تابو غرب
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/588-gharb.htm
آنچه در زير می بينيد بخشي از کتاب "ايران آينده نگر" است که سالها پيش نوشتم (1).
دليل تجديد چاپ به اين دليل است که بنظرم ميرسد در شرايط کنونی رهبران جنبش اعتراض به انتخابات 22 خرداد در ايران دارند اشتباه مشابهي را در مورد مناسبات با کشورهای خارجی که در اين نوشتار به آن پرداخته ام، مرتکب ميشوند، و ممکن است اشتباه آنها لطمات جبران ناپذيری به جنبش مردم ما در اين برهه زمانی بزند. مناسبات نيروهاي سياسی با دولت ها، احزاب و سازمانهاي خارجي فقط رابطه ارباب و برده نيست و مناسبات احترام متقابل درست ميتواند برقرار شود که به موفقيت يا شکست يک نيروي مترقي کمک کند حال چه آن نيرو در قدرت باشد و چه در اپوزيسيون و انگ زدن هاي نيروهاي ارتجاعي و دولت هاي استبدادي نظير دولت موگابه در زيمبابوي به هر اپوزيسيون خود به عنوان عامل استعمار، نبايد باعث شود که نيروهای مترقی اشتباه کنند و خود را از ياري هاي بين المللی محروم نمايند و اگر رابطه شان هم با دولت ها يا احزاب خارجي رابطه ارباب و برده نيست و رابطه اي مساوي است نبايد از هيچ انگي وحشت داشته باشند. مگر شوروي براي حدود يک قرن به همه اپوزيسيون خود انگ جاسوس امپرياليسم نميزد و مگر از همان وقتي که اپوزيسيون نوين شوروي به رهبري کساني نظير سولژنيتسين ديگر وحشت از همه اين انگ ها را به دور ريخت، راه رهايي مردم شوروي از استبداد کمونيستي هموار نشد!
***
تابو روابط با غرب يک ضعف نيروهاي مستقل دموکراتيک ايراني است، و اين نيروها ممکن است مانند مهره شطرنج، در بازي ديگري نظير ماجراي گروگانگيری مورد سو استفاده قرار گيرند.
گروگان گيري از طرف نيروهاي ماقبل صنعتي اسلامگرا در ايران بر پا شد، تا که واپسگرائي خود را مشروعيت بخشند، در زير پرچم مبارزه با تجاوز خارجي، و جمهوري اسلامي از تم استقلال و آنتي آمريکانيسم، دهها سال است که نظير رژيم مشابه موگابه در زيمبابوه، براي بسيج نيروهاي دموکراتيک، جهت پيشبرد اهداف واپس گراي خود، استفاده کرده است.
بررسي تاريخ روابط ايران با غرب بسيار مفيد است، تا که به ما پرسپکتيو مناسبي براي نگرش به حمله امروز نيروهاي ماقبل صنعتي به گلوباليسم بدهد.
بنظر من برخورد ما ايرانيان به رابطه با قدرت هاي غرب غلط بوده است. همه تاريخ نگاران و سياست مداران ما، فقط درباب دخالت ها و شرارت هاي قدرت هاي غربي در ايران نگاشته اند، و ترحم به خود را بمثابه موضع مستقل ترسيم کرده اند، و اينکه آيا برخورد نيروهاي مترقي ايراني با غرب درست بوده يا نه را، مورد بررسي قرار نداده اند.
بايأ به ياد داشت که تنها شکل رابطه ممکن با کشورهای خارجی هم مثلاً نوع رابطه شاه با آمريکا، يا رابطه حزب توده با شوروي نيست.
بنطر ميرسد شخصيت ها و سازمان های سياسی مترقي و استقلال طلب ما تصور ميکرده اند هر رابطه اي با غرب در پايان نظير رابطه وثوق الدوله خواهد بود، و همواره از آن اجتناب ميکرده اند، بويژه وقتي که در قدرت نبوده اند.
و زمانيکه برخي نظير مصدق، در قدرت بوده اند، و نياز به طرف شدن با غرب داشته اند، در ارتباط با غرب جا نيافتاده بودند، و راپورت يا گقت و شنود مؤثر را ايجاد نکرده بودند، و نه تنها با غرب، حتي با اتحاد شوروي نيز همين مسأله را داشتند، در صورتيکه رقباي آنان، نظير قوام السلطنه، راپورت طولاني مدتي، نه تنها با غرب، بلکه حتي با شوروي، ايجاد کرده بودند.
بنظر من اشتباه اين بوده که سياست مداران مترقي ما، همه روابط با قدرت هاي خارجي را، رابطه ارباب و برده تصور ميکرده اند. همجنين درباره رابطه با غرب، سياستمداران مترقي ما تصور ميکردند که معني اش روابط پنهان با دولت هاي غربي است، چه در برگيرنده قول هاي پنهاني باشد، چه نباشد، نظير قرارداد پنهاني وثوق الدوله در گذشته دور.
اما تنها نوع رابطه ممکن با غرب مناسبات ارباب و برده نيست، که اساسأ پنهاني شکل ميگيرد، و در پشت در هاي بسته. رابطه درست لازم نيست که اينگونه باشد.
نماينده يک سازمان سياسي يا تشکيلات حقوق بشر ايراني، ميتواند *آشکارا* با يک دولت يا حزب سياسي غربي، نظير حزب دموکرات آمريکا، تماس بگيرد، براي گفتگو درباره مسائل مورد علاقه طرفين، و اين اشکالي ندارد. يک سازمان سياسي يا حقوق بشر لازم نيست که در قدرت باشد، تا چنين روابطي را ايجاد کند، و لازم نيست که سخنگوی همه مردم ايران باشد تا بتواند صحبت کند يا وارد گفت و گو شود.
البته چنين روابطي به اين معني نيست که چنين سازمان ها يی همه مردم ايران را نمايندگي ميکنند. در اين تماس ها آن شخصيت ها يا سازمان ها صرفاً پايه هاي خود را نمايندگي ميکنند. و به اين طريق آنان مسائل مورد علاقه متقابل طرفداران سازمان خود را، براي تبادل نظر با نمايندگان سازمانها و دولت هاي کشورهاي ديگر مطرح ميکنند. اين کاري است که سازمان هاي سياسي، فرهنگي، و حقوق بشر، در کشورهاي غربي، بين کشورهای مختلف غربی، براي بيش از يک قرن است که انجام ميدهند، و روابط آنها به رابطه دولت ها و احزاب سياسي در قدرت محدود نميشود.
بنظر من نکته کليدي درباره تجديد نظر روابط با غرب، بايستي *بازبودن کامل* اين چنين روابط باشد، و مطمئن شدن از اين که طرفداران مذاکره کنندگان، کاملأ در جريان همه مذاکرات قرار گيرند، و بويٍژه وقتي که اين تماس ها با دولت ها، و يا موسسات و شخصيتهائي باشد که با دولت هاي مختلف در تماس هستند.
متأسفانه، نه تنها گروگانگيري و تهديد قتل به سلمان رشدي، ايران و ايرانيان را از غرب منزوي کرد، بلکه سازمان هاي سياسي و حقوق بشر نيز در دام تبليغات جمهوري اسلامي افتادند، بخاطر آنکه ميترسيدند عامل آمريکا خوانده شوند، و به اين شکل حتي خود را از آن دسته از ليبرال دموکراتهاي غربي هم که کاملاً با رابطه ارباب نوکري مخالف و خواهان رابطه مساوي بوده و به استقلال ايران کاملاً احترام ميگذارند هم منزوي کردند، و از تماس با سازمان هاي دولتي، سياسي، و حقوق بشر در غرب، در ارتباط با منافع متقابل، اجتناب کردند. تنها سازماني که آنها پيگيرانه با آن تماس گرفتند، سازمان ملل و ارگان هاي حقوق بشر بين المللي بودند. بنظر من اين کافي نيست.
به عبارتي، نيروهاي مترقي ايراني خود-سانسوري ميکردند، حتي وقتي در فضاي آزاد غرب، در بيش از 20 سال گذشته زندگي کرده اند. اين تابو، نه تنها به آنچه آنان ميتوانستند بدست آورند لطمه زده است، بلکه بيشتر و بيشتر، نيروهاي مترقي ايراني را در جهان منزوي کرده است.
بنطر من اکنون زمان آن رسيده است که همه نيروهاي مترقي ايراني، روابط *باز* و *مستقيم*، با سازمان ها ي سياسي، فرهنگي، حقوق بشري، خبري، و دولتي در غرب، و ديگر نقاط جهان، برقرار کنند، تا مواضع خود را درباره موضوعات مختلف راجع به ايران، با ديگر نقاط جهان مراوده کنند.
دور ماندن از بحث *باز* موضوعات مورد علاقه متقابل با نهاد هاي مختلف در جهان، تنها به پيروزي آناني که در پي معامله هاي پنهاني با بدترين دشمنان ايران ، در پشت درهاي بسته هستند، کمک ميکند. همانهائي که از سوئي رگهايشان با شعارهاي ضد امپرياليستي متورم ميشود، و از سوي ديگر فرمان مرگ براي دانشجويان دموکراسي خواه ايران و معترضان به تقلب در انتخابات صادر ميکنند.
ديگر زمان آن فرا رسيده است که ما از تابوي پوچي که ما به عنوان "آنتي امپرياليسم" باور کرده ايم، خود را رها کنيم، تابوئي که تنها به دشمنان ايران ياري رسانده است، تا به عنوان تنها نمايندگان ايرانيان در جهان، به نام ايران و ايراني، منافع ضد ايران خود را، بدون چالشي جدي، در اقصي نقاط جهان به پيش ببرند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هفتم شهريور 1388
Sept 18, 2009
اين نوشته بخشي از فصل هشتم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است
http://tinyurl.com/lugz9o
متن مقاله بزبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/346-WestEng.htm
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/588-gharb.htm
آنچه در زير می بينيد بخشي از کتاب "ايران آينده نگر" است که سالها پيش نوشتم (1).
دليل تجديد چاپ به اين دليل است که بنظرم ميرسد در شرايط کنونی رهبران جنبش اعتراض به انتخابات 22 خرداد در ايران دارند اشتباه مشابهي را در مورد مناسبات با کشورهای خارجی که در اين نوشتار به آن پرداخته ام، مرتکب ميشوند، و ممکن است اشتباه آنها لطمات جبران ناپذيری به جنبش مردم ما در اين برهه زمانی بزند. مناسبات نيروهاي سياسی با دولت ها، احزاب و سازمانهاي خارجي فقط رابطه ارباب و برده نيست و مناسبات احترام متقابل درست ميتواند برقرار شود که به موفقيت يا شکست يک نيروي مترقي کمک کند حال چه آن نيرو در قدرت باشد و چه در اپوزيسيون و انگ زدن هاي نيروهاي ارتجاعي و دولت هاي استبدادي نظير دولت موگابه در زيمبابوي به هر اپوزيسيون خود به عنوان عامل استعمار، نبايد باعث شود که نيروهای مترقی اشتباه کنند و خود را از ياري هاي بين المللی محروم نمايند و اگر رابطه شان هم با دولت ها يا احزاب خارجي رابطه ارباب و برده نيست و رابطه اي مساوي است نبايد از هيچ انگي وحشت داشته باشند. مگر شوروي براي حدود يک قرن به همه اپوزيسيون خود انگ جاسوس امپرياليسم نميزد و مگر از همان وقتي که اپوزيسيون نوين شوروي به رهبري کساني نظير سولژنيتسين ديگر وحشت از همه اين انگ ها را به دور ريخت، راه رهايي مردم شوروي از استبداد کمونيستي هموار نشد!
***
تابو روابط با غرب يک ضعف نيروهاي مستقل دموکراتيک ايراني است، و اين نيروها ممکن است مانند مهره شطرنج، در بازي ديگري نظير ماجراي گروگانگيری مورد سو استفاده قرار گيرند.
گروگان گيري از طرف نيروهاي ماقبل صنعتي اسلامگرا در ايران بر پا شد، تا که واپسگرائي خود را مشروعيت بخشند، در زير پرچم مبارزه با تجاوز خارجي، و جمهوري اسلامي از تم استقلال و آنتي آمريکانيسم، دهها سال است که نظير رژيم مشابه موگابه در زيمبابوه، براي بسيج نيروهاي دموکراتيک، جهت پيشبرد اهداف واپس گراي خود، استفاده کرده است.
بررسي تاريخ روابط ايران با غرب بسيار مفيد است، تا که به ما پرسپکتيو مناسبي براي نگرش به حمله امروز نيروهاي ماقبل صنعتي به گلوباليسم بدهد.
بنظر من برخورد ما ايرانيان به رابطه با قدرت هاي غرب غلط بوده است. همه تاريخ نگاران و سياست مداران ما، فقط درباب دخالت ها و شرارت هاي قدرت هاي غربي در ايران نگاشته اند، و ترحم به خود را بمثابه موضع مستقل ترسيم کرده اند، و اينکه آيا برخورد نيروهاي مترقي ايراني با غرب درست بوده يا نه را، مورد بررسي قرار نداده اند.
بايأ به ياد داشت که تنها شکل رابطه ممکن با کشورهای خارجی هم مثلاً نوع رابطه شاه با آمريکا، يا رابطه حزب توده با شوروي نيست.
بنطر ميرسد شخصيت ها و سازمان های سياسی مترقي و استقلال طلب ما تصور ميکرده اند هر رابطه اي با غرب در پايان نظير رابطه وثوق الدوله خواهد بود، و همواره از آن اجتناب ميکرده اند، بويژه وقتي که در قدرت نبوده اند.
و زمانيکه برخي نظير مصدق، در قدرت بوده اند، و نياز به طرف شدن با غرب داشته اند، در ارتباط با غرب جا نيافتاده بودند، و راپورت يا گقت و شنود مؤثر را ايجاد نکرده بودند، و نه تنها با غرب، حتي با اتحاد شوروي نيز همين مسأله را داشتند، در صورتيکه رقباي آنان، نظير قوام السلطنه، راپورت طولاني مدتي، نه تنها با غرب، بلکه حتي با شوروي، ايجاد کرده بودند.
بنظر من اشتباه اين بوده که سياست مداران مترقي ما، همه روابط با قدرت هاي خارجي را، رابطه ارباب و برده تصور ميکرده اند. همجنين درباره رابطه با غرب، سياستمداران مترقي ما تصور ميکردند که معني اش روابط پنهان با دولت هاي غربي است، چه در برگيرنده قول هاي پنهاني باشد، چه نباشد، نظير قرارداد پنهاني وثوق الدوله در گذشته دور.
اما تنها نوع رابطه ممکن با غرب مناسبات ارباب و برده نيست، که اساسأ پنهاني شکل ميگيرد، و در پشت در هاي بسته. رابطه درست لازم نيست که اينگونه باشد.
نماينده يک سازمان سياسي يا تشکيلات حقوق بشر ايراني، ميتواند *آشکارا* با يک دولت يا حزب سياسي غربي، نظير حزب دموکرات آمريکا، تماس بگيرد، براي گفتگو درباره مسائل مورد علاقه طرفين، و اين اشکالي ندارد. يک سازمان سياسي يا حقوق بشر لازم نيست که در قدرت باشد، تا چنين روابطي را ايجاد کند، و لازم نيست که سخنگوی همه مردم ايران باشد تا بتواند صحبت کند يا وارد گفت و گو شود.
البته چنين روابطي به اين معني نيست که چنين سازمان ها يی همه مردم ايران را نمايندگي ميکنند. در اين تماس ها آن شخصيت ها يا سازمان ها صرفاً پايه هاي خود را نمايندگي ميکنند. و به اين طريق آنان مسائل مورد علاقه متقابل طرفداران سازمان خود را، براي تبادل نظر با نمايندگان سازمانها و دولت هاي کشورهاي ديگر مطرح ميکنند. اين کاري است که سازمان هاي سياسي، فرهنگي، و حقوق بشر، در کشورهاي غربي، بين کشورهای مختلف غربی، براي بيش از يک قرن است که انجام ميدهند، و روابط آنها به رابطه دولت ها و احزاب سياسي در قدرت محدود نميشود.
بنظر من نکته کليدي درباره تجديد نظر روابط با غرب، بايستي *بازبودن کامل* اين چنين روابط باشد، و مطمئن شدن از اين که طرفداران مذاکره کنندگان، کاملأ در جريان همه مذاکرات قرار گيرند، و بويٍژه وقتي که اين تماس ها با دولت ها، و يا موسسات و شخصيتهائي باشد که با دولت هاي مختلف در تماس هستند.
متأسفانه، نه تنها گروگانگيري و تهديد قتل به سلمان رشدي، ايران و ايرانيان را از غرب منزوي کرد، بلکه سازمان هاي سياسي و حقوق بشر نيز در دام تبليغات جمهوري اسلامي افتادند، بخاطر آنکه ميترسيدند عامل آمريکا خوانده شوند، و به اين شکل حتي خود را از آن دسته از ليبرال دموکراتهاي غربي هم که کاملاً با رابطه ارباب نوکري مخالف و خواهان رابطه مساوي بوده و به استقلال ايران کاملاً احترام ميگذارند هم منزوي کردند، و از تماس با سازمان هاي دولتي، سياسي، و حقوق بشر در غرب، در ارتباط با منافع متقابل، اجتناب کردند. تنها سازماني که آنها پيگيرانه با آن تماس گرفتند، سازمان ملل و ارگان هاي حقوق بشر بين المللي بودند. بنظر من اين کافي نيست.
به عبارتي، نيروهاي مترقي ايراني خود-سانسوري ميکردند، حتي وقتي در فضاي آزاد غرب، در بيش از 20 سال گذشته زندگي کرده اند. اين تابو، نه تنها به آنچه آنان ميتوانستند بدست آورند لطمه زده است، بلکه بيشتر و بيشتر، نيروهاي مترقي ايراني را در جهان منزوي کرده است.
بنطر من اکنون زمان آن رسيده است که همه نيروهاي مترقي ايراني، روابط *باز* و *مستقيم*، با سازمان ها ي سياسي، فرهنگي، حقوق بشري، خبري، و دولتي در غرب، و ديگر نقاط جهان، برقرار کنند، تا مواضع خود را درباره موضوعات مختلف راجع به ايران، با ديگر نقاط جهان مراوده کنند.
دور ماندن از بحث *باز* موضوعات مورد علاقه متقابل با نهاد هاي مختلف در جهان، تنها به پيروزي آناني که در پي معامله هاي پنهاني با بدترين دشمنان ايران ، در پشت درهاي بسته هستند، کمک ميکند. همانهائي که از سوئي رگهايشان با شعارهاي ضد امپرياليستي متورم ميشود، و از سوي ديگر فرمان مرگ براي دانشجويان دموکراسي خواه ايران و معترضان به تقلب در انتخابات صادر ميکنند.
ديگر زمان آن فرا رسيده است که ما از تابوي پوچي که ما به عنوان "آنتي امپرياليسم" باور کرده ايم، خود را رها کنيم، تابوئي که تنها به دشمنان ايران ياري رسانده است، تا به عنوان تنها نمايندگان ايرانيان در جهان، به نام ايران و ايراني، منافع ضد ايران خود را، بدون چالشي جدي، در اقصي نقاط جهان به پيش ببرند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هفتم شهريور 1388
Sept 18, 2009
اين نوشته بخشي از فصل هشتم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است
http://tinyurl.com/lugz9o
متن مقاله بزبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/346-WestEng.htm
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر