دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

مهدی خانباباتهرانی-حکومت در درازمدت نمی‌تواند از پس ملت برآید


گفتگوی ماندانا زندیان با مهدی خانباباتهرانی
پیرامون جنبش آزادی خواهی ایران
فصلنامۀ ره آورد، شمارۀ ۹۰، بهار ۱۳۸۹ خورشیدی
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/21258/

حکومت در درازمدت نمی‌تواند از پس ملت برآید
گفتگوی ماندانا زندیان با مهدی خانباباتهرانی


گفتگوی ماندانا زندیان با مهدی خانباباتهرانی
پیرامون جنبش آزادی خواهی ایران
فصلنامۀ ره آورد، شمارۀ ۹۰، بهار ۱۳۸۹ خورشیدی

ماندانا زندیان: شما در مصاحبه‌ای پیرامون جنبش شهروندی ایران- جنبش سبز- گفته‌اید: «آنچه در ایران اتفاق افتاده است نبرد بین سنت و مدرنیته است که از مشروطه آغاز و در انقلاب ۵۷ دنبال شد.»
نخست: گفتمان مسلط جنبش اعتراضی که به انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷خورشیدی منجرشد، چه بود؟ آیا شما به «ربوده شدن انقلاب به دست نیروهای مذهبی به رهبری آیت الله خمینی» و انحراف آن از خواست آزادی و عدالت باوردارید؟
دیگر این که: پس از گذشت هشت ماه از خیزش شهروندی مردم ایران، به نظر شما مدرنیته به معنای خردگرایی، انسان گرایی و عرفیگرایی تا چه اندازه در این حرکت چندصدا نهادینه شده است؟

مهدی خانباباتهرانی: به باور من گفتمان مسلط جنبش اعتراضی که به انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ انجامید خواست آزادی، استقلال و سپس جمهوری بود که به دلیل پیش زمینه‌های قبل از انقلاب یعنی نبود آزادی و فقدان فرهنگ دمکراسی در جامعه، اکثر نیروهایی که در پی پایان دادن به وضعیت موجود در زمان شاه بودند، تنها راه رسیدن به آزادی را در سرنگونی می‌دانستند.

سلطه یابی روحانیت بر انقلاب و تفسیر قشری نیروهای اسلامی از آزادی– علیرغم مقاومت بخشی از نیروهای لیبرال اسلامی و چپ دمکرات و برخی روشنفکران عرفیگرا در برابر دین سالاران خواهان حکومت اسلامی- در اثر بی توجهی و بی باوری اکثر نیروهای چپ رادیکال و حتی بخشی از نیروهای روشنفکر دینی(که امروز ملی مذهبی نامیده می‌شوند) به دمکراسی شهروندی، که به نظر نیروهای چپ چیزی جز حاکمیت و دیکتاتوری سرمایه تلقی نمی‌شد، و به باور نیروهای ملی مذهبی چیزی جز یک نمونه‌ی غربی نبود؛ مفهوم لیبرالیسم را به ناسزای سیاسی تبدیل کرده بود- چیزی شبیه اصطلاح ضد انقلاب. این برداشت غلط از لیبرالیسم چنان مورد تأیید مذهبیون قرارگرفت که حتی دولت موقت را ضد انقلاب و لیبرال خواندند و جبهه‌ی ملی را هم که به نوعی مفهوم شهروندی و لیبرال را نمایندگی می‌کرد ضد انقلاب نام دادند.

این مجموعه با همراهی قدرت مطلقه‌ی آیت الله خمینی به کمک دین سالاران آمد و در نهایت منجر به شکل گیری حکومت اسلامی شد.

در پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی که آقایان عبدالکریم لاهیجی، ناصر کاتوزیان، حسن حبیبی و محمد جعفر جعفری لنگردوی در آن نقش فعال داشتند (در زمانی که هنوز رهبران مذهبی به تحقق نظرات خود اطمینان نداشتند) سخنی از اصل ولایت فقیه و حکومت اسلامی آشکارا به میان نمی‌آید. بعدها زمانی که آقای بازرگان بر اثر فشار نیروهای دمکرات و عرفیگرا پیشنهاد داد به جای عنوان جمهوری اسلامی، جمهوری دمکراتیک اسلامی برگزیده شود، یا آقای حسن نزیه گفت عنوان جمهوری به تنهایی کافی است، آیت الله خمینی در یک سخنرانی با تحکم اعلام کرد که «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد» و بدین ترتیب به آن بحث پایان داد. بعد از آن هم در یک همه پرسی با دستکاری در اذهان هیجان زدۀ مردم عنوان جمهوری اسلامی را جاانداختند. عنوانی که در ذات خود متناقض با اصل جمهور مردم است و این دو به واقع با هم قابل جمع نیستند. اسلام که از نگاه روحانیت شیعی یک ایدئولوژی بسته است و به میل فرد یعنی فقیه ربط دارد یکسره نافی حاکمیت مردم بود. با تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی فاتحه‌ی جمهوری در همان روز و با همان همه پرسی خوانده شد و آزادی رسماً در چهارچوب اسلام آقایان معنا یافت و قضاوت به دست حاکمان شرع افتاد که هر که را در تعریف شیعه‌ی اثنی عشری نمی‌گنجید از دایرۀ خودی‌ها – به اصطلاح خودشان- بیرون گذاشتند، سرنوشت غمناک شعار استقلال را هم همه می‌دانند. شعاری که یکی از خواسته‌های برجستۀ انقلاب سال ۵۷ بود دچار نگرش عقب ماندۀ رهبران مذهبی و حتی بخشی از نیروهای رادیکال غیر مذهبی آن زمان شد که استقلال را در چهارچوب خارجی ستیزی می‌شناختند، همچنان که پل پوت در کامبوج و عیدی امین در اوگاندا و قذافی در لیبی و یا سایر مستبدین؛ در صورتی که به باور من و بسیاری از نیروهای طرفدار رشد و تجدد در ایران، نه تنها استقلال، بلکه عدالت هم بدون آزادی و تجدد معنایی ندارد و اساساً استقلال نیست. این استقلالی هم که سران حکومت ایران امروز همچنان از آن صحبت می‌کنند و به دنبالش روان‌اند و به معنای بیگانه ستیزی است چیزی جز فقر و ورشکستگی برای کشور به بار نمی‌آورد.

و اما در پاسخ به این سؤال که آیا انقلاب سال ۱۳۵۷ به دست نیروهای مذهبی با رهبری آیت الله خمینی ربوده شد، باید بگویم که پاسخ در میزان آگاهی تاریخی، فرهنگی و سیاسی در میان نیروهای مخالف شاه - چه فعالان جنبش چپ چه دیگر گروه‌های رادیکال سیاسی- نهفته است، که دچار فقدان فرهنگ دمکراسی بودند.

فقدان این آگاهی‌ها نگاه آنان را از نقش دوگانه‌ی اسلام در عرصه‌ی قدرت منحرف ساخت. همراه شدن همه با خواست توده‌های حاشیه نشین و به گفته‌ی خمینی مستضعفین، به همپایی و همراهی نیروهای طرفدار سنت و تجدد انجامید که یک تکرار تاریخی ناگوار از مشروطه تا امروز در میان ماست؛ و بالاخره فقدان احزاب سیاسی و مطبوعات آزاد به عنوان رکن چهارم مشروطیت، همه و همه پیش زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی بودند که به رهبری و حکمرانی مطلق خمینی و اطرافیانش بر انقلاب منجرشدند.

اما در جنبش سبز حضور دختران و پسران جوان با رویکرد و رفتار ضد خشونت و نگاه انسان گرایانه در برابر سرکوبگران حکومت و شعارها و تولیدات فرهنگی در بستر این جنبش، همه و همه بیانگر این واقعیت است که جنبش سبز نماد حرکت زنان و مردانی است که به درک و درایت شهروندی رسیده‌اند، بدین معنی که به بهای خون جوانان خود، اعلام انتقام جویی نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند در حرکتی مشارکت داشته باشند که بر رهبری آن ناظر باشند. جوانان ایرانی دیگر خواهان ایدئولوژی‌های بسته و رهبر فرهیخته نیستند. این نسل از آرمان‌های واهی و مدینه فاضله‌ها فاصله گرفته و روند روزانه‌ی زندگی بهتر را در این دنیا دنبال می‌کند. اینها همه نشانه‌های خوبی از خردگرایی آنهاست جنبش سبز با پذیرش حق دگربودی و دگراندیشی در عمل نشان داده که کثرت گراست و شکی باقی نگذاشته که دیگر مجذوب هیچ آیین و مرام سیاسی تمامیت خواهی نخواهد شد.

آیا انصاف حکم می‌کند که به خاطر مصلحت اندیشی، حقوق مردمی با چنین بلوغ شهروندی را نادیده انگاشت یا مشروط به رضایت قدرت استبداد دینی موجود نمود؟ حاکمان حکومت اسلامی نشان داده‌اند که گوش شنوایی برای این حرف‌ها ندارد. به نظر من انسان گرایی و خردگرایی و خشونت پرهیزی در جنبش سبز نهادینه شده است، برای این که تجدد بتواند توسط این جنبش در جامعه نهادینه شود، باید به فرایند رشد این گرایش و به ویژه تفکیک حقوق شرعی از حقوق مدنی یاری رساند.

م. ز: نگاهی به روزنامه‌های داخل کشور در سال ۱۳۵۷ خورشیدی نشان می‌دهد که خواست‌ها و شعارهای اسلامی و به ویژه خواست حکومت اسلامی از همان نخستین راهپیمایی بزرگ مردم در ۱۳ شهریور ۱۳۵۷ در جامعه فریاد می‌شد. روزنامه‌ی اطلاعات در ۱۴ شهریور ۵۷ از طرح شعار «حکومت اسلامی» در میان معترضین تهران می‌نویسد و در ۱۶ شهریور شعار مردم قم را چنین بازتاب می‌دهد: «خمینی رهبر ماست/ ایران کشور ماست». دانشگاه تهران در تاریخ ۱۳ آبان ۵۷ رسماً شعار «حکومت توحیدی مظهر عدل و داد است» سر می‌دهد و قم در همان تاریخ می‌گوید« نهضت ما توحیدیه/ رهبر ما خمینیه»
یعنی گفتمان غالب جنبش اعتراضی یا شرایط انقلابی آن سال که در نهایت به انقلاب اسلامی منجرشد، از همان ابتدا گفتمانی دینی و اسلامی ذوب شده در یک رهبری فرهمند بوده است.

م. خانباباتهرانی: این اشاره بسیار مهم و به جاست و نمی‌باید ساده درباه‌ی آن بحث کرد و مانند بسیاری گفت که شرایط انقلابی سال ۵۷ از ابتدا شرایط یک انقلاب اسلامی بود یا برعکس اسلام هیچ نقشی در انقلاب نداشت و بعدا انقلاب توسط اسلامیون ربوده شد. هردوی این نگرش‌ها ساده نگری و ساده کردن مسئله است. در این که سال ۱۳۵۷ در آن مواردی که شما به درستی اشاره کردید شعار و خواست حکومت اسلامی مطرح بود حرفی نیست. اما واقعیت این است که از یک طرف برخی نیروهای ملی، چپ و اقلیت‌های قومی و دینی که خواهان حکومت اسلامی نبودند به گرایش روحانی سالاران کم بها دادند و از طرف دیگر بیشتر نیروهای شرکت کننده در انقلاب چه روشنفکران عرفیگرا، چه نهادها و سازمان‌های غیر مذهبی، به وجود گرایش‌های متفاوت اسلامی در این انقلاب مانند گرایش نیرومند به دکتر علی شریعتی در بین جوانان، دانشجویان و معلمین و میان سازمان‌های اسلامی مانند مجاهدین خلق، نهضت آزادی و دیگر نیروهای مذهبی که به نحوی جدایی احکام شرعی را از احکام حکومتی باورداشتند، بهای بسیار زیاد دادند- در هر دو مورد برای این که وحدت جنبش حفظ شود.

نیروهایی که در اساس نیروهای سکولار بودند در واقع نوعی حکومت دمکراتیک ایرانی را می‌خواستند و باور نمی‌کردند روحانیت بتواند با سوء استفاده از جریان انقلابی و هیجان ضد سلطنت و ضد استعمار طرح حکومت اسلامی را تحمیل کند.
کشمکش دورۀ اول تدوین قانون اساسی بین نیروهای دولت موقت از یک طرف و روشنفکران غیر دینی نهادهای فرهنگی و بخش‌های سکولار جامعه، نشان از این واقعیت داشت که اصل ولایت فقیه به عنوان نشانی از حکومت اسلامی پذیرفته و موفق نبود.
در همان زمان، به گفته‌ی آقای بنی صدر، وقتی پیش نویس قانون اساسی تدوین شد تا به مجلس مؤسسان ارجاع شود، روزی مهندس بازرگان با هیأت دولت به قم رفتند تا آقای خمینی را متوجه اهمیت تشکیل مجلس مؤسسان و تصویب قانون اساسی و پایان دادن به جو پر هیجان انقلابی کنند. آقای خمینی در آن نشست می‌گوید که برای ما اصل، انقلاب است و ما نمی‌باید منتظر مجلس مؤسسان باشیم، همین قانون هر چه هست به رأی مردم گذاشته شود تا کشور زودتر از هرج و مرج درآید چون موقعیت ملتهب جامعه خطر از دست رفتن انقلاب را در خود دارد.

آقای طالقانی در این میان حد وسط را می‌گیرد و پیشنهاد تشکیل مجلس خبرگان را با حضور فقهای دینی آگاه به احکام شرع به انتخاب آقای خمینی برای بار نخست مطرح می‌کند، مجلسی که نیمی از نمایندگانش توسط آقای خمینی تعیین شود و نیمی توسط مردم شهرهای مختلف ایران، تا تصویب قانون اساسی هرچه زودتر انجام پذیرد.

آقای خمینی این ایده را می‌پذیرد و دولت موقت موظف می‌شود در کمتر از یک ماه قانون اساسی را به تصویب این مجلس برساند. در آن قانون نخستین، اصل ولایت فقیه اصلاً وجود ندارد. همان زمان روشنفکرانی بودند که در روزنامه‌ی آیندگان با تمام آن روند مخالفت کردند و بر ضد آن قانون اساسی نقدها نوشتند، جبهه‌ی دمکراتیک ملی ایران و حتی مجاهدین خلق اصلاً در انتخابات شرکت نکردند و به آن قانون اساسی رأی ندادند ولی هیجان چنان بود که توده‌های عظیم مردم را به بهانه‌ی این که انقلاب در خطر است پای صندوق کشاندند و قانون اساسی پر از تناقض جمهوری اسلامی را تصویب کردند. جمهوری اسلامی چنان در ذات خود پر از تناقض است که از همان ابتدا هرگز یک مرکز قدرت نداشته است- از همان زمان آقای بازرگان تا زمان آقای خاتمی و تا امروز.

در مجموع خواست سرنگونی شاه و سلطنت به هر قیمتی، تمام این نیروها را کنارهم قرارمی داد. حتی آنها که با آخوندیسم مخالف بودند. اسلامی که مد نظر روشنفکران دینی بود، یک مسئله‌ی اخلاقی و ایدئولوژیک بود، نه قدرت آخوند و حکومت. مسئله‌ی مهم این بود که در دلِ نیروهای اسلامی، نیروی بزرگی بود که همان روشنفکران دینی بودند و در آن زمان علی شریعتی نماد آن بود و بسیاری دیگر از همفکران او همان زمان وارد حکومت هم شدند. این نیروها توانستند از اسلام مدینه‌ی فاضله‌ای بسازند که حمایت بسیاری از جوانان معترض را به دست آورد و بخشی از نیروهای تجدد خواه هم مانند زمان انقلاب مشروطه، تجدد را با دین یک کاسه کردند و به آن جریان پیوستند. هرچند خیلی زود متوجه شدند انقلاب از دست رفته و حکومت آخوندی بر کشور حاکم شده است.

م.ز: پیش از برگزاری انتخابات اخیر ریاست جمهوری اسلامی در ایران، جمعی از فعالین سیاسی، اجتماعی و دانشجویی با امضای بیانیه‌ای خواست‌های خود را از انتخابات و نیز از رئیس جمهور آینده مطرح کردند و تاکید نمودند که «تجربه مشاركت بی‌قید و شرط و غیربرنامه‌ای در انتخابات و نیز تحریم مطلق و از ابتدای فرایند فضای انتخاباتی، هیچكدام نتوانسته است به رشد جنبش‌های اجتماعی و یا حل معضلات كشور و مردم منجر شود... در نتیجه ما برخورد كنشگرانه‌ی مطالبه محور، با فرایند و فضای انتخاباتی خواهیم داشت تا به تدریج “گفتمان مطالبه محور” را (به‌جای مشاركت بی‌قید و شرط و نیز تحریم از ابتدای فرایند انتخابات) مطرح كنیم.»
بخش قابل توجهی از این بیانیه به آزادی و حقوق بشر می‌پردازد. شما مانند بسیاری دیگر از تحلیل گران سیاسی گفتمان جنبش سبز را مردم سالاری و حقوق بشر می‌دانید، و این هر دو – به ویژه پرداختن به منشور جهانی حقوق بشر- را پاشنه‌ی آشیل جمهوری اسلامی می‌خوانید. آیا می‌توان گفت اختلاف آشکار بین مردم و نظام حاکم بر ایران، پیش از تقلب انتخاباتی و با شکل گیری گفتمان مطالبه محور به نوعی شکل گرفته بود؟

م. خانباباتهرانی: جنبشی که پس از کودتای انتخاباتی در ایران پاگرفت و به جنبش سبز شهرت یافته است، حرکت وسیع ملی و جنبشی رنگین کمانی است برخاسته از مطالبات مدنی شهروندان ایرانی و تشکل‌های متعدد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مانند دانشجویان، زنان، معلمین و غیره که همانطور که شما به درستی یادآور شدید پیش از انتخابات بیانیه‌ای را امضاکردند مبنی بر این که تحریم از ابتدای فرآیند انتخابات یا مشارکت بی قید و شرط در انتخابات هیچ یک به رشد جنبش‌های اجتماعی در جامعه کمک نمی‌کند و در نتیجه خواسته‌های خود را از انتخابات و از نامزدهای ریاست جمهوری مطرح کردند. واقعیت این است که پس از طرح این گفتمان موضع نهادها و سازمان‌های سیاسی مختلف اپوزیسیون خارج از کشور از جمله اتحاد جمهوری خواهان که من یکی از پایه گذارانش هستم نیز تکانی خورد و راه برخورد درست تری را با مسئله‌ی انتخابات یافت که در سمت و سوی گفتمان مطالبه محور بود.

بخش قابل ملاحظه‌ای از این بیانیه به انتخابات آزاد و مسئله‌ی حقوق بشر در ایران می‌پردازد. همزمان با این جریان و با ورود آقای موسوی به صحنه‌ی انتخابات، من به سهم خود تلاش کردم چشم انداز آنچه در این انتخابات می‌گذشت را از طریق رسانه‌های فارسی زبان تحلیل کنم. در اول ژوئن سال ۲۰۰۹ در مصاحبه‌ای با صدای آلمان اهمیت انتخابات دهم ریاست جمهوری را با توجه به جریان‌های مدنی یادآور شدم و پس از آن نیز در رسانه‌های فارسی زبان دیگر با بیان اهمیت مشارکت در چنین انتخاباتی کوشیدم به حرکت مدنی که در ایران آغاز شده بود تا آنجا که توان داشتم یاری دهم.

پس از برگزاری انتخابات که با کودتای سپاهی- امنیتی و ولایت فقیه فضای جامعه دچار بحران و به هم ریختگی شد، من در ۱۲ اکتبر ۲۰۰۹ در رادیو صدای آلمان به اهمیت یکپارچگی صفوف اپوزیسیون اشاره کردم و به روشنی متذکر شدم، جنبشی که به دنبال کودتای انتخاباتی به وجود آمده است برای ادامه یافتن، نیازمند یک استراتژی دقیق سیاسی است که نمی‌تواند و نباید مدتی طولانی منتظر آن بماند.

جنبش سبز مردم ایران در اعتراض به بی اهمیت شمردن نظر و رأی مردم و دستبرد در صندوق‌های آرا شکل گرفت و شعار محوری آن یعنی «رأی من کو» نشانگر آگاهی و بلوغ شهروندی مردم است و این آگاهی شهروندی خود را از همان گفتمان مطالبه محور که شما به درستی متذکر شدید نشان داده بود. سمت گیری آقای خامنه‌ای به سود احمدی نژاد و کودتاچیان بعد از تقلب انتخاباتی محیط را ملتهب تر کرد و جنبش را به خیابان کشاند. بعد از عاشورا هم کوشش رهبران جنبش به بازکردن راهی برای مذاکره بین رهبر و جناح حامی او با جنبش مردم راه به جایی نبرد و جنبش سبز به مبارزات خود ادامه داد و آخرین صحنه‌ی این مبارزه هم صحنه‌ی نمایش مسخرۀ سی و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی بود که نظام با بسیج نیروهای دولتی-امنیتی و صرف هزینه‌های گزاف و ضرب و شتم نیروهای مخالف به باور خود سعی کرد حمایت مردمی از خود را به جهان نشان دهد و برای خود آبرویی دست و پا کند؛ و لی در واقع تشت رسوایی رژیم ولایت فقیه در آن روز از بام جهان برزمین افتاد و جهانیان در آن روز به سبعیت عمال رژیم ولایت فقیه که در برابر مردم خانم زهرا رهنورد و آقای مهدی کروبی، رئیس سابق مجلس شورای اسلامی و یکی از یاران وفادار ایت الله خمینی، را کتک زدند و مجروح کردند پی بردند. در واقع جهانیان در آن روز بیش از همیشه دریافتند که کشور ایران با چه روش‌های خفت بار و پلیسی اداره می‌شود. آقای ولی فقیه تصور می‌کند به جای حل مسئله می‌تواند با پاک کردن صورت مسئله به حکومت خود ادامه دهد. اعلامیه‌ای که آمریکا و ۲۷ کشور اروپایی در محکوم کردن نقض حقوق بشر در ایران صادرکردند نشان می‌دهد حمایت‌های بین المللی از این رژیم رو به کاهش است و گامی است برای نزدیک شدن به پاشنه‌ی آشیل این رژیم که دقیقاً مسئله‌ی حقوق بشر است. جهان سرانجام از بازی مسخره‌ی اتمی شدن ایران می‌گذرد و گام نخست را در جهت طرح این مسئله برمی دارد که نظامی که با تبعیض و تحکم و با قانون اساسی آپارتایدی، با ملت خود برخوردمی کند، قابل اعتماد و شایسته مراوده نیست. من امیدوارم برخوردهای این رژیم کار را به جریانی شبیه یوگسلاوی سابق و میلوسویچ نکشاند و جنبش سبز با همین مبارزۀ مدنی و با اخلاقِ مداراگرانه‌ای که دارد مشکلات را از درون کشور حل کند و با دست خود نقطه‌ی پایانی بر استبداد حاکم بگذارد.

م.ز: جنبش سبز حرکتی است خودجوش با رهبری غیر متمرکز.
شما در یکی از گفتگوهای اخیرتان بعد از تظاهرات روز عاشورا گفته‌اید: «جنبش آزادی خواهانه‌ی و اصلاح طلبانه‌ی مردم در شرایط کنونی برای پیشبرد فرایند و چالش‌هایی که در پیش روی خود دارد، نیازمند تشکیل یک شورای هماهنگی ملی است.»
نخست: آیا جنبش سبز در نگاه شما یک جنبش اصلاح طلب- با تعریف اصلاح طلبان دوم خردادی- است یا حرکتی است خواستار تغییرات اساسی در ساختار نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن؟
دیگر این که ممکن است دربارۀ ایدۀ «شورای هماهنگی ملی» توضیح بیشتری بدهید؟ با توجه به حساسیتی که حکومت اسلامی بر ایرانیان مقیم خارج از کشور دارد- به ویژه بر نسل اول مهاجر، که نیروی ارزشمندی از سیاستگران کارآمد و با تجربه را میان خود دارد- آیا این شورا قادر خواهد بود بدون ایجاد مشکل برای جنبش سبز، اعضایی از اپوزیسیون خارج از کشور را نیز در خود جای دهد تا به گفته‌ی شما رنگین کمان جنبش شهروندی ایران تصویر کاملی در آن پیداکند؟

م. خانباباتهرانی: بی شک یکی از دلائلی که جناح‌های مختلف اپوزیسیون نظام به جنبش سبز پیوستند و با آن همراه شدند نشانه‌هایی از پذیرش انتخابات آزاد در برنامه‌های انتخاباتی آقایان موسوی و کروبی از همان ابتدای کار بود. چون شعار انتخابات آزاد شعاری بود که بسیاری از کوشندگان دگراندیش ایرانی در داخل و خارج از ایران طرح کرده بودند. خود من هم از مدافعان و کوشندگان پرداختن به استراتژی انتخابات آزاد در ایران هستم و معتقدم جمهوری اسلامی برای آزمودن قدرت خود بهتر است به جای استفاده از توپ و تفنگ، به برگزاری یک انتخابات آزاد و پیش از آن به تظاهرات آزاد و بدون پیش شرط مردم تن دهد و حتی سرنوشت جامعه را به یک همه پرسی بگذارد.

دربارۀ شورای هماهنگی ملی که من در مرحله‌ای از جنبش بیان کردم و باعث بحث و گفتگوی بسیار بین اپوزیسیون شد، شخصاً با بسیاری سران اپوزیسیون صحبت کردم و آنچه شنیدم در مجموع این بود که شعار پسندیده است و فکر درست است. اما نخستین اشکال کار این است که بسیاری از چهره‌ها را نمی‌توان کنار هم نشاند و چنین شورایی تشکیل داد و دوم هنوز زمان این کار نرسیده است.

با این همه، به باور من هیچ جنبشی بدون داشتن یک شورای رهبری یا شورای هماهنگی که جانشین یک پارلمان سایه باشد تا یک هیأت اجراییه را در خود رشد دهد و بتواند جنبش را همه جانبه هدایت کند، موفق نشده است. رهبرانی مانند آقایان موسوی، کروبی و خاتمی تا زمانی از طرف مردم پذیرفته شده‌اند که در برابر استبداد دینی پافشاری کنند، با این همه، بدون وجود یک شورای هماهنگی ملی نمی‌شود جمع بستِ نظرات اجزای متکثر جنبش سبز را به صورت یک استراتژی سیاسی ارائه داد. حضور نمایندگان و شخصیت‌های معتمد از نهادهای مدنی، صنفی، سیاسی و فرهنگی گوناگون در کنار هم در یک شورا می‌تواند به انسجام جنبش سبز کمک کند. «شورای هماهنگی ملی» چیزی نیست جز احترام و اعتماد به خردجمعی.

مشکل از نظر بسیاری از سران جبهه‌های مختلف اپوزیسیون اینجاست که پراکندگی و ضعف احزاب سیاسی ایرانی فضای چنان شورایی را بیشتر به محلی برای بحث و جدل بیشتر میان خود تبدیل می‌کند. اما به باور من نبود چنین شورایی - حتی با همان شرایط که می‌گویند- می‌تواند به وضعیتی بینجامد که بعد از آنچه در سی و یکمین سالگرد انقلاب گذشت، سبزها بگویند ما از این پس تنها به سخنان موسوی و کروبی گوش می‌دهیم و دلیلشان رهنمودهای تنی چند در خارج از کشور است که برخلاف خواست آقای موسوی که بر حفظ هویت سبزها تأکید داشت، از مردم خواسته بودند نشان سبز با خود حمل نکنند و اجازه ندهند در جمعیت شناسایی شوند.

سخن من این است که اگر بعضی افراد از بعضی جبهه‌های فکری نمی‌توانند کنار هم بنشینند، حداقل می‌توانند کنار بروند و با نیروهای جوان و آگاه که تعدادشان در کشور بسیار است و چنین مشکلاتی هم با هم ندارند جایگزین شوند، منتها جنبش باید اول به این ضرورت پاسخ دهد و چنین شورایی را بخواهد که ظاهراً هنوز چنین نشده است. دلیلی که می‌آورند این است که نیروهای اسلامی جنبش به دلیل شرایط خاص درون کشور هنوز زود است حتی در داخل کشور با کسانی که به اصطلاح غیر خودی خوانده می‌شوند در یک مجمع بنشیند، اگر چنین کنند موقعیت خود را در چهارچوب نظام و جامعه از دست می‌دهند و این به زیان جنبش خواهد بود و به سود افراطی‌ها و دیگران که بگویند: ما از اول می‌گفتیم این جنبش دست در دست بیگانگان و نیروهای ضد انقلاب دارد. حال آن که در حال حاضر این رهبران می‌توانند از موقعیتی که دارند برای ایستادگی با استبداد مذهبی بهره گیرند.
در نهایت، هر زمان که مناسب باشد و به نظر من هم اکنون مناسب است تا چنین شورایی زیر شعار آقای خاتمی یعنی «ایران برای همه‌ی ایرانیان» تشکیل شود. آقای خاتمی در گذشته زیر فشار نظام نتوانست بر این شعار پافشاری کند. این شورا می‌تواند به این تبعیض انسانی و آپارتایدی که رژیم با عنوان خودی و غیرخودی به مردم ایران تحمیل کرده است پایان دهد. جنبش سبز نشان داده است که یک رهبر واحد نمی‌خواهد، اما با رهبری پراکنده هم نمی‌شود تا ابد پیش رفت. شورای هماهنگی با دربرگرفتن رهبران کنونی جنبش و دیگرانی از جبهه‌ی ملی، ملی مذهبی‌ها و دگراندیشان دینی، جنبش زنان، جنبش روشنفکران و دیگران می‌تواند راه حل مناسبی باشد.

من کاملاً با شما موافقم که حضور هر چهره‌ای از خارج از کشور در هر شورای هماهنگی به زیان جنبش تمام می‌شود. من روی سخنم با کوشندگان ساکن ایران است. هستند کسانی که سال‌های پیش در همین نظام مسئولیت‌های دولتی داشته‌اند، از زمان دولت موقت تا دولت‌های دیگر و یا در کانون‌های مدنی و فرهنگی مبارزه کرده‌اند، روی سخن من با اینهاست.

بنابراین، در همان داخل کشور و در میان گرایش‌های گوناگونی که وجود دارد، حتی اگر محدود به گرایش‌هایی شود که به براندازی فکر نمی‌کنند و به اصلاح درونی پایبندند، اما عدم خشونت را قبول دارند، می‌شود شورایی تشکیل داد و کار را پیش برد.

م. ز: ایدۀ دیگری که اخیرا مورد بحث و گفتگوست ایدۀ برگزاری «انتخابات آزاد» است که شما هم عنوان کردید و تا آنجا که من درک کرده ام موضوع این انتخابات را در قدم نخست، انتخاب ریاست جمهوری بدون نظارت استصوابی درنظر دارد. اگر موضوع انتخابات نخست بر پایه‌ی انتخاب ریاست جمهوری بناشود، آیا پس از رسیدن به مرحله‌ی تشکیل مجلس مؤسسان و بازنگری قانون اساسی و برگزاری همه پرسی آزاد و قانونی، به لزوم ایجاد امکان انتخاب و رأی دادن به اشکال متفاوت نظام حکومتی مانند پادشاهی مشروطه یا حتی خود جمهوری اسلامی باور دارید؟ و بر اساس بحث‌ها، تبادل نظرها و گفتگوهایی که انجام شده است، آیا هموطنان ما که به آن اشکال دیگر حکومت معتقدند در انتخابات آزاد برای برگزیدن ریاست جمهوری- حتی برای یک دولت موقت- شرکت خواهندکرد؟

م. خانباباتهرانی: ایده‌ی همه‌پرسی که چند سال گذشته در خارج از کشور طی بیانیه‌ای با امضای بسیاری از کوشندگان سیاسی اپوزیسیون زیر عنوان «۶۰ میلیون نه به جمهوری اسلامی!» مطرح شد، اولاً به دلیل فقدان شرایط لازم در درون کشور در آن زمان و ثانیاً به علت وجود یکپارچگی نسبی هیئت حاکمه، پیشبرد و اجرای آن ممکن نشد و فقط در حد ایده‌ای غیر قابل اجرا، در خارج از کشور باقی ماند. اما صورت تکامل‌یافته و واقعگرایانه‌ی فرایند همه‌پرسی در شرایط کنونی، کوشش و تلاشی است که به‌منظور انجام برگزاری انتخابات آزاد، بدون نظارت استصوابی و دخالت شورای نگهبان، در داخل و از جانب برخی شخصیت‌های اصلاح‌طلب نظام و جنبش گسترده‌ی سبز و آزادیخواهانه‌ی مردم ایران و نیز با حمایت گسترده‌ی ایرانیان آزادیخواه خارج از کشور پیگیری می‌شود. برگزاری انتخاباتی آزاد که در آن میزان رأی ملت باشد، می‌توان به راه حل بحران کنونی کمک و با ایجاد فضایی باز و تأمین آزادی فعالیت احزاب، سندیکاها، نهادهای مدنی – فرهنگی و مطبوعات و رسانه‌های همگانی آزاد، شرایط لازم را برای تشکیل مجلس مؤسسان و بازنگری و تدوین قانون اساسی که حافظ حقوق انسان و تضمین کننده‌ی حاکمیت مردم باشد، فراهم سازد. این فرایند با رشد جنبش مسالمت‌آمیز مردم و در تحلیل نهایی از راه برگزاری انتخابات آزاد ممکن و دست ‌یافتنی است. حرکت اصلاح‌طلبانه که با پیروزی محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد ۷۶ آغاز شد و با شعار «ایران برای همه‌ی ایرانیان»، نوید برابری حقوق شهروندی و اصلاح موارد حقوقی و موانع دست و پا گیر را می‌داد، از آنجا که تنها امید دولت خاتمی بسته به ساختارهای موجود قانون اساسی و چانه‌زنی در بالا محدود می‌شد، با فروکش کردن زمینه‌ی مردمی اصلاحات از یک سو و سیاست سرکوبگرانه‌ی استبداد مذهبی به رهبری ولی فقیه، از دیگر سو، در بن‌بست قرار گرفت. نتیجه آن شد که دولت نظامی امنیتی احمدی‌نژاد به کمک و پشتیبانی ولی فقیه جایگزین آن شد. خلاصه کنم: تغییر در وضعیت موجود، به باور من، بدون داشتن راهبرد تغییر ساختاری ممکن نیست. سرنوشت برنامه‌ی اصلاحات دولت خاتمی گواه همین واقعیت است. رفُرم یا اصلاحات نیازمند دو حرکت همپاست: اولاً خواست و حرکت اصلاح‌طلبانه باید در میان آن عده از حکومتگران که به ضرورت آن پی برده‌ باشند، به وجود آید. حرکت دیگر، مطالبات اصلاح طلبانه‌ی مردم است که باید از سوی لایه‌های گوناگون اجتماعی طرح و بر تحقق آن پافشاری شود.

به نظر من خواست انتخابات آزاد در همان گفتمان مطالبه محور نیز که شما پیشتر اشاره کردید بازتاب یافته بود، و بسیاری به همین دلائل به انتخابات و بعد به جنبش سبز پیوستند. البته بدیهی است که در یک انتخابات آزاد می‌باید زمینه‌ی شرکت آزاد همه‌ی گرایش‌ها و احزاب و سندیکاها فراهم باشد و همه بتوانند خواسته‌ها و طرح‌های خود را مطرح کنند.

کوشندگان خارج از کشور نیز می‌توانند با سازماندهی گسترده در حمایت از جنبش داخل کشور گام بردارند. و از این طریق به تسریع فرایند برگزاری انتخابات آزاد و موفیت جنبش سبز و آزادیخواهانه‌ی مردم ایران یاری رسانند. تصور نمی‌کنم که در شرایط کنونی، کوششی ثمربخش‌تر از این برای کوشندگان و فعالان سیاسی خارج از کشور ممکن باشد. آقای داریوش همایون نیز با هوشمندی سیاسی خود به درستی یادآور شده است که «ما چیزی جز جنبش سبز نداریم.» اگر این جنبش مسالمت‌آمیز کنونی از دست برود، میهن ما با وضعیتی تیره و تارتر روبرو خواهد شد. و چنین مباد.

از آنجا که جنبش سبز یک جنبش دامن گستر ملی است، تمامی ایرانیان صرف نظر از نگاهشان به نوع حکومت آیندۀ ایران، با حقوق شهروندی برابر در این جنبش و در ساختن آیندۀ ایران جای دارند. درایت سیاسی همۀ ما که آرزو و آرمان پایداری ایران را داریم، می‌تواند به حفظ جنبش از آنچه حکومت اسلامی می‌کوشد از آن طریق به آن آسیب رساند کمک کند.

م.ز: به فاصله‌ی کوتاهی پس از اعلام نتایج انتخابات و حمایت آقای خامنه‌ای از تقلب آشکار انتخاباتی، شعارهای جنبش سبز بسیار گسترش یافت و از «رأی من کجاست؟» به باطل شمردن ولایت آقای خامنه‌ای و طرح «جمهوری ایرانی» و پس از آن «دولت سبز ملی» رسید و مشروعیت اخلاقی و سیاسی نظام حاکم و اصل ولایت فقیه توسط بسیاری – از جمله برخی نواندیشان دینی و نیز جمعی از مراجع تقلید شیعه- مورد پرسش قرارگرفت. این روند بعد از تظاهرات روز عاشورا به جایی رسید که آقای کروبی گفت: «محمد رضا شاه هم دستکم حرمت روز عاشورا را نگاه داشت، ولی اینها آن حرمت را هم زیر پاگذاشتند».
بیانیه‌ی هفدهم آقای موسوی- که شما همراه ۵۳ تن دیگر از روشنفکران این سوی مرزهای ایران بیانیه‌ای در حمایت از آن امضاکرده اید- با کوشش در بازکردن راهی برای مذاکره یا چانه زدن و گرفتن امتیاز از اصولگرایان، راه را بر ایجاد ارتباط با بخش سرکوبگر دستگاه حاکم و بیرون رفتن از بحران سیاسی موجود گشود. اما دستاورد این گشایش از ایجاد اختلاف میان برخی اصولگرایان فراتر نرفت و مشروعیت نظام همچنان زیر سؤال ماند.

نخست: با مرور هفده بیانیه‌ای که آقای موسوی در هشت ماه گذشته منتشرکرده‌اند، به نظر می‌رسید آقای موسوی، در جایگاه یکی از سران یا سخنگویان خواست‌های بدنه‌ی جنبش سبز، همراه با جنبش بالیده و از ذهنیت خودی و غیرخودی نظام ردشده است، تا آنجا که در بیانیه‌ی شانزدهمشان گفته اند: «زیباترین پدیده این است که مردمی از سلیقه‌های گوناگون گرداگرد هم هستند که تفاوت‌ها و تنوع‌هایشان را کنار نمی‌گذارند، بلکه به رسمیت می‌شناسند./ در تمام این مدت کسی لازم نمی‌دید که برای شرکت در این یکرنگی هویت خویش را از دست بدهد و دیگری شود.»
اما در مصاحبه‌ی اخیرشان با سامانه‌ی «کلمه» می‌گویند:« اینکه وسط معرکه بحث‌هایی به میان کشیده شود که با اعتقادات و دین و ایمان مردم ناسازگاری دارد، مشکوک است./ کسانی که اهداف مبتنی برعبور از قانون اساسی را دنبال می‌کنند ممکن است امروز بلندگوهای بزرگی را در اختیار داشته باشند ولی در بطن جامعه اهداف آنها با سوء‌ظن جدی روبرو است. مخصوصا که در کنار منادیان عبور از قانون اساسی خواسته و نخواسته آنها بعضی از چهره‌های منفور شاهی حضور دارند که به صورت فرصت طلبانه‌ای کینه خود را به مردم و انقلاب به نمایش می‌گذارند. کسانی که تئوریسین‌های شاهی را در برنامه‌های خود علم می‌کنند ظاهرا یادشان رفته است که مردم حافظه بسیار خوبی دارند./ به نظر من تلاش برای سوق دادن مردم بسوی شعارهای محدود و از پیش تعیین شده ،اهانت به مردم است و باید شعارها از بطن حرکت‌های مردمی و بصورت خود جوش و غیر آمرانه بجوشد. همانطور که در سال ۵۷ شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی به صورت طبیعی از دل مردم جوشید.»
هرچند سخنان خود را چنین می‌بندند: «یکی از زیبایی‌های فضای سبز آن است که همه حرفهای خود را می‌زنند و این حرکت در یک فضای تعامل گسترش می‌یابد. بنده هم به عنوان یک همراه نظرات و پیشنهادات خودم را در این فضا مطرح می‌کنم./ جنبش سبز به کرامت ذاتی انسانی و حق تنوع عقاید و اندیشه و آزادی بیان احترام می‌گذارد و از همه جنبش‌هایی که اهداف آنها بهروزی و رشد ملت و تضمین حقوق شهروندی و آزادی‌های اساسی ملت ما و نیز عدالت اجتماعی است استقبال می‌کند و آنها را از خود جدا نمی‌داند.»
آیا آقای موسوی می‌کوشند ضمن همراهی با جنبش چندصدایی مردم از مشروعیت نظام جمهوری اسلامی در برابر خواست یا شعار «جمهوری ایرانی» حمایت کنند؟ و آیا رژیم اسلامی ایران هنوز راهی برای بازیافتن مشروعیت سیاسی از دست رفتۀ خود دارد؟

م. خانباباتهرانی: این رژیم قانونی و حقانی نیست و به پایان خود رسیده است و هر کاری هم که بکند به این پایان خواهد رسید. من اصولا با اصطلاح مشروعیت چندان موافق نیستم چون جنبه‌ی دینی دارد، یک مقبولیت دینی و خدایی را نشان می‌دهد. حقانیت و قانونی بودن یک نظام پذیرفته شدن آن نظام از سوی جامعه است که در مورد جمهوری اسلامی دیگر وجود ندارد.

به نظر من آقای موسوی می‌خواهد به مخالفان و نیز به دشمنان جنبش سبز ثابت کند که وی بر اساس درک خود از نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن هم به جمهوری و هم به اسلام پایبند است. یادمان باشد آقای موسوی یکی از انقلابیون و پایه گذاران و چهره‌های مطرح همین نظام است و نخست وزیر زمان جنگ این حکومت بوده است و نمی‌تواند یک باره از نظام کنده شود.
نیروی مقابل آقای موسوی سعی می‌کند آقای موسوی و آقایان خاتمی و کروبی را در شرایطی قراردهد که اینها به نوعی از هم جدا شوند و با فروپاشیدن رهبری، جنبش از هم بپاشد.

دیدیم آقای خامنه‌ای گفت این آقایان باید بیایند و شفاف مواضع خود را روشن کنند.

ترس اصلی اینها از نیروهای سکولار است. چندی پیش برادر آقای خاتمی رسما اعلام کرد که «سکولاریسم متعلق به مسیحیت بوده و فرهنگ ما تکیه بر اسلام دارد.» نظام جمهوری اسلامی فکرمی کند سکولاریسم باعث از بین رفتن دین و روحانیت در ایران می‌شود و بسیار روی آن حساس است. در حالی که سکولاریسم خواهان جدایی نهاد دین و نهاد دولت است و با از میان برداشتن نهاد دین میانه‌ای ندارد. آنچه برای مثال در آلبانی با عنوان «سکولاریسم رادیکال» وجود داشت، با آنچه اندیشمندان نهضت روشنگری در اروپا در نظر داشتند، تفاوت اساسی دارد. این که هر فرد مسلمان یا معتقد به ادیان دیگر به عنوان شهروند، در جامعه حق حیات و انتخاب و مشارکت در فرایند امور دارد، چنان بدیهی است که نیازی به استدلال ندارد. شاید شعار «جمهوری ایرانی» که جسته و گریخته در تظاهرات شنیده می‌شود، نشان دهنده‌ی همین خواست جدایی نهاد دین و نهاد دولت است و نباید برداشتی ناسیونالیستی از آن داشت.

به هر حال، آقای موسوی هم از همان ابتدا به شعار «جمهوری ایرانی» حساسیت نشان داد و این حرف‌های اخیرش هم نشان می‌دهد هنوز بر همان موضع است.

به نظر من آقای موسوی می‌داند جامعه‌ی ایران دیگر نظام دین سالار را قبول نخواهدکرد و بحث‌ها مانند اوائل انقلاب بر سر جمهوری بدون پسوند است. خود من هم به چنین نظامی معتقدم، جمهوری واقعی که هیچ پسوندی لازم نداشته باشد: «جمهوری ایران»

این حرف‌های آقای موسوی روشی است برای نگهداری جنبش و نظام هر دو از جدالی که در داخل است. به نظر من دقیقاً همین نظر، ضرورت بیشتر تشکیل شورای هماهنگی را مطرح می‌کند، رهبران کنونی باید بتوانند در کنار نیروهای ملی و لیبرال و سوسیال دمکرات و به یاری خرد جمعی در این مسائل نظر دهند و بحث کنند.

من باور دارم نظام هنوز از ماندن خود و توانایی بازگرداندن بعضی از نیروها و سران اپوزیسیون قطع امید نکرده است، دیدیم که آقایان رفسنجانی، ناطق نوری و رضایی از آشتی ملی صحبت می‌کردند. از آن طرف می‌بینیم که آقای عباس عبدی معتقد است این جنبش نمی‌بایست خیابانی شود چون خیابان محلی است که هر حرفی در آن زده می‌شود و برخی حرف‌ها و شعارها نباید مطرح شوند.

روشن است که رژیم دوست ندارد مردم در خیابان «مرگ بر دیکتاتور» بگویند. یا آقای سعید حجاریان گفته است من هنوز به استراتژی فشار از پایین و چانه زدن از بالا اعتقاد دارم. یعنی ما جناح‌های مختلف نباید همدیگر را رها کنیم.

به نظر من بین چهره‌های مطرح این جنبش آقای موسوی مستعدترین فرد برای رهبری است چون بدون درافتادن به راه پوپولیسم، نفسش را با نفس مردم در خیابان‌های شهر یکی کرده است هر چند مجبور است کاملا از نظام کنده نشود.

آقای موسوی به این درک روشن رسیده است که جریان انتخابات و شعار «رأی من کجاست؟» سپری شده است و مردم مطالبات دیگری دارند، برای همین در بیانیه‌ی هفدهم خود ابدا تأکیدی بر تجدید انتخابات نداشت، هرچند برخی ایراد گرفتند که گویا دارد از بالا مصالحه می‌شود، ولی من معتقدم آن جریان دیگر موضوعیت نداشت و جنبش سبز باید به بسیاری مطالب دیگر بپردازد و راه خود را ادامه دهد.

از همه مهم تر این که نیروهای اجتماعی دیگر را که حضورشان به تقویت جنبش کمک می‌کند در نظر بیاورد و در واقع کارگران و کارمندان و به طور کلی مزدبگیران جامعه را جلب جنبش سبز و مدار اعتراض کند تا تعادل قوا را به سود خود تغییر دهد. حضور کارگران، اتوبوس رانان، معلمان و کارکنان نهادهای دولتی و کارکنان بخش خصوصی می‌تواند مانند سال ۵۷ به قدرت جنبش اعتراضی بیفزاید. در زمان شاه هم پیوستن کارگران و دیگر مزدبگیران جامعه به معترضین، نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشت چون توازن جامعه را به سود جنبش تغییر داد. جنبش سبز هم اکنون باید به این مسائل توجه کند و مطالبات آن نیروهای دیگر را وارد خواسته‌های رسمی خود کند. اقلیت‌های قومی و دینی هم می‌توانند در این زمینه بسیار کمک کنند و خواسته‌های فرهنگی خود را در قالب اعتراض‌های جنبش سبز به میان آورند و همه‌ی این خواسته‌ها می‌تواند به تدوین سیاست‌هایی بینجامد که به رشد استراتژی جنبش سبز یاری رساند.

البته این کارها به هماهنگی و ارتباط‌های وسیع نیازدارد و سران جنبش از ابتدا هم از لزوم داشتن یک رسانه‌ی قابل اعتماد و اتکا صحبت می‌کردند؛ چون رسانه‌های داخل ایران به طور انحصاری در اختیار اصول گرایان است. آقای کروبی خبر از حرکت‌های تازه در جنبش داده است که ممکن است یکی از همین حرکت‌ها ایجاد رسانه‌ای تصویری باشد که به وسیله ماهواره هماهنگ کنندۀ صداهای مختلف جنبش شود.

م. ز: تلویزیون جمهوری اسلامی چندی است به پخش زندۀ مناظره‌هایی میان منتقدان و مخالفان برخوردهای خشن و بی منطق نظام با معترضین، و مدافعان حکومت می‌پردازد و می‌کوشد سخنان و خواست‌های مردم را از زبان منتقدینی که بخش از بدنه‌ی حکومت‌اند و به ساختار کلی نظام اسلامی باوردارند، به زبان آورد.
آیا رژیم می‌کوشد غیر مستقیم نشان دهد وجود یک بحران سیاسی را پذیرفته است و درپی یافتن راه حل مسالمت آمیز است تا مشروعی یا به گفتۀ شما «حقانیت» سیاسی و اخلاقی خود را بازسازی کند، یا می‌خواهد دایرۀ به اصطلاح خودی‌ها را با کنار گذاشتن کامل طرفداران عرفیگرایی، اندکی گسترش دهد و به بیان دیگر اصلاح طلبان حامی اصل نظام را از سکولارها در هر شکل و نیز هواداران اشکال دیگر نظام حکومتی جداسازد، از راه سبز امید پیش افتد و جنبش سبز را به نوعی تصاحب کند؟

م. خانباباتهرانی: بعد از تظاهرات وسیع روز عاشورا و خشونتی که بر جنبش سبز واردآمد، رژیم با یک برنامه ریزی پشت پرده با توجه به پیشنهاد آقای‌هاشمی رفسنجانی و دیگران، خواست مرهمی بر زخم‌های جامعه بگذارد و به همان آشتی ملی نزدیک شود. بهترین راه این کار بحث و گفتگو بین دست اندرکاران خود نظام با حالتی معقول و موقر و قانونی بود تا مشکلات و خواسته‌های مردم بیان شود و التهاب جامعه بخوابد. این تجربه را چندبار تکرار کردند و آخرینش همین چند روز پیش گفتگویی با آقای صادق زیباکلام بود که اتفاقاً گفتگوی خوبی هم بود.

ولی اصولگرایان نشان دادند که تحمل کوچک ترین حرفی را که بازگوکنندۀ گوشه‌ای از حقیقت جامعه باشد هم ندارند. مافیای سپاه با آن منافع گسترده‌ی اقتصادی که تصمیم گیری‌های خامنه‌ای را هم در دست دارد نمی‌گذارد هیچ روزنه‌ای باز بماند. سپاه به طور صریح حتی مناظرات نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری را هم درست نمی‌دانست و به آن اعتراض کرد و مدعی شد اعتراض‌های مردم اصلا به دنبال حرف‌هایی که در آن برنامه‌ها مطرح شد شکل گرفت. همین برخورد را با بیانیه‌های آقای موسوی هم داشتند. ترس سپاه از این است که هر حقیقتی در عرصه‌ی عمومی مطرح شود به بسیج همگانی مردم کمک می‌کند.

تجربۀ آن مناظره‌ها هم فکر نمی‌کنم دوباره تکرار شود. اینها می‌خواستند جنبش را ساکت کنند و از خیابان به خانه‌ها و پای بحث‌های تلویزیونی بکشانند که نشد. هرچند برخی از نظریه پردازهای اصلاح طلب مانند عباس عبدی امروز معتقدند که جنبش اعتراضی مردم دیگر باید توپ را به زمین طرف مقابل بیندازد و خیابان را ترک کند و خوش بین‌اند که مسائل با گفتگو حل شود.

م. ز: خشونت دستگاه حاکم بر ایران- که هر روز به شکلی بی‌رحمانه‌تر نمایش‌داده‌می‌شود- در تظاهرات نهم دی، روز عاشورا، به غیر انسانی ترین شکل خود رسید. دستگیری‌های گستردۀ بعد از آن واقعه و نسبت دادن محاربه و یا وابستگی به سازمان مجاهدین خلق یا انجمن پادشاهی ایران، به برخی بازداشت شدگان و اعدام دو تن آز آنان، برخوردی بود که در هفت ماه گذشته چنین شفاف و صریح روی نداده بود.
بدنه‌ی جنبش، سخنگویان یا سران جنبش، تحلیلگران و منتقدان سیاسی در داخل و خارج از کشور، هر کدام چه می‌توانند بکنند تا از ناامید شدن، چندپاره شدن، و از همه مهم‌تر به خشونت کشیده شدن جنبش در برابر چنین سرگوبگری وحشیانه‌ای جلوگیری شود؟

م. خانباباتهرانی: به یاد داشته باشیم که خشونت و سبعیت این نظام چیز تازه‌ای نیست، پایه‌های این نظام از همان ابتدا در خون کارگذاشته شده است. کافی است به کشتارهای سال ۶۷ نگاه کنیم و به یاد آوریم با چه نظامی طرف هستیم.

اگر امروز این نظام نمی‌تواند آن کارها را بکند به این دلیل است که خود از درون خود به دو پاره شده است: خط امامی‌ها که همان پایه گذاران اولیه‌ی رژیم اسلامی هستند یک طرف و ملایان دیگر و سپاه و دزدان پول نفت در طرف دیگر. همان سال ۶۷ هم که نظام بسیار یکپارچه تر از این بود دیدیم که اعتراض آقای منتظری به آن کشتار به شکاف میان برخی جناح‌ها انجامید.
در واقع این نظام است که دوپاره و ناامید شده است و برای همین به چنین کارهایی دست می‌زند.

مردم ایران در تجمع ۲۲ بهمن نشان دادند که کنار هم ایستاده‌اند و اخلاق ضدخشونت خود را حفظ کرده‌اند. ۲۲ بهمن امسال به نظر من بیش از همیشه خفت حکومت و سربلندی مردم را نشان داد. نشان داد که مردم نمی‌گذارند تا افراطی‌های حکومت تحریکشان کنند. ببینید با آنکه جنبش سبز تا کنون بهانه به دست اینها نداده است با چه وحشیگری با یک جنبش مسالمت آمیز مدنی برخورد کردند.

پس از هشت ماه مردم خسته که نشده‌اند سهل است، بالغ تر شده‌اند. آنها که انتظار دارند هر تجمع جنبش سبز میلیونی باشد تجربۀ کافی کار سیاسی ندارند. جنبش باید با درایت بسنجد چگونه با کمترین هزینه مطالبات خود و چهرۀ رژیم را به جهان نشان دهد و در این راه بسیار موفق بوده است.

۲۲ بهمن امسال تمام خبرگزاری‌های بین المللی یکصدا گزارش دادند که معترضین ایرانی علی رغم تهدید و ضرب و شتم و شکنجه و اعدام حکومت خسته نشده‌اند و دنبال خواسته‌های بر حق خود هستند و نیز گفتند که رژیم ایران نشان داد که تحمل کوچک ترین حرف مخالف را ندارد.

یادمان باشد این مبارزۀ مردم ایران ادامه‌ی مبارزۀ سی ساله‌ای است که از درون یک تونل ترسناک و تاریک پر از شکنجه و قتل و تجاوز رد شده است. این مردم می‌دانند آقای خمینی در یک شب فرمان قتل چندین هزار تن از هموطنان ما را صادر کرد و باز هم رژیم به جایی نرسید.

مردم یادگرفته‌اند خشونت به جایی نمی‌رسد. من نگران سقوط اخلاقی جنبش سبز نیستم. مردم می‌دانند سپاه پاسداران منتظر به خشونت کشیده شدن این اعتراض‌هاست و فکر می‌کند می‌تواند با یک کودتای نظامی همه چیز را به دست گیرد و بعد از آن به یک خونریزی بزرگ دست بزند و همه را سرکوب کند. اما به نظر من این یک خیال باطل است.

فرهنگ و سیاست در جنبش سبز به چنان رشدی رسیده است که اجازۀ چنین اتفاقاتی را نخواهد داد. مردم شعار بیهوده نمی‌دهند، خواست نسنجیده ندارند و از خشونت گریزانند. جوانند و درس خوانده و به امروز و به جهان تعلق دارند. معیارهایشان پیشرفته و جهانی است. ملت ایران در حال حاضر جوان ترین ملت دنیاست، سه میلیون و نیم دانشجو و هجده میلیون دانش آموز دارد، این بزرگ ترین سرمایه برای یک ملت است، چشم انداز ملت ما راه درست زندگی کردن و بهترکردن زندگی را پیش رو دارد.
حکومت در درازمدت نمی‌تواند از پس این ملت برآید جز آن که متاسفانه قربانیانی در راه آزادی بگیرد، مانند آنچه همه‌ی حکومت‌های استبدادی با ملت‌های آزادی خواه می‌کنند و بعد به پایان خود می‌رسند.

امروز، به‌رغم تحولات نگران‌کنند‌ه اخیر سرزمینمان، بر این باورم که راه جنبش مدنی و مسالمت آمیز سبز که بر خرد جمعی و پرهیز از خشونت باید تکیه داشته باشد و راه اصلاحات اجتماعی که در واقع پیش از مشروطه و با اصلاحات امیرکبیر آغاز شد، تنها راهی است که پیش روی ملت و مملکت ما قرار دارد. این راه با کودتای انتخاباتی و حتی با کودتای نظامی تغییری آنچنانی نخواهد کرد. حداکثر دوران فترتی پدید می‌آید و شعارهای افراطی برای مدت زمانی کوتاه جای شعور جمعی را می‌گیرد و یا حکومت نظامیان برای کوتاه مدت برپا می‌شود، اما چیزی نخواهد گذشت که این شعارها در برابر واقعیت‌های اجتماعی رنگ خواهند باخت و جامعه بار دیگر در مسیر رشد طبیعی خود خواهد افتاد. البته به‌شرطی که ما در حین تلاش پیوسته برای آزادی و دمکراسی و تحقق حقوق بشر، بردباری و شکیبایی پیشه کنیم و نگذاریم سیر حوادث ما را به‌ورطه خشونت‌گرایی و انقلابی‌گری بکشاند و مطمئن باشیم که نهال آزادی خواهی و اصلاحات از این سموم موسمی گزند نخواهد دید.

بیست و دوم فوریه‌ی دوهزار و ده میلادی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ