شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۲

بهروز سورن-کتابی که شاید رکوردها را بشکند!

نیمه شب نوشته ها – 51 – کتابی که شاید رکوردها را بشکند!: بهروز سورن
http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews%5btt_news%5d=20487&tx_ttnews%5bbackPid%5d=23&cHash=5107c49ab40b629f3164f20436d2da32

نهم اکتبر سال 2012 یک خبر بشکل انفجاری و گسترده در سطح جهان منتشر شد. باورش سخت بود اما حقیقت داشت. مردان مسلح طالبان خشمگین و کف بر دهان دخترکی مبارز را تعقیب و در اتوبوس به جستجوی او پرداخته و پس از یافتنش به سر او شلیک می کنند. بدین ترتیب در صدد بر می آیند تا صدای حق طلبانه وی را خاموش کنند, قلم برابری طلبانه او را بشکنند و اسلام شان را از گزند! این دختر مبارز و آگاه دور نگه دارند. مغز او را که خواستگاه مخالفت با فرهنگ متحجرانه حاکم بر زندگی دخترکان منطقه بود هدف قرار داده و نابودی او را آرزو کردند.

 

دخترک به قلب دشمن زده بود ومیدانست که بنیان حاکمان فرهنگی و سنتی را در آن خطه خراش میدهد. با اینحال خطر کرد ومیخواست که همه دخترکان هم سن و هم قواره اش امکان تحصیل داشته باشند تا بتوانند از حقوق انسانی خود دفاع کنند. قصد بیداری و آگاهی میلیونها دختر بچه دیگر را داشت که تحجر حاکمه در مخیله خود نیز جا نداده بود. ملاله مسلح بود. مسلح به علم و آگاهی و پیشرفت های تمدن زمان که در بخش بزرگی از این کره خاکی حقوق برابر زنان با مردان را برسمیت شناخته است. ملاله میدانست که این خواست و آرزوی دیرینه میتواند زمینی شود و در آنسوی روستاهای محل سکونت خود نهادینه شده است.




ملاله میدانست که تلاش های وبلاگی اش به قبای مردسالاران و متحجران خوش نخواهد آمد و انتظار واکنش های وحشیانه آنها در برابر خود و خانواده و بستگانش را می کشید. ملاله اما سخنگوی نیمه دیگر انسان شد و اینچنین درد و رنج روزگار را بجان خرید. لحظه موعود سر رسید و قداره بندان سنت و تحجر صورتش را متلاشی کردند. با تصور اینکه مرده است رهایش ساختند و معجزه ای را قرنهاست در انتظارش هستند به یکباره  و پس از گذشت ماهها برای ملاله دیدند که از این اقدام وحشیانه و بر بر منشانه آنها جان سالم بدر برده است.

 
 

آیا فرهنگ ارتجاعی طالبانی در منطقه حد و مرزی می شناسد وقتی میگویند: 

( دختران و زنان از خانه ها نباید بیرون بروند و چنانچه لازم بود میبایستی یک ( محرم ) همراه آنها باشد ) .

مدتی پیش زن جوانی را بدون اینکه حتی دادگاه و محاکمه کنند بجرم همخوابی با یک مرد غریبه با سلاح گرم کشتند. دو گلوله به اطراف بدنش و سپس شلیکی به سر تا به ارتجاع مذهبی شان آسیبی نرسد.

 
ملاله اما استوار بود تحرک و شادابی اش را به اختیار گرفت و سراسر در روشن گری و آگاهی افکنی در میان هم سن و سال های خودش در منطقه کوشید. ملاله در یک مصاحبه قبل از این واقعه گفته بود که:

"دختران در زمان تسلط طالبان می‌ترسیدند به صورتشان اسید پاشیده شود یا توسط این شبه نظامیان دزدیده شوند."
 

ملاله اما پس از بهبودی معجزه آسایش! همچنان می رزمد و در صدد انتشار کتابش با همیاری برخی از مراکز انتشاراتی بین المللی است. این مراکز هر چه باشند و با هر انگیزه و هدفی ولی کتاب خاطرات و نظرات او را منتشر خواهند کرد و با امکانات خود این مبارزه اجتماعی او را در اختیار میلیونها انسان دیگر قرار خواهند داد. قطعا پس از انتشار بیرونی این کتاب نقدهای بسیاری زینت بخش رسانه ها و مجامع بین المللی دفاع از حقوق کودکان و زنان در آن خطه خواهد شد.

با ارزوی سلامتی و شادابی بیشتر برای ملاله و بهروزی همکلاسی های او

بهروز سورن

29.03.2013

گزارشگران

http://www.gozareshgar.com



iran#

اقدام بی‌سابقه پاپ: بوسیدن پای دختر مسلمان زندانی

اقدام بی‌سابقه پاپ: بوسیدن پای دختر مسلمان زندانی
http://www.kaleme.com/1392/01/10/klm-138282

رهبر کاتولیکهای جهان در اقدامی بی سابقه پای یک فرد مسلمان را بوسید.

به گزارش آریا، روز گذشته پاپ فرانسیس رهبر جدید کاتولیک های جهان در روز مذهبی پاشویان با چند نوجوان بزهکار در یکی از زندانهای ایتالیا دیدار کرد.

این ملاقات پاپ در ادامه سیاست کلی است که او بر اساس اصول سادگی و خضوع در پیش گرفته است.

پاپ در این مراسم پای دوازده زندانی را در مراسمی آئینی شست و بوسید.این مراسم یادآور مراسم شام آخر حضرت عیسی مسیح(ع)و ملاقات او با حواریونش است.

دو نفر از این افراد که پاپ پای آنها را شست و بوسید دختران زندانی بودند و یکی از آنها مسلمان بود. برای نخستین بار پاپ پای دختر مسلمانی را بوسید و این کار در تاریخ کلیسای مسیحیت بی سابقه است.

به گفته مقامات واتیکان، این دوازده نفر نمایندگان همه افرادی هستند که به خطا رفته اند و درنتیجه طبیعی است که دختران و مسلمانان هم در جمع این افراد بوده باشند زیرا این افراد نیز در چنین کارهایی درگیر می شوند.

این مراسم به جای آنکه در کلیسای بزرگ واتیکان برگزار شود، در کلیسایی کوچک در یکی از کانونهای بازپروری ایتالیا برگزار شد. انتخاب این مکان نشان می دهد پاپ در عزم خود برای هدایت کردن کلیسا به سمت افراد فقیر و نیازمند مصمم است.

پاپ در این مراسم به نوجوانان بزهکار گفت که هرگز امید خود را از دست ندهند.این پیام برای زندانیان این کانون بسیار تاثیرگذار بود. پاپ بدون آنکه مراسمی تشریفاتی برایش برگزار شود به این ندامتگاه آمد و بازگشت اما تاثیر حضور او همواره بر ذهن این جوانان و نوجوانان بزهکار باقی خواهد ماند.


iran#

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۲

دین مضر نیست؛ طنزی از بیل مار

ارسالی ناجی

دین مضر نیست؛ طنزی از بیل مار



iran#

....هی اسدالله نگاه کن کی اومده به ما

 ارسالی ناجی

....هی اسدالله نگاه کن کی اومده  به ما

  دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند.
یکی صلیب گذاشته بود و دیگری *الله*... مردم زیادی که از آنجا رد می شدند،
به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول
می انداختند

 کشیشی از آنجا می گذشت، مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که صلیب
 دارد پول می دهند و هیچ کس به گدای پشت *الله* چیزی نمی دهد.
رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک است.
 پس مردم به تو که *الله* گذاشتی پول نمی دهند، به خصوص که درست
 نشستی کنار یه گدای دیگری که صلیب دارد.
در واقع از روی لجبازی هم که باشد مردم به اون یکی پول میدهند نه تو.

 گدای پشت *الله* بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب
و گفت: هی "*اسدالله*" نگاه کن کی اومده به برادران "*عسگر‌اولادی بازاریابی یاد بده؟

 مراقب باشید به لجبازی با یکی، سکه تان را در کلاه دیگری نیاندازید،
 یا
رای تان را در صندوق دیگری نیاندازید

iran#

چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۲

قندچی-آينده نگری يعنی شراب نو را در مشک کهنه نميريزند

آينده نگری يعنی شراب نو را در مشک کهنه نميريزند
سام قندچی
 
 
دوستم جک لی (1) که نوزده سال پيش فوت کرد هميشه اين عبارت عيسی مسيح را يادآور می شد که "شراب نو را در مشک کهنه نميريزند" (2). جک در خانواده ای مسيحی در چين متولد شده بود و نامزدش در انقلاب آن کشور در سال 1949 کشته شد. او بعد از انقلاب بهمراه پدرو مادر و بقيه خانواده به هنگ کنگ و سپس به بريتانيا و بالاخره  آمريکا مهاجرت کرد؛ تغيير مذهب داد و بودايی شد، اما از آموزه های اخلاقی همه مذاهب از جمله مسيحيت و مکاتيب مختلف فلسفی بهره می جست.  از بنيانگذاران تشکيلات فراسوی جنگ در پالو آلتو کاليفرنيا بود که در سالهای 1980 برای پايان دادن به جنگ سرد فعاليت چشمگيری به انجام رساند (3). جک در تدوين نوشتار "يک ديدگاه  آينده نگر" در سال 1989 با اينجانب همکاري داشت (4).

ممکن است به غلط برداشت شود که عيسی مسيح با آوردن مثال "شراب نو را در مشک کهنه نميريزند" می خواهد به شکلی مشک کهنه را مورد تحقير قرار دهد. اما خود وی همواره آيينی را که نمايندگی می کرد ادامه مذهب يهود می دانست و هيچگاه قصد تخطئه آن مشک کهنه را نداشت. وقتی می گفت که ريختن شراب نو در مشک کهنه باعث پاره شدن مشک کهنه می شود منظورش اين است که هم شراب نو تلف می شود و هم مشک کهنه. به عبارت ديگر مشک کهنه جای خود را دارد و برای برخی هم کماکان قابل استفاده اما جايی مناسب برای ريختن شراب نو نيست.
 
وقتی به جنبش سياسی ايران در 30 و چند سال گذشته نظری بيافکنيم اکثريت شرکت کنندگان در اين حرکت به نظرات نوينی رسيده اند هرچند در گذشته به جريانات مختلفی تعلق داشته اند. ممکن است برخی در گذشته بخشی از دستگاه سلطنت بوده اند. بهترين مثال هم شادروان داريوش همايون بود که گرچه در قبل از انقلاب از ارکان رژيم محمد رضا شاه بود اما بعد از انقلاب به نظرات تازه ای رسيده بود (5). يا در همين جنبش سبز در سال 1388 ميرحسين موسوی و مهدی کروبی به نظرات تازه در عرصه دموکراسی رسيدند گرچه در گذشته از ارکان رژيم خمينی بودند. يا امروز شخص محمود احمدی نژاد که در سال 1388 سرکوب کننده اصلی جنبش سبز بود اکنون به مخالف جدی دخالت روحانيت در شئون مختلف زندگی سياسی ايران تبديل شده است.
 
اگر از نظر مخالفين همه اين افراد بايد در قالب هايی که در گذشته بوده اند باقی بمانند در واقع شراب نو را در مشک های کهنه ريخته ايم.
 
ممکن است گفته شود که دقيقا در هر سه مثال بالا يعنی چه مرحوم داريوش همايون بعنوان پادشاهی خواه و چه ميرحسين موسوی و مهدی کروبی بعنوان اصلاح طلبان اسلامی که خواستار رجعت به "عصر طلايی" خمينی هستند و چه محمود احمدی نژاد بعنوان يک اصولگرا، اين خود آنها هستند که در مشکهای کهنه باقی مانده اند. اين حرف درست است و دقيقا حق هر کسی است که در مذهب يا مکتب کهنه خود باقی بماند. يعنی از نظر عيسی مسيح اين امر مسأله ای نيست که کسی همچنان بخواهد در مذهب يهود باقی بماند. مسأله اين بود که اگر کسی مايل است که نظرات تازه را بپذيرد نبايد راه او را از شرکت در تشکيلات تازه سد کرد و فکر کرد که چنان باز کردن راه، خيانتی به راه نو است. اتفاقا مثال عيسی مسيح حکايت از اين دارد که نظرات جديد وقتی تازگی می آورند و حيات بخش می شوند که به آنهائی که در راه کهنه بودند فرصت تعلق به راه تازه داده شود تا آنان هم مشکهای نويی شوند برای شراب نو هرچند پيشتر مشکهای کهنه ای بودند برای شرابی کهنه.
 
در نتيجه اگر با برنامه ای نظير برنامه حزب آينده نگر در ايران تشکيلاتی ساخته می شود نبايد مثلا فکر کرد که هدف اصلی مبارزه با اصلاح طلبان يا نيروهای سياسی ديگر است بلکه بايد مقصود آن باشد که  نيروهای مختلف آزادند به حيات خود ادامه دهند اما کسانيکه قبلا با هر نيروئی بوده اند اگر دوست دارند در تشکيلات تازه آينده نگر فعال شوند، پذيرفته شوند. هدف تشکيلات هم ساختن ايران بر مبنای پلاتفرم حزبی است که مرکب از انسانهايی خواهد بود که با هر پيشينه فکری، امروز برنامه حزب آينده نگر را قبول دارند ومی خواهند برای تحقق آن تلاش کنند؛ و هيچ دليلی هم ندارد که چنين حزبی علنی نباشد (6).

به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هشتم فروردين ماه 1392
March 28, 2013
 
پانويس:

1. جک لی-جنگل فراموش شده!

2. مثال وصله کردن لباس تازه و مشک تازه
http://www.feyz.org/clientimages/35361/new%20garment,%20new%20wineskin.htm


4. يک ديدگاه آينده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

5. تسليت به خانواده و دوستان داريوش همايون
 
6. پلاتفرم حزب آينده نگر
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

نسرین ستوده به دنبال تمدید نشدن مرخصی‌اش به زندان بازگشت

نسرین ستوده به دنبال تمدید نشدن مرخصی‌اش به زندان بازگشت
 
رضا خندان، همسر نسرین ستوده، وکیل و فعال حقوق بشر که از سی‌ام اسفندماه به مرخصی آمده بود، از بازگشت خانم ستوده به زندان اوین به دلیل تمدید نشدن مرخصی‌اش خبر داد.

آقای خندان سه شنبه شب، ششم اسفندماه، در صفحه فیس‌بوک خود نوشت: «نسرین با تمدید نشدن مرخصی‌اش امشب به زندان برگشت.»

وبسایت خبری کلمه، نزدیک به میرحسین موسوی نیز نوشته است که خانم ستوده ساعت ۱۱ شب سه‌شنبه به زندان بازگشته است.

نسرین ستوده همراه با دو تن از فعالان سیاسی و دانشجوی سی‌ام اسفندماه به مرخصی آمد.

رضا خندان در مورد مرخصی نسرین ستوده در فیسبوک خود نوشت: «از آن‌جا که دادستانی به طور قطعی اعلام کرده بود نسرین به مرخصی نمی‌آید، ما قبل از تحویل سال به مسافرت رفتیم. پس از رفتن ما به او مرخصی دادند و او هم [با] نصف روز تاخیر به ما پیوست.»

x
​​صفحه فیسبوکی «تابلو» روزهای پنجم و ششم فروردین‌ماه دو عکس از نسرین ستوده «در دوران مرخصی» وی منتشر کرد که در یک عکس او در کنار همسر و دو فرزندش دیده می‌شود.

نسرین ستوده که بارها به دلیل فعالیت‌های حقوقی‌اش تهدید شده بود، شهریورماه ۱۳۸۹ و در حالی که وکالت شماری از بازداشت‌شدگان پس از وقایع انتخابات سال ۸۸ را بر عهده داشت، بازداشت شد.

دادگاه انقلاب اسلامی خانم ستوده را به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر» به شش سال حبس تعزیری و ۱۰ سال محرومیت از وکالت محکوم کرده است، اتهاماتی که خانم ستوده آنها را رد کرده است.

وی که برنده چندین جایزه حقوق بشری از جمله جایزه حقوق بشری ساخاروف در سال ۲۰۱۲ است، دو بار در زندان دست به اعتصاب غذا زده است؛ یک‌بار در مهرماه ۱۳۸۹ در اعتراض به وضعیت بازداشت خود و بار دوم در مهرماه ۱۳۹۱ در اعتراض به ممنوع‌الخروج شدن دخترش.

او همچنین شهریورماه سال ۱۳۹۰ به استفاده از پوشش اجباری چادر در روزهای ملاقات اعتراض کرد که به دنبال آن یک ماه ممنوع الملاقات شد.

سازمان‌های حقوق بشری بین‌المللی بارها به بازداشت نسرین ستوده اعتراض کرده و خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط او از زندان شده‌اند.

iran#

“به روایت یک شاهد عینی”

ارسالی ناجی
“به روایت یک شاهد عینی”

اواخر اسفند ماه گذشته در نمایشگاه عکس با عنوان “به روایت یک شاهد عینی” به کارگردانی آزاده اخلاقی در گالری محسن در در تهران به نمایش درآمد. در مجموعه 17 عکس با صحنه های بازسازی شده، مرگ چهره‌های مهم تاریخی: چون فروغ فرخزاد، بیژن جزنی، محمود طالقانی، مهدی باکری، محمد مصدق، سهراب شهید ثالث، محمدرضا کردستانی (میرزاده عشقی)، مرضیه احمدی اسکویی، محمد تقی پسیان، صمد بهرنگی، حمید اشرف،‌ علی شریعتی، جهانگیر شیرازی (صور اسرافیل)، غلامرضا تختی،‌ تقی ارانی، کشتار دانشجویان در ۱۶ آذر و محمد فرخی یزدی را به تصویرکشیده‌ شده است. من همه عکس ها را نتوانستم در فرمت و کادر اصلی شان در اینترنت پیدا کنم. در هر حال دیدن کار و خلاقیت این هنرمند در ایران برایم جالب بود، امیدوارم برای شما هم چنین باشد. عکس ها را در پیوست ملاحظه کنید.

در زیر بخش هایی از صحبت های پدیدآورنده این مجموعه، خانم اخلاقی را ملاحظه می کنید.


"قرار شد 20روز پیش تولید کنیم. بعدش به تعداد سوژه‌ها، 18روز (که بعد شد 17نفر) کار را تولید کنیم. مرگ‌هایی که در این پروژه ثبت شده‌اند، ناگهانی، تراژیک و نزدیک به ما هستند. از جنس مرگ‌هایی که زیاد می‌شناسیم و آن‌قدر ناگهانی است که گاه به خیابان می‌روی و دیگر برنمی‌گردی و شوک‌هایی که به تمام ما وارد شده و خواهد شد. خب شاید تمام ما مرگ‌های تراژیک و ناگهانی را تجربه کرده باشیم. من هم براساس تجربه خودم به این تلقی از مرگ رسیدم.

اول که تعدادشان حدود 10 تا بود و بعد کم و کمتر شدند. مثلا مرگ «وارطان» هم بود که شاملو در شعرش به او اشاره کرده و جنازه‌اش در جاجرود است، مرتضی کیوان و مصطفی شعاعیان هم بودند که حتی تا پیش‌تولید هم آمد، ولی چون «چپ»های پروژه زیاد می‌شدند و بنا نبود گرایش سیاسی مشخصی برجسته شود حذف شدند تا تعادل ایجاد شود. از طرفی من تهیه‌کننده داشتم و مجبور بودم تعداد محدودی فریم داشته باشم. خیلی بیشتر بود. ولی مسئله تکرار جنسِ این مرگ‌ها هم هست. مثلا رو در رو شدن مادر «تقی ارانی» با جسد فرزند. در تاریخ ایران این جنس مواجهه با مرگ کم نداریم.

به نظر من مهم‌ترین نقطه اشتراک این مرگ‌ها تراژیک بودن آن‌هاست. حتی آن‌هایی که به قتل نرسیده بودند. مثلا سهراب شهید ثالث، در تنهایی و به شکلی تراژیک مرده. او البته تنها نیست. مثلا بیژن مفید هم دقیقا به همین شکل از دنیا رفته است یا غلامحسین ساعدی که تا لحظات آخر در پروژه من بود که مرگش کمابیش خودخواسته به حساب می‌آید و بسیار به شهید ثالث و بیژن مفید شبیه است. یعنی مثلا از مرگ‌های در غربت و خودخواسته و شبیه به هم، آخرش رسیدم به شهید ثالث. در حالی که فقط این یکی نبود.

زخم تیفوس «تقی ارانی» را رفتم با یک دکتر چک کردم، عکس آوردم به گریمور دادم که این زخم باید این شکلی باشد یا مثلا «حمیداشرف» سال 54 چه کفشی پاش بوده. و اگر «کیکرز» بوده، کفش چه رنگی بوده و خلاصه خیلی این جزییات سخت بودند. در واقع وقتی منابع دسته اول در دسترس نیستند خودت مجبور می‌شوی دست به کار شوی. بر همین اساس من هم مجموعه‌ای بزرگ از عکس برای خودم جمع‌آوری کرده‌ام. خیلی وسواس به خرج دادم. حتی مثلا پلاک آن ماشینی که فروغ با آن تصادف کرده دقیقا اعداد پلاک اصلی است، نوع شکستن شیشه ماشین، رنگ ماشین. همه دقیق و با وسواس کار شد. البته باید بگویم که من روایتی را که بیشتر از همه خودم قبول داشتم و برداشت شخصی خودم بود بازسازی کردم. مثلا تصویر «حمید اشرف» در خانه کار شده در حالی که توی واقعیت او توی پشت بام افتاده و دوستانش را می‌برند توی پشت بام که شناسایی کنند و او داشته به آسمان نگاه می‌کرده. من کمی دست بردم و او را آوردم توی خانه. چون به نظر من جزییات این خانه مهم بود. و حتی کتاب‌هایی که من آن‌جا گذاشتم مثل کتاب ِ«در آستانه» که سال‌ها بعد چاپ شده. خلاصه دست بردم و ایده‌هایی در کار وارد کردم که برای خودم مهم بود و نماد و نشانه‌گذاری کردم. من این دخالت‌ها را توی کار کرده‌ام چون این روایت ِ من بوده. یکی از روایتِ موجود و نه همه‌اش.

اتفاقا من خیلی منتظر بودم این کد‌ها را بشناسند و به هم بگویند. مثلا توی کار «مرضیه اسکویی»، من خودم دارم «حمید اشرف» را هل می‌دهم که فرار کن برو. چون او یک رابطه عاطفی با مرضیه داشته و می‌خواسته بیاید او را نجات بدهد و خیلی چیزهای دیگر که منتظرم آدم‌ها بیایند و ببینند و بشناسند.

عكس تختي اشاره به آن عكس مشهور مرگ چه‌گوارا است كه آن مامور ساواكي كه در عكس من بالاي سرش ايستاده است همان حالتي را دارد كه در عكس چه‌گوارا ايستاده. اگر در جزييات عكس‌ها دقت كنيد مي‌توانم به عكس‌هايي ارجاع بدهم كه از چه عكسي آمده و بسياري هم ارجاع به نقاشي دارند، مثلا عكس اراني بازسازي كامل نقاشي كاراواجو است. در چاپ هم كوشيديم كه حتي رنگ دست جنازه دقيقا عين رنگ نقاشي كاراواجو بشود و ما كوشيديم كه همان رنگ را در چاپ دربياوريم. ولي منبع اقتباس هر عكس فرق داشت و كاملا به عكاسي مستند اشاره دارند.

مجموعه شامل هفده عكس است. قرار بود بيست‌ تا باشد كه در نهايت شد هفده تا. ولي نه واقعا الزاما باروك چون در بسياري از فريم‌ها من به عكس مستند ارجاع داده‌ام. نمي‌دانم كه آيا مي‌توانم يك به يك توضيح بدهم يا نه ولي مثلا عكس تختي اشاره به آن عكس مشهور مرگ چه‌گوارا است كه آن مامور ساواكي كه در عكس من بالاي سرش ايستاده است همان حالتي را دارد كه در عكس چه‌گوارا ايستاده. اگر در جزييات عكس‌ها دقت كنيد مي‌توانم به عكس‌هايي ارجاع بدهم كه از چه عكسي آمده و بسياري هم ارجاع به نقاشي دارند، مثلا عكس اراني بازسازي كامل نقاشي كاراواجو است. در چاپ هم كوشيديم كه حتي رنگ دست جنازه دقيقا عين رنگ نقاشي كاراواجو بشود و ما كوشيديم كه همان رنگ را در چاپ دربياوريم. ولي منبع اقتباس هر عكس فرق داشت و كاملا به عكاسي مستند اشاره دارند. مثلا در عكس عشقي حالت كاترين ارمني كه دارد بالاي سر عشقي مي‌دود مال همين عكس معروف حمله پليس به دانشگاه كنت استيت امريكا است. حالت دقيقا از آن عكس مي‌آيد. حتي من آن عكس را سر صحنه به بازيگر نشان دادم و گفتم كه اين را مي‌خواهم. موقع گرفتن بسياري از عكس‌ها من در حدود صد عكس مستند دستم بود و آنها را به بازيگرها نشان مي‌دادم و مي‌خواستم كه هر كدام حالت يكي از آدم‌هاي توي عكس را بگيرند. در عكس باكري آن رزمنده‌يي كه دارد نگاه مي‌كند و مي‌خندد دقيقا به عكسي مستند اشاره دارد."











































iran#

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۲

سومین نوروز عبدالله مومنی در زندان

سومین نوروز عبدالله مومنی در زندان
http://www.irangreenvoice.com/article/2013/mar/23/32954

ندای سبز آزادی:عبدالله مومنی،سخنگوی ادوار تحکیم وحدت سومین نوروز خود را در زندان سپری می کند و همچنان از مرخصی محروم است.

به گزارش ندای سبز آزادی این زندانی سیاسی  پس از هشت ماه و نیم بازداشت  در نوروز سال  ۸۹  توانست در جمع خانواده و دوستانش حاضر شود اما در اواخر فروردین ماه سال ۸۹ به زندان بازگردانده شد و از آن تاریخ از مرخصی محروم بوده است.

براساس گواهی پزشکان زندانی وی نیاز به درمان در خارج از زندان دارد اما مسئولین با مرخصی درمانی این زندانی سیاسی نیز مخالفت کرده اند.

پیش از این فاطمه آدینه وند همسر عبدالله مومنی با اشاره به گفته های مسئولان نامه عبدالله مومنی درباره شکنجه های دوران بازداشت را  علت مرخصی ندادن به این زندانی سیاسی ذکر کرده بود.

عبدالله مومنی روز سی‌ام خرداد سال ۸۸ ضمن ضرب‌وشتم توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. او بیش از سه ماه اول بازداشتش را در سلول‌های انفرادی بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین و زیر شکنجه به سر برد که بیش از ۴۰ روز آن در بی‌خبری کامل گذشت.

وی در اسفندماه‌‌‌ ۸۸ به مرخصی آمد. اما پس از  آنکه به درخواست‌های غیرقانونی بازجویانش مبنی بر مصاحبه علیه رهبران جنبش سبز در دوران مرخصی تن نداد، در اواخر فروردین ماه سال ۸۹ بار دیگر به زندان بازگشت.

عبدالله مومنی پس از بازگشت به زندان، در نامه‌ای تکان‌دهنده به شرح شکنجه‌هایی پرداخت که از زمان بازداشت بر وی اعمال شده بود. او هم‌چنین در آن نامه از نمایشی بودن دادگاه‌های پس از انتخابات پرده برداشت.

در بخشی از نامه عبدالله مومنی آمده بود: «بازجویان پس از کتک‌کاری مفصل و تحقیر و توهین، به من گفتند به تو اثبات می‌کنیم که حرام‌زاده و ولدزنا هستی. نتیجه آن فرو کردن سر من در چاه توالت بود، آن چنان که کثافت‌های درون توالت به دهان و حلق من وارد و به مرحله خفگی رسیدم. می‌گفتند که “باید کاملا توضیح دهی که با چه کسی در چه زمانی و در کجا و چگونه ارتباط داشته‌ای” و حتی از من می‌خواستند که در برگه بازجویی‌ام بنویسم که “در دوران کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌ام”. بار‌ها به تجاوز و استعمال بطری و شیشه نوشابه و چوب تهدید می‌شدم تا جایی که فی‌المثل بازجوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بیان می‌کرد که چوبی را در… استعمال می‌کنیم که صد تا نجار نتواند آن را در بیاورد.»

iran#

رسوایی علم اقتصاد-اقتصاد سیاسی

ارسالی ناجی

رسوایی علم اقتصاد-اقتصاد سیاسی
http://www.hafteh.de/?p=39717

منتشر شده توسط مجله هفته در فروردین ۱, ۱۳۹۲ ۱ نظر
زهره روحی
منبع وبلاگ خانم روحی

‫نقد و بررسی کتاب «علم اقتصاد، کلاهبرداری معصومانه»، اثر جان کِنِت گَلبرایت، ترجمه کاظم فرهادی
جان کِنِت گالبرایت ( ۱۹۰۸ـ ۲۰۰۶)، اقتصاد‌دان ، مدرس، سیاست‌مدار و دیپلمات آمریکایی کانادایی است، در زندگی حرفه‌ای خود ضمن همکاری با دولت آیزنهاور، یکی از مشاوران انتخاباتی جان اف کندی نیز بود. وی اقتصادانی است که به نظام بازار آزاد نقدهایی داشته است. در متن حاضر آخرین کتاب او را تحت عنوان «علم اقتصاد، کلاهبرداری معصومانه» (۲۰۰۴) معرفی و بررسی خواهیم کرد.‬
 

‫شاید از خود بپرسیم چطور می‌شود در علم آن هم علم اقتصاد کلاهبرداری کرد؟ اما پاسخ این پرسش  از نظر گالبرایت چندان مشکل نیست. بنا بر اعتقاد او کافی است به سیاست‌های حاکم بر بازار، توجه کنیم تا از این کلاهبرداری سردرآوریم. هر چند باید گفت اندیشمندانی همچون کارل مارکس و فریدریش انگلس در دو قرن پیش، در خصوص بنیانِ به اصطلاح «کلاهبردار‌ی معصومانه»‌ی علم اقتصاد تحلیلی اساسی کرده و ماهیت آنرا نشان داده بودند.‬

‫اما اهمیت کتاب گالبرایت شاید بیشتر از هر چیز از اینرو باشد که وی با نگاهی غیر مارکسی به افشاءگری کلاهبرداری‌های علم اقتصاد می‌پردازد. یعنی دیدگاه انتقادی او نه از موضع چپ، بلکه در طیفی قرار دارد که اقتصاد سیاسی آنرا نمایندگی می‌کند. به بیانی موضع گالبرایت در کتاب مورد بررسی را می‌توان لیبرال دموکرات دانست. او که در رابطه با اقتصاد به گفته‌ی خودش تجربه‌ای طولانی در پست‌های مختلف داشته، در آخرین کتاب خویش، تحلیل‌گر و منتقد روش‌های مورد استفاده‌ی شرکتها است. شرکتهای بزرگی که با عملکرد اشتباهی که دارند، به ساختار خود ضربه می‌زنند. در حقیقت باید گفت او نه نافی شرکتها بلکه منتقد و اصلاح‌گر آنهاست. او می‌پذیرد و اذعان دارد که “شرکت یکی از ویژگی‌های اساسی زندگی اقتصادی مدرن است. [و] باید آنرا داشته باشیم” (ص۶۱). اما برای حفاظت از این ویژگی مدرنِ سرمایه‌داری بلافاصله این نکته‌ را نیز اضافه می‌کند که “اما شرکت باید با معیارهای پذیرفته شده و محدودیت‌های ضروریِ عمومی منطبق باشد… مدیریت شرکتی برای اقدام و نه برای سرقتِ به ظاهر معصومانه باید دارای اختیارات باشد“(صص۶۱ ـ ۶۲).‬

‫اکنون برای آنکه منظور گالبرایت از «مدیریت» شرکتی و سیاست راهنمای آن را بهتر بفهمیم، لازم است این نکته را هم بگوییم که وی معتقد است حرکتِ این شرکتها (که فراموش نکنیم وجودشان را گالبرایت ضروری می‌داند)،  به درون بخش دولتی، “در جهت منافع شرکت عمل می‌کند” (ص ۶۳). او ظاهراً بزرگترین آسیب ناشی از این حرکت را در «پنتاگون» می‌بیند. چنانچه می‌گوید:  “بنگاههای اسماً خصوصی در تشکیلات دفاعی بسیار مهم یعنی پنتاگون، با وضوح بسیار قابل مشاهده است. عامل مؤثر آغازین در بودجه‌ی نظامی از همین موضوع پدید می‌آید. به علاوه، به طور بسیار نامحسوس، این نفوذ بر سیاست خارجی، تعهد نظامی و، نهایتاً اقدام نظامی، یعنی جنگ وجود دارد” (صص۶۳ـ ۶۴).‬

‫بنابراین مشکل گالبرایت با سیاست‌های مدیریتیِ شرکت‌های خصوصی است و نه ساختار سرمایه‌داریِ شرکتها. در تفسیر او این ساختار به صورت ضرورتِ عصر حاضر فهمیده می‌شود. از سوی دیگر بنا به گفته‌ی وی جامعه‌ی سرمایه‌داری آمریکا که نسبت به «اصطلاح» کاپیتالیسم و سوسیالیسم دچار حساسیت شنوایی شده است (صص ۱۴، ۱۵، ۱۶،۴۳)، ترجیح می‌دهد به جای کاپیتالیسم از « سیستم بازار» استفاده کند و یا به جای کاپیتالیسم و سوسیالیسم، تقسیم دوگانه‌ی بخش خصوصی و بخشی دولتی را به کار گیرد. او این تقسیم‌بندی جدید را لفاظی صرف می‌داند زیرا همانگونه که در بالا دیدیم، از نظر وی مهم‌ترین و عمده‌ترین بخش حیات عمومی تحت‌تأثیر و کنترل بخش خصوصی درآمده است (ص۴۴).‬

‫وانگهی از نظر گالبرایت نفوذ شرکتهای خصوصی در بخش عمومی، فقط مختص به صنایع نظامی، سیاست‌های خارجی و یا قدرت‌گیری ژنرالها نیست، بلکه در شیوه‌ی مصرف و سبک زندگی نیز این قدرت و اراده‌ی آنهاست که تعیین کننده‌‌ی معیارهایی همچون «توفیق اجتماعی» است. به طوری که این توفیق می‌تواند در تولید هر چه بیشتر کالاها تفسیر شود: “اتوموبیل بیشتر، دستگاههای تلویزیون‌ بیشتر، پوشاک متنوع‌تر و حجم افزون‌تری از دیگر کاهای مصرفی و همچنین جنگ‌افزارهای بیشتر و مرگبارتر” بی‌آنکه تأثیرات اجتماعیِ منفی و مخرب این تولیدات (که عملا نادیده گرفتن شهروندان است)، به حساب آید (ص۶۸). از اینرو وی به‌ عنوان کارشناس خبره‌ی مسائل اقتصادی ـ سیاسیِ نظام سرمایه‌داری آمریکا به خوبی می‌داند که ضربه زدن به نظام شرکتی از سوی مدیریت غلط آن، امر اجتناب‌ناپذیری است که همواره احتمال آن وجود دارد. به قول خودش در این نظام“حرکتی از پذیرش عمومیِ نظام شرکتی تا مشاهده‌ی آن به صورت‌ِ تهدیدی نظامی برای کل حیات بشری” وجود دارد (ص ۶۹)؛ اما همانگونه که گفتیم از نظر گالبرایت این عیب بزرگ را با وضع قوانینِ ناظر بر شرکتها می‌توان رفع و رجوع کرد. البته غافل از اینکه همین سیاست نئولیبرالی که امروزه شرکتها خود را بر آن مبتنی کرده‌اند، زمانی به عنوان راه برون رفت نظام سرمایه‌داری از معضلاتش شناخته می‌شد. بنابراین شاید لازم باشد به جای نقد این یا آن راه حل، به نقد ساختاری پرداخت که اساساً معضل‌آفرین است؛ یعنی نقد نظام سرمایه‌داری.‬

‫و این در حالی است که گالبرایت با وجود نیت افشاءگرایانه‌اش، نظریه‌پردازهای اقتصاد سیاسی را از هر گونه مسئولیتی مبرا می‌‌داند. زیرا نظریه‌ی‌ آنها را باور شخصی و اجتماعی آنها می‌بیند. از اینرو به راحتی می‌گوید: “اکثر بنیان‌گذاران به عمد در خدمت آن چیزی نیستند که قصد دارم در اینجا به عنوان کلاه‌برداری معصومانه مطرح کنم. آنها از نحوه‌ی شکل‌گیری دیدگاه‌های‌شان ناآگاهند و نیز اینکه چگونه دارای این دیدگاه می‌شوند. این موضوع متضمن مسئله حقوقی آشکاری نیست. واکنش برآمده از نقض قانون نیست بلکه از باور شخصی و اجتماعی است…. ” (ص۹).‬

‫بنابراین چنانکه می‌بینیم هرچند قصد گالبرایت افشاء‌گری از کلاه‌برداری‌های اقتصادی جامعه‌ی آمریکا است، اما از این امر غافل است که با کشیدن خط مرزی بین نظریه (به منزله جهان‌بینی) از یکسو و خاستگاه فرهنگی اجتماعیِ نظریه‌پرداز، عملاً از ساختار ادراکیِ نظام سرمایه‌داری تبعیت کرده است. زیرا همانگونه که نظام سرمایه‌داری، کار تولیدی را که محصولی اجتماعی است از جهان اجتماعی و کارگر بیگانه می‌سازد، او نیز با پذیرفتن اینکه یک نظریه‌ می‌تواند به منزله‌ی «باوری» شخصی و اجتماعی تلقی شود، هستی اجتماعیِ نظریه را از موقعیت طبقاتی، فرهنگی، و منزلتی نظریه‌پرداز جدا می‌کند.‬

‫به عنوان مثال در خصوص ترغیب خریدار به خرید کالا، زمانی که گالبرایت از «میزان معناداری از فریب» در آموزش دانشگاهی سخن می‌گوید (ص ۲۲)، در حقیقت به گستره‌‌ای عام و جهان شمول در نظام سرمایه‌داری اشاره دارد. گستره‌ای که وظیفه‌اش ساختن باورها در زمینه‌ای وسیع و از جمله در زمینه آموزشی است. زیرا نمی‌توان فراموش کرد که در کشورهای سرمایه‌داری، ساختار رسمیِ دانشگاهها عمدتاً مطابق نیاز و ضرورت‌های بازارهای سرمایه‌داری مدیریت می‌شوند. یعنی بین دانشگاه و بازار همواره تعاملی مستقیم برقرار است. از اینرو در نظامهای رسمیِ دانشگاهی در هر عرصه‌ی تخصصی (اعم از تکنولوژیکی، اقتصادی، پزشکی و …)،  هر چه هم اساتید بکوشند تا مطابق بازار عمل نکنند، تا زمانی که از طریق پس زدن ارزش، معیار و الگوهای آموزشی رو در روی نظام قرار نگیرند، نمی‌توانند خود را از روش‌های فریبکارانه‌‌ی قدرت غالب بر جامعه دور نگه دارند.  ‬

‫لُب کلام اینکه هر چند در نهایت نمی‌توان مردم را با اصطلاحاتی از قبیل «دموکراسی اقتصادی» و یا «بازار با حاکمیت مشتری یکسان است» فریب داد (ص۱۷)، اما همانگونه که گلبرایت هم تصدیق می‌کند، رسانه‌هایی که بازار در اختیار خود دارد، امکان «انتخاب آزاد» را از خریدار گرفته و او را به بازی می‌گیرد (همانجا). اما تفاوت دیدگاه این متن با گالبرایت در این است که این خصیصه را در ماهیت نظام سرمایه‌داری می‌بیند و نه این یا آن نوع آن. یعنی می‌توان گفت، در هر یک از آنها (اعم از ملی، دولتی و یا نئولیبرال)، کلاه‌برداری و فریبکاری، ساختاری بنیاد‌گرایانه دارد. زیرا بر خصلت بیگانه‌ساز در جهان اجتماعی استوار است؛ و این چیزی نیست که بتوان از طریق دستورالعمل‌های اخلاقی و یا مراقبت از نفس بر آن چیره شد. در اینجا شاید لازم باشد عرصه‌ی فریبکاری را بیشتر بکاویم تا با جنبه‌ی دیگری از آن آشنا شویم. جنبه‌ای که آدمی را وادار می‌دارد تا با خود و همچنین با کار هنری و خلاقانه‌ی خویش (کاری که تبیین‌کننده‌ی هویت و شیوه‌ی هستیِ اجتماعی است) به مثابه کالا برخورد کند: کالایی برای فروش؛ خودی که برای حیات ناگزیر است به منزله‌ی فروشنده‌ی نیرو و یا دستاورد هنری خویش ظاهر‌گردد! بدین معنی که «باب طبع روز» شوند؛ آنهم طبعی که به قول گالبرایت از این خطای عامیانه ناشی می‌شود که گویی واقعیتی است بدیهی و طبیعی؛ حال آنکه امر ساخته و پرداخته‌ی منافع بازار و تبلیغات وابسته به آن است (ص ۱۲).‬

‫در این رابطه گالبرایت با توصیفی طنزآمیز، موقعیت به شدت تنزل یافته‌ی هنرمند، نویسنده و دانشمند عصر حاضر را در مقایسه با شکسپیر، واگنر و داروین برملا می‌‌سازد. بدین ترتیب که درمی‌یابیم هر اندازه که هنر و دانش اینان فارغ از نیاز به برآورد‌های اقتصادی  بوده (ص ۲۵)، هنرمند و نویسنده‌ی عصر حاضر مطابق مدیریت مرسوم در بازار ناچار است روز به روز بیشتر خود را وقف شکل‌دهی به نیازهای بازار کند (ص ۲۳). منظور نیازی‌هایی‌ست که دستاورد تبلیغات بازار است و بر پایه‌ی دروغ و فریب خریدار طراحی شده‌اند.‬

‫باری، در خصوص «فریبکاری لغویِ» کار، گالبرایت به این مطلب می‌پردازد که با وجودیکه کار برای افراد مختلف اجتماعی (بخوانیم اقشار مختلف)، تجربه‌هایی متفاوت به بار می‌آورد، اما هنگام سخن از آن به دلیل کلی بودن این واژه تمایز ضروری رعایت نمی‌شود. به عنوان مثال او می‌گوید از آنجا که از واژه‌ی «کار» هم برای فعالیت کسانی استفاده می‌کنیم که از کارشان دچار خستگی، ملال، ناخشنودی، و زحمت زیاد می‌شوند و هم برای کسانی که کاری که انجام می‌دهند بدون هر گونه زحمتی لذت‌بخش است، این واژه فریبی بیش نیست (ص ۲۹). وانگهی او به این نکته‌‌ی عرفی در جوامع حاضر اشاره دارد که در قضاوت اجتماعی گویی اوقات فراغت و بی‌کاری خاص طبقه‌ی مرفه است و برازنده‌ی آنها محسوب می‌شود، حال آنکه برای فقرا و طبقات فرودست می‌تواند به  امری مخرب و ویرانگر مبدل شود (صص ۳۱ ـ ۳۲). وی با توجه به تز تورستین وبلن درباره‌ی «نظریه‌ی طبقه‌ی مرفه» به نقد باور عرفی و اجتماعی‌شده‌ا‌ی می‌پردازد که بر اساس آن لذت‌های متنوع و یا داشتن اوقات فراغت خاص ثروتمندان دانسته شده است.‬

‫وانگهی با وجود بیکاری‌های گسترده‌ی ناشی از بحران‌های پی‌درپی‌ نظام سرمایه‌داری، همانگونه که گالبرایت هم تأیید می‌کند، «بیکاری» به شکلی گسترده مذموم شمرده می‌شود: “در ایالات متحد و به میزانی کمتر در دیگر کشورهای توسعه‌‌یافته، هیچ کس به اندازه‌ی کسانی که از تکلیف کار کردن گریزان‌اند، مورد انتقاد قرار نمی‌گیرند. آنها تنبل، بی‌مسئولیت، سر بارند، مطلقاً به درد نخورند. این ملامت وقتی شدت می‌یابد که حمایت دولتی جایگزین کار شود” (ص۳۰).‬

‫و بالاخره یکی دیگر از افشاءگری‌های جالب گالبرایت به  بازارهای مالی اختصاص دارد. به پیش‌بینی‌هایی که با توجه به بحرانهای سالهای اخیر در محافل اقتصادی خریداران بسیاری داشته است. بهرحال او با زیرکیِ برخاسته از تجربه‌ای طولانی می‌گوید: ” در بازارهای مالی، آنچه پیش‌بینی می‌شود، همان است که تمایل به شنیدنش است. … امید یا نیاز واقعیت را پنهان می‌کند. به این ترتیب در بازارهای مالی خطای ضرور را گرامی می‌داریم و حتا از آن استقبال می‌کنیم” (ص۴۹).‬

‫و در پایان شاید لازم باشد این نکته را به سخن گالبرایت اضافه کنیم که: آری مسلماً به این شیوه عمل می‌کنیم، البته اگر به نگرش جهانشمول سرمایه‌داری تن داده باشیم….‬

‫ ‬‫مشخصات کامل کتاب :‬

‫جان کنت گالبرایت، «علم اقتصاد، کلاه‌برداری معصومانه»؛ ترجمه کاظم فرهادی، نشر نی، ۱۳۸۸

iran#

ايرانسکوپ به روز شد

جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۲

سال 88 : رای من کجاست ؟

ارسالی مهدی خانباباتهرانی

سال 88 : رای من کجاست ؟
سال 89 : اونی که بهش رای دادم کجاست ؟
سال 90 : نون من کجاست ؟
سال 91 : ایران کجاست ؟
 سال 92 : من کجام ؟

ﺍﻧﻘﻼﺏ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺷﺎﻩ ﻭﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻴﻢ...آﻗﺎ ﻭ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﺩﺍﺭﻳﻢ!

ﺍﻧﻘﻼﺏﮐﺮﺩیم ﺗﺎ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻣﺎﻥﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺷﻮﺩ...... ﺍﻧﺴﺎﻧﻴت ﻤﺎﻥ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ﺷﺪ!

ﺍﻧﻘﻼﺏﮐﺮﺩیم ﺗﺎ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺷﺮﻳﻒﺷﻮﻧﺪ...ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﺎﻥ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﺷﺪ!

ﺍﻧﻘﻼﺏﮐﺮﺩیم ﺗﺎ ﺭﻧﮓ ﺁﺯﺍﺩﻱﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ... ﺍﺳﺎﺭﺕﺭﻧﮓ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻳﻢ!

ﺍﻧﻘﻼﺏ ﮐﺮﺩیم ﺗﺎﺩﺭﺩﻫﺎﻳﻤﺎﻥﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ...ﺩﺭﺩﺑﻲﺩﺭﻣﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ

اون 3میلیارد دلار معروف (3هزار میلیارد تومن) رو که یادتونه ؟ اون با دلار 1000 تومن بود, با دلار 3300 تومن امروز 9900 میلیارد تومن میشه...! خواستم در جریان باشید.

ستاد کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دهی اختلاس

فقط چند کشور دیگه مونده تا بگیم ، مرگ بر جهان

هر وقت از اوضاع فعلی مملکت احساس ترس و نگرانی کردید
. .
... .
خیلی زود برید تلویزیون و روشن کنید و بگیرید شبکه خبـــــــــر

 یه آرامشی بهتون دس میده که نگــــــــــو!

حتی ممکنه با آشناهاتون تو خارج از کشور تماس بگیرید که پاشن بیان ایران چون همه دنیــــــا به هم ریخته جز ایـــــــران.

بعد از گماشتن پليس ارز در ايران بايد كم كم منتظر چيزهاي جديد ديگه اي هم باشيم

 پليس ارز
 پليس سكه
... پليس گندم
... پليس برنج
 پليس نخود
 پليس لوبيا
..

الان تازه می فهمیم اصحاب کهف چه حالی داشتن وقتی بیدار شدن دیدن پولشون دیگه ارزش نداره!!!! فقط فرقش اینه که اونا سیصد سال خوابشون برد ولی ما هر روز صبح این حس بهمون دست میده.

نصف زندگی مون رو تو ترافیک به سر بردیم، اون یکی نصفشم در تلاش برای کانکت شدن به اینترنت!

درجامعــه ای که ارزش ها عـــوض میشوند عوضـــی ها بــــا ارزش میشوند.. 

iran#

چهارشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۹۱

اطلاعیه سام قندچی در تکذیب مقاله "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند"

اطلاعيه زير يکماه پيش منتشر شد اما پس از آن تاريخ سايتهای ديگری که بنظر می آيد آنها هم مرتبط با جرياناتی در جمهوری اسلامی ايران هستند اين مقاله جعلی "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند" را بنام اينجانب در اينترنت درج کرده اند. تجديد چاپ اين اطلاعيه برای رفع هرگونه سوء تفاهم است.
 
اطلاعیه سام قندچی در تکذیب مقاله "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند"

سايتی با آدرس ma-hastim.com و چند سايت ديگر که بنظر می رسد از سايتهای جمهوری اسلامی هستند  مقاله ای را تحت عنوان "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند" در آدرس زير بنام اينجانب درج کرده اند:


هيچ بخش اين مقاله از نوشته های من نيست و کاملا جعلی است.  اين اولين بار نيست که مقاله ای جعلی بنام اينجانب در سايتهای اينترنتی چاپ می شود و متأسفانه شخصا يا مطلع نمی شوم و يا فرصت آن نيست که همه اين موارد جعليات را تکذيب کنم.
 
برای مقالات يا کتابهايم محدوديت کپی رايت وجود ندارد و هر سايتی می تواند در کليت نوشته هايم را منتشر کند اما لازم است لينک مرجع را به آرشيو سايت اينجانب مشخص کنند تا درست بودن آن مشخص شود.
 
در گذشته نيز عده ای از هواداران جمهوری اسلامی، برخی سلطنت طلبان افراطی و ديگران مقالات جعلی بنام اينجانب در سايتهای مختلف اينترنتی درج کرده اند. در هر صورت از خوانندگان گرامی خواهش می کنم برای اطمينان از صحت نوشتارهايی که در سايتهای ديگر درج و به اين حقير نسبت داده می شود به آرشيو نوشته هايم و يا به بلاگهای ايرانسکوپ و آينده نگر در آدرس های زير مراجعه کنند:


با سپاس،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
چهاردهم فوريه 1391
February 2, 2013

iran#

قندچی-سنت بد پيام های نوروزی


سنت بد پيام های نوروزی
سام قندچی
در زمان شاه وقتی مردم می خواستند به سينما بروند مجبور بودند به سرود شاهنشاهی گوش دهند و بايستند قبل از آنکه بتوانند فيلم مورد علاقه خود را تماشا کنند. موقع سال تحويل نيز مجبور بودند پيام نوروزی شاه را گوش کنند تا بعد بتوانند از برنامه های تفريحی تلويزيونی لذت ببرند.  حالا دوباره اين سنت های بد احيا شده است تا آنجا که ديگر آقای اوباما هم پيام نوروزی می فرستد و برخی تلويزيونهای فارسی زبان که برنامه تفريحی دارند نيز اول آن پيام را پخش می کنند و بعد پخش برنامه های نوروزی خود را شروع  میکنند. آقای اوباما برای سال نو ميلادی فقط يک تبريک کوتاه به مردم آمريکا می گويد مثل هر شهروند آمريکايی و در ماه فوريه است که در موعد تعيين شده برای سخنرانی وضعيت کل کشور، نظر خود را در مورد اوضاع کشور با مردم در ميان می گذارد اما در مورد ايران از ما ايرانيان که اين سنت های بد را تجديد حيات می کنيم ياد گرفته است.

رهبران سياسی ايران يا آنها که فکر می کنند رهبر هستند نيز پيام نوروزی ميفرستند يعنی اگر فردا اينها بقدرت رسيدند بايد در تلويزيون به پيام آنها گوش داد پيش از آنکه برنامه تفريحی نوروزی را بشود تماشا کرد. ايکاش همانگونه که سنت های خوب را در سالگرد نوروز تجديد حيات می کنيم از اين سنت های بد هم دست برداريم. آن رهبرانی هم که علاقه دارند در موقعيتی تاريخی نظرات سياسی و فکری خود را برای کشور با مردم در ميان بگذارند می توانند لطف کنند و اينکار را يا در روز معينی نظير سالگرد مشروطيت انجام دهند يا هر وقت دوست دارند مقاله بنويسند يا سخنرانی کنند و از عيد نوروز سوء استفاده نکنند.


سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
اول فروردين 1392
March 20, 2013

iran#

ناجی-چشم در چشم بهاری ديگر


ايميل فورورد شده

ای عزیز:
دو قدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
تاریخ جوان شود، گر"نقد" نظر شود
در همهمه بازار "نظر"
تحفه ای یافت نکردیم که کنیم عیدانه تان
یک سبد عاطفه داريم
همه ازآن شما باد!

ناجی

iran#

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

ساعت تحويل سال نو در شهرهای مختلف

ساعت تحويل سال نو در شهرهای مختلف




iran#

گوهر عشقی، مادر زنده‌یاد ستار بهشتی

یک وانت گلدان شب بو
گوهر عشقی، مادر زنده‌یاد ستار بهشتی
http://www.newsecularism.com/2013/03/20.Wednesday/032013.Cover.htm


ما از دروغ خسته شده‌ایم... صبح از عکس آقاستار روی یخچال شروع می‌کنم و نگاهش می‌کنم در تمام این اتاق... دوستان ستار یک وانت گلدان شب بو برای‌مان هدیه آورده‌اند در آستانه بهار. یادگار ببرید به خانه‌هایتان. شب‌ها بوی آقاستار می‌پیچد در خانه... آقا ستار امانت خدا بوده که خودش بازگرفته. اما من از خونش نمی‌گذرم. این سه تا بچه‌هایم را هم بکشند برایم مهم نیست. من پی‌گیری را ادامه می دهم تا ستارکُشی تمام شود... آقاستار همه کس من بود. یار و هم دم و پرستار تمام وقتم... آقاستار می‌دانست که رفتنی‌ست. محبت‌ها و رسیدگی‌هایش به من بیشتر شده بود در روزهای آخر و گاهی چیزهایی می‌گفت که برایم عجیب بود... آقاستار، این خانه را که بادست خودش ساخت و سروسامان داد و این نقش گچی با گل‌های قرمز را روی سقف اتاق برایم به یادگار گذاشت که یادش در یادم ابدی شود با هر نگاه به آن... من هیچ ترسی ندارم از پی‌گیری پرونده ستار. هرچند هیچ احساس امنیتی ندارم از بس تهدیدمان کرده‌اند... این تلویزیون چیزی برای تماشا ندارد.


iran#

الهام يعقوبيان-نوروز پیروز


الهام يعقوبيان
Elham Yaghoubian‎‏
 Iran Israel Alliance of Nations -IRISAN
https://www.facebook.com/media/set/?set=o.51516899219&type=3#!/photo.php?fbid=10151502547974336&set=o.51516899219&type=3&theater


Nowruz Pirouz نوروز پیروز
 Happy Iranian New year
 May this year bring peace & happiness for the world امید که امسال پیام آور صلح و آرامش در جهان باشد
 Thanks to Xerxes Goodarzie for designing this photo





iran#

شکوه ميرزداگی-سال نوشاد باد

سال نوشاد باد
شکوه ميرزداگی







iran#

همبستگی ايران-شادباش نوروزی

شاد باش نوروزی
سه شنبه 19 مارس 2013
http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article2641


 فرارسیدن نوروز باستانی را به همیهنان گرامی بویژه بهموندان و سایرآزادیخواهان دربند وخانواده هایشان شادباش گفته وبرای همگان آرزوی تندرستی وشاد کامی مینمائیم . هرجند سالی را بپایان میرسانیم که آزادیخواهان ایران با جانفشانی وشهامت فریاد آزادی را بگوش جهانیان رساندند. ازاینرو سال نو پر برکت تر وپیروزی نهائی نیکی بر پستی را نوید میدهد. بختتان پیروز وهرروزتان نوروز باد.

همبستگی برای دموکراسی وحقوق بشر در ایران



iran#

قندچی-وصيّت نامه خامنه ای و داستان رژيم سلطانی

وصيّت نامه خامنه ای و داستان رژيم سلطانی



پيش از هر بحثی لازم ميدانم اشاره کنم که هدفم از پرداختن به اين گفتمان ابداً بي ارزش کردن زحمات کساني نيست که نظريه پردازان اصلي تئوری سلطانيسم در جنبش سياسي ايران هستند و مشخصاً لازم ميدانم آقای اکبر گنجی و آقاي سعيد حجاريان را ذکر کنم که بخاطر درافتادن با جمهوری اسلامی سختی های زيادی متحمل شدند هنگاميکه رژيمی که قبلاً جزئي از آن بودند هنوز برسر کار است و ميتوانستند زندگی آسوده ای داشته باشند. آقای سعيد حجاريان هنگام بازداشت و در بيدادگاه رژيم مجبور به پس گرفتن نظراتش در اين زمينه شد ولي اين موضوع ذره اي در موافقت يا نقد من با نظرات ايشان اثری ندارد و احترامم نيز براي زحمات ايشان براي جنبش دموکراسي خواهي ايران در اين سالها به جای خود است. همچنين بويژه در ارتباط با جنبش اخير که در پی انتخابات 22 خرداد ماه شعله ور شد، آقاي اکبر گنجي در خارج کشور شايد بيش از هر فرد ديگری براي حمايت از جنبش در داخل ايران فعاليت نمودند و در واقع از روزي که به خارج آمده اند از همه آنها که سالهاست در خارج هستند بيشتر فعاليت نموده اند. درست است که نقد نظري به نوانديشان ديني و از جمله به ايشان دارم و نيز درست است که هنوز از اينکه ايشان به خاطر پاسخ ندادن به سؤالات اپوزيسيون در رابطه با آنچه در سالهاي کارشان در جمهوري اسلامي روشن نيست، انتقاد دارم، ولي جدا از اختلاف نظرها و تفاوت در شيوه هاي کار، احترام ايشان براي زحماتشان براي جنبش دموکراسي خواهي ايران محفوظ است و شايسته احترام.
اما جدا از همه موضوعات فردي چرا اين بحث سلطانيسم از نظر من مهم است؟
پاسخ در يک کلمه است. تصور ايران بعنوان رژيم سلطانی باعث ميشود سطح انتظار ما از مردم ايران پائين بيايد و روحيات روستائيان را در جامعه ايران تعيين کننده ببينيم و شايد نوانديشان دينی هم ناخود آگاه سطح انتظار خود را به نوانديشی دينی پائين آورده اند وقتي بسياري از آنها از نوشته هايشان معلوم است که افق انديشه شان فراتر از حصاری است که به دور خود کشيده اند. البته درباره اين دومی يعني اينکه *شخصاً* عمق انديشه شان چيست به من ربطي ندارد که کنکاش کنم، نه روانشناس هستم و نه اگر بودم هم وقتی کسی برای روانکاوی رجوع نکرده است دادن تحليلهای روانشناسانه از ديگران، کار آدم های بيکار است و نه روانشناسان واقعی، که بدون درخواست هيچ نظری درباره شخصی نميدهند. در نتيجه اين دوستان آنچه خود درباره اعتقاداتشان ميگويند برايم نظر آنها است و در پی تحليل فردي از عمق انديشه آنها نيستم. به عبارت ديگر موضوع بحثم تئوری رژيم سلطانی است و نه افراد معين.
دوباره لازم است يادآوري کنم دوستان نوانديش مذهبي از اصطلاح سلطانيسم براي توصيف جمهوری اسلامی ايران استفاده ميکنند و هيچگاه نميگويند رژيم خلافت. در واقع کاربرد خود لغت سلطانيسم بجای خلافت اين معنا را نهفته دارد که رژيم از نظر اين دوستان *سکولار* است. اينکه اين دوستان نظير آقای سروش سکولاريسم را درست درک نکرده اند و به همين علت رژيم کنونی را سلطانيسم که عبارتی سکولار است خطاب ميکنند، و نه خلافت که رژيم مذهبي تلقی ميشود، به دليل درک غلط اين دوستان از سکولاريسم است. اما در اينجا به موضوع درک اين دوستان از سکولاريسم و اختلافشان با سکولارها نمی پردازم، موضوعی که در گذشته مفصل در رابطه با اين دوستان بحث کرده ام (1).
امروزه بسياری در جنبش بين المللي حتی دولت آقای پوتين و مدودف را نيز سلطانيسم خطاب ميکنند و بويژه دست چين کردن آقای مدودف توسط پوتين را منطبق بر تعريف استفاده از نوچه ها و نزديکان در نظريه سلطانيسم ماکس وبر ميدانند. اما همه اين بحث ها درک بهتری از روسيه کنونی نميدهد. وقتی وبر از رژيم هائي نظير دولت عثماني در اواخر قرن نوزدهم صحبت ميکند واقعاً رژيمیدر جنوب اروپا را نگاه ميکند که همزمان با رشد کشورهای سرمايه داری بريتانيا و فرانسه هنوز در توليد ماقبل سرمايه داري که نامش را فئوداليسم يا هرچه ديگر بگذاريم دست و پا ميزد. اما کاربرد نظريه سلطانيسم در مورد اروپای شرقي در سالهاي اوج قدرت شوروي هيچ مسأله جديدي را حل نکرد همانطور که تئوري مشابه آن که نظريه شيوه توليد آسيائي در ميان کساني مانند وارگا بود گرهي را نگشود و دست آخر هم تحول کشورهاي اروپاي شرقي تحولي شهری بود که تفاوت چندانی هم با تحول بقيه اروپا نداشت گرچه بخاطر سايه ديکتاتوري کمونيسم شوروي براين کشورها سالها تحول مدرن اين کشورها به تعويق اقتاد، اما بازهم اصل رشد آنها در همان زمان امپراطوري شوروي، همان تحول شهري و صنعتي و حتي فراصنعتي بود، و بحث هائي که نوعی شبه فتوداليسم را عنصر تعيين کننده در اين کشورها ميديد شکست خورد و به جايی نرسيد و نقشی هم در تحولات ايفا نکرد.
درست است که در بخش اعظم چين تئوريهائي که آن کشور را شبه فئودالی ميديد در قبل از انقلاب آن کشور درست از آب درآمد اما در اکثر کشورهای اروپائي و ايران خودمان اين نظرات غلط از آب درآمده است. در ايران نه تنها انقلاب بهمن ماه بلکه انقلاب مشروطيت نيز بيان تحول شهری بودند. درست است که رژيم اسلامی سعي فراوان کرده است که ايران را از نظر فکري به ماقبل مشروطه ببرد ولي تلاش براي عقب بردن، با پيروزي در آن، خيلي فاصله دارد. هنوز ايران نسبت به کشورهائي نظير عربستان که به غرب خيلی هم نزديک هم هستند، در عرصه هائي مثل رانندگي زنان فرسنگ ها مدرن تر است تا چه رسد به عرصه هاي اقتصادي که اقتصاد صنعتي و فراصنعتي هم در آن رشد کرده است. يعني همانقدر که کاربرد سلطانيسم درباره روسيه امروز بي معني است درمورد ايران هم همينطور است. حتي روسيه سال 1905 هم به تحليل خود لنين رشد سرمايه داري داشت و ابداً حتی با چين 30 سال بعد از آن تاريخ قابل مقايسه نبود. منظورم اين است که آنچه درباره عثماني يا چين در نظرات وبر درست طرح شده است اصلاً در رابطه با ايران يا روسيه امروز بي معني است و اين بحث ها در جنبش فکری ما اتلاف وقت است همانطور که زمانی بحث های شبه فئوداليسم و شيوه توليد آسيائی سالها وقت جنبش سياسی ايران را تلف کرد.
حال ممکن است گفته شود که گر رژيم ولايت فقيه در ايران يک نوع سلطنت سلطاني يا خلافت نيست، پس چيست؟ چون نه به سلطنت مشروطه انگلستان شباهتي دارد و نه به جمهوري هاي دموکراتيکی نظير فرانسه. پاسخ اين است که در اروپاي مدرن دولت ها اگر سلطنتي ماندند يا با مشروطه شدن، دموکراتيک شدند، و يا بندرت توانستند چند صباحي سلطنت مطلقه را ادامه دهند و آنها هم که جمهوري شدند يا دموکراتيک شدند و يا در مقاطع معيني نيز نظير يونان و اسپانيا سالها بعد از شکست فاشيسم بازهم در آنها ديکتاتوري ادامه يافت و در 30 سال گذشته در آنها نيز، يکي بعد از ديگري، ديکتاتوري ها جاي خود را به دموکراسي داده اند، در اسپانيا به شکل سلطنت مشروطه و در يونان به شکل جمهوري پارلماني. البته در طول مدرنيسم اروپا، فاشيسم نازي و يا استبداد کمونيستي نيز وجود داشته است. حتی دولت های دوران گذار از قرون وسطی به عصر مدرن در اروپا نيز برخی ملوک الطوايفی بودند مثل ايتاليا، اما دولت هاي اشرافي به ندرت وجود داشته است و فقط در کشورهاي کوچکی نظير موناکو هنوز وجود دارند، و رژيم هاي اليگارشي که آنها هم از انواع اصلی دولت های اقليت در يونان و روم باستان به شمار ميرفتند، اما با دولت اشرافيت فرق داشتند، در اروپاي مدرن اساساً وجود نداشته است.
اگر بخواهيم شکل ويژه سيستم سياسي ايران را در زمان جمهوري اسلامي با يکي از مدلهاي موجود در غرب مقايسه کنيم شايد اليگارشي بيش از هر مدلي درست بنظر آيد. همانطور که ذکر شد حتي در اروپاي ماقبل مدرن، در قرون وسطي هم از اليگارشي خبري نبود گرچه در نقاط زيادی سيستم ملوک الطوايفي يک واقعيت بود. شايد اگر جمهوري اسلامي بعد از مشروطيت در ايران شکل گرفته بود نتيجه اش نوعي سيستم ملوک الطوايفي ميشد ولي تقويت بسيار زياد دولت متمرکز هم در عرصه سياسی و هم در عرصه اقتصادي در طول سلطنت پهلوي باعث شده است که جمهوري اسلامي گرچه با رهبري بسيار تمرکز ناپذير روحانيت شروع شد ولي قوام متمرکز خود را از دست نداد، نه چون سلطاني است، بلکه بالعکس، چون اقتصادش بسيار از فئوداليسم و تيول داری فاصله دارد و هر تشبيهي به عثماني و چين قبل از انقلاب بي معني است.
در نتيجه بنظر من جمهوري اسلامي شکلي از حکومت اليگارشی را که در تاريخ يونان و روم باستان وجود داشته است را خلق کرده است. در يونان و روم باستان رژيم هاي اينگونه در زمانهای مختلف به وفور يافت ميشده است در يونان و روم سيستم دولت محدود به دموکراسي و ديکتاتوري يا سلطنت مطلفه نبوده است و به همين علت هم ارسطو از اليگارشی بمثابه يکی از اشکال اصلي حکومت گری سخن ميگويد در صورتيکه صاحب نظران علم سياست در دوران مدرن حرفی از آن نميزنند. منظورم از اليگارشی حکومت اشرافيت نيست، بلکه مشخصاً گروه بندي هاي حکومتگر است که بر مبنای خانواده و موقعيت اقتصادی يا جايگاه افراد در دستگاه نظامی و دولتی شکل ميگيرد. هزار فاميلي که لزوماً اشرافيت نيستند. نه تنها اليگارشی با حکومت اشرافيت فرق دارد با دموکراسي هم از زمين تا آسمان فرق دارد. در دموکراسی هر انسانی مساوی ديگری از نظر سياسی فرض ميشود در صورتيکه در اليگارشی تعداد معدودی از مردم از حقوق مساوی از نظر سياسی برخوردارند و به همين علت حکومت يک اقليت است که به عنوان حکومتگران پذيرفته شده اند شايد اصطلاح خودي هاي رژيم جمهوري اسلامي اينگونه بشود بهتر تعريف شود.
گالبريت در کتاب خود تحت عنوان "آناتومی قدرت،" نظريه وِبِر که قدرت را بمعني اِعمال اراده خود بر رفتار ديگران تعريف ميکند، ذکر کرده است. وی همچنين سه ابزار قدرت را اعمال زور، پاداش اقتصادی، و چيزی شبيه نفوذ فکری می بيند. در گذشته مفصلاً درمورد نظريه گالبريت و نقطه نظراتم درباره آن
نوشته ام اما اينجا فقط هدفم روشن کردن اين نکته است که در ايران اصل بحث اصلاً دولت سلطاني وبر نيست. در ايران بعد از انقلاب 57 روحانيت و بازار اهميت بسيار بالائي يافتند. در 30 سال گذشته مرتب از اهميت هردو آنها کاسته شده است و از نظر اقتصادي کسانيکه با سرمايه گذاري هاي جديد مرتبط هستند يعني ثروت نو، اهميت بازار را پشت سر گذاشته اند. در پايان دوران شاه نيز بازار بيشتر در اپوزيسيون مطرح بود تا در نقش اقتصاد واقعی کشور. روحانيت نيز نسبت به 30 سال پيش لطمات جدي ديده است. به همين علت اگر در سال 1360 هنگام بيرون انداختن مجاهدين خلق و بني صدر از قدرت، اتحاد روحانيت و بازار اهميت کليدي داشت امروز چنين نيست. اگر در آنزمان هاشمي رفسنجاني با داشتن حمايت روحانيت و بازار توانست نقش عمده در متحد کردن قدرت بازي کند و حتي بعد از مرگ خميني، جمهوری اسلامي را يک پارچه نگهدارد، امروز کسانيکه چنين نقشی را ميخواهند ايفا کند مجبورند راه ديگری بروند که در پائين به آن می پردازم.
البته کساني نظير آقاي مصباح يزدي و احمدی نژاد در پي ايجاد رژيم مهدويت جهاني هستند که شايد آقاي مجتبي خامنه اي را هم در نقش ولي فقيه بعد از آيت الله خامنه ای می بينند. اين موضوع را در گذشته بحث کرده ام اما اين جريان يکی از جريانات متعددی است که در اليگارشی جمهوری اسلامي مطرح است. طرح اتحاد بازار و روحانيت هم که در زمان مرگ آيت الله خميني مطرح شد امروز توسط حبيب الله عسگر اولادي و هاشمی رفسنجانی دنبال ميشود و سخنان اخير آقای عسگر اولادی که وصيت نامه آيت الله خامنه اي را ذکر کرده است و در آن تحسين هاي آقای خامنه ای از حجت الاسلام رفسنجاني را بر می شمارد فقط طرح وحدت براي جلب ميرحسين موسوي نيست بلکه در واقع ارائه برنامه بازار و روحانيت براي آينده رژيم بعد از مرگ آيت الله خامنه ای است. اما همانطور که ذکر شد ديگر نه بازار اهميت 30 سال پيش را دارد و نه روحانيت. روحانيتي که بعد از انتخابات مجلس هفتم هنوز قدرتي دارد و امروز مجلس شورای اسلامي کنونی، سخنگويش است، مواجب بگير دولت است، و آنچه هم روحانيتي است که نه در دولت و نه در مجلس نماينده ای دارد بخاطر شکست حکومت مذهبي در ايران خيلي ضربه خورده است و ضعيف تر از آن است که در طرح هاي رژيم به حساب آيد و فقط وقتي دولت بخواهد با اپوزيسيون وارد بده بستان شود، آن بخش روحانيت نظير آيت الله منتظري و آيت الله صانعي را ممکن است در نظر بگيرد وگرنه روحانيتي که در اين رژيم قدرتي دارد در آخرين انتخابات مجلس رأی خود را به آقای علي لاريجاني داد و اينگونه ايشان رييس قوه مقننه شدند. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.
امروز آقاي لاريجاني، روحانيت در قدرت و بخش مهمی از ثروت نو را با خود متحد دارد، ثروتمندانی که مشاعی و صادق محصولی در برابرشان هيچ محسوب ميشوند. رسانه هاي جمعي امروز بسيار بيشتر از دوران مرگ آيـت الله خمينی اهميت دارند و نفوذ آقای لاريجانی در آن قابل ملاحظه است. بيخود نيست که فيلتر سايتهاي اينترنتی و تلويزيون ماهواره آنقدر براي همه جناح های رژيم بعنوان ابزار سوم قدرت اهميت دارد چرا که رسانه ها امروز از روحانيت بيشتر در شکل دادن قدرت حاصل از عادات و روحيات مردم جا باز کرده اند. در همين حال برادارن لاريجاني قوه قضائيه و قوه مقننه را در درست دارند و آنهم با حمايـت روحانيت، اما مسأله بسيار مهم آنها نداشتن نفوذ در نيروهاي نظامي است. به عوض يک جريان رقيب آنها يعنی احمدي نژاد در بخشی ار فرماندهی سپاه پاسداران نفوذ دارد و البته با بخشي از ثروت نو (نظير صادق محصولی ها و مشاعي ها) نزديک است ولي در مطبوعات بدترين جايگاه را دارد. از سوی ديگر نيز محسن رضائي، رفسنجانی و موسوی نيز به درجات مختلف به گروه بندی های ديگري از پاسداران و نيروهاي نظامی نزديک هستند. محسن رضايی نه تنها در نيروهای مسلح بلکه در رسانه ها هم نفوذ دارد که اهميتش را در کنار گروه های ثروت نو اشاره کردم. البته آقای رفسنجانی و نفوذش در بازار اهميت گذشته اش را خيلی از دست داده است . به هر حال از نظر لاريجانی، آقای احمدی نژاد نظير بنی صدر است که بسيار شلوغ ميکند و با اين کار مردم را هوشيار ميکند و امکان معاملات پشت پرده را ضربه ميزند و بايستی نظير بنی صدر حذف شود.
آقای لاريجاني خوب ميداند که ضعف نفوذش در پاسداران و ارتش مشکل بزرگی براي وي است تا بتواند نقشي مشابه رفسنجانی 20 سال پيش بعد از فوت آيت الله خامنه اي ايفا کند. از سوي ديگر از نظر او گروه بندی های ديگري که شامل کانديداهای ديگر رياست جمهوری هستند و بعد از تظاهرات سبز در ايران محبوبيت مردمي يافته اند نقشي مانند مجاهدين در سال 1360 دارند که هنوز تحمل ميشوند چون در نيروهاي مسلح طرفدار دارند اما در آينده اينها هم بايد حذف شوند. به همين علت برادر وی صادق لاريجاني رئيس قوه قضاييه خيلی روشن درباره ميرحسين موسوی گفت که وی سنخيت به اصطلاح منافقين دارد و اقای علي لاريجانی رييس مجلس نيز خيلی فوري بدون انجام هرگونه هر تحقيقاتي گفت که همه اتهامات تجاوز نيروهاي انتظامي به معترضان در زندانها دروغ است. ايشان در موقعيت مجلس چطور انقدر فوری موضع گرفتند، اين کار نه فقط براي حمايت از آيت الله خامنه ای بلکه هم ايشان، و هم صادق لاريجانی در قوه قضاييه، و هم برادر ديگرشان جواد لاريجانی که آقای موسوی را در دانشگاه مورد حمله قرار داد بخاظر يافتن نفوذ در سپاه پاسداران، بسيج، و ارتش است چون برادران لاريجانی ازعنصر کليدی نظامی در مقايسه با رقبای خود بي بهره اند. به عبارت ديگر گروه حکومتگر لاريجانی ميخواهد به زعم خود بنی صدر و مجاهدين امروز را حذف و نقشی مانند هاشمی رفسنجانی در دوران مرگ خمينی ايفا کند.

در نتيجه براي برادران لاريجاني مسأله اصلي دست يابي به متحدين قوي در نيروهاي مسلح است تا قدرت را بعد از مرگ آيـت الله خامنه اي در ايران قبضه کنند و از نظرشان رد کردن احمدي نژاد نظير ردکردن بني صدر است و وقتي هر سه قوه دولت و نيروهاي مسلح را با خودداشته باشند، حتي مصباح يزدي و بيت خامنه اي (مجتبي خان) اهميت ندارند همانطور که وقتي رفسنجاني، بني صدر و مجاهدين را از قدرت به بيرون پرتاب کرد ديگر سيد احمد خميني و بيت امام اهميتي نداشتند. مسأله به قدرت رسيدن يک دسته تازه حکومتگر است. برخی برادران لاريجانی را به خاندان کندی تشبيه کرده اند. بنظر من بهتر است درک شود که در ايران جمهوری اسلامی با دموکراسی روبرو نيستيم و با اليگارشی روبرو هستيم و شايد بهتر است آن نويسندگان مثال بهتری پيدا کنند تا تشبيه برادران لاريجانی به کندی ها.

در نتيجه نظرات دوستاني که رژيم ايران را حکومت سلطاني وبر ميدانند اشتباه است و ولايت فقيه در ايران مثل يک سلطنت نيست چه بخواهد سلطنت مطلقه باشد و چه مشروطه، حتي دموکراسي اصلاح طلبان هم بيشتر، دوران های کشمکش بين گروه هاي مختلف اليگارشي بوده است تا که دموکراسی. موضوع اپوزيسيون ايران نيز بايد پايان دادن به رژيم اليگارشي باشد و معنايش نيز اين است که بايد تک تک آحاد مردم از حقوق مساوي در عرصه سياسي برخودار باشند و نه فقط عده ای محدود از حق سياسی برخوردار گردند و به همين علت هم سکولاريسم مهم است چرا که اساس جکومت مذهبی بر تبعيض و حقوق نا مساوی بين معتقدان به مذهب رسمی و ديگران بنا شده است. همانطور که ذکر کردم آقاي لاريجاني مخالفتش با احمدي نژاد به همان دليلي است که مخالفت آقاي رفسنجاني با بني صدر بود يعنی فکر ميکند که او زيادي شلوغ ميکند و مردم را در کارهائي دخالت ميدهد که نبايد بدهد. ديدگاه اليگارشي اينگونه اليت منشانه است همانگونه که علي لاريجاني براي رييس مجلس شدن به قم رفت وحمايـت هاي لازم را گرفت و نه آنکه بيايد در مطبوعات شلوغ کند. از نظر يک حکومتگر در سيستم اليگارشی مردم را نبايد به اين حرفها هوشيار کرد. دقيقاً هم فرق اينها با دموکرات بودن در همين است. در واقع در اين جوّ عمومی سيستم سياسی جمهوری اسلامی بايد خيلی دقت کرد که حتی در مورد کساني نظير آقای موسوی که تا حالا در رابطه با تظاهرات بعد از انتخابات 22 خرداد شجاعانه ايستاده اند درخواست شفاف تر و شفاف تر بودن کرد. شيشه عمر رژيم های اليگارشی در هوشيار شدن مردم و حرف زدن با مردم است. در واقع آقای احمدی نژاد اگر يک خدمتی به ايران کرده باشد اين حرف زدن های زيادش در مطبوعات است. اگر امثال لاريجانی بر سر کار بودند خيلی ساده همانطور که اقای لاريجانی گفت در يک خط ميگفتند که تجاوزی در زندان صورت نگرفته است و بعد هم هر کسی حرف ميزد را به سازمان های دولتی به اصطلاح مسؤل حواله ميدادند و مسأله را در بوروکراسی ذوب ميکردند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
سی مهرماه 1388
October 22, 2009

بعد التحرير نوروز 1392-مقاله بالا چهار ماه بعد از آغاز جنبش سبز نوشته شده بود اما از نظر اهميت بحث در زمان حاضر تجديد چاپ شده است

 پانويس:

iran#

بايگانی وبلاگ