پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

تونی کرتیس، هنرپیشه آمریکایی درگذشت


تونی کرتیس، هنرپیشه آمریکایی درگذشت
http://www.voanews.com/persian/news/arts/tony-curtis-passed-away-2010-09-30-104087074.html

تونی کرتیس، بازیگر سرشناس آمریکایی روز چهارشنبه در خانه اش در لاس وگاس بر اثر نارسایی قلبی در گذشت.
این بازیگر بزرگ سینما در سال ۱۹۹۴ تحت عمل جراحی قلب قرار گرفته بود.

تونی کرتیس در دهه ۱۹۵۰ فعالیت حرفه ای خود را آغاز کرد و پس از چندی به عنوان هنرپیشه ای قابل و مورد احترام مورد توجه قرار گرفت.

در ابتدا استفاده از چهره زیبا و ظریف او بهانه خوبی برای کارگردان های سینما بود اما تونی کرتیس به تدریج جای خود را برای نقش های مهم جهان سینما یافت و در فیلم هایی چون «ستیزه جویان» و «بوی خوش موفقیت» درخشید.

فیلم «ستیزه جویان» در سال ۱۹۵۸ نامزدی اسکار را برای اولین بار و آخرین بار به عنوان بهترین بازیگر مرد برایش به ارمغان آورد. او در این فیلم نقش یک نژادپرست سفید پوست را بازی می کند که با دستان بسته به همراه هم بند سیاه پوست خود از زندان فرار می کند. یک سال پس از آن در «بعضی ها داغشو دوست دارند»، یکی از ستایش شده ترین فیلم های بیلی وایلدر، کارگردان افسانه ای سینما، نقش آفرید.

جیمی لی کرتیس، دختر تونی کرتیس و «جنت لی» همسر اول او و بازیگر فیلم روح به کارگردانی آلفرد هیچکاک، در بیانیه ای که روز پنجشنبه منتشر ساخت گفت: «پدرم میراثی از نقش آفرینی های درخشان و نقاشی هایش را باقی گذاشت. پدرم فرزندان و خانواده ای را ترک کرد که عاشقانه دوستش داشتند. پدرم همچنین طرفدارانش را در سراسر جهان ترک کرد».

با کم نور شدن ستاره کرتیس در سینما، او به الکل و مواد مخدر پناه برد اما بر آن چیره گشت و به دنیای بازیگری سینما و تلویزیون بازگشت و همزمان با رنگ باختن موهای سیاهش به نقره ای خود را در دنیای نویسندگی و نقاشی دوباره کشف کرد به گونه ای که نقاشی های او تا ۲۰ هزار دلار فروخته شدند.

او در ۶۰ سالگی گفته بود: «من نمی خواهم مثل یک پیرمرد یهودی دست روی دست بگذارم و روی نیمکت لم بدهم و با تکیه بر عصا راه بروم. خیلی کارها هست که باید انجام بدهم».

ستیزه جویان، تنها فیلمی بود که نامزدی اسکار را برای او به ارمغان آورد و تونی کرتیس معتقد بود که هنر بازیگریش مورد توجه قرار نگرفته است. او در سال ۲۰۰۲ در گفت و گو با روزنامه واشنگتن پست درباره جایزه اسکار گفته بود: «بعد از این همه فیلمی که در آنها بازی کردم و فکر می کردم که بازی ام در آن ها باید مورد توجه مسئولان مراسم اسکار قراربگیرد و نگرفت، فکر می کنم که این جایزه به بازی خوب یا بد هنرپیشه، ربطی نداشته باشد».

تونی کرتیس گفت: «خوشحالی و افتخارم این است که مخاطبینم در تمامی جهان حمایتم می کنند، بنابراین به اسکار احتیاجی ندارم».

فیلم «بعضی ها داغشو دوست دارند» در سال ۲۰۰۲ به عنوان بامزه ترین فیلم تاریخ سینما انتخاب شد. در این فیلم کرتیس و جک لمون نقش نوازنده های دوره گردی را بازی می کنند که برای فرار از دست یک گروه تبهکار لباس زنانه می پوشند و وارد یک گروه ارکستر دخترانه می شوند و در آنجا بر سر به دست آوردن زیباترین دختر گروه «شوگر» با بازیگری مرلین مونرو، رقابت می کنند.

تونی کرتیس با نام اصلی «برنارد شوارتز» در سال ۱۹۲۵ در نیویورک به دنیا آمد. پدر او یک یهودی مجارستانی بود که پس از جنگ جهانی اول به آمریکا مهاجرت کرده بود.

پدرش برای بازیگر شدن تلاش فراوانی کرد اما لهجه غلیظش همواره مانعی در این راه بود و در نهایت خیاطی را پیشه کرد و همواره در جست و جوی کار با خانواده اش به نقاط مختلف اسباب کشی می کرد. تونی کرتیس در سال ۱۹۵۹ گفته بود: «همیشه بچه تازه وارد محل بودم و همین باعث می شد که از بقیه بچه ها کتک بخورم. مجبور بودم راهی پیدا کنم که نگذارم دماغم شکسته شود بنابراین به یک تازه وارد دیوانه تبدیل شدم».

تونی کرتیس شامگاه چهارشنبه ۲۹ سپتامبر در سن ۸۵ سالگی درگذشت. او در زندگی خود شش بار ازدواج کرد.

احضار رضا خندان، همسر نسرين ستوده و نامه وی به رياست قوه قضائيه


24 شهریور 89
احضار رضا خندان، همسر نسرين ستوده و نامه وی به رياست قوه قضائيه
مدرسه فمينيستی
http://www.chrr.biz/spip.php?article11100

نسرين ستوده، وکيل دادگستری روز ۱۳ شهريور ماه در پی احضار به دادسرای ويژه اوين بازداشت شد و از آن روز تاکنون فقط يک بار در تاريخ ۱۷ شهريور تماس کوتاه تلفنی داشته که به گفته آقای رضا خندان همسر نسرين ستوده اين تماس نه تنها خانواده را از نگرانی خارج نکرده بلکه بر نگرانی های شان افزوده است. وکيل نسرين ستوده نيز نتوانسته او را طی اين مدت ملاقات کند و از همين رو خانواده نسرين ستوده، به شدت نگران وضعيت او هستند. اما نگرانی خانواده از وضعيت نسرين ستوده، با فشار بر همسر و وکيل اش (نسيم غنوی) توام بوده است، به طوری که عصر روز ۲۲ شهريورماه، رضا خندان احضاريه رسمی «جهت پاره ای از توضيحات» دريافت کرده است که بايد روز شنبه به دادسرای ويژه اوين مراجعه کند. اين درحالی است که رضا خندان در نبود همسرش، مسئوليت دو فرزند خردسالش را به تنهايی برعهده دارد و به دليل ضبط برخی از وسايل و ابزارهای مربوط به شغل اش در زمان تفتيش خانه شان، با مشکلات متعدد کاری نيز مواجه شده است. رضا خندان، همسر نسرين ستوده، طی نامه ای به رياست قوه قضائيه ضمن شرح رنج ها و گرفتاری هايی که برای خانواده در طی تفتيش و بازداشت همسرش ايجاد شده، خواهان آزادی هر چه سريع تر همسرش شده است. متن نامه ايشان را در زير می خوانيد:

رياست محترم قوه قضائيه با سلام و احترام

نزديک به سه هفته از مراجعه ماموران امنيتی به محل کار و منزل اينجانب، رضا خندان، همسر خانم نسرين ستوده، حقوقدان و وکيل پايه يک دادگستری می گذرد، مراجعه ای که متاسفانه با يک دروغ آغاز شد يعنی مامور مربوطه خود را با دهان روزه «پستچی» معرفی کرد و پس از ورود به منزل، مشخص شد که مامور امنيتی است.

متعاقب مراجعات ماموران امنيتی به محل کار و منزل ما، اکنون بيش از ۱۰ روز از احضار و سپس بازداشت همسرم نسرين ستوده می گذرد، در اين مدت پس از مراجعات مکرر برای پيگيری وضعيت اش تنها يک بار به همسرم اجازه مکالمه تلفنی چند دقيقه ای داده شده که بعدا مشخص شد اين اجازه نيز گويا به قصد آرامش خانواده و زندانی نبوده، بلکه صرفا با نيت فشار هر چه بيشتر بر همسرم به منظور جلوگيری از ارتباط خانواده با رسانه ها بوده است، ارتباطی که حق قانونی هر شهروندی است. چنانچه مهرآوه، دختر خردسال ام با شناختی که از مادرش دارد می گويد: «اگر مامان را اعدام می کردند از من چنين تقاضايی نمی کرد و با اين لحن عجيب و غيرمعمول، با من صحبت نمی کرد». و اين جملات را مهراوه در حالی بيان می کرد که زار زار می گريست و تلاش های من برای آرام کردنش تاثيری نداشت. در نتيجه، ما بسيار بيشتر از زمانی که همسرم تلفن نکرده بود نگرانيم، نگرانيم چون در اين سوی ديوارهای قطور زندان، از آن سو خبر نداريم و نمی دانيم چه شرايطی سبب شده که همسرم در اولين تماس تلفنی اش به جای آن که مانند هميشه با کلمات محبت آميز عشق اش را به فرزندان اش برساند، مجبور است که با لحنی غيرعادی، تنها پيام آور درخواستی غيرمنطقی از خانواده اش باشد. به ما حق بدهيد که امروز بيش از روز بازداشت همسرم نگران و مضطرب باشيم، و از شما بپرسيم به راستی شما هم مثل ما از آن سوی ديوارهای قطور زندان بی خبريد؟

من و دو فرزند خردسالم به شدت دلشوره داريم چون ماموران شما با اطلاع از عدم حضور اينجانب در منزل، امکان تماس همسرم را با دختر خردسالم را برقرار کردند و فرزندان خردسال ام در غياب من، در آن مکالمه کوتاه و رنج آور با مادرشان دچار تألم و رنج فراوان شدند و ساعت ها پس از آن نيز يکسره اشک می ريختند. به يقين اين چنين مکالمه ای که احتمالا تحت فشار انجام گرفته است بر عواطف مادرانه همسرم نيز تاثير بسيار منفی گذاشته است. حال پرسش من از شما اين است که چه کسی از رنج مادر و فرزندان کوچک اش بهره می برد؟ بی شک بازی با عواطف شکننده کودکان و مادران يعنی توسل به غيرانسانی ترين شيوه جهت اعمال فشار بر خانواده يک زندانی.

رياست محترم قوه قضائيه

پيشتر گفتم که ماجرای تفتيش منزل ما با يک دروغ آغاز شد، حال می خواهم اضافه کنم که اين ماجرا با دروغ نيز ادامه يافت. چرا که آنان به طور غيرقانونی علاوه بر وسايل همسرم، ابزار و وسايل کار و زندگی من و حتی وسايل بازی فرزندان ام را نيز با خود بردند و «قول دادند» که چند روزه آن را بازپس خواهند داد، اما اين هم دروغی بيش نبود. حال از شما می پرسم که چرا وسايل کار اينجانب و حتا وسايل بازی بچه هايم را ضبط و عودت نمی دهند؟ از شما می پرسم که چرا در سيستم قضايی ما با يک وکيل پايه يک دادگستری که کارهايش در چهارچوب وظايف حرفه ای اش بوده چنين رفتار می شود و با اعمال روش های غيرمستقيم، چنين فشاری بر فرزندانش روا می شود؟ از لحظه بازداشت همسرم و هر روز که می گذرد فشار ماموران امنيتی بر اعضای خانواده، بر خود من و حتی بر وکيل همسرم نيز تشديد شده است.

جناب آقای لاريجانی اگر قرار است همسرم محاکمه شود، چرا ايشان را تا وقت برگزاری دادگاه اش آزاد نمی کنيد؟ مگر بيم آن می رود که ايشان خدايی ناکرده فرار کند؟ همسرم از فاصله ابلاغ احضاريه اش با احتساب تعطيلات، يک هفته فرصت برای فرار داشته است و اگر چنين قصدی داشت در اين مدت می توانست به راحتی اين کار بکند، اما رعايت قانون مهم ترين دغدغه ای است که همسرم به عنوان وکيلی متعهد و ملتزم به رعايت ضوابط قانونی، همواره به آن پايبند بوده است، و همواره سعی داشته از موکلان اش در همين چهارچوب های قانونی دفاع کند، وظيفه ای که از زمانی که وکالت نامه اش را دريافت کرد با صداقت و تعهد به آن پايبند بوده است. بنابراين بازداشت چنين فردی واقعا برای چيست؟ نسرين ستوده واقعا چه جرمی مرتکب شده است؟

ايشان يکی از وکلا و حقوقدانان برجسته اين کشور هستند و در صحبت هايشان هيچگاه نجابت کلام را ناديده نگرفتند، چه برسد به نجابت کردار. قوه قضائيه بايد به داشتن چنين وکلايی که به نوعی همکار در امر قضا هستند، و به حسب وظيفه از حقوق موکلان شان، دادخواهی می کنند، بر خود ببالد و نه اينکه او را بازداشت کند. پرونده سازی و بازداشت يک وکيل، به اتهامات واهی، راه را برای انجام عمل غيرقانونی ديگر باز می کند. همسر من به عنوان يکی از وکلای مستقل و مدافع حق در اين مملکت هميشه پايبند به قانون بوده و انتظار قانونی برخورد کردن با وی از سوی مراجع قضايی، انتظار زيادی نيست. از اين روست که از جنابعالی تقاضا دارم با استناد به همين قوانين و مقررات موجود و با توجه به آن که ايشان هرگز «فرار نخواهند کرد»، دستور قرار بازداشت ايشان را تبديل کرده و پيش از برگزاری يک محکمه عادلانه و علنی و با حضور هيئت منصفه، ايشان را آزاد کنيد.

در آخر اضافه می کنم که همسرم، نسرين ستوده، در کمال صحت و سلامت جسمی و روحی در دادسرا حضور پيدا کرده و به دنبال آن در ۱۳ شهريورماه بازداشت شده است، از اين رو مسئوليت هر گونه بيماری جسمی و روحی (مشابه آنچه بر سر خانم نرگس محمدی در زندان رفت) در اين مدت با جنابعالی و مسئولان مربوطه در آن قوه است.

به اميد استقرار قانون رضا خندان همسر نسرين ستوده، وکيل دادگستری

چهارشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۹

فيروزه خطيبی-آرتورپن کارگردان فیلم های «بانی و کلاید» و «بزرگ مرد کوچک» درگذشت


آرتورپن کارگردان فیلم های «بانی و کلاید» و «بزرگ مرد کوچک» درگذشت
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/ArthurPenn-2010-9-29-104032194.html

آرتورپن، کارگردانی اسطوره ای سینمای آمریکا که فیلم های کلاسیک او چون «بانی و کلاید» و «بزرگ مرد کوچک» چهره هالیوود و نگاه تاریخی آن به ایالات متحده آمریکا را برای همیشه عوض کرد، در سن ٨٨ سالگی، یک روز پس از سالروز تولد خود درگذشت.

بنا برگزارش خبرگزاری آسوشیتد پرس و به گفته «مالی پن» دختر آرتورپن ، این کارگردان برجسته در خانه مسکونی خود در «منهتن» نیویورک براثر ایست قلبی درگذشت. پن از یک سال پیش بعلت بیماری در منزل بستری بود.

آرتورپن، کارخود را با کارگردانی تئاترهای «برادوی» آغاز کرد و پس از برنده شدن جایزه «تونی» Tony Award برای کارگردانی نمایش «معجزه در آلاباما» درباره هلن کلرو معلم سخت کوش او به معروفیت جهانی رسید. او در اوائل دهه ٦٠ میلادی به فیلمسازی روی آورد و آثار او تحت تاثیر ده ها سال تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی درآمریکا ساخته شدند.

فیلم «بانی و کلاید» با شرکت وارن بیتی و فی داناوی در سال ١٩٦٧ برای نخستین بار تماشاگران سینما را با استفاده از مخلوطی از طنز و ضرب و شتم و خشونت واداشت تا نسبت به ضدقهرمانان فیلم احساس همدردی کرده و ازاین زوج جنایتکار دهه ١٩٣٠ میلادی جانبداری کنند. درحالی که فیلم دیگر او «بزرگ مرد کوچک» با بازیگری «داستین هافمن» نمایانگر ماجراهای تسخیر غرب بود که برای اولین بار تصویر مثبتی از سرخپوستان را به تماشاگران فیلم ارائه می داد:«یک جامعه سالم برای اینکه به کمبودهای خود پی ببرد باید به مردمانی که به آن جامعه تعلق ندارند توجه بیشتری نشان بدهد.»

از فیلم های دیگر آرتورپن باید از «معجزه در آلاباما» نام برد که از روی نمایش موفق «پن» ساخته شده بود و بازیگر برنده جایزه اسکار، آن بانکرافت در آن ایفای نقش می کرد. هم چنین فیلم «میسوری از هم می پاشد» با شرکت مارلون براندو و جک نیکلسون، «نایت مووز» Night Moves با شرکت جین هاکمن و «رستوران آلیس» که از روی کتابی به همین نام نوشته «آرلو گوتیر» ساخت شد و ماجرای مردی است که به خاطر انداختن آشغال در خیابان وپرداخت جریمه آن از خدمت سربازی محروم می شود.

آرتورپن بیشتر از هرفیلم دیگری به خاطر «بانی و کلاید» شناخته شده است. هرچند این پروژه ای نبود که او از همان ابتدا خواهان انجام آن باشد. وارن بیتی که پیش از آن در فیلم «میکی وان» آرتور پن ایفای نقش کرده بود به عنوان تهیه کننده فیلم «بانی و کلاید» مدت ها تلاش کرد تا توانست موافقت پن را برای کارگردانی این فیلم جلب کند. فیلمی که فیلمنامه آن توسط «رابرت بنتون» و «دیوید نیومن» تحت تاثیر سینمای موج نوی فرانسه و فیلم های کارگردانانی چون فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار نوشته شده بود. این دوکارگردان فرانسوی نیز پیش از آن دعوت وارن بیتی را برای کارگردانی فیلم «بانی و کلاید» رد کرده بودند.

در آن زمان آرتور پن چهل ساله به خاطر علاقه ای که بازیگران جوان فیلم «وارن بیتی» و «فی داناوی» داشت و هم چنین داستان فیلم که با نگاه سیاسی لیبرال و آزاد به بازگویی یک سری وقایع حقیقی پرداخته بود کارگردانی آن رابرعهده گرفت. فیلم «بانی و کلاید» به صورتی جشن آزادگی و آزادی فردی بود و عملکرد بانک هایی را که موجب نابودی زندگی کشاورزان شده بودند آشکار می ساخت.

فیلم «بانی و کلاید» در اواخر دهه شصت میلادی و دراوج مخالفت ها با جنگ ویتنام برروی اکران آمد و مجموعه ای بود از نمادهایی از دوران فیلم های صامت کمدی هالیوود به همراه ریتم پرتوان فیلم های موج نوی فرانسه که در عین حال نمایانگر شوریدگی های نسل جوان آن دوران بود.

آرتورپن درفیلم مستندی به نام «یک سفرخصوصی» درباره فیلم بانی و کلاید به «مارتین اسکورسیزیز» مصاحبه کننده فیلم امی گوید:«من پیش خودم فکر کردم که باید خشونت ها را همانطور که واقعا بوده است در فیلم نشان بدهیم. مردم باید ببینند که وقتی یک نفر تیر می خورد چه حالتی پیدا می کند. در آن زمان فیلم هایی که از جنگ ویتنام دراخبار تلویزیونی نشان داده می شد خیلی خیلی بدتر و دلخراش تر از آنچه بود که ما در فیلم نشان دادیم.»

در آن زمان تبلیغات فیلم بانی و کلاید در یک جمله خلاصه می شد:«آن ها جوان بودند…عاشق بودند و آدم ها را می کشتند.» واین فیلم افکارعمومی را به چالش می گرفت و طرزتفکر مردم را عوض می کرد. «وارن بیتی» در آن موقع دستمزد خود را به حداقل ممکن تقلیل داده بود چرا که تهیه کنندگان فیلم «بانی و کلاید»(استودیوی برادران وارنر و سون آرتز) شرط بسته بودند که فیلم از لحاظ فروش گیشه شکست خواهد خورد.

بانی و کلاید، از همان نخستین روزهای نمایش نسل جوان را شگفت زده کرد و موجب نفرت و انزجار نسل قدیمی تر شد و بی درنگ شکاف بزرگی میان این دونسل و حتی میان منتقدین سینمایی آن زمان بوجود آورد. برخی از این منتقدین مخالف فیلم را مستهجن، یک کمدی سبکسرانه و هنرپیشگان آن را یک زوج الکی خوش وابتذال گرا خواند. اما «پاولین کایل» منتقد جوان مجله «نیویورکر» ، «بانی و کلاید» را نوعی نگاه تازه به فیلمسازی جاندار و زنده خواند:«چگونه می توان یک فیلم خوب در این کشور ساخت و مورد تهاجم قرار نگرفت؟»

کایل می نویسد:«همین مسئله که زیبایی بازیگران اصلی فیلم توانسته است شخصیت های اصلی فیلم را به صورت خطرناکی به مراتب جذاب تر کند می تواند بهانه ای باشد برای آندسته از کسانی که برای مردود شناختن فیلم بانی و کلاید به هر خس و خاشاکی دست می اندازند.»او می نویسد:«بانی و کلاید همه آن چیزهایی که مردم درطول سال ها حس کرده، گفته و نوشته اند را عمومی کرده و به معرض تماشا گذاشته است.»

فیلم بانی و کلاید نامزد دریافت هشت جایزه اسکار شد و استل پارسون توانست به عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل زن دراین فیلم به این جایزه دست یابد. فیلم «بانی و کلاید» از نظربسیاری از منتقدین آغازی بود برای پایان «دوران طلائی هالیوود» و زمانی که روش های سنتی فیلمسازی درهالیوود درهم شکست و فیلمسازانی چون آرتورپن، رابرت آلتمن، مارتین اسکورسیزیز و وارن بیتی توانستند کنترل خلاقه فیلم های خود را به دست بگیرند.

با موفقیت «بانی و کلاید» آرتور پن موفق شد تا فیلم «بزرگ مرد کوچک» را براساس کتابی به قلم «توماس برگر» بسازد. فیلمی با شرکت داستین هافمن در نقش یک پیرمرد ١٢١ ساله و آخرین بازمانده دوران جنگ های خشونت بار ژنرال کاستر که این کارگردان فقید آن را بهترین اثرسینمایی خود می دانست. فیلمی خشونت بار اما ضد جنگ . فیلمی رومانتیک که به صورتی نمایانگر وقایعی از زمان های دور و تاریخی و ریشه های نژادپرستی در آمریکا به شمار می رفت.

آرتورپن برای هرسه فیلم «بانی و کلاید»، «معجزه آلاباما» و «بزرگ مرد کوچک» جایزه اسکار بهترین کارگردان را دریافت کرد. این کارگردان حضور «ضدقهرمان» را در فیلم هایش نتیجه آسیب های دوران کودکی اش می داند. کودکی که او از هرجهت آن را با فیلم «چهارصد ضربه» فرانسوا تروفو مقایسه می کند:«این فیلم آنقدر به زندگی بچگی های من شباهت دارد که مرا شوک زده می کند.»

آرتور پن پس از طلاق والدینش درسه سالگی به همراه مادرش از فیلادلفیا به نیویورک نقل مکان کرد. او و مادرش که به شغل پرستاری اشتغال داشت بعدها یک مغازه مواد خوراکی سالم را اداره می کردند. آرتوردر کودکی از آپارتمانی به آپارتمان دیگری در محلات مختلف نیویورک و نیوجرسی نقل مکان کرد و بارها مجبور به تعویض مدرسه ابتدایی خود شد. او در چهارده سالگی به فیلادلفیا بازگشت تا با پدر بیمارش زندگی کند و مغازه ساعت سازی او را اداره کند:«پدرم ساعتساز عالی بود اما از نظراحساسی نمی توانست با کسی بیرون از خودش ارتباط برقرار کند. من هم همینطور هستم.»

اوبعدها گفته بود:«از آنجایی که من استعداد ساعت سازی نداشتم، پدرم نهایتا با این تصور که من هیچوقت راه خودم را درزندگی پیدا نمی کنم از این دنیا رفت اما سینما مرا نجات داد.»

آرتورپن که در پنج سالگی با تماشای یک فیلم ترسناک از سینما گریزان شده بود بعدها با تماشای فیلم «همشهری کین» اورسن ولز تصمیم گرفت کارگردان سینما شود.

فرم ثبت نام دانش آموزان برای قرعه کشی برای ختم صلوات

ايميل فورورو شده



جایزه صلح برای پدر فلسطینی


جایزه صلح برای پدر فلسطینی
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,6033269,00.html



اسماعیل خطیب (راست) و دختری که قلب پسرش را در سینه دارد

جایزه صلح ایالت هسن امسال به شهروندی فلسطینی تعلق گرفت که اعضای بدن فرزند مقتول خود را در اختیار کودکان اسرائیلی قرار داد. رسانه‌ها و شخصیت‌های اجتماعی اقدام این پدر را تجلی صلح‌دوستی و دوری از نفرت و انتقام دانستند.

اسماعیل خطیب شهروند ۴۴ ساله فلسطینی طی مراسمی در پارلمان ایالتی شهر ویس‌بادن، جایزه صلح ایالت هسن آلمان را دریافت کرد. مبلغ این جایزه نقدی ۲۵ هزار یورو (بیش از ۳۵ هزار دلار) است.

پسر یازده ساله‌ی اسماعیل خطیب در سال ۲۰۰۵ اشتباها با گلوله سربازان اسرائیلی به قتل رسید. پدر تصمیم گرفت اعضای فرزند مقتول را به کودکانی اهدا کند که به آن اعضا نیاز داشتند، صرف نظر از آن که چه عقیده و ملیتی داشته باشند.

در سند اهدای جایزه، رفتار آقای خطیب "عملی قهرمانانه در خدمت صلح" مورد تقدیر و ستایش قرار گرفته است. گفته شده که این پدر با تصمیمی شجاعانه، خشونت و انتقام‌جویی را رد کرده است.

پسر اسماعیل خطیب در نوامبر ۲۰۰۵ به قتل رسید. پسرک در خیابان تفنگی اسباب‌بازی در دست داشت. سربازان اسرائیلی به گمان این که تفنگی واقعی در دست اوست، از دور به سر پسر شلیک کردند.

اسماعیل خطیب پس از مرگ پسرش، ابراز تمایل کرد که اعضای بدن او به کودکان نیازمند، از هر فرقه و ملت و مذهبی که باشند، داده شود. او با اهدای اعضای پسر خود، جان پنج کودک اسرائیلی را نجات داد. آقای خطیب اینک با آنها در تماس است.

«قلبی از جنین»

اسماعیل خطیب با خانواده خود در شهر جنین در کرانه باختری زندگی می‌کند. او که زمانی با سلاح علیه اسرائیل می‌جنگید، امروزه در شهر محل سکونت خود یک کانون را اداره می‌کند که هدف آن تقویت روحیه صلح و دوستی در کودکان و نوجوانان است.

مارکوس فتر، مستندساز آلمانی درباره سرگذشت اسماعیل خطیب فیلمی ساخته است به نام "قلبی از جنین" که تا کنون جوایز بسیاری برنده شده است. همین فیلمساز به بازسازی تنها سینمای شهر جنین کمک کرد که امروزه به نام صلح و دوستی فعالیت می‌کند.

جایزه صلح ایالت هسن در سال ۱۹۹۴ پایه‌گذاری شد. پیش از این چهره‌هایی برجسته این جایزه را برنده شده‌اند، مانند: دالایی لاما، رهبر دینی قوم تبت، دانیل بارن‌بویم، رهبر ارکستر نامی که از مدافعان فعال صلح در خاورمیانه است، هانس بلیکس رئیس پیشین تیم تحقیق درباره سلاح‌های کشتار جمعی در عراق، که در زمان ریاست جمهوری جورج بوش تلاش کرد از حمله نیروهای آمریکایی به عراق جلوگیری کند.


سه‌شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۹

لطفاً روی لينک زير کليک کنيد

سام قندچی - آيا دنيای آواتارها جهانی «مجازی» است؟

آيا دنيای آواتارها جهانی «مجازی» است؟
سام قندچی
http://ir.voanews.com/content/blog/1215936.html

بلاگ فراديد
چالش بزرگ بشريت در سالهای ١۹۶۰ تسخير فضا بود، چالش عظيم عصر ما ساختمان جهان سايبر است. فضای سايبر يا دنيای تازه ای که با رشد اينترنت هر روز ابعاد گسترده تری می يابد اصطلاحاً دنيای «مجازی» خوانده می شود. اين عبارت می تواند به اشکال گوناگون درک شود. ممکن است اين پديده تازه را مانند واقعياتی تلقی کنيم که در طول موج های معينی هستند که چشمان ما قادر به رؤيت آنها نيست يعنی در فراديد قدرت بينايی ما قرار دارند.

حيواناتی هستند که طول موج هايی را می بينند که بشر نمی تواند با چشم غيرمسلح ببيند. البته انسان می تواند با استفاده از برخی ابزارها اين طول موج ها را نيز ببيند. در نتيجه آيا می شود آنچه را که در فراديد طول موج های بينايی بشر قرار دارد، مجازی خواند. بطور ساده يک راديو می تواند امواجی را در اطاقی که ما نشسته ايم دريافت کند و آنرا به صدا تبديل کند. ولی ما آن امواج راديويی را نمی بينيم. آيا آنها را می شود مجازی توصيف کرد؟

اما شايد مردم دنيای سايبر را نظير دنيای تخيلات ذهن فرض کنند که کاربرد اصطلاح مجازی در مورد آن چندان نادرست هم به نظر نميايد. در آنصورت بايد پرسيد که آيا واقعاً دنيای سايبر چيزی از آن جنس است - نظير هنگاميکه ما خواب می بينيم. در آنصورت شايد بشود دنيای سايبر را دنيايی مجازی تلقی کرد!

«واقعيت مجازی» امروز به تکنولوژی هايی اتلاق می شود که نه تنها توان های بشر بعنوان مولد ابزار را بطور مصنوعی خلق می کنند بلکه در پی بازتوليد کليه قابليت های بشر هستند. در اين ميان هنر و احساسات که در گذشته کمتر مورد توجه دانشمندان کامپيوتر بود بيشتر مورد توجه کسانی است که اين تکنولوژی های تازه سايبر را می سازند. بسياری از اين محصولات نظير «سِکِند لايف*»- به معنی زندگی دوم - شبيه بازی های کامپيوتری هستند اما با نگاه عميق تر چيزی بيش از بازی مطرح است.

در واقع اصطلاح آواتار که در فيلمی به همين نام بسيار متدوال شده است اين موضوع را که شبيه سازی کل انسان در اينجا مورد نظر است و نه تنها توان کاری او، برجسته شده است. لازم است تذکر دهم که فيلم آواتار متأسفانه برخوردش به اين تحول به شکل منفی بود و در همان زمانِ اکران فيلم نيز دانشمند معروف هوش مصنوعی ری کورزويل نقدی بر آن نوشت. اما جدا از ديدگاه مرکزی فيلم، آن کار جالب هنری، توانست مردم را در اين مورد بفکر اندازد.

جالب است که به تازگی در دانشگاه فلوريدا مرکزی در آمريکا با استفاده از تکنولوژی آواتارسازی، نرم افزاری ساخته شده است که می تواند مدير و ناظم و معلم های مدرسه را به شکل آواتار شبيه سازی کند و به دانش آموزانی که ممکن است از صحبت با مقامات مدرسه دچار اضطراب شوند، اجازه می دهد بدون تشويش با آواتارِ مقامات مدرسه از طريق کامپيوتر شخصی خود ارتباط برقرار کرده و توان خود را برای برقراری گفت و شنود، تقويت کنند.

برای دو بخش ديگر اين مقاله به لينک زير مراجعه کنيد
http://www.ghandchi.com/706-avatars.htm

iran#

قندچی- اهمیت فردیت در فضای مجازی

اهمیت فردیت در فضای مجازی
سام قندچی
بلاگ فراديد

اريک فروم در کتاب فرار از آزادی در توضيح فرقه (کالت=cult) های مذهبی و سياسی در جوامع آزاد، آن را ناشی از وجود "تعدد گزينه ها" می داند که تصميم گيری را برای آنها دشوار کرده است.

در دوران پيش مدرن مردم گزينه های چندانی نداشتند، و به همين دليل فرديت در زندگی اکثريت مردم اساساً تبلور ملموسی نداشت. درآن دوران، مثلاً در عرصه اقتصادی یک فرد هم توليدکننده بود و هم مصرف کننده. اما با تحول دوران، اینک توليدکننده ديگر مصرف کننده محصول خود نيست، و در نتيجه دو نقش يک انسان کاملاً از هم جدا شده است.

با تطور جوامع انسان نقش های همزمان بيشتری پيدا می کند، و در نتیجه فرديت او تکامل می یابد، تا جايي که بعضی که توان تحمل تعدد گزينه ها را ندارند، به فرقه های رنگارنگ پناه می برند تا از رنج تصمیم گیری خلاص شوند.

در عصر حاضر با تطور اقتصاد فراصنعتی و جهانی شدن، امکانات تازه ای برای دستيابی به فرديت از طريق شرکت در هويتهای مجازی در اینترنت بوجود آمده است. اينترنت اين فرصت را برای بسياری از مردم جوامع بسته و پيش مدرن نیز فراهم کرده است که در دنيای مجازی هويتهای متعدد را تجربه کنند.

مثلاً اگر يک کارگر در آمريکا می تواند با شرکت در اتحاديه کارگری و همزمان عضويت در يک سازمان هنری، دو هويت موازی را تجربه و فرديت خود را بيشتر متجلی کند؛ انسانی که در کشوری عقب مانده با اقتصادی خودکفا روزگار می گذراند نیز می تواند در جمعی کارگری در فيسبوک عضو شود و همزمان در يک گروه هنری در فضای سايبر نیز فعال شود، و با داشتن هويتهای متعدد مدرن، بيشتر به فرديت خود دست پيدا کند.

تجربه جنبش سبز در ايران و بهار عربی در تونس، مصر، ليبی در اساس با اين تحول آغاز شد که جمعيت بيشتری توانستند به رغم عقب ماندگی جامعه خود، با شرکت در هويت های مجازی در اينترنت به فرديت بيشتری دست يابند. به همين دليل نيز احزاب سياسی در آن جوامع که در دنيای عينی آن کشورها شکل گرفته اند، از اين جمعيتی که در دنيای مجازی هويت های تازه يافتند و به حرکت درآمدند، عقب مانده اند.

از ديرباز تفاوت اساسی بين تشکيلات افراد آزاد (حزب) با "کالت" ها، "توده" ها و "خلق" ها وجود داشته است. اولی حرکت داوطلبانه کسانی است که به فرديت دست يافته اند، و به دليل اشتراک در قبول برنامه و پلاتفرمی خاص، نظير اعضا احزاب مدرن در جوامع پيشرفته، در تشکيلات معينی جمع می شوند. در صورتيکه بر عکس، توده و خلق و انبوهی از انسانها که در تعصبی خاص شريک باشند، در فرقه هایی هم آواز می شوند که رفتارشان با گروههای فاشيستی يا مافيايی همخوان است.

برای اعضای "کالت" ها نه تنها فرديت مطرح نيست، بلکه هراس از فرديت وجود دارد، به طوری که حتی اگر کودکانشان بخواهند از فرقه فاصله بگيرند، ممکن است تا مرز نابودی فرزندان خود گام بردارند. نمونه آن را چند سال پيش در تکزاس و "کالت" ديويد کُورِش دیدیم. سابقه چنین رفتارهایی در فرقه های مذهبی ایران – چه در گذشته و چه در حال وجود دارد.

دنيای مجازی فرصتی برای تحول فراهم کرده که مردم جوامع عقب مانده سريعتر به فرديت دست يابند. اين امر دولت های خودکامه را به وحشت انداخته و پايه هايشان را از بيخ و بن به لرزه درآورده است.

هيچ چيز بيش از فرديت انسانها برای رژيم های خودکامه ترس آورتر نيست، زیرا آنها اساس قدرت خود را بر جمعيتی بنا می کنند که به درستی "توده" یا "خلق" خوانده می شوند، يعنی انسانهايی که قرار نيست از خود فرديتی و شخصیتی داشته باشند. "نظمی" که در آن قربانی شدن فرد برای جمع – همچون جوامع بدوی - پذیرفته شده است.

نوشته‌شده در ۱۳۹۱/۳/۳۱


 پانويس:
 
1. درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر

2. بحثی در مورد دنيای نوين آواتارها يا زندگی دوم
http://www.ghandchi.com/706-avatars.htm



iran#

دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۹

فيروزه خطيبی: تهدید طالبان نتوانست از نمایش فیلم «لاله سیاه» ساخته یک زن افغان در کابل جلوگیری کند


تهدید طالبان نتوانست از نمایش فیلم «لاله سیاه» ساخته یک زن افغان در کابل جلوگیری کند
فيروزه خطيبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/BlackTulip-2010-9-27-103844674.html

کابل، پایتخت افغانستان این هفته شاهد رویدادی بود که سال هاست در این کشور سابقه نداشته است. گشایش یک فیلم سینمایی محصول افغانستان به کارگردانی یک زن افغان.

تا همین چند ماه پیش سینما «آریا» در شهر کابل صحنه ستیزه جوئی و انفجار بمب های انتحاری بود که همه چیز را در مرکز پایتخت افغانستان در چند دقیقه کوتاه مورد حمله قرار داد. اما این بار مردم به سینمای «آریا» هجوم آوردند تا شاهد نمایش فیلم تازه ای به نام «لاله سیاه» باشند. فیلمی که «سونیا ناصری کول» یک زن افغان علیرغم تهدیدها و حتی خطرات جانی آن را ساخته و برروی اکران برده است.

داستان فیلم ماجرای یک خانواده افغانی اهل کابل است که از روزنه ای که با فروپاشی حکومت طالبان در سال ٢٠٠١ به وجود آمده استفاده می کنند و یک کافه کوچک برای شعرخوانی عمومی شاعران راه می اندازند. اغلب صحنه های این فیلم علیرغم شرایط جنگ و نا امنی های ناشی از آن در افغانستان فیلم برداری شده است.

سونیا ناصری به خوبی می دانست که ساختن این فیلم خطرات زیادی به همراه خواهد داشت و چنین شد که دوهفته پیش از آغاز فیلم برداری، ستیزه جویان پس از جستجو و یافتن بازیگر زن نقش اول این فیلم هردو پای او را قطع کردند.

ناصری ۴۵ ساله که نتوانست بازیگر دیگری را برای ایفای این نقش پیدا کند که حاضر به پرداخت چنین بهای گزافی برای بازی در فیلم او باشد، ناچار تصمیم گرفت تا نقش اول فیلم را خود برعهده بگیرد: «من به خودم گفتم اگر زمین هم به آسمان برسد من باید این فیلم را تمام کنم.»

سونیا که در لس آنجلس زندگی می کند و دارای دو تابعیت افغانی و آمریکایی است، در سال ١٩٧٩ افغانستان را ترک کرده و به آمریکا پناهنده شد. او در دوران نوجوانی پس از آنکه نامه ای را دررابطه با شرایط پناهندگان افغانی برای پرزیدنت رونالد ریگان نوشت به کاخ سفید دعوت شد. او بعدها بنیاد جهانی کمکرسانی به زنان و پناهندگان افغانی را پایه گزاری کرد و هرچند از علاقمندان هنر و ادبیات به شمار می رفت اما تا کنون هیچگونه تجربه ای در صحنه بازیگری فیلم نداشته است.

امروز فیلم «لاله سیاه» سونیا ناصری کول، از سوی دولت افغانستان به عنوان فیلم منتخب این کشور برای شرکت در رقابت های اسکار دربخش فیلم های خارجی برگزیده شده است.

سونیا ناصری کول در این مورد می گوید:«البته که من خواهان به دست آوردن اسکار برای این فیلم هستم اما همین واقعه امشب برای من برابر با گرفتن اسکار است. من وسط جنگ وخونریزی از آمریکا به اینجا آمدم، یک فیلم درست کردم و خوشبختانه کسی هم کشته نشد. حالا هم توانسته ام صحیح و سالم یک بار دیگر به کابل بازگردم و بی آنکه اتفاقی برایم بیافتد فیلمم را نشان بدهم. این جمعیت هم امشب فقط برای تماشای این فیلم به این سینما آمده اند. این خودش یک جایزه اسکار است. اما اگر هیئت گزینش جوایز اسکار این فیلم را به نامزدی دریافت این جوایز برسانند و فیلم برنده شود در واقع این کشورمن افغانستان است که برنده شده است.»

سونیا ناصری می گوید در ساختن این فیلم کوشیده است تا فقط بر روی مسئله جنگ پافشاری نکند: «من می خواستم یک داستان واقعی درباره مردمی را بازگو کنم که مثل همه افراد دیگر جهان امیدوار و آرزومندند.»

محمود هاشمی، منتقد سینمایی افغان یکی از حاضران در سینما «آریا» می گوید: «تماشاگران بی نهایت از فیلم استقبال کردند. در کل فیلمی عالی است که از ساخت خیلی خوبی برخوردار است و در طول مدت آن تماشاگر را کنجکاو و مشتاق نگاه می دارد.»

فیلمبرداری یک فیلم سینمایی در خاک افغانستان در سال های اخیر سابقه نداشته است. حتی فیلم های پرفروش و موفقی چون «بادبادک ران» با دو پسربچه بازیگر افغانی آن به خاطر مسائل امنیتی و خطرات ناشی از جنگ و تهدید ستیزه جویان اجبارا در چین فیلمبرداری شد. با این همه فیلم «بادبادک ران» به خاطرمسائل حساسی که در آن مطرح بود و تنش هایی که می توانست بوجود آورد در افغانستان به نمایش درنیامد.

افغانستان در گذشته دارای یک صنعت فیلمسازی موفق و پرطرفدار بوداما طالبان نمایش فیلم را ممنوع ساختند و به دستور آنان تمام سینماها بسته و اغلب آن ها ویران و نابود شدند.

این دومین تجربه فیلمسازی سونیاناصری است که پیش از این فیلم کوتاه مستند «نان آورخانه» را درباره یک پسربچه هشت ساله افغانی که با فروش نان زندگی خانواده خود را می گذراند ساخته است. ناصری علیرغم برخورداری از منابع مختلف و سازمان هایی که در ساختن فیلم «لاله سیاه» از او و این پروژه حمایت کرده اند، با چالش ها و مشکلات زیادی روبروبوده است. ازجمله در پائیز سال گذشه اطاق هتل او مورد اصابت گلوله های مسلسل قرار گرفت و چند بمب نیز در اطراف هتل منفجر شد که موجب شکستن پنجره های اطاق او شد. سونیا چندین بار نیزمورد تهدید تلفنی قرار گرفت و افرادی از او خواستند تا هرچه زودتر افغانستان را ترک کرده و به آمریکا بازگردد.

فیلم بردار، تهیه کنند و دکوراتور آمریکایی فیلم پس از این تهدیدات کار را رها کرده و از افغانستان خارج شدند. یکی از آن ها کیث اسمیت اولین فیلمبردار لاله سیاه است که می گوید سونیا اجبارا از توصیف جزئیات شرایط کار در افغانستان برای آن ها خودداری کرده بود :«من می دانم سونیا نمی خواسته است از همان ابتدای کار ما را نگران کند اما من واقعا بوی مرگ را حس کردم و حاضر نبودم تا آن حد پیش بروم.»

سونیا ناصری که برای ساختن فیلم «لاله سیاه» از بودجه شخصی و کارت های اعتباری خود استفاده کرده است، پیش از سفر به افغانستان برای آغاز فیلمبرداری در نامه ای نوشت: «اگر من ربوده شدم بگذارید مرا بکشند و به هیچ قیمتی با آن ها معامله نکنید.»

قندچی-مرحله دوم جنبش سبز آغاز شده است


مرحله دوم جنبش سبز آغاز شده است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/638-GreenTurningPoint


حمله دو روز پيش به خانه همت و باکری که از قهرمانان شهيد بسيج محسوب می شوند مهمتر از آن است که در ظاهر امر بنظر ميرسد. ظاهراً اين دو خانواده به دليل آنکه ميخواستند با آقايان کروبی و موسوی ملاقات کنند از طريق عوامل لباس شخصی رژيم مورد حمله واقع شدند. اما موضوع مهمتر از ترساندن کسانی است که بخواهند با دو شخصيت اصلاح طلب تماس داشته باشند. برای درک اهميت آنچه اتفاق می افتد بد نيست کمی به برخورد آيت الله خامنه ای در آغاز شکل گيری جنبش سبز نگاهی بيافکنيم.

بيش از يکسال قبل از انتخابات، آيت الله خامنه ای در گفتگو با آقای احمدی نژاد و کابينه وی از خدمات دولت احمدی نژاد در رابطه با دفاع از برنامه اتمی ايران ستايش کرد و گفت که بروند و خود را برای دور تازه رياست جمهوری آماده کنند. اين اقدام آقای خامنه ای مايه شگفتی بود با اين حال حتی اصلاح طلبان نيز اعتراضی نکردند چرا که کسی آن زمان تصور هم نميکرد که در انتخابات بعدی وضعيتی پيش آيد که به هر قيمت ولی فقيه بخواهد اقتدار خود را برای رييس جمهور آينده به کرسی بنشاند. هنوز باور همگان اين بود که نظير دوران انتخاب اول محمد خاتمی که ولی فقيه ناطق نوری را کانديدای مورد علاقه خود معرفی کرده بود و با انتخاب شدن آقای خاتمی کنار آمد، اين بار نيز چنين شود.

آيت الله خامنه ای همواره ايران را با کشورهای جهان کمونيسم مقايسه کرده است و در آنجا تحولی که به پاشيدگی اتحاد شوروی انجاميد برای او دهشتناک تلقی می شود، و بعوض، تحولی نظير چين مورد قبول آقای خامنه ای بوده است. به همين دليل نيز با وجود همه اختلافات با آقای رفسنجانی، آيت الله خامنه ای از روش چينی رفسنجانی در پيشبرد جمهوری اسلامی، همواره استقبال کرده است. حتی اقای خامنه ای به فيلترينگ اينترنت به شيوه چينی ها نيز آنقدر علاقمند است که ايران ميلياردها دلار را به دستور شخص او در عرصه کنترل اينترنت سرمايه گذاری کرده است. البته آقای خامنه ای دليلی نمي بنيد که مدل چينی را در ايران آقای رفسنجانی به جلو ببرد و فکر ميکند آقای احمدی نژاد با کمک خود او ميتواند نقشی نظير چوئن لای و مائو در رابطه با آمريکا بازی کند و لزوماً نيازی به رفسنجانی نيست که نقش تن شيائو پينگ ايران را بخواهد ايفا نمايد.

در همين حال وحشت آقای خامنه ای از تحول نوع شوروی هر باری که در دوران آقای خاتمی وی بعنوان گورباچف در جهان مطرح ميشد دو چندان می گشت هرچند خوب ميدانست که آقای خاتمی نه گورباچف است و نه اميرکيبر و مطيع اوامر خود او است و نميخواهد به جمهوری اسلامی خدشه ای وارد گردد. اما حرکتی که با آقای خاتمی در جامعه ايران همزمان تطور پيدا می کرد موجب وحشت آقای خامنه ای بود و به همين دليل نيز با 18 تير آنچنان سبعانه رفتار شد و در انتخابات جديد نيز آقای خامنه ای خيلی زود حمايت خود را از آقای احمدی نژاد اعلام کرد و کناره گيری آقای خاتمی از کانديدا شدن را موجب طيب خاطر ديد و آقای موسوی نيز که ميخواست پلی بين اصول گرايان و اصلاح طلبان باشد در اين انتخابات مشکلی تصور نميشد. اما با راه افتادن زنجيره انسانی سبز در خيابانهای تهران دوباره ترس از آنچه در شوروی رخ داده بود و انقلاب های مخملين که همواره سوژه مورد وحشت دوران ولايت آيـت الله خامنه ای بوده است، قوت گرفت.

در همان هفته نخست خيزش جنبش سبز بعد از انتخابات آيت الله خامنه ای سمت گيری خود را اعلام کرد و از انتخاب آقای احمدی نژاد دفاع کرد. نيرويی را نيز که برای مقابله با اين جنبش انتخاب کرد نه پليس بود و نه ارتش، بلکه بسيج و سپاه بودند که برای اين کار انتخاب شدند. علت اين انتخاب نيز آن بود که آقای خامنه ای وحشت داشت ارتش نظير انقلاب 57 به مردم بپيوندند. در واقع بعد از 30 سال که از عمر دولت جمهوری اسلامی می گذرد اصرار در عدم استفاده از نيروهای منظم انتظامی و بهره جستن از بسيج عجيب بنظر ميرسد اما اين نيز دقيقاً از طرز فکر آيت الله خامنه ای نتيجه می شود که از همان اول جنبش سبز را کاريکاتور انقلاب 57 لقب داد.

آنچه آشکار است بسيج و سپاه نيروهايی بودند که در يکسال گذشته برای سرکوب جنبش سبز به کار برده شدند و نه پليس و ارتش.

اما اگر سپاه در جنگ با دشمن خارجی يا با دشمن سازی در نقاطی نظير کردستان يکپارچگی اش حفظ می شود، تأمين يکپارچگی بسيج که از اول هم برای سرکوب خيزش های مردمی در نظر گرفته شده بود، کار ساده ای نيست. درگير شدن نيروهای جنبش سبز با بسيج مايه مسرت آقای خامنه ای بود چرا که اين برخورد ميتوانست يکپارچگی بسيج را تأمين کند. اما جنبش سبز حداکثر با شوخی به بسيجی ها برخورد کرده و سنديس و کيک خور آنها را ميناميدند ولی حتی وقتی آنان را تنها پيدا می کردند، انتقامی نميگرفتند و رهايشان می کردند. اما به عوض جوانان جنبش سبز در زندانهای سپاه و بسيج مورد تجاوز و قتل قرار گرفتند.

يکسال بعد از خيزش سبز و با بر ملا شدن وقايعی نظير کهريزک کم کم شکاف در بسيج شکل گرفته و عميق می شود و اين خود آغاز مرحله نوينی از جنبش سبز است چرا که در اعتصابات خيابانی آينده ديگر حکومت ولايی نميتواند بر روی يکپارچگی بسيج اتکاء کند و نظير جنبش سال 57 که بعد از ميدان ژاله ديگر در ميان نيروهای ارتش که قرار بود جنبش را در خيابان سرکوب کنند شکاف بوجود آمده بود، اينجا نيز حالت مشابهی شکل گرفته است. در سال 57 حتی نخست وزيری ازهاری که خود از سران ارتش بود نتوانست که يکپارچگی را به ارتش بازگرداند و در دوران نخست وزيری وی ايران از دوران شريف امامی هم بيشتر شاهد از هم پاشيده شدن انسجام ارتش بود.

به همين شکل بنظر ميرسد که بعد از خرداد 1389 ديگر انسجام بسيج از بين رفته است و بخش مهمی از نيروهای بسيج ديگر از وضع موجود راضی نيستند.

درست است کسانيکه در سپاه و در بسيج از هواداران آيت الله مصباح يزدی بوده اند هيچگاه به حکومت مردمی و انتخابات اعتقادی نداشته اند و بقول خانم فاطمه رجبی، همسر غلامحسين الهام، حتی متعجب هستند که جمهوری اسلامی از کجا سردرآورد چرا که هيچگاه دنبال جمهوريت نبودند. اما همه بسيجی ها اينچنين فکر نميکنند و نظير سربازانی که در زمان شاه حاضر نبودند ديگر به روی هموطنان خود تيراندازی کنند، اين ها نيز ديگر آمادگی خود را برای سرکوب عاشورايی ديگر در ايران از دست ميدهند. ماجراهايی نظير کهريزک رنگ ديگری به فعاليت بسيج داده است که به اين سادگی قابل پاک کردن نيست.

در چنين شرايطی است که حمله به خانه های دو شخصيت معروف بسيج در دوران جنگ معنايش جلوگيری از اين مرحله تازه جنبش سبز است که بطور آشکار در نيروی اصلی سرکوب اين جنبش، يعنی بسيج، شکاف جدی بوجود آورده است.

حمله به خانه همت و باکری تلاشی است برای در نطفه خفه کردن اين شکاف اما نتيجه اش عمق پيدا کردن اين شکاف خواهد بود و مطمئناً در تظاهرات خيابانی بعدی بخش عمده ای از نيروهای بسيج ديگر سانديس خور هايی نخواهند بود که برای رژيم جوانان بيگناه را به مسلخ ببرند و بلکه ممکن است فوج فوج به نيروهای چنبش سبز بپيوندند و شايد آنچه همواره وحشت آيت الله خامنه ای بوده است يعنی انقلاب مخملين در ايران به وقوع بپيوندد. البته بايد از آقای خامنه ای پرسيد که چرا انقدر از انقلاب مخملين نفرت دارند که در هيچ کشوری خونی از دماغ کسی نريخت و فقط به استبداد پايان داده شد.



به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم مهر ماه 1389
Sept 27, 2010


یکشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۹

دکتر محمد پروين-شرایطی که میتواند اَینده ایران را در دو جهت کاملا متفاوت قلم بزند


شرایطی که میتواند اَینده ایران را در دو جهت کاملا متفاوت قلم بزند
http://mehr.org/talk_week_9_18_10.htm

دکتر محمد پروین
mparvin@mehr.org
۲۰ سپتامبر ۲۰۱۰

دورانی که در اَن بسر میبریم از حساس ترین دوران تاریخ مملکت ماست. شرایط خاصی در زمینه های مختلف ایجاد شده است که میتواند اَینده مردم ما و سرزمین ما را در دو جهت کاملا متفاوت رقم بزند. بیائیدد یکبار دیگر به این بحث بپردازیم که چگونه میتوانیم در این شرایط حیاتی اثر گذار باشیم و به بیانی دیگر چه باید بکنیم که در نبرد با حامیان رژیم اسلامی که در پی برون رفت از این بحران هستند، پیروزی با ما باشد.
بگذارید نگاهی به پاره ای از این شرایط خاص بیاندازیم و سمت و سو های کاملا متفاوتی را که میتواند پیدا کند بررسی کنیم.

۱- اختلافات درونی رژیم اسلامی همچنان در حال اوج گیریست
۲- سیاست های دول غربی نیز موقتا زمینه های مناسبی را ایجاد کرده است و به اختلافات درونی دامن زده است.
۳- اَزادی خواهان درون مرز هنوز از پا ننشسته اند و در واقع اَنها هستند که سر انجام پتانسیل اَن را دارند که به سیستم ظلم در ایران پایان دهند.

اگر بهره برداری درست، سریع و با برنامه از این شرایط بشود، میتوان حداقل رژیم اسلامی را همچنان لرزان نگاه داشت تا اینکه مبارزان درون مرز به اَن سازمان و تشکیلات و برنامه ای که بتواند این سیستم لرزان را فرو ریزد و ایران اَزاد و دموکراتی را پی ریزی کند دست یابند. نگاه ما مانند همیشه به اَنچه هست که ما برون مرزیان میتوانیم در پیوند با جنبش اَزادی خواهی در ایران و توانمند کردن اَن انجام دهیم.

همان طور که در بحث هفته گذشته عنوان شد، اختلافات جناح های مختلف رژیم اسلامی که بیش از همیشه عمیق شده و شکل علنی بخود گرفته است، نشات گرفته از تزلزل رژیم است و اختلاف عقیده بر سر چگونگی نجات اَن. عقاید گوناگون برای فرار از این بحران و در عین حال حفظ منافع شخصی، اَنها را در زمینه های مختلف در مقابل هم قرار داده است. این تزلزل بیش از هر چیز دیگر ناشی از نه گفتن های صریح اَزادی خواهان ما به رژیم اسلامی و بحران های شدید اقتصادی است که تحریم ها و فشار های غرب به انْ دامن زده است.

بحران در حدیست که مرزبندی های بین جناح های سنتی رژیم نیز در هم ریخته شده و بخش های مختلف محافظه کاران در مقابل هم قرار گرفته اند. اختلافات به مجلس خبرگان نیز کشانده شده است تا حدی که دستغیب نماینده استان فارس، جلسه سالانه اَن را بایکوت میکند و طی نامه سرگشاده ای به سیاست های مجلس خبرگان انتقاد شدید میکند.

از سوی دیگر، جبهه موئتلفه اسلامی، در نامه ای علنی به رئیس سپاه پاسداران، او را مسئول برخورد وحشیانه و فاجعه بار با زندانیان سیاسی میداند . البته احتیاج به توضیح نیست که این جناحها و افراد درون رژیم از زمانی معترض شدند که دامنه ترور وحشتی که خود پایه گذار اَن بودند دامن اَنها و یارانشان را نیز گرفت.

این شرایط مطلوب، نه تنها بخودی خود ما را به جائی که در اَن رژیم ستم و ترور اسلامی نباشد نمیرساند، پایدار هم نخواهد بود. رژیم اسلامی کماکان این حق انتخاب را دارد که با قبول شرایط غرب در مورد غنی سازی، امتیازات بسیاری بدست اَورد که این زمینه ها را شامل میشود:

۱- داد و ستد رژیم اسلامی بسرعت با تمام دول دنیا شکل رسمی خواهد گرفت.
۲- دول غرب در قبال پذیرش شرایط اتمیشان، بسیاری از شرایط رژیم اسلامی را پذیرفته و بتدریچ اَنها را عملی خواهند ساخت:

- برداشته شدن از لیست تروریست ها
- عضویت در سازمان تجارت جهانی
- اَزاد شدن سپرده ها
- وام از بانک جهانی

پذیرش این شرایط از طرف جامعه جهانی اختلافات درونی رژیم را کاهش داده، رژیم لرزان را مستحکم تر ساخته و اَزادی خواهان را با مشکلات و موانع بسیاری که مشروعیت بخشی به رژیم از طرف دنیای غرب و امیخته شدن با سرمایه های جهانی میکند روبرو خواهد نمود.

چه باید کرد؟

فشار های سیاسی و اقتصادی بر رژیم اسلامی را باید بتوان حفظٔ کرد. شرایط مناسبی که وجود دارد بعلت عدم توجه ما به نقش و اهمیت تحریم هوشمندانه و فشار بر رژیم، در حال از دست رفتن است. باید از خرده کاریها دست بر داشت و بحول کار سیاسی، اجتماعی در میآن مردم دنیا پرداخت تا بکمک اَنها فشار ها و تحریم هوشمندانه را مشروط به توقف نقضٔ حقوق بشرکرد. از اَنجائیکه رژیم اسلامی پیانسیل پذیرش چنین شرطی را ندارد، این امر عملا به دائمی شدن تحریم ها خواهد انجامید.

برای درک اهمیت و حیاتی بودن این مطلب کافیست به اثرات تحریم بر رژیم توجه کرد و تلاش های لابی گران و حامیان رژیم را در مخالفت با اَن بررسی نمود. علیرغم شعارهای مسخره ای که پاره ای از سردمداران رژیم مانند احمدی نژاد سر میدهند، بسیاری نیز بی پرده نگرانی خود را از تحریم ها نشان داده اند. رفسنجانی رئیس شورای مصلحت نظام سه روز پیش مجددا موضع خود را در مورد تحریم ها بیان کرد و در جلسه این شورا گفت

" مسئله تحریم ها را بجای مسخره کردن باید بسیار جدی گرفت."
اشاره او به احمدی نژاد بود که در مورد تحریم های جدید سازمان ملل گفته بود که "این همان دستمال مصرف شده ایست که باید بدور انداخت."

رفسنجانی هم مانند سایرین افراد و جناحهای رژیم با سیاست تحریم غرب شدیدا مخالف است منتها پیشنهادش اینست که با نوعی پذیرش شرایط اتمی غرب، این خطر جدی را باید از میان برداشت و نظام را حفظ کرد. موسوی و کروبی هم بارها برخوردهای مشابهی را داشته اند.


راه کار تلاش برای حمایت از تحریم های هوشمندانه علیه رژیم وافزودن شرط اَزادی زندانیان سیاسی، به شرط توقف غنی سازی :

- تلاش افراد، هسته ها و گروهها در جهت شناسائی کردن نمایندگان سیاسی ناحیه خود
- ایجاد اَشنائی با کار داوطلبانه در دفاتر اَنها
- تشویق دیگران در انجام اینکار
- تبلیغ این فعالیت ها از طریق نهاد های علاقمند نظیر گروه مهر که میخواهد نقش کاتالیزر را بازی کند وارتباط بین افراد و گروه ها را در این رابطه فراهم نماید.
- طرح مسئله تحریم هوشمندانه و جلب حمایت این نمایندگان از اَن
- تاکید و توضیح این واقعیت که رژیم اسلامی قابلیت تغییر ندارد و هر قول و قراری را نیز که در مورد ٔفعالیتهای اتمی خود بدهد برای وقت خریدن است.

در این رابطه باید بتوان سلسله مراتب قدرت در رژیم اسلامی، ایدئولوژی حاکم بر همه سیاست ها، قانونی بودن همه جنایات رژیم در درون و برون مرز و انطباق اَن با قوانین شریعه و جزا، اَرمان صدور انقلاب و نفوذ کامل در منطقه خاور میانه را توضیح داد
- خواستار شدن این امر که اگر نماینده و یا مقام سیاسی مورد نظر از افزودن شرط اَزادی زندانیان سیاسی به شرایط تحریم عملا دفاع کند، بلوک رای دهنده ایرانیان به او رای خواهند داد. برای انجام اینکار باید در ابتدا غیر جانبدار بود و تنها ملاک را موضع افراد در مورد اعمال تحریم هوشمندانه دانست. بعدها، رقابت بین نمایندگان مختلف بر سر جلب حمایت بلوک سیاسی ما، این امکان را فراهم خواهد کرد تا زمینه های دیگری را نیز که از نظر سیاسی- اجتماعی- اقتصادی مورد نظر ماست در نظر بگیریم.
- استفاده از رقابت های سیاسی بین احزاب مختلف سیاسی برای پیشبرد این کار
- استفاده از تمام نهاد ها و افراد غیر ایرانی که تحت شرایط خاص ایران به نقض ٔحقوق انسانها در ایران واقف شده اند و تلاش برای اینکه اَنها هم خواهان افزودن شرط اَزادی زندانیان سیاسی به شرایط تحریم شوند.

درس گرفتن از لابی گران

لابی گران نیز همین نوع کارها را منتها در جهت مشروعیت بخشی به رژیم انجام میدهند. اَنها برای مخدوش کردن مسئله تحریم همواره اَنرا همساز و همراه با جنگ و حمله نظامی مطرح کرده اند و کل مسئله را به جنگ و صلح با رژیم تبدیل نموده اند تا نهایتا در زیر لوای صلح طلبی، ارتباط با رژیم و پذیرش اَنرا عملی سازند. بعنوان مثال، سازمان نیاک با استفاده از خلائی که ما بعلت عدم شرکت در پروسه سیاسی در امریکا ایجاد کرده ایم خود را به کذب نماینده ایرانیان برون مرز معرفی کرده و با حضور خود در همه جاهائی که ما باید باشیم و نیستیم، برای همراه کردن سیاست های امریکا با سیاست های سازش کارانه خود تلاش میکند.

بعد از اوج گرفتن مبارزات اَزادی خواهی در ایران و برملا شدن جنایات رژیم و برانگیخته شدن احساسات ایرانیان و غیر ایرانیان نسبت به نقض حقوق بشر، این لابی گران اهداف کثیف خود را اینبار در پوشش دفاع از حقوق بشر انجام میدهند.

با این ترفند اَنها هم به غربیها خط میدهند که چگونه سازش و ارتباط خود را با رژیمی سفاک برای مردم خودشان توجیه کنند و هم سوار بر بسیاری از تلاش های "حقوق بشر" برون مرز شده اند تا بتوانند این تلاش ها را در همان حد شعاری و بی اثر خود نگاه دارند.

اَنها برای اینکه هم به فعالیتهای اتمی رژیم لطمه ای نخورد و هم حساسیت های حقوق بشری مهار شوند، مسئله را اینگونه طرح کرده اند:

- مسئله اصلی حقوق بشر در ایران است و مسئله اتمی را باید کنار گذاشت.
- حقوق بشر باید روی میز هر مذاکره ای باشد منتها فقط نقش تزئیینی دارد و در کل مباحث عملی نقشی ندارد.
- برای کمک به مردم ایران دولت ها باید بکوشند تا سازمان ملل نماینده ای به ایران بفرستد و از وضعیت حقوق بشر گزارش بدهد.

اَنها هیج گونه توضیحی نمیدهند که پس از اَنکه نماینده سازمان ملل اَنچه را که مردم ایران با گذشتن از جان خود در خیابانها به همه دنیا نشان دادند تائید کرد چه پیش خواهد اَمد؟ اَیا رژیم اسلامی از ترس این گزارش، کشت و کشتارها و جنایات خود را کنار خواهد گذاشت؟! اَیا این بزرگترین بی احترامی به همه کسانی نیست که شکنجه و قتل و اعدامشان را هر روزه نهادهائی حتی چون سی-ان-ان با عکس و فیلم های زنده گزارش کرده اند و هزارها نمونه اَن در یو تیوب موجود است؟
ا
متاسفانه لابی گران در این راه تنها نیستند و بخش های زیادی از ایرانیان نیز اَنچه که در برون مرز میکنند و میگویند، چیزی چندان بیشتر از این نیست و فقط همراه با مقدار بسیار زیادتری شعار هائی همراه است که بر اندازی رژیم، اَزادی زندانیان سیاسی، محاکمه جنایتکاران و حل همه مشکلات را از در و دیوار طلب میکند.

بنا براین در پاسخ به سئوال چه باید کرد، قدم اول اینست که از این وضعیت درد اَور خارج شویم و به راه کارهائی نظیر اَنچه ارائه شد بپردازیم. باید از محدوده واقعه نگاری، شماره کردن جنایات رژیم و دلبستگی به یادبود ها کشتارها گذر کرد.

. به شهادت ۳۰ سال گّذشته تنها با حمایت و یا رد لفظی این ایده پیشنهادی و یا راه کارهای دیگر ره بجائی نخوهیم برد. چالشها باید بر سر نوع راه کارها باشد. این نوع تلاش ها هنگامی امید به پیروزی دارد که افراد علاقه مندی که اَنرا مفید میدانند جایگاه خود را در ارتقای اَن مشخص کنند و یا اگر راه دیگری را مفیدتر میدانند و در اَن راهست که میتوانند نقش داشته باشند، اَنرا تعریف و پیشنهاد کنند. منتقدان تحریم های هوشمندانه، هرگز به فلسفه و عمل این ایده برخوردی منطقی و مستدل نکرده اند. حامیان زبانی اَنهم برای ایجاد یک بلوک سیاسی و با برنامه برای پیشبرد اَن قدم پیش ننهاده اند. به امید اَنکه راه و رسم دیگری پیشه کنیم که توقف نقض حقوق بشر، اَزادی زندانیان سیاسی، و سر نگونی رژیم اسلامی را نه در پای اعلامیه ها، پتیشن ها، نشست ها و شعر خوانی ها و اَنچه امروزه شاهدش هستیم، بلکه در تلاش های منطقی وعملی جستجو کند.


MEHR
P.O. Box 2037
P.V.P., CA 90274

Tel: (310) 377-4590
Web: http://mehr.org

ناجی 2004- - - آيا آلترناتيوی در مقابل شرايط موجود وجود دارد

متن زير يک ايميل فورورد شده است














































































































































شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۹

تجريش در تاريخ

ايميل فورورد شده


طجرشت در گذر ايام



















تجريش در زمان ناصرالدين شاه پر از درخت انجير وگيلاس و مزرعه هاي با صفا.. اصل اين نقاشي در موزه صاحبقرانيه موجود است
هزار سال پيش تجريش، طجرشت خوانده مي شد. چنانکه راوندي مورخ تاريخ در شرح سلطنت طغرل سلجوقي آورده است: «آنگاه سلطان از تبريز به سوي ري رفت تا زفاف به دار الملک باشد. اندک مايه رنج بر وي مستولي شد، به قصران بيروني، به در ري به ديه طجرشت از جهت خنکي هوا نزول فرمود، چه حرارت هوا بغايت بود. به سال 455 ق

جالب اينجاست که طغرل در همان تجريش وفات يافت و جنازه اش براي دفن به ري منتقل شد

نمايي از شميران قديم

کهنسالان درباره محل قديمي تجريش اعتقاد دارند که نزديک پل رومي در جاده قديم شميران رو به شمال طرف راست، روي تپه باغي بزرگ به نام «گِلِ باوکان» بود. (ظاهراً محلي که نماز عيد فطر سال 56 در آن برگزار شد.) دو دهکده تجريش و دزاشيب سابقاً آنجا بودند. از گل باوکان تا امامزاده قاسم هم باغي ديگر به نام «جنت گلشن» بود.. در اراضي اطراف اين باغها گرگهاي زيادي بودند که باعث زحمت اهالي تجريش مي شدند... بدين لحاظ اهالي اين منطقه دهکده را ترک کردند و به حوالي امامزاده صالح در جنت گلشن منتقل شدند و تجريش فعلي شکل گرفت.

اين دهکده کم کم رونقي گرفت و چنان شد که حتي طغرل نيز براي فرار از گرماي منطقه جنوب کوههاي البرز و ري به آنجا پناه آورد. صدها سال بعد طهران پايتخت قاجاريان شد اين منطقه، ييلاق اهالي آنجا تبديل گرديد و اشراف اين شهر باغهاي زيادي جهت تابستان در آنجا احداث کردند.




















سر پل تجريش در حدود سال ۱۳۰۰ شمسي

تجريش قديم داراي سه محله بود:

1. محله بالا 2. محله پائين 3. محله قلعه نو و حومه آن که به نامهاي زير خوانده مي شد: زعفرانيه، محموديه، ناودانک، جعفرآباد و ...

محله بالا شامل: باغ فردوس، چهار راه حسابي، زعفرانيه، الهيه.

و محله پائين شامل: ظهيرالدوله، سه راه دزاشيب، سه راه قيطريه، اسدي و فردوسي بود..

کم کم کوچ مردم از ساير مناطق کشور به طهران و حومه آن افزايش يافت به طوري که تعدادي از آنان در تجريش سکني گزيدند. در آمارگيري نفوس سال 1335 اهالي آنجا و تيره هاي مهاجر از افراد زير تشکيل شده بود: بوميها، ترقي ها، نائيني ها، اصفهاني ها، خراساني ها، شيرازي ها، يزدي ها، طالقاني ها و لرها.


















ميدان تجريش

ساختمانهاي تجريش قديم مانند روستاي تاريخي ماسوله بود، يعني ساختمانهاي روستا طوري بود که مردم از روي بامهاي يکديگر طي مسير مي کردند. جمعيت در تجريش قديم در دو محله به صد و پنجاه خانواده مي رسيد. از محله بالا حدود بيست خانوار تابستانها بر سر باغهاي خود مي رفتند و زمستانها به ده باز مي گشتند. کوچه ها و معابر بسيار تنگ و پر پيچ و خم بود. شايد نمونه اي که بتوان با آن قياس کرد روستاي فعلي پس قلعه در دربند باشد. خانه هاي خشت و گلي يا چينه اي تجريش، در زير دست و سمت شرق پل تجريش تا زير دست ايستگاه جادة قديم بنا شده بود.

















پل تجريش و خانه هاي اطراف آن - دوره پهلوي

مرکز تجريش امامزاده صالح بود. اين امامزاده مرکزيت معنوي اين ناحيه بود. بازار شکل گرفته در حاشية آن کانون اقتصادي اين محل است.. حسن ملقب به صالح از نوادگان امام موسي کاظم عليه السلام است دربارة امامزاده صالح مي گويند که وي تحت تعقيب حسن نامي از پل کَرَخ يا کرج امروزي بود.

تعقيب کننده بالأخره وي را در باغ جنت گلشن زير چنار بزرگ نزديک چشمه ساري گرفتار کرده وي را شهيد مي کند. اهالي محل به احترام انتساب وي به ائمه براي وي مرقد و بارگاهي مي سازند که در طول زمان منشأ خير و برکت براي اهالي اين منطقه گرديد . بناي اصلي اين مرقد را هلاگو ميرزا فرزند فتحعلي شاه به سال 1210 ق بنا کرده است.



















بارگاه امامزاده صالح و درخت چنار معروف آن - دوره پهلوي

چنار امامزاده صالح کهنسال ترين چناري است که تاکنون ديده شده است. اين چنار حتي اعجاب مسافرين خارجي را نيز بر مي انگيخته است. چنانکه ديالافوا در سفرنامه اش در ايران به سال 1881م دربارۀ اين درخت مي نويسد:

در مسجد (بقعۀ امامزاده صالح) تجريش چنار عجيب و غريبي است که کمتر نظير آن در دنيا پيدا مي شود. قطر فوق العاده آن را نمي توان دقيقاً با رقم معين کرد. تقريباً محيط آن به پانزده متــر مي رسد. هريک از شاخه هاي آن مانند تنه درخت کهنسالي در بالاي بناي مسجد و ساير اطراف سر به آسمان کشيده است . اين درخت عده کثيري را در ساية خود پناه مي دهد. مؤمنين در زير آن نماز مي خوانند... مکتبدار اطفال را در آنجا جمع کرده درس مي دهد. قهوه چي سماور و استکان و لوازم خود را در درون آن قرار داده است. سقا هم کوزه هاي پر آب خود را در گوشه اي از تنه گذارده است.

























چنار کهنسال امامزاده صالح که چند سال قبل قطع شد

اين چنار عظيم تا سالياني پيش نيز در حياط امامزاده به چشم مي خورد ولي به علتهاي مختلف چه طبيعي و چه تخريب انساني از آن چيزي باقي نمانده است.

سالها پس از اين ديدار ديولافوا از تهران، منطقه تجريش و سر پل آن به محل تفرجگاه تهرانيان فراري از گرما تبديل شد. اين محل که سالها محل سکناي اشراف قاجاري و ييلاق سفارتخانه هاي خارجي در تهران بود از دورة رضا شاه رو به گسترش رفت. جاده قديم آن (دکتر شريعتي)، آباد شد و سنگفرش گرديد و راههاي دسترسي آسان شد. ماشينهاي کرايه افزايش يافت. بسياري از باغهاي آباد و معمور آن تبديل به ويلا شد و در سالهاي اخير اين ويلاها نيز به حاميان آن وفا نکرد. ويلاها تخريب شد و باغچه هاي آن تبديل به برجهاي بلند گرديد. اين روزها تقريباً از محله تجريش چيزي باقي نمانده بجز ساختمانهاي سر به فلک کشيده که به جاي چنارهاي بلند سر برآورده اند. تتمه آن دربند و ارتفاعات تهران است که باز مجالي براي تنفس تهرانيان فراهم مي کند.















ميدان تجريش

__________________________________

منابع:

1. حسين کريمان، تهران در گذشته و حال

2. منوچهر ستوده، جغرافياي تاريخي شميران

3. کريستف لودو، شميران يا باغهاي گمشده



























جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹

تسليت به نسرين ستوده که در زندان در سوگ پدر نشسته است


ايرانسکوپ نيوز نيز درگذشت پدر را به خانم ستوده که در زندان به سر می برند تسليت می گويد و برای ايشان و خانواده شان آرزوی صبر می کند. سام قندچی

بیانیه مادران پارک لاله ایران(مادران عزادار) برای ازادی نسرین ستوده برای شرکت در مراسم تدفین پدرش
http://www.madaraneparklale.com/2010/09/blog-post_23.html

یاد و خاطره پدر بزرگوار خانم ستوده گرامی باد !
اکنون دوهفته از بازداشت نسرین ستوده وکیل شجاع بسیاری از فرزندان ما می گذرد. او که در پی احضار کتبی و برای ادای پاره ای توضیحات به دادسرای اوین مراجعه کرده بود،به ناگهان بازداشت و به سلول های انفرادی زندان اوین منتقل شد.
دادسرای اوین در حالی این بازداشت را صورت داد که پدر ایشان در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان بستری بوده و امروز چشمان منتظر برای آزادی دخترش را از جهان فروبست. نیما ، کودک سه ساله این وکیل شجاع منتظر جشن تولد خود بود و دختر دوازده ساله اش که پس از تفتیش 10 مامور امنیتی از منزل و اتاق بچه ها،دچار بیقراری و ترس و وحشت و نگرانی شده است، نیاز شدید به مراقبت دارند .

در چنین شرایطی ما مادران پارک لاله( مادران عزادار) که با بازداشت مادری دلسوز بی پناهان،بر آلام و رنج های مان افزوده شده و زخم بی عدالتی ها و کشتار فرزندان مان سر باز کرده است، تاکید می کنیم که ادامه بازداشت وکیلی که هرگز کلامی، خارج از چارچوب قوانین جهموری اسلامی سخنی بر زبان نرانده و همواره با آرامش و بسیار سنجیده و به دور از احساسات از موکلان خود دفاع کرده است، بسیار بی رحمانه و غیر انسانی است .
ما به شدت نگران نسرین ستوده و فرزندان و خانواده و مادر ایشان هستیم و خواستارآزدای فوری و بی قید و شرط ایشان بوده تا با به آغوش کشیدن فرزندان اش در مراسم ترحیم پدر شرکت کند .
مادران پارک لاله (مادران عزادار) 2
مهرماه 138

مادران پارک لاله (مادران عزادار) هم چنین به ایشان و خانواده شان تسلیت می گویند.

پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹

پيترسون: رهبران کنونی ايران از دوران جنگ ايران و عراق هستند

برای گزارش ويديويی اينجا را کليک کنيد

پيترسون: رهبران کنونی ايران از دوران جنگ ايران و عراق هستند
http://www.voanews.com/persian/news/IranIraq_War-2010-09-23-103603369.html

سی امين سالگرد آغاز جنگ ايران و عراق رقم خورد. ميراث دوره ای که رهبران ايران از آن به عنوان «دفاع مقدس،» ياد می کنند، چيست؟

اسکات يپترسون، مولف کتاب «ايران، سفری فراسوی سرخط رسانه ها،» در گفتگو با صدای آمريکا از ميراث سياسی جنگ ايران و عراق می گويد.

صدمات جانی و مالی به ايران بی شمار بود. صدها هزار ايرانی در جنگ هشت ساله با عراق کشته و زخمی شدند و بر اساس برآورد مقام های جمهوری اسلامی، خسارات وارده به ايران طی جنگ، بالغ بر هزار ميليار دلار بوده است.

رهبران جمهوری اسلامی جنگ هشت ساله ايران و عراق را «دفاع مقدس» می نامند. مقام های ايرانی نه پايان جنگ، بلکه آغاز جنگ را هفته دفاع مقدس نام گذاری کرده اند و سالگرد آن را گرامی می دارند.

ميراث جنگ برای رهبران جمهوری اسلامی ايران چگونه تعريف شده است؟

اسکات پيترسن، خبرنگار روزنامه کريستين ساينس مانيتور، می گويد جنگ تنها تاثيری تخريبی بر مردم ايران نداشته است بلکه ۸ سال مقابله با عراق و کشورهای حامی بغداد بر فرهنگ سياسی رهبران ايران، تاثير عميقی داشته است.

پيترسن می گويد بسياری از کسانی که اکنون در ايران در قدرت هستند حضور فعالی در جنگ داشته اند و درسی که اين افراد از اين دوران گرفته اند فرهنگ مقاومت و خودکفايی بوده است.

صدام در جنگی که از آن بعنوان نبرد قادسيه ياد می کرد، حاميان زيادی داشت. اکثر کشورهای عرب حامی دولت بغداد بودند اما طرفداران ايران به تعداد انگشتان دو دست نمی رسيد.

خبرنگار روزنامه کريستين ساينس مانيتور می گويد رهبران ايران جنگ ۸ ساله را دفاع مقدس و جنگ تحميلی می نامند. تنهايی ايران در جنگ، تاثير عميقی برروحيه فرماندهان ايرانی داشته -- تاثيراتی که اکنون در نحوه عملکرد رهبران تهران در قبال قدرت های جهانی، قابل رؤيت است.

پيترسن معتقد است تجربه جنگ باعث شد رهبران ايران ابايی از انزوای سياسی نداشته باشند و عملکرد تهران در قبال مسائلی همچون برنامه اتمی که ايران را در تقابل با جامعه بين المللی قرار داده و کشور را به انزوا کشانده است، نشانگر اين روحيه است.

اسکات پيترسون که طی پانزده سال اخير بيش از ۳۰ بار به ايران سفر کرده است می گويد نکته قابل توجه آنست که مخالفان کنونی دولت در رهبری ايران نيز خود از نسل جنگ بوده و ميراث دار فرهنگی مشابه هستند.

پيترسون می گويد موسوی، نخست وزير دوران جنگ است و کروبی، رييس بنياد شهيد بوده است، و اين امر باعث می شود که اين رهبران از سابقه و وجهه ای انقلابی برخودار باشند. چنين پيش زمينه ای اين امکان را برای رهبران جنبش سبز فراهم می کند تا از همان ابزاری که حاکميت استفاده می کند بهره گيرند و به مبارزه با حاکميت بپردازند.

جنگ ايران و عراق پس از هشت سال و بدون پيروزی برای طرفين، با پذيرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت پايان يافت. آيت الله خمينی، پذيرش قطعنامه را به نوشيدن جام زهر، تشبيه کرد.

اکنون اما پس از گذشت ۲۲ سال از پايان جنگ، رهبران ايران همچنان از دوران دفاع مقدس سخن می گويند و اعتبار سياسی خود را در سوابق نظامی و مديريتی جنگ هشت ساله، جستجو می کنند.


ترجمه اشعار استفان کرین از حمید اکبری در احترام به شیوا نظر آهاری


وسوسه ی جانسوز عشق وزریدن به انسان ها
برگردان شعرهایی از استفان کرین در احترام به شیوا نظر آهاری و انساندوستی اش
حمید اکبری
http://akbari-hamid.blogspot.com/2010/09/blog-post.html?spref=fb

یادداشت: ترجمه ی شعرهای زیر از شاعر و نویسنده ی آمریکایی، استفان کرین، را به خانم شیوا نظر آهاری تقدیم می کنم. به کسی که خود را به ((وسوسه )) - عنوان یکی از شعرهای کرین – خدمت به انسانهای نیازمند ایرانی تسلیم کرد ه است و اکنون هزینه ی آنرا به قول نویسنده و پژوهشگر اندیشه ور، شهلا شفیق، با زندگانی و جوانی خود می پردازد. اما تازیانه ی ستمگران بر بدن زنان و مردانی چون شیوا نظر آهاری و عبدالله مومنی، با همه ی رنج ها و مرارت های آن، مژده آور رسیدن روزها ی خوب است. روزهایی که آزادی و عدالت و شادی را برای انسان ایرانی به ارمغان خواهند آورد. و در آن روزها نام شیوا نظر آهاری ها، نسرین ستوده ها، بهاره هدایت ها، و عبدالله مومنی ها مقدس ترین و پر آوازه ترین نام ها خواهند بود.


در باره ی استفان کرین به نقل از کتاب ((جنگ مهربان است و شعرهای دیگر استفان کرین))، چاپ انتشارات دوور در مینولای نیویورک (1998). برگرادن شعرها نیز از همین کتاب است:


استفان کرین (1900-1871)، درخانواده ای مملو از کشیش ها، نظامیان و نویسندگان متولد شد. بر این زمینه بود که دلبستگی ها و دلزدگی های او شکل گرفتند. او نسبت به دین سالاری کشیش ها بیزاری داشت و با اخلاق کهنه ی برخاسته از کلیسا و نیز جنگ افروزی به نهایت مخالف بود. در مقابل، دلبستگی عاشقانه ای به نویسندگی داشت. در مدت تنها ده سال، او پنج نوول، و دهها مقاله و داستان کوتاه و دو کتاب شعر نوشت. در ابتدا نوول های او بنابر نقدهای ادبی با اهمیت تلقی شدند و در مقابل، شعرهایش مورد توجه خاص قرار نگرفتند. ولی سالها پس از درگذشت کرین، شعرهای او به گونه ای فزاینده مورد توجه خوانندگان و منتقدان مشتاق قرار گرفتند. اکنون شعرهای او همردیف آثار شاعران برجسته ای چون والت ویتمن وامیلی دیکنسون به شمار می آیند و نیز پیشآهنگ شعرهای موج نو و به ویژه سبک سمبولیک فرانسوی موجود در آثار شاعران قرن بیستم آمریکا شناخته می شوند. یکی از ویژ گی ها شعر کرین بدون عنوان بودن تقریبا همگی آنها به جز شعرهای بلند اوست. خود کرین، شعرهایش را به جای شعر، ((خط)) می نامید.




((وسوسه)): برگردان چند شعر از استفان کرین به فارسی

برای شیوا نظر آهاری و با امید آزادی همه ی زندانیان سیاسی در ایران و جهان

در صحرای برهوت
من موجودی برهنه را دیدم، جانور گونه،
او بر زمین چمپاته وار نشسته بود،
و قلبش را در دستانش گرفته بود.
و دیدم که آنرا خورد،
پرسیدم: آیا خوشمزه است، ای دوست؟
پاسخ داد: تلخ است، تلخ،
ولی من دوستش دارم،
زیرا تلخ است،
زیرا که قلب من است.
ــــــــ

آری من هزار زبان در دهان دارم،
و نهصد و نود نه دروغ.
ولی می کوشم که آن یک راستگوی را به سخن در آورم،
همانی که به خواست من هیچ آهنگی نمی سازد،
چونکه راستگویی در دهانم مرده است.

ـــــــ

به اینجا نگریستم.
به آنجا نگریستم.
هیچ کجا عشقم را ندیدم.
و ـ این بار -
او در قلبم بود.
آنگاه، به راستی، من دیگرگلایه ای ندارم،
زیرا اگرچه او در برون زیبا و زیباتر جلوه می نماید،
ولی زیباییش بهیچ سان جلوه ی زیبایی او،
در قلبم را ندارد.

ــــــــــ

همه پشت سر هم در دسته ای صف بسته بودند،
آنها در پی عافیت بودند،
اما هر عاقبتی که برای آنها پنداریم، کامیابی یا مصیبت،
به مساوی نصیب همه آنها می شود.

تنها یکنفر بود که مسیری نوین را جست.
او گام در بیشه های مرگ خیز نهاد،
و سرانجام در تنهایی خویشتن جانسپرد؛
ولی همگان او را با شهامت نامیدند.

ــــــــ

در برابرم تپه ای مهیب قرار گرفته بود،
و من روزهای مدیدی از آن بالا رفتم
در میان انبوه برف ها،
و آنهنگام که چشم انداز قله را در برابرم یافتم،
تازه پی بردم که همگی کوششم
برای رسیدن به باغ هایی بوده است که
در فاصله های دست نیافتنی قرار دارند.

ــــــــ

در افق، قله ها را به هم پیوسته دیدم؛
و هنگامی که نیک نگریستم،
کوه ها همگی به حرکت در آمدند.
و در رژه، آواز سر دادند،
((آهای، ما می آییم، ما می آییم))


___

مردک خطابم کرد: ((بیاندیش، همسان اندیشه ی من((
((وگرنه، تبه کار پست فطرتی بیش نیستی))،
((وزغی بیش نیستی)).
و پس از اندکی تامل،
اینچنین پاسخ دادم: ((در اینصورت، من همانا وزغم)).


ـــــــــ


((خداوندا، آیا هیچ انسان عادلی آفریده ای))؟
خداوند پاسخ داد: ((آه، من سه انسان عادل آفریده ام))،
((ولی دو نفرشان مرده اند،))
((و سومی ـ
گوش کن، گوش کن! و صدای تالاپ تالاپ قلب مغلوبش را بشنوی)).

ــــــ


او شیردل بود،
آیا با او همسخن خواهی شد ای دوست؟
اما او جانباخته است و
ترا دیگر فرصتی برای همسخن شدن نیست.
و بگذار که این رنج بر تو هموار باشد،
زیرا که او جانباخته است،
و دیگر فرصت همسخنی از دست رفته است،
و اینگونه است که تو بزدل برجای مانده ای.


ــــــ

آهای، کار ساز، برایم رویایی بساز،
رویایی برای معشوقه ام.
با حیله ای، نور خورشید را برایم بباف،
و نیز نسیم ها و گل ها را.
بگذار که این رویا از جنس چمن زارها باشد.
و – ای کار ساز خوب -
بگذار که انسانی [ والا مقام چون شیوا نظر آهاری ] در آن بخرامد.

دکتر اسماعيل نوری علا-خليفه و سلطان!


خليفه و سلطان!
دکتر اسماعيل نوری علا
http://newsecularism.com/2010/09/24.Friday/092410.Esmail-Nooriala-Caliph-and-Sultan-Revised-version.htm

مقدمه

مقاله ای که پيش روی شما است، درست يک سال پيش منتشر شده و اکنون با تجديد نظرهائی ديگرباره به دست انتشار سپرده می شود. دليل اين نشر مجدد نشان دادن اقتدار نظريه های علوم اجتماعی است که گاه با شدت و قدرتی همسان قوانين علوم فيزيکی عملکرده و به ما اجازه می دهند تا از گشودگی و رخنهء باريکی که علم در ديوار زمان ايجاد می کند، به مدد مطالعهء گذشته، آيندهء نه چندان دور را تصور کرده و در مورد آن به تخيل بنشينيم. از اين منظر که بنگريم، حکايت آيت الله خامنه ای و محمود احمدی نژاد بازآفرينی وضعيتی است که در تاريخ اسلام سابقه بلند دارد.

متأسفانه، کار برخی از علاقمندان دست دوم علوم اجتماعی در ايران، چيزی نيست جز تطبيق دادن شتابزده و بی پروای نظريه های رايج در علوم اجتماعی غربی بر شرايط جامعهء ايران، بی آنکه مفروضات اين نظريه ها را نيز با شرايط جامعه تطبيق داده باشند. در نتيجه، استفادهء از مفاهيم علمی غربی، بصورتی نادرست و نابجا، در تبيين اوضاع کشور نه تنها به ما کمکی نمی کند بلکه موجب می شود تا، با ارائهء «آدرس عوضی»، مخاطب خود را در فهم شرايط کنونی کشورمان دچار سرگردانی و سر در گمی کنيم. يکی از اين اصطلاحات «سلطان» است که در نوشتهء برخی از نويسندگان اصلاح طلب به آيت الله خامنه ای اطلاق شده و حکومت «ولی فقيه» حکومتی «سلطانی» خوانده می شود. اما می توان پرسيد که نتيجهء «سلطان» خواندن آيت الله خامنه ای، رهبر حکومت اسلامی ايران، چه می تواند باشد؟ اين تعبير به چه جهت بکار می رود و چگونه با وضعيت و موقعيت حقيقی و حقوقی «ولی فقيه» تطبيق پيدا می کند؟



چارچوب نظری

ماکس وبر، يکی از آّباء اصلی جامعه شناسی، که عمری را به تئوريزه کردن مفهوم «حاکميت» و «مشروعيت ِ» آن در سيستم های مختلف تاريخی گذرانده بود، در دهه های اول و دوم قرن بيستم کوشيد تا مجموعهء کارهايش را در يک چهارچوب نظری گسترده و عظيم گردآوری و جمع بندی کند. او اين کار بزرگ فرهنگستانی را «اقتصاد و جامعه» ناميد (Wirtschaft und Gesellschaft)، با عنوان فرعی «طرحی برای رسيدن به درکی جامعه شناختی»، اما نتوانست خود آن را به پايان برساند. کتاب، با مراجعه به آثار ديگر او، بوسيلهء همکاران و شاگردانش تکميل و چاپ شد و نخستين ترجمهء انگليسی آن هم در دههء 1950 منتشر شد؛ دهه ای که طی آن ماکس وبر به خوانندهء غربی شناسانده شده و مقام او در حوزه های آکادميک جامعه شناسی تثبيت گرديد.

در اين اثر بزرگ، ماکس وبر، از جمله، به مدل های مختلف حاکميت غيردموکراتيک در طول تاريخ پرداخته، آنها را تعريف و نامگزاری کرده، و چگونگی مشروعيت بخشی به حاکميت هائی را که از طريق سلطه و سرکوب و استبداد خود را بر مردم تحميل می کنند تشريح نوده است. از جملهء مدل های مورد توصيف او می توان به مدل «پدرشاهی» ((Patriarchalism و، نوع رايج تر آن، «پدرشاهی توارثی» (Parimonialism)، اشاره کرد. او در بخشی از کتاب «اقتصاد و جامعه» (ص 232 ترجمهء انگليسی منتشر شده بوسيلهء دانشگاه برکلی در سال 1978) نوع حاد و افراطی «پدرشاهی توارثی» را سلطانيسم (Sultanism) خوانده و در چند جای ديگر کتاب صفت «شرقی» را هم به آن اضافه کرده است (Oriental Sultanism) چرا که ادراک او از اين نوع حاکميت بيشتر به مطالعات اش در مورد سلاطين عثمانی بر می گشته است. او در مورد اين مدل توضيح می دهد که: «پدرشاهی توارثی، و در شکل حادش سلطانيسم، اغلب زمانی پديدار می شود که سلطهء سنتی منجر به ايجاد ديوانسالاری و نيروی نظامی می شود که هر دو مطلقاً در اختيار ارباب خود قرار دارند. تنها از آن پس است که با اعضاء گروه اجتماعی بصورت زيردستان تحت تسلط رفتار می شود. تا پيش از آن، قدرت حاکم بصورت حقی گروهی پديدار می شود اما اکنون جنبه ای شخصی بخود می گيرد و حاکم از طريق اين حق با همگان همچون مايملک خود رفتار می کند و می تواند با متعلق به خود دانستن همه چيز آنها را بفروشد، وام دهد و يا به ارث بگذارد». او، دو پاراگراف بعد، می افزايد: «هر کجا که حاکميت بصورت سنتی عمل کند، حتی اگر در اين کار خودمختاری شخصی حاکم نيز ملحوظ باشد، ما اين حاکميت را پدرشاهی توارثی خواهيم خواند، اما هرکجا که حاکميت بصورت دلبخواه شخص حاکم اعمال شود ما آن را سلطانيسم خواهيم خواند».

چنانکه مشاهده می شود، سکه زدن واژهء «سلطانيسم» امری قراردادی بين ماکس وبر و مخاطب اوست و ربط چندانی با حاکميت در اسلام ندارد و، از سوی ديگر، هم او نمونهء اعلای آن را در طرز حکومت سلاطين عثمانی مشاهده کرده است و لاغير. در نتيجه در احتجاجات ماکی وبر خبر چندانی از تئوری های سياسی اسلامی وجود ندارد و ا تنها واژه ای را از عالم مفاهيم اسلامی بوام گرفته تا مدلی عموی (يونيورسال) را توضيح دهد که می تواند در هر کجای دنيا متحقق شود.

در نتيجه، کاربران امروزی ِ اين واژه در حوزهء علوم اجتماعی نيز پيش از آنکه به «اسلاميت» ماهيت «سلطانيسم» توجه داشته باشند آن را برای توضيح هرگونه حاکميت شخصی مطلقه استفاده می کنند. بطوری که، مثلاً، خوان خوزه لينتز، پروفسور ممتاز کرسی علوم سياسی در دانشگاه «ييل»، در مقاله ای که با همکاری آلفرد استپان، با عنوان «رژيم های مدرن غيردموکراتيک» در سال 2000 نوشت، چنين اظهار عقيده کرده است که «واقعيت اساسی در يک رژيم سلطانی آن است که همهء افراد، گروه ها و نهادهای اجتماعی بصورتی دائمی در معرض دخالت های مستبدانه و پيش بينی ناپذير سلطان قرار دارند و، بدين ترتيب، کثرت مداری منتفی می شود».

من، در اين مقاله، قصد ندارم که نشان دهم چرا مسند «ولايت مطلقهء ولی» را نمی توان، به لحاظ حقيقی و حقوقی، مصداق اينگونه سلطانيسم دانست، و تصديق می کنم که تمايلات نسبت به برقراری استبداد شخصی از همان ابتدا در حاکميت آيت الله خمينی و به تدريج در حاکميت آيت الله خامنه ای وجود داشته و ظاهر شده است اما، فکر می کنم نگريستن با عينک «سلطانيسم» علوم اجتماعی به حاکميت ولی فقيه دو مشکل اصلی ايجاد می کند؛ يکی توجه نداشتن به مفهوم «سلطنت» در دوران پيش از پيدايش حکومت عثمانی، که بکلی با اين يکی متفاوت بوده اما با وضع فعلی کشورمان شباهت هائی انکارناپذير دارد و، دو ديگر، عدم درک چگونگی برآمدن سلطنت در جامعهء اسلامی پيش از عثمانی که می تواند بر سرنوشت حاکميت «ولايت فقيه» نيز تأثيری گريزناپذير و کارکردی بگذارد. چرا که خيال می کنم اين آن چيزی است که در ايران کنونی در حال رخ دادن است.



شکل گيری نهاد حکومت در اسلام

تا پيدايش مفهوم «سلطنت» و مسند «سلطان» در اسلام، کم و بيش، سه قرن زمان لازم بود، و اگرچه واژه های «سلطه» و «تسلط» در قرآن وجود دارند اما هيچ کدام در مفهوم سياسی بکار نرفته اند و بيشتر مفهومی شخصی داشته و در برخورد با مفهوم حکومت در اسلام سخنی از «سلطنت» در ميان نبوده است.

هنگامی که پيامبر اسلام ديده از جهان فروبست، به هر دليل «انسانی» يا «الهی»، جانشين يا جانشينانی برای مسندهای گوناگونی که در طول زمان به دست آورده بود (رهبری معنوی، رهبری سياسی، رهبری نظامی، و رهبری قضائی) تعيين نکرد. اينکه ـ در طول تاريخ ـ سنيان و شيعيان (هر يک با شاخه ها و فروعات گوناگون خود) بر سر اين جانشينی ها با يکديگر اختلاف پيدا کرده، يکديگر را خارج از دين شمرده، و دست به کشتار يکديگر زده اند ربطی به واقعيتی که ذکر شد ندارد و حوادث پس از مرگ پيامبر را (که در سطح نظرس تئوريزه، و در عمل اجرا شدند) بايد ـ مثل هر واقعهء تاريخی و اجتماعی ديگری ـ از ديدگاه تحولات اجتماعی بررسی کرد و فريب احتجاجات کسانی که وقايع تاريخی را بصورت افسانه و استوره در می آورند نخورد. اينکه، مثلاً، شيعيان مدعی اند پيامبر پسر عموی خود، علی ابن ابيطالب را به جانشينی تعيين کرده ولی پيروانش به وصيت او عمل نکرده اند بيشتر به شوخی می ماند تا واقعيت متقن تاريخی. يعنی، يا بايد همهء آن کسانی که پس ازفتح مکه به همراه پيامبر به مدينه باز می گشتند و در ميانهء راه در محلی موسوم به «آبگير خم» حضور داشتند، پس از گذشت شش ـ هفت ماه، دچار فراموشی شده، يا همگی عليه سفارش پيامبرشان توطئه کرده، و يا معنای سخنان پيامبر را در آن واقعه به امر ديگری تعبير نموده باشند.

در زمان پيامبر و در فرهنگ مسلط بر قرآن، حاکميت به «امر» تعبير شده است که در فارسی می توان آن را به «فرمان» ترجمه کرد (ما امر الله ـ بقره 27 ـ آنچه الله فرمان داده). اين حاکميت کلاً از آن «الله» است و به همين دليل يکی از اسماء الهی «حکيم» است (هرچند بعدها ـ دويست سيصد سالی بعد ـ اين واژه دستخوش تغييراتی گسترده شد و حکيم بجای فيلسوف مورد استفاده قرار گرفت؛ موضوعی که از بحث کنونی ما خارج است). الله، به لحاظ حاکميت خويش بر کل هستی، «ولی» و «رب» (مربی ِ) آنان محسوب می شود و بر همه چيز «ولايت» و «قيموميت» دارد. آنگاه، پس از آنکه کسی از ميان مردمان بعنوان رسول (پيامبر) انتخاب شد، اين آمريت و ولايت از جانب الله به او نيز داده می شود (انما وليکم الله و رسوله ـ مائده 55 ـ به درستی که ولی شما الله و رسول اويند).

با مرگ پيامبر و بلاتکليفی در مورد جانشينی او، بلافاصله چند تصميم گرفته شد که عبارت بود از پذيرش پايان «رهبری معنوی» (که وابسته به اتصال پيامبر به عالم غيب بود) و لزوم انتخاب جانشينی برای ديگر رهبری های او که لزوماً بايد دارای «آمريت» می بود. بدين لحاظ، بلافاصله دو منصب در وجود يک شخص متعين شد: جانشينی و صاحب «امر» بودن. برای مفهوم جانشين نيز از فرهنگ قرآنی استفاده شد و باستناد اينکه الله، در قرآن، «آدم» را «خليفه» ی خود در زمين ناميده بود، جانشين پيامبر نيز «خليفهء رسول الله» خوانده شد و، بدينسان، منصب «خلافت» بوجود آمد. نيز، از آنجا که اين خليفه برای رهبری سياسی و قضائی و نظامی جامعه بايد «صاحب امر» می بود (و قرآن نيز سفارش کرده بود که از الله و رسول و صاحب امری که بين شما است اطاعت کنيد ـ نساء 59)، او را «امير مؤمنين» نيز خواندند. به اين ترتيب، جانشين پيامبر به لحاظ ارتباطش با پيامبر «خليفه» خوانده می شد و به لحاظ ارتباطش با امت «امير مؤمنين» بود. (شيعيان لفظ «اميرمؤمنين» را اختصاصاً از آن علی بن ابيطالب، خليفهء چهارم، می دانند، حال آنکه از نظر سنيان همهء خلفا «امير مؤمنين» بوده اند). و در اين «لوله کشی نظری!» بود که «آمريت الله» از آسمان به زمين منتقل شده و در وجود «امير مؤمنين» متجسم گشت.

خليفه بر مردم آمريت و قيموميت و ولايت مطلقه داشت و کسی نمی توانست روی حرف او حرف بزند. اما تفاوتش با آمريت پيامبر آن بود که پيامبر را الله انتخاب و تعيين می کرد اما خليفه را شورای ريش سفيدان نامزد کرده و از مردم برای او بيعت گرفته می شد؛ امری که شيعيان با آن مخالف بوده و اعتقاد داشتند که خليفه را نيز الله تعيين می کند و همهء توانائی های پيامبر را به او نيز منتقل می سازد و مردم در اين ميانه نقشی ندارند. آنها، بجای لفظ خليفه از واژهء «امام» استفاده می کردند و امام را وارث خونی ولايت محمدی می دانستند. در اينکه بين همخونان پيامبر چه کسی «امام» محسوب می شود نيز اختلاف بسيار بود و ده ها تن خود را نامزد واقعی «امامت» می دانستند و بر اساس اين فرض عليه خلفا قيام می کردند. که باز اين معترضه موضوع بحث مقالهء حاضر نيست.



خلافت اموی

پس از جنگ های داخلی بين مسلمانان، و با مرگ خليفهء چهارم (علی بن ابيطالب) و صلح فرزندانش با معاويه (که تا آن زمان «فرماندار سوريه» بود) معاويه به عنوان پنجمين «خليفهء رسول الله» انتخاب شد و بلافاصله کوشيد در روند انتخاب خليفهء بعدی، علاوه بر موافقت شورای ريش سفيدان و بيعت مردمان، مسئلهء وراثت خونی را نيز مطرح کند. در اين مورد می توان هم توجه او به مفهوم پادشاهی ايرانی و هم وراثت خونی مطرح شده از جانب افراد خانوادهء پيامبر را دخيل دانست. و همين اصل افزوده بر روند انتخاب خليفهء بعدی بود که ماجرای کربلا و کشته شدن فرزندان علی بدست فرزندان معاويه را موجب شد و از آن پس همچون سايه ای سنگين بر هفتاد سال حکومت خاندان بنی اميه سايه افکنده و مشروعيت آن را مورد ترديد قرار داد.

بهر حال، در سراسر دوران حکومت بنی اميه بر امپراتوری گسترده و گسترندهء اسلامی، خليفه هم اميرمؤمنين محسوب می شد و هم بر آنان آمريت و ولايت مطلقه داشت. هرچند که با پيچيده شدن ديوانسالاری لازم برای ادارهء امپراتوری بسياری از مناصب رهبری از جانب خليفه به «فرمان داران» نظامی و قضائی و اداری احاله می شد. بدين معنی که خليفه، با داشتن فرمان از جانب الله، بخشی از مسئوليت های خويش را با صدور «فرمان» به ديگران منتقل کرده و هرگاه نيز که لازم می ديد اين «فرمان» را از آنان پس می گرفت. بهر حال، در دوران خلفای بنی اميه، پادشاهی موروثی ايرانی و خلافت اسلامی در هم ادغام شده و خليفه ولينعمت مسلمانان و حاکم بر جان و مال و ناموس آنان محسوب می شد.

در انديشهء سياسی اسلامی اين «اتصال نظری» به منشاء وحی الهی حائز اهميت بسيار بود و آنچه که در اسلام به «مشروعيت» تعبير می شد، و از لحاظ علوم سياسی، «حقانيت حکمرانی» محسوب می شود، با اين ترفند تأمين می شده است. در عين حال، مخالفين خلافت بنی اميه نيز، درست بر همين اساس، «مشروعيت» حکومت خلفای اموی را منکر می شدند و معتقد بودند که با مرگ علی بن ابيطالب رشتهء اين «اتصال» قطع شده و بنی اميه، نه به دليل مشروعيت، که تنها بخاطر داشتن زور شمشير حکمروائی می کنند.

خويشاوندان خونی پيامبر و مدعيان حکومت (بنی هاشمی ها، آل علی ها، بنی عباس ها، بنی فاطميون، مثلاً) نيز همگی مدعای خود را بر اين قرار می دادند که خلفای اموی دارای هيچ مشروعيت الهی نيستند. در واقع اگر بخواهيم به زبان امروز علوم سياسی به اين بحث بنگريم، می توان ديد که خويشاوندان پيامبر خلفات اموی را حکومتی سکولار (اين جهانی، و نه دموکراتيک!) می ديدند و سکولار بودن حکومت اسلامی را نفی کرده و برای آن منشائی آسمانی قائل می شدند. آنها در تبليغات سياسی و زيرزمينی خود عليه بنی اميه وعده می دادند که بزودی خليفه (يا، در واقع، امام ِ) واقعی از ميان خاندان پيامبر ظهور کرده و حکومت الهی را جانشين حکومت دنيوی بنی اميه خواهد کرد. انديشه های مبتنی بر انتظار برای «نجات بخش» (برگرفته از زرتشتی گری و يهوديت و مسيحيت، که اين دو خود متأثر از آن نخستين بودند) رفته رفته اوج می گرفت و انتظار ظهور مهدی بين ملل تحت ستم خلفای اموی گسترش می يافت. بزودی، اعضائی از خاندان پيامبر که سودای دستيابی بقدرت سياسی را در سر می پروراندند دست به فعاليت زده و کسانی را برای دعوت مردم به بيعت با خود به نقاط مختلف امپراتوری اسلام گسيل می داشتند. اين دعوت کنندگان (که «داعی» خوانده می شدند) مجاز نبودند که هويت «امام موعود» را بر کسی فاش کنند و تنها برای «امامی از خاندان رسول الله» از مردم ناراضی بيعت می گرفتند و، در نتيجه، هنوز گسل های عمده ای در بين شيعيان (= پيروان) خاندان پيامبر پيش نيامده بود.



خلافت عباسی

ابومسلم خراسانی يکی از اين داعيان بود که توانست خراسان را عليه امويان بشوراند، و در سر راه خود از خراسان به دمشق (پايتخت خلافت اموی)، در عين پيکار عليه فرامانداران اموی، اکثر نهضت های مقاومت ايرانی را نيز براندازد و خود را به دمشق رسانده و به عمر خلافت اموی خاتمه دهد. اينجا بود که بايد هويت «امام / خليفه» ای که با پيامبر ارتباط و اتصال خونی داشت روشن می شد. کسی که در سال 132 هجری (750 ميلادی) بعنوان خليفهء جديد ِ برآمده از خاندان رسول معرفی شد «ابو العباس عبد الله بن محمد السفاح» بزرگ خاندان «بنی عباس» بود، از اعقاب عباس، عموی پيامبر، که در امر امامت رقيب «جعفر بن محمد (الصادق)»، از اعقاب علی بن ابيطالب (پسر عمو و داماد پيامبر)، محسوب می شد و بسيارانی تصور می کردند که قرار است با پيروزی ابومسلم «جعفر بن محمد» به خلافت برسد.

در اينجا از ورود به درگيری ها و بحث های نظری در مورد «مشروعيت خلافت عباسی» نيز می گذرم که خود بحثی دراز دامن و ـ برای دانشجويان علوم سياسی ـ شيرين است و به ماهيت خلافت عباسی می پردازم که مورد نظر مقالهء حاضر است.

در واقع، بقدرت رسيدن خاندان عباسی دارای اين نتيجهء مهم سياسی بود که «کمبود اتصال خونی به پيامبر»، که خلافت اموی را به يک حکومت سکولار مبدل ساخته بود، جبران می شد و خلافت اسلامی رنگی از اتصال به عالم غيب بخود می گرفت و خليفهء نيز دارای ماهيتی آسمانی و الهی می شد و به همين ميزان نيز از موافقت مردم با آنچه می کرد بی نياز می گرديد. حتی سومين خليفهء عباسی، محمد بن المنصور، تصميم گرفت تا خود را «المهدی» بخواند تا به مردمان گوشزد کند که او همان مهدی موعودی است که طرفداران خاندان پيامبر منتظرش بودند تا آنان را از شر بنی اميه نجات دهد.

خلفای بعدی بنی عباس، که به محض رسيدن به خلافت القابی که نشانهء اتصال آنان به الله بود انتخاب می کردند، به مدت پنج قرن بر قلمروی امپراتوری اسلامی حکومت داشتند. اما اين مدت دراز را تاريخنويسان به چهار دوره تقسيم کرده اند: عصر اول، موسوم به عصر طلائی (به مدت صد سال، از خلافت منصور تا پايان حکومت مأمون)؛ عصر دوم، موسوم به عصر تسلط ترکان در بغداد (به مدت صد سال، از خلافت المتوکل بالله تا پايان خلافت المطيع بالله)؛ عصر سوم، عصر تسلط آل بویه بر بغداد (به مدت 110 سال، از خلافت المطيع بالله تا نيمهء اول خلافت القادر بالله)؛ و عصر چهارم، عصر غزنويان و سلجوقيان (از نيمهء دوم خلافت القادر بالله، تا نمدمال و کشته شدن المستعصم بالله بدست هلاکوخان، نوهء چنگيزخان مغول در سال 646 هجری، معادل 1258 ميلادی). بدينسان عصر بلند خلافت اسلامی به دست مغولان به پايان رسيد تا چند قرن بعد، بصورتی کاملاً متفاوت، بوسيلهء بازماندگان ترکان آسيای صغير، که در پی هجوم مغولان به ايران آمده و سپس در ترکيهء فعلی ساکن شده بودند، تجديد حيات کند.



تضعيف خلافت و برآمدن سلطنت

همانگونه که در بالا ديده می شود، خلافت عباسی تنها در صد سال نخست خود (عصر طلائی اسلام) است که از نظر ماهيت و «حاکميت مطلقهء مشروع الهی» بصورتی مقتدرانه و مستبدانه عمل می کرده است و از آن پس، نخست با تسلط امرای ترکی که خلفای عباسی خود آنها را برای حفاظت از خود برکشيده بودند محدود شدند و، سپس، سرکردگان آل بويهء ايرانی آنان را مطيع خود ساختند و عاقبت غزنويان و سلجوقيان نهاد جديدی به نام «سلطنت» را ايجاد و خود را سلطان خواندند. در واقع، روندی تدريجی و چهارصد ساله موجب شد که سلاطين قدرت واقعی را در جامعهء اسلامی در دست داشته و خلافای عباسی را به عروسک های بی اختيار تبديل کنند.

نکتهء جالب در اين چهار صد سال آن است که نه نظاميان ترک نشسته در بغداد، نه پادشاهان آل بويه (که شيعهء زيدی بودند و، لذا، از لحاظ نظری، مشروعيت بنی عباس را نمی پذيرفتند) و نه نظاميان و امرای غزنوی و سلجوقی، هيچ کدام، خلافت عباسی را منحل نساختند. اين امر بصورتی آشکار نشانهء آن است که همهء اين صاحب قدرتان تشخيص می دادند که وجود خليفه ای بی اختيار در بغداد، بعنوان عروسکی که مشروعيت حاکميت آنها را تأييد می کند، امری بسيار مفيد است و با نگاهداشتن او ـ که خون پيامبر را در رگ ها داشت ـ در تنعم دربار بغداد، اما کوتاه کردن دست او از امور ادارهء سرزمين ها، با سهولت بيشتری می توان بر مسلمانان حکمروائی کرد. سلطنت در اين دوره است که بعنوان پديدهء مسلط سياسی ـ نظامی در عالم اسلام ظاهر می شود.



نظريهء «سلطانيسم»

وضعيت دوگانهء «خلافت ـ سلطنت» (که با رسيدن «فرمان نصب و تنفيذ» از جانب خليفه به هنگام تاجگزاری محمود غزنوی ـ که برای نخستين بار خود را «سلطان» می خواند ـ آغاز شد) از ديد اغلب متفکران علوم اجتماعی پنهان مانده و نگاه آنان برای استخراج نظريه های علمی در مورد حکومت اسلامی بيشتر متوجه خلافتی بوده است که سيصد سال پس از انحلال خلافت عباسی (يعنی از 1517 ميلادی به مدت چهارصد سال) در آناتولی بوجود آمد و ماهيت آن را ماکس وبر آلمانی در تئوری «سلطانيسم» خود تشريح کرده است.

خلافت عثمانی (فرزندان عثمان) در اصل نوعی سلطنت شبه سلجوقی بود که فقدان خليفه ای مدعي اتصال خونی با پيامبر (همچون عباسيان) موجب شد تا سلاطين عثمانی (بعنوان مدافع عالم اسلام در برابر مسيحيان اروپائی) با اقتباس لقب «خليفه» برای خود (بخصوص پس از فتح مدينه و مکه و منتقل کردن آن دسته از لوازم شخصی منسوب به پيامبر به استانبول، که در دوران عباسی داشتن آنها يکی از نشانه های مشروعيت خلافت محسوب می شد) بکوشند تا سلطنت خود را از نظر مذهبی نيز مشروع نشان دهند. بعبارت ديگر، فقط در دوران عثمانی بود که خلافت و سلطنت در هم ادغام شد تا نوعی خلافت اموی را تداعی کند.

مقايسهء سلطان عثمانی (که ماکس وبر به او توجه داشته) با سلطان غزنوی و سلجوقی می تواند تفاوت های نظری و عملی گوناگونی را نشان دهد اما، بخاطر اختصار، می توان در اينجا به اين نکته اشاره کرد که سلطان غزنوی، يا سلجوقی، برای مشروعيت خود به وجود خليفه نيازمند بود، حال آنکه سلطان عثمانی خود خليفه هم محسوب می شد. همين تفاوت، دو «مدل» کاملاً مختلف را از نهاد «سلطنت اسلامی» ارائه می دهد که می توانند برای درک آنچه امروز در ايران می گذرد و تشخيص و پيش بينی آيندهء آن (اگر کل حکومت فعلی از هم نپاشد) مفيد باشد و نشان دهد که آيا می توان «ولی فقيه» را «سلطان» خواند يا اينکه او «خليفه» ای است که مقتضيات حکومت و نگرانی خود او از دست رقيبان و دشمنان اش موجب می شود تا به تدريج «سلطان» در زير دست خود او بقدرت برسد و آنگاه اين تازه آمده قدرت «خليفه» را در قالب وسيله ای صرف برای اثبات مشروعيت خويش محدودکند.



حکومت ولی فقيه

در اينکه آنچه آيت الله خمينی در مورد حکومت اسلامی در نظر داشت ابهامی وجود ندارد. او در کتاب «حکومت اسلامی» ی خويش به صراحت نوشته بود که خواستار «تجديد خلافت اسلامی» است، آن هم در شکل اوليهء آن (اموی و عباسی) و نه شکل ثانوی اش که از آن عثمانی ها باشد. او نوشته است: «حکومت اسلامی هيچ يک از انواع طرز حکومت های موجود نيست... نه استبدادی است، نه مطلقه. بلکه مشروطه است؛ البته نه مشروطه بمعنی متعارف فعلی آن که تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اکثريت باشد... حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است... حکومت اسلامی حکومت قانون است... در اين طرز حکومت، حاکميت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حکم خدا است... حکومت اسلامی سلطنتی هم نيست تا چه رسد به شاهنشاهی و امپراتوری. در اين نوع حکومت ها حکام بر جان و مال مردم مسلط هستند و "خودسرانه" در آن دخل و تصرف می کنند... اين مسلم است که "الفقهاء حکام علی السلاطين". سلاطين، اگر تابع اسلام باشند، بايد به تبعيت فقها در آيند و قوانين و احکام را از فقها بپرسند...» (ص 60)

اين نکته ها کاملاً نشان از آن دارد که در نزد بنيانگزار جمهوری اسلامی بين «خلافت» و «سلطنت» تفاوتی از نوع کارکردی وجود دارد و آنها مانعة الجمع نيستند بلکه سلطان (همان «قوهء مجريه» که در قانون اساسی مصوب خبرگان، برای فريب مردمان، نام «رياست جمهوری» بخود گرفت) «تابع» ولی فقيه (يا «خليفه») است و، در نتيجه، مشروعيت خود را نيز از خليفه می گيرد و نه مردم. مراسم «تنفيذ» و دريافت «فرمان» از دست ولی فقيه هم جلوهء نمادين همين رابطه از مشروعيت اسلامی است.



آنچه در ايران امروز می گذرد

اگر تاريخ را لابراتواری بدانيم که محقق علوم اجتماعی می تواند و بايد در آن به مطالعه و استنتاج بپردازد، بنظر می رسد که در مورد پديدهء دوگانهء «خلافت ـ سلطنت مبتنی بر الهی بودن حکومت» می توان به يک سير تحولی تدريجی قائل شد که در طی آن، سلطان، ابتدا بازوی اجرائی خليفه و تابع او محسوب می شود اما، بتدريج و با قدرت يافتن و مستقل شدن، خليفه را از کار اجرائی کنار زده و او را تنها برای تأمين مشروعيت سلطنت خود حفظ می کند.

و اگر از اين منظر به آنچه در ايران می گذرد نگاه کنيم، و نفوذ تدريجی نظاميان و تکيهء روزافزون ولی فقيه بر آنها عليه مردم و عليه ديگر «مراجع مذهبی» را ببينيم، در می يابيم که اتفاقاً در ايران نمی توان شخص ولی فقيه را «سلطان» دانست. او بيشتر به آن دسته از خلفای عباسی شبيه است که به نظاميان ترک، شاهان آل بويه و سلاطين غزنوی و سلجوقی تکيه داشتند و، در نتيجه، همچون خلفای مطلق العنان عصر طلائی بنی عباسی عمل نمی کردند يا، به عبارت ديگر، نمی توانستند عمل کنند.

اما آنچه در کنار منصب ولايت فقيه، بصورت پديدهء محمود احمدی نژاد، در حال شکل گرفتن است چيزی نيست جز نمود و ظهور مجدد نهاد «سلطنت» در دوران های متأخر خلافت عباسی، که چون نمی تواند خلافت را در درون خود بگوارد و با خود يکی کند، برای حفظ ماهيت اسلامی بودن خويش، منصب ولايت فقيه را، بخصوص برای سرکوب ديگر مراجع مذهبی (که در تشيع اجتهادی برای خود استقلالکی دارند) محترمانه محفوظ می دارد ولی هر روز بيش از روز قبل، دست او را از دخالت در کار «دولت» کوتاه کرده و او را، بقول فرنگی ها، تبديل به يک «مهر تصويب» می کند تا هر کجا لازم باشد «فرمان» حکومت خود را بدان ممهور سازد. در اين وضعيت، ولی فقيه می تواند در «بغداد خود» روزگار را در حرمسرا و مجلس شعراء و حکما بخوبی و خوشی بگذراند اما هرگاه بخواهد پايش را از گليم خويش بيرون نهد، نظاميان عمرش را کوتاه ساخته و عروسک ديگری را جانشين او می کنند و «مجلس خبرگان رهبری» هم جز تائيد نظر نظاميان جرأت کار ديگری نخواهد داشت.

بنظر من، نمونه های تاريخی و شواهد مربوط به آنچه در ايران می گذرد، همه حکايت از آن دارند که اگر بخواهيم از لفظ «سلطان» استفاده کنيم بايد نگاه مان به سوی «سلطان محمود احمدی نژاد» باشد که «خليفه، الخامنه ای بالله» را روز بروز کوچک تر و بی اثرتر خواهد کرد تا، در پی برانداختن نهاد مستقل روحانيت و انحلال جمهوريت قلابی حکومت فعلی، استبداد سرکوبگرانهء خويش را بوجود آورد.

اما اگر خلافت عباسی دو قرنی لازم داشت تا به چنين مرحله ای برسد، خلافت ولی فقيه در ايران در عرض بيست سال توانسته است اين مراحل تحولی را بشتاب تمام طی کند. و بر اين قياس، اگر اتفاقات ديگری در اين ميان رخ ندهد و جنبش سبز مردم، بخصوص بخاطر فقدان يا ضعف رهبری اش، بجائی نکشد، عمر سلطنت نظاميان در خلافت اسلامی ايران نيز نمی تواند چندان طولانی شود.

خليفهء عباسی را هلاکوخان مغول نمدمال کرد و سلطنت سلجوقيان را برانداخت، خلافت عثمانی را نيروهای متحدهء اروپائی از نفس انداختند تا نيروهای سکولار تابع آتاتورک انحلال آن را ـ همراه با براندازی نهاد سلطنت ـ اعلام دارند و جمهوری اين جهانی ِ مبتنی بر حاکميت ملی خود را جانشين آن کنند.

پيش بينی آنکه دفتر خلافت ـ سلطنت کنونی ايران چگونه بسته خواهد شد در حوزهء کار صاحب اين قلم نيست. اما مشاهدهء حوادث بين المللی ما را به اين يقين رهنمود می شود که سير تحول تاريخی سراسر جهان ابتدا به سوی سکولاريزه کردن حکومت و سپس استقرار حاکميت دموکراتيک مردم حرکت می کند.

اگر در تاريخ بتوان قائل به «جبر» شد، سکولاريسم (به معنی پايان تسلط مذهب بر حاکميت) سرنوشت محتوم همهء جوامع است و در اين مورد هيچگونه نگرانی وجود ندارد، اما فقط بايد آرزو کرد که حاکمان سکولار آينده حاملان تاريخی دموکراسی نيز باشند.

يازدهم سپتامبر 2009

بايگانی وبلاگ