طفل 4 ماهه دموکراسی را پاس داریم!
ناهید حسینی
ژورنالیست و تحلیل گر سیاسی
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-54511
دمکراسی با حرف پیاده نمیشود، دمکراسی باید به عادات و فرهنگ ما تبدیل شود. تا لمسش نکنیم و به بخشی از زندگی ما تبدیل نشود ونتوانیم بدون آن زندگی فردی وجمعی خود را سامان بخشیم ، آنرا نخواهیم خواست. مثلا حق تظاهرات خیابانی یک حق اولیه شهروندی همگانی است، رأی دادیم و دزدیده شد، همه با گوشت و پوستمان لمس کردیم که حقمان خورده شده و میخواهیم آنرا پس بگیریم. البته این حق ما از همان سالهای اول انقلاب خورده شد، اذیت شدیم، داد زدیم، اعدامی دادیم و تبعید شدیم تا بعد از 30 سال دوباره جامعه ماوارد یک پروسه طغیانی توقف ناپذیربرای مطالبه حقوق خود بشود. یعنی این درخواست حق از یک گذشته پخته سیاسی ناشی میشود، این حق، الان یک طفل 4 ماهه است، پاسش داریم و بزرگش کنیم و در ضمن در مقابل دایناسرهای مذهبی و سنتی هوشیارباشیم. خوشبختانه اکنون حق رأی و به حساب آوردن رأی به یک فرهنگ تبدیل شده است، ماههاست آنرا لمس میکنیم والان تبدیل به جزئی از افکار ورفتار ما شده و گمان نکنم که دیگر گنده تر از سپاه پاسداران هم بتواند این فرهنگ رااز ایرانیان بگیرد. برابری جنسیت، آزادی مذاهب، حقوق ملیتها و بسیاری حقوق شهروندی دیگر نیاز به مبارزه، درک و آنگاه عمل دارد.
امروز تصمیم گرفتم مقداری راه بروم تا خستگی ساعتها پشت کامپیوتر نشستن را از تن بیرون کنم. احساس میکنم که تاثیر وقایع بعد از انتخابات بر زندگی و کارم کم نبوده است. در طول این چند ماه بعد از انتخابات، قدرت نوشتن از من سلب شده بود، چندین مقاله را نیمه تمام رها کرده بودم، سرعت اتفاقات در ایران با سرعت اینترنت رقابت میکرد، درست مثل اختراع سیستم های کاربردی کامپیوتری، تا به جدیدترین آنها عادت میکنی، سیستم جدیدتری به بازار میایدو شیوه قبلی کهنه میشود. اغراق نیست اگر گفته شود جنبش سبز ایران مبارزه دو ساله را در دو ماه انجام داد. این موجود4 ماهه هر لحظه عمیق تر و استخوان دارتر میشود. من که در ایران نیستم ولی احساس میکنم همه رنگهای سبز لندن را دوست دارم، در مغازه های لباس، فقط رنگ سبز به چشمم میخورد، نکند رنگ مد لباس امسال سبز باشد؟ حتی رنگ زرد و نارنجی برگهای پائیزی را سریع باهم قاطی میکنم و برگها را سبز می بینم. در ضمن رنگ سبز مرز رنگ صورتی برای دختر و رنگ آبی برای پسر را بهم ریخته، هر دو جنس با اشتیاق و راحتی، پذیرایش هستند.
بهر حال امروزباید به خودم استراحتی بدهم و از هوای ملایم و بدون ابر و باران لندن لذتی ببرم، ولی مگر فکرآینده مرا رها میکرد؟ در حین راه رفتن فکر میکردم تنها چاره ما برگزاری انتخابات آزاد با حضور فعال نیروهای بین المللی است، آگاهانه وعادلانه رئیس جمهور انتخاب کنیم و مسئولیت کشوررا به دست او بسپاریم. سپس به فکر تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی برای تثبیت یک حکومت دمکراتیک که دین را از حکومت جدا سازد،باشیم. بناگاه دو نکته مهم دیگر به ذهنم رسید و آنهم یادگیری هرچه بیشتر زبان انگلیسی در ایران و آموزش کامپیوتربود تا جوانان بسرعت بتوانند خود را مجهز به آخرین اطلاعات علمی و اجتماعی بکنند چون 85٪ از اطلاعات امروز در اینترنت به زبان انگلیسی است و حدود 60٪ از جمعیت ایران زیر 35 سال قرار دارند. زبان انگلیسی یک قدرت است و کامپیوتر ابزار آن. فکر کردم عنوان خوبی برای نوشتن مقاله ای است، دست به کیفم بردم تا این نکات را یاد داشت کنم، متوجه شدم که آگاهانه خودکار، کاغذ و عینکم راجا گذاشته ام تا امروز مجبور نباشم خیلی جدی باشم، همان لحظه از در دانشگاه تیمزولی رد میشدم خوشبختانه از اولین دانشجو خودکاری قرض کردم و بر روی لیست خریدم نکات را اشاره وار یادداشت کردم. احساس کردم فکرم باز شده، الان دلم میخواهد بنویسم آنچه را که فکر کرده بودم. بعد از آن تئوریها و فکرهای قشنگ شروع کردم به پیاده کردن آنها، پروژه ها درست و حتی عملی شد، ایران را با ژاپن بعد از جنگ دوم جهانی مقایسه میکردم، ژاپن به یک ویرانه تبدیل شده بود ولی بعد از جنگ مردم تصمیم گرفتند سخت کار کنند، کم بخوابند، کمبودها را تأمل کنند وکشورشان را برای فرزندانشان دوباره بسازند، و امروز یکی ازقدرتهای بزرگ اقتصادی دنیا هستند.
رسیدم به استخرشنا، مربی شنا مشغول آموزش بچه های 6-7ساله بود، بچه ها می خندیدند و آب بازی میکردند، بیاد بچه های کلاس اول دبستانهای خودمان افتادم که چگونه زندگی و مدرسه شان سبز شده است، اخیرا در یکی از دبستانهای تهران، دانش آموزان را با اتوبوس به اردو میبرند، و آنهابجای یک توپ دارم قل قلیه، تمام مدت را یار دبستانی میخوانند و حتی وقتی معلم گوشزد میکند دیگر آنها را به اردو نمی برد، بعضی از دانش آموزان دلیلش را نمی فهمند و باز به خواندن یار دبستانی ادامه میدهند.
بعد از شنا، درکافی شاپی برای نوشیدن قهوه ای نشستم. در میز کناری من دو آقای حدود 45 ساله ایرانی نشسته بودند، بعد از چند دقیقه دو جوان ایرانی دیگر حدود 30 ساله به آنها پیوستند. یکی از آنها بقول افغانی ها بسیار نامقبول می خندید، درست مثل بعضی از سیاهپوستها برای جلب توجه دست به حرکات نامعمول میزنند. با صدای بلند حرف میزدند و صحبت هایشان هم بیشتر در مورد زن و سکس بود، این گروه با شرایط اخیر ایران هیچگونه پیوندی نداشت، دیده بودم که در طول این چند ماهه چگونه ایرانیان جوان و مسن با چه اشتیاقی دم سفارت جمهوری اسلامی جمع میشوند و از جنبش مردمی داخل حمایت می کنند، بالاخره صحبت آنها به ازدواج کشید و مرد جوان از مرد مسن تر راهنمایی خواست. او هم سریع مرد جوان را راهنمایی کرد که از ایران زن بگیرد که چه نشسته ای دختران 18 ساله صف بسته اند، باکره و دست نخورده و تذکر هم داد که البته حواست باشد بعد از اینکه جا افتادند همه چی را از دماغت بیرون میکشند. مرد جوانتر که آشکارا لب ولوچه اش آب افتاده بود گفت پس ننه راداشته باشم. توصیه بعدی او هم این بود که باید دختری باشد که اخلاق ترا قبول داشته باشد، چون دختران اینجا این مسئله را به این سادگی نمی پذیرند. اوگفت با دخترهایی از ملیت های مختلفی بوده و بهترین آنها چینی ها هستند، چون بسیار مطیع و پرکار هستند و حرف روی حرفت نمی زنند.
سئوال بعدی مرد جوان این بود که خودش چرا تا بحال زن نگرفته؟ او هم گفت بیشتر از بیست سال است که در لندن زندگی میکند و آنچه که در دنیا وجود دارد انجام داده است. از دختر جوان و پیر، مرد جوان تا حیوان با انواع و اقسام مدلها و حتی فانتزهای غیر معمول... دیگر طاقت نیاوردم، قهوه را رها کرده و بسمت خانه براه افتادم. این آدمها میخواهند بخشی از سازندگان کشور ویران شده ایران باشند؟ این چنین مردانی پاسدار برابری جنسیتی خواهند بود؟ اینان که ممکن است از خواهران خود نیز نگذرند میخواهند منتقل کننده دمکراسی و پیشرفت به ایران باشند؟
با خودم اندیشیدم این دایناسر همانی است که فکر و شخصیتش در ایران شکل گرفته و حتی در یک محیط اروپایی نتوانسته خود را تغییر بدهد بعد از بیست سال خوشگذرانی هنوزهم کوچکترین احترامی به همنوعان زن قایل نیست و به دیگران هم با پند و اندرز راههای تداوم وپاسداری از این بی حرمتی را یاد میدهد. این سئوال در من ایجاد شد آیا دمکراسی واقعی صرفا میتواند با جابجای یک حکومت تامین شود؟ و یا براستی ما ایرانیان احتیاج به گذراندن یک پروسه طولانی فرهنگی برای درک وجذب مفاهیم اولیه مربوط به دمکراسی را نداریم؟
دمکراسی با حرف پیاده نمیشود، دمکراسی باید به عادات و فرهنگ ما تبدیل شود. تا لمسش نکنیم و به بخشی از زندگی ما تبدیل نشود ونتوانیم بدون آن زندگی فردی وجمعی خود را سامان بخشیم ، آنرا نخواهیم خواست. مثلا حق تظاهرات خیابانی یک حق اولیه شهروندی همگانی است، رأی دادیم و دزدیده شد، همه با گوشت و پوستمان لمس کردیم که حقمان خورده شده و میخواهیم آنرا پس بگیریم. البته این حق ما از همان سالهای اول انقلاب خورده شد، اذیت شدیم، داد زدیم، اعدامی دادیم و تبعید شدیم تا بعد از 30 سال دوباره جامعه ماوارد یک پروسه طغیانی توقف ناپذیربرای مطالبه حقوق خود بشود. یعنی این درخواست حق از یک گذشته پخته سیاسی ناشی میشود، این حق، الان یک طفل 4 ماهه است، پاسش داریم و بزرگش کنیم و در ضمن در مقابل دایناسرهای مذهبی و سنتی هوشیارباشیم. خوشبختانه اکنون حق رأی و به حساب آوردن رأی به یک فرهنگ تبدیل شده است، ماههاست آنرا لمس میکنیم والان تبدیل به جزئی از افکار ورفتار ما شده و گمان نکنم که دیگر گنده تر از سپاه پاسداران هم بتواند این فرهنگ رااز ایرانیان بگیرد. برابری جنسیت، آزادی مذاهب، حقوق ملیتها و بسیاری حقوق شهروندی دیگر نیاز به مبارزه، درک و آنگاه عمل دارد.
ناهید حسینی
لندن-29 اکتبر 2009
سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=404
ایمیل نویسنده: nahidy@hotmail.com
برگرفته از : Iranglobal
انتشار از: ناهید حسینی
ناهید حسینی
ژورنالیست و تحلیل گر سیاسی
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-54511
دمکراسی با حرف پیاده نمیشود، دمکراسی باید به عادات و فرهنگ ما تبدیل شود. تا لمسش نکنیم و به بخشی از زندگی ما تبدیل نشود ونتوانیم بدون آن زندگی فردی وجمعی خود را سامان بخشیم ، آنرا نخواهیم خواست. مثلا حق تظا
Publish Post
امروز تصمیم گرفتم مقداری راه بروم تا خستگی ساعتها پشت کامپیوتر نشستن را از تن بیرون کنم. احساس میکنم که تاثیر وقایع بعد از انتخابات بر زندگی و کارم کم نبوده است. در طول این چند ماه بعد از انتخابات، قدرت نوشتن از من سلب شده بود، چندین مقاله را نیمه تمام رها کرده بودم، سرعت اتفاقات در ایران با سرعت اینترنت رقابت میکرد، درست مثل اختراع سیستم های کاربردی کامپیوتری، تا به جدیدترین آنها عادت میکنی، سیستم جدیدتری به بازار میایدو شیوه قبلی کهنه میشود. اغراق نیست اگر گفته شود جنبش سبز ایران مبارزه دو ساله را در دو ماه انجام داد. این موجود4 ماهه هر لحظه عمیق تر و استخوان دارتر میشود. من که در ایران نیستم ولی احساس میکنم همه رنگهای سبز لندن را دوست دارم، در مغازه های لباس، فقط رنگ سبز به چشمم میخورد، نکند رنگ مد لباس امسال سبز باشد؟ حتی رنگ زرد و نارنجی برگهای پائیزی را سریع باهم قاطی میکنم و برگها را سبز می بینم. در ضمن رنگ سبز مرز رنگ صورتی برای دختر و رنگ آبی برای پسر را بهم ریخته، هر دو جنس با اشتیاق و راحتی، پذیرایش هستند.
بهر حال امروزباید به خودم استراحتی بدهم و از هوای ملایم و بدون ابر و باران لندن لذتی ببرم، ولی مگر فکرآینده مرا رها میکرد؟ در حین راه رفتن فکر میکردم تنها چاره ما برگزاری انتخابات آزاد با حضور فعال نیروهای بین المللی است، آگاهانه وعادلانه رئیس جمهور انتخاب کنیم و مسئولیت کشوررا به دست او بسپاریم. سپس به فکر تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی برای تثبیت یک حکومت دمکراتیک که دین را از حکومت جدا سازد،باشیم. بناگاه دو نکته مهم دیگر به ذهنم رسید و آنهم یادگیری هرچه بیشتر زبان انگلیسی در ایران و آموزش کامپیوتربود تا جوانان بسرعت بتوانند خود را مجهز به آخرین اطلاعات علمی و اجتماعی بکنند چون 85٪ از اطلاعات امروز در اینترنت به زبان انگلیسی است و حدود 60٪ از جمعیت ایران زیر 35 سال قرار دارند. زبان انگلیسی یک قدرت است و کامپیوتر ابزار آن. فکر کردم عنوان خوبی برای نوشتن مقاله ای است، دست به کیفم بردم تا این نکات را یاد داشت کنم، متوجه شدم که آگاهانه خودکار، کاغذ و عینکم راجا گذاشته ام تا امروز مجبور نباشم خیلی جدی باشم، همان لحظه از در دانشگاه تیمزولی رد میشدم خوشبختانه از اولین دانشجو خودکاری قرض کردم و بر روی لیست خریدم نکات را اشاره وار یادداشت کردم. احساس کردم فکرم باز شده، الان دلم میخواهد بنویسم آنچه را که فکر کرده بودم. بعد از آن تئوریها و فکرهای قشنگ شروع کردم به پیاده کردن آنها، پروژه ها درست و حتی عملی شد، ایران را با ژاپن بعد از جنگ دوم جهانی مقایسه میکردم، ژاپن به یک ویرانه تبدیل شده بود ولی بعد از جنگ مردم تصمیم گرفتند سخت کار کنند، کم بخوابند، کمبودها را تأمل کنند وکشورشان را برای فرزندانشان دوباره بسازند، و امروز یکی ازقدرتهای بزرگ اقتصادی دنیا هستند.
رسیدم به استخرشنا، مربی شنا مشغول آموزش بچه های 6-7ساله بود، بچه ها می خندیدند و آب بازی میکردند، بیاد بچه های کلاس اول دبستانهای خودمان افتادم که چگونه زندگی و مدرسه شان سبز شده است، اخیرا در یکی از دبستانهای تهران، دانش آموزان را با اتوبوس به اردو میبرند، و آنهابجای یک توپ دارم قل قلیه، تمام مدت را یار دبستانی میخوانند و حتی وقتی معلم گوشزد میکند دیگر آنها را به اردو نمی برد، بعضی از دانش آموزان دلیلش را نمی فهمند و باز به خواندن یار دبستانی ادامه میدهند.
بعد از شنا، درکافی شاپی برای نوشیدن قهوه ای نشستم. در میز کناری من دو آقای حدود 45 ساله ایرانی نشسته بودند، بعد از چند دقیقه دو جوان ایرانی دیگر حدود 30 ساله به آنها پیوستند. یکی از آنها بقول افغانی ها بسیار نامقبول می خندید، درست مثل بعضی از سیاهپوستها برای جلب توجه دست به حرکات نامعمول میزنند. با صدای بلند حرف میزدند و صحبت هایشان هم بیشتر در مورد زن و سکس بود، این گروه با شرایط اخیر ایران هیچگونه پیوندی نداشت، دیده بودم که در طول این چند ماهه چگونه ایرانیان جوان و مسن با چه اشتیاقی دم سفارت جمهوری اسلامی جمع میشوند و از جنبش مردمی داخل حمایت می کنند، بالاخره صحبت آنها به ازدواج کشید و مرد جوان از مرد مسن تر راهنمایی خواست. او هم سریع مرد جوان را راهنمایی کرد که از ایران زن بگیرد که چه نشسته ای دختران 18 ساله صف بسته اند، باکره و دست نخورده و تذکر هم داد که البته حواست باشد بعد از اینکه جا افتادند همه چی را از دماغت بیرون میکشند. مرد جوانتر که آشکارا لب ولوچه اش آب افتاده بود گفت پس ننه راداشته باشم. توصیه بعدی او هم این بود که باید دختری باشد که اخلاق ترا قبول داشته باشد، چون دختران اینجا این مسئله را به این سادگی نمی پذیرند. اوگفت با دخترهایی از ملیت های مختلفی بوده و بهترین آنها چینی ها هستند، چون بسیار مطیع و پرکار هستند و حرف روی حرفت نمی زنند.
سئوال بعدی مرد جوان این بود که خودش چرا تا بحال زن نگرفته؟ او هم گفت بیشتر از بیست سال است که در لندن زندگی میکند و آنچه که در دنیا وجود دارد انجام داده است. از دختر جوان و پیر، مرد جوان تا حیوان با انواع و اقسام مدلها و حتی فانتزهای غیر معمول... دیگر طاقت نیاوردم، قهوه را رها کرده و بسمت خانه براه افتادم. این آدمها میخواهند بخشی از سازندگان کشور ویران شده ایران باشند؟ این چنین مردانی پاسدار برابری جنسیتی خواهند بود؟ اینان که ممکن است از خواهران خود نیز نگذرند میخواهند منتقل کننده دمکراسی و پیشرفت به ایران باشند؟
با خودم اندیشیدم این دایناسر همانی است که فکر و شخصیتش در ایران شکل گرفته و حتی در یک محیط اروپایی نتوانسته خود را تغییر بدهد بعد از بیست سال خوشگذرانی هنوزهم کوچکترین احترامی به همنوعان زن قایل نیست و به دیگران هم با پند و اندرز راههای تداوم وپاسداری از این بی حرمتی را یاد میدهد. این سئوال در من ایجاد شد آیا دمکراسی واقعی صرفا میتواند با جابجای یک حکومت تامین شود؟ و یا براستی ما ایرانیان احتیاج به گذراندن یک پروسه طولانی فرهنگی برای درک وجذب مفاهیم اولیه مربوط به دمکراسی را نداریم؟
دمکراسی با حرف پیاده نمیشود، دمکراسی باید به عادات و فرهنگ ما تبدیل شود. تا لمسش نکنیم و به بخشی از زندگی ما تبدیل نشود ونتوانیم بدون آن زندگی فردی وجمعی خود را سامان بخشیم ، آنرا نخواهیم خواست. مثلا حق تظاهرات خیابانی یک حق اولیه شهروندی همگانی است، رأی دادیم و دزدیده شد، همه با گوشت و پوستمان لمس کردیم که حقمان خورده شده و میخواهیم آنرا پس بگیریم. البته این حق ما از همان سالهای اول انقلاب خورده شد، اذیت شدیم، داد زدیم، اعدامی دادیم و تبعید شدیم تا بعد از 30 سال دوباره جامعه ماوارد یک پروسه طغیانی توقف ناپذیربرای مطالبه حقوق خود بشود. یعنی این درخواست حق از یک گذشته پخته سیاسی ناشی میشود، این حق، الان یک طفل 4 ماهه است، پاسش داریم و بزرگش کنیم و در ضمن در مقابل دایناسرهای مذهبی و سنتی هوشیارباشیم. خوشبختانه اکنون حق رأی و به حساب آوردن رأی به یک فرهنگ تبدیل شده است، ماههاست آنرا لمس میکنیم والان تبدیل به جزئی از افکار ورفتار ما شده و گمان نکنم که دیگر گنده تر از سپاه پاسداران هم بتواند این فرهنگ رااز ایرانیان بگیرد. برابری جنسیت، آزادی مذاهب، حقوق ملیتها و بسیاری حقوق شهروندی دیگر نیاز به مبارزه، درک و آنگاه عمل دارد.
ناهید حسینی
لندن-29 اکتبر 2009
سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=404
ایمیل نویسنده: nahidy@hotmail.com
برگرفته از : Iranglobal
انتشار از: ناهید حسینی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر