پنجشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۸

مهندس طبرزدی-پروژه ی اعتراف گیری و هزینه/فایده برای رژیم

پروژه ی اعتراف گیری و هزینه/فایده برای رژیم-حشمت اله طبرزدی
http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1638.aspx

با تجربه ای که من از زندان های امنیتی رژیم اعم از زندان های اطلاعات و سپاه و زیر پوشش حقوقی دادگاه های انقلاب دارم ،مراحل گوناگون این نوع پروزه ها به شرح زیر است.

همان گونه که در جنبش دانشجویی 18 تیر ماه صورت گرفت،ابتدا یک حکم کلی از سوی دادستان یا معاونت امنیت دادگاه انقلاب صادر می شود. من در جریان بازداشت های 18 تیر ماه 10 سال پیش به دلیل این که از یک ماه پیش از ان در بازداشت اطلاعات بودم این حکم کلی را ندیدم اما همه ی دوستانی که بازداشت شدند خبر از یک لیست کلی می دادند که باید بازداشت می شدند. اما در در جریان بازداشت های اخیر این حکم را دیدم. برای این که از طرف دادگاه انقلاب کپی این حکم که به امضای مرتضوی رسیده بود را پشت در خانه ی من اوردند و به من نشان دادند. در این حکم به صورت کلی امده بود که نظر به اغتشاشات پس از انتخابات و... خلاصه این که هر عامل امنیتی که یکی از این کپی ها را در دست داشت اگر به این تشخیص می رسید که فلان فرد یا فلان تجمع در راستای همان حکم کلی مرتضوی است می توانست او را بازداشت کند. ضمن این که برخی افراد نیز از پیش در این لیست قرار می گیرند و باید بازداشت شوند.

برای این که اگاه شوید که بازداشت هایی که مطابق این گونه احکام کلی صورت گرفته و می گیرد تا چه اندازه فله ای و بدون ضابطه است خوب است متذکر شوم که حدود یک ماه ونیم پس از انتخابات از سوی دفتر شعبه ی امنیت دادگاه انقلاب همین حکم را به پشت در خانه ی من اورده و گفتند اگر جلسه ای در خانه ی شما در روز نیمه ی شعبان برگزار شود ،مطابق همین کپی حکم کلی که به امضای مرتضوی به عنوان دادستان رسیده است،حق داریم میهمانان را بازداشت کنیم. من به واقع خنده ام گرفت!

نحوه ی بازداشت ها به همین شکل فله ای و بدون ظابطه صورت می گیرد. پس از ان نیرو های ضابط که علی الاصول تیم های عملیات از حفاظت اطلاعات سپاه یا وزارت اطلاعات و یا نیروی انتظامی و پلیس امنیت هستند دست به کار می شوند. در بین این تیم ها که مثلا زیر نظر دادستان یا معاون او یا قاضی مربوطه هستند،البته اطلاعاتی ها از بقیه حرفه ای تر و سنجیده تر عمل می کنند. اما همگی به ویژه سپاهی ها و انتظامی ها در حین عمل دست به خشونت می زنند. این خشونت البته روی حساب است. برای این که در دل بازداشتی و اطرافیان او وحشت ایجاد کنند تا مراحل بعدی کار راحت تر باشد.متهم یا اسیر یا هر نامی که بر او بنهید، هرچند هم ادم شجاع و مقاومی باشد در این مرحله دچار نوعی ترس ناخود اگاه یا ناشناخته می شود. برای این که نحوه ی عمل تیم های عملیاتی بسیار سریع و خشن است.

این تیم ها زیر نظر بازجوها عمل می کنند. به همین دلیل بازجو با ان ها هماهنگ می کند که اگر لازم باشد پیش از این که به بازداشت گاه برسند و در مسیر راه متهم را گوشمالی بدهند و به نحوی او را دچار وحشت کنند تا به محض این که با چشمانی بسته و شرایطی ناشناخته و دلهره امیز،پایش به سلول انفرادی رسید فرو بریزد و کار بازجو را راحت کند.من اولین بار در سال 1374 که توسط یک تیم اطلاعات از دفتر کار هفته نامه ی پیام دانشجو بازداشت و در بین راه به من چشم بند زدند، به این دلیل که اولین بار بود که این گونه بازداشت می شدم تا زمانی که بازجویی را که پیشتر می شناختم ندیدم بر این گمان بودم که ممکن است یک گروه خودسر من را ربوده باشد. برای این که خاصیت چشم بند زدن و چرخاندن متهم در کوچه و خیابان ها این توهم را به وجود می اورد.حال اگر این بازداشت همراه با ضرب و شتم صورت بگیرد ان گونه که مثلا در سال 1380 نیرو های عملیات سپاه در دفتر جبهه ی دموکراتیک ایران با خودم انجام دادند و پس از ان با دست بند و چشم بند زدن،متهم را با حالتی از خشم به سوی مکانی ناشناخته برده و در بین راه به او وانمو کنند که تو یک خیانتکار هستی که به انقلاب و کشور و اسلام و چه و چه خیانت کرده ای ،در ان صورت این اسیر بی پناه هر ان ممکن است در هم بریزد و چون موم در اختیار بازجو باشد تا هر چه او می خواهد قبول نماید و از ان فضای وحشت رهایی یابد.

مر حله ی بعد زمانی است که زندانی را تحویل بازداشت گاه می دهند.حال فرض را بر این قرار بدهیم که زندانی ادم مقاومی بوده یا در حین بازداشت با او بد رفتاری نشده و قرار است کار از همین جا شروع شود. متهم بیچاره را از خانه یا محل کار یا از خیابان ربوده و بدون این که مرتکب جرم یا جنایتی شده باشد او را در یک سلول می اندازند. کوچکترین سلول هایی که من دیده ام سلول های بازداشت گاه سپاه که همان 2-الف معروف است که احتمالا یک متر در یک متر و بیست است.و بزرگترین ان مربوط به سلول های 209 است که در اختیار وزارت اطلاعات است .ابعاد ان شاید یک متر و بیست در یک متر و نیم باشد.البته مهم نیست که ابعاد ان چه اندازه است. مهم این است که متهم را در شرایطی وحشت زا قرار می دهند که نه کسی را می بیند و نه کسی هست که با او حرف بزند و نه از بیرون خبری دارد ونه از اتهام خود با خبر است. همه چیز در ابهام وتاریکی و بی خبری سپری می شود.

اگر یک تروریست یا فرد جانی و یا یک قاچاقچی حرفه ای را در این شرایط قرار بدهند، ممکن است به راحتی نشکند. برای این که او خودش را برای چنین شرایطی اماده کرده و ای بسا در انتظار شرایط بدتری نیز باشد. اما کسی که به خاطر عقیده اش به چنین عذابی گرفتار شده ممکن است نتواند تحمل کند و به سرعت در برابر این فشار روحی و شرایط سنگین و دهشتناک در هم بریزد.

بازجو ها به دلیل شناختی که از سوژه ی مورد نظر دارند-دقت فرمایید که در سیستم امنیتی فرد تبدیل به سوژه یا حتا طعمه می شود-ممکن است همان دقایق اولیه او را برای بازجویی بخواهند یا چند ساعت بعد یا حتا چند روز او را به همین حالت رها کنند تا در توهمات خودش بماند و روحش له شود و اماده شود تا بازجو او را بخواهد.البته کسانی هستند که در هیچ یک از این مراحل نشکسته و بر عقیده ی خود باقی می مانند. اما با شناختی که من در 15-16 سال گذشته از شرایط بازداشت در جمهوری اسلامی به دست اورده ام تعداد کسانی که مقاومت کرده و مراحل گوناگون بازداشت و بازجویی تا صدور حکم را پشت سر گذاشته و تسلیم نشده اند، در نسبت با توابین اندک است. برای این که اتهام یا حتا جرم با مجازات که از همان لحظه ی نخست بازداشت شروع می شود تناسب ندارد. تاکید می کنم مجازات از همان لحظه ی بازداشت و حتا احضار شروع می شود.

زندانی یا اسیر بیچاره را چشم بند زده از راه رو های طولانی می گذرانند تا برای بازجویی اماده شود. او نمی داند در این دنیای تاریک به کجا برده می شود و چه اینده ای در انتظار او است.او اگر انسان مقاومی باشد برای هریک از این مراحل خودش را اماده می کند و اجازه نمی دهد ترس بر او غالب شود . نه ترس از جرم ارتکابی. چون او جرمی مرتکب نشده. ترس از شرایطی که او را احاطه کرده و ترس از تاریکی و صدا های وحشتناک و رفتار غیر انسانی. ترس از اینده ای نا روشن. ترس از بی خبری. زیرا از لحظه ی بازداشت یا او را در بی خبری مطلق نگه داشته اند یا این که خبر هایی به او داده اند که به طور کامل روحیه اش را در هم ریخته است.

مرحله ی بعدی با انجام بازجویی شروع می شود. متناسب با شرایط و جایگاه متهم،تیم بازجویی متفاوت است. اما بازجو هیچ گاه یک نفر نخواهد بود.اگر زندانی ادم مقاومی باشد و تا ان مرحله هنوز نشکسته باشد،این بار نوبت بازجو است تا ضربات کاری را بر او وارد کند.صدای خشمگین و نا شناخته ای که در پشت صندلی متهم قدم می زند به خوبی می داند که کی با چه لحن و از کدام زاویه بر متهم بیچاره حمله ببرد.از مسایل ناموسی و خانوادگی تا عقاید شخصی و رفتار سیاسی و هر امر دیگر. دست بازجو باز است. مهم این است که سوژه باید چون موم در دست او قرار بگیرد و به تعبیر خودشان صادقانه به هر کار کرده و نکرده اعتراف کند. در غیر این صورت به عنوان فردی نا صادق،درغگو و پیچیده با او برخورد کرده و به طور دایم همین کلمات را چون پتک بر سر او می زنند.که تو دروغگویی،ناصادقی،قدرت طلبی،خائنی و....

فراموش نمی کنم که در زندان ها ی سپاه و اطلاعات و جمعا طی مدت 27 ماه از اولین بازداشت چند ساعته در 14 مرداد 74 تا بازداشت های 7 ماهه تا شهریور 1382 که من زیر بازجویی قرار داشتم از همه ی شگرد ها استفاده کردند تا من را بشکنند. در سال 80 و زمانی که جمعا 9 ماه یعنی یک 7 ماه و یک دو ماه در بازداشت سپاه و در زندان های ضد اطلاعات وزارت دفاع در کنار فرودگاه و عشرت اباد بودم،تیم بازجویی همه ی فشار را وارد کرد تا من را بشکنند. یک نفر که احتمالا روحانی بود در این تیم حضور داشت و تقریبا تمامی اشعار یزید را از بر داشت و مرتب می خواند و می خواست وانمود کند که اصلاح طلب ها همان یزیدی ها هستند. ان ها در روز های اول ان چنان فشار روحی بر من وارد کردند که کمتر کسی می توانست تحمل کند. به من می گفتند بیخود مقاومت نکن. در این جا کسانی را شکستیم که ادعای امام زمانی داشتند. کسانی به گریه افتادند که 150 نماینده ی مجلس در پشت سر ان ها قرار دارد. و درست می گفتند.شرایط برای متهم دیوانه کننده می شود. یادم هست تا نیمه های شب من را به اتاقی می بردند و چند نفر پشت شیشه ای مات می نشستند و شروع می کردند. من البته راه مقاومت را بلد بودم.من همیشه پایان کار را در نظر می اوردم. بد ترین شرایط را در ذهن خود مجسم می کردم و خودم را برای ان بدترین مرحله اماده می کردم.

یک بار و در پایان دوره ی هفت ماه در همین عشرت اباد دست به اعتصاب غذا زدم.نامه ای برای حداد نوشتم و گفتم تا تکلیف من روشن نشود غذا نخواهم خورد.حداد فورا من را خواست وسپاهی ها با دستبند و چشم بند من را به پیش او بردند. حداد کمی با من صحبت کرد و محترمانه به من گفت که من در مقابل تهدید می ایستم. من هم به او گفتم که تهدید نمی کنم. عمل می کنم. حداد ان روز خبر کاملا کذبی در مورد یکی از فرزندانم به من داد. حال یا او بی گناه بود و بازجو ها چنین دروغی به او گفته بودند یا خودش نیز در این ماجرا دست داشت. هنوز نمی دانم. بعدا به او گفتم و او ادعا کرد که نوار دارد اما به من نداد. در هر صورت ان خبر کذب من را دیوانه کرد. البته چیز مهمی هم نبود اما من در ان شرایط بسیار براشفته شدم.از ان لحظه تا زمانی که من را به مرخصی بفرستند تا یک ماه دیگر به انفرادی بازگردانند ،4 روز طول کشید. من در این 4 روز به یک دیوانه تبدیل شده بودم که چندین بار در عالم ذهن فرزندم و کسان دیگر را کشتم.همان روز در دفتر حداد از او درخواست کردم تا تلفنی به خانه بزنم. بیچاره همسر من که از همه جا بی خبر بود و منتظر یک تلفن من بود از من می شنید که به او می گفتم فلانی از خانه بیرون نرود تا من بیایم.او گیج ومات شده بود. تا این که 4 روز بعد که به مرخصی از انفرادی 7 ماهه امدم،موضوع را بر رسی کردم و از بیخ دروغ بود.من در این مورد از بازجوی ارشدم رو دست خورده بودم. با همه ی زرنگی ام ان بار رو دست خوردم اما به خیر گذشت.

دیوانه کردن یک زندانی و بازی کردن با او و زیر فشار قرار دادن و دایم او را تحقیر و تهدید کردن جزئی از یک فرایند کلی تر برای شکستن او است. متناسب با شرایط زندانی برای او حکم شلاق یا تعزیر یا شکنجه می نویسند.هر نامی که ان را بنامید. تفاوتی ندارد. اویزان کردن،اعدام تصنعی،پخش نوار دروغین با صدای تقلبی اعضای خانواده و چیز هایی از این قبیل مراحل تکمیلی بازجویی برای شکستن زندانی است. همه ی این مراحلی را که ذکر کردم در شکنجه گاه توحید بر سر دوستان خود من اوردند.

یکی از مراحل بازجویی نگه داشتن متهم در سلول انفرادی برای مدت طولانی چندین ماه است. اگر از هیچ راهی نتوانند زندانی را تسلیم کنند او را برای چندین ماه در سلول می اندازند و سراغ او نمی روند. اصطلاح باز جو ها این است که در این جا بمان تا موهایت مثل دندان هایت سفید شود.اگر زندانی در مقابل سلول و تنهایی و بی خبری کم تحمل باشد پس از چند روز در می زند و بازجویش را می خواهد. باز جو در این مرحله برای زندانی بیچاره حکم فرشته ی نجات را دارد.در این مرحله به او می گویند این چیز ها را بنویس و برو بیرون. زندانی بیچاره نیز به بازجو اعتماد می کند و می نویسد. حال بستگی دارد که بازجو از این سوژه قرار است برای چه اهدافی استفاده کند. ایا قرار است از نوشته ی او برای محکومیت خودش در دادگاه استفاده کند. بخواهد دیگری را خراب کند. یا حتا از او بخواهد که با دستگاه امنیت برای نفوذ در مخالفین همکاری نماید.برخی از کسانی که پس از ازادی از این تونل جهنم دست از مبارزه ی سیاسی برداشته یا به خارج فرار می کنند به این دلیل است که نمی خواهند با دستگاه امنیت برای نفوذ در بین دوستان خود همکاری کنند و از دیگر سو در مقابل فشار های بازجو ها امکان مقاومت ندارند ،پس شرافتمندانه کنار کشیده یا فرار می کنند.

چناچه زندانی باز هم مقاومت نماید،مراحل دیگر یا شگرد های جدید تری به کار برده می شود. امنیتی ها انبانی پر از شگرد برای شکستن مخالفین دارند.برای مثال از دوستان زندانی و ادم های ضعیف تر علیه او اعتراف گرفته و در مقابل چشمان او قرار می دهند.یا ممکن است ان دوست اسیر و بی چاره و شکسته شده را اورده و به تعبیر خودشان مواجه ی حضوری انجام بدهند.در چنین حالتی به او می گویند:بی چاره. حالا مقاومت کن. اب خوردی اطلاع داریم.ببین دوستانت برایت چه نوشته اند!به راستی از شما می پرسم کدام ادم را سراغ دارید که در چنین تونل تنگ و تاریک جهنمی قرار بگیرد و همه ی این مراحل را پشت سر بگذارد و باز بتواند تحمل کند و نبرد؟به نظر من تعداد اندکی هستند. برای این که انسان است و احساس و اندیشه . نمی گویم انسان و گوشت و استخوان. برای این که شکنجه ی سفید که با روح و روان ادم ها سر وکار دارد بسیار بدتر از شکنجه ی جسمی است. له کردن شخصیت انسان ها زیر شکنجه ی روحی بسیار سهمگین تر از شکنجه ی جسمی است.

پس از اتمام فرایند بازجویی با شرایطی که فقط جزئی از ان بیان شد،بازجو با چند نوع سوژه روبرو است.یک نوع از سوژه یا طعمه هایی که فقط برای این بوده که ان ها را بترسانند یا غیر فعال کنند. این ها را با وثیقه ازاد می کنند و اگر بار دیگر به تعبیر بازجو ها پررویی کردن با یک تلفن کارشان ساخته است.نوع یا دسته ی دوم ان هایی هستند که اگر چه اعتراف کرده اند اما لازم است مدتی را در زندان بگذرانند.بسته به این که بازجو چه تشخیصی بدهد قاضی امنیتی حکم او را صادر خواهد کرد. نوع دیگری هست که بسیار ضعیف اند و برای این که از شر بازجو و زندان راحت شده و به لحاظ روانی شرایط زندگی را برای خود اسوده تر کنند،حتا تن به ادم فروشی و همکاری با بازجو می دهند. این ها ادم های ضعیفی هستند که حتا بازجو ها نیز از ان ها خوششان نمی اید.رهایشان می کنند و در حد خبرچین از ان ها استفاده می کنند.

اما دودسته برای بازجو ها اهمیت دارند. یک دسته ان هایی که به هر دلیل مقاومت کرده و حاضر نشده اند دست به اعتراف بزنند یا کوتاه بیایند.سرنوشت این افراد معلوم است. حکم محکومیت در پشت در های بسته و با کم ترین خبر رسانی و بایکوت و حتا بدنام کردن.دستگاه امنیت از چنین کسانی همواره واهمه داشته و اگر شرایط کشتن ان ها مثل مورد فروهر ها اماده نباشد،تخریب شخصیت و کنترل دایم چه از طریق زندان یا بیرون از زندان امری قطعی و معمول است.اگر حتا زندان و کنترل دایم ممکن نباشد و کشتن ان ها نیز برای دستگاه هزینه داشته باشد،قطع ارتباطات اجتماعی و ایزوله کردن و تخریب دایم به منظور بی اثر کردن ان ها از سیاست های محوری دستگاه امنیت خواهد بود.ان چه از دیدگاه دستگاه امنیت مهم است این است که این افراد باید کشته یا مرده ی سیاسی و اجتماعی باشند.حتا نباید در باره ی ان ها خبر رسانی رسمی تخریبی صورت بگیرد . چون بار دیگر در اذهان زنده خواهند شد.

می ماند دسته ی اخری که امروز مسئله ی اصلی جامعه ی ما است.دسته ای که به هر دلیل در این فرایند ضد انسانی شکسته شده و مجبور به اعتراف علیه خود یا دیگران شده اند. به ویژه که این سوژ ه ها از جایگاه اجتماعی و مرجعیت فکری،سیاسی و تشکیلاتی بالایی بر خوردار باشند. برای این ها دادگاه مثلا علنی برگزار کرده و خود ان ها را بر سر زبان ها نداخته و در بوق و کرنا می کنند.رژیم طی 30 سال گذشته و به تناسب از این اسیران به نفع اهداف خود بهره برداری کرد.اگر بخواهم دامنه ی این بحث را باز کنم از حد و اندازه ی یک مقاله بیرون خواهد رفت. به همین دلیل فقط به جنبه ای از این موضوع خواهم پرداخت. هدف رژیم از اعتراف گیری از این به تعبیر خودش سوژه ها در مرحله ی کنونی این بوده است که اولا از زبان اصلاح طلبان شاخص اعلام کند که برای اعتراضات اخیر از پیش برنامه ریزی شده بوده و گفته شده بوده است ، اگر در انتخابات برنده نشدیم این کا را خواهیم کرد. این موضوع از زبان ابطحی و عطریان فر و دیگرانی اعلام شد و ان چیز هایی را که این ها نگفتند،سردار جعفری فرمانده ی سپاه از زبان ان ها اعلام کرد.نکته ی بعدی این بود که چهر ه های شاخص اصلاحات که جایگاه نظریه پردازی داشته و یا در بین دانشجویان از جایگاه فکری خوبی برخوردار بوده اند را مجبور کنند تا به نقد مبانی جنبش اجتماعی کنونی بپردازند. ان گونه که در مورد حجاریان و مومنی عمل کرده و گویا بر زید ابادی و دیگران نیز فشار گذاشته اند تا همین کار را انجام بدهند. البته اگر نبوی و تاج زاده و میردامادی را بتوانند مجبور کنند که علیه کلیت اصلاح طلبی و احزاب اصلاح طلب سخنی بگویند،فاز جدید پروژه ی اعتراف گیری به زعم اعتراف گیران تکمیل شده است.

اعتراف گیران هزینه ی سنگینی را متحمل شدند تا گروهی از اصلاح طلب ها را مجبور کنند که علیه خودشان سخن بگویند و یک بار دیگر به اثبات برسانند که رهبر چقدر حکیم است که همه ی این مسائل توطئه انگیز را از پیش دیده و بیان کرده بود!اما ایا اعتراف گیران به اهداف خود رسیدند؟به باور من در برابر ان رسوایی داخلی و خارجی که نظام امنیتی-قضایی-انتظامی-نظامی حاکم را به دلیل شکنجه و تجاوز و اعتراف گیری،بی اعتبار کرد،این اعترافات نه تنها اثر مورد نظر کودتاگران نرم را نداشت،بلکه اثر معکوس داشت. نه از شدت اعتراضات کاسته شد،نه دستگاه حاکم و کودتای نرم توجیه شد و نه گروه های اجتماعی به پشتیبانی از اعتراف گیران و علیه اعتراف کنندگان در خیابان ها به راه افتادند.حتا خودی ها و مجلسی ها و شخصیت های درون حکومت نیز به این روند اعتراف گیری اعتراض کرده و خامنه ای در اخرین مرحله مجبور شد اعتراف کند که اعتراف افراد در دادگاه علیه دیگران حجیت ندارد.یعنی پروژه ی اعتراف گیری نه تنها اثری مثبت برای دستگاه سرکو ب نداشت بلکه تاثیر معکوس داشت. برای این که کودتاگران نرم،یک چیز را در نظر نگرفتند. ان ها به عنصر اگاهی مردم و رسوایی خودشان توجه نکرده بودند.

تا چند سال پیش که هنوز توده ها نا اگاه بودند و رسانه های ارتباطی گسترش نیافته بود و رژیم تا این اندازه رسوا نشده و حد اقل در بین جناح حای تشکیل دهنده از اعتبار نسبی برخوردار بود،ممکن بود بخشی از مردم تحت تاثیر این اعترافات قرار گرفته و گمان کنند که این مثلا فریب خوردگان پس از این که در مقابل برندگی منطق اسلام گرایان و اخلاق محمدی ان ها در زندان که دانشگاه است،قرار گرفته و هدایت شده اند و اینک از گناه خود نادم شده و دست عفو و رحمت خواهی به سوی مقام معظم رهبری دراز کرده اند! در چنان شرایطی ممکن بود رژیم بتواند از این پروژه ی اعترافگیری بهره ای ببرد. مثل کار هایی که در دهه ی شصت با مجاهدین انجام داد. اما نه ازادی خواهان کنونی مجاهدین دهه ی شصت هستند و نه مردم ما مردم ان روزگارند و نه این حکومت، حکومت ان زمانه است.درشگفتم که چه کسانی برای این رژیم تصمیم گیری می کنند! امروز هر کس که در مقابل دوربین اعتراف دهی قرار می گیرد از سوی مردم به عنوان یک قهرمان مطرح می شود. برای این که مردم می دانند که او قربانی شکنجه است. قربانی شکنجه. شکنجه گران، این را می فهمند یا نه؟

قربانی شکنجه همچون قربانی تجاوز و قزبانی خشونت به عنوان یک ادم مظلوم در فرهنگ مردم ما مورد احترام و تقدیس است. گاهی با خود می اندیشم که ای کاش من هم در مراحلی از بازجویی ها تن به چنین اعترافاتی داده بودم. انگار افکار عمومی این گونه می پسندد!؟

جالب این است که سعید حجاریان و عبد اله مونی را در مقابل دوربین صدا و سیمای دروغ پراکنی اورده تا مبانی اصلاح طلبی و نو اندیشی را به نقد بکشانند.ان ها بر این گمان بوده اند که با این کار،جوانان و دانشجویان دست از اعتراضات برداشته و مثلا به راه حجاریان زندانی خواهند رفت. به راستی تا این اندازه حماقت و نا دانی! جوانان اما بیش از پیش در اعتراضات خود مصمم می شوند. ایا سرکوب گران می دانند چرا؟برای این که جوانان اولا نظریات حجاریانی را قبول دارند که ازادانه و نه از درون زندان اعلام می شده است.ثانیا حتا اگر همین حجاریان به زور استحاله شده به بیرون از زندان بیاید و همین نظرات جدید تقلبی را تکرار کند،باز هم گوشی برای شنیدن ان ها وجود ندارد.برای این که این جنبش تحت رهبری افراد خاصی به وجود نیامده است که باشکست ان ها ازبین برود.مردم اینک حجاریان را به عنوان یک قربانی نگاه می کنند. قربانی ترور و بعد هم شکنجه.

حتا اگر موسوی و کروبی نیز به زندان افتاده و در زندان دست به اعتراف زده و اعلام کنند که اشتباه کرده اند،این جنبش راه خود را ادامه خواهد داد. برای این که جنبش ازادی خواهی ملت ایران از افراد گذر کرده است. این جنبش صرفا از افراد برای پیشبرد مقاصد خود استفاده می کند نه این که بخواهد برای تداوم خود از ناحیه ی ان ها کسب مشروعیت یا حقانیت نماید.به راستی وقایع اخیر دانشگاه ها هنوز دیکتاتوری نظامی-مذهبی حاکم را از خواب نا اگاهی و قدرت طلبی بیدار نکرده است؟

تا پیش از این، رژیم کارت های اعتباری و اطمینان بخشی داشت که سر بزنگاه از ان ها استفاده می کرد. ولی در شرایط کنونی حتا کارتی ندارد تا بتواند روند جنبش را کند نماید چه این که بخواهد از طریق سخنان حجاریان و مومنی اسیر و زندانی، در جهت کند کردن روند جنبش بهره ببرد.ان ها به این دل خوش بودند که مثلا موسوی نیز از ترس این که جنبش به وادی ساختار شکنی بیفتد،دست از مقاومت بردارد اما او نیز در اخرین اعلامیه ی خود به تاسی از جنبش،ساختار شکنی را به مفهوم زیر پا گذاشتن قانون اساسی از سوی حکومت گران تفسیر کرد و اب پاکی روی دست ان ها ریخت. برای این که موسوی نیز بار ها اعلام کرده است که این جنبش است که افراد را به دنبال خود می کشاند و نه این که افراد بتوانند خواسته های خود را بران تحمیل نمایند. ایا حکومت گران هنوز این امور ساده را درک نکرده اند؟




+ نوشته شده توسط در چهارشنبه هشتم مهر 1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ