رهبری نامرئی جنبش دموکراسی خواهی ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm
پس از خيزش اخير جنبش دموکراسی خواهی ايران در 22 خرداد ماه 1388 تلاشهای بسياری آغاز شده است تا رهبری اين جنبش شناخته شود. مهمترين اين تلاشها از سوی رژيم جمهوری اسلامی انجام شده است و تا آنجا پيش رفته است که آقای محمود احمدی نژاد رييس جمهوری اسلامی ايران، وزير اطلاعات خود يعني غلامحسين محسنی اژه ای را از کار برکنار کرد، و دليل تصميم خود را هم عدم کارائي وزارت اطلاعات در علاج واقعه پيش از وقوع اعلام کرد.
بعد هم آقای احمدی نژاد، حجت الاسلام حيدر مصلحی را بعنوان وزير اطلاعات جديد منصوب کرد و مهمترين کار ايشان هم در دولت دهم، بعد از تظاهرات 16 آذر صورت گرفت که اعلام کردند حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی سخنانشان تکرار حرف های سران باصطلاح "فتنه" است. در نتيجه بنظر ميرسد ايشان ميدانند سران جنبش چه کسانی هستند چرا که آقای رفسنجانی را به تکرار حرف های رهبران جنبش متهم ميکنند. وزير اطلاعات سابق يعنی آقای محسنی اژه ای نيز در مقام جديد خود بعنوان دادستان کل انقلاب سعی دارد رهبران جنبش را از طريق قوه قضائيه پيگيری کند. در نتيجه قوه مجريه و قوه قضاييه جمهوری اسلامی ايران بطور جدی در پی يافتن رهبران جنبش اخير هستند.
البته پيش از آنکه رهبران جنبش تعيين شوند، رژيم از طريق آزمون و خطا کسانی را که به آنها اين ظن ميرفت که اين جنبش را برپا ;کرده باشند بازداشت کرد و انواع شکنجه ها را نيز بکار برد و برخی که شايد حتی دو نفر را هم در عمرشان رهبری نکرده بودند و فقط در يک راه پيمايی شرکت کرده بودند و حرفی نداشتند که در زير شکنجه بگويند، به دليل سکوتشان توسط برخی بازجويان در کهريزک و زندانهای ديگر در زير شکنجه به قتل رسيدند. برخی ديگر نيز که رهبران جمع های کوچک سياسی و حقوق بشری در اين 30 ساله بوده اند وقتی در زندان ماندند و جنبش کماکان رشد و توسعه يافت، اقلاً براي رژيم روشن شد که آنها رهبر جنبش نيستند.
البته دادگاه ها و بازجويی ها ادامه دارد. به ياد داستانی ميافتم که آقای زيدآبادی قبل از دستگيری از دوران استالين در يک سايت اينترنتی نقل کرده بود که روزی پيپ استالين بعد از ملاقات با چند مهمان حزبی گم ميشود و به بازجويانش دستور ميدهد با استنطاق از مهمانان دزد را پيدا کنند اما چند ساعت بعد که پيپش را در کشو ميزش پيدا ميکند دستور خود را لغو ميکند ولی بازجويان ناراحت ميشوند چرا که چند نفری از مهمانان زير شکنجه به دزديدن پيپ اقرار کرده بودند. حالا داستان همه متهمان و دادگاه های اخير نيز از همين نوع است.
اما داستان رهبری جنبش اخير فقط باعث توهمات در درون رژيم نشده است و اپوزيسيون هم دچار همينگونه توهمات است. ممکن است فکر کنيم در زمان انقلاب 57 هم اتفاقات مشابهی روی داده است. مثلاً در همه سالهای پيش از انقلاب 57 کميته مرکزی حزب توده که در خارج از کشور بود حتي در خارج از کشور هم هيچگونه فعاليتی نداشت و در بزرگترين تشکيلات اپوزيسيون در خارج کشور در آن سالها يعني در کنفدراسيون از حزب توده خبری نبود. اما تا انقلاب شد، کميته مرکزی حزب توده فعال شد و در ايران هم پايه گرفت. دليل آن امر وجود پشتوانه اتحاد شوروی از نظر عملي و نيز نفوذ فکري شوروی در ميان برخی جريانات چپ نظير چريکهای فدايی خلق در ايران بود که بويژه بعد از انشعاب چريکهاي اکثريت، يک نيروی فعال در داخل ايران به زير رهبری کميته مرکزی حزب توده رفت. در 30 سال اخير جريانات مشابه بازمانده از دوران انقلاب 57 چنين شانسي را هم نداشته اند و در جنبش اخير بعد از 22 خرداد چنان نقش بادآورده ای پيدا نکردند. در نتيجه توهماتی که در اين زمينه مطرح ميشود اقلاً در خارج که همه چيز آزاد است قابل ارزيابی است و در هيچکدام از تظاهرات هائي که در رابطه با جنبش اخير در خارج شکل گرفتند اپوزيسيون قديمی حتي يک درصد آنها را هم رهبری نميکرده اند.
در نتيجه سؤالی که وجود دارد اين است که اين رهبری نامرئی چيست که جنبش بدين عظمت را دارد رهبری ميکند و نه رژيم با همه تلاشهايش توانسته است آن را پيدا کند و نه اپوزيسيون قديم!
بنظرم پاسخ را بايد در درکی جست که قرن ها پيش آدام اسميت در مورد اقتصاد بازار آزاد متذکر شده بود و ميگفت دست نامرئي اين اقتصاد را هماهنگی ميکند. امروز در دنيای ارتباطات آزاد، گوئي چنين دستی نامرئی رهبری را در دست دارد. ممکن است گفته شود که در ايران اطلاعات آزاد نيست و هم تلويزيون ماهواره ای ممنوع است و هم اينترنت فيلتر است. اما مگر در شوروي سابق حتي بازار ممنوع نبود اما هر لحظه قيمت هر کالای ممنوعه بطور دقيق از طريق همان دست نامرئي در بازار سياه مشخص بود و قابل دسترسی. بازار سياه در ايران هم دست کمی از آن ندارد.
در عرصه اطلاعات هم همينطور است. وقتي جهان بر مبنای اطلاعات آزاد عمل ميکند، نميشود در هيچ جا اين واقعيت تازه را مسدود کرد و آنهايی که يک سايت خبری و سياسی مخالف را ميبندند و به دروغ ميگويند يک سايت مستهجن را بسته اند، فقط خودشان را بي اعتبار ميکنند، همانطور که شوروي آنگونه در زمان رشد آزادي ارتباطات عمل کرد و اعتبارش را هر روز بيشتر از دست داد تا که نابود شد . جمهوری اسلامی نيز سالهاست با فيلتر کردن تعدادی از بهترين سايتهای اينترنتی بعنوان سايت مستهجن، فقط اعتبار خود را از بين برده است.
اما اين رهبری نامرئي چه ويژگی هائي دارد. اجازه دهيد بگويم که حتي 30 سال پيش هم وقتي عبارت همش نواره گفته ميشد اشاره ای به همين قدرت ارتباطات بود اما در 30 سال گذشته و بويژه با سقوط شوروی، اين واقعيت دنيای کنونی ابعادی غول آسا پيدا کرده است. مثلاً فيس بوک و توئيتر و يوتوب را رژيم مسدود کرد و حتي کل انيترنت را هم چند دفعه بست، ولي تأثير اينترنت و تلويزيون ماهواره ای را نميتوان از بين برد، چون خارج از ايران، هم وجود دارد و هم آزاد است.
مثلاً تلويزيون ماهواره ای وقتي شديداً کنترل ميشد، همان مطالب از طريق ويديوهاي قاچاق از خارج به بازار آزاد در ايران ميرسيد و هر برنامه تلويزيوني در لوس آنجلس روز بعد توسط فروشندگان دوره گرد در بازار سياه در ايران فروخته ميشد. به همين دليل هم رژيم فقط با ممنوع کردن، خود را بي اعتبار تر کرده و ميکند. در نتيجه رهبري نامرئي سانسور پذير نيست و اين واقعيت که بييندگان و خوانندگان ارتباطات جمعی هر روز هوشيارتر ميشوند هم غيرقابل کتمان است.
مثلاً امروز در اينترنت يک نرم افزار جديد درست شده است بنام "ويو." اين نرم افزار در واقع عاليترين ابزار برای کمک به اين رهبری نامرئي است چرا که از يکنفر ميتواند شروع شود و همه شبکه با هم مشترکاً دانش خواهند ساخت و عنصر اصلی رهبری هم دانش صحيح است. اجازه دهيد مثالی بزنم. هميشه جنبش سوسياليستی از رهبری جمعی سخن ميگفت؟ چرا؟ به يک دليل ساده که دو مغز بيشتر از يک مغز ميتواند فکر کند اما اگر جمع شدن باعث شود حتي دو نفر کمتر از يکنفر مؤثر باشند، در آن صورت با آغاز آنچه بوروکراسي هاي کمونيستی بودند مواجه هستيم، که تا درجه ای فلج ميشدند که يک فرد تنها، ميتوانست بهتر از يک حزب چند ميليونی واقع بين باشد، و دانش صحيح توليد کند.
امروز با ابزارهايی نظير بلاگ نويسی يا فيس بوک در واقع امکان رهبری جمعی ميسر شده است و همانطور که ذکر کردم نرم افزار "ويو" بهترين نمونه اين شيوه هاي تازه در امتراج تفکر چند نفر است، و مهم نيست چقدر رژيم اين امکانات را مسدود کند، تأثير اين واقعيت در جامعه همانقدر خواهد بود که بازار سياه آزاد در اقتصاد کمونيستی داشت.
در نتيجه شکل رهبری جمعی که روزی آرزوی سوسياليستها بود، در واقعيت جامعه کنونی، شکل گرفته است، اما طنز تاريخ اين است که از طريق مدل بازار آزاد افکار، يعني مدل اقتصاد بازار آزاد آدام اسميت شکل گرفته است؛ و دست نامرئي رهبري هيچ شباهتي به رهبري باصطلاح جمعي کمونيستي و پوليتبورو و رؤساي حزبي ندارد و به همين علت هم طرح هاي قديمي همکاری سياسی که بر آن مدلها استوار هستند نتيجه اي در 30 سال گذشته براي اپوزيسيون هم نداده اند.
در دنيای جديد، رژيم ها و احزابی موفق خواهند بود که به اين دست نامرئي احترام بگذارند و در اعتلاي آن بکوشند وگرنه سعي در نابود کردن اين رهبری تازه، هر رژيمی را ميتواند به سرنوشت شوروي دچار کند.
براي نيروهاي مترقی هم پيشنهادم اين است که از همين فردا سعي کنند بهترين ابزار اين نوع همکاری را ياد بگيرند و از آن استفاده کنند. منظورم نرم افزار "ويو" است. ضمناً اشاره کنم که شخصاً هيچ رابطه اي با گوگل يا اين ابزار ندارم و نظير فيس بوک و توتيتر که زماني آنها را مفيد يافته و به دوستانم توصيه کردم اين ابزار را هم توصيه ميکنم چرا که همکاری و رهبری جمعی به معنی واقعی را ممکن کرده و توسعه خواهد داد. اين هم آدرس دريافت نرم افزار "ويو" در پانويس (1).
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و سوم آذرماه 1388
December 14, 2009
پانويس ها:
1. http://wave.google.com
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm
پس از خيزش اخير جنبش دموکراسی خواهی ايران در 22 خرداد ماه 1388 تلاشهای بسياری آغاز شده است تا رهبری اين جنبش شناخته شود. مهمترين اين تلاشها از سوی رژيم جمهوری اسلامی انجام شده است و تا آنجا پيش رفته است که آقای محمود احمدی نژاد رييس جمهوری اسلامی ايران، وزير اطلاعات خود يعني غلامحسين محسنی اژه ای را از کار برکنار کرد، و دليل تصميم خود را هم عدم کارائي وزارت اطلاعات در علاج واقعه پيش از وقوع اعلام کرد.
بعد هم آقای احمدی نژاد، حجت الاسلام حيدر مصلحی را بعنوان وزير اطلاعات جديد منصوب کرد و مهمترين کار ايشان هم در دولت دهم، بعد از تظاهرات 16 آذر صورت گرفت که اعلام کردند حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی سخنانشان تکرار حرف های سران باصطلاح "فتنه" است. در نتيجه بنظر ميرسد ايشان ميدانند سران جنبش چه کسانی هستند چرا که آقای رفسنجانی را به تکرار حرف های رهبران جنبش متهم ميکنند. وزير اطلاعات سابق يعنی آقای محسنی اژه ای نيز در مقام جديد خود بعنوان دادستان کل انقلاب سعی دارد رهبران جنبش را از طريق قوه قضائيه پيگيری کند. در نتيجه قوه مجريه و قوه قضاييه جمهوری اسلامی ايران بطور جدی در پی يافتن رهبران جنبش اخير هستند.
البته پيش از آنکه رهبران جنبش تعيين شوند، رژيم از طريق آزمون و خطا کسانی را که به آنها اين ظن ميرفت که اين جنبش را برپا ;کرده باشند بازداشت کرد و انواع شکنجه ها را نيز بکار برد و برخی که شايد حتی دو نفر را هم در عمرشان رهبری نکرده بودند و فقط در يک راه پيمايی شرکت کرده بودند و حرفی نداشتند که در زير شکنجه بگويند، به دليل سکوتشان توسط برخی بازجويان در کهريزک و زندانهای ديگر در زير شکنجه به قتل رسيدند. برخی ديگر نيز که رهبران جمع های کوچک سياسی و حقوق بشری در اين 30 ساله بوده اند وقتی در زندان ماندند و جنبش کماکان رشد و توسعه يافت، اقلاً براي رژيم روشن شد که آنها رهبر جنبش نيستند.
البته دادگاه ها و بازجويی ها ادامه دارد. به ياد داستانی ميافتم که آقای زيدآبادی قبل از دستگيری از دوران استالين در يک سايت اينترنتی نقل کرده بود که روزی پيپ استالين بعد از ملاقات با چند مهمان حزبی گم ميشود و به بازجويانش دستور ميدهد با استنطاق از مهمانان دزد را پيدا کنند اما چند ساعت بعد که پيپش را در کشو ميزش پيدا ميکند دستور خود را لغو ميکند ولی بازجويان ناراحت ميشوند چرا که چند نفری از مهمانان زير شکنجه به دزديدن پيپ اقرار کرده بودند. حالا داستان همه متهمان و دادگاه های اخير نيز از همين نوع است.
اما داستان رهبری جنبش اخير فقط باعث توهمات در درون رژيم نشده است و اپوزيسيون هم دچار همينگونه توهمات است. ممکن است فکر کنيم در زمان انقلاب 57 هم اتفاقات مشابهی روی داده است. مثلاً در همه سالهای پيش از انقلاب 57 کميته مرکزی حزب توده که در خارج از کشور بود حتي در خارج از کشور هم هيچگونه فعاليتی نداشت و در بزرگترين تشکيلات اپوزيسيون در خارج کشور در آن سالها يعني در کنفدراسيون از حزب توده خبری نبود. اما تا انقلاب شد، کميته مرکزی حزب توده فعال شد و در ايران هم پايه گرفت. دليل آن امر وجود پشتوانه اتحاد شوروی از نظر عملي و نيز نفوذ فکري شوروی در ميان برخی جريانات چپ نظير چريکهای فدايی خلق در ايران بود که بويژه بعد از انشعاب چريکهاي اکثريت، يک نيروی فعال در داخل ايران به زير رهبری کميته مرکزی حزب توده رفت. در 30 سال اخير جريانات مشابه بازمانده از دوران انقلاب 57 چنين شانسي را هم نداشته اند و در جنبش اخير بعد از 22 خرداد چنان نقش بادآورده ای پيدا نکردند. در نتيجه توهماتی که در اين زمينه مطرح ميشود اقلاً در خارج که همه چيز آزاد است قابل ارزيابی است و در هيچکدام از تظاهرات هائي که در رابطه با جنبش اخير در خارج شکل گرفتند اپوزيسيون قديمی حتي يک درصد آنها را هم رهبری نميکرده اند.
در نتيجه سؤالی که وجود دارد اين است که اين رهبری نامرئی چيست که جنبش بدين عظمت را دارد رهبری ميکند و نه رژيم با همه تلاشهايش توانسته است آن را پيدا کند و نه اپوزيسيون قديم!
بنظرم پاسخ را بايد در درکی جست که قرن ها پيش آدام اسميت در مورد اقتصاد بازار آزاد متذکر شده بود و ميگفت دست نامرئي اين اقتصاد را هماهنگی ميکند. امروز در دنيای ارتباطات آزاد، گوئي چنين دستی نامرئی رهبری را در دست دارد. ممکن است گفته شود که در ايران اطلاعات آزاد نيست و هم تلويزيون ماهواره ای ممنوع است و هم اينترنت فيلتر است. اما مگر در شوروي سابق حتي بازار ممنوع نبود اما هر لحظه قيمت هر کالای ممنوعه بطور دقيق از طريق همان دست نامرئي در بازار سياه مشخص بود و قابل دسترسی. بازار سياه در ايران هم دست کمی از آن ندارد.
در عرصه اطلاعات هم همينطور است. وقتي جهان بر مبنای اطلاعات آزاد عمل ميکند، نميشود در هيچ جا اين واقعيت تازه را مسدود کرد و آنهايی که يک سايت خبری و سياسی مخالف را ميبندند و به دروغ ميگويند يک سايت مستهجن را بسته اند، فقط خودشان را بي اعتبار ميکنند، همانطور که شوروي آنگونه در زمان رشد آزادي ارتباطات عمل کرد و اعتبارش را هر روز بيشتر از دست داد تا که نابود شد . جمهوری اسلامی نيز سالهاست با فيلتر کردن تعدادی از بهترين سايتهای اينترنتی بعنوان سايت مستهجن، فقط اعتبار خود را از بين برده است.
اما اين رهبری نامرئي چه ويژگی هائي دارد. اجازه دهيد بگويم که حتي 30 سال پيش هم وقتي عبارت همش نواره گفته ميشد اشاره ای به همين قدرت ارتباطات بود اما در 30 سال گذشته و بويژه با سقوط شوروی، اين واقعيت دنيای کنونی ابعادی غول آسا پيدا کرده است. مثلاً فيس بوک و توئيتر و يوتوب را رژيم مسدود کرد و حتي کل انيترنت را هم چند دفعه بست، ولي تأثير اينترنت و تلويزيون ماهواره ای را نميتوان از بين برد، چون خارج از ايران، هم وجود دارد و هم آزاد است.
مثلاً تلويزيون ماهواره ای وقتي شديداً کنترل ميشد، همان مطالب از طريق ويديوهاي قاچاق از خارج به بازار آزاد در ايران ميرسيد و هر برنامه تلويزيوني در لوس آنجلس روز بعد توسط فروشندگان دوره گرد در بازار سياه در ايران فروخته ميشد. به همين دليل هم رژيم فقط با ممنوع کردن، خود را بي اعتبار تر کرده و ميکند. در نتيجه رهبري نامرئي سانسور پذير نيست و اين واقعيت که بييندگان و خوانندگان ارتباطات جمعی هر روز هوشيارتر ميشوند هم غيرقابل کتمان است.
مثلاً امروز در اينترنت يک نرم افزار جديد درست شده است بنام "ويو." اين نرم افزار در واقع عاليترين ابزار برای کمک به اين رهبری نامرئي است چرا که از يکنفر ميتواند شروع شود و همه شبکه با هم مشترکاً دانش خواهند ساخت و عنصر اصلی رهبری هم دانش صحيح است. اجازه دهيد مثالی بزنم. هميشه جنبش سوسياليستی از رهبری جمعی سخن ميگفت؟ چرا؟ به يک دليل ساده که دو مغز بيشتر از يک مغز ميتواند فکر کند اما اگر جمع شدن باعث شود حتي دو نفر کمتر از يکنفر مؤثر باشند، در آن صورت با آغاز آنچه بوروکراسي هاي کمونيستی بودند مواجه هستيم، که تا درجه ای فلج ميشدند که يک فرد تنها، ميتوانست بهتر از يک حزب چند ميليونی واقع بين باشد، و دانش صحيح توليد کند.
امروز با ابزارهايی نظير بلاگ نويسی يا فيس بوک در واقع امکان رهبری جمعی ميسر شده است و همانطور که ذکر کردم نرم افزار "ويو" بهترين نمونه اين شيوه هاي تازه در امتراج تفکر چند نفر است، و مهم نيست چقدر رژيم اين امکانات را مسدود کند، تأثير اين واقعيت در جامعه همانقدر خواهد بود که بازار سياه آزاد در اقتصاد کمونيستی داشت.
در نتيجه شکل رهبری جمعی که روزی آرزوی سوسياليستها بود، در واقعيت جامعه کنونی، شکل گرفته است، اما طنز تاريخ اين است که از طريق مدل بازار آزاد افکار، يعني مدل اقتصاد بازار آزاد آدام اسميت شکل گرفته است؛ و دست نامرئي رهبري هيچ شباهتي به رهبري باصطلاح جمعي کمونيستي و پوليتبورو و رؤساي حزبي ندارد و به همين علت هم طرح هاي قديمي همکاری سياسی که بر آن مدلها استوار هستند نتيجه اي در 30 سال گذشته براي اپوزيسيون هم نداده اند.
در دنيای جديد، رژيم ها و احزابی موفق خواهند بود که به اين دست نامرئي احترام بگذارند و در اعتلاي آن بکوشند وگرنه سعي در نابود کردن اين رهبری تازه، هر رژيمی را ميتواند به سرنوشت شوروي دچار کند.
براي نيروهاي مترقی هم پيشنهادم اين است که از همين فردا سعي کنند بهترين ابزار اين نوع همکاری را ياد بگيرند و از آن استفاده کنند. منظورم نرم افزار "ويو" است. ضمناً اشاره کنم که شخصاً هيچ رابطه اي با گوگل يا اين ابزار ندارم و نظير فيس بوک و توتيتر که زماني آنها را مفيد يافته و به دوستانم توصيه کردم اين ابزار را هم توصيه ميکنم چرا که همکاری و رهبری جمعی به معنی واقعی را ممکن کرده و توسعه خواهد داد. اين هم آدرس دريافت نرم افزار "ويو" در پانويس (1).
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و سوم آذرماه 1388
December 14, 2009
پانويس ها:
1. http://wave.google.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر