Please scroll down to archive section, click on title of article you want to read
لطفاً اسکرول کنید به بخش بایگانی وبلاگ، روی عنوان مطلبی که می خواهید بخوانید کلیک کنید
گفتگوی دکتر علی اصغر حاج سید جوادی با علی
لیمونادی در تاریخ 30 نوامبر 2015 http://iranscope.blogspot.com/2015/11/30-2015.html
کوچ ایرانیان 69- نگاهی به جمعه ی خونین پاریس و معرفی دو تن از چهره های دست اندر
کار در این قتل عام اسلامی. صحبت های دکتر حاج سید جوادی در رابطه با توافق نامه
هسته ای بین ایران و غرب
بسیاری اوقات به نتیجه انقلاب 57 نگاه می کنیم و می گوییم آیا
بهتر نبود که بجای دنبال سرنگونی رژیم بودن مسیر اصلاحات را دنبال می کردیم اما در
پاسخ هم می شنویم که درسالهای 1339 تا 1342 دقیقاً نیروهای مترقی مسیر اصلاحات را
پیمودند و پس از آنکه رژیم شاه از بحران آن سالها عبور کرد دوباره به استبداد برگشت
و آنهم بدتر از پیش. اما دوباره می شنویم که نتیجه انقلاب و استقلال خواهی در 1357
ما را در مسیری نظیر کره شمالی قرار داده است در صورتیکه اگر مسیر اصلاح طلبی را در
زمان بختیار حمایت می کردیم شاید امروز ایران کره جنوبی دیگری بود.
واقعیت این است که همه این اگرها ممکن است درست یا نادرست باشد
اما انقلاب ایران آنگونه بود که می دانیم و درس های آن را هم سالهاست بحث کرده ایم
(1).
نکته ای که معمولاً از بحث های اگر چنان و چنین کرده بودیم
شنیده می شود این است که گویی همه تاریخ، چه برای رژیم در قدرت و چه برای
اپوزیسیون، در مقطع معینی نظیر زمستان 1357 تعیین می شود و دنبال پاسخ به سؤالاتمان
در رویدادهای آن مقطع می گردیم. شاید بهتر است بپرسیم که همه آن سالهای بین 28
مرداد 1332 و 22 بهمن 1357 اپوزیسیون چه ارزش هایی را ترویج می کرد. آیا همه بحث ها
به دور اصلاح یا سرنگونی نظام بود یا که ارزشهای دموکراتیک و سکولار و آینده نگری
ترویج شده بود. همین سؤال را درباره
عملکرد رژیم می توان
پرسید. به هرحال آن سالها دیگر
بر نمی گردد اما بهتر است امروز از خود سؤال کنیم که چه ارزشهایی را ترویج می کنیم
بجای آنکه مرتب بپرسیم دنبال انقلابیم یا اصلاحات، چون نتیجه ارزشهایی که ترویج می
کنیم چیزی است که آیندگان از آن بهره مند می شوند یا از آن متضرر خواهند شد جدا از
آنکه در ایران اصلاحات موفق شود
یا انقلاب یا جنگی ناخواسته روی دهد. این بحث هم
برای اپوزیسیون مهم است و هم برای رژیم. و بالاخره در پایان یک جا می شود کره
شمالی و دیگری کره جنوبی.
سام قندچی در مصاحبه ای در نوامبر 2007 در برنامه میزگرد آقای احمد رضا
بهارلو در تلویزیون صدای آمریکا در مورد ایران، انقلاب اسلامی، هوش مصنوعی، آینده
نگری و پایان مرگ
آقای اکبر گنجی امروز مقاله ای در پاسخ به دومین پیام آیت الله
خامنه ای به جوانان غربی در ارتباط با حملات داعش در پاریس، منتشر کرده اند (1).
نوشته آقای گنجی را می توان در این عبارات آیت الله خمینی که
مفصل بحث شده خلاصه کرد که اسلام در خطر است (2).
در واقع عده ای از جوانان در غرب جذب اسلام افراطی از جمله
داعش شده اند و آنها اگر داعش را رها کنند نه اسلام آیت الله خامنه ای و نه اسلام
اکبر گنجی را می خواهند و اسلامی رادیکال تر را بر خواهند گزید (3) همانگونه که 50
سال پیش جوانان مشابهی در غرب مائوئیسم و کاستریسم را برگزیدند و نه سوسیالیسم
شوروی یا دوبچک. در خود ایران هم جوانان جلب داعش نمی شوند نه چون سنی مذهب است
بلکه اسلام سیاسی سالهاست دیگر برایشان مرده، همانگونه که بعد از استالین در خود
شوروی در میان مخالفان نه مائوئیسم پا گرفت و نه کاستریسم. تنها تفاوت در این است
که اسلام، مذهب جمعیت بزرگی از جهان است و تنفر از اسلامگرایی و اسلام سیاسی گریبان
این جمعیت مسلمان را
هم که کاری با سیاست ندارد، گرفته که راه حلش نیز سکولاریسم
بی اما و ولی است که آقای گنجی هنوز به آن نرسیده و همچنان نمی خواهند قبول کنند اسلام سیاسی در هر شکلش برای ایران و ایرانی تمام شده است (4).
ای کاش آقای گنجی هم درک می کردند که بهترین کمک به مسلمانان
در غرب جدا کردن حساب آنها از اسلام سیاسی است، از هر رنگ که باشد.
من به جاهای تاریخی علاقه زیادی دارم و همیشه دوست دارم وقت های آزادم را به دیدن
این نقاط بگذارنم. یکی از جاهای خیلی خوب که هر کسی می تواند یک روز کامل وقتش را
در آن بگذراند و از دیدن طبیعت، آثار هنری مثل نقاشی و تصویر سازی و همچنین دیدن یک
بنای تاریخی لذت ببرد جایی است در تهران به اسم باغ نگارستان.
گفته شده به دليل وجود نقاشيها و نگارههاي متعددي از فتحعليشاه و درباريان او در
ساختمانهاي مختلف، اين باغ به نگارستان شهرت يافت.
باغ نگارستان محلی است که قائم مقام فراهانی توسط عوامل محمد شاه قاجار در آن کشته
شد، این محل حالا به یکی از جذابیت های توریستی و زیبای تهران تبدیل شده است. شرح
چگونگی کشته شدن قائم مقام در این محل را در آخر همین مطلب به نقل مهدی بامداد در
کتاب «شرح حال رجال ایران» نوشته ام.
باغ نگارستان در منطقه بهارستان واقع شده است و از مترو بهارستان تا این باغ به
صورت پیاده 10 تا 15 دقیقه پیاده روی بیشتر فاصله نیست. اما در این باغ زیبا می
توانید برای چندین ساعت از خیابان های پر ترافیک و پر سر و صدای شهر و همچنین
ازدحام جمعیت و دود و دم دور باشید.
در این قصرـ باغ، عمارتها و تالارهای باشکوهی همچون عمارت دلگشا، تالار سلام،
تالار قلمدان و چند حوضخانه بر پا شد.
در وسط باغ نگارستان مجسمهای از فردوسی قرار دارد که توسط هنرمندی فرانسوی ساخته
شدهاست. گفته میشود این هنرمند با خواندن شاهنامه فردوسی و تصویرسازی که از چهره
او با توجه به اشعارش داشته، این مجسمه را خلق کردهاست.
در حیاط همین مجموعه همچنین چندین حوض آب زیبا قرار دارد که روی سط ح آب ان پر شده
است از نیلوفر آبی کمیاب که در فصل تابستان هم گل می دهد و زیبایی بسیاری به این
محوطه می دهد. علاوه بر این حیاط این باغ پر است از درختان چنار و سروهای سر به فلک
کشیده که سایه آنها در فصل تابستان تصویری رویایی دارد.
همچنین مدرسه صنایع مستظرفه و اولین دانشرا هم در باغ نگارستان شکلگیری شده است،
در شمال غربی باغ نگارستان کتابخانهای قرار دارد که پروین اعتصامی معاونت آنرا بر
عهده داشتهاست.
در طول بيش از نيم قرن، تعداد زيادي از شخصيتهاي علمي، ادبي و هنري کشور چون:
ملکالشعرای بهار، کاظم عصار، علياکبر دهخدا، بديعالزمان فروزانفر، علينقي
وزيري، جلالالدين همایی، سعيد نفيسي، محمود حسابي، ابراهيم پورداوود، غلامحسين
صديقي، پرويز خانلري، محمد معين، محمدابراهيم باستاني پاريزي، عليمحمد کاردان و...
در اين مجموعة تاريخي به تحصيل و تدريس علم پرداختهاند.
سال 91 ارتباطاتی بین دانشگاه تهران و معاونت فرهنگی این دانشگاه با سازمان زیبا
سازی شهر تهران برقرارشد. از آنجایی که سازمان زیبا سازی شهرداری شروع به جمع آوری
آثاری از کمالالملک و شاگردان او کردهبود و تعدادی از این شاگردان نیز در مدرسه
صنایع مستظرفه باغ نگارستان تعلیم دیده و بسیاری از این شاگردان از استادان و
دانشجویان دانشگاه تهران بودند، پیشنهاد راهاندازی موزه کمالالملک داده شد. این
پیشنهاد میتوانست در راستای معرفی ارزنده برخی از مفاخر هنرهای زیبای دانشگاه
تهران باشد. از این رو تفاهم نامهای برای راهاندازی موزه کمال الملک در باغ موزه
نگارستان منعقد شد.
طبق این تفاهمنامه سازمان زیبا سازی شهرداری تهران متعهد شد تا حدود 180 اثر از
آثار شاگردان کمالالملک همچون ابوالحسن صدیقی، اسماعیل آشتیانی و... را شامل
میشود در اختیار موزه کمالالملک باغ نگارستان بگذارد و هزینه های اولیه برپایی
این موزه را نیز متقبل شود. این موزه راه افتاده است و علاقمندان می توانند بخشی از
وقت خود را به دیدن این اثار در باغ نگارستان بگذرانند
طبق اطلاعاتی که من به دست آوردم سابقه ساخت این محوطه بزرگ به دوره قاجاریه بر می
گردد و سالهای زیادی این محل به دانشگاه تهران تعلق داشت و درش را بسته بودند. اما
از دو سه سال پیش این محل مرمت شد و در آن به روی همگان گشوده شد و حالا با موزه و
کافه ای که در ان راه اندازی شده است هر روز میزبان افراد زیادی است که برای دیدن
زیبایی های این جا می آیند.
در اطلاعاتی که روی بروشور تبلیغاتی این مجموعه خوانده ام، باغ نگارستان قبلا به
اسم قصر نگارستان مشهور بود و بين سالهاي 1228-1222 هـ .ق. به فرمان فتحعليشاه
قاجار، با هدف ايجاد يک مرکز ييلاقي ـ حکومتي در خارج از دارالخلافه تهران ساخته
شد.
مهدی بامداد در کتاب «شرح حال رجال ایران» درباره قتل قائم مقام فراهانی مینویسد:
در غروب روز ۲۴ صفر ۱۲۵۱ هجری قمری، قائم مقام از طرف شاه به وسیله پیشخدمتی به
قصر نگارستان احضار میشود، قائم مقام پس از وارد شدن میپرسد: شاه کجا تشریف
دارند؟ اشخاصی که برای انجام این خدمت مامور هستند میگویند: در عمارت سر در، قائم
مقام بالا میرود و میبیند شاهی در سر در نیست، میپرسد پس کجا تشریف دارند؟
میگویند تشریف خواهند آورد.
قائم مقام نماز مغرب و عشا، را میخواند و بعد از نماز اظهار میکند اگر شاه به من
فرمایشی ندارند بهتر این است که بروم چون که منزل دوستی وعده کردهام و انتظار مرا
دارد، ماموران نگاهداری او میگویند: شاه فرمودهاند چون کار لازمی با شما دارم از
اینجا خارج نشوید تا من شما را به حضور بطلبم. قائم مقام میگوید: پس قدری استراحت
میکنم و شال کمر را باز کرده زیر سر میگذارد و جبه را بر روی خود کشیده میخوابد،
دو ساعت از شب گذشته بیدار میشود و میپرسد: اگر شاه تشریف نمیآورند من بروم
خدمتشان ببینم چه فرمایشی دارند و باز همان جوابها را که میشنوند به طور مزاح
میگوید: پس من اینجا محبوسم! جواب میدهند: شاید! گویند در این حال در اتاق قدم
زده و این شعر را با ناخن به دیوار مینویسد:
روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد / چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار
دارد
قائم مقام مدت ۶ روز در حوضخانه قصر نگارستان نگهداری میشود و در این مدت به او
آب و غذایی نمیدهند تا شاید از گرسنگی بمیرد و مرگش طبیعی باشد. با زنده ماندن او
که قوای جسمیاش به سبب حبس در این شرایط، به شدت تحلیل رفته بود گروهی برای قتل وی
راهی حوضخانه شدند. مهدی بامداد مینویسد: «شب آخر ماه صفر اسمعیلخان قراچهداغی
که یکی از اشقیا و سرهنگ فراشخانه میرغضبباشی بود با چند میرغضب وارد حوضخانه شده
بر سر او ریخته، او را بر زمین میزنند، قائم مقام با وجود ضعف و ناتوانی که دارد
برای استخلاص خود مقاومت میکند به طوری که بازوان او مجروح شده خون جاری میگردد،
بالاخره دستمالی در حلق او فرو برده و او را خفه میکنند...»
یادتان است که چهار سال قبل (در اوج «خیزش مردم مصر علیه مبارک») «هیلاری کلینتون»
به مصر رفت و پس از دیدار با مورسی، خطاب به «الیگارشی آخوندها و آخوندزادهها»،
پیامی برایشان فرستاد که: «روحانیون ارشد ایران، باید از نظام خود در برابر
زیادهخواهی نظامیان دفاع کنند»؟!
گویا حالا که «الیگارشی» نتوانست در خرداد 88 چنین کند؛ بنا دارد «اینبار» دیگر
چنین کند و برای آن، حاضر به پرداخت هر هزینهای هم هست.ه
آقای «هاشمی رفسنجانی» دیروز در سخنانی بیسابقه، چنین گفته است: «مشکل اینجاست که
متأسفانه "کسانی خودشان را بهدروغ به رهبری وصل میکنند" تا افکار قبل از انقلاب
خودشان را در جامعه پیاده نمایند که [عبارت بود از] ضدیت با امام، (ضدیت با) مبارزه
و (ضدیت با) برپایی حکومت در زمان غیبت. وقتی هرج و مرج بر جامعهای حاکم شود،
نظامیها به خود حق میدهند که انقلاب یک مردم را مصادره کنند و بر سر کار
بیایند».ه
و جالب است که ایشان چنین رویداد محتملی از سوی «نظامیانِ جمهوری اسلامی» را با
«برنامههای منافقین برای مصادرهی انقلاب از طریق تسلط بر مجلس و دولت در سالهای
نخست انقلاب» مقایسه کرده و «نظامیان جمهوری اسلامی» را در کنار «منافقین» جای داده
است!
و البته که در انتهای این سخنان خود، از تاکید مجدد بر «کلیدواژهی این دوره از
دفاع روحانیون و روحانیزادگان از نظام خود!» (یعنی «زنان») هم دریغ نکردهاند:
«زنان بهعنوان نیمی از جامعه میتوانند مکمل بحثهای دموکراسی و حتی عمل به آن، با
حضور همهجانبه در انتخابات باشند».ه
نشان به این نشان که علاوه بر آقای هاشمی رفسنجانی؛ «حجتالاسلام سیدغلامحسین
کرباسچی» (یک «حزبالهی واقعی») هم در «مجمع مدرسین و محققین حوزه ی علمیهی قم»
کوشیده است مخاطبان خود را دربارهی دلایل و ضرورتهای قیام حسینی «شیرفهم» کند:
«در آن هشت سال دولت قبل، اعتماد مردم خدشهدار شد و وقتی اعتماد مردم خراب شد، این
"فرزند خواندههای سیاسی انقلاب" ـ که خودشان «ریشهای ندارند» - فقط به "تخریب
بزرگان" اقدام میکنند تا خودی نشان دهند...
«حالا یک عدهای آمدند و میگویند آقای هاشمی رفسنجانی از راه خود برگشته است. سؤال
این است که "مگر برگشتنیست؟ مگر شوخی است که انسان یک عمر مبارزه کند (و از مسیر
خود برگردد)؟!" اگر بنا شد در انقلابی و در کشوری، "فرزند خواندههای سیاسی"، که
هیچ چیز جز منافع شخصی برایشان مطرح نیست، صدایشان از همه بلندتر شود، بلاهای
مختلفی بر سر آن انقلاب و کشور میآید... (اینکه) یک عدهای بیایند که در دوران
انقلاب هم وجود داشتند اما "کاری برای انقلاب نکردند" و گمعلوم هم نیست نسل دوم
باشند"، بخواهند روی کار آمده و دیگران را هم حذف کنند، صحیح نیست...
«باید مراقب باشیم "آن بلاهای تاریخی که فرزند خواندگان صدر اسلام، مرتکب شدند"، و
برای مثال گحادثهی کربلا را ایجاد کردند»"، سرمان نیاید... بزرگترین نشانه ی
"حزبالهی بودن" این است که اگر کسی در سمتی قرار میگیرد، توانایی انجام آن کار و
فهم مسائل را داشته باشد. شما میگویید هشت سال دولت قبل دست حزب الهی بوده است؛ ما
این اعتقاد را نداریم. چون "حزبالهی کسی است که در حزب خداست و خدا را قبول دارد".
"حزبالهی واقعی" آنها هستند که "در اوج گرفتاریها" پایدار ماندند...
«روز اول زندانی شدن من در جمهوری اسلامی، روز عرفه بود و واقعاً میتوان حقایقی در
خصوص علت حادثه کربلا را در دعای عرفه درک کرد. در «"اواخر زمان حکومت معاویه"،
"بیمهریها با امامحسین شروع شده بود" بهگونهای که "امام به زاویه و گوشه جامعه
و سیاست، رانده شده بودند". باید گفت «"مقدمات حادثه ی کربلا از همان سال های
پایانی حکومت معاویه شروع شد"، چرا که"تبلیغات سیاسی و اجتماعی حکومت اثر خود را
میگذاشت"...ه
«امام حسین در دعای عرفه به "فرزند خواندگان" اشاره میکند که این بحث جای تأمل
دارد. متأسفانه عدهای فقط برداشت ظاهری از این سخن امام میکنند و فرزندخواندگی را
به معنای ظاهری آن عنوان میکنند. در حالی که منظور امام حسین "فرزند خواندگان
سیاسی اسلام» است...
«فرزندخوانده (در منظور امام حسین) یعنی اینکه "ریشه و اصالت (خانوادگی) شما
کجاست؟" یعنی امام حسین در این قالب میفرماید "دلسوزان اسلام کنار گذاشته شده و
فرزندخواندگان آن روی کار آمدهاند"...ه
«(خطاب به نظامیان حاکم) باید گفت "شما حداکثر این است که فرزندخوانده هستید" و
"بهخاطر رأفت اسلامی شما را پذیرفتند". اما "نه اینکه همه چیز دست شما باشد"...ه
«قطعاً اگر فرزند خواندگی باب شد و فرزند خواندهها جای اصالت (اصل و نسب دارها)
را گرفتند، آن وقت حادثه کربلا پیش میآید. وقتی فرزند خواندگی به جای اصل و اصالت
قرار گیرد، امام حسین که همواره روی دوش پیامبر بود، حالا متهم میشود به
خارجی(گری)، فتنهگر(ی) و..؛ اینها «"همتهایی بود که فرزندخواندگان سیاسی به امام
زدند"...ه
«(اینجا خطاب تلویحی به مخاطبان) آدمهای احمق هم میگویند "در دعوای سیاسی علی و
معاویه وارد نمیشوم و نماز خودم را میخوانم!"... در حکومت دیکتاتوری معاویه همه
آدمها خریده شدند... گریهی امام حسین نیز برای این بود که زحمات پیامبر در حال از
بین رفتن است و "را باید به امام حسین بگویند خارجی، فتنهگر و برانگیخته بر
حکومت؟"»ه
به نظرم اسفند ماهی داغتر از حد معمول در پیش است.
الیگارشی، [در نتیجهی «باز هم رو دست خوردن از ائتلاف نظامی ـ امنیتی» (در ماجرای
انتخاب حسن روحانی که به نظرشان رسید دوباره قدرت را در دست گرفته اند اما گویا
چنین نبوده)، و البته که «نگرانی های روبه تزاید دربارهی جانشینی ولی فقیه»]،
احساس نفستنگی میکند!
بیش از شصت سال از کشته شدن مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و
مصطفی بزرگ نیا در شانزدهم آذرماه 1332 می گذرد و به رغم آنکه بعد از انقلاب 1357
تا به امروز این مراسم بطور رسمی از سوی دولت ایران نیز برگزار می شود اما آیا درس
16 آذر در جامعه ایران نهادینه شده است (1).
درس شانزدهم آذر بسیار ساده این است که مردم ایران بتوانند
بدون واهمه نظرات خود را بیان کنند حال چه نظیر شانزده آذر 1332 نظراتشان علیه
آمریکا باشد یا نظیر امروز در هواداری آمریکا و کسی به دلیل نظراتشان به آنها انگ
جاسوس و نفوذی نزند و آنها را به قتل نرساند.
در سال 1332 هرکسی نظری مخالف دولت داشت عامل و نفوذی شوروی
قلمداد و خونش حلال تلقی می شد و امروز عامل و نفوذی آمریکا خوانده می شود و باید
نظیر ستار بهشتی به قتل برسد (2) یا چون نرگس محمدی در آستانه مرگ قرار گیرد (3).
ای کاش در 16 آذر امسال از همه نحله های فکری در ایران دعوت
شود با هم در این مراسم شرکت کنند و یکبار نشان دهیم که می توانیم نظر خود را در
مورد سیاست و جامعه مان داشته باشیم بدون آنکه بترسیم جان خود را از دست بدهیم.
خبر سرنگون شدن هواپیمای روسی توسط ترکیه در مرز آن کشور با
سوریه در هفته گذشته تحلیل های متعددی را به دنبال داشت (1).
آمریکا اعلام کرد که دولت بشار اسد در سوریه از داعش نفت
خریداری می کند البته بطور غیر مستقیم و قاچاقی (2). در همین حال خبرها حاکی
از فروش نفت داعش از طریق ترکیه است آنهم بطور قاچاقی (3).
بحث بغرنجی است. بنظر میرسد سقوط مدوام بهای نفت در یک سال و
نیم گذشته از یکسو به دلیل فروش نفت قاچاق توسط داعش از طریق مرز ترکیه است؛ و از
سوی دیگر فروش نفت قاچاق از سوی ایران که تحریم بوده و راهی جز ارزان فروشی در
بازار سیاه نداشته؛ و بالاخره کردستان عراق که مقادیر زیادی از نفت خود را با دور
زدن دولت مرکزی عراق به قیمت پایین میفروشد. لیبی هم در بنغازی نمونه دیگری از این
جریان است. و البته عربستان هم برای مقابله با این پدیده تا
توانسته تولید نفت خود را بالا برده تا در این روند نزولی رقابت کند و خود به سقوط
بیشتر بهای نفت دامن زده و البته همه را گردن ازدیاد تولید نفت شیل در آمریکا
انداخته است. بنظر می
رسد سقوط دولت های مقتدر در خاورمیانه در پایین نگهداشتن بهای نفت و خیزش جریانات
تجزیه طلب و رشد داعش تأثیر به سزایی داشته است(4).
وضعیت عجیبی است چون خود این قاچاق فروشی که باعث ارزان شدن
نفت شده به نفع کشورهای غربی است که در یکسال و نیم گذشته نفت مفت به دست آورده
اند. اگر برجام هم باطل شود این حرکت قاچاق فروشی تشدید می شود، اگر ادامه پیدا کند
سرازیر شدن نفت ایران به بازار به شکل دیگری قیمت ها را پایین خواهد برد. حالا
داستان ترکیه که به هر حال از این قاچاق نفت سودی می برد و روسیه که از همه سقوط
بهای نفت متضرر شده شاید در این برخورد نظامی دخیل است.
دکتر ناصر زرافشان می گوید به تصور عاملان این قتلها جریاناتی نظیر کانون نویسندگان چون هم با اصلاح طلبان
و هم با اپوزیسیون در تماس هستند، در نتیجه می توانند نفش پلی را ایفا کنند که
باید از میان برداشته می شدند.
آقایان رضا پهلوی و اکبر گنجی، جدا از آنکه برداشت ما از
برنامه سیاسی آنها و نتیجه اش برای ایران چه باشد، دو شخصیت مشهور در اپوزیسیون
ایران هستند.
آقای رضا پهلوی اساساً در مورد اسراییل مواضعی شبیه رژیم محمد
رضا شاه دارند، و با دولت اسرائیل نیز در مراوده می باشند، اما تا آنجا که می دانم
با حکومت خودگردان فلسطین تماسی ندارند. آقای اکبر گنجی در این رابطه مواضعی شبیه
رژیم جمهوری اسلامی دارند و نمی دانم که با دولت اسرائیل و حکومت خودگردان فلسطین
مراوده ای دارند یا خیر.
واقعیت این است که
هم مواضع رژیم گذشته و
هم رژیم حال در ایران
تا آنجا که به رابطه با اسرائیل و فلسطین مربوط می شود،
برای ایران و ایرانی
مسأله ساز بوده است. نظر خود را نیز در مورد موضع درست برای اپوزیسیون در این رابطه بحث کرده
ام (1).
روز گذشته آقای اکبر گنجی دوباره بحث اسرائیل و فلسطین را به
بهانه نظراتی که کاندیداهای ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه
در آمریکا در مورد
مسلمانان مطرح می کنند، پیش کشیدند (2).
البته بدون شک با خیزش جهانی داعش و مبارزه
ائتلاف گلوبال با آن، مسأله اسراییل و فلسطین اهمیت تازه ای در خاورمیانه و جهان پیدا
خواهد کرد. ای کاش این دو شخصیت مشهور ایران در پرتو 37 سال تجربه بعد از انقلاب
ایران و 27 سال تجربه پیش از آن،
موضع خود را در رابطه با اسراییل و فلسطین،
هم در مراوده آشکار و شفاف با آنها، و هم با اپوزیسیون و مردم ایران در میان می گذاشتند.
احمد رضا بهارلو: بازى نيمچه آشكار و نيمه نهان
رجب اوغلو http://iranscope.blogspot.com/2015/11/blog-post_69.html آقا رجب كه تقريبا كل عالم ( بجز خواجه حافظ و شيخ سعدى شيرازى) از ارتباط و
معاملات آشكار و نهان نفتى او با گردن زن هاى داعش و تامين اسلحله و ابزار سربريدن
و زنده سوزاندن مردم و مهمات براى اعدام هاى هفتصد هشتصد نفرى دسته جمعى آنها
آگاهند اما خودشان را به تخرخر زده اند، اين بار ديگر از شدت غليان احساسات ( از
نوع كاملا خركى)، توجه دنيا را كه بطور جمعى در جهت قلع و قمع دوستان داعشى رجب
اوغلو بود با سرنگون ساختن هواپيماى روسى كه ظاهرا در حال حمله واقعى به مواضع
داعشى ها ( و نه بازى بازى دوستانه مرسوم) بود يكسره از جنايت مهيب اسلام چى ها در
فرانسه منحرف كرد. در همين حال با تكيه بر حمايت ناتو كه جانب او را خواهد گرفت ،
حملات روسيه به گردن زن ها را كه انگار بدجورى آنها را مستاصل و رهبرشان را از
سوراخش فرارى داده بود مختل كرد.
خوب كه نگاه ميكنى انگاراين رجب اوغلوى نابكار و جاه طلب اسلام چى مامور است تا بر
سر تركيه همان بلائى را بياورد كه اسلامچى اعظم حاجى روح اله بر سر ايران آورد، و
بر سر سرزمينى كه آتاتورك با آن فضيلت و خرد و جهان بينى بصورت تركيه امروز ساخت و
پرداخت همان روزگارى را بياورد كه خمينى بر سر ايرانى كه رضاشاه از قعر تاريك كده
قجرى ها بيرون كشيده بود در آورد.
وگرنه يكى باين موجود ، باين رجب اوغلوى نامرد بگويد، گيرم كه هواپيماى روسى از
حريم هوائى تو عبور كرد، آيا عبور هواپيماى كشورى در دوران صلح آنهم موقعى كه
ميدانى مبدأ آن كجاست و مقصدش كجا، به امنيت كشور تو لطمه ميزد كه در اين حركت شنيع
جنگ طلبانه بزنى سرنگونش كنى؟ كارى كرده بود؟ حركت تهديد آميزى، چيزى؟
پس مرضت چه بود؟ آنهم درست در ميانه محشرى كه دنيا بخاطر عمليات كشتار كور رفقاى نا
انسانت در فرانسه در آن گرفتار آمده و پشت بندش هم قربانى شدن انسان هاى بيگناه
ديگر در مالى بود؟
با اين خدمتى كه در حق رفيق نامرد تر از خودت كردى، قطعا پيغام تشكر ابوبكر بغدادى
هم در راهست كه سوراخ ميخريد بهر قيمت و بدادش رسيدى.
اما آنچه نميدانم اينكه آيا مردم تركيه هم همان حركت انفعالى ايرانى ها را دنبال
خواهند كرد؟
كه اكثريتى كه ته دلش ميدانست وقتى آخوند بر صدر بنشيند، هستى و نيستيش را بباد
خواهد داد، ابلهانه بخود گفت " انشااله گربه است" و رفت روى پشت بام و در سمفونى
ناهنجار نعره هاى جانخراش "اله اكبر" شريك شد تا " بالاخره " اله هفت مرگ " بر
سرزمينش نازل شود؟
آيا مردم تركيه ميدانند اين رجب اوغلو چه خوابى برايشان ديده و چه كابوسى ميتواند
در انتظار سرزمين زيبايشان باشد؟
ديگر آنكه نميدانم اين "دنيا چرخان هاى موجود" بغير از طرح هاى ايجاد آشوب و جنگ و
تباهى يك نقشه و طرح انسانى و سازنده به كله شان خطور نميكند؟
و اگر كله شان باين حد پوك است چگونه باينجا رسيده اند كه افسار و كليد هست و نيست
انسان فلكزده امروز در كف بى كفايتشان افتاده؟
ماحصل حرف خمینی این است که اسلام به كفاري كه كشته ميشوند مرحمت مي كند چون باعث
ميشود كه نتوانند بيشتر معصيت كنند!
من البته با این حرف مخالفم که هر که مسلمان است تروریست است. با عبارت «تروریسم
اسلامی» هم مخالفم، همان طور که با «هنر اسلامی» مخالفم. اگر هنر اسلامی وجود داشته
باشد، لابد باید هنر مسیحی هم داشته باشیم، و اگر تروریسم اسلامی وجود داشته باشد،
لابد باید تروریسم مسیحی یا تروریسم یهودی یا تروریسم بودایی هم داشته باشیم. اما
آنچه داریم برخی از مسلمانان و مسیحیان و پیروان ادیان دیگر هستند – مثلاً آیت الله
خمینی و آدولف هیتلر – که تروریسم را صبغه اسلامی یا مسیحی یا دینی دیگر می بخشند و
بر آن لباس دینی می پوشانند.
آنچه در زیر می آید متن کامل سخنرانی آیت الله خمینی است در روز میلاد پیامبر اسلام
(20 آذر ماه 1363) و در آن تروریسم را به زبان خیلی خیلی ساده که همه بچه ها هم
بفهمند توضیح داده و به مردم انقلابی توصیه کرده است. بخواهیم یا نخواهیم آیت الله
خمینی همان حرفهایی را می زد و عمل می کرد که امروز داعش می کند. درست است که سی و
پنج سال و بیشتر از آن زمان گذشته و رهبران اسلامی ایران امروز تجربه آموخته اند،
ولی اساس حرف آیت الله خمینی و پیروانش با اساس حرف داعشی ها یکی است، مبنای
ایدئولوژی وارونه آنها هم یکی است: آیت الله خمینی با ابوبکر بغدادی و ملا عمر
طالبانی از یک سرچشمه آب می خورند. (متن سخنان آیت الله خمینی به نقل از : صحیفه
نور، ج19، صفحات 113 تا 118 است*)
سخنرانی
امام خمینی(ره) - میلاد حضرت رسول (ص) - 1363/09/20
آیت
الله خمینی: اسلام به كفاري كه كشته ميشوند مرحمت مي كند چون باعث ميشود كه نتوانند
بيشتر معصيت كنند! اگر کسى بگوید که: با فاسد جنگ نکنید، مخالف قرآن است؛ اگر کسى
بگوید: فتنه را با جنگ رفع نکنید، مخالف قرآن است... قرآن مى گوید:«جنگ تا رفع
فتنه»؛ باید رفع فتنه از عالم بشود....
*متن
سخنان آیت الله خمینی به نقل از : صحیفه نور، ج19، صفحات 113 تا 118 است
بسم
اللَّه الرحمن الرحیم
رحمت بودن قرآن و پیامبر اسلام براى بشر
من متقابلًا این عید بزرگ را که باید گفت هم عید، بزرگترین عید اسلامى و هم
بزرگترین عید مذهبى است به همه آقایان و به همه ملت و به همه ملل اسلامى و مستضعفین
جهان تبریک عرض مى کنم. پیغمبر اکرم- صلى الله علیه وآله وسلم- که ختم همه
پیامبران است و کامل ترین دین را عرضه کرده است بر بشر، قرآن را که به وسیله وحى بر
او نازل شده است عرضه کرده است. قرآن یک کتابى است که نمى شود در اطراف او با این
زبانهاى الکن صحبت کرد. قرآن یک سفره گسترده اى است از ازل تا ابد که از او همه
قشرهاى بشر استفاده مى کنند و مى توانند استفاده کنند. منتها هر قشرى که یک مسلک
خاصى دارد، روى آن مسلک خاص تکیه مى کند؛ فلاسفه روى مسائل فلسفى اسلام، عرفا روى
مسائل عرفانى اسلام، فقها روى مسائل فقهى اسلام، سیاسیون روى مسائل سیاسى و اجتماعى
اسلام تکیه مى کنند، لکن اسلام همه چیز است و قرآن همه چیز. قرآن یک رحمتى است
براى همه بشر و پیغمبر اسلام یک رحمتى است براى عالمین که در همه امور رحمت است.
جنگهاى رسول اکرم، رحمتش کمتر از نصایح ایشان نبوده است. اینهایى که گمان مى
کنند که اسلام نگفته است «جنگ جنگ تا پیروزى»، اگر مقصودشان این است که در قرآن
این عبارت نیست، درست مىگویند، و اگر مقصودشان این است که بالاتر از این با زبان
خدا نیست، اشتباه مى کنند. قرآن مىفرماید: قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَکُونَ فِتْنَة،
[سوره بقره، آیه 193: «با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساد از روى زمین برطرف
شود.»] همه بشر را دعوت مى کند به مقاتله براى رفع فتنه؛ یعنى «جنگ جنگ تا رفع
فتنه در عالم»، این غیر از آنى است که ما مى گوییم، ما یک جزء کوچکش را گرفته
ایم، براى این که خوب! ما یک دایره خیلى کوچکى از این دایره عظیم واقع هستیم و مى
گوییم که: «جنگ تا پیروزى». مقصودمان هم پیروزى بر کفر صدامى است یا پیروزى بر،
فرض کنید بالاتر از آنها. آنچه قرآن مى گوید این نیست، او مى گوید: «جنگ جنگ تا
رفع فتنه از عالم»؛ یعنى، باید کسانى که تبعیت از قرآن مى کنند، در نظر داشته
باشند که باید تا آن جایى که قدرت دارند ادامه به نبردشان بدهند تا این که فتنه از
عالم برداشته بشود. این، یک رحمتى است براى عالم و یک رحمتى است براى هر ملتى، در
آن محیطى که هست.
رحمت بودن جنگهاى پیامبر براى عالم جنگهاى پیغمبر، رحمت بوده است بر عالم و رحمت
بوده است حتّى بر کفارى که با آنها جنگ مى کرده است. رحمت بر عالم است، براى این
که، فتنه در عالم اگر نباشد، همه عالم در آسایش اند. اگر چنانچه آنهایى که مستکبر
هستند، با جنگ سرجاى خودشان بنشینند، این رحمت است بر آن امتى که آن مستکبر بر او
غلبه کرده است. بر خود مستکبر رحمت است، براى این که اساس عذاب الهى بر اعمال ماست.
هر عملى که از ما صادر مى شود، در آن عالم یک صورت دارد، رد برانسان مى شود.
اینطور نیست که عذاب آخرت شبیه عذابهاى دنیایى باشد که مأمورین بیایند، بکشندش و
ببرندش، و از باطن خود- ذات انسان- آتش طلوع مى کند. اساس جهنم، انسان است، و هر
عملى که از انسان صادر مىشود بر شدت و مدت عمل، بر شدت و مدت عذاب مىافزاید. اگر
یک کافرى را سر خود بگذارند تا آخر عمر فساد بکند، آن شدت آن عذابى که براى او
پیدا مىکند، بسیار بالاتر است از آن کسى که جلویش را بگیرند و همین حال بکشندش.
اگر یک نفر فاسد که مشغول فساد است بگیرند و بکشند، به صلاح خودش است، براى این که
این اگر زنده بماند فساد زیادتر مىکند و فساد که زیادتر کرد، عمل چون ریشه عذاب
است، عذابش در آن جا زیادتر مىشود. این یک جراحى است براى اصلاح. حتى اصلاح آن کسى
که کشته مىشود، یک کسى که دارد یک زهر کشنده را به خیال این که یک شربت است،
مىخواهد بخورد. اگر چنانچه جلویش را شما بگیرید و با فشار و زور و کتک از دستش
بگیرید، یک رحمتى بر او کردید ولو او خیال مىکند که طعمه او را از دستش گرفتید و
یک زحمتى برایش ایجاد کردید؛ لکن خیر، اینجور نیست. اگر امروز، این سران استکبارى
بمیرند، براى خودشان بهتر است از این که ده سال دیگر بمیرند. اگر امروز، یک کسى که
فساد در ارض مىکند کشته بشود، براى خودش رحمتى است، به خیال این که به صورت یک
تأدیب، نه این است که این یک چیزى باشد که برخلاف رحمت باشد. پیغمبر، رحمةٌ
للعالمین است و تمام جنگهایى که او کرده است، دعوتهایى که او کرده است، همهاش
رحمت است.
این که مىفرماید که: قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَکُونَ فِتْنَة بزرگترین رحمت است بر
بشر. آنهایى که خیال مىکنند که این آسایش دنیایى رحمت است و بودن در دنیا و خوردن
و خوابیدن حیوانى رحمت است، آنها مى گویند که اسلام چون رحمت است، نباید حدود
داشته باشد، نباید قصاص داشته باشد، نباید آدمکشى بکند. آنهایى که ریشه عذاب را
مىدانند، آنهایى که معرفت دارند که مسائل عذاب آخرت وضعش چى است، آنها مى دانند
که حتى براى این آدمى که دستش را مى برند براى این کارى که کرده است، این یک رحمتى
است. رحمتش در آن طرف ظاهر مى شود. براى آن کسى که فساد کن است، اگر او را از بین
ببرند یک رحمتى است بر او. اینطور نیست که این جنگهاى پیغمبر مخالف با رحمةً
للعالمین باشد، مُؤَکِّدِ رحمةً للعالمین است. الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلالِ
السُّیُوفْ [بهشت، زیر سایه شمشیرهاست.] ممکن است یک معنایش هم این باشد که اشخاصى
که در این جنگها هم کشته مى شوند، باز هم به آن مرتبه از عذابى که باید برسند نمى
رسند، و ممکن است که یک مرتبه رحمتى براى آنها باشد.
بنابراین، قرآن و کتاب الهى یک سفره گسترده اى است که همه از آن استفاده مى کنند،
منتها هرکس به وضعى استفاده مى کند و عمده نظر کتاب الهى و انبیاى عظام بر توسعه
معرفت است. تمام کارهایى که آنها مى کردند، براى این که معرفت الله را به معناى
واقعى توسعه بدهند؛ جنگها براى این است، صلحها براى این است، و عدالت اجتماعى،
غایتش براى این است. اینطور نیست که دنیا تحت نظر آنها بوده است که مى خواستند
فقط دنیا اصلاح بشود. همه را مىخواهند اصلاح بکنند. آن مذهبى که جنگ درش نیست،
ناقص است اگر باشد. و من گمانم این است که حضرت عیسى- سلام اللَّه علیه- اگر به او
مهلت مى دادند، آن هم همین ترتیبى که حضرت موسى- سلام اللَّه علیه- عمل مى کرد،
همان طورى که حضرت نوح- سلام الله علیه- عمل مىکرد، آن هم با کفار آنطور عمل مى
کرد. این اشخاصى که گمان مىکنند که حضرت عیسى اصلًا سر این کارها را نداشته است و
فقط یک ناصح بوده، اینها به نبوت حضرت عیسى لطمه وارد مىکنند. اگر اینطور باشد،
معلوم مىشود که یک واعظى بوده، نه یک نبىاى بوده است. واعظ غیرنبى است. نبى، همه
چیز دارد؛ شمشیر دارد، نبى جنگ دارد، نبى صلح دارد؛ یعنى، جنگ اساسش نیست، براى این
که اصلاح را در دنیا توسعه بدهد، براى این که مردم را نجات بدهد جنگ مىکند. براى
این که مردم را از شرخودشان نجات بدهد، حدود را، تعزیرات را وضع کرده است. براى این
که هم تربیت بشود این آدم و هم راحت بشود امت. اگر امروز ما جنگ مى کنیم و
جوانهاى ما مى گویند: «جنگتا پیروزى»، اینطور نیست که اینها یک امرى برخلاف
قرآن مىگویند. این یک ذرهاى است، یک رشحه اى است از آنکه قرآن مىگوید. آنى که
قرآن مىگوید، بیشتر از این حرفهاست. این که ما مى گوییم، به اندازه حدود خودمان
مى گوییم. ما چون امروز با- فرض کنید که- صدام یا با کسانى که مؤید صدام هستند جنگ
داریم، در این محیط ناقص، مىگوییم که «جنگ جنگ تا پیروزى».
خداى تبارک و تعالى، چون نظرش به اول و آخر است- تا آخر نظر دارد- مىگوید که «جنگ
تا رفع فتنه». غایت، رفع فتنه است؛ یعنى، اگر ما پیروز هم بشویم یک کمى فتنه را کم
کردیم، اگر ما به جاى دیگر هم پیروز بشویم، باز یک جاى کمى پیروزى حاصل شده است.
اگر همه دنیا را هم ما فرض کنید که جنگ بکنیم و پیروز بشویم، باز همه دنیاى عصر
خودمان را پیروزى درست کردیم. و قرآن این را نمىگوید، قرآن مىگوید: «جنگ تا رفع
فتنه»؛ باید رفع فتنه از عالم بشود. بنابراین غلط فهمى است از قرآن که کسى خیال کند
که قرآن نگفته است «جنگ جنگ تا پیروزى». قرآن گفته است، بالاتر از این را گفته،
اسلام هم گفته است و بالاتر از این را گفته است. و رحمت است این، نه این است که
نقمتى [=ضد رحمت] بر مردم است، یک رحمتى است بر تمام بشر، که خداى تبارک و تعالى
مردم را دعوت به مقاتله کرده است، نه این که خداى تبارک و تعالى مىخواهد زحمتى
براى مردم ایجاد کند؛ مىخواهد رحمت درست کند، توسعه رحمت مىخواهد عنایت کند.
بنابراین، نباید از قرآن سوء استفاده کرد و آنهایى که با رژیم ما مخالف هستند،
بگویند: این مخالف قرآن است؛ یا آخوندهاى دربارى بگویند: این مخالف قرآن است؛ یا
آخوندهاى بدتر از آخوندهاى دربارى بگویند: این مخالف قرآن است. خیر! این موافق قرآن
است. و اگر کسى بگوید که: با فاسد جنگ نکنید، مخالف قرآن است؛ اگر کسى بگوید: فتنه
را با جنگ رفع نکنید، مخالف قرآن است. و مابحمدالله، جوان هایمان الآن مشغول هستند
و همان دستورى که خداى تبارک و تعالى در قرآن داده است به اندازه محیط خودشان، به
اندازه سعه وجود خودشان را دارند انجام مىدهند، و امیدواریم که خداى تبارک و تعالى
به آنها توفیق بدهد که هرچه بیشتر این امور را انجام بدهند. و دیروز یا پریروز- که
مثل این که دیروز بوده است، یا پریروز بوده است- که روز حقوق بشر بوده، حرفهایى
زدهاند. آنهایى که بشر را پایمال مىکنند، دم از حقوق بشر مىزنند! آنهایى که از
آنور دنیا آمدهاند و اینور دنیا را به آتش کشیدهاند، صحبت از حقوق بشر مىکنند.
آنهایى که قضیه اختلاف نژادى مبدأ امرشان است، حتى نژادسفید را هم قبول ندارند، فقط
یک نژاد و آن نژاد خودشان را قبول دارند، آنها از وحدت نژاد صحبت مىکنند، آنها از
این که نباید نژاد مختلف باشد. دنیا، وضعش اینطور شده است که ظالم بیشتر کانّه داد
رحمت مىدهد از مظلوم. آن کسى که مردم را پایمال دارد مىکند، بیشتر از حقوق بشر
صحبت مىکند. شما ببینید که در این هواپیماربایى که همه دست اندرکاران ایران محکوم
کردند این را، و بعد هم به این وضع خوب حل قضیه را کردند، باز هم مىگویند که خود
اینها دخالت داشتند. این دلیل بر این است که اضطراب درشان پیدا شده، مضطربند. کسانى
که مضطرب مىشوند در یک امرى، دست و پایشان را گم مىکنند، نمىدانند چى چى بگویند.
اگر چنانچه این هواپیماربایى از ایران شده بود و در یک جاى دیگر بود و این طورى حل
شده بود، حالا مىدیدید که چه بساطى در دنیا درآمده بود، و در تبلیغات درآمد که چه
جور خوب درست شد، چه جور خوب عمل شد، چه جور شد، چه جور شد. لکن وقتى که ایران این
کار را کرده است، اصلًا سکوت کردند در آن. گاهى یک چیزى مىگویند، لکن رئیس امریکا
مىگوید که باز ما شواهدى بر این که احتمال این را بدهیم ایران کرده است، نمىدهیم.
لکن از آنور مىگویند که- همان امریکایىها مىگویند- خود ایران دخالت داشتند در
این امر؛ شواهد واضح است که خود ایران دخالت داشته! این، براى این است که مضطربند.
جمهورى اسلامى و این نهضت همگانى اسلامى، اینها را مضطرب کرده که نمىدانند چى چى
بگویند، هر وقتى یک چیزى مىگویند. و این براى این است که، این یک قدرت اسلامى است
که یک جلوه کمى کرده است و اینها را اینطور مضطرب کرده است، والّا چرا باید
اینطور فتنه بکنند و اینطور افترا بزنند؟ دائماً مشغول افترا زدنند به جمهورى
اسلامى. دائماً راجع به این که در جمهورى اسلامى حقوق بشر دارد از بین مىرود و
جاهاى دیگر نه! حقوق بشر سر جاى خودش هست. امریکا سرجاى خودش هست و رؤساى استکبار
حفظ مىکنند حقوق بشر را! فقط در ایران است که حقوق بشر از بین مىرود! این براى
این است که، مضطرباند اینها. از اسلام اضطراب دارند، از این که اسلام پیشبرد بکند،
اینها مىترسند. از این جهت، اینطور مىگویند و این موجب تقویت شما بشود.
هرچه آنها در بوق هایشان بر ضد شما صحبت کنند، دلیل بر قوّت شماست و دلیل بر عظمت
اسلام و عظمت جمهورى اسلامى است، و این باید باعث تقویت ما بشود. آنها براى تضعیف
ما اینطور بوقها را به بار مىآورند و ما از اثر این معنا- چون ریشه را مىدانیم
که چى هست- تقویت مىشویم. اگر ایران، یک جایى بود که سستى داشت و جمهورى اسلامى
دیگر از بین مىخواست برود، این قدر سروصدا نمىشد. چون مىبینند که استقرار پیدا
کرده است، همه چیزش مستقر شده است و دارد پیش مىرود، اینها دست و پایشان را گم
کردهاند و شروع کردهاند به این حرفها زدن، و این موجب تقویت روحى شما و ملت ما
باید بشود و جنگندههاى ما بشود.
ان شاء اللَّه خداوند تبارک و تعالى به برکت این روز شریف که هم ولادت مؤسس اسلام و
مؤسس توحید است- و توحید به معناى اعلا- و هم ولادت ناشر احکام اسلام است، به همه
مسلمین و به همه مظلومان مبارک کند، و خداوند همه شما را مؤید کند.
والسلام علیکم و رحمة اللَّه
قبول داریم که خامنه ای و اعضای خبرگان رهبری تا شورای نگهبان و مقامات قضایی و
نیروهای امنیتی سپاه و اطلاعات تا نیروی انتظامی و همه و همه، نمایندگان خدا
هستند!؟ اما قانون اساسی در زیر پای این نمایندگان خدا، لگد مال شد و حق داشتن
نشریه تا حق ازادی بیان تا حق داشتن حزب تا حق شرکت در تظاهرات تا حق شرکت ازادانه
در سرنوشت، با سرکوب و شکنجه و اعدام و زندان، جابه جا شد!
17 سال پیش جوانی را از خانه اش می برید و از ان زمان تا کنون نه خود او، نه جسد
او، و نه خبر او را به خانواده نمی دهید اما اینک پدر او، هاشم زینالی را با کتک و
توهین به زندان انداخته که چرا از سرنوشت فرزند خود می پرسی!؟
گروهی از زنان و مردان را مورد ضرب و شتم قرار داده و به زندان می اندازید که چرا
در برابر زندان اوین یا جای دیگر جمع شده اید!؟
باند مافیایی قدرت بر امور جامعه حاکم شده و می دزدد، می کشد، می برد و می خورد اما
مردم حق ندارند در برابر زندان اوین جمع شوند و به زندانی شدن فرزندانشان اعتراض
کنند!؟
ای نمایندگان خدا که خودسرانه هر کاری دوست دارید انجام می دهید، مردم حق دارند و
باید بتوانند در برابر زندان اوین یا هر جای دیگر جمع شوند وبه ستم بی حد شما
اعتراض کنند و می کنند. اما شرمتان باد از این همه زورگویی و ستم و دزدی و ادمکشی.
تاریخ چنین ستمگرانی به خود ندیده است!
اما اقای روحانی هم یادش باشد که 3 سال پیش چه وعده هایی داد و گروهی باور کردند
اما اینک وضع چگونه است. نگوید و نگویند که او کاره ای نیست.ان زمان که وعده می داد
و ان زمان که برایش تبلیغ می کردند باید،به فکر امروز می بودند.
حشمت اله طبرزدی-دبیر کل جبهه ی دموکراتیک ایران-3/اذرماه/1394/ خورشیدی.
روز گذشته دو گروه از مأموران جمهوری اسلامی ایران، آقای محمد
نوری زاد را ربوده و
مورد تهدید قرار داده اند. از خوانندگان عزیز
تقاضا می کنم مطلب ضمیمه را که آقای نوری زاد منتشر کرده دقیقاً مطالعه و خود قضاوت
کنند (1).
تا آنجا که این رفتارها به نهاد ریاست جمهوری و قوه مجریه
مربوط می شود، پاسخگویی آنها معیاری برای مردم در انتخابات آینده خواهد بود. اما
متأسفانه نهاد و رییس قوه قضاییه انتخابی نیست و در نتیجه آنها خود را پاسخگو در
برابر مردم نمی دانند. همانطور که به تفصیل بحث شده، در آمریکا نیز رییس قوه قضاییه
متأسفانه انتخابی نیست و
نحوه تعیین این مقام نیاز به تغییر دارد. تلاش برای انتخابی کردن ریاست قوه
قضاییه به پاسخگویی این نهاد در برابر مردم کمک خواهد کرد.
رویدادهای اخیر نشان می دهد که تلاش برای انتخابی کردن قوه
قضاییه موضوعی دراز مدت برای ایران نیست و اهمیت حیاتی و فوری برای سلامت جامعه
دارد که متأسفانه فعالان سیاسی و مدنی حتی از آن حرفی نمیزنند. ماجراهایی نظیر آنچه
برای آقای نوری زاد در روز گذشته اتفاق افتاد و قتل فروهرها و نویسندگان در
سال 1377 و کلاً قتل های زنجیره ای فعالان سیاسی و مدنی در ایران که به دست مأموران جمهوری اسلامی انجام گرفته (2) همه دلائلی دیگر بر عاجل
بودن نیاز به انتخابی کردن مقام رییس قوه قضاییه است (3).
متن سخنرانى نسرين ستوده در مراسم هفدهمين سالگرد
فروهرها كه به علت ممانعت نيروهاى امنيتى جمهورى اسلامى برگزار نشد:
نسرین ستوده: کالبدشکافی یک دادخواهی ملی ۱۷ سال از فاجعهای ملی میگذرد، ۱۷ سال از پاییز ۷۷ میگذرد. در آن سال ماموران رسمی آشکارتر از گذشته و با روشی که رعب آورتر از همیشه بود، به حذف فیزیکی کسانی پرداختند که به زعم آنان مخالف بودند و مخاطره آمیز. پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده. هنوز طنین فریاد دادخواهی ملتی که از زبان پرستو وآرش فروهر تکرار میکردند که: «داد میخواهیم این بیداد را» فراموش نشده است. ملتی و خانوادههایی که این بیداد بر آنها رفته بود، دادخواهی میکردند. بر در عدالتخانهای میکوبیدند که باید عادلانه و بیطرفانه رسیدگی میکرد. آنها عزم خویش را جزم کرده بودند تا هزاران بار این بیداد را به رخ بکشند و عزم و ارادهٔ استوار خویش را بر این قرار داده بودند که خشونت و بیدادی چنین سترگ را از مجرای مدنیتی که خود بدان ایمان داشتند، پیگیری کنند، تا شاید در دالانهای عریض و طویل عدالتخانهای که فرادستشان قرار میدادند، سنگ بناهای جدیدی را بگذارند! کوششی سترگ و خستگیناپذیر در گرفت. جمعیتی که با وجود امر و نهیهای فراوان در مقابل دوربینها به راه افتادند، روزنامهنگارانی که نورافکنهای خود را برای کشف حقیقت به کار انداختند، وکلایی که پیگیرانه راه دادگستری را در پیش گرفتند و حتی پرسنل وزارت اطلاعات، و البته خانوادهها و پرستوی عزیز که بدون شهامت آنها در برخورد با مسائل و تعاملات دشوار در شرایط بحرانی، پیگیریها به نتیجه نمیرسید، همه و همه یک پیام را میرساندند: «فعالان برای دادخواهی این بیداد، آمادهٔ پرداخت هر هزینهای هستند.» و البته هزینهها را نیز پرداخت کردند. روزنامه نگاران، وکلاء پرونده، شرکت کنندگان در مراسم، خانوادهها و حتی برخی پرسنل وزارت اطلاعات به دلیل افشاء اسرار قتلهای سیاسی تحت تعقیب و آزار قضایی قرار گرفتند و بسیاری از آنان متحمل حبسهای طولانی مدت شدند. اما ما در کشاکش روند نفسگیر اقدامات قضایی به دنبال پاسخ به یک سوال اساسی هستیم: «آیا رسیدگی قضایی و حکم صادره عادلانه بوده است؟» هدف این صحبت کوتاه پاسخ به سوال بالاست. در پاسخ به این سوال، ابتداییترین مراجعهٔ ما به افکار عمومی است. آیا افکار عمومی و طرفین دعوی روند رسیدگی و رای صادره را عادلانه، همه جانبه و اقناع کننده میدانند؟ بیشک دستگاه قضا توسط افکار عمومی مورد قضاوت قرار میگیرد و عدالتخانه برای پاسخ به همین نیاز جامعهٔ بشری، جهت استقرار عدل و داد، تاسیس شده است. در این پرونده از ابتدا اختلافی در محکوم کردن عمل قتل وجود نداشت. موافقان و مخالفان سیاسی دست کم در ظاهر، این عمل را محکوم کردند. قتل، سیاسی بود، شنیع بود و جای هیچ دفاع و توجیهی نداشت. از آنجا که هر گونه حذف فیزیکی مبتنی بر اختلافات سیاسی و عقیدتی مطابق معیارهای عام حقوقی قتل محسوب میشود، این پرونده در قالب قتل مورد رسیدگی قرار گرفت. اما عملکرد دستگاه قضایی در رسیدگی به این پرونده چگونه بوده است و نتیجهٔ دادخواهی خانوادهها به کجا انجامید؟ برای پاسخ به این سوال باید ابتدا ویژگیهای یک دادرسی عادلانه را برشماریم: طبق مفاد اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر که ایران نیز به آن پیوسته است، هر فردی حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد و هیچکس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد و البته به طریق اولی نمیتوان از حق حیات محروم کرد. به موجب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: «هیچکس را نمیتوان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین میکند. حکم به مجازات و اجرای آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.» به موجب مواد یاد شده، کشتن مخالفان طبق اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر و قانون اساسی جمهوری اسلامی که همواره مورد انتقاد ما بوده است، معهذا میثاق فیمابین دولت و ملت است، ممنوع است و تصویب هر قانونی که با آن مغایرت داشته باشد، باعث بیاعتباری قانون عادییی میشود که در مغایرت با قانون اساسی به تصویب رسیده است. این اشاره به آن جهت بوده است که مرتکبان قتل با وقاحت تمام به بخشهایی از قانون مجازات اسلامی استناد میکردند که برخلاف کلیهٔ نظامات حقوقی و منطق قضایی، در یک جامعهٔ سازمان یافته، دست مرتکبان را در ارتکاب چنین جرم شنیعی که حریم جامعه را شکسته بود، باز گذاشته بود. استناد مرتکبان قتل برای نجاتشان از قصاص، بیشرمانه به بخشی از قانون مجازات اسلامی بوده است که به افراد حق میداد در صورتی که به تشخیص خودشان، فردی مرتکب جرمی شده است که مستوجب سلب حیات است، میتوانند شخصا اقدام به کشتن چنین افرادی کنند. موادی که کل فلسفهٔ قانون و استقرار نظم ناشی از قانون را در هم میشکند و البته بسترساز قتلهای زیادی بوده است که تا پیش از آن اتفاق افتاده بود. اما صرفنظر از اینکه شهیدان راه آزادی اساسا مشمول چنین مقررات بیرحمانهای نمیشدند، بلکه فرهنگ و وجدان عمومی هرگز حاضر به متابعت از چنین قانونی نشده است. اما در ذکر مهمترین ویژگیهای یک دادرسی عادلانه باید به موارد زیر اشاره کنیم: طی تشریفات دقیق دادرسی، علنی بودن دادرسی، حق تساوی در برابر قانون و مرجع دادرسی، استقلال و بیطرفی دادگاه و دادرسان از مهمترین ویژگیهای یک دادرسی عادلانه است. در تطبیق معیارهای یاد شده با عناصر موجود در پرونده باید به نکات زیر اشاره کرد: ۱- رسیدگی به این پرونده از ابتدا به دادگاه نظامی ارجاع شده است. از آنجا که متهمان این پرونده ماموران وزارت اطلاعات بودهاند و از آنجا که دادگاههای نظامی صرفا صلاحیت رسیدگی به اتهامات ماموران نیروهای مسلحی را دارند که در رابطه با انجام وظایفشان مرتکب جرم شده باشند، بنابراین علت ارجاع پرونده به دادگاه نظامی روشن نیست. ۲- علنی بودن دادرسی یکی از تشریفات مهم در هر دادرسی است که امکان قضاوت صحیح نسبت به مراحل دادرسی و رای صادره را فراهم میکند. رسیدگی به این پرونده بیش از حد غیرعلنی بوده است. نه تنها دادگاه پشت درهای بسته تشکیل شد، بلکه حتی از ذکر نام اصلی متهمان نیز جلوگیری به عمل آمده است. اعلام هویت متهم و احراز آن از ضروریات دادرسی است و طبق اصول کلی دادرسی، اعلام اطلاعات غیرواقعی به دادگاه، جرم محسوب میشود. در حالیکه به موجب مندرجات صورتجلسات بازجویی، متهمان به توصیهٔ مقامات رسمی از ذکر هویت اصلی خویش خودداری کردهاند و با نامهای مستعار محاکمه شدهاند. اولین سوال این است: چه کسانی محاکمه و محکوم شدهاند؟ اگر «الف» مرتکب قتل شده است و سپس هویتی مجعول با عنوان «ب» محاکمه شده است، پس اساسا فلسفهٔ این محاکمه و حکم چیست؟ این رفتار تبعیضآمیز نه تنها اصل علنی بودن دادرسی را مخدوش کرد، بلکه حق تساوی در برابر قانون و مرجع دادرسی را نیز به کلی از بین برد، زیرا اولین اصل که هویت طرفین بوده است، به نفع یکی از طرفین دعوی، مخفی نگاه داشته شده است. ۳- ضمنا طبق اظهارات پرستو فروهر، قاضی پرونده قبل از صدور حکم، حکم خود را به اطلاع اولیاء دم رسانده بود و رای را نیز با این جمله آغاز کرده بود که «حفظ نظام جمهوری اسلامی از اوجب واجبات است...»، همچنین اولیاء دم هرگز نتوانستند به کلیهٔ مندرجات پرونده دست پیدا کنند و اظهارات تعدادی از متهمان از جمله سعید امامی به کلی از پرونده حذف شده بود. آیا میتوان باور کرد که وقتی مرجع دادرسی درحفظ هویت متهمان تا این اندازه تلاش به خرج میدهد، بیطرفانه رسیدگی نماید و مطابق قانون رای صادر کند؟ آیا این رسیدگی بیطرفانه و توام با استقلال رای قاضی بوده است؟ اساسا چرا برای رسیدگی به این جنایات، شعبهای ویژه با قاضی خاصی تعیین شد؟ پاسخ به تمامی سوالات بالا، با اجتناب کامل از بدبینی، به نتیجهای منفی میرسد. نتیجهای که در آن هیچ رد پایی از استقلال و بیطرفی قاضی، تساوی طرفین در دادرسی و رعایت تشریفاتی که برای رسیدگی عادلانه ضروری است، نمیبینید. با این حال آیا این روند رسیدگی برای شاکیان و دادخواهان پرونده غیرمنتظره بوده است؟ قطعا شاکیان و دادخواهان صلاحیت پاسخ به این سوال را دارند. اما همینقدر میدانیم و در خبرها منعکس بوده است که شاکیان، در اعتراض به روند دادرسی و نقض بیطرفی قاضی، از حضور در جلسهٔ دادرسی خودداری کردهاند و درگام نهایی نیز از قصاص عاملان قتل خودداری کردند و حتی قبل از اجرای حکم و یا حتی نهایی شدن حکم قصاص برخی قاتلان، با حضور در مرجع ذیربط از قصاص ماموران جزء این قتلها اعلام انصراف نمودند تا بدینوسیله به جبران نقایص قانون و دستگاه قضایی بپردازند که بیش از التیام زخمهایشان، به گسترش خشونت مدد میرساندند. آنها خواستند با اعلام انصراف از اعدام عاملان قتل، از افتادن در تلهٔ قضایی به نام احقاق حق جلوگیری به عمل آورند و هم از اعدام انسانهایی دیگر به هر دلیل خودداری کرده باشند. این پرونده ۱۸ متهم داشت که همگی از ماموران وزارت اطلاعات بودهاند. در این پرونده و در مرحلهٔ بدوی احکام زیر صادر شد: ۴ حکم قصاص برای سه نفر ۱۴ فقره حبس ابد برای ۵ نفر ۴۹ سال حبس تعزیری برای ۷ نفر و ۳ نفر نیز تبرئه شدند. سوال پایانی در این گفتار آن است که: با توجه به اینکه دادرسی فاقد ویژگیهای یک دادرسی عادلانه بوده است، آیا این تلاشها که با پرداخت هزینههایی گزاف همراه بود، بینتیجه بوده است؟ شاکیان علیرغم همهٔ ناملایماتی که تحمل کردهاند، رد پای خویش را، مهر عدالتخواهی خویش را بر گذرگاه قضایی ایران نهادند. آنها نه تنها انتظارات خود را از یک دادرسی عادلانه بارها و بارها تکرار کردند، بلکه با انصراف از پیگیری پرونده و با اقدام اعتراضی، از حقوق شهروندیشان جهت جلب افکار عمومی استفاده کردند تا نشان دهند در جایی که به خواستههایشان بیتوجهی شود، از حقوق شهروندیشان استفاده خواهند کرد. ضمنا آنها با اعلام انصراف از اعدام کسانی که قطعا در قتل عزیزانشان نقش داشتهاند، در شرایطی چنین دشوار، مخالفت خود را با مجازاتهای سالب حیات در قالب اعدام بیان داشتند. نسرین ستوده آذر ۱۳۹۴
**************** پرستو فروهر: متن زیر را برای گفتارم در آیین بزرگداشت پدر و مادرم در هفدهمین سالروز قتلشان
نوشته بودم. اما این بار هم «مأموران معذور» از گردهمآیی ما جلوگیری کردند.
پرستو فروهر، یکم آذر ۱۳۹۴
***
دوستان و همراهان گرامی در هفدهمین سالروز قتل داریوش و پروانه فروهر از سوی خود و
دیگر بستگان آن دو عزیز بهخونخفته از حضور شما در این گردهمآیی و نیز از تمامی
تلاشهایی که از راه دور و نزدیک در بزرگداشت قربانیان قتلهای سیاسی و دادخواهی
این جنایتها انجام گرفته و میگیرد، صمیمانه قدردانی میکنم. در این سالروز قتل
گرامی میداریم یاد آن جانهای شریف را که در چنین روزهایی در سال ۷۷ «یکی پس از
دیگری محکوم حکمی مخفیانه شدند، ربوده شدند، به خانهشان هجوم رفت، حریمشان شکست،
جسم و جان گرامیشان درد کشید و سرانجام با بیرحمی و خشونتی لجامگسیخته کشته
شدند»؛ پیروز دوانی، حمید حاجیزاده و پسرکش کارون، مجید شریف، پروانه فروهر،
داریوش فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده.
مقدم شما در این مکان گرامی باد، اینجا که حافظ یاد دو ایرانی آزاده است، یادآور
تاریخ ایستادگی آنان در برابر ستم، و مسلخ جان شیفتهی آنان.
هفده سال گذشته است و امسال، دوباره روز قتل پدرومادرم به یکشنبه افتاده است. مثل
همان سال ۷۷ که در چنین ساعتهای عصر یکشنبهای پیدایشان کردند که پیکر بیجانشان
در سکوت مرگ این خانه رها شده بود. اگر روز را معیار بگیریم انگار دایرهای چرخ
خورده تا ما دوباره به روز یکشنبه یکم آذر بازگردیم.
از آن روز تا امروز هفده سال گذشته است. سال و ماه و روز را که بشمری، عدد را که
معیار بگیری جا میخوری از انباشت این زمان سپری شده، از این فاصلهی طولانی که
میان این یکشنبه و آن یکشنبه دهان باز کرده است. و از این زمانِ رفته، با وجود
تمامی پافشاریها و اعتراضها، هنوز جز روایت بیداد نمیتوان گفت، روایت تلاشی جمعی
برای دادخواهی که به سرانجام درخور نرسیده است، روایت کلنجار میان امید و عصیان و
سرخوردگی که انگار همزاد هم شدهاند، روایت تلاشها و ایستادگیهای ما و سرکوبها
و تحریفها و حقکشیهای آنان.
چهارشنبه بود روزی که به پزشک قانونی تهران رفتم تا پیکر بیجان مادرم و پدرم را
تحویل بگیرم. آن روز تنها من را به درون آن اداره راه دادند. همراهان سیاسی
پدرومادرم که مدتی بود دم در آنجا گرد آمده بودند، اجازهی ورود نیافتند و با
نگاههایی نگران و تلخ بدرقهام کردند. از آن روز دالانهایی را به یاد دارم، که
وقتی از این دفتر به آن دفتر فرستاده میشدم از آنها گذشتم، صندلیهایی که پشت در
دفترها رویشان نشستم، جملههایی دستوری که مرا از اینجا به آنجا حواله میدادند و
حالا دیگر در ذهنم محو شدهاند. دم در یکی از این دفترها بود که کاغذهایی به دستم
دادند و با تحکمی گفتند پایین دو برگه را امضا کنم. چند کاغذ تایپشده، که آرم
بالای هر برگ ترازویی بود، که لابد به نشانهی عدالت آنجا خورده بود. گزارشهای
پزشک قانونی بودند؛ پر از عددهایی که تعداد و اندازهی زخمهای روی بدن عزیزانم را
فهرست کرده بودند. پر از واژههای تخصصی که جای زخمها بودند در آن بدنهای عزیز.
نگاهم روی این واژهها و آن عددهای بیشمار انگار میدوید به دنبال نشانهای از
پدرومادرم. مبهوت آن سندهای سرد مرگ بودم. آنها که مأمور این تحویل بودند اما روی
آن برگهها به جای خالی امضا اشاره میکردند و خودکار به دستم میدادند.
آن روز بیهیچ تصمیم ازپیشداشته و تنها به یک انگیزهی سادهی انسانی گفتم
میخواهم ببینمشان… میخواستم خداحافظی کنم… آنها با ژستی حقبهجانب گفتند ممکن
نیست، گفتند اجازهی کتبی لازم است، گفتند وقت اداری رو به پایان است و تبصرههای
قانون پوشالیشان را علیه خواستهی سادهی من ردیف کردند. ناخودآگاه سمج شدم و
آنقدر پافشاری و بیتابی کردم تا من را به حیاط خلوتی بردند که آمبولانسی با درهای
باز در آن پارک شده بود، آماده برای بردن مردههایم به غسالخانه. از آن روز شبح
پیکرهایی را به یاد دارم که اینجا و آنجا در آن حیاطخلوت ایستاده بودند و حرکتها
و حرفهای پرتحکم و شتابزدهشان را به آن آخرین مجال من برای دیدن تحمیل
میکردند. زن درشتهیکلی با چادر سیاه و دستکشهای پلاستیکی آبیرنگ کنار دو
برانکارد ایستاده بود. با حرکتهای زمختی شروع به پس زدن لایههای پارچهها و
پتوهای مندرسی کرد، که پدر و مادرم را درونشان پیچیده بودند. من میخواستم آن
صورتها و موهای یخزده و منقبض را نوازش کنم، آن پوستهای آشنا و عزیز را لمس کنم،
بازیابم، و آن دستهای پلاستیکی دستهایم را پس میزدند. میخواستم لایهها را کنار
بزنم تا به زخمهای آغوششان برسم و آن دستهای پلاستیکی حرکتهایم را میبریدند،
میخواستم ببوسم و آن دستها سد میشدند… من میخواستم ببینم و آن دستها انگار به
نمایندگی از دستگاه عریض و طویل تحمیل و فریب و سرکوب میخواستند مخفی کنند،
میخواستند دیدن را جلوگیر شوند، دریافت واقعیت را منع کنند.
هفده سال گذشته است و در تمامی طول این سالها انگار امتداد آن دستهای وقیح و
تحمیلگر مانع میان ما و حقیقت و عدالت بودهاند. در هیبت آن مأمورانی که پس از
قتل، این خانه را اشغال کرده بودند و میگفتند قاتلان را ردیابی میکنند، اما در
واقع به تجسس و غارت آرشیوها و سندها و دستنوشتههای سیاسی پدرومادرم مشغول بودند،
در هیبت آن به ظاهر دادستانهایی که به جای کشف حقیقت به تبانی با متهمان و تحریف
واقعیتها مشغول بودند، در هیبت آن قاضی ویژه و آن دادگاه نمایشی که به جای دادرسی
پرونده به لاپوشانی و شعبدهی قضایی دست زد، در هیبت آن دستگاه عریض و طویلی که
هرساله در سالروز قتل بسیج شد تا به بهانههای بیاساس ما را از یادآوری و بزرگداشت
و دادخواهی منع کند.
هنوز امتداد آن دستها در کارند و هنوز ما بر حق خویش برای دیدن و دانستن پافشاری
میکنیم، بر حق خویش در پاسخگو کردن مسئولان در برابر جنایتهای سیاسی ایستادگی
میکنیم.
آنچه را که سرانجام هفده سال پیش در آن روز چهارشنبه در حیاط خلوت پزشک قانونی
تهران و از لابلای تحمیل آن دستها دیدم، نمیتوانم با واژهها بیان کنم، نمیتوانم
به تصویر بکشم. آن روز نگاهم به قعر حفرهی آن زخمها سقوط کرد و هنوز هم هرگاه که
به یاد میآورم به همان سقوط ختم میشوم. سالها گذشته و من هیچ کلامی برای بیان
نیافتهام.
بعدها دیگران یا خودم از خود پرسیدم که چرا آنقدر اصرار کردم و چرا دیدم. و هربار
انگار میدانستم که باید میدیدم، که این دیدن را وامدار پدر و مادرم بودم. من که
سالها شاهد خندههایشان بودم، شاهد استواری وجودشان، شاهد زندگیشان و عشقشان به
زندگی، وامدارشان بودم که تصویر مرگشان را نیز ببینم. شاهد عینی، حقِ ندیدن ندارد.
و آنگاه که دید حق سکوت ندارد. شاهد عینی آنهنگام شایستهی چنین نامی میشود که
روایتاش را به صداقت بازگو کند. که دیگران را خطاب کند و آگاهی را نشر دهد. به این
امید که روایت بیداد و نشر آگاهی زایندهی کنش اعتراضی و پافشاری بر دادخواهی گردد.
اما اگر افشای آنچه دیدهایم، آنچه شاهد شدهایم، تعهد ما بازماندگان قربانیان ستم
باشد، در دادخواهی جنایتهای سیاسی نیاز به دیگران داریم، نیاز به همراهانی پیگیر.
دادخواهی تنها در بستر جنبشی جمعی ممکن میشود، تا بار تعهد آن بر شانههای بسیاری
سرشکن شود. و امروز این خانه و قتلگاه یادآور این تعهد است.
حضور در این مکان تعهد میآورد. تعهد به دریافت ارزش زندگی دو مبارز که سالها زیر
تیغ استبداد در فضای این خانه اندیشیدند، نوشتند و گفتند و بنای استواری از تفکر و
مبارزهی سیاسی ساختند. تعهد احترام به تلاش آنها برای «بازپسگیری حقوق ملت».
احترام به جسارت شریفشان، که میشد در آن پناه گرفت و شجاع بود. در پناه آنان
مفاهیم شفاف میشدند، و جسارت تفکر، جسارت آزاد بودن، نشو و نما میکرد. در پناه
آنان میشد به شرافت و کرامت انسان بود، میشد از ایرانی بودن مغرور شد، میشد به
ارج بلند زندگی و به نیروی خویش برای ساختن زندگی آزاد باور داشت.
حضور در این خانه تعهد میآورد، تعهد احترام به اعتراض پیگیر و جسورانه به
بیعدالتی و سرکوب. تعهد به درک حیات پرتنگنای آنان در محاصرهی دائمی دستگاههای
شنود، دوربینهای مخفی، مأموران امنیتی و خبرچینها، تعهد به درک آزردگی دل عزیزشان
از آنهمه تهمتها و تحریفهای فرمایشی.
حضور در این مکان تعهد میآورد، تعهد به اندیشیدن به جنایتی که بر دگراندیشان این
سرزمین رفته است، تعهد به یادآوری آن زخمهای عمیق بر پیکر انسانهایی شریف و
فداکار. حضور در این قتلگاه تعهد میآورد، تعهد به دادخواهی ستمی که بر دگراندیشان
رفته است. تعهد به عزمی که سالهاست افتان و خیزان با خود داریم که داد خواهیم این
بیداد را.
در هفدهمین سالروز قتل داریوش و پروانه فروهر یادشان را در اعتراض به بیداد گرامی
داریم و به یادشان سرود محبوبشان را بخوانیم: ای ایران...