پس تو هم توی مدار خویش باش
فارغ از مأیوسی و تشویش باش

- چون شبیه تخم‌مرغ است این کره
- روز و شب گردش کند بی دلهره

- خود تو هم هستی عزیزم بیضوی
- در مدار خویش گردش کن قوی

- زندگی زیباست، زیبایش ببین
- هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

تخم مرغ ما ز پند مادری
شادمان لم داد آنجا یکوری

گفت گر مطبخ به من میداد کار
در کجا بودم کنون ای روزگار؟

گشته بودم جوجه گر روی حساب
ای بسا که میشدم جوجه کباب

پس چه بهتر که بد آوردم زیاد
حال راضی هستم و ممنون و شاد

تخم‌مرغم، بیضی‌ام، شکل زمین
پس غم دنیا به تخ.... بعد از این!
-------------------------
هادی خرسندی

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹

قندچی-درباره مقاله عرفان قانعی فرد در مورد کومله


درباره مقاله عرفان قانعی فرد در مورد کومله
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/618-QaneeifardKomala.htm

به تازگی مقاله ای از دکتر عرفان قانعی فرد تحت عنوان "کومله، گروهي منحله یا عامل سرویس اطلاعاتی؟" (1) منتشر شده است. در اين نوشتار هدفم برخورد به آن نوشته است اما لازم ميدانم چند نکته را در ابتدای امر توضيح دهم.

شخصاً با آقای قانعی فرد آشنايی ندارم اما طی سالهای گذشته نوشته هايی که از ايشان درمورد کردستان مطالعه کرده ام نشان ميدهند مورّخی هستند آگاه و صاحب تحقيق و خوش فکر. حتی آخرين نوشته ايشان پيش از مقاله مورد بحث در اينجا را که با عنوان "سياست دوگانه كردهای عراق" (2) منتشر شده بود آنقدر جالب يافتم که در فيس بوک خود گذاشتم. در نتيجه نظرم در مورد مقاله اخير ايشان ابداً قضاوت درباره توانايی و دانش ايشان در مورد موضوعات قومی و ملی و مشخصاً کردستان نيست.

ميخواهم نکته ديگری را نيز پيشاپيش اشاره کنم که بحث موضوعات قومی و ملی در ايران آنقدر جنجال برانگيز شده است که گاه به برخوردهای خصمانه ميان دوستان ميانجامد. بويژه همانگونه که کسی ميتواند اهل سرزمين ايران باشد اما معلوماتش در مورد مسائل سياسی تاريخی ايران از يک آمريکايی هم کمتر باشد، بسياری هم هستند که اهل سرزمين کردستان هستند اما در مورد آن موضوعات حادّ سياسی آن نواحی معلوماتی ندارند ولی در گرماگرم مباحثات سياسی در اينترنت ميتوانند بويژه بخاطر همسوئی با يک گروه سياسی معين نقشی که لزوماً نه خود ميخواهند و نه آن تشکيلات را ايفا کنند و در نتيجه تصوير نادرستی از آن تشکيلات به مردم بدهند و باعث کدورتهای جبران ناپذير شوند و خود را نيز ناراحت کنند. در زمان پيش از اينترنت اين نوع مجادلات نظری کمتر پيش ميامد و با آگاهی در سطح معينی از شناخت متقابل اينگونه بحث ها ميشد. وقتی به چنين مواردی برخورد ميکنم احساس ميکنم وقتم در حال تلف شدن است و بارها شده است چيزی به اين افراد گفته ام که آنها را از سرم باز کنم و اين خود باعث کدورت بيشتر شده است. دليل کارم هم اين است که چنين افرادی را صاحب نظر در مورد انچه اصرار دارند طرف بحث بشوند نميدانم و انها هم اين را حمل بر غره بودنم ميکنند که برايم مهم نيست بشرطی ول کنند و کار خودشان را بکنند فقط نميخواهم وقتم را تلف کنند. بنظرم شايد آقای قانعی فرد هم با چنين وضعی روبرو شده باشند. در گذشته سعی ميکردم توهين متقابل کنم تا ديگر ولم کنند و از آن هم خوشحال نيستم. آنچه امروزخود انجام ميدهم بی اعنتايی به اينگونه افراد است. ميگويم انها مجبور نيستند نوشته ام را بخوانند که انتظار پاسخ داشته باشند و صدها بار هم به آنها گفته ام برايم ايميل هم نفرستند. پس اگر ايميلهايشان را هم اتوماتيک فيلتر کنم چه ناراحتی دارند. به هر حال اميدوارم اگر دليل مقاله آقای قانعی فرد چنين تجربياتت شخصی با اينگونه افارد که در فوروم های بحث اينترنتی بيکار و فراوان هستند بوده است بی اعتنايی کنند و هرچه هم آن افراد برايشان ايميل زدند را با فيلتر ايميل حذف کنند و حتی نخوانند و اگر جايی هم مقاله درج کردند و آن افراد دوباره نظير مگس پيدايشان شد تا خود را با کامنت زير نوشته آنها مطرح کنند، بازهم نخوانند و به کار تحقيقاتی خود ادامه دهند که با ارزش است و بدانند که در عصر اينترنت يک محقق نبايد بگذارد اين افراد بيکار وقت او را تلف کنند يا تحريکش کنند. آقای قانعی فرد هميشه کارهای خوب تحقيقاتی انجام داده اند هر چند بنظرم اين نوشته ايشان بسيار از نظر تاريخ جنبش سياسی ايران اشتباه آلود است و دليلش هم شايد اين است که مدارک مرتبط با اين بحث ها هنوز مدون نيست و اخير است و بيشتر شفاهی است و در زير ميگويم چرا و خود نيز بعنوان يک محقق مينويسم، هر چند برعکس نوشته های تاريخی اين بحث ها را بيشتر بر مبنای شفاهی و نميشود انتظار مدارکی چون شرفنامۀ بدليسی را داشت.

لازم است موضع خود را ابتدا در مورد کردستان بطور شفاف بگويم چرا که بسياری از حملات در رابطه با موضوع کردستان در درون جنبش سياسی به خودم نيز به همين مواضع ربط دارد اما دليل حملات اين نيست که اين گروه ها عامل وزارت اطلاعات هستند. بحث ها درون جنبش سياسی ايران است با اينکه موضوعات خيلی احساسات برانگيزند. اساساً با اينکه طرفدار فدراليسم استانی برای ايران هستم (3) اما مدتهاست از کاربرد اصطلاح فدراليسم اچتناب ميکنم چون می بينم عده ای از اين عبارت برای پيشبرد فدراليسم قومی (4) ميخواهند استفاده کنند و فدراليسم قومی را پيش درآمدی برای تجزيه ايران می بينم که به ضرر مردم کردستان و بقيه ايران است و شديداً محکوم ميکنم (5). تشکيلاتهايی نظير کنکره ايران فدرال را نيز که با اينگونه طرح ساخت شده است همواره محکوم کرده ام و مايه تأسف دانستم که کومله در آن حرکت شرکت کرد (6). آن جريان هم ابتدا مقالاتی را بدون درخواست من درج کرده بودند اما بعد که نقدهايم را ديدند سعی کردند به روش مرسوم کودکانه اين افراد اسم فاميلم را غلط بنويسند تا توهينی کنند که گويی بحث شخصی است. پاسخم به اين افراد اين است که اگر آنگونه که خود ميگويند نظراتم در مورد کردستان اهميتی ندارد که چرا با هزار اسم مستعار زير نوشته هایم هر جا که درج ميشود اينها پيدايشان ميشود. لطف کنند اين نوشته های بی ارزش را نخوانند. و چرا فقط وقتی من چيزی مينويسم اينها يادشان ميافتد که همان جملات را بچرخانند و باصطلاح حرفی بزنند که با کارهای غلط جز ضرر زدن به جنبش مردم در کردستان و دشمن ساختن برای کردها و دامن زدن به انزوای کردستان کار ديگری نکرده اند. اما به هر حال در کتابی که درباره کردستان 30 سال پيش نوشتم مواضعم در مورد کردستان روشن است و هر کسی که دوست دارد ميتواند مطالعه کند (7) و اين حملات و توهين ها هم نتوانسته مجبورم کند که با اين افراد وقت بيشتری تلف کنم چون نظرم روشن است و کسی هم که نظر تجزيه طلبی دارد ميتواند شفاف باشد بجای آنکه بخواهد ديگران را با فدراليسم قومی گول بزند. در پايان هم اشاره کنم بعضی نسخه های ديگر فدراليسم قومی نظير کنفدراسيونيسم هم چندان تفاوتی نميکند و چه آگاهانه و چه ناآگاهانه به معنی از هم پاشاندن ايران و شکست بيشتر برای مردم و نابود کننده جنبش دموکراسی خواهی و سکولاريسم در ايران است (8).

اما برگردم به اصل بحث اين مقاله که موضوع کومله در تاريخ بيش از يک ربع قرن کردستان است .

کومله دقيقاً در 30 سال گذشته با همان مسائلی روبرو بوده است که جنبش چپ ايران روبرو بوده است که بتازگی در نوشتار "کمونيسم افيون روشنفکران ايران" (9) توضيح داده ام. بسياری از موضوعاتی که در نوشته آقای قانعی فرد برايشان به شکل کارهای امنيتی و مشکوک جلوه کرده است در واقع موضوعاتی است که تشکيلاتهای چپ در دوران سقوط کمونيسم در جهان با آنها روبرو بوده اند چرا که برنامه هايشان ديگر در اين عصر کار نميکند و ابداً اين وضعيت به اين معنی نيست که اينها عامل دولت هايی بوده اند. اتفاقاً همانطور که در نوشتاری حدود ده سال پيش مفصلاً درباره کومله نوشته بودم بايد اذعان کرد که کومله در ميان تسکيلاتهای چپ در ايران يکی از صادق ترين و پاکترين جمع هائی است که وجود داشته است (10).

مثلاً اتحاد کومله با جريانی بنام سهند و ايجاد حزب کمونيست ايران و بعد انشعاب های متعدد بعدی ان بحث ميشود. واقعيت اين است که همه اينها بيان تکه پاره شدن چپ ايران است. درست است که مثلاً کوملۀ عبدالله مهتدی سعی کرد که مرکز تئوری سياسی خود را مسأله ملی و نه چپ در کردستان کند تا بتواند به انشعاب خود از حزب کمونيست ايران مشروعيت بخشد اما بعداً که گروه ديگری از خود تشکيلات کومله مهتدی به رهبری آقای ايلخانی زاده جدا شده است ديگر هر دو آنها خود را ظاهراً با تئوری کردستانی تعريف ميکنند اما اختلافات درون چپ است بر سر اهداف، استراتژِ و تاکيتک ها. وقتی هم اخيراً گروه دوم برای جمع اوری کمک مالی پيشمرگه به داخل کردستان فرستاده اند که کشته شده اند به حق با مخالفت گروه عبدالله مهتدی روبرو شده اند. اما دسته دوم هم ميگويند پس اگر کار مسلحانه نبايد کرد، چرا گروه اول نيز هنوز تشکيلات پيشمرگه دارد. البته گروه اول هم پاسخش اين است که بخش مسلح فعال نيست و گروه دوم هم ميگويد فعال نيست اما بعد از انتقام گيری موضعی عمل رژيم به شکل مسلحانه اطلاع ميدهد که با مشی چريکی و تروريسم پژاک فرقی ندارد و ديگر نميشود گفت بيان حرکت مسلحانه توده ای است. آيا اين ها همه بخاطر عامل کسی بودن است يا بخاطر اغتشاش فکری يک تشکيلات است که نميداند از نظر دورنما، برنامه و تاکتيک های معين دنبال چيست و بزرگترين اشکالش هم اين است که هنوز چپی است در صورتيکه خود رهبرانش هم ميدانند که از شوروی تا چين، از کوبا تا ويتنام و کره شمالی سالها ست که کمونيسم تمام شده است و خود اين رهبران هم هيچکدام به سوسيال دموکراسی اروپايی اعتقادی ندارند که حالا از اصطلاح سوسياليسم بجای کمونيسم حرف ميزنند و نميدانند با اعضاء و کادرهايشان اين حرف ها را چگونه بگويند بويژه کادرها و هوادارانی که عادت دارند جواب آماده بگيرند و نميتوانند بشنوند که سؤال ها برای خود اين رهبران از جواب ها بيشتر است و به قول معروف با سيلی صورت خود را سرخ نگه داشته اند.

عبدالله مهتدی يا شعيب ذکريايی يا يوسف اردلان و بسياری ديگران در تشکيلات کومله نه عامل دولتی بوده اند و نه به کسی خيانت کرده اند و در همان زمانی هم که در نقاط ديگر ايران اکثر نيروهای چپ دنبال مشی چريکی و کار مسلحانه و تروريسم بودند اين ها مخالف بودند و اگر در کردستان هم در سالهای اول انقلاب در جنبش مردمی مسلحانه شرکت کردند اين بود که مردم کرد در مقابل حمله سپاه پاسداران به کردستان در آنزمان از خود دفاع کردند اما بعداً درست بود که خيلی زودتر راه مسلحانه را که ديگر پايان يافته بود کنار می گذاشتند و در واقعيت هم به درجه ای که عمليات مسلحانه عملی جدا از مردم شده بود کومله مهتدی عمليات مسلحانه را کنار گذاشت و ماجراجويی نکرد و مانند پژاک نبودند که هم پيشمرگان و هم نيروهای جمهوری اسلامی را با ماجراجویی به کشتن بدهند. کل جامعه ايران کم کم در حرکتی نوين بيدار شد و يک جنبش مسالمت آميز دموکراسی خواهی را آغاز نمود. اما کومله تصورش از مسائل به موضوع کردی بجای موضوع نظری بعنوان راه برونرفت از معضلات فکری خلاصه شد در صورتيکه کومله بخشی از جنبش چپ ايران است و مسائلش هم همان مسائل است و اينکه از قضای روزگار در کردستان کانون توجه و رشدش بوده و اتفاقاً خوب هم در ميان مردم کار کرده بود خود باعث شد نتواند خود را در وضعيت تازه از نو تعريف کند و بيشتر و بيشتر با کردی ساختن مسائل نظری که ربطی به کرد و فارس ندارد خود را از بقيه روشنفکران ايران جدا کرد.

به هر حال آنچه هدفم در اين نوشتار است روشن کردن اين واقعيت است که کومله سازمان يک عده عوامل اطلاعاتی نبوده است. البته همه سازمانهای سياسی ايران از نفوذ ساواک در گذشته و يا وزارت اطلاعات در دوران جمهوری اسلامی مصون نبوده اند و ربطی هم به تمکز در کردستان ندارد. از حزب توده تا چريک های فدائی خلق مسأله عوامل نفوذی يک واقعيت است اما اصل موضوع اين تشکيلاتها و دليل شکست يا پيروزی انها نيست. اتفاقاً در اين ميان هم شايد کومله کارنامه ای بهتر از ديگران داشته است. آنچه بهتر است محققين بيشتر مورد تحقيق قرار دهند مسائل پايه ای است که از نظر فکری اين تشکيلات 30 سال عقب است و در دنيای امروز چند آدم خوب و صادق هم نميتوانند که اين ضعف پايه ای را جبران کنند هر چقدر هم سالم و انسان باشند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم فروردين 1389
March 26, 2010

پانويس:

1. http://kurdistantoday.ir/NewsDetail.aspx?itemid=963
2. http://kurdistantoday.ir/NewsDetail.aspx?itemid=774
3. http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm
4. http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm
5. http://www.ghandchi.com/541-Separatists.htm
6. http://www.ghandchi.com/553-Kongreh.htm
7. http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
8. http://www.ghandchi.com/590-Confederationism.htm
9. http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
10. http://www.ghandchi.com/327-Komala.htm


گفتگو با طاهره سعيدی همسر جعفر پناهی


گفتگو با طاهره سعيدی همسر جعفر پناهی سينماگر زندانی در ايران
لطفاً به دقيقه 14 برويد

اينجا را کليک کنيد


چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۹

قندچی-گوگل در چين نشان داد بيزينس ها برای آزادی چه کار ميتوانند بکنند


گوگل در چين نشان داد بيزينس ها برای آزادی چه کار ميتوانند بکنند
Google in China Showed what Businesses can Do for Freedom
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/617-GoogleChina.htm

متن مقاله به انگليسی در پايين صفحه See below for English Text
http://www.ghandchi.com/617-GoogleChinaEng.htm

تصميم شرکت گوگل مبنی بر سانسور نکردن نتايج موتور جستجوگر خود در چين آنهم به قيمت از دست دادن بازار چين بسيار شبيه برخی از شرکتهايی است که از کار با رژيم آپارتيد در آفريقای جنوبی سر باز زدند. در تجربه آفريقای جنوبی آنهايی که برای موضع ضد آپارتيد در آمريکا ارزش قائل بودند بيشتر و بيشتر از سهام آن شرکت ها را ميخريدند و در نتيجه موضع آن شرکت ها هم برای حقوق بشر خوب بود و هم برای کسب و کار آن بيزينس ها. اليته يکی از اختلافاتِ بين مورد آفريقای جنوبی در آن روزگار و چينِ امروز اين است که در آفريقای جنوبی، رژيم آن کشور قانونی عمل ميکرد وقتی که به آپارتيد ضد بشری ادامه ميداد و در نتيجه يک شرکت تجاری ضد آپارتيد مجبور بود حتی قانون اساسی کشور را نيز نفی کند، اما در موردِ چينِ امروز، اين رژيم است که به *قانون اساسی* خود عمل نميکند وقتی که اينترنت را از طريق ديوار بزرگ فيلترينگ چين، سانسور ميکند؛ و در نتيجه اين گوگل نيست که از قانون سرپيچی کرده است بلکه خود رژيم کمونيستی است که عملش فراقانونی است وقتی انتظار دارد که گوگل نتايج موتور جستجوگر خود را فيلتر کند.

آنچه گوگل از طريق تغييرِ جهت دادنِ موتور جستجوگر cn. به موتور جستجوگر hk. که عمليات هنگ کنگ گوگل است که شامل قوانين فيلترينگ نيست يک اقدام تکنيکی است که نتايج مهمی هم ندارد چون ماشين سانسور چين فوراً کنترل را برای سانسور مقصد جستجو وقتی که تماس از داخل خاک چين گرفته شود انجام ميدهد، همانگونه که موتورهای جستجوگر و سايت های ديگرِ اروپا و آمريکا را در چين، سانسور ميکنند. بجای تمرکز بر موضوعات تکنيکی ما لازم است که کانون توجه خود را بر روی تصميمات سياسی بگذاريم.

فقط چند ماه پيش در اوج جنبش سبز در ايران چند شرکت آلمانی که با ماشين سانسور در ايران همکاری کرده بودند خشم افکار عمومی جهان را که نگران جنبش دموکراسی خواهی مردم ايران بودند، برانگيختند و حتی در خود آلمان برای آن شرکت ها درد آنقدر زياد بود که مصاحبه هايی ترتيب دادند و اعلام کردند که ديگر با ايران معامله نخواهند کرد. بنابراين ميبينيم که کمک به ماشين شکنجۀ رژيم های ديکتاتوری برای بيزنس ها هم ديگر خوب نيست و آنگونه شرکت ها که به ماشين سانسور کمک کنند حتی از نظر بازرگانی نيز فاقد درايت هستند.

بنيانگذاران شرکت گوگل خودشان را با اين تصميم به خطر انداختند. چند سال پيش وقتی که شرکت آنها وارد بازار سهام عمومی شد سعی کردند که به اندازه کافی درصد سهام خود را حفظ کنند نا قادر باشند قدرت کنترل کننده برای نگهداشتن بيزينس خود بعنوان شرکتی با مسؤليت اجتماعی که کار صحيح انجام دهد را داشته باشند و چه کاری درست تر از ايستادن برای حقوقی که همه جهان متمدن بعنوان حقوق جهانی بشر پذيرفته است آنچه که بسيار ساده بنظر ميرسد اما رژيم های استبدادی چين و ايران از مردم خود دريغ ميکنند. "سرگئی برين" يکی از دو بنيانگذار شرکت گوگل که در يک خانواده روس يهودي در مسکو متولد شده است با سانسور و نقض حقوق بشر چه در نوع ديکتاتوری هيتلری و چه در شکل کمونيسم شوروی آن آشنايی دارد. دلسوزی و توجه آقای "برين" برای آنچه مردم چين تحت فشارهای مشابه تجربه ميکنند، شايسته تحسين است.

بنيانگذاران شرکت گوگل توان بزرگ رهبری خود را در اين دوره با حمايت از آزادی بيان در اينترنت نشان دادند و آنچه مهمتر است اينکه اين حرکت از سوی خود شرکت ها آغاز شد و نشان داد که بيزنس ها نيز برای حقوق بشر در سطح گلوبال چه کارهايی ميتوانند بکنند و نبايد همه کارها را فقط از دولت ها، مؤسسات غيردولتی، و يا تشکيلاتهای مردمی که آنچه روز و شب در توان دارند کرده اند، انتظار داشت. اميدوارم بيزينس های ديگر در سطح جهان از شرکت گوگل بياموزند و ببينند برای حقوق بشرِ مردم در چين، ايران، و کشورهای ديگر چه کار ميتوانند بکنند. کمک به احقاق حقوق مردمی که در زير فشار چکمه های سنگين سانسور، شکنجه، اعدام، و انواع نقض ساده ترين حقوق بشر در قرن بيست و يکم، لگدمال ميشوند.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
سوم فروردين ماه 1389
March 24, 2010

Google in China Showed what Businesses can Do for Freedom

Sam Ghandchi

http://www.ghandchi.com/617-GoogleChinaEng.htm


Persian Text نسخه فارسی

http://www.ghandchi.com/617-GoogleChina.htm


Google's decision not to censor search results at the expense of losing business in China is very similar to what some companies did during the regime of apartheid in South Africa by not accepting it. In the experience of South Africa, those who cared for the anti-apartheid stance in the U.S., bought more and more shares of those companies, making the stance not only good for human rights but also good for business. Of course one of the differences between the case of South Africa in those days and that of China today is that in South Africa, the regime was acting constitutionally when exercising the inhumane apartheid and an anti-apartheid company even had to challenge the country's constitution, but in China today, it is the regime which is acting *unconstitutionally* when censoring the Internet through their Great Firewall of China, and therefore it is not google that is not abiding by the law but the Communist Regime itself has been acting extrajudicially when wanting the Google to censor search results.


What Google has done by redirecting its .cn search engine to .hk search engine of its Hong Kong operations which is not bound by filtering laws is just a technical move of not much consequence because the Chinese censorship machine immediately took control to censor the destination when accessed from mainland China, the same way they filter the search engines or other sites from Europe or the U.S. Instead of focusing on the technical issues, what we need to focus on is the political decisions.


Just a few months ago at the peak of Iran's Green Movement a few companies in Germany that had cooperated with the machinery of censorship in Iran received the wrath of the world opinion that cared for the plight of Iran's prodemocracy movement; and even in Germany itself, the pain was so much for those companies that they held interviews shortly in which they announced of not doing any new business with Iran. Thus it shows that helping the torture machine of these dictatorial regimes is not good for business anymore, and those businesses that help with the censorship are not even business savvy.


Google's founders put themselves on the line to make this happen. When the company went public, they made sure to hold enough shares to be able to have the controlling power to keep their business a socially responsible one doing what is right and what is more right than standing for the rights that are accepted in the civilized world as the universal human rights, something simple but being denied by despotic regimes of China and Iran. Sergey Brin one of the two founders of Google has acquainted with censorship and persecution both in the form of Hitler's fascism and Soviet Communism by having been born to a Russian Jewish family in Moscow. Mr. Brin's caring about those who are experiencing the same pressures in China is admirable.


The Google founders have shown a great leadership in this episode by supporting the freedom of speech on the Internet and what is more important is that this move was initiated by the business itself and shows what businesses *can* do to help the human rights globally and one should not just expect everything to be done by the governments, NGO's or the grass root people's organizations that are doing all they can day and night. I hope other businesses globally to follow suit and see what they can do to help the people's human rights in China, Iran and other countries. Helping people who are still under the heavy boots of censorship, torture, executions and other violations of basic human rights in the 21st Century.


Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE

http://www.iranscope.com

March 24, 2010

سه‌شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۹

آیین «میرنوروزی» هشداری برای حاکمان تا نسبت به مردم ظلم و ستم روا ندارند


آیین «میرنوروزی» هشداری برای حاکمان تا نسبت به مردم ظلم و ستم روا ندارند
فيروزه خطيبی
http://www1.voanews.com/persian/news/arts/Mirnoroozi-2010-3-23-88918772.html

کمدی میرنوروزی، ادامه تراژدی «سوگ سیاوش» از نمایش های روحوضی و محبوب مردم فلات ایران بوده که در ایام نوروز در روستاها و شهرهای گوناگون اجرا می شده است. با این همه در منشا پدیداری آن اتفاق نظر وجود ندارد. دکتر مهرداد بهار، در کتاب «اساطیر ایران» میرنوروزی را «پرده مفرح و کمدی سوگ سیاوش »خوانده است:«سیاوش خدای گیاهان بوده که برای باروری گیاهان بایستی هرساله خونش بر زمین ریخته می شد تا حیات گیاهی بر زمین تداوم یابد. پرسیاوشان بازمانده چنین رخدادی ست.»

اما بهرام بیضایی در کتاب نمایش در ایران میرنوروزی را ادامه بازی سنتی کوسه برنشین دانسته است. او می نویسد: «از جشن های پیش از اسلام یکی دسته کوسه است که پس از اسلام هم ادامه خود را حفظ کرده و در قرن های پنجم و ششم با تغییر کوچکی در شکل و هنگام برگزاری بدل به میرنوروزی یا پادشاه نوروزی شد که امروزه در ولایات دورافتاده جاری بوده و هست.»

عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا می نویسد: «خمار را به اتفاق با اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از او برساخته و ایشان غافل از آنچه در جهان چه فتنه و آشوب است.» حافظ نیز اجرای نمایش میرنوروزی را تلاشی بشری برای تکرار سرنوشت خدایان خوانده است:

سخن در پرده می گویم چوگل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی

می اندر مجلس آصف/ به نوروز جلالی نوش!

که بخشد جرعه جامت/ جهان را ساز نوروزی

محمود استادمحمد نویسنده و کارگردان معاصر در پژوهشی پیرامون میرنوروزی می نویسد: «پادشاه نوروزی ٥ روز پادشاه بود و با هیبت نمایشی در شهر می گشت و یک سال فرمانروایی حاکمان و قضاوت قاضیان زمانه را به نمایش می گذاشت.».

با گذشت زمان، نمایش آیینی و اسطوره ای باززایی سیاوش به موقعیتی برای نقد علنی حاکمیت زمانه توسط مردم تبدیل شد. مردم در این چند روزه نوروزفرصتی طلایی می یافتند تا بی نگرانی از مجازات و کیفر حاکمان، اعمال ناصالح آنان را به ریشخند بگیرند..

استادمحمد علت فراموشی این نمایش همگانی را ممنوعیت اکید حاکمان مغول دانسته و می افزاید «مغولان حاکم تاب ٥ روز نقد قدرت را نداشته آن را فتنه ای علیه مغولان دانسته رای به ممنوعیت اجرای این نمایش دادند».

فرزانه ابراهیم زاده نیز درپژوهشی دیگر می نویسد:: «در دهم فروردین دیدم جماعت کثیری سواره و پیاده می گذرند که یکی از آنها با لباس فاخر به اسب رشیدی نشسته و چتری بر سر افراشته بود. جماعتی در جلو و عقب او روان بودند. یک دسته هم پیاده به عنوان شاطر و فراش که بعضی چوبی در دست داشتند در رکاب او یعنی پیشاپیش جنبین و عقب او روان بودند. چند نفر هم چوب های بلندی در دست داشتند که بر سر هر چوبی سر حیوانی از قبیل گاو و گوسفند بود، یعنی استخوان جمجمه حیوان. این رمز آن بود که امیر از جنگ فاتحانه برگشته و سرهای دشمنان را با خود می آورد. دنبال این جماعت، انبوه کثیری از مردم روان بودند و هیاهوی بسیار داشتند، تحقیق کردم، گفتند که در نوروز یک نفر امیر می شود که تا سیزده عید امیر و حکم فرمای شهر است و بعد از تمام شدن سیزده روز دوره عمارت او سر می آید.»

درکتاب نمایش در ایران نوشته بهرام بیضایی آمده است:«نخستین روز بهار آغاز زندگی نوین مردم بود. در این روزها به مناسبت آغاز سال نو و نوروز شادمانی می کردند و نمایش های خاص و اغلب هم دسته جمعی اجرا می شد. در واقع نو شدن سال و آمدن بهار، بهانه ای بود تا اهالی یک روستا، یا شهر دور هم جمع شوند و اشتیاق خود را به این تازه از رسیده نشان دهند.».

«محمود استادمحمد نمایشنامه نویسی که در آثارش همیشه گوشه چشمی به آیین ها و سنت های ایرانی دارد، در پژوهش های خود در رابطه با میرنوروزی ، استقبال مردم از بهار را این گونه توصیف می کند: «ورود بهار و آغاز فصل شکوفه دادن درختان و رفتن سرما جشن هایی را در سراسر ایران به همراه داشت. مردم ولیمه می دادند و در هر جایی به شکل های مختلف جشن برپا می کردند که عمدتا نمایش های دسته جمعی بود.»

این بازی ها با کمک بخشی یا همه مردم یک منطقه برگزار می شد، اما نام این بازی ها چه بود؟ «لاله تقیان» پژوهشگر تئاتر به چند نام اشاره دارد: «در این گونه نمایش ها مردم یک یا چند منطقه دور هم جمع می شدند و آیین های خاصی را برگزار می کردند که مهم ترین آن میرنوروزی، آتش افروز و کوسه برنشین بود که هنوز در برخی از مناطق مختلف برگزار می شود.»

به نظر کارشناسان هنرهای نمایشی مهم ترین گونه نمایش نوروز، میرنوروزی بود که هنوز در برخی از مناطق رواج دارد. میر نوروزی یک حاکم موقتی بود که در مدت سیزده روز بر تخت می نشست و حکم می راند. درباره این که این هنر از کی و در کجا آغاز شده است اطلاع چندانی وجود ندارد.

از جشن های پیش از اسلام یکی دسته کوسه است که پس از اسلام هم ادامه خود را حفظ کرده و در قرن های پنجم و ششم با تغییر کوچکی در شکل و هنگام برگزاری بدل به دسته «میرنوروزی» یا «پادشاه نوروزی» شد که هم چنان تا نیم قرن پیش در شهرهای آباد و امروزه در ولایات دورافتاده جاری بوده و هست.»

بیضایی در کتاب نمایش در ایران این ویژگی ها را بر می شمارد: «میرنوروزی مرد پست و کریه چهره ای بود که در روزهای نوروز برای مضحکه و شادی چند روزی برتخت می نشست و به جای پادشاه یا امیر واقعی حکم های مسخره صادر می کرد، برای مصادره اموال فلان ثروتمند یا به بند کشیدن فلان زورمند»

نکته ای که اما در مورد میرنوروزی همچنان پوشیده مانده، سابقه این آیین نمایشی است. در واقع هنوز کسی به درستی نمی داند، این نمایش چه زمانی و توسط چه کسانی رواج یافته است. در بسیاری از نوشته های کهن نامی از این حاکم چند روزه برده شده است، برای نمونه عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا می نویسد: «خمار را به اتفاق با اسم سلطنت موسوم کردند و پادشاه نوروزی از او بر ساخته و ایشان غافل از آنچه در جهان چه فتنه و آشوب است.»

دولتشاه سمرقندی تذکره نویس قرن ششم هم در جایی به این ماجرا اشاره کرده است: «چند روزی چون پادشاه نوروزی در هنگام نوروز در آن دارالسلطنه هرات حکومتی شکسته بسته نمود.»

هرچند حافظ عمرکوتاه میرنوروزی را «پنج روزی» خوانده است اما درمورد این مسئله که میر نوروزی در دوره کوتاه حکمرانی خود چه می کرده و تا کجا اجازه دخل و تصرف داشته است، استاد محمد می نویسد: «امیر نوروز در آن پنج روز، شاه بود، وزیر بود، صاحب حکم و قلم و نطع و شمشیر بود. تیبره زنان و دبیرنویسان را صف اندر صف در خدمت داشت و با این هیبت حکومتی و هیات نمایشی در شهر می گشت و یک سال فرمانروایی شاه وقت و حکومت حاکمان و قضاوت قاضیان را به نمایش می گذاشت.»

اریکه قدرت میرنوروزی سراسر شهر بود. این حاکم سیزده روزه بر تخت می نشست و حکم صادر می کرد حکم هایی که گاه رگه هایی از خشونت داشت و گاهی همراه با شادی و مضحکه بود. بنابر آنچه در منابع به جای مانده است، این حاکمان سیزده روزه را از بی خبرانی انتخاب می کردند و می گذاشتند هرجوری که دل شان می خواهد حکم برانند. اما در یک دوره این فرد را از بین اهالی محل و ترجیحا آدم های ساده لوح و یا کم هوش بر می گزیدند تا جشن بهاری به واسطه حکمرانی او با شادمانی و خنده بیشتری برگزار شود.

نکته مهم در میر نوروزی این بود که در این آیین نمایشی مانند سایر آیین ها شبیه سیاوش خوانی جمع کثیری بازی می کردند و به احکام عجیب و غریب حاکم بهار گوش فرا می دادند. میرنوروزی تمثیلی از بازگشت به هرج و مرج نخستین و بر هم زدن نظم موجود در اداره شهر، کشور و روستا بود. این حاکمان عمدتا افرادی شوخ بودند که کارهای مضحکی انجام می دادند و در برخی از موارد صریح اللهجه بودند که به طور سیار در تمام منطقه می گشتند و مردم شهر را زیر نظر می گرفتند. در این جشن همگانی موسیقی و بهاریه سرایی وجود داشت و حاکم می توانست برای خود وزیر و جلاد انتخاب کند.

این آیین اما در طول تاریخ افت و خیزهای فراوانی پیدا کرد. به طوری که در مقاطعی کمرنگ شد و طی سال های اخیر نیز کمتر به آن پرداخته شده است.

محمود استادمحمد علت کم رنگ شدن این آیین ها را تغییر رفتار و سنت های مردم در اثر افت و خیزهای فراوان تاریخی می داند: «سنت هایی مثل میرنوروزی دلیل آن که در دل جامعه ایرانی شکل گرفته است تا آن جایی که جامعه دچار مسایل بیرونی نشده بود تداوم داشت اما حوادثی مانند حمله مغول که به دنبالش تغییراتی را در همه آداب ها و آیین ها به وجود آورد این سنت ها را کمرنگ کرد.» شاید مردم امروز دیگر مانند دیروز حوصله کارهای جمعی و دور هم جمع شدن و شادی کردن را ندارند. مگر دید و بازدیدهای عید به قوت خود باقی مانده است؟!

اما راستی چرا مردم این گونه شده اند. کارگردان نمایش آسید کاظم نفوذ فرهنگ بیگانه را در این مورد مقصر اصلی می داند: «آسیب این تداخل فرهنگی کمتر از حمله مغول نبود. به دلیل استفاده ناصحیح ما، نداشتن تحلیل نادرست از فرهنگ خودمان و غرب و در هم ریختن نظام های فکری و اعتقادی میرنوروزی و سایر آیین ها کمرنگ شد و از بین رفت.»

البته به گفته پژوهشگران عرصه ادبیات نمایشی در گوشه هایی از بخش غربی ایران به ویژه روستاهای همدان، آیین میرنوروزی به صورت محدود و کاملا نمایشی برگزار می شود.

«لاله تقیان» به تحقیقات «صادق عاشورپور» یکی از دست اندرکاران تئاتر همدان در این باره اشاره می کند: «ایشان طی چند سال پیش به دنبال تحقیق در خصوص اجرای میرنوروزی در سطح ایران و به خصوص غرب کشور رفته و نمونه های خوبی از میرنوروزی را یافته است که همه آنها را در کتابی منتشر می کند.»

اما تقیان و سایر پژوهشگران ادبیات نمایشی معتقدند که این پژوهش باید در سطح گسترده انجام پذیرد تا نمونه های اندک باقی مانده از آیین میرنوروزی جمع آوری و مستندسازی شوند: «اینها میراث فرهنگی شفاهی و ارثیه های فرهنگی ما هستند و در زندگی و وجود مردم جاری پس باید به صورت آبرومندی جمع آوری و حفظ شوند.»

بسیاری از پژوهشگران و صاحب نظران کارکرد اجتماعی آیین میرنوروزی را فراتر از یک نمایش می دانند و از آن به عنوان یک الگوی حکومت مردم سالار نام می برند: «حفظ آیین میرنوروزی احترامی به فطرت آزادمنش انسان است و قراردادی اجتماعی بین انسان حکومت گر و انسان حکومت پذیر، در گذشته این آیین را برای دوام حکومت و نقد قدرت حاکم برپا می کردند و شاید یکی از دلایل وجود مردم سالاری ایرانی بود.

درمجموع باید پذیرفت، آیین میرنوروزی آیینه ای بود، راست نما، بی پرده و پروا برابر داد و دهش دادگران و توانمندان، از آیین نمایشی که از قلب جامعه بر می آمد.

دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۹

رهبران مخالفان در ولادی ‌وستوک خواستار انتخاب فرمانداران از طريق رای مستقيم مردم هستند


اپوزيسيون روسيه در چند شهر عليه حزب حاکم دست به تظاهرات زد
http://www1.voanews.com/persian/news/europe/Russia_Opposition-2010-03-22-88803917.html

مخالفان دولت روسيه روز شنبه در اقدامی هماهنگ در چندين شهر آن کشور از جمله ولادی ‌وستوک، ايرکوتْسْک و مسکو دست به تظاهرات زدند. مخالفان در اين روز که از سوی رهبران معترض روز خشم ناميده شده بود خواهان استعفای ولادمير پوتين نخست وزير روسيه و کاهش ماليات شدند.

تظاهرات منتقدان کاخ کرملين در روز شنبه در حالی برگزار شد که نتايج انتخابات اخير منطقه ای در روسيه از کاهش حمايت مردم آن کشور از حزب حاکم حکايت دارد.

به گزارش منابع خبری در شهر ولادی ‌وستوک واقع درشرق روسيه، نزديک به هزار و پانصد نفر از معترضان به خيابان های شهر آمدند و عليه دولت راه پيمايی کردند.

رهبران مخالفان در ولادی ‌وستوک برای جمعيت معترض که در يک ميدان پوشيده از برف تجمع کرده بودند، فهرستی از تقاضاهای خود را خواندند که از جمله آنها برکناری دولت پوتين و انتخاب فرمانداران از طريق رای مستقيم مردم بود که از سال ۲۰۰۴ ميلادی متوقف شده است.

تظاهر کنندگان در پارچه نوشته هايی که همراه خود داشتند اغلب بر مشکلات اقتصادی تمرکز کرده بودند. از جمله مطالبات آنان کاهش هزينه های خدمات شهری بود که اخيراً در ولادی ‌وستوک افزايش يافته است. آنان همچنين خواستار افزايش حقوق بازنشستگی و کاهش هزينه های مربوط به خودروهای وارداتی دست دوم شدند.

معترضان می گويند حزب حاکم بر روسيه قدرت را بصورت انحصاری در آورده و دولت پوتين سياست های ضد اجتماعی در پيش گرفته است . به گفته اين معترضان، مسکو به مردم شرق روسيه توجه کافی ندارد. اما از مسکو نيز خبر رسيده است که نيروهای امنيتی آن شهر شماری از افراد معترض را در روز شنبه، دستگير کرده اند.

برای گزارش ويديويی اينجا را کليک کنيد

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

عفو بین‌الملل - - مهندس طبرزدی AmnestyInternational- -Tabarzadi


متن انگليسی در پايين صفحه English Text at the bottom of the page

http://www.amnesty.org/en/library/asset/MDE13/033/2010/en/1ca5f791-1d38-4180-aeec-b5a1a4e71dbe/mde130332010en.html

متن فارسی Persian Text
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/03/102011.php

عفو بین‌الملل خواستار آزادی بی‌قید و شرط حشمت‌الله طبرزدی شد، کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی - سازمان عفو بین الملل در بیانیه که روز چهارشنبه در لندن منتشر شد ضمن اعتراض به بازداشت و شکنجه حشمت الله طبرزدی، خواستارآزادی بی قید و شرط رهبر جبهه دمکرانیک ایران از زندان اوین شد. این سازمان حقوق بشری در بیانیه خود که برای برای آزادی فوری طبرزدی منشر کرده از همگان خواست تا با تماس با مقامات جمهوری اسلامی در سراسر دنیا نگرانی و اعتراض خود را نسبت به بازداشت و شکنجه طبرزدی ابراز دارند.

حشمت الله طبرزدی (معروف به حشمت) ، روزنامه نگار و رهبر یک حزب سیاسی ممنوع در ایران، در معرض خطر شکنجه در زندان اوین در پایتخت ایران ، تهران، است. او در مدت کوتاهی پس از نوشتن مقاله ای برای یک روزنامه بین المللی در ایالات متحده دستگیر شد که ممکن است دلیلی برای بازداشت او باشد. سازمان عفو بین الملل معتقد است که او یک زندانی عقیدتی است.


حشمت الله طبرزدی ، 53 ساله ، رهبر جریان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی یعنی جبهه دموکراتیک ایران، مخالف ایران، در روز 27 دسامبر 2009 در خانه اش در تهران دستگیر شد. آن روز انبوه تظاهرات ضد دولتی سراسر ایران را فرا گرفته بود. او توسط ماموران امنیتی سپاه پاسداران انقلاب با حکم بازداشتی که معتبر نبود، دستگیر شد. ماموران کامپیوتر ، دفترچه تلفن ، آلبوم عکس ، نوار ویدئو ، فکس و تلفن همراه او را ضبط کردند. حشمت الله طبرزدی له "توهین به رهبر جمهوری اسلامی" ، "توهین به نظام جمهوری اسلامی" و "اقدام علیه امنیت ملی" متهم شده است. او اجازه نیافته است تا با وکیل خود ملاقات کند. او تا به حال حداقل دو بار با خانواده اش ملاقات کرده و چند بار توانسته با انها تماس تلفنی برقرار کند، اگرچه نماس های او در کنترل ماموران بوده است. او در دوره بازجویی و در حالیکه چشم بند داشته مورد ضرب و شتم قرار گرفته ، و ماموران اطلاعاتی او را به مجازات مرگ تهدید کرده اند. پس از ملاقات همسر او در تاریخ ۱۰ مارس ۲۰۱۰، همسر او گفته است که طبرزدی از زمان بازداشت به بعد لاغر شده و موهایش نیز سفید شده است.


بازداشت حشمت الله طبرزدی ممکن است در ارتباط با مقاله او در ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹ در روزنامه وال استریت ژورنال باشد، که او در آن چنین نتیجه گرفت : "اگر دولت همچنان به خشونت ادامه دهد، به خوبی ممکن است انقلاب دیگری در ایران بوجود آید. یک طرف باید عقب نشینی کند و آن طرف دولت است نه مردم ". در ۲۷ دسامبر ۲۰۰۹ وی از سوی بخش فارسی صدای امریکا ( رادیو و تلویزیون دولتی ایالات متحده آمریکا) مورد مصاحبه قرار گرفت، و اعلام کرد که تظاهرات در ایران بزرگترین تظاهراتی بوده که او تا کنون دیده است. طبرزدی معترضان را به عدم استفاده از خشونت فراخواند.


لطفا سریعا نامه هایی به زبان فارسی ، عربی ، انگلیسی ، فرانسوی یا زبان خود بنویسید و


خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط حشمت الله طبرزدی شوید چرا که او یک زندانی وجدان است که تنها به منظور فعالیت مسالمت آمیز خود برای حق آزادی بیان در زندان نگهداری می شود ؛


موکدا تاکید داشته باشید بر اینکه مطمئن شویم او از اعمال شکنجه و سایر بدرفتاری ها محافظت می شود، که گزارش ها مبنی بر ضرب و شتم وی تحت بررسی قرار می گیرد و هر کسی که در نقض حقوق او مسئول شناخته شود به عدالت سپرده شود، و همچنین او به طور منظم به وکیل ، خانواده اش و هر نوع درمان پزشکی مورد نیاز اش دسترسی داشته باشد؛


یادآوری است کنید به مقامات مسئول که ایران، به عنوان عضو میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ، موظف است از حق آزادی بیان حمایت کند.


سازمان عفو بین الملل در ادامه می نویسد:
حشمت الله طبرزدی رهبر جبهه دموکراتیک ایران است که در سال ۲۰۰۰ برای ترویج یک نظام دموکراتیک سکولار در ایران تاسیس شده است... او همچنین عضو "همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران" ، ائتلافی از گروه ها و افراد ، از جمله وکلا ، روزنامه نگاران ، حقوق بشر ، حقوق سیاسی و فعالان مدنی با هدف ارتقاء و بهبود وضعیت دموکراسی و حقوق بشر در ایران است، که در ۲۵ ماه مه ۲۰۰۹ شکل گرفته بود. بسیاری از اعضای این سازمان دستگیر شده اند. برخی از آنها هنوز در بازداشت هستند، در حالی که دیگران به قید وثیقه آزاد شده است. حشمت الله طبرزدی قبلا یکی از رهبران دانشجویی بود که چندین بار بازداشت شده است و نیز بیش از هشت سال را در زندان به سر برد.


از انتخابات مورد مناقشه ریاست جمهوری در ژوئن ۲۰۰۹ ، بیش از ۵۰۰۰ نفر دستگیر شده اند ، از جمله بیش از ۱۰۰۰ نفر پس از تظاهرات مردمی در مراسم مذهبی عاشورا در روز ۲۷ دسامبر. بازداشت شدگان عبارتند از چهره های سیاسی و فعالان ، دانشجویان ، مدافعان حقوق بشر و روزنامه نگاران. از آغاز مارس ، موج دستگیری های گسترده مدافعان حقوق بشر آغاز شده ، به ویژه از اعضای گروه فعالان حقوق بشر در ایران ، که اخبار منتشر در مورد نقض حقوق بشر در ایران است. این دستگیری در پی حداقل هشت نفر از اعضای کمیته گزارشگران حقوق بشر از دسامبر 2009 ، چهار نفر از آنها در بازداشت باقی می ماند.


لطفا اعتراض خود را قبل از ۲۷ آوریل به آدرس های زیر ارسال کنید:


رئیس قوه قضائیه
آیت الله صادق لاریجانی
دفتر رئیس قوه قضائیه
خیابان پاستور ، خیابان ولی عصر ، جنوب سه راه جمهوری ، تهران ، 1316814737
جمهوری اسلامی ایران
پست الکترونیک : از طریق وب سایت :
http://www.dadiran.ir/tabid/75/Default.aspx
عنوان : عالیجناب
-------------------
رئیس قوه قضائیه در استان تهران
علی رضا آوایی
خیابان کریمخان زند
خیابان سنائی ، نبش کوچه 17 ، پلاک 152
تهران ، جمهوری اسلامی ایران
پست الکترونیکی : avaei@Dadgostary-tehran.ir
عنوان : جناب آقای آوایی
--------------------
و کپی به :
دبیر کل شورای حقوق بشر قوه قضايیه
محمد جواد لاریجانی
حوزه ریاست قوه قضاییه
خیابان پاستور ، خیابان ولی عصر ، جنوب سه راه جمهوری
تهران 1316814737
جمهوری اسلامی ایران
فاکس : +98 21 3390 4986
پست الکترونیکی : bia.judi @ yahoo.com (در خط موضوع : محمد جواد لاریجانی)
عنوان : جناب آقای لاریجانی
همچنین نسخه های به نمایندگان دیپلماتیک ایران در کشور های خود را ارسال نمایید.


Document - Iran: Political activist at risk of torture in Iran: Heshmatollah Tabarzadi



UA: 66/10 Index: MDE 13/033/2010 Iran Date: 16 March 2010


URGENT ACTION

Political Activist at RISK of TORTURE IN IRAN

Heshmatollah Tabarzadi (known as Heshmat), a journalist and leader of a banned political party in Iran, is at high risk of torture in Evin prison in Iran's capital, Tehran. He was arrested shortly after writing an article for a US-based international newspaper which may be the reason for his arrest. Amnesty International believes that he is a prisoner of conscience.

Heshmatollah Tabarzadi, aged 53, leader of the banned Democratic Front of Iran opposition party, was arrested on 27 December 2009 at his home in Tehran. Mass anti-government protests had taken place across Iran earlier that day. He was arrested by Revolutionary Guards intelligence officers with an invalid arrest warrant. His computer, phone book, photo albums, video tapes, fax and mobile phone were confiscated. Heshmatollah Tabarzadi is accused of “insulting the Supreme Leader”, “insulting the Islamic Republic” and “acting against national security”. He has not been allowed to see his lawyer. He has had at least two visits from relatives and has been able to phone them several times, although the prison administration has monitored the calls. He has been beaten whilst blindfolded during interrogation, and intelligence officers have threatened him with the death penalty. After a 10 March 2010 visit, his wife reported that he had lost weight and his black hair had turned grey since he was detained.

The arrest of Heshmatollah Tabarzadi may be linked to an article he wrote published on 17 December 2009 in the Wall Street Journal,in which he concluded: “If the government continues to opt for violence, there very well may be another revolution in Iran. One side has to step down. And that side is the government—not the people”. On 27 December 2009 he was also interviewed on the Persian service of Voice of America (a state-run radio and TV station in the USA), and said that the protests were the largest he had ever seen. He called on protesters not to use violence.

PLEASE WRITE IMMEDIATELY in Persian, Arabic, English, French or your own language:

  • Calling on the Iranian authorities to release Heshmatollah Tabarzadi immediately and unconditionally, as he is a prisoner of conscience held solely for his peaceful exercise of the right to freedom of expression;

  • Urging them to ensure that he is protected from torture and other ill-treatment, that the reports that he was beaten are investigated and anyone found responsible for abuses is brought to justice and that he has regular access to his lawyer, his family and any medical treatment he may require;

  • Reminding the authorities that, as a state party to the International Covenant on Civil and Political Rights, Iran is obliged to uphold the right to freedom of expression.


PLEASE SEND APPEALS BEFORE 27 APRIL 2010 TO:

Head of the Provincial Judiciary in Tehran

Ali Reza Avaei

Karimkhan Zand Avenue

Sana’i Avenue, Corner of Alley 17, No. 152

Tehran, Islamic Republic of Iran

Email: avaei@Dadgostary-tehran.ir

Salutation: Dear Mr Avaei







Head of the Judiciary

Ayatollah Sadeqh Larijani

Office of the Head of the Judiciary

Pasteur St., Vali Asr Ave., south of Serah-e Jomhouri, Tehran, 1316814737

Islamic Republic of Iran

Email: Via website: http://www.dadiran.ir/tabid/75/Default.aspx

First starred box: your given name; second starred box: your family name; third: your email address

Salutation: Your Excellency


And copies to:

Secretary General, High Council for Human Rights

Mohammad Javad Larijani

Howzeh Riassat-e Ghoveh Ghazaiyeh

Pasteur St, Vali Asr Ave., south of Serah-e Jomhuri

Tehran 1316814737

Islamic Republic of Iran

Fax: +98 21 3390 4986

Email: bia.judi@yahoo.com (In subject line: FAO Mohammad Javad Larijani)

Salutation: Dear Mr Larijani

Also send copies to diplomatic representatives of Iran accredited to your country. Please check with your section office if sending appeals after the above date.

URGENT ACTION

Political Activist at RISK of TORTURE IN IRAN

ADditional Information

Heshmatollah Tabarzadi is a leader of the banned Democratic Front of Iran party, established in about 2000 to promote a secular democratic system of government in Iran... He is also a member of "Solidarity for Democracy and Human Rights in Iran", a coalition of groups and individuals, including lawyers, journalists, human rights, political and civil rights activists aiming at the promotion and improvement of democracy and human rights in Iran which was formed on 25 May 2009. Many members of this organization have been arrested. Some are still detained, while others have been released on bail. Heshmatollah Tabarzadi was formerly a student leader who has been arrested several times and has spent over eight years in prison.


Since the disputed presidential election in June 2009, over 5,000 people have been arrested, including over 1,000 during and following mass demonstrations on the religious festival of Ashoura on 27 December. Those detained include political figures and activists, students, human rights defenders and journalists. Since the beginning of March, a widespread wave of arrests of human rights defenders has taken place, particularly members of the group Human Rights Activists in Iran, which publishes news about human rights violations in Iran. This follows the arrest of at least eight members of the Committee of Human Rights Reporters since December 2009, of whom four remain in detention.

Many of those arrested since June 2009 have been tried in grossly unfair trials, resulting in long prison term sentences and some sentences of flogging. At least 13 have been sentenced to death, of whom two have been executed and three have had their sentences commuted to prison terms. Those known to be on death row include two people convicted of “moharebeh” (enmity against God) for alleged membership of the Anjoman-e Padashahi Iran, a group which advocates the restoration of a monarchy in Iran, and five unnamed individuals (two women and three men) said to have been tried and convicted in January 2010 of “moharebeh” for alleged membership of the People’s Mojahedin Organization of Iran (a banned opposition group based abroad) and organizing the Ashoura demonstrations. 20-year old Damghan university student Mohammad Amin Valian has also been sentenced to death, although his appeal has not yet been heard. He was one of five people charged with “moharebeh” during the trial of 16 people in January and February 2010. Video footage of him throwing stones during the Ashoura demonstrations was shown in court and was used as evidence to convict him of “moharebeh”.


The Iranian authorities are continuing to severely restrict freedom of expression in Iran, arresting journalists (of whom scores are believed to remain in detention), imposing restrictions on the use of the internet, including social networking sites, and shutting down newspapers. In addition, the Iranian authorities are continuing to deny permission for anti-government demonstrations to take place, and have taken brutal measures to suppress such demonstrations, thereby restricting freedom of assembly. The authorities have acknowledged over 40 deaths; opposition sources put the true figure much higher, at over 80.


In February 2010, Iran accepted several recommendations to guarantee freedom of expression and press activities made by other states in the framework of the Universal Periodic Review of its human rights record before the UN Human Rights Council (see para 90, recommendations 52-58 at http://www.upr-info.org/IMG/pdf/A_HRC_WG-6_7_L-11_Iran.pdf) but rejected other recommendations calling for an end to measures such as harassment and arbitrary arrest of writers, journalists and bloggers. It appears that, despite such public commitments, in practice, the Iranian authorities are continuing to disregard their human rights obligations relating to freedom of expression and assembly.


UA: 66/10 Index: MDE 13/033/2010 Issue Date: 16 March 2010

ثمين باغچه بان-سمفونی چهارشنبه سوری


ارسالی مهدی خانباباتهرانی



سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸

طبرزدی در زندان شکنجه می شود


طبرزدی در زندان شکنجه می شود
http://newsecularism.com/2010/03/17.Wed/031710.A-letter-from-Tabarzadi-Family.htm

بيانيهء خانواده حشمت الله طبرزدی

به نام دوست که ناظر، همه اوست

همچنان که به سال جديد خورشيدی نزديک می شويم خيل عظيم دانشجويان، روزنامه نگاران و فعالان سياسی، لحظات خود را در زندان های مخوف جمهوری اسلامی سپری می کنند. در اين ميان مهندس حشمت اله طبرزدی دبير کل جبهه ی دموکراتيک ايران، از اين قاعده مستثنی نبوده است و با وجود پشت سر گذاشتن حکم هفت ساله ی خود که در خرداد ماه سال 1387 به پايان رسيد، با شکنجه ها و بازجويی های ماموران رژيم جمهوری اسلامی دست و پنجه نرم می کند.

مهندس طبرزدی صبح روز هفتم دی ماه سال جاری، فردای عاشورا، در منزل توسط وزارت مخوف اطلاعات بازداشت و به بند 240 اوين منتقل شد. در پی بی اطلاعی خانواده و وکيل از وضعيت و مکان دقيق طبرزدی و بعد از گذشت 20 روز، وی با منزل خويش تماس کوتاهی داشت تا با وجود فشار شديد، خانواده را از وضع نسبی و مکان نامناسب خود آگاه سازد. با آن تماس، خانواده تنها دريافتند که مهندس طبرزدی در انفرادی و تحت بدترين شرايط، بازجويی می شود.

به موازی اين اتفاقات، وکيل ايشان، جناب آقای محمد اوليايی فر، از طريقی و به طور غير مستقيم مطلع شد که طبرزدی در انفرادی 240 سپاه پاسداران می باشد. در اين ميان اما خانواده ی طبرزدی از ويروس ماموران وزارت اطلاعات مصون نماندند و همواره از طريق تماس تلفنی از سوی مکانی موسوم به دفتر پيگيری مورد تهديد واقع شدند. آنها خواهان جلب همسر مهندس طبرزدی، خانم محبوبه علينقيان، و آقای مجيد عليمی، داماد ايشان، بودند که با مقاومت خانواده و عدم بروز ضعف از اين امر غير قانونی صرف نظر نمودند. البته، اين فشار از اسفند ماه سال 87 آغاز شد و تا ابتدای بهمن ماه امسال (88) ادامه داشت.

آنچه روشن است اين عمل ماموران وزارت اطلاعات به دليل فشار بر شخص مهندس طبرزدی بوده است که از اين طريق ايشان را از خواسته های بر حقش منصرف نموده و بتوانند در بازجويی های خود عليه وی اتهامات واهی اعلام نمايند.

در ادامه روشن شد که برای طبرزدی به مدت 60 روز، يعنی تا تاريخ هفتم اسفند ماه، بازداشت موقت در نظر گرفته شده است که در اين مدت بازپرس پرونده بتواند به حد کمال از طبرزدی باز جويی به عمل آورد.

تماس دوم طبرزدی با خانواده در حالی صورت گرفت که ايشان هنوز در مکان قبلی نگه داری می شد و خانواده دريافتند فشار بازجو در زندان بر ايشان افزايش يافته است اما طبق معمول حتی تهديد به حکم اعدام نتوانست طبرزدی را از افکار حق جويانه ی خويش منصرف گرداند.

شايان ذکر است در اين مدت با وجود تلاش وکيل، ديدار با طبرزدی ميسر نگشت تا اين که در پی تماس سوم طبرزدی با خانواده که در تاريخ چهار اسفند ماه سال جاری صورت گرفت مشخص شد فشار بازجويی های پی در پی کاهش يافته و طبق گفته ی بازپرس پرونده، رای ايشان از دادسرا به بيدادگاه انقلاب اسلامی ارجاع شده است که در پی آن، شعبه ی مربوطه آماده شد تا رای خود را مبنی بر اتهامات طبرزدی که صد البته ساختگی و به مانند گذشته از روی بغض و کينه ی جمهوری اسلامی می باشد اعلام کند.

با اين وجود خانواده ی طبرزدی به بيدادگاه انقلاب مراجعه نمودند و با وجود جواب های مبهم و کار شکنی بازپرس پرونده، يک تن از اعضای خانواده موفق شد روز پنج شنبه مورخ ششم اسفند ماه سال جاری با آقای طبرزدی، البته به صورت غير حضوری و در پشت کابين محصور به ميله، ملاقات کند تا اولين ملاقات او پس از دستگيری انجام شود. پسر ايشان، علی طبرزدی، پس از ديدار با وی شرايط روحی و جسمی طبرزدی را مثبت ارزيابی کرد. مهندس طبرزدی در اين ديدار، پرده از اعمال شديد فشار بازجويان و شرايط افتضاح سلول های انفرادی برداشت. ايشان گفت بازجويان بارها وی را به حکم اعدام تهديد کرده اند و روزها در زندان انفردی عاری از حداقل امکانات بهداشتی و رفاهی نگه داری شده است. همچنين همسر طبرزدی که توانست در ملاقات بعدی حاضر شود، او را لاغر، با سر تراشيده و موهای سفيد ديده است. به گفته ی مهندس حشمت اله طبرزدی، فحاشی، ضرب و شتم مکرر و تهديد به اعدام وی در زمان بازجويی برای بار نخست در تاريخ بازداشت های وی صورت گرفته که خانواده را به شدت نگران ساخته است.

با اين وجود با شناخت از روحيه ی محکم مهندس طبرزدی و طبق گفته ی خود ايشان، اين حربه هم راه به جايی نبرده است. نکته ديگر اين که پيرو ديگر اکاذيب بازجويان و ماموران هنگام بازجويی ها به طبرزدی گفته شده بود که خانواده ات در بازداشت و تحت فشار به سر می برند! اين است حکومت اسلامی؟!

طبرزدی خواستار ديدار با وکيل خود می باشد که تا به امروز اين امر نه تنها امکان پذير نبوده بلکه وکيل ايشان آقای اوليايی فر نيز بازداشت شده است. در غير اين صورت هر گونه اتهام و حکم احتمالی را از سوی بيدادگاه انقلاب، به طور مشخص، غير قانونی و ضد حقوق بشر می داند.

ايشان به هيچ وجه مايل به حضور در بيدادگاه انقلاب اسلامی نيست و همواره تشکيل دادگاه بدون هيات منصفه را غير قانونی می داند.

خانواده ی مهندس حشمت اله طبرزدی خواستار رسيدگی هرچه سريعتر به وضعيت وی هستند و از تمام مجامع حقوق بشر می خواهند مقابل اين اعمال وحشيانه ی رژيم مستبد جمهوری اسلامی تدبير عادلانه بينديشند.

به اميد آن که سايه ی سياهی از ايران عزيز رخت بربندد.

نوشته شده از سوی خانواده ی زندانی سياسی، مهندس حشمت اله طبرزدی

اسفند 1388

انتشار از کميته دانشجويی دفاع از زندانيان سياسی


قندچی-کمونيسم افيون روشنفکران ايران


کمونيسم افيون روشنفکران ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm

زمانی که در جامعه ايران مردم به همراه جنبش سبز به پا خاسته اند و ميروند تا درهای زندان اوين را باز کنند و عزيزان خود و ديگران را از بند حاکميت اعدام و زور و استبداد رهايی بخشند، متأسفانه در خارج کشور جريانات بنيادگرای کمونيست جز ادامه تلاشهای عبث 30 سال گذشته خود برای سوء استفاده از مبارزات مردم کاری نميکنند و هنوز با ديدگاه واپسگرايی که در تخيل کسب هژمونی بر جنبش است، مسؤل آسيب های جبران ناپذيری به مردم ايران هستند و کارشان به شخصی کردن مسأله عدم کارآيی سياسی کمونيسم انجاميده است. اما اصل بحث چيست؟

کارل مارکس عبارت معروف "مذهب افيون توده هاست" را حدود 170 سال پيش درسال 1843 در يکي از اولين آثار خود تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل" مطرح کرده است. امروز يک و نيم قرن بعد از آن تاريخ بسختی بتوان در غرب ديگر مذهب را افيون مردم تلقی کرد چرا که مذهب نه در عرصه سياست غرب اهميتی دارد و نه در عرصه علم و دانش. ديگر مردم برای معالجه بيماری های خود اول پيش دکتر ميروند و نه آنکه سراغ کشيش را بگيرند. البته دوام مذهب در عرصه متافيزيک (1) و رشد مذهب در مؤسسات همياری اجتماعی و خيريه در غرب ادامه داشته است اما مقصود از افيون، اين عرصه ها نبوده است (2). منظور مارکس از جمله اش آن بود که مذهب توجيهی است برای همه مشقت هاي اقتصادی بشر در عالم فانتزي. امروز در غرب نقصان عرفی بودن عرصه سياسی و اقتصادی و نيز عدم رجوع به علم و دانش برای حل معضلات پيش روی، بعد از دوقرن رشد جامعه سکولار، اساساً به پايان رسيده اند. البته مارکس هدف خود را برطرف کردن همه آن مشقات بشر از طريق طرح کمونيسم خود ميدانست چرا که به تصور وی با از بين رفتن علت ساختن آن تخيلات، ديگر نياز به مذهب هم از بين ميرفت. در مورد اين بنيادگرايی در انديشه مارکس قبلاً مفصل در جای ديگری بحث کرده ام (3). سکولاريسم نه تنها در عرصه های سياسی و اقتصادی، علم و درمان، بلکه حتی در عرصه اخلاق هم ديگر به ديدگاه هايی نظير آنچه سقراط درباب فضيلت در دفاعيات خود ميگويد و يا که در قرون وسطی خوب و بد بودن را معيار قضاوت در مورد انسانها قلمداد ميکردند، پايان داده است، و ديگر جوامع مدرن، نظير هيوم و کانت، معيار قضاوت را *حقوق* انسانها گذاشته اند و نه خوبی و بدی يا فضيلت (4).

اما اگر برای مردم در جوامع مدرن غربی، يک قرن و نيم گذشته، بدون هرگونه کمونيسمی، صرفاٌ در پرتو تداوم پيروزی سکولاريسم، تاريخ غرب، پايانی بر تصورات منشاء ماوراء الطبيعه در مورد مشقات انسانی گشته است، برای روشنفکران ايران قضيه طور ديگری بوده است، و مـتأسفانه حتی برای بخش مهمی از روشنفکران سياسی سکولار ايران، کمونيسم افيونی شده که از درک علمی آنان را دور کرده است. البته کمونيسم بعنوان توجيه همه مشقت های بشری ارائه نميشود اما بعنوان راه حل همه آن مصائب تصور ميشود و برای افراطی ترين آنها نيز حتی تلاشهای انسانها برای بهتر کردن شرايط خود نظير جنبش سبز کنونی در ايران، عبث تلقی ميگردد. مبنای نظری اين دسته نيز سخن مارکس در همان نوشتار فوق الذکر است که نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود، و با وجود آنکه صف خود را از مذهبيون جدا ميکند، اما قول بهشت روي زمين را ميدهد، يعنی همان کمونيسمي که تهيدستان قرار است بوجود آورند و البته بعداً مارکس در کتاب "خانواده مقدس" اين مأموريت را مشخصاً وظيفه طبقه کارگر نوين اعلام ميکند (5).

اگر اين بنيادگرايان کمونيست نگاهی به دنيای کنونی بکنند می بينند که طبقه کارگر در اقتصاد فراصنعتی نه طبقه ای در حال رشد بلکه طبقه ای در حال نابودی است و اگر منظور طرفداری از فقرا باشد که کار سازمان های خيريه است وگرنه يک حزب پيشرو بهتر است راه دانشمند و تحصيل کرده را دنبال کند و نه به اصطلاح "راه کارگر." حتی علت انتخاب آن مأموريت تاريخی برای کارگران صنعتی توسط مارکس در آنزمان نه بخاطر تهيدست بودن کارگران بلکه به درست يا به غلط، بخاطر تصور رشد آنان در اقتصاد جامعه صنعتی بود، وگرنه طبقات فقيرتری در همان زمان در جوامع غربی وجود داشتند. متأسفانه با اينکه جامعه ايران در 30 سال گذشته بيشتر و بيشتر آينده نگری را در تقابل با رژيم جمهوری اسلامیِ واپسگرا مدنظر قرار داده است اما بسياری از روشنفکران سياسی ايران هنوز در اتوپی های کمونيستی ايده الهای خود را می جويند. با وجود آنکه تجربه بيش از نيمی از کره ارض در شوروی و اروپای شرقی و چين و کوبا و ويتنام و کامبوج و کره شمالی طی بيش از نيم قرن نشان داده است که اين مدينه فاضله کمونيستی جز رژيمی استبدادی چيز ديگری نيست و گرچه اکثريت روشنفکران ايران از همه اين جريانات کمونيسم موجود خود را مبرا ميدانند اما بازهم در رؤيای کمونيسم، در آرزوی وحدت چپ هستند. نظريه اتحاد چپ و راه يابی آينده در نوعی چپ غيرموجود که بنيادگرايی کمونيستی تا نسخه های تخيلی از سوسيال دموکراسی اروپايی را شامل ميشود، مشغله فکری بخش مهمی از روشنفکران سياسی ايران در 30 سال گذشته بوده است و مانع تمرکز بر راه حلی سياسی تشکيلاتی در بيرون از چپ شده است (6).

اجازه دهيد نگاهی اجمالی به جرانات اصلی سياسی در يک قرن گذشته در ايران کنيم. جريان پادشاهی پهلوی که با رضا شاه شروع ميشود طرح روشنی از يک نوع ناسيوناليسم سلطنتی، گرچه استبدادی، اما مدرن دارد (7) و در ميان هواداران پادشاهی پهلوی، چه در گذشته، و چه امروز، بسياری از سوسياليستها هم حضور داشته اند. اما برای آنها سوسياليسم يا هر ديدگاه ديگر اجتماعی، تقدم سياسی آنها نيست و تقدم برای آن سوسياليستها، سلطنت پهلوی است. در نتيجه آندسته از چپ هايی که اساساً در جريان سلطنت طلب هستند قابلِ ساختن نبودنِ حزب چپ در ايران و اکثر نقاط جهان مسأله ای نيست، چرا که تعلق سياسی آنها بر مبنای ديدگاه اجتماعی سوسياليستی شان نيست و مثلاً حزب مشروطه در امروز، يا جريانات مشابه، بيان خواست تشکيلات سياسی اين گروه از سوسياليستها ست. همين بحث در مورد هواداران جنبش ملی، صدق ميکند. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، سوسياليستهائي در درون جنبش ملی دکتر مصدق بودند اما برایِ آنها نيز خط مشی سياسی نه بر مبنای حزبی چپی که منعکس کننده ديدگاه اجتماعش شان باشد بلکه بر مبنای ديدگاه ناسيوناليستی آنها، تعيين می شود. سوسياليستهائي نيز که در جريانات اسلامی هستند به همينگونه، عمل ميکنند. اما برای اکثريت روشنفکران چپ ايران که زمانی در حزب توده و شاخه های جدا شده از آن در آذربايجان و کردستان بودند، و بعد در انشعاب چين و شوروی وسپس با سقوط شوروی هزار تکه شده اند، اتحاد چپ هنوز بعد از 30 سال، با طرح های مختلف، دنبال شده است که رؤيائی بيش نيست، و کمونيسم برای آنهايی که در اين گروه از روشنفکران سياسی چه خود را چپی و چه چپی سابق مينامند، به افيونی تبديل شده است، که مانع از راه يابی به جلو و آگاه کردن خود از ديدگاه های غيرمارکسيستی و متشکل شدن به دور ديدگاهی آينده نگر شده است. هنوز حتی آنهايی که در ميانشان خود را چپ هم نميدانند يک صدم تعداد کتابهای مارکسيستی که خوانده اند در مورد نظريات ديگر سياسی نميدانند، و برای تحليل از موضوعات به منابعی رجوع ميکنند که سالهاست از انديشه مرتبط با آن، فاصله گرفته اند، و اين مايه تأسف است يعنی اين روشنفکران خود را با گذشته شان تعريف ميکنند، و چپی سابق مينامند در صورتيکه يک سلطنت طلب يا يک هوادار جنبش ملی يا يک عضو جريانات اسلامی خود را با جريانی که واقعی است تعريف ميکند، حتی اگر سوسياليست باشد.

ممکن است سؤال شود که آيا اين افراد ميتوانند نظير چپی هائي که سالها در درون جريانات سلطنت طلب، يا جبهه ملی يا اسلامی هستند، فعاليت کنند؟ پاسخ اين است که خير. همانگونه که زمانی امثال خليل ملکی ها با همه عدم پذيرفتن وی در جبهه ملی، خواهان عضويت در جبهه ملی بود، اما بسياری ديگر از توده ای ها که حتی از حرب توده هم جدا شده بودند، دنبال ايجاد تشکيلات چپی مستقل بودند، و خود را از نظر سياسی نميتوانستند قانع کنند که بخشی از حرکت ناسيوناليستی مصدق باشند، و فقط نظر اجتماعی سوسياليسم را قبول داشته باشند. در کشورهايی نظير آمريکا که دو حزب اصلی دموکرات و جمهوريخواه وجود دارد چپی ها در يکی از آنها فعال هستند و پروژه ساختن حزب سوسياليستی بيش از نيم قرن است که بی معنی شده است اما در اروپا که در دوران اوج گيری سوسياليسم در اکثر آن کشورها احزاب سوسياليستی شکل گرفتند احزاب سوسياليستی هم يکی از احزاب سياسی مطرح موجود هستند که مثلاً يک هوادار جنبش سبز ممکن است در اروپا ترجيح دهد از نظر سياسی با يک حزب ناسيوناليست يا يک حزب سوسياليست کار کند. شايد اگر در سال های 1320 تا 1332 حزب توده بعنوان حزب سوسياليستی مستقلی شکل گرفته بود و نه بعنوان دنبالچه شوروی، و شايد اگر در 28 مرداد آنگونه نابود نشده بود، و اگر انشعاب چين و شوروی هم آن را بعدها بيشتر نشکسته بود، يعنی مثلاً اگر از اول با جريانی مانند سوسياليستهای زمان رضا شاه نظير خود سليمان ميرزا مؤسس حرب توده، هويت خود را تعريف کرده بود، يعنی اگر نظير هواداران ژان ژورس در سوسياليسم فرانسه بود، و نه جريانی نزديک به کمينترن و استالين، شايد امروز در کنار جبهه ملی و تشکيلات سلطنت طلبان و اسلامگرايان، جريان سوسياليستی هم حزب متشکل معينی در ايران بود. به هر حال برعکس اروپا، در ايران و يا حتی در آمريکا، واقعيت تاريخی چنين نشده است و حزب سوسياليست يک آلترناتيو موجد از ارثيه سياسی گذشته نيست، و در دوران کنونی هم ديگر امکان شکل گيری چنين چيزی برای برنامه پايان يافته سوسياليسم، نه تنها در نسخه های بنيادگرايانه مارکسيستی آن بلکه حتی به شکل سوسيال دموکراسی، وجود ندارد، و به همين علت هم طرح های اتحاد چپ، سال هاست که شکست خورده اند (8).

واقعيت اين است که جريان اجتماعی آينده نگر در 30 سال اخير در ميان تحصيل کرده های ايران رشد کرده است. اليته دوباره آن کسانيکه از نظر اجتماعی آينده نگر هستند اما از نظر سياسی در داخل حزب مشروطه يا در داخل جبهه ملی يا در داخل جبهه مشارکت اصلاح طلبان اسلامی هستند مانند سوسياليستهای مشابهی که مثال زدم، خود را در عرصه سياسی با برنامه های سلطنت يا مليون يا اسلامی تعريف ميکنند و نه با آينده نگری. در آمريکا و اروپا نيز همينطور است که مثلاً آقای نوت گينگريچ يک آينده نگر است و از نظر فکری از هواداران پر و پا قرص الوين تافلر است اما خود را از نظر سياسی با نئوکان ها و حزب جمهوريخواه تعريف ميکند در صورتيکه مثلاً اطرافيان آينده نگر آقای اوباما همه اين سالها خود را با حزب دموکرات تعريف کرده اند. اما در آمريکا برعکس ايران، با يک بخش بزرگی از روشنفکرانی که هنوز هيچکدام از اين احزاب را قبول نداشته و حزب خود را بخواهند بسازند، روبرو نيستيم. در ايران با شرايطي استثنايی روبرو هستيم و در نتيجه موقعيت استثنايی برای ساختن يک حزب آينده نگر برای اين دسته از روشنفکران نه تنها وجود دارد بلکه تنها راهی است که تأثير گذاری سياسی اين روشنفکران سکولار را ميشود به حد اکثر رساند (9).

اين نظر فقط بر مبنای گمان تئوريک نيست. اگر نگاهی به جريان جبهه دموکراتيک حشمت طبرزدی در ايران بيافکنيم می بينيم آنها جمعی بودند که در جنبش اسلامی به سکولاريسم و آينده نگری رسيدند و حتی ملحق شدن به جبهه ملی را نيز در نظر گرفتند اما با انتظاراتی که برای برنامه اجتماعی مورد نظر خود داشتند طرح مليون را قابل قبول نيافتند نه آنکه نخواهند با مليون کار کنند که اتفاقاً هميشه پيشقراول همکاری با چه مليون، چه اصلاح طلبان و چه سلطنت طلبان و ديگران بوده اند، اما آنچه ديدگاه خودشان را بيان ميکرد هيچکدام نبود و به همين علت نيز جبهه دموکراتيک را با هدف سياسی شکل دادند هرچند هميشه در پی ائتلاف های گسترده با ديگر نيروهای سياسی بوده اند (10).

در نتيجه برای آن گروهی از روشنفکران سابق چپ که هنوز اميدوارند که روزی اتحادی از چپ، حزب مورد انتظارشان را بوجود آورد، بهتر است اين افيون را به دور بريزند و بويژه با نگاه به بنيادگرايان کمونيستی که دنبال ساختن حزب کمونيست در ايران هستند، ببنينند که چگونه ميشود 30 سال درجا زد و هنوز هم با هويت بدلی حرف زد چون ميدانند که برنامه شان که در ويتنام و شوروی و چين و کوبا و نيمی از جهان شکست خورده است، برای کسی جذابيت ندارد و نه آنکه خود را از رژيم مخفی ميکنند، بلکه از مردم خود را پنهان ميکنند، از نام های بدلی استفاده ميکنند و تشکيلات های فرونتِ به اصطلاح دموکراتيک ميسازند، حتی در خارج که خطری متوجه شان نيست، چون ميدانند اگر بگويند کمونيست هستند کسی جلب آنها نميشود. فريادهای بنيادگرايان کمونيست نظير فريادهای بنيادگرايان اسلامی حکايت از وضعيت پريشان خودشان دارد و نه آنچه مورد حمله شان است.

زمان آن است که با پلاتفرمی آينده نگر تشکيلات ساخت و قدم اول ميتواند همکاری با يک تشکيلات سياسی موجود نظير جبهه دموکراتيک مهندس حشمت طبرزدی آغاز شود که در اين راه گام نخست را برداشته است (11).

به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و دوم اسفند ماه 1388
March 16, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/264-Metaphysics.htm
2. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
3. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm
4. http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm
5. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
6. http://www.ghandchi.com/486-SocialDemocracy.htm
7. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
8. http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm
9. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
10. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
11. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm


دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

محمدرضا شکوهی فرد -میر عزیز، رو سفیدمان کردی


محمدرضا شکوهی فرد
تحلیل گر سیاسی

میر عزیز، رو سفیدمان کردی
قلم به دو مناسبت، بهانه یافت تا رقصی دیگر بیاغازد. نخست، یاد سالی پیش، در چنین روزهایی و ورود میرمان به میدان و دوم کوتاه نوشته دکتر غلامعلی رجائی در کلمه که مصداق این معروف بود که چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. از یاد نمی برم قریب یکسال پیش در چنین روزهایی که شور انتخاباتی جان گرفته بود و مباحث و بعضا مجادلات حول محور چرائی ورود میرحسین و کناره گیری آقای خاتمی پس از آن سفرها و خطابه های نوستالوژیک انتخاباتی به نفع او از صحنه رقابت می چرخید، من که آن روزها مقهور منطق نزدیک بین تحریم کنندگان شده بودم و هیچ استدلال و منطقی را که موجه ومصدق لزوم مشارکت ملت در انتخابات باشدنیافته بوده بودم و مشارکت را صرفا از همین زوایای کلیشه ای که مجال بسط بحثش نیست، رد می کردم، عطف به شناختی که از شخصیت موسوی داشتم، اما با تاکید مصمم بر غلبه فوریت تحریم، بدلیل مشاهده شور و اشتیاق و میل ملت به مشارکت حداکثری ، تاکید می کردم، ما را که به لطف مشارکت امیدی نیست اما اگر جامعه بنا را بر این گزارده که باید شرکت کرد و تصویر ملکوک و آزاردهنده ای را که حلقه احمدی نژاد برای ملک و میهن ساخته بود را با توسل به دم دست ترین ابزار اعمال نظر خود پاک نماید و مالا نگاه و عملی مسئلانه تر از هر زمان به مسائل و مصائب کشور داشته باشد ، موسوی شایسته ترین است.






قلم به دو مناسبت، بهانه یافت تا رقصی دیگر بیاغازد.

نخست، یاد سالی پیش، در چنین روزهایی و ورود میرمان به میدان و دوم کوتاه نوشته دکتر غلامعلی رجائی در کلمه که مصداق این معروف بود که چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

از یاد نمی برم قریب یکسال پیش در چنین روزهایی که شور انتخاباتی جان گرفته بود و مباحث و بعضا مجادلات حول محور چرائی ورود میرحسین و کناره گیری آقای خاتمی پس از آن سفرها و خطابه های نوستالوژیک انتخاباتی به نفع او از صحنه رقابت می چرخید، من که آن روزها مقهور منطق نزدیک بین تحریم کنندگان شده بودم و هیچ استدلال و منطقی را که موجه ومصدق لزوم مشارکت ملت در انتخابات باشدنیافته بوده بودم و مشارکت را صرفا از همین زوایای کلیشه ای که مجال بسط بحثش نیست، رد می کردم، عطف به شناختی که از شخصیت موسوی داشتم، اما با تاکید مصمم بر غلبه فوریت تحریم، بدلیل مشاهده شور و اشتیاق و میل ملت به مشارکت حداکثری ، تاکید می کردم، ما را که به لطف مشارکت امیدی نیست اما اگر جامعه بنا را بر این گزارده که باید شرکت کرد و تصویر ملکوک و آزاردهنده ای را که حلقه احمدی نژاد برای ملک و میهن ساخته بود را با توسل به دم دست ترین ابزار اعمال نظر خود پاک نماید و مالا نگاه و عملی مسئلانه تر از هر زمان به مسائل و مصائب کشور داشته باشد ، موسوی شایسته ترین است.

از این زاویه کم نشنیدم و نوش نکردم از جانب دوست و دشمن.

دشمنانی که بر بلاهتشان حرجی نبود و نیست و دوستانی که با این عنوان که موسوی ال است و بل و ............... و حمایت از اویی که جرمش را انقلابی بودنش می شمردند، هیچ خیری در بر ندارد و اساسا توی حامی تحریم بر چه اساس از او حمایت می کنی و اگر منطق ارزشیابی میان باشد ما مبلغان مشارکت محقیم در تبلیغ تشخیصمان نه شما، بعضا هر چه نثار دشمن هم نمی شد، به من و ما حواله کردند.

اکنون روزها از آن دوران می گذرد. امروز با خواندن یادداشت دکتر رجائی در کلمه بر خود بالیدم. گویی دل زخمین من و ما بود که سوار بر قلمش گشته بود. هر آنچه همیشه میلم به گفتنش بود را به بیانی ساده و شیوا مطرح ساخته آنهم در کلمه.

نه، منظور و هدف آن نوشته و راقمش اساعه ادب به یار دوست داشتنی جنبش،خاتمی عزیزمان نبود و البته نیت و نظر این حقیر نیز اینچنین نیست.

فقط بحث آموختن از گذشته است، عبور از نگاهی که صداقتش بیش از آنکه به کار نیتش آید دلیل گرفتار آمدن در چنبره مصلحت اندیشی های دلپاکانه اش گشته بود و از این رهگذر، مضارش بر فوایدش مترتب می نمود.

حق را فدای مصلحت کردن برای میر اساسا مفهوم زیبایی ندارد، به هر حال میر از تربیت شدگان مکتب ارشاد و شریعتیست.

((البته وقتی سخن از مورد نقد واقع شدن مصلحت اندیشی به میان می آید، مراد از مصلحت اندیشی، شکل عرفی اش نیست که به نوعی منفعت طلبی و عملگرایی و بی تفاوتی نسبت به نظام فکری و آرمانهاست بل معنای معنوی آن است و حدود و آستانه و پرهیز از افسار گسیختگی آن))

.

به موسوی باور داشتم بواسطه شناختم از او، باور داشتم که اگر فارغ از کلیشه های متداول حول مفهومی چون اصولگرایی گردیم و به معنای حقیقی آن واقف شویم، او از معدود سیاسیون این سرزمین است که اصولش را به هیچ وجه من الوجوه قربانی مصلحت نمی کند، باور داشتم اگر می گفت من اهل عقب نشینی نیستم و می ایستم، کوچکترین اغراقی را در ابراز خود لحاظ نمی کرد. او مرد ایستادن است.

آری باور داشتم ما به یک اصلاح طلب اصولگرا که نیت و نظر و عملش از چارچوب اصولی که استواریش را بر آن اعلان می دارد، خارج نمی شود، نیاز داریم و میر همان بود که می خواستیم.

نگاهی که مصمم و موکد و محکم بر اقوال و اشعار و وعده هایش بایستد.

از جنس مصادیقی که دکتر رجائی از قول یکی از دوستان در مورد آقای خاتمی و آقای هاشمی ذکر نموده بود، بسیارست، آری اما دلگیر نیستیم. درس تجربه ما را قوی تر کرده است و همین راه تجربه شاید موسوی را به تاریخ این ملک بار دیگر معرفی کرد.

وقتی یادداشتی با کیفیت آنچه دکتر رجائی عرضه کرد در کلمه فرصت درج می یابد، این نه به معنای اختلاف بل به معنای آنست که میر می خواهد تفاوت و نه تعارض روش و رفتار سیاسی خود را نشان دهد و تاکید نماید گذشته را دیگر نمی توان و نباید تکرار کرد و من موسوی اهل تکرارش نیستم، به صحنه آ مده ام تا سامان دهم و لوازمش را می شناسم و پس از دو دهه تارک دنیای سیاست شدن عزم راسخ و مومنانه ام را جزم کرده ام که اینبار بیایم و بایستم، تا پایان، در کنار ملت برای ایران.

((حال ایرنا و فارس و رجا و کیهان و رسالت و یک دو جین دیگر از رسانه های حامی کودتا هر برداشتی که می خواهند و مایلند و لازم می دانند داشته باشند.

از همین نقد درون گفتمانی دوستانه است که راهکارها و رهیافت ها بیرون می آید. وگرنه در صمیمیت خاتمی عزیز و میر و شیخ، فقط اذهان آلوده ای از نوع شریعتمداری و قدیانی و یامین پورها می توانند شک کنند.))


همین شاخصه اخلاقی موسویست که او را طی تنها چند ماه محبوب دلهای ملیونها نسلی کرده که تا دو ماه پیش از انتخابات کمینه شناخت را شاید نسبت به سوابقش نداشتند.

میر اثبات کرد که مرد نشکستنی میدان است و البته همین ویژگی اوست که مقوم امید نیل به اهدافمان است. اهل کوتاه آمدن نیست و این اعتماد به نفس ملی را مستحکم می نماید. جامعه ای که موثرینیش را اینگونه می بیند، با اقدامی استوارتر ، مطمئن تر و منسجم تر حرکت می کند.

میر ثابت کرد ، مصلحت را در حقیقت می جوید و نه حقیقت را در مسلخ مصلحت.

آری، دل گویه ای را شاید محق باشم بیان کنم، دوستانی که کم شماتتمان نمی کردید، پیش تر دیدید و بیش از این خواهید دید که موسوی همانست که باورش داشتیم و همین باورمان اسباب هجمه همه جانبه علیمان بود.

وقتی فریاد می زدیم که خواهر عزیزم او فقط بر بوم نقش نمی زند و تو اما با طعنه از او می خواستی همچنان نقاش بماند، مومن بودیم به قول و نظرمان و هم اکنون سرافراز.

تو می گفتی رای ملت را می شکند و ما می گفتیم میر و شیخ نستوه در کنار هم موفق ترند و سودمندتر، بعضی وقتها چنان می تاختی بر این سید عزیز که لج ما هم در می آمد و ما هم در قضاوت ناصواب گرفتار می آمدیم و بر آن می شدیم ، حالا که اینگونه است، این به آن در.

اما هر دو و همه دیدیم و دیدند که میر تیزی نقدها و بعضا طعنه ها را نوش کرد و فردای پس از انتخابات همان بود که باورمان فریادش می کرد و فریادمان را حمل بر ندانستن و نفهمیدن می کردید.

دلم پر بود از اینرو که هیچوقت هیچکدام از آنها که میر سیبل مشخص حملاتشان و طعنه ها شان بود، نیامدند از او عذر بخواهند و معترف شوند که به غلط به قضاوت نشستند. سالی گذشت و همین بهانه ای شد برای این قلم که بگوید آنچه تا به امروز ملاحظات دوستانه از گفتن بر حذرش می داشت.

خاتمی عزیز را ارج می نهیم، صداقتش، پاکی اش و خیر اندیشی اش را، اما دوستان دیدند میر نه تنها به اصلاحات خنجر نزد بل مایه افتخار و مباهات آن شد.

آری ، میر عزیز، همراه و همگام و استوار ماندی، رو سفیدمان کردی.


ایمیل نویسنده: mrshokouhifard@gmail.com

برگرفته از : ایران گلوبال

انتشار از: Shokohifar

گفتگو با سميه فريد همسر حجت منتظری



گفتگو با سميه فريد همسر حجت منتظری که در بازداشت است

لطفاً به دقيقه 14:00 برويد

اينجا را کليک کنيد

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

گرامی باد یاد مهندس علی برومند

ايرانسکوپ نيز ضايعه درگذشت مهندس علی برومند را به دکتر لادن برومند، دکتر رؤيا برومند، مادر گرامی‌شان پری کازرونی و دو فرزندآن زنده ياد و رهروان آزادی تسليت ميگويد.

سام قندچی
--------------------------------------

ارسالی دکتر حميد اکبری
رفت و بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد

گرامی باد یاد و خاطرۀ رهرو راه آزادی ایران، علی برومند


خبر درگذشت ناگهانی مهندس علی برومند، در بعد از ظهر روز ٨ مارس در یک سانحۀ هوایی بر فراز یکی از قله‌های منطقۀ ساووآی فرانسه، همۀ ما را در اندوهی وصف ناشدنی فرو برد. علی عزیز که یکی از علایق همیشگی‌اش پرواز بود، در ٥٤ سالگی برای همیشه از میان ما رفت. علی عضو شورای نهضت مقاومت ملی بود و کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند و یا حتا او را به کوتاهی دیده بودند، قلب صاف و صمیمی و نگاه پر مهر او را هرگز فراموش نخواهند کرد. آروزی او آزادی و آبادی ایران بود و برای رسیدن به این هدف از هیچ کوششی دریغ نداشت.
پس از ترور پدر علی، عبدالرحمان برومند، در سال ۱٣٧۰ به دست مأموران جمهوری اسلامی، بازماندگانش غم این فقدان بیرحمانه را به نیرویی برای پیشبرد هدف‌های انساندوستانۀ او بدل کردند و نام و یاد قربانیان نظام اسلامی را در بنیادی به نام او، زندگانی جاوید ‌بخشیدند. اکنون جای علی در این میان خالی مانده است.

در اندوه از دست رفتن علی، با خانوادۀ او همدردیم و برای لادن، رویا، علیمحمد و مادر گرامی‌شان پری کازرونی و همین طور برای دو فرزند دلبند علی آرزوی صبر و پایداری می‌کنیم.‌

سیروس آریان پور، حمید اشتری، حمید اکبری، کوروش امجدی، بهمن امینی، احمد باطبی، هومان بختیار، ایرج پزشکزاد، منیره برادران، گلرخ جهانگیری، سیروس جاویدی، اقدس جاویدی، هادی خرسندی، آذر خونانی، رضا دانشور، مازیار دانشور، اسفندیار دانشور، پرویز دستمالچی، حمید ذوالنور، علی رضوی، امیر سلطانی، کیانوش سنجری، بهرام شفیعی، شهین شفیعی، شهلا شفیق، کورش صحتی، حمید صدر، اکبر عطری، پرستو فروهر، آرش فروهر، شهرام قنبری، زریون کشاورز، هوشنگ کشاورز، بهاره کشاورز، مازیار کشاورز، ایرج مصداقی، رضا مهاجری نژاد، رضا ناصحی.

جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۸

بهروز ستوده-آخوند هرزه ای که ما را به تکرارکشتار67 تهدید میکند!!


آخوند هرزه ای که ما را به تکرارکشتار67 تهدید میکند!!
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-57703

او را بهتربشناسید....در مطبوعات و رسانه های جمهوری اسلامی ، از او با نام و عناوین : از یاران نزدیک امام ، مبارز وانقلابی سالهای پیش از انقلاب ! زندانی سیاسی دوران شاه ! مورّخ انقلاب اسلامی ! رئیس مرکزاسناد انقلاب اسلامی ، نویسنده کتاب نهضت امام خمینی ، رئیس بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر، حجت الاسلام دکتر سید حمید روحانی ، و غیره وغیره یاد می شود !

در مطبوعات و رسانه های جمهوری اسلامی ، از او با نام و عناوین : از یاران نزدیک امام ، مبارز وانقلابی سالهای پیش از انقلاب ! زندانی سیاسی دوران شاه ! مورّخ انقلاب اسلامی ! رئیس مرکزاسناد انقلاب اسلامی ، نویسنده کتاب نهضت امام خمینی ، رئیس بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر، حجت الاسلام دکتر سید حمید روحانی ، و غیره وغیره یاد می شود !

این یارامام و حجت اسلام کیست که این همه قتل و اعدام وشکنجه و زندان و تجاوز به جوانان آزادیخواه این سرزمین را کافی ندانسته و تکرارکشتارهای سال 67 را توصیه می نماید ؟! این مبارزانقلابی وزندانی سیاسی سابق !! کیست که درمسابقه ی رذالت و شقاوت و درنده خوئی گوی سبقت را ازهمگنان خویش ربوده است و در آستانه نوروز باستانی ، داغ هزاران هزار خانواده ایرانی را تازه می کند و مردم ایران را به تکرار فاجعه کشتار هزاران زندانی سیاسی بی گناه که محکومیت های خود را سپری می کرده اند ، تهدید می کند ؟! این دکتر و تاریخ نگار انقلاب ! کیست که با بی شرمی وصف ناپذیر، ملت ایران را به تکرارجنایتی تهدید می کند که هنوزهیچیک از سران و مسئولان حکومت اسلامی ( حتی آن دسته از سران و مسئولین جمهوری اسلامی که از گردونه قدرت بیرون رانده شده اند و یا خود به خطاهای گذشته خویش پی برده و ازحکومت خون وجنون فاصله گرفته اند) حاضر نیستند که به وقوع و ارتکاب آن جنایت اعتراف کنند که سهل است برای محو آثارجنایات خویش ، خاوران های ایران را هم شخم زده اند و حتی مادران داغ دیده و سپید گیسو را امان نمی دهند که برخاک عزیزان خویش قطره اشکی بیفکنند ؟!

کیست این یارامام که چون جانوری آدمخوار درلباس روحانی ! ازاذل واوباش وحشی و افسار گسیخته ی بیت رهبری را به قتل عام زنان ومردان آزادیخواه این مرز و بوم تشویق می نماید و ملت شریف ایران را به تکرارهولوکاست 1367 وعده می دهد ؟!

برای آن دسته از خوانندگانی که سخنان این آخوند شرور و سردسته اراذل و اوباش خون ریز را نخوانده و نشنیده اند :

«حجت‌الاسلام‌ دکتر سیدحمید روحانی در مصاحبه با یک نشریه دانشجوئی گفت: در فتنه اخیر باید برخوردهای سال 67 تکرار شود . جحت الاسلام دکتر سید حمیدروحانی ؛ با اشاره به اعدام‌های منافقین در سال 1367 خاطرنشان کرد: جریان سال 67 اینگونه بود که منافقینی که در زندان بودند به شکل تاکتیکی اعلام توبه کردند. پس از پذیرفتن آتش‌بس که منافقین به ایران حمله کردند اینها هم در زندان آشوب کرده و شروع کردند به آتش زدن زندان و اینکه آنها که می‌رسند به تهران، کار را یکسره کنند! امام هم فرمود آنهایی که بر سر (موضع) هستند مهدورالدمند و باید محاکمه و مجازات شوند و آن اعدام‌ها توانست چشم فتنه را دربیاورد و ریشه آن جریان را بخشکاند. من فکر می‌کنم در فتنه اخیر هم اگر یک چنین برخورد قاطع، جدی و انقلابی‌ای انجام نشود، این مشکل ادامه‌دار می‌شود.»

من در اینجا قصد ندارم که به دروغ هائی که این آخوند فاسد از قبیل "آتش زدن زندان" برای توجیه کشتار زندانیان سیاسی ، در گفته خود بدان متوسل شده است پاسخ دهم چرا که امروزه دیگر کسی نیست که از کّم و کیف ماجرای کشتار زندانیان سیاسی ایران را در سال 67 اطلاعی نداشته باشد ، که قصد من از این نوشته ، پرده بردای از چهره کریه خود او است که یکی از سردستگان باند مخوفی است که از ابتدای تأسیس رژیم خون وجنون اسلامی ، در پشت پرده و در زیر لوای "یار امام" به توطئه گری مشغول بوده اند تا به امروز که علنی و بی پروا مردم ایران را کشتار دیگری از نوع کشتار 67 تهدید می نمایند ! آیا این تهدید یک بلوف و مبالغه است برای ترساندن مردم یا اینکه این تهدید در شرایطی می تواند جامه عمل به خود بپوشاند ؟ بی تردید در میان نیروهای مخالف و اپوزیسیون جمهوری اسلامی ، ساده اندیشان و مغرضانی وجود دارند که پس از 31 سال هنوز به عمق ریشه های فاشیسم مذهبی در تار و پود حکومتی با نام جمهوری اسلامی ، پی نبرده اند و با ارائه تحلیل های بی پایه و اساس و ارزیابی های نادرست از ماهیت این رژیم فاشیستی ، اینگونه تهدیدها را جدی نمی گیرند و تکرار کشتارهای دهه 60 را غیر محتمل می دانند ! این پیروان شرمگین "خط ضد امپریالیستی امام" فراموش کرده اند که آیت الله خمینی و جمهوری اسلامی اش ، تمام اعدام های سالهای 60 و قتل عام هولناک زندانیان سیاسی ایران را در سال 67 ، در پرتو جنگ ایران و عراق انجام دادند و امروزه نیز در شرایط "صلح" علاوه بر اینکه اعدام ها و شکنجه و آزار زندانیان سیاسی و کشتار و سرکوب مردم در خیابانها ادامه دارد ، حکومت اسلامی با ماجراجوئی های خود، هر زمان که اراده کند می تواند آتش جنگ دیگری را بر کشور و مردم ایران تحمیل نماید و در پرتو آن جنگ این بار در غیاب خمینی ، آخوندهای تبهکاری از قماش خامنه ای و جنتی و مصباح یزدی و سید حمید روحانی ، کشتارهای دهه 60 را تکرار نمایند . فراموش نکنید که همین چند روز پیش ، زمانی که حکومت اسلامی دوهزار کیلو گرم اورانیوم غنی شده را - یعنی تمام سرمایه ای که این باند تروریستی ، دنیا را با آن به بازی گرفته است و کشور ومردم ایران را به لبه پرتگاه نشانده است و بوسیله ی این مواد باج خواهی می کند – از عمق زمین و دل کوهها بیرون آورد و در فضای باز در معرض دید ماهواره های جاسوسی اسرائیل و قدرت های بزرگ قرار داد ! و تنها تحلیلی که مفسران کار کشته سیاسی اروپائی و امریکائی از این اقدام جمهوری اسلامی توانستند بدست بدهند این بود که : "جمهوری اسلامی با این اقدام خود ، اسرائیل را دعوت به بمباران این مواد نموده است " و بسیاری از صاحب نظران سیاسی ، عقیده بر این است که در شرایط کنونی و با توجه به بحران داخلی که جمهوری اسلامی با آن دست به گریبان است ، بر افروختن آتش یک جنگ دیگر برای این رژیم بمثابه یک داروی شفا بخش و یک معجره است ، چون در پرتو چنین جنگی ، این رژیم قادر خواهد شد به صفوف پراکنده ی خود که در معرض تلاشی قرار گرفته است سر و سامانی دهد .

شعله های جنگ آینده ای که فاشیست های حاکم بر ایران در تدارک آن هستند می تواند با پرتاپ چند موشک جمهوری اسلامی از جنوب لبنان و یا نوار غزه به تل آویو و یا یک حمله هوائی امریکا و اسرائیل به بهانه ی بمباران تأسیسات اتمی ایران برافروخته گردد . و در آنصورت است دارو دسته فاشیست حاکم بر میهن ما به آرزوی خود خواهد رسید . و بیاد داشته باشید که آقای خمینی رهبر و بنیان گذار جمهوری اسلامی ، در پاسخ به مهندس بازرگان و سایر مسلمانان مصلحی که جنگ ایران و عراق را غیر ضروری و برخلاف منافع ملی مردم ایران و عراق می دانستند گفت که : « اینها یک عده احمق اند و نمی دانند که جنگ یک نعمت است»!!

بنابراین تا زمانی که باند فاشیستی ولایت فقیه در ایران بر سر کار است هم خطر وقوع جنگ دیگری و هم خطر ارتکاب تکرار کشتارهای هولناک سالهای 60 همچنان به قوت خود باقی است و وظیفه ی تمام آزادیخواهان ایران است که به افشای چهره کریه جانیان و جنگ افروزان حاکم بر ایران بپردازند و وجدان عمومی جامعه ی بشریت متمدن را نسبت به جنایات گذشته و حال و جنایاتی که در آینده احتمال وقوع شان می رود ، آگاه سازند . پس از این مقدمه که به درازا کشید ، بپردازم به افشای یکی از چهره های مخوف و مرموز بیت کودتا که در تدارک تکرار کشتارهای 67 می باشد :

سید حمید زیارتی که برهیچکس معلوم نیست چرا و به چه علت پس از انقلاب 22 بهمن ماه 1357 نام فامیل خود را از زیارتی به روحانی تغییر داده است ، دراواخر سالهای 40 خورشیدی با نام مستعار"رفیعی" ، به جمع کوچک طلبه های جوان طرفدار آیت الله خمینی در شهر نجف می پیوندد . در آن سالها تعداد طلبه هائی که در شهر نجف به گرد خمینی حلقه زده بودند از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرده است. اسامی طلبه های جوان پیرامون خمینی درنجف که سید حمید زیارتی ، برای توطئه گری و تفرقه افکنی به درون آنان نفوذ نموده است ، عبارت بوده اند از: سید محمود دعائی – شیخ محمد منتظری – سیدعلی اکبر محتشمی پور – سید اسماعیل فردوسی پور ، شیخ حسن کروبی ، شیخ احمد نفری ، املائی ، شریعتی ، و احتمالاً دو یا سه طلبه دیگر که اکثرآنان در رکاب رهبرانقلاب ابتدا از عراق به پاریس و سپس از پاریس به تهران پرواز کردند .

اینکه آیت الله خمینی درمقام مرجع تقلید شعیان جهان در آن زمان (آنطورکه یاران و پیروان اش از جمله "مورّخ" انقلاب اسلامی ، سید حمید روحانی ، مدعی اند که ایشان از15 خرداد سال 1342 به بعد ، رهبر بلامنازع مبارزات مردم ایران بوده است !) در اقامت 15 ساله اش در شهر نجف که پایتخت شعیان جهان محسوب می شود و از قدیم الایام ، همه ساله محل آمد و رفت و اقامت چندین هزار طلبه و آخوند شیعه می باشد ، از میان آنهمه آخوند فقط موفق می گردد که ده - دوازده طلبه ی جوان را با خود همراه سازد ، حکایت دیگری است که تاریخ نگارانی از قماش سید حمید زیارتی و سایر پیروان خط امام ، طی 30 سال گذشته ، بخوبی ازعهده ی جعل تاریخ برآمده اند . برای آگاهی نسل جوان ایران و شفاف سازی از تاریخی که تبهکارانی چون سید حمید روحانی در مقام "مورخ"!! آنرا با هزاران جعل و دروغ آراسته اند ، در فرصت ها و نوشته های دیگر بدان خواهم پرداخت ، چرا که هنوزبرخی از به اصطلاح روشنفکران دینی وغیر دینی ، بخاطرجهالت و نادانی و یا از روی فرصت طلبی و استفاده ابزاری از خمینی و خط او ، همچنان در اندیشه زنده نگهداشتن خط "امام راحل" و باز گشت به "انقلاب اصیل اسلامی" ! اند . این بی خردان نادان و فرصت طلب ، صد سال تلاش و مبارزه ملت ایران را در راه دمکراسی و تأسیس جامعه مدنی نادیده انگاشته و درصدد هستند که با تئوری بافی های بی ارزش خود ، ملت ستمدیده ایران را یکبار دیگرازچاهی درآورده و به چاله ای دیگر سرنگون سازند. بگذریم که نگارنده این سطور و بسیاری از دگراندیشان ایران سالها است که در نوشته های خود تأکید کرده و می کنیم که اگرخط امام را خط شریعت ضد بشر و خط بازگشت به عصر جاهلیت قبایل اعراب بپنداریم که چنین است ، اگر خط امام را خط ضد ایران و ایرانی و خط جنگ و جنایت و ترور و شکنجه و تجاوز و اعدام بپنداریم که چنین است ، و اگر خط امام را خط خدعه و دروغ و نیرنگ و خط مشروعیت بخشیدن به مفاسد اجتماعی و بی عدالتی ها و تبعیض ها بپنداریم که چنین است ، بنابراین حکومت مطلقه ولایت فقیه کنونی ، همان سیستم مطلوب "امام راحل" است که او آنرا بر اجساد صدها هزار ایرانی بی گناه بنیان نهاده است ، و خامنه ای و جنتی و مصباح یزدی و حمید روحانی و سایرآخوندهای شرور و فاسدی که ملت ایران را به تکرار کشتار 67 تهدید می کنند همه از پویندگان صدیق و یاران صادق "خط امام" اند .

از مطلب دور نشوم و باز گردم به افشای ماهیت یارامام ، سید فاسدی که گویا 9 ماه جنایت وآدم کشی کودتاگران نتوانسته است عطش خون ریزی اش را فرو نشاند که در نظر دارد خاوران های جدیدی را برای مردم ایران آباد نماید و مادران بیشتری را به عزای جگرگوشه گان خود بنشاند !

همانگونه که درابتدای این مقاله اشاره کردم مطبوعات ورسانه های گروهی جمهوری اسلامی ازاین آخوند تبهکاربا عناوین : ازیاران نزدیک امام ، جحت الاسلام ، دکتر ، مبارز و انقلابی دوران شاه ، زندانی سیاسی سابق ، تاریخ نگار وغیره یاد می کند که همه این ها عناوین و القابی است دورغین و قلابی که این آخوند ریاکار، مانند بسیاری دیگراز سران و مسئولان حکومت اسلامی برای فخر فروشی به مردم ایران و پوشاندن ماهیت حیوانی و انسان ستیزی خویش به خود بسته است . سید حمید زیارتی به شهادت تمام کسانی که او را از نزدیک می شناسند ، پس از انقلاب نام خود را به سید حمید روحانی تبدیل کرده است تا کلاس نهم دبیرستان درس خوانده و تحصیلات حوزوی او از سطح طلبگی فرا ترنرفته است ، چون پس از انقلاب و سرگرم شدن به توطئه گری علیه مردم ایران دیگر فرصتی برای او باقی نمی ماند که به تحصیلات حوزوی و کلاسیک خود ادامه دهد و مدرک دکتری اش هم از نوع مدرک دکتری علی کردان و سایراراذل و اوباش حکومت اسلامی است که با به عاریت گرفتن این مدارک جعلی به خیال خویش می خواهند برای خود وجهه و اعتبارعلمی کسب نمایند ، غافل ازآنکه حکایت این دکتر و مهندس های اوباش بقول سعدی حکایت همان چهارپایانی است که برپشت شان کتاب حمل شود .

در مورد سابقه انقلابی گیری و زندانی سیاسی بودن سید حمید زیارتی نیزباید گفته شود که نام ایشان درهیچ دوره ای جزو لیست زندانیان سیاسی دوران شاه دیده نشده است و هیچ زندانی سیاسی اعم از مذهبی و غیرمذهبی در آن دوران ، او را درهیچ زندانی ندیده اند! بنابراین خوب است که مردم از این سید شیاد که قبای تاریخ نگاربرتن کرده است بپرسند که او در زمان شاه در چه تاریخی و کجا زندانی سیاسی بوده است ! آنچه که مشخص است و شاهدان عینی در نوشته های خود نقل کرده اند ، سید حمید زیارتی با گرایش فکری فدائیان اسلام و ارتباط های مشکوک با ساواک ، در اواخرسالهای 40 خورشیدی ، خود را به جمع کوچک طلبه های پیرامون خمینی در نجف می رساند و ازهمان ابتدا در فالب تظاهربه آزادیخواهی و هواداری ازخمینی ، به تفرقه افکنی و برچسب زنی به این و آن و حتی تهمت و برچسب به مراجع تقلید صاحب نام آن زمان که اسلام سیاسی خمینی را تأیید نمی کرده اند می پردازد . سید حمید در آن سالها ، خمینی را تنها مرجع تقلید شیعیان جهان می دانسته و هرکسی که ازخمینی تقلید نمی کرده است را عامل صهیونیسم و امپریالیسم معرفی می نموده است ، بدین ترتیب با معیارهای سید حمید ، بجز تعداد انگشت شماری از طلبه های مقلّد خمینی که در بالا اسامی شان ذکر شد ، چندین هزار روحانی مقیم نجف ، در ردیف عوامل و جیره خواران صهیونیسم و امپریالیسم ، قرار می گرفته اند! کار تفرقه افکنی و تهمت زنی سید حمید در میان طلاب و روحانیون مقیم نجف آنقدر بالا می گیرد که حتی خمینی را به صدا در می آورد . بد نیست که دراینجا بخشی از خاطرات آقای صادق طباطبائی که خود آیت الله زاده است و در آن سالها سفری به نجف کرده و ازجمله با آیت الله خمینی و سید حمید زیارتی و سایرطلبه های پیرامون خمینی در آنجا ملاقات هائی داشته است نقل شود.

آقای صادق طباطبائی در کتاب خاطرات خود جلد دوم صفحه 180 - 181 چنین می نویسد :

« یك شب منزل آقای شیخ حسن كروبی بودم. عده‌ای از دوستان روحانی از جمله آقایان محتشمی، شریعتی، معین، فاضل و زیارتی و احتمالاً مرحوم املائی و شیخ احمد نفری هم آنجا بودند. البته آقای دعایی مرا به آنجا رساند ولی خودش داخل نیامد، چون زیاد در این جلسات شركت نمی‌كرد ، آن شب آقای زیارتی (سید حمید روحانی) سخنان تندی علیه امام موسی صدر و سید محمد باقر صدر اظهار كرد. از جمله این كه آقای موسی صدر عامل و جیره‌خوار امپریالیسم و صهیونیسم است و طوری هم حركت كرده كه هیچ ردپایی از خودش به جای نگذاشته است. دلیل اش هم این كه ایشان مروّج آقای خویی است نه امام خمینی. آقای سید محمد باقر صدر هم كه در اینجا (نجف) است همینطور. »

« فردا بعد از ظهر با امام قرار داشتم، وقتی رفتم خدمتشان گفتم: آقا! شما وقتی كه در حضور خودتان اجازه نمی‌دهید افراد با بی‌احترامی از مراجع نام ببرند چه برسد به اسائه ادب و غیبت كه اصلاً تحمل نمی‌كنید، پس چرا عده‌ای از كسانی كه به شما منتسب هستند، از شاگردان و اطرافیان كه فكر وگفتار و اعمال و كردار آنها به حساب شما گذاشته می‌شود، به خودشان اجازه می‌دهند در مورد بعضی از شخصیت‌های برجسته كه به هر دلیل اختلاف نظر و سلیقه با آنها دارند، چنین اتهاماتی را مطرح كنند از جمله در مورد آقا سید محمد باقر و آقا موسی صدر ، این مطالب گفته شود؟ پرسیدند چه كسی این مطالب را می‌گوید؟ من هم ماجرای روز قبل شرح دادم. پس از آنكه من این حرفها را زدم، امام خیلی متأثر شدند. به حدی كه من احساس كردم بهتر بود این مطالب را با ایشان در میان نمی‌گذاشتم. هیچ پاسخی ندادند. سكوت كردند و یك حالت نگران كننده‌ای در چهره‌شان نمایان شد.»

آقای صادق طباطبائی برای نشان دادن میزان تأسف و ناراحتی خمینی از حرکات مشکوک و تهمت زنی های سید حمید زیارتی ، می گوید که : چند روز بعد ، امام در جمع طلبه های طرفدار خود ضمن اشاره به ملاقاتی که با من داشتند ، چنین فرموده بودند :

« بنده مى‏خواستم امروز مباحثه بكنم ، لكن دیروز دو نفر از آقایان آمدند و مطالبى گفتند كه موجب تأسف شد ، و لازم شد كه من یك تذكراتى به آقایان عرض بكنم... من نمى‏دانم كه این اختلافات سر چیست؟...

من متأسفم كه یك نفر جوان ( صادق طباطبائی) ازاروپا آمده بود اینجا یكى دو دفعه با من ملاقات كرد، و شاید هفت- هشت روز، پنج- شش روز، هفت- هشت روز، یك همچو چیزى، خیلى كم اینجا بود ، به یكى از آقایان گفته بود- به من صحبتى نكرد- به یكى از آقایان گفته بود كه خوب شد كه من كه آخوندزاده‏ام آمدم نجف ، اگر یك كس دیگرى مى‏آمد و این وضع را مى‏دید چه مى‏كرد؟! من نمى‏دانم كه در این چند روز ، در این چهار- پنج روز، یك نفر، یك نفر آدم محصل خارجى كه از سنخ ما هم نیست، [یعنی روحانی نیست] و لو پدرش از سنخ ماست ، خودش از سنخ ماها نیست ، این در این حوزه مباركه چى دیده است! با چه اشخاصى تماس پیدا كرده ، آنها چه مطالبى به این آدم گفته‏اند كه باید اظهار تأسف كند . یك نفر آدم محصل جدید. اظهار تأسف كند از اینكه چرا وضع نجف این طور است!

اگر یك دستهایى در كار باشد و شما را همین دستها وادار كند با هم جبهه‏بندى كنید ... و خداى نخواسته اگر راست باشد این مطلب... دستهاى ناپاكى هم اینها را دامن‏بزند و این آتش را روشن كند ... علاوه بر اینكه در دنیا ما كاذب مى‏شویم و نجف ساقط مى‏شود- نه من و شما تنها- یك حوزه هزار ساله دینى ساقط مى‏شود، یك اشخاص عالم متدین ... اینها هم در جامعه ساقط مى‏شوند...

انسان خودش را بازى مى‏دهد كه من در فلان جبهه كه واقع شدم تكلیف شرعى اقتضا مى‏كند!

تكلیف شرعى اقتضا مى‏كند كه انسان اهانت كند به مسلمین؟! اهانت كند به ملّا؟! اهانت كند به ... همجنس خودش؟! این تكلیف شرعى است؟! ... اینها هواهاى نفس است...

اگر ما به جان هم بیفتیم و من آن را تكفیر كنم ، او من را تكفیر كند ، هر دومان ساقط بشویم ... ملت هم از دست ما مى‏رود ؛ چنانچه رفته است‏ حالا ...

براى چى شما نزاع با هم دارید؟ آخر چه‏تان است؟ چه دشمنى‏اى با هم دارید شما؟ ...

دعواى شما پیش خدا اعظمِ از همه معاصى است ... براى اینكه یك جامعه را شما به گند مى‏زنید؛ یك نجف را شما ساقط مى‏كنید در نظر مردم ...

شما خیال نكنید تا آخر عمر بتوانید با ریاكارى كارتان را درست نشان دهید ... بالاخره كشف مى‏شود فساد ... چند سال با ریا و تزویر و با خدعه و با فحشِ به مردم زندگى مى‏كنید ....

(نقل از مجموعه كوثر (جلد 1، صفحه 204 ، صحیفه امام جلد2 صفحه 14 )

روی سخن خمینی در اینجا کسی نیست مگر سید حمید زیارتی ، طلبه ای که زیر پوشش طرفداری از خمینی ، همه را در نجف بجان هم می انداخته است و بر پیشانی هرکسی که از خمینی تبعیت نمی کرده ، ُمهر جاسوس امپریالیسم و صهیونیسم می کوبیده است کس دیگری نیست . کسی که خشم خمینی را برانگیخته است تا جائی که او در لفافه از این سید ریاکار به عنوان کسی که جامعه را به "گند" کشیده است یاد می کند ، جز همین سید حمید زیارتی قبل از انقلاب و حجت الاسلام دکتر حمید روحانی کس دیگری نیست ! نگاه کنید به صفاتی که خمینی در مورد سید حمید زیارتی بکار برده است : " تزویر ، ریا ، خدعه ، دست ناپاک ، با فحش به مردم زندگی کردن " ! حال در اینجا این سئوال مطرح می گردد که اگرخمینی چنین شناختی را نسبت به سید حمید زیارتی داشته است و او را فاسد و ریا کار و دروغگو می پنداشته است که چنین هم بوده است ، چرا چنین شخصی را از خود نرانده است و بعد از انقلاب ، مسئولیت سنگین به تحریر در آوردن تاریخ انقلاب اسلامی را به یک چنین شخص دروغگو ومزوّر وخدعه گری محّول می نماید ؟! ادامه دارد

22 اسفندماه 1388
12 مارچ 2010

برگرفته از : سایت ایران گلوبال
انتشار از: داریوش حاجبی

بايگانی وبلاگ