پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۴

سانسور استالینی اینترنت در بخش فارسی صدای آمریکا

سانسور استالینی اینترنت در بخش فارسی صدای آمریکا
http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_57.html
Stalinist Internet Censorship at VOA Persian Service
دوستان عزیز،
سالهاست مقالاتم را به آدرس ایمیلی دوستانم در صدای آمریکا، ارسال می کنم چه پیش از آنکه آنجا کار کنم، چه زمانی که آنجا کار می کردم و چه بعد از آن. درباره بخش فارسی صدای آمریکا و عملکرد مدیریت جدید آن در 3 سال اخیر که آنجا را از محیطی ژورنالیستی به محیطی پلیسی و امنیتی تبدیل کرده اند، بطور مفصل بحث شده است (1).
امروز مطلع شدم بخش فارسی صدای آمریکا به گوگل گزارش داده که ایمیلهایم به دامنه اینترنتی آن سازمان اسپم است و از گوگل خواسته هر ایمیلی را که من به دامنه "وی او ای نیوز دات کام" ارسال کنم، خود گوگل متوقف کند و برگشت بزند. قابل ذکر است که صدای آمریکا سالهاست خبرنامه اش را به لیست های ایمیلی آپت-اوت نیز ارسال می کند. اقدام اخیر بخش فارسی صدای آمریکا دیگر اوج اقدامات استالینیستی سانسور اینترنت توسط مدیریت کنونی بخش فارسی صدای آمریکا است. این مدیریت حق ندارد ریاست تلاشهایی را که آمریکا برای بهبود حقوق بشر دز ایران انجام می دهد در دست داشته باشد، چه خود آنها بیش از هر مؤسسه فاشیستی، سانسور و بلوک اینترنتی نسبت به کاربران خود، اعمال می کنند.
دیگر وقت آن رسیده که ما مردم ایران اعلام کنیم این مدیریت بخش فارسی صدای آمریکا باید فوراً عوض شود. همچنین ضروری است که سریعاً با همه مؤسسات اینترنتی نظیر آیکان، گوگل، یاهو، ام اس اِن، فیسبوک و توییتر تماس بگیریم و اعلام کنیم که خود بخش فارسی صدای آمریکا سر دسته سانسور کنندگان اینترنت است و باید در لیست سانسورکنندگان اینترنت قرار گیرد.
سی و شش سال است مردم ایران علیه تمامیت خواهی مبارزه کرده اند و این دسته از مدیران صدای آمریکا که در ظاهر از وجود شخصی من اظهار بی اطلاعی می کنند اما مخفیانه مشخصاً نام مرا برای سانسور به گوگل می دهند، اگر قدرت سیاسی را در دست داشتند، نظیر هیتلر و استالین دستور اعدام مخفیانه مرا صادر می کردند. اینان می خواهند درس دیالوگ با مخالفان را به دیگران بدهند. ننگ بر این مدعیان دروغین حقوق بشر. اینها از من وحشت ندارند بلکه از حقیقت وحشت دارند همانگونه که فاشیستها می خواهند همه آنان را که به بیان حقیقت می پردازند، ساکت شوند.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
سام قندچی، ناشر و سردبير ایرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
هشتم مرداد ماه 1394
July 30, 2015
پانویس:
1. بحث هایی در مورد صدای آمریکا
Discussions about VOA

متون برگزیده


Stalinist Internet Censorship at VOA Persian Service
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/967-sedaye-amrika-english.htm

سانسور استالینی اینترنت در بخش فارسی صدای آمریکا
http://www.ghandchi.com/967-sedaye-amrika.htm
 
Dear Friends,
 
For years I have emailed my articles to my friends at Voice of America whether before the time I worked there, or when I worked there and also afterwards. The practices of VOA Persian Service's new management of the last three years has changed the journalistic atmosphere of that organization to a security and police type environment, and it has all been extensively discussed (1).
 
Today I was informed that VOA Persian Service has reported to Google that my emails to their domain are spams and they have asked Google to stop and bounce any emails I send to "voanews.com" domain. It is noteworthy that VOA itself has been sending emails to opt-out lists for years. The latest action of VOA Persian Service's new management is the peak of their Stalinist Internet censorship. This management has no right to head the efforts of United States for improving human rights in Iran, since they themselves, more than any fascist organization, exert censorship and Internet blocking towards their own employees.
 
It is time that we the Iranian people announce that the management of VOA Persian Service must immediately change. It is also necessary that we contact all Internet organizations like ICANN, Google, Yahoo, MSN, Facebook, and Twitter and inform them that VOA Persian Service itself is a leader in Internet censorship and Internet blocking towards its own users.
 
It has been thirty six years that Iranian people have been fighting totalitarianism and this group of VOA managers who pretend as if they do not know about me, yet in secret give specifically my name to be censored by Google. If they had the political power, just like Hitler and Stalin would issue a death sentence by firing squad for me. These people want to teach others about dialogue with opponents. Shame on these liars who pretend to be proponents of human rights. They are not afraid of me, they are afraid of the truth, the same way all fascists want to silence those who tell the truth.
 
Hoping for a democratic and secular futurist republic in Iran,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com
http://www.iranscope.com
July 30, 2015

Footnotes:
 
1. Discussions about VOA
 
بحث هایی در مورد صدای آمریکا
 
 
 

 
Featured Topics
http://featured.ghandchi.com 



 
 
ایرانسکوپ#
#iranscope

تدارک برای ایجاد حزب آینده نگر ایران

https://sites.google.com/site/futuristparty




تدارک برای ایجاد حزب آینده نگر ایران
https://sites.google.com/site/futuristparty

ایرانسکوپ#
#iranscope

مصاحبه بسیار مهم مهندس طبرزدی در مورد مسائل کلیدی در جنبش سیاسی ایران

حشمت طبرزدی دبیرکل جبهه دموکراتیک ایران در برنامه گفت و شنود از سیمای رهایی
http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_90.html

خلاصه ایرانسکوپ از مصاحبه: گفتگویی با مهندس حشمت طبرزدی در مورد پیشینه فعالیت های سیاسی و تطور فکری و تجربه های زندان او از ابتدا تا ایجاد جبهه دموکراتیک ایران و تا به امروز و چگونگی رسیدن به سکولاریسم و بحث جزییات منشور جبهه دموکراتیک ایران. تاریخ انتشار پیام دانشجو که ارگان جبهه دموکراتیک نبود، تعطیل نشریه و چاپ مجدد در برهه های مختلف زمانی و هیئت تحریریه آن. امروز دوستان جبهه در خارج مرز پیام دانشجویی منتشر می کنند که خواسته اند ارگان باشد اما عملاً به اذعان خود آنها چنین نیست و موفق نبوده است. همچنین در مورد تاریخ سرکوب این تشکیلات، زندان و خروج برخی فعالان این جبهه از ایران و بالاخره مسأله تجدید سازمان جبهه دموکراتیک و وضعیت پیش رو. اشاره به بحث هایی که از همان بدو تأسیس در مورد ایجاد حزب یا جبهه وجود داشت و اینکه جبهه ملی مصدق الگوی این جمع بود. آنها اطلاعی از ایجاد سازمانی بنام *جبهه دموکراتیک* که از سوی عده ای از اعضا سابق جبهه ملی و دیگران در نخستین سال های انقلاب بوجود آمده بود نداشتند. پاسخ به اتهاماتی که گویی در زندان یا بیرون نظر منتشر می کنند و غیره و اینکه در واقع طبرزدی ها ایده های جدید و مبارزه دموکراتیک نویی را در جنبش مطرح کرده اند، کسانی نظیر ستار بهشتی ها. منتقدین اولیه از میان برخی سلطنت طلبان بودند و نیز آنها که فقط می گفتند مبارزه واقعی یعنی عملیات مسلحانه. اما کم کم با دیدن منصور اسانلو و دیگران و دیدن خود این مبارزات مسالمت آمیز در چارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر دیدند که ما چه هستیم و این مبارزات ادامه یافت. با اینحال همواره عده ای هم بدبین هستند و خواهند بود و ما هم توجهی به این حرفهای برخی سلطنت طلبان در برون مرز که فحاشی می کنند و در گذشته می گفتند طبرزدی از خودشان است نداریم. مبارزه ما ادامه فعالیتهایی بود که مسالمت آمیز بود نظیر جبهه ملی، کانون نویسندگان و فعالین مدنی و کسانی که مکتب مصدق را مطرح می کردند و بر مسائل حقوق بشری و فرهنگ دموکراسی خواهی تأکید می کردند. این حرکت برای انقلابی دموکراتیک در ایران است با فرهنگ مدرنیسم و مخالفت با تحجر مذهبی و تبعیض ها ولی همیشه کار تشکیلاتی و جمعی کردم. حمایت اپوزیسیون ستنی از این جنبش جدید کم کم و بویژه در دوران جنبش سبز شکل گرفت و انقلاب انفورماتیک هم به این جنبش نو کمک کرده است. در مورد دلیل عدم متحد عمل نکردن جنبشهای مختلف نظیر مبارزات معلمان و پرستاران در داخل ایران توضیح می دهد. در پایان بحث بسیار جالبی درباره موضوع پادشاهی خواهان در جنبش دموکراتیک ایران در دوران بعد از پهلوی در مقایسه با دوران بعد از قاجار ارائه می دهد. و بالاخره مسأله تحمل نظر مخالف. تجربه مشابه تمامیت خواهی مؤتلفه در دوران انقلاب 1357 که در زندان تمامیت خواهی خود را نشان داده بودند و تجربه زندانیان زمان شاه در آن مورد که جنبش متأسفانه مورد توجه قرار نداد. امروز هم در زندان و خارج امکان ارزیابی از نیروهایی است که تمامیت خواهانه عمل می کنند.


 

منیع:
https://www.youtube.com/watch?v=BZRAouWOCJA

ایرانسکوپ#
#iranscope

حکیمه شکری: ما قدم می زدیم، آنها باتوم می زدند

حکیمه شکری: ما قدم می زدیم، آنها باتوم می زدند
http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_92.html
 
فرشته قاضی
f.ghazi(at)roozonline.com
روز آنلاین
چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴


حکیمه شکری چند روزی بیش نیست که بعد از ۳ سال و با پایان محکومیت اش از زندان آزاد شده؛ مهندس شیمی که از سال ۸۸ همراه مادران عزادار شد و ۳ سال زندان هم نتوانست او را از همراهی با مادرانی که حالا دیگر با عنوان مادران پارک لاله شناخته می شوند بازدارد.

او در مصاحبه با روز از بند ۲۰۹ زندان اوین، بند نسوان این زندان و همچنین زندان قرچک ورامین سخن می گوید و توضیح می دهد که چون بر همراهی با مادران تاکید داشته از حقوق قانونی خود، چون آزادی مشروط محروم شده است. خانم شکری توضیح می دهد که به خاطر رفتن بر سر مزار کشته شدگان بعد از اعتراضات مردمی ۸۸ به اجتماع و تبانی متهم و به دلیل همین اتهام به ۳ سال زندان محکوم شده بود. او می گوید: ما کاری را می کردیم و می کنیم که وظیفه خود آقایان بوده، آنها کوتاهی می کردند و ما انجام می دادیم و پاسخی که گرفتیم زندان و انفرادی و فشارهای روانی و امنیتی بود اما همچنان به حرکت مسالمات آمیزمان ادامه می دهیم، تا روزی که حاکمان ما یاد بگیرند و بپذیرند که صحبت های مخالف و منتقد را بشنوند و خود را اصلاح کنند.

بعد از ۳ سال آزاد شدید، الان وضعیت پرونده تان به چه صورتی است؟ اصلا چرا شما را بازداشت کردند؟

پرونده من مربوط به سال ۸۹ بود، و در رابطه با تولد امیرارشد تاجمیر که سالروز تولدش ما سر خاک او رفته بودیم. آمدند و ما را دستگیر کردند. چون بهشت زهرا جزو حوزه شهرری محسوب می شود، ما را ابتدا به اطلاعات شهرری بردند. حدود ۱۵ نفر بودیم که بازجویی سرپایی کردند اما از همان ابتدا ۳ نفر را از بقیه جدا و به اوین منتقل کردند که من، ندا مستقیمی و پدر رامین رمضانی بودیم. بقیه را آزاد کردند. بعد سعی کردند

اتهامات زیادی مطرح کنند، مثل شعارنویسی و تبلیغ علیه نظام و ارتباط با گروههای معاند و توهین به مقامات و.. که خوشبختانه توانستیم از همه آنها رفع اتهام شویم ولی چیزی که توانستند ما را به آن متهم کنند اجتماع و تبانی بود؛ آن هم صرفا به خاطر حضور در سرخاک امیرارشد.

من در دفاعیاتم هیچ گاه سعی نکردم اینکه با مادران هستم را انکار کنم حتی به بازجویم هم گفتم برای اینکه خیالتان را راحت کنم می گویم که من در همه تجمعات و برنامه هایی که برای همدردی و همراهی با مادران و بزرگداشت شهدای شان بود شرکت کرده و اگر هم شرکت نکرده ام به این معنی نبوده که نخواسته ام شرکت کنم بلکه نتوانسته ام. به هرحال توانستند اجتماع و تبانی را در پرونده من بگذارند؛ تنها اتهام من هم همین بود که ۳ سال حکم دادند.

بازجویی ها از شما به چه صورتی بود؟ از شما چه می خواستند؟

ابتدای بازجویی ها خیلی تلاش کردند اتهامات دیگر را بچسبانند، یعنی تمام تلاش شان تا آخر بازجویی ها این بود که ارتباط با گروههای معاند و تبلیغ علیه نظام را بچسبانند.می گفتند شما برانداز هستید. من در همه موارد دفاع کردم و گفتم که حرکت مادران به هیچ وجه خشونت آمیز نیست و مسالمت آمیز است. تمام دوران بازجویی همین طور بود. من ۳ ماه در ۲۰۹ بودم ؛ ۶۶ روز انفرادی و بقیه در اتاق های ۳-۴ نفره. ضرب و شتم و برخورد فیزیکی نبود اما فشار روانی شدید بود، نه تلفن و نه ملاقات. فشار مداوم بازجو بود که در هرجلسه بازجویی همه چیز از اول شروع می شد و برای چندمین بار هربار تکرار می شد. دوره بازجویی من بیشتر از ۱۸ روز نبود. در پایان ۱۸ روز گفتند وثیقه سنگین ۶۰۰ میلیون صادر میکنیم، بعد گفتند ۴۰۰ میلیون اما به خانواده هم اطلاع ندادند. بعد از ۱۸ روز دیگر بازجویی هم نکردند و همین طور در سلول انفرادی بودم. تا پایان یک ماه که دوباره مرا بردند و بازجویی کردند. از من هیچ چیزی نداشتند حتی یک خط، وقتی مرا بازداشت کردند خانه را گشتند، نه لپ تاب و کامپیوتر بود نه هیچ چیز دیگر برای همین هیچ چیزی نداشتند. بعد دوباره مرا بردند انفرادی و یک ماه و نیم بعد بازپرسی بردند. یعنی در ۶۶ انفرادی من ۱۸ روز بازجویی داشتم و بعد دیگر سراغ من نمی آمدند. بهرحال با وثیقه آزاد شدم و یک سال و نیم بعد دادگاه تشکیل و حکم صادر شد.

دادگاه چطور؟

در دادگاه هم تبلیغ علیه نظام البته مطرح شد و باز هم من رد کردم. قاضی می گفت خودت اعتراف کرده ای و من می گفتم امکان ندارد. بعد می رفت پرونده را نگاه میکرد می دید نیست. فکر می کنم اصلا پرونده را نخوانده بود چون سوال میکرد و من که جواب میدادم می رفت پرونده را نگاه میکرد. به هرحال همه را رد کردم تا رسید به مادران؛گفتم خواسته مادران کاملا قانونی است. خواسته ما این است که عاملین و آمرین جنایت ها شناسایی شوند ما که نگفتیم اعدام شوند که می گویید ما خشونت آمیز هستیم یا نرفتیم ترور کنیم که می گویید برانداز هستید و... ما در چارچوب قانون می گوییم همانطور که هرکسی کشته می شود یک قاتلی دارد و شناسایی می شود قاتل بچه ها را معرفی کنید، قاضی گفت ما هم می خواهیم. گفتم خب چرا نمی کنید؟ گفت نتوانستیم چکار کنیم؟ گفتم شما نتوانستید اما ما می توانیم از شما بخواهیم و خواسته مان را بیان کنیم. نتوانستید قاتل ها را معرفی و محاکمه کنید و به جای آن ما را زندانی و محاکمه می کنید؟ گفت شما مجوز نداشتید. گفتم مگر برای سرخاک رفتن هم باید مجوز گرفت؟ گفتم در هیچ کجا ندیده ام برای تولد یا عروسی یا مرگ یا سرخاک و.. بروند مجوز بگیرند. جوابی نداد و بعد همان اتهام اجتماع و تبانی را گفت و بعد هم که ۳ سال زندان.

هیچ فکر می کردید روزی که به دلیل رفتن به بهشت زهرا و سرخاک بازداشت و زندانی شوید؟

ما همیشه در تمام مراسم هایی که می رفتیم می دیدیم که آقایان اطلاعاتی در اطراف هستند، ولی فکر می کردیم کارخلاف قانونی انجام نمی دهیم. حتی خانواده ها به این افراد هم کیک و شیرینی تعارف میکردند و برخی برمیداشتند برخی برنمی داشتند. ما کار غیرقانونی نمی کردیم، برای همین هم نمی ترسیدیم. ما داشتیم کاری را که خود آقایان باید می کردند انجام می دادیم. آنها کوتاهی می کردند و ما می کردیم. اما می آمدند بازداشت می کردند. پاسخی که به ما دادند زندان و انفرادی و فشارهای روحی و روانی و امنیتی بود. سر قضیه سالروز تولد امیرارشد هم آمده بودند؛ خانواده امیرارشد کیک و شیرینی به آنها تعارف کردند. مشکلی نبود تا آن موقع که ما رفتیم سرخاک سهراب و رامین و مصطفی و بعد آمدند جلوی ما را گرفتند و دستگیر کردند.

بند عمومی چطور بود؟تلخ ترین چیزی که از بند عمومی برای شما مانده چیست؟

من وقتی رفتم که ژیلا مکوندی، از دوستان ما آنجا بود، خب از قبل به نوعی آشنایی داشتیم. اما آنجا تلفن نیست و خیلی از کسانی که آنجا هستند مادر هستند. نگرانی ها برای بچه ها و نداشتن تلفن واقعا آزاردهنده است، خبر بیماری بچه را می شنوند و دیگر تا دو هفته هیچ خبری ندارند و از نگرانی. درد می کشند و رنج می برند. این خیلی تلخ بود و هست. وقتی علی مریض شده بود، گرمازده شده بود من آنجا بودم و دیدم نرگس چه حالی دارد. وقتی رفت ملاقات و آمد گفت علی مریض بوده نتوانسته بیاید. من دیدم که نرگس چقدر درد کشید، چقدر مشوش بود درخواست کرد تلفن بدهند حداقل تماس بگیرد و حال بچه اش را بپرسد. اما ندادند. من دیدم چی بر سر نرگس می آید اما او همچنان ایستاده؛ با همه دردی که بر جان و روح و روانش ریخته و می ریزد اما ایستاده. نرگس خواسته فقط مادر بچه های خودش نباشد. او خواسته برای بچه های خودش فردایی بسازد، برای همه بچه ها. این از شعور مدنی نرگس است و چون از حقوق شهروندی خودش و از حقوق شهروندی مردم اطلاع دارد نمی تواند سکوت کند. مادران دیگر هم همین طور؛ من دیده ام چقدر درد می کشند و این خیلی تلخ بود.

یک مقطعی هم شما را به زندان قرچک منتقل کردند. دلیل این انتقال چی بود؟ آنجا را چطور دیدید؟

خیلی ناگهانی و بدون اطلاع مرا بردند قرچک. صبح صدا کردند و گفتند اجرای احکام شما را خواسته. من یک چادر و یک شال پوشیدم که بروم اجرای احکام. مرا سوار ماشین کردند و کلی در همان اوین دور زدند و در نهایت گفتند شما می روی قرچک. گفتم چرا؟ جواب ندادند. گفتم حداقل بگذارید وسایل ام را بردارم، کارت اعتباری ام را ببرم چطور می توانم اینجور بروم. نپذیرفتند و من نه پولی داشتم نه لباسی وقتی به قرچک بردند. هیچ کسی هم جوابی نمی داد. فقط در اوین مامور گفت گفته اند جنبه امنیتی حکم تان تمام شده، گفتم خب پس باید آزادم کنید چون اتهام و حکم دیگری که ندارم. یک هفته، ده روز اول این جواب را می شنیدم. قاضی ناظر زندان و هیچ مسئول دیگری در قرچک هم اصلا اطلاع نداشت. از آن طرف خانواده متوجه شده و رفته بودند دادستانی که آنها هم می گفتند نه اوین است و.. مرا بعد از قرنطینه برده بودند جایی که زنی که دو قتل در همان خود زندان انجام داده بود، آنجا بود. احساس ناامنی شدید می کردم و نمی توانستم اصلا بخوابم.



خانم مولارودی که آمده بود قرچک با شما ملاقات کرد. درست است؟

بله آمده بودند قرچک و خودشان اصرار کرده بودند با ۲ زندانی سیاسی که آنجا بودند دیدار کنند و ما همه مشکلات را گفتیم از اوین هم گفتیم و قرچک هم و بحث آزادی مشروط و... در قرچک گفتم حالا که مثل زندانی عادی با من رفتار می کنید باید از حقوقی که آنها دارند هم برخوردار شوم و ۱۰۸ روز باید کم شود طبق قانون و مرخصی به عنوان متصل به آزادی باید بدهید. در زندان قرچک مسئولان واقعا خیلی پیگیری و سعی کردند کمک کنند، فکر میکردند این دیگر مربوط به آنها است و قاضی مداخله ای نمی تواند بکند و.. اما درنهایت متوجه شدند که نه، قاضی اجازه نمی دهد. در نهایت مجبور شدم اعتصاب غذا کنم، درخواست ام هم آزادی یا انتقال به اوین بود که درنهایت به اوین منتقل کردند. اما درباره قرچک دو مورد را در کنار هم باید گفت. آنجا مسئولان زندان واقعا کار و کمک می کنند. زندانیان از خانم خاکی، قاضی ناظر بر زندان خیلی راضی بودند ومی گفتند که از وقتی آمده خیلی کمک کرده. خانم خاکی می گفت من افتخار میکنم اینجا بهترین زندان ایران است، به او گفتم افتخاری ندارد، اگر این بهترین زندان ایران است وای به حال بدترین. واقعیت این است که مسولان زندان آدم های خوبی بودند اما امکاناتی وجود نداشت، وضعیت خیلی بد بود. کثیف و تغذیه خیلی بد.

شما درخواست آزادی مشروط هم داده بودید اما موافقت نشد، درست است؟

من قبلا در اوین درخواست آزادی مشروط نوشته بودم خودشان آمده بودند و خواسته بودند همه بنویسند. قاضی مرا خواست و گفت هنوز با مادران هستی؟ گفتم بله. گفت پس هیچی. گفتم خواسته های ما اصلا خواسته های عجیب و غریبی نیست و شما خود باید این خواسته ها را داشته باشید. بعد با آزادی مشروط من مخالفت کرد. از قرچک که به اوین منتقل شدم مجددا درخواست آزادی مشروط دادم. باز مرا بردند، قاضی گفت دفعه پیش که شما را آوردند سر موضعت بودی. گفتم موضع؟ ما ۳ درخواست داریم که یکی آزادی زندانیان سیاسی است و اگر چنین درخواستی نداشته باشم که تقاضای آزادی خودم را هم نمی کنم. گفت یعنی از موضعت پایین آمده ای. گفتم نه. من عفو ننوشته ام من درخواست حق قانونی خودم را کرده ام، آزادی مشروط حق قانونی من است. قاضی گفت که حق قانونی است مشروط به اینکه قاضی بپذیرد. گفت من دلیلی برای موافقت ندارم. فقط ۳ ماه و نیم باقی مانده بود از حکم من ولی مخالفت کردند. تا محکومیت ام تا روز آخر تمام شد و آزاد شدم.

الان که بعد از ۳ سال آزاد شده اید چه نگاهی به این ۳ سال دارید و می خواهید چه بکنید؟

۵ سال زندگی، از همان ۲۰۹ تا الان. من می توانم بگویم که به هرحال اینها هزینه ای است که همه مردم ایران دارند می دهند و ما هم دادیم. باید می دادیم، مجبور شدیم بدهیم صرفا به این دلیل که به حقوق خودمان آشنا بودیم و حقوق خودمان را مطالبه می کردیم. هیچ چیز دیگری نبود، هیچ خواسته نابجایی نبوده ما فقط حق شهروندی خودمان را خواستیم و اگر برای حقوق شهروندی مان مجبور هستیم که تاوان بدهیم اشکالی ندارد می دهیم. تا روزی که حاکمان ما یاد بگیرند و بپذیرند که صحبت های مخالف و منتقد را بشنوند و خود را اصلاح کنند. ما می رفتیم پارک لاله بدون هیچ شعاری و فقط عکس بچه هایی که کشته شده بودند را دست می گرفتیم و دور آب نما قدم می زدیم اما از همان روزها دستگیری مادران و ضرب و شتم با باتوم شروع شد. بعد مادران برای اینکه آسیب را کم کنند تصمیم گرفتند بروند سرخاک ها یا خانه ها همدردی کنند. و همین کار را کردند، می رفتند به دیدن آسیب دیده ها و خانواده های کشته شده ها و زندانیان سیاسی اما همین هم تحمل نمی شد از سوی آقایان. حرکت کاملا مسالمت آمیز و آرام بود. خواسته ها کاملا مدنی بود فقط می پرسیدیم به چه جرمی بچه ها زندانی می شوند؟ به چه جرمی کشته می شوند؟ ما سوال می کنیم، هنوز هم سوال میکنیم و به خشونت اعتراض داریم. ما می خواهیم جلوی این رفتارها گرفته شود. دیگر تکرار نشود. من تاکید می کنم که حرکت مادران حرکتی غیرسیاسی و خودجوش و از طیف های مختلف زنان و مادران در کشور است، صرفا مادرانه بوده بدون وابستگی به هیچ جریان فکری خاص که به زیرپا گذاشتن حقوق شهروندی و قانون اعتراض داشته و دارد.

منبع:

ایرانسکوپ#
#iranscope

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۴

یادداشت شادی صدر در ارتباط با قضاوت های بی رحمانه درباره نرگس محمدی

یادداشت شادی صدر در ارتباط با قضاوت های بی رحمانه درباره نرگس محمدی
http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_42.html

این را وسط یادداشتهای زندانم که دزدکی روی دستمال کاغذی می نوشتم پیدا کردم. تاریخ 23 اسفند 1385 را دارد و بعد از مکالمه تلخی که با یکی از زندانبانها داشتم نوشته شده. متن این بخش از یادداشت که شاید بعضی جاهایش براثر تا خوردن دستمال کاغذی و گذشت زمان خوانا نباشد این است: "...جواب دندان شکنی بهم داد و گفت: من وقتی آم اینجا، همه چیز را پشت در جا می گذارم و می آیم تو. تو راهی را انتخاب کردی که می دونستی آخرش اینجاست ولی گفتی می خواهم از حقوق زنان دفاع کنم. اگر نگران دخترت بودی باید همان موقع فکرش را می کردی. خیلی دردناک بود دریا. یعنی باید بین دو عشق در هم تنیده ام انتخاب می کردم؟ مگر می شد؟ مگر می شود؟ چرا این دو با هم قابل جمع نیست؟ چرا من باید به خاطر مادر بودن این همه تاوان بدهم و تو به خاطر جنبش زنان این همه عذاب بکشی؟ مگر نه اینکه درک من از مادری و تبعیضی که به خاطر مادر شدن حس می کردم، شالوده فمینیسم و موتور محرکه مرا تشکیل داد. اگر تجربه غنی به دنیا آوردن و بزرگ کردن تو نبود که من اینجا نبودم. پس چرا حالا از من می خواهند خالی از حس مادری شوم؟ ... "

از هفته پیش هر کاری می کنم نمی توانم به این قضیه قضاوت های بی رحمانه درباره نرگس محمدی فکر نکنم. مدام یادم می آید عذاب وجدانی را که حتی من فمینیست داشته ام و حس گناهی را که یک عمر تربیت و فرهنگی که باهاش بزرگ شدی به آدم می دهد. مادر، در جامعه ای مثل ایران، به اندازه کافی خودش، خودش را سرزنش می کند حتی اگر مثل من باشد که از نظر تئوریک باور داشته باشد که چنین سرزنشی به جا و درست نیست. لازم نیست مای جامعه، مثل همان زندانبان 209، زخم دیگری بزنیم بر روح تکه پاره شده اش!


پی نوشت: کاش وقتی پیدا می شد برای تایپ کردن و انتشار یادداشتهای زندان، روی دستمال کاغذی که از این دست نوشته ها زیاد تویشان هست.
 
29 جولای 2015
منبع:


ایرانسکوپ#
#iranscope

برنامه های پرگار بی بی سی درباره ساواک

برنامه های پرگار بی بی سی درباره ساواک
http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_33.html






برنامه اول 21 جولای 2015
https://www.youtube.com/watch?v=LNFfdb-LKII
 

برنامه دوم 28 جولای 2015
https://www.youtube.com/watch?v=DsnMZUcAfJg&sns=fb

 


برنامه دوم 28 جولای 2015



ایرانسکوپ#
#iranscope

دربارهء گرفتن کمک از خارجی ها

http://isdmovement.com/2015/0715/072915/072915.Sam-Ghandchi-On-getting-help-from-foreign-countries.htm










ایرانسکوپ#
#iranscope

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۴

سایت آینده نگر ایرانسکوپ به روز شد

http://www.iranscope.com




سایت آینده نگر ایرانسکوپ به روز شد
http://www.iranscope.com





ایرانسکوپ#
#iranscope

بیست و هفتمین سالگرد صدور فتوای کشتار زندانیان سیاسی (۱۳۶۷)

http://www.iranrights.org/

بیست و هفتمین سالگرد صدور فتوای کشتار زندانیان سیاسی

(۱۳۶۷) 

بنیاد برومند 

http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_61.html

بیست و هفت سال پیش در چنین روزی آیت‌الله روح‌الله خمینی فتوایی صادر کرد که بر اساس آن چندین هزار زندانی سیاسی که پیش از آن محاکمه و به تحمل حبس محکوم شده بودند، به دلیل پایبندی به عقاید سیاسی‌شان و صرفا به جرم داشتن این عقاید، مخفیانه به دار آویخته شدند. این جنایت دولتی سالها مسکوت گذاشته شد و ناشناخته ماند تا زمانی که به همت بازماندگان قربانیان و زندانیان سیاسی که شاهد این کشتار بودند حقایق به‌تدریج آشکار شد.

دفاع از حقیقت و مستند کردن وقایع، اولین و اصلی‌ترین گام در مبارزه با شر در طول تاریخ بوده است. پافشاری بر بیان حقیقت و تشویق جامعه به مواجهه با موارد نقض سازمان‌یافته حقوق بشر، راه را بر فراموشی آنها می‌بندد و فرصت تکرار دوباره این فجایع را از بین‌ می‌برد و زمینه را برای اجرای عدالت و آشتی ملی فراهم ‌می‌سازد. در برخی از موارد، ابراز علنی و عمومی حقیقت این فرصت را در اختیار ناقضان حقوق بشر قرار داده است تا با اعتراف به اعمال و انگیزه‌‌های خود، به واکاوی زمینه‌‌های بروز این فجایع کمک کنند و از امکان عفو در قبال بیان حقیقت برخوردار شوند. شهادت قربانیان، شاهدان و بستگان آنها و جلب توجه افکار عمومی، بخش مهمی از فرآیند حقیقت‌جویی، مستندسازی و اجرای عدالت در مواجهه با نقض سازمان‌‌یافته حقوق بشر است.

«بنیاد عبدالرحمن برومند» که فعالیت اصلی‌‌اش ثبت موارد نقض حق حیات توسط جمهوری اسلامی ایران است، از بدو تشکیل در سال ۱۳۷۰، به مستند کردن پروندۀ قربانیان این کشتار پرداخت. در آستانۀ بیستمین سالگرد این کشتار، مقامات جمهوری اسلامی برای حذف آثار جرم به تخریب گورهای جمعی در خاوران پرداختند و با این کار حتی امید اینکه روزی پیکر قربانیان به خانواده‌هایشان تحویل داده شود تا بتوانند مراسم تدفین و عزاداری برگزار کنند از بین رفت.

تخریب گورهای جمعی در خاوران بنیاد را بر آن داشت که با رجوع به یک حقوقدان برجسته،  قدمی دیگر در راه مبارزه با فراموشی و دفاع از حق قربانیان بردارد. آرشیوهای بنیاد در اختیار «جفری رابرتسون*» کارشناس برجسته حقوق بشر و متخصص جنایت علیه بشریت قرار گرفت و از او درخواست شد که در مورد این جنایت تحقیق کند و یک تحلیل حقوقی در وصف آن تدوین نماید. مسئولان بنیاد معتقد بودند که تعریف و تحلیل این جنایت شرط لازم دادخواهی در این قضیه است. به  کمک منیره برادران و ایرج مصداقی، دو زندانی سیاسی که نقش کلیدی در افشای حقیقت داشته‌اند، جفری رابرتسون موفق شد که علاوه بر مرور اسناد و مدارک بنیاد با سی تن از زندانیان سیاسی که از این کشتار جان به در برده بودند مصاحبه کند و بر اساس مطالعات و تحقیقات خود گزارشی تهیه کند.

طراحی سودابه اردوان، یکی از زندانیان زندان اوین. ترکیبی از بخشهای مختلف زندان، شامل کریدورهای بازجویی، »آموزشگاه،« و بندهای ٢١٦ و ٣٢٥، برگرفته از کتاب او با نام خاطرات زندانبنیاد گزارش رابرتسون، تحقیقی در بارۀ کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷، را در سال  ۱۳۹۰ به دو زبان انگلیسی و فارسی منتشر کرد. در این گزارش جفری رابرتسون کشتار ۶۷ را بدون تردید مصداق یک جنایت علیه بشریت دانسته و حتی بحثی در مورد نسل کشی در رابطه با این جنایت مطرح کرده است. در آبان ماه همان سال با همکاری جفری رابرتسون، «مرکز تحقیقات عدالت دوران گذار» دانشگاه آکسفورد و «بنیاد عبدالرحمن برومند»، سمپوزیومی تحت عنوان "کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷:  در جستجوی عدالت" در این دانشگاه برگزار شد. برای نخستین بار بازماندگان، کارشناسان  برجسته حقوق بین‌الملل، دانشگاهیان و فعالان حقوق بشر گرد هم آمدند تا درباره بیان حقایق  گفتگو کنند و راه‌های حقوقی و سیاسی ممکن را برای دادخواهی بازماندگان کشتار ۶۷  مورد بررسی قرار دهند. دیگر برای آمران این جنایت علیه بشریت مقدور نبود که حقیقت را نفی کنند و منکر این جنایت شوند. از آن پس کشتار ۶۷ مبدل به یکی از نمونه‌های جنایت علیه بشریت در نیمه دوم قرن بیستم شد و موضوع بحث حقوقدانان در سطح جهانی.

از همان ابتدا به‌نظر می‌رسید که «کشتار زندانیان سیاسی ایران در سال ١٣٦٧: گزارش یک تحقیق» به ضمیمه‌ای نیاز دارد تا مجموعه شواهدی که مبنای اظهارنظر حقوقی «جفری رابرتسون»، مبنی ‌بر جنایت علیه بشریت شمردن این کشتار، بوده ‌است در دسترس جامعۀ حقوقی بین‌المللی و دادگاه افکار عمومی جهان قرار گیرد. از این رو که، چنانچه جنایتی علیه بشریت رخ دهد، این مساله نه فقط به قربانیان و کشوری که این جنایت در مرزهای آن رخ داده است، بلکه از آن مهم‌تر به کل جامعۀ جهانی مربوط می‌شود. زیرا اگر و آنگاه که حکومتی درخواست دادخواهی قربانیانی را برای آشکار کردن حقیقت، اجرای عدالت و جبران خسارت نشنیده بگیرد، جامعۀ جهانی تنها مرجع نهایی برای دادخواهی آن قربانیان خواهد بود. همین انگیزه اولیه برای ارائه شواهد و مدارک به چاپ مجلدی همراه با گزارش رابرتسون انجامید. این مجلد به زبان انگلیسی، به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی، تحت عنوان «کشتار زندانیان سیاسی ایران، ۱۳۶۷: ضمیمه - روایت بازماندگان و اظهارات مسئولان» منتشرشد و امسال به مناسبت بیست و هفتمین سالگرد صدور فتوا برای ارتکاب جنایت علیه بشریت، نسخۀ فارسی «کشتار زندانیان سیاسی ایران، ۱۳۶۷: ضمیمه - روایت بازماندگان و اظهارات مسئولان» منتشر و در اختیار عموم قرار می‌گیرد.

آنچه در بخش اظهارات شاهدان آورده‌ایم درواقع نسخۀ ویراسته و گاه خلاصه شده سی گواهی است که «جفری رابرتسون» در این تحقیق بررسی کرده است. این بخش فقط مختص اظهارات زندانیان سیاسی پیشین نیست که از این کشتار جان سالم به‌دربرده‌اند، بلکه اظهارات بستگان، والدین و همسرانی را نیز دربرمی‌گیرد که تنها به دلیل تلاش برای کسب اطلاع‌ درباره وضعیت عزیزان‌شان، قربانی رفتاری وحشتناک و توهین‌آمیز شدند. بیست و سه مورد از اظهارات مقامات رسمی که به ‌ترتیب زمانی در لابه‌لای شهادتنامه گواهان گنجانده شده‌اند، صرفا گزیده‌ای است از آنچه که برای تحقیق در اختیار جفری رابرتسون قرار گرفته بود. برای خوانندگانی که ممکن است با تاریخ معاصر ایران آشنایی کمتری داشته باشند، به پیوست، گاه‌شمار مختصری از رویدادهای سیاسی، واژه‌نامه و فهرستی از احزاب سیاسی و فرقه‌های مذهبی‌ای که به گواهی شاهدان مربوط می‌شوند آمده ‌است.

«بنیاد عبدالرحمن برومند» با بزرگداشت یاد قربانیان این جنایت بار دیگر صمیمانه از بازماندگان این کشتار که با بازگو کردن حقایق، نه تنها یاد قربانیان را حفظ می‌کنند بلکه قدمی مؤثر در راه اجرای عدالت برمی دارند، قدردانی می کند.


بنیاد عبدالرحمن برومند
واشنگتن
۶ مرداد ۱۳۹۴
 

* «جفری رابرتسون» نخستین رئیس دادگاه استیناف دیوان بین‌المللی کیفری سازمان ملل در سیرالئون بود که در سال ۱۳۸۷ از سوی دبیر کل سازمان ملل متحد به عنوان یکی از حقوقدانان برجسته شورای حقوقی سازمان ملل برگزیده شد.


 http://www.iranrights.org/

ایرانسکوپ#
#iranscope

آیا فعالیت فردی برای یک آینده نگر حدی دارد؟

https://sites.google.com/site/futuristparty/
آیا فعالیت فردی برای یک آینده نگر حدی دارد؟

http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_69.html

شخصاً سالهاست بعنوان یک آینده نگر فعالیت می کنم و بنظرم حد توان و تأثیرگذاری در زمینه های مختلف علمی، سیاسی و اجتماعی برای هر فردی، متفاوت است.

اما دلیل اینکه در فضای ایران شخصاً به هیچ حزبی احساس تعلق نمی کنم این نیست که فکر کنم چنین کاری از حد کنونی توانم یا تأثیرگذاری ام کم می کند. حتی اگر به حزب معینی تعلق داشتم، با داشتن احساس نزدیکی به احزاب دیگر هم مشکلی ندارم و قرار نیست عضو حزب معینی بودن به معنی دشمنی ورزیدن با احزاب و سازمانهای دیگر باشد. اتفاقاً اگر حزب آینده نگری در صحنه سیاسی ایران وجود داشت که با درکم از پلاتفرم آینده نگر (1) در عصر کنونی برای ایران نزدیک بود مطمئناً به آن ملحق می شدم و حد تأثیر گذاری ام بر وقایع ایران افزایش می یافت نه آنکه فکر کنم از آن می کاهد.

البته کسانی هم هستند که فکر می کنند همیشه کار فردی درست است و فعالیت حزبی را نادرست تصور می کنند و بویژه تجربه حزب توده در ایران باعث چنین نگاهی به فعالیت حزبی شده در صورتیکه مثلاً تجربه حزب دموکرات در آمریکا از بدو تأسیس توسط توماس جفرسون تا کنون چنین نبوده و گرچه دو حزب اصلی در آمریکا امروز هست اما کسی از حرب دیگر و کلاً از حزبی بودن نفرت ندارد.

برخی در میان روشنفکران ایران با هر حزبی مخالفند. البته این حق هر کسی است که نخواهد عضو حزبی باشد یا نه، اما متأسفانه برخی متوجه نمی شوند که به حد فعالیت خود بعنوان یک فرد رسیده اند و چون نمی توانند حزبی را بپذیرند یا در تأسیس حزب مورد نظر خود مؤثر باشند، به خود و دیگران در حل مسائل جامعه ایران، لطمه وارد می کنند. به قول معروف وقتی سلمانی ها کاری ندارند سر یکدیگر را می تراشند. البته مشکل در اینجا کاری نداشتن نیست چرا که جامعه ایران واقعاً نیاز به راه حل های سیاسی دارد اما مشکل اینجا است که بسیاری از ما دیگر به حد خود بعنوان یک فرد رسیده ایم و بیشتر بقول معروف داریم درباره ناف خودمان مدیتیت می کنیم و  دعواهای بی حاصل نتیجه این واقعیت است.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
سام قندچی، ناشر و سردبير ایرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
ششم مرداد ماه 1394
July 28, 2015

پانویس:
1. پلاتفرم پیشنهادی حزب آينده نگر
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

Futurist Party Platform
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegarEng.htm
فدرالیسم در برنامه پیشنهادی حزب آینده نگر ایران
http://www.ghandchi.com/754-federalism-va-iran.htm

Federalism in the Platform of Iran's Futurist Party
http://www.ghandchi.com/754-federalism-va-iran-eng.htm 

کامنت مرتبط
بحثی در مورد مسدود کردن های سایتها در بالاترین تخت عنوان کپی کارhttps://www.balatarin.com/permlink/2015/7/28/3923154#c-6549757
دیروز می خواستم این مقاله را از سایت تدارک برای حزب آینده نگر درج کنم اما بالاترین بطور اتوماتیک گفت که آن سایت کپی کار است و استاپ کرد. آن سایت را 15 سال پیش درست کردم که نظرات مختلف در مورد طرح پیشنهادی برای حزب آینده نگر را بحث کنم و تا به حال هیچ بحثی از دیگران در مورد آنچه درج کرده ام دریافت نکرده ام که برای درج باشد اما کم کم دارد پیشرفتهایی حاصل می شود. البته این کارها طول می کشد و کسانیکه با تاریخ شکل گیری احزاب آشنا هستند می دانند. اما اصلا چنین سایتی قرار است نظر های جدی در این مورد را درج کند یا به قول دوستان کپی کند و کسانی هم که آن نظرات را در چنین سایتی می خوانند می دانند که کاری جدی است که درج شده و نظیر هزاران گروه و حزبی نیست که امروز اعلام وجود کردند و فردا فراموش شدند. اگر دوستان با چنین مفهومی آشنا نیستند خوب است که نظیر اسپم کنترل یا سیستم مسدود کردن سایتها در جمهوری اسلامی کار نکنند و اقلا سؤال کنند. این لینک منظورم است
 https://sites.google.com/site/futuristparty

متون برگزیده


ایرانسکوپ#
#iranscope

كارنامه رضاشاه در میزگرد صادق زیباکلام و عباس سلیمی‌نمین

كارنامه رضاشاه در میزگرد صادق زیباکلام و عباس سلیمی‌نمین
قسمت اول
و قسمت دوم
روزنامه شرق
چهارم مرداد ۱۳۹۴
http://iranscope.blogspot.com/2015/07/blog-post_70.html


چهارم مردادماه، سالروز مرگ «رضا پهلوی» است؛ کسی که دامنه نام‌هایش از رضاخان میرپنج تا رضا قلدر و توصیف صفاتش از پدر مدرنیزاسیون تا دیکتاتور چکمه‌پوش و وابسته موسع است. دراین‌بین یکی از موارد همیشگی نزاع بین اهالی تاریخ و سیاست، چگونگی برآمدن و برمسندنشستن اوست. صادق زیباکلام و عباس سلیمی‌نمین، دو کارشناس حوزه تاریخ سیاسی، با دو دیدگاه متضاد، در میزگرد «شرق» به بیان دلایل خود برای روایت‌هایشان از روی‌کارآمدن سرسلسله پهلوی پرداختند.
با سپاس از كيهان كياني و علي ايوبي

‌ بحث را از شخصیت رضاخان شروع می‌کنیم. در سطح مردم عادی جامعه معمولا با تعابیر دووجهی درباره شخصیت او مواجه می‌شویم؛ برخی از قلدری و زورگویی او شکایت دارند و برخی هم نکات مثبتی را ذکر می‌کنند. شما شخصیت او را در بستر تاریخ ایران چگونه معرفی می‌کنید؟
زیباکلام: چنین تعبیری در فرهنگ عامه سیاسی ما در مورد رضاشاه هست و جالب است که در مورد پسرش محمدرضا نیست. با اینکه او ٣٧ سال حکومت کرد، تقریبا دو برابر پدرش، به ما هم از نظر تاریخی نزدیک‌تر است. ولی در فرهنگ سیاسی عامه هیچ ردی از او نیست ولی از رضاشاه هست و معمولا هم مثبت است؛ مثلا می‌شنوید نگاهی در مورد او هست که حکایت از اقتدار و صلابت شخصیت او دارد و غیرمستقیم هم حکایت از این دارد که نقش او در تاریخ خیلی هم منفی نبوده است.
‌ فکر می‌کنم این نوع نگاه حاکی از نوعی تحقیر خود هم هست؛ یعنی ستایش‌کنندگان او ناخودآگاه اعتراف می‌کنند که به چنین شخصیت زورگویی نیاز دارند.

زیباکلام: قبول دارم؛ یعنی می‌گویند که ما یک دست قوی، یک شلاق، یک سرنیزه یا چوب باید بالای سرمان باشد. ما استحقاق این را که درست عمل کنیم نداریم. این شبیه آن استعاره است که می‌گوید اگر می‌خواهی مثلا عرب‌ها را مطیع نگه داری، آنها را سیر نگه‌دار و ایرانی‌ها را گرسنه. این هست و خیلی هم چیز جالبی نیست.
شما نقش رضاخان را در تاریخ ایران چگونه معرفی می‌کنید؟
زیباکلام: من چند وجه برای او قائل هستم. درمجموع معتقدم که بسیار به ایران معاصر خدمت کرده است و معتقدم که اگر شرایطی را که او به قدرت می‌رسد در نظر نگیرید، متوجه دستاوردهای نزدیک به ٢٠ سال فرمانروایی او نخواهید شد. باید آن شرایط را در نظر گرفت که او در چه شرایطی به قدرت رسید؟ در غیر این صورت بخش عمده‌ای از ارزش آنچه رضاشاه می‌کند و دستاوردهای اوست، برایتان معنا و مفهوم نخواهد داشت. ما در این اتاق نشسته‌ایم و همه‌چیز خیلی میزان است. ولی اگر شما بدانید که در شرایطی که به اینجا آمده‌اید، سقف اتاق نصفش ریخته بود و لوله‌ها این‌جور نبودند، آن‌وقت متوجه می‌شدید که اینجا چه‌کار انجام داده‌اید.
‌ بهتر است راجع به این موضوع به تفاهم برسيم. زمانی که رضاخان به قدرت رسید ایران به‌لحاظ شرایط سیاسی و اجتماعی در وضعیت بدی قرار داشت. می‌توان گفت در آستانه تجزیه بود. آقای سلیمی‌نمین اگر این را قبول دارید، بحث را مقداری جلوتر ببریم.
سلیمی‌نمین: من دو ایراد دارم. نخست به عوام‌گرایی؛ ما قطعا باید از آنچه مثلا در اتوبوس مطرح می‌شود متفاوت عمل کنیم. به‌ویژه اینکه آقای زیباکلام گفتند که مثبت است. ایراد من این است که وقتی می‌خواهیم پدیده‌ای را بررسی کنیم، هم باید از بُعد درونی و هم از بعد بیرونی این کار را انجام دهیم. ابتدا این اهمیت دارد که ببینیم رضاخان چگونه روی کار آمد؟ آیا خواست ملت و خواست داخلی بود؟ یا اراده خارجی در این موضوع سهیم بود؟
‌ بهتر است اول از بعد داخلی شروع کنیم و سپس به بعد خارجی بپردازیم. اول راجع به شرایط داخلی ایران قبل از ظهور رضاخان به جمع‌بندی برسیم. قبول دارید که کشور آشفته و در آستانه تجزیه بود؟
سلیمی‌نمین: این نیاز به بحثی ساختاری دارد. از زمانی که استعمارگران به ایران آمدند، چه نقشی ایفا کردند؟ چگونگی نفوذ در ساختار حکومتی و چگونگی تبدیل شرایط کشور برای روی‌کارآمدن یک دیکتاتور. آیا در بحث بحران و امکان تجزیه آیا دست بیرونی را نمی‌بینیم؟
‌ شما قائل به این هستید؟
سلیمی‌نمین: قطعا. براساس اسناد و مدارک، غالب جریاناتی که تضعیف حکومت مرکزی را دنبال می‌کردند، از جانب انگلیس تغذیه می‌شدند. خزعل و سیمتقو و بقیه. بعضی از آنها مستقیما با انگلیسی‌ها قرار داشتند که به حکومت مرکزی توجه نکنند. برخی هم غیرمستقیم عامل انگلیسی بودند. به‌لحاظ خانوادگی در خدمت بودند و باعث ناامنی و تضعیف حکومت مرکزی بودند؛ بنابراین باید این بحث را دنبال کنیم که وقتی انگلیسی‌ها پایشان به ایران باز می‌شود قطعا با سرکوب وارد ایران می‌شوند و برای اینکه سلطه خود را استمرار بخشند، باید طبیعتا قاجاریه را که حکومتی است که در بافت قدرت ایران معنا پیدا کرده و یک جایگاه سنتی در مردم دارد و اصالتی از این جهت دارد، برای اینکه بتوانند به اين حکومت پایان دهند، که کار آسانی هم برای انگلیسی‌ها نبود، یک‌سری فعالیت‌ها را شروع کردند. در رأس این فعالیت‌ها، ایجاد بلواها در نقاط مرزی و بخش‌هایی از خاک ایران بود، که این خط را پی گرفتند. این موضوع منجر به این شد که زمینه کودتا فراهم شود؛ یعنی دولت مرکزی آن‌چنان تضعیف شود که یک دولت کودتا بتواند روی کار بیاید.
‌ پس شما ناآرامی‌ها را هم از ابتدا با توجه به نقش انگلیسی‌ها مورد توجه قرار می‌دهید.
سلیمی‌نمین: قطعا همین‌طور است. البته قطعا برخی از عناصر یاغی هم از این فضا استفاده می‌کردند. چرا دوران انتهای قاجار را به‌عنوان تلاش برای امتیازگیری نام می‌برند؟ به خاطر اینکه دولت، دولت دست‌نشانده‌ای است. برای اینکه دولت مرکزی را وادار به امتیازدادن کنند، از این ابزار استفاده چشمگیری کردند. دولت مرکزی زمانی تن به قراردادهای خلاف مصالح ملی می‌داد که روزبه‌روز ضعیف می‌شد. این سیاست با پیروزی کودتا [١٢٩٩ خورشیدی] کاملا تغییر کرد. به همان میزان که فعالیت‌ها قبل از آن برای تضعیف دولت صورت می‌گرفت، بعد از کودتا تلاش آنها بر این بود که دولت مرکزی را تقویت کنند. همه دست‌نشاندگان خود را رسما به پذیرش حاکمیت رضاخان دعوت می‌کنند.
‌ شما می‌فرمایید ما نباید نگاه عوام را داشته باشیم. به‌نظر شما چگونه باید به این موضع بپردازیم؟
سلیمی‌نمین: قطعا برای بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی، نیاز است که به آنچه در جامعه می‌گذرد توجه شود، اما این منافاتی با نگاه علمی به تاریخ ندارد. چرا راجع به پهلوی اول این‌قدر سرمایه‌گذاری صورت می‌گیرد و به مردم این‌گونه القا می‌شود؟ درصورتی‌که هیچ سندیت تاریخی هم ندارد. اینکه مثلا رضاخان به میان مردم رفته و نان خمیر را درون تنور انداخته است! اما این را روزبه‌روز پخش می‌کنند که بگویند رضاخان خیلی دوستدار حل مشکلات مردم بوده است.
‌ اما چرا این نگاه در میان برخی پذیرش دارد؟
سلیمی‌نمین: به‌عنوان یک بحث مهم بعد از یک بحث علمی به این رسیدیم که آیا رضاخان یک پدیده بیرون‌آمده از درون مردم است یا نه؟ یا یک پدیده مثبت است یا نه؟ یا یک پدیده‌ای است که بیگانه به مردم تحمیل کرده است؟ دیپلماسی عمومی این‌گونه ایجاب می‌کند. اگر من یک کشوری باشم که بخواهم گذشته خودم را در نظر ملت دیگری تطهیر کنم، باید تلاش کنم.
‌ یعنی شما این را این‌گونه می‌بینید؟
سلیمی‌نمین: قطعا این را می‌توانید در رسانه‌هایی که به بیگانه متمایل‌اند ببینید. «من‌وتو»، «بی‌بی‌سی»، «صدای آمریکا» و... همه برنامه‌هایی که تولید می‌کنند، کاملا در دفاع تمام‌عیار از اوست که طبیعتا در جامعه تأثیر می‌گذارد. اصلا دیپلماسی عمومی به چه معناست؟ برای چه سرمایه‌گذاری می‌کنند؟ برای چه شبکه‌های مختلف راه می‌اندازند؟ یکی از کارکردهای دیپلماسی عمومی ارائه چهره موجه در تاریخ و سابقه خوب گذشته است. اگر انگلیسی‌ها یک آدمی مثل رضاخان را روی کار آورده باشند و او هم برخلاف آنچه آقای زیباکلام می‌گویند، بسیار برای ایران زیان‌بار بوده باشد، آیا انگلیسی‌ها باید این چهره را عوض کنند یا نه؟ باید به این برسیم که آنچه در جامعه منتشر می‌شود، متأثر از چه چیزی است؟ دیگر اینکه باید کار علمی انجام دهیم. نه اینکه مثلا بگوییم جامعه از رضاخان مثبت می‌گوید. باید بپرسیم آیا رضاخان باعث تحقیر ملت ایران نشد؟ همان‌طورکه شما می‌گویید یک چماق بر سر ملت ایران قرار نداد؟
‌ آقای زیباکلام. شما گفتید که چند وجه را در رضاخان می‌بینید... .
زیباکلام: یک نکته خیلی اساسی‌تر هم عرض کردم، اینکه حتما باید شرایط روی‌کارآمدن رضاخان یا رضاشاه را در نظر بگیریم.
‌ آقای سلیمی‌نمین گفتند دخالت انگلیسی‌ها عامل این بوده است. البته وجود آشفتگی را پذیرفتند و در اینجا به تفاهم رسیده‌ایم.
زیباکلام: من هم روایت خودم را از جامعه‌ای که رضاخان در آن به قدرت رسید، دارم. اگر آن شرایط را نشناسیم، آن‌گاه مجبوریم به فرضیه‌های توطئه و «دایی‌جان ناپلئونی» بپردازیم. بعد از اسلام، قاجارها، بعد از صفویه طولانی‌ترین سلسله‌ای بودند که در ایران حکومت کردند. صفویه ٢٠٠سال حکومت کردند و قاجارها نزدیک به ١٤٠سال. اینکه قاجارها توانستند ١٤٠سال حکومت کنند نشان می‌دهد که توانسته بودند درجه‌ای از ثبات و انسجام را در جامعه به وجود بیاورند. چرا این مهم است؟ برای اینکه جامعه و سرزمین ایران به‌اصطلاح همان دوره قاجار، کثیرالمله است و به قول امروز موزاییکی است؛ یعنی کردها، ترکمن‌ها، ترک‌ها و عرب‌ها هستند، بعضا اختلاف زبانی و مذهبی است. ایران سرزمین قومیت‌ها و مذهب‌های متعدد بوده است. ویژگی چنین سرزمین‌هایی این است که همواره مسائل قومیتی در آنها وجود دارد. از بعد از اسلام تا قاجارها، درست است که صحبت از سلسله‌هایی مانند غزنویان، سلجوقیان، افشارها و... می‌کنیم اما همه اینها قوم و قبیله بوده‌اند؛ بنابراین جامعه ایران همواره برای خیزش دیگر اقوام و قبایل آماده بوده است. اینکه قاجارها توانستند ١٤٠سال حکومت کنند نشان می‌دهد که سلسله و اقوام نتوانسته بودند آنها را منقرض کنند، اما وقتی که هیمنه آنها در نتیجه نهضت مشروطه فرو می‌ریزد، ایران بعد از اینکه محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ می‌بندد، دچار جنگ داخلی ١٤ماهه می‌شود، ثبات و مرکزیتی که قاجارها به وجود آورده بودند از بین می‌رود. برای اینکه این موضوع را ملموس کنیم، صدام را به یاد بیاورید. صدام توانسته بود درجه‌ای از ثبات را در عراق به وجود بیاورد. در عراق کردها بودند، عرب‌ها، شیعه‌ها، سنی‌ها و ایزدی‌ها، ولی همه آنها زیر پنجه قدرتمند حکومت صدام بودند. وقتی آن برداشته شد، می‌بینیم که نیروهای گریز از مرکز شروع می‌کنند به برخاستن. این نه ربطی به انگلیسی‌ها دارد، نه ربطی به شهر فرنگ دارد و نه ربطی به جنیان! ذات ایران هم‌چنین بوده است. الان هم هست؛ یعنی از مشروطه که به جلو می‌آیید، در شهریور ٢٠ که حکومت رضاشاه فروریخت، آذربایجان عملا از ایران جدا شده بود. کردستان رسما جدا شد و در مهاباد جمهوری کردستان به وجود آمد. به‌علاوه خرده‌قدرت‌های دیگر. وقتی حاکمیت در تهران دوباره تثبیت شد، این خرده‌قدرت‌ها سرکوب شدند و ثبات به وجود آمد. به انقلاب اسلامی می‌رسیم. حکومت مرکزی ضعیف شد. هم آذربایجان دچار مشکل شد، هم کردستان و هم خوزستان. خلق عرب در اهواز و خرمشهر به راه افتاد. در سیستان‌وبلوچستان ریگی‌ها به راه افتادند. ترکمن‌ها به راه افتادند. تا اینکه قدرت مرکزی تثبیت شد و آنها را سر جایشان نشاند. الان که مرداد ٩٤ است، بنده معتقدم و زبانم لال! و خدای‌ناکرده اگر به هر دلیلی دولت مرکزی در تهران یک خرده ضعیف شود، همان داستان دوباره به راه می‌افتد...حالا، من در گذشته می‌رفتم یقه انگلیس، آمریکا یا اسرائیل را می‌گرفتم. نه [این‌طور نیست]، این ذات کثیرالمله‌بودن جامعه ایران است. اگر به داستان خودمان برگردیم، در نتیجه این ١٤٠ سال قاجارها توانسته بودند به هر قیمتی یک درجه‌ای از ثبات و اقتدار را به‌وجود بیاورند اما کاری که مشروطه کرد این بود که به حاکمیت قاجار ضربه بزرگی وارد کرد منتها این ضربه نه آن‌قدر بزرگ بود که مثل انقلاب اسلامی اینها را سرنگون کند و نه آن‌قدر کوچک بود که قدرت اینها را دست‌نخورده بگذارد. در نتیجه مقداری خلأ قدرت به‌وجود آمد، بخشی از قدرت را مشروطه‌خواهان و مجلس و سیدمحمد طباطبایی، آیت‌الله بهبهانی و تقی‌زاده داشتند و بخش دیگری از قدرت هم از آن ِ محمدعلی میرزا و رجال قاجار و مرحوم شیخ فضل‌الله نوری بود. در این‌دوپارچگی، تضعیف قدرت به‌وجود آمد و دوباره شرایطی را پیدا کردیم که نیروهای گریز از مرکز مجال پیدا کرده و خرج خودشان را جدا کردند. اگر منحنی ثبات و امنیت کشور را از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان ترسیم کنیم، می‌بینیم که این منحنی به‌شدت رو به نزول است؛ یعنی ثبات و امنیت در کشور در حال ازدست‌رفتن است و در سکانس آخر آن یعنی سال ١٢٩٩ بنده اگر دست شما را بگیرم و از خلیج‌فارس و چابهار وارد ایران کنم و یک دور ٣٦٠ درجه در ایران بزنیم، می‌بینید که شوخی‌شوخی هیچ‌جای ایران نیست که زیر نفوذ دولت مرکزی باشد، سیستان‌وبلوچستان در دست بلوچ‌ها و ریگی‌ها بود، خراسان در دست کلنل محمدتقی‌خان پسیان بود و مدت‌ها بود که خراسان حالت جداشدن از تهران را پیدا کرده بود، ضمن اینکه بسیاری از شهرهای امروز خراسان زیر نفوذ ترکمن‌ها بود، در گیلان و مازندران نهضت جنگلی‌ها بود و جمهوری سوسیالیستی در رشت اعلام موجودیت کرده بود و قزوین و تهران را جدا تهدید می‌کرد، آذربایجان هم عملا از ایران جدا شده بود و شیخ‌محمد خیابانی و فرقه دموکرات دیگر کاری به تهران نداشتند. کردستان هم در دست اسماعیل‌خان سمیتقو بود و ائتلافی از قبایل کردهای ایران و عراق به‌وجود آمده بود و عملا حکومت مرکزی کاره‌ای نبود. در خوزستان شیخ خزعل در محمره (خرمشهر) پرچم را بالا برده بود و ١٠ سالی بود که تمام عوامل حکومت مرکزی را بیرون کرده بودند و با قبایل بنی‌کعب برای خودشان دولت تشکیل داده بودند. در جنوب کشور هم قبایل بودند، قشقایی‌ها، بختیاری‌ها و... بودند که وقتی حکومت مرکزی باشد، آنها حالت گریز از مرکز را دارند چه برسد که در تهران هم حکومتی نباشد! در کل جایی وجود نداشت که بگوییم در آن حکومت مرکزی اقتدار داشته باشد و حکومت مرکزی در تهران عملا روی کاغذ بود؛ بنابراین زمانی که کودتا اتفاق می‌افتد، چه مشروطه‌خواهان و چه مرحوم مصدق، مدرس، کازرونی، ملک‌الشعرای بهار و چه طرفداران استبداد و چه لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها، همه آنها به این نقطه رسیده بودند که در کشور باید فعلا یک نیرو و حکومت مرکزی به‌وجود بیاید که بتوان ثبات و امنیت را در کشور برقرار کند و بعد برویم به‌دنبال مجلس و قانون اساسی و اقتصاد؛ فعلا مملکت روی هواست و در حال ازبین‌رفتن است. وقتی این فرد در کودتای سیدضیا و رضاخان پیدا شد، همه استقبال کردند و هیچ‌کسی را پیدا نمی‌کنید که بگوید مثلا مجلس باید رأی بدهد، در سال‌های اولیه رضاخان همه به چشم قهرمان به او نگاه می‌کردند و بیشترین کمک‌ها را مدرس و مجلس چهارم به او کرد، چون می‌دیدند ثبات و امنیت که ازبین‌رفته در حال بازگشت است و در چهار سال اول تا تبدیل او به رضاشاه، چکمه از پای درنیاورد تا سیستان‌وبلوچستان، خراسان، گیلان و مازندران را آرام کرد و آذربایجان، کردستان و خوزستان را دوباره به ایران برگرداند، بنابراین این آدم تبدیل به قهرمان ملی شده بود و همه از او حمایت می‌کردند.
‌ همه این اتفاقات در زمانی رخ داد که رضاخان وزیر جنگ و نخست‌وزیر بود و بعد شاه شد و تا آنجا مدرس و بقیه از او حمایت می‌کردند.
سلیمی‌نمین: این را بر چه اساسی می‌گویید؟
‌ براساس کتاب‌ها و روایت‌هایی که خوانده‌ام.
سلیمی‌نمین: استیضاح سردار سپه بعد از قضیه جمهوری توسط اقلیت مجلس وجود ندارد؟ ايشان خلاف تاریخ می‌گویند و شما هم آن‌را تاييد مي‌كنيد.
‌ تا یک‌جایی از او حمایت می‌کنند... .
سلیمی‌نمین: نخیر، مثلا از بحث نظام وظیفه مدرس دفاع می‌کند ولی در بسیاری قضایای دیگر نه... .
زیباکلام: رضاخان از آن مجلس رأی آورد و منظورم از حمایت این است که می‌خواستند که او باشد.
سلیمی‌نمین: ببینید وقتی آقای زیباکلام می‌گوید از همه کارهای او حمایت کردند، این خلاف نص تاریخ است. پس بهتر است در اینجا خلاف نص تاریخ صحبت نکنیم. مدرس را کتک می‌زنند و رضاخان در مجلس وقتی سردار سپه است می‌گوید من تو را می‌کشم. حالا آقای زیباکلام می‌گوید از ایشان حمایت کامل می‌کرده است!!

‌ آقای زیباکلام شما آن دو بخش را بگویید تا وارد بحث رضاخان شویم.

زیباکلام: من ترجیح می‌دادم که وارد این باتلاق نمی‌شدیم، خودم نمی‌افتم چون به آقای سلیمی‌نمین ارادت دارم ولی شما خواهید افتاد، بنابراین قبل از اینکه بیفتید طنابی به شما خواهم داد.
سلیمی‌نمین: طناب شما خیلی پوسیده است و بدون طناب شما هم اینها از عهده‌اش برخواهند آمد.
زیباکلام: عیب ندارد اگر به این طناب احتیاج نداشتید آن را به باتلاق بیندازید. ببینید اساس و بنیان رویکرد ایشان به سلسله پهلوی این است که اینها را انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها روی کار آورده‌اند، پس وقتی آنها یک سلسله‌ای را روی کار می‌آورند طبیعی است که آن سلسله هر کاری بکند، در جهت اهداف انگلیس و آمریکا باشد. پس چون رضاشاه را انگلیسی‌ها آوردند، بنابراین نتیجه می‌گیریم که هر کاری که بکند باید در جهت منافع انگلیسی‌ها باشد. نتیجه‌گیری دوم هم اینکه همه آدم‌هایی که ملی و وطن‌پرست بودند با این آدم مخالفت می‌کردند... .
سلیمی‌نمین: اجازه بدهید، شما دارید از جانب من صحبت می‌کنید، یعنی می‌گویید سلیمی‌نمین این‌گونه است. ایشان دارند این هنر را می‌ورزند که قبل از اینکه من حرفی بزنم می‌گوید که سلیمی‌نمین این‌گونه فکر می‌کند که به نظر من یک شارلاتانیسم سیاسی است. ایشان باید بگوید که کودتا رخ داده؟ و انگلیس دخالت داشته یا نه، روایت خودش را بگوید.
‌ شما هر دو استاد تاریخ هستید. قصد ما این است که هردوی شما عزیزان حرف خود را بزنيد و در نهایت خواننده خودش قضاوت می‌کند.
زیباکلام: حاصل بحث این‌گونه می‌شود که چون رضاخان عامل بیگانه است، بنابراین اقداماتش باید در جهت منافع انگلیس باشد. اگر من بپرسم دانشگاه تهران را رضاخان ایجاد کرده است پس چگونه است؟ بعد شما می‌گویید دانشگاه تهران به‌وجود آمد که فرهنگ اسلامی، بومی و اصیل ایرانی ما را از بین ببرد و راه‌آهن هم در خدمت منافع انگلیس بود، صنایع مدرن هم برای سرکوب صنایع داخلی بوده و رشد سرمایه‌داری! ببینید چون که صد آید نود هم پیش ماست، وقتی من معتقد باشم رضاشاه را انگلیسی‌ها آورده‌اند، بنابراین هر کاری هم کرده باشد باید در جهت منافع آنها باشد، مگر اینکه بگوییم انگلستان کمیته امداد است و برای خیر و آخرت این کار را کرده که این‌گونه نیست. روایتی که من گفتم تا یک جاهایی جریانات ملی هم دارند با رضاخان همکاری می‌کنند یا حداقل در مقابل او نمی‌ایستند، چون می‌بینند ثبات و امنیت آورده است؛ تا می‌رسیم به آبان ١٣٠٤ که رضاخان تا حدودی با زور و تمایل مردم و بازاری‌ها و رجال پادشاه می‌شود، ولی مخالفانی هم بین نخبگان سیاسی بودند که نگران بودند و می‌دانستند وقتی او پادشاه شود، تحمل مخالف را ندارد و ترجیح می‌دادند مکانیسمی وجود داشته باشد که بشود او را کنترل کرد. با تاج‌گذاری او، می‌شود گفت عصر دیگری شروع می‌شود یعنی اگر از١٣٠٠ تا ١٣٠٤ را عصر ثبات، یکپارچگی و ایجاد امنیت بگیریم، از ١٣٠٤ تا شهریور ١٣٢٠ من فکر می‌کنم عصر به‌وجود آوردن ایران مدرن است که آثارش را همچنان در کشور داریم؛ یعنی اگر سال ١٣٠٤ می‌آمدید و یک نگاه کلان به ایران می‌کردید و می‌رفتید و سال ١٣٢٠ به ایران برمی‌گشتید، باورتان نمی‌شد که این، همان ایران است، مثل راه‌آهن، دانشگاه، بوروکراسی مدرن، ارتش مدرن، راه‌های شوسه و ثبت اسناد و احوال و صنایعی که به‌وجود آورد. این یک وجه مهم رضاشاه است.
وجه دیگر او از نظر من وجه منفی رضاشاه است، وجهی که به همان میزان که توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیدا کردیم از نظر توسعه سیاسی هم عقب رفتیم. زمانی که او پادشاه شد فضای سیاسی کشور خیلی بازتر بود تا شهریور ١٣٢٠ که سقوط می‌کند. در سال ١٣٠٤ مطبوعاتی داشتیم که کاملا آزاد و مستقل بودند، احزاب و تشکل‌های سیاسی و پارلمانی داشتیم که کاملا مستقل از حکومت بودند یا پارلمانی داشتیم که حداقل اکثریت آن مستقل از حکومت بودند، اما هیچ‌کدام از اینها را در سال ١٣٢٠ نداریم و همه‌چیز زیر نظر رضاشاه بود. من به ایران نوین و امروزی او نمره می‌دهم، ولی درباره توسعه سیاسی و بازشدن فضای سیاسی به او نمره منفی می‌دهم و ردش می‌کنم

-----------------------------

كارنامه رضاشاه در میزگرد صادق زیباکلام و عباس سلیمی‌نمین| قسمت دوم
روزنامه شرق
چهارم مرداد ۱۳۹۴

شما بخشی از کارهای رضاشاه را ابتکار اطرافیان او مثل فروغی و... نمی‌دانید؟

زیباکلام: بله، اینها جزئیاتش می‌شود.
‌ اما همه اینها را ذیل خدمات او طبقه‌بندی می‌کنید.
زیباکلام: بگذارید راحت‌تان کنم، بخش عمده‌ای که قلاب گرفتند برای رضاشاه به‌خصوص از سال ١٣٠٤ و ایشان بالا رفت، ١٦سال بعد وقتی سراغشان را می‌گرفتی، مثلا سراغ فروغی را می‌گرفتی می‌گفتند، هیس، خانه‌نشین شده است! یا داور که قوه‌قضائیه مدرن را ایجاد کرد کجاست؟ می‌گویند، هیس، داور در زندان خودکشی کرد. او فقط علیه تقی ارانی و کمونیست‌ها و ٥٣ نفر نبود، اصولا او هم مثل همه دیکتاتورهای دیگر یک تفکر بیشتر نداشت که «من درست فکر می‌کنم و دارم به مملکت خدمت می‌کنم بنابراین هرکسی که با من مخالفت می‌کند پس خائن مملکت است». وقتی دانشگاه را ایجاد کرد، در آنجا صدیق اعلم و صورتگر و ضیاءالملک فروغی بود. وقتی شما یک چهره پرابهت و مثلا پرنور آن بالا داری نمی‌توانی انتظار داشته باشی که یک لامپ در آن پایین مثل تقی‌زاده تلألو داشته باشد. در عراق زمان صدام هم این اتفاق افتاد.
سلیمی‌نمین: اجازه بدهید من هم بگویم که چرا ایشان می‌خواهد عملکرد بیگانه در ایران را تطهیر کند. رضاخان را که کسی نمی‌شناخت و اصلا نمی‌توانست یک کودتا را سامان بدهد، اینکه چگونه انگلیسی‌ها به ژاندارمری‌ها و افسران آنها رشوه دادند- که اسناد آن موجود است- که تهران را تسلیم کنند، علی‌القاعده این کار رضاخان نبوده است، او فرد گمنامی در دیوژن قزاق بود و همه هماهنگی‌های کودتا توسط انگلیس صورت گرفته است. هیچ‌کس هم در مورد اسناد آن نمی‌تواند تشکیک کند، منتها اینکه چرا آقای زیباکلام برش می‌زند و نمی‌خواهد به این واقعیت تاریخی بپردازد، باید بگویند که تعبیرشان چیست؟ ارتش ایران کودتا کرد یا دست بیگانه موجب شد که رضاخان به‌تدریج به قدرت برسد؟ من یک مناظره‌ای داشتم با ایشان در کرمان. گفتم که شما چه کتابی را راجع به رضاخان قبول دارید که ایشان گفتند کتاب «برآمدن رضاخان»، نوشته سیروس غنی، خیلی کتاب خوبی است. این کتاب گرچه در مقام رضاخان برآمده اما چون باید براساس اسناد سخن بگوید، نتوانسته و اسناد آمریکا را کمرنگ کرده است. بسیاری از گزارش‌های آن، روشنگر نقش انگلیسی‌هاست چون هم با هم تضاد دارند و هم هنوز آن سلطه‌گری در آمریکا ایجاد نشده، برخی واقعیت‌ها را سفارت آمریکا در تهران منعکس می‌کند. اینها حرف‌های «دایی‌جان ناپلئونی» نیست و ربطی به بنده ندارد. من بعضی از اینها را برای شما می‌خوانم. سندی است که سیروس غنی از اسناد وزارت امورخارجه آمریکا ترجمه کرده است. چون انگلیسی‌ها خیلی‌خیلی دقیق عمل می‌کردند که هیچ ردپایی از خود به‌جا نگذارند. چون رقابت خیلی شدیدی بین انگلیس و روس‌ها وجود داشت، چون آنها در مورد تحولاتی که در ایران صورت می‌گرفت حساس بودند که این حساسیت هم برای دوره طولانی است. چون وقتی آنها امتیاز می‌گیرند آن طرف هم می‌خواهد امتیاز بگیرد؛ بنابراین انگلیسی‌ها برای اینکه رقیب را کاملا در غفلت قرار دهند، خیلی پیچیده عمل کردند و واقعا هم یکی از مسائل مهم تاریخ معاصر ما همین کودتای ١٢٩٩ است که انگلیسی‌ها صورت دادند.
سلیمی‌نمین: این گزارش سفارت آمریکاست به واشنگتن سه‌ماه بعد از کودتا: «کاشف به عمل آمد که تمام دست‌اندرکاران کودتا عملا کسانی هستند که از قبل با انگلیسی‌ها رابطه نزدیک داشتند، سرگرد مسعودخان که پس از واقعه، وزیر جنگ شد در چندماه گذشته معاون شخصی کلنل اسمایس در قزوین بوده است. رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاق‌ها را به دست گرفته است در میسیون انگلیسی و ایران خدمت می‌کرده و عملا جاسوس رئیس کمیسیون بوده است و در ماه‌های گذشته با انگلیسی‌ها در قزوین همکاری نزدیک داشته است». در جای‌جای این کتاب سیروس غنی اذعان دارد که قبل از اینکه نیروهای انگلیسی ایران را ترک کنند، کسب اطمینان کردند که رضاخان، همه کارها و زمینه‌های کودتا را فراهم کرد. بحثی که هست این است که بیگانه‌ای آمده و کودتا کرده است و تعبیر اینکه «مگر انگلیسی‌ها کمیته امداد هستند؟» تعابیری نازل و عوامانه است. نمی‌شود اصل تاریخ را کنار گذاشت. هیچ کتاب محققانه‌ای حتی در دفاع رضاخان نمی‌تواند منکر این واقعیت شود که کودتای رضاخان توسط انگلیسی‌ها برنامه‌ریزی شد.
‌ منکر برنامه‌ریزی یا منکر ارتباط؟
سلیمی‌نمین: منکر برنامه‌ریزی، آنها رضاخان را بالا آوردند و رشدش دادند. آن‌قدر رضاخان در ایران گمنام بود که در عرصه مسائل سیاسی هیچ‌کس او را نمی‌شناخت چه در مقام دفاع و چه در مقام تخطئه. مصدق می‌گوید وقتی نامه «من حکم می‌کنم» صادر شد، می‌گوید این رضاخان کیست؟ مصدقی که در بالاترین عرصه‌های سیاسی حضور دارد، به‌عنوان یک نخبه او را نمی‌شناسد.
‌ پس مصدق چرا او را به‌عنوان نخست‌وزیر می‌پذیرد؟
سلیمی‌نمین: متن نطق مجلسی که قرار است رضاخان روی کار بیاید هست و مدرس و مصدق در آنجا صحبت می‌کنند. این‌گونه نیست که مصدق او را دربست تأیید کند. رضاخان آمد و بعد از کودتا محدودیتی را در مجلس ایجاد کرد، البته اول اجازه داد یک فراکسیون اقلیتی شکل بگیرد و بعد از اینکه تاج‌گذاری کرد دیگر حتی به فراکسیون اقلیتی هم اجازه فعالیت نداد. این فراکسیون تا قبل از پادشاهی رضاخان به صورت گزینشی عمل می‌کرد و برخی اقدامات را تأیید می‌کرد. طبیعی است که یک آدم دیکتاتور بخواهد یک‌سری کارها را دنبال کند. آنها این کارها را دسته‌بندی می‌کردند و آن کارهایی که می‌توانست برای کشور مفید باشد را حمایت می‌کردند.
‌ اما حداقل دو دوره به او رأی داده‌اند و تا قبل از تاج‌گذاری از او حمایت کردند.
سلیمی‌نمین: مجلس می‌آید و جلوی رضاخان می‌ایستد و او به بومهن می‌رود و تمام لاابالی‌ها را به شهر می‌ریزد و همه‌جا را غارت می‌کنند و تهران را به ناامنی می‌کشند و مجلس را مجبور می‌کند که دستش را بالا بیاورد، وگرنه مجلس در قبال او موضع داشته است؛ مثلا بعد از اینکه رضاخان «امری» را می‌کشد، حکومت‌نظامی اعلام می‌کند و یک شرایط سخت برای اقلیت مجلس ایجاد می‌کند. اینجا رضاخان قطعا جلوی اقلیت ایستاده است و حتی کتک می‌زند. چون رضاخان تلاش می‌کند قتل او را به اقلیت مجلس نسبت بدهد که مجلس استیضاح می‌کند که ملک‌الشعرای بهار و مدرس صحبت می‌کنند و از خودشان رفع اتهام می‌کنند. در طول حاکمیت رضاخان کمترین قرارداد نفت با سایر کشورها حتی کشورهای غربی بسته شد، می‌خواهم بگویم رضاخان کاملا در خدمت انگلیسی‌ها بود و منافع آنها را دنبال می‌کرد. چندبار آمریکایی‌ها خیز برداشتند که قرادادی راجع به نفت داشته باشند، آیا سرنوشت خونینی پیدا نکردند؟ داور به‌عنوان وزیر اقتصاد قرارداد بست با آمریکایی‌ها؛ وقتی رضاخان فهمید آنچنان برآشفت که گفت برو بمیر!
‌ برخی می‌گویند رضاخان در مورد انگلیس هم بیگانه‌ستیز بوده است.
سلیمی‌نمین: راجع به آن هم بحث می‌کنم که ژست بوده است، اصل سلطه، غارت یک ملت است و اصل چیزی که برای انگلیسی‌ها و بیگانگان در آن مقطع مهم بود، نفت بود. آیا رضاخان حافظ تمام‌عیار منافع انگلیسی‌ها در این زمینه هست یا خیر؟ این نکته بسیار مهمی است.
زیباکلام: قرارداد وجود داشته است، ما قرارداد انحصاری داشتیم.
سلیمی‌نمین: از لحاظ تاریخی حوزه که قرارداد داشتیم این حوزه و باز هم این جعلی است که ایشان دارند می‌کنند و انگلیسی‌ها به‌شدت جلوی آن را گرفتند. اهميت ایران در آن مقطع برای انگلیس تأمین نفت تقریبا مجانی برای آنهاست. بعضی‌ها در عامه هم می‌گویند که رضاخان در برابر انگلیسی‌ها ایستاد و طرف آلمان‌ها رفت و آنها که این مباحث را در محافل دانشگاهی مطرح می‌کنند یک سند از قرارداد با آلمان‌ها درباره نفت بیاوردند. درحالی‌که آلمان‌ها به‌شدت به نفت نیاز داشتند. پیوند بین رضاخان و آلمان‌ها یک بُعد دیگری دارد. این حرف عامه‌پسند که رضاخان به این دلیل رفت که لگد به انگلیسی‌ها زد همه‌اش قصه‌پردازی تاریخی است. نازیسم حاصل سیاست انگلیس است تا بتواند در برابر سوسیالیسم سرکوبگرانه برخورد کند، البته بعدا هیتلر با مادر خودش درگیر شد، کمااینکه صدام هم توسط انگلیس سر کار آمد اما بعدا با خود غربی‌ها درگیر شد. اگر این مطلب درست باشد که رضاخان در اواخر حکومتش به طرف قدرت دیگری مثل آلمان رفته باشد، باید بگویید که از كجای سفره گسترده ایران، آلمان‌ها و آمریکایی‌ها برخوردار شده‌اند و قراردادی بسته‌اند. چیزی که باید روشن کنیم این است که رضاشاه محصول چه سیاستی است؟ محصول سیاست داخلی است یا خارجی؟ براساس کتابی که آقای زیباکلام قبول دارد و نمی‌تواند نفی کند- چون آقای سیروس غنی هم هیچ تعلقی به نظام جمهوری اسلامی ندارد، بلکه به پهلوی‌ها و غرب [تعلق‌خاطر] دارد- و در مورد اسناد، جهت‌دار عمل کرده و خیلی از اسناد را ارائه نداده، اما هم او می‌گوید که مادر کودتا انگلیسی‌ها بودند. این به صراحت در چند جای کتاب آمده است. از این مطلب که بگذریم، راجع به این مسائلی که آقای زیباکلام مطرح کردند؛ اینکه رضاخان ارتش واحد درست کرده، دانشگاه تهران را تأسیس کرده، امنیت ایجاد کرده، کشور را گل و بلبل کرده و... . یک موقع هست که این سیاست‌ها برگرفته از توانمندی‌های داخلی است، یک موقع هم هست که نه، برگرفته از سیاست‌های داخلی نیست. یک تناقض جدی در فرمایش آقای زیباکلام وجود دارد. ایشان از یک طرف نمی‌تواند نفی کند که استبداد کامل برقرار بود و هیچ‌کسی نمی‌توانست در مسائل جامعه مشارکت کند. کسی مثل «داور» که فکر می‌کرد اگر یک مقدار سفره نفت بازتر شود، قدرت ایرانی‌ها برای چانه‌زنی بیشتر می‌شود، به آن سرنوشت دچار می‌شود. چگونه می‌توانیم متصور باشیم که یک جامعه در دیکتاتوری مطلق به سر ببرد و رو به پیشرفت هم باشد؟
‌ برخی معتقدند پیشرفت‌هایی- حداقل در ظاهر- ایجاد شد.
سلیمی‌نمین: یک دیکتاتور مقتدر توانمند و قادر و اهل علم و دانش که در عین حال در مسیر دیکتاتوری افتاده باشد، یک توانمندی، دانش و فکر دارد و در زمان خودش از دیگران برتر است اما رضاخان کیست؟ آیا چنین فردی است که بتواند براساس دانش خودش جامعه ایران را به پیش ببرد؟ اول خودش باید یک چیزی را بفهمد یا نه؟ باید کسی باشد که فرهنگ بفهمد، سیاست بفهمد، مسائل بین‌الملل را بفهمد.
برخی می‌گویند از آتاتورک متأثر بوده است.
سلیمی‌نمین: آتاتورک یک فرد تحصیل‌کرده بود. رضاخان اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشته است. از فرهنگ کاملا تهی بود. چنین آدمی نمی‌تواند ارتباط برقرار کند. کسی که فرهنگ نمی‌‌فهمد آیا می‌تواند برقرارکننده پیوند در فرهنگ جامعه باشد؟ این ربطی به دایی‌جان ناپلئون ندارد. قضاوت آقای بهنود را به‌عنوان کسی که تمام تلاشش را کرد که رژیم پهلوی را حفظ کند در مورد رضاخان در نظر بگیرید. صفحه ١٤ «این سه زن» را که آورده‌ام می‌خوانم. «قمه‌کشی، قمار هر شبه، بدمستی از سرش دور نشد. برای بدمستی بارها گرفتار شد... و به دستور شاهزاده [فرمانفرما] شلاق خورد. تابستان همان سال در رکاب فرمانفرما به تهران رفت...» این زمانی است که در مسیر انگلیسی‌ها قرار می‌گیرد که او را به فرمانفرما وصل می‌کنند. فرمانفرما برای این که بدمستی را از سر او بیاندازد کنار هشتی، یک اتاقک کوچک به او می‌دهد و در آنجا به او مشروب و مواد مخدر و هر چه که می‌خواسته به او می‌دهد تا او قمه‌کشی نکند. این شخصیت رضاخان است براساس روایت مسعود بهنود. من از کسانی که دم از روشن‌فکری می‌زنند تعجب می‌کنم که شأن ملت ایران را در حد یک آدم بدمست، لاابالی و قمه‌کش پایین می‌آورند. رضاخان فقط از فرمانفرما شلاق نخورده است. جواهر زین اسب سفیر هلند را می‌دزدد و آنجا هم که مسئول نگهبانی در سفارت بوده، شلاق می‌خورد.
‌ چگونه انگلیس این‌قدر بی‌عقل بوده که چنین شخصیتی را انتخاب کند؟
سلیمی‌نمین: بی‌عقل نیست. شبکه ایجاد کرده است. رضاخان به صورت قلدرمآبانه ملت ایران را برای پذیرفتن سلطه، تحقیر می‌کند. قرارداد ١٩١٩ یا تالبوت بسته می‌شود و مردم اعتراض می‌کنند. مردم شأن و شخصیت دارند. در برابر گام‌های انگلیسی‌ها که می‌خواهند بر ایران تسلط پیدا کنند، ایستادند. این هویت توسط چه کسی می‌توانست بشکند؟ حتی سیدضیاء که کاملا انگلیسی است، حاضر نبود تمام متعلقات ملت ایران را نابود کند؛ اما یک آدم قلدر همه متعلقات ملت ایران را نابود می‌کند. کتاب «موسیقی ملت ایران» را مطالعه کنید. این محقق می‌گوید رضاخان تمام موسیقی سنتی ایران را نابود کرد. تمام ابنیه‌ای که قدرت مهندسی ما را نشان می‌داد نابود کرد. بنای «تکیه دولت» را که بنایی است که بسیار از محققان آن را با بناهای بزرگ جهان مقایسه کرده‌اند نابود کرد. حتی همسر دوم رضاخان در خاطراتش می‌گوید که من می‌گفتم چرا این ساختمان‌های خوب را نابود می‌کنی؟ رضاشاه نمی‌گذاشت عزاداری عاشورا برگزار شود. هیچ‌کس غیر از رضاخان نمی‌توانست این میزان ملت ایران را تحقیر کند. داور و تیمورتاش هم به انگلیس گرایش داشتند، اما یک مقدار عِرق داشتند. تیمورتاش دو ماه در لندن با انگلیسی‌ها چانه زد، اما وقتی برگشت چه‌کارش کردند؟ روزنامه ستاره مطلبی علیه انگلیس می‌نویسد؛ سفارت انگلیس به رضاخان شکایت می‌کند و بعد، رضاخان خودش به روزنامه می‌آید توی دهن مدیرمسئول می‌زند و دندان‌های او را می‌شکند.
‌ این به لحاظ تاریخی مستند است؟
سلیمی‌نمین: بله. این سفارت انگلیس است که به رضاخان می‌گوید مجله دنیا مطالب نیش‌داری را منتشر می‌کند و موجب دستگیری دست‌‌اندركارانش می‌شود. تبعیت رضاخان از انگلیسی‌ها فقط در نفت نیست، در تخریب حداکثری شأن ملت ایران است. در این مورد هم که قشون متحدالشکل درست کرده است، شما کتاب «باقر عاقلی» را ببینید. در جای‌جای این کتاب قشون واحد جزء قرارداد ١٩١٩ است. کارشناسان انگلیسی وارد ایران شدند و کارهای خودشان را ازجمله درباره قشون واحد انجام دادند. نشستند و برنامه‌ای را براساس قرارداد ١٩١٩ نوشتند. قرارداد ١٩١٩ یک قرارداد استعماری است که با مقاومت ملت ایران لغو می‌شود. تمام کسانی که در کمیسیون قشون واحد هستند، بعد از اینکه رضاخان روی کار می‌آید، وارد کمیسیون رضاخان می‌شوند و تمام محتوای مطالب قرارداد ذیل ١٩١٩ را دوباره به آنجا می‌آوردند. در مورد بحث راه‌آهن؛ بعد از فروپاشی حکومت تزاری در روسیه، تجارت ما با حکومت شوروی خیلی کم صورت می‌گرفت. تجارت در ایران از باستان، شرقی- غربی بوده است. جاده ابریشم مثال آن است. کتاب «ایران و قضیه ایران» اثر کرزن را بخوانید. کرزن به ایران می‌آید و بررسی دقیقی انجام می‌دهد و می‌گوید برای ایرانی‌ها راه‌آهن شرقی- غربی خوب است. کارشناسان آمریکایی هم همین را به رضاخان گفته بودند؛ اما راه‌آهن ما شمالی- جنوبی ساخته می‌شود؛ چیزی که قرارداد «رویترز» هم بر آن را توصیه کرده بود. آن قرارداد هم با مقاومت ایران لغو شده بود. دکتر مصدق هم چندجا گفته که راه‌آهن شمالی-جنوبی خیانت بزرگی بود که رضاخان انجام داد. همه کارشناسان در این زمینه می‌گویند که این [راه‌آهن] براساس سیاست انگلیسی‌ها صورت گرفته است. انگلیسی‌ها نیاز داشتند که برای مرتفع‌کردن خطر شوروی برای هند، بتوانند روس‌ها را در مرزهای خودشان متوقف کنند. برای همین نیاز داشتند که نیروی لجستیکی خودشان را از جنوب به شمال ایران برسانند. قطار هم برای این بهترین وسیله بود. رضاخان برای املاک خودش راه کشیده بود. خاطرات آقای ابولحسن ابتهاج را بخوانید. می‌گوید بعد از این که من به سیستم اقتصادی وارد شدم، از کارشناسان آلمانی پرسیدم چرا ذوب‌آهن را در کرج و در ارتفاع ایجاد کردید؟ گفتند رضاخان دستور داده است. بعد از این که رضاخان رفت، تمام آنچه در آنجا ایجاد شده بود جمع شد. این را هم ابتهاج می‌گوید؛ رضاخان می‌آید در املاک خودش کارخانه قند ایجاد می‌کند. در شمال چغندر قندی نیست که کارخانه قند به‌صرفه باشد. اینها براساس انتفاع شخصی رضاخان بود در املاکی که به‌زور از مردم گرفته بود. یا در مورد راه‌آهن؛ کشوری که مردم شهر بزرگ آن، هنگام وقوع سیل، یک راه شوسه نداشت و چند ماه از سال در محاصره کامل قرار می‌گرفت. از شهرهایی را ٢٠٠هزار نفر جمعیت مثال می‌زنم که یک راه شوسه هم نداشته‌اند. در سال ١٣٢٥ شریف‌امامی، رئیس شبکه آب‌رسانی در کشور می‌شود. خاطراتش را بخوانید. می‌گوید کاشان آب نداشت. شهرهای بزرگ را نام می‌برد. می‌گوید که این‌ها یک آب‌انبار بزرگ داشتند و مردم زیر پوستشان کرم می‌افتاد. کدام آبادانی در این زمینه صورت گرفته بود؟من از غلوهای آقای زیباکلام تعجب می‌کنم. تمدید قرارداد دارسی خفت بزرگی را متوجه ملت ایران کرد. قرارداد دارسی را که خودش استعماری بود رضاخان به مراتب استعماری‌تر کرد. چون در آن قرارداد حکمیتی پیش‌بینی شده بود که ما در آن نقش داشتیم. تجهیزاتی داشت که قرار بود بعد از پایان قرارداد رایگان در اختیار ملت ایران قرار بگیرد. همه این بندها حذف شد. حتی عامل این قرارداد می‌گوید من نمی‌توانم از این قرارداد دفاع کنم. خود آقای تقی‌زاده می‌گوید که من آلت فعل بودم و این قرارداد قابل‌دفاع نیست و رضاخان بود که مرا وادار کرد. این را هم در مجلس موقعی که استیضاحش می‌کنند و در پاسخ به اینکه چرا چنین قرارداد خفت‌باری را بر ملت ایران تحمیل کردی؛ صراحتا می‌گوید. بعد، آقای زیباکلام در صداوسیمای ایران می‌گوید که تمدید قرارداد دارسی، اولین گام در راه ملی‌شدن صنعت نفت بوده است.
زیباکلام: من گفتم که رضاخان اقداماتی کردند، قبل از آن هم گفتم که اوضاع کشور چگونه بود و ایشان در چه شرایطی به قدرت رسیدند. ساختار حکومت رضاخان را هم گفتم که استبدادی و دیکتاتوری بود. درعین‌حال اضافه می‌کنم این دستاورد‌هایی که من گفتم در ١٦ سال حکومتش از ١٣٠٤ تا ١٣٢٠ داشته، چهره ایران را تغییر داد، یعنی اینکه به طور خلاصه هنگامی که در ١٣٠٠ کودتا شد، مجموعه بوروکراسی و سازمان‌های اداری در ایران چند صد یا حداکثر هزار مستوفی و وزیر و میرزابنویس خلاصه می‌شد. چون حکومت صرف‌نظر از اینکه سیاست‌هایش خوب، بد زشت یا زیبا است دستگاه‌هایی برای ابلاغ و اجرای سیاست‌ها می‌خواهد. من فرض می‌گیرم که این سیاست‌ها صبح به صبح از سفارت انگلیس می‌آید به هر حال این سیاست‌ها باید اجرا شود و نیاز به بوروکراسی دارد,٢٠ سال بعد که رضاشاه از کشور خارج شد، ایران دارای یک بوروکراسی بود که ١٧ یا ١٨ وزارتخانه تأسیس‌شده به علاوه ٩٥ هزار کارمند و پرسنل در وزارت خارجه، وزارت راه، وزارت بهداشت و درمان، وزارت فرهنگ داشت، وقتی کودتا می‌شود مجموعه قوای مسلح ما حدود ١٤ هزار دیوژن قزاق بوده به‌علاوه چهار یا پنج هزار نیروی ژاندارمری. دیوژن قزاق مدت‌ها بوده که حقوقی دریافت نمی‌کردند برخی تفنگ داشتند، فشنگ نداشتند، برخی فشنگ داشتند تفنگ نداشتند. عده‌ای پوتین نداشتند، عده‌ای بند پوتین. ایران ١٥ سال یعنی زمانی‌که انقلاب مشروطه می‌شود تا ١٣٠٠ که کودتا می‌شود، چیزی شبیه عراق امروز بوده است. ٢٠ سال بعدش یک ارتش مدرن صد هزار نفره به وجود آمده که نیروی دریایی، هوایی و زمینی و دانشکده افسری دارد. وزارت جنگ هر سال صد نفر از افسران برجسته را به فرانسه، آلمان و انگلستان می‌فرستد تا دوره نظامی ببینند. پلیس به‌وجود آمده. اگر شما به میدان امام‌خمینی بروید ساختمان خیلی بزرگی وجود دارد که یادگار معماری آلمان‌هاست که در آن زمان مقر نیروی انتظامی بود و به آن شهربانی می‌گفتند؛ یعنی در آن زمان پلیس به وجود می‌آید. در سال ١٣٠٠ براساس آماری که تشکل‌های مدافع کارگری و احزاب چپ‌گرا تهیه کرده بودند در کل ایران ١٠ هزار کارگر داشتیم، البته منهای شرکت نفت. این کارگران عمدتا رنگرز یا عمله و بنا، آهنگر، نجار یا کارگر چاپ بودند. ٢٠ سال در نتیجه صنایعی که دولت به‌وجود آورده، گلسیرین‌سازی، سیمان‌سازی، صابون‌سازی، صنایع نساجی و نطفه‌های صنعت برق به‌وجود می‌آید. براساس آماری که ما در سال ١٣٢٠ داریم ٤٦٠ الی ٤٧٠ هزار کارگر، حقوق‌بگیرِ دولت هستند؛ یعنی نزدیک به نیم‌میلیون نفر در این صنایع کار می‌کنند.
پس رضاخان بوروکراسی ارتش مدرن، ثبات، امنیت و... ایجاد کرد. علت اینکه رضاشاه سقوط کرد این است که سکانس آخر همه نظام‌های دیکتاتوری این‌گونه است؛ یعنی در دیکتاتوری «حرف، حرف من است» و آن‌قدر بین دیکتاتور و واقعیت‌های درون و بیرون جامعه شکاف می‌افتد که دیکتاتور متوجه نیست چه اتفاقی دارد می‌افتد. جنگ جهانی دوم که شروع می‌شود در ایران همه موافق و طرف‌دار آلمان بودند. از آیت‌الله کاشانی گرفته تا سیاسیون و نظامی‌ها و رضاشاه به دلیل بغض و کینه تاریخی که در مورد انگلیس وجود داشت طرفدار آلمان بودند. در کشور‌های عربی هم این‌گونه بود. در ایران همه فکر می‌کردند به‌زودی ارتش آلمان‌ها از مرزهای شمالی می‌آید، اما ایران اشغال شد و رضاشاه هم سرنگون شد. اگر اشغال اتفاق نمی‌افتاد به دلیل تسلطی که رضاشاه داشت حکومت او همچنان ادامه پیدا می‌کرد.
احتمالا اگر راه‌آهن از غرب ایران به شرق می‌رفت گفته می‌شد که در غرب ایران بغداد مستعمره انگلیس بوده، شرق ایران هم هند مستعمره انگلیس بوده پس رضاشاه می‌خواسته دو مستعمره انگلیس را به هم مربوط کند، ولی واقع مطلب این است که لایحه ایجاد راه‌آهن در سال ١٣٠٧ یا ١٣٠٨ در مجلس ایران تصویب می‌شود؛ یعنی ١٢ سال قبل از آنکه جنگ جهانی دوم شروع شود و تأسیس راه‌آهن آرزویی بوده که ایرانی‌ها به غلط یا درست داشتند و آن را از مظاهر پیشرفت و مدرنیته می‌دانستند میرزاتقی‌خان امیرکبیر هم در سال ١٨٥٠ یعنی ١٥٠ سال قبل از آن می‌خواسته راه‌آهن بکشد.
منتها نکته مهم این است که بدون درآمد نفت راه‌آهن کشیده می‌شود. راه‌آهن را انگلیس‌ها نمی‌کشند، آلمان‌ها و سوئدی‌ها می‌کشند. به نظر من هر وقت که می‌خواهیم بفهمیم رضاشاه چه کار کرده، کافی است یک بار از جاده فیروزکوه به شمال برویم یا از تونل کندوان رد شویم. یا هروقت که دانشگاه تهران را دیدیم یا وزارت دارایی را در میدان ارک دیدیم یادمان باشد که کار رضاخان است.
در مورد نقش انگلیس‌ها من معتقدم وقتی کودتا اتفاق افتاد دولت انگلستان و مقامات و کابینه این کشور در لندن در وایدهال روحشان هم خبر نداشت که بریگاد قزاق که در رأسش آقایی هست به اسم رضاخان میرپنج و آقایی که عامل اصلی کودتا اتفاقا او بود (سیدضیا) در ایران کودتا کرده‌اند. حتی سفارت هم در کودتا درگیر نبود. رضاخان و سیدضیا و دیگران فكر می‌كردند این کسانی که در تهران هستند مانند مستوفی‌الممالک یا معتمدالملک نمی‌توانند حکومتی مستقل که ایران را از هرج‌ومرج نجات دهد، ایجاد کنند. آیرون ساید و کلنل اسمایس و کسانی که فرماندهان لشکر انگلیس بودند در شمال کشور در عملیاتی که علیه میرزاکوچک‌خان یا دسته‌های دیگر داشتند، جسارت، شهامت و فداکاری رضاخان و اینکه چقدر بین افسران زیردست محبوبیت دارد را دیده بودند. این فرماندهان انگلیسی به قزاق‌ها گفتند خودتان حرکت کنید بروید پایتخت را بگیرید و یک حکومت منضبط و مقتدر تشکیل دهید. این آخرین شانس شماست؛ درعین‌حال ما هم داریم قوای خود را از ایران بیرون می‌بریم و نیرویی که بتواند جلوی میرزاکوچک‌خان یا بلشویک‌ها را بگیرد وجود ندارد، مگر اینکه خود شما این نیرو را ایجاد کنید.
در تمام آن ٢٠ سال از ١٣٠٠ تا ١٣٢٠ که رضاخان سقوط می‌کند، روابط بین ایران و انگلیس به‌شدت تیره‌وتار بوده. اساسا یکی از ویژگی‌های رضاشاه این بوده که فوق‌العاده آدم شکاکی بوده و به هیچ‌کس اعتماد نمی‌کرده است. البته این از صفات دیکتاتور‌هاست بنابراین روابط ما نه‌تنها با انگلستان بلکه با آمریکا و فرانسه هم گرم و صمیمانه نبوده فقط یک استثنا وجود داشت؛ روابط ما از قضای روزگار با مصطفی‌کمال آتاتورک فوق‌العاده خوب می‌شود. عنصر خارجی دیگری که روابط ایران با آن خیلی خوب می‌شود ظهور نازی‌ها در آلمان بوده برای اینکه هردو اینها با چارچوب فکری رضاخان می‌خواندند. رضاشاه وقتی می‌رود ترکیه هم کارها و پیشرفت‌های آتاتورک را می‌بیند، مشترکات زیادی با هم پیدا می‌کنند. او می‌خواست چندزبانی- مانند ترکی و فارسی و لری در ایران- را در اقصی‌نقاط دنیا از بین ببرد او سخت‌گیرترین استانداران و فرمانداران نظامی‌اش را به استان‌های آذربایجان، کردستان و خوزستان می‌فرستاد برای یکی‌کردن زبان. یک پرچم و یک ملت همان چیز‌هایی است که آتاتورک و نازی‌ها می‌گفتند.
‌ این نوخواهی رضاخان از کجا آمد؟
زیباکلام: این نوخواهی فقط مختص رضاشاه نبود، فرزند مشروطه بود، اساسا مشروطه برای این به‌وجود آمد؛ مشروطه فقط به دنبال پارلمان نبود مشروطه به دنبال آزادی زنان، آوردن قانون، ایجاد آموزش‌وپرورش، ایجاد ارتش، اصلاحات ارضی و آوردن صنایع مدرن بود. این خواست‌ها مدت‌ها بود که وارد جامعه ایران شده بود. قبل از این میرزاتقی‌خان امیرکبیر بود که اینها را می‌خواست و ٥٠ سال قبل از مشروطه به دنبال اینها بود. در مشروطه ما امیال و آرزو‌های میرزاتقی‌خان امیرکبیر را دیدیم ٢٠ سال قبل از میرزاتقی‌خان امیرکبیر ما اینها را در عباس‌میرزا دیدیم، در قائم‌مقام فراهانی دیدیم؛ از سال ١٨٠٠ یعنی ابتدای قرن ١٩ که دور جدید روابط ما با غرب شروع شد تجار، مستشاران و جاسوسان غربی به ایران آمدند و تجار و محصلان ما به اروپا رفتند. ایرانیان دنیای دیگری را دیدند که هیچ چیزش مانند دنیای خودشان نبود. وقتی غرب را دیدند خواهان این شدند که آن‌چیز‌هایی را که در غرب بود، در ایران متجلی کنند؛ یعنی صنعت و کارخانه و چاپ و بیمارستان و مدارس جدید بیاورند. نوخواهی صد سال بود که در ایران وجود داشت.
‌ پس به‌نوعی می‌توان رضاخان را دنباله یا فرزند مشروطه- البته ناخلفش- دانست؟
زیباکلام: یکی از اولین کارها این بود که افسران خوش‌فکر دانشکده افسری را به فرانسه می‌فرستادند تا دوره ببینند. کار مهمِ دیگر از همان ابتدای حکومت رضاشاه این بود که هر سال هزار نفر را برای دکترا به خارج از ایران می‌فرستادند؛ مهندس مهدی بازرگان یکی از این افراد است او جزء کسانی بود که دوره رضاشاه به فرانسه رفت، درس خواند و بورسیه بود. دکتر کریم سنجابی، دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر حسابی هم همین‌طور. تعداد قابل‌توجهی از نخبگان ما کسانی بودند که زمان رضاشاه با بورس دولت رفتند و تحصیل کردند، قطعا اینها افکار رضاشاه نبوده افکار کلان رضاشاه پیشرفت و ترقی بود اما کسانی مثل فروغی، داور، تیمورتاش، تقی‌زاده و لطفعلی‌خان صورتگر می‌آیند و به رضاشاه می‌گویند دانشگاه فقط ساختمان نیست، استاد هم می‌خواهیم، باید بودجه بدهیم و سالی چندین نفر را بفرستیم برای تحصیلات عالیه. نسل اول استادان دانشگاه، فارغ‌التحصیلان دارالفنون بودند و با بورس دولت به خارج می‌رفتند و تحصیل می‌کردند. منتها اگر شما بپذیرید رضاشاه را انگلیسی‌ها سر کار آوردند، چاره‌ای ندارید جز اینکه به آب و آتش بزنید تا ثابت کنید کارهایی که رضاشاه كرد همه‌اش در جهت خیانت است. اگر این‌طور است چرا ما کارهایی را که رضاشاه کرده بود خراب نکردیم؟ اولین راه شوسه‌ای که رضاخان ساخت همین راهی است که از خوزستان به تهران می‌آید و خیلی چیز‌های دیگر، اما در کنار اینها می‌گویم رضاشاه مستبد و دیکتاتور بود، اصلا تحمل مخالفت و انتقاد نداشت.


منبع:
قسمت اول
http://www.zibakalam.com/news/2081
http://www.zibakalam.com/news/2082
 

ایرانسکوپ#
#iranscope

بايگانی وبلاگ