بيژن صفسری
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/08/109886.php
برای اهل قبيله مطبوعات نمینويسم که يار با يار به يک چشمزدن میگويد، روی سخنام آنانیست که موی در آسياب عمر سپيد کردند و نام مجله سپيد و سياه، هنوز هم چون خاطرهی خوش در يادشان مانده؛ مجلهای که آغاز انتشارش سال ۱۳۳۲ بود و پاياناش در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقيف رقم خورده است
علی بهزادی روزنامهنگار پيشکسوت، ديروز در سن ۸۵ سالگی به علت کهولت سن دارفانی را وداع گفت.
خبر آنچنان کوبنده و شوکبرانگيز بود که بعد از چند بار خواندن خبر هنوز باور نداشتم.
باور نمیکنم، همين ديروز بود (شنبه ۶ شهريور) که در مراسم فوت مادر بهروز بهزادی، سردبير روزنامهی توقيفشدهی اعتماد، در مسجد رضا کنار دست استاد نشسته بودم، وقتی آقای دعايی مديرمسئول روزنامهی اطلاعات که هميشه در چنين مراسمی پيشقدم بوده و بیتکلف و بیبادیگارد حضور دارند، در رديف پشت سر ما نشستند، استاد سرشان را کمی به جلو آوردند و گفتند، دو سال پيش شنيدم پسر مرحوم مسعودی، صاحب روزنامهی اطلاعات به ايران آمده و ايشان (اشاره به آقای دعايی) از او تجليل کرده و حتی يک اتاق کار هم در روزنامه به او داده است، شما شنيديد؟ آهسته در گوششان که ديگر به سختی میشنيدند گفتم استاد بنده بیخبرم اما اگر بخواهيد از آقای دعايی میپرسم، با خندهای گفت، نه ولاش کن، من هم شنيدم، میخواستم ببينم صحت دارد يا نه. بعد کمی شانههایشان را برگردانند تا آقای دعايی را ببينند، در همين هنگام فرهاد سپهرام، روزنامهنگار خوشقلب قبيلهی بیياور قلمبهدستان مطبوعاتی، برای خداحافظی به سمت ما آمد و گفت، من ديرم شده بايد بروم، با عجله و با اشاره به استاد گفتم، استاد بهزادی، فرهاد لبخندی زد و گفت افتخار شاگردی ايشان در دانشگاه را داشتم و بعد شانههای استاد را بوسيد و رفت. در همان هنگام در دلام ضمن تحسين کار زيبای اين همقبيله که از شاگردان استاد نيز بود با خود گفتم ای کاش من هم افتخار تلمذ از محضر اين بزرگمرد را داشتم اگرچه بینصيب از فيض محضرشان نبودم، خاصه آن روزی که فرانه خانم دختر استاد، که ناماش با مجله دانستنیها، همان نشريهی بیتکرار و بهياد ماندنی که اولين مجله دائرهالمعارف رنگی کشورمان بود و حالا بخشی از نوستالژی نسل من در ۳ دههی گذشته است، گره خورده، برای انتشار مجدد مجله دانستنیها به همراه پدر بزرگوارشان استاد بهزادی به دفترم آمده بودند، آن روز من بودم و آفتاب، ديگر حتی فرانهخانم هم که در آن روز از بيماری کليه رنج میبردند و ناظر گفتوگوی ما، گويی بين ما نبودند، کلام استاد بود که چون دُر به جانم میريخت طرفه آنکه او را با ترفندی زيرکانه به گفتن رمز و رموز اين حرفهی بیپير کشانده بودم و او میگفت آنچه را بايد شاگرد ابجدخوان نشسته در مقابلاش میآموخت. از فرانهخانم گفتم، راستی او اکنون با اين غم چه میکند؟
برای اهل قبيلهی مطبوعات نمینويسم که يار با يار به يک چشمزدن میگويد؛ روی سخنام آنانیست که موی در آسياب عمر سپيد کردند و نام مجلهی سپيد و سياه، هنوز هم چون خاطرهی خوش در يادشان مانده، مجلهای که آغاز انتشارش سال ۱۳۳۲ بود و پاياناش در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقيف رقم خورده است. و دريغا که پس از انقلاب هم با همه تلاشی که استاد برای انتشار مجدد سپيد و سياه داشت، در سال ۵۸ باز هم متوقف میشود. توقيفی که زندگی مخفی را برای استاد به ارمغان داشت که به گفته ناصر تقوايی کارگردان مشهور سينما که از اقوام نزديک استاد است، اين مکان امن خانهی تقوايی بود و نهايتا پس از گرفتن وکيل تبرئه میشود.
میگويند از مهمترين و مشهورترين نشرياتی که نامشان به قول معروف جنبهی استعاره داشته مانند مجله خاک و خون، محسن پزشکپور، مجله سپيده و سياه استاد دکتر علی بهزادی بود که اگر چه مشی سياسی مطلق نداشته اما همواره گرفتار محرمعلیخان زمانه.
استاد بهزادی به روزنامهنگاری عشق میورزيد، با اينکه تحصيلاتاش در حقوق بود اما همواره خود را روزنامهنگار میدانست، خاطرهای از روزهای اوليه راهاندازی سپيد و سياه از استاد شنيدم که میگفت سهشنبه ۱۵ مرداد سال ۳۲ روز قبل از اولين انتشار نشريه خدمت مرحوم جناب کاشیچی، مدير انتشارات گوتنبرگ رفتم. از ايشان خواستيم درباره نشريهای که آن زمان ۴ صفحه بود نظر دهد. ايشان گفتند که چنين مجلهای نمیگيرد چون سرمقالهای کوبنده ندارد و پاورقیهای آن کم است. آن روز خيلی دلام شکست اما با تغييراتی که انجام شد کار مجله گرفت و ...
سيدفريد قاسمی در کتاب خاطرات مطبوعاتی، خاطرهای را از قول استاد بهزادی با عنوان لغو موقت سانسور نوشته است که با کمی خلاصه حکايت آن بدين شرح است :
تا اوايل سال ۱۳۴۰ تا قبل از انتخاب کندی دموکرات به رياست جمهوری آمريکا، در ايران سانسور مطبوعات بهشدت اجرا میشد، از يک سو هر روز به وسيلهی متصديان قسمت مطبوعات ساواک به سردبيرهای مجلات و روزنامهها تلفن میشد و دربارهی اينکه چه چيزهايی را بنويسيد و چه چيزهايی را ننويسيد دستورهايی داده میشد و علاوه بر آن در مورد مجلات يک روز قبل از تاريخ انتشار و در مورد روزنامهها نخستين شمارهای که از چاپ خارج میشد به وسيله محرمعلیخان به ساواک برده میشد و فقط بعد از ملاحظهی مجله و روزنامه و دادن تغييرات در آن، اجازهی انتشار روزنامه يا مجله صادر میگرديد. اما ناگهان بر خلاف سنت، محرمعلیخان در روز معين برای گرفتن نشريات نيامد. از آنجا که بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا آغاز سال ۱۳۴۰ چنين وضعی سابقه نداشت و در تمام اين ۸ سال مجلهها و روزنامهها قبل از انتشار سانسور میشدند و ما که نمیدانستيم موضوع چيست، برای اولين بار پس از ۲۸ مرداد مجلات خود را بدون سانسور منتشر کرديم... غافل اينکه رژيمی که بر پايهی ديکتاتوری و سانسور استوار است، نمیتواند روش خود را تغيير دهد و دير يا زود سروقت ما خواهد آمد و تلافی اين روزها را در خواهد آورد که چنين هم شد.
از مهمترين آثار قلمی استاد میتوان به سه جلد کتاب شبهخاطرات او که به نوعی اتوبيوگرافی است ياد کرد که ماجرای آشنايی خود با شخصيتهای پرآوازه و معروف کشور و همچنين حوادثی که در طول ۳۰ سال دوران روزنامهنگاریاش اتفاق افتاده بود، با هنرمندی هر چه تمامتر، در اين کتاب با نثری زيبا و ساده و روان به رشتهی تحرير درآورد که امروز يکی از منايع مهم تاريخ روزنامهنگاری محسوب میشود.
يادش گرامی و راهاش مستدام باد
بيژن صفسری
http://bijan-safsari.com/