انسان در عين تمايل بي نهايت براي زيستن، به زندگي لعنت ميکند، در حالیکه از نابود شدن مي هراسد...
"در بدو ورودم به آمریکا جنبه مذهبی کشور اولین چیزی بود که توجه مرا بخود جلب کرد، هر چه بیشتر در آنجا ماندم، بیشتر نتائج سیاسی این وضعیت را ملاحظه کردم. در فرانسه همیشه روحیه مذهبی و روحیه آزادی را دو حرکت در جهت متضاد هم دیده بودم. اما در آمریکا دیدم که در نهایت این دو متحد بودند و مشترکأ بر کشور مشترکی حکم میراندند. علاقه ام به کشف علت این پدیده روز به روز افزایش مییافت. برای راضی کردن خود، از اعضأ همه فرقه های مذهبی سوال کردم، بویژه از جامعه روحانیون که منبع همه مذاهب گوناگون و بویژه در ادامه آن صاحب منفعت، سوأل کردم. بعنوان عضوی از کلیسای کاتولیک، بویژه در ارتباط با چندین کشیش آن مذهب که با آنان از خیلی نزدیک اشنا بودم، قرار گرفتم. به هر یک از آنان تحیر خود را بیان داشتم و شک خود را توضیح دادم. دیدم آنها فقط درباره موضوعات جزئی با هم اختلاف داشتند، اما جملگی حیات صلح آمیز مذهب در کشور خود را اساسأ با جدائی مذهب و دولت مرتبط میدیدند. حتی لحظه ای تردید نمیکنم این موضوع را تأیید کنم که در تمام مدت اقامتم در آمریکا حتی یک نفر از روحانیون یا مردم عادی را ندیدم نظری غیر از این نکته را ابراز کند....
"مدت کوتاه سه سال نمیتواند هرگز تجسم انسان را سیر کند، و نه آنکه شادی های ناکامل این دنیا دل وی را راضی کنند. انسان بتنهائی، از میان همه مخلوقات، تحقیر برای وضع طبیعی زیستن را بنما میگذارد، و در عین تمایل بی نهایت برای زیستن، او به زندگی لعنت میکند، در حالیکه از نابود شدن می هراسد. این احساسات متفاوت مرتبأ روح وی را به اندیشه به وضعیت آینده متمایل میکند، و مذهب این تفکرات وی را به دور دست ها میبرد. مذهب، به عبارت ساده نوع دیگری از امید است. انسانها نمیتوانند اعتقاد مذهبی خود را بدون عدم انطباق فهم خود، و یک نوع تحریف خشونت بار خصلت حقیقی خود، ترک کنند، و به طور مغلوب نشدنی به احساسات وارسته خود باز میگردند. بی ایمانی یک اتفاق است، و اعتقاد تنها وضعیت ثابت بشریت است...وقتی یک مذهب، امپراطوری خود را تنها بر مبنای خواست فناناپذیری که در قلب هر بشری هست بنا میکند، آن زمان ممکن است که قلمرو جهانی را بطلبد، اما هنگامیکه خود را به دولت متصل میکند، بایستی اصولی را بپذیرد که تنها در محدوده ملت معینی قابل قبولند. در نتیجه، با ایجاد اتحاد با نیروی سیاسی، مذهب اتوریته خود را بر جمعی اضافه میکند، اما امید حکمرانی بر همه را از دست میدهد." [کتاب دموکراسي در آمريکا، Alexis de Tocqueville ص 319-322 متن انگليسي]
"مدت کوتاه سه سال نمیتواند هرگز تجسم انسان را سیر کند، و نه آنکه شادی های ناکامل این دنیا دل وی را راضی کنند. انسان بتنهائی، از میان همه مخلوقات، تحقیر برای وضع طبیعی زیستن را بنما میگذارد، و در عین تمایل بی نهایت برای زیستن، او به زندگی لعنت میکند، در حالیکه از نابود شدن می هراسد. این احساسات متفاوت مرتبأ روح وی را به اندیشه به وضعیت آینده متمایل میکند، و مذهب این تفکرات وی را به دور دست ها میبرد. مذهب، به عبارت ساده نوع دیگری از امید است. انسانها نمیتوانند اعتقاد مذهبی خود را بدون عدم انطباق فهم خود، و یک نوع تحریف خشونت بار خصلت حقیقی خود، ترک کنند، و به طور مغلوب نشدنی به احساسات وارسته خود باز میگردند. بی ایمانی یک اتفاق است، و اعتقاد تنها وضعیت ثابت بشریت است...وقتی یک مذهب، امپراطوری خود را تنها بر مبنای خواست فناناپذیری که در قلب هر بشری هست بنا میکند، آن زمان ممکن است که قلمرو جهانی را بطلبد، اما هنگامیکه خود را به دولت متصل میکند، بایستی اصولی را بپذیرد که تنها در محدوده ملت معینی قابل قبولند. در نتیجه، با ایجاد اتحاد با نیروی سیاسی، مذهب اتوریته خود را بر جمعی اضافه میکند، اما امید حکمرانی بر همه را از دست میدهد." [کتاب دموکراسي در آمريکا، Alexis de Tocqueville ص 319-322 متن انگليسي]
نقل قول بالا برگرفته است از مقاله "ايران-جمهوري
آينده نگر"
متن انگلیسی نوشتار توکویل نیز به شرح زبر است
“On my arrival in the United States the religious aspect of
the country was the first thing that struck my attention; and the longer I
stayed there, the more I perceived the great political consequences resulting
from this new state of things. In France I had almost always seen the spirit of
religion and spirit of freedom marching in opposite directions. But in America
I found they were intimately united and that they reigned in common over the
same country. My desire to discover the causes of this phenomena increased from
day to day. In order to satisfy it I questioned the members of all the
different sects; I sought especially the society of the clergy, who are the
depositaries of the different creeds and are especially interested in their
duration. As a member of the Roman Catholic Church, I was more particularly
brought into contact with several of its priests, with whom I became intimately
acquainted. To each of these men I expressed my astonishment and explained my
doubts. I found out that they differed upon matters of details alone, and that
they all attributed the peaceful dominion of religion in their country mainly to
the separation of church and state. I do not hesitate to affirm that during my
stay in America I did not meet a single individual of the clergy or the laity,
who was not of the same opinion on this point….
The short space of threescore years can never content the
imagination of man; nor can the imperfect joys of this world satisfy his heart.
Man alone, of all created beings, displays a natural contempt of existence, and
yet a boundless desire to exist; he scorns life, but he dreads annihilation.
These different feelings incessantly urge his soul to the contemplation of a
future state, and religion directs his musings thither. Religion, then is
simply another form of hope itself. Men cannot abandon their religious faith
without a kind of aberration of intellect and a sort of violent distortion of
their true nature; they are invincibly brought back to more pious sentiments.
Unbelief is an accident and faith is the only permanent state of mankind. …When
a religion founds its empire only upon the desire of immortality that lives in
every human heart, it may aspire to universal dominion; but when it connects
itself with a government, it must adopt maxims which are applicable only to a
certain nations. Thus, in forming an alliance with a political power, religion
augments its authority over a few and forfeits the hope of reigning over all.”
[Page 319-321 Democracy in America, Vol 1, Vintage Books]
همچنین برای بحثی در مورد نظر توکویل درباره اسلام به مقاله
زیر مراجعه کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر