محمد نوری زاد: رأی دادن یا رأی ندادن، مسئله این نیست
http://nurizad.info/?p=21928
به همه ی کسانی که از من می پرسند رأی بدهیم یا نه، می گویم: بروید رأی بدهید. حتماً. که سرنوشت یک قوم توسط خودِ همان قوم رقم می خورد. از خودم که می پرسند: رأی می دهی یا نه؟ می گویم: نه. می پرسند: دلیلش؟ می گویم: دلیلش به درونِ وامانده ی من مربوط است. که نمی تواند با خودش کنار بیاید و همان خودِ خود را زیرپا بگذارد. یعنی دل من با آنهمه توصیه ای که در باب بخشایش می کند، خود نمی تواند چشم بپوشد و بگذرد.
من انتخابات را تحریم نمی کنم. هرگز. و نیز اما نمی توانم شناسنامه ام را بردارم و اسم کسی را روی برگه ای بنویسم و در صندوق بیندازم و با انگشتِ رنگی از محل اخذ رأی بیرون بیایم. چرایش به درون خراش خورده ی من مربوط است. و به چشمان بی گناه جوانانی چون عماد بهاور که سالها بی دلیل – بی دلیل – بی دلیل در زندان اند. و به جوانان غیوری چون مجید توکلی که سالهاست یک روز هم به مرخصی نیامده اند. و به عزیزانی چون سید مصطفی تاجزاده که به دستور مستقیم آقا مجتبی خامنه ای در تنهایی و رنج و دلنگرانی فرو فشرده شده اند. و به مجید درّی و سید ضیاء نبوی که در متن بی گناهی سالهاست به بهبان و اهواز تبعید شده اند. بی یک روز مرخصی حتی. و به ژیلا بنی یعقوب و همسر زندان کشیده اش. و به زنان و مردان سیلی خورده و ناسزا شنیده. و به آبروهایی که صدا و سیما و اطلاعات و سپاه پخش آب کرده اند.
بله، گرفتاریِ من از اینجور مقولات است. من آرامش ندارم. خواب ندارم. کله های فروشده ی حمزه ی کرمی و عبدالله مؤمنی در کاسه ی مستراح رهایم نمی کنند. و همزمان چهره ی مخوف بازجویان فحاش که کمترین ناسزایاشان “بی ناموس” است. گرفتاری من به کروبی و به میرحسین و همسرش مربوط است که کسی سراغی از آنان نمی گیرد. به خون بی پاسخ مانده ی عزیزان و جوانانمان که پهلوهایشان توسط شعبون بی مخ ها دریده شد و مغزشان با گلوله ی جناب طائب متلاشی. اینها مرا آرام نمی گذارند.
باور کنید من شبها از شنیدن صدای ناله ی مادر بی پناه ستار بهشتی که با شتاب فرزندش را کشتند و همه ی صاحب منصبان و همه ی دستگاهها و بویژه مجلسیان خونش را انکار کردند، خواب ندارم. صدای قهقهه ی حضرات حجة الاسلام طائب و فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و علم الهدی و احمد خاتمی و احمد جنتی در گوشم می پیچد و آزارم می دهد. هرچه به روز رأی گیری نزدیک تر می شویم این قهقهه ها بلند تر و بلند تر می شوند. احساس بدی دارم. احساس مردی که جلوی زن و بچه اش لختش کرده اند و زیر گوشش زده اند و توی صورتش تف کرده اند و جلوی همان زن و بچه ترتیبش را داده اند و حالا کشان کشان می برندش تا در گودالی از فضولات انسانی بیندازندش.
من با این احساس آزاردهنده درگیرم. چه کنم؟ با احساس تلخ پولهای مردم که با هماهنگی مستقیم وزارت اطلاعات به کانادا فراری اش داده اند، و پولهایی که بنا به فرمایش شخص رهبر به حزب الله لبنان و سوریه داده اند و می دهند تا به اسم ما ایرانیان مردم آنجا را بکشند و خونشان بریزند و خانه ها و زیرساخت های کشورشان را ویران کنند.
رأی ندادن من، به تریلی های مواد مخدری مربوط است که وزارت اطلاعات جابجا کرده و می کند. و به جوانان معتاد و بی کار و سرگشته و بی آینده مان. و به هزار هزار محموله ای که سپاه قاچاق می کند. و به مادران پارک لاله و مادران خاوران که بی پناه و دربدرند. من این روزها شرمسار مسیحیان و زرتشتیان و یهودیان و سنیان و بهاییان و کمونیستهای سرزمین خویشم که مطلقاً کسی اسمی از آنان نمی برد. اینها که برشمردم نمونه ای از هزار هزار مفسده ای است که یک رییس جمهور – با هر آوازه ای که با اوست – مطلقاً نمی تواند بدان ورود کند. مطلقاً. اینها حوزه ی خصوصی بیت مکرم و سپاه و اطلاعات است. ورود نامحرمان به این حوزه ممنوع شده. از سالها پیش.
چه کنم؟ من فردی احساساتی ام. و با همین حسّم زنده ام. شما بروید رأی بدهید. من اما احساس می کنم با رأی دادن، باید روی خودم خط بکشم و با قهقهه ی فلاحیان و طائب و جنتی همراهی کنم. باور کنید چهار سال سکوت روحانیان صاحب ناممان رنجم می دهد. که چرا در این چهار سال یک جمله ی کاری، از مظلومیت مردم و آسیب دیدگانمان بر زبان نیاورده اند. و اکنون همگان را به شوق می خوانند. یک رییس جمهور غریبه در عالی ترین وجه ممکن، بله، به آب و برق مردم خواهد رسید. اما مگر می تواند سر به اندرون هزار مفسده ای که این روزها بین سپاه و بیت و اطلاعات دست بدست می شود سر فرو ببرد؟ مگر سپاه از لقمه ی چرب ریاست جمهوری و اختیارات مطلوب آن چشم می پوشد؟ سپاه و بیت و اطلاعات سالهای تلخی را گذرانده اند تا به آرامش رسیده اند. بهمین دلیل اجازه نمی دهند بار دیگر کامشان تلخ و حوزه ی عملشان محدود شود.
راستی یک رییس جمهور با هر توانمندی که دارد، می تواند تنها یکی از اسکله های قاچاق سپاه را تعطیل کند و یکی از سرداران سیری ناپذیر را به پادگانش برگرداند؟ اگر من نمی توانم رأی بدهم دلیلش اینجور قضایاست. قضایایی که به خود من – آری به خود من – مربوط است. شما اما بروید رأی بدهید. شاید رأی های شما بهم پیوست و رودی ساخت و بنیان های تباهی را از جا کند و کویرخشک انسانیِ این سامان را آبیاری کرد.
محمد نوری زاد
بیست و دوم خرداد سال نود و دو
تهران
http://nurizad.info/?p=21928
به همه ی کسانی که از من می پرسند رأی بدهیم یا نه، می گویم: بروید رأی بدهید. حتماً. که سرنوشت یک قوم توسط خودِ همان قوم رقم می خورد. از خودم که می پرسند: رأی می دهی یا نه؟ می گویم: نه. می پرسند: دلیلش؟ می گویم: دلیلش به درونِ وامانده ی من مربوط است. که نمی تواند با خودش کنار بیاید و همان خودِ خود را زیرپا بگذارد. یعنی دل من با آنهمه توصیه ای که در باب بخشایش می کند، خود نمی تواند چشم بپوشد و بگذرد.
من انتخابات را تحریم نمی کنم. هرگز. و نیز اما نمی توانم شناسنامه ام را بردارم و اسم کسی را روی برگه ای بنویسم و در صندوق بیندازم و با انگشتِ رنگی از محل اخذ رأی بیرون بیایم. چرایش به درون خراش خورده ی من مربوط است. و به چشمان بی گناه جوانانی چون عماد بهاور که سالها بی دلیل – بی دلیل – بی دلیل در زندان اند. و به جوانان غیوری چون مجید توکلی که سالهاست یک روز هم به مرخصی نیامده اند. و به عزیزانی چون سید مصطفی تاجزاده که به دستور مستقیم آقا مجتبی خامنه ای در تنهایی و رنج و دلنگرانی فرو فشرده شده اند. و به مجید درّی و سید ضیاء نبوی که در متن بی گناهی سالهاست به بهبان و اهواز تبعید شده اند. بی یک روز مرخصی حتی. و به ژیلا بنی یعقوب و همسر زندان کشیده اش. و به زنان و مردان سیلی خورده و ناسزا شنیده. و به آبروهایی که صدا و سیما و اطلاعات و سپاه پخش آب کرده اند.
بله، گرفتاریِ من از اینجور مقولات است. من آرامش ندارم. خواب ندارم. کله های فروشده ی حمزه ی کرمی و عبدالله مؤمنی در کاسه ی مستراح رهایم نمی کنند. و همزمان چهره ی مخوف بازجویان فحاش که کمترین ناسزایاشان “بی ناموس” است. گرفتاری من به کروبی و به میرحسین و همسرش مربوط است که کسی سراغی از آنان نمی گیرد. به خون بی پاسخ مانده ی عزیزان و جوانانمان که پهلوهایشان توسط شعبون بی مخ ها دریده شد و مغزشان با گلوله ی جناب طائب متلاشی. اینها مرا آرام نمی گذارند.
باور کنید من شبها از شنیدن صدای ناله ی مادر بی پناه ستار بهشتی که با شتاب فرزندش را کشتند و همه ی صاحب منصبان و همه ی دستگاهها و بویژه مجلسیان خونش را انکار کردند، خواب ندارم. صدای قهقهه ی حضرات حجة الاسلام طائب و فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و علم الهدی و احمد خاتمی و احمد جنتی در گوشم می پیچد و آزارم می دهد. هرچه به روز رأی گیری نزدیک تر می شویم این قهقهه ها بلند تر و بلند تر می شوند. احساس بدی دارم. احساس مردی که جلوی زن و بچه اش لختش کرده اند و زیر گوشش زده اند و توی صورتش تف کرده اند و جلوی همان زن و بچه ترتیبش را داده اند و حالا کشان کشان می برندش تا در گودالی از فضولات انسانی بیندازندش.
من با این احساس آزاردهنده درگیرم. چه کنم؟ با احساس تلخ پولهای مردم که با هماهنگی مستقیم وزارت اطلاعات به کانادا فراری اش داده اند، و پولهایی که بنا به فرمایش شخص رهبر به حزب الله لبنان و سوریه داده اند و می دهند تا به اسم ما ایرانیان مردم آنجا را بکشند و خونشان بریزند و خانه ها و زیرساخت های کشورشان را ویران کنند.
رأی ندادن من، به تریلی های مواد مخدری مربوط است که وزارت اطلاعات جابجا کرده و می کند. و به جوانان معتاد و بی کار و سرگشته و بی آینده مان. و به هزار هزار محموله ای که سپاه قاچاق می کند. و به مادران پارک لاله و مادران خاوران که بی پناه و دربدرند. من این روزها شرمسار مسیحیان و زرتشتیان و یهودیان و سنیان و بهاییان و کمونیستهای سرزمین خویشم که مطلقاً کسی اسمی از آنان نمی برد. اینها که برشمردم نمونه ای از هزار هزار مفسده ای است که یک رییس جمهور – با هر آوازه ای که با اوست – مطلقاً نمی تواند بدان ورود کند. مطلقاً. اینها حوزه ی خصوصی بیت مکرم و سپاه و اطلاعات است. ورود نامحرمان به این حوزه ممنوع شده. از سالها پیش.
چه کنم؟ من فردی احساساتی ام. و با همین حسّم زنده ام. شما بروید رأی بدهید. من اما احساس می کنم با رأی دادن، باید روی خودم خط بکشم و با قهقهه ی فلاحیان و طائب و جنتی همراهی کنم. باور کنید چهار سال سکوت روحانیان صاحب ناممان رنجم می دهد. که چرا در این چهار سال یک جمله ی کاری، از مظلومیت مردم و آسیب دیدگانمان بر زبان نیاورده اند. و اکنون همگان را به شوق می خوانند. یک رییس جمهور غریبه در عالی ترین وجه ممکن، بله، به آب و برق مردم خواهد رسید. اما مگر می تواند سر به اندرون هزار مفسده ای که این روزها بین سپاه و بیت و اطلاعات دست بدست می شود سر فرو ببرد؟ مگر سپاه از لقمه ی چرب ریاست جمهوری و اختیارات مطلوب آن چشم می پوشد؟ سپاه و بیت و اطلاعات سالهای تلخی را گذرانده اند تا به آرامش رسیده اند. بهمین دلیل اجازه نمی دهند بار دیگر کامشان تلخ و حوزه ی عملشان محدود شود.
راستی یک رییس جمهور با هر توانمندی که دارد، می تواند تنها یکی از اسکله های قاچاق سپاه را تعطیل کند و یکی از سرداران سیری ناپذیر را به پادگانش برگرداند؟ اگر من نمی توانم رأی بدهم دلیلش اینجور قضایاست. قضایایی که به خود من – آری به خود من – مربوط است. شما اما بروید رأی بدهید. شاید رأی های شما بهم پیوست و رودی ساخت و بنیان های تباهی را از جا کند و کویرخشک انسانیِ این سامان را آبیاری کرد.
محمد نوری زاد
بیست و دوم خرداد سال نود و دو
تهران
iran#
iranscope#
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر