پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۱

چهار زندان سیاسی: به فشارهای روانی بر زندانیان پایان دهید


چهار زندان سیاسی: به فشارهای روانی بر زندانیان پایان دهید
http://www.radiofarda.com/content/f5-four-iranian-political-prison-want-end-of-pressure/24599858.html

چهار زندانی سیاسی زندان رجایی شهر، در نامه‌ای به غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل کشور هشدار داده‌اند که فشارهای روانی بر زندانیان سیاسی پایان داده شود. این زندانیان گفته‌اند محدودیت‌ها برای تماس تلفنی و ملاقات باعث شده فشار روانی زیادی به زندانیان وارد شود.

به گزارش وبسایت کلمه و در خبری که روز پنجشنبه منتشر شده است، مسعود باستانی، رسول بداغی، کیوان صمیمی و حشمت الله طبرزدی در نامه محسنی اژه‌ای نوشته‌اند: «طی یکسال و چند ماهی که از قطع ارتباط روزانه تلفنی ما با خانواده‌هایمان می‌گذرد، بنا به تایید بهداری زندان تعداد بیمارانی که مجبور به استفاده از قرص‌های اعصاب و روان شده‌اند از حدود ۱۰ درصد به بیش از ۴۰ درصد ساکنان بند سیاسی رسیده است.»

زندانیان یاد شده گفته‌اند: «یکسال و نیم پیش در زندان رجایی شهر زندانیان سیاسی به همراه تعدادی زندانی دیگر (مجموعا ۶۰ نفر) به راهرویی ۴۰ متری که در دوطرف آن مجموعا ۳۲ سلول ۲ در ۳ بدون درب وجود دارد منتقل شدیم و تلفن‌ها نیز قطع شد. قبل از این انتقال، ارتباط روزانه تلفنی با اعضای خانواده و گاهی فامیل می‌توانست به تخلیه فشار‌های روانی و عصبی زندانی بیانجامد کما اینکه این امکان برای زندانیان عادی همچنان برقرار است.»

در این نامه آمده است: «در پیگیری‌های متعددی که به منظور رفع این محدودیت (و یا به تعبیری شکنجه روانی ما و خانواده‌هایمان) انجام شده است، و پاسخ‌ها به طور ضمنی و بعضا صریح اینطور بوده که یکی دو نفر از تلفن برای قرائت بیانیه و انتقال مطالب سیاسی استفاده کرده‌اند.»

چهار زندانی سیاسی رجایی شهر به آقای اژه‌ای گفته‌اند: «حتی اگر برفرص این ادعا مطرح باشد، آیا پس از قطع شدن تلفن درج بیانیه‌ها و مطالب زندانیان سیاسی در سایت‌ها و رسانه‌ها بیشتر نشده است؟ آیا به کمک شنود تلفن‌های زندان، بهتر نمی‌توانید به کارهای مورد نظرتان بپردازید؟ و اینکه آیا در نظام قضاوت شما جایز است به خاطر یکی دو نفر، افراد دیگر و حتی خانواده‌ها و فرزندانشان مجازات شوند؟»

در این نامه به مرگ منصور رادپور در زندان و به احتمال مرگ ناشی از فشار عصبی و مصرف قرص‌های روانی اشاره شده و آمده است: «آیا اگر آن شرایط ارتباط مستمر عاطفی و تخلیه روانی ادامه پیدا می‌کرد امروز شاهد یتیم شدن فرزندان وی بودیم؟ و آیا هشدار‌هایی که به خصوص در یکسال اخیر به بسیاری از مسوولان ذیربط در مورد فشار‌های روانی حاصل از عدم ارتباط مستمر تلفنی با نزدیکان داده شد، کافی نبوده است و آیا حوادثی از این دست در راه نیستند؟»

پیشتر، شش حقوقدان زندانی در بند ۳۵۰ زندان اوین با ارسال نامه‌ای به رییس سازمان
 زندان‌ها و اقدامات تامینی و تربیتی ایران با هشدار از آنچه در این بخش از سیستم قضایی می‌گذرد گفته‌ بودند آمادگی دارند که نظریات کار‌شناسانه و تجربیات خود را که با پرداخت هزینه سنگینی به دست آورده‌اند، در اختیار مسوولان قرار داده و راهنمایی‌های لازم را به آن‌ها بدهند.


iran#

اعدام قرون وسطایی گروه دیگری از زندانیان در زندان اوین

اعدام قرون وسطایی گروه دیگری از زندانیان در زندان اوین
پنج شنبه 31 مه 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2054

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانیانی که روز گذشته جهت اجرای حکم اعدام به سلولهای انفرادی منتقل شدند صبح امروز در زندان اوین اعدام شدند.

روز چهارشنبه 10 خرداد ماه، حکم اعدام تعدادی از زندانیان در زندان اوین به اجرا گذاشته شد.یکی از زندانیان به نام کوروش زرینی 35 ساله از سالن 3 بند 1 زندان گوهردشت کرج از جمله اعدام شدگان امروز می باشد.زندانی کوروش زرینی از جمله شرکت کنندگان در اعتراضات گسترده چهارشنبه سوری دو سال گذشته علیه اعدام های گروهی در واحد 2 زندان قزل حصار کرج بود.

در جریان این اعتراضات خونین که گفته می شود بیش از 40 نفر در اثر اصابت گلوله به قتل رسانده شدند و تعدادی زیادی هم زخمی شدند وهمچنین تعدادی دیگری از زندانیان شرکت کننده در اعتراضات خونین ، برای مدت طولانی به سلولهای انفرادی منتقل و سپس به زندان گوهردشت کرج تبعید شدند. هنوز از سرنوشت زندانیانی که روز گذشته از زندان قزل حصار کرج به سلولهای انفرادی اوین منتقل شدند خبری در دست نیست و سرنوشت آنها در ابهام است.

آخوند علی خامنه ای ولی فقیه رژیم، سیاست اعدام های گروهی و در ملا عام را تعیین می کند وتوسط میر غضب وی آخوند صادق لاریجانی از جنایتکاران علیه بشریت مورد تایید قرار می گیرد و به اجرا در می آید. از اوایل اردیبهشت ماه تاکنون بنابر آمارهای رسانه های دولتی و مشخص شدن بخش کوچکی از اعدام های مخفی نزدیک به 100 نفر اعدام شده اند.هدف از این اعدام ها ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،اعدام های گروهی و در ملا عام که به طرز جنون آمیزی توسط آخوندها در ایران به اجرا در می آید را به عنوان جنایت علیه بشریت محکوم می کند. سکوت و بی عملی سازمانها و مجامع بین المللی باعث شده است که آخوندها در ایران به کشتار خود ابعاد گسترده ای بدهند.لذا برای پایان دادن به اعدام های گروهی و در ملا عام خواستار ارجاع پرونده آخوند علی خامنه ای ولی فقیه رژیم به شورای امنیت سازمان ملل متحد جهت گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد .

فعالین حقوق بشرو دمکراسی در ایران

10 خرداد 1391 برابر با 30 می2012

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:

کمیساریای عالی حقوق بشر

گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد

گزارشگر ویژه اعدام سازمان ملل متحد

کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا

سازمان عفو بین الملل

http://hrdai.net



iran#

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

ارزيابی داوود هرميداس باوند از مذاكرات بغداد

ارزيابی داوود هرميداس باوند از مذاكرات بغداد
دو شنبه 28 مه 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2051


شرق، نفيسه زارع‌كهن: سرانجام انتظارها به پايان رسيد و در فضايي پر از گرد و غبار نشست بغداد هم برگزار شد؛ نشستي كه با پيش‌بيني‌ها آن طور كه بايد هماهنگ نبود، اگرچه به باور بسياري از كارشناسان ادامه يافتن آن خود حكايت از نتيجه‌بخش بودن آن دارد. چند هفته‌اي بود كه گمانه‌زني‌هاي مختلفي درباره نتايج مذاكرات ايران و1+5 مطرح مي‌شد و با توجه به پايان موفقيت‌آميز نشست استانبول و ارسال نشانه‌هاي مثبت از طرفين مذاكرات، انتظارات ازنشست بغداد روز به روز افزون مي‌شد، اگرچه پس از پايان نشست در پنجشنبه‌شب گذشته و سخناني كه «سعيد جليلي»، دبير شوراي‌عالي امنيت ملي ايران و «كاترين اشتون»، مسوول سياست خارجي اتحاديه اروپا اظهار كردند، اميدهاي بسياري از كساني كه چشم‌انتظار گشايشي بزرگ در مساله هسته‌اي ايران بودند، كمرنگ شد اما درهاي اميد به طور كامل بسته نشده است.

در مذاكرات دو روزه‌اي كه ايران و گروه 1+5 با يكديگر داشتند؛ بسته‌هاي پيشنهادي ارايه شد و طرفين ساعت‌ها با يكديگر به مذاكره نشستند اما در انتها آن چيزي كه حاصل شد، همان جمله‌اي بود كه كاترين اشتون، مسوول سياست خارجي اتحاديه اروپا بر زبان راند. او در كنفرانسي خبري كه پس از پايان مذاكرات هسته‌اي ميان ايران و گروه 1+5 انجام گرفت، اعلام كرد اين مذاكرات از ۱۷ تا ۱۹ ژوئن (29 و 30 خرداد) در مسكو ادامه مي‌يابد. به گفته اشتون كه معتقد به تفاوت‌هاي بنيادين ميان ايران و غرب بود، ايران در اين مذاكرات يك طرح پنج ماده‌اي ارايه و بر حق خود براي غني‌سازي اورانيوم پافشاري كرده و در مقابل 1+5 نيز نگراني‌هاي خود، به‌ويژه درباره غني‌سازي ۲۰‌درصدي را به ايران منتقل كرد.

در همين حال سعيد جليلي هم روز پنجشنبه گفت: ايران در اين گفت‌وگوها، به دنبال توافقي كه در استانبول صورت گرفته بود، است و علاوه بر مباحث برنامه هسته‌اي پيشنهادهايي را هم در «محور مباحث غيرهسته‌اي مورد علاقه طرفين» مطرح كرده است؛ پيشنهادهايي در زمينه مبارزه با دزدان دريايي، مبارزه با قاچاق موادمخدر و مساله بحرين. در همين حال اما، هر دو نفر آنها بر «پيشرفت گام به گام مذاكرات» تاكيد كردند و ايران در حالي به سوي ادامه مذاكرات مي‌رود كه اين بار نگاه‌ها به سوي مسكو دوخته شده است. در همين زمينه «داوود هرميداس باوند»، استاد روابط بين‌الملل و سياست خارجي در گفت‌وگو با «شرق» معتقد است همين كه مذاكرات ادامه پيدا كرد و به مسكو كشيده شد، مثبت است هر چند براي اينكه مذاكرات به نتيجه برسد چاره‌اي جز تعديل مواضع طرفين وجود ندارد. به گفته وي، «دو طرف بايد با ارزيابي مجدد از وضع موجود در مذاكرات آينده نگاه خود را به نحوي كه منتهي به چارچوب قابل قبولي شود، تعديل كنند و انتظاراتي كه در بغداد تحقق پيدا نكرد در مسكو محقق شود.»

همان‌طور كه مطلعيد خوشبيني درباره مذاكرات بغداد چندان محقق نشد، ارزيابي شما از اين مذاكرات چيست؟

من هم مثل بقيه اميد داشتم كه مذاكرات بغداد به تفاهمي منتهي شده و زمينه‌ساز حل و فصل مشكلات شود و پيامدهايي همچون برداشت تحريم‌ها و ايجاد فضاي جديد براي جلب سرمايه‌‌گذاري‌هاي خارجي براي ايران داشته باشد و در واقع نوعي اتمسفر جديد ايجاد شود. اما به رغم اينكه تمامي شواهد و قراين حاكي از نوعي تفاهم بود ولي هيچ كدام از حدس و گمان‌ها تحقق پيدا نكرد و ادامه مذاكرات به مسكو موكول شد. البته در اين بين اين نكته را مي‌توان يادآوري كرد كه براي تفاهم هر دو طرف بايد مواضع خود را تعديل كنند، اگرچه طرف مقابل همچنان بر خواسته‌هاي خودش مبني بر توقف غني‌سازي 20‌درصد و تعطيلي «فردو» تاكيد دارد و هدفش را بر همين مبنا قرار داده است.

تصور مي‌شود همين كه مذاكرات در روسيه قرار است ادامه پيدا كند خود، روند مثبتي است؟

معمولا ادامه مذاكرات را نسبت به قطع آن مي‌توان مثبت تلقي كرد و انتظار مي‌رود كه در مرحله جديد شاهد تعديل مواضع كه مبناي توافق است، باشيم.

تعديل مواضع غرب يا ايران؟

هر دو طرف مذاكره بايد در مواضع و خواسته‌هايشان تعديل ايجاد كنند تا مذاكرات به نتيجه بينجامد.

خانم اشتون در گفت‌وگوي خود با خبرنگاران از اختلاف‌نظرات پايه‌اي سخن گفت، اگرچه گويا باقي نمايندگان به ادامه مذاكرات راي داده‌اند. به نظر شما آيا ديپلمات‌ها در پيشبرد مذاكرات موفق نبوده‌اند يا پيش از اين زمينه عدم توفيق در پايتخت‌ها كليد خورده بود؟

پيش از اين پيشنهاد 1+5 به آنها منتقل شده بود و نسبت به آنچه به عنوان بسته 1+5 ارايه شد، آگاهي نسبي وجود داشت. ايران هم بسته خاص خودش را كه البته با بسته‌هاي قبلي چندان تفاوتي نداشت ارايه داده بود، بنابراين فرآيندش سبب شد انتظاري كه مي‌رفت با توجه به شرايط بين‌الملل چه از نظر ايران و چه 1+5 با توفيق روبه‌رو نشود، چراكه انتظار مي‌رفت با در نظر گرفتن شرايط بين‌المللی امكان تفاهم به نحوی فراهم شود، اما وقتي به اين انتظار پاسخ مثبت داده نشد تنها اميدي كه موجود است، اين است كه دو طرف با ارزيابي مجدد از وضع موجود در مذاكرات آينده نگاه خود را به نحوي كه منتهي به چارچوب قابل قبولي شود، تعديل كنند و انتظاراتي كه در بغداد تحقق پيدا نكرد در مسكو محقق شود.

طبق آنچه آقاي جليلي گفت در مذاكرات چارچوب‌هايي خارج از مسايل هسته‌اي، همچون مساله بحرين و برخورد با دزدان دريايي در درياي عمان نيز از سوي ايران مطرح شده است، ارزيابي شما از طرح اين مسايل چيست؟

همان‌طوركه مشخص است ايران در مساله دزدان دريايي همواره كمك و با آنان برخورد كرده است. درباره بحرين هم كه مساله‌اي جداگانه است، اين طور به نظر مي‌رسد كه بحث كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج‌فارس مطرح باشد زيرا آنها در جهت مخالفت با برنامه هسته‌اي ايران بسيج شده‌اند و ايران می‌گوید كه آنها با تحريم‌هاي يك جانبه از سوي اروپا و آمريكا همراه شده‌اند و فضاي تعاملات ايران با اين كشورها دچار سردي و برودت شده است. ولي با همه اينها ما در مذاكرات بين‌الملل اصلي به نام اصل تفكيك امور را داريم چراكه هر مساله‌اي منطق خاص خود را دارد و تسري دادن يك مساله به مساله ديگر امر درستی نیست.

فكر نمي‌كنيد مطرح كردن چنين محورهايي به دلیل امتياز گرفتن باشد؟

بعيد است آنها از اين طريق به ما امتياز بدهند. تجربه نشان داده است كه بيش از آنكه امتياز بدهند، مي‌خواهند امتياز بگيرند. آنها نماينده قدرت‌هاي بزرگ هستند و فضا را بيشتر به نفع خود مي‌بينند تا طرفي كه در مقابل قرار گرفته است.



iran#

جان حسین رونقی ملکی در خطر است

جان حسین رونقی ملکی در خطر است
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2012/may/28/article/-959aa16848.html
فرشته قاضی
f.ghazi(at)roozonline.com

خانواده حسین رونقی ملکی در مصاحبه با "روز" اعلام کردند که هیچ خبری از این زندانی سیاسی ندارند و او از زمان آغاز اعتصاب غذایش هیچ تماسی با خانواده اش نگرفته.

احمد رونقی ملکی، پدر حسین رونقی ملکی به روز گفت: اگر پسرم بمیرد مسئولیت آن با کسانی است که قانون را زیر پا گذاشتند و پسر مرا از همه حقوق قانونی اش محروم کردند.

حسین رونقی ملکی، فعال حقوق بشر و وبلاگ نویس جوان از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب به 15 سال حبس تعزیری محکوم شده. او 22 آذر 88 در خانه اش در شهرستان ملکان بازداشت شد. وکیلش او را از نابغه های ایران می داند که دارای توانایی های خاص است و باید مورد احترام و توجه قرار گیرد نه اینکه زندانی شود.

اما این نابغه جوان که در زندان کلیه هایش آسیب دیده و 5 بار تحت عمل جراحی قرار گرفته به گفته خانواده اش از همه حقوق قانونی خود محروم است. او تاکنون اجازه یک روز مرخصی را نیز نداشته و وضعیت جسمانی اش روز به روز وخیم تر می شود.

آقای رونقی ملکی که با نام بابک خرمدین شناخته می شود از روز ششم خرداد ماه دست به اعتصاب غذا زده؛ اعتصابی که "در اعتراض به ناروایی ها و شکایت از دخالت اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات در امور قضایی و سلب استقلال این قوه و تلاش برای احیای قانون اساسی، آیین دادرسی، استقلال قضایی و احیای حقوق زندانیان سیاسی و خانواده هایشان نظیر برخورداری از مرخصی، تلفن و ملاقات" آغاز شده است.

اعتصاب این زندانی سیاسی در حالی صورت میگیرد که به دلیل وضعیت حاد کلیه هایش، پزشکان گفته اند این اعتصاب برای او خطر مرگ دارد.

 زلیخا موسوی، مادر حسین رونقی ملکی دیروز در تماس روز گفت که از زمان شروع اعتصاب هیچ خبری از فرزندش ندارد و راهی تهران است تا خبری بگیرد.خانم موسوی در اتوبوس ملکان ـ– تهران و در راه تهران بود. اما احمد رونقی ملکی، پدر حسین در مصاحبه با روز میگوید: حسین هیچ تماسی با ما نگرفته و هیچ خبری نداریم فقط میدانیم که در اعتصاب غذا است و به شدت نگران او هستیم.

آقای رونقی ملکی می افزاید: کلیه چپ پسرم از کار افتاده، کلیه راست او هم 25 در صد از کار افتاده بود و الان وضعیت وخیمی دارد. او نیاز به مرخصی استعلاجی دارد و اگر تا چند روز دیگر تحت عمل جراحی قرار نگیرد عفونت او را از پا در می آورد.

پدر حسین سپس می گوید: نگرانیم نمیدانیم چه باید بکنیم تاکنون دهها و صدها بار درخواست کرده ایم که بگذارند حسین براساس قانون به مرخصی بیاید و درمان شود و بازگردد اما کسی توجهی نکرد.دیگر درخواست هم نمیکنیم هزار بار نامه نوشتیم جوابی نگرفتیم زندگی مان در مسیر ملکان و تهران و در اتوبوس ها می گذرد اماباز خسته نمی شویم می رویم و می آییم و پی گیری میکنیم الان مادر حسین در راه تهران هست رفته پی گیری کند اما دیگر درخواستی نمیکنیم از کسی...

او می افزاید: پسر من براساس قانون حق استفاده از مرخصی و درمان دارد اگر پسر من بمیرد مسئولیت اش با همه کسانی است که قانون را زیر پا گذاشتند و او را از حقوق قانونی اش محروم کردند.

از پدر حسین می پرسم چرا به حسین مرخصی نمیدهند؟ آیا تاکنون در این مورد به شما توضیحی داده اند؟ می گوید: میخواهند حسین مصاحبه تلویزیونی و علیه خود اعتراف کند اما حسین به هیچ عنوان حاضر به چنین چیزی نیست. بعد می گویند اگر مرخصی دهیم حسین به خارج فرار میکند بارها به آنها گفته ام، الان باز هم می گویم پسر من اگر اهل فرار بود دست شما نمی افتاد. پسر من این همه هزینه میدهد به عشق کشورش و برای کشورش. او به هیچ وجه خاک کشورش را ترک نمیکند. حسین جانش را برای همین خاک میدهد اما از این خاک نمی رود.

آقای رونقی ملکی می افزاید: حسین من دارد بی گناه از دست می رود؛ اتهاماتی که به او زدند قانونی نبود دروغ بود حکمی که صادر کردند عادلانه نبود حکم کلی غلط دارد چگونه یک قاضی که نمیداند حسین در اراک درس میخوانده نه در کرج برای او حکمی 17 صفحه ای سراسر غلط صادر میکند؟ پسر من دارد قربانی کینه های بازجویان سپاه می شود و کسی هم پاسخگو نیست. اگر او بمیرد مسئولیت با همین هاست.

مادر حسین رونقی ملکی پیش از این به روز گفته بود: حسین چند بارجراحی شده، هر بار هم به زندان بازگشته. نه کسی هست به او برسد نه وضعیت زندان طوری است که او بتواند مداوا را ادامه دهد و استراحت کند. متاسفانه وضعیت اش اصلا خوب نیست و من خیلی نگران ام. رفتیم دادستانی و باز درخواست مرخصی کردیم گفتند دادستان نامه ای به سپاه نوشته ولی هنوز جوابی نیامده. پزشکان حسین نامه نوشته بودند که حسین نیاز به مرخصی دارد و وضعیت زندان برای او مساعد نیست، پزشکی قانونی هم تایید کرده بود اکنون هم دادستان نامه نوشته اما باز هم خبری نیست. بازجویان حسین و قاضی پیرعباسی مخالفت میکنند. نمیدانم دیگر چه میخواهند و به چی راضی می شوند؛ به اینکه حسین در زندان از بین برود؟

 احمد رونقی ملکی، پدر این وبلاگ نویس نیز به روز گفته بود: حسین سالم بود که به زندان رفت اما در زندان کلیه هایش مشکل پیدا کرد و یک کلیه اش 80 درصد و کلیه دیگرش 20 درصد از بین رفت. وضعش اینقدر وخیم بود که او را از زندان به بیمارستان بردند و آن کلیه اش را که 80 درصد از بین رفته بود جراحی کردند، لوله گذاشتند و در حالیکه شدیدا نیاز به درمان و رسیدگی داشت مجددا به زندان بازگرداندند. در حالیکه پزشکان گفته بودند هوای زندان و وضعیت حاکم بر آن با وضعیت حسین، سازگار نیست، باید بیرون از زندان و زیر نظر متخصصین باشد و غذای مناسب و آرامش کامل داشته باشد و... که این طور نشد و او را به زندان بازگرداندند؛ هر چه هم ما گفتیم کسی به حرفمان توجهی نکرد...

 او افزوده بود 400 میلیون وثیقه تودیع شده از سوی خانواده اش همچنان در پرونده حسین است اما تاکنون اجازه مرخصی به او نداده اند.



iran#

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۱

كورش زعيم-دانش و هنر ايراني جنگ، خرمشهر را نجات داد

دانش و هنر ايراني جنگ، خرمشهر را نجات داد : كورش زعيم
يكشنبه 27 مه 2012

 
 سوم خرداد، 1361، روز آزادسازي خرمشهر پس از 19 ماه اشغال دشمن، روز نمايش هنر جنگ ايراني بود. روزي كه بخشي از ارتش از هم پاشيده ايران بهمراه جوانان دلاور سپاه و بسيج كه حتي از آموزش حرفه اي و تجربه نظامي بي بهره بودند، سپاه سوم صدام حسين را كه يكي از مجهزترين و كارآمدترين در يكي از قدرتمندترين ارتش هاي جهان بود شكست دادند. ارتشي كه نه تنها ابرقدرت شوروي را به عنوان پشتيبان داشت، بلكه كشورهايي مانند امريكا، انگلستان، فرانسه و آلمان به آن كمكهاي تسليحاتي و اطلاعاتي مي كردند و پيوسته جايگاه و تحركات ارتش ايران و سپاه پاسداران را به آگاهي آن مي رساندند تا راهكارهاي جنگي ايران را خنثي كنند. ارتشي كه همه كشورهاي عربي، بجز يكي دو تا، از آن عليه ايران پشتيباني مي كردند.

در برابر اين سپاه قدرتمند و روزآمد كه از نابساماني ارتش ايران سوء استفاده كرده به ايران حمله و خرمشهر را تصرف كرده بود، لشگر92 زرهي اهواز قرار داشت. لشگر 92 آسيب زيادي از نابساماني هاي سالهاي پس از انقلاب ديده بود. فرمانده لشگر و فرمانده تيپ 1 توسط عوامل انقلابي تيرباران و فرمانده تيپ 2 آن زنداني و شمار ديگري از افسران باتجربه پراكنده شده بودند. با نفوذ و دخالت جوانان ماركسيست اسلامي و طرح آنها براي بومي سازي خدمه ارتش، بسياري از خدمه جنگ افزارهاي زرهي مانند تانكهاي ام60 و چيفتن از استان رانده شده بودند، بطوري كه از 480 تانك لشگر 92، فقط 40 تانك، به علت عدم رسيدگي و نداشتن خدمه نظامي، آماده خدمت بودند.

 فرمانهاي ضد و نقيض از شخصيت هاي انقلابي و سياسي و مذهبي و نظامي كه فاقد دانش نظامي بودند صادر مي شد. براي مثال، فرماندهي تيپ 1 زرهي را به يك افسر مخابرات سپرده بودند، و بهمين علت تلفات سنگيني به آن وارد آمد. سپس سرهنگ شهبازي فرماندهي آن را بر دوش گرفت و به ساماندهي تيپ پرداخت. بطور كلي لشگر 92 زرهي قدرتمند اهواز كه صدام حسين از آن بشدت وحشت داشت از هم پاشيده و بهيچوجه آمادگي جنگي نداشت. تيپ تانك با همان شمار كمي تانك كه آماده عمليات كرده بودند وارد ميدان شد. كمبود خدمه آنقدر شديد بود كه خود فرمانده تيپ براي پاك كردن لوله هاي تانك جهت شليك مجدد از پيراهنش استفاده مي كرد.

 با واگذاري فرماندهي لشگر به سرهنگ زرهي مسعود منفرد نياكي در مهرماه 1359، و پس از شهيد شدن او به سرهنگ غلامرضا قاسمي (كه ديروز در سي امين سالگرد نبرد خرمشهر درگذشت) لشگر 92 رو به سامان يافتن گرفت. گردان تانك را سرگرد علي صفوي بر عهده گرفت و حماسه گذر گردان تانك از منطقه رملي و بستن پشت دشمن را آفريد. تيپ يك در يك عمليات شگفت انگيز خود را به پشت مقر فرماندهي و لجيستيكي سپاه 3 عراق رساند و ارتباط آن را به بدنه قطع كرد.

در عمليات آزادسازي خرمشهر، لشگر 92 زرهي ارتش ايران با يكي از ماندگارترين تاكتيك هاي جنگي در تاريخ جنگ توانست فرماندهي سپاه دشمن را از پشت محاصره و كل سپاه مقتدر صدام حسين را، با كمك تيپ هاي پياده مشهد و سنندج، كماندوهاي ارتش، پاسداران و بسيجيان تار و مار نمايد. نقشه جنگي ارتش ايران چنان ماهرانه و مبتكرانه و غافگيرانه بود كه همه كشورهايي كه به صدام حسين كمك مي كردند انگشت به دهان ماندند. در اين عمليات كه ما كمتر از 6 هزار نفر را از دست داديم، از دشمن 16 هزار نفر كشته و 19 هزار نفر اسير شدند.

در آزادسازي خرمشهر، بار ديگر دانش نظامي و هنر جنگي ايراني و هوشمندي رزمندگان ايران جهان را شگفت زده كرد. تاكتيك جنگي ارتش با پشتيباني جوانان دلاور سپاه پاسداران و جان بركفان بسيج به جهانيان ثابت كرد كه شكستن اراده دفاعي ايرانيان كار آساني نيست. اين هشداري باشد به برخي همسايگان آزمند و گمراه ما كه خود را از اين توهم كه پشتيباني سياسي و نظامي بيگانگان آنها را قدرتمند كرده است آزاد كنند.

كورش زعيم

 سوم خرداد 1391


iran#

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۱

هرانا؛ رنج‌نامه ای از مهندس حشمت الله طبرزدی

هرانا؛ رنج‌نامه ای از مهندس حشمت الله طبرزدی
http://hra-news.org/685/00/12389-1.html

خبرگزاری هرانا - با راه اندازی هفته نامه ی پیام دانشجو در شهریورماه ۱۳۷۳ خیلی زود قلم من به حوزه نقد قدرت و افشای مفاسد مالی و اداری و سیاسی کشانده شد. برای نمونه، اختلاس ۱۲۳ میلیارد تومانی که حاصل کار مشترک بانک صادرات ومحسن رفیقدوست (بعنوان نماینده ی ولی فقیه در بنیاد مستضعفان) و فاضل خداداد (نماینده بخش خصوصی) بود، در نشریه پیام دانشجو افشا شد.

حاصل این افشاگریها توقف نشر پیام دانشجو و دو بار حمله‌ گروههای فشار به دفتر نشریه و بازداشت و دادگاهی شدن من، در آن دوران بود.

این دوره از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۵ بود که به یک سال حبس و یک میلیون تومان جزای نقدی و پنج سال محرومیت از انتشار نشریه محکوم شدم.

پاییز سال ۱۳۷۵ بدلیل برگزاری میتینگ های دانشجویی از سوی اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان (که من سمت دبیر کلی آنرا داشتم) و بدلیل انتشار مجدد پیام دانشجو بار دیگر توسط قاضی مرتضوی برای یک هفته بازداشت و راهی اوین شدم. من اولین روزنامه نگار زندانی مرتضوی بودم و مرتضوی وظیفه داشت برای همیشه از انتشار پیام دانشجو جلوگیری کند.
در سال ۱۳۷۶ بدلیل میتینگ دانشجویی که در آن دوره ای بودن رهبری و پاسخگو بودن رهبر به سوی مردم را مطرح کرده بودم ضمن اینکه مورد ضرب و شتم شدید انصار حزب الله در محل دفتر اتحادیه قرار گرفتم از سوی دادگاه انقلاب نیز محاکمه و به یکسال حبس تعلیقی محکوم گردیدم.

عید نوروز ۷۸ با صدور بیانیه ای از سوی اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان اعلام کردیم که ساختار سیاسی آینده‌ ایران باید یک جمهوری آزاد و دموکراتیک باشد و در واقع خواهان یک حکومت سکولار شدیم.

در ۲۶ خرداد همین سال بدلیل سردبیری هفته نامه‌ «هویت خویش» و درج همین بیانیه ی ساختاری از سوی شعبه ۶ دادگاه انقلاب بازداشت شدم و هفته نامه نیز توقیف شد. پس از چند روز جنبش دانشجویی ۱۸ تیر اتفاق افتاد و من همراه با صدها تن از دانشجویان و فعالین سیاسی بدلیل همین حادثه زیر شکنجه قرار گرفتیم که این دوره ۵ ماه بطول انجامید. شکنجه ها در ۲۰۹ و شکنجه گاه توحید اتفاق افتاد.

وزارت اطلاعات همه اتفاقات را به جبهه متحد دانشجویی و من و دوستانم نسبت داد.

در سال ۷۹ روزنامه «گزارش روز» را سردبیری میکردم، که به دستور خامنه ای روزنامه های دگر اندیش از جمله گزارش روز توقیف شد. پس از آن در ۴ خرداد ۷۹ سالگرد میتینگ ۴ خرداد ۷۷ در پارک لاله را در دانشگاه تهران و خیابانهای اطراف برگزار کردیم که من و تعدادی از دوستان بازداشت شدیم. من در این دستگیری سه ماه در انفرادی ۲۰۹ بازداشت و زیر شکنجه سفید بودم.

در ۲۷ فروردین و در حالیکه با حدود ۵۰ تن از اعضای جبهه دموکراتیک ایران مشغول سخنرانی و مباحث علمی بودیم سپاه پاسداران به دفتر حمله کرد و من را با خود برد. در آن حمله که مسلحانه انجام شد من به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و آن سال ۹ ماه در سلولهای انفرادی سپاه در اداره اطلاعات و وزارت دفاع و عشرت آباد زیر شکنجه های روحی شدید قرار داشتم (که علت اصلی آن نامه ای انتقادی بود که به خامنه ای نوشته بودم) و در آن نامه ذکر کرده بودم از شکنجه گاه توحید و شکنجه های خودم و شکنجه گاه توحید را افشا و خامنه ای را به همین دلیل مورد سرزنش قرار داده بودم.

در ۱۸ تیر ۸۱ بدلیل اعلام فراخوان برای بزرگداشت جنبش ۱۸ تیر ۷۸ در خیابان ۱۶ آذر بهمراه چند تن از دوستان (توسط سپاه) بازداشت شدم و بمدت هشت ماه و نیم (که هفت ماه آن در انفرادی بازداشتگاه مخوف «دو الف» متعلق به سپاه) زیر شکنجه های روحی بودم. آن سال سپاه به خانه ام یورش برد و دو فرزندم محمد و علی رابا خود برد و چهار شب در جایی نامعلوم زیر باز جویی قرار داد.

۲۰ خرداد ۸۲ در حالیکه تظاهرات در کوی دانشگاه و خیابانهای اطراف برای ۱۰ شب پیاپی ادامه داشت دادگاه انقلاب شعبه ۲۶ به ریاست قاضی حداد (که از سال ۷۹ پرونده ی من را رسیدگی میکرد) من را بازداشت کرد و پس از سه ماه انفرادی به بند ۳۵۰ منتقل شدم.

در سال ۸۳ بار دیگر دو فرزندم محمد و علی را برای حدود ۲۵ روز در سلولهای انفرادی ۲۰۹ مورد بازجویی قرار دادند و در همان حال حداد برایم دادگاه غیابی تشکیل داد. برای اینکه دادگاه انقلاب صلاحیت رسیدگی به پرونده من را ندارد و طبق اصل ۱۶۸ قانون اساسی دادگاه باید علنی و با حضور وکیل و هیئت منصفه باشد. آقای حداد من را به ۱۴ سال حبس در برازجان و ۱۰ سال محرومیت اجتماعی محکوم کرد. این حکم با اعتراض وکلای مدافع من روبرو شد و در تجدید نظر به ۱۲ سال حبس و ۱۰ سال محرومیت تبدیل شد و با اعتراض مجدد وکیل مدافعم شادروان بهمنش پرونده‌ام به دیوان عدالت رفت و به ۷ سال حبس و ۱۰ سال محرومیت اجتماعی تغییر یافت.

در ۴ خرداد ۸۷ و در حالیکه شروع حبس من از ۲۶ خرداد ۷۸ تقویم شده بود و عملا ۱۰ سال بطول انجامیده بود ولی به این دلیل که پیش از سال ۸۳ حکم من صادر نشد بلا تکلیف بودم و اولین مرخصی ها در سال ۷۸ و ۸۲ را به حساب نیاوردند و بنابراین پس از ۷ سال آزاد شدم.

در سال ۸۴ قاضی حداد بصورت غیابی پرونده اتحادیه دانشجویان و دانش آموختگان، ارجاعی از سوی قاضی مرتضوی را رسیدگی و حکم انحلال آنرا صادر کرد.

در ۷ دی ۸۸ بدلیل حمایت از جنبش سبز از طریق نوشتن مقاله ها و صدور بیانیه ها و شرکت در مصاحبه ها و تظاهرات مسالمت آمیز بار دیگر از سوی وزارت اطلاعات در منزل بازداشت و حدود ۴ ماه در ۲۰۹ و ۲۴۰ زیر شکنجه ی سفید و یک مورد ضرب و شتم و مواردی توهین و تحقیر بودم. پس از آن به بند ۳۵۰ و زندان کچویی و بالاخره زندان رجایی شهر منتقل شدم که دو سال و نیم از این دوره میگذرد. این بار قاضی پیرعباس من را به ۹ سال حبس و ۷۵ ضربه شلاق محکوم کرده است.

من اعلام کردم که دادگاه را بدلیل عدم صلاحیت نمی پذیرم. در تجدید نظر حکم به ۸ سال تقلیل پیدا کرد و در حالیکه در متن حکم دادگاه فرمایشی تبعید ذکر شده بود اما از ۲ سال قبل از آن من را به زندان رجایی شهر تبعید کرده بودند.

پس از این محکومیت جدید من علیه شخص علی خامنه ای نامه ای خطاب به مجامع بین المللی ذیصلاح تهیه کردم و از آنچه در این ۱۷ سال بر سر من و خانواده ام آورده بودند در ۱۰ بند تدوین و علیه او اعلان جرم کردم. سلب حق آزادی بیان - تفتیش عقاید – شکنجه - بازداشت های خودسرانه - توقیف نشریه - اخلال در تشکیلات - فشار به خانواده و ضرر و زیان های مالی و جسمی از جمله آن بوده است.

بدلیل طولانی شدن دوره حبس و بویژه انفرادی ها که جمعا دوره های انفرادی من به سه سال میرسد و نبودن امکانات بهداشتی و رفاهی و نیز تغذیه نامناسب و فشارهای روحی. جسم من به مرور پس از ۱۳ سال از ۲۶ خرداد ۷۸ تاکنون فرسوده شده و دچار بیماریهای گوناگون شده‌ام، که در زندان یا بیمارستان اما بصورت تحت الحفظ، امکان مداوای آنها نیست، بویژه که سالن ۱۲ زندان رجایی شهر از هیچ امکاناتی برخوردار نیست در عین حال من بعنوان یک روزنامه نگار زندانی و کوشنده سیاسی به این دلیل که میدانم هیچ جرمی مرتکب نشده ام که مستحق این همه هزینه باشم، ولی احساس رضایت میکنم و روحیه خوبی دارم که هیچگاه از دست نخواهم داد.

حکومت جمهوری اسلامی و رهبران آن یعنی سیدعلی خامنه ای و محمود احمدی نژاد که ادعا میکنند طرفدار قانون و عدالت هستند و ریاکارانه از زندانیان بحرین و عربستان و فلسطین دفاع میکنند سالیانی است که من و امثال من را زیر فشار و شکنجه و زندان قرار داده اند.

آگاهان دنیا باید بدانند که من فقط به دلیل ابراز عقیده و انتشار روزنامه و بدلیل تشکیل اتحادیه و حزب و بدلیل دعوت به میتینگ و تظاهرات مسالمت آمیز برای دفاع از عدالت و آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر این هزینه ها را می پردازم.

من بدلیل مخالفت با ظلم و تبعیض و شکنجه و تفتیش عقیده و فسادهای های بزرگ سیاسی – مالی – اداری - قضایی و اقتصادی حکومت باید ناعادلانه در زندان باشم.

امیدوارم صدای من به گوش آگاهان و آزادگان جهان برسد.

حشمت اله طبرزدی - زندان رجایی شهر - سالن۱۲




iran#

حسين رونقی ملکی دست به اعتصاب غذا زد

حسين رونقی ملکی دست به اعتصاب غذا زد
پنج شنبه 24 مه 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2044


خبرگزاری هرانا - حسين رونقی ملکی زندانی بيمار محبوس در زندان اوين به دليل عدم رسيدگی پزشکی و از کار افتادن يکی از کليه های وی و عدم انتقال اين زندانی سياسی به بيمارستان خارج از زندان دست به اعتصاب غذا زده است.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران، روز گذشته حسين رونقی ملکی زندانی سياسی محبوس در زندان اوين در تماس تلفنی با خانواده خود اعلام نمود که دست به اعتصاب غذا زده است. اين در حالی است که اين وبلاگ نويس روز شنبه سی خرداد ماه دچار تشنج شديد شده بود.

پزشکان ارولوژ می‌گويند براساس سيتی اسکن جديدی که از کليه‌های حسين رونقی ملکی در اختيار دارند کليه چپ اين وی کاملا از کار افتاده است و بايد تخليه شود.

بنا به اظهار نظر پزشکانی که موفق به رويت اين عکس سيتی اسکن شده‌اند وضعيت کليه راست حسين رونقی ملکی اصلا رضايت بخش نيست و در صورتی که بزودی تحت عمل جراحی قرار نگيرد از کار خواهد افتاد.

پيش‌تر جراح رونقی اعلام کرده بود وی به علت عمل جراحی پليوپلاستی faild نيازمند عمل جراحی مجدد است. او در معاينات اخير خود عنوان کرده است که معالجه و درمان دير هنگام وی باعث از بين رفتن کليه‌هايش خواهد شد و احتمالا کليه وی بايد خارج شود.

لازم به ذکر است مسئولين زندان اوين هر روزه جهت کاهش درد اين زندانی سياسی به طور غير اصولی از مسکن ها و تزريق "مرفين" که باعث سنگ کيسه "صفرا" شده است؛ استفاده ميکنند.

حسين رونقی ملکی از مسئولان کميته ايران پراکسی که بنا به رای دادگاه انقلاب، به تحمل ۱۵ سال حبس تعزيری محکوم شده است، از آذرماه سال ۱۳۸۸ تاکنون در زندان به سر می‌برد.



iran#

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۱

ستّاره فرمانفرماییان درگذشت

ستّاره فرمانفرماییان درگذشت
http://ir.voanews.com/content/sattareh-farmanfarmayan-passed-away/920178.html


ستّاره فرمانفرمائیان، مادر مددکاری اجتماعی ایران، در سن ۹۱ سالگی در خانه اش در لس آنجلس درگذشت. او فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما از شاهزادگان و شخصیت های با نفوذ قاجار بود.

پدرش هشت همسر و ۳۲ فرزند داشت که بسیاری از آنها از شخصیتهای سرشناس سیاسی اجتماعی شدند. سقوط سلسله قاجار و برتخت نشستن رضا شاه، عبدالحسین میرزا فرمانفرما را بر آن داشت که فرزندانش را به تحصیل تشویق کند.

پدر ستّاره فرمانفرماییان با سفر او به آمریکا مخالفت کرد اما او پس از مرگ پدر، با تشویق برادرش صبار فرمانفرماییان در سال ۱۹۴۴ میلادی در اوج جنگ جهانی دوم برای ادامه تحصیل به آمریکا سفر کرد. این سفر چهار ماهه در عین دشواری به او امکان داد شهرهای زیادی، از سمنان و مشهد تا لاهور و بمبئی، همه را زیر پا بگذارد. در هند هواداران گاندی را ملاقات کرد و با کشتی نیروی دریایی آمریکا همسفر سربازان آمریکایی شد و به لس آنجلس رسید .

اولین دانشجوی ایرانی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی ( USC ) بود. آنجا لیسانس روانشناسی گرفت و برای گرفتن فوق لیسانس در مددکاری اجتماعی به دانشگاه شیکاگو رفت.

سازمان نوبنیاد ملل متحد او را به همکاری دعوت کرد و برای طرح مددکاری اجتماعی در خاورمیانه به بغداد فرستاد. دو سال با صحرا نشینان عراق زندگی کرد و بعد برای اجرای طرح های مددکاری به مصر، سوریه و لبنان سفر کرد.

ابوالحسن ابتهاج، رییس وقت سازمان برنامه و بودجه در سفری به عراق با ستّاره فرمانفرماییان ملاقات کرد و از او دعوت کرد به ایران بازگردد. ستّاره به ایران بازگشت و در سال ۱۳۴۱ «آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی تهران» را تاسیس کرد.

گزارش و گفت و گوی مهتاب کوثری، گزارشگر صدای آمریکا با ستاره فرمانفرماییان در دسامبر ۲۰۱۱ :
http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=FQv1fMqr7lQ

خانم فرمانفرماییان، مددکارانش را برای کار به بیمارستانها، زندانها، پرورشگاه ها، تیمارستان ها و روسپی خانه ها می فرستاد. او همچنین اولین مهدکودک ها را برای کمک به زنان شاغل در ایران گشود.

خانواده اش از افراد سرشناس سیاسی، اجتماعی بودند. محمد مصدق نخست وزیر سابق ایران پسر عمه ستّاره فرمانفرماییان بود. مریم فیروز خواهر بزرگش از فعالان بنام حزب توده بود، برادرش صبار، رییس انستیتو پاستور ایران و وزیر بهداشت محمد مصدق بود، خداداد فرمانفرماییان به ریاست برنامه و بودجه رسید، عبدالعزیز فرمانفرماییان از معماران بنام و از طراحان استادیوم ورزشی آزادی، ساختمان وزارت کار، موزه فرش و چند بنای دیگر دولتی ایران بود و غفار فرمانفرماییان از طراحان سد کرج.

ستّاره فرمانفرماییان پس از انقلاب ۱۳۵۷ برخلاف میلش ایران را ترک کرد، در لس آنجلس ساکن شد و در آنجا نیز حرفه خود مددکاری را ادامه داد.

دانشگاه هاروارد نام او را جزو زنان پیشرو در مددکاری و در فهرست زنان تاثیرگذار در تاریخ آمریکا قرار داده است.

ستّاره فرمانفرماییان در کتاب «دختری از ایران» خاطراتش را از حرمسرای پدر تا خروج از ایران به تصویر کشیده است. تولد در اواخر قاجار، سفر در جنگ جهانی و دیدن نیمی از کشورها در حال جنگ، کار در سازمان ملل متحد در خاورمیانه، بازگشت و ترک ایران ۹۱ سال بی مانند را برایش ثبت کرده است.
 
ستّاره فرمانفرماییان بخشی از تحقیقات خود و شاگردانش را به صورت کتاب به منتشر کرد:

- مددکاری اجتماعی در مقام توسعه اجتماعی: یک تاریخچه (۱۳۷۵)
 - آن سوی دیوار چین (۱۳۵۶)
 - ازدواج زودهنگام و حاملگی در سنین پایین در جامعه سنتی و اسلامی (۱۳۵۴)
 - معضل فحشاء در شهر تهران (۱۳۴۸)
 - کودکان و معلمان (۱۳۴۵)
 - شرحی گزیده از رفاه اجتماعی و تنظیم خانواده در ایران (۱۳۴۴)
 - نیازهای کودکان (۱۳۳۹) 



iran#

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

قندچی-چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد -ويرايش دوم

چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد -ويرايش دوم
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm

تجزيه طلبی و تجاوزطلبی موضوعاتی سياسی اند و، در نتيجه، با *جرم* هائی نظير قتل و دزدی متفاوت اند و جرم شمردن اين مطالبات تنها بر پيچيدگی های اين موضوع می افزايد (1).

برای روشن شدن اين مطلب بد نيست لحظه ای به تاريخ استقلال آمريکا بنگريم. هنگامی که 56 نفر از رهبران سياسی جامعه آمريکا، که مستعمره بريتانيا محسوب می شد، بيانيۀ استقلال آمريکا را امضاء کردند، دولت انگلستان آنها را به خيانت ـ که *جرم* بزرگی محسوب می شد ـ متهم کرد. و اگر انقلاب آمريکا شکست خورده بود مجازات *خيانت* آنها چنين می بود: وارد کردن حداکثر زجر از طريق استفاده از چوبه دار و، قبل از مردن، پاره کردن طناب و سپس درآوردن روده های آنان.

اما تاريخ آمريکا، هم در آن زمان و هم امروز، به آن 56 نفر بعنوان قهرمانان اين کشور نگاه می کند. و اين نکته نشانه آن است که بين *عمل سياسی* و *جرم* تفاوتی ماهوی وجود دارد و اگرچه ممکن است در جائی از تاريخ کسی را بخاطر عمل سياسی اش محکوم به مجازاتی مشابه مجازات جرائم کنند اما ممکن است زمانی هم فرا رسد که آن *عمل سياسی* کاری قهرمانانه محسوب شود؛ حال آنکه جرم هائی همچون قتل يا دزدی هميشه و همه جا جرم اند و ماهيتشان قابل تغيير نيست. يعنی، اينگونه "جرم" سياسی تنها در يک برهه معين از تاريخ بشر و به لحاظ موجوديت *دولت های ملی* نام *خيانت* بخود می گيرد.

در عين حال، باز همين نمونۀ آمريکا نشان می دهد که برای تجزيه طلبی نيازی به توسل به بحث های قوميتی و نژادی و زبانی و غيره نيست. مثلاً، می توان پرسيد که آيا آمريکائی ها با انگليس ها تفاوت اتنيکی داشتند؟ جواب منفی است. درست است که آمريکا مستعمره بود ولی هم آمريکا و هم کانادا ادامه انگليس بودند و اين خود اروپائيان بودند که به آمريکا آمده و در آنجا سکنی گزيده بودند. آمريکا نظير هندوستان نبود که يک اقليت اروپائی، کشوری با قوميتی ديگر را تحت سلطه خود داشته باشد. در نتيجه، در تجربه جدائی آمريکا از انگلستان، اصلاً موضوع اختلاف اتنيکی مطرح نبود.

همچنين می توان پرسيد که آيا فاصله جغرافيائی بين انگليس و آمريکا ميل به تجزيه را ايجاد کرده بود؟ پاسخ اين پرسش نيز منفی است چرا که می دانيم کانادا، که هم از نظر ترکيب جمعيتی مثل آمريکا بود و هم از نظر جغرافيائی در قاره ای ديگر قرار داشت، اين راه را نرفت.

پس دليل تجزيه طلبی اروپائی های ساکن آمريکا چه بود؟ جفرسون در خود بيانيۀ استقلال توضيح می دهد که چگونه موضوع مرکزی ناعادلانه بودن پرداخت ماليات بدون داشتن نمايندگی در قدرت (2) بارها با دولت مرکزی در انگلستان طرح شده بود و چون به نتيجه ای نرسيد، بالاخره رهبران آمريکا به اين تصميم رسيدند که بايد جدا شوند. جالب است که امضاء کنندگان بيانيه هم يک عده انقلابی حرفه ای نبودند و اکثراً هم افرادی ثروتمند و با ريشه و اصل و نسب انگليسی بودند (3).

در واقع، تجزيه طلبی زمانی در آمريکا مطرح شد که پيشروان "جامعۀ نو" به اين نتيجه رسيدند که برنامه ای به مراتب مترقی تر از انگليس دارند و هيچ اميدی هم به تغيير و تحول اساسی در خود انگليس در آن زمان وجود ندارد. پس تصميم به جدايی گرفتند و پيش از پيروزی، طبعاً از جانب بريتانيا به *خيانت* متهم شدند. با شروع روند تجزيه، از يکسو انقلابيون آمريکا با دشمن انگليس يعنی فرانسه متحد شدند و، از سوی ديگر، مردم بريتانيا در پشت سر دولت خود و عليه انقلابيون آمريکا متحد گشتند و، کار بجائی کشيد که حتی کسانی که در پارلمان بريتانيا دوست آمريکائی ها شناخته می شدند، در مظان اتهامات گوناگون ـ تا حد خيانت ـ قرار گرفتند. حتی چند سالی بعد از پيروزی انقلاب در آمريکا، در دوران رياست جمهوری مديسون، حمله انگليس به آمريکا تا آنجا پيش رفت که او و همسرش از کاخ سفيد فرار کردند. کاخ سفيد بخشاً در آتش سوخت و اگر همسر مديسون تابلوهای آنجا را به همراه نبرده بود، بسياری از آن آثار تاريخی نابود شده بودند. يعنی روحيه ضدآمريکائی در بريتانيا تا سال ها پس از پيروزی انقلاب آمريکا و برقراری روابط تازه بين اين دو کشور، وجود داشت.

تجزيه طلبی در آمريکا کاری آگاهانه بود و امثال جفرسون و واشنگتن طرحی بسيار پيشرفته را در نظر داشتند که در آن زمان، انگليس قادر به تحقق آن نبود. تاريخ هم نشان داده است که سياست استعماری بريتانيا حتی قرن ها بعد نيز در اساس تغيير چندانی نکرد، هرچند که نوع روابط آن با "مستعمرات" و، سپس، "کشورهای مشترک المنافع" تا به امروز تعديلات مختلف يافته است.

می خواهم نتيجه بگيرم که تجزيه طلبی، در يک مقياس تاريخی، در صورتی درست و مهم است که بخش تجزيه شونده از بخش اصلی دارای آينده نگری و برنامه های مترقی تری باشد و الا نتيجه ای جز وخيم تر کردن زندگی مردم نقاط تجزيه شده با خود نخواهد داشت. اين را يک قاعدهء اساسی در بحث های مربوط به تجزيه طلبی می دانم.

به عبارت ديگر تجزيه طلبی، بخودی خود، نشانگر وجود يک نيروی پيشروتر نيست. مثلاً، بسياری از نيروهای خانخانی طلب در سراسر تاريخ دنيای مدرن با خواست تجزيه دولت های ملی پيش آمده و به نتايج هولناکی رسيده اند.

***

حال اجازه دهيد همين قاعده را در مورد کشور خودمان و ادعاهای گوناگون تجزيه طلبانه ای که مطرح است بکار بريم. خواست های نيروهای تجزيه طلب ـ فعلاً ـ *ايرانی* از خواست های جنبش سراسری مدنی و سياسی ايران عقب تر است و، در نتيجه، در تجزيه طلبی شان بوی ترقی خواهی برای مردم به مشام نمی رسد (4).

اما خواست های جنبش سراسری مدنی و سياسی ايران چيستند و چرا تجزيه طلبان از آن عقب افتاده اند؟ جنبش ايران مدت هاست که به سکولاريسمی دموکراتيک، تحول يابنده و گسترنده رسيده است که از عهد انقلاب مشروطه تا کنون، به بيان ها و اشکال مختلف، خواستار جدائی قوميت و مذهب و ايدئولوژی از ساختار سازمان های مدنی و سياسی بوده است.

اين در وضعيتی است که، از همان تاريخ تا کنون، تجزيه طلبان ما، بجای ايجاد تشکيلات هايی که به قوم و مذهب معينی متعلق نباشند، همواره قوم گرائی را تشويق کرده اند. مثلاً، در کردستان، اسماعيل آقا سيميتکو، يک مستبد قوم گرا بود و هيچ برنامه مدرنی، حتی در حد مدرنيسم رضا شاهی، در ديدگاه های خود نداشت و ايل شکاک، برهبری او، با قتل عام آسوريان و ارامنه در خوی و سلماس منتهای قساوت را اعمال کرد. اما می دانيم که حرکت او در نزد جريانات تجزيه طلب به يک نماد مبارزاتی تبديل شده است و برخی از تجزيه طلبان افسوس می خورند، که چرا اسماعيل آقا نتوانست در درگيری هايش با رضا شاه او را به قتل رساند. در صورتيکه مسلم است که، اگر چنين می شد، يک رژيم استبدادی و نژادپرست ماقبل مشروطه با قوميت کردی و متشکل از نيروهائی که در زمان مشروطيت نيز ضد مشروطه خواهان عمل کرده بودند در نواحی کردستان ايجاد می شد.

کسروی دربارۀ پرچم باصطلاح "آزادی کردستان" سيميتکو مينويسد: اکنون سيميتکو آماده باش گرديده و بيرق افراشته "آزادی کردستان" می خواهد. چه کار می کند؟ آيا کنفرانس داده کردان را برای زندگانی آزاد و سررشته داری آماده می سازد؟ ... آيا قانون اساسی برای کردستان می نويسد؟ ... آيا به برداشتن پراکندگی هائی که در ميان کردان است می کوشد؟... نه! "آزادی کردستان" که با اينها نيست. پس چه کار می کند؟... ديه ها را تاراج می کند، کشت ها را لگدمال می گرداند، بمردم تاراج ديده و بينوای لکستان پيام فرستاده پول می خواهد ... اينست معنی "آزادی کردستان"؛ همين است نتيجه ای که سياستگران اروپا می خواستند... [احمد کسروی، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 831]

توجه کنيم که همين بازگشت به ماقبل مشروطيت اکنون جزو نويدهای تجزيه طلبان کنونی حزب پژاک برای مردم ايران است؛ و همه قساوت هائی که جمهوری اسلامی در برابر آنها از خود نشان می دهد، نمی تواند اين برنامه های ارتجاعی را ذره ای به بيانيه جفرسون برای جدائی نزديک کند. و در عين حال، همانگونه که سيميتکو در دوران های مختلف توسط جناح های گوناگون دولت انگلستان حمايت می شد تا چاه های نفت موصل را برايشان حفاظت کند، امروز نيز اينان آلت دست نيروهای بيگانه ديگرند و، نظير سيميتکو، به جنبش دموکراسی خواهی ايران لطمه می زنند ـ بجای آنکه به آن ياری رسانند.

در پيام آنها نه تنها نويد جامعۀ بهتری وجود ندارد بلکه، با سوء استفاده از احساسات پاک کردهای آزاديخواه، برنامه شان را بر مدار بازگشت به قرون وسطای يک جامعۀ قومی و مذهبی تنظيم کرده اند و بس.

حزب دموکرات کردستان و حزب کومله نيز که سال هاست اشتباه خود در ايجاد حزب بر مبنای قوميت را تصحيح نکرده اند، با عدم اتخاذ موضع روشن بر سر تجزيه طلبی، در ميان جوانان کرد به همان گمراهۀ حزب پژاک دامن می زنند، چرا که وحشت دارند حمايت کسانی را که با احساسات تجزيه طلبانه به صفوف آنها پيوسته اند از دست بدهند. 

عده ای نيز تحت لوای دفاع از فدراليسم، اما با طرح های ارتجاعی فدراليسم قومی، به اين جريانات تجزيه طلب کمک می کنند (5).

طرفداران فدراليسم قومی و تشکيل ايالات خودمختار بر اساس قوميت کرد از يکسو می نويسند که تجزيه طلب نيستند و، از سوی ديگر، از بحرين و افغانستان به عنوان مناطقی برآمده از اجرای طرح های موفقی در جدائی از ايران ياد می کنند. اين پسله کاران، اقلاً صداقت تجزيه طلبان پژاک را هم ندارند و موضع واقعی خود را اعلام نمی کنند و با شرکت در گردهمايی هايی اپوزيسيون نظير نشست پاريس، باعث شکست آنها می شوند، چرا که در ظاهر چيزی می گويند و چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند و به تجزيه طلبی دامن ميزنند.

اين گروه ها حتی نسبت به جريانات پس از جنگ دوم جهانی نيز عقب افتاده اند؛ چرا که، مثلاً، در دوران قاضی محمد و پيشه وری بهانه تجزيه طلبی، پيوستن به اردوگاه کمونيسم بود، که با وعده های دروغين و فريبندۀ خود در ميان روشنفکران جهان جذابيتی داشت. جذابيتی که سالهاست ماهيت دگرگون آن بر همه آشکار و پروندۀ آن کلاً بسته شده است. اما حرکات تجزيه طلبانه کنونی ديگر از سر مفتون شدن به باصطلاح "آينده درخشان کمونيستی" هم نيست و راه شکست خورده ای بشمار می رود که جز لطمه زدن به جنبش عمومی دموکراسی خواهی سکولار ايران نتيجۀ ديگری نخواهد داشت.

پنهان کردن مطامع تجزيه طلبانه عقب افتاده در پشت ظاهر طرفداری از فدراليسم، کار بسيار خطرناک و خسران باری است که روزگاری قاضی محمد و محمد جعفر پيشه وری هم با مطرح کردن اصطلاحاتی نظير "خودمختاری" انجام دادند، حال آنکه هدف آنان نيز تجزيه طلبی بود. گرچه آنان از ميان نيروهای مردمی ايران برخاستند اما دچار اشتباه سياسی شده و جان خود را نيز در توافق های نيروهای بيگانه از دست دادند. اما  اين نکته دليل آن نمی شود که آنها را تجزيه طلب گمراه ندانيم. فقط کافی است فکر کنيم که چگونه ممکن است در يکی از استان های يک کشور پادشاهی يک حاکميت جمهوری بوجود آيد. و آيا همين يک نمونه برای تجزيه طلب خواندن آنها کافی نيست؟

امروز نيز حزب دموکرات کردستان از اصطلاحاتی همچون خودمختاری استفاده نموده و حتی، با آگاهی تمام، فدراليسم را به خودمختاری قومی معنی می کند. فدراليسم مورد مطالبه آنها چيزی نيست جز تجزيه طلبی که در پشت اصطلاح فدراليسم پنهان شده است. متأسفانه برخی از فعالان سياسی جوان ايران که از مرز کردستان گريخته و از کمک اين حزب برخوردار شده اند، با ديدن پيشمرگان مسلح جان برکف دچار اين توهم شده اند که نتيجه برنامه های تجزيه طلبانه اين جريان گويی اميدبخش رسيدن به يک مدينه فاضله است و نظير نسلی که در زمان انقلاب شيفته اسلامگرايان شد، در بيراهه تبليغ برای اين حزب گام می نهند و تصور می کنند منتقدان دعوای شخصی دارند. اين قوم گرايی تجزيه طلبان کردستان همانقدر ميتواند به خون و خونريزی و جامعه ای واپسگرا بيانجامد که حرکت اسلامگرايان به رهبری خمينی در تاريخ ما نشان داد و شايسته است اين دوستانی که زمانی در جنبش دانشجويی فعاليـت کرده اند در اين مورد بيشتر مطالعه کنند تا که به مبلغين اين جريانات تجزيه طلب تبديل شوند، هدف اين تجزيه طلبان استفاده از امثال آنهاست تا کردستان را از ايران جدا کنند و با کمک قدرت های بيگانه برای خود دولتی بپا کند که از همين رژيم فعلی هم کمتر به حقوق بشر احترام بگذارد. بايستی هشيار بود.

فدراليسم يک شيوه اداره کشور است و با طرح های قومی نسبتی ندارد و نبايد گذاشت که از آن بصورت پوششی برای مقاصد تجزيه طلبان استفاده شود و جنبش دموکراسی خواهی را از طرح درست فدراليسم استانی، منزجر کند (6).

نمونه تجزيه طلبی در بلوچستان از اين هم وحشتناک تر است. کار گروه ريگی به آنجا کشيده که گردن زدن مخالفين را بعنوان عملی دموکراتيک معنی ميکند. آيا اين چيزی جز عقب رفتن حتی از دوران پيش از مشروطيت نيست؟ آن هم در زمانی که جنبش سياسی و مدنی ايران در پی دموکراسی قرن بيست و يکمی است. در ارتجاعی بودن اين جريانات که صدها برابر از جنبش خمينی خطرناک ترند و ـ درست مثل او ـ می کوشند تا با سوء استفاده از خواست های اتنيکی بخش های مختلف مردم ايران، برای اهدافی قرون وسطائی لشکرگيری کنند، ترديدی نيست.

اگر حزب دموکرات و کومله احزاب مدرن بودند می بايستی در آموزش های تشکيلاتی خود پلاتفرم سياسی را مرکز توجه قرار دهند و نه مواضع قومی را. و اگرچه بخاطر سابقۀ روند شکل گيری تشکيلاتی شان، نواحی معينی از ايران عرصه فعاليت آنها شده است حق اين بوده است که اکنون از حالت حزب اتنيکی در آيند و حتی در همان مناطق هم از همۀ پيشينه های اتنيکی و مذهبی عضوگيری کنند نه آنکه حتی در خارج کشور هم بصورت يک جريان قومی معين عمل کنند.

همانگونه که در آغاز بحث شد در کار تشکيلات سياسی تکيه بر قوميت و زبان و مذهب نمی تواند هيچگونه ترقی خواهی را در پيش رو داشته باشد و احزاب اتنيکی آينده ای قرون وسطائی را برای سرزمين هائی که ميخواهند در تحت قدرت خود در آورند، نويد ميدهند.

و، در عين حال، اگر اين تشکيلات ها خود را سازمانی مدنی برای احقاق حقوق اتنيکی کردها می شناسند، ديگر حق نيست که خود را يک "حزب سياسي" اعلام کنند؛ چرا که يک "حزب سياسی قومی" هيچ فرقی با يک حزب فاشيست ندارد. حزب مدرن نبايد بر مبنای قوميت يا مذهب تشکيل شود چرا که هرقدر هم پايه گذران آن، افراد صادقی باشند، با درگذشت آنها، هيچ يک از احزاب قومی و مذهبی نمی توانند حامل مدرنيسم و دموکراسی باشند (7).

اين حرف ها دشمنی با مردم کردستان نيست. اين ها پيشگيری از رويداد مشابهی است که 30 سال پيش از طريق تشکيلاتهای سياسی مذهبی شکل گرفت و مردم ايران را گرفتار رژيم قرون وسطائی خمينی کرد. ما نبايد دوباره همان اشتباه را، اين بار به شکل قومی اش، تجديد کنيم. در اين مورد روشنفکران کرد و آذری و بلوچ و عرب ايران وظيفۀ دو چندانی دارند تا اجازه ندهند که احساسات بحق بخش هائی از مردم ايران برای ايجاد حرکت های فاشيستی قومی مورد سوء استفاده قرار گيرد. اين البته که کار سختی است. همانگونه که در زمان خيزش خمينی هم مخالفت با آن جريان سخت بود و محبوبيت نمی آورد. ولی اکنون آن تجربه نشان داده است که مخالفت در آن هنگامه کاری درست بود و اگر اکثريت روشنفکران ما چنان کرده بودند شايد در سراسر اين سی ساله افسوس نمی خوردند که چرا چنان اشتباهی را سی سال پيش مرتکب شدند و نتوانستند جريان مدرن را از جريان قرون وسطائی تميز دهند.

در عين حال، عده ای در جنبش سياسی ايران هستند که می گويند آماده اند تا در برابر جريان تجزيه طلبی و تجاوزطلبی در کنار جمهوری اسلامی قرار بگيرند. از نظر اينجانب اگرچه شنيدن اين سخن برای آزاديخواهان ايران بسيار ناگوار است اما، اگر از ديدگاه جامعه شناسی به ماجرا بنگريم، چاره ای نخواهيم داشت که بپذيريم چنين اتفاقی خود محصول تجزيه طلبی آنهائی است که ايران را پاره پاره می خواهند و موجب می شوند که نه تنها اين گويندگان که اکثريتی از مردم ايران با رژيم سمت گيری کنند. و آنگاه، بازندۀ اصلی جنبش دموکرسی خواهی سکولار ايران خواهد بود.

مناطق مختلف ايران يک سلسله جمهوری مستقل نيستند که بتوان از طريق جدا کردن و تجزيه شان در آنها تحول مدرن و دموکراتيک را سامان داد. هم اکنون کل ايران، با همۀ رنگارنگی هايش، در روند تحول بسوی دموکراسی و سکولاريسم در حرکت است و جريانات تجزيه طلب قومی در مقابل اين حرکت مدرن بيراهه ای بيش بشمار نمی آيند که نتيجۀ کارشان چيزی جز سنگ اندازی در راه اين راهيمائی اميدوارکننده نيست.

دز اين ميان، برخی فکر می کنند که شرايط ايران نظير اتحاد شوروی است که با فروپاشی آن جمهوری های بلوک شرق از مدار شوروی خارج شده و هم خود بسوی آزادی و دموکراسی حرکت کردند و هم موجب تقويت جنبش دموکراسی خواهی در داخل روسيه شدند. اين هم يکی ديگر از توهماتی است که به جنبش سياسی و مدنی درون ايران بيشتر لطمه می زند تا که کمکی باشد (8).

اگر کشور ما اکنون در معرض و آستانه فروپاشی قرار گرفته، علت را بايد در وجود يک حکومت استبدادی مذهبی يافت که تر و خشک را با هم می سوزاند و همه مذاهب و قوميت ها را سرکوب می کند. همين وحدت در سرکوب ايجاب می کند که همه قوميت ها و مذاهب ايران نيز بر وحدت عمل خود برای تحقق سکولاريسم و دموکراسی در ايران بيافزايند (9) نه اينکه آن را دليلی برای تجزيه ای بيابند که حاصلی جز سياه روزی مردم ما نخواهد داشت.

به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم خرداد 1391
May 22, 2012

پانويس ها:

1.  http://www.ghandchi.com/536-Asking-for-War.htm
2. Taxation without representation
3. حتی اکثراً بنيانگذران آمريکا فراماسون بودند که در نوشته زير مفصلاً توضيح داده ام:
http://www.ghandchi.com/328-Referendum.htm 
4. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
5. http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm
6. http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm 
7. http://www.ghandchi.com/543-MadinehFazeleh.htm 
8. http://www.ghandchi.com/534-OppositionAbroad.htm 
9. http://www.ghandchi.com/510-KongerehAvval.htm 

مطلب مرتبط:
کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران-ويرايش دوم
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm 




iran#

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۱

وخامت حال حسین رونقی ملکی در زندان اوین

وخامت حال حسین رونقی ملکی در زندان اوین
دو شنبه 21 مه 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2033


 
به گزارش خبرگزاری هرانا وضعیت جسمی حسین رونقی ملکی در پی ممانعت مسئولین قضایی و زندان از مرخصی استعلاجی این زندانی وخیم گزارش شده است.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، پزشکان ارولوژ می‌گویند براساس سیتی اسکن جدیدی که از کلیه‌های حسین رونقی ملکی در اختیار دارند کلیه چپ این زندانی سیاسی کاملا از کار افتاده است و باید تخلیه شود.

بنا به اظهار نظر پزشکانی که موفق به رویت این عکس سیتی اسکن شده‌اند وضعیت کلیه راست حسین رونقی ملکی اصلا رضایت بخش نیست و در صورتی که بزودی تحت عمل جراحی قرار نگیرد از کار خواهد افتاد.

پیش‌تر جراح رونقی اعلام کرده بود وی به علت عمل جراحی پلیوپلاستی faild نیازمند عمل جراحی مجدد است. او در معاینات اخیر خود عنوان کرده است که معالجه و درمان دیر هنگام وی باعث از بین رفتن کلیه‌هایش خواهد شد و احتمالا کلیه وی باید خارج شود.

حسین رونقی ملکی از مسئولان کمیته ایران پراکسی که بنا به رای دادگاه انقلاب، به تحمل ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شده است، از آذرماه سال ۱۳۸۸ تاکنون در زندان به سر می‌برد.

کلیه‌های وی به دلیل ضربات وارده در دوران بازجویی بشدت آسیب دیدند که تحت عمل جراحی پلیوپلاستی قرار گرفت. اما به دلیل بازگردانده شدن به زندان در دوران نقاهت، با عفونت و خونریزی کلیه مواجه شد که این امر موجب شد بعد از آن ۴بار تحت عمل جراحی قرار گیرد.

این درحالی بوده است که متخصصان پزشکی قانونی، بهداری زندان اوین و بیمارستان هاشمی‌نژاد تاکید کرده بودند که رونقی بعد از عمل جراحی باید بیرون از زندان تحت مراقبت‌های فوق تخصصی باشد اما اطلاعات سپاه با مرخصی درمانی وی همچنان مخالفت می‌کند.



iran#

ممانعت عربستان از شرکت ورزشکاران زن در المپيک

ممانعت عربستان از شرکت ورزشکاران زن در المپيک
http://ir.voanews.com/content/saudi-women-olympics/727495.html

 
در حاليکه ورزشکاران معلول عربستان سعودی خود را برای شرکت در مسابقات پارالمپيک لندن آماده می کنند، فرستاده بريتانيا در اين کشور تلاش می کند توافق رياض را برای اعزام يک ورزشکار زن به اين مسابقات جلب کند.
 تام فيليپس، فرستاده بريتانيا در عربستان سعودی، روز يکشنبه گفت در حال گفتگو با مقامهای دولت سعودی است تا نظر آنها را برای اعزام يک ورزشکار زن به مسابقات پارالمپيک امسال جلب کند.
 سرپرست سازمان تربيت بدنی عربستان سعودی ماه پيش ضمن اعلام اين خبر که در مسابقات المپيک امسال نيز ورزشکاران زن رسماً شرکت نخواهند کرد، در واقع راه را برای شرکت مستقل آنها باز گذاشت.
 اين حرکت به منزله احتمال توافق اصلاح طلبان داخل حکومت با افراط گرايان اسلامی تلقی شده که با حضور زنان در فعاليتهای ورزشی به شدت مخالف هستند.
 کميته بين المللی المپيک اين اختيار را دارد که از ورزشکاران مستقل دعوت کند بدون دريافت اجازه رسمی از دولت عربستان، يا حتی بدون اينکه عضو يک تيم ورزشی باشند، در مسابقات المپيک شرکت کنند.
 فرستاده بريتانيا در عربستان سعودی، روز يکشنبه ابراز اميدواری کرد که تابستان امسال شاهد حضور زنان سعودی در مسابقات باشد. وی افزود به باور دولت بريتانيا، زنان سعودی بايد اجازه شرکت در رويدادهای ورزشی را داشته باشند.
 از زمانيکه ديده بان حقوق بشر خواست جلوی عربستان سعودی به خاطر اجازه ندادن به زنان برای شرکت در مسابقات المپيک گرفته شود، اين مسئله به يک حساسيت بين المللی تبديل شده است.
 سرمربی تيمهای پارالمپيک عربستان سعودی می گويد، چون زنان سعودی اجازه شرکت در مسابقات المپيک را ندارند، کميته المپيک مجبور شد حدود يک سوم از تعداد ورزشکارانی را که قرار بود در اين مسابقات شرکت کنند، حذف کند.
 روحانيون با نفوذ عربستان سعودی، اين جامعه مسلمان شديداً محافظه کار، بارها به زنان اخطار کرده اند به خاطر حفظ عفاف و سلامتی خود از ورزش در اماکن عمومی خودداری کنند.
 در آن کشور، درس ورزش در مدارس دولتی دخترانه وجود ندارد و ورزشگاههای بانوان در صورتی اجازه فعاليت دارند که جزو مراکز بهداشتی به حساب آيند و با نظارت وزارت بهداشت اداره شوند.
 رياض اعلام کرده است در نظر دارد درس ورزش را به دروس مدارس دخترانه اضافه کند و ملک عبدالله، پادشاه آن کشور، سال گذشته گفت در انتخابات شهری آينده زنان از حق رأی برخوردار خواهند بود. انتخابات شهری تنها انتخابات عمومی است که در عربستان سعودی برگزار می شود.



iran#

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۱

جشن زادروز مصدق در منزل كورش زعيم

جشن زادروز مصدق در منزل كورش زعيم
شنبه 19 مه 2012
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2028



زادروز دکتر محمد مصدق شخصیت ملی بنام ایرانى، بانى ملى شدن نفت ایران و رهبر وطن در سال هاى ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ است که به سال ۱۲۵۸خورشیدى (۱۸۷۹ میلادی) در تهران به دنیا آمد و در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵(مارس ۱۹۶۷) فوت شد… دولت مصدق با براندازی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ ساقط و خود او پس از سه سال زندان تا پایان عمر به حالت تبعید در روستاى احمدآباد ساوجبلاغ (نزدیک کرج) تحت نظر بسر برد. دکتر مصدق تبعید خود در احمد آباد را غیر قانونی اعلام کرده بود زیرا حکم قضایی بر تبعید او وجود نداشت.

دکتر مصدق پیش از نخست وزیری چند دوره نمایندگى تهران در مجلس را بر عهده داشت. وی برای نخستین بار از شهر اصفهان به نمایندگی مجلس انتخاب شده بود. مصدق قبلا هم پست وزارت و سمت استاندار داشت. او در دانشگاه تهران حقوق نیز تدریس می کرد.

۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۵۸ (سه ماه و چند روز پس از انقلاب و در دوران دولت موقت مهدی بازرگان)، ایرانیان صدمین زادروز او را با شکوهى بى سابقه برگزار کردند. دکتر مصدق به آزادى، دموکراسى و استقلال ملى اعتقاد ویژه داشت و عمر خود را وقف مبارزه براى تحقق آنها کرده بود.

از نظر دکتر مصدق، آزادى بیان (که مطبوعات هم مشمول آن مى شوند و نباید دولتی باشند و از دولت کمک مالی دریافت دارند)، آزادى اجتماعات، آزادى تاسیس حزب و اتحادیه و انجمن و هرگونه تشکل، آزادى تعیین محل سکونت و داشتن آزادى و امنیت در آن، آزادى تحصیل و کسب علم و معرفت و آزادى انتخاب شغل (پیشه مشروع و قانونی)، روش زندگانى فردى (روش شرافتمندانه) از حقوق اساسى بشر هستند که لاینفک از انسان باید باشند.

دکتر مصدق بارها گفته بود که آزادى ها به هم ارتباط دارند و اگر آزادى در یک مورد سلب شود، موارد دیگر هم متزلزل و از میان خواهند رفت و یا دست کم کمرنگ خواهند شد.

یاد و خاطرش گرامی باد



iran#

ليلی فروهر در گفتگو با پريسا فرهادی





ليلي فروهر در گفتگو با پريسا فرهادي

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

قندچی-اسلام و گلوباليسم- ويرايش دوم تقديم به شاهين نجفی

اسلام و گلوباليسم- ويرايش دوم تقديم به شاهين نجفی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/695-IslamGlobalization.htm
متن انگليسی ENGLISH VERSION
http://www.ghandchi.com/695-IslamGlobalizationEng.htm

پيشگفتار ارديبهشت 1391

اگر در ماقبل تاريخ مذاهبی بودند که قربانی کردن انسان را توجيه می کردند، و اگر در قرون وسطی، مذاهبی بودند که زنده سوزاندن بخاطر کفرگويی را شايسته بشر تلقی می کردند، در قرن 21، مذهب *سازمان يافته* اسلامگرايی، مخالفين خود را با *فتوای* رهبرانی نظير مکارم شيرازی، صافی گلپايگانی و فاضل لنکرانی، به ارتداد محکوم می کند و فرقه های اسلامگرا اين دستورات برای ارتکاب جنايت را به دليل توهين به پيغمبر و معبودهايشان، به عمل در می آوردند.

دنيا بايستی به اين ديدگاهی که نقطه نظرات جنايتکارانه مذهب *متشکل* اسلام‌گرايی را امری خصوصی می بيند، پايان دهد، همانگونه که نقطه نظرات سياسی *متشکل* نازيسم را بعنوان امری خصوصی قلمداد نمی‌کند. هيچکس آتش زدن در کوره‌های آدم‌سوزی را امر خصوصی معتقدين نازی تصور نمی‌کند. دنيا نياز به فاجعه مرکز تجارت نيويورک ديگر، سلمان رشدی ديگر، تسليمه نسرين ديگر، و اکنون شاهين نجفی ندارد تا ببيند اين تشکيلات‌ها، فرقه‌های جنايتکار هستند، و مذهبی بودن يا نبودنشان فرقی در اين واقعيت بوجود نمی‌آورد.

اگر امروز مذهب متشکلی در دنيا بود که قربانی کردن دختر باکره را بعنوان يکی از شعائر مذهبی اش جائز می‌دانست، به آن انديشه بمثابه يک نظريه عجيب خصوصی اعتقاد مذهبی نگريسته نمی‌شد، بلکه به آن مذهب بعنوان يک سازمان جنايتکار نگريسته ميشد، نه چندان متفاوت از مافيا، و با چنين سازمانی نيروهای پليس بمثابه يک *تشکيلات* جنايتکار برخورد می‌کردند، و رهبرانش که دستور چنين اعمال جنايتکارانه‌ای را بدهند به زندان مي‌افتادند و در صورت قربانی کردن، اينگونه اعمال آن ها نيز بر طبق قانون مجازات شده، و بعنوان آزادی مذهب تلقی نمی‌شد.

اسلام و گلوباليسم

ماجرای کارتون های نشريه دانمارکی (1) و غضب اسلامی درباره آنها چيز تازه ای نيست.  از گروگان گيری در سفارت آمريکا در تهران تا ماجرای سلمان رشدی (2) و ترورهای مخالفين جمهوری اسلامی در اروپا تا يازدهم سپتامبر در آمريکا و گروگانگيری ها و سربريدن ها در عراق؛ مردم ايران و ساير نقاط جهان از زمان انقلاب اسلامی ايران (3) تاکنون، هر از چندگاهی، شاهد زبانه کشيدن آتش غضب اسلامی بوده اند، و هميشه هم ادعای رهبران اسلامگرا اين است که همه اين ها مقابله با ظلمی است که بر اسلام ميرود، يا به عبارت ساده تر تبعيض هائی است که بر مسلمانان رفته و ميرود.

مسأله فقط اسلام‌گرائی افراطی نيست. آيا دليل واقعی اين ماجرا ها تبعيضات عليه مسلمانان است؟ بنظر من نه. دليل همه اين اعمال را شخص آيت الله خمينی بهتر از هر کسی بارها در سخنانش تکرار کرد، و آنهم اينکه از نظر رهبران اسلامگرا *اسلام در خطر است* و آنان از اين موضوع هراسناکند و لازم ميدانند که قدرت اسلام را مرتباً ثابت کنند. در گذشته هم توضيح دادم (4) که همه اعمال بالا توسط اسلام‌گرايان يادآور قربانی کردن انسان‌های بی گناه توسط کاهنان آزتک در اواخر آن تمدن کهن قاره آمريکا است، که با هدف نشان دادن بقای *قدرت* آن آئين و ايجاد رعب و وحشت در کسانی بود که ممکن بود تصور پايان آن به ذهن شان خطور کند.












http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/1/16/Mendoza_HumanSacrifice.jpg/200px-Mendoza_HumanSacrifice.jpg


آيا اسلام در خطر است؟ پاسخ هم نه و هم آری است. آيا مانند زمانی که بسياری از روشنفکران جهان از هر مذهبی رويگردان شده و کمونيست و لامذهب شده بودند يا به قول رهبران اسلامی بی خدا شده بودند، امروز اسلام با چنين شرايطی روبروست؟ بنظرمن نه. در واقع امروز مسأله رويگردانی روشنفکران از مذهب بطور کلی، و اسلام بطور اخص، اصلاً موضوع خيلی پراهميتی در دنيا نيست. اما در عين حال پاسخ آری است، يعنی خطری اسلام را تهديد مي‌کند، هرچند اساساً از سوی روشنفکران نيست، و در کل جامعه است، با اين تذکر که در عين حال فقط خطر برای اسلام نيست، بلکه منفعت هم هست، که رهبران اسلام‌گرا فراموش مي‌کنند همانطور که توضيح خواهم داد.

يعنی اگر در زمانی اسلامگرايان از امثال احمد کسروی (5) در ايران احساس خطر ميکردند، و فتوای قتل آنها را صادر مي‌کردند، ديگر امروز آنچه از نظر خطر برای اسلام مطرح است، از سوی مردم عادی است، که يک مذهب را ترک مي‌کنند، و گرايش معنوی ديگری را مي‌پذيرند، و لزوماً ترک مذهب هم نمي‌کنند، و بی خدا هم نمي‌شوند، مثلاً مسلمانی مسيحی مي‌شود، يا يکی ديگرنظير توماس جفرسون دئيست مي‌شود، به اين معنی که به خدا اعتقاد دارد، ولی از هيچ مذهب معينی پيروی نمی‌کند، يا يکی زردشتی مي‌شود، و يا مسيحی ای به پذيرش هندوئيسم يا بودائيسم ميرسد، يهودی ‌ای به مسيحيت ملحق مي‌شود، مسلمانی به بهائيت مي‌پيوندد، و يا مسيحي‌ای به اسلام ايمان مي‌آورد.

يعنی سياليت مذهبی و ايدئولوژيک در ميان مردم مختص مسلمانان امروز نيست، هرچند اسلام در اين مورد حساس‌تر است، و دليلش را هم بسياری پژوهشگران توضيح داده‌اند، يعنی اسلام تجربه رفرم مذهبی را که در مسيحيت طی چند قرن تجربه کرده، نداشته است!

به نطر من جغرافيای مذاهب در جهان در حال دگرگونی کامل است و نظير دوران بخبندان‌های کره زمين، اين تحول بنيادی سيمای معنوی کره زمين و ساکنانش را سريعاً در حال تغيير دادن است. علت اصلی اين تغيير هم رشد گلوباليسم در جهان است. اگر دقت کنيم مذاهب اصلی جهان در مناطق معين دنيا بشکل جغرافيائی از هم جدا مي‌شوند و علت اين امر هم اين است که اين مذاهب اصلی در عصر کشاورزی جامعه بشر تکامل يافتند، و با پايان جامعه کشاورزی يعنی اواخر قرون وسطی ديگر جهان را بين خود تقسيم کرده بودند. حتی جمعيت‌های کوچک مذهبی-قومی نظير ارامنه جلفای اصفهان که به دليل اقتصادی از ارمنستان به آنجا توسط شاه عباس کوچ داده شدند، در يک محل جغرافيائی معين زندگی مي‌کنند.

نقل و انتقال های مردم متعلق به مذاهب مختلف در جامعه فراصنعتی شکل ديگری دارد و امروز يک مسلمان ايرانی يا يک ژاپنی بودائی در يک نقطه آمريکا، ممکن است در ميان صدها خانواده مسيحی زندگی کند، و به‌جز اقوامی مانند چيني‌ها در آمريکا، اکثر اقوام بدنبال ايجاد محله‌های جغرافيائی معين از مهاجرين هم تبار خود در نقاط مختلف دنيا نيستند، و در نتيجه با وجود کوشش‌های مسلمانان و بودائی‌ها و هندوهای مهاجر در ايجاد مسجد و معبد و حتی کوشش برای جلب مردم بومی نقاطی که به آنجا مهاجرت کرده‌‌اند، باز هم شاهد سياليت مذهب و معنويت هستيم، و با آنکه اين مذاهب خود پيروان جديدی در سرزمين‌های تازه برای خود بدست ميآورند، اما هنوز روی ديگر همين سکه که خروج کودکانشان و ديگر همراهانشان به مذاهب و انديشه‌های ديگر در اين محيط پلوراليستی است، برايشان براحتی قابل قبول نيست!

در واقع در دوران عصر صنعتی، اساساً دولت‌های ملی شکل گرفتند، که محورشان اقوام اصلی ساکن نقاط معين جغرافيائی جهان بودند، و بالطبع ترکيب مذهبی مناطق مختلف گيتی تغيير چندانی نکرد، هر چند معتقدين به يک مذهب در عصر مدرن ممکن بود بين دولت‌های ملی متعددی تقسيم شوند.

به اين صورت در عصر مدرن صنعتی همگونی مذهبی جغرافيائی جوامع، تقويت هم شد، و در مناطقی هم نظير آمريکا شکل گيری دولت ملی مدرن همزمان با به اوج رسيدن مذهب پروتستانيسم در اين ناحيه از جهان شد، منطقه‌ای که حتی سابقه ماقبل صنعتی مسيحيت در خود نداشت. اما وضعيت در عصر فراصنعتی ديگرگونه است، و با رشد گلوباليسم، ترکيب قومی مناطق مختلف جهان شديداً در حال امتزاج اقوام و پيشينه های مذهبی مختلفی است، که قبلاً ساکن در نقاط جغرافيائی گوناگون بوده‌اند.

اگر در گذشته استثنائاتی نظير آوردن برده از آفريقا به آمريکا باعث بوجود آمدن ترکيب‌های قومی در نقاطی نظير ايالات جنوبی آمريکا شد، و تازه بيشتر هم بصورت محله‌های معين در داخل شهرها و مزارع بود، امروز حرکت انسانهای متعلق به اقوام و مذاهب مختلف به نقاط مختلف جهان، بسيار فردی انجام مي‌شود، و اشکال حرکت جمعی مهاجرت به نقطه جغرافيائی تازه‌ای، نظير اوائل تاريخ آمريکا، واقعيت امروز نيست، آنگونه که مثلاً جمعيت بزرگی از پروتستان‌های آلمان به کشتی مي‌نشستند، و به منطقه جغرافيائی معينی مثلاً در تکزاس آمريکا مهاجرت مي‌کردند.

به عبارت ديگر گلوباليسم با خود رشد سياليت مذهبی و قومی را به ارمغان آورده است و حتی امتزاج اقوام و پيروان مذاهب مختلف در درون مرزهای ملی را افزايش داده است.

در نتيجه بيش از آنکه تبعيض‌های مذهبی و قومی در ميان ساکنين جديد مسأله باشد، نگرانی رهبران مذهبی و قومی از در خطر ديدن موجوديت مذهب و قوم خود است، که علت بسياری از تنش‌های موجود است، و در نتيجه حل مسأله فقط در رفع تبعيض نسبت به مسلمانان نيست، و بايستی تأکيد برروی قبول اين اصل توسط رهبران مذهبی باشد، که در آينده بسياری از آنها که مسلمان زاده شده‌اند مذهب خود را عوض خواهند کرد، و نه لزوماً بخاطر دشمنی ورزيدن با اسلام، همانگونه که بسياری ديگر هم از مذاهب ديگر بريده و به اسلام خواهند گرويد، که لزوماً بخاطر دشمنی با مذهب قبلی شان نيست. اين تحول ناشی از خصلت امتزاج گلوبال مردم مختلف با پيشينه های مذهبی گوناگون است.

آنهائی هم که تصور مي‌کنند دليل خروج مسلمانان از اسلام سکولاريسم است، و با سکولاريسم دشمنی مي‌ورزند، سخت در اشتباهند. اتفاقاً در ايران اسلامی در دو دهه گذشته، تعداد بيشتری مذهب اسلام را ترک کرده‌اند، تا در ترکيه سکولار. مسأله همانطور که اشاره کردم به کل تغيير ساختاری جهان بستگی دارد و اينکه ما در جهانی زندگی مي‌کنيم که وسائل ارتباط جمعی اين را ممکن کرده‌اند که کسی در يک نقطه جهان بنشيند و با ديگرانی از مذاهب و انديشه‌های گوناگون در فضای اطلاعاتی چه از طريق راديو، تلويزيون و چه کامپيوتر مرتبط باشد.

اين واقعيت دنيای گلوبال آينده است و قوانين ارتداد را که بسياری از اسلامگرايان برای ايجاد وحشت از تغييرات دنيای فراصنعتی و در نفی اين سياليت، تشديد مي‌کنند، مي‌بايست توسط رهبران اسلامی باطل اعلام شوند، وگرنه اين واقعيت سياليت معنوی گلوبال، از يکسو با تغيير تمايلات معنوی مسلمان زادگان، آنها را به اختفای احساسات مذهبی واقعي‌شان خواهد کشيد، و از سوی ديگر باعث افزايش رشد تنفر ميان مسلمانان و پيروان مذاهب ديگر خواهد شد.

آنچه در پايان ميخواهم تأکيد کنم اين است که تحول گلوبالی که ذکر ميکنم چند قرن طول نخواهد کشيد. طبق ارزيابی آينده نگر معروف ری کورزويل در کتاب جديدش بنام يکتائی انفصالی که قبلاً درباره اش نوشتم (6) بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعنی در عرض 100 سال در قرن کنونی که ما هستيم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ مذاهب اصلی گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. اين موضوع درباره همه عقايد و افکار مطرح است، چه معنوی و چه عرصه های ديگر زندگی بشر.

مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق، به اندازه فاصله مصدق از زمان کورش است. اين معنای حرکت با شتاب تصاعد هندسی در جامعه بشريت است، و تحول جاری به اينگونه بايستی در دنيای گلوبال امروز درک شود، که معنای *گذشته* اساساً عوض شده است. اگر دوران درشکه و ايحاد راه‌های مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصی نقاط دنيا گسترش يابد، برای توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و برای کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافی بوده است. اين موضوعی است که رهبران مذهبی و سياسی امروز بايستی درک کنند، وگرنه با درک عصر کشاورزی و عصر صنعتی خود، يا جهان گلوبال عصر فراصنعتی را به خاک و خون خواهند کشيد و يا آنکه خود را نابود مي‌کنند، که هردو حالت ميتواند فاجعه ای مصيبت‌بار برای بشريت باشد.

به اميد قبول سياليت معنوی در ميان پيروان همه اديان در دنيای گلوبال،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و نهم ارديبهشت ماه 1391
May 18, 2012

پانويس:

1. http://en.wikipedia.org/wiki/Jyllands-Posten
2. http://www.ghandchi.com/366-Khamenei.htm
3. http://www.ghandchi.com/355-Iran1357.htm
4. http://www.ghandchi.com/380-UNIslamism.htm
5. http://www.ghandchi.com/153-Kasravi.htm
6. http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm

Islam and Globalization-Second Edition Dedicated to Shahin Najafi
Sam Ghandchi
Persian Version نسخه فارسی
Preface of May 2012
If in the prehistoric times, there were religions that justified human sacrifice, and if in Medieval Times, there were religions that justified burning of the blasphemous live at the stakes, in this 21st Century, there is the *organized* religion of Islamism where its religious leaders such as Safi Golpayegani, Makarem Shirazi and Fazel Lankarani issue *fatwa* calling opponents as heretics, and the Islamist mob commit the heinous crime of carrying out the kill order of their  leaders, all for insulting their prophet and other idols.

The world should put an end to viewing the criminal *organized* religious views of Islamism as a private matter, the same way that *organized* political views of Nazism are not considered as private matter.  Nobody would have considered the burning in the concentration camps as private matter of a Nazi faithful.  The world does not need another WTC, another Salman Rushdie, another Taslimeh Nasrin,  and now Shahin Najafi, to see that these organizations are criminal mobs, and being religious or not makes no difference.

If there was an organized religion in today's world which allowed sacrifice of virgins as its sanctioned practice,  it would not be viewed as some fantastic private religious belief, and would be viewed as a murderous organization, not much different from mafia, and such an organization would have been dealt with by police authorities as a criminal *organization*, and if they sacrificed a human, such actions would not be considered as religious freedom and the criminals would be punished.

Islam and Globalization
The cartoons of the Danish publication (1) and the Islamic fury over it is not a new thing.  From hostage-taking at the U.S. embassy in Tehran to the episode of Salman Rushdie death fatwa (2) and from the assassination of the opponents of Islamic Republic of Iran (IRI) in Europe to Sept 11th WTC atrocity and the hostage-takings and beheadings of innocent people in Iraq, the people of Iran and the rest of the world from the time of Iran's 1979 Revolution (3) to the present, every so often, have witnessed the flares of Islamic fury to rise, and always the claim of Islamist leaders is that all these are reactions to the injustice towards Islam or in simpler terms are the resistance to the discriminations and torments that Muslims have suffered and still suffer.
Previously I wrote that in my opinion the issue is not just Islamic extremism and no need to repeat here. Is the real reason of all this havoc the discriminations against Muslims?  I do not think so.  In my opinion the reason for all these actions was repeatedly pronounced by none other than Ayatollah Khomeini himself, and it is that in view of the Islamist leaders "Islam is in danger" and they are fearful of this situation and see it necessary to repeatedly prove the power of Islam.  In the past, I had explained (4) that the goal of all the above actions of the Islamists reminds me of the human sacrifices of the innocent people by the holy men of Aztec at the end of that civilization in the American continent, with the goal of showing the longevity of the *power* of their faith and to create fear and horror among those who might have allowed themselves the thought of the end of that civilization.
Is Islam in danger?  The answer is both "yes" and "no".  Is Islam facing a situation similar to the times when many of the world intellectuals had turned their back to any religion and had become communist and atheist, or in the words of the Islamic leaders, they had become God-less?  In my opinion the answer is "no".  In fact, today the issue of intellectuals leaving religion in general and Islam in particular is essentially not an important subject in the world.  But at the same time the answer is "yes," meaning that a danger is threatening Islam, although it is not basically from the intellectuals, while making the caveat that it is not just a danger for Islam, and it is at the same time an opportunity for Islam which oftentimes goes unnoticed by the Islamist leaders, as I will explain later.
In other words, if Islamists feared a danger from the intellectuals like Ahmad Kasravi (5) in Iran and issued their death fatwa, what one can consider as danger for Islam today, is the ordinary people leaving one religion and accepting another spiritual direction and not necessarily abandoning religion, and do not become God-less either, for example a Muslim becoming a Christian, or another becoming a deist like Thomas Jefferson meaning that they believe in God but do not follow any specific religion, or becoming a Zoroastrian and a Christian accepting Hinduism or Buddhism, a Jew joining Christianity, a Muslim entering the Baha'i Faith, and a Christian becoming a Muslim.
In other words, the religious and ideological fluidity among the people today is not particular to Muslims, although Islam is more sensitive about it, and its reason has been explained by researchers to be due to Islam not having had the reformation that had occurred in Christianity for a few centuries!
In my opinion, the geography of the world's religions is going through a glacial change, and this fundamental upheaval is changing the spiritual face of the Earth and its inhabitants.  And the basic reason for this change is the growth of globalization in the world.  If we look closely at the major religions of the world, they are separated geographically from each other on the planet and the reason for this geographic division among them is that the main religions of the world were developed during the agricultural society and with the end of agricultural society meaning the end of Middle Ages, they had finished the division of the world among themselves.  Even small religious and ethnic groups such as the Armenians of the Jolfa of Isfahan of Iran who were moved there from Armenia by Shah Abbas of Safavids still occupied a specific area in the city of Isfahan.
But the movements of the people belonging to various religions in the post-industrial society has a different form and today an Iranian Muslim or a Japanese Buddhist in an area in the United States may live among hundreds of Christian families and except for some ethnic groups such as the Chinese, most ethnic groups do not try to form a geographical neighborhood when migrating to other parts of the world, and again we are witnessing the fluidity of religion and spiritual tendencies and although these religions start finding new followers in the new lands, but still the other side of the coin which means the exit of their children or other companions to other religions and schools of thought in this pluralistic environment is not easily acceptable by them.
In fact, during the industrial society, the nation states, were formed centered around the main ethnic groups residing in specific geographical areas and thus the religious makeup of various regions did not change much, although the followers of one religion during the modern times might have been divided among multiple states.
This way in the society of Modern Times the geographical religious homogeneity of societies was even strengthened and in some parts of the world such as the U.S., the formation of the modern nation state was simultaneous with the ascendance of the Protestant version of Christianity to its zenith in this part of the world, a region which did not have any pre-industrial history of Christianity.  But the situation is different during the post-industrial age, and with the growth of globalization, the ethnic makeup of various regions of the world is increasingly becoming an amalgamation of various ethnicities and religious leanings that have previously been residing in different geographical areas.
If in the past, exceptions such as the transport of slaves from Africa to the Americas was the reason for the ethnic mix of the Southern States of the U.S., and even those were still residing in certain neighborhoods within the cities or the plantations, today the movement of people belonging to various ethnic groups and religions to different parts of the world is mostly done on individual basis and the forms of group movement of migration to a new location, like it was true in the early history of the United States, is not true anymore, when for example a large group of German Protestants would board on a ship and move to a specific new geographical location like Texas in the U.S.
Therefore globalization has ushered in the religious and ethnic fluidity and the mixing of the various ethnic groups and followers of different religions within the national borders has increased as well.
In my opinion, more than the problems of religious and ethnic discrimination among the new dwellers, becoming an issue, the worries of the religious and ethnic leaders of seeing the endangerment of their religion and ethnic group, is the main reason of the current clashes we are witnessing, and therefore the solution is not just in removing the discrimination towards the Muslims, and one should emphasize the acceptance of a principle by the religious leaders that in the future many of those who are born from the Muslim families, will change their religion, and not necessarily because of their animosity towards Islam, the same way that many others will abandon other religions and will join Islam.  This is just in the nature of a global mixing of different people with different religious backgrounds.
Those who think that the reason of Muslims abandoning Islam is secularism and thus are hostile towards secularism are making a big mistake.  Incidentally in the Islamist Iran of the last two decades more people have left Islam than in the secular Turkey.  The problem as noted is related to the total structural change of the world and that we are living in a world that the mass communications have made it possible for anyone living anywhere in the world to connect with people following other religions, and with various thoughts in the information space whether by radio, TV, or computer.
This is the reality of the future world of tomorrow and the apostasy laws that many Islamists reinforce to create fear of the changes of the post-industrial world and to reject the spiritual fluidity,  must be nulled by the Islamic leaders, or else the reality of this global spiritual fluidity, will on one hand move the changes of the Muslim born kids underground, hiding their real religious feelings, and on the other hand will increase the hatred between Muslims and the followers of other religions.
What I would like to note at the end is to emphasize that the global change I am noting here will not take a few centuries.  According to the analysis of the famous futurist Ray Kurzweil in his famous book Singularity which I previously wrote about (6), the evolution of humanity in the 21st Century will be equivalent to 20,000 years.  Meaning that the 100 years of this century, that we are now living in, is equal to moving forward 10 times all the 2000 years of the history of the past major religions. This is also true about all thoughts and ideas, whether spiritual or encompassing other realms of life.
For example, in politics, the distance between us and Mossadegh's era is equal to the distance from Mossadegh to Cyrus the Great.  This means an exponential movement of human society, and this is how the new global world should be understood, where the meaning of *past* has essentially changed.  If at the time of horse carriages, making roads for horses took centuries to be widespread all over the world, for automobiles and making roads for them 100 years was more than enough, and for computers and widespread use of the Internet just a decade has been enough to happen.  This is an issue that the religious and political leaders of our times should understand or else with the level of understanding of the agricultural or industrial society, either they will destroy the global post-industrial society or will destroy themselves, and both those options would be a catastrophic outcome.
Hoping for the acceptance of the spiritual fluidity among the followers of all religions in the world of globalization,
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
May 18, 2012

Footnotes:



Related Articles:
Secularism & Pluralism-Essays




iran#

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۱

ضرب المثل های پارسی بر اساس حروف الفبا دسته بندی


ايميل فورورد شده





ضرب المثل های پارسی بر اساس حروف الفبا دسته بندی ,,,,حتما نگهش دارین گنجینه ارزشمندیه

در جدول زیر ضرب المثل های پارسی  بر اساس حروف الفبا دسته بندی شده اند که شما عزیزان علاقمند به آشنایی هر چه بیشتر زبان پارسی می توانید با کلیک روی هر حرف ضرب المثل هایی که با همان حرف انتخابی شما شروع میشوند را مشاهده و مطالعه بفرمائید.





iran#

بايگانی وبلاگ