نگاه کسروی به زن
هرمس
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-65613
در بازخوانی آثار کسروی که در صدد بود «سنت» را از روزنه سوزن عقل رادیکال خود بگذراند و هر آنچه را، به زعم خود، با مبانی نقد و نظر علمی او یارای همخوانی نداشت از اعتبار ساقط کند، وقتی به دیدگاههای او درباره زنان میرسیم شاهد پارادوکس شگفتی هستیم. پارادوکسی که پرده از «ماند» فکری او در پرتوی سنتی برمیدارد که او کمر به نقد او بسته بود. عقاید کسروی در باره زنان شبیه به همان عقاید و آرائی است که کسروی آنان را نشانه جهل و خرافات می دانست. این همگرائی میان دیدگاه کسروی و دیدگاه کسانی که او جان گرانقدر خود را برای نقد افکارشان فدا کرد، از کجا نشأت می گیرد. آن چه در ذیل می آید، نگاهی تحلیلی به نظریات کسروی درباره زنان است در کتاب «خواهران و دختران ما» و همین طور؛ آن چه که او در فصل چهاردم کتاب «آئین» خود نگاشته است.
کسروی از نقد در حصار نگاه داشتن زنان آغاز می کند و این حصارسازی را نشانه عفیف ماندن نمی
داند زیرا واقف است که حجاب یا چادر اتفاقا می تواند پرده بر روی آن چه که ظاهرا قراراست تقبیح شود، بیفکند. ازاین جهت این نکته مهم است که او چادر را نشانه حجاب درونی نمی داند. در مورد بحث چادر و حجاب در ایران باستان و یا در میان اعراب قضیه البته کمی متفاوت است. به نظرم می آید که کسروی می خواست از این طریق نشان دهد که حجاب و چادر در حقیقت کالای داخلی است و نباید به عنوان یک کالای بیگانه به آن نگریست. این در حالی است که بحث حجاب و بی حجابی و انواع پوشش بحثی نیست که نخست از طریق ایرانیان به اعراب یا جامعه آن زمان عربستان رسیده باشد.
اما نکته آن جایی است که او خود زنان را خطاب قرار می دهد وقتی آنان را از آن برحذر می داند که
از زنان اروپایی الگوبرداری کنند و آنان را سرمشق و اسوه خود قرار دهند. در فحوای کلام او این گونه می نماید که گویی زنان در آن دوره امروزی بودن را معادل آرایش کردن و در بزم ها و مجالس شرکت کردن می دانستند. نکته دیگر درک و دیدگاه کسروی نسبت به اروپا و زنان اروپایی است. البته او در این نگاه که نباید تصور کرد که اروپایی و زندگی غربی یگانه الگوی زیستن است و باید به هر طریق که شده است از این سبک زندگی الگوبرداری کرد؛ برخطا نبوده است اما استنباط و برداشت او از زندگی اروپایی و به ویژه زندگی زنان در این فرهنگ؛ حاکی از درک غلط و سطحی او از موضوع است.
به همین جهت او «زن» را از دو سوی در خطر می بیند. یکی از جانب مرتجعین و واپسگرایانی که به نام دین و روحانیت مایلند از آگاهی زنان جلوگیری کنند. و دیگری کسانی هستند که با زندگی مدرن آشنا هستند. کسروی خطر این دسته را کمتر از دسته اول نمی داند. و حتا به زنان توصیه می کند که گول این کسانی که دم از زندگی غربی و آزادی زنان به سبک غرب می زنند را نخورند. طرفه این که بعدها شریعتی نیز با همین دیدگاه شبیه به کسروی است که به مساله زنان می نگرد.
در هر حال کسروی حجاب را عامل در حجاب ماندن آگاهی زنان می داند و نکته این جا است که او می گوید که کسی که در حجاب و حصار مانده است چگونه ممکن است عضوی از یک جامعه باشد. پیوند آگاهی و عضویت در جامعه مستلزم آن است که زنان نیز وارد عرصه اجتماعی شوند و در فرآیند آگاهی جمعی حضور پیدا کنند. اما در نهایت نگاه کسروی همان نگاه زن-خانواده محور است که با نگاه زن-فردمحور بودن متفاوت است. به همین جهت هم هست که کسروی با کسانی که از «حقوق» زنان سخن می گویند، از جمله حق رای، حق عضویت در مجلس، حق وکیل و قاضی شدن، به وزارت رسیدن و بر مسند صدارت و ریاست نشستن، مخالفت می کند و می گوید که این چیزها به هیچ وجه «حقوق» زنان نیست. زیرا، از دید کسروی، «خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی». و مردان «پاسبان» زنان هستند و زنان بی «پاسبان» در معرض انواع خطر و وسوسه. کسروی که از این حیث به موضوع زنان می نگرد که «خوشی های ما بیش از همه از رهگذر زنان است»، وقتی به مسائل حقوق زنان می رسد دچار ایست فکری می شود و تصلب ذهنی اش برملا می شود. هرچند تمام توش و توان خود را به کار می برد تا از حقوق زنان، آن طور که خود باور داشت، دفاع کند.
کسروی می پذیرد که زندگی زنان آکنده از سختی و دشواری ها است و اعتراف می کند که راه بخردانه ای برای زندگانی در میان ما نیست. مثل این است که بگوید سبک های زیستن ما بسامان و معقول نیست زیرا نیمه دیگر این زندگی محذوف است. اما او مساله را ازحیث برابری حقوقی نگاه نمی کند. چون در مرکزثقل نگاه او «خانواده» به مثابه هسته اساسی اجتماع ایستاده است، هم و غم او متوجه این است که بگوید یکی از حقوق زنان که به نظر او پایمال می شود محروم ماندن از «شوهر» و «فرزند» است. و این ضرورت را چنان حیاتی می داند که معتقد است «زناشویی» یا همان «ازدواج» باید اجباری شود و هر مردی که به سن ازدواج رسیده است اگر ازدواج نکرده باشد بزهکار شناخته شود و حتا باید «زن گرفتن» به امر قانونی بدل شود که عدول از آن مستوجب کیفر است. در حقیقت سیاست های او برای حفظ کیان خانواده می توانست سرمشق نظام های تامگرا و استبدادی قرار بگیرد که به موضوع سیاست های جمعیتی و سیاست های خانواده فوق العاده حساس هستند.
با این حال، همین کسروی سخن از آن می گوید که اگر کاری بد و ناشایست است برای زن و مرد بد است و این را ستم بر زنان می داند که مرد هر چه انجام دهد بد نیست اما در مورد زنان برعکس است. یا در مورد صیغه می گوید که این نشانه جهل و بدقانونی و ستم بر زنان است و همین طور در مورد حق طلاق که دربست در اختیار مردان بوده است. به عبارتی همین کسروی که معتقد است «حقوق» زنان در کار نیست اما از بدقانونی سخن می گوید و از ستمی که بر زنان می رود. از این دست تناقضات و تعارضات در آرای کسروی در آرای کسروی درباره زنان موج می زند. این تناقضات کشاکش های درونی و بنیادی ارواح سرگردانی است که وقتی سر بر بالشت سنت می نهند نه خوابشان می برد و نه از شنیدن دهل تجدد به وجد می آیند. در حقیقت تناقضات ساختاری اندیشه کسروی - دستکم در این نوشتار- آن روی سکه یِ همان تناقضاتی است که او مایل است بر آن غلبه کند و آنان را به نقد می کشد و خواهان تجدیدنظر اصولی است. یعنی میان کسروی و همانانی که او با آنان ستیز داشت، فصل مشترکی وجود دارد که همین تناقضات است. تناقضاتی که البته پاسخ های متفاوت داشته است.
اما کسروی به دنبال «آیین بخردانه» است و بر این مبنا است که به مسائل می نگرد. یعنی کسروی در عین این که در نقد واپسگرایان و خشک مغزان و جزم اندیشان دینی پیشرو و پیشگام است و بر ستم هایی که بر زنان می رود انتقاد دارد، اما در نهایت گرفتار همان دیدگاهی می ماند که گویی با او مخالف است.
مهم ترین وجه اشتراک کسروی با آن کسانی که کمر به نقد آنان بسته بود، نظام الاهی-طبیعی خانواده است که مبتنی بر نگرش نقش های سر-نمون از زن و مرد است. گفتیم که کسروی معتقد است که یزدان زن را بهر کاری آفریده است و مرد را بهر کاری دگر. و از نظر کسروی حوزه وظایف و کارهای زنان نقش هایی مانند خانه داری، بچه داری و این گونه کارها است. در نگاه سنتی کسروی، در عین انتقاد او به جزم اندیشان و متحجران، آناتومی زنان به گونه ای است -البته از دید غلط کسروی- که نمایندگی در پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و غیره کار زنان نیست. یعنی اگر کسروی امروز می بود و بر همان عقاید خود پای می فشرد قطعا باید از زمره همان کسانی محسوب می گشت که کمر به قتل او بستند! تاریخ چه طنزها که در آستین دارد!
اینجا وارد جزئیات نگاه او درباره خصوصیات زنان نمی شوم و از این هم در می گذرم که او چگونه مایل است به خواننده القا کند که ساختار مغزی زنان این گونه یا آن گونه است. به بیانی، سه مبنای نظری داوری او در مورد زنان همان دیدگاهی است که او با آنان سر عناد داشت یعنی «ملایان». این سه مبنای سنتی عبارتند از: 1- نظم الهی، 2- نظم طبیعی، 3- نظم اجتماعی.
این سه با هم در نگاه سنتی در هم تنیده اند و سترونی «نقد درونذات» در این آب و خاک هم ناشی از همین امر است که این سه نظم هم در نگاه نقادان سنتی سنت و هم در نگاه نگهبانان محض سنت درهمتنیده است. از این روی آن چه برای من جالب است دریافت این نکته است که چگونه ممکن است که میان کسروی و آن چه که او مایل است نقد کند و جانش را هم در این راه از دست می دهد، این گونه قرابت وجود داشته باشد. و درواقع سئوال این است که پس تفاوت بنیادین کسروی با آن چه که او سعی در نقد آن داشت، کجاست؟ تفاوت این جمله کسروی که «پای ایشان [یعنی زنان] از کشورداری هرچه دورتر بهتر» با آن چه که او در همین نوشتار مورد نقد قرار داده است یعنی با پیشوایان سنتی دین در چیست؟
بایای زنان، به قول کسروی، همان بایایِ طبیعی یعنی اموراتی است که به جرئت می توان گفت از زمان نگارش قبل و بعد از قابوسنامه بدون تغییر مانده است. کسروی در یک نکته محق است که هیچ تفاوتی میان «خانه داری و بچه پروری» با کار صدارت و وزارت و کشورداری نیست. اما این از جهت مزاح و شوخی است! کسروی بر این نظر خود مصر است و می گوید اگر زنان مایل به این نوع باصطلاح حقوق خود باشند پس، از دید او، مساله «هوسبازی» و «مکر زنان» در کار است زیرا زنان را شایسته تر آن است که به که وظایف یا همان بایای طبیعی خود بپردازند که جناب کسروی و امثال ایشان تعریف و تعیین می کنند.
با این همه، کسروی به دنبال آگاهی زنان است و در صدد آن است که نیمی از جامعه را از خواب رخوت و جهالت آزاد کند، و از این طریق، جامعه را بیدار کند و عنصر آگاهی را به جامعه و نیمه آن یعنی زنان تزریق کند. اما همین متفکر تردیدی در داوری خود نمی گذارد که گرچه زنان باید آگاه گردند، با سواد شوند، اهل روزنامه شوند، به مسائل کشور علاقمند گردند، عضو انجمن ها شوند و در انتخابات شرکت کنند به عنوان رای دهنده و حتا در حوزه کار اجتماعی شرکت کنند اما شایسته زنان نیست که به امور حکمرانی و مشارکت فعال در حوزه های کشورداری بپردازند. کسروی زنان را از سربازی و شرکت در جنگ معاف می داند زیرا جنگ را طبیعت زنانه در تعارض می بیند. هرچند اعتراف می کند که در شرایط اضطراری مسائل فرق می کند و زنان می توانند در این حوزه ها نیز مشارکت کنند و سپس دوباره به چهاردیواری خانه خود برگردند.
اما، از دید کسروی، زنان در کدام حوزه های اجتماعی شایسته و بایسته است که کار کنند. پیش از پرداختن به این نکته، بجااست نکته مهمی را خاطرنشان کنم که برای کسروی، سلف و خلف او نیز، معضل مهمی بوده است. کسروی به مساله کثرت اندیشه ها و سبک های زندگی در جامعه آن روز خود اشاره می کند. البته او از تعبیر «پستی و بلندی های بی اندازه اندیشه ها و ناسازگاری سبک های زندگی» سخن می گوید و آن را یک معضل یا گرفتاری بزرگ می نامد. گرفتاری که سبب می شود همبستگی اجتماعی به مخاطره بیفتد و شیرازه زندگی اجتماعی از هم پاشیده شود. این معضل، در زبان امروز، مساله کثرت و همزیستی میان این امور کثیر است.
آن چه برای کسروی، و به نظرم، برای معاصرین، کماکان یک مشکل مانده است مساله «همزمانی ناهمزمان ها» در جامعه ایران است. تکثری که بیانگر آن است که گویی جامعه ما به بستری مرکب از زمان های منقطع، با اندیشه های متقاطع و سبک های زیستن موازی بدل گشته است. او از این ناهمزمانی ها برآشفته است و ایجاد این ناهمزمانی ها را کار «بدخواهان» این مرز و بوم می داند، که به زعم او، عناصر جوان و کهنه را در ذهنیت جامعه رواج می دهند و باورهای ضد و نقیض به جامعه تزریق می شود. گویی «پاک دینی و به دینی» او است که در لباس «پاک اندیشی و به اندیشی» در پروای آن است که از درهم آمیختن آخشیج ها جلوگیری کند، بدون این که دریابد که یکی از علل این ناهمزمانی ها همان چیزی است که او در صدد است با نقد خود به روز کند.
کسروی که دستکم در یک مورد در روشنگری چنان افراط و مبالغه می کند که حتا شعر و شاعری را خرافه می انگارد - گویی به سبک و سیاق افلاطون- و تصویری از دوره خود از حیث ناهمزمانی لایه های آگاهی در جامعه خبر می دهد. او از همزمانی «یاوه گویی های سعدی، بافندگی های مولوی، بدآموزی های خیام و حافظ»، از «ملایان، روضه خوانان و فالگیران و جادوگران» و از «فلسفه مادی در دانشکده ها و پندارهای تند و بی پایه شوپنهاور و نیچه و دیگران» در نسل جوان یاد می کند و آن را نشانه «گیجی و درماندگی» می داند. این تصویری است که کسروی از وضعیت شناخت جامعه دوره خود ترسیم می کند. در پاسخ به همین آشفتگی ذهنی است که کسروی معتقد است، و به این خاطر از منادیان آزادی و روشنفکران زمان خود انتقاد می کند، که باید این مساله را جدی گرفت و این از دید کسروی به این معنی است که مساله حقوق زنان - یعنی بویژه بخش حقوق سیاسی- را نادیده گرفت و به مبارزه بی امان با «ملایان و کوفتن سر ایشان» - از کسروی است- پرداخت. طرفه این که همین قضیه در اوایل انقلاب رخ داد و به بهانه آرمان های بزرگ و اصیل، حقوق زنان نادیده انگاشته شد.
اما برگردیم به مساله حقوق اجتماعی و مدنی و اقتصادی زنان از دید کسروی. کسروی معتقد است که مساله زنان تاکنون این بوده است که آنان را در پرده نگاه داشته بوده اند، وگرنه زنان از حیث هوش و خرد و ذکاوت همانند نیمه دیگر خود هستند. این نگاه قطعا پیشروتر از آن نگاه هایی است که زنان را ناقص الخلقه و کم عقل می دانستند و شوربختانه هنوز می دانند. تقسیم خصایلی که کسروی انجام می دهد از بابت تقسیم خصایل زنانه و مردان از این جهت جالب است که این تقسیم بندی معطوف است به همان تقسیم بندی وظایف ازلی و ابدی که مبنای نظری کسروی است. کسروی هوش زنان را بیشتر می داند، سهش های زنان را تندتر و دریافت های آنان را تیزتر و باریک بینی آنان را بیشتر می داند چون در انطباق کامل است با وظایفی که گویا دادار برای آنان در نظر گرفته باشد . و در عوض گویا پروردگار به مردان دوراندیشی و رازداری و تاب و شکیب بیشتر داده باشد.
به بیانی، کسروی که «خرد» را به معنای تشخیص نیک از بد و سود از زیان می شمرد، هیچ گونه فرقی از این حیث میان زن و مرد قائل نمی شود و به شدت به آن دیدگاه ها و کسانی که به زنان از زاویه عکس نگاه می کنند، می تازد و مبارزه با این اصطلاحات و نگاه ها را از اهم وظایف می داند. رومانتیسم انتقادی کسروی که در حقیقت پیرایش سنت از پلشتی ها و زشتی ها است، او را به آن جا رهنمون می کند که به آن چه که به نام سنت بر زن ستم رفته است انتقاد کند، بدون آن که در مبانی سنت لحظه ای تامل و اندیشه کند.
کسروی برای رهایی زن از دژآگاهی و در حصار ماندن یک نگاه فرهنگی طرح می کند. فرهنگ در نگاه او آمیزه ای از آموزش، پرورش و دانش است. آن چه برای او مهم است این است که نشان دهد که حال که میان زن و مرد هیچ گونه تبعیضی از حیث میزان عقل و خرد نشده است، عقب ماندگی زنان مولود همان جامعه ای است که زنان را از آگاهی محروم ساخته است. و نخستین قدم برای آزادی زنان دست یافتن آنان به موهبت سواد و مبارزه با بیسوادی است.
خلاصه کنم، نقد کسروی نقدی درونذات است. نقد او ناظر است بر جزم اندیشی و تحجر آنانی که به نام دین و در لوای دین پروای آن دارند که عقاید نخ نما و کهنه خود را به نام سنت و حقایق ازلی و ابدی بر جامعه تحمیل کنند. آنانی که به زعم کسروی از شغل محرومند و ناگزیر به مردم آزاری مشغولند. از این حیث نیز نگاه کسروی نقدی است بر طرز معیشت دینکاران و روحانیت. بر آن نیستم که به دقایق و جزئیات نگاه فرهنگی کسروی به قضایا بپردازم، اما یکی دو نکته را لازم است خاطرنشان کنم.
همان طور که گفته شد، کسروی معتقد به تفکیک جنسیتی است. این تفکیک جنسیتی ناشی است از نگاه سنتی او به نقش زن و مرد و ناشی است از ایجاد پیوستگی بی اساس میان تمایزات جنسی و نقش های اجتماعی، عدم آگاهی بر تفکیک میان «جنس» و «جنسیت». از این حیث بر او خرده نیست. اما آن چه بر او خرده می توان گرفت و این انتقاد هم برحق می نماید این است که او چون نگاهی سنتی به سنت داشت، از درک عمیق و درست روح زمانه خود در نهایت باز ماند.
گفتیم که او در همین نوشتار - مانند نوشتارهای دیگر- به دو گروه حمله می کند. یکی گروه ملایان و باصطلاح پیشوایان دینی است و دیگری گروه روشنفکران و نواندیشان است. البته انتقاد کسروی از این دو گروه یکسان نیست. او گروه اول را نماد جهالت و تحجر و دگردیسی سنت می دانست. و گروه دیگر را نماد عدم درک سنت که پروای اروپائی شدن در سر می پروراند بدون این که واقف باشد که مبارزه اصلی، مبارزه با این سنت گرایان است. یک نمونه می آورم، تا هم این گرایش فکری کسروی در انتقاد از نواندیشان و روشنفکران زمانه او را به نمایش بگذارم و هم نشان دهم که بودند نواندیشان و روشنفکرانی که، برخلاف کسروی، نقدشان از منابع دیگری تغذیه می کرد.
باری، کسروی معتقد است که زنان بایسته است که مطابق با بایای طبیعی خود شغل و حرفه انتخاب کنند. پس زنان بایسته است که در امور شغلی و اقتصادی و کار در اجتماع شرکت داشته باشند. اما این مشاغل از دید کسروی کدامند؟ جالب این جا است که کسروی گرایش زنان به کار در بیرون از خانه و در اجتماع و یا، به قول او، «کارهای مردانه» را ناشی از «هوس» می داند که یا بیانگر تقلید از اروپا است یا هوسرانی عده ای از مردان ایرانی! کسروی که از پیشگامان نظریه «تفکیک جنسیتی» می توان برشمرده شود، نظریه خود را بر مبنای اصل «جدایی میانه زنان و مردان» استوار می کند. و بر اساس این اصل است که به نظر او زنان بایسته است در رشته هایی تحصیل علم کنند که با وظایف آنان سازگارتر است. او در فصل چهاردهم کتاب «آئین ما» از اینکه زنان اروپائی وارد بازار کار و اجتماع شده اند، انتقاد میکند و گرچه اذعان دارد که زنان در اروپا درس میخوانند اما این درس خواندن زنان را مایه پشیمانی و خسران می انگارد و و تأکید میکند که زن باید آن درسهایی را یاد بگیرد که به کار خانه داری و بچه پروری بخورند و از رشتههایی مانند «طبابت و قابلگی و آداب تندرستی و درزیگری و آشپزی و بافندگی و مانند اینها» نام می برد.
کسروی کار زنان در اروپا یکی از «عیب های اروپا» میداند و در حقیقت آن را «عیب بسیار ننگین» می شمارد. اما ناگزیر است بپذیرد که روی هم رفته از چهار امکان شغلی برای زنان سخن بگوید:.
. کار با همسر و خانواده، کار زنان در روستاها، کار زنان در زمان جنگ. با این همه، کسروی کار زنانی را که سرپرست خانوار هستند باارزش و قابل تقدیر می داند، و در نهایت، از حوزه کاری سخن می گوید که مختص زنان و زنانه است. به نظر کسروی دانش هایی که زنان بایسته و شایسته است که به یادگیری آن بپردازند و سپس به عنوان حرفه و شغل به آن مبادرت ورزند از این گونه اند: قابلگی، پزشکی، جراحی، دندانسازی، کحالی، داروشناسی، میکروب شناسی، دوزندگی، آموزگاری، گرمابه داری و غیره. البته باید خاطرنشان کرد که این کارهای باصطلاح زنانه فقط برای ارائه خدمات به جنس مونث است. اما، از سوی دیگر، می گوید که دانش ها و مشاغلی مانند مهندسی و حقوقدانی بایسته زنان نیست. از زنان و مردانی نکوهش می کند که پای زنان را به مشاغل اداری، کار در فروشگاه ها و رستوران ها باز می کنند. جای شگفتی نیست که کسروی کارهای اداری را کارهای مردانه می انگارد و زنان و دخترانی را که مایلند این کارهای مردانه را بر عهده بگیرند، تقبیح می کند، و این را نشانه هوسرانی آنان می داند.
به واقع کسروی از تشخیص تغییر و تحولات اجتماعی زمان خود بازمانده بود که ورود زنان را به عرصه اجتماع، از جمله بخش خدمات، به عنصر «هوسرانی» تقلیل داد. او که از رصد تغییر و تحولات ساختاری جامعه ناتوان بود و سبک دانش اش نیز سبک سنتی و قدیمی بود، می خواست از طریق ایجاد بازار ازدواج و به خانه بخت فرستادن دختران با این گرایشات اجتماعی مقابله کند. ناروا نیست اگر گفت که کسروی که از پیشگامان نقد درونذات سنتگرایی است به دن کیشوت سروانتس می ماند که کماکان در فکر آسیاب بادی است و تحولات اجتماعی را از دریچه واکنش های رفتاری می نگرد و نه به مثابه نظام از وابستگی ها و درهم تنیدگی های کنشگران اجتماعی.
به همین جهت است که او با ناباوری و شگفتی از این دختران و زنان می پرسد که چه شده است که شما «از بایاهای خود چشم پوشیده و رو به کارهای مردانه آورده اید؟!». جالب تر اما نگرانی های او است. او نگران از این است که ورود زنان به بازار کار و ادارات سبب می شود، که استقلال زنان افزونی پیدا کند، سن ازدواج بالا رود، حضور این زنان در میان مردان مساله ساز است. زناشویی یا ازدواج به نظر کسروی «آیین سپهر» است. آیینی که همانند تلقی کسروی از وظایف زن و مرد، تخطی ناپذیر است. در آیین کسروی حکم ازلی این است که پسران می توانند در شانزده سالگی ازدواج کنند و باید تا بیست و پنج سالگی ازدواج کرده باشند. جالب بود اگر کسروی امروز در میان ما بود. آیا او در نظریات خود تجدید نظر نمی کرد.
کسروی به تاخیر افتادن ازدواج را، در تلویح، یکی از اثرات افکار کسانی می داند که خواهان حقوق زنان در امور مجلس هستند. نگرش کسروی در این زمینه قرینه یِ نظریات مخالفین متشرع او است. گاه رگه هایی از تفکر مکانیکی در اندیشه های کسروی به چشم می خورد. سوای نگاه نادرست او به شعر و شاعری، نگاه او به مساله ازدواج نیز نادرست می نماید. او از این نقطه حرکت می کند که خدای کسروی معمولا میان زنان و مردان دم بخت تعادل ایجاد می کند و حساب، به گفته او، روشن است. در برابر هر مردی یک زن است. ازحیث سیاست جمعیتی و نرخ رشد جمعیت باید دید که این نگاه کسروی چقدر وزین است یا نیست.
اما آن چه جالب تر است نتیجه ای است که او از این حساب روشن می گیرد. سه راه پیش روی ما است. یا باید زناشویی اجباری شود یا باید چندزنی سزا شمرده شود یا راه «بدکاری» (کسروی) برای زنان مهیا شود. پاسخ کسروی بدیهی است که زناشویی اجباری است. کسروی مخالف سرسخت روابط آشنایی میان دختران و پسران است و آن را یک خطر می داند. پیشنهاد او این است که خانواده ها آستین بالا بزنند و در شهر و روستا بگردند تا بلکه دختر یا پسر مورد علاقه فرزند خود را پیدا کنند. در هرحال، از دید او، این کار یعنی مشاورت با خانواده بهتر از آن است که جوان ها خودشان به دنبال رابطه گرفتن برای یافتن همسر آینده خود باشند. کسروی یک لحظه هم به ذهنش خطور نمی کند که شاید روابط اجتماعی میان دختران و پسران امر اجتناب ناپذیر باشد و این گونه سختگیری ها نتایج عکس در بر خواهد داشت. اما او به روزنامه هایی حمله می کند که از این گونه تفکرات ترویج می کنند. رگه های پاک اندیشی در افکار کسروی او را به جرگه کاندیداهای نگاه ایدئولوژیک نزدیک می کند. در حوزه زندگی زنان، حقوق زنان و کانون خانواده نقد کسروی به روشنفکران بسیار گزنده، تند و ایدئولوژیک است.
آن چه در نگاه اول مایه شگفتی است، قرابت فکری آیین اندیشی کسروی با ارزش هایی است که امروز رژیم حاکم تلاش می کند به آحاد جامعه حقنه کند. این حقیقتی است که میان نظام خانواده و نظام اجتماع قرینه ها وجود دارد. در آیین کسروی نیز ما شاهد همان نظام نمادین و نظام واقعی ارزش هایی هستیم که امروز ما آن را تبعیض می نامیم. اما از آن جا که میان کسروی و همان ملایان و پیشوایان دینی که مورد انتقاد و طعن کسروی بودند، قرابت فکری وجود دارد، چندان هم شگفت نمی نماید که ما در این حوزه شاهد تشابهات عدیده ای باشیم. در هر دو دیدگاه زن «کدبانو» است و باید به کار خانه بپردازد. هر دو نگرش بر این نظراند که زن باید از مرد فرمانبرداری کند، زن باید با اجازه شوهر یا، به قول کسروی، پرگ یا پروانه از خانه خارج شود. و هر دو نگرش اسوه اش زنانی هستند که چه بسا برای بخش هایی از جامعه اسوه باشند. و بخش های دیگر جامعه به دنبال الگوهای جدید خودش از «زن بودن» باشد. هم آیین کسروی و هم آیین حکمروای کنونی با این نوع گرایشات در تعارض هستند. باصطلاح نقدهای کسروی به «زنان متجدد» همان قدر خواندنی است که سخنان استادانی چون پورازغندی و دیگران.
تشابهات فکری کسروی که به دست متولیان متعصب سنت کشته شده است؛ با افکار این متولیان سنت ما را با یک مشکل ساختاری روبه رو می کند که کماکان در گیر و دار آن هستیم. در حقیقت این عدم تشخیص مولود همان سنتگرایی بود که کسروی از جان خود مایه گذاشت، وقتی با حامیان سنتی این سنتگرایی درافتاد. طنز تاریخ ما آکنده از این تناقضات است. همان جامعه تناقض نمایی که کسروی در تجزیه و تحلیل اش درمانده بود و لاجرم سر از انگیزه خوانی درآورد. فقدان «روش» و تحلیل منسجم یکی از اشکالات اساسی نقد سنتگرای کسروی بر سنت و سنتگرایان بوده است.
بااین همه، این نگاه کسروی در مورد نقش زنان در اجتماع، هر چند محدود و نیمه پیگیر، قطعا از دید همان ملایان و پیشوایان دینی که مورد نقد بی محابا و رادیکال کسروی بودند، یک بدعت به شمار رفت. و به همین سبب هم فتوای قتلش را صادر کردند. اما نگاه کسروی از دید آن بخش دیگر، یعنی روشنفکران دوره او، چه بود. این نکته را می توان از نقد خود کسروی بهتر فهمید. کسروی که معتقد به تفکیک جنسیتی بود و سیاهه مشاغلی را که زنان از دید او بایسته و شایسته بود ذکر کردیم، به کسانی مانند فروغی و حکمت انتقاد داشت و کارهای آنان را ازبرای «بیچاره گردانیدن این توده» مردم تلقی کرد. دلیل انتقاد کسروی از امثال فروغی ها و حکمت ها این بود که آن ها بر این باور بودند که زنان بایسته و شایسته است که، علاوه بر رشته های دیگر، در رشته فلسفه و ادبیات مدارج تحصیلی را طی کنند و به عنوان دکترای ادبیات یا فلسفه و امثالهم به جامعه خدمت کنند.
این تناقضات ناشی از چیست؟ چرا کسروی که بی تردید نقش یک روشنگر را ایفا کرد اما درعین حال شبحی از سنت ماند. همان سنتی که پروایش را داشت، و بر آن بود آن را هم از دست سنتگرایان نجات دهد و هم از نقد روشنفکران. کسروی از این حیث یک روشنگر سنتگرا ماند و به جرگه روشنگر سنت محور قدم نگذاشت. تردیدی نیست که کسروی تمام توش و توان خود را به کار برد تا به آزادی زنان یاری رساند و از حقوق زنان، آن طور که خود می فهمید و درست می پنداشت، دفاع کند. از همین روی هم بایسته است که بر تلاش های او ارج نهاد و هم بایسته است که محدوده زمانی و تنگناهای نظری او را برشمرد. چراکه ارج شناسی در گروی نقد است.
باری، در کسروی ذهنیت فعال و ذهنیت ایستا در کلنجار بود و تناقضات ذهن او نیز زائیده همین همگرائی امور واگرا است. رادیکالیسم کسروی که بر آن بود رادیکالیسم جهالت دوران خود را برکند و پاک شوید، تحت شعاع همان رادیکالیسم ماند و از آن خلاصی نیافت. برای او «آمیزش» خط قرمز بود و بر آن بود که حضور زنان در میان مردان همان آمیزشست «که گفتیم نباید باشد. همان آمیزش است که مایه لغزش زنها و مردها هر دو تواند بود». و به همین جهت درست همان چیزی را تکرار می کرد که در مورد مخالفان خود به نقد می کشید. و این همگرائی در مورد زنان نه می تواند پرده بر اشتراکات نظری او با همان کسانی بیفکند که کمر به قتل فجیع او بستند و نه می تواند پرده بر افتراقات نظری او با آن آنان باشد. گویی کسروی - در مورد مساله زنان- نیمه دیگر جهالتی بود که او در صدد بود به نقد آن بنشیند. این همگرائی بود که مختص به مساله زنان نیز نبود، بلکه او نیز از افراط و تفریط جامعه و فرهنگ و دوره خود در امان نمانده بود که حکم کرد:
«باید کشنده را کشت. با این کشتن از کشتنهای بسیار جلو توان گرفت ... همچنان کسی که با توده خود ناراستی و بد خواهی کرده باید او را کشت. کسی که با پسری به کار زشتی برخاسته، باید او را کشت. به بد آموز و گمراه گردان و همچنان به فالگیر و جادوگر و هر کسی که لاف از کارهای نبودنی میزند، باید کهرایید [نهی کرد] که اگر باز نگشتند باید کشت. به چامه گویی [شاعر] که به هجو پرداخته و به نویسندهای که دشنام نوشته و نگارندهای را که کسی را به حال زشت نگاشته، باید کیفرهای سختی داد و در بار دوّم کشت. باید به دشنامگو کیفری سخت داد. باید دروغ و دغل را از هر گونه که باشد و در هر کاری که باشد بزه شناخت و بی کیفر نگزاشت.» (ورجاوند بنیاد ص 177)
برگرفته از : ایران گلو.بال
انتشار از: کیانوش توکلی
iran#
هرمس
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-65613
در بازخوانی آثار کسروی که در صدد بود «سنت» را از روزنه سوزن عقل رادیکال خود بگذراند و هر آنچه را، به زعم خود، با مبانی نقد و نظر علمی او یارای همخوانی نداشت از اعتبار ساقط کند، وقتی به دیدگاههای او درباره زنان میرسیم شاهد پارادوکس شگفتی هستیم. پارادوکسی که پرده از «ماند» فکری او در پرتوی سنتی برمیدارد که او کمر به نقد او بسته بود. عقاید کسروی در باره زنان شبیه به همان عقاید و آرائی است که کسروی آنان را نشانه جهل و خرافات می دانست. این همگرائی میان دیدگاه کسروی و دیدگاه کسانی که او جان گرانقدر خود را برای نقد افکارشان فدا کرد، از کجا نشأت می گیرد. آن چه در ذیل می آید، نگاهی تحلیلی به نظریات کسروی درباره زنان است در کتاب «خواهران و دختران ما» و همین طور؛ آن چه که او در فصل چهاردم کتاب «آئین» خود نگاشته است.
کسروی از نقد در حصار نگاه داشتن زنان آغاز می کند و این حصارسازی را نشانه عفیف ماندن نمی
داند زیرا واقف است که حجاب یا چادر اتفاقا می تواند پرده بر روی آن چه که ظاهرا قراراست تقبیح شود، بیفکند. ازاین جهت این نکته مهم است که او چادر را نشانه حجاب درونی نمی داند. در مورد بحث چادر و حجاب در ایران باستان و یا در میان اعراب قضیه البته کمی متفاوت است. به نظرم می آید که کسروی می خواست از این طریق نشان دهد که حجاب و چادر در حقیقت کالای داخلی است و نباید به عنوان یک کالای بیگانه به آن نگریست. این در حالی است که بحث حجاب و بی حجابی و انواع پوشش بحثی نیست که نخست از طریق ایرانیان به اعراب یا جامعه آن زمان عربستان رسیده باشد.
اما نکته آن جایی است که او خود زنان را خطاب قرار می دهد وقتی آنان را از آن برحذر می داند که
از زنان اروپایی الگوبرداری کنند و آنان را سرمشق و اسوه خود قرار دهند. در فحوای کلام او این گونه می نماید که گویی زنان در آن دوره امروزی بودن را معادل آرایش کردن و در بزم ها و مجالس شرکت کردن می دانستند. نکته دیگر درک و دیدگاه کسروی نسبت به اروپا و زنان اروپایی است. البته او در این نگاه که نباید تصور کرد که اروپایی و زندگی غربی یگانه الگوی زیستن است و باید به هر طریق که شده است از این سبک زندگی الگوبرداری کرد؛ برخطا نبوده است اما استنباط و برداشت او از زندگی اروپایی و به ویژه زندگی زنان در این فرهنگ؛ حاکی از درک غلط و سطحی او از موضوع است.
به همین جهت او «زن» را از دو سوی در خطر می بیند. یکی از جانب مرتجعین و واپسگرایانی که به نام دین و روحانیت مایلند از آگاهی زنان جلوگیری کنند. و دیگری کسانی هستند که با زندگی مدرن آشنا هستند. کسروی خطر این دسته را کمتر از دسته اول نمی داند. و حتا به زنان توصیه می کند که گول این کسانی که دم از زندگی غربی و آزادی زنان به سبک غرب می زنند را نخورند. طرفه این که بعدها شریعتی نیز با همین دیدگاه شبیه به کسروی است که به مساله زنان می نگرد.
در هر حال کسروی حجاب را عامل در حجاب ماندن آگاهی زنان می داند و نکته این جا است که او می گوید که کسی که در حجاب و حصار مانده است چگونه ممکن است عضوی از یک جامعه باشد. پیوند آگاهی و عضویت در جامعه مستلزم آن است که زنان نیز وارد عرصه اجتماعی شوند و در فرآیند آگاهی جمعی حضور پیدا کنند. اما در نهایت نگاه کسروی همان نگاه زن-خانواده محور است که با نگاه زن-فردمحور بودن متفاوت است. به همین جهت هم هست که کسروی با کسانی که از «حقوق» زنان سخن می گویند، از جمله حق رای، حق عضویت در مجلس، حق وکیل و قاضی شدن، به وزارت رسیدن و بر مسند صدارت و ریاست نشستن، مخالفت می کند و می گوید که این چیزها به هیچ وجه «حقوق» زنان نیست. زیرا، از دید کسروی، «خدا زنان را برای کارهایی آفریده و مردان را برای کارهایی». و مردان «پاسبان» زنان هستند و زنان بی «پاسبان» در معرض انواع خطر و وسوسه. کسروی که از این حیث به موضوع زنان می نگرد که «خوشی های ما بیش از همه از رهگذر زنان است»، وقتی به مسائل حقوق زنان می رسد دچار ایست فکری می شود و تصلب ذهنی اش برملا می شود. هرچند تمام توش و توان خود را به کار می برد تا از حقوق زنان، آن طور که خود باور داشت، دفاع کند.
کسروی می پذیرد که زندگی زنان آکنده از سختی و دشواری ها است و اعتراف می کند که راه بخردانه ای برای زندگانی در میان ما نیست. مثل این است که بگوید سبک های زیستن ما بسامان و معقول نیست زیرا نیمه دیگر این زندگی محذوف است. اما او مساله را ازحیث برابری حقوقی نگاه نمی کند. چون در مرکزثقل نگاه او «خانواده» به مثابه هسته اساسی اجتماع ایستاده است، هم و غم او متوجه این است که بگوید یکی از حقوق زنان که به نظر او پایمال می شود محروم ماندن از «شوهر» و «فرزند» است. و این ضرورت را چنان حیاتی می داند که معتقد است «زناشویی» یا همان «ازدواج» باید اجباری شود و هر مردی که به سن ازدواج رسیده است اگر ازدواج نکرده باشد بزهکار شناخته شود و حتا باید «زن گرفتن» به امر قانونی بدل شود که عدول از آن مستوجب کیفر است. در حقیقت سیاست های او برای حفظ کیان خانواده می توانست سرمشق نظام های تامگرا و استبدادی قرار بگیرد که به موضوع سیاست های جمعیتی و سیاست های خانواده فوق العاده حساس هستند.
با این حال، همین کسروی سخن از آن می گوید که اگر کاری بد و ناشایست است برای زن و مرد بد است و این را ستم بر زنان می داند که مرد هر چه انجام دهد بد نیست اما در مورد زنان برعکس است. یا در مورد صیغه می گوید که این نشانه جهل و بدقانونی و ستم بر زنان است و همین طور در مورد حق طلاق که دربست در اختیار مردان بوده است. به عبارتی همین کسروی که معتقد است «حقوق» زنان در کار نیست اما از بدقانونی سخن می گوید و از ستمی که بر زنان می رود. از این دست تناقضات و تعارضات در آرای کسروی در آرای کسروی درباره زنان موج می زند. این تناقضات کشاکش های درونی و بنیادی ارواح سرگردانی است که وقتی سر بر بالشت سنت می نهند نه خوابشان می برد و نه از شنیدن دهل تجدد به وجد می آیند. در حقیقت تناقضات ساختاری اندیشه کسروی - دستکم در این نوشتار- آن روی سکه یِ همان تناقضاتی است که او مایل است بر آن غلبه کند و آنان را به نقد می کشد و خواهان تجدیدنظر اصولی است. یعنی میان کسروی و همانانی که او با آنان ستیز داشت، فصل مشترکی وجود دارد که همین تناقضات است. تناقضاتی که البته پاسخ های متفاوت داشته است.
اما کسروی به دنبال «آیین بخردانه» است و بر این مبنا است که به مسائل می نگرد. یعنی کسروی در عین این که در نقد واپسگرایان و خشک مغزان و جزم اندیشان دینی پیشرو و پیشگام است و بر ستم هایی که بر زنان می رود انتقاد دارد، اما در نهایت گرفتار همان دیدگاهی می ماند که گویی با او مخالف است.
مهم ترین وجه اشتراک کسروی با آن کسانی که کمر به نقد آنان بسته بود، نظام الاهی-طبیعی خانواده است که مبتنی بر نگرش نقش های سر-نمون از زن و مرد است. گفتیم که کسروی معتقد است که یزدان زن را بهر کاری آفریده است و مرد را بهر کاری دگر. و از نظر کسروی حوزه وظایف و کارهای زنان نقش هایی مانند خانه داری، بچه داری و این گونه کارها است. در نگاه سنتی کسروی، در عین انتقاد او به جزم اندیشان و متحجران، آناتومی زنان به گونه ای است -البته از دید غلط کسروی- که نمایندگی در پارلمان و داوری در دادگاه و وزیری و فرماندهی سپاه و غیره کار زنان نیست. یعنی اگر کسروی امروز می بود و بر همان عقاید خود پای می فشرد قطعا باید از زمره همان کسانی محسوب می گشت که کمر به قتل او بستند! تاریخ چه طنزها که در آستین دارد!
اینجا وارد جزئیات نگاه او درباره خصوصیات زنان نمی شوم و از این هم در می گذرم که او چگونه مایل است به خواننده القا کند که ساختار مغزی زنان این گونه یا آن گونه است. به بیانی، سه مبنای نظری داوری او در مورد زنان همان دیدگاهی است که او با آنان سر عناد داشت یعنی «ملایان». این سه مبنای سنتی عبارتند از: 1- نظم الهی، 2- نظم طبیعی، 3- نظم اجتماعی.
این سه با هم در نگاه سنتی در هم تنیده اند و سترونی «نقد درونذات» در این آب و خاک هم ناشی از همین امر است که این سه نظم هم در نگاه نقادان سنتی سنت و هم در نگاه نگهبانان محض سنت درهمتنیده است. از این روی آن چه برای من جالب است دریافت این نکته است که چگونه ممکن است که میان کسروی و آن چه که او مایل است نقد کند و جانش را هم در این راه از دست می دهد، این گونه قرابت وجود داشته باشد. و درواقع سئوال این است که پس تفاوت بنیادین کسروی با آن چه که او سعی در نقد آن داشت، کجاست؟ تفاوت این جمله کسروی که «پای ایشان [یعنی زنان] از کشورداری هرچه دورتر بهتر» با آن چه که او در همین نوشتار مورد نقد قرار داده است یعنی با پیشوایان سنتی دین در چیست؟
بایای زنان، به قول کسروی، همان بایایِ طبیعی یعنی اموراتی است که به جرئت می توان گفت از زمان نگارش قبل و بعد از قابوسنامه بدون تغییر مانده است. کسروی در یک نکته محق است که هیچ تفاوتی میان «خانه داری و بچه پروری» با کار صدارت و وزارت و کشورداری نیست. اما این از جهت مزاح و شوخی است! کسروی بر این نظر خود مصر است و می گوید اگر زنان مایل به این نوع باصطلاح حقوق خود باشند پس، از دید او، مساله «هوسبازی» و «مکر زنان» در کار است زیرا زنان را شایسته تر آن است که به که وظایف یا همان بایای طبیعی خود بپردازند که جناب کسروی و امثال ایشان تعریف و تعیین می کنند.
با این همه، کسروی به دنبال آگاهی زنان است و در صدد آن است که نیمی از جامعه را از خواب رخوت و جهالت آزاد کند، و از این طریق، جامعه را بیدار کند و عنصر آگاهی را به جامعه و نیمه آن یعنی زنان تزریق کند. اما همین متفکر تردیدی در داوری خود نمی گذارد که گرچه زنان باید آگاه گردند، با سواد شوند، اهل روزنامه شوند، به مسائل کشور علاقمند گردند، عضو انجمن ها شوند و در انتخابات شرکت کنند به عنوان رای دهنده و حتا در حوزه کار اجتماعی شرکت کنند اما شایسته زنان نیست که به امور حکمرانی و مشارکت فعال در حوزه های کشورداری بپردازند. کسروی زنان را از سربازی و شرکت در جنگ معاف می داند زیرا جنگ را طبیعت زنانه در تعارض می بیند. هرچند اعتراف می کند که در شرایط اضطراری مسائل فرق می کند و زنان می توانند در این حوزه ها نیز مشارکت کنند و سپس دوباره به چهاردیواری خانه خود برگردند.
اما، از دید کسروی، زنان در کدام حوزه های اجتماعی شایسته و بایسته است که کار کنند. پیش از پرداختن به این نکته، بجااست نکته مهمی را خاطرنشان کنم که برای کسروی، سلف و خلف او نیز، معضل مهمی بوده است. کسروی به مساله کثرت اندیشه ها و سبک های زندگی در جامعه آن روز خود اشاره می کند. البته او از تعبیر «پستی و بلندی های بی اندازه اندیشه ها و ناسازگاری سبک های زندگی» سخن می گوید و آن را یک معضل یا گرفتاری بزرگ می نامد. گرفتاری که سبب می شود همبستگی اجتماعی به مخاطره بیفتد و شیرازه زندگی اجتماعی از هم پاشیده شود. این معضل، در زبان امروز، مساله کثرت و همزیستی میان این امور کثیر است.
آن چه برای کسروی، و به نظرم، برای معاصرین، کماکان یک مشکل مانده است مساله «همزمانی ناهمزمان ها» در جامعه ایران است. تکثری که بیانگر آن است که گویی جامعه ما به بستری مرکب از زمان های منقطع، با اندیشه های متقاطع و سبک های زیستن موازی بدل گشته است. او از این ناهمزمانی ها برآشفته است و ایجاد این ناهمزمانی ها را کار «بدخواهان» این مرز و بوم می داند، که به زعم او، عناصر جوان و کهنه را در ذهنیت جامعه رواج می دهند و باورهای ضد و نقیض به جامعه تزریق می شود. گویی «پاک دینی و به دینی» او است که در لباس «پاک اندیشی و به اندیشی» در پروای آن است که از درهم آمیختن آخشیج ها جلوگیری کند، بدون این که دریابد که یکی از علل این ناهمزمانی ها همان چیزی است که او در صدد است با نقد خود به روز کند.
کسروی که دستکم در یک مورد در روشنگری چنان افراط و مبالغه می کند که حتا شعر و شاعری را خرافه می انگارد - گویی به سبک و سیاق افلاطون- و تصویری از دوره خود از حیث ناهمزمانی لایه های آگاهی در جامعه خبر می دهد. او از همزمانی «یاوه گویی های سعدی، بافندگی های مولوی، بدآموزی های خیام و حافظ»، از «ملایان، روضه خوانان و فالگیران و جادوگران» و از «فلسفه مادی در دانشکده ها و پندارهای تند و بی پایه شوپنهاور و نیچه و دیگران» در نسل جوان یاد می کند و آن را نشانه «گیجی و درماندگی» می داند. این تصویری است که کسروی از وضعیت شناخت جامعه دوره خود ترسیم می کند. در پاسخ به همین آشفتگی ذهنی است که کسروی معتقد است، و به این خاطر از منادیان آزادی و روشنفکران زمان خود انتقاد می کند، که باید این مساله را جدی گرفت و این از دید کسروی به این معنی است که مساله حقوق زنان - یعنی بویژه بخش حقوق سیاسی- را نادیده گرفت و به مبارزه بی امان با «ملایان و کوفتن سر ایشان» - از کسروی است- پرداخت. طرفه این که همین قضیه در اوایل انقلاب رخ داد و به بهانه آرمان های بزرگ و اصیل، حقوق زنان نادیده انگاشته شد.
اما برگردیم به مساله حقوق اجتماعی و مدنی و اقتصادی زنان از دید کسروی. کسروی معتقد است که مساله زنان تاکنون این بوده است که آنان را در پرده نگاه داشته بوده اند، وگرنه زنان از حیث هوش و خرد و ذکاوت همانند نیمه دیگر خود هستند. این نگاه قطعا پیشروتر از آن نگاه هایی است که زنان را ناقص الخلقه و کم عقل می دانستند و شوربختانه هنوز می دانند. تقسیم خصایلی که کسروی انجام می دهد از بابت تقسیم خصایل زنانه و مردان از این جهت جالب است که این تقسیم بندی معطوف است به همان تقسیم بندی وظایف ازلی و ابدی که مبنای نظری کسروی است. کسروی هوش زنان را بیشتر می داند، سهش های زنان را تندتر و دریافت های آنان را تیزتر و باریک بینی آنان را بیشتر می داند چون در انطباق کامل است با وظایفی که گویا دادار برای آنان در نظر گرفته باشد . و در عوض گویا پروردگار به مردان دوراندیشی و رازداری و تاب و شکیب بیشتر داده باشد.
به بیانی، کسروی که «خرد» را به معنای تشخیص نیک از بد و سود از زیان می شمرد، هیچ گونه فرقی از این حیث میان زن و مرد قائل نمی شود و به شدت به آن دیدگاه ها و کسانی که به زنان از زاویه عکس نگاه می کنند، می تازد و مبارزه با این اصطلاحات و نگاه ها را از اهم وظایف می داند. رومانتیسم انتقادی کسروی که در حقیقت پیرایش سنت از پلشتی ها و زشتی ها است، او را به آن جا رهنمون می کند که به آن چه که به نام سنت بر زن ستم رفته است انتقاد کند، بدون آن که در مبانی سنت لحظه ای تامل و اندیشه کند.
کسروی برای رهایی زن از دژآگاهی و در حصار ماندن یک نگاه فرهنگی طرح می کند. فرهنگ در نگاه او آمیزه ای از آموزش، پرورش و دانش است. آن چه برای او مهم است این است که نشان دهد که حال که میان زن و مرد هیچ گونه تبعیضی از حیث میزان عقل و خرد نشده است، عقب ماندگی زنان مولود همان جامعه ای است که زنان را از آگاهی محروم ساخته است. و نخستین قدم برای آزادی زنان دست یافتن آنان به موهبت سواد و مبارزه با بیسوادی است.
خلاصه کنم، نقد کسروی نقدی درونذات است. نقد او ناظر است بر جزم اندیشی و تحجر آنانی که به نام دین و در لوای دین پروای آن دارند که عقاید نخ نما و کهنه خود را به نام سنت و حقایق ازلی و ابدی بر جامعه تحمیل کنند. آنانی که به زعم کسروی از شغل محرومند و ناگزیر به مردم آزاری مشغولند. از این حیث نیز نگاه کسروی نقدی است بر طرز معیشت دینکاران و روحانیت. بر آن نیستم که به دقایق و جزئیات نگاه فرهنگی کسروی به قضایا بپردازم، اما یکی دو نکته را لازم است خاطرنشان کنم.
همان طور که گفته شد، کسروی معتقد به تفکیک جنسیتی است. این تفکیک جنسیتی ناشی است از نگاه سنتی او به نقش زن و مرد و ناشی است از ایجاد پیوستگی بی اساس میان تمایزات جنسی و نقش های اجتماعی، عدم آگاهی بر تفکیک میان «جنس» و «جنسیت». از این حیث بر او خرده نیست. اما آن چه بر او خرده می توان گرفت و این انتقاد هم برحق می نماید این است که او چون نگاهی سنتی به سنت داشت، از درک عمیق و درست روح زمانه خود در نهایت باز ماند.
گفتیم که او در همین نوشتار - مانند نوشتارهای دیگر- به دو گروه حمله می کند. یکی گروه ملایان و باصطلاح پیشوایان دینی است و دیگری گروه روشنفکران و نواندیشان است. البته انتقاد کسروی از این دو گروه یکسان نیست. او گروه اول را نماد جهالت و تحجر و دگردیسی سنت می دانست. و گروه دیگر را نماد عدم درک سنت که پروای اروپائی شدن در سر می پروراند بدون این که واقف باشد که مبارزه اصلی، مبارزه با این سنت گرایان است. یک نمونه می آورم، تا هم این گرایش فکری کسروی در انتقاد از نواندیشان و روشنفکران زمانه او را به نمایش بگذارم و هم نشان دهم که بودند نواندیشان و روشنفکرانی که، برخلاف کسروی، نقدشان از منابع دیگری تغذیه می کرد.
باری، کسروی معتقد است که زنان بایسته است که مطابق با بایای طبیعی خود شغل و حرفه انتخاب کنند. پس زنان بایسته است که در امور شغلی و اقتصادی و کار در اجتماع شرکت داشته باشند. اما این مشاغل از دید کسروی کدامند؟ جالب این جا است که کسروی گرایش زنان به کار در بیرون از خانه و در اجتماع و یا، به قول او، «کارهای مردانه» را ناشی از «هوس» می داند که یا بیانگر تقلید از اروپا است یا هوسرانی عده ای از مردان ایرانی! کسروی که از پیشگامان نظریه «تفکیک جنسیتی» می توان برشمرده شود، نظریه خود را بر مبنای اصل «جدایی میانه زنان و مردان» استوار می کند. و بر اساس این اصل است که به نظر او زنان بایسته است در رشته هایی تحصیل علم کنند که با وظایف آنان سازگارتر است. او در فصل چهاردهم کتاب «آئین ما» از اینکه زنان اروپائی وارد بازار کار و اجتماع شده اند، انتقاد میکند و گرچه اذعان دارد که زنان در اروپا درس میخوانند اما این درس خواندن زنان را مایه پشیمانی و خسران می انگارد و و تأکید میکند که زن باید آن درسهایی را یاد بگیرد که به کار خانه داری و بچه پروری بخورند و از رشتههایی مانند «طبابت و قابلگی و آداب تندرستی و درزیگری و آشپزی و بافندگی و مانند اینها» نام می برد.
کسروی کار زنان در اروپا یکی از «عیب های اروپا» میداند و در حقیقت آن را «عیب بسیار ننگین» می شمارد. اما ناگزیر است بپذیرد که روی هم رفته از چهار امکان شغلی برای زنان سخن بگوید:.
. کار با همسر و خانواده، کار زنان در روستاها، کار زنان در زمان جنگ. با این همه، کسروی کار زنانی را که سرپرست خانوار هستند باارزش و قابل تقدیر می داند، و در نهایت، از حوزه کاری سخن می گوید که مختص زنان و زنانه است. به نظر کسروی دانش هایی که زنان بایسته و شایسته است که به یادگیری آن بپردازند و سپس به عنوان حرفه و شغل به آن مبادرت ورزند از این گونه اند: قابلگی، پزشکی، جراحی، دندانسازی، کحالی، داروشناسی، میکروب شناسی، دوزندگی، آموزگاری، گرمابه داری و غیره. البته باید خاطرنشان کرد که این کارهای باصطلاح زنانه فقط برای ارائه خدمات به جنس مونث است. اما، از سوی دیگر، می گوید که دانش ها و مشاغلی مانند مهندسی و حقوقدانی بایسته زنان نیست. از زنان و مردانی نکوهش می کند که پای زنان را به مشاغل اداری، کار در فروشگاه ها و رستوران ها باز می کنند. جای شگفتی نیست که کسروی کارهای اداری را کارهای مردانه می انگارد و زنان و دخترانی را که مایلند این کارهای مردانه را بر عهده بگیرند، تقبیح می کند، و این را نشانه هوسرانی آنان می داند.
به واقع کسروی از تشخیص تغییر و تحولات اجتماعی زمان خود بازمانده بود که ورود زنان را به عرصه اجتماع، از جمله بخش خدمات، به عنصر «هوسرانی» تقلیل داد. او که از رصد تغییر و تحولات ساختاری جامعه ناتوان بود و سبک دانش اش نیز سبک سنتی و قدیمی بود، می خواست از طریق ایجاد بازار ازدواج و به خانه بخت فرستادن دختران با این گرایشات اجتماعی مقابله کند. ناروا نیست اگر گفت که کسروی که از پیشگامان نقد درونذات سنتگرایی است به دن کیشوت سروانتس می ماند که کماکان در فکر آسیاب بادی است و تحولات اجتماعی را از دریچه واکنش های رفتاری می نگرد و نه به مثابه نظام از وابستگی ها و درهم تنیدگی های کنشگران اجتماعی.
به همین جهت است که او با ناباوری و شگفتی از این دختران و زنان می پرسد که چه شده است که شما «از بایاهای خود چشم پوشیده و رو به کارهای مردانه آورده اید؟!». جالب تر اما نگرانی های او است. او نگران از این است که ورود زنان به بازار کار و ادارات سبب می شود، که استقلال زنان افزونی پیدا کند، سن ازدواج بالا رود، حضور این زنان در میان مردان مساله ساز است. زناشویی یا ازدواج به نظر کسروی «آیین سپهر» است. آیینی که همانند تلقی کسروی از وظایف زن و مرد، تخطی ناپذیر است. در آیین کسروی حکم ازلی این است که پسران می توانند در شانزده سالگی ازدواج کنند و باید تا بیست و پنج سالگی ازدواج کرده باشند. جالب بود اگر کسروی امروز در میان ما بود. آیا او در نظریات خود تجدید نظر نمی کرد.
کسروی به تاخیر افتادن ازدواج را، در تلویح، یکی از اثرات افکار کسانی می داند که خواهان حقوق زنان در امور مجلس هستند. نگرش کسروی در این زمینه قرینه یِ نظریات مخالفین متشرع او است. گاه رگه هایی از تفکر مکانیکی در اندیشه های کسروی به چشم می خورد. سوای نگاه نادرست او به شعر و شاعری، نگاه او به مساله ازدواج نیز نادرست می نماید. او از این نقطه حرکت می کند که خدای کسروی معمولا میان زنان و مردان دم بخت تعادل ایجاد می کند و حساب، به گفته او، روشن است. در برابر هر مردی یک زن است. ازحیث سیاست جمعیتی و نرخ رشد جمعیت باید دید که این نگاه کسروی چقدر وزین است یا نیست.
اما آن چه جالب تر است نتیجه ای است که او از این حساب روشن می گیرد. سه راه پیش روی ما است. یا باید زناشویی اجباری شود یا باید چندزنی سزا شمرده شود یا راه «بدکاری» (کسروی) برای زنان مهیا شود. پاسخ کسروی بدیهی است که زناشویی اجباری است. کسروی مخالف سرسخت روابط آشنایی میان دختران و پسران است و آن را یک خطر می داند. پیشنهاد او این است که خانواده ها آستین بالا بزنند و در شهر و روستا بگردند تا بلکه دختر یا پسر مورد علاقه فرزند خود را پیدا کنند. در هرحال، از دید او، این کار یعنی مشاورت با خانواده بهتر از آن است که جوان ها خودشان به دنبال رابطه گرفتن برای یافتن همسر آینده خود باشند. کسروی یک لحظه هم به ذهنش خطور نمی کند که شاید روابط اجتماعی میان دختران و پسران امر اجتناب ناپذیر باشد و این گونه سختگیری ها نتایج عکس در بر خواهد داشت. اما او به روزنامه هایی حمله می کند که از این گونه تفکرات ترویج می کنند. رگه های پاک اندیشی در افکار کسروی او را به جرگه کاندیداهای نگاه ایدئولوژیک نزدیک می کند. در حوزه زندگی زنان، حقوق زنان و کانون خانواده نقد کسروی به روشنفکران بسیار گزنده، تند و ایدئولوژیک است.
آن چه در نگاه اول مایه شگفتی است، قرابت فکری آیین اندیشی کسروی با ارزش هایی است که امروز رژیم حاکم تلاش می کند به آحاد جامعه حقنه کند. این حقیقتی است که میان نظام خانواده و نظام اجتماع قرینه ها وجود دارد. در آیین کسروی نیز ما شاهد همان نظام نمادین و نظام واقعی ارزش هایی هستیم که امروز ما آن را تبعیض می نامیم. اما از آن جا که میان کسروی و همان ملایان و پیشوایان دینی که مورد انتقاد و طعن کسروی بودند، قرابت فکری وجود دارد، چندان هم شگفت نمی نماید که ما در این حوزه شاهد تشابهات عدیده ای باشیم. در هر دو دیدگاه زن «کدبانو» است و باید به کار خانه بپردازد. هر دو نگرش بر این نظراند که زن باید از مرد فرمانبرداری کند، زن باید با اجازه شوهر یا، به قول کسروی، پرگ یا پروانه از خانه خارج شود. و هر دو نگرش اسوه اش زنانی هستند که چه بسا برای بخش هایی از جامعه اسوه باشند. و بخش های دیگر جامعه به دنبال الگوهای جدید خودش از «زن بودن» باشد. هم آیین کسروی و هم آیین حکمروای کنونی با این نوع گرایشات در تعارض هستند. باصطلاح نقدهای کسروی به «زنان متجدد» همان قدر خواندنی است که سخنان استادانی چون پورازغندی و دیگران.
تشابهات فکری کسروی که به دست متولیان متعصب سنت کشته شده است؛ با افکار این متولیان سنت ما را با یک مشکل ساختاری روبه رو می کند که کماکان در گیر و دار آن هستیم. در حقیقت این عدم تشخیص مولود همان سنتگرایی بود که کسروی از جان خود مایه گذاشت، وقتی با حامیان سنتی این سنتگرایی درافتاد. طنز تاریخ ما آکنده از این تناقضات است. همان جامعه تناقض نمایی که کسروی در تجزیه و تحلیل اش درمانده بود و لاجرم سر از انگیزه خوانی درآورد. فقدان «روش» و تحلیل منسجم یکی از اشکالات اساسی نقد سنتگرای کسروی بر سنت و سنتگرایان بوده است.
بااین همه، این نگاه کسروی در مورد نقش زنان در اجتماع، هر چند محدود و نیمه پیگیر، قطعا از دید همان ملایان و پیشوایان دینی که مورد نقد بی محابا و رادیکال کسروی بودند، یک بدعت به شمار رفت. و به همین سبب هم فتوای قتلش را صادر کردند. اما نگاه کسروی از دید آن بخش دیگر، یعنی روشنفکران دوره او، چه بود. این نکته را می توان از نقد خود کسروی بهتر فهمید. کسروی که معتقد به تفکیک جنسیتی بود و سیاهه مشاغلی را که زنان از دید او بایسته و شایسته بود ذکر کردیم، به کسانی مانند فروغی و حکمت انتقاد داشت و کارهای آنان را ازبرای «بیچاره گردانیدن این توده» مردم تلقی کرد. دلیل انتقاد کسروی از امثال فروغی ها و حکمت ها این بود که آن ها بر این باور بودند که زنان بایسته و شایسته است که، علاوه بر رشته های دیگر، در رشته فلسفه و ادبیات مدارج تحصیلی را طی کنند و به عنوان دکترای ادبیات یا فلسفه و امثالهم به جامعه خدمت کنند.
این تناقضات ناشی از چیست؟ چرا کسروی که بی تردید نقش یک روشنگر را ایفا کرد اما درعین حال شبحی از سنت ماند. همان سنتی که پروایش را داشت، و بر آن بود آن را هم از دست سنتگرایان نجات دهد و هم از نقد روشنفکران. کسروی از این حیث یک روشنگر سنتگرا ماند و به جرگه روشنگر سنت محور قدم نگذاشت. تردیدی نیست که کسروی تمام توش و توان خود را به کار برد تا به آزادی زنان یاری رساند و از حقوق زنان، آن طور که خود می فهمید و درست می پنداشت، دفاع کند. از همین روی هم بایسته است که بر تلاش های او ارج نهاد و هم بایسته است که محدوده زمانی و تنگناهای نظری او را برشمرد. چراکه ارج شناسی در گروی نقد است.
باری، در کسروی ذهنیت فعال و ذهنیت ایستا در کلنجار بود و تناقضات ذهن او نیز زائیده همین همگرائی امور واگرا است. رادیکالیسم کسروی که بر آن بود رادیکالیسم جهالت دوران خود را برکند و پاک شوید، تحت شعاع همان رادیکالیسم ماند و از آن خلاصی نیافت. برای او «آمیزش» خط قرمز بود و بر آن بود که حضور زنان در میان مردان همان آمیزشست «که گفتیم نباید باشد. همان آمیزش است که مایه لغزش زنها و مردها هر دو تواند بود». و به همین جهت درست همان چیزی را تکرار می کرد که در مورد مخالفان خود به نقد می کشید. و این همگرائی در مورد زنان نه می تواند پرده بر اشتراکات نظری او با همان کسانی بیفکند که کمر به قتل فجیع او بستند و نه می تواند پرده بر افتراقات نظری او با آن آنان باشد. گویی کسروی - در مورد مساله زنان- نیمه دیگر جهالتی بود که او در صدد بود به نقد آن بنشیند. این همگرائی بود که مختص به مساله زنان نیز نبود، بلکه او نیز از افراط و تفریط جامعه و فرهنگ و دوره خود در امان نمانده بود که حکم کرد:
«باید کشنده را کشت. با این کشتن از کشتنهای بسیار جلو توان گرفت ... همچنان کسی که با توده خود ناراستی و بد خواهی کرده باید او را کشت. کسی که با پسری به کار زشتی برخاسته، باید او را کشت. به بد آموز و گمراه گردان و همچنان به فالگیر و جادوگر و هر کسی که لاف از کارهای نبودنی میزند، باید کهرایید [نهی کرد] که اگر باز نگشتند باید کشت. به چامه گویی [شاعر] که به هجو پرداخته و به نویسندهای که دشنام نوشته و نگارندهای را که کسی را به حال زشت نگاشته، باید کیفرهای سختی داد و در بار دوّم کشت. باید به دشنامگو کیفری سخت داد. باید دروغ و دغل را از هر گونه که باشد و در هر کاری که باشد بزه شناخت و بی کیفر نگزاشت.» (ورجاوند بنیاد ص 177)
برگرفته از : ایران گلو.بال
انتشار از: کیانوش توکلی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر