جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۹۱

پژمردگی در غربت

 پژمردگی در غربت
http://www.jadidonline.com/story/04042012/frnk/iran_elderly_exiles
رویا یعقوبیان
"ای کاش،
ای کاش آدمی وطنش را 
مثل بنفشه‌ها 
در جعبه‌های خاک
یک روز می‌توانست
هم راه خویشتن 
ببرد هر کجا که خواست…" *
حکایت دانش سارویی از "تنهایی" داستان غم‌انگیز آشنا ولی ناگفته بسیاری از مهاجرین به سرزمین‌های دور است. آنهایی که نتوانسته‌اند بنفشه‌هاشان را در جعبه‌های چوبین خاک با خود به همراه ببرند و آنهایی که برده‌اند و بعد شاهد غمگین تنهایی و پژمردگی آنان بوده‌اند.
دانش سارویی  بیش از بیست سال است که در سوئد عکاسی حرفه‌ای می‌کند. می گوید: "من هیچ گاه پدرم را ندیدم. او زمانی که من به دنیا آمدم از دنیا رفته بود و هیچ عکس و تصویری نبود که تصور من از او را شکل دهد. شاید یکی از علت‌هایی که عکاسی را به عنوان حرفه‌ام دنبال کردم همین فقدان تصویر پدرم بود. دلیل دیگر، مادرم بود. ما از ایلات قشقایی فارس هستیم و مادرم یک تنه ما را بزرگ می‌کرد. بافنده خوبی بود و من از کودکی در بین ریس‌های پشمی رنگارنگ بزرگ شدم و درس رنگ‌بندی گرفتم."
قصه مهاجرت ، داستان جدایی است. جدایی از سرزمین، از کوچهها، از یادها ، از دوستانی که شیرین ترین و ناب ترین لحظهها را با آنها گذراندهای، از عشقهای جوانی و نوجوانی و داستان دلکندن از بسیاری از علایق گذشته. اگر این مهاجرت به تنهایی صورت گیرد گاه همچون عضوی که از بدنی کنده شده باشد برای هر دو  طرف باعث درد و رنج خواهد بود. خاصه اگر یک طرف مادر به جای مانده در ایران باشد و طرف دیگر پسر سفر کرده به سرزمینهای دور. 
آدمی همیشه در تلاش بوده که خویشتن، و هر آن چه برای او محبوب و عزیز است، را جاودانه کند. عکاسی شاید سرآمد این تلاش‌ها بوده است. عکس می‌اندازیم که خود و لحظات شاد و تکرار ناشدنی و وجود عزیزان میرای‌مان را جاودانه کنیم. شاید با همین آرزوست که  دانش سارویی شروع به عکاسی از مادرش می‌کند تا در مقابل هراس تحملناپذیر فقدان او در آینده، وی را برای همیشه نزد خود جاودانه کند.
او عقیده دارد که سالمندان جوامع سنتی در مهاجرت و همراهی با فرزندان‌شان در زندگی در جوامع مدرن صدمه می‌بینند. چون از یک طرف به خاطر عدم آشنایی با زبان کشور مقصد ارتباط‌شان با محیط پیرامون به تدریج قطع می‌شود و از طرف دیگر خانواده‌های مهاجر مانند قبل فرصت همراهی همیشگی با میهمان سالمندشان را ندارند. این باعث می‌شود که سالمند رفته رفته  و گاه بی آنکه خود  و اطرافیان بدانند وارد پیله تنهایی و افسردگی میشود. این میهمانان سالمند گاه به خاطر غرور ذاتی و گاه به سبب علاقه وافر به پیشرفت و ارتقای فرزندانشان هیچ گاه غم جانکاه خود را به زبان نمی‌آورند و زبان به شکایت باز نمی‌کنند.
نمایشگاه دانش سارویی از ۳۶ عکس قاب شده تشکیل شده که با یک عکس خندان و رنگی مادر در ایران شروع می‌شود و سپس به عکس‌های سیاه و سفید او که در یک دوره زمانی تقریبا دو ساله در سوئد گرفته شده است ادامه می‌یابد. در این عکس‌ها که به ترتیب زمانی گرفته شده‌اند، سیر تنهایی و پژمردگی مادر به وضوح پیداست. قاب‌بندی ‌و تضاد سیاه و سفید عکس‌ها به هر چه بهتر نمایان شدن موضوع اصلی نمایشگاه کمک می‌کند. دو قاب آخر، یکی کاملا سیاه است و دیگری تخت خالی اوست.
داستان "تنهایی" دانش سارویی فیلم "درسو اوزالا"  از کارگردان ژاپنی "کوروساوا" را به یادم آورد. این داستان  حکایت مردی را بازگو می‌کند که طی یک مأموریت در سیبری با یک شکارچی محلی به نام "درسو" آشنا می‌شود. درسو به او و گروهش بسیار کمک می‌کند و چگونگی برخورد با طبیعت و احترام به آن را به آنها می‌آموزد. او انسانی است وارسته و بسیار قدرتمند که به سال‌های پایانی عمرش نزدیک می‌شود. دوستی عمیقی بین او و مرد شکل می‌گیرد. سال‌ها بعد مرد درسو را به قصد حمایت به شهر می‌آورد. درسو  که رابطه‌اش با طبیعت قطع شده، به تدریج گوشه‌گیر و ضعیف می‌شود و در آخر می‌میرد. مرد تا سال‌ها بعد همیشه خود را بابت مرگ درسو سرزنش می‌کند. احساسی که دانش سارویی از فرا خواندن مادرش به غربت و این که وقت بیشتری را به همراهی با او اختصاص نداده استُ، دارد. هر چند که او دین خود را به مادر ادا کرده است و همچنان ادا میکند. شاید این تغییر آب و خاک است که سالمندان را پس از مدت کوتاهی از آمدنشان این قدر ملول میسازد.
دانش سارویی می گوید "برگزاری این نمایشگاه از طرفی برای من یادآور یاد و خاطره مادرم و نوعی التیام روحی برای خودم است و از طرف دیگر حامل این پیام برای سازمان‌های دولتی و غیر دولتی مرتبط با مسائل سالمندان و مهاجران در اروپا وهمین‌طور برای همه آنهایی است که وقت کافی برای گذراندن با عزیزانشان، نداشته اند".
نمایشگاه عکس "تنهایی" دانش سارویی پیش تر در کشورهای دیگر مانند مکزیک برگزار شده  و امسال نیز در موزه شهر سیگتونا در شمال استکهلم از تاریخ ۲۱ آوریل شروع شده و تا ۲۰ مه برای بازدید علاقه مندان برپاست.
* شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی

بايگانی وبلاگ