نگاهی به اشتباه اساسی آقای موسوی در پرتو فلسفه علم
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
چهار سال پيش در مقاله اسلام و گلوباليسم نوشته بودم "طبق ارزيابي آينده نگر معروف ري کورزويل در کتاب يکتائي انفصالي تحول بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعني در عرض 100 سال در قرن کنوني که ما زندگی میکنيم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ مذاهب اصلي گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. اين موضوع درباره همه عقايد و افکار مطرح است، چه معنوي و چه عرصه هاي ديگر زندگي بشر. مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق بسيار بيشتر از فاصله مصدق از زمان کورش است. اين معناي حرکت با شتاب تصاعد هندسي در جامعه بشريت است، و تحول جاري به اينگونه بايستي در دنياي گلوبال امروز درک شود، که معناي *گذشته* اساساً عوض شده است. اگر دوران درشکه و ايحاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصي نقاط دنيا گسترش يابند، براي توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافي بوده است. اين موضوعي است که رهبران مذهبي و سياسي امروز بايستي درک کنند، وگرنه با سطح درک خود در حد عصر کشاورزي و عصر صنعتي، يا جهان گلوبال عصر فراصنعتي را به خاک و خون خواهند کشيد و يا آنکه خود را نابود ميکنند، که هردو حالت ميتواند فاجعه اي مصيبت بار براي بشريت باشد." (1)
اما مسأله نه تنها در عرصه جهان واقعيت اينگونه است بلکه حتي علم و دانش نيز در 25 سال اخير تحول اساسي کرده است. خود من 25 سال پيش در مورد فلسفه علم در قرن بيستم نوشتار مفصلي از ديدگاه آينده نگری نوشتم که در يک سخنرانی در برکلي در سال 1984 ارائه کردم. (2) اما امروز بايد به همه بحث هايم در مورد فلسفه علم يک نکته اساسي را اضافه کنم که دانشمندانی نظير کولينز، مورگان و پاترينوز در رابطه با درس پروژه ژنوم ذکر ميکنند و آن درس هم موضوعی است که باعث شد پيشقراولان پروژه ژنوم از محققين ديگر بيولوژي راهشان را جدا کنند که بدون يک فرضيه فقط به جمع آوری "داده ها" پرداختند. دستاورد اين دانشمندان در عرصه های ديگر علمي نيز اذعان ميشود و مثلاً درکسلر در عرصه نانوتکنولوژی به آن پرداخته است (3). امروز هيچکسي نميتواند اهميت تاريخی پروژه ژنوم را انکار کند. (4)
در واقع ما با يک تحول تازه در فلسفه علم روبرو هستيم. مثلاً در زمان نيوتون وی تئوريهاي خود را ارائه داد و کار علم فيزيک تا چند قرن يافتن آزمايشهائي بود که آن تئوريها را ثابت کند يا که به قول پاپر رد کند. از نظر پاپر تئوريهاي علمي شرط رد شدن خود را هم طرح ميکنند و به درجه اي که رد نشده اند بعنوان بهترين تئوري پذيرفته ميشوند و ميدانيم کساني مانند مارتين گاردنر هنوز هم با نظريه فالسيفيکاسيون و نفی استقراء توسط پاپر مخالفند و کماکان به استقراء معقتدند. اين موضوع در بحث اينجا فرقي نميکند که به هرحال آنچه خيلي کُند و بيشتر با هدف صورت ميگرفت توليد "داده هاي" تازه بود. مثلاً تا زمان اينشتين تعداد آزمايشهائي که رد کننده تئوريهاي نيوتون باشند اصلاً به حساب نميامدند و تازه در اواخر قرن نوزدهم آزمايشهائي که در تطابق با آن نبودند مطرح شدند و به اين ترتيب تئوري نسبيت اينشتين اين عدم تطابق را توضيح داد. همچنين از زمان تئوري نسبيت تا آزمايشهائي که نياز تئوری کوانتا را مطرح کردند زمان بسيار کوتاه تري بود. اما آنچه در 25 سال اخير در همه عرصه هاي علوم دارد روي ميدهد اين است که آنقدر "داده های" تازه، يافته ها، يا اطلاعات، سريع خلق ميشوند، که اگر بخواهم مدل پاپر را بکار ببرم بايد بگويم که نه تنها نظريه ها و تئوريهاي مختلفي که قرن ها و هزاره ها در عرصه انديشه بشري اينجا و آنجا مطرح بوده اند مانند برگ خزان بر زمين ميريزند بلکه حتي پيش از آنکه بسياري از تئوريهای تازه مطرح شوند گوئي رد شده اند. به همين علت برخي از دانشمندان معتقدند که ديگر خود ساختن تئوريهاي جديد بايد به کامپيوتر محول شود چون خلق "داده ها" با سرعتي رشد ميکند که بسيار از سرعت ساختن تئوريها پيشي گرفته و بيشتر و بيشتر به سرعت غيرقایل باوري پيشي ميگيرد، يعني با شتاب تصاعدی هندسی در اينجا روبرو هستيم. البته مدلي که براي کامپيوتر و هوش مصنوعي براي انجام چنين وظيفه اي طرح شده است نظير مدل بِيزیَن در حساب احتمالات است که اساساً مدلي استقرائي است و همه نقدهای پاپر درباره محدوديت هاي مدلهاي احتمالات قابل طرح است ولي به هر حال مهم نيست که چه مدلي را، کامپيوترها به کار ببرند، بلکه مسأله اين است که روشهاي قديمي تئوری سازي ديگر کارآئي ندارند. آنچه علم شناخت تکاملي مطرح ميکند چيزي است که من آن را تنازع بقاء براي تئوريها در عرصه دانش مينامم حال چه منشاء تئوريهايي که رد ميشوند دانش يا افکار مدون شده چند هزار ساله بشری باشند و چه از طريق هوش مصنوعي با مدل بِيزيَن يا هر مدل ديگري کسب شده باشند. آنچه مسلم است اين است که فاصله طرح تئوريها و آزمايشها کمتر و کمتر شده و در 25 سال گذشته ديگر به جايگاهی خيلی نزديک به يک نقطه انفصالي در اين عرصه رسيده ايم.
نتيجه نيز سرعت غيرقابل تصوري است که امروزه همه ايدئولوژي ها و تئوريهاي گذشته بدون هيچگونه فعاليت هدفمند براي نقد و نابودي شان، از رده خارج شده و به دور ريخته ميشوند. ممکن است کمونيستها فکر کنند ضد کمونيستها نابودشان کردند و اسلامگرايان هم تصور کنند دشمنان اسلام آنها را به کنار زدند اما دليل واقعي سقوط آنها خود رشد با شتاب باور نکردنیِ بشريت در 25 ساله اخير است که در مصاحبه ای يکي دوسال پيش به چگونگی شکل گيری اين حرکت تصاعدی هندسی در جامعه بشری پرداخته بودم (5).
حال در چنين شرايطي است که ميگويم فاصله ما از انقلاب 57 در ايران دورتر از فاصله انقلاب 57 از کورش کبير است. منظورم اين است که نه تنها دنيا معادل قرن ها و شايد چند هزاره در عرض 30 سال گذشته تغيير کرده است بلکه در عرصه دانش و علم و فلسفه با سرعت غيرقابل باوري بر اندوخته انديشه بشري افزوده ميشود و پروژه ژنوم بهترين بيان اين واقعيت است. منظورم اين است که اگر شوروي سقوط کرد نه بخاطر مبارزه ايدئولوژيک هدفمند عليه سيستم شوروي بلکه خود "داده های" تازه در همه عرصه هاي دانش بشری، بيش از پيش ايدئولوژي اي که آن سيستم روي آن بنا شده بود را از هم پاشاند. درست است همانگونه که پاپر نشان داده بود مارکسيسم بعنوان تئوري علمي سالها قبل از استالينيسم پايان يافته بود و مارکسيسم به سطح يک ايدئولوژي مثل هر مذهب ديگري رسيده بود، اما هر ايدئولوژي و مذهبی، خود، تئوريها و نظرات مختلف در عرصه هاي گوناگون زندگي دارد، که پرداختن به آنها در گذشته، از طريق کارهاي سيستماتيک نظير طرح يک سيستم جامع چون فلسفه هگل انجام ميشد. اما در دنياي 25 سال اخير، خودِ داده ها، اطلاعات و دانش توليد شده، هزاران بار بيش از هر جريان تئوريک و ايدئولوژيک تيشه به نظرات و سيستم هاي کهنه اي که بعنوان ايدئولوژي مطرح هستند زده است و سرنوشت شوروي را اساساً بايد از اين زاويه ديد. به عبارت ديگر سقوط آن را جريانات ضد کمونيست فراهم نکردند بلکه پيشرفت خود دانش بشر فراهم کرد همانگونه که تکامل يا سقوط يک نوع يا رشد نوع ديگر در طبيعت را بخاطر نيروهاي مخالف آن نميشود توضيح داد مثلاً بسياري از انواع هستند که هزاران سال به موجوديت خود در طبيعت ادامه ميدهند و دشمنانشان هم در کنارشان هستند نظير موش و گربه اما وقتي يک نوع اساساٌ ساختار خودش ديگر در تطابق با واقعيت کنونی نيست از بين ميرود و آنچه با جهش ژنتيکي، دوام آور در شرايط تازه است، نوع جديد ميشود، نه بخاطر حملات دشمنان نوع قبلی به آن نوع پيشين بلکه بخاطر ويژگی های خود اين نوع جديدی که در يک جهش ژنتيکی بوجود آمده است. در عرصه دانش و انديشه نيز همينگونه ميشود اين تحول را فهميد. در نتيجه رژيم هاي ايدئولوژيک در 25 سال اخير با سرعت شگرفي يا خود را در عمل غيرايدئولوژيک کردند، نظير چين کمونيست، يا که نظير امپراطوري شوروي فرو پاشيدند.
حال در چنين دوراني داستان جمهوري اسلامي چه بوده است و منظورم از اشتباه اساسي آقاي موسوي چيست؟
قبل از آنکه بحثم را درمورد آقاي موسوي بنويسم لازم است ذکر کنم که در انتخابات اخير آقاي موسوي کانديداي حزب مشارکت شدند. ميدانيم که اول آقاي خاتمي کانديداي حزب مشارکت بودند منظورم اين است که اگر هر کس ديگري کانديداي حزب مشارکت بود و آنچه از تقلب و غيره اتفاق افتاد روي داده بود همان فردي که کانديدای آن حزب بود در نقش رهبر مردم در اين جنبش ظهور ميکرد و در گام بعدي هم مطرح ميشد و به درجه اي هم که در برابر فشار دولت ايستادگي ميکرد در همين نقش دوام ميآورد و آقاي موسوي هم تا به امروز ايستادگي کرده اند اما نقش ايشان بخاطر آن است که نماينده حزب مشارکت بودند و هدف من از اين حرف هم تخطئه ايشان نيست بلکه منظورم اين است که در اينجا با پديده اي مانند خميني روبرو نيسيتم و حزب مشارکت هست که اهميت دارد. اهميت يافتن حزب مشارکت نيز در تحول کنوني بحث ديگري است که در گذشته مفصل بحث کرده ام و موضوع بحث من در اينجا نيست (6).
اما برگردم به بحث آقای موسوی. آقاي موسوي و آقاي احمدي نژاد هر دو مدعي هستند که جمهوري اسلامي راستين را نمايندگي ميکنند. آقاي موسوي حتي خود را ادامه دهند راه آيت الله خميني ميداند و ميگويد جمهوری اسلامي نه يک کلمه بيش و نه يک کلمه کم. آقاي موسوي حتي مرتب سراغ ستونهاي ايدئولوژيک رژيم يعني مراجع تقليد ميرود تا مشروعيت ادعاي خود را تقويت کند. اما آقاي احمدي نژاد با همه ظاهرِ جمهوری اسلامي راستين، از روز اول با جريانات ضد مذهبي کمونيست در سطح جهاني جبهه واحد ساخت و بگذريم که بالاخره به تازگي آقاي چاوز را در مشهد به زيارت امام رضا برد و دو نفرشان براي ظهور مسيح و مهدي نقطه اشتراکي اعلام کردند، اما آقاي احمدي نژاد خوب ميداند که مشکلش نيروهاي ضد اسلام نيست و مثلاً در تشکيلات غيرمتعهدها بيشتر کمونيست هست تا مذهبي تا چه رسد به مسلمان و شيعه و مهمتر اينکه آقای احمدی نژاد خيلی خوب ميداند که ديگر حناي دولت ايدئولوژيک هم رنگي ندارد و استراتژي جهاني اش را نيز بر مهدويتي گذاشته است که فراي اسلام تعريف ميشود (7)
شايد اگر آقاي احمدی نژاد 30 سال پيش ميخواست رهبري ايران را در دست بگيرد مثل آقاي بنی صدر عمل ميکرد که توجه ويژه اي به مراجع داشت اما امروز او ميداند که با آنچه طرف هست، خودِ بي اعتباری مراجع است نه به دليل کفار و بي دينان و حملات دشمنان اسلام بلکه به دليل خود تحول عادي جهان. 28 سال پيش مجاهدين نيز با شعار اسلام راستين شانس داشتند و اگر آيت الله خميني مرده بود و آخوندهاي ضدشان هم کنار زده شده بودند ممکن بود قدرت را بگيرند. به همين علت هم تمام قدرتشان را صرف ترور روحانيون عاليرتبه مخالف خود کردند. اما در 30 سال گذشته سيستم ايدئولوژيک در همه جا پاشيده است و نه برنامه آنها که در قدرت هستند ايدئولوژيک است و نه مخالفين.
آقاي موسوي اين حقيقت تحول 30 سال گذشته را درک نکرده اند و اين اشتباه اساسي ايشان است که ميخواهد حکومت ايدئولوژيک را بعنوان آلترناتيو مطرح کند چيزي که اضمحلاش ربطي به احمدي نژاد ندارد و تحول دنيا در 30 سال گذشته علت آن است.
در واقع ترس همه دولتهاي ايران در 30 سال گذشته و نيز ترس رژيم هاي ايدئولوژيک در نقاط ديگر دنيا، از اينترنت، درست همين موضوع است، چون فکر ميکنند که بدينگونه جلوي جريان رشد دانش را ميتوانند سد کنند در صورتيکه اينترنت بيشتر پيام آور اين تحول است و نه خود آن. دانشي که هر روز هر آنچه ايدئولوژيها ميگويند را باطل ميکند ديگر فقط باطل شدن جن و پري و خرافات را که موضوع علم 300 سال پيش بود، باعث نميشود، بلکه حتي تئوريهاي علمي ديروز و يک روز قبل از آن را هم باطل ميکند و به هيچ کس رحم نميکند، چه ايدئولوژي ديني باشد چه انديشه هاي غير دينی و علمی و اين تحول واقعی جهان از هزار جنبش دموکراتيک و گروه هاي ضد مذهبي جان برکف هم قوي تر است. آقاي خامنه اي فکر کرد که مسأله علوم انساني است و توجه نکرد که مسأله خود واقعيت دنياي قرن بيست و يکم است.
آقاي موسوی در رأس جنبشي قرار گرفته اند که نميتواند با برنامه اسلام راستين به نتيجه برسد. يا ايشان اشتباه اساسي خود را زودتر قادرند تصحيح کنند و يا آنکه جنبش بايد براي خود رهبران تازه اي بيابد. در دنياي امروز آنچه ايشان طرح ميکنند گزينه واقعي نيست. شايد 28 سال پيش ميتوانست باشد و ممکن بود که در آنزمان خود آقاي خميني هم که ايشان خود را ادامه دهند راه وی ميخوانند سرکوبشان ميکرد اما امروز آنچه ايشان مطرح ميکنند در پرتو واقعيت تحول دنيا و ايران در مقابل چشمان ما بخار شده است و هر روز ادامه چنين خط مشي احياء خمينيسم، ايشان را از رهبري چنين جنبش قرن بيست و يکمي ناتوان تر ميکند.
به اميد جمهوري آينده نگر، دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم آبان 1388
October 31, 2009
پانويس:
1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/437-Geography.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/358-falsafehElm.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/306-Nano.htm
4. http://en.wikipedia.org/wiki/Genome
5. http://ghandchi.blip.tv/file/1816944/
6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/577-Entekhab.htm
7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/524-MahdaviateMesbah.htm
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
چهار سال پيش در مقاله اسلام و گلوباليسم نوشته بودم "طبق ارزيابي آينده نگر معروف ري کورزويل در کتاب يکتائي انفصالي تحول بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعني در عرض 100 سال در قرن کنوني که ما زندگی میکنيم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ مذاهب اصلي گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. اين موضوع درباره همه عقايد و افکار مطرح است، چه معنوي و چه عرصه هاي ديگر زندگي بشر. مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق بسيار بيشتر از فاصله مصدق از زمان کورش است. اين معناي حرکت با شتاب تصاعد هندسي در جامعه بشريت است، و تحول جاري به اينگونه بايستي در دنياي گلوبال امروز درک شود، که معناي *گذشته* اساساً عوض شده است. اگر دوران درشکه و ايحاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصي نقاط دنيا گسترش يابند، براي توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافي بوده است. اين موضوعي است که رهبران مذهبي و سياسي امروز بايستي درک کنند، وگرنه با سطح درک خود در حد عصر کشاورزي و عصر صنعتي، يا جهان گلوبال عصر فراصنعتي را به خاک و خون خواهند کشيد و يا آنکه خود را نابود ميکنند، که هردو حالت ميتواند فاجعه اي مصيبت بار براي بشريت باشد." (1)
اما مسأله نه تنها در عرصه جهان واقعيت اينگونه است بلکه حتي علم و دانش نيز در 25 سال اخير تحول اساسي کرده است. خود من 25 سال پيش در مورد فلسفه علم در قرن بيستم نوشتار مفصلي از ديدگاه آينده نگری نوشتم که در يک سخنرانی در برکلي در سال 1984 ارائه کردم. (2) اما امروز بايد به همه بحث هايم در مورد فلسفه علم يک نکته اساسي را اضافه کنم که دانشمندانی نظير کولينز، مورگان و پاترينوز در رابطه با درس پروژه ژنوم ذکر ميکنند و آن درس هم موضوعی است که باعث شد پيشقراولان پروژه ژنوم از محققين ديگر بيولوژي راهشان را جدا کنند که بدون يک فرضيه فقط به جمع آوری "داده ها" پرداختند. دستاورد اين دانشمندان در عرصه های ديگر علمي نيز اذعان ميشود و مثلاً درکسلر در عرصه نانوتکنولوژی به آن پرداخته است (3). امروز هيچکسي نميتواند اهميت تاريخی پروژه ژنوم را انکار کند. (4)
در واقع ما با يک تحول تازه در فلسفه علم روبرو هستيم. مثلاً در زمان نيوتون وی تئوريهاي خود را ارائه داد و کار علم فيزيک تا چند قرن يافتن آزمايشهائي بود که آن تئوريها را ثابت کند يا که به قول پاپر رد کند. از نظر پاپر تئوريهاي علمي شرط رد شدن خود را هم طرح ميکنند و به درجه اي که رد نشده اند بعنوان بهترين تئوري پذيرفته ميشوند و ميدانيم کساني مانند مارتين گاردنر هنوز هم با نظريه فالسيفيکاسيون و نفی استقراء توسط پاپر مخالفند و کماکان به استقراء معقتدند. اين موضوع در بحث اينجا فرقي نميکند که به هرحال آنچه خيلي کُند و بيشتر با هدف صورت ميگرفت توليد "داده هاي" تازه بود. مثلاً تا زمان اينشتين تعداد آزمايشهائي که رد کننده تئوريهاي نيوتون باشند اصلاً به حساب نميامدند و تازه در اواخر قرن نوزدهم آزمايشهائي که در تطابق با آن نبودند مطرح شدند و به اين ترتيب تئوري نسبيت اينشتين اين عدم تطابق را توضيح داد. همچنين از زمان تئوري نسبيت تا آزمايشهائي که نياز تئوری کوانتا را مطرح کردند زمان بسيار کوتاه تري بود. اما آنچه در 25 سال اخير در همه عرصه هاي علوم دارد روي ميدهد اين است که آنقدر "داده های" تازه، يافته ها، يا اطلاعات، سريع خلق ميشوند، که اگر بخواهم مدل پاپر را بکار ببرم بايد بگويم که نه تنها نظريه ها و تئوريهاي مختلفي که قرن ها و هزاره ها در عرصه انديشه بشري اينجا و آنجا مطرح بوده اند مانند برگ خزان بر زمين ميريزند بلکه حتي پيش از آنکه بسياري از تئوريهای تازه مطرح شوند گوئي رد شده اند. به همين علت برخي از دانشمندان معتقدند که ديگر خود ساختن تئوريهاي جديد بايد به کامپيوتر محول شود چون خلق "داده ها" با سرعتي رشد ميکند که بسيار از سرعت ساختن تئوريها پيشي گرفته و بيشتر و بيشتر به سرعت غيرقایل باوري پيشي ميگيرد، يعني با شتاب تصاعدی هندسی در اينجا روبرو هستيم. البته مدلي که براي کامپيوتر و هوش مصنوعي براي انجام چنين وظيفه اي طرح شده است نظير مدل بِيزیَن در حساب احتمالات است که اساساً مدلي استقرائي است و همه نقدهای پاپر درباره محدوديت هاي مدلهاي احتمالات قابل طرح است ولي به هر حال مهم نيست که چه مدلي را، کامپيوترها به کار ببرند، بلکه مسأله اين است که روشهاي قديمي تئوری سازي ديگر کارآئي ندارند. آنچه علم شناخت تکاملي مطرح ميکند چيزي است که من آن را تنازع بقاء براي تئوريها در عرصه دانش مينامم حال چه منشاء تئوريهايي که رد ميشوند دانش يا افکار مدون شده چند هزار ساله بشری باشند و چه از طريق هوش مصنوعي با مدل بِيزيَن يا هر مدل ديگري کسب شده باشند. آنچه مسلم است اين است که فاصله طرح تئوريها و آزمايشها کمتر و کمتر شده و در 25 سال گذشته ديگر به جايگاهی خيلی نزديک به يک نقطه انفصالي در اين عرصه رسيده ايم.
نتيجه نيز سرعت غيرقابل تصوري است که امروزه همه ايدئولوژي ها و تئوريهاي گذشته بدون هيچگونه فعاليت هدفمند براي نقد و نابودي شان، از رده خارج شده و به دور ريخته ميشوند. ممکن است کمونيستها فکر کنند ضد کمونيستها نابودشان کردند و اسلامگرايان هم تصور کنند دشمنان اسلام آنها را به کنار زدند اما دليل واقعي سقوط آنها خود رشد با شتاب باور نکردنیِ بشريت در 25 ساله اخير است که در مصاحبه ای يکي دوسال پيش به چگونگی شکل گيری اين حرکت تصاعدی هندسی در جامعه بشری پرداخته بودم (5).
حال در چنين شرايطي است که ميگويم فاصله ما از انقلاب 57 در ايران دورتر از فاصله انقلاب 57 از کورش کبير است. منظورم اين است که نه تنها دنيا معادل قرن ها و شايد چند هزاره در عرض 30 سال گذشته تغيير کرده است بلکه در عرصه دانش و علم و فلسفه با سرعت غيرقابل باوري بر اندوخته انديشه بشري افزوده ميشود و پروژه ژنوم بهترين بيان اين واقعيت است. منظورم اين است که اگر شوروي سقوط کرد نه بخاطر مبارزه ايدئولوژيک هدفمند عليه سيستم شوروي بلکه خود "داده های" تازه در همه عرصه هاي دانش بشری، بيش از پيش ايدئولوژي اي که آن سيستم روي آن بنا شده بود را از هم پاشاند. درست است همانگونه که پاپر نشان داده بود مارکسيسم بعنوان تئوري علمي سالها قبل از استالينيسم پايان يافته بود و مارکسيسم به سطح يک ايدئولوژي مثل هر مذهب ديگري رسيده بود، اما هر ايدئولوژي و مذهبی، خود، تئوريها و نظرات مختلف در عرصه هاي گوناگون زندگي دارد، که پرداختن به آنها در گذشته، از طريق کارهاي سيستماتيک نظير طرح يک سيستم جامع چون فلسفه هگل انجام ميشد. اما در دنياي 25 سال اخير، خودِ داده ها، اطلاعات و دانش توليد شده، هزاران بار بيش از هر جريان تئوريک و ايدئولوژيک تيشه به نظرات و سيستم هاي کهنه اي که بعنوان ايدئولوژي مطرح هستند زده است و سرنوشت شوروي را اساساً بايد از اين زاويه ديد. به عبارت ديگر سقوط آن را جريانات ضد کمونيست فراهم نکردند بلکه پيشرفت خود دانش بشر فراهم کرد همانگونه که تکامل يا سقوط يک نوع يا رشد نوع ديگر در طبيعت را بخاطر نيروهاي مخالف آن نميشود توضيح داد مثلاً بسياري از انواع هستند که هزاران سال به موجوديت خود در طبيعت ادامه ميدهند و دشمنانشان هم در کنارشان هستند نظير موش و گربه اما وقتي يک نوع اساساٌ ساختار خودش ديگر در تطابق با واقعيت کنونی نيست از بين ميرود و آنچه با جهش ژنتيکي، دوام آور در شرايط تازه است، نوع جديد ميشود، نه بخاطر حملات دشمنان نوع قبلی به آن نوع پيشين بلکه بخاطر ويژگی های خود اين نوع جديدی که در يک جهش ژنتيکی بوجود آمده است. در عرصه دانش و انديشه نيز همينگونه ميشود اين تحول را فهميد. در نتيجه رژيم هاي ايدئولوژيک در 25 سال اخير با سرعت شگرفي يا خود را در عمل غيرايدئولوژيک کردند، نظير چين کمونيست، يا که نظير امپراطوري شوروي فرو پاشيدند.
حال در چنين دوراني داستان جمهوري اسلامي چه بوده است و منظورم از اشتباه اساسي آقاي موسوي چيست؟
قبل از آنکه بحثم را درمورد آقاي موسوي بنويسم لازم است ذکر کنم که در انتخابات اخير آقاي موسوي کانديداي حزب مشارکت شدند. ميدانيم که اول آقاي خاتمي کانديداي حزب مشارکت بودند منظورم اين است که اگر هر کس ديگري کانديداي حزب مشارکت بود و آنچه از تقلب و غيره اتفاق افتاد روي داده بود همان فردي که کانديدای آن حزب بود در نقش رهبر مردم در اين جنبش ظهور ميکرد و در گام بعدي هم مطرح ميشد و به درجه اي هم که در برابر فشار دولت ايستادگي ميکرد در همين نقش دوام ميآورد و آقاي موسوي هم تا به امروز ايستادگي کرده اند اما نقش ايشان بخاطر آن است که نماينده حزب مشارکت بودند و هدف من از اين حرف هم تخطئه ايشان نيست بلکه منظورم اين است که در اينجا با پديده اي مانند خميني روبرو نيسيتم و حزب مشارکت هست که اهميت دارد. اهميت يافتن حزب مشارکت نيز در تحول کنوني بحث ديگري است که در گذشته مفصل بحث کرده ام و موضوع بحث من در اينجا نيست (6).
اما برگردم به بحث آقای موسوی. آقاي موسوي و آقاي احمدي نژاد هر دو مدعي هستند که جمهوري اسلامي راستين را نمايندگي ميکنند. آقاي موسوي حتي خود را ادامه دهند راه آيت الله خميني ميداند و ميگويد جمهوری اسلامي نه يک کلمه بيش و نه يک کلمه کم. آقاي موسوي حتي مرتب سراغ ستونهاي ايدئولوژيک رژيم يعني مراجع تقليد ميرود تا مشروعيت ادعاي خود را تقويت کند. اما آقاي احمدي نژاد با همه ظاهرِ جمهوری اسلامي راستين، از روز اول با جريانات ضد مذهبي کمونيست در سطح جهاني جبهه واحد ساخت و بگذريم که بالاخره به تازگي آقاي چاوز را در مشهد به زيارت امام رضا برد و دو نفرشان براي ظهور مسيح و مهدي نقطه اشتراکي اعلام کردند، اما آقاي احمدي نژاد خوب ميداند که مشکلش نيروهاي ضد اسلام نيست و مثلاً در تشکيلات غيرمتعهدها بيشتر کمونيست هست تا مذهبي تا چه رسد به مسلمان و شيعه و مهمتر اينکه آقای احمدی نژاد خيلی خوب ميداند که ديگر حناي دولت ايدئولوژيک هم رنگي ندارد و استراتژي جهاني اش را نيز بر مهدويتي گذاشته است که فراي اسلام تعريف ميشود (7)
شايد اگر آقاي احمدی نژاد 30 سال پيش ميخواست رهبري ايران را در دست بگيرد مثل آقاي بنی صدر عمل ميکرد که توجه ويژه اي به مراجع داشت اما امروز او ميداند که با آنچه طرف هست، خودِ بي اعتباری مراجع است نه به دليل کفار و بي دينان و حملات دشمنان اسلام بلکه به دليل خود تحول عادي جهان. 28 سال پيش مجاهدين نيز با شعار اسلام راستين شانس داشتند و اگر آيت الله خميني مرده بود و آخوندهاي ضدشان هم کنار زده شده بودند ممکن بود قدرت را بگيرند. به همين علت هم تمام قدرتشان را صرف ترور روحانيون عاليرتبه مخالف خود کردند. اما در 30 سال گذشته سيستم ايدئولوژيک در همه جا پاشيده است و نه برنامه آنها که در قدرت هستند ايدئولوژيک است و نه مخالفين.
آقاي موسوي اين حقيقت تحول 30 سال گذشته را درک نکرده اند و اين اشتباه اساسي ايشان است که ميخواهد حکومت ايدئولوژيک را بعنوان آلترناتيو مطرح کند چيزي که اضمحلاش ربطي به احمدي نژاد ندارد و تحول دنيا در 30 سال گذشته علت آن است.
در واقع ترس همه دولتهاي ايران در 30 سال گذشته و نيز ترس رژيم هاي ايدئولوژيک در نقاط ديگر دنيا، از اينترنت، درست همين موضوع است، چون فکر ميکنند که بدينگونه جلوي جريان رشد دانش را ميتوانند سد کنند در صورتيکه اينترنت بيشتر پيام آور اين تحول است و نه خود آن. دانشي که هر روز هر آنچه ايدئولوژيها ميگويند را باطل ميکند ديگر فقط باطل شدن جن و پري و خرافات را که موضوع علم 300 سال پيش بود، باعث نميشود، بلکه حتي تئوريهاي علمي ديروز و يک روز قبل از آن را هم باطل ميکند و به هيچ کس رحم نميکند، چه ايدئولوژي ديني باشد چه انديشه هاي غير دينی و علمی و اين تحول واقعی جهان از هزار جنبش دموکراتيک و گروه هاي ضد مذهبي جان برکف هم قوي تر است. آقاي خامنه اي فکر کرد که مسأله علوم انساني است و توجه نکرد که مسأله خود واقعيت دنياي قرن بيست و يکم است.
آقاي موسوی در رأس جنبشي قرار گرفته اند که نميتواند با برنامه اسلام راستين به نتيجه برسد. يا ايشان اشتباه اساسي خود را زودتر قادرند تصحيح کنند و يا آنکه جنبش بايد براي خود رهبران تازه اي بيابد. در دنياي امروز آنچه ايشان طرح ميکنند گزينه واقعي نيست. شايد 28 سال پيش ميتوانست باشد و ممکن بود که در آنزمان خود آقاي خميني هم که ايشان خود را ادامه دهند راه وی ميخوانند سرکوبشان ميکرد اما امروز آنچه ايشان مطرح ميکنند در پرتو واقعيت تحول دنيا و ايران در مقابل چشمان ما بخار شده است و هر روز ادامه چنين خط مشي احياء خمينيسم، ايشان را از رهبري چنين جنبش قرن بيست و يکمي ناتوان تر ميکند.
به اميد جمهوري آينده نگر، دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم آبان 1388
October 31, 2009
پانويس:
1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/437-Geography.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/358-falsafehElm.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/306-Nano.htm
4. http://en.wikipedia.org/wiki/Genome
5. http://ghandchi.blip.tv/file/1816944/
6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/577-Entekhab.htm
7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/524-MahdaviateMesbah.htm