دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۴

بندیان بی روبنده

بندیان بی روبنده
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_99.html

.
.
های های های
بندیان آزاده
صدای شما ازپشت پنجره ی مشبک زنگار بسته ی مغموم آن بالا،
که جیرجیرکی در آن
....................آواز فاخر خود می خواند
......................................شادی شب های دل هاتان،
شکست سقف سپهر لاجوردی
رهاساخت کرورها ستاره ی سعد بندی را.
.
.
های های های
دختران شکوفه های سرخ و سفیدو سرخابی
وارثان رسیده ی زمین
بندیان بی روبنده
نگاهی از آسمان برنگیزید، بی درنگی
دامن گلدارتان را باز کنید
....................ستاره می بارد
.......................................آزادی می آید.
.



منبع:

----------------------

کشاورزی، راه رقابت ایران در اقتصاد گلوبال نیست

کشاورزی، راه رقابت ایران در اقتصاد گلوبال نیست

متأسفانه برخی باورهای رایج در اپوزیسیون در مورد پتانسیل کشاورزی ایران نقد نشده است. پیش از انقلاب 57 تصور بر این بود که منافع امپریالیست ها در لطمه زدن به رشد کشاورزی ایران و فروش محصولات خود است، و بعد از انقلاب نیز مثلاً همین اواخر گفته می شد که دولت احمدی نژاد با تسهیل واردات کشاورزی که کمر کشاورزان را در داخل شکسته، باعث ضعف تولید کشاورزی کشور شده است. و بالاخره بسیاری از فعالین اپوزیسیون امروز خوشحالند که دولت حسن روحانی، کشاورزی را در اهمیت نخست جهت تامین امنیت ملی اعلام کرده است. شکی نیست که بخاطر امنیت ملی، برای هر کشوری ضروری است که تولید کشاورزی داخلی خود را در حد معینی، حتی بقیمت دادن یارانه های هنگفت به کشاورزان، حفظ کند همانگونه که در بسیاری از کشورهای اروپای غربی شاهد چنین سیاستهایی هستیم.  اما این کار به این معنی نیست که این کشورها قادر خواهند شد با تولید کشاورزی خود در اقتصاد گلوبال رقابت کنند.
 
دو عنصر اصلی لازم برای تولید کشاورزی آب و زمین حاصلخیز است.  در ایران اساساً آب کم است و زمین های ایران نیز به استثنا سواحل دریای مازندران، چندان حاصلخیز نیست. از عربستان بهتر است اما زمینی مشابه منطقه میدوِست در آمریکا را که در آن بیشتر گندم دنیا تولید می شود، در ایران نداریم. در اوکراین در نزدیکی دریای سیاه چنین زمینی وجود دارد اما عوامل دیگر کشاورزی مانع تولید موفق بوده، و در ناحیه مرزی برزیل و آرژانتین هم چنین زمین های حاصلخیزی وجود دارند و به همین دلیل نیز برزیل صادر کننده لوبیا سویا، و قادر به رقابت گلوبال در عرصه کشاورزی بوده، در حالیکه حتی چین وارد کننده لوبیا سویا از برزیل و گندم از آمریکا است.
 
در نتیجه گرچه برای امنیت ملی باید حد معینی از تولید کشاورزی را در ایران حتی بقیمت پرداخت یارانه به کشاورزان حفظ کرد اما این انتظار که تصور کنیم دولتی مترقی بتواند خیلی بهتر از دولت شاه یا جمهوری اسلامی، کاری کند که دیگر وارد کننده محصولات کشاورزی نباشیم و حتی در اقتصاد گلوبال در عرصه کشاورزی رقابت کنیم، دور از واقعیت است. رشد مکانیزاسیون، استفاده از کود شیمیایی، حتی رشد "جی ام او" نمی تواند در واقعیت پتانسیل کشاورزی ایران تغییر چندانی دهد. اگر چین توانسته با تولیدات صنایع سبک در اقتصاد گلوبال رقابت کند و  ژاپن توانسته با اتوموبیل سازی و صنعت فولاد در رقابت های گلوبال موفق باشد، ایران نیز باید راه خود را پیدا کند و از درآمد کنونی نفت استفاده کند و بر عرصه ای از تولید دست بگذارد که برای کشور فرصت رقابت موفق آمیز را در سطح بین المللی فراهم کند و آن عرصه تولید کشاورزی نیست. البته عقب ماندگی های کشاورزی ایران را در نقاط مختلف کشور نباید توجیه کرد (1) اما راهکار اقتصاد فرانفتی ایران را نباید در کشاورزی جستجو کرد.
 
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
 
سام قندچی، ناشر و سردبير ایرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
نهم شهریور ماه 1394
August 31, 2015
 
پانویس:
 
1.  کشاورزی در کردستان
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2006/05/1.html
 
 
متون برگزیده

 

----------------------
http://www.iranscope.com

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۴

مقاله ای درباره رضا شاه به قلم اهریمن ایکس- به زبان انگلیسی

http://iranpoliticsclub.net/history/reza-shah/index.htm
مقاله ای درباره رضا شاه به قلم اهریمن ایکس- به زبان انگلیسی
http://iranpoliticsclub.net/history/reza-shah/index.htm

متأسفانه این نویسنده مطالب خود را به زبان فارسی نمی نویسد اما نقطه نظرات ویژه خود را دارد که با نوشته هایی که به زبان فارسی در وب منتشر می شوند بسیار متفاوت است.










----------------------

بهروز نیکذات: یک نفر باید باشد که ..

بهروز نیکذات: یک نفر باید باشد که ..
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_90.html

یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی راکه دارد آرام آرام درونت می گندد به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیفتی لال می شوی!
یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوا صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.
به قول آن رفیقمان که می گفت :
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویم که قرار است فردا بمیرد ...
همین.

منبع:






----------------------

جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۴

محمد امینی، یک کلمه درباره تفاوت آزادی و دموکراسی

محمد امینی، یک کلمه، بیست و هشتم ماه اوت 2015
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/2015_28.html


بحثی از آقای محمد امینی در مورد تفاوت دموکراسی و آزادی و توضیحاتی در مورد جمهوری، پوپولیسم، و مفهوم ملت مدرن که با کشور متفاوت است و از دل انقلاب مشروطه آمده و نخستین بار هم گویی توسط میرزا علی آخوند زاده به کار برده شده است و اینکه چرا مجلس برآمده از مشروطه مظهر اراده ملت شد و تحلیل آنکه چرا تفکیک دولت و ملت هنوز در ایران مطرح است.

منبع:



----------------------

گفتمانی با هدف ایجاد حزب آینده نگر ایران

https://sites.google.com/site/futuristparty
گفتمانی با هدف ایجاد حزب آینده نگر ایران

روز گذشته دوست عزیز آقای دکتر اسماعیل نوری علا مقاله ای را در سایت جنبش سکولار دموکراسی ایران در توضیح گفتمان آینده نگری در دنیای امروز منتشر کردند (1). این مقاله بصورت گفتاری نیز در تلویزیون میهن سعید بهبهانی ارائه شده است (2).
 
یکی از بنیانگذاران دیدگاه آینده نگری مدرن در جهان، ایرانی ای بوده است با نام فریدون اسفندیاری (3). خود نیز در این باره که چرا آینده نگری را برگزیدم توضیح داده ام (4). امروز پس از ایجاد "حزب اتحاد ملت ایران اسلامی"در داخل کشور، موضوع اینکه آینده نگرها به این حزب بپوندند یا حزب خود را ایجاد کنند در کانون بحثهای محافل سیاسی ایران قرار گرفته است (5).
 
پلاتفرم پیشنهادی برای ایجاد حزب آینده نگر به استثناً بند مربوط به فدرالیسم اساساً مورد توافق اکثریت آینده نگرهای ایرانی قرار دارد (6). دوسال پیش هم به روشنی توضیح داده شد که تا وقتی خطر جدی سوء استفاده تجزیه طلبان از فدرالیسم وجود داشته باشد، که می تواند به جنگ داخلی در ایران دامن بزند، بند فدرالیسم در پلاتفرم پیشنهادی حذف شده تلقی می شود (7).
 
اگر هدف این تلاشها تأسیس گروهی دیگر و اعلام نامی بود، که سالها پیش انجام شده بود، و با اولین اختلافات در عرصه سیاسی، انشعاب و تعطیل گروه غیرقابل اجتناب بود. مثلاً همین اکنون در مورد توافق اتمی ایران و آمریکا چنین وضعیتی برای جریانات مختلف سیاسی ایرانی بوجود آمده است. حتی موضوعی ادواری نظیر موضع در مورد انتخابات ایران و یا آمریکا می تواند چنین اثری بر احزاب سیاسی داشته باشد. شکی نیست کهن ترین احزاب نیز در مقاطعی دچار انشعاب شده اند و در پلاتفرم پیشنهادی، خروج یا انشعاب با عزت مشخصاً بعنوان حق به این شرح مطرح شده است: "حق جدائی علنی از حزب: حزب آینده نگر ایران در عین كوشش جهت عضو گیرى، و ضمن تأکید برمسؤل بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، می بایست در عین حال مدافع حق هر عضو براى جدایى علنى از حزب باشد. بعبارت دیگر خروج از حزب بایستى كاملأ آزاد بوده، و هیچگونه ترس و تهدیدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد." با اینحال به رغم به رسمیت شناختن فراکسیون ها و حق خروج و انشعاب، هدف، ایجاد حزبی نیست که نتواند قوام لازم را برای دوام خود کسب کند و به همین دلیل موضوع پلاتفرم دقیق، با وسواسی خاص دنبال شده است. امید است این گفتمان هرچه زودتر به ثمر برسد. برخی مطالب مرتبط با تدارک برای ایجاد حزب آینده نگر را در سایت زیر میتوانید مطالعه کنید (8).
 
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
 
سام قندچی، ناشر و سردبير ایرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
ششم شهریور ماه 1394
August 28, 2015
 
پانویس:
 
 
2. لینک به یوتیوب برنامه تلویزیون میهن سعید بهبهانی
 
3. ترانس-هومانیسم و یادی از فریدون اسفندیاری
http://www.ghandchi.com/368-transhumanism.htm
 
4. چرا آینده نگری را برگزیدم
http://www.ghandchi.com/988-why-futurism.htm
 
5. آینده نگر ها و حزب اتحاد
http://www.ghandchi.com/989-futurists-hezbe-etehad.htm
 
 
7. فدرالیسم در برنامه پیشنهادی حزب آینده نگر ایران
http://www.ghandchi.com/754-federalism-va-iran.htm

Federalism in the Platform of Iran's Futurist Party
http://www.ghandchi.com/754-federalism-va-iran-eng.htm
 
8. سایت تدارک برای ایجاد حزب آینده نگر ایران
 
 
 
 
 
متون برگزیده

 

----------------------
http://www.iranscope.com

پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۴

پيامبران سيارهء جديد ميمون ها

پيامبران سيارهء جديد ميمون ها
دکتر اسماعیل نوری علا


http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_27.html

در اين مقاله می کوشم تا، با زبانی حتی المقدور ساده، به مخاطراتی اشاره کنم که نشانه هاشان را می توان از دل مباحث علم نوينی به نام «آينده نگری» (futurism) استخراج کرد. اين «آينده نگری» اگرچه با «پيش بينی» (forecasting) از يکسو و «برنامه ريزی» (planning)، از سوی ديگر، همسايگی دارد اما از نوعی «جبر فن سالارانه» نيز حکايت می کند که در سايهء آن همهء مفاهيم پيش بينی و برنامه ريزی ابعادی هستی شناختی می يابند و از ماجرای دردناکی حکايت می کنند که همچون يک «سرنوشت محتوم علمی» پيش روی انسان امروز ايرانی نشسته است.

مفهوم انباشت و سرعت آن

از چند مفهوم بکار گرفته شده در «آينده نگری» آغاز کنم: نخستين آنها مفهوم «انباشت تصاعدی يا هندسی» است که در برابر مفهوم «انباشت خطی يا حسابی» قرار می گيرد.

فکر نمی کنم مفهوم «انباشتن» نياز به توضيح داشته باشد و آشکار است که مصدری است که با مصادر ترکيبی ديگری همچون «گرد آوردن» و «روی هم گذاشتن» و «جمع کردن» معادل است و ما، مثلاً، بسيار شنيده ايم که در مورد «انباشت سرمايه» (به لحاظ مادی) و «انباشت تجربه» (به لحاظ معنوی) سخن گفته می شود.

اما مفهوم رياضی «تصاعد»، لااقل برای کسانی که با مفاهيم رياضی کمتر سر و کار دارند، محتاج به توضيح است: وقتی ما از مصدری همچون «انباشتن» سخن می گوئيم در واقع به وجود «روند»ی اشاره داريم که در آن يک وضعيت معين تدريجاٌ به وضعيت ديگری تبديل می شود يا ارتقاء می يابد و يا فروکاسته می شود؛ و چون سخن از «تغيير» در ميان است خود بخود مفهوم «سرعت تغيير» (يا در مورد انباشتن، سرعت انباشتن) نيز در ميان می آيد.

معمولاً، در رياضيات، «سرعت خطی» عبارت است از سرعتی تدريجی که از افزودن دانه به دانهء موارد افزودنی حکايت می کند. شما عدد 2 را (که می تواند معرف دو کتاب يا دو کشور باشد) با عدد 3 «جمع» می کنيد و نتيجه می گيريد که دارای 5 عدد از امر مورد نظر خود هستيد. چندی بعد 4 عدد ديگر را بر آن می افزائيد و حاصل جمع می شود 9 عدد از آنچه انباشت کرده ايد. به اين می گويند «افزايش خطی يا حسابی».

اما گاهی سرعت تغيير با شتاب خاصی افزایش می يابد. نمونهء اين مورد را در حکايت های تاريخی خودمان هم داريم: اينکه بوذرجمهر حکيم از طرف مربوطه می خواهد که در خانهء اول صفحهء شطرنج يک «دانه گندم» بگذارد و آن را در هر خانهء همسايه دو برابر کند. داستان بظاهر ساده و عملی به نظر می رسد اما، اگر دست به محاسبه بزنيد، خواهيد ديد که برای پر کردن خانهء آخر صفحهء شطرنح محتاج به تمام گندم يک مملکت هستيد. خانهء اول يک دانه می نشيند، در دومی 2 دانه و در سومی 4 دانه و در چهارمی 16 دانه و الی آخر. اينگونه «سرعت انباشت» با صفت «تصاعدی يا هندسی» مشخص می شود.

در قرن بيستم که قرن پيشرفت های شگفتی آفرين ِ فن آوری (تکنولوژی) بود، مسئلهء بررسی و شناخت «سرعت رشد فن آوری» نيز مورد توجه قرار گرفت و نظريهء «رشد تصاعدی تکنولوژی» مطرح شد؛ بدين معنی که هرچه از اعماق تاريخ به دوران معاصر نزديک می شويم سرعت رشد تکنولوژی بصورتی تصاعدی بيشتر می شود؛ بطوری که، مثلاً، من می توانم ادعا کنم که در طول عمر هفتاد و دو ساله ام بيش از کل ِ تاريخ ِ بشری شاهد رشد تکنولوژی بوده ام و، در عين حال، هرچه به سن و سال امروزم نزديک شده ام اين سرعت بصورتی تصاعدی بيشتر شده است.

برآيش ِ انسان در روند انباشت و انفصال(1)

در کنار مفاهيم انباشت و سرعت مفهوم ديگری به نام «نقطهء انفصالی انباشت» نيز مطرح است. يعنی در مواقع خاصی از روند رشد موجباتی فراهم می شود که حامل رشد (بگيريم زندگی انسان) يکباره جهشی بزرگ می کند و از يک مرحلهء پيشين و معتاد «منفصل» و «منقطع» می شود تا به مرحلهء کاملاً جديدی از روند انباشت متصل گردد.

در علم فيزيک، داستان به جوش آمدن آب يکی از اين مقولات است. کاسهء آب را روی گازِ روشن می گذارد و آب شروع می کند به «انباشت گرما» اما تنها در «لحظهء جوش» است که آب از وضعيت آرام خود منفصل شده و مرحلهء تلاطم و جوشش را آغاز می کند. پس، «نقطهء انفصال» نقطه ای در روند انباشت است که به تغييرات کمی و کيفی خاصی می انجامد.

در نظريه های زيست شناسی نيز بحث «تحولات تکنولوژيک طبيعت» به اين «نقاط انفصالی» اشاره دارند. «تبديل ميمون به انسان اوليه» يک جهش تکنولوژيک در طبيعت محسوب می شود؛ جهشی که از روزگاران کهن نيز مورد توجه اهل تفکر بوده و برای توضيح آن نظريه های گوناگونی مطرح شده است. حتی در کتاب های دينی و افسانه های آفرينش نيز می توان به اينگونه کوشش های توضيحی اشاره کرد. مثلاً، در قرآن گفته شده که «الله» ابتدا پيکری را از گل و لای می سازد و «سپس»، از «روح خود» در آن پيکر «می دمد» (نفخت فيه من روحی[2]) و آن پيکر زنده شده و «آدم» نام می گيرد. کاملاً روشن است که در اينجا نيز با نوعی نقطهء انفصالی استوره ای روبرو هستيم. يا حافظ دربارهء «حَيَوانی که ننوشد می و انسان نشود» سخن می سرايد. از ديدگاه زيست شناسی داروينی، و بخصوص نئو داروينی، اين ها همه شرح آن «نقطهء انفصالی» است که طی آن انسان از ميمون جدا شده و حيوان تبديل به انسان می شود.

همانگونه که تحول طبيعیِ تبديلِ ميمون به انسان از نقطهء انفصالی روند انباشت تکنولوژيک طبيعت نشان داشت، پيشرفت تکنولوژيکِ «اختراع چرخ و رام کردن اسب های وحشی» نيز توانست انسان محصور در محدودهء قدم هايش را يکباره به جهان نوينی پرتاب کند که در آن بتواند در سراسر جهان بتازد و امپراتوری های کهن را بيافريند و زندگی اجتماعی خود را بکلی تغيير دهد و، در سايهء اين تغيير، خود به موجود جديدی تحول يابد.

بر اين اساس، علمی که اکنون با نام «آينده نگری» شناخته می شود می کوشد تا از هم اکنون آن انسان و جامعه ای را که به نقطهء انفصالی بعدی می رسد حدس بزند و، اگر بتواند، خود را برای آن روز چنان آماده کند که چون نقطهء انفصالی پيش بينی شده از راه رسيد، بر آن، همچون سفينه ای راهوار، بنشيند و عازم فردا شود.

به نظر من، آدمی، در عين غفلت از مبانی علمی موضوع، همواره به وجود اين گونه برآيش نيز آگاه بوده است و به همين دليل در استوره هايش مفهوم «ابر انسان» يا «ابر مرد» (superman) را آفريده است. پهلوانان افسانه ای شاهنامه و زيگفريد آلمانی يا سوپرمنِ واگنر و نيچه و برنارد شاو، همگی از اين انتظار رسيدن به نقطهء انفصالی بر آمده اند(4).

سيارهء ميمون ها

در بحث علمیِ مربوط به «سرعت رشد و انباشت تکنولوژيک» مفهوم «نقطهء انفصالی» جايگاه ويژه ای دارد. «ری کورتز ويل» ( (Ray Kurzweil، آينده نگر بزرگ، و همفکران اش معتقدند که هم اکنون يکی از اين نقاط انفصالی در پيش روی ما قرار گرفته است؛ نقطه ای که، به ابتکار آنها، و به دلايلی که موضوع بحث کنونی ما نيستند، «سينگولاريتی» (Singularity) يا «وحدانيت» (به زبان کهن) يا «يکتائی» (به تعبير سام قندچی، متفکر و آينده نگر ايرانی که نوشته هايش در زمينهء اين بحث همواره الهام بخش من بوده است) نام گرفته است.

آنها رسيدن به اين نقطهء انفصالی را در زمانی می بينند که سرعت «پردازش مغزِ کامپيوترها (processors)» از سرعت «پردازش مغز آدميان» جلو بزند.

«پردازش» (processing)، که از مصدر «پرداختن» می آيد، به معنی محاسبهء «داده»ها (data) و «درونخورد»ها (inputs) ی اطلاعاتی است.

در حال حاضر مغز انسان دريافتنی هايش را با سرعتی بيش از سرعت کامپيوترها «می پردازد» اما سرعت رشد تکنولوژی چنان است که گفته می شود تا دو دههء ديگر کامپيوترها از لحاظ سرعت پردازش از انسان جلو می زنند و نقطه ء انفصالی موسوم به «لحظهء يکتائی» فرا می رسد؛ لحظه ای که طی آن انسان به موجودی برتر از خود تبديل شده و زندگانی نوينی را، که با زندگی کنونی ما تفاوتی فاحش دارد، آغاز می کند.

سام قندچی، بيش از سه دهه پيش، در مورد فرا رسيدن «نقطهء انفصالی آينده» چنين می نويسد:

«آن هائي که در تمدن هاي پيشرفته زندگي کرده و براي اين نقطهء انفصالي آماده مي شوند، مانند ميمون هائي هستند که اجداد "همو سپين ها" (homo sapiens) (يا «انسان های اوليه ابزار ساز») بودند. آنها، وقتي که اين بشريت به نقطهء انفصالي جديد برسد، با قطار سريع السيري که وضعيت کنوني بشر را ترک مي کند خواهند رفت؛ اما آنها که در لحظهء حدوث آن نقطهء انفصالي بر روي اين قطارِ «ترانس-هومانيسم» («دگرگونی انسانی» يا، به تعبير قندچی، «انسان گذاری») سوار نشوند، مانند شامپانزه هائی خواهند بود که در جنگل باقي ماندند، وقتي که «هموسپين ها» شرايط زيستی ميمون ها را ترک کردند».(5)

پرسش اکنونی ما

از نظر من، پرسشی که انسان ايرانی معاصر، که سال ها است با سوراخ کردن زمين و استخراج و فروختن نفت و گاز زندگی خود را گذرانده و به اين زندگی عادت کرده است، هم اکنون بايد از خود بکند آن است که «آيا می خواهد بيست سال ديگر در ميان کدام گروه باشد؟ گروهی که آمادگی برجهيدن به سوی تکاملی والاتر را يافته اند يا گروهی (که همچون ميمون ها) از قافله پيشرفتی جهشی عقب افتاده و وا مانده اند؟»

در اين مورد بخصوص بايد به يک نکتهء مهم توجه داشت: اين «عقب ماندگی» ديگر از آن «عقب ماندگی های قابل جبران» نيست که بتوان با خرج پول و انجام برنامه های عمرانی پنح ساله و ده ساله ترميم اش کرد. در واقع، اينگونه خوش بينی ها به قرنی تعلق دارد که، در پشت سر ما قرار داشته و بسرعت از زمانهء ما دور می شود.

قندچی می نويسد:

«من فکر مي کنم که کشورهاي عقب مانده، بخاطر منابع طبيعی و کار ارزان شان، مستعمره شدند. و چون اين دو را داشتند، پول هم بدست آوردند و اين پول بازاري ايجاد کرد که موجب شد برخی از شرکت هاي استعماری، برای فروش محصولات خود، به آن مناطق توجه کنند. اما امروز، که ديگر منابع طبيعي کشورهای مستعمره چندان قابل توجه نيستند، و نيروی کاری مناسب برای پروسه هاي توليد امروزي در اين کشورها وجود ندارد، و حتي کار ارزان شان هم مورد توجه کسي نيست، و نتيجه اين مي شود که بازار واقعي براي فروشندگان استعماري هم بوجود نمي آيد. نتيجهء نهائي هم آن چيزي است که در برخي کشورهاي آفريقائي مي بينيم؛ که نه منابع طبيعي مورد نظر کسي را دارند و نه نيروي کاري که براي پروسه هاي توليد کنوني شايسته باشد، و در نتيجه درآمد ملي آنها شديدأ تنزل کرده، و انتظار عمر در آن کشورها کمتر از 30 سال است، آن هم در جهاني که انتظار عمر ِ بالاتر از 60 سال در کشورهاي پيشرفته واقعيتی ترديد ناپذير است»(همانجا).

می بينيم که اين تحليل، که در راستای آمادگی جوامع برای روياروئی با «نقطهء انفصالی آينده» صورت می گيرد، پاسخگوئی به پرسشی را که در بالا ذکر شد به امری حياتی تبديل می کند.

پيامبران بازگشت

من در اينجا می خواهم مسئلهء ديگری را نيز بر آنچه قندچی به روشنی توضيح می دهد بيافزايم اما، قبل از طرح آن، محتاج بيان يک قاعدهء اجتماعی انکار ناپذير هستم:

در واقع، اين توضيحات لزوماً بيان کامل آن وضعيتی نيستند که طی آن جامعه ای نتواند، به دلايلی طبيعی همچون تمام شدن ذخاير طبيعی اش، خود را به مرحلهء سوار شدن بر قطار فردا برساند. فاجعهء واقعی و دردناک آنجائی شکل قاطع بخود می گيرد که نخبگان يک جامعه نيز دست به ايجاد موانع گوناگون برای تسريع عقب ماندگی ها زده و فاصلهء جامعهء عقب ماندهء خود با جهان پيش رونده را عامداً صد چندان کنند.

در اين مورد البته قاعده ای جامعه شناختی نيز در کار است: انسان حيوانی «تراکنشی» (transactional) است، يعنی در جامعه اش بصورت «کنش» (action) و «واکنش» (reaction) عمل می کند. حال اگر کنش مسلط بر بخش بزرگی از جامعه دارای صفت «پيش رونده» باشد، بخشی که به دلايل گوناگون نمی تواند خود را با اين «پيشرفت» همسو کند دچار «واکنش پس رونده» می شود، واکنشی که به دو صورت «مقاومت در برابر پيشرفت» و سپس «بازگشت به زهدان سنت ها و باورهای گذشته» متجلی می شود.

مثال بارز اين وضعيت را ما در دويست سالهء اخير کشورمان شاهد بوده ايم: دو قرن پيش، ايرانيان، در جنگ با روس ها، شکست خوردند و با سرافکندگی سرزمين های بزرگی را از دست دادند، آنگونه که اصطلاح «قرارداد ترکمانچای» رفته رفته در فرهنگ ما معنای «سرشکستگی ملی» را پيدا کرده است. اما همين شکست موجب پيدايش يک «واکنش جبرانی» در ميان نخبه گان جامعه شد. آنها از خود پرسيدند: «چه شد که بخشی از جهان پيش رفت و ما عقب مانديم؟»

يک قرن بعد، همين پرسش ساده پاسخ خود را با انقلاب مشروطه گرفت. در آن لحظهء تاريخی، «ايرانی ِ پيشرفت گرا» به «غربی شدن»، «اخذ تمدن غربی» و «وارد کردن ارزش های عصر روشنگری مغرب زمين» رأی داد و اين تمايل را در قانون اساسی مشروطه (پيش از آنکه در تهاجم «متمم» ها قرار گيرد) فرموله کرد؛ هرچند که، متأسفانه و به دلايلی که جای پرداختن به آنها در اين مقاله نيست اما توانسته اند همچون دست اندازهائی عمل کنند که راه پيمائی مای ايرانی به سوی «اخذ مظاهر مادی تمدن فرنگی» با کوشش در راستای «اخذ مظاهر فکری و ارزشی آن تمدن» موازی نشود و در نتيجه «عدم توازنی» شکست آور پيش آيد، توان آن را نيافت تا اين «پروژه» را به تمام و کمال اجرائی کند.

اين «عدم توازن» در روند «اخذ تمدن غرب»، عملاً موجب ظهور واکنشی شد که اين بار، بر خلاف دوران جنگ های ايران و روس، فاقد ماهيت «پيشرفت گرا» بود؛ چرا که بخشی از شخصيت های ماجراجو و مؤثر جامعه مشکل را در «پيشرفت» يافتند و در مقابل آن جبهه گرفتند. تسلط اين «دريافت» باعث شد که «پيامبران دعوت به عقب ماندگی»، همچون جلال آل احمد در مقولهء «غربزدگی» (همچون وبازدگی و سن زدگی)، و علی شريعتی (در راه حلی ارتجاعی به نام «بازگشت به خويشتن خويش») و روح الله خمينی (با استقرار حکومت اسلامی و ولايت فقیه) حرکت به سوی ايجاد جامعه ای خواستار عقب ماندگی را عملی کنند.

توجه کنيم که «بازگشت» و «ارتجاع» (به معنی رجوع به گذشته)، از لحاظ معنائی معادل هم اند. و از آنجا که «پيشرفت» يک روند مداوم و با سرعت تصاعدی محسوب می شود، آنکه در برابر اين روند پس می زند و در خود جمع می شود و به سوی گذشته می گريزد «واکنشی ارتجاعی» دارد و بر اثر آن از جهان پيش رونده بيشتر و بيشتر عقب می ماند و، اگر نفوذ کلامی داشته باشد، جامعه را نيز به پس رفت می کشاند. پس رفتی که عملاً با تسلط حکومت اسلامی بر کشورمان، صورت تحقق بخود گرفت.

اينگونه است که ما در عصر علم، در زمانهء «ننو تکنولوژی»، در هنگامهء سفر به سيارات ديگر، دچار حکومتی شده ايم که مصرانه ما را به بازگشت و عقب ماندگی هر چه بيشتر فرا می خواند و قضا و قدر و تشبث به دعا و نذر و نياز و چاه جمکران و انتظار فرج را، همچون نسخه ای زهر آلوده، بخورد نسل های جوان تر می دهد و آنها را به تدريج چنان در عقب افتادگی ذهنی اسير می کند که وقتی قطار نقطهء انفصالی بعدی فرا رسيد آنها توان برجهيدن و سوار شدن بر آن را از دست می دهند و همچون آن ميمون هائی که نتوانستند سوار قطار «هموسپين»ها شوند، در جنگل های تاريک خرافات و عقب ماندگی باقی می مانند.

بقول قندچی: «تمام کشورهاي عقب مانده، از جمله آنها که بخاطر منابع طبيعي نظير نفت شان در رونق هستند، مي توانند براحتي مبدل به جنگل عقب ماندهء ميمون هائی شوند که از قطار تکامل ميمون به انسان جا ماندند، و در پشت نقطه انفصالی درجا زدند... حتی کشورهائي نظير ايران، اگر نتوانند زيربناي پيشرفته اي براي تکنولوژی هاي جديد، نظير ننوتکنولوژی، بسازند آينده اي نخواهند داشت، و خوش خيالي بخاطر پول نفت، مي تواند بضرر مردم کشورهائي نظير ايران تمام شود»(همانجا).

چاره انديشی

هنگامی که به شمارش ضررهای ناشی از تداوم عمر حکومت اسلامی در ايران می انديشيم، لازم است که بر اينگونه نتايج دهشتناک حاصل از نداشتن يک «برنامهء ملی» برای برجهيدن هرچه زودتر از وضعيت کنونی نيز تأمل کنيم.

برای من، نخستين مرحله از روند «جبران از دست داده ها به مدد داشتن يک برنامهء ملی» همانی است که در اصطلاح «انحلال طلبی» خلاصه می شود. حکومت اسلامی (با اضلاع بنيادگرانه، داعشيانه، و اصلاح طلبانهء خوشخيالانهء خود) همچون خرسنگی دهشتناک بر سر راه پيشرفت جامعهء جوان ما فرو افتاده و ادامهء راه را ناممکن کرده و فرمان بازگشت را جانشين فرمان پيشرفت کرده است. در اين کار، حاکميت را از ملت گرفته، به تبذير و هدر دادن سرمايه های ملی پرداخته، و فرهنگ خرافات و تسليم را جانشين انديشهء آباد و آزادساز اصيل ايرانی کرده و در مجموع همهء وسائل را برای انصراف نسل جوان از سوار شدن بر قطار پيشرفت و کوشش در راستای بازگشت به اعماق تاريک قرون وسطای خلافت اسلامی فراهم ساخته است. در نتيجه، اگر فکر جبران از دست داده ها، و رساندن خود به قافلهء جهان پيش رفته ای که با شتابی تصاعدی عازم نقطهء انفصالی آينده است، در ميان باشد هيچ کاری بر پرت کردن اين تخته سنگ راهبند به اعماق درهء «انحلال» اولويت و مزيت ندارد.

ظهور اتحاد ملت ايران اسلامی!

از اين روزن که بنگريم می توانيم عمق خطر ناشی از افکار اصلاح طلبانهء اسلامی را بهتر دريابيم. برای نمونه، بد نيست به جريانی که هم اکنون در پيش روی ما آغاز شده توجه کنيم.

در پی امضاء توافق هسته ای، و شروع کوشش برای چهرهء آدمی دادن به هيولای حکومت اسلامی، اصلاح طلبان، از ملی ـ مذهبی ها (به رهبری دکتر ابراهيم يزدی) گرفته تا مشارکتی ها (به رهبری برادران خاتمی) و آبادگران (با شرکت نوچه های رفسنجانی) و نيز خمينی زادگان سر از تخم درآورده، کلاً رخصت يافته اند تا با اعلام موجوديت «حزب اتحاد ملت ايران اسلامی» در صحنهء سياسی کشورمان فعال شوند.

خيلی ها از اين موضوع شادمانند و آن را نشانه ای از گشايش افق و بازگشت کشور به جمع کشورهای متمدن جهان می دانند. اما اگر از ديدگاه «آينده نگری» بر اين صحنه خيره شويم خواهيم ديد که تازه نفسان برخاسته از خاکستر آل احمد و شريعتی و خمينی آمده اند تا راه حلی برای تداوم حکومت عقب مانده و ارتجاعی اسلامی مسلط بر کشورمان بيابند و اين نيت را در بند اول اهداف حزب خود چنين به روشنی توضيح داده اند: «زنده نگه داشتن آرمان ‌های اصلی انقلاب اسلامی در سایهء تعالیم و موازین دین مبین اسلام!»(6)

براستی اين «هدف» چه معنائی دارد جز شليک تير خلاص بر شقيقهء جامعه ای که تنها با استقرار حکومتی سکولار و دموکرات می تواند بصورتی شتابنده و جبران کننده از مدار عقب ماندگی رهيده و، تا زمان باقی است، خود را به قطار جوامعی که عازم نقطهء انفصالی فردايند برساند؟

ما چهار دهه است که نتايج »تداخل تعالیم و موازین دین مبین اسلام در حکومت» را ديده ايم؛ نيز بيداد داعشيان اسلامی را در سراسر منطقه شاهديم و می دانيم که هدف همهء اين کوشندگان بازگرداندن جامعه به قرون تاريک خلافت اسلامی و باز داشتن جوامع دچار شده به «بيماری اسلاميسم» از پيشرفتی است که از يکسو آزادی و رفاه و آبادی را برای جوامع به ارمغان می آورد و، از سوی ديگر، آنها را برای ملاقات با فردا آماده می سازد.

بر اين اساس است که مشفقانه می گويم که اگر در اصلاح طلبان دينی هنوز وجدانی باقی مانده باشد بايد آن را متوجه اينگونه خطرات مهلک آينده نيز ساخت؛ چرا که اين يک «داستان خيالی علمی» نيست و واقعيتی است که با شتابی تصاعدی و انفصالی بسوی انسان کنونی می تازد.

_________________________________________

1. واژهء «برآيش» پيشنهاد دوستم ابراهيم هرندی است، بعنوان جانشينی فارسی برای واژهء «تحول» (evolution).

2. قرآن، سورهء حجر، آيهء 29

3. See: Ray Kurzweil - The Singularity Is Near - Penguin Books 2005.

4. http://larryavisbrown.homestead.com/files/ring/Wagner_Nietzsche_Shaw.htm

5. http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm

6. http://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/56829


منبع:

مطلب مرتبط
گفتمانی با هدف ایجاد حزب آینده نگر ایران
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_28.html
----------------------

چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۴

محمد امینی درباره سوم شهریور 1320 و همچنین پاسخ به سوالات مربوط به 28 مرداد 1332

محمد امینی درباره سوم شهریور 1320 و همچنین پاسخ به سوالات مربوط به 28 مرداد 1332
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/1320-28-1332.html 

برگی از تاریخ 26 ماه اوت 2015
توضیحات آقای محمد امینی در مورد اشغال ایران توسط متفقین و اینکه آیا در شمال و جنوب ایران مقاومتی از سوی ارتش ایران صورت گرفت یا نه. همچنین در پاسخ به سوالات مربوط به برنامه هفته گذشته درباره 28 مرداد 1332 بحث می شود.  آقای حسین مهری با تبحر خاص خود به این بحثها غنی بخشیده اند.






----------------------

سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۴

مخالفین ایرانی توافق هسته ای در کنگره آمریکا

مخالفین ایرانی توافق هسته ای در کنگره آمریکا




کاربری از ایران در صفحه فیسبوکی خود نوشته است: "گویا قرار چند روز دیگه یه عده از مخالفین ایرانی توافق هسته‌ای برند کنگره آمریکا و در مورد "وضعیت حقوق بشر در ایران" حرف بزنند. اینکه وضعیت حقوق بشر در کشورهایی نظیر ایران اساسا چه قدر برای نماینده های کنگره آمریکا مهمه به کنار اما انتظار من به‌عنوان یکی از هفتادو هفت میلیون نفری که داخل کشور زندگی می کنه از این دوستان دلواپس این‌که بعد از حل‌وفصل مسئله حقوق بشر در ایران توسط نماینده های کنگره آمریکا! چمدون هاشون رو ببندند و یه بلیت یکسره به سمت ایران بگیرند و بیاند سهیم بشند در "نتایج مثبت" تشدید تحریم‌ها و جنگی که این دوستان در دل آرزوش رو دارند و می گند به نفع ایران و ایرانی‌هاست!"

باید بگویم برخی از کسانی که منظور این کاربر است آشکارا دوسال پیش وقتی به واشنگتن آمده بودند در جلسه ای در حاشیه کنگره گفتند که حاضرند در ارتش آمریکا برای حمله به ایران خدمت کنند و این کار را شبیه به اقدام آلمانی هایی توصیف کردند که در حمله به برلین در دوران جنگ جهانی دوم در ارتش متفقین فعال بودند. همانزمان درباره جنگ طلبی آن دوستان و توجیهات سناریوی آلمان بحث شد (1).

متأسفانه هیچگاه آن دوستان متوجه نشده اند که ایران آلمان نیست و در بهترین حالت حمله نظامی نتیجه ای نظیر عراق خواهد داشت که نابودی آن بمثابه یک کشور ثمره جنگی است که توسط صدام از یکسو و چلبی های عراقی از سوی دیگر بر ملت آن کشور تحمیل شد.

برخی می گویند مخالفت با توافق وین به معنی جنگ طلبی نیست اما همزمان مرتب به تلاشهایی که برای پیشگیری از جنگ می شود تحت عنوان اقدامات اصلاح طلبان حمله می کنند. این نوع مخالفت با اصلاح طلبی وقتی کسی حتی یک قدم برای سازماندهی انقلاب در ایران بر نداشته است مگر معنایی جز امید به جنگ و تفویض قدرت به خود توسط فاتحان جنگ است؟ همان امیدی که چلبی داشت. این دیدگاه جنگ طلبی است اما از نوع خجالتی آن و با ظاهری حقوق بشری ارائه می شود (2).
 
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
سام قندچی، ناشر و سردبير ایرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
سوم شهریور ماه 1394
August 25, 2015
پانویس:
1. فرونت های تازه نئوکان ها در واشنگتن
http://www.ghandchi.com/784-neocon-new-fronts.htm
2. جنگ طلبی با خجالت
http://www.ghandchi.com/768-seeking-war.htm
متون برگزیده





----------------------
http://www.iranscope.com

آقای روحانی، آیا وزارت اطلاعات با اطلاع شما جبهه ملی را تهدید کرده است

آقای روحانی، آیا وزارت اطلاعات با اطلاع شما جبهه ملی را تهدید کرده است
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_25.html

آقای حسن روحانی ریاست جمهوری ایران،
 
در خبرها آمده است که وزارت اطلاعات مسؤلین جبهه ملی ایران را تهدید و به آنها اخطار کرده که فعالیت ها وتشکیل جلسات درون سازمانی جبهه ملی را باید متوقف کنند (1).
 
وزارت اطلاعات بخشی از قوه مجریه است و وزیر اطلاعات برای شما کار می کند. آیا این اقدام وزارت اطلاعات با آگاهی شما صورت گرفته است؟
 
اگر دولت شما حتی جبهه ملی را نتواند تحمل کند چه امیدی به تحمل دیگر نظرات سیاسی است و پس از گذشت دوسال از عمر دولت اعتدال این چه اعتدالی است که دولت حتی در برابر ترویج نظرات جبهه ملی در ایران بردباری نشان نمی دهد. اگر وضع بر همین منوال ادامه یابد واقعاً آلترناتیوی برای جوانان ایران جز رفتن بسوی تشکل هايی که راه قهرآمیز را برای ابراز عقیده خود برگزیده اند، نخواهد بود.
 
مایه تأسف است که بجای ایستادگی در برابر اقدامات ضد حقوق بشری قوه قضاییه، بخشی از دولت شما خود نیز با آنها همصدا شده است.  راه حل ایران انتخابی شدن رییس قوه قضاییه است تا در برابر مردم پاسخگو باشد نه آنکه قوه مجریه نیز در برابر مسؤل غیرانتخابی قوه قضاییه از اختیارات خود به نفع تجاوز آنها به حریم حقوق انسانی شهروندان، کنار برود.
 
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
 
سام قندچی، ناشر و سردبير ایرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
سوم شهریور ماه 1394
August 25, 2015
 
پانویس:
 
1. وزارت اطلاعات: فعالیت ها وتشکیل جلسات درون سازمانی جبهه ملی باید متوقف شود!
http://ehterameazadi.blogspot.de/2015/08/blog-post_639.html
 
دکتر محسن قائم مقالم: «حاکم دهن‌دوز»‌ها و وحشت از نام و راه مصدق!
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/57016
 
متون برگزیده

 


----------------------
http://www.iranscope.com

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۴

بهروز نیکذات: چکیده ای از سخنرانی دکتر یوسف اباذری

بهروز نیکذات: چکیده ای از سخنرانی دکتر یوسف اباذری
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_67.html


گفته شده است که این بخشی از سخنرانی دکتر یوسف اباذری استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران است: احتمالا دوستان دیگری هم آنرا در صفحات فیسبوک خود منتشر کرده اند.
‌‌
‌دنیا به سرعت در حال پیشرفت هست و ما با افتخار کردن به نیاکانمان وقتمان را هدر میدهیم.
عده ای در 1400 سال پیش زندگی میکنیم و عده ای پا را فراتر گذاشته و در 2500 سال پیش زندگی میکنیم ، و جالب اینجاست این دو گروه دائم با هم سر ستیز دارند.
دائمأ در حال مسخره کردن عرب ها هستیم و آنان را تنبل خطاب میکنیم ، بدون اینکه پیشرفت های آنها را ببینیم. به راستی به معماری مدرن و زیبای شهرهایشان دقت کرده ایم؟
دائم در مجامع بین المللی در مقابل لابی های قدرتمند اعراب شکست میخوریم و از مدیریت جهانی صحبت میکنیم.
امارات کوچک بخاطر داشتن سیستم حمل و نقل مناسب ، هتل های مجهز ، ورزشگاه های پیشرفته ، در رقابت با ما میزبانی جام ملتها را میگیرد و ما دائم از سازندگی ، پیشرفت و بالندگی صحبت میکنیم.
قطر را نمیگویم که بزرگترین رویداد جهان را میزبانی خواهد کرد.
اعراب بزرگترین شرکت های هواپیمایی جهان را دارند و ما دائمأ در سوگ از دست دادن هموطنانمان بخاطر استفاده از هواپیماهای 50 سال پیش هستیم.
اغلب با نام های عربی خوانده میشویم ، و هنوز هم برای فرزندانمان نام های عربی انتخاب میکنیم ولی از اینکه کسی خلیج فارس را خلیج عرب بخواند برافروخته میشویم ، این نهایت میهن پرستی ماست. و البته فقط برافروخته میشویم وکار خاصی هم نمیکنیم.
اعراب را بخاطر بادیه نشین بودن در قرن ها پیش مسخره میکنیم در حالی که همین امروز در قرن 21 ملیونها نفر از هموطنمان چادر نشین هستند ، و ما فقط دل آنها را با یک سخن خوش میکنیم که آنها ذخایر مملکت اند و کاری برای اسکانشان نمیکنیم.
آری اعراب به سرعت در حال پیشرفت و آبادانی هستند و ما پز نیاکانمان را میدهیم ، ای هواااااااار که ما 2500 سال پیش از شما بهتر بوده ایم.
اعراب با سرمایه گذاری خوب در قلب دنیا نفوذ میکنند و با درآمدهای میلیاردی آسایش را برای مردمشان هدیه میدهند و ما وعده بهشت به مردممان میدهیم. و به آنها میخندیم که دلارهای نفتیشان را هدر میدهند ، به راستی ما با دلارهای نفتیمان چه میکنیم ؟؟؟؟

منبع:



----------------------
http://www.iranscope.com

سایت آینده نگر ایرانسکوپ به روز شد

http://www.iranscope.com/



سایت آینده نگر ایرانسکوپ به روز شد
http://www.iranscope.com

یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۴

خاطره ایرج خانبابا تهرانی همیشه با ما زنده است

خاطره ایرج خانبابا تهرانی همیشه با ما زنده است

 
منبع:
ایرانسکوپ#
#iranscope

دکتر ناصر پاكدامن: شامگاه بیست و هشت مرداد، خیابان كاخ، در برابر خانة ۱۰۹،

دکتر ناصر پاكدامن: شامگاه بیست و هشت مرداد، خیابان كاخ، در برابر خانة ۱۰۹، مردی با چارچوب دری بر دوش، نشانیِ دروازه قزوین را می پرسید
http://iranscope.blogspot.com/2015/08/blog-post_23.html






در ساگرد کودتای بیست و هشت مرداد

برای سالروز سی ام تیر هم در تهران نمانده بودم. تازه امتحانات سال دوم دانشكدة حقوق را تمام كرده بودیم و شمارة مخصوص دانشجویان ایران، ارگان سازمان دانشجویان ایران را كه درآورده بودیم راهی بابلسر شده بودم. یكی دو روز آخر تیر به آنجا رسیدم.

ماه مرداد در آن بابلسر بودم. بابلسر ناتمام. آن زمانها بابلسر، بابلسر سالهای چهل و پنجاه نشده بود. دهكی بود كه در عصر طلائی قرار شده بود محل هتلی باشد و ویلاهائی. تا شهریور ۲۰ هتل تمام شده بود و بقیه ناتمام مانده بود و رونق چالوس و رامسر را پیدا نكرده بود.

رودخانه ای به سوی دریا می گذشت با پل معلقی بر آن. یك دست رودخانه، هتل بود و بعد هم چند عمارت دو طبقة شهری ساز بود با حیاطهائی با باغچه هایی از درختهای پرتقال و نارنج و شاید هم شمشاد. و پشت آنها هم دكان بازار مختصری با خانه های بابلسریها و زندگی معمولشان. اگر درست یادم باشد آن ‌عمارتهای دو طبقة شهری ساز كه به تقلید معماری از باكو آمده ساخته شده بودند، یكی مدرسه ای شده بود و یكی دوتای دیگر هم اداراتی از ادارات دولتی و بالاخره یكی هم شده بود مهمانخانه ای كه البته از آن "هتل بابلسر" ارزانتر بود. با دیوارهای نیلی كمرنگ و در طبقة اول، ایوانی با ستون ـ تیرهای چوبی و بالكون مانند كه مشرف به خیابان و رودخانه بود. از این بالكون استفادة سالن غذاخوری می شد پس با میز و صندلیهایی مشرف به رودخانه. هتل را مدیری اداره می‌كرد كه یا ارمنی بود و یا از مهاجران قفقازی. بعد هم مهمانخانه رادیو داشت كه وصل به بلندگویی بود و برنامه های رادیو تهران را پخش می كرد. صدای بلند رادیو در رودخانة پهنِ كم آب می نشست و به آن سو هم مثل وز و وزی می رسید.

این دست دیگر رودخانه كه ما بودیم ویلاها بودند كه حالا ادارۀ بهداشت عمومی "اصل ۴" آمده بود و آنها را اجاره كرده بود برای كارمندان ایرانیش كه در مازندران فعالیت می كردند. چندتائی پزشك و معلم و دبیر كه برادر پزشك من هم از آن جمله بود كه در طبقة دوم یكی از ویلاها اتاقی داشت اشتراكی با سیاوش [کسرائی] و یك نفر دیگر. اتاق بزرگ آفتابرویی بود با سه تخت. و برادر من هم نبود كه داشت راهی خارجه می شد. پس تخت او شده بود تخت من و سیاوش هم كه تخت خودش را داشت. تخت سومی هم خالی بود. صاحبش به مأموریت رفته بود.

ایام بابلسر عجیب و غریب بود. از آن تنشهای سیاسی روزمره و دائمی تهران خبری نبود. دنیایی بود در كنار و در خود. روزنامه ای به دست كسی نمی رسید. رادیویی هم در كار نبود. عالم بیخبری بود در نزدیكی دریا و در كنار رودخانه ای كه آب چندانی نداشت ولی در طرف مقابلش، هتلی داشت كه رادیویی را به بلندگویی وصل كرده بود و "اینجا تهران است" را پخش می كرد.

دوشنبه ۱۹ مرداد در شهرستانها روز رفراندم بود. در بابلسر هم صفی به درازای چندین صد متر درست شده بود كه كارگردانش، سلمانی قد بلندی بود كه روزهای پیش، گهگاهی می آمد سرِ ویلایی ها را اصلاح می كرد و امروز آن سویِ رودخانه بدو بدو می كرد تا همه را به كنار صندوق رأی ببرد. ازین سوی رودخانه می دیدم و شعارهای زنده‌باد مصدق را می شنیدم. بعد از ظهر كنار دریا كه بودیم از آقایی كه برادرش یكی از وزرای بنام كابینه های رضاشاهی بود شنیدم كه با تفاخر می گفت كه من هم رفتم و رأی دادم و برای مردم سخنرانی هم كردم. و چه حرفها كه نزده بود!

۲۵ مرداد كه پیش آمد ما دیر خبردار شدیم و در آن عالم بیخبری داشتیم با خودمان نجوا می‌كردیم و خوشحال بودیم كه این بار هم نهضت و مصدق قِسِر در رفتند كه ۲۸ مرداد پیش آمد. مثل مرغ سركنده دنبال یك ذره خبر بودیم. چه شده است؟ چه می شود؟ از آن صف بلند خبری نشد. بهت همه را گرفته بود. سیاوش به تك و تاو افتاده بود و بی احتیاط تر از همیشه تماس می‌گرفت. یكبار كه وارد شد با خوشحالی گفت عباس آباد دست به اسلحه می‌برد و گفت تپه های عباس آباد انبار اسلحه است. پادگان دست به اسلحه می برد. ما هم خوشحال می شدیم. رؤیاها بود كه شكل می‌گرفت. حالا برای شنیدن اخبار دو بعداز ظهر بدو راه می افتادم و از آن پل باریك رد می‌شدم تا خودم را به جلوی هتل برسانم و بعد كنار خیابان، روی لبة پیاده رو می نشستم تا اخبار را بشنوم. و بعد با قدمهای آهسته به آن اتاق ویلائی بر می‌گشتم. روزهای بعد هم همین برنامه بود. فكر می كنم كه ۲۹ یا ۳۰ مرداد بود كه وقتی رفتم كه اخبار ساعت دو را بشنوم دیدم كه احمد [دیباجی] و نادر[نادرپور] توی بالكن هتل نشسته اند و دارند ناهار می خورند. احمد دانشجوی سال آخر پزشكی بود و ما با هم در هفته نامۀ دانشجویان ایران، نشریۀ سازمان دانشجویان ایران آشنا شده بودیم. از فعالان دانشكدة پزشكی بود. آرام و آهسته حرف می زد. گاهی به موضوعات ادبی هم می‌پرداخت. همكاری ما به دوستی نزدیك شده بود. حالا درین فردای ۲۸ مرداد، احمد را می‌دیدم كه آن بالا نشسته است و دارد با نادرپور كه من فقط قیافه اش را می‌شناختم ناهارمی‌خورد. دستی تكان دادم. او هم به اندازة من تعجب كرد. آمدند پایین. اخبارشان خوب نبود و از جمله گفتند كه وسط راه كه قطار توقفی كرد یكی از آشنایان مشترك سوار شده بود خونین ومالین و گفته بود كه چماق به دستها هر قیافة مشكوكی را كه ببینند سالمش نمی‌گذارند خاصه اگر جوان باشد و با پیرهن شلوار. و رفیقمان حالا داشت از شهرش فرار می كرد كه خودش را به تهران بر ساند.

کمی که صحبت کردیم معلوم شد كه از تهران با قطار آمده اند تا شاهی و از شاهی هم با اتوبوس آمده اند به اینجا و می‌خواهند از راه كناره بروند تا رشت و بندر پهلوی. گفتم كه اگر یكی دو روزی بمانید من هم همراهتان می آیم. آن یكی دو روز را هم بیایید پهلوی ما. و ما یعنی سیاوش و من كه در آن ویلاها هستیم. آنها هم پذیرفتند. اینطوری بود كه دوستی من و نادر شروع شد. دوستی با تاریخ تولد معلوم. در همین یكی دو روز بود كه سلمانی را گرفتند كه شهربانی فعال شده بود.

اوایل شهریور بود، شاید هم اصلاً اول شهریور بود، كه راه افتادیم. حالا دیگر تاریخش را درست به یاد نمی آورم. می دانم كه احمد و نادر دو سه روزی ماندند و باز هم می دانم كه قرص ماه در بدر كامل بود كه در رامسر بودیم و شب به دریا رفته بودیم و شطی از نور ماه روی دریا ریخته بود (تقویم می گوید كه اول شهریور آن سال مطابق با ۱۲ ذیحجه است و یکشنبه). فكر می كنم كه جمعه ششم شهریور بود كه به تهران رسیدیم. اگر نادر بود همه را به دقت و صحت می گفت. یادش بیدار!

در بابلسر سوار اتوبوسی شدیم كه از جادة كناره به رشت می‌رفت. و ما راهی رامسر بودیم. اتوبوس مالامال از آدمهای جور واجور بود و وسط راه هم در آبادیها و شهركها و شهرهای وسط راه می ایستاد و مسافری پیاده می‌كرد و مسافری می‌گرفت. مسافرها آن قدر بار داشتند كه اتوبوس، باركشی شده بود كه مسافر هم می برد. ناهار را در نوشهر ایستاد. بیرق و عكسهای شاه به در و دیوار بود و نوعی تلخکامی و بی اطمینانی توی هوا. یكی دو دسته هم آمدند از زنان و مردانی با لباسهای محلی و "زنده باد شاه" گویان رد شدند. چندان زیاد نبودند. صد نفر نمی‌شدند. گفتند عشایر شاهپرست هستند. كسی هم اسمی را گفت كه دو هجای آخرش "كَلا" بود. طی راه یكی دوبار دیگر هم ازین صحنه‌های شاهپرستانه دیدیم. یعنی همان گروههای محلی‌پوش شصت هفتاد نفری شاه جویان و زنده باد گویان.

نوشهر آن زمان كیا و بیایی نداشت. مثل همۀ شهرهای مسیر راه دو ردیف مغازه بود كه مثل دكور سینما كنار جاده كار گذاشته بودند و اینجا به میدانی هم می رسید كه گاراژ و پس قهوه خانه‌ای داشت. چایی كه می‌خوردیم صحبت كتك خوردن و خونین و مالین كردن دكانداری (شاید هم روزنامه فروشی) شد كه مصدقی بوده و یا توده ای. جند نفر دیگر را هم زده بودند. در بعضی نگاهها بود كه ما را هم مثل فراریها می دیدند. بالاخره اتوبوس روی جادة خاكی به راه افتاد. از پشت شیشة اتوبوس، چالوس و شهسوار هم مثل نوشهر بودند. با همان بیرقها و تمثالها و یكی دو بار هم گروهی عشایری پوشیدة زنده باد گو.

رامسر كه رسیدیم دمِ غروب بود. آن وقتها در رامسر دو هتل بود، یكی آن هتل بزرگ و معروف در كمر تپه ای پوشیده با سبزی جنگل و دیگری نزدیكتر به دریا و در كنار میدانی كه ادارات دولتی اطرافش اطراق كرده بودند. پیشترها شنیده بودم كه معماران و طراحان این هتل را برای خورد و خواب راننده و خدمة مسافران هتل بالا درست كرده بودند. به این هتل می‌رفتیم که اتاقی بگیریم. جلوی در و روی چهارپایه ای، درجه دار تنومندی نشسته بود از درجه داران شهربانی. عرق می ریخت و خودش را باد می زد. از مقابلش كه رد شدیم حرف زدنش را شنیدیم كه با مرد جوانی می‌گفت كه بارها گفتم كه ازین كارها دست بردار و هی گوش ندادی! و مرد جوان گذشت خواهانه كوتاه می آمد. شهربانی باز ادامه می داد. در لحنش خصومت و خشم نبود. صحبت از توقیف و این حرفها هم شد. ما رفتیم و اسبابها را در اتاقها گذاشتیم و پایین كه آمدیم كه به طرف دریا برویم، هنوز گفت و گو ادامه داشت و بالاخره مردجوان راهی شد و رفت. شهربانی رو به ما كرد و از كار و بار ما پرسید كه چه كاره اید، از كجا آمده اید و به كجا می روید؟ بی اینكه به رویش بیاورد تحقیقات / استنطاق می کرد!. ما هم گفتیم كه به گردش از بابلسر می آییم و در راه انزلی هستیم. دگمة یقة پیرهنش باز بود. از رطوبتِ گرمِ هوا كلافه بود و خودش را همچنان باد می زد و مشفقانه گفت: "احتیاط كنید! مواظب باشید!" رفتیم كنار دریا. ماه در بدر كامل بود و بالا می آمد. در ساحل برادر وزیر رضاشاهی را دیدیم كه غیر منتظره بود: فكر می كردیم بابلسر است. آمد و سلام و احوالپرسی كرد و از بابلسر پرسید و بعد به اعتراض گفت كه پشت سر من گفته اند كه در متینگ رفراندوم سخنرانی كرده ام. این تهمتها به من نمی چسبد كه خانوادگی همه شاهپرست بوده ایم و هستیم! و چه خوب شد كه اعلیحضرت زود آمدند و مردم هم چه استقبالی كردند. ما هم گوش كردیم با سكوتی كه علامت رضا نیست. مثل اینكه دیگر به روزهای سكوت رسیده بودیم.

یكی دو روز بعد راهی رشت شدیم. دو چمدان كوچك داشتیم كه شاگرد شوفر در باربند اتوبوس جاسازی كرد و به راه افتادیم تا عصر به رشت برسیم. وقتی رسیدیم در گاراژی پیاده مان كردند. با رسیدن اتوبوس ما، حیاط گاراژ پر جنب و جوش تر از معمول شد: بیكاران، كنجكاوان، به استقبال آمدگان، دستفروشان و بعد هم چند تایی كه با این امید خوش بودند كه بارها را به دست و كول بگیرند و به مقصدی برسانند و كسبی كنند. ما هم در انتظار چمدانهای كوچك خودمان ایستاده بودیم. جوانكی به كنار ما آمد و با اصراری كه به تضرع و الحاح گدایی مخلوط می‌شد می‌خواست كه "اموال" ما را باركشی كند. توضیحات ما كه آقا خودمان به دستمان می گیریم فایده ای نداشت. و اصرار ملتمسانه قطع نمی شد. و حتی دستش را دراز كرد كه چمدانها را از شاگرد شوفری كه روی سقف اتوبوس، بارها را از باربند باز می‌كرد بگیرد. به زحمتی بارمان را از دستش گرفتیم كه مگرچلاقیم و راه افتادیم. من و نادر جلوتر می رفتیم و احمد هم از عقب می آمد. باید به میدان شهرداری می رفتیم كه از آنجا بود كه كرایه ایهای رشت- انزلی حركت می كردند. خیابان(شاه؟ پهلوی؟ شاهپور؟ یا اسم دیگری از همین خانواده!) شلوغ بود و مقداری نرفته بودیم كه احمد خودش را به ما رساند كه بچه‌ها مواظب باشید كه آن جوانك داشت شما را به چندتایی كه آن كنار ایستاده بودند نشان می داد كه اینها فراری هستند. مصدقی یا توده ای. آنها هم با علاقه گوش می‌كردند و شما را برانداز می‌كردند. مانده بودیم كه چاره چیست كه از جهت مقابل روزنامه فروشی رسید با بغلی روزنامه های تهران. یك شماره شاهد خریدم، روزنامة بقائی با همان شادمانیهای فردای بیست و هشت مردادی و آكنده از فحش و فضیحت به مصدق و نهضت ملی. اول روزنامه را طوری تا كردم كه عنوانش خوب معلوم باشد و بعد هم آن را در جیب پشت شلوارم گذاشتم كه خوب دیده شود. فكر كردم نوعی پیشگیری و محافظت است. در طی این سالها همیشه ۲۸ مرداد یاد آن عصر در شهر ناآشنای رشت هم هست. هر بار كه فكر می‌كنم نمی دانم كه از ترس بود یا احتیاط؟ و اصلاَ می بایست چنین كنم یا نه؟

راهی انزلی شدیم. آنجا بود كه شنیدیم كه در رشت هم بگیر و بزن مفصلی بوده. جماعتی از ارتشیان با توپ و تانك و تفنگ به خیابانها آمده اند. جماعتی شعبونخانی نسب هم به دفاتر احزاب و سازمانها و كتابفروشیها ریخته اند و از جمله محل حزب ایران را غارت كرده اند و آتش زده اند. سخت بود كه كسی به حرف بنشیند آنهم با جوانك ناشناسی تهرانی.

جمعه راهی تهران شدیم. اتوبوسی بود و باز هم آدمهایی كه حرف نمی زدند و قرار نبود كه به پرسشی هم جواب بدهند. بغل دست راننده نشسته بودم. یكی دوبار دورخیز كردم كه از تهران می آیید چه خبر؟ جوابی نیامد. جادة خاكی بود كه می رفت زیر كاپوت اتوبوس! به هر آبادی و شهر و شهركی می رسیدیم دنبال نشان و نشانه ای می گشتم و تشنه‌تر می ماندم. یكبار هم كه اتوبوس در پمپ بنزینی در تاكستان قزوین ایستاد كه بنزین بگیرد، از فرصت استفاده كردم و به این بهانه كه پاها را حركتی بدهم در پمپ بنزین چرخی زدم. كسی جوابی نمی داد. زبانها در كام. یعنی كه دیگر زمانة گفت وگو تمام شده بود و دوران شنود در رسیده بود؟ به تهران رسیدیم. هوا تاریك می‌شد. در و دیوار همان بود و در تاریكی شب پیچیده می شد. داشتیم وارد تونل می شدیم؟ نمی شد، ممكن نبود. نهضت ملی ضرورت حركت تاریخ بود و عقربة تاریخ به عقب بر نمی گردد!

فردا كه شد به خیابان كاخ رفتم. خانة ۱۰۹ را دیدم كه ظهر روز ۹ اسفند هم دیده بودم كه چگونه شعبونخان سوار بر جیپی به در سبز آهنینش حمله برد. اكنون ویرانه‌ای افتخارِ كودتاگران. پارچة سفید و درازی را به دیوار خانه آویخته بودند كه شعارگونه بر آن چنین خوانده می شد: "شبانگه به سر قصد تاراج داشت / سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت" و امضای حزب زحمتكشان دكتر بقایی در پای پارچه بود كه فاتحانیم مفتخر (حالا که دهسالی از نوشتن این سطور گذشته است دو سه سالی است که فهمیده ام که فردای ۲۸ مرداد، آیت الله کاشانی به بازدید خانۀ ۱۰۹ رفته است آنهم در معیت دکتر بقائی که در ۲۶ مرداد، پس از اعلام نتایج رفراندم مبنی بر انحلال مجلس هفدهم مصونیت پارلمانی خود را از دست داده بود و در نتیجه به اتهام مشارکت در قتل افشارطوس توقیف و زندانی شده بود و درین روز فرخندۀ ۲۹ مرداد آزاد شده بود. دو نفر دیگر هم همراه این دو هستند. آیت الله چهرۀ باز و شادی دارد: حتماً که آن خانۀ لخت و مخروبه و غارت زده، با درها و پنجره هایی که دیگر نبود، با اتاقهایی تهی و غرقه در انبوهی از پاره و سوخته کاغذها، با دیوارهایی پوشیده از آجرهایی شکسته و پریده در اصابت گلوله‌ها و اینجا و آنجا پوشیده از سیاهی شعله ها، یادهای "خوشی" رابه یاد او می‌‌آورد و خرسندانه زمزمه می‌کرد که "یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو"! از اسناد و مدارکی که درین سالها، نخستین بار در مرداد ۱۳۵۸ در تأیید خیره‌سریهای خانمان بربادده پیرمرد احمدآبادی، انتشار داده اند یکی هم نامه‌ای است به خط آیت‌الله خطاب به دکتر مصدق به تاریخ ۲۷ مرداد که "من شما را با وجود همۀ بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی که مطابق نقشۀ خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد" و بعد هم "اگر به راستی در این نکته اشتباه می کنم با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصر خان قشقائی را برای مذاکره خدمت می‌فرستم..." یعنی که "بیا آشتی کنیم مُرافه بسّه" که مصدق هم هیچ نوعی "اظهار تمایل" نمی کند و به اختصار و صریح در پاسخ می‌نویسد که "مرقومۀ حضرت آقا ... زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم". جوابی بیرحمانه و سربالا که "از سر بامی که پریدیم پریدیم"! و اینطوری بوده که دست رد به سینۀ آیت‌الله زده و با هموار کردن راه بر کودتاچیان، ننگ ابدی را برای خود خریداری فرموده که لعنت بر او! در اعتبار و صحت این دو نامه بحث بسیار شده است و بسیارانی هردو را ساخته و پرداختۀ جاعلان و قلب سازان دانسته‌اند. اما اکنون دو سه سالی می شود که مازیار بهاری فیلمی تهیه کرده است با عنوان "مصدق، نفت و کودتا ". این فیلم را تلویزیون فارسی بی. بی. سی. پخش کرده است و چه بسا تلویزیونهای دیگر هم. و چه بسا هم که هم اکنون در گوشه ای ازدنیای مجازی در انتظار دیدگان شما باشد. در هر حال فیلمی است دیدنی که یکساعتی به طول می انجامد و از دیدنیهای آن یکی هم صحنه های پایانی دقیقۀ پنجاه و یکم است که آیت ‌الله و دکتر بقائی و همراهان را در بازدید از خرابه های خانۀ ۱۰۹ نشان می‌دهد. بر چهره هیچیک از حاضران اثر و نشانه ای از اسف و اندوه و حتی شگفتی نیست. معلوم نیست که بقائی، چه زمانی آن پارچۀ سفید و دراز را با آن یک بیت شعر، به دیوار خیابان کاخ آویخته است؟ پیش یا پس از بازدید و سرکشی ویرانه خانۀ مصدق! داستان آیت‌الله بسی پیچیده تر است که هوادارانش می‌گویند که در عصر ۲۷ مرداد، مصدق را با آن نامه از " وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی" آگاه می‌کند یاللعجب که مصدق خود ازین کودتا خبری ندارد با اینکه همۀ کار " مطابق نقشۀ خود [او] است"! و چه اعجوبه ای است این مصدق! و اعجوبه‌تر آیت‌الله است که در روز بیست و هفتم خبر کودتا را به مصدق می دهد و پس از بازدید از صحنۀ عملیات در فردای ۲۸ مرداد در روز بعد هم با زاهدی در منزل مقدم دیدن می کند واین دیدارها از آن پس نیز چند زمانی مرتب تجدید می‌شود. آیت الله هر زمان که می‌شایست یادآور می شد: " مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است". برای بررسی جامعی از روابط مصدق و کاشانی، نگ.: علی غریب، "کاشانی و مصدق: تفاهمات و تقابلات" در عصرنو، ۲۷ مرداد ۱۳۸۶ / ۱۸ اوت ۲۰۰۷. ازدیدن آن چند صحنۀ فیلم مازیار بهاری هم غافل نمانید که هم صواب دارد و هم ثواب و هم سبابه! ).

همینطور چند زمانی، چندین بار در هفته، خاموش از آن پیاده رو می گذشتم و باز می گذشتم. شبها سكون بیشتری داشت. و آن پارچه هم ۲۸ مرداد مرا تداعی می كند. طی سالها، هر بار كه از آن پیاده رو خیابان كاخ گذشتم آن پارچه را می دیدم و در و دیوار درهم كوفتة رؤیایی برای ایرانی آزاد و مستقل.

سه رویداد مهم، و مهم چه بر اساس معیارهای ملی و چه بر اساس معیارهای بین المللی، سیمای ایران قرن بیستم را رقم زده است: انقلاب مشروطیت (۱۲۸۵ / ۱۹۰۶)، نهضت ملی كردن نفت (۱۳۲۹ / ۱۹۵۱) و بالاخره انقلاب ایران (۱۳۵۷ / ۱۹۷۹). اكنون قرنی از انقلاب مشروطیت می گذرد كه نخستین كوشش برای اعلام حقوق شهروندان و تحقق بخشیدن به حكومت قانون و برپایی قدرت و دولت انتخابی در كشوری آسیایی بود و ربع قرنی هم از انقلاب بهمن ایران می گذرد كه بحث از چرائی و چونی و بازتابهای درونی و برونی آن فرصت دیگری می خواهد.

جنبش ملی كردن نفت ایران یكی از لحظه های آغازین جنبش استعمارزدایی در فردای جنگ جهانی دوم است. این جنبش و دولتی كه آن را نمایندگی می‌كرد از نخستین مظاهر واقعیتی هستند كه بر آن نامهایی چون "جنبش عدم تعهد"، "جهان سوم"، "بیطرفی" و و و ... نهاده اند. در دنیایی كه از سویی اشكال معمول و متداول نظامهای مستعمراتی سرمایه داری جهانگستر را مطرود می خواست و استقلال و استقلالخواهی استعمارزدگان را خوشامد می‌گفت و از سوی دیگر در چنبرة جنگ سردی گرفتار آمده بود كه جهان را همآوردگاه نبرد خیر و شر و نور و تاریكی می دید. و در چنین جهانی كه آن را به دو اردوگاه و یا جبهه تقسیم شده می دانستند هر یك از دو اردوگاه، استقلال و استقلال عمل را سخنی بیهوده و خطرناك و ادعایی نادرست و دروغ می شمردند و هر كه را با خود و در كنار خود و در خدمت خود نمی یافتند كمر بسته در خدمت رقیب می دیدند. جنبش غیر متعهدان تكذیب چنین برداشت ساده انگاری بود و بیانگر ارادة استقلالخواهی گروهی از كشورهایی كه از اواسط سالهای پنجاه میلادی قرن گذشته و لااقل حدود دو دهه در صحنة سیاست جهانی نقشی تعیین كننده را به عهده گرفتند. نهرو و ناصر و تیتو و سوكارنو از نخستین و شناخته ترین دولتمردانی بودند كه به رهگشایی در این راه می رفتند و كنفرانسی كه از ۲۸ فروردین تا۳ اردیبهشت ۱۳۳۴ در باندونگ (اندونزی) برگزار شد از لحظه های آغازین و پر طنین شكلگیری این جنبش بود. دیگر نمی شد گفت كه جهان در دو جبهة "شرق" و "غرب" خلاصه می شود. در افتتاح كنفرانس، مردم اندونزی با فریاد "مصدق، مصدق" از هیئت نمایندگی سرافكندة ایرانِ زاهدی ـ شاه استقبال می‌كردند. مصدق به معنای استعمار زدائی و نبرد پنجه در پنجه با سرمایه داری جهانی بود. مصدق نویدآور دوران سربلندی بود. مصدق در ذهن و فكر "دوزخیان زمین" طنین رهایی و آزادی بود.

گذشته از اهمیت جهانی، جنبش ملی شدن نفت در تاریخ ایران معاصر از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ملی كردن نفت به معنای بركندن ریشة استعمار امپریالیسم انگلیس بود كه در آن زمان دست كم قرنی بود كه بر ایران سلطة مستعمراتی داشت. در ایران، شركت نفت انگلیس و ایران (شركتی خصوصی از جملة "هفت خواهران" كه اكثریت سهام آن هم به دولت انگلیس تعلق داشت) دولتی در دولت بود. و بنابرین ملی كردن نفت كوششی بود برای استعمار زدایی و بازیابی استقلال كشور، آنهم به هدایت دولتمدارانی كه آزادی و حكومت قانون و دموكراسی را مكمل ضرور آن مبارزة ضداستعماری می دانستند.

با ملی شدن نفت، انگلستان پایگاه اصلی نفوذ استعماری خود را در ایران از دست می‌داد و با به روی كار آمدن دولت دكتر مصدق، در واقع هیئت حاكمه زمام امور مملكتی را از دست خود بیرون می‌دید. و بیهوده نبود كه از همان نخستین روزها، میان انگلیس و عمال آشكار و پنهانش از سویی و هیئت حاكمه و مؤتلفان و خدمتگزاران چپ و راستش از سوی دیگر، "همكاری" پایدار و همه جانبه‌ای برقرارشد كه تا كودتای ۲۸ مرداد ادامه یافت. انتخاب دكتر مصدق به نخست وزیری، شكست انگلستان بود اما شكست هیئت حاكمه هم بود. و این نكته‌ای است كه اغلب فراموش می شود. ما وقع را می دانیم اما شاید ارزش یادآوری را داشته باشد: حكم نخست وزیری سیدضیاء الدین طباطبائی را آماده كرده بودند و او خود در دربار نشسته بود تا از مجلس خبر خوش "ابرازتمایل" بیاید و او هم حكم را بگیرد و بر مسند نشیند و پروندة ملی كردن نفت را به كناری زند و امور را بر وفق مراد شاه و هیئت حاكمه و شركت نفت و سفارت فخیمه بگرداند. در مجلس، رهبر اكثریت، جمال امامی كه او هم چون بسیاری، مصدق را منفی بافی می‌دانست كه از پذیرفتن هر مسئولیتی سر باز می‌زند و سیاست را تنها وسیله‌ای می‌خواهد برای عوامفریبی و مردمداری، به مصدق پیشنهادكرد كه نخست وزیری را بپذیرد. پس با اطمینان به پاسخ منفی مصدق بود كه چنین پیشنهاد تعارفگونه ای را بر زبان آورد، غافل ازینكه پیرمرد ماجرا را می داند و پس، از آن "پیشنهاد" استقبال می كند. كه كرد.

اگر مصدق نپذیرفته بود چه می‌شد؟ در وقایع تاریخی سنگینی لحظه‌ها هم هست. بستر تاریخی مهم است، گذشته ها مهم است، شکل‌بندی طبقاتی مهم است، نیروهای متقابل و صف بندی آنها مهم است اما گاه لحظه ها هم مهم می‌شود و سرنوشت ساز. یك حركت و یا یك حرف و یا یك تصمیم و دیگر هیچ. كلامی یا اقدامی كه می‌بایست و یا نمی بایست. همة لحظه ها در همة زمانها سنگینی یكسانی ندارند. برای پیروزی در مبارزه می‌باید نه تنها نیروهای در مبارزه را شناخت، دوران و مقتضیاتش را شناخت بلكه می بایست لحظه ها را هم شناخت. در تاریخ لحظة خطیر هم وجود دارد. ۲۸ مرداد لحظة خطیری بود؟ اگر پاسخ این پرسش را دانسته بودیم شاید هم چنین نمی شد كه شد!

۲۸ مرداد تنها مسئلة نسل ما نیست كه در آن روزها امیدهای خود را فرو ریخته می دیدیم. مسئلة تاریخ معاصر ماست. پاسخ به این كه ۲۸ مرداد چه بود چهره ها را تصویر می‌كند. در طول سالهای پیشین چنین بود و درطول سالهای پس ازین نیز همچنان چنین خواهد بود. برحسب اینكه آنچه در آن روزهای پایانی مرداد ۱۳۳۲ در ایران و بر ایران گذشت را چگونه بنامیم ("قیام"،"تجربه"، "رویداد" و یا كودتای ۲۸ مرداد) گفته ایم كیستیم، كجا هستیم، با كه هستیم، از كجا می آییم و به كجا می رویم! در سخن از ۲۸ مرداد كلمات هم بیطرف نیستند.

از فردای ۲۸ مرداد، دستگاه شاهی صحبت از "قیام" كرد و تا دیروز انقلاب هم هر ساله این روز، جشن و چراغان بود. در هر شهر و شهرك و قصبه ای بنای یادبودی برای "شهدای قیام" بر پا شد. با گذشت سالها همچنان هرساله نامهای تازه ای از میان ارتشیان می‌آمدند و با شرح جانفشانیهای خود در راه نجات مام وطن صفحات "ویژه‌نامه"‌های روزنامه ها را آكنده می كردند و چه بسا نشان ۲۸ مرداد هم می‌گرفتند. "قیام"، روایت حكومتی از واقعیتی بود كه از همان آغاز مردمان به چشم و گوش و پوست تجربه خود دیده بودند: براندازی حكومتی ملی به زور و پول و ارادة دستگاههای جاسوسی آمریكا و انگلیس. چندان زمانی از كودتا نگذشته بود كه آنچه در ایران بر سر زبانها بود به دقت و به تفصیل بیشتر در رسانه‌های جمعی جهان منتشر شد. مصدق در دادگاه نظامی، آن زمان كه توانست آشكارا و به صراحت و آن زمان كه مانع می شدند به اشاره و كنایه، ازین واقعیت پرده برداشت و حتی شمارة چكی دلاری را در جلسة علنی دادگاه ذكر كرد كه بابت تأمین بخشهایی از هزینه‌های كودتا در بانك ملی به حساب گذاشته بودند. از آن پس نیز به یمن انتشار بخشی از اسناد و گزارشهای رسمی وزارتخانه ها و سازمانهای دولت آمریكا خاصه "سیا" و خاطرات مأموران و طراحان و مجریان كودتا و بالاخره تحقیقات و بررسیهای محققان و پژوهشگران، كمتر گوشه ای ازین كودتا هست كه در تاریكی كامل مانده باشد و آنچه اَظهَرُ مِنَ الشَمس است همین است كه این "قیام" فرآورده و ساخته و پرداختة ایالات متحد آمریكا بود كه از همراهی و همكاری انگلستان نیز بهره مندی فراوان داشت. شاه و هیئت حاكمه با مشاركت در كودتا علیه نهضت ملی به آلت اجرایی قدرتهای خارجی تبدیل شدند و در نظر مردم ایران فاقد هرگونه حقانیتی شدند. شكافی كه ازین پس میان حكومت‌كنندگان و حكومت شوندگان پدیدار شد همچنان تا روز آخر پایدار ماند و حكومت شاه هرگز نتوانست در اذهان مردمان به حكومتی برخوردار از مشروعیت و حقانیت بدل شود. شبح مصدق ایران را گرفته بود.

در یكی از انتشارات حزب توده بود كه كودتا به "تجربه" بدل شد (نگ: ف. جوانشیر، تجربة ۲۸ مرداد: نظری به تاریخ جنبش ملی شدن نفت ایران، تهران، انتشارات حزب تودة ایران، خرداد ۱۳۵۹، ۳۳۱ ص.). با كودتا نمی توان مخالفت نكرد اما تجربه از مقولة دیگر است. بار منفی ندارد و حتی در برخی از تركیبات و مشتقات خود طنین مثبت هم دارد: تجربه اندوزی كه بسیار خوب است . آدم مجرب هم كه دیگر هیچ! و بعد هم در زمانی كه می بایست به هر قیمتی در پی تقرب جستن به درگاه امام ضد امپریالیست و جمهوری اسلامیش بود چه بهتر كه آن انتقاد از خودهای ملایم گذشته را از رفتار و كردار حزب توده در دوران ملی شدن نفت و حكومت مصدق به فراموشی بسپاریم و با كاشانیچیها و بقائیچیها وفدائیان اسلام و مؤتلفه ای‌ها همزبان شویم. كه در دل دوست به هر حیله رهی باید كرد. و امام فرموده است كه مصدق، مشتی "استخوان پوسیده" است و آن "تجربه / رویداد" هم كودتای آمریكایی - انگلیسی نبود، "سیلی خوردن" كفر از "اسلام عزیز" بود. و پس، تكبیر! و "كارگران جهان متحد شوید" كه امام هم ظهور فرموده اند! چه "تجربه" ای!

"رویداد" جدیدالولاده است. حاصل تجدیدنظری در تاریخ معاصر ایران با لعاب بیطرفی كه همه حرفشان را بزنند و كه هم روحیة علمی چنین حكم می‌كند و هم دموكراسی. بعد هم اگر می‌خواهیم ازین وضعی كه دچارش هستیم نجات پیدا كنیم باید باز اندیشی تاریخی كنیم. دوباره همه چیزها را زیر سئوال ببریم و چه بهتر كه از مصدق و ملی كردن نفت و ۲۸ مرداد شروع كنیم كه آن اولی خل و دیوانه ای بود كه حقش بود به حرف دكتر امینی گوش كرده بود و خودكشی كرده بود ("مصاحبه با... " ،کیهان لندن، ۱۵ اوت ۱۹۹۱). و این دومی، "ملی کردن"، هم بیست سال زود انجام شد (متأسفانه رجعت طلبان آریامهری فراموش می‌كنند كه بفرمایند چه روشی برای تعیین زودی و دیری رویدادهای تاریخی ابداع فرموده اند كه به این دقت تاریخ وقوع طبیعی رویدادها را تعیین می‌كنند. چه بهتر كه با به كار بستن این روش روایتی راستین از تاریخ جهان و ایران تدوین فرمایند كه در آن همة رویدادها، به موقع و بی دیركرد و یا زودكرد به وقوع پیوسته باشد و هر رویدادی پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه دقیقه و نه ثانیه به عالم وقوع گام گذاشته باشد كه همه بندگانیم و خسروپرست / من و گیو و گودرز و هر كس كه هست). و آخری، ۲۸ مرداد"، هم كه انقلابی بود تمام عیار (مگر نه اینست كه انقلاب بهمن كار لومپنها بود؟ ماشالله قصاب و زهرا خانوم را كه فراموش نكردید؟ شعبونخان و پری آژدانقزی هم معادل بیست و هشت مردادی همینها هستند و پس اگر تا به حال فكر می‌كردیم كه آن "رویداد"، "قیام" بوده اشتباهات فرموده بودیم. "رویداد" ما انقلابی بوده تمام عیار. كه دانا و داننده اوست) و پس خواهش داریم كه "تعزیة صحرای كربلای بیست و هشت مرداد" را تعطیل كنید و فرهنگ گریه و شیون و زاری را به کناری اندازید!

این سخنان كه اینجا و آنجا و به الحان مختلفه می‌شنویم جلوه ای از پدیده ای است كه معمولاً در همة جوامع و خاصه در عبور از مراحل بحرانی، پیش می آید كه به پرسش می نشینند كه چه شد و چرا شد و كجا رفتیم و به كجا آمدیم. پاسخیابی به این پرسشها، خاصه اگر با استفاده از اطلاعات و مدارك جدیدی صورت بگیرد، چه بسا به تغییر و دگرگونی برداشتهای ما از گذشته هم یاری رساند. اما هر "بازخوانی" معصوم و بیگناه نیست و در هر بازخوانی انگیزه های سیاسی و مصالح عقیدتی نقش خود را دارد. این چنین است كه نژادپرستان ضد یهود و هوادار آلمان هیتلری در تاریخ تجدید نظر می‌كنند تا به اثبات برسانند كه نه آن كوره های آدمسوزی وجودی داشته و نه اردوگاههای كار اجباری. و آن چند میلیون یهودی هم نه كشته شده اند و نه بیخانمان و نه آواره. پس خداوند زاد و رود هیتلر و هیتلریان را افزون فرمایاد!

تجدیدنظرطلبان وطنی هم در همان آب و هوا كار می‌كنند و به تكمیل و تجهیز ساز و كارهای تازه برای راست‌نشینان و محافظه‌کاران خودمان مشغولندكه آری ۲۵ مرداد كودتا بود، اما ۲۸ مرداد داستان دیگری بود: خیزش مردم علیه حكومت قانون شكنی كه دیگر هواداری هم برایش نمانده بود و داشت ایران البته عزیز را به ورطة كمونیسم سوق می داد. تجدید نظرطلبی، دنیای لحظه هاست: لحظه هایی مجرد، مستقل و مجزا از گذشته. و هر رویدادی فرآوردة لحظه است. تجدیدنظرطلبی، كن فیكون در تاریخ است. اگر همة قرائن و امارات و ادله و براهین نشان بدهد كه در سوم حوت ۱۲۹۹ در تهران كودتایی صورت گرفته است و این كودتا هم معلول سیاست انگلستان بوده است، در نوشته و گفتة تاریخدان تجدید نظر طلب تغییری حاصل نمی شود و همچنین است تكلیف وزیر خارجة دولت آمریكا وقتی كه از ملت ایران پوزش بخواهد و اعلام كند كه "این كودتا آشكارا بازگشت به عقب و مانع رشد سیاسی ایران بود"‌ (۱۷ مارس ۲۰۰۰ معادل با ۲۷ اسفند ۱۳۷۸). نه، "رویداد"، نجات وطن بود به همت وطن‌پرستان! هر چند كه چند زمانی در اوائل شهریور ۱۳۳۲، مشكل گردو فروش چهارراه حسن آباد این شده بود كه نمی دانست با اوراق سبز اسكناس مانندی كه در عصر ۲۸ مرداد به او داده اند، چه می تواند بكند و تبدیل به احسن كردن آنها از چه طریقی ممكن است و آن غروب دیر وقت ۲۸ مرداد هم مردی در حدود خانة ۱۰۹ خیابان كاخ، چهارچوب دری را به كول می كشید و از ناظری راه دروازه قزوین را می پرسید.

كودتا، كودتاست و هیچ نام دیگری ندارد. در طول قرن بیستم در ایران چهار كودتای مهم صورت گرفت. دوبار به وسیلة محمد علی شاه و یكبار به وسیلة سید ضیاء و رضا خان آن زمان و رضاشاه بعدی. و بار آخر به وسیلة زاهدی و محمد رضا شاه در مرداد ۱۳۳۲. در همة این كودتاها دولتهای خارجی نقش تعیین‌كننده داشتند . دوبار اول روسیة تزاری نقطة اتكاء و محرك كودتا بود. بار اول مقاومت مجلس مانع كودتا شد و بار دوم كه مجلس به توپ بسته شده بود، قیام مردمان از جمله در تهران و آذربایجان و گیلان و اصفهان بود كه با خلع محمد علی شاه، بار دیگر مشروطیت را زنده كرد. كودتای ۱۲۹۹ در ادامة مصالح سیاست انگلیس به وقوع پیوست و در مرداد ۱۳۳۲ نیز آمریكا و انگلیس بودند كه كودتا را طرحریزی كردند و فرستادگان سیا بودند كه به یاری مأموران انتلیجنت سرویس در ایران و با همكاری شاه و زاهدی و كاشانی و بهبهانی و بقائی و انصارشان، كودتا را سازمان دادند.

۲۸ مرداد، ادامة ۲۵ مرداد است: در این روز اجرای طرحی كه در ۲۵ مرداد ناتمام مانده بود به پایان رسید. هدف طرح ۲۵ مرداد سرنگونی دولت دكتر مصدق و بستن پروندة ملی شدن نفت بود. و این هدفی بود كه هیئت حاكمة ایران و سیاست انگلیس از آغاز ملی شدن نفت و روی كار آمدن دولت مصدق دنبال می كردند و تجلیات متوالی آن را در حادثه آفرینیها،‌ آشوبها، قیامها و آدمكشیهای دوران آن حكومت بیست و چند ماهه می بینیم. در ۲۸ مرداد، شاهی كه بی خبر تخت و تاج و كشور را رها كرده بود و رفته بود بازگشت و تا باز بر اریكة سلطنت نشیند، هیئت حاكمه نیز به قدرت باز آمد كه دو سالی توطئه سازی و حادثه آفرینی بیوقفه و گوناگون خود را به ثمر نشسته می‌دید. روحانیانی كه فریاد "وا اسلاما" به آسمان برده بودند شكر للله می‌گفتند كه حكومت كفر به عدم پیوسته است و مملكت در دامان كمونیسم نیفتاده است.

در تاریخ معاصر ایران ۲۸ مرداد پایان یك دورة تاریخی بود، دوره ای كه با جنگ دوم جهانی آغاز شد كه پایان عصر طلائی پهلوی اول را به دنبال آورد و در عصر ۲۸ مرداد به پایان خود رسید. در این دوره بود كه آرمانهای ترقیخواهانة مشروطیت حیات تازه ای یافت، حكومت قانون نو جوانه ای زد، استبداد حكومتی به كناری رانده شد، آزادی و آزادیها نیرو گرفت، حقوق دموكراتیك از جهان فراموشی به سوی دنیای عمل كشیده شد و بالاخره،‌ "واپسین و نه كمترین"، استعمارزدائی و استقلال طلبی در سرلوحة خواستهای مردمان قرار گرفت. كوشش در راه تحقق این خواستها با تشكیل دولت مصدق به اوج خود رسید. حكومت مصدق پایان یك دوران است چرا كه كودتای ۲۸ مرداد، كودتایی برای بستن همة این راهها بود، نقطة پایانی دوران آزادی طلبی و استقلال جویی و نقطة آغازین

دوران دیگری در تاریخ معاصر ایران كه با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پایان گرفت.

در آن تابستان چرا كودتا شد؟ ایرانیان چه گناه كبیره ای را مرتكب شده بودند؟ به مصدق در دادگاه گوش دهیم:

"آری، تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است كه صنعت نفت ایران را ملی كرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملكت برچیده‌ام و پنجه در پنجة مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی درافكنده‌ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانواده‌ام و به قیمت جان و عرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و ارادة مردم آزادة این مملكت، بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. من طی این همه فشار و ناملایمات، این همه تهدید و تضییقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نیستم و به خوبی می دانم كه سرنوشت من باید مایة عبرت مردانی شود كه ممكن است در آتیه در سراسر خاورمیانه در صدد گسستن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند..." ("مصدق در محکمۀ نظامی"، به کوشش جلیل بزرگمهر، ج. ۲، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳،ص. ۷۷۸).

و بار دیگر باز هم به تأكید تكرار می كند: "در آخرین دفاع خود و به منظور هدایت نسل جوان، می خواهم از روی حقیقتی پرده بر گیرم... این اولین بار است كه یك نخست وزیر قانونی را به حبس و بند می كشند.... چرا؟ برای شخص من خوب روشن است... می‌خواهم طبقة جوان مملكت كه چشم و چراغ و مایة امید مملكت هستند نیز علت این سختگیری و شدت عمل را بدانند و از راهی كه برای طرد نفوذ استعماری بیگانگان پیش گرفته‌اند منحرف نشوند و از مشكلاتی كه در پیش دارند هیچ وقت نهراسند و از راه حق و حقیقت باز نمانند. به من گناهان زیادی نسبت داده اند ولی من خود می دانم كه یك گناه بیشتر ندارم و آن این است كه تسلیم خارجیها نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران كوتاه كرده ام و در تمام مدت زمامداری یك هدف داشتم و آن این بود كه ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود و هیچ عاملی جز ارادۀ ملت در تعیین سرنوشت مملكت دخالت نكند " (پیشین، ج. ۱، ص. ۱۶۶).

این سخنان هم از مصدق است كه در دادگاه گفت كه در روز بیست و هشت مرداد، تا حدود ساعت پنج و پنج و نیم بعد از ظهر هم "نمی خواستم از خانه بروم... مردم آمده بودند قالی مرا بدزدند و نه اینكه مرا بكشند. من می خواستم در راه حق و آزادی شهید شوم... غارتگران از جلو و نظامیان از عقب به خانة من هجوم آوردند و هرچه در خانة من و فرزندانم بود، حتی در و پنجره ها را از جا كندند و بردند" و بعد هم افزود: "جای آن دارد از آن افسری كه در ایام توقیف من در باشگاه افسران، عینك مرا كه در اتاق خوابم بود و برده بودند به من داد صمیمانه تشكر كنم" (پیشین، ص. ۱۳۸). و البته این پرسش هم هست که در آن فردا و پس فردای بیست و هشت مرداد ، عینک به غارت رفتۀ دکتر مصدق در باشگاه افسران چه می کرده است که آن افسر زودی برود و بیاورد که "اینهم عینک به یغما رفته در ,,قیام ملی،، !"

و راستی راستی آن خانم وزیر خارجه ایالات متحد هم بیكار بود كه گفته بود"این كودتا آشكارا بازگشت به عقب و مانع رشد سیاسی ایران بود." چه حرفها، چه چیزا، آدم شاخ در میاره، آدم دیوونه میشه!

ناصر پاكدامن

این نوشته دربرگیرندۀ دیده ها و شنیده ها، یادها و یادمانده های نویسنده است از آن روزهای خشم و خروش و خاموشی و خاک و خاکستر. ویرایش پیشینی ازین متن نخستین بار در پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد در صفحات "ویژۀ کودتای ۲۸ مرداد" فصلنامۀ آرش (شمارۀ ۸۵، مرداد و شهریور ۱۳۸۳ / اوت و سپتامبر ۲۰۰۳) انتشار یافت،اکنون در رسیدن شصتمین سالگرد کودتا بهانه / انگیزه ای است برای بازنشر آن متن آنهم پس از بازبینی همراه با کمی تکمیل و تصحیح درینجا و آنجا. ن.پ.

http://www.jjdli.net/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=2709:2015-08-21-01-40-14&catid=69:2011-09-12-19-31-05&Itemid=67


منیع: گزارشگران


ایرانسکوپ#
#iranscope

بايگانی وبلاگ