“به روایت یک شاهد عینی”
اواخر اسفند ماه گذشته در نمایشگاه عکس با عنوان “به روایت یک شاهد عینی” به کارگردانی آزاده اخلاقی در گالری محسن در در تهران به نمایش درآمد. در مجموعه 17 عکس با صحنه های بازسازی شده، مرگ چهرههای مهم تاریخی: چون فروغ فرخزاد، بیژن جزنی، محمود طالقانی، مهدی باکری، محمد مصدق، سهراب شهید ثالث، محمدرضا کردستانی (میرزاده عشقی)، مرضیه احمدی اسکویی، محمد تقی پسیان، صمد بهرنگی، حمید اشرف، علی شریعتی، جهانگیر شیرازی (صور اسرافیل)، غلامرضا تختی، تقی ارانی، کشتار دانشجویان در ۱۶ آذر و محمد فرخی یزدی را به تصویرکشیده شده است. من همه عکس ها را نتوانستم در فرمت و کادر اصلی شان در اینترنت پیدا کنم. در هر حال دیدن کار و خلاقیت این هنرمند در ایران برایم جالب بود، امیدوارم برای شما هم چنین باشد. عکس ها را در پیوست ملاحظه کنید.
در زیر بخش هایی از صحبت های پدیدآورنده این مجموعه، خانم اخلاقی را ملاحظه می کنید.
"قرار شد 20روز پیش تولید کنیم. بعدش به تعداد سوژهها، 18روز (که بعد شد 17نفر) کار را تولید کنیم. مرگهایی که در این پروژه ثبت شدهاند، ناگهانی، تراژیک و نزدیک به ما هستند. از جنس مرگهایی که زیاد میشناسیم و آنقدر ناگهانی است که گاه به خیابان میروی و دیگر برنمیگردی و شوکهایی که به تمام ما وارد شده و خواهد شد. خب شاید تمام ما مرگهای تراژیک و ناگهانی را تجربه کرده باشیم. من هم براساس تجربه خودم به این تلقی از مرگ رسیدم.
اول که تعدادشان حدود 10 تا بود و بعد کم و کمتر شدند. مثلا مرگ «وارطان» هم بود که شاملو در شعرش به او اشاره کرده و جنازهاش در جاجرود است، مرتضی کیوان و مصطفی شعاعیان هم بودند که حتی تا پیشتولید هم آمد، ولی چون «چپ»های پروژه زیاد میشدند و بنا نبود گرایش سیاسی مشخصی برجسته شود حذف شدند تا تعادل ایجاد شود. از طرفی من تهیهکننده داشتم و مجبور بودم تعداد محدودی فریم داشته باشم. خیلی بیشتر بود. ولی مسئله تکرار جنسِ این مرگها هم هست. مثلا رو در رو شدن مادر «تقی ارانی» با جسد فرزند. در تاریخ ایران این جنس مواجهه با مرگ کم نداریم.
به نظر من مهمترین نقطه اشتراک این مرگها تراژیک بودن آنهاست. حتی آنهایی که به قتل نرسیده بودند. مثلا سهراب شهید ثالث، در تنهایی و به شکلی تراژیک مرده. او البته تنها نیست. مثلا بیژن مفید هم دقیقا به همین شکل از دنیا رفته است یا غلامحسین ساعدی که تا لحظات آخر در پروژه من بود که مرگش کمابیش خودخواسته به حساب میآید و بسیار به شهید ثالث و بیژن مفید شبیه است. یعنی مثلا از مرگهای در غربت و خودخواسته و شبیه به هم، آخرش رسیدم به شهید ثالث. در حالی که فقط این یکی نبود.
زخم تیفوس «تقی ارانی» را رفتم با یک دکتر چک کردم، عکس آوردم به گریمور دادم که این زخم باید این شکلی باشد یا مثلا «حمیداشرف» سال 54 چه کفشی پاش بوده. و اگر «کیکرز» بوده، کفش چه رنگی بوده و خلاصه خیلی این جزییات سخت بودند. در واقع وقتی منابع دسته اول در دسترس نیستند خودت مجبور میشوی دست به کار شوی. بر همین اساس من هم مجموعهای بزرگ از عکس برای خودم جمعآوری کردهام. خیلی وسواس به خرج دادم. حتی مثلا پلاک آن ماشینی که فروغ با آن تصادف کرده دقیقا اعداد پلاک اصلی است، نوع شکستن شیشه ماشین، رنگ ماشین. همه دقیق و با وسواس کار شد. البته باید بگویم که من روایتی را که بیشتر از همه خودم قبول داشتم و برداشت شخصی خودم بود بازسازی کردم. مثلا تصویر «حمید اشرف» در خانه کار شده در حالی که توی واقعیت او توی پشت بام افتاده و دوستانش را میبرند توی پشت بام که شناسایی کنند و او داشته به آسمان نگاه میکرده. من کمی دست بردم و او را آوردم توی خانه. چون به نظر من جزییات این خانه مهم بود. و حتی کتابهایی که من آنجا گذاشتم مثل کتاب ِ«در آستانه» که سالها بعد چاپ شده. خلاصه دست بردم و ایدههایی در کار وارد کردم که برای خودم مهم بود و نماد و نشانهگذاری کردم. من این دخالتها را توی کار کردهام چون این روایت ِ من بوده. یکی از روایتِ موجود و نه همهاش.
اتفاقا من خیلی منتظر بودم این کدها را بشناسند و به هم بگویند. مثلا توی کار «مرضیه اسکویی»، من خودم دارم «حمید اشرف» را هل میدهم که فرار کن برو. چون او یک رابطه عاطفی با مرضیه داشته و میخواسته بیاید او را نجات بدهد و خیلی چیزهای دیگر که منتظرم آدمها بیایند و ببینند و بشناسند.
عكس تختي اشاره به آن عكس مشهور مرگ چهگوارا است كه آن مامور ساواكي كه در عكس من بالاي سرش ايستاده است همان حالتي را دارد كه در عكس چهگوارا ايستاده. اگر در جزييات عكسها دقت كنيد ميتوانم به عكسهايي ارجاع بدهم كه از چه عكسي آمده و بسياري هم ارجاع به نقاشي دارند، مثلا عكس اراني بازسازي كامل نقاشي كاراواجو است. در چاپ هم كوشيديم كه حتي رنگ دست جنازه دقيقا عين رنگ نقاشي كاراواجو بشود و ما كوشيديم كه همان رنگ را در چاپ دربياوريم. ولي منبع اقتباس هر عكس فرق داشت و كاملا به عكاسي مستند اشاره دارند.
مجموعه شامل هفده عكس است. قرار بود بيست تا باشد كه در نهايت شد هفده تا. ولي نه واقعا الزاما باروك چون در بسياري از فريمها من به عكس مستند ارجاع دادهام. نميدانم كه آيا ميتوانم يك به يك توضيح بدهم يا نه ولي مثلا عكس تختي اشاره به آن عكس مشهور مرگ چهگوارا است كه آن مامور ساواكي كه در عكس من بالاي سرش ايستاده است همان حالتي را دارد كه در عكس چهگوارا ايستاده. اگر در جزييات عكسها دقت كنيد ميتوانم به عكسهايي ارجاع بدهم كه از چه عكسي آمده و بسياري هم ارجاع به نقاشي دارند، مثلا عكس اراني بازسازي كامل نقاشي كاراواجو است. در چاپ هم كوشيديم كه حتي رنگ دست جنازه دقيقا عين رنگ نقاشي كاراواجو بشود و ما كوشيديم كه همان رنگ را در چاپ دربياوريم. ولي منبع اقتباس هر عكس فرق داشت و كاملا به عكاسي مستند اشاره دارند. مثلا در عكس عشقي حالت كاترين ارمني كه دارد بالاي سر عشقي ميدود مال همين عكس معروف حمله پليس به دانشگاه كنت استيت امريكا است. حالت دقيقا از آن عكس ميآيد. حتي من آن عكس را سر صحنه به بازيگر نشان دادم و گفتم كه اين را ميخواهم. موقع گرفتن بسياري از عكسها من در حدود صد عكس مستند دستم بود و آنها را به بازيگرها نشان ميدادم و ميخواستم كه هر كدام حالت يكي از آدمهاي توي عكس را بگيرند. در عكس باكري آن رزمندهيي كه دارد نگاه ميكند و ميخندد دقيقا به عكسي مستند اشاره دارد."
iran#
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر