پيمان حنيفه-هوشمندی متدينانه
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-60848
در ایران امروز هفتاد و پنج میلیون نفر زندگی می¬کنند؛ در چارچوب قاعده¬های این¬جهانی و رابطه¬های منطقی میان رویدادهای فیزیکی و مادی. این شمار اما مسلمانند و همگی به وجـود امر قدسی باور دارند. این نوشـتار می¬کوشد تا نسبت میان باور و کــردادر به قاعده¬های این¬جهانی از یک سو ، و هم¬هنگام باور به وجود امر برتر و فراجهانی را در نهاد یک ملت (ایرانیان) بررسی کند. تمرکز متن بر ایران معاصر بوده و با ازعان به ریشه¬های تاریخی گونه¬ی تعامل ایرانیان با دین و دنیا به برنمودن و نمایش وضعیت موجود بسنده می¬کند . طبیعی است که منبع سندآوری در متن، خطه¬ی فرهنگی ایران و رفتار توده¬ی جمعیتی بدنه باشد نه استثناهایی که گاه البته خود موید قاعـده هم هستند اما در شـمار ، نمـونه¬های آماری پرت و انحراف¬زایند.
استعدادهای فرهنگی
فرهنگ¬ها از آنجا که آمیزه¬ای از عنصرهای گوناگون و به اندازه¬های گوناگونند، توانمندی¬های گوناگونی دارند و آن هم باز به اندازه¬های گوناگون. برای نمونه استعداد کلان¬فرهنگ آسیای خاوری در نظم¬پذیری بیش از کلان¬فرهنگ یا فرهنگ¬های آسیای باختری است. این تفاوت در گونه و اندازه، توانمندی¬های گوناگونی نیز به مردمانی که آن فرهنگ را زندگی می¬کنند می-دهد. دور نیست آنجا که سخن از کارکردهای یک فرهنگ است، فرهنگ با توانمندی¬های آن مترادف دانسته شود و کدام¬یک از کارکردهای یک فرهنگ ریشه در توانمندیهای آن ندارد؟ استعداد اما همیشه به معنای داشتن یک توانمندی نیست. نداشتن یک توانمندی هم استعدادی به یک فرهنگ می¬دهد که داشتنش آن را از یک فرهنگ می¬گیرد. نیز اگر گذار به مدرنیته را حق بدانیم و حرکت در راستای نزدیک¬تر شدن به یک فرهنگ مدرن را جهت مثبت روی بردار زمان برنهیم، بسیاری از توانمندی¬های یک فرهنگ استعدادی منفی به شمار می-آیند. فرهنگ می¬تواند انبانی از توانمندی¬های پس¬برنده و پیش¬برنده باشد.
تناقض¬باوری در فرهنگ ایرانی
تناقض¬باوری یکی از استعدادهای شگرف فرهنگ ایرانی است که هم ریشه در ناتوانی ایرانیان در اندیشیدنِ غیربدهکار دارد و هم در توانایی ایشان در حمل هم¬هنگام دو گزاره¬ی متضاد در آنِ واحد. این که بر اثر وجود هم¬هنگام دو باور متضاد در ذهن یک ایرانی یا در یک ذهن ایرانی هیچ مشکلی پیش نمی¬آید خودش مشکل بزرگی است که هم¬اکنون گریبانگیر فرهنگ این زادبوم گشته. ایرانی، با گذشت زمان به خوبی آموخته که چگونه آنجا که در برابر پرسشگری برهنه و نابدهکار بخشی از ذهن خود قرار می¬گیرد، بخش دیگری را به یاری گرفته و بی آنکه اجازه¬ی تضارب میان آن دو (رویدادی که در ذهن رخ می¬دهد و نام ساده¬ی آن اندیشیدن است) را بدهد آنی را که پاسخ روشن¬تر و دم دست¬تر_ساده¬تری به مساله می¬دهد پیروز و معتبر ¬گرداند. اما حتا اکنون نیز رضایت نمی¬دهد باور نامعتبر را به دور افکنده و با آنی که پاسخش را از آن گرفته به زندگی ادامه دهد. ذهن ایرانی می¬شود جایگاه همنشینی مسالمت آمیز گلاب و شراب.
ایستادگی فرهنگ ایرانی در برابر تصریح
بسیارند ایرانیانی که با عباراتی به معنای نگهبانی اموال و اولادشان از سوی بزرگان آیینی، آنها را مزین_بیمه می¬کنند. گذشته از این که آن بزرگان آیینی سال¬ها بلکه سده¬ها پس از مرگ خودشان می¬توانند خانه یا فرزندان کسی را نگاهبانی کنند یا نه؛ خود این باور نه مخرب است و نه بر هم زننده¬ی نظم اجتماعی و نه حتا ناهنجاری عرفی. خلاف قانونی هم نیست و ضایع کننده¬ی هیچ حقی هم نمی¬تواند بود. به خودی خود تناقض¬آمیز هم نیست تا جایی که پای یک باور دوم _ و برای نمونه خرد_ به میان آید. مشکل اینجاست که پای خرد همواره به میان می¬آید و قضاوت و گزینش فرد ایرانی میان ماورا و خرد، نمونه¬ی آشکار یکی از مزورانه¬ترین و کثیف¬ترین گونه¬های تعامل یک فرهنگ با یک سوژه است. بدون حتا یک مورد استثنا همه¬ی کسانی که روی شیشه¬ی عقب خودروشان می¬نویسند "بیمه¬ی قمر بنی هاشم"، روی شیشه¬ی جلو هم برچسب یکی از شرکت¬های بیمه را می¬چسبانند چون _البته به درستی_ می¬دانند که هنگام تصادف و بروز خسارت، قمر بنی هاشم ریالی به آنها پرداخت نخواهد کرد. اما هم¬هنگام آن نوشته را نیز پاک نمی¬کنند. می¬توان _و اگر عفونت¬یابی فرهنگی برای کسی مهم باشد باید_ از ایشان توضیح خواست. اگر از کارآمدی مکانیزم نگاهبانی کسی که زنده نیست پرسیده شود، دور نیست که فرد ایرانی پاسخ گوید: به باور من "توهین" نکنید و بگذارید هر کس با عقاید خود زندگی کند چون من به مدد آن بزرگوار باور قلبی دارم! دعوت به احترام به باور دیگرگون. پرسش بی پاسخ می¬ماند. اکنون به جلوی خودرو رفته و از لزوم پرداخت مبلغی به نام حق بیمه در حالی که این خودرو از سوی بزرگان نگهبانی شده می-پرسیم. پاسخ بی گمان این است: عاقل باشید؛ به هر حال ماشین آدمی¬زاد تصادف می¬کند؛ نمی¬کند!؟ دعوت به خردمندی! پاسخ اما همچنان به دست نیامده.
ایرانیان دینخویند اما بغرنج فرهنگ ایرانی تنها این نیست. ایرانیان هم دینخویند و هم خردورز. بغرنج فرهنگ ایرانی، بودن این توانمندی در فرهنگ ایرانی است که ایرانیان می¬توانند بی هیچ دشواری مهمی با این هر دو صفت به زیست فرهنگی خود ادامه دهند. کاش از قبل چنین تناقض¬باوری و مزوراندیشی مستهجنی چرخی از چرخیدن می¬ایستاد یا گره¬ای در کار ایرانیان می¬افتاد. گره¬هایشان را اما اگر به دست باز نشد به کرامت بزرگان می¬سپارند و اگر بازهم بسته ماند به حکمت قدسی که مافوق درک بشری است. وجوهات هیچ دعانویس و عواید هیچ امام¬زاده¬ای به دلیل شفا نگرفتن متوسلانش کاهش نیافته زیرا حکمت قدسی هر مرگ و میری را توجیه تواند کرد. درنهایت آنچه می¬ماند تسلیم و رضاست؛ رضایت به واسطه¬ی مخدر توکل و تسلیم. این است بغرنج واقعی فرهنگ ایرانی.
این توانمندی شگرف، کیستی فرهنگ ایرانی را چونان صابونی ساخته که از دست گیرانداز پرسشگر به هر نیرنگ درمی¬رود و "خطر" پرسشگری را از سر باز می¬کند بی آنکه به پرسش پاسخ گوید. با چنین راهکاری، ایرانیِ مومنِ هوشمند، خود را از قید تصریح می¬رهاند و می¬تواند همچنان سده¬ها با گلاب و شراب ادامه دهد. این امکان خودراضی¬ساز را هم دارد که اگر از ناسازی آن دو پرسیدند تاریخ ادبیاتش را به یاری گرفته و به هزاران هزار بیت و تمثیل و حیل کلامی حوالت دهد که: تا بوده همین بوده؛ پس ای مدعی خموش!
تلاش برای ایجاد برخورد درون¬ذهنی
هر تلاشی برای برخوراندن خرد با یقین، تلاشی برای آغاز یک تردید و نهادن ذهن در برابر یک گزینش است که بی¬گمان از تن دادن بی¬دردسر به یقین دشوارتر است؛ به ور رفتن با مفاهیم نیاز دارد، به آزمودن درستی یا نادرستی نیاز دارد، زمان می¬خواهد، آن شیرینی نعشه کننده¬ی یک یقین مقطوع و کارراه¬انداز را هم ندارد، دردسر دارد، سخت است. چنین تلاشی، تلاش برای آموختن اندیشیدن است. اندیشه اما به رهایی ذهن نیاز دارد وگرنه به رهایش ذهن نمی¬رسد. اندیشیدن با یک مغز بدهکار؛ مغزی که عهد کرده گزاره¬ای را _هرچه بادا باد_ پیروز همیشه¬ی مباحثه¬ها و گفتمان¬ها بداند یا بنشاند؛ بی¬گمان به پیروزی همان گزاره می-انجامد نه چیز دیگر؛ اندیشیدنی است با فرجام از پیش روشن؛ تردید و تعلیق و آزمودن و مقایسه و کلنجار به آن راه ندارد پس از بیخ اندیشه نیست. با مغز بدهکار بسیاری کارها می-توان کرد؛ اندیشه اما نه. از این رو هر تلاشی برای برخوراندن خرد با یقین باید از خاستگاه رهاندن ذهن از بندهای یقین¬آلود پیشاتعریف شده بیآغازد تا رسیدن به ذهن¬هایی که جز به خرد ناب به هیچ چیز و کس دیگر از پیش بدهکار نباشند. چنین پروژه¬ای در فرهنگ دینی خود الحاد است. اگر می¬شد بنیادهای نظری یا حتا بسیاری از احکام عملی آیین¬ها را از ایستگاه خرد به سلامت گذراند، دعوت به اندیشیدن با ذهن آزاد الحاد نمی¬بود. دین¬پژوهان دین¬باور نخواسته یا نتوانسته¬اند دین¬شان را بر پایه¬ی خرد ناب تعریف کنند. در ایران، پس از گذشت بیش از نهصد سال از آشنایی جدی ایشان با فلسفیدن و تلاش¬های روشنی که اثرهایش در دست ماست و هم¬هنگام ناکام ماندن این تلاش¬ها تاکنون _که اثرهای آن هم باز پیش چشم ماست_ باید پذیرفت که چنین تلاشی راه به کامیابی نخواهد برد. نشده و نمی¬توان برهانی از آزمایشگاه فیزیک یا میکروسکوپ زیست¬شناسی یا فلسفیدن دکارتی بیرون کشید که در نتیجه¬اش عصای موسا و کرامات قمر بنی¬هاشم به¬دست آید. اگر می¬شد، دین¬باوران با شادکامی خبرش را تاکنون هزار هزار بار گفته و باز گفته بودند.
به ناگزیر تلاش نخست تنها با رهاندن ذهن از یقین¬های پیش¬فرض باید پی¬گرفته شود. چنین کاری اما بسیار دشوار است. "من از کودکی کمر بسته¬ی فلانی هستم" این روشن¬ترین و صادقانه¬ترین توصیفی است که یک باورمند بدهکار از خودش می¬کند. رک و بی¬پرده خبر یک ارادت نیاندیشیده و مادرزاد را فریاد می¬کند. به او چه می¬توان گفت؟ امورش سازگار مراد است و به هنگام، از دین و دنیا؛ هر دو می¬خورد. کارش که لنگ پول فراوان می¬شود وام بانکی می-گیرد و دور نیست که این وام را هم به هزار و یک نیرنگ و ترفند و فریب جور کند. هنگام گرفتن وام، مادی مادی است. تنها خرد حسابگر سودجویش کارمی¬کند و هوش ابزاری برهنه¬اش در جنگل هزارتوی ساختار بروکراتیک بانک¬ها و موسسات اعتباری مشکلات را یکی پس از دیگری می¬تراشد و پیش می¬رود. وام به¬دست می¬آید. اگر هم با نخستین تلاش به¬دست نیاید نومید نمی¬گردد. راه دیگری، بانک دیگری، آشنای دیگری و ترفند دیگری کارگر خواهد افتاد. وام به هر روی به¬دست می¬آید. با عقل هم به¬دست می¬آید نه با کرامات بزرگان پیشامرده. آن هنگام هم که کارش لنگ ابزار نادسترس است و برای نمونه گیر درمان سرطان یکی از عزیزان، کرامات بزرگان را در چنته دارد _البته نه به نام نخستین مددگاه بلکه پس از آزمودن خردورزانه¬ترین راهکارهای درمانی آن هم به تمامی_ که این یکی اگر کارگر افتاد که شکر کریم می¬گزارد که کرم کرده واگر نه تسلیم حکمت قدسی می¬شود که ماورای دانش اوست و شک ندارد که خیر او در این بوده و همچنان شکرگزار است. اگر بتوان به¬هنگام از دین و دنیا خورد، امور، _هرچه باشد_ سخت سازگار مراد است. چنین باورمندی پای مکتب خرد تنها نخواهد نشست زیرا نیازی به آن ندارد و آن¬گاه که نیاز به مراتبی از آن باشد به اندازه دارد.
استدلالی برگرفته از منش دورنگ ایرانی
نیازی به گفتن نیست که نوع مددجویی دینخویان از کرم قدسی، بیانگر نوع نگاه ایشان به آن است. دینخویان هرگز در نخستین گام دست به آسمان نمی¬برند و روی به آسمان نمی-کنند. نخستین گام همواره _ وهمچون همه¬ی آدمیان_ آزمودن خردورزانه¬ترین راه¬ها و ابزار است حتا گاه چندین بار و با پیگیری بسیار. اکنون اگر راهکارهای این¬جهانی کارگر نیافتاد دست¬ها به آسمان می¬رود و کرم قدسی طلب می¬گردد؛ کرم قدسی راهکار نخست نیست؛ راهکار یدکی است. راهکار نخست که در بسیاری جاها هم راهگشاست همان خرد ناب است. مومن¬ترین ایرانیان نیز پس از احساس بیماری نخست دخیل به ضریح شافع و شافی نمی¬بندند؛ نزد پزشک می¬روند. گرچه بر سردر درمانگاه¬شان هم نوشته "هوالشافی"، اما به خواندن این عبارت بسنده نکرده و وارد درمانگاه می¬شوند تا شافی بتواند علایم حیاتی¬شان را با ابزاری که بیشتر هم به دست کفار ساخته شده کنترل کند و دارویی بنویسد که همچنان بهترینش را کفار می¬سازند. این خبر بدی نیست. این بیانگر بودن این استعداد و این باور نهادین در ایرانی است که همچنان خرد ناب برایش معتبر است آن هم نه در کنار کرامات ماورایی، که برتر از آن. از کنار این امیدواری به کارآمدی خرد ناب نباید به سادگی گذشت. روی آن تاکید باید کرد و برجسته¬اش باید ساخت. باید به یاد ایرانیان آورد که چه اندازه از خرد حسابگر و سودجوی¬¬شان بهره می¬گیرند. افسانه¬ای می¬گوید خدا آنی است که هنگام غرق شدن کشتی، آن¬گاه که دست امید از همه چیز و همه کس شسته¬ای و مرگ را پیش چشم می¬بینی به یادش می-آوری. از این روشن¬تر نمی¬توان خدا را یدک خرد ناب خواند؛ خردی که دیگر نتوانسته با جلوگیری از رسوخ آب به درون کشتی نیروی ارشمیدس لازم برای برایند کردن گرانش کشتی را تامین کند. افسانه چنین برمی¬نهد که خدا را تنها پس از ناکام ماندن خرد در رویارویی با یک چالش بزایید و بطلبید. باید به یاد ایرانیان آورد که همه¬ی آن دقیقه¬ها و ساعت¬هایی را که پیش از غرق کشتی به سلامت در آن نشسته بودند، مدیون خرد ابزاری و حسابگر مهندس طراح کشتی و تلاش کارگران کشتی ساز بوده¬اند. باید به یا ایرانیان آورد که همه¬ی آنچه به دست آورده اند دستاورد خردشان است یا باید از ایشان پرسید خاطراتشان از پدیدار شدن یدالله و تداخل در امور این¬جهانی را بیان کنند؛ کاری که هرگز نتوانند کرد.
برنمودن ایمان نهادین ایرانیان به کارآمدی خرد ناب بسیار بیش از کرم قدسی و کرامات پیشامردگان، به خود ایشان؛ بی¬گمان اگر نه همه، دست¬کم بسیاری از ایشان را به سال¬ها حمل ناسازه¬نمای "متدینانه هوشمند زیستن" آگاه خواهد ساخت.
سرنوشت دیانت هوشمندان
دیانت، تنها روزی خواهد مرد که دین¬باوران آن را نخواهند_بمیرانند. اصل دین، یک باور متکثر و واپاشیده در میان انبوه مومنان است و جایی بیرون از نهاد مومن نمی¬توان آن را جستجو کرد. چالش بزرگ حکومت¬های دینی نیز از همین¬جا ریشه می¬گیرد که از آن¬ها پرسیده شود: "کدام دین؟"؛ دین فلان شهروند یا دین آن دیگری یا دین رهبر؟ در روزگار چیرگی خرد ابزارمند و سودجو بر همه¬ی مناسبات رفتاری و ریزرخدادهای درون اجتماع، دین همچنان می-تواند به زندگی خود ادامه دهد مشروط به آن¬ که در همان نیرومندترین خاستگاهش (دل مومن) بماند. این آیین درونی مانده اما بی¬گمان نمود بیرونی هم خواهد یافت _ وکدام نمود بیرونی شهروند ریشه در یکی از پهنه¬های درونش ندارد؟_. این برون¬ریز باور دینی اما محدود به قانون است زیرا چیرگی با خرد است پس راه به دخالت و تحمیل نخواهد برد بلکه پدید آورنده¬ رستگاری و درستکاری می¬شود. هوشمند اگر باور کند که با خردش گره¬های بیشتری در زندگی روزانه خواهد گشاد تا با استعانت از ذات قدسی، به استقرار قانونی که بن¬مایه¬اش خرد ناب باشد تن خواهد داد. آن¬گاه دیانت کارکردی زیرِ قانون و منتهی به قانون خواهد یافت نه فراتر از آن. یک قانون خردمندانه به رستگاری و درستکاری راه می¬دهد و فراتر اینکه به آن نیاز دارد. اگر بشود درستکاری و راستکرداری با دیگران را از دل دین به¬دست آورد، دین بیرونی شده و خرد قانونی شده بی هیچ دشواری ای می¬توانند در کنار هم به زیست متمدنانه¬ی متدینان راه برند.
دیانت در روزگار چپرگی خرد ناب به هیچ روی نابود نمی¬گردد اگر مترادف با درستکاری و پاکرفتاری انگاشته شود. محوریت و برجستگی عدالت در یک سامانه¬ی اجتماعی خوش¬رفتار، نیازمند همیشگی درستکاری همگانی است. نگران دیانتی باید بود که مومنانش آن را به هر گوشه و حفره¬ای فرومی¬کنند جز اخلاق. نگران دیانتی باید بود که دغدغه¬ی مومنانش بسی بیش از راستگویی و درستکاری، آداب غذا خوردن دینی و ادرار کردن دینی باشد. ای کاش دینداران هوشمند، احکام¬شان را برای خود و اخلاق¬شان را برای دیگری نگه دارند نه وارون.
نهم خرداد هشتاد و نه
برگرفته از : ایران گلوبال
انتشار از: Nasrin
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-60848
در ایران امروز هفتاد و پنج میلیون نفر زندگی می¬کنند؛ در چارچوب قاعده¬های این¬جهانی و رابطه¬های منطقی میان رویدادهای فیزیکی و مادی. این شمار اما مسلمانند و همگی به وجـود امر قدسی باور دارند. این نوشـتار می¬کوشد تا نسبت میان باور و کــردادر به قاعده¬های این¬جهانی از یک سو ، و هم¬هنگام باور به وجود امر برتر و فراجهانی را در نهاد یک ملت (ایرانیان) بررسی کند. تمرکز متن بر ایران معاصر بوده و با ازعان به ریشه¬های تاریخی گونه¬ی تعامل ایرانیان با دین و دنیا به برنمودن و نمایش وضعیت موجود بسنده می¬کند . طبیعی است که منبع سندآوری در متن، خطه¬ی فرهنگی ایران و رفتار توده¬ی جمعیتی بدنه باشد نه استثناهایی که گاه البته خود موید قاعـده هم هستند اما در شـمار ، نمـونه¬های آماری پرت و انحراف¬زایند.
استعدادهای فرهنگی
فرهنگ¬ها از آنجا که آمیزه¬ای از عنصرهای گوناگون و به اندازه¬های گوناگونند، توانمندی¬های گوناگونی دارند و آن هم باز به اندازه¬های گوناگون. برای نمونه استعداد کلان¬فرهنگ آسیای خاوری در نظم¬پذیری بیش از کلان¬فرهنگ یا فرهنگ¬های آسیای باختری است. این تفاوت در گونه و اندازه، توانمندی¬های گوناگونی نیز به مردمانی که آن فرهنگ را زندگی می¬کنند می-دهد. دور نیست آنجا که سخن از کارکردهای یک فرهنگ است، فرهنگ با توانمندی¬های آن مترادف دانسته شود و کدام¬یک از کارکردهای یک فرهنگ ریشه در توانمندیهای آن ندارد؟ استعداد اما همیشه به معنای داشتن یک توانمندی نیست. نداشتن یک توانمندی هم استعدادی به یک فرهنگ می¬دهد که داشتنش آن را از یک فرهنگ می¬گیرد. نیز اگر گذار به مدرنیته را حق بدانیم و حرکت در راستای نزدیک¬تر شدن به یک فرهنگ مدرن را جهت مثبت روی بردار زمان برنهیم، بسیاری از توانمندی¬های یک فرهنگ استعدادی منفی به شمار می-آیند. فرهنگ می¬تواند انبانی از توانمندی¬های پس¬برنده و پیش¬برنده باشد.
تناقض¬باوری در فرهنگ ایرانی
تناقض¬باوری یکی از استعدادهای شگرف فرهنگ ایرانی است که هم ریشه در ناتوانی ایرانیان در اندیشیدنِ غیربدهکار دارد و هم در توانایی ایشان در حمل هم¬هنگام دو گزاره¬ی متضاد در آنِ واحد. این که بر اثر وجود هم¬هنگام دو باور متضاد در ذهن یک ایرانی یا در یک ذهن ایرانی هیچ مشکلی پیش نمی¬آید خودش مشکل بزرگی است که هم¬اکنون گریبانگیر فرهنگ این زادبوم گشته. ایرانی، با گذشت زمان به خوبی آموخته که چگونه آنجا که در برابر پرسشگری برهنه و نابدهکار بخشی از ذهن خود قرار می¬گیرد، بخش دیگری را به یاری گرفته و بی آنکه اجازه¬ی تضارب میان آن دو (رویدادی که در ذهن رخ می¬دهد و نام ساده¬ی آن اندیشیدن است) را بدهد آنی را که پاسخ روشن¬تر و دم دست¬تر_ساده¬تری به مساله می¬دهد پیروز و معتبر ¬گرداند. اما حتا اکنون نیز رضایت نمی¬دهد باور نامعتبر را به دور افکنده و با آنی که پاسخش را از آن گرفته به زندگی ادامه دهد. ذهن ایرانی می¬شود جایگاه همنشینی مسالمت آمیز گلاب و شراب.
ایستادگی فرهنگ ایرانی در برابر تصریح
بسیارند ایرانیانی که با عباراتی به معنای نگهبانی اموال و اولادشان از سوی بزرگان آیینی، آنها را مزین_بیمه می¬کنند. گذشته از این که آن بزرگان آیینی سال¬ها بلکه سده¬ها پس از مرگ خودشان می¬توانند خانه یا فرزندان کسی را نگاهبانی کنند یا نه؛ خود این باور نه مخرب است و نه بر هم زننده¬ی نظم اجتماعی و نه حتا ناهنجاری عرفی. خلاف قانونی هم نیست و ضایع کننده¬ی هیچ حقی هم نمی¬تواند بود. به خودی خود تناقض¬آمیز هم نیست تا جایی که پای یک باور دوم _ و برای نمونه خرد_ به میان آید. مشکل اینجاست که پای خرد همواره به میان می¬آید و قضاوت و گزینش فرد ایرانی میان ماورا و خرد، نمونه¬ی آشکار یکی از مزورانه¬ترین و کثیف¬ترین گونه¬های تعامل یک فرهنگ با یک سوژه است. بدون حتا یک مورد استثنا همه¬ی کسانی که روی شیشه¬ی عقب خودروشان می¬نویسند "بیمه¬ی قمر بنی هاشم"، روی شیشه¬ی جلو هم برچسب یکی از شرکت¬های بیمه را می¬چسبانند چون _البته به درستی_ می¬دانند که هنگام تصادف و بروز خسارت، قمر بنی هاشم ریالی به آنها پرداخت نخواهد کرد. اما هم¬هنگام آن نوشته را نیز پاک نمی¬کنند. می¬توان _و اگر عفونت¬یابی فرهنگی برای کسی مهم باشد باید_ از ایشان توضیح خواست. اگر از کارآمدی مکانیزم نگاهبانی کسی که زنده نیست پرسیده شود، دور نیست که فرد ایرانی پاسخ گوید: به باور من "توهین" نکنید و بگذارید هر کس با عقاید خود زندگی کند چون من به مدد آن بزرگوار باور قلبی دارم! دعوت به احترام به باور دیگرگون. پرسش بی پاسخ می¬ماند. اکنون به جلوی خودرو رفته و از لزوم پرداخت مبلغی به نام حق بیمه در حالی که این خودرو از سوی بزرگان نگهبانی شده می-پرسیم. پاسخ بی گمان این است: عاقل باشید؛ به هر حال ماشین آدمی¬زاد تصادف می¬کند؛ نمی¬کند!؟ دعوت به خردمندی! پاسخ اما همچنان به دست نیامده.
ایرانیان دینخویند اما بغرنج فرهنگ ایرانی تنها این نیست. ایرانیان هم دینخویند و هم خردورز. بغرنج فرهنگ ایرانی، بودن این توانمندی در فرهنگ ایرانی است که ایرانیان می¬توانند بی هیچ دشواری مهمی با این هر دو صفت به زیست فرهنگی خود ادامه دهند. کاش از قبل چنین تناقض¬باوری و مزوراندیشی مستهجنی چرخی از چرخیدن می¬ایستاد یا گره¬ای در کار ایرانیان می¬افتاد. گره¬هایشان را اما اگر به دست باز نشد به کرامت بزرگان می¬سپارند و اگر بازهم بسته ماند به حکمت قدسی که مافوق درک بشری است. وجوهات هیچ دعانویس و عواید هیچ امام¬زاده¬ای به دلیل شفا نگرفتن متوسلانش کاهش نیافته زیرا حکمت قدسی هر مرگ و میری را توجیه تواند کرد. درنهایت آنچه می¬ماند تسلیم و رضاست؛ رضایت به واسطه¬ی مخدر توکل و تسلیم. این است بغرنج واقعی فرهنگ ایرانی.
این توانمندی شگرف، کیستی فرهنگ ایرانی را چونان صابونی ساخته که از دست گیرانداز پرسشگر به هر نیرنگ درمی¬رود و "خطر" پرسشگری را از سر باز می¬کند بی آنکه به پرسش پاسخ گوید. با چنین راهکاری، ایرانیِ مومنِ هوشمند، خود را از قید تصریح می¬رهاند و می¬تواند همچنان سده¬ها با گلاب و شراب ادامه دهد. این امکان خودراضی¬ساز را هم دارد که اگر از ناسازی آن دو پرسیدند تاریخ ادبیاتش را به یاری گرفته و به هزاران هزار بیت و تمثیل و حیل کلامی حوالت دهد که: تا بوده همین بوده؛ پس ای مدعی خموش!
تلاش برای ایجاد برخورد درون¬ذهنی
هر تلاشی برای برخوراندن خرد با یقین، تلاشی برای آغاز یک تردید و نهادن ذهن در برابر یک گزینش است که بی¬گمان از تن دادن بی¬دردسر به یقین دشوارتر است؛ به ور رفتن با مفاهیم نیاز دارد، به آزمودن درستی یا نادرستی نیاز دارد، زمان می¬خواهد، آن شیرینی نعشه کننده¬ی یک یقین مقطوع و کارراه¬انداز را هم ندارد، دردسر دارد، سخت است. چنین تلاشی، تلاش برای آموختن اندیشیدن است. اندیشه اما به رهایی ذهن نیاز دارد وگرنه به رهایش ذهن نمی¬رسد. اندیشیدن با یک مغز بدهکار؛ مغزی که عهد کرده گزاره¬ای را _هرچه بادا باد_ پیروز همیشه¬ی مباحثه¬ها و گفتمان¬ها بداند یا بنشاند؛ بی¬گمان به پیروزی همان گزاره می-انجامد نه چیز دیگر؛ اندیشیدنی است با فرجام از پیش روشن؛ تردید و تعلیق و آزمودن و مقایسه و کلنجار به آن راه ندارد پس از بیخ اندیشه نیست. با مغز بدهکار بسیاری کارها می-توان کرد؛ اندیشه اما نه. از این رو هر تلاشی برای برخوراندن خرد با یقین باید از خاستگاه رهاندن ذهن از بندهای یقین¬آلود پیشاتعریف شده بیآغازد تا رسیدن به ذهن¬هایی که جز به خرد ناب به هیچ چیز و کس دیگر از پیش بدهکار نباشند. چنین پروژه¬ای در فرهنگ دینی خود الحاد است. اگر می¬شد بنیادهای نظری یا حتا بسیاری از احکام عملی آیین¬ها را از ایستگاه خرد به سلامت گذراند، دعوت به اندیشیدن با ذهن آزاد الحاد نمی¬بود. دین¬پژوهان دین¬باور نخواسته یا نتوانسته¬اند دین¬شان را بر پایه¬ی خرد ناب تعریف کنند. در ایران، پس از گذشت بیش از نهصد سال از آشنایی جدی ایشان با فلسفیدن و تلاش¬های روشنی که اثرهایش در دست ماست و هم¬هنگام ناکام ماندن این تلاش¬ها تاکنون _که اثرهای آن هم باز پیش چشم ماست_ باید پذیرفت که چنین تلاشی راه به کامیابی نخواهد برد. نشده و نمی¬توان برهانی از آزمایشگاه فیزیک یا میکروسکوپ زیست¬شناسی یا فلسفیدن دکارتی بیرون کشید که در نتیجه¬اش عصای موسا و کرامات قمر بنی¬هاشم به¬دست آید. اگر می¬شد، دین¬باوران با شادکامی خبرش را تاکنون هزار هزار بار گفته و باز گفته بودند.
به ناگزیر تلاش نخست تنها با رهاندن ذهن از یقین¬های پیش¬فرض باید پی¬گرفته شود. چنین کاری اما بسیار دشوار است. "من از کودکی کمر بسته¬ی فلانی هستم" این روشن¬ترین و صادقانه¬ترین توصیفی است که یک باورمند بدهکار از خودش می¬کند. رک و بی¬پرده خبر یک ارادت نیاندیشیده و مادرزاد را فریاد می¬کند. به او چه می¬توان گفت؟ امورش سازگار مراد است و به هنگام، از دین و دنیا؛ هر دو می¬خورد. کارش که لنگ پول فراوان می¬شود وام بانکی می-گیرد و دور نیست که این وام را هم به هزار و یک نیرنگ و ترفند و فریب جور کند. هنگام گرفتن وام، مادی مادی است. تنها خرد حسابگر سودجویش کارمی¬کند و هوش ابزاری برهنه¬اش در جنگل هزارتوی ساختار بروکراتیک بانک¬ها و موسسات اعتباری مشکلات را یکی پس از دیگری می¬تراشد و پیش می¬رود. وام به¬دست می¬آید. اگر هم با نخستین تلاش به¬دست نیاید نومید نمی¬گردد. راه دیگری، بانک دیگری، آشنای دیگری و ترفند دیگری کارگر خواهد افتاد. وام به هر روی به¬دست می¬آید. با عقل هم به¬دست می¬آید نه با کرامات بزرگان پیشامرده. آن هنگام هم که کارش لنگ ابزار نادسترس است و برای نمونه گیر درمان سرطان یکی از عزیزان، کرامات بزرگان را در چنته دارد _البته نه به نام نخستین مددگاه بلکه پس از آزمودن خردورزانه¬ترین راهکارهای درمانی آن هم به تمامی_ که این یکی اگر کارگر افتاد که شکر کریم می¬گزارد که کرم کرده واگر نه تسلیم حکمت قدسی می¬شود که ماورای دانش اوست و شک ندارد که خیر او در این بوده و همچنان شکرگزار است. اگر بتوان به¬هنگام از دین و دنیا خورد، امور، _هرچه باشد_ سخت سازگار مراد است. چنین باورمندی پای مکتب خرد تنها نخواهد نشست زیرا نیازی به آن ندارد و آن¬گاه که نیاز به مراتبی از آن باشد به اندازه دارد.
استدلالی برگرفته از منش دورنگ ایرانی
نیازی به گفتن نیست که نوع مددجویی دینخویان از کرم قدسی، بیانگر نوع نگاه ایشان به آن است. دینخویان هرگز در نخستین گام دست به آسمان نمی¬برند و روی به آسمان نمی-کنند. نخستین گام همواره _ وهمچون همه¬ی آدمیان_ آزمودن خردورزانه¬ترین راه¬ها و ابزار است حتا گاه چندین بار و با پیگیری بسیار. اکنون اگر راهکارهای این¬جهانی کارگر نیافتاد دست¬ها به آسمان می¬رود و کرم قدسی طلب می¬گردد؛ کرم قدسی راهکار نخست نیست؛ راهکار یدکی است. راهکار نخست که در بسیاری جاها هم راهگشاست همان خرد ناب است. مومن¬ترین ایرانیان نیز پس از احساس بیماری نخست دخیل به ضریح شافع و شافی نمی¬بندند؛ نزد پزشک می¬روند. گرچه بر سردر درمانگاه¬شان هم نوشته "هوالشافی"، اما به خواندن این عبارت بسنده نکرده و وارد درمانگاه می¬شوند تا شافی بتواند علایم حیاتی¬شان را با ابزاری که بیشتر هم به دست کفار ساخته شده کنترل کند و دارویی بنویسد که همچنان بهترینش را کفار می¬سازند. این خبر بدی نیست. این بیانگر بودن این استعداد و این باور نهادین در ایرانی است که همچنان خرد ناب برایش معتبر است آن هم نه در کنار کرامات ماورایی، که برتر از آن. از کنار این امیدواری به کارآمدی خرد ناب نباید به سادگی گذشت. روی آن تاکید باید کرد و برجسته¬اش باید ساخت. باید به یاد ایرانیان آورد که چه اندازه از خرد حسابگر و سودجوی¬¬شان بهره می¬گیرند. افسانه¬ای می¬گوید خدا آنی است که هنگام غرق شدن کشتی، آن¬گاه که دست امید از همه چیز و همه کس شسته¬ای و مرگ را پیش چشم می¬بینی به یادش می-آوری. از این روشن¬تر نمی¬توان خدا را یدک خرد ناب خواند؛ خردی که دیگر نتوانسته با جلوگیری از رسوخ آب به درون کشتی نیروی ارشمیدس لازم برای برایند کردن گرانش کشتی را تامین کند. افسانه چنین برمی¬نهد که خدا را تنها پس از ناکام ماندن خرد در رویارویی با یک چالش بزایید و بطلبید. باید به یاد ایرانیان آورد که همه¬ی آن دقیقه¬ها و ساعت¬هایی را که پیش از غرق کشتی به سلامت در آن نشسته بودند، مدیون خرد ابزاری و حسابگر مهندس طراح کشتی و تلاش کارگران کشتی ساز بوده¬اند. باید به یا ایرانیان آورد که همه¬ی آنچه به دست آورده اند دستاورد خردشان است یا باید از ایشان پرسید خاطراتشان از پدیدار شدن یدالله و تداخل در امور این¬جهانی را بیان کنند؛ کاری که هرگز نتوانند کرد.
برنمودن ایمان نهادین ایرانیان به کارآمدی خرد ناب بسیار بیش از کرم قدسی و کرامات پیشامردگان، به خود ایشان؛ بی¬گمان اگر نه همه، دست¬کم بسیاری از ایشان را به سال¬ها حمل ناسازه¬نمای "متدینانه هوشمند زیستن" آگاه خواهد ساخت.
سرنوشت دیانت هوشمندان
دیانت، تنها روزی خواهد مرد که دین¬باوران آن را نخواهند_بمیرانند. اصل دین، یک باور متکثر و واپاشیده در میان انبوه مومنان است و جایی بیرون از نهاد مومن نمی¬توان آن را جستجو کرد. چالش بزرگ حکومت¬های دینی نیز از همین¬جا ریشه می¬گیرد که از آن¬ها پرسیده شود: "کدام دین؟"؛ دین فلان شهروند یا دین آن دیگری یا دین رهبر؟ در روزگار چیرگی خرد ابزارمند و سودجو بر همه¬ی مناسبات رفتاری و ریزرخدادهای درون اجتماع، دین همچنان می-تواند به زندگی خود ادامه دهد مشروط به آن¬ که در همان نیرومندترین خاستگاهش (دل مومن) بماند. این آیین درونی مانده اما بی¬گمان نمود بیرونی هم خواهد یافت _ وکدام نمود بیرونی شهروند ریشه در یکی از پهنه¬های درونش ندارد؟_. این برون¬ریز باور دینی اما محدود به قانون است زیرا چیرگی با خرد است پس راه به دخالت و تحمیل نخواهد برد بلکه پدید آورنده¬ رستگاری و درستکاری می¬شود. هوشمند اگر باور کند که با خردش گره¬های بیشتری در زندگی روزانه خواهد گشاد تا با استعانت از ذات قدسی، به استقرار قانونی که بن¬مایه¬اش خرد ناب باشد تن خواهد داد. آن¬گاه دیانت کارکردی زیرِ قانون و منتهی به قانون خواهد یافت نه فراتر از آن. یک قانون خردمندانه به رستگاری و درستکاری راه می¬دهد و فراتر اینکه به آن نیاز دارد. اگر بشود درستکاری و راستکرداری با دیگران را از دل دین به¬دست آورد، دین بیرونی شده و خرد قانونی شده بی هیچ دشواری ای می¬توانند در کنار هم به زیست متمدنانه¬ی متدینان راه برند.
دیانت در روزگار چپرگی خرد ناب به هیچ روی نابود نمی¬گردد اگر مترادف با درستکاری و پاکرفتاری انگاشته شود. محوریت و برجستگی عدالت در یک سامانه¬ی اجتماعی خوش¬رفتار، نیازمند همیشگی درستکاری همگانی است. نگران دیانتی باید بود که مومنانش آن را به هر گوشه و حفره¬ای فرومی¬کنند جز اخلاق. نگران دیانتی باید بود که دغدغه¬ی مومنانش بسی بیش از راستگویی و درستکاری، آداب غذا خوردن دینی و ادرار کردن دینی باشد. ای کاش دینداران هوشمند، احکام¬شان را برای خود و اخلاق¬شان را برای دیگری نگه دارند نه وارون.
نهم خرداد هشتاد و نه
برگرفته از : ایران گلوبال
انتشار از: Nasrin
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر