دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۹

قندچی-چرا قديمی های جبهه ملی از بازگويی 28 مرداد دست بر نمی دارند؟


چرا قديمی های جبهه ملی از بازگويی 28 مرداد دست بر نمی دارند؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/658-Arrogance.htm

سالهاست برايم مايه شگفتی بوده است که چرا بازگويی رويداد 28 مرداد که از آن حدود 60 سال می گذرد بيش از هر واقعه ای در تاريخ ايران توسط کسانيکه از همه بيشتر در عرصه سياسی ايران فعال بوده اند، تکرار می شود. اگر واقعاً هدف آنها از اين کار نشان دادن مخالفت خود با سلطنت است چرا حتی بيش از انقلاب 57 يا شهريور 20 يا حتی انقلاب مشروطه، به اين موضوع می پردازند؟ حتی يک سری داستانهايی نيز در مورد رفتار دکتر مصدق در نشستن روی صندلی انگليسی ها در دادگاه لاهه توسط برخی انسانهای ناآگاه پرداخته شده است که به گواهی آقای دکتر هدايت الله متين دفتری، هر چند با حسن نيت ساخته شده اند، اما کذب کامل هستند (1).

پيش از آنکه به اين بحث ادامه دهم لازم است متذکر شوم که در مورد جايگاه تاريخی 28 مرداد و بحث تئوريک در مورد سکولاريسم و ناسيوناليسم در همان رابطه قبلاً مفصل بحث شده است و موضوع بحث اين نوشتار نه بحث تاريخی 28 مرداد است و نه تئوريک (2).

همچنين در مورد اختلافات سلطنت طلبان و جبهه ملی در مورد انقلاب 57 مفصلاً در جايی ديگر بحث شده است و موضوع اين نوشتار نيست (3).

به ياد دارم بيش از 25 سال پيش از مرحوم قاسم لباسچی سؤال کردم که اگر سلطنت پهلوی به ايران بازگردد چه کار می کند. او در پاسخ گفت ما که از اول گفته بوديم شاه سلطنت کند و نه حکومت و در نتيجه مسأله با خود سلطنت نداشتيم. حتی يکی از جريانات جبهه که به غلط در خارج خيلی ضد سلطنت طلبان تصور می شود بتازگی هنگام درگذشت دکتر داريوش همايون از اولين کسانی بودند که تسليت گفتند. گرچه آنها همه اين سالها با تشکيلات مشترک ساختن جمهوريخواهان و سلطنت طلبان مخالف بوده اند اما هيچگاه مشکلی با تشکيل ائتلاف با سلطنت طلبان برای برگزاری آکسيونهای مختلف حقوق بشری و سياسی نداشته اند. در نتيجه نميشود گفت که هيچ بخش جبهه ملی بخاطر موضع خيلی سرسختانه در برابر سلطنت است که هميشه پيش قراول يادآوری 28 مرداد است.

در رابطه با موضع در مورد سيستم سياسی و اجتماعی آمريکا نيز بايد گفت نه تنها قبل از 28 مرداد جبهه ملی بود که در نشريه باختر امروز خود آمريکا و روزولت را دوست مردم ايران ميخواند بلکه بعد از 28 مرداد نيز رهبران جبهه ملی هروقت خود و فرزندانشان به خارج آمدند يا در آمريکا يا در اروپا رحل اقامت گزيدند و هيچکدام نيز با وجود همه ناراحتی های خود از 28 مرداد، نه به شوروی و اروپای شرقی رفتند و نه به چين. در رابطه با ارزشهايشان نيز اکثريت رهبران جبهه در درجه اول به ارزش های ليبرالی غرب تمايل داشتند و در درجه دوم هم به ارزش هاب سوسيال دموکراسی اروپايی که خود به ارزش های بخشی از حزب دموکرات آمريکا نزديک است. به عبارت ديگر سران جبهه ملی نه کمونيست بودند و نه بنيادگرای اسلامی و در نتيجه نميشود گفت که دليل چبازگويی دوباره و دوباره 28 مرداد از سوی آنها به باصطلاح "ضد غربی" يا "ضد آمريکايی" بودن آنها مربوط است که واقعيت ندارد.

اگر بخواهيم دليل موضوع را دريابيم بهتر است به نيروهای سياسی ديگر ايران نيز نگاه کنيم که تجربيات مشابه اما در مقطع های ديگر داشته اند. سلطنت طلبان و پهلوی دوستان ايران بعد از انقلاب 1357 يک ناراحتی مشابهی را نسبت به آمريکا و غرب در مورد خروج شاه مطرح می کنند و در ابتدا آن را يا به کارتر يا به بريتانيا منتسب می کردند. اما مدارکی که در سال 2008 منتشر شدند نشان دادند که دولت های فورد و نيکسون 5 سال قبل از سقوط شاه خواهان بی ثبات کردن حکومت وی بوده اند و در واقع آن نگرش دليل اصلی حمايت آمريکا از سقوط شاه در 1979 است. البته اينکه آمريکا از آيـ الله خمينی حمايـ کرد و نه بخش های ديگر اپوزيسيون به دليل وضعيت جنگ سرد بود چون که فکر ميکرد به قدرت رسيدن هر نيروی ديگری غير از اسلامگرايان در ايران می تواند به نفع شوروی تمام شود. البته اين موضوع بحث اين مقاله نيست. آنچه در اينجا مطرح است اين است که با آزاد شدن مدارک 2008 در آمريکا معلوم شد که سلطنت طلبان نيز تجربه مشابه مصدق و جبهه ملی را در سال 1979 داشته اند، يعنی شاه وقتی حاضر نبود بعنوان نوکر برای فورد و نيکسون عمل کند، مورد غضب واقع شد (4).

اما آيت الله خمينی که خود هم از کودتای 1953 و هم از انقلاب 1979 بهره مند شده بود از روز اول آمريکا و غرب را قدرت های استکباری ناميد. درک درستی از معنی اين لغت استکبار در زبان فارسی نداشتم. ای کاش يک لغت فارسی معادل خوب برای استکبار ساخته می شد که مفهوم را درست برساند. هر وقت به معنی آن نگاه ميکردم لغت های تکبّر و غرور را می ديدم و حداکثر فکر می کردم که يک لغت عربی ديگر بجای لغت های عربی آشنا تر بکار برده است اما تعجب انگيز است که اين لغت سالهای سال است از سوی بسياری در عرصه سياسی ايران بکار می رود. به ترجمه انگليسی آن که اروگَنس است نگاه کردم و ديدم درست لغتی است که سياهان آمريکا طی جنبش حقوق مدنی و قبل از آن در مورد رفتار دولت آمريکا با خود به کار می بردند. به عبارت ديگر سياهان که قرن ها شهروند آمريکا بوده و در اين سرزمين زندگی می کردند حتی نزديک يک قرن بعد از جنگ داخلی و آزاد شدن بردگان هنوز اين احساس را در آمريکا داشتند که با آنها بعنوان يک انسان، يک شهروند مساوی، برخورد نميشود و مورد تحقير قرار می گيرند گويی قرار است برده و نوکر باشند.

آنچه طی سالهای 1320تا 1332 با ورود متفقين به ايران انجام شد تحقير ايرانيان بود و در واقع سرود ای ايران خود در مقابل اين احساس در آن سالها ساخته شده است. البته اضافه کنم که شخصاً با بسياری از ابيات آن سرود مخالفم و آن را در ضديت با انسانيت گلوبال می بينم که موضوع بحث ما در اينجا نيست. حتی قبل از آن سالها با اينکه ايران هيچگاه يک مستعمره نبود اين حالت رفتار مأموران دولت های بيگانه با مردم و حتی با عاليرتبه ترين مقامات دولتی ما در کتاب های تاريخ مدون است. گوئی فقط کسانی برای آنها قابل قبول بودند که حاضرند نوکر دولت مورد نظر باشند. يعنی اگر مثلاً انگلستان می خواست با يک سياستمدار آمريکايی حرف بزند و او را همکار تلقی کند، انتظار نداشت که طرف نوکر وی باشد و مسأله ای نداشت که همکار وی آمريکايی است، اما ايرانی همکار بايد فقط نوکر می بود که قابل قبول باشد. در واقع مصدق همه ارزش های غرب را قبول داشت و سالها برای آن ارزش ها در ايران مبارزه کرده بود. وی ديپلماسی را بهتر از بسياری در غرب می شناخت. اما چون حاضر نبود نوکر باشد، حذف شد و شاه نيز در سال 1974 وقتی نميخواست در موضوع معين نفت که در سند مورد اشاره آورده شده است مخالفت کرد، مورد غضب واقع شد. اين دقيقاً آن چيزی است که می شود رفتار استکباری با وی توصيف کرد که نظير رفتار با مصدق در 1953 بود.

دولت احمدی نژاد از روز اول روی کار آمدن، در مباحث اتمی در ايران، از اين موضوع تحقير و رفتار استکباری که سالهاست ايرانيان را زجر داده است استفاده کرده است تا برای خود محبوبيت بدست آورد. فرض کنيد شما يک شهروند آمريکايی ژورناليست هستيد. شما نه ميخواهيد جاسوس آمريکا باشيد و نه جاسوس ايران. شما به کار خودتان علاقه داريد. حالا اگر روشی استکباری در کار است، سازمانهای اطلاعاتی می خواهند برای زندگی شما تصميم بگيرند. ارتقا شغلی پيدا نميکنيد. زن و بچه تان بدون بيمه ميمانند. بوسيله پليس به دلائل قلابی خانه تان مورد بازرسی قرار می گيرد. چرا؟ چون نميخواهيد نوکر کسی باشيد و اگر کارتان بهترين باشد بازهم بد ارزيابی می شويد.

از ديدگاه آقا بالاسرها يک سياه پوست نيز در آمريکا در زمان قديم نميتوانست يک شهروند مستقل باشد که نميخواهد نه برای پليس کار کند و نه برای يک گروه سياه پوست تروريست. برای آنها چنين فردی نميتوانست شهروند آمريکا شناخته شود و برايش پاپوش درست ميکردند تا ثابت کنند تروريست است. اينها يعنی روش استکباری که هر انسانی میتواند بخوبی احساس کند. موضوعی انسانی است، نه بحث تاريخی است و نه تئوريک، برای هم جبهه ملی هم سلطنت طلب و هم هر نيروی ديگری، ملموس است. 28 مرداد ياد آور اين رفتار غيرعالدانه با انسان هاست، ربطی هم به شاه و مصدق و خمينی، آمريکا و اروپا، ندارد.

اگر يک دولتی مثل آمريکا با دولت ديگری مثل جمهوری اسلامی ايران دعوا دارند نبايد هيچکدام فکر کنند که فعالان حقوق بشر قرار است مأموران اطلاعاتی و جاسوسان آنها باشند. اگر کسی دوست دارد مأمور پليس يا اداره امنيت باشد، انتخاب خودش است. همانطور که روزنامه نگارانی در ايران هستند که خودشان هم می گويند که اطلاعاتی هستند. اما اينکه هر دولتی بخواهد خود را بر شهروندان آزاد با اين روشها تحميل کند جز آنکه انزجار شهروندان را بدست آورد به چيز ديگری نخواهد رسيد. بسياری دولت های استبدادی نظير شوروی سابق رياست خبرگزاری های دولتی خود را نه به ژورناليستها بلکه به مأموران اطلاعاتی می سپارند. روشی که اين خبرگزاری ها را بی اعتبار تر و بی اعتبار تر کرد. مديران سازمان های خبری که بخواهند به اشاعه دموکراسی خدمت کنند بايد از ميان کسانی با سوابق طولانی و موفق در گروه های حقوق بشری و مطبوعات برگزيده شوند و نه سازمان های اطلاعاتی. هر قدر جامعه ای خود را سمبل حقوق دموکراتيک بداند، اين موضوعات برايش به همان نسبت مهم تر است، همچون تقسيم و استقلال سه قوه، وگرنه نظير سقوط دولت وايمار، دموکراسی خيلی زود ميتواند جای خود را به ديکتاتوری بدهد. فرقی هم نميکند که آنسوی قضيه يک نفر سلطنت طلب است يا جبهه ملی يا چپی يا آينده نگر، اگر انتظار اين است که فرد نوکر و مأمور باشد، اگر نيست، هر کاری برای لطمه زدن به او خواهند کرد و مهم نيست که چقدر خود اصل کار ژورناليستی چه باشد.

بتازگی مقاله ای خواندم از خانم شهيندخت خوارزمی تحت عنوان "خلاقیت: نفرین یا موهبت؟(5)."

به رغم آنکه دکتر خوارزمی در آمريکا زندگی نميکند ارزيابی بسيار دقيقی در مورد بازگشت بسياری از ايرانيان بعد از واقعه دردناک يازدهم سپتامبر 2001 نگاشته اند. البته فاکتور بد شدن اقتصاد های نو هم در آنزمان مزيد بر علت بود اما خانم خوارزمی انگش خود را روی اصل مسأله گذاشته اند که قانون پروفايل گرفتن نژادی در آنزمان باعث شد تحت عنوان مبارزه با تروريسم بسياری از ايرانيان مورد آزار و اذيت واقع شوند و آمريکا را ترک کننند. قانون ملقب به پيتروت اکت در آنزمان در آمريکا تصويب شد و مورد مخالفت بسياری از گروه های حقوق بشری قرار گرفت. متأسفانه چند هفته پيش دولت اوباما دوباره آن قانون را تمديد کرده است.

بسياری از افرادی که برای همه دنيا روشن است که نه تروريست هستند و نه هيچ مسأله ای دارند فقط چون دوست دارند در زندگی مستقل باشند با وجود داشتن اينگونه طرح ها حقوق انسانی شان از طريق کسانيکه دوست دارند ديگران نوکرشان باشند، هدف پاپوش ساختن قرار می گيرند. اما اينگونه کارها يعنی سرخود را مثل کبک در برف کردن و اذيت کردن روشنفکران با روشهايی که روشنفکران ديده اند و به همين دليل دانشمندی نظير خانم خوارزمی از آنسوی دنيا ميتواند چنين مسأله ای را حس کند و درباره اش بطور دقيق در مقاله بالا ارزيابی ارائه دهد.

اگر اجحاف به حقوق بشر با ترفندهای مختلف کارايی داشت که تا به حال رژيم هايی نظير شوروی، کره شمالی، چين، جمهوری اسلامی، برمه و ديگران توانسته بودند اجحافاتی که به مردم می کنند را پاک کنند. کشورهايی که پيش قراول دموکراسی خواهی و حقوق بشر در دنيا هستند بايد روشهای اينگونه را کنار بگذارند. روشنفکران و سياستمداران ايرانی، چه جبهه ملی باشند و چه سلطنت طلب، چه چپی باشند و چه راست گرا، چه مسلمان باشند و چه بی خدا، بايد با احترام و مساوی از سوی دولتمردان آمريکا و اروپا مورد برخورد قرار گيرند؛ همانگونه که آمريکايی ها و اروپايی ها با يکديگر رفتار می کنند و انتظار ندارند که يکی نوکر ديگری باشد. اگر هم هر دولتی دنبال جاسوس می گردد برود استخدام کند اما فعالان حقوق بشر و خبرنگاران و ژورناليستهای ايرانی را با فشارهای غيرمستقيم سعی نکنيد به جاسوس خود بدل کنيد، با اين کار فقط نفرت آنها را همانگونه که در دوران جنبش حقوق مدنی نفرت و انزجار بسياری از روشنفکران سياه پوست را خريدند، بدست خواهيد آورد.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
شانزدهم اسفندماه 1389
March 7, 2011

پانويس:
1. http://bit.ly/9iUsr2
2. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
3. http://www.ghandchi.com/467-KarimSanjabi.htm
4. http://archives.dawn.com/archives/3679
5. http://www.khabaronline.ir/news-119572.aspx



iran#

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ