چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰
نهاد بین المللی فری میوز خواستار آزادی آریا آرام نژاد شد
نهاد بین المللی فری میوز خواستار آزادی آریا آرام نژاد شد
http://irangreenvoice.com/article/2012/feb/29/20013
نهاد بین المللی فری میوز در نامه ای به رهبران جمهوری اسلامی خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط آریا آرام نژاد هنرمند ایرانی شد.
نهاد بین المللی "فری میوز" که مهم ترین نهاد پیگیر وضعیت هنرمندان حوزهی موسیقی در سراسر جهان است، با راه انداختن کمپینی خواهان آزادی فوری و بدون قید و شرط آریا آرامنژاد، خواننده و ترانه سرای ایرانی شد.
رو نوشت این نامه به اتحادیه اروپا، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، سازمان های بین المللی،وزارت امور خارجه دانمارک ،رسانه ها و سازمان های مختلف دانمارک و هم چنین به ۲۰۰۰ نفر از اشخاص حقیقی و حقوقی ارسال شده است.
آریا آرام نژاد هنرمند ایرانی از ۸ نوامبر ۲۰۱۱ میلادی برابر با ۱۷ آبان ۹۰ تحت شرایط سخت و غیر انسانی در زندان است.
این نهاد بین المللی در این نامه به رهبران ایران یادآوری میکند, که ایران به عنوان یکی از امضا کنندگان میثاق بین المللی ملزم به اجرای شرایط میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، که از جمله موارد تحت حمایتش آزادی بیان است. حق آزادی بیان به صورت شفاهی، کتبی یا چاپی، در قالب هنر از جمله این موارد است.
همچنین در این نامه به دولت ایران یادآوری میکند که سازمان ملل متحد بر طبق این قوانین خواستار حداقل حقوق درمان برای زندانیان و همچنین دسترسی به وکیل فارغ از هر گونه بدرفتاری بی رحمانه می باشد .
بر اساس اطلاعاتی که بدست سایت فری میوز رسیده است ، آریا از حقوق نامبرده که شامل وکیل و درمان آزاد است برخوردار نیست، و چندین بار با او در زندان بدرفتاری شده است. آریا آرام نژاد ۲۸ ساله در بابل، در شهر کوچکی در شمال ایران به دنیا آمده است.
در همین راستا به مناسبت روز جهانی آزادی موسیقی (سوم مارس ) یک گروه از موزیسین های بین المللی در بروکلین آمریکا ترانه های آریا را اجرا خواهند کرد و از هم اکنون آهنگ های آریا در سایت فری میوز در دسترس عموم قرار گرفته است.
علاقه مندان میتوانند برای تماشای این کنسرت به این آدرس مراجعه کنند
http://www.impossiblemusic.org/session-5.html
iran#
سیاست شناسی قانون اساسی درایران معاصر
ارسالی دکتر حميد اکبری
کنفرانس دانشگاهی
سیاست شناسی قانون اساسی درایران معاصر: بازنگری و برداشت هایی برای آینده
دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
مارس3-1، مرکز لوما پلونا
به نمایندگی از طرف دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا، گروه مطالعات دینی و طرح مطالعات ایران، از بنیاد خانوادگی سمنانی برای پشتیبانی سخاوتمندانه که نقش عمده در فراهم آوردن امکان برگزاری این کنفرانس را ایفا نموده، ابراز می دارم. در پی این پشتیبانی است که برای نخستین بار فرصت دعوت و همایش پژوهشگرانی برجسته از سراسر آمریکا و نیز اروپا به منظور ارایه و تبادل نظرات در زمینه موضوع پراهمیت سیاست شناسی قانون اساسی در ایران معاصر مهیا شده است.
ژانت آفاری
استاد کرسی ملی- چمپ برای پژوهش های ادیان جهانی و مدرنیته
علاوه بر هدیه بنیاد خانواده سمنانی، این کنفرانس با برخورداری از پشتیبانی سازمانها، گروهها و افراد ذیل امکان پذیر شده است:
انجمن علمی و فرهنگی جهانی دانکن و سوزان ملی - چمپ، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
دفتر ریاست دانشکده علوم انسانی و هنرهای زیبا، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
مرکز میان رشته ای علوم انسانی، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
مرکز مطالعات خاورمیانه، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
انجمن بین المللی مطالعات قاجار
گروه مطالعات خاورمیانه، سیتی کالج، سانتا باربارا
دکتر شهره ارشادی
برنامه کنفرانس
پنجشنبه اول مارس (مرکز موشر آلومنای هاوس)
9-7 بعد از ظهر
مراسم خیر مقدم به سخنرانان ومهمانان
خوشامدگویی: دوایت رینولدز و ژانت آفاری، دانشگاه سانتا باربارا
میزبان پذیرایی: انجمن بین المللی مطالعات قاجار و گروه مطالعات خاورمیانه سیتی کالج در سانتا باربارا
7:30 سرآغاز گفتار (مرکز موشرآلومنای هاوس)
چالشهای مبرم پیرامون قانون اساسی در خاور میانه
هیرام چوداش، دانشکده حقوق اس. جی. کوئینی، دانشگاه یوتا
شبلی ملت، دانشکده حقوق اس. جی. کوئینی، دانشگاه یوتا
جمعه دوم مارس
8:30 صبح سرویس قهوه و چای
10:30 - 9 عصر قاجار و انقلاب مشروطه
گرداننده: منوچهر ام. اسکندری، سیتی کالج، سانتا باربارا
اولین قانون اساسی ایران: دستاوردها و موانع
ژانت آفاری، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
آینده قانون مداری در مشروطیت و نقش روحانیون شیعه در ایران
ماتیو فرزانه، دانشگاه نورت ایسترن ایلینویز ، شیکاگو
قدرت بخشی و آزار رسانی نسبت به جوامع غیر مسلمان در دوران مشروطه (1921-1905)
مهرداد امانت، پژوهشگر مستقل، لوس آنجلس
بحث و گفتگو: حوری بربریان، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، لانگ بیچ
10:30 سرویس قهوه و چای
12:40-10:50 کشمکش های قانون اساسی در دوران سلطنت پهلوی
گرداننده: جان فوران، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
مشروطیت ، سیاست مردمی و حکومت سازی در اوایل دوران پهلوی در ایران
استفانی کرانین، دانشگاه آکسفورد
قانون اساسی و حکومت در روزگار پس از رضا شاه
فخرالدین عظیمی، دانشگاه کانتیکات
مدرنیته آمرانه و چالش سکولاریسم در ایران
افشین متین عسگری، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، لوس آنجلس
مشاهداتی در باره ی اخلاق و قانون از انقلاب مشروطه تا کنون
هوشنگ کشاورز صدر، پژوهشگر علوم اجتماعی، پاریس
بحث و گفتگو: علی اکبر مهدی، گروه جامعه شناسی، دانشگاه اوهایو وسلی
2:30-1 بعد از ظهر ناهار در باشگاه اساتید دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
4:15-2:45 قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی ایران
گرداننده: شیوا فلسفی، دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس
اصل 168 قانون اساسی جمهوری اسلامی در تئوری و عمل
مهرانگیز کار، دانشگاه براون
جمهوری اسلامی و یا حکومت فرقه ای؟
عبدالکریم لاهیجی، اتحادیه ایران برای دفاع از حقوق بشر وفدراسیون بین المللی حقوق بشر
ترجمه و تفسیر همزمان توسط شیرین ارشادی، وکیل و مترجم حقوقی
4:15 سرویس قهوه و چای
5:30-4:45 میزگرد: درسهایی برای آینده
ژانت آفاری، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
حمید اکبری، دانشگاه نورت ایسترن ایلینویز، شیکاگو
امیر سلطانی، نویسنده، سان فرانسیسکو
8:00-5:45 مهمانی شام و اجرای موسیقی در باشگاه اساتید دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
خوش آمدگویی توسط کارول گنتی، معاون دانشکده علوم انسانی و هنرهای زیبا
سخنانی توسط خانم ژانت آفاری در باره خسرو سمنانی و اظهاراتی توسط آقای خسرو سمنانی
7:40 اجرای موسیقی توسط گروه موسیقی مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
شنبه سوم مارس
9:30 صبح سرویس قهوه و چای
12-10 زنان، جوانان و کارگران: چالشهایی برای قانون اساسی دینی
گرداننده: کاتلین مور، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
زنان کارگر در جمهوری اسلامی ایران : بازندگان و بازماندگان
سهراب بهداد، دانشگاه دنیسون
اسلام سیاسی، مدرنیت، مناسبات جنسی: درسهایی از انقلاب ایران
شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر، پاریس
حوزه مدنی نو و محدودیت های آن: جنبش سبز، توسعه دموکراسی در میان جوانان، مسئله جنسیت وسر آغاز گونه ای جدید از جنبش اجتماعی
فرهاد خسرو خاور، مدرسه آموزش عالی پاریس
راه حلی نو برای قانون اساسی و حل یک معضل ماندگار: جدایی مسجد از دولت
شیوا فلسفی، دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس
گفتگو وبحث: نیره توحیدی، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، نورتریج
1:45-12:15 ناهار در باشگاه اساتید دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
حمید اکبری: سخنانی در باره ی هوشنگ کشاورز صدر
4-2 بعد از ظهر دموکراسی مشروطه: موانع و چشم اندازها
گرداننده: کوین آندرسون، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
قومیت های ایرانی و دموکراسی در قانون اساسی
نیره توحیدی، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا ، نورتریج
موانع برخورداری از قانون اساسی دموکراتیک در ایران
کاظم علمداری، دانشگاه کالیفرنیا، لوس آنجلس
نفت ، قطب بندی اقتصادی جامعه و فرجام دولت رانتخوار
سیروس بینا، دانشگاه مینه سوتا
باز تعریف ارتباط میان مرجعیت و ولایت در جمهوری اسلامی ایران
مجید محمدی، رادیو آزادی اروپا
گفتگو و بحث: سهراب بهداد، دانشگاه دنیسون
4 بعد از ظهر: سرویس قهوه و چای
5:30-4:30 میز گرد: برداشت هایی برای آینده قانون اساسی در ایران
ژانت آفاری، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
حمید اکبری، دانشگاه نورت ایسترن ایلینویز، شیکاگو
امیر سلطانی، نویسنده، سان فرانسیسکو
در باره خسرو سمنانی
آقای خسرو سمنانی، قبل از مهاجرت به انگلستان و امریکا، دوران دبیرستان خود را در ایران به پایان رسانید. او مدرک کارشناسی خود را در دو رشته شیمی و فیزیک از کالج وست مینیستر، در سالت لیک سیتی در سال 1972 بدست آورد. سپس مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته مهندسی مدیریت ازدانشگاه یوتا در سال 1977 کسب کرد. در ماه مه سا ل 2005، دانشگاه جنوبی یوتا دکترای افتخاری در رشته علوم را به آقای سمنانی اهدا نمود. علاوه بر کسب موفقیت های شایان در مقام کارآفرینی در زمینه انرژی و منابع تجدید شدنی، آقای سمنانی برای سالهایی بسیار در برنامه های مختلف بشردوستانه فعال بوده اند. ایشان به مدت هشت سال بعنوان نایب رئیس و سه سال بعنوان رئیس هیئت امنای دانشنامه ایرانیکا در دانشگاه کلمبیا خدمت کرده اند. آقای سمنانی همراه با همسر خود خانم غزاله سمنانی بنیاد خیریه خانواده سمنانی را تاسیس نموده اند. این بنیاد از بسیاری از کوشش های انساندوستانه فرهنگی و مذهبی، ازجمله بهداشت و آموزش و پرورش بانوان و کودکان در سطح جهانی، حمایت می کند.
درباره انجمن علمی و فرهنگی جهانی کردن دانکن و سوزان ملی - چمپ
دانکن ملی- چمپ، استاد بازنشسته و یکی از اعضای موسس گروه مهندسی شیمی در دانشگاه کالیفرنیا در شهر سانتا باربارا است. ایشان همچنین عضو سازمان مهندسین شیمی آمریکا هستند. آقای دکتر ملی - چمپ و همسرشان خانم سوزان ملی - چمپ مدال یو،سی-اس،بی را که بالاترین نشان افتخار دانشگاه می باشد بدلیل فعالیتهای بشردوستانه واز خود گذشتگی هایشان در سال 2007 دریافت نمودند. فعالیتهای مدیریت ملی - چمپ در ادیان جهانی و مدرنیته بر روی تعامل و ارتباطات میان دین، سیاست و مدرنیته متمرکز می باشد.
هیات برگزاری کنفرانس: ژانت آفاری، حمید اکبری، کوین آندرسون، دوایت رینولدز و امیر سلطانی
دستیار برنامه ریزی کنفرانس: واییت راندز
ترجمه چکیده مقالات: کلودیا یعقوبی
طراحی برنامه: آلخاندرو کاسازی، مرکز میان رشته ای علوم انسانی، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
طراحی وب سایت: اولیبرو دیزاین
طراحی پوستر: لوا زند
حمایت اداری: شوبرا آگراوال، کورین کالوتا، باب ارتگا، استفان ویلکاکس
دانشجویان داوطلب: اریک مسی، کیلب مک کارتی، لئونارد مک مهون، سمانه اولادی، مونا ساغری
طرح مطالعات ایران، دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا
طرح مطالعات ایران، بعنوان بخشی از مطالعات دینی دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا، پروژه ای فراگیر برای مطالعه در مورد ایران، فرهنگ ایرانی و سرزمین های فلات ایران می باشد. طرح مطالعات ایرانی با پشتیبانی موسسه دانکن و سوزان ملی - چمپ در ادیان جهانی و مدرنیته و با همکاری گروه مطالعات مذهبی و مرکز مطالعات خاورمیانه در سال 2010 تاسیس شد. این طرح هر سال برنامه های سخنرانی، سمپوزیوم و کنفرانس هایی را برگزار می کند و همچنین فیلم هایی را با همکاری گروه مطالعات خاورمیانه و گروه موسیقی دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا به نمایش می گذارد. این طرح امید دارد تا با یاری دوستداران تا یک مرکز برای پژوهش و آموزش و رواج تاریخ وفرهنگ ایران بوجود آورد.
اطلاعات در مورد طرح مطالعات ایران در
دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا و همجنین اطلاعا مربوط به این کنفرانس، از جمله شرح حال شرکت کنندگان و چکیده سخن ایشان در آدرس وب سایت ذیل می باشد. ucsb.iranianstudiesprogram.com
iran#
حسین رونقی ملکی: آقای فرهادی! امروز زندان اوین هم خانه سینماست
حسین رونقی ملکی: آقای فرهادی! امروز زندان اوین هم خانه سینماست
تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند ۱۳۹۰, ساعت ۲۳:۳۵
http://www.rahesabz.net/story/49933/
جرس: حسین رونقی ملکی در نامه ای خطاب به اصغر فرهادی، ضمن تبریک به وی نوشت:" در سال های اخیر که سینمای ایران، بحرانی ترین و سخت ترین دوران تاریخی خود را می گذراند، فیلم جدایی نادر از سیمین به عنوان نماینده به حق سینمای ملی ما خوش درخشید، و در این شباهنگام تاریک، چون آذرخش نام ایران و فریاد فرو خفته را نجوا کرد. تا فرهنگ غنی و صلح طلب مردم و سرزمین ایران را که به دست نا اهلان، سیاه و خشن معرفی شده، به راستی و درستی بر همگان نمایان کند. همانطور که گفتید فرهنگ غنی و کهن ایران را که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده است."
به گزارش کلمه متن کامل این نامه بشرح زیر است:
آقای اصغر فرهادی
در سال های اخیر که سینمای ایران، بحرانی ترین و سخت ترین دوران تاریخی خود را می گذراند، فیلم جدایی نادر از سیمین به عنوان نماینده به حق سینمای ملی ما خوش درخشید، و در این شباهنگام تاریک، چون آذرخش نام ایران و فریاد فرو خفته را نجوا کرد. تا فرهنگ غنی و صلح طلب مردم و سرزمین ایران را که به دست نا اهلان، سیاه و خشن معرفی شده، به راستی و درستی بر همگان نمایان کند. همانطور که گفتید فرهنگ غنی و کهن ایران را که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده است.
آقای فرهادی
جدایی نادر از سیمین اثر سینمای مستقل که سینمای ایران را جانی دوباره بخشید و به جامعه ایرانی روحی دوباره دمید، در حالی توانست نام ایران و سینمای آن را مطرح و کام ایرانیان را شیرین کند که کارگردانان، بازیگران و سینماگران به اتهامات واهی و به دلیل عدم همسویی با حاکمیت و انتقاد از اوضاع جامعه و کشور و به تصویر کشیدن واقعیات، تعلیق، بازداشت، شکنجه و زندانی می شوند و سالن های سینما تعطیل و فیلم ها توقیف؛ و حقایق فیلم ها زیر تیغ سانسور جاهل ها از بین می رود. اما این همه فشار و سرکوب در صنف سینمای ایران نتوانسته مانع بروز استعدادها و شکوفایی آن ها در سطح کشور و جامعه جهانی شود.
امروز شهر و شهرهای مان، خانه سینما شده اند و حتی زندان اوین هم خانه سینما است. و این ثمره استقامت، پایمردی و احترام به هنر و حقیقت است که جهان آن را در می یابد و با جوایز و احترام قدرشناسی می کند ولی اینجا سرکوب سرنوشت آن است.
آقای اصغر فرهادی
تبریک من را به خاطر شاهکار سینمایی جدایی نادر از سیمین، کسب افتخارات متعدد و شاد کردن هم میهنانی که در این روزهای تلخ، سخنی جز جنگ، تهدید، تحریم و خشونت را نمی شنوند پذیرا باشید. باشد که افراد متملقی چون فرج الله سلحشور و ابوالقاسم طالبی از شما بیاموزند که چگونه با وجود موانع سختی همچون توقیف فیلم در مرحله فیلمبرداری تلاش کردید، ایستادید و موفق شدید.
باشد که بدانند نمایان شدن زیبایی های خدادادی، فحشا نیست. بلکه تسلیم کردن تفکر و روح آدمی به استبداد و ظلم فاحشگی است. باشد که بفهمند با نام مبارزه با تهاجم فرهنگی که بیشتر وجه سیاسی دارد، چگونه استعدادها و هنر سینمای ایران را از بین میبرند و نخبگان هنر را فراری داده و تیشه بر ریشه این صنعت می زنند و البته پاسخ این خوش خدمتی ها را از حاکمیت دریافت می کنند که این چنین لب به فحاشی و پرده دری می گشایند و به بانوان سینمای ایران توهین می کنند.
زحمات و سختی هایی را که در این را متحمل شده اید را ارج می نهیم و آرزوی روزهای روشن و موفقیت های روز افزون را برای شما و هنرمندان سینمای سرزمین مان را داریم.
سیدحسین رونقی ملکی
زندان اوین/ بند ۳۵۰
iran#
سهشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۰
زندانيان سياسی-روز انتخابات در خانه، شب در خیابان
روز انتخابات در خانه، شب در خیابان
سه شنبه 28 فوريه 2012
بیانیه تحریم زندانیان سیاسی
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1814
• مردم در روز انتخابات در خانه ها بمانند، پس از پایان آن به نشانه ی اعتراض به خیابان ها بیایند ...
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: جمعی از زندانیان سیاسی سکولار دمکرات ایران در بیانیه ضمن تحریم انتخابات مجلس شورای اسلامی، از ایرانیان خواستند در روز ۱۲ اسفند در خانه ها بمانند و پس از پایان ساعت رسمی انتخابات به خیابانها ریخته و به انتخابات فرمایشی و نمایشی اعتراض کنند. متن این بیانیه که در اختیار کمیته دفاع قرار گرفته به شرح زیر است:
مطابق با اصل عقلانی، حق طبیعی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و قوانین عرفی تمام جوامع دمکراتیک و آزاد، این حق اولیه همه شهروندان است که صرفنظر از عقیده، دین، رنگ و نژاد، زبان، طبقه و دسته بتوانند از طریق انتخاباتی کاملا آزاد، غیرگزینشی، غیر ایدئولوژیک در روندی دمکراتیک در سرنوشت خود شرکت مستقیم و موثر داشته باشند.
شوربختانه، حکومت جمهوری اسلامی همواره از طریق گزینش های ایدئولوژیکی و استصوابی که از طریق هیئت های اجرایی و شورای نگهبان اعمال می شود و برگزاری انتخاباتی مدیریت شده، غیردمکراتیک و ناسالم و غیررقابتی این حق اولیه را از شهروندان ایرانی گرفته است که آخرین نمونه از این انتخابات غیردمکراتیک و ناسالم را در بهار سال ٨٨ شاهد بودیم.
نتیجه آن کاریکاتور انتخاباتی ٨٨ چیزی جز برنده اعلام کردن کاندیدای مورد حمایت حاکمیت و شخص ولی فقیه، سرکوب شدید معترضین که با کشته شدن ده ها شهروند معترض ایرانی همراه بود، شکنجه و تجاوز در زندان ها و در نهایت حصر خانگی دو کاندیدای معترض و زندانی و شکنجه نمودن صد ها تن از فعالان جنبش سبز نبوده است.
قرار است یکبار دیگر حکومت در یک فضای امنیتی و کننترل شده و در شرایطی که هیچ حزب و سازمان مستقل و دمکرایتک و هیچ رسانه آزاد، حق فعالیت ندارد و بیش از ۴۰ درصد از کاندیداهای موجود رد صلاحیت شده اند و اپوزیسیون، احزاب و شخصیتهای ملی و اصلاح طلب انتخابان فرمایشی را تحریم کرده اند، نمایش انتخابات برای تایید گرفتن از مردم در جهت تداوم سرکوب، ماجراجویی و فسادانگیزی را برگزار نماید.
ما گروهی از زندانیان سیاسی سکولار همانگونه که پیشتر نیز اعلام کرده ایم، این نمایش انتخاباتی را تحریم کرده و از همه اعضای جنبش دمکراسی خواهی ایران می خواهیم از فرصت باقیمانده تا ۱۲ اسفند استفاده کرده و از راههای گوناگون با مردم شهرهای کوچک و روستاها که امکان دسترسی آنها به رسانه های آزاد کمتر می باشد، ارتباط برقرار کرده و در خصوص عدم شرکت در انتخابات نمایشی آگاهی بخشی و روشن گری نمایند.
ما زندانیان سیاسی همچنین از مجامع جهانی و دولت های آزاد انتظار داریم با صراحت اعلام کنند نتایج انتخابات پیش رو را به رسمیت نخواهند شناخت. از اینکه حکومت های آزاد هنوز نخواسته اند روابط سیاسی و دیپلماتیک خود را با یک حکومت سرکوبگر و غیردمکراتیک قطع کنند شگفت زده هستیم. این ضعف مفرط دنیای آزاد در مقابل رفتار وحشیانه حکومت در قبال شهروندان ایرانی و باج خواهی های قلدرمابانه آن در حوزه روابط بین الملل موجب گستاخی بیش از حد رژیم شده است.
برای ایجاد همبستگی و اتحاد با سایر گروهها و جریانات دمکراسی خواهی و تقویت همبستگی ملی در راه برقراری دمکراسی از مردم آگاه و فهیم میهن عزیزمان ایران می خواهیم روز ۱۲ اسفند به نشانه اعتراض به برگزاری انتخابات فرمایشی و نمایشی و برای افشای برگزاری نمایش های تبلیغی رژیم که با بکارگیری صدا و سیمای انحصاری به اجرا در می آید و نیز برای همبستگی با کلیه زندانیان سیاسی و حصرشدگان خانگی همگان در خانه های خود بمانند و در پایان زمان رسمی برگزاری انتخابات نمایشی که معمولا پس از ساعت ۷ بعدازظهر می باشد همگی از خانه ها بیرون آمده و اعلام نمایند انتخابات دروغین و نمایشی را قبول نداریم.
اسفند ۹۰
جمعی از زندانیان سیاسی سکولار ایران
حشمت الله طبرزدی
رضا شریفی بوکانی
کیوان صمیمی
مزدک علی نظری
نسرین ستوده
شبنم مددزاده
جعفر اقدامی (شاهین)
مجید دری
رضا شهابی
عباس بابسر
مهدی (کوروش کوهکی)
محسن (آریو) جوادی افضلی
ناصر(بردیا) آذرنیا
عارف درویش
ابوالفضل (پوریا) شاپری
رضا عزیزی
iran#
دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰
«جدايی نادر از سيمين» برنده جایزه بهترین فیلم خارجی در مراسم اسکار
«جدايی نادر از سيمين» برنده جایزه بهترین فیلم خارجی در مراسم اسکار
http://www.voanews.com/persian/news/iran/Separation_Oscars_farhadi-2012-02-26-140521313.html
فيلم «جدايی نادر از سيمين» پس از کسب جوايز مختلف از جشنواره های مختلف جهان، با دريافت جايزه بهترين فيلم خارجی در هشتاد و چهارمین مراسم اسکار، نخستين اسکار را برای سينمای ايران به ارمغان آورد. اصغر فرهادی با فیلم «جدایی نادر از سيمين»، ارزشمندترين و معتبرترين جایزه سینما را از آن خود کرد. سينمای ايران رقبای خود در بخش فيلمهای خارجی را کنارزد و بررقيب جدی و اصلی خود- فيلم پانوشت از اسراييل- برتری يافت.
ليلا حاتمی، سارينا فرهادی و پيمان معادی- بازيگران فيلم جدايی نادر ازسيمين- در مراسم اهدای جوايز آکادمی اسکار درلس انجلس در کنار اصغر فرهادی بودند. ساندرا بولاک- بازيگر و سينماگر آمريکايی- برنده بخش فيلمهای خارجی را اعلام کرد و جایزه اسکار را به دست آقای فرهادی داد.
فرهادی درپی دريافت جايزه اش، ابتدا به زبان فارسی به «مردم خوب سرزمین» ایران سلام کرد و سپس به زبان انگليسی از آکادمی اسکار تشکر کرد و چند جمله ای را به این زبان از روی يادداشتی خواند و گفت: «در این لحظه بسیاری ایرانیان سرتاسر جهان دارند ما را نگاه می کنند. فکر می کنم آنها بسیار خوشحال اند. آنها تنها به خاطر این جایزه ی مهم یا یک فیلم یا فیلم ساز خوشحال نیستند. آن ها خوشحال اند چون در این زمان که صحبت جنگ و تهدید و حمله بین سیاستمداران رد و بدل می شود، این جا صحبت از فرهنگ کشورشان ایران است. یک فرهنگ غنی و قدیمی که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده است. من با افتخار این جایزه را تقدیم مردم سرزمین ام می کنم. مردمی که برای همه فرهنگها و تمدنها احترام قائل اند و با نفرت و خشونت سر سازگاری ندارند».
فيلم «جدايی نادر از سيمين» نامزد بهترین فیلمنامه تألیفی نیز شده بود ولی جایزه این بخش به فیلم وودی آلن تعلق گرفت.
این فیلم قبل از دریافت جایزه اسکار، موفق شده بود جوایز بسیاری از جمله جوایز گلدن گلوب، منتقدان فیلم فستیوال نیویورک، منتقدان فیلم فستیوال لندن را نیز دریافت کند.
iran#
پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۰
بهروز ستوده-نامه سرگشاده ای به آقای پرویز ثابتی(مقام امنیتی ساواک)
نامه سرگشاده ای به آقای پرویز ثابتی(مقام امنیتی ساواک)
پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۰ - ۲۳ فوريه ۲۰۱۲
بهروز ستوده
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=19593
آقای پرویز ثابتی ، این روزها نوشتن نامه سرگشاده به رهبرجمهوری اسلامی که مسئول مستقیم شکنجه و تجاوز و جنایات بیشماری در میهن ما است مُد روز است و اتفاقاً این قبیل نامه ها خوانندگان زیادی دارد ، راستش نمی دانم که نامه نگاران به رهبر چقدر امید دارند که بتوانند دیکتاتور تبهکار و افسار گسیخته ای مانند خامنه ای را با چند نامه سرگشاده به راه "راست" هدایت کنند ! اما خودم را می دانم که برگزیدن عنوان "نامه سرگشاده" برای این نوشته ، نه به منظور هدایت شما براه راست ، بلکه از استفاده از طنز و هزل و کنایه و لطایف زبان زیبای فارسی است درجائی که گاهی اوقات می توان با اشاره ای ، داستان و مطلبی را به ِجد تداعی نمود . وگرنه قلم ، شریف تر از آن است که برای نامه نگاری با شما ترواش نماید. و مخاطب من مردم رنج دیده ایران اند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما که سرشکنجه گر پلید و ضد بشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبریز از شرارت و کینه و تنفر است نسبت به شریف ترین فرزندان این مرز وبوم داغدیده و پس از ارتکاب آنهمه جنایت بقول عوام هنوز "دوقورت و نیمتان هم باقی است" .
آقای پرویز ثابتی ، باد از کدام سو در حال وزیدن است و چه کسی و کدام قدرت داخلی و یا خارجی چنین مأموریتی را به شما محّول کرده است که پس از 33 سال ، امروزه برای مطهرساختن خود و سازمانی که در خون عزیزان ما غوطه ور بوده است وارد میدان گردیده اید تا بر زخم های کهنه هزاران هزار قربانی شکنجه در دوران رژیم سرنگون شده شاه نمک بپاشید ؟ شاید حجم انبوه کشتارها و شکنجه ها واعدام های جمهوری اسلامی و مقایسه اش با دوران پادشاهی پهلوی ، شما و فرماندهان شما را به این نتیجه رسانده است که برای پاک ساختن جنایات ساواک و تبرئه خود و رژیم سابق اینک وقت مناسبی است و در قالب یک برنامه به اصطلاح "پژوهشی و تاریخی"که از صدای امریکا ، صدائی که به یمن بی اعتباری رسانه های جمهوری اسلامی و ضعف و ناتوانی رسانه های اپوزیسیون پراکنده و فرقه گرای خارج از کشور محبوبیت و اعتباری در میان ایرانیان بدست آورده است ، می توان شعور نسل جوان ایران به بازی گرفت ! شاید مسئولیت گریزی وتوجیه گری وعدم پاسخگوئی احزاب و گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که روزی دست بوس و مُرید و مدافع سینه چاک "امام ضدامپریالیست" بوده اند و روز دیگر مخالف و دشمن خونی او ، شما را به این باور رسانده است که وقتی روشنفکران و نخبگان جامعه بتوانند براحتی نقش عوض کنند بدون اینکه به کسی پاسخگو باشند ! پس چرا شما نتوانید این کاررا بکنید ! و شایدهم طی 33 سال گذشته و از درون مخفی گاه خود ، رفتارسیاسی ما ایرانیان را رصد کرده اید و به این جمعبندی رسیده اید که ما ایرانیان به بیماری جدیدی بنام بیماری" انتخاب بین بد و بدتر " مبتلا شده ایم و معیار "خوبی" ازسیستم فکری و روانی بمباران شده ما حذف شده است و فعلاً ملاک سنجش ما حد نصاب "بدی" است ! و حال که چنین است و ملتی به درد مقایسه و انتخاب بین و بدتر بد عادت کرده است ، پس زمان خوبی است که رژیم شاه و ساواک اش ، و تعداد اعدام شدگان و زندانیان سیاسی ایران در زمان شاه را در یک کفه ترازو گذاشت و تعداد اعدام شدگان وزندانیان سیاسی ایران در دوران جمهوری اسلامی را در کفه دیگر تزازو قرار داد ، و از مردم ایران خواست که با چشمان باز ببینند و مقایسه کنند که : کدام کفه سنگین تر است !
آقای پرویز ثابتی ! با دیدن مصاحبه تلویزونی شما در برنامه "افق" صدای امریکا ، برهرکسی که بهره ناچیزی از بشریت و وجدان در وجود خود داشته باشد ، ثابت گردید که شما پس از 33 سال از مخفی گاه خود سر بیرون نیاورده اید که ازمردم ایران و هزاران قربانی زنده و کشته ی شکنجه در دوران حکومت پهلوی ها ، پوزش بخواهید و به افشای شکنجه های مخوفی که در دوران مسئولیت شما درساوک رایج بوده است بپردازید ، بلکه آمده اید به مردم ستمدیده ایران و قربانیان شکنجه بگوئید که : اشتباه ساواک در این بوده است که می بایستی زیادتر شکنجه می کرده و زیادتر می کشته است تا از وقوع انقلاب جلوگیری شود ! شما آمده اید به مردم ایران بگوئید که : اگرامروزه دچار هیولائی بنام جمهوری اسلامی هستید بخاطر این است که سردمداران نظام سلطنتی به توصیه های شما مبنی بر اعمال دستگیری های بیشتر و خشنونت بیشتر توجهی نکردند ! و از آنجائی که دروغ گو کم حافظه است ، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد ، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بوده اید به سخره گرفتید و آنرا از بیخ و بن انکار نمودید و از درون مخفی گاه خود مشتی خاک به چشم قربانیان زنده شکنجه پاشیدید و با همتایان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی – اسلامی خود منکر می شوند همصدا گردیدید .
آقای ثابتی ، با این مقدمه که به درازا کشید برویم بر سر اصل موضوع ، یعنی انکار شکنجه در دوران رژیم پهلوی ، گمان می کنم که نام مرا بیاد داشته باشید ، چون در اولین نمایش تلویزیونی خودتان در دیماه 1349 ، که با اسم مستعار "مقام امنیتی" ظاهر شدید از من وبرخی از دوستانم که موفق شده بودیم ازچنگ مأموران شما فرار کنیم با مشخصات کامل نام بردید ، و حتماً فراموش نکرده اید که داستان فرار ما و دستگیری دوستانمان توسط ساواک به یک سال قبل از آن تاریخ و نخستین نمایش تلوزیونی شما برمی گشت ، یعنی به بهمن ماه 1348 ، براین تاریخ از آن جهت تأکید می گذارم چرا که شما در آخرین نمایش تلویزیونی خودتان که چند روز پیش از صدای امریکا پخش شد ، موذیانه چندین بار از گروههای "خرابکار و تروریستی" (بخوانید دو سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق) یاد کردید و چنین القاء نمودید که گویا فعالیت ها و اقدامات ساواک فقط در ارتباط با گروههای چریکی و به تعبیر شما "خرابکار" بوده است و سپس بی آزرمی و وقاحت خود را تا بدانجا کشاندید که شکنجه را به دولت ملی دکتر مصدق نسبت دادید و دولت مصدق را مسئول شکنجه درایران دانستید ! به هرحال باز گردیم به زمستان سال 1348 ، یعنی به تاریخی که هنوز گروههای چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق در ایران تشکیل نشده بودند که بهانه ی "مبارزه با تروریست ها و خرابکاران" در دست نداشته باشید .
آقای ثابتی ، ظاهراً شما فارغ التحصیل دانشکده حقوق هستید و می بایستی با قانون آشنائی داشته باشید ، برای خواندن یک کتاب که از نظر ساوک "غیرمجاز" تلقی می شد در سالهای 1340 و تا پیش از آغازمبارزه چریکی در ایران ، در قوانین جزائی دوران پهلوی چه مجازاتی و تحمل چند سال زندان در نظر گرفته شده بود ؟! و آیا اصولاً قانونی وجود داشته است که شهروندان ایرانی را ازخواندان کتابهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی منع کرده باشد؟! با اطمینان می توان گفت که تمام گروهها و محافلی که تا پیش از جنبش چریکی در ایران توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدند ، همگی محافل و هسته های مطالعاتی بودند . تا قبل از اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق بجز کتاب و مطالعه و یا حداکثر برپا کردن اعتصبات وتظاهراتی چیز دیگری درمیان و فعالان داشجوئی و روشنفکری ایران رایج نبود . برای نمونه :
آقای ثابتی در بهمن ماه 1348 ، "مرد هزارچهره"ی شما عباس شهریاری (مسئول تشکیلات حزب توده ایران در داخل کشور که بعد از کودتای 28 مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چریکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ایران را لو داد و بزیر شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجویان فعال دانشگاه تهران ، که بعدها به "گروه فلسطین" شهرت پیدا کردند ( چون چند تن از افراد آن گروه قصد پیوستن به جنبش فلسطین را داشتند) دامی را برای دستگیری آن گروه روشنفکری گسترده کرد. بیش از 50 نفررا که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگیر کردید و برای گرفتن اعترافات قلابی بزیر وحشیانه ترین شکنجه ها بردید . از شما سئوال می کنم که گویا درس حقوق خوانده اید و قانون را می دانید آقای ثابتی ؟! طبق قوانین جزائی رژیم سابق ، عبور غیر مجاز از مرز چقدر مجازات داشت ؟ گمان می کنم حد اکثر تا دو ماه زندان قابل خرید ، تازه این برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد ، افرادی که موسوم به گروه فلسطین شدند و در زمستان سال 1348 توسط ساواک دستگیر شدند ، مورد وحشیانه ترین شکنجه های ساواک قرار گرفتند. حسن نیک داوودی ، مهندس جوانی که شاید روح اش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پیوستن به جنبش فلسطین دارنند بدست شکنجه گرانی که شما در رأس آنان قرار داشتید کشته شد ! ناصر کاخساز یکی دیگراز متهمان آن پرونده ، قاضی جوانی که بتازگی ازدواج کرده و در یکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هیچ ارتباط و اطلاعی از تصمیم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غیر مجاز از مرز را نداشت در زیرشکنجه های مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بینائی یک چشم خود را برای همیشه از دست داد ؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاریخی چه جلد کتاب قانون چه بدست آوردید که اورا مستحق مجازات اعدام تشخیص دادید آقای ثابتی ؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان ردیف اول و حبس های طولانی مدت برای سایر متهمان پرونده ای که بجز یک مشت کتاب و ترجمه و جزوه ی دست نویس چیز دیگری به عنوان مدرک جرم در پرونده شان مشاهد نمی شد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتی؟ که اگر دفاع کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمی بود ، احکام اعدام متهمان ردیف اول پرونده گروه فلسیطین در دادگاه تجدید به حبس ابد تبدیل نمی شد . آری آقای ثابتی ، شما و مأموران تحت فرمان شما سالها قبل از اینکه گروههای چریکی در ایران شکل بگیرند و خبری از مبارزه مسلحانه در میان باشد ، روشنفکران ایران را به جرم کتاب خواندن در زیر شکنجه می کشتید .
اقای پرویز ثابتی ، برای شما که پس از 33 سال از مخفی گاه خود بیرون خزیده اید که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتید را از شکنجه و اعمال غیر قانونی مبرا سازید ! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنایت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنایت ساواما اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد ، در اینجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزیزمان "ُشکری" را که در دادگاه نظامی ایراد کرده است نقل می کنم ، شاید عرق شرم بر پیشانی ات نشیند آقای ثابتی . ضمناً کاری که شما و پدرتاجدارتان نتوانسته بودید انجام دهید آیت الله خمینی به نیابت از جانب شما و ساواک تان انجام داد و شکرالله پاک نژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ایران که با قیام مردم از شکنجه گاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگیر و از دَم تیغ گذراند .
قسمتی از سخنان زنده یاد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژیم سرنگون شده پهلوی :
ايران عملی است غيرقانون
« آقای رئیس دادگاه ، برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:
پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر می شد، روشن می کرد که جوخه اعدام صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنار مرز عراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر می کنند و بعد لغو می کنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آن ها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.
ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.
آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه ازبين برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان . چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم . شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد.
آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام . تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند . دربين ۱۸ نفر متهمين حاضرحتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد . برای مثال ، پرونده خون ريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است . خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند . تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است.
جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.
جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثر شکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود نداشت.
آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجه هائی درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست»؟
وسخن پایانی اینکه آقای پرویز ثابتی ، شکنجه وجنایت و نسل کشی شامل مرور زمان نمی گردد و هزاران سند زنده گواهی می دهند که شما یکی آمران شکنجه و قتل آزادیخواهان ایران در زمان حکومت پهلوی دوم بوده اید و می بایستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شوید . ضمناً اینجانب به عنوان یکی از قربانیان زنده شکنجه در دو رژیم پهلوی و اسلامی همین جا از آقای رضای پهلوی که چندی پیش در فراخوانی بدرستی سید علی خامنه ای را متهم به جنایت علیه بشریت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بین المللی برای رسیدگی به جنایات او گردیده است درخواست می کنم که نام آقای پرویز ثابتی و سایرآمران شکنجه گر ساواک را نیز ضمیمه پرونده ای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر درایران پرداخته شود اضافه بنمایند و بدین ترتیب حسن نیت خود را برای کاری که در پیش گرفته اند به مردم ایران نشان دهند ، چرا که شکنجه شکنجه است و نمی توان آنرا به بد و خوب تقسیم نمود ، هر نوع شکنجه ای و توسط هر رژیمی که صورت بگیرد و یا گرفته باشد محکوم و ضد بشری است و باید آمران آنرا بپای میز محاکمه کشاند .
آقای پرویز ثابتی در فرصتی دیگر و در نامه ای دیگر داستان "شایعه" شکنجه گروه بیژن جزنی را بیاد شما خواهم آورد .
3 اسفند ماه 1390
22 فوریه 2012
iran#
ناصر کاخساز-در حاشیه حضور رسانهای پرویز ثابتی
در حاشیهی حضور رسانهای پرویز ثابتی
آیا نابجاست که بگویم…؟
ناصر کاخساز
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/35582/
--------------------------------------------------------------------------------
iran-emrooz.net | Tue, 21.02.2012, 23:10
در صحنهای از فیلم «شبح آزادی»، اثر لوئی بونوئل، میزبانان از میهمانان خود بر سر میزی پذیرایی می کنند که گِردِ آن، بجای صندلی، کاسههای توالت گذاشته شده است. حاضران در نهایت نزاکت سرپوش توالتها را بالا می زنند، دامنها را بالا و شلوارها را پایین میکشند و روی توالت مینشینند و به گفتگو در بارهی هنر و تئاتر و...مشغول می شوند و هنگامی که دختر کوچک میزبان میگوید من گرسنه هستم، مادرش به او تذکر میدهد که حرف زدن در بارهی غذا بر سر میز بی ادبی است، رفتاری نابجاست. بونوئل با این جابجایی، چپه شدن ارزش ها را به نقد میکشد. او موقعیتی چنان وارونه را به تصویر می کشد که قضای حاجت، در جمع و غذا خوردن در خلوت باید انجام شود. این موقعیت وارونه را آنجا که شکنجه دیده احساس بدهکاری، و شکنجه گر جرات طلبکاری دارد، نمیشناسیم؟
من نیز یکبار خود را بر جای آن دخترک، نشسته بر گِردِ چنین میزی دیدهام که سخنی نابجا بر زبان راندهام. گفته بودم که رژیمِ پیش از انقلاب با شکنجهها و خشونت خود به انقلابی که به نفی او انجامید کمک کرد. از آنسوی میز کسی گفت: مگر با چپها چه باید میکردند. نه تنها احساس کردم چونان دخترکِ فیلم بونوئل سخنی نابجا بر زبان راندهام، بلکه خود را زیر تازیانههای همان بازجو یا شکنجهگری دیدم که آنگونه که گلشیری در فتحنامهی مغان به تصویر کشیده است، شلاق را چنان استادانه فرومیآورد که از زیر پوست ورآمده خون بیرون میزند. (مهارتها از گذشتگان به آیندگان منتقل شد) و یاد پسرکی که در کمیتهی مشترک ضدخرابکاری به آپولو بسته بودندنش و پای عفونی شدهی او که بالاخره نیز در بیمارستان ناچار شدند قطعاش کنند، در خاطرم زنده شد. همچنان که یاد دوستم حسین که کلیهاش در نتیجهی شوک الکتریکی آسیب دیده بود. یاد رضا که به آلت تناسلیاش الکترود وصل کرده بودند. در حضور زنده یاد ملکوتیان بازجوها به عضوهای جنسی مادرِ رضائیها چنگ میاندازند تا هردوی آن ها را در برابر یکدیگر خرد و خوار کنند. پرویز حکمتجو را پس از ده سال تحمل حبس از قصر به کمیتهی مشترک بردند و چند روز بعد گفتند در سلول سکته کرده است. تهرانی، بازجوی ساواک، در تلویزیون شرح داد که منوچهری قرصهایی را به او میدهد که به دو جوان زندانی بدهد. آنها قرصها را میخورند بر زمین میافتند و میمیرند.
صلیب سرخ جهانی، که زیر فشار دموکراتهای آمریکایی اجازه یافت از زندانها دیدار کند، آثار بسیاری از شکنجهها را دید و ثبت کرد، از جمله پاهای آش و لاش شدهی انوشیروان لطفی و لاهوتی را. رسولیِ بازجو در طبقهی بالای بند دو اوین مجاهدین را دستجمعی چنان آش و لاش کرد که ما در پایین صدای فریادهای دلخراش آنها را کاملا میشنیدیم، او پس از آن به من گفت وقتی زندانی زیر تازیانه جیغ میکشد، من چنان لذت میبرم که گویی چهچهی گلپا را میشنوم.
آیت الله ربانی شیرازی از مراجع قم را در انفرادی قصر لخت و عور کردند و بدینسان در کورهی احساسات او بسود انقلاب اسلامی دمیدند. علی مهدی زاده را پس از بازگشت از تبعید و ورود به زندان قصر، تنها به بهانهی سلام نکردن به رئیس زندان از ما جدا کردند، به صلابه بستند و با سر و صورت ورم کرده، خرد و داغان و تحقیر شده به بند برگرداندند- رویدادی که در رادیکال شدن علی و کشته شدناش بدست جمهوری اسلامی تاثیر قاطع داشت. بازهم بگویم؟ یا نابجاست که بگویم؟
آدم موضوع شکنجه که میشود، دیگر آدم نیست «چیزی» است که باید از آن – بسته به مورد – «چیز» دیگری بسازند. غنی بلوریان در سال ۵۰ شمسی به من گفت: ما را آنقدر زدند و زدند تا به دروغ پذیرفتیم که در کوههای کردستان پایگاههای موشکی نصب کردهایم. حاج غفور را که سنگی به کالسکهی دوگل پرتاب کرده بود، پس از پانزده سال حبس به مادهی مذابی تبدیل کردند که به موتور انقلاب سوخت برساند.
وقتی که از آنسوی میز کسی گفت مگر با چپها چه باید میکردند، حس کردم یک بار دیگر مجبور شدهام زیر نام چپ استوار بمانم، گرچه دیری است چپ را فضای چندان گستردهای برای آزاداندیشی نمیدانم. آنکس که به تقدم ذات معتقد است همواره – به قول حقوقدانان – گذشته را استصحاب میکند. برای او، چپ به حکم ماهیتاش چپ است. او با این ذات گرایی، راه ورود به قلمرو دگرگون شوندهی وجود را میبندد. او این دگرگونی را نمی تواند یا نمیخواهد ببیند. گرایش او به ذات از این روست که ذات نیاز به دیده شدن ندارد.
امانوئل کانت میگوید هیچ دلیلی وجود ندارد که چمن سبز مستقل از تصویر آن در ذهن ما در واقعیت به همین صورت وجود داشته باشد. گفتهی کانت را میتوان در این جملهی اراسموس، متفکر مسیحی رنسانس ساده کرد: «واقعیت چیزها به عقیدهی ما بستگی دارد.» اما هردو فیلسوف برای این که شناخت شناسی ایجاد بحران نکند، به ضرورت تردید ناپذیر ایمان به اتیک و ارزشهای عام همزیستی و بر تعدی ناپذیر بودن مطلق جسم انسانی تاکید کردهاند – تعدی ناپذیر بودن جسم انسانی مطلق است به این معنی که نمیتوان با مقایسهی شکنجه در دو نظام آن را نسبی کرد.
اما ما از نظر شناخت شناسی دچار بحران شدیم. چرا که بدون این اتیک واقعیت به شهادت دو حرف ی و ت آخر آن، یک مصدر جعلی است. یعنی واقعیت، غیر واقعی است. این بود که در واقعیتِ خشونتی که به ما روا شد تردید بوجود آمد. تردیدی که ما خود در بوجود آمدن آن سهیم بودیم چرا که میخواستیم به پارانویای نفرت مطلق به حاکمیت دینی کمال ببخشیم. و با مرگ ایمان در همهی ابعادش آنچنان که کارلوس فوئنتس میگوید: به قلمرو فراموشی که نخستین مرحلهی مرگ است، قدم گذاشتیم. هدف وارونه شدن ارزشها، که بونوئل آن را به تصویر میکشد، نفی ایمان است و هدف از نفی ایمان، فراموشی است. فراموش کردن تاریخ. فراموش کردن رنجهای انسانی.
و بدینسان دگرباره موضوع خشونت شدیم و این بار با مشارکت خویش و بی هیچ غروری . پس به واقعیتی غیر واقعی تبدیل شدیم. به آسانی قربانی مقایسهای شدیم که هدف آن داغ نگهداشتن تنور نفرتمان نسبت به نظام خشونت جدید بود.
هگل در مبانی فلسفهی حقوقاش مینویسد : جسم، قلمرو آزادی (Dasein der Freiheit) و مصون از تعرض است. تعدی به جسم همان تعدی به آزادی است.
حضور رسانهای دگربارهی مقام امنیتی، که باهمان اتوریتهی گذشته در برابر خبرنگار قرار گرفت، با تکیه به سقوط ایمان و واژگونگی ارزشها صورت گرفت.
پرویز ثابتی در مصاحبه با صدای آمریکا ماهیتی تهی از وجود است- تغییر نایافته. نشانهی وجود داشتن، دگرگونگی است، پذیرفتن تغییر است. اما «سرشکنجهگر»، با صدای آمریکا همانگونه سخن میگوید که با تلویزیون شاهنشاهی در تهران سال ۴۹ شمسی.
ژان پل سارتر میگوید: ماهیت- یعنی ذات- پس از «وجود» بوجود میآید. چون اگر ماهیت از پیش وجود داشته باشد، ضرورتی ندارد که انسان خود را تعریف کند. ما که در زیر شکنجه به شیئی تبدیل شده بودیم، با دگرگونه کردن ماهیت خود به قلمرو وجود وارد شدیم و به همین سبب در سکوت گستردهی خود-به سود پارهای از شکنجهگران- فرو رفتیم تا پارهی دیگری از آنان را طعمهی حریق خشونت خود بسازیم.
هگل اما در فلسفهی حقوقاش مینویسد: تجاوز به جسم، یک کل غیرقابل تفکیک و نسبیت ناپذیر است. دو گونه تجاوز به جسم وجود ندارد همانطور که تفاوتی میان تجاوز به روح و به جسم وجود ندارد. شکنجهی روحی با این نگاه حقوقی هگل شکنجهی مضاعف است. چرا که تجاوز به جسم در ذات خود تجاوز به روح است. یعنی روحات را یکبار با تعدی به جسمات خرد و حقیر میکنند و بار دیگر با تعدی به روحات جسم ات را پژمرده و پریشان میکنند.
اکنون دیری است که شکنجه و خشونت نظام پیشین به واقعیتی رنگ باخته و غیرواقعی تبدیل شده است تا مطلق همهی زشتیها به حاکمیت دینی داده شود. پرویز ثابتی زیر هالهی محافظی از ارزشهای وارونه، که ما بوجود آوردیم، رو در روی جسم و جان آسیب دیدهی ما ایستاد تا واقعیتهای مجعول ما را به ما بقبولاند و یک بار دیگر نیز نفیمان کند. ما او را در پست سابقاش ابقا کردیم.
ناصر کاخساز
۲۰ فوریه ۲۰۱۲
http://nasserkakhsaz.blogspot.com
--------------------------------------------------------------------------------
iran#
تقاضای پشتيبانی مالی از ایران گلوبال
تقاضای پشتيبانی مالی از «ایران گلوبال»
یکشنبه, فوریه 12, 2012 - 21:03
http://iranglobal.info/v2/node/2721
«کمون اینترنتی فرهنگ گفتگو »پس از 11 سال فعالیت مستمر خود در فضای مجازی نیاز به پشتیبانی مالی دارد اکنون برای ادامه فعاليت خود به حداقلی از تامين هزينه ها نيازمند هستيم ....
«کمون اینترنتی فرهنگ گفتگو »پس از 11 سال فعالیت مستمر خود در فضای مجازی نیاز به پشتیبانی مالی دارد گروه ما بطور مداوم و خستگی ناپذیر از خط مشی اتحاد عمل برای دمکراسی ؛ حقوق بشر وبا رهیافتی آینده نگری به فعالیت خود ادامه داده است. اکنون برای ادامه فعاليت خود به حداقلی از تامين هزينه ها نيازمند هستيم که اميدواريم بخشی از آن از طريق دريافت آگهی و بخشی نيز از طريق ياری علاقمندان به ادامه فعالیت گروه ما فراهم شود .
شایان ذکر است که گروه اینترنتی ما شامل اتاق پال تاکی ، سایت های ایران گلوبال ،فرهنگ و گفتگو ، و سایت فیلم تحت نام « ایران گلوبال TV » می باشد . گروه ما ؛مستقل از احزاب و دولت هافعالیت می کند .
برای پشتيانی از گروه اینترنتی فرهنگ گفتگو می توانيد کمک های مالی خود را به حساب زیر واریز کنید:
برای پشتيانی از گروه اینتر نتی « فرهنگ گفتگو» می توانيد کمک های مالی خود را به حساب زیر واریز کنید:
Keianosh Tavakkoly
Bank:
Nordea
Kontonummer
0756177265
IBAN
DK 3320000756177265
S.W.I.F.T.:
NDEADKKK
Danmark
تماس مستقیم با مسئول هماهنگی ایران گلوبال:
keianoshtavakkoly@hotmail.com
تلفن:
004526730554
منبع:
ایران گلوبال
iran#
چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۰
اظهارات همسر نسرین ستوده پیرامون مشکلات فرزندان هنگام ملاقات با مادر
اظهارات همسر نسرین ستوده پیرامون مشکلات فرزندان هنگام ملاقات با مادر
مژگان مدرس علوم
http://www.rahesabz.net/story/49577/
جرس: در حالیکه بعد از مدتها فرزندان نسرین ستوده با خوشحالی به ملاقات مادرشان رفته بودند اما بار دیگر مهراوه با چشمانی پر از اشک مادر خود را ملاقات می کند. مهراوه در حالیکه با فرم مدرسه در دادسرا در انتظار بود با برخورد نامناسب مامور دادسرا در خصوص بد حجابی مواجه می شود.
رضا خندان همسر نسرین ستوده با اشاره به مشکلاتی که در هر ملاقات برای فرزندانش ایجاد می شود به "جرس" می گوید: "هر چه پیشتر می رویم وضع "بدتر" می شود. الان کم کم یک سوم حکم همسرم دارد تمام می شود و چند روز دیگر باید آزادی مشروط بگیرد اما هنوز سر کوچه اول هستیم. واقعا نمی دانیم چکار باید کنیم؟ آیا بعد از هیجده ماه نباید یک ملاقات سالم داشته باشیم؟! گذشته از اینکه این بچه ها را باید برای یک ملاقات به دادسرا که محل مناسبی نیست ببرم و حواسم باید به این باشد که این بچه ها زندانیان با پابند و دستبد نبینند و در روحیه اشان اثرات مخرب نگذارد. حالا باید به دو تا موی دخترم گیر دهند که آن هم با فرم مدرسه و مقنعه به سرش بوده است. تمام مشکل به قول آقای احمدی نژاد سر دو تا مو است. در این دو سال اخیر دخترم تا این حد حالش بد نشده بود و نیم ساعت بیرون ایستاد و گریه کرد. بالاخره یک نوجوان و حساس است من که پدرش هستم هیچوقت به خودم اجازه نمی دهم با او اینطور برخورد کنم، چه برسد در دادسرا که پر از مراجعه کننده است و برایش سخت است. بعد هم که با مادرش ملاقات کرد همسرم چشمهای قرمزش را دیده بود و مهراوه بصورت مختصر می گوید که چه شده که همسرم هم گفته بود هر وقت چنین برخوردی شد و ناراحت شدی می خواهی به ملاقات نیا."
نسرین ستوده عضو کانون مدافعان حقوق بشر، کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، و انجمن حمایت از کودکان است که به جرم اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام به یازده سال حبس تعزیری، 20 سال ممنوعیت خروج از کشور و 20 سال محرومیت از وکالت محکوم شده است.
رضا خندان می افزاید: "آخر کسی را که بازداشت می کنند باید حداقل برخوردها و رفتارها رعایت شود. این برخوردها با همسر و خانواده اش نشان می دهد که تمامی انتقاداتی که ایشان در زمان آزادی نسبت به برخورد با زندانیان و موکلانش داشت درست و بجا بوده است. کمااینکه تمام آن برخوردها را در مورد همسرم اجرا می کنند و این حقانیت حرفهای همسرم را می رساند."
همسر ستوده به مشکلات اعضای دیگر خانواده پرداخته و اضافه می کند: " وضعیت جسمانی مادر همسرم هم اصلا خوب نیست و حتی دو هفته پیش که ملاقات حضوری داده بودند نتوانسته بود برود. خواهر همسرم هم بخاطر شرایط مادرشان تقاضای مرخصی دادند که منتظر هستیم. البته اگر هم جواب منفی باشد صریح پاسخ نمی دهند و می گویند جواب می دهیم که اگر ماهها هم بگذرد جوابی نمی دهند! خود نسرین هم خیلی ضعیف شده است البته مشکل جسمانی خاصی ندارد اما بالاخره محیط زندان است و شرایط خاص خودش را دارد."
قابل ذکر است که این وکیل شجاع، وکالت بسیاری از فعالان سیاسی از جمله شیرین عبادی، حشمتالله طبرزدی، عیسی سحرخیز، محمد صدیق کبودوند، امید معماریان و نیز فعالان جنبش زنان ایران مانند رویا طلوعی، فرناز سیفی، منصوره شجاعی، طلعت تقینیا، پروین اردلان، نوشین احمدی خراسانی، خدیجه مقدم، علی اکبر خسرو شاهی، مریم حسین خواه، جلوه جواهری، ناهید کشاورز، هومن فخار، راحله عسگری زاده، نسیم خسروی، محبوبه حسین زاده، امیر یعقوبعلی، دلارام علی، مارل فرخی، ناهید جعفری و سمیه فرید را بر عهده داشت وی همچنین وکالت برخی کشته شدگان و اعدام شدگان حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 از جمله احمد نجاتی کارگر و آرش رحمانیپور را بر عهده داشت.
همسر این وکیل دربند با تاکید بر اینکه تنها جرم همسرش دفاع از حقوق موکلینش بوده است خاطر نشان می کند: "یکی و دو ماه قبل از بازداشت به خانم ستوده با عنوان یکی از نهادهای امنیتی با او تماس گرفتند حتی به خود من هم زنگ زدند و تهدید می کردند که اگر از فلان پرونده کناره گیری نکنند، دچار مشکلات خواهند شد و همین اتفاق هم افتاد. اگر می خواهند انکار کنند مسئله ای نیست اما چیزی که هست خود همسرم آن زمان به وزیر اطلاعات هم نامه نوشت و اینها را گفت. اگر از ناحیه آنها نبوده می توانند پیگیری کنند که شخص تماس گیرنده از کجا بوده است؟ در دادگاه هم در پرونده همسرم چیزی وجود نداشت و سر و ته این همه جنجال فقط بر سر مصاحبه خانم ستوده بوده است. ایشان هم که در مصاحبه نه به کسی توهین کرده نه چیزی ورای قانون گفته بود و فقط همین انتقاداتی که ما الان نسبت به بازداشت او داریم خانم ستوده با ادبیات حقوقی نسبت به موکلانش مطرح می کرده است..."
آقای خندان در پایان می گوید: " الان هم که نزدیک سال نو است اصلا عید برایمان مفهومی ندارد مثل پارسال که در ایام تعطیل عید از 26 اسفند تا نوزده فروردین حتی همان ملاقات کابینی هم نداشتیم بنابراین اصلا عیدی نداریم..."
iran#
سهشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۰
قندچی-تفاوت مشکلات اينترنتی تازه ايران با گذشته
تفاوت مشکلات اينترنتی تازه ايران با گذشته
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/685-NewInternetProblems.htm
بتازگی مشکلاتی نظير دسترسی به چی ميل و ايميل ياهو از ايران گزارش می شوند که حتی ادارات پيشين مرتبط با فيلترينگ در ايران از توضيح اين اختلالات عاجز شده اند. مسأله بيشتر از فقط انتخابات اسفندماه و شگردهای هميشگی جمهوری اسلامی برای سد کردن آزادی بيان در اينگونه مواقع است.
نه تنها دسترسی به سايت های بين المللی نظير گوگل در داخل ايران دچار کاهش سرعت و اختلال شده، بلکه همچنين از خارج کشور دسترسی به سايت های دولتی و شبه دولتی ايران با تأخير و يا عدم امکان دسترسی مواجه است، آنهم سايتهايی که ابداً هدف فيلترينگ رژيم نيستند. در نتيجه آشکار است که مشکلات تازه شبکه اينترنت در ايران با گذشته تفاوت دارد.
يادآوری کنم که نيازی به تشريح طرح اينترنت ملی جمهوری اسلامی ايران نيست که بيش از پنج سال است به اندازه کافی درباره آن موافقان و مخالفان نوشته اند (1).
همچنين اگر خيلی در اثر اين قطعی های اينترنتی عصبانی هستيد و می خواهيد قدری تمدد اعصاب کنيد حتماً راه حل های آيت الله جنتی را برای حل مشکلات اينترنت، مطالعه کنيد (2).
اما مسأله کنونی اينترنت در ايران يک موضوع تکنيکی است و نتيجه مستقيم پياده کردن طرح "اينترنت ملی" يا بهتر بگوئيم "اينترانت" جمهوری اسلامی است و توضيح اين مسأله هم خيلی ساده در چند سطر ميسر است.
از منظر معماری شبکه اينترنت ملی جمهوری اسلامی، کل کشور ايران بمثابه يک مؤسسه در داخل شبکه جهانی اينترنت نگريسته می شود. يعنی فرض کنيد که شرکتی داريد بنام ايران و در آنجا يک دستگاهی کار گذاشته ايد که اجازه رفت و آمد به اينترنت را برای تمام کامپيوترهای کارمندان شرکت از طريق آن دستگاه، صادر می کنيد. در اصطلاح تکنيکی به ماشينی که در دروازه شرکت به شبکه اينترنت قرار می دهند می گويند "پراکسی" و لطفاً اين لغت را با پراکسی هايی که برای عبور از فيلترينگ استفاده می کنيد، اشتباه نکنيد، البته آن پراکسی ها برعکس کار ميکردند اما به هر حال هر دو وظيفه دارند به اصطلاح به وکالت از سوی کامپيوتر ديگری عمل کنند.
در زمان حاضر شرکت ها برای هدف بالا از يک "روتر" استفاده می کنند هرچند از يک کامپيوتر با نرم افزار پراکسی هم می شود، استفاده کرد. به هر حال وقتی چنين دستگاهی ارتباطات اينترنتی شرکت با جهان خارج را کنترل می کند، همه ترافيک اينترنتی شرکت مجبور است از اين دستگاه عبور کند. حالا اگر قرار باشد رفتن به يک ميليون سايت برای کارمندان اين شرکت ممنوع باشد، اين ماشين بايد همه ترافيک دريافتی را برای يک ميليون آدرس سرند کند و بعد اجازه خروج يا ورود دهد. حالا در مورد ما، تعداد کارمندان شرکت کل جمعيت ايران است و اين دستگاه بايد هيولايی عظيم باشد تا بتواند اين مقدار ترافيک را کنترل کند وگرنه هر روز از کار ميافتد و رفت و آمد روزانه عادی شرکت هم مختل خواهد شد، چون در اين معماری فقط می توان از طريق عبور از اين دستگاه به طرف ديگر رسيد، چه در ارسال چه در دريافت.
در چنين وضعی وقتی به مدد طرح اينترنت ملی، کل ايران اين شرکت فرض می شود و قرار است ترافيک همه کاربران اينترنت از چنين سرندی عبور کند، هنگاميکه جمهوری اسلامی ايران ميخواهد صدها ميليون سايت اينترنتی را فيلتر کند ببينيد که اين دستگاه چه قدرتی بايد داشته باشد و اينکه براحتی با افزايش ترافيک که نه فقط به دليل رقم جمعيت کشور بلکه با افزايش تعداد دستگاه هايی که از اينترنت استفاده ميکنند مثل اضافه شدن گوشی ها و تلفن های هوشمند و غيره و نيز با افزايش تعداد اپليکيشن هايی که هر کامپيوتر يا تلفن به کار می برد، و بالاخره با افزايش و تعميم فيلترينگ به پروتکل های مختلف برای آنهايی که از سايه خود هم وحشت دارند، می بينيد که پرقدرت ترين روترها می توانند براحتی از کار بيافتند.
کلاً طرحی مشابه در کشور ويتنام سالها پيش برای فيلترينگ اينترنت پياده شد و همه آن دستگاه ها بعداً به دور ريخته شد چرا که با از کارافتادن روتر اصلی که نظارت بر ترافيک کشور را انجام می داد، کل ارتباطات تجاری و دولتی کشور با دنيا، برای دقايق متوالی و متناوب، در دنيای اينترنت که يک هزارم ثانيه تأخير مسأله ساز است، قطع می شد و اقتصاد کشور ويتنام به اين طريق ميلياردها دلار آسيب ديد.
مايه تأسف است که کشوری بودجه ای چند ميليارد دلاری را صرف چنين طرح هايی کند و آن را در راستای استقلال کشور معرفی کند. ارائه و پياده کردن چنين طرحی در کشور نشاندهنده سطح نازل درک برخی مسؤلين کشور از اينترنت و در واقع کلاه بزرگی است که بر سر ملت ايران گذاشته اند.
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم اسفند ماه 1390
February 21, 2012
پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/485-filtershekan3.htm
2. http://www.ghandchi.com/682-JannatiInternet.htm
دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۰
نتیجه ی آزمایشات ِایجاد محدودیت برای برخی موجودات زنده بسیار جالب است
ايميل فورورد شده
نتیجه ی آزمایشات ِایجاد محدودیت برای برخی موجودات زنده بسیار جالب است
"درمتن زیر نتیجه ی آزمایشات ِایجاد محدودیت برای برخی موجودات زنده عنوان شده، بسیار جالب است ، حتما بخوانید، براستی آنچه تا کنون درباره ناتوانیهای ما به ما گفته شده و سانسور و خفقان چه تاثیر عمیق و پنهانی بر ما ذهن ما دارد:
"نتیجه آزمایشات بر حيوانات به سادگی به ما نشان می دهند که چطور محدوديتهای ذهنی تحميل شده از طرف محیط بر ما تاثیر می گذارد. آزمایشات انجام شده بر کَک، فيل و دلفين مثال خوبی هستند:
ککها حيوانات کوچک جالبي هستند آنها گاز می گيرند و خيلي خوب می پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند .اگر يک کک را در ظرفی قرار دهيم از آن بيرون می پرد . پس از مدتي روی ظرف را سرپوش مي گذاريم تا ببينيم چه اتفاقی رخ مي دهد .
کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و پايين می افتد . دوباره می پرد و همان اتفاق مي افتد! اين کار مدتی تکرار میکند . سر انجام در ظرف را بر می داريم و کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع! سرپوش برداشته شده درست است و محدوديت فيزيکي رفع شده است ولی کک فکر می کند اين محدوديت همچنان ادامه دارد!
فيلها را مي توان با محدوديت ذهني کنترل کرد . پاي فيلهای سيرک را در مواقعي که نمايش نمي دهند می بندند . بچه فيلها را با طنابهای بلند و فيلهای بزرگ را با طنابهای کوتاه به نظر مي آيد که بايد بر عکس باشد زيرا فيلهای پرقدرت به سادگی می توانند ميخ طنابها را از زمين بيرون بکشند ولی اين کار را نمي کنند !
علت اين است که آنها در بچگی طنابهای بلند را کشيده اند و سعی کرده اند خود را خلاص کنند و سرانجام روزی تسليم شده دست از اين کار کشيده اند!
از آن پس آنها تا انتهای طناب می روند و مي ايستند آنها اين محدوديت را پذيرفته اند.
دکتر ادن رايل يک فيلم آموزشی در مورد محدوديتهای تحميلي تهيه کرده است . نام اين فيلم "می توانيد بر خود غلبه کنيد " است
در اين فيلم يک نوع دلفين در تانک بزرگي از آب قرار مي گيرد نوعي ماهی که غذای مورد علاقه دلفين است نيز در تانک ريخته مي شود . دلفين به سرعت ماهيها را مي خورد . دلفين که گرسنه مي شود تعدادي ماهي ديگر داخل تانک قرار ميگيرند ولي اين بار در ظروف شيشه اي دلفين به سمت آنها مي آيد ولي هر بار پس از برخورد با محافظ شيشه اي به عقب رانده مي شود پس از مدتي دلفين از حمله دست مي کشد و وجود ماهيها را نديده مي گيرد . محافظ شيشه اي برداشته مي شود و ماهيها در داخل تانک به حرکت در مي آيند آيا مي دانيد چه اتفاقي مي افتد ؟ دلفين از گرسنگي مي ميرد غذاي مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولي محدوديتي که دلفين پذيرفته است او را از گرسنگي مي کشد .
از آنجا که نحوه ی عملکرد مغز جانوران از این نظر بسیار شبیه به هم است ما می توانيم از اين آزمايشات بفهمیم که ما هم محدوديت هايی را می پذيريم که واقعی نيستند. به ما می گويند يا ما به خود می گوييم نمي توان فلان کار را انجام داد و اين برای ما يک واقعيت می شود محدوديتهای ذهنی به محدوديتهای واقعی تبديل می شوند و به همان محکمی!
باید این سوال مهم را از خود بپرسیم که چه مقدار از آنچه ما واقعيت می پنداريم، واقعيت نيست بلکه پذيرش ماست؟!"
iran#
یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۰
قندچی-آينده نگري و کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي
آينده نگري و کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm
ENGLISH VERSION
http://www.ghandchi.com/37-Cults.htm
بنظر من، شناخت مکانيسم و کارکرد فرقه ها، آشنائی با مشخصه هاي آنها، و آگاهی از نحوهء عملکرد شان از آن رو براي جنبش سياسي ايران بسيار اهميت دارد که ممکن است اين گونه جريانات را با احزاب سکولار مدرن اشتباه کنيم. اين خطرناک ترين اشتباهی است که می توانيم دچارش شويم. علت اين امر هم روشن است: در دوراني که براي عموم ايرانيان «حقوق فردي» در صدر مطالبات قرار گرفته، فرقه ها ساختارهائي اجتماعی اند که آن حقوق را کلاً نفی می کنند.
به قول اريک فوروم (1) در کتاب «فرار از آزادي»، کسانيکه در جامعهء آزاد به فرقه ها پناه مي برند در واقع از آزادي فرار مي کنند، چه آزادي به اين معني است که فرد بايد قدرت تميز را در خود رشد دهد و خود از ميان ميليون ها گزينشی که در پيش رو دارد دست به انتخاب زند و تصميم بگيرد. و اين کار ساده اي نيست.
اگر امروز «پناه بردن به فرقه» در ميان ايرانيان خارج کشور، آنهم افراد سياسي با دانشی که در جامعهء آزاد زندگي مي کنند، رايج است، می توان نتيجه گرفت که در فردائی هم که در ايران جامعهء آزاد بوجود بيايد، جريان مشابهي مي تواند برخي از مردم را بجاي سود جستن از حقوق فردي و آزادي هاي کسب شده، بخاطر ترس از انزوا به فرار از آزادي و پناه بردن به فرقه ها بکشاند.
بگذاريد کمی با اعضاء دلشکستهء فرقه ها آشنا شويم. ساموئل تيلور کولريج، شاعر و منتقد انگليسي که بين سال هاي 1772 و 1834 زندگي مي کرد و جناياتي را که انقلاب فرانسه عليه آنهائي که خود انقلاب کرده بودند به چشم خود ديده بود، منظومهء زيبائي تحت عنوان «ترانهء دريانورد کهنسال» در بيان داستان کشتن پرندهء دريائی شگرفی دارد، کلاً بيان احساسات نسلي که آن مصيبت ها را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بود، و گوئي يکي از آنان است که در قامت ملواني پير در کنار خيابان تحول اجتماعي ايستاده و به هر کس که در آن راه پاي مي گذارد داستان کشته شدن «مرغ دريائي آزادي» را بازگو ميکند. (2)
داستان انقلاب ايران مرا هميشه به ياد آن منظومه می اندازد. اکنون، اگرچه سال ها از انقلاب ايران گذشته است و ايران کنونی و مبارزات جاری در 28 سال گذشته به سختي با ارواحي که هنوز در فضاي سياسي ايران سرگردانند قرابت دارند اما، عدم موفقيت رژيم اسلامی در پاسحگوئي به نيازهای مردم و بلعيده شدن انقلابيون توسط خود دولت انقلابي بجاي جلب آنان در سيستم تازه، هم پايداري نوستالژي بازگشت به رژيم گذشته و هم حيات نيروهاي نيمه جان بخش هاي مختلف اپوزيسيون رژيم گذشته را که در رژيم کنوني جايگاهي نيافتند، زنده نگاه داشته است، ، و گوئي هر روز «کولريجي» بايد آنچه را در آن انقلاب گذشت ياد آوري کند تا اين ارواح دوباره ما را به قعر مصيبتي که آنزمان بر سرمان آوردند رهنمون نشوند.
با وجود آنکه اين واقعيت غير قابل کتمان است که جنبش کمونيستي ايران سال هاست پايان يافته و کسانيکه در گذشته به آن جنبش تعلق داشته اند اکثراً امروز با کمونيسم مخالفند اما، در عين حال، هم اينان هنوز هم به نوع تعديل يافته اي از آنگونه برنامه ها معتقدند. آنها اکنون از استفاده از عنوان «کمونيست» در مورد خود ابا دارند و، بجای آن، خود را «چپ» مي خوانند. علت هم آن است که طرد جنبش کمونيستي ايران ناشی تجربه اي نظير ويتنام و شکست برنامهء سوسياليستي آن بعد از جانفشاني هاي بسيار در زير پرچم کمونيسم نبوده، و بيشتر بخاطر شباهت هاي برنامه اي با اسلامگرايان و نيز بخاطر تجربه هاي تاريخي شوروي و اروپاي شرقي و نيز تجربه هاي اخير تر بين المللي در ويتنام و کامبوج اتفاق افتاده است.(3).
اين حقيقت که، با وجود پايان يافتن جنبش کمونيستي، بخش اصلي جنبش روشنفکري ايران، براي بيش از 70 سال، به انواع مختلف کمونيسم تعلق داشته است، باعث شده که بازماندگان آن جنبش در همهء سايه روشن هاي جنبش روشنفکري ايران، و بويژه در ميان نيروهاي غير مذهبي، اکثريت غالب را تشکيل ميدهند و با وجود آنکه اکثريت قريب به اتفاق آنها با ايدئولوژي هاي گذشته خود را هم هويت نمي دانند ـ هنوز تعصبات گذشته را با خود حمل ميکنند. مثلاً، جالب است که می بينيم دسته اي از آنان، با وجود آنکه خود را در جزو ايرانيان آينده نگر مي دانند، هنگامی که مي خواهند مخالفت خود با برنامه هاي «نئوکان» ها را توضيح دهند پيکان حملهء خود را متوجه «ايروينگ کريستول»، از پايه گذاران نئوکان در عرصه سياسي، چرا که او در گذشته تروتسکيست بوده است؛ و لحن آنها در مورد کريستول چنان است که گوئي يک چپي آمريکائي استالينيستي مشغول نقد کريستول است. اين در حالی است که، مثلاً، «دانيل بل»، که همين منتقدين برايش تبليغ مي کنند نه تنها از همکاران اوليهء کريستول بوده و هر دو، به همراه «سيدني کوک»، به گروه تروتسکيست هاي آمريکا تعلق داشتند، بلکه مجله «پابليک اينترست» را که بندگوی اصلی کار سياسي نئوکان بوده، با هم پايه گذاري کرده اند. (4)
در اينگونه موارد، بی اختيار بياد دوراني مي افتم که عده اي از سازمان اسلامی مجاهدين خلق بريده و به مارکسيسم گرويده بودند اما رهبران شان که در زمينه اسلام مطالعات وسيعي داشتند و در عرصه مارکسيسم معلوماتشان از يکي دو کتاب ابتدائي مارکسيسم، مثل مانيفست تجاوز نميکرد، کماکان بحث های خود را با همان ذهنيت اسلامی مطرح می ساختند و، در عين حال، خود را در عرصه اي که برايشان تازه بود صاحب نظر تصور مي کردند. و اگر به آنها ياد آور مي شدي که معلوماتشان در ديدگاهي که تازه پذيرفته اند خيلي ابتدائی است، با حملهء شخصي پاسخت مي دادند، چرا که اين انتقاد با انتظارشان از خود و نيز انتظار طرفدارانشان از آنها نمي خواند. يعنی، طرفداران سابقشان انتظار داشتند که اينان در چارچوب ديدگاه تازه نيز در سطح رهبران و صاحب نظران باشند و خودشان هم نمي خواستند قبول کنند که در عرصه جديد در سطح کلاس اول هستند و، در نتيجه، گاه دربارهء نظر گاه ای تازه که پذيرفته بودند ابراز نظراتي ميکردند که حتي افراد مبتدي در آن زمينه بيشتر از آنها مي دانستند.
باری، به داستان «چپ» کنونی برگردم و به يک نتيجه از پايداری ذهنيت فرقه ای اشاره کنم: بنظر من، بحث هاي کنوني سياسي در جنبش آينده نگري ابداً به دعواي بين چپي هاي استالين گرا و نئوکان هاي کنونی، و قرار دادن مدل چپ در برابر مدل نئوکان، ارتباطي ندارند. اين دعواها در «داخل» جنبش آينده نگري بين المللي نيز وجود خارجي ندارند، و در جنبش آينده نگري بين المللي ديگر کسي وقتش را با حرف هاي تکراري بازماندگان جنبش کمونيستي تلف نمي کند.(5)
حتی در زمان آغاز حمله آمريکا به عراق نيز ضمن بحث هاي مفصل نظري در ميان آينده نگرها، ديدگاه دوقطبي «نئوکان جنگ طلب» و «ضد نئوکان صلح جو»، که ناشی از تصور دو قطبي فعالين قديمي چپ است (6)، مطرح شد که اصلاً با شکل گفتمان درباره جنگ در ميان آينده نگرها در جنبش بين المللي شباهتي نداشت. (7)
در واقع، بخاطر ساختار خاص «فرقه»، افراد بازمانده، مرتباً، سازمان گذشته و شکستهء خود را تجديد و باز توليد مي کنند و، به همين دليل هم، نمي توانند در ساختن تشکلات سياسي جديد نقش مهمي ايفا نمايند؛ چرا که مي خواهند از دل «آينده نگري» نوشداروي جديد براي اتحاد چپ بيرون بکشند ـ چيزي که اگر امکان پذير بود خود پلاتفرم هاي کمونيستي تا به حال چنين کرده بودند.
بنظر من، دليل پراکندگي فرقه هاي چپ ـ يا اسلامی يا مسيحي، فرقی نمی کند ـ به اين خاطر است که آنها جوانه هائي سرزده در يک حرکت نوين نيستند و بازماندگان جريانات پايان يافته بشمار می روند. فراخوان اتحاد چپ يا اتحاد اسلام يا اتحاد مسيحيت، حتی با «استفاده» از هر برنامه و ظاهر به عاريت گرفته اي نظير آينده نگري، نمي تواند حل کننده مشکل باشد و شکست چند بارهء چنين خواستی عاقبت باعث دلسردي بانيان آن، که نمي دانند شراب نو در کوزهء کهنه چه بر سرشان آورده است، می شود. اعضاء اين فرقه ها هر از چندگاهي، در امضاء هاي تسليت و جلسات يادبود درگذشتگان و يا مراسم و شعائر ديگر، نام و فيزيک يکديگر را مي بينند و فکر ميکنند هنوز فرقه شان وجود خارجي دارد.
اين موضوع نه تنها در مورد بازماندگان گروه هاي سابق چپي منتج از حزب توده، چريک ها، سازمان انقلابي، اتحاديه کمونيست ها، بخش مارکسيستي مجاهدين سابق، و امثالهم صدق مي کند، بلکه، همچنين، در بارهء بازماندگان چپی که در درون جبهه ملي و نيز چپي که زير پرچم احزاب قومي کار ميکنند نيز، صادق است.
البته، در بسياري از مواقع، گروه هائي که در ابتدا «فرقه» محسوب می شده اند توانسته اند به مرور به مذهب تازه يا حزب سياسي جديدي تکامل پيدا کنند نظير آغاز مسيحيت يا آغاز مارکسيسم. مثلاً، فرقهء مسيحيان اوليه به مذهب بزرگي مبدل شد، يا فرقهء اوليه مارکسيست ها به احزاب مارکسيستي تکامل يافت، و هر يک مذهب و حزب ناميده شدند. فردريک انگلس حتي جمع اوليه کمونيست های زمان خود را به فرقهء مسيحيان در ابتداي بوجود آمدن مسيحيت تشبيه کرده است. بهر حال، از يکسو، بسياري از مذاهب و احزاب بزرگ کنوني جهان اين چنين آغاز شده اند و، از سوي ديگر، بسياري از کالت ها نيز نتوانسته اند تکامل پيدا کنند.
اما در اينجا ما با اينگونه موارد سر و کار نداريم و موضوع بحث به بازماندگان جريان های بزرگ گذشته که در حال نابودي اند مربوط می شود؛ نظير مذهب ماني که در ايران شروع شد و حتي سنت آگوستين، در قرون وسطي، در ابتدا به آن تعلق داشت. اما زمانی بعد رو به زوال رفت و اکنون فقط فرقه هاي بازمانده از آن مذهب را می توان در هندوستان يافت که به حيات حاشيه اي خود براي قرن ها ادامه داده اند.
برخي فرقه ها نيز شکل های خطرناکي بخود گرفته اند؛ مانند فرقهء «ديويد کُرَش» در تگزاس آمريکا که اعضاء ناراضي را شديداً تنبيه کرده و مورد حملات شخصي قرار مي دادند تا فرد بترسد و حرفي عليه فرقه نزند ـ جريانی که دست آخر با حمله مأمورين دولتي به مقر آنها پايان يافت.
اعضاء فرقه ها ـ حتي بعد از بريدن از فرقه ـ تا سال ها به تأييد «اتوريته جمعي» فرقه احساس نياز کرده و سراغ رهبران سابق آن ميروند. اين اعضاء حتي در فعاليت هاي بعدي زندگي شان هم فکر مي کنند که رهبران سابق همچنان «مرجع» هستند و، در عين حال، در فقدان تعلق به فرقه احساس پوچي مي کنند و از اينکه جمع آنها را تأييد نکند به وحشت افتاده و احساس انزوا می کنند، و در موعدهاي مقرری که در تاريخ فرقه برای جمع شدن افراد معين شده است (مثل جلسات عمومی و تظاهرات ها و غيره ای که ديگر ممکن است هيچ اهميت واقعي نداشته باشد) گرد هم می آيند. مثلاً، بازماندگان حزب کمونيست آمريکا در شيکاگوی سال هاي 1970، در سنين شصت و هفتاد سالگي و در زماني که تعدادشان ديگر از تعداد انگشتان دست تجاوز نمي کرد، هر ساله به صورت جمعی پنج شش نفری در کنار خياباني تظاهرات برگزار کرده و بساط کتابفروشي داشتند.
در حالی که فرقه های داراي رهبران مقتدر و جمعيـت بزرگ، مثل جريان دراويش «شاه مقصودي» در آمريکا. حرکتی رو به رشد دارند، مشخصهء فرقه هاي زوال يابنده فقدان تشکيلات و نداشتن رهبران مقتدر است. در اين صورت فرقه ها، مثل خيلي از جمع هاي سابق چپ در خارج، خيلي زود چند شقه شده و از بين مي روند و دوباره شکل مي گيرند و ديگرباره از بين مي روند.
«جيم سيگلمن» و «فلو کانوي»، مؤلفين کتاب «اسنپينگ»، در مقاله ای که با «بيماري اطلاعاتي» نوشته و در مجلهء «ساينتيفيک آمريکن» منتشر کرده اند، يکي از علمي ترين بررسي ها دربارهء فرقه ها را ارئه داده اند. (8) آنها که سال ها به بررسي فرقه هاي مختلف مذهبي، سياسي، و روانشناختي پرداخته و نتايج آن را در کتاب «اسنپينگ» منتشر کرده اند، در مقالهء بالا، در عين حالی که خاطر نشان مي کنند که فرقه ها موجد نوعي بيماري رواني - اطلاعاتي در جامعه اند که فرديت را مغلوب خود مي سازد و، در عين حال، به فردي که بخواهد فرقه را ترک کند احساس گناه القاء مي کند (9) مشخصه های عمومی فرقه ها را چنين شرح می دهند:
1. «شستشوي مغزي» يا «کنترل مغز»
شستشوي مغزي، که بيماری اطلاعاتی هم خوانده می شود، شخصيت فرد را نابود کرده و بي ارزش می سازد و آنها را وا می دارد که تسليم افکار فرقهء مورد نظر شوند.مثلاً، در کالت هائي نظير «اِست» در کاليفرنيا، اين کار حتي به شکل توهين هاي شخصي، نظير خود خواه خواندن داوطلبان تازه، انجام می گرفته تا آنها به فشار فرقه تن در دهند.
جالب است که ببينيم اين بيماري اطلاعاتي چگونه براي 80 سال توسط حزب کمونيست شوروي اشاعه داده مي شد و تا سقوط شوروي ادامه داشت. کارل پاپر اولين کسي بود که کمونيسم را از زاويهء «جامعهء باز» به نقد کشيد، و سال ها توسط کمونيست ها در جنبش سياسي بين المللي مورد تخطئه قرار گرفت. در مقايسه با او، حتي نقد برتراند راسل و لوکاچ از کمونيسم، با وجود تعلق به ليبراليسم، از زاويهء نقد «اتوپيسم» بود.
«پاپر»، در سال هاي آخر زندگي، در مصاحبه اي دربارهء نقش گورباچف در شکستن اين نوع بيماري اطلاعاتي در جامعه شوروي، جمعبندي جالبي کرده و مي گويد که خود گورباچف نيز اين پديدهء شستشوي مغزي عمومي جامعه براي ايجاد ذهنيتي در راستای نابودي آمريکا را وقتي احساس کرد که به «عادی کردن» (نرمال کردن) مردم شوروي اقدام کرد.
ملاحظات پاپر دربارهء آخرين دورهء سقوط کمونيسم در روسيه، در "درس هائي از اين قرن" بسال 1997، چنين است (10): «تنها با گورباچف است که ما مردي را مي بينيم که تشخيص داده است که بايستي پيش فرض بنيادي کل سياست شوروي را تغيير دهد ـ پيش فرضی با اين شرح که آنها مردمي هستند با مأموريت براي نابودي سرمايه داري، يعني، آمريکا. گورباچف در واقع خود چندين بار به آمريکا آمده و واقعيت آنجا ديده است. او مي خواهد که درک بی خشونت خود از "مردم آزاد" را نشان دهد و اميدوار است که روسيه بر سر عقل آيد. او حرف مهمي زد وقتي که گفت: "من مي خواهم مردم شوروي را يک مردم نرمال کنم". يعنی، گورباچف فهميده بود که مردم شوروي "نرمال" نيستند، در صورتيکه مردم آمريکا چنين اند».
در واقع اين خروشف بود که در 1956 با پرده برداشتن از جنايات بريا و تصفيه هاي دوران استالين، اولين ضربه را بر شستشوري مغزي شوروي زد و بعد ها حرکت گورباچف در باز کردن جامعهء بستهء شوروي باعث شد که سيستم شستشوي مغزي و حزب کموينست شوروي، بهمراه هم به يکباره بخار شده و مضمحل گردند.
در چين هم تجربهء مشابهي رخ داد؛ هر چند با يک اختلاف بزرگ: اطلاح طلبان چين از تجربهء مشابه افشاء تصفيه هاي دوران پيشين اجتناب کردند. مي گويند با نويسنده اي که در دوران انقلاب فرهنگي از داخل زندان به دولت نامه مي نوشت اينگونه مقابله کردند که اول هنجره اش را در آوردند و بعد اعدامش کردند تا نشان دهند که ناراضيان نبايد حرف بزنند.
مسئلهء شستشوي مغزي در سيستم هاي بستهء کمونيستي و چگونگي مقاومت فرقه ها در برابر هر نوع باز شدن سيستم هاشان در تاريخ يک صد ساله گذشتهء کمونيسم موضوع مهمي است که تازه در حال باز و آشکار و افشا شدن است. اولين بررسي ها از انقلاب فرهنگي چين تازه دارد آغاز مي شود که هنوز حتي در سطح افشاگری های خروشچف هم نيستند. در واقع، «تن سيائو پين»، با وجود همه اختلافاتش با مائو، جلوي تکرار کاري را که در دوران خروشف و گورباچف در شوروي شد در چين گرفت است تا که شيرازه کمونيسم در اين کشور از هم نپاشد. به همين علت شدت حرکت روند افشای موضوعات مربوط به روش هاي شستشوي مغزي در انقلاب فرهنگي چين، بويژه بعد از رويداد ميدان «تين ان من» خيلي کند شد؛ هرچند که در چند سالهء اخير در حال سريع شدن است.
2. بسته بودن اعتقادات
می دانيم که اعتقادات مذاهبي همچون مذهب کاتوليک بطور عمومي مورد بحث قرار می گيرند اما اعتقادات يک فرقهء مسيحي مخفي، در سطوح عمومي مطرح نمي شوند. درست است که بسياري از اعتقادات ايدئولوژيک ناظر بر جوامعه بسته ـ چه کمونيستی، چه مسحي، و چه اسلامی ـ بخودي خود تفاوتي با اعتقادات فرقه ها ندارند، ولي اينگونه مذاهب يا احزاب که بصورت علني فعاليت مي کنند مجبورند که به روند کنترل و توازن تن بدهند حال آنکه اين امر در مورد فرقه ها صادق نيست.
اريک هوفر در کتاب «معتقدين راستين» [منتشر شده در 1951] به بهترين شکلی اين وضعيت را توضيح داده (11). او در پی ارائهء گفتاوردی از «اسقف تيهون» در کتابی از داستايوفسکي مبنی بر اينکه "لامذهبي کامل بيشتر قابل احترام است تا لاقيدي اين جهاني ... لامذهب کامل يک گام از ايمان کامل فاصله دارد ... ولي فرد لاقيد هيچ ايماني ندارد بغير از هراسي بد»، می افزايد که همهء «معتقدين راستين» عصر ما – کمونيست ها، نازي ها، فاشيست های ژاپن، و يا کاتوليک ها، همگی با حرارات مي گفتند، و کمونيستها هنوز هم با سخنوري ادعا مي کنند، که دموکراسي غرب منحط است. دليلشان هم اين است که مردم غرب خيلي نرم و نازک، خيلي لذت طلب، و بيش از آن خود خواهند که بخواهند براي ملت، يا خدا، يا هر هدف مقدس ديگر یحود را فدا کنند. به ما گفته مي شود که اين عدم آمادگي براي مردن، نشانگر فساد و پوسيدگي دروني، اخلاقي و حتی بيولوژيک است. دموکراسي ها کهنه، فاسد، و منحط هستند. آنها هيچ رقيبي براي جماعت خروشان معتقديني که قرار است وارث کرهء ارض شوند به شمار نمی آيند...»
3. وجود نگره هاي غير قابل تبيين
اطلاعات علمي، از طريق کاربرد روش هائي نظير «رد پذيری» پيشنهادی «پاپر»، يا آزمايش های تجربي، قابل تبيين هستند؛ در صورتيکه فرقه ها به مؤمنين خود قول هائي مي دهند که قابل تبيين علمي نيستند و قرار است که از طريق اعتقاد و عضويت در فرقه قابل دستيابي شوند. مثلاً، تبيين های علمي نشان مي دهند که کل آرزوهاي فرقه هاي کمونيستي سرابي بيش نيستند و يکي بعد از ديگري غلط از آب در آمده اند. با اين همه، اين نتايج علمي براي فرقه ها مهم نيستند و هر کس که آنها را زير سؤال ببرد دشمن طبقهء کارگر، يا خود خواه، يا بورژوا، يا راحت طلب و امثالهم ناميده مي شود.
يکي از نتايج تأسف بار شکست جنبش مترقي و جامعهء مدرن در ايران اين واقعيـت است که بسياري از شرکت کنندگان در آن به سوي فرقه هاي گوناگونی روي آورده اند که به آنها وعدهء نوشداروهائي را مي دهند که «تنها به مدد کسب حقوق فردي و کوشش های علمي قابل دستيابي نيستند». در اين ميان، اگرچه در بين افراد سياسي غير مذهبي، فرقه هاي بازماندگان کمونيسم «مهمترين» تشکل ها محسوب می شوند اما آنها را نمی توان «اصلي ترين» هم دانست، چرا که اکنون شاهد آنيم که، در ميان برخي مردم عادي ايراني، فرقه هائی همچون شاه مقصودي، ديانتيک، اِست، ساينتالوژي، و حتي موني (که خود را به فرقه سري کهن «سوئندن بورگ» متصل مي دانند که از تئوسوفي هم کهن تر است) در حال رشد است (12).
باری، اگرچه آزادي از فرقه ها اجازهء استفاده از حقوق فردي و بالا بردن درک علمي را به هر انساني هديه می کند اما ادراک اين موضوع به تنهائی کاری را انجام نمی دهد و لازم است به کساني که خود را در فرقه ای محبوس مي يابند و آرزوی رهائی دارند توصيه کنيم که قبل از هر کار ترس را از دل خود بيرون کنند. (13).
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
14 دي 1386
January 4, 2008
پانو.يس ها:
1. Eric Fromm-Escape From Freedom
2. متن انگليسي اشعار کولريج در لينک زير قابل مطالعه است و متأسفانه تا به حال ترجمهء فارسي اين نوشتار را نديده ام:
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Ancient_Mariner.htm
3. تا آنجا که به جنبش کمونيستي و ظهور و سقوط آن مربوط است، من اين موضوع را در گذشته مفصلاً مورد تحقيق و بررسي قرار داده ام: http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
4. در عين حال، يکی از موضوعات مورد علاقهء من، که در موردش در گذشته هم مفصلاً بحث کرده ام، آن است که ببينيم چرا «آينده نگري»، بدون سمت گيري مشخص به سوی «پلوراليسم»، با خطری مشابه سرنوشت کمونيسم روبرو خواهد بود؛ هرچند که پلوراليسم به اين معني نيست که (مانند «نسبيت فرهنگي») فکر کنيم همهء ديدگاه ها به يک اندازه حقيقت را بيان مي کنند، يعني مثلاً ديدگاهي که تصور کند علت زخم معده يک باکتري است با ديدگاهي که آن را به اجنه نسبت دهد يک اندازه در مقياس حقيقت وزن ندارند.
http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm
در واقع متدهائي مثل فالسيفيکاسيون پاپر اجازه ميدهد با وجود جازه کتمل به ارائه هر گونه فرضيه علمي که مشخصه شان فقط قابل رد شدن بودن است، به نسبت آنکه نشود در آزمون هاي علمي رد شوند وزن متفاوتي در بيان حقيقت کسب ميکنند. به هر حال درباره پلوراليسم و ارتباط آن با آينده نگري در گذشته به اندازه کافي بحث کرده ام و معنايش به معني مساوي کردن حدسيات بي پايه و تئوريهاي معتبر علمي نيست هر چند به همه فرصت طرح ميدهد.
http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm
سيدني کوک نيز که در گذشته دورتر در دوران تروتسکيسم با آنها کار ميکرد، با اينکه از لحاظ نظري کار تازه اي ارائه نکرد و به آينده نگري نرسيد، ولي پيش کسوت در ميان آنها بود، و در دفاع از آزاد انديشي و در افشاء جنايات دوران تصفيه هاي استالين در آمريکا نقش مهمي ايفا کرد، که شايد بشود گفت هم طراز کوششهاي برتراند راسل در اروپا بود.
http://www.ghandchi.com/21-Bertrand_Russell_Trib.htm
اما همانطور که ذکر شد آقاي کريستول حتي بعنوان آينده نگر هم بعدها با دانيل بل سالها در مجله «پابليک اينترست» مشترکاً فعاليت ميکردند گرچه بعد از پروژه سال 2000 دانيل بل چندان در عرصه سياسي فعال نبود. يا آلوين تافلر که همين گروه از وي پشتيباني ميکنند، در عرصه سياسي هميشه از نيوت گينگريچ نه تنها دفاع کرده است بلکه وي را منجي سياسي خود دانسته است، و نوت گينگريچ از لحاظ نظري نئوکان است و از نظر سياسي هم جمهوريخواه است و چه پيش از دوران نمايندگي پر جنجالش در کنگره آمريکا و چه پس از آن، همواره مورد حمله چپي ها در آمريکا بوده است و اين امر اصلاً در دفاع تافلر از وي در عرصه سياسي تغييري نداد. در نتيجه در جنبش آينده نگري بين المللي بحث هاي سياسي ابداً به اين صورت که گويا دانيل بل و تافلر در مقابل اروين کريستول و نئوکان ها باشد نبوده و نيست. اصلاً اينها همه بخشي از حرکت «نيو رايت» يا راسگرايان جديد يا نئوکانسرواتيو يا بطور خلاصه نئو کان خود را ميدانستند که در ابتدا بيشتر معناي خط فکري بطور عمومي با تأکيد بر استراتژي سياسي داشت تا فقط يک يا دو موضع سياسي، و از نظر تئوريک خود را به کساني نظير *هايک* و *فون ميزوس* نزديک ميديدند يعني دو شخصيت برجسته تئوري سياسي-اجتماعي قرن بيستم که پايه گذاران مکتب فکري «ليبرترين» محسوب ميشوند. در نتيجه بحث ها اصلاً اينگونه که امروز کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي ايران سعي ميکنند نشان دهند نبوده و نيست و اين برداشت ها ترکيبي از نداشتن دانش در عرصه اي است که سعي ميکنند در آن نظر دهند و نيز بخاطر تعصبات بازمانده از دوران تعلق به ايدئولوژي کمونيسم است.
http://www.ghandchi.com/492-AyandehnegarSite.htm
5. در مقاله زير بحث هاي امروز سياسي در ميان آينده نگر ها را خوانندگان ميتوانند مطالعه کنند و خود ببينند که تا چه حد از اينگونه مدلهاي ساخته و پرداخته کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي فاصله دارد.
http://www.ghandchi.com/403-FuturismSandbox.htm
6. به هرحال مطبوعات آينده نگري زمان آغاز جنگ براي محققين موجودند و مواضع را نيز خوانندگان ميتوانند خود قضاوت کنند و يک بار مقاله مفصلي آن زمان نوشتم که هم درباره نيروهاي افراطي جنگ طلب در آمريکا و هم درباره اختلافم با مواضع نسبيت فرهنگي در جنبش ضد جنگ در آمريکا در برخوردشان به رژيم صدام و جمهوري اسلامي، در زمان آغاز جنگ در عراق به تفصيل در جزئيات توضيح دادم.
http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
7. در جنبش بين المللي نيز کارل پاپر در آخرين مصاحبه هاي خود پيش از مرگش علت اختلاف خود با جنبش ضد جنگ را مفصلاً توضيح داده است:
http://ghandchi.com/iranscope/Anthology/Popper.htm
من نيز تا آنجا که به بحثهاي جنبش آينده نگري در عرصه سياست مربوط ميشود در گذشته به اندازه کافي نوشته ام و نيازي به توضيح بيشتر در اينجا نيست:
http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
البته اين گونه بحث های دو قطبی تنها به مواضع سياسي «فرقه» («کالت») هاي بازمانده از جنبش چپ محدود نيست و نيز تنها به موضوع نئوکان ها محدود نمي شود.
8. Flo Conway and Jim Siegelman-SNAPPING
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html
9. در واقع، يکي از دلائل تأکيد بر حق خروج بدون آزار و اذيت که در پلاتفرم پيشنهادي حزب آينده نگر که سالها پيش تدوين کردم ، بخاطر پيش بيني چنين خطري بود که در بسياري از فرقه هاي سياسي پيش از انقلاب در ايران ديده بودم، يعني وحشت جدا شدن از جمع بدون مخاطره تحقير، تهديد، و تمسخر. در پلاتفرم پيشنهادي اينگونه نوشته بودم: «حق جدائي علني از حزب: حزب آينده نگر ايران در عين كوشش جهت عضو گيرى، و ضمن تأکيد برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، مي بايست در عين حال مدافع حق هر عضو براى جدايى علنى از حزب باشد. بعبارت ديگر خروج از حزب بايستى كاملأ آزاد بوده، و هيچگونه ترس و تهديدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.»
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
10. Karl Popper, LESSONS OF THIS CENTURY, 1997, P. 28
11. Eric Hoffer, THE TRUE BELIEVER, 1951, P.147
12. http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
13. راهنمائي هاي اين سايـت ميتواند به آنها کمک کند
http://www.ex-cult.org
*******************ENGLISH VERSION************************
CULTS (The Article Entitled “Cults and Iranians” is attached at the end)
http://ghandchi.com/37-Cults.htm
The wording cult has been used and misused to refer to different groupings, some actually being a religious or political cult, such as the Hari Krishna, and some actually not being a religious or political cult.
I believe it is important to understand what a cult is and how it can be recognized, and how anyone, who is entangled in it, can get out of it. For example, how can one answer the question regarding MKO and whether it is a cult?
Lot of times, some groupings that have originally been a cult have become a religion or an open political organization later, and it is no longer proper to call them a cult. Many of the existing political parties and religions have originally been cults.
FIRST CHARACTERISTIC OF A CULT:
The FIRST distinction between a religious cult and an open religion is that the belief system of a cult is not openly announced honestly and is not easily accessible to public for public scrutiny. Many times they even tell their members that only believers can see the light.
Nonetheless, the most common mistake in thinking of a group as a cult, is to think that a cult is a cult because of its belief system.
Well, cults are not defined by their *belief system*. For example, the Jesus Freaks have the same belief system as an ordinary Christian follower of Lutheran Church. So it is not their beliefs. In fact, all the major belief systems have been a cult at the beginning. For example, the Christians of Early Christianity or the first Protestants of Middle Ages. But the more such groups grew, the less they remained esoteric and the more their ideas became open to the world, although basically the ideas were almost still the same.
So the question is not what the beliefs are but rather whether the beliefs are accessible openly or they are hidden in an esoteric manner. This is also the first distinction between a political cult and an open political organization. Many political parties that were conspiracy groups were cults before coming to power but afterwards they became ordinary parties. Many socialist parties in Europe were as such. Jesuits in religious institutions are another example, as to how they were conspiracy groups instrumental in the European Inquisitions, but nowadays are effective academicians, running open schools of learning such as the University of Santa Clara in Santa Clara, CA.
SECOND CHARACTERISTIC OF A CULT:
The SECOND distinction between a cult member and an ordinary organization member is that the cult members are being mind-controlled.
MIND-CONTROL can be SCIENTIFICALLY shown as being possible in a closed-environment. For example, a cult called EST in California has been known for its mind-control methods. It would call the new inductees as piece of s*t in their first encounter sessions, make them feel worthless by using profanity and all kinds of insults to make them unworthy losing their self-respect and breaking their personality. These mind-control technics are even done consciously and some of it has been documented by X-cult members.
Again, the same cults, after reaching a certain size and after losing their charismatic leaders may turn into an ordinary religious or political organization and the original cultish nature may be dropped. This is true about most of the social-democratic parties in Europe where the original parties were that way. For example compare Lafargue's writings with current socialists. Also the charismatic leaders whom had a power of mind-control in those small closed-circuit groups would lose such power when those cults became responsible to a nation.
In fact, the experience of Gorbachev showed that once opening an organization like Communist Party to outside scrutiny, it evaporated in a short-while and even those who tried to use old methods and make a come-back coup lost. In fact, criticism of Stalin by Khrushchev in 1956 opened a wedge in the mind-control of that Stalinist cult, the Soviet Communist Party. It is said that Tian Siao Ping of China, who was expelled and ridiculed by Mao, still did not want Mao bashing in China because he was afraid of the wedge that Stalin bashing caused in Russia to happen in China.
THIRD CHARACTERISTIC OF A CULT:
The THIRD characteristic of a cult is that it feeds on false non-verifiable information.
So once one studies records and shows the actions of a cult by scientific methods, the cults will start resisting. I tried it in a Shah-maghsoodi cult in US, where they talked as if they were scientists, but opening their doors to open discussion by nonbelievers on scientific grounds made them very resistant. Once shown that the scientific study of its tenets is possible, that a cult can no longer live on non-verifiable hocus-pocus. It is true that a religion may also have the same non-verifiable truths, but a religion does not make it the territory of a few who are in touch with higher consciousness to announce such truths. Prophecy is reserved for prophets who are dead long time ago. The best example is some psychotherapy or new age cults today which evaporate, the moment a major scientific evaluation is pointed at them. The case of Rajneesh cult was a vivid example, a decade ago.
SUMMARY
So the above three characteristics are the main areas to study for determining if an organization is actually a cult.
1) FIRST if its ideology is something esoteric or something open and accessible. Its content can be the same as some open religions but it may have something for its believers as a secret and not readily accessible to the public. In other words just having a religious or political ideology does not make a group a cult.
2) SECONDLY, if the mind-control is existing, then you are dealing with a cult.
3) THIRDLY if the scientific scrutiny for verifiable facts are avoided and the non-verifiable prophesies are exclaimed every day that have not existed the day before. The established religions do not come up with new revelations every day but cults do.
CULTS are carriers of INFORMATION DISEASE. They are not a cult because of being religious or political.
For more information, please read SNAPPING by Flo Conway and Jim Sieglemann.
These same authors also had a very interesting article "Information Disease" a few years ago, and it was published on Jan 1982 in Science Digest.
I do not think SNAPPING has been translated to Farsi. I hope it gets translated to Farsi.
Sam Ghandchi
July 21, 1994
---------------------------------------------------------------------
CULTS AND IRANIANS
http://www.ghandchi.com
One of the unfortunate results of the defeat of progressive movement in Iran has been the attraction of many educated Iranians to some cults to find an answer to this unfortunate dilemma of Iran and Iranians.
In the United States, in California, there has been attraction of some Iranians to cults such as EST, Forum, Dianetics, Scientology, and recently Shah-Maghsoodi. The last one actually has found a strong following inside Iran too.
Elsewhere, one sees other cult attractions among Iranians. For example, one of these cults is the cult of moonies. In fact the moonies, even have a Farsi webpage:
EST and many other psychological cults such as Dianetics try to start attacking one's parents and family first and once the victim feels bad about himself/herself, they start the mind control and brain wash. EST used to start by calling the new attendee an "asshole" and make one believe in it, in their first weeks of indoctrination.
The moonies use the parent and family approach a lot. Please see the following URL's called "True Parents Organization":
http://www.tparents.org/Library.htm
They try to seek their roots in esoteric traditions such as Swedenborg, which are not necessarily confirmation of their stand to legitimize themselves:
http://www.tparents.org/library/unification/talks/yokim/emanu3.htm
Actually Morris Berman, in his "Reenchantment of the World" has written a good presentation of Swedenborg himself:
Many cults such as the cult of Theosophy of Mdm Balavatsky, have also referred to older cults such as Swedenborgists. As I had noted in other articles in the past, Theosophy cult wanted to enlist Krishnamurti as their prophet, and Krishnamurti left them, as he never believed in any cult around himself, although he was a religious thinker, and did not care for any particular religion. His book "Think on These Things" and his collaborative works with David Bohm showed his educational teaching of independent thinking and repudiation of cults.
As far as Swedenborgists, "they follow Emanuel Swedenborg (1688-1772)'s theological writings as being divinely inspired. Swedenborg never intended to found a new religious denomination, but in 1787 his disciples in England were organized as a separate sect by the British printer Robert Hindmarsh. According to the latest available statistics, Swedenborgians in the United Kingdom number about 5000, divided among 75 societies. In the U.S., Swedenborgians are divided into two general organizations, known as the General Convention of the New Jerusalem and the General Church of the New Jerusalem. The former organization has about 2800 members in 47 societies and the latter about 2100 members in 33 societies." Below is the reference:
http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
Finally for good resources on dealing with cults, please visit the following resource center:
http://www.ex-cult.org/
Personally I think the book "Snapping" by Flo Conway and Jim Siegelman is one of the best books written on the topic. They also had an excellent article, entitled "Information Disease", in Scientific American a few years ago. "Information Disease" is the term they use to describe the virus spread by cults.
A few years ago, I wrote the following article about Cults which may be of interest as well (attached below).
Sam Ghandchi
Sept 11, 2001
RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page6.html
CULTS (The Article Entitled “Cults and Iranians” is attached at the end)
http://ghandchi.com/37-Cults.htm
The wording cult has been used and misused to refer to different groupings, some actually being a religious or political cult, such as the Hari Krishna, and some actually not being a religious or political cult.
I believe it is important to understand what a cult is and how it can be recognized, and how anyone, who is entangled in it, can get out of it. For example, how can one answer the question regarding MKO and whether it is a cult?
Lot of times, some groupings that have originally been a cult have become a religion or an open political organization later, and it is no longer proper to call them a cult. Many of the existing political parties and religions have originally been cults.
FIRST CHARACTERISTIC OF A CULT:
The FIRST distinction between a religious cult and an open religion is that the belief system of a cult is not openly announced honestly and is not easily accessible to public for public scrutiny. Many times they even tell their members that only believers can see the light.
Nonetheless, the most common mistake in thinking of a group as a cult, is to think that a cult is a cult because of its belief system.
Well, cults are not defined by their *belief system*. For example, the Jesus Freaks have the same belief system as an ordinary Christian follower of Lutheran Church. So it is not their beliefs. In fact, all the major belief systems have been a cult at the beginning. For example, the Christians of Early Christianity or the first Protestants of Middle Ages. But the more such groups grew, the less they remained esoteric and the more their ideas became open to the world, although basically the ideas were almost still the same.
So the question is not what the beliefs are but rather whether the beliefs are accessible openly or they are hidden in an esoteric manner. This is also the first distinction between a political cult and an open political organization. Many political parties that were conspiracy groups were cults before coming to power but afterwards they became ordinary parties. Many socialist parties in Europe were as such. Jesuits in religious institutions are another example, as to how they were conspiracy groups instrumental in the European Inquisitions, but nowadays are effective academicians, running open schools of learning such as the University of Santa Clara in Santa Clara, CA.
SECOND CHARACTERISTIC OF A CULT:
The SECOND distinction between a cult member and an ordinary organization member is that the cult members are being mind-controlled.
MIND-CONTROL can be SCIENTIFICALLY shown as being possible in a closed-environment. For example, a cult called EST in California has been known for its mind-control methods. It would call the new inductees as piece of s*t in their first encounter sessions, make them feel worthless by using profanity and all kinds of insults to make them unworthy losing their self-respect and breaking their personality. These mind-control technics are even done consciously and some of it has been documented by X-cult members.
Again, the same cults, after reaching a certain size and after losing their charismatic leaders may turn into an ordinary religious or political organization and the original cultish nature may be dropped. This is true about most of the social-democratic parties in Europe where the original parties were that way. For example compare Lafargue's writings with current socialists. Also the charismatic leaders whom had a power of mind-control in those small closed-circuit groups would lose such power when those cults became responsible to a nation.
In fact, the experience of Gorbachev showed that once opening an organization like Communist Party to outside scrutiny, it evaporated in a short-while and even those who tried to use old methods and make a come-back coup lost. In fact, criticism of Stalin by Khrushchev in 1956 opened a wedge in the mind-control of that Stalinist cult, the Soviet Communist Party. It is said that Tian Siao Ping of China, who was expelled and ridiculed by Mao, still did not want Mao bashing in China because he was afraid of the wedge that Stalin bashing caused in Russia to happen in China.
THIRD CHARACTERISTIC OF A CULT:
The THIRD characteristic of a cult is that it feeds on false non-verifiable information.
So once one studies records and shows the actions of a cult by scientific methods, the cults will start resisting. I tried it in a Shah-maghsoodi cult in US, where they talked as if they were scientists, but opening their doors to open discussion by nonbelievers on scientific grounds made them very resistant. Once shown that the scientific study of its tenets is possible, that a cult can no longer live on non-verifiable hocus-pocus. It is true that a religion may also have the same non-verifiable truths, but a religion does not make it the territory of a few who are in touch with higher consciousness to announce such truths. Prophecy is reserved for prophets who are dead long time ago. The best example is some psychotherapy or new age cults today which evaporate, the moment a major scientific evaluation is pointed at them. The case of Rajneesh cult was a vivid example, a decade ago.
SUMMARY
So the above three characteristics are the main areas to study for determining if an organization is actually a cult.
1) FIRST if its ideology is something esoteric or something open and accessible. Its content can be the same as some open religions but it may have something for its believers as a secret and not readily accessible to the public. In other words just having a religious or political ideology does not make a group a cult.
2) SECONDLY, if the mind-control is existing, then you are dealing with a cult.
3) THIRDLY if the scientific scrutiny for verifiable facts are avoided and the non-verifiable prophesies are exclaimed every day that have not existed the day before. The established religions do not come up with new revelations every day but cults do.
CULTS are carriers of INFORMATION DISEASE. They are not a cult because of being religious or political.
For more information, please read SNAPPING by Flo Conway and Jim Sieglemann.
These same authors also had a very interesting article "Information Disease" a few years ago, and it was published on Jan 1982 in Science Digest.
I do not think SNAPPING has been translated to Farsi. I hope it gets translated to Farsi.
Sam Ghandchi
July 21, 1994
---------------------------------------------------------------------
CULTS AND IRANIANS
http://www.ghandchi.com
One of the unfortunate results of the defeat of progressive movement in Iran has been the attraction of many educated Iranians to some cults to find an answer to this unfortunate dilemma of Iran and Iranians.
In the United States, in California, there has been attraction of some Iranians to cults such as EST, Forum, Dianetics, Scientology, and recently Shah-Maghsoodi. The last one actually has found a strong following inside Iran too.
Elsewhere, one sees other cult attractions among Iranians. For example, one of these cults is the cult of moonies. In fact the moonies, even have a Farsi webpage:
EST and many other psychological cults such as Dianetics try to start attacking one's parents and family first and once the victim feels bad about himself/herself, they start the mind control and brain wash. EST used to start by calling the new attendee an "asshole" and make one believe in it, in their first weeks of indoctrination.
The moonies use the parent and family approach a lot. Please see the following URL's called "True Parents Organization":
http://www.tparents.org/Library.htm
They try to seek their roots in esoteric traditions such as Swedenborg, which are not necessarily confirmation of their stand to legitimize themselves:
http://www.tparents.org/library/unification/talks/yokim/emanu3.htm
Actually Morris Berman, in his "Reenchantment of the World" has written a good presentation of Swedenborg himself:
Many cults such as the cult of Theosophy of Mdm Balavatsky, have also referred to older cults such as Swedenborgists. As I had noted in other articles in the past, Theosophy cult wanted to enlist Krishnamurti as their prophet, and Krishnamurti left them, as he never believed in any cult around himself, although he was a religious thinker, and did not care for any particular religion. His book "Think on These Things" and his collaborative works with David Bohm showed his educational teaching of independent thinking and repudiation of cults.
As far as Swedenborgists, "they follow Emanuel Swedenborg (1688-1772)'s theological writings as being divinely inspired. Swedenborg never intended to found a new religious denomination, but in 1787 his disciples in England were organized as a separate sect by the British printer Robert Hindmarsh. According to the latest available statistics, Swedenborgians in the United Kingdom number about 5000, divided among 75 societies. In the U.S., Swedenborgians are divided into two general organizations, known as the General Convention of the New Jerusalem and the General Church of the New Jerusalem. The former organization has about 2800 members in 47 societies and the latter about 2100 members in 33 societies." Below is the reference:
http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
Finally for good resources on dealing with cults, please visit the following resource center:
http://www.ex-cult.org/
Personally I think the book "Snapping" by Flo Conway and Jim Siegelman is one of the best books written on the topic. They also had an excellent article, entitled "Information Disease", in Scientific American a few years ago. "Information Disease" is the term they use to describe the virus spread by cults.
A few years ago, I wrote the following article about Cults which may be of interest as well (attached below).
Sam Ghandchi
Sept 11, 2001
RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page6.html
iran#
شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۰
سازمان سوییفت، آماده قطع خدمات بانکی بینالمللی به ایران
سازمان سوییفت، آماده قطع خدمات بانکی بینالمللی به ایران
http://www.radiofarda.com/content/f2_iran_sanctions_swift_code_ready_to_implement_us_senate_eu/24487738.html
«انجمن ارتباطات میانبانکی جهانی» که به اختصار سوییفت خوانده میشود روز جمعه، ۲۸ بهمنماه، در بیانیهای اعلام کرد که آماده قطع کلیه خدمات خود به آن دسته از نهادهای مالی ایرانی است که مشمول تحریمهای آمریکا و اتحادیه اروپا هستند.
خبرگزاری آسوشیتدپرس این خبر را کمتر از دو هفته پس از آن منتشر کرده است که سازمان سوییفت اعلام کرده بود در تلاش است از راه قانونی به نگرانیهای آمریکا و اتحادیه اروپا در خصوص ایران پاسخ دهد.
به گزارش این خبرگزاری، سازمان سوییفت روز جمعه در بیانیه خود اعلام کرده است که ایالات متحده و اتحادیه اروپا در حال طراحی اقدامات تازهای علیه جمهوری اسلامی هستند که «بر توانایی این سازمان برای ارائه خدمات به مشتریان ایرانی» اثر منفی خواهد داشت.
«انجمن ارتباطات میانبانکی جهانی» که مقر آن در بروکسل است اعلام آمادگی کرده است که «به محض روشن شدن قوانین و اقدامات تازه اتحادیه اروپا» در این زمینه از این قوانین اطاعت کند.
سوییفت یکی از آخرین ابزارهای جمهوری اسلامی برای ادامه تجارت در سطح بینالمللی و مهمترین کانال ارتباطی سیستم بانکی ایران با دنیای خارج است.
سوییفت یک کد شناسایی ویژه برای بانکها و موسسات مالی بینالمللی است که از طریق آن میتوانند نقل و انتقال پول برای خرید و فروش کالا و خدمات را انجام دهند. این کد بزرگترین و مهمترین سیستم ارتباط الکترونیکی جهان برای بانکهاست.
ایران یکی از استفادهکنندگان از این سیستم است و بخش بزرگی از مبادلات تجاری خود را با استفاده از همین سیستم انجام میدهد.
جمهوری اسلامی از سیستم سوییفت برای فروش نفت، جلب سرمایه برای گسترش صنایع نفت و گاز، خرید ماشینآلات و فناوریهای مربوط به نفت و گاز و نیز خریدوفروش سایر کالاها و خدمات استفاده میکند.
طرح قطع خدمات سازمان سوییفت که برای ایران نقشی حیاتی دارند اولین بار توسط دو سناتور آمریکایی در کمیته امور بانکی مجلس سنای آمریکا مطرح شد، اما در همان زمان با مخالفانی در همان مجلس سنا نیز روبهرو شد.
مخالفان طرح قطع ارتباط جمهوری اسلامی با سیستم سوییفت میگویند در صورتی که کنگره آمریکا با این پیشنهاد موافقت کند «اقتصاد ایران نابود خواهد شد».
عده دیگری از منتقدان هم طرفدار محدودتر شدن این طرح هستند و میگویند که اگر هدف از این تحریمها افزایش فشار بر سپاه پاسداران و دیگر نهادهای مرتبط با برنامه هستهای جمهوری اسلامی است، باید به ایران اجازه داده شود برای خرید مواد غذایی، دارو، تجهیزات پزشکی و فروش محدود نفت از سیستم سوییفت استفاده کند.
iran#
چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۰
دفاع همسر بريتانيايی بشار اسد از رييس جمهوری سوريه
دفاع همسر بريتانيايی بشار اسد از رييس جمهوری سوريه
http://www.voanews.com/persian/news/Assad-Wife-2012-02-15-139344553.html
اسما اسد، ۳۶ ساله، همسر بريتانيايی بشار اسد، رييس جمهوری سوريه، هفته گذشته، برای اولين بار پس از آغاز جنبش اعتراضی عليه دولت سوريه سکوت خود را شکست. خانم اسد در پيامی که به روزنامه تايمز لندن ارسال شد، قاطعانه از همسرش دفاع کرد.
اسما اسد در شهر لندن در بريتانيا متولد شد. او دختر فواز اخرس، مشاور پزشکی در بيماری های قلبی در بيمارستان کرامول در لندن و سَحر اوتری اخرس، ديپلمات بازنشسته است. پدر و مادر اسما، سنی و سوری تبار هستند. آن ها در شهر حمص متولد شدند. اسما اسد در سال ۱۹۹۶ در رشته علوم کامپيوتر در دانشگاه کينگز لندن فارغ التحصيل شد و در ادبيات فرانسه نيز مدرک دريافت کرد. او پس از دانشگاه در بخش سرمايه گذاری گروه دويچ بانک مشغول به کار شد و در سال ۱۹۹۸ به موسسه سرمايه گذاری جی پی مورگان پيوست. اسما، بشار اسد را هنگام گذراندن تعطيلاتش در سوريه ملاقات کرد. او در دسامبر سال ۲۰۰۰ برای ازدواج با بشار اسد وارد سوريه شد. آن ها سه فرزند دارند.
در ايميل ارسالی به لندن تايمز آمده است، برنامه کاری فشرده بانوی اول سوريه بر فعاليت های خيرخواهانه متمرکز است. او برای سال ها در توسعه روستاهای سوريه تلاش کرده است. در اين ايام نيز، او درگير ايجاد ارتباط و برقراری گفتگو در کشور بوده است. اين پيام می گويد، اسما اسد به صدای مردم گوش می دهد و خانواده های قربانيان را به آرامش دعوت کرده است. روزنامه تايمز پس از تاييد اين پيام سوال می کند، چرا يک زن تحصيلکرده، با هوش، دارای يک سابقه طولانی در امور خيريه و بزرگ شده در يک خانواده ليبرال می تواند از بازداشت، شکنجه و کشتار هزاران نفر توسط نيروهای امنيتی حمايت کند. تحليلگران، اسما اسد را بخشی از نماد دولتی سوريه می دانند. مجله ووگ او را گل رز صحرا و تابش نور در کشور سايه ها خوانده است. روزنامه نيويورک تايمز او را پرنسس دايانای سوريه لقب داد. اسما دفاع از آموزش و حقوق زنان را در سابقه خود دارد. حتی گفته می شود او سهمی نيز در سياست های آزاد سازی اقتصادی سوريه داشته است. مد لباس و ظاهر وی با ملکه رايانای اردن و کارلا برونی فرانسه مقايسه می شود.
نسرين مالک، مقاله نويس روزنامه گاردين، می گويد: اسما زمان بدی را برای انتشار بيانيه خود انتخاب کرد. او يکی از اولين زنان تحصيل کرده غربی است که به ازدواج يک رهبر عرب در آمده است. او نيز بدون شک در مقابل پدر و همسرش تسليم است.
پروانه وحيدمنش پس از انتشار پيام اسما در نامه ای به وی ضمن يادآوری خاطره آشنايی شان در سال ۲۰۰۵، می نويسد: هموطنان شما، توسط رژيمی با نام خانوادگی شما، شکنجه و به قتل می رسند. اما من اسمايی را به ياد می آورم که هنگام دوچرخه سواری ۳۰۰ زن برای صلح در خاورميانه که در دمشق صورت گرفت، در کنار ما بود.
iran#
اشتراک در:
پستها (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2012
(498)
-
▼
فوریهٔ
(41)
- نهاد بین المللی فری میوز خواستار آزادی آریا آرام ن...
- سیاست شناسی قانون اساسی درایران معاصر
- حسین رونقی ملکی: آقای فرهادی! امروز زندان اوین هم ...
- زندانيان سياسی-روز انتخابات در خانه، شب در خیابان
- «جدايی نادر از سيمين» برنده جایزه بهترین فیلم خارج...
- بهروز ستوده-نامه سرگشاده ای به آقای پرویز ثابتی(مق...
- ناصر کاخساز-در حاشیه حضور رسانهای پرویز ثابتی
- تقاضای پشتيبانی مالی از ایران گلوبال
- اظهارات همسر نسرین ستوده پیرامون مشکلات فرزندان هن...
- قندچی-تفاوت مشکلات اينترنتی تازه ايران با گذشته
- نتیجه ی آزمایشات ِایجاد محدودیت برای برخی موجودات ...
- قندچی-آينده نگري و کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي
- سازمان سوییفت، آماده قطع خدمات بانکی بینالمللی به...
- دفاع همسر بريتانيايی بشار اسد از رييس جمهوری سوريه
- وبلاگ نویس سعودی در برابر حکم ارتداد
- سفر معاون رئیس جمهوری چین به آیوا و گسترش روابط دو...
- رستوران «دی دی آر» در برلين با فضای دوران پرده آهنين
- نرم افزار هوش مصنوعی برای تعيين عامل محبوبيت ترانه ها
- fyi
- حسین رونقی از اوین: آقای احمدی نژاد! برای توبه و د...
- فيلم های کلاسيک خاطره انگيز در روز عشاق
- BBC: عفو بین الملل از ایران خواست به مخالفان اجازه...
- حشمت طبرزدی خواستار عدم شرکت مردم در انتخابات شد
- همزیستی قانونی همجنسان: اکنون و آینده
- نيک آهنگ کوثر-فرش قرمز بشار اسد برای روسها
- يک نمايش خيابانی
- دکتر اسماعيل نوری علا-گمشده ای به نام شفافيت
- در سوئد ؛ بازنشستگی نیروی کار در سن ٧۵ سالگی اعلام شد
- شرکت های کوچک اندونزی در فيس بوک فروشگاه می سازند
- کيانوش توکلی-فایل سخنرانی در باره کدام نيروهای سيا...
- دويستمين سالگرد تولد چارلز ديکنز در پورتزموث
- سعيد رضوی فقيه را آزاد کنيد
- کشف استوانه های مومی ضبط صدا در لابراتوار توماس اد...
- انتقاد محمدرضا خاتمی از اصلاحطلبان: چرا کار خیابا...
- شکوه میرزادگی-فوری برای دوستانم
- پدر حسین رونقی: آقای قاضی القضات! دارند پسرم را می...
- عذرخواهی دکتر احمد صدر حاج سید جوادی از ملت ایران
- قندچی-نيروهای سياسی که اراده ايجاد تغيير را در اير...
- يکشنبه 5 فوريه-مرتضی انواری-سخنرانی پالتاکی
- رئیس قوه قضائیه ایران: به اشتباه به اعلامیه جهانی ...
- اضافه کاری بیش از حد احتمال ابتلا به افسردگی را دو...
-
▼
فوریهٔ
(41)