جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۰

حسین رونقی ملکی


حسین رونقی ملکی
شنبه, ۰۸ مرداد ۱۳۹۰
http://www.daneshjoonews.com/vijeh/daneshjooyandarzendan/8627-1390-05-07-23-18-25.html


سین رونقی ملکی، دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد اراک، در ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ در منزل پدری اش در شهر ملکان تبریز، به همراه برادرش بازداشت شد.

حسین رونقی ملکی، وبلاگ نویس، یک روز پس از بازداشت به بند ۲ الف در زندان اوین منتقل شد و تحت فشارهایی شدید برای اخذ اعترافات تلویزیونی قرار گرفت. وی عضوی از گروه ضد فیلترینگ "ایران پراکسی" بود که تلاش های گسترده ای در زمینه مبارزه با سانسور در فضای اینترنتی ایران انجام داد. وی همچنین با نام مستعار بابک خرمدین در بین وبلاگ نویسان شناخته می شود.

شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب، به ریاست قاضی پیرعباسی، در مهرماه ١٣٨٩ وی را به اتهام «عضویت در شبکه ایران پراکسی، توهین به رهبری و رئیس جمهوری از طریق وبلاگ نویسی» به ١٥ سال حبس تعزیری محکوم نمود. شعبه ٥٤ دادگاه تجدید نظر نیز این حکم را عینا تایید کرد.

حسین رونقی ملکی در حالی دومین سال بازداشت خود را در بند ٣٥٠ زندان اوین می گذراند که از بیماری نارسایی و عفونت کلیه رنج می برد. چندی پیش پدر این دانشجوی زندانی در گفتگو با خبرگزاری ها از وخامت حال وی در زندان خبر داده بود، به گونه ای که هم اکنون ٨٠ درصد کلیه چپ و ٢٠درصد کلیه راستش از کار افتاده است.


iran#

گزارشگران: یادها و کلامها – وصیتنامه ها لحظاتی پیش از اعدام – بخش سوم


گزارشگران: یادها و کلامها – وصیتنامه ها لحظاتی پیش از اعدام – بخش سوم
اينجا را کليک کنيد
Link



iran#

فیلم «بدل شیطان»، نگاهی به زندگی شرارت بار«اودی» پسر صدام حسین


فیلم «بدل شیطان»، نگاهی به زندگی شرارت بار«اودی» پسر صدام حسین
http://www.voanews.com/persian/news/arts/TheDevillsDouble-2011-7-29-126399113.html


نمایش فیلمی به نام «بدل شیطان» The Devil's Double که نگاهی است به حکومت صدام حسین و به ویژه زندگی و فعالیت های پسر شرور او «عدی» که به خاطرجنبه های منفی شخصیتی و بی رحمی هایش درسراسر عراق مشهور بود از امروز (٢٩ جولای) در آمریکای شمالی آغاز می شود.

در فیلم «بدل شیطان»، که منتقدین آن را «شک آور»، «باورنکردنی» و نسخه بدل «صورت زخمی» Scarface فیلمی درباره یک دلال مواد مخدر کوبایی تبار در فلوریدا با شرکت «آل پاچینو» خوانده اند، دومنیک کوپر، بازیگر جوان بریتانیایی در دونقش «عدی» پسر صدام حسین و نقش «لطیف یحیی» یکی از نزدیکان صدام حسین ایفای نقش کرده است.

فیلم که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است، به دوران ١٩٨٧ در عراق بازمی گردد و وقایع آن از زندگینامه «لطیف یحیی» برداشته شده است. «یحیی» یک افسر ارتش عراق بود که به خاطر شباهت ظاهری با «عدی»، به دستور صدام، در مواقعی که اودی نمی توانست در جایی حاضر شود، به عنوان بدل او در اماکن مختلف حاضر می شد.

«عدی» دربسیاری از مواقع به اندازه ای مشروب خورده و مست بود که نمی توانست در جلسات رسمی و یا مراسم مختلف دولتی حاضر شود.

دومنیک کوپر بازیگر دونقش اصلی فیلم «بدل شیطان» می گوید:«داستان فیلم به سرعت تحول پیدا می کنه. صحنه های خشونت باری که در فیلم می بینید همگی واقعیت داشته و نشون دهنده حکومتی مستبد و ظالم است که موجب ترس ، وحشت و بدبختی بسیاری از مردم به خصوص فقرا و زیردستان شده بود. حکومتی که بلا استثناء زندگی همه مردم عراق رو تهدید می کرد.»

فیلم «بدل شیطان» روایتی است از رابطه «عدی» پسر رهبردیکتاتور عراقی صدام حسین با کشورش. رابطه ای سرشار از خشونت، بی بندوباری جنسی و بدرفتاری با اطرافیان. بازیگر فرانسوی «لودوین سگنیر» در این فیلم نقش معشوقه عدی، «سراب» را بازی می کند. «سراب» تنها یکی از ده ها زنی است که دردست «عدی» اسیر اند. زنی که در نهایت به «لطیف» پناه می آورد تا برای فرار و خلاصی از دست «عدی» به او کمک کند.

«لی تاماهوری» کارگردانی فیلم «بدل شیطان» را برعهده داشته است و در ساختن این فیلم از شیوه های مدرن و قدیمی فیلمسازی بهره گرفته است تا بتواند به بهترین نحو«کوپر» را در دونقش «عدی» و «لطیف» بگنجاند.

تجربه بازی در دو نقش متفاوت برای «دومنیک کوپر» یک تجربه منحصر به فرد و یک پروسه کاملا خلاقه بوده است:«من درطول فیلمبرداری این فرصت رو داشتم تا ایده های خودم رو مطرح و به این صورت به جنبه های خلاقه فیلم کمک کنم. من درس های زیادی در طول مدت فیلمبرداری از این تجربه سینمایی آموختم. این که چگونه مولفه های مختلف و به ظاهر بی ربط به یکدیگر در کنار هم جمع شده و در نهایت به یک فیلم سینمایی تبدیل می شوند. بعضی مواقع کار برام یک کمی پیچیده بود چون بازی در دو نقش متفاوت در یک فیلم کار چندان ساده ای نست.»

دومنیک کوپر در پاسخ به این سئوال که آیا انتظار آن را دارد که با ایفای این دونقش و نقدهای مثبتی که از فیلم نوشته شده به نامزدی جایزه اسکار برسد می گوید هنوز برای چنین قضاوت هایی خیلی زود است و خوشحال است که دیگران از تماشای فیلم لذت برده اند: «خوشحالم که از فیلم خیلی خوب استقبال شده. بهترین چیزی که در اینمورد شنیدم این بود که دیگران به سختی تشخیص می دادند که من هم زمان در دونقش بازی کرده ام. این نشون می ده که من تونسته ام نقشم رو بخوبی بازی کنم.

iran#

انوشیروان روحانی، سازنده آهنگ های سلطان قلب ها، گل سنگم و تولدت مبارک ٧٢ ساله شد


انوشیروان روحانی، سازنده آهنگ های سلطان قلب ها، گل سنگم و تولدت مبارک ٧٢ ساله شد
http://www.voanews.com/persian/news/arts/AnooshirvanRoohani-2011-7-29-126412938.html

چند روز پیش ، هم زمان با اول مرداد ماه ١٣٩٠، انوشیروان روحانی، آهنگساز و نوازنده برجسته پیانو ٧٢ ساله شد. هنرمندی که بیش از دو نسل از ایرانیان با موسیقی و آهنگ های معروف او آشنایی داشته و چهل سال است که با آهنگ «تولد تولدت مبارک » او با شعری از «پرویز خطیبی» زندگی کرده اند.

موسیقی این هنرمند برجسته و هریک از نغمه ها و آهنگ هایش برای ایرانیان در هرکجای جهان که باشند رنگ و بویی ایرانی دارد و یادآور آن خاک وبوم است.

انوشیروان روحانی، برادر بزرگ سه هنرمند برجسته دیگر، شهرداد، اردشیر و شهریار روحانی در سال ١٣١٨ در رشت به دنیا آمد. پدرش رضا روحانی مؤید ، مهندسی بود که هم خوب ویلن می نواخت و هم شاعر بود و انوشیروان از همان اوان زندگی از او بسیار آموخت. او نخستین آهنگ خود را در ٦ سالگی ساخت . آهنگی که آن را «اولین تانگو» نامید و بعدها پدرش شعری برای آن سرود. با آگاهی از نبوغ شگفت آوراین نوازنده خردسال، پدر او را برای آموزش موسیقی نزد استاد بزرگ پیانوی آن زمان جواد معروفی فرستاد و انوشیروان بعدها هم نزد استادانی چون روح الله خالقی به یادگیری موسیقی پرداخت.

انوشیروان٩ ساله بود که صدای پیانوی او برای نخستین بار از رادیو ایران پخش شد و از آن زمان یعنی از سال ١٣٢٧ تا کنون او یکی از چهره های معروف و مطرح صحنه هنرموسیقی مدرن ایران به شمارمی رود.

در بخشی از کتاب «خاطراتی از هنرمندان» نوشته پرویزخطیبی ، روزنامه نگار، طنزنویس، نمایشنامه نویس و ترانه سرایی که اول ماه اوت امسال ١٨ سال از درگذشت او می گذرد، خاطره جالبی از انوشیروان روحانی آمده است. این کتاب که تا کنون ٦ بار در داخل و خارج از ایران تجدید چاپ شده است برای خوانندگان از نسل های مختلف و به خصوص درمیان جوانان امروزی دارای جنبه های جامعه شناسی ارزشمندی است. درواقع «خاطراتی از هنرمندان» نوعی سیروسیاحت در دوران پیش از انقلاب در ایران به شمار می رود و دوران ٥٥ ساله زندگی و فعالیت های پرویز خطیبی، دوستان و همکارانش ونیزجامعه هنری، سیاسی و اجتماعی زمانه او را به خوبی به نمایش گذاشته است.

در یکی از جالب ترین بخش های کتاب خاطراتی ازهنرمندان، پرویزخطیبی درباره آشنایی خود با آهنگساز جوانی به نام «انوش» (انوشیروان روحانی) نوشته است که بعدها درساختن شعری بر روی آهنگ «تولدت مبارک» و ترانه معروف دیگری به نام «عزیزجون» با صدای «امل ساین» خواننده ترک با او همکاری می کند:

انوشیروان روحانی، هنرمند بلند پرواز!

پرویز خطیبی می نویسد: در سال ١٣٣٦ وقتی با قطار وارد شهر صنعتی «اشتوتکارت» آلمان شدم، مصطفی اسکوئی و عباس شاپوری با یک دسته گل زیبا به پیشوازم آمده بودند. همراه آن ها یک پسربچه خوشرو و همیشه خندان بود که عباس او را به عنوان «انوش» به من معرفی کرد. انوش در حقیقت مدتی در کلاس شاپوری تعلیم موسیقی می دیده است و حالا همراه با خانم و آقای شاپوری به مونیخ آمده بود تا بقول خودش دنیا را سیاحت کند.

بین راه در اتومبیل، شاپوری گفت که انوش یکی از بهترین شاگردان استاد جواد معروفی است و پنجه شیرینی دارد. راستش من از دوران کودکی ابتدا با نوای پیانوی مشیر همایون شهردار و صفحه معروف راست پنجگاه و بعدها با محجوبی و معروفی به این ساز دلبستگی پیدا کردم. محجوبی و معروفی اگر چه هرکدام با سبک و سیاق خاص خودشان می نواختند اما برای من ارزش زیادی داشتند. هم این و هم آن با پنجه های سحر انگیز خود مرا ساعت ها از خود بیخود می کردند. آنشب سر میز شام از انوش پرسیدم:«چه وقت می توانم سازت را بشنوم؟» گفت:«هروقت دسترسی به پیانو پیدا کردم برات می نوازم.»

محل اقامت مصطفی و مهین اسکوئی دریک دهکده زیبا به نام «دیسن» بود که تا مونیخ بیست دقیقه فاصله داشت. شب ها کنار دریاچه و توی کوچه پس کوچه های دیسن محشری بود. ده ها دختر و پسر جوان سرمست و شاد سوار قایق های موتوری می شدند و روی دریاچه می گشتند. کوچه های باریک و کج و کوله ولی بسیار تمیز دهکده آدم را بیاد پاریس و محله های نزدیک به رودخانه «سن» می انداخت. یک شب با داود خواهر زاده اسکوئی و انوش (روحانی) به سینما رفتیم و در مراجعت سری به یک میکده یا «بار» زدیم. به محض ورود خانمی که صاحب بار بود جلو آمد و با ادب و احترام گفت:«متاسفانه ورود این آقا کوچولو به بار ممنوع است.» فهمیدم که منظورش انوش است، گفتم: او هیجده سال دارد. گفت: قد و بالایش که نشان نمی دهد!

مجبور شدیم از انوش بخواهیم تا پاسپورتش را ارائه بدهد. در پاسپورت او نوشته شده بود: انوشیروان روحانی، فرزند رضا – تولد ١٣١٨ که این تاریخ به تاریخ مسیحی هم ذکر شده بود.

آن شب در آن بار مدتی نشستیم. انوش اهل مشروب خوردن نبود و معمولا وقتی اسم شراب یا آبجو را می بردی صورتش سرخ می شد. چند مشتری مست و نیمه مست به طور متفرق صندلی ها را اشغال کرده بودند و یک زن سالخورده که بعدها معلوم شد مادر صاحب بار است پشت پیانو آهنگی را می نواخت. داود آهنگی را اسم برد و از خانم خواست که آن آهنگ را بنوازد ولی او گفت که چنین آهنگی را بیاد ندارد. حالا موقعی بود که انوش دستی به کلیدهای پیانو برساند اما این جوان کمرو امتناع می کرد. اما بالاخره انوش پشت پیانو نشست، بار از صدای خنده و صحبت آن چند مشتری مست پر بود ولی برخورد پنجه های انوش با کلیدهای پیانو و آغاز آن آهنگ که با قدرت شروع می شد همه را به سکوت واداشت. سه چهار دقیقه بعد که آهنگ به پایان رسید مشتری های بار بشدت برای آن نوازنده کوتاه قد و خجالتی ابراز احساسات کردند.

خطیبی در ادامه خاطرات خود از آن دوران می نویسد: چهارسال بعد یعنی در پائیز سال ١٣٤٠ که من پس از ٨ سال ممنوعیت کاری (به دلیل انتشارروزنامه فکاهی سیاسی حاجی بابا در دوران وقوع وقایع ٢٨ مرداد ٣٢) به رادیو برگشتم انوشیروان روحانی را دیدم که به شورای موسیقی می رفت تا آهنگ های تازه اش را عرضه کند.همان روزها از او خواسته شده بود تا برای برنامه پرشنونده شما و رادیوی صبح جمعه یک آرم مخصوص بسازد. حاصل همکاری انوشیروان روحانی و کریم فکور آهنگ اول این برنامه بود که همه با هم می خواندند:«شنبه...یکشنبه...دوشنبه...سه شنبه..چهارشنبه ..پنج شنبه...جمعه تعطیله..» و بعد آهنگ های دیگرش را خوانندگان مختلف و بیش از همه پوران به گوش شنوندگان رادیو رساندند. آهنگ «گل سنگم» او با شعر«بیژن سمندر» اولین بار با صدای خواننده ترک «امل ساین» پخش شد. ماجرای ساختن شعر دیگر انوشیروان برای این خواننده که «عزیز جون » نام داشت به این شرح است:

حدود ساعت ده شب شنبه تلفن خانه من زنگ می زند. گوشی را که بر می دارم صدای انوش را می شناسم. مدتی احوالپرسی می کند و برطبق معمول می خندد:خواب که نبودی؟- نه ..چه شده که این وقت شب یاد من کردی انوش؟- شب جمعه آینده، امل ساین خواننده ترک کنسرتی دارد که من هم در آن شرکت می کنم. قرار است او دو آهنگ مرا با شعر فارسی بخواند ..اولی گل سنگ است که شعرش را سمندر درست کرده ولی تکلیف شعر دوم روشن نیست و من می خواهم تو این شعر را برایم بسازی.با تعجب می گویم:«شوخی می کنی انوش جان؟»-نه جان خودم جدی است.به او می گویم: من فرصتی ندارم چون فردا صبح عازم آمریکا هستم. چرا به کریم فکور مراجعه نمی کنی؟ می گوید: کریم در مسافرت است.متاسفم من دارم چمدانم را آماده می کن و توی این وضعیت توی مود شعر ساختن نیست.انوشیروان روحانی اصرار می کند:- برای تو که کاری نداره . مثل آب خوردن است.و بعد شروع می کند به خواندن آهنگ که بقول خودش یک «معر» روی آن گذاشته است. ناچار قلم و کاغذ برمیدارم و سیلاب های شعر را یکی یکی می نویسم، می گوید:- کی پرواز داری؟جواب می دهم: هفت صبح فردا ..بهتره یک ساعت دیگه به من تلفن کنی.راضی می شود و گوشی را می گذرام و ضمن جمع کردن لباس و کفش و غیره به فکر مضمون تازه ای هستم:

عزیز جون ..بخدا دنیا وفا نداره
عزیزجون، بخدا دل شده پاره پاره

عزیز جون، نکنه جدا بشیم دوباره
عزیز جون، خدا اون روزو نیاره..

یکساعت بعد تلفن مجددا زنگ می زند. انوش است. می گویم یادداشت کن. من می خوانم و او می نویسد. با تشکر فراوان و آرزوی سفری خوش خداحافظی می کند. من به آمریکا می آیم و برخلاف دفعات قبل ماندنی می شوم. یک سال بعد در خانه دوستی در نیویورک نواری بدستم می رسد که خواننده آن امل ساین و سازنده آهنگ هایش انوشیروان روحانی است. نه از من و نه از شاعران دیگر هیچ اسمی روی نوار نیست!

جالب است که این اتفاق، یعنی سفارش تلفنی برای ساختن شعر یک بار دیگر هم افتاده بود. در سال ١٣٥٠ گویا کارخانه اتومبیل سازی «پیکان» قصد داشت سالگرد مونتاژ اتومبیل های خود را جشن بگیرد و از انوشیروان روحانی خواسته بودند تا در مقابل دریافت ٥٠ هزار تومان دستمزد آهنگی را که مناسبت داشته باشد بسازد و در این مراسم با گروه کر اجرا کند. او باز هم به یاد من افتاد و در یک مکالمه تلفنی گفت که :می خواهم آهنگی بسازم و آن را جانشین آهنگ خارجی Happy Birthday کنم. آهنگی که این روزها درجشن تولد بچه های ایرانی مرتبا خوانده می شود. انوشیروان اضافه کرد که : حتی با یک کمپانی ژاپنی صحبت کرده ام تا این آهنگ را در دستگاه های مخصوصی جا دهد که به دریخچال خانه وصل می شود و هنگام باز شدن در، صاحب یخچال آهنگ تولد جدید را می شنود.

شعر مورد نظر انوش را دو سه روز بعد به او تحویل دادم:

تولد تولد تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک

دلت شاد و خودت شاد

چو گل پرخنده باشی

بیا شمع هارو فوت کن

که صد سال زنده باشی


iran#

مهم ترین جایزه ادبی استرالیا در دست های یک پناهنده ویتنامی

مهم ترین جایزه ادبی استرالیا در دست های یک پناهنده ویتنامی
فیل مرسر- سیدنی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Vietnameserefugeewinsbookaward-2011-7-28-126325158.html

نام یک مرد ویتنامی که بیش از ٣٠ سال پیش به عنوان پناهنده وارد خاک استرالیا شد به عنوان برنده یک جایزه ادبی معتبر در این کشور اعلام شد.

«آن دو» یک کمدین استند آپ و نویسنده، سه جایزه مختلف برای کتاب تازه خود به نام «پناهنده خندان» به دست آورد. این کتاب ماجرای فرارمخاطره آمیز و پناهنده شدن یک خانواده اهل ویتنام در پایان دوران این جنگ خانمانسوز در اواخر دهه ٧٠ میلادی است.

قهرمانان داستان واقعی «آن دو» در کتاب، ضمن فرار از بدبختی هایی که پیامد سال ها جنگ و ویرانگری در ویتنام بوده است، مورد حمله دزدان دریائی قرار می گیرند. «آن دو» و خانواده او سپس توسط سرنشینان یک کشتی تجارتی آلمانی نجات می یابند و به یک اردوگاه پناهندگی در «مالزی» فرستاده می شوند.

عموی «آن دو» هم پا به پای سربازان استرالیایی درجنگی که به منظور انتقامجویی از خانواده آن ها با ویتنام به راه افتاده بود جنگید و مبارزه کرد. درنهایت آن ها توانستند اجازه اقامت در استرالیا را به دست بیاورند و «آن دو» در سال ١٩٨٠ در سن دوسالگی به همراه خانواده اش در استرالیا مستقر شد.

جزئیات این زندگی پرماجرا در کتاب «پناهنده خندان» آمده است. کتابی که بتازگی در مراسم اهدای جوایزنشرکتاب استرالیا در شهر «ملبورن» به عنوان کتاب سال شناخته شد.

«آن دو» در مورد این کتاب می گوید:«درواقع این عموی من بود که در کنار سربازان استرالیایی درویتنام جنگید. بنا براین وقتی که جنگ تمام شد خانواده من که درشرایط خطرناکی قرار گرفته بودند تصمیم گرفتند مملکت را ترک کنند. راستش یکی از عموهای من به کار پیدا و خنثی کردن مین های زیرزمینی اشتغال داشت که شغلی بود که او برای «آنزکس» یا گروه ویژه ای از سربازان استرالیایی انجام می داد. همین شد که ما مجبور به ترک ویتنام شدیم. ما تعدادمان ٤٠ نفر بود که توی یک قایق ٩ متری ماهیگیری نشستیم و به مدت پنج روز توی دریا سرگردان شدیم. این یک سفر بی نهایت خطرناکی بود که ضمن آن ما دوبار مورد حمله دزدهای دریایی قرار گرفتیم.»

«آن دو» که امروز یک کمدین استندآپ خیلی موفق به شمار می رود تصمیم دارد که کتاب «پناهنده خندان» را تبدیل به یک فیلم سینمایی کند.

بین سال های ١٩٧٥ و ١٩٩٤ بیش از ١١٠ هزار پناهنده ویتنامی در استرالیا مستقر شدند. هزاران نفر دیگر هم توانستند برای پیوستن به اعضای خانواده خود ویزای اقامت در این کشور را دریافت کنند.

پناهندگان ویتنامی در استرالیا اغلب به مدارج تحصیلی بالا دست یافته وعهده دار مشاغل مهمی هستند. آن ها در این کشور از وجهه خوبی برخوردارند و از موفق ترین اعضای جامعه چند ملیتی استرالیا به شمار می روند.

با این همه «آن دو» معتقد است که استرالیا در سال های اخیرنسبت به خارجی هایی که خواستار به دست آوردن تابعیت این کشور هستند کم مهرشده است:«به نظرمن برخورد با مسئله پناهندگی و اجازه اقامت دادن به خارجی ها در سال های اخیرکاملا عوض شده است. در دوران جنگ ویتنام، مردم استرالیا که دائما درخبرها تصاویری از این جنگ خانمانسوز و نتایج آن روی مردم بی گناه را می دیدند احساس ترحم و همدردی بیشتری با پناهنده های آن دوران داشتند درحالی که امروزه این مسئله تغییرپیدا کرده و من فکر می کنم استرالیایی ها با پناهندگان ویتنامی رفتاربهتری داشتند تا پناهندگانی که این روزها ازکشورهای دیگر به استرالیا پناه می آورند.»

دولت استرالیا هرسال به بیش از ١٣٠٠٠ پناهنده اجازه اقامت می دهد. این هفته «کنبرا» قرارداد تازه و پرجنجالی را امضا کرد که برمبنای آن استرالیا هزاران پناهنده تازه را به «مالزی» خواهد فرستاد و در مقابل تنها ٤٠٠٠ پناهندگی طولانی مدت به متقاضیان خواهد داد.

این سیاست بخشی از مبارزه برای جلوگیری از عملیات سوداگران خرید و فروش انسان ها یا برده داری مدرن به شمار می رود. در استرالیا تعداد زیادی مهاجران غیرقانونی به طوردائمی از طریق قایق و نقاط ساحلی دورافتاده شمالی وارد این کشور می شوند.

نام یک مرد ویتنامی که بیش از ٣٠ سال پیش به عنوان پناهنده وارد خاک استرالیا شد به عنوان برنده یک جایزه ادبی معتبر در این کشور اعلام شد.

«آن دو» یک کمدین استند آپ و نویسنده، سه جایزه مختلف برای کتاب تازه خود به نام «پناهنده خندان» به دست آورد. این کتاب ماجرای فرارمخاطره آمیز و پناهنده شدن یک خانواده اهل ویتنام در پایان دوران این جنگ خانمانسوز در اواخر دهه ٧٠ میلادی است.

قهرمانان داستان واقعی «آن دو» در کتاب، ضمن فرار از بدبختی هایی که پیامد سال ها جنگ و ویرانگری در ویتنام بوده است، مورد حمله دزدان دریائی قرار می گیرند. «آن دو» و خانواده او سپس توسط سرنشینان یک کشتی تجارتی آلمانی نجات می یابند و به یک اردوگاه پناهندگی در «مالزی» فرستاده می شوند.

عموی «آن دو» هم پا به پای سربازان استرالیایی درجنگی که به منظور انتقامجویی از خانواده آن ها با ویتنام به راه افتاده بود جنگید و مبارزه کرد. درنهایت آن ها توانستند اجازه اقامت در استرالیا را به دست بیاورند و «آن دو» در سال ١٩٨٠ در سن دوسالگی به همراه خانواده اش در استرالیا مستقر شد.

جزئیات این زندگی پرماجرا در کتاب «پناهنده خندان» آمده است. کتابی که بتازگی در مراسم اهدای جوایزنشرکتاب استرالیا در شهر «ملبورن» به عنوان کتاب سال شناخته شد.

«آن دو» در مورد این کتاب می گوید:«درواقع این عموی من بود که در کنار سربازان استرالیایی درویتنام جنگید. بنا براین وقتی که جنگ تمام شد خانواده من که درشرایط خطرناکی قرار گرفته بودند تصمیم گرفتند مملکت را ترک کنند. راستش یکی از عموهای من به کار پیدا و خنثی کردن مین های زیرزمینی اشتغال داشت که شغلی بود که او برای «آنزکس» یا گروه ویژه ای از سربازان استرالیایی انجام می داد. همین شد که ما مجبور به ترک ویتنام شدیم. ما تعدادمان ٤٠ نفر بود که توی یک قایق ٩ متری ماهیگیری نشستیم و به مدت پنج روز توی دریا سرگردان شدیم. این یک سفر بی نهایت خطرناکی بود که ضمن آن ما دوبار مورد حمله دزدهای دریایی قرار گرفتیم.»

«آن دو» که امروز یک کمدین استندآپ خیلی موفق به شمار می رود تصمیم دارد که کتاب «پناهنده خندان» را تبدیل به یک فیلم سینمایی کند.

بین سال های ١٩٧٥ و ١٩٩٤ بیش از ١١٠ هزار پناهنده ویتنامی در استرالیا مستقر شدند. هزاران نفر دیگر هم توانستند برای پیوستن به اعضای خانواده خود ویزای اقامت در این کشور را دریافت کنند.

پناهندگان ویتنامی در استرالیا اغلب به مدارج تحصیلی بالا دست یافته وعهده دار مشاغل مهمی هستند. آن ها در این کشور از وجهه خوبی برخوردارند و از موفق ترین اعضای جامعه چند ملیتی استرالیا به شمار می روند.

با این همه «آن دو» معتقد است که استرالیا در سال های اخیرنسبت به خارجی هایی که خواستار به دست آوردن تابعیت این کشور هستند کم مهرشده است:«به نظرمن برخورد با مسئله پناهندگی و اجازه اقامت دادن به خارجی ها در سال های اخیرکاملا عوض شده است. در دوران جنگ ویتنام، مردم استرالیا که دائما درخبرها تصاویری از این جنگ خانمانسوز و نتایج آن روی مردم بی گناه را می دیدند احساس ترحم و همدردی بیشتری با پناهنده های آن دوران داشتند درحالی که امروزه این مسئله تغییرپیدا کرده و من فکر می کنم استرالیایی ها با پناهندگان ویتنامی رفتاربهتری داشتند تا پناهندگانی که این روزها ازکشورهای دیگر به استرالیا پناه می آورند.»

دولت استرالیا هرسال به بیش از ١٣٠٠٠ پناهنده اجازه اقامت می دهد. این هفته «کنبرا» قرارداد تازه و پرجنجالی را امضا کرد که برمبنای آن استرالیا هزاران پناهنده تازه را به «مالزی» خواهد فرستاد و در مقابل تنها ٤٠٠٠ پناهندگی طولانی مدت به متقاضیان خواهد داد.

این سیاست بخشی از مبارزه برای جلوگیری از عملیات سوداگران خرید و فروش انسان ها یا برده داری مدرن به شمار می رود. در استرالیا تعداد زیادی مهاجران غیرقانونی به طوردائمی از طریق قایق و نقاط ساحلی دورافتاده شمالی وارد این کشور می شوند.


iran#

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۰

جرس-مخالفت مقامات امنیتی – قضایی با مرخصی استعلاجی حسین رونقی ملکی


جرس-مخالفت مقامات امنیتی – قضایی با مرخصی استعلاجی حسین رونقی ملکی
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۰, ساعت ۱:۵۶
http://www.rahesabz.net/story/40472/

جــرس: مسئولین قضایی و نهادهای امنیتی بار دیگر با مرخصی حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس زندانی، مخالفت کرده و وضعیت وخیم جسمانی وی را "بهانه عنوان کردند.

حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس و فعال حقوق بشر که از آذر ماه سال ۱۳۸۸ در زندان به سر می‌برد بار دیگر و برای چندمین بار با درخواست مرخصی‌اش از زندان مخالفت شده است.

به گزارش رهانا، مسئولین قضایی و نهادهای امنیتی درخواست مرخصی استعلاجی برای این وبلاگ‌نویس را که به خاطر بیماری‌اش ارائه شده را "بهانه" عنوان کرده و با مرخصی او مخالفت می‌کنند.

این در حالی است که پزشکی قانونی تأیید کرده است که وی نیاز به مرخصی استعلاجی داشته و در طول ماه‌های گذشته نیز وی دوبار در بیمارستان مورد عمل جراحی سنگین قرار گرفته است.

همچنین این در حالی است که رونقی ملکی با گذشت نزدیک به ۲۰ ماه از بازداشت، وی تا کنون از حق مرخصی استفاده نکرده است و در تمام این مدت در زندان بوده است.

حسین رونقی ملکی وبلاگ نویس که از وضعیت بد جسمی و بیماری کلیوی در زندان اوین رنج می‌برد، پیشتر طی نامه‌ای به عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران نوشته بود که "هر چند تاکنون در برابر حکم ناعادلانه دادگاه سکوت کرده‌ام اما این بار به حکم وجدان و عقل در برابر به خطر افتادن سلامتی‌ام سکوت نمی‌کنم."

حسین رونقی از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی به ۱۵ سال زندان محکوم شده است. این حکم در دادگاه تجدیدنظر به تأیید رسیده و وی هم اکنون دوران محکومیت خود را در بند ۳۵۰ زندان اوین سپری می‌کند.


iran#

هواداران تازه موسیقی سنتی ایرانی در آمریکا

هواداران تازه موسیقی سنتی ایرانی در آمریکا
از: آرش عرب اسدی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/KeyhanKalhorParsaeinToledoOhio-2011-7-27-126265218.html




شایان پارسائی یک دانشجوی ٢١ ساله ایرانی تبار و نوازنده خودآموخته کمانچه بالاخره فرصتی می یابد تا شاهد تمرین ها و اجرای برنامه موسیقی نوازنده و موسیقی دان مورد علاقه خود- کیهان کلهور، یکی از استادان مسلم موسیقی سنتی ایران باشد.

پارسائی با کمک «انجمن دانشجویان ایرانی» دانشگاه تولیدو در ایالت اوهایو، یکی از برگزارکنندگان کنسرت «کیهان کلهور» است که برای نخستین بار در این مرکزفرهنگی برگزار خواهد شد.

بسیاری از مردمان غرب نشین کوچکترین آشنایی با سازی به نام کمانچه و صدای اصیل و خالص ایرانی آن ندارند. اما امروز این ساز در «تولیدو»، یک شهر کوچک و دانشگاهی درایالت مرکزی «اوهایو» برای نخستین بار نواخته خواهد شد و یک جوان ایرانی /آمریکایی علاقمند به نوای باستانی این ساز قدیمی که خود نیز «کمانچه» می نوازد، آن را به جمع تازه ای از دوستداران موسیقی معرفی می کند.

شایان پارسائی می گوید:«شما چشم هاتونو می بندید..بعد شروع می کنید به نواختن و ناگهان به نوعی در این موسیقی گم میشید. وقتی بالاخره دستم گرم میشه و انگشتام شروع به حرکت می کنند، دیگه هیچ چیز نمیتونه جلوی این حرکت رو بگیره. یعنی دیگه نمی تونم از نواختن دست بردارم. هروقت که هوس می کنم به ایران برگردم، این کمانچه رو برمی دارم، بعد باهاش میرم…میرم تا می رسم به او سرزمین تاریخی دوردست و باستانی.»

یادگیری ونواختن یک ساز سنتی کار سختی است. از آن سخت تر این است که بخواهید این ساز را بدون معلم یاد بگیرید. یعنی خود آموزی کنید. بنابراین پارسائی راه دیگری برگزید:«برای من یوتیوب یکی از بهترین ابزار یادگیری نواختن کمانچه بود. به خصوص اینکه روی یوتیوب من میتونستم به آهنگ های زیادی گوش بدم و درضمن نواختن این ساز رو توسط دیگران به دقت و چندین بار متوالی تماشا کنم.»

بنابراین ویدیوهای روی «یوتیوب» نقش معلم را برای «پارسائی» ایفا کرد. بی هیچ کتاب یا دفترچه نوتی. پارسائی ساعت های طولانی را به تماشای نوازندگی کمانچه توسط «کیهان کلهور» که به عنوان استاد بزرگ این ساز شناخته شده گذراند.

اما امروز با همه روزهای دیگر فرق می کند. پارسائی بجای تماشای کیهان کلهور روی سایت «یوتیوب» و تقلید حرکات او، به همراه تماشاگران دیگر به طور زنده شاهد نواختن کمانچه توسط او خواهد بود. کیهان کلهور روی صحنه دانشگاه «تولیدو»!

پارسائی در این مورد می گوید:« من بی نهایت هیجان زده هستم و خیلی خوشحالم که او اینجا با ماست. شاید این سرآغازی باشه برای موسیقی دان های برجسته دیگری با انواع موسیقی از گوشه و کنار جهان که به اینجا راه پیدا کنن و بدونند که در تولیدوی اوهایو هم عاشقان موسیقی زیادند و هستند کسانی که به شدت خواهان و دوستدار موسیقی آن ها هستند.»

پارسائی چنان هیجان زده است که حتی درجلسه تمرین پیش از اجرای برنامه کیهان کلهور هم روی نوک صندلی اش نشسته و بی قرار است:«نمیتونم بهتون بگم چه حالی دارم. اولش شما یک چیزی رو فقط روی یوتیوب می بینین یا روی ویدیویی که از مغازه ها تهیه کرده اید..اما حالا یکهو من دارم همون آدم رو به صورت زنده تماشا می کنم. این برای من واقعا اعجاب انگیزه.»

پارسائی از اینکه مربی، مرشد و نوازنده مورد علاقه خود را ازنزدیک ملاقات کرده است نیز به شدت «خوشحال» است و درمقابل او احساس تواضع و فروتنی می کند. اما به نظر می رسد که این واقعه درحقیقت راهگشایی برای خود «پارسائی» بوده است که امروز می داند راه استاد را درپیش گرفته و چه بسا در این راه به درجات بالایی هم برسد.




iran#

یک خواننده تنورآمریکایی و یک سوپرانو از آفریقای جنوبی برندگان مسابقات اپرالیای پلاسیدو دومینگو


یک خواننده تنورآمریکایی و یک سوپرانو از آفریقای جنوبی برندگان مسابقات اپرالیای پلاسیدو دومینگو
http://www.voanews.com/persian/news/arts/OperaliaPlacidoDomingo-2011-7-27-126251798.html

یک خواننده «تنور» آمریکایی و یک خواننده سوپرانو از آفریقای جنوبی به عنوان برندگان جایزه اول رقابت های جهانی اپرا که تحت عنوان «پلاسیدو دومینگو اپرالیای ٢٠١١» امسال در شهرمسکو برگزار می شد شناخته ومعرفی شدند.

«اپرالیا» یک مسابقه اپراخوانی بین المللی است که توسط «پلاسیدو دومینگو» اپراخوان معروف در سال ١٩٩٣ در فرانسه پایه گذاری شده است و هرسال در یک شهر جهان برگزار می شود و کار آن شناسایی و معرفی استعدادهای جوان وتازه در رشته خواندن اپرا است. «اپرالیا» تا امروز توانسته است بسیاری از چهره های معروف امروز اپرا از جمله خوزه کورا، آساوا مارتینز، آنا ماریا و ایوان مولا را به جهانیان معرفی کند.

امسال مسابقات بین المللی اپرالیا، که به مدت هفت روز از هجدهم تا بیست و چهارم ماه جولای در شهر مسکو برگزار می شد یک بار دیگر با حضور«پلاسیدو دومینگو» رهبر ارکستر و خواننده «تنور» اسپانیایی جوایزخود را طی مراسم باشکوهی به بهترین چهره های نوظهور«اپرا» درسالی که گذشت اهدا کرد.

شرکت کنندگان که از سراسر جهان برای شرکت در این رقابت ها به مسکو آمده بودند در آخرین روزمسابقات، در مراسم اهدای جوایز «اپرالیا» در تالار تاریخی تئاتر و موسیقی «استانیسلاوسکی و نمیروویچ دانچنگو» مسکو حضوریافتند.

اعضایِ ژوری این رقابت ها که توسطِ پلاسیدو دومینگو انتخاب شده بودند عبارت بودند از «گالیندا ویشنوسکایا» خواننده سوپرانو و نام آور روسی و «مارتا دومینگو»، خواننده سوپرانوی بازنشسته و همسر پلاسیدو دومینگو.

«ژان لوئی گریندا »مدیرِ «اپرا دو مونته کارلو» و یکی از اعضایِ هیئت ژوری می گوید این جشنواره و رقابت ها به این منظور تشکیل یافته که هم نشان دهد که اپرا یک هنر معاصر است و هم اینکه به اپرا خانه های بزرگ کمک کند تا خواننده هایی تازه با صداهایی دلپذیر و ظاهری برازنده پیدا کنند:«اپرا دیگه مثل دوران قدیم نیست. امروزه اپرا بی نهایت مدرن شده به خاطر همین هم ما به دنبال خواننده های جوان تر، هنرمندانی با صدا و ظاهری زیبا هستیم. همونجوری که پلاسیدو دومینگو یک روز به صحنه اپرا راه پیدا کرد.»

بسیاری از داوران این مسابقات سالیانه را مدیران و تصمیم گیرندگان اپرا خانه هایِ عمده جهان تشکیل می دهند. کسانی که می توانند به خوانندگان تازه نفس در یافتن کار کمک دهنده باشند.

برندگان اول مسابقه «اپرالیای» امسال، «رنه باربرا» خواننده تنور آمریکایی و «پریتی یندی» خواننده سوپرانوی آفریقای جنوبی بودند که هرکدام علاوه بر جوایز اصلی یک جایزه نقدی ٣٠ هزار دلاری را نیز از آن خود ساختند.

باربرا که در سن فرانسیسکو، فلوریدا و شیکاگو تعلیم صدا دیده است می گوید این رویایِ همیشگی اش بوده که درمسکو برنامه اجرا کند:«این یک فرصت طلائیه که بتونی جلوی این همه آدم آواز بخونی. افراد بی نظیری اینجا هستن که خیلی با استعدادن. رقابتِ خیلی سختیه. خود این مسئله که بتونی برایِ پلاسیدو دومینگو و گالیندا ویشنِوسکایا بخونی یک فرصت باورنکردنیه. اومدن به مسکو و اجرا در اینجا برام یه آرزوی همیشگی بوده و خوشحالم که این فرصت برام پیش اومد.»

مسابقات «اپرالیا» که پیش از این ها در شهرهایی چون پاریس، لندن، توکیو و لوس آنجلس برگزار شده است برای نخستین بار درتاریخ اجرای این مسابقات در مسکو برگزار می شد.


iran#

فصل‌نامه فروزش، شمارۀ یکم (زمستان 1387) - به صورت الکترونیکی


ايميل فورورد شده

فصل‌نامه فروزش، شمارۀ یکم (زمستان 1387) - به صورت الکترونیکی

اينجا را کليک کنيد


iran#

فرانسیس فورد کاپولا با یک فیلم ترسناک فانتزی در «کامیک کان» سن دیگو


فرانسیس فورد کاپولا با یک فیلم ترسناک فانتزی در «کامیک کان» سن دیگو
http://www.voanews.com/persian/news/arts/FrancisFordCopolaComicon-2011-7-26-126173088.html

فرانسیس فوردکاپولا، کارگردان ایتالیایی تبارآمریکایی فیلم های برجسته و برنده جایزه ای چون «پدرخوانده» و «اینک آخر زمان» پس از نزدیک به ٢٠ سال یک بار دیگر با یک فیلم ترسناک از تازه ترین ساخته های خود به گردهم آیی «کامیک کان» Comic Con در شهرسن دیگو آمد تا درآخرین روز این گردهم آیی در آن شرکت و فیلم تازه خود به نام «توئیکست» Twixt را معرفی کند.

کاپولا با حضور خود در تالار ٦٥٠٠ نفری مرکز گردهم آیی «کامیک کان» و نشان دادن بخش هایی از این فیلم تازه ترسناک، شور وهیجان خاصی به برنامه امسال هواداران کتاب ها و فیلم های تصویری و دیگر فیلم های ویژه این گردهم آیی بخشید. این کارگردان پیشکسوت و سرشناس در حالی که آواز می خواند و روی «آی پد» Ipad خود به دنبال صحنه های مختلف فیلم می گشت، کارگردانی این قسمت از برنامه را هم خود به دست گرفته بود و درجایی از «ول کیلمر» بازیگر نقش اول فیلم تازه خود خواست تا در مدت زمانی که او به جستجوی صحنه های مختلف فیلم و رفع اشکالات فنی کامپیوتری اشتغال دارد، «ول» با بداهه سرایی سر تماشاگران را گرم کند!

«توئیکست» ماجرای «کیلمر» درنقش یک نویسنده شکست خورده و منزوی است که کلانتر یک شهر دورافتاده و کوچک (با بازی بروس درن) در یکی از صحنه هایی که «کاپولا» به نمایش گذاشت او را یکی از شخصیت های کتاب های وحشت آور «استفن کینگ» می خواند. کلانتر با «کیلمر» درباره دختری که سال های پیش به قتل رسیده اما روحش برای همیشه در این دهکده سرگردان است صحبت می کند. دختری به نام V با بازی «ال فنینگ» که درصحنه های مختلف فیلم به صورت یک فانتزی پدیدار می شود.

فرانسیس فورد کاپولا به تماشاگران گفت که او این فیلم را تحت تاثیر فیلم های درجه دوم قدیمی هالیوود یا B Movie هایی که در بچگی تماشا می کرده ساخته است. فیلم هایی از«راجر کورمن» کارگردان معروف این ژانر سینمایی که برای ساختن فیلم های جدی اما بد و ناقص و گاه حتی مسخره، تنها پس از پایان دوران حرفه ای زندگی خود به معروفیت رسید.

کاپولا در این جلسه نمایش فیلم از تماشاگران مشتاق پرسید:«اگر گفتید چرا فیلم های سینمایی را توی حلبی های مخصوص می گذارند؟» سپس به شوخی توضیح داد که او می خواسته نمایش فیلم تازه اش در «کامیک کان» شروعی باشد برای برنامه های زنده بعدی:«دوست دارم این فیلم را توی قوطی حلبی به این طرف و آن طرف ببرم. آرزو دارم برخوردهای زنده با تماشاگران یک بار دیگر به صحنه فیلم و فیلمسازی برگرده. دوست دارم با یک تور مخصوص به هر شهر و ایالتی مسافرت کنم و یک جلسه اینجوری با هر جمعیتی داشته باشم و براشون درباره فیلمم توضیح بدم و هربار با اجرای چند قطعه مختلف از این فیلم، آن ها را به صورت تازه ای سرگرم کنم.»

اجرای برنامه سخنرانی و نمایش فیلم توسط«فرانسیس کاپولا» به صورتی تجربی و بدون هرگونه ترتیب و آداب خاص تا کنون در «کامیک کان» سابقه نداشته است. چرا که«کامیک کان» مکانی است که ارائه آثار تازه سینمایی به حاضران در آن با طرح ها و نقشه های دقیق و حساب شده انجام می شود تا استودیوهای تهیه فیلم بتوانند از این فرصت تبلیغاتی به بهترین نحو ممکنه استفاده کنند. اما این بار تماشاگران هنگامی که وارد «تالار اچ» یا محل نمایش فیلم وهم آمیز«توئیکست» می شدند یک عینک «سه بعدی» و یک ماسک صورت به شکل چهره «ادگار آلن پو» ، نویسنده داستان های وهم آمیز«گوتیکی» که فرانسیس فورد کاپولا تحت تاثیر آن فیلمنامه تازه خود را نوشته است را هم دریافت می کردند.

«کاپولا» با ورود برروی صحنه گفت:«وای خدای من! ٦٠٠٠ ادگار آلن پو اینجا نشسته اند!» و سپس دقایقی از چند صحنه از فیلم را به صورت سه بعدی به نمایش گذاشت. صحنه هایی که «کیلمر» این نویسنده منزوی نشان داده می شود که قادر به نوشتن نیست و بعد صحنه هایی از روح سرگردان «فنینگ» ستاره اول فیلم که وسط جنگل تاریک و مه آلودی در حرکت است. صحنه دیگری از فیلم یک عده نوجوان خون آشام مانند را نشان می دهد که در یک گردهم آیی در گوشه تاریکی از همین جنگل به خوشگذرانی مشغولند در حالی که روح «ادگار آلن پو» نظاره گر آن هاست.

فرانسیس فورد کاپولا یکی از آهنگسازان فیلم تازه خود، «دن دیکون» سازنده موسیقی الکترونیکی را هم به همراه آورده بود تا بخش هایی از موسیقی فیلم تازه «توئیکست» را به صورت زنده روی صحنه برای تماشاگران اجرا کند. در لحظاتی از این برنامه هیجان انگیز، «ول کیلمر» و «کاپولا» با هم همصدا شدند تا بارها و بارها کلمه «نوسفراتو» (به معنی فیلم ترسناک/فانتزی) را به صورتی آهنگین تکرار کنند. این درحالی بود که صحنه های فیلم درپرده بالای سر آن ها به نمایش درآمده و جمعیت هیجان زده نیز به آن ها پیوسته و تکرار می کرد:«نوسفراتو..نوسفراتو.»

درپایان این برنامه متفاوت، فرانسیس فورد کاپولا به حاضران گفت:«بفرمایید، این هم پیش درآمد فیلم گوتیک من ..توئیکست.»

تاریخ نمایش این فیلم درسینماها هنوز تعیین نشده است.


iran#

برد پیت و جورج کلونی درصدرفهرست ستارگان شرکت کننده در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو


برد پیت و جورج کلونی درصدرفهرست ستارگان شرکت کننده در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو
http://www.voanews.com/persian/news/arts/TorentoFilmFestival-2011-7-26-126194223.html

برگزارکنندگان جشنواره بین المللی فیلم تورنتو روز سه شنبه اعلام کردند که درجشنواره امسال که کار خود را از روز ٨ سپتامبر آغاز خواهد کرد، فیلم «توپ پول» Moneyball ساخته «بنت میلر» - فیلمی درباره قهرمانی مسابقات بیس بال – با شرکت برد پیت، فیلم «360» ساخته «فرناندو میرلز» - یک سری داستان های کوتاه و پیوسته با شرکت «جود لاو» و «آنتونی هاپکینز»، فیلم تازه «الکساندر پین» به نام «فرزندان نسل بعد» با شرکت «جورج کلونی» و فیلم تازه «جیم فیلد اسمیت» به نام «کره» Butter یک کمدی درام با شرکت «جنیفر گارنر»، هم چنین فیلم پلیسی از ساخته های «اورن موورمن» به نام «رامپارت»RampartT، کمدی درباره بیماری سرطان به نام «پنجاه پنجاه» و فیلم تازه مارک فارستر بر اساس یک داستان واقعی به نام «واعظ مسلسل به دست» برای نخستین بار به نمایش گذاشته خواهد شد.

این جشنواره هم چنین فیلم تاریخی /درام تازه ای از «دیوید کروننبرگ» به نام «یک شیوه خطرناک» را برای نخستین بار در آمریکای شمالی بر روی اکران خواهد برد. این فیلم با شرکت «ویگو مورتنسن» در نقش «زیگموند فروید» و «مایکل فسبندر» در نقش «کارل یونگ» ساخته شده است. از فیلم های دیگر فستیوال باید از فیلمی از ساخته های «جورج کلونی» به نام «عید ماه مارس» که برداشتی از نمایشی به همین نام است با شرکت «رایان گاسلینگ» نام برد. «مدونا» سوپراستار موسیقی پاپ نیز فیلم «دبلیو ای»() خود که یک درام رومانتیک است را برای نخستین بار در جشنواره به نمایش می گذارد. این فیلم با شرکت «ابی کورنیش» ساخته شده است.

نمایش این فیلم های تازه در بخش «آمریکای شمالی» فستیوال به این معنی است که آن ها احتمالا به جشنواره های بین المللی فیلم «ونیز» و فستیوال «تلوراید» هم سفر خواهند کرد. این دو جشنواره بلافاصله پس از پایان فستیوال بین المللی فیلم تورنتو کارخود را آغاز خواهند کرد. هم چنین درهفته های آینده، مسئولان جشنواره سینمایی تورنتو اسامی فیلم های دیگری که در این جشنواره شرکت خواهند داشت را اعلام خواهند کرد.

جشنواره بین المللی فیلم «تورنتو»، این گردهم آیی یازده روزه درکانادا، یکی از مهم ترین سکوهای پروازبه سوی جوایزسینمایی درجشنواره های معتبر جهانی دیگر از جمله فستیوال فیلم ونیز و «تلوراید» است هرچند این فستیوال از لحاظ زمان برگزاری در فاصله کوتاهی با دو جشنواره دیگر برگزار شده وگاه نیز با آن ها همزمان می شود.

سال گذشته جشنواره بین المللی فیلم تورنتو، نخستین محل نمایش دو فیلم برنده جایزه اسکار «قوی سیاه» و «نطق پادشاه» و بسیاری فیلم های موفق دیگر بود.


iran#

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۰

دوازده سال از درگذشت «بامداد»، سرودخوان آزادی گذشت!


دوازده سال از درگذشت «بامداد»، سرودخوان آزادی گذشت!
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Shamlooanniversary-2011-7-25-126109788.html

در دوازدهمین سالروز درگذشت احمد شاملو «بامداد»، شاعربلندآوازه، کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه ای نوشته است «دوم مرداد ماه سالگرد درگذشت شاعر بزرگی است که اکنون بیش از هر زمان دیگر حضور زنده او را حس می کنیم. شاعر بزرگی که همه هستی شعری خود را وثیقه کار شاعرانه سترگی کرد که به نیروی تخیل خلاق و گره خوردگی عاطفی قدرت معنوی و خواست آزادی، جهانی آفرید که در آن نشانی از نفرت و دیگر کشی و نابرابری نیست. جهانی چنان دل انگیز و رعنا که شایسته آزادترین انسان است. شاعری بزرگ که در همه عمر نه از تلخی و گزندگی واقعیت گریخت و نه به یوغ بندگی واقعیت گردن نهاد.»

درعصر روز دوم مرداد، یاران و دوستداران احمد شاملو بر سر مزاراو یادش را گرامی داشتند. شاعری که درباره مرگ گفته بود:

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده ‌تر بود.

هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ ست

که مزدِ گورکن

از بهای آزادیِ آدمی

افزون باشد.



جُستن

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتنِ خویش

بارویی پی‌افکندن ــ

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

با مروری بر زندگی و آثار شاملو می توان دریافت که او به آنچه اعتقاد و تمایل نداشت، هرگز تن در نداد. به اختیار برگزید و از خویشتن خویش، بارویی پی افکند نه تنها در شعر، بلکه در چگونگی زیستن و چگونگی نگریستن به انسان. اعتقاد شاملو به انسان ویژگی او بود و آزادی انسان، آرزوی او. شاملو شاعر حماسه های انسانی بود که در سخت ترین موقعیت ها، نواله ی ناگزیر را گردن کج نمی کند.

شاملو همچنان که در طول دوران زندگی حرفه ای برای رسیدن به هدف، که پیوند روشنگر و پیوسته با مردم بود، به هرکاری دست می زد، از روزنامه نویسی گرفته تا ترجمه شعر و قصه و سخنرانی و شب شعر و ترانه سرایی و انتشار نوار صدای شعر، در خود شعر هم شیوه های گوناگون را می آزمود و عرضه می کرد:

يكی بود يكی نبود

زير گنبد كبود

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.

زار و زار گريه مي كردن پريا

مث ابرای باهار گريه مي كردن پريا.

گيس شون قد كمون رنگ شبق

از كمون بلن ترک

از شبق مشکی ترک.

روبروشون تو افق شهر غلامای اسير

پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.

از افق جيرينگ جيرينگ صدای زنجير می اومد

از عقب از توي برج شبگير می اومد...

« - پريا! گشنه تونه؟

پريا! تشنه تونه؟

پريا! خسته شدين؟

مرغ پر بسه شدين؟

چيه اين هاي هاي تون

گريه تون واي واي تون؟ »

پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا

مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا

شاملو تنها شاعر حماسه نبود، شاعر انسان بود. و همچون پریایش بر تنهایی همان انسان حماسی اش می گریست:

- پرياي نازنين

چه تونه زار مي زنين؟

توي اين صحراي دور

توي اين تنگ غروب

نمي گين برف مياد؟

نمي گين بارون مياد

نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟

نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟

نمي ترسين پريا؟

نمياين به شهر ما؟

شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد

شاملو در شعر، وزن مرسوم را بر نمی تابید چرا که می گفت دست و پای شاعر را در چارچوب های از پیش تعیین شده می بندد. در شعر، طرحی را پی افکند که به شعر شاملویی معروف شد و در شناخت و شناساندن فرهنگ مردم، کار پردامنه ای را آغاز کرد که بخش کوچکی از نتیجه آن در چند عنوان کتاب کوچه منتشر شد. جواد مجابی نویسنده و طنزپرداز معروف دراین باره می گوید:« با غروب هر شاعر یکی از رنگ های جهان کم می شود اما حضور احمد شاملو با کتاب کوچه، ترجمه هایش و مدام موضوع بحث بودنش ادامه دارد. میراث شاملو برای ما نوع نگاهش به انسان، مرگ، عشق، هستی و ارتباطش با کل جهان است. آنچه ما باید از شعر شاملو می آموختیم این چیزهاست نه بدون وزن بودن آن. آنچه شاملو را به شاعر همیشگی تبدیل می کند، نوع نگاه تغزلی او به جهان است. »

با این همه به نظرجواد مجابی مهم ترین ویژگی شعر شاملو طغیانگری اش بوده است:«خودش هم متوجه بود که عصیان خیلی مهم است که در آغاز مجموعه هوای تازه می گوید: عصیان بزرگ خلقتم را شیطان داند، خدا نمی داند. عصیان به معنای گناه نیست به معنای طغیان علیه ابتذال حاکم است برای رسیدن به جامعه بهتر. طغیان علیه گذشته، علیه کیش شخصیت، جامعه ظالم، حکومت های فاسد و علیه خرافه های مردمی که در زندگی، رفتار، اشعار و اندیشه های فلسفی شاملو مطرح بود.»

انتشار کتاب کوچه همچون شعرهای شاملو همواره با دشواری در ایران صورت گرفته است. جمهوری اسلامی کوشیده است شاملو را انکار کند؛ و نه تنها شعر شاملو، حتا نام و تصویر او در صدا و سیمای جمهوری اسلامی همیشه ممنوع بوده است. با این وجود، شعر و صدای شاملو، از محبوبترین شعر و شعرخوانی ها در میان جوانان و میانسالان فارسی زبان ایران است.


iran#

یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۰

فيروزه خطيبی-نگاهی به زندگی کوتاه و پرتلاطم «ایمی واینهاوس»


نگاهی به زندگی کوتاه و پرتلاطم «ایمی واینهاوس»
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/Amywinehouse-2011-7-24-126082233.html

با پخش خبر کشف جسد ایمی واینهاوس، آهنگساز و خواننده ۲۷ ساله موسیقی «ریتم و بلوز» Rythem & Blues بریتانیایی در خانه مسکونی اش در شمال لندن به دلایلی هنوز نامعلوم، دومسئله مشخص است: اول آن که دنیای موسیقی یکی از پرشورترین و روح دار ترین صداهای خود را از دست داد و دوم آن که این تراژدی بود که هیچکس از وقوع آن شگفت زده نشد. چرا که «واینهاوس» در طول زندگی کوتاه خود همواره به دلیل مشکلات اعتیاد به مواد مخدر و الکل در منظر عموم بود و حتی خود او این مشکلات را در ترانه معروفی به نام «ری هب» Rehab مطرح کرده بود.
ایمی واینهاس درطول زندگی کوتاه اما رنگارنگ خود با بسیاری از عوامل منفی از جمله اعتیاد، بیماری بی اشتهایی یا «آنارکسیا» Anorexia و یک زندگی پرتلاطم و پرآشوب مبارزه کرد.
مبارزه با اعتیاد
چند سال پیش وقتی یک کمپانی صفحه پرکنی به «ایمی واینهاوس» گفت که او به یک کلینیک ترک اعتیاد احتیاج دارد، این هنرمند با ساختن ترانه ای به نام «نه، نه، نه» No, No, No به آن ها پاسخ داد اما مدت کوتاهی پس از این واقعه تقریبا همه هواداران «واینهاوس» متوجه شدند که وی با مشکلات جدی اعتیاد به مواد مخدر و الکل درکلنجار است. او در اغلب موارد در شرایط مستی و استفاده از مواد مخدر دست به اجرای برنامه می زد و حتی یک بار نیز با حالت تهوع صحنه را ترک کرد. «ایمی» بارها به دلیل استفاده از مواد مخدر و الکل بستری شد و نشریات خبرپراکنی هنری به طور روزانه اخبار و شایعاتی را در اطراف او منتشر و پخش می کردند.
ایمی واینهاوس به این مشکلات واقف بود و بارها کوشید تا دست به ترک اعتیاد بزند و در کلینیک های مخصوص اقدام به این عمل نمود. در سال ۲۰۰۹ «میچ» پدر «ایمی» که در فرصت های گوناگون موارد ناراحتی خود را از شرایط اعتیاد دخترش اعلام کرده بود به خبرنگاران گفت که تلاش های «ایمی» در راه رسیدن به بهبودی بی ثمر است چرا که «مصرف الکل پس از طی دوران بهبودی در درمانگاه های مخصوص مثل قدمی است که ایمی به عقب برمی دارد و هربار او را به جای اول بازمی گرداند.»
چندی بعد «میچ» اعلام کرد که دخترش مراحل اول «امفیزم» یا بیماری ریوی خطرناکی که بعدها تبدیل به سرطان می شود را می گذراند. در سال ۲۰۰۷ «ایمی واینهاس» و شوهرش (در آن زمان) در «نوروژ» به دلیل حمل ماری جوآنا دستگیر شدند. بعدها «ایمی» ضمن شرکت در یک مصاحبه تلویزیونی یک ساعته به نوعی اقرار کرد که از مشکل اعتیاد رنج می برد و یک بار هم به نشریه موسیقی «رولینگ استون» گفته بود: «من بی ملاحظه ام و بدون آنکه فکر کنم دست به هرکاری می زنم!»
با این وجود «لیلی آلن» خواننده و یکی از دوستان نزدیک «ایمی واینهاوس» درباره او گفته بود: «من ایمی را خوب می شناسم. او خیلی با آنچه مردم درباره او فکر می کنند فرق دارد. درسته که او بعضی وقتها دیوونه بازی درمیاره، اما اون خیلی باهوشه، بی نهایت شوخ طبعه و درنهایت میتونه از عهده همه چیز بربیاد.»
مشکلات سلامتی جسمانی

حتی پیش ازآن که معروفیت جهانی در بیست سالگی باعث شود تا مشکل استفاده از مواد مخدر و الکل «ایمی واینهاوس» چند برابرشود او در نوجوانی با مشکلات سلامتی دیگری هم روبرو بود. از جمله بیماری «آنورکسیا» یا نخوردن غذا تا حد به پوست و استخوان تبدیل شدن، بیماری افسردگی شدید روحی و عادت زیانبار «کاتینگ» Cutting بیماری که ضمن آن شخص با تیغ یا چاقو روی دست و پا و سایرنقاط بدن خود جراحاتی ایجاد می کند که به خونریزی موضعی می انجامد. این بیماری ها و انعکاس دائمی عکس ها و صحنه هایی از آن ها در نشریات شایعه ساز باعث شده بود که هواداران بی شمار «ایمی واینهاوس» همواره نگران وضعیت جسمانی او و این که او چه بلای دیگری برسرخود خواهد آورد باشند.
استفاده بیش ازحد از الکل گاه موجب می شد تا «واینهاوس» دست به اعمال غیر منطقی بزند از جمله پریدن بین جمعیت تماشاگر در یکی از کنسرت هایش و مشت زدن به صورت یکی از هوادارانش.
زندگی عاشقانه ایمی واینهاوس
عشق عمیق و طولانی مدت «ایمی واینهاوس» به معشوق و شوهر سابقش «بلیک فیدلر سویل» هم از جنبه های پراضطرابی برخوردار بود. برخی از معروف ترین ترانه های این خواننده از جمله آلبوم برنده پنج جایزه گرمی «بازگشت به سیاهی» Back In Black نتیجه جدایی از «بلیک» به شمار می رود. مردی که «ایمی» در سال ۲۰۰۷ به صورت محرمانه با او ازدواج کرد. اما این زندگی مشترک هم نتوانست به زندگی پرتلاطم «ایمی واینهاوس» آرامشی هرچند کوتاه مدت ببخشد. اخبار و عکس هایی از دعواهای این زوج در نشریات نشان دهنده روابط تند و سخت و حتی خشونت بار بین این دو بود. «بلیک» بعدها به خاطر کتک زدن یک متصدی «بار» در یک رستوران به مدت یک سال به زندان رفت. چندی پس از آزادی از زندان در سال ۲۰۰۹ «بلیک» و «ایمی» از هم جدا شدند. واینهاوس در این مورد گفته بود: «تمام زندگی مشترک ما بر روی موضوع استفاده از مواد مخدر پایه ریزی شده بود!»
خانواده
«میچ واینهاوس» پدر ایمی که خود یک موسیقی دان «جاز» حرفه ای است به تازگی یکی از برنامه های موسیقی خود در نیویورک را لغو و به لندن پرواز کرده بود تا بتواند به امور سلامتی و حالت پریشان دخترش رسیدگی کند. او بارها با خبرنگاران درباره اعتیاد «ایمی» به هروئین، کوکائین و الکل صحبت کرده بود. این درحالی بود که مدیران روابط عمومی «ایمی واینهاوس» از صحبت درباره اینگونه مشکلات او طفره می رفتند. میچ گفته بود که دخترش از بیماری های مختلف و خیلی جدی رنج می برد: «اما بزرگ ترین ترس من از این است که او جانش را نه به خاطر مواد مخدر اما به دلیل بیماری ریوی از دست بدهد. بیماری که نه به طور ناگهانی بلکه در مدتی طولانی و همراه با درد و زجر او را خواهد کشت.»
مشکلات ماه های اخیر در زندگی ایمی واینهاوس
همین ماه گذشته بود که ایمی واینهاوس ناگهان اعلام کرد که حالش خوب نیست و کنسرت خود در صربستان را لغو کرد. ویدیویی که از آخرین اجرای او درکنسرتی در «بلگراد» گرفته شده به خوبی این موضوع را نشان می دهد. ایمی ضمن اجرای برنامه دراین کنسرت گیج و مست به نظر می آید. او نمی تواند سرجایش بایستد و کلام های ترانه هایش را فراموش کرده است. جمعیت از این وضعیت ناراحت شده و او را «هو» می کند. معلوم نیست که آیا او واقعا مست بوده یا مریض؟ اما آنچه که مشخص است این است که «ایمی واینهاوس» نتوانست در طول زندگی کوتاه و پرتلاطم خود ارواح پلید و اهریمنی را از خود دور کند اما دوستداران موسیقی پرطرفدارش امیدوارند که امروز روح او بتواند بالاخره به آرامشی که در دوران حیاتی غم انگیزنتوانست به آن دست یابد برسد.



iran#

فرزند طبرزدی: تبعید در تبعید؛ ظلم مضاعف برای پدرم


فرزند طبرزدی: تبعید در تبعید؛ ظلم مضاعف برای پدرم
مژگان مدرس علوم
http://www.rahesabz.net/story/40353/

جرس: شرایط نامناسب زندان رجایی شهر کرج و نبود امکانات پزشکی و دسترسی به پزشکان متخصص وضعیت جسمانی زندانیان سیاسی این زندان را در شرایط وخیمی قرار داده است. مهندس حشمت الله طبرزدی طی هفته های گذشته در سن 53 سالگی چندین بار دچار حمله قلبی و به درمانگاه زندان رجایی شهر کرج منتقل گردیده است.


علی طبرزدی فرزند این زندانی سیاسی در خصوص وضعیت وی به "جرس" می گوید: "در ملاقات کابینی که با پدر داشتم متوجه شدم که ایشان از ناراحتی قلبی بسیار رنج می برند و در نوار قلبی که از ایشان گرفته شده است یکسری مشکلاتی را نشان داده و از طرف دیگر فشار خون پدر بالاست. با مراجعاتی که به بهداری زندان داشته اند کمی وضعیتشان بهتر شده اما بیماری قلب یک عارضه ای است که باید در بلند مدت درمان شود و هر لحظه جان بیمار را به خطر می اندازد. در بهداری زندان پزشکان عمومی هستند و با توجه به ناراحتی های قلبی پدر که باید زیر نظر پزشک متخصص باشد باید از حق استفاده مرخصی استعلاجی جهت درمان بهره مند شوند."


پیش از این علی طبرزدی با انتشار رنج نامه ای، رنج خانواده طبرزدی در ۱۳ سال گذشته ( از ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ تا ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۰ ) را به تصویر کشیده و تمامی مقامات از پایین تا به بالا را مسئول جان زندانیان دست بسته و مظلوم دانسته بود. زندانیانی که حتی از ابتدایی ترین حقوق طبیعی یک زندانی (یعنی حق داشتن وکیل، تماس تلفنی، ملاقات حضوری و مرخصی ) محروم گشته اند.


علی طبرزدی در ادامه به خبرنگار"جرس" می گوید: "ما همچنان انتقاد داریم که چرا ایشان را باید از زندان کچویی به زندان رجایی شهر کرج که جز استان البرز است منتقل کنند؟ البته نه تنها پدر بلکه دیگر زندانیان سیاسی، که بعد متوجه شدیم انتقال این عزیزان بدنبال همان پروژه تحت فشار قرار دادن زندانیان سیاسی و خانواده های آنهاست و در حقیقت "تبعید در تبعید" یا "زندان در زندان" است بعبارتی نه تنها از شهرشان جدا شده اند بلکه خود زندان هم یک حالت "مخوف" دارد که هیچگونه ارتباطی با دیگران نداشته باشند و مسئله اطلاع رسانی است که هیچ ارتباطی با بیرون نداشته باشند... از سوی دیگر ملاقاتها کابینی و پانزده دقیقه است که تلفنهایی هم که از پشت شیشه با آنها صحبت می کنیم گاهی قطع و همیشه کنترل و شنود می شود. در حقیقت با مشکلات عدیده ای مواجه هستیم. کمااینکه شاهد بودیم که عزیزانی طی ماههای گذشته در زندان به شهادت رسیدند.


وی با توجه به شرایط زندان می گوید: شرایطی که برای زندانیان فراهم کرده اند تا از نظر روحی آنها را تحت فشار قرار دهند، بلکه به علت فقدان امکانات و دسترسی به حقوق اولیه و ابتدایی خودشان ظلم و تبعیضی مضاعف بر آنها تحمیل می کنند. حتی دادن حقوق اولیه از جمله مرخصی را یک امتیاز برای زندانیان در نظر می گیرند. اگرچه پدر دارای شخصیت و خصوصیات اخلاقی هستند که با شرایط دشوار مدارا می کنند اما متاسفانه قطع تماس تلفنی این زندانیان سیاسی هم آنها و هم خانواده ها را در شرایط دشواری قرار داده که نمی توانند تا ملاقاتهای بعدی از حال هم با خبر شوند و باز باید به همان تبعیض "مضاعف" تاکید کنم که بر نگرانی خانواده ها و زندانیان سیاسی می افزاید. حتی ما شنیدیم که می خواهند اقداماتی انجام دهند که خود مسئولین زندان هم با آنها تماس نداشته باشند تا زندانیان ارتباطشان بطور کامل قطع گردد."


حشمت‌الله طبرزدی شش دی ماه 88 و به فاصله کوتاهی از حوادث این روز (عاشورا) بازداشت و به سلول‌های انفرادی بندهای امنیتی 209 و 240 زندان اوین منتقل و تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت. او پس از انتقال به بند عمومی زندان اوین، در اردیبهشت‌ ماه 89همزمان با اعتراض به اعدام پنج زندانی سیاسی از جمله فرزاد کمانگر (معلم کرد)، جهت محدودیت بیشتر به زندان رجایی‌شهر کرج تبعید شد. وی در طی این مدت حتی حق استفاده از یک روز مرخصی را نداشته است این در حالی است که از مشکلات جسمی و ناراحتی قلبی رنج می برد.


علی طبرزدی خطاب به مسئولین می افزاید: "ما از مسئولین می خواهیم تماس تلفنی و ملاقات حضوری و استفاده از مرخصی که جزء حقوق ابتدایی یک زندانی سیاسی را در اختیار آنها قرار دهند تا زندانیان سیاسی از این وضعیت "نگران کننده" بیرون بیایند. این اخبار ناگواری هم که از وضعیت زندانیان سیاسی منتشر می شود دامن خود مسئولین را می گیرد زیرا هیچگونه راه ارتباطی با زندانیان وجود ندارد و ما واقعا نمی دانیم چه بر سر آنها می آید و شرایط "زندان در زندان" برای آنها ایجاد کرده اند."


وی در پایان با اشاره به اینکه بخشی از این مشکلات به نظارت قوه قضاییه بر زندان ها بر می گردد که متاسفانه همیشه وجود داشته است، می گوید: "مسئولین ابایی از کشته شدن زندانیان ندارند و آن را عبرتی برای سایر زندانیان می دانند. یکی دیگر از اهدافی که مسئولین با اینگونه اقدامات دنبال می کنند این است که جو ترس و هراسی را بر جامعه حاکم کنند تا کسی دنبال فعالیت های سیاسی و انتقاد نرود و بگویند هر کسی به زندان بیافتد همینگونه با او رفتار می شود. اما باید توجه داشت که زندانیانی که الان بر سر مواضع خود ایستاده اند کسانی هستند که با توجه به آرمانها و اهدافی که دارند هیچگونه ضربه ای از این گونه اقدامات مسئولین نمی خورند.


فرزند طبرزدی در پایان می گوید: امیدوارم سفر گزارشگر ویژه حقوق بشر به ایران نقطه عطفی باشد برای اینکه این مسائل و شرایط دشوار زندانیان برای جهان و مجامع جهانی حقوق بشر آشکار گردد و این نظارت ها گامی باشد برای اینکه نظارت های اساسی بر شرایط حاکم بر زندان ها و زندانیان صورت گیرد که دیگر خبری از کشته شدن و شکنجه زندانیان نباشد و تمام ابعاد حقوق بشر بدون تبعیض در نظر گرفته شود و بصورت فرمالیته نباشد و نظرات و گزارشهایشان را به شیوه آزاد و منصفانه برای مجامع جهانی عنوان گردد. در پایان امیدوارم تمامی زندانیان سیاسی که بدون هیچ جرم و دلیلی عمر خود را در زندان می گذرانند به جمع و آغوش خانواده و مردم خود بازگردانده شوند."




iran#

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۰

لوسين فرويد نقاش بريتانيايی معاصر درگذشت


لوسين فرويد نقاش بريتانيايی معاصر درگذشت
http://www.voanews.com/persian/news/Lucian_Freud-2011-07-23-126054803.html

لوسين فرويد، نقاش بريتانيايی معاصر که به تکنيک هنری منحصربفرد و پرتره های به شدت واقعگرايانه اش شهرت دارد، چهارشنبه شب، در خانه خود در لندن و در اثر بيماری درگذشت.
لوسين فرويد که پرتره های منحصربفردش او را به يکی از سرشناس ترين هنرمندان دنيا تبديل کرده اند، روز چهارشنبه ۲۲ ماه ژوئيه در ۸۸ سالگی درگذشت. لوسين فرويد نوه زيگموند فرويد، عصب شناس اتريشی و پدر علم روانکاوی، و همچنين برادر کلمنت فرويد، شخصيت تلويزيونی بريتانيا بود.
لوسين فرويد به خاطر پرتره های بسيار واقعگرايانه اش، بويژه از مدل های عريان شهرت دارد.
در سال های اخير، نقاشی های او با قيمت های بسيار بالا در حراج خانه ها به فروش می رفت. يکی از معروفترين نقاشی های او به نام مزايای ناظر خفته* که در سال ۱۹۹۵ کشيده شده و زنی چاق و عريان را به تصوير می کشد، در سال ۲۰۰۸ و در حراجخانه کريستی لندن به قيمت ۳۳ و ۶ دهم ميليون دلار فروخته شد. اين مبلغ، بالاترين رکورد قيمت يک نقاشی برای هنرمندی در قيد حيات بوده است.
ويليام آکواولا، دلال آثار هنری فرويد، از او به عنوان يکی برجسته ترين نقاشان قرن بيستم ياد می کند و می افزايد: «او برای نقاشی کردن زندگی می کرد و تا روز مرگش هم، بدون توجه به سروصدای دنيای هنر، در حال نقاشی کردن بود.»
لوسين فرويد همواره از پيروی از اصول تثبيت شده دنيای هنر اجتناب می کرد. او بر نگاه واقعگرايانه اش از هنر اصرار می ورزيد و انتقادات دنيای هنر امروزی از اصول کاری اش را ناچيز می شمرد. لوسين فرويد که به مرور زمان، تکنيک نقاشی منحصربفرد خودش را خلق کرد، در نهايت به يکی از سرشناس ترين نقاشان دنيا تبديل شد.
لوسين فرويد در سال ۱۹۲۲ در برلين و در خانواده ای يهودی متولد شد و در سال ۱۹۳۳ به همراه خانواده اش و در نتيجه خشونت آلمان نازی عليه يهوديان، به لندن مهاجرت کرد. او سپس شهروند بريتانيا شد و بيشتر عمر حرفه ای اش را نيز در همان شهر سپری کرد. او در جوانی به مدرسه های هنر متعددی رفته بود، ولی به ندرت در کلاس ها شرکت می کرد.
لوسين فرويد در دهه های آخر عمرش، به اوج شهرت رسيد، ولی با اين حال به کار نقاشی، بويژه نقاشی هايی که تکميل آنها هزاران ساعت طول می کشيد، ادامه داد.
او در نقاشی پرتره هايش، بيشتر از مدل هايی استفاده می کرد که با آنها آشنايی داشت. نقاشی او از پرتره ی کويين اليزابت انگلستان به درخواست خانواده سلطنتی بريتانيا، انجام شد.
لوسين فرويد در پرتره هايش سعی در پنهان کردن عيب های مدل هايش نداشت. پرتره های او در واقع از حضور فيزيکی مدل فراتر رفته و به حالات احساسی و روانی او اشاره می کند. به همين دليل او پيش از کامل کردن نقاشی اش از يک مدل، بايد مدت های طولانی با آنها وقت صرف می کرد تا شناخت عميقی از آنها پيدا کند.
جزئيات خصوصی و محرمانه نقاشی های او گاهی اوقات حس اضطراب و ناراحتی را به بيننده تلقين می کنند.
* BENEFITS SUPERVISOR SLEEPING



iran#

جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۹۰

اسپيس ايکس يک جانشين احتمالی شاتل


اسپيس ايکس يک جانشين احتمالی شاتل
http://www.voanews.com/persian/news/Shuttle_Successors-2011-07-22-126002849.html

شرکت تجاری و آمريکايی اسپيس ايکس از هشت ماه پيش رسماً مسئوليت توليد محصولات هوافضايی آمريکا را بر عهده گرفت. اين شرکت ۹ سال پيش با هدف در دست گرفتن بازار مسافرتهای اقتصادی فضايی و توسط فردی به نام ايلان ماسک تأسيس شده است.

ايلان ماسک، بنيانگذار اسپيس ايکس، شرکت توليد کننده محصولات هوا- فضايی تجاری آمريکا، مغز متفکر و طراح اتومبيلهای مسابقه برقی و مؤسس شرکت نرم افزار اينترنتی پِی پَل بود. وی بخش کلان سرمايه های خود را صرف خريد سخت افزارهای کامپيوتری و استخدام مهندسان و دانشمندان کرد. از جمله محصولات اين شرکت يک موشک و يک سفينه قابل استفاده مجدد بوده که هر يک هشتصد و سيصد ميليون دلار آمريکا هزينه داشته اند.

سازمان ملی هوا -فضانوردی آمريکا، ناسا برای تأمين نرم افزارها و سخت افزارهای برنامه های فضايی خود همواره به اين شرکت مراجعه می کرده است.

اعتبار خريد اين محصولات در گذشته از طريق پول ماليات دهندگان آمريکا تأمين می شد، اما اکنون وظيفه تأمين بودجه خريد اين توليدات به شرکتهای خصوصی واگذار شده است.

ايلان ماسک مؤسس ۴۱ ساله شرکت اسپيس ايکس آنچنان به قابليت شرکت خود اطمينان دارد که از هم اکنون با امضای يک قرارداد با ناسا، مسؤليت حمل ۱۲محموله فضايی به ايستگاه بين المللی فضايی را با بهای ثابت بر عهده گرفته است. بدين معنا که چنانچه هزينه هر مأموريت بيش از هزينه مورد توافق ناسا باشد، اسپيس ايکس موظف خواهد بود مابه التفاوت آن را به ناسا برگرداند..

از سوی ديگر، در حال حاضر ناسا قصد دارد سفينه های پيشرفته و موشکهای بزرگ خود را برای سفرهای اکتشافی در عمق کهکشانها آماده کند. اما جزئيات اين طرح هنوز مشخص نشده است.

بدين ترتيب، با توجه به اينکه ناسا در پايان دوران سی سالۀ شاتلهای قديمی خود در نظر دارد ذخاير حداقل ده سال آينده ايستگاه بين المللی فضايی را تأمين کند، از هم اکنون وظيفه اسپيس ايکس مشخص است.

در همين حال اسپيس ايکس يکی از پنج شرکت زير است که بعنوان جانشينان احتمالی شاتل از آنها نام برده می شود:

Boeing’s CST-100

SpaceX’s Dragon

Sierra Nevada Corp’s Dream Chaser

NASA/Lockheed Martin’s MPCV

Blue Origin’s Space vehicle.


iran#

فیروزه خطیبی-کریستین اسکات توماس، ستاره یا بازیگر ؟


کریستین اسکات توماس، ستاره یا بازیگر ؟
فیروزه خطیبی
http://www.voanews.com/persian/news/arts/ChristineScottThomasSarasKey-2011-7-22-126001978.html

درتابستان سال ١٩٨٦، قرار بود تا کریستین اسکات توماس درفیلمی درنقش مقابل «پرنس» خواننده و آهنگساز معروف بازی کند اما تهیه کننده فیلم احساس کرد که این بازیگر بریتانیایی علاقه و اشتیاق زیادی به دنیای هالیوود و نقش ستاره بودن نشان نمی دهد. او رو به اسکات توماس کرد و از او پرسید:« آیا تو واقعا می خواهی ستاره سینمای هالیوود باشی یا نه؟»

اسکات توماس به یاد دارد درپاسخ به این تهیه کننده گفته بود:«نه.. راستش را بخواهید واقعا دوست ندارم یک ستاره سینمای هالیوود باشم. بازیگری را دوست دارم اما ستاره بودن به نظرم مسخره می آید.»

بازیگر ٥١ ساله تئاتر و سینمای بریتانیا که از اوائل دهه هشتاد تا کنون در پاریس زندگی کرده است تا کنون دربیش از ٥٠ فیلم شرکت داشته است. اما درحال حاضر کریستین اسکات توماس به نظر می رسد رسما تابعیت سینمای فرانسه و اقامت در صحنه تئاتر انگلستان را قبول کرده است. به همین جهت هم برای اسکات توماس، در این مقطع از زندگی حرفه ای، هالیوود یک سیاره دوردست و یک سرزمین غریبه بیشتر نیست.

روز جمعه تازه ترین فیلم «کریستین اسکات توماس» به نام «کلید سارا» Sarah's Key با یک داستان غم انگیز درباره بدرفتاری های مقامات فرانسوی با یهودیان این کشور در دوران جنگ دوم جهانی درسینماهای آمریکا بر روی اکران خواهد رفت. این فیلم که ماجرای آن در دو زمان مختلف در سال های ١٩٤٢ و امروزاتفاق می افتد به دو زبان فرانسه و انگلیسی ساخته شده است. اسکات توماس هم چنین در حال حاضر درنمایشنامه ای به نام «خیانت»به قلم «ایان ریکسون» یکی از رقبای سرسخت نمایشنامه نویس فقید انگلیسی،«هارولد پینتر» ­ مشغول به ایفای نقش است که درتئاترمعروف «وست اند»West End لندن اجرا می شود.

این فیلم و نمایش تازه با کارهای دیگر«اسکات توماس» تفاوت های فاحشی دارد. کارهایی مثل فیلم ماجراجویانه «بالاتراز خطر» یا حتی فیلم هنری«چهارعروسی و یک مجلس ختم» ،فیلمی از ساخته های رابرت ردفورد به نام «ساحر اسب» و یاهمان «بیمار انگلیسی»، فیلم برنده جایزه اسکاری که اسکات توماس را به نامزدی این جوایز رساند.

کریستین اسکات توماس هنگامی که در سال ٢٠٠٢ برای نخستین بار قدم برروی صحنه تئاتری در پاریس گذاشت، از مرزچهل سالگی گذشته بود. او نقش کوچکی را در نمایش «برنیس» اثر «ژان راسین» ایفا کرد و پس از آن هم نوبت نمایش «ماه گیلاس» بود و همین سرآغاز سفر تازه او از«ستاره» بودن به «بازیگر» شدن بوده است:«من خیلی دیر به صحنه تئاتر روی آوردم اما همین مسئله به من شهامت زیادی بخشید. بازی در سینما همیشه به من این احساس را می داد که انگار دنبال این هستم که مردم منو دوست داشته باشند. همین باعث شده بود که من هرشخصیتی که در یک نقش سینمایی بازی می کردم را تبدیل به یک آدم دوست داشتنی کنم. انگار می خواستم هر لحظه به همه بگویم به من نگاه کنید…منو دوست داشته باشید و کم کم این من به صورت یک خودمحوری درآمده بود و من داشتم پشت نقش هایی که بازی می کردم قایم می شدم..اما امروز همه چیز برایم عوض شده.»

«کلید سارا» برای کریستین اسکات توماس، فیلمی است که از جنبه های خصوصی زیادی برخوردار است. هنگامی که او بیست سال بیشتر نداشت به فرانسه نقل مکان کرد تا با همسر آینده خود«فرانسوا الیونس» باشد. در سال هایی که این دو با هم گذراندند و پیش از طلاق آن ها در سال ٢٠٠٦ کریستین از خانواده شوهرش درباره دوران وحشتناک جنگ دوم جهانی و وقایعی که بر یهودیان فرانسوی گذشته بود داستان های زیادی شنیده بود. در این زمان بود که مقامات پاریسی به شیوه نازی های آلمان، با یهودیان فرانسه به شدت بدرفتاری می کردند:«از همان زمان ها من می خواستم فیلمی درباره یهودیان فرانسوی بسازم. یک بارقرار شد که مستندی عینی درباره این وقایع بسازم اما واقعا نتوانستم. من همش راجع به اعضای خانواده ام فکر می کردم که این وقایع درزندگی واقعی بر آن ها گذشته بود. همانجا بود که احساس می کردم نمی توانم در چنین نقشی بازی کنم. یکی از عموهای شوهر سابقم در محلی کار می کرد که همه جسدهای یهودیان را پس از کشتن آن ها با گازهای مسموم به آنجا می آوردند. یک بار درمیان اجسادی که به آنجا می آورند، عمودوتا از بچه های خودش را می بیند. برای من حتی تصورچنین واقعه ای هم غیرممکن است.»

پیشنهاد بازی در فیلم «کلید سارا» برای کریستین اسکات توماس به یک معجزه بیشتر شبیه بود. این فیلم بر اساس نوولی به قلم «تاتیانا روزنی» درباره زنی به نام «جولیا جارموند»(اسکات توماس) که یک روزنامه نگار زاده آمریکاست و در پاریس زندگی می کند. جارموند درحال پژوهش درباره وقایع جنگ دوم جهانی در این شهر است. درسوی دیگر این داستان «سارا استارزینسکی» قرار دارد که دختر یهودی جوانی است که در دهه چهل میلادی توسط مقامات یهودی ستیز این شهر دزدیده می شود.

اسکات توماس می گوید:«بازی در این فیلم برای من ایده آل بود چون درآن نقش آدم دلسوزی را بازی می کنم که ضمن آنکه از نظر احساسی با داستان فیلم درگیر می شود اما چون این وقایع در گذشته اتفاق افتاده اند او کاری درباره آن ها نمی تواند انجام بدهد. فیلم به صورتی هوشمندانه بین دو زمان زمان گذشته و آینده در حرکت است و همین موضوع داستان را خیلی جذاب ساخته است. بعضی وقت ها شما احساس گمشدگی می کنید اما کمی بعد باز دوباره خود را پیدا می کنید.»

کریستین اسکات توماس در ادامه این سخنان می گوید:«فیلم کلید سارا به ما نشان می دهد که کارهایی را که ما به عنوان یک انسان درجامعه خود انجام می دهیم تاثیرات دیرپایی دارد و ما باید همواره مسئول اعمال خود باشیم.»

کریستین اسکات توماس 6 ساله بود که پدر خود را دریک حادثه هوایی از دست داد. درست پنج سال بعد همین واقعه درمورد پدرخوانده اش تکرار شد و او نیز درگذشت. کریستین به مدرسه شبانه روزی فرستاده شد و کم کم با ایجاد فاصله ای بین خود و دیگران تبدیل به یکی از شخصیت های سینمایی شد که نقش آن ها را خیلی خوب بازی کرده است:«وقتی یک ستاره بزرگ و موفق سینمای هالیوود بودم و درفیلم های آنچنانی بازی می کردم از تماشاگرانم می ترسیدم. احساس می کردم باید درمقابل آن ها از خودم دفاع کنم. همیشه هم می خواستم از آن ها بخواهم که مرا عاشقانه دوست داشته باشند اما همه این چیزها با گذشت زمان عوض می شود. امروز دیگه حاضر نیستم برم توی یک مغازه و وقتی می خواهم یک چیزی بخرم ببینم که صاحب مغازه مات و مبهوت به من خیره شده است. نمی دانم چرا اما این نوع زندگی را دوست ندارم.»

با این همه قدرت ستاره بودن دروجود کریستین اسکات توماس باقی است که امروز بیشتر یک «بازیگر بازیگران» است تا یک ستاره طناز سینما. گیلیس پکت برنر، کارگردان فیلم «کلید سارا» می گوید کارکردن با کریستین اسکات توماس حیرت آور است:« نوع کارکردن او هم حیرت آور است. او به هرلحظه از فیلم نوعی اصالت می بخشد. بعضی وقت ها هنگام کار احساس می کردم که او می تواند کار مرا صدبار بهتر از خودم انجام بدهد. او برای این نقش ایده آل بود.»

این روزها سینمای فرانسه «کریستین اسکات توماس» را از آن خود می داند و کریستین هم که دیگر دوست ندارد در نقش های عبوس و دلمرده بازی کند می گوید:«من از سینمای پشیمانی بدم نمی آید اما از سینمای تلخ متنفرم. کارسینما درفرانسه را دوست دارم بخاطر این که از نگاهی که «آنگلوساکسون» ها به زنان هم سن و سال من دارند خوشم نمی آید. آن نگاه «زیبایی از دست رفته» یا «بازیگر قدیمی که روزی نقش های خوب می گرفته است». درعوض دوست دارم به زندگیم رنگ و بوی تازه ای مثل «نقش بعدی چیست» را بدهم.


iran#

ابرقهرمان ها و شخصیت های هالیوود در نخستین مغازه فروش «اکشن فیگور» در قاهره


ابرقهرمان ها و شخصیت های هالیوود در نخستین مغازه فروش «اکشن فیگور» در قاهره
http://www.voanews.com/persian/news/arts/CairoActionfigureshop-2011-7-22-126000604.html

برای نخستین بار یک فروشگاه در یک منطقه شلوغ و پررفت و آمد درمرکز شهر قاهره «اکشن – فیگور» یا مجسمه ها و عروسک هایی را عرضه می کند که بر اساس شخصیت های خیالی فیلم های هالیوود ساخته شده اند و برخی از آن ها هم برای کلکسیون و به تعداد محدودی ساخته شد اند. به روایتی دیگر، ابرقهرمان های هالیوود بالاخره به قاهره هم راه یافتند. این در حالی است که فروشگاه «کریپتونایت»، تنها فروشنده این «اکشن – فیگور» ها در مصر امیدوار است که به زودی مجسمه ها و عروسک هایی از ابرقهرمان های مصری را هم به فروش بگذارد.
فروشگاه «کریپتونایت» برای نخستین بار درقاهره، با عرضه عروسک هایی ازقهرمان ها و شخصیت های هالیوودی که ساخته تخیل سازندگان آن و دارای قدرت های افسانه ای هستند آغاز به کار کرده است. از جمله اشیاء و عروسک های دیگری که در این فروشگاه به فروش می رسد یک «فیگور» ٣٨ سانتی متری از کاپیتان «جک اسپارو» از فیلم های «دزدان دریایی کارائیب» است. عروسک دیگری، مجسمه کوچکی است از «گاندالف»، جادوگر فیلم «ارباب حلقه ها».
این فروشگاه را چند تن از طرفداران مصری داستان های مصور افتتاح کرده اند. آن ها آرزو داشتند اولین کسانی باشند که در مصر فروشگاه عرضه عروسک های داستان های مصور یا «اکشن فیگور» را باز می کنند.
با وجود شرایط بی ثبات سیاسی مصرو به دنبال وقوع قیام های مردمی و تغییر حکومت در آن کشور، کریپتونایت موفق شد در ماه اسفند گذشته آغاز به کار کند و در طول ٥ ماه گذشته مشتریان پروپا قرصی را هم به خود جلب کرده است.
یکی از این مشتریان «کریم باها» است: « از دوستانم درباره «کریپتونایت» شنیدم . راستش من از ده سالگی عاشق اکشن فیگور ها بوده ام اما تا حالا هیچ مغازه ای به طور خاص آن ها را نمی فروخت. معمولا هر دوهفته یک بار با دوستانم به اینجا می آییم تا ببینیم تازه ترین مجله ها و عروسک ها چه هستند؟»
اما اغلب مواقع مشتریان مصری تفاوت بین اکشن – فیگورها، عروسک های نادر و یا اسباب بازی بچه ها را نمی دانند. «اشرف آبازا» صاحب کریپتونایت می گوید:«سعی کردیم به مشتریان خود فرق اسباب بازی و اکشن فیگور را توضیح بدهیم. این که این فیگورها و مجسمه ها به تعداد محدود ساخته می شوند و کلکسیونی هستند و هرکدام شماره ای ویژه دارند. اوائل متوجه نمی شدند، اما کم کم درک کردند.. .»
آقای آبازا می گوید به زودی عروسک یک ابر قهرمان مصری را هم عرضه خواهند کرد. او که فارغ التحصیل دانشگاه هنر است در حال حاضر مشغول کار کردن بر روی این فیگور است.
قیمت های کریپتونایت برای بازار مصر نسبتا بالاست به خصوص که عروسک های مشابه و قلابی ساخت چین به قیمتی به مراتب ارزان تر در همین بازار موجود است.
برخی ممکن است این فیگورها را عروسک های اسباب بازی بدانند، اما آنها منبع درآمد جدی برای فروشندگانشان به شمار می روند.ارزان ترین شخصیت عروسکی این فروشگاه حدود ٢١ دلار و قیمت مجسمه کاپیتان اسپارو هم نزدیک به ٤٢٠ دلار است.



iran#

قدمت روی چشم، چهرۀ ایرانِ امروز


ارسالی مهدی خانباباتهرانی

ايميل فورورد شده




From: Mehdi Khanbaba Tehrani
Date: 2011/7/21
Subject: قدمت روی چشم، چهرۀ ایرانِ امروز

حوصله بفرمائید و بخوانید
کتاب جالبی است
کتاب ضمیمه است

کتاب " قدمت روی چشم"به تازگی به فارسی ترجمه شده و کتابیست بسیار خواندی جدا از همه انگیزه‌های سیاسی پیرامونش. کتاب به زبانی بسیار با طراوت نوشته شده و به خوبی‌ نشان‌دهنده‌ی هزار توی شخصیتی ، اجتمأعی و تاریخی‌ ما ایرانیان است. زبان ترجمه کتاب بد نیست اما کامل و بی‌‌ نقص هم نیست. عکسهای کتاب اما اگر بصورت یک مجموعه کنار هم چیده شوند واقعاً در نوع خود بی‌‌ نظیرند. جمع اضداد. کتاب نوشته روزنامه نگار مشهور روزنامه لوموند است

----------------------
پاسخ علی امینی نجفی

سلام مهدی جان
ممنون از لینکی که لطف کردی برایم فرستادی
اما این کتاب را باید با دید انتقادی خواند. به ویژه زبان آن افتضاح است
به مطلب من نگاه کن و اگر حال و حوصله داشتی برای دیگران بفرست
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/07/110707_l41_book_ghadamat_rooye_chesh_review.shtml

علی (یعنی خودم) یارت! قربانت

'قدمت روی چشم'؛ گزارشی زنده از ایران امروز
علی امینی نجفی
پژوهشگر مسائل فرهنگی
به روز شده: 11:49 گرينويچ - شنبه 09 ژوئيه 2011 - 18 تیر 1390
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/07/110707_l41_book_ghadamat_rooye_chesh_review.shtml

اصطلاح تعارف‌آمیز "قدمت روی چشم" عنوان کتابی است که در سال ۲۰۱۰ از سوی "نشر گراسه" به زبان فرانسوی منتشر شده و حالا برگردان فارسی آن در اینترنت در دسترس همگان است.

نویسنده کتاب سرژ میشل است، از دبیران روزنامه فرانسوی "لوموند" که به خاطر گزارش‌هایی معتبر درباره کشورهای "جهان سوم" شهرت دارد.

گزارش‌های سرژ میشل با بیش از ۴۰ چهل عکس دیدنی از پائولو وودز، عکاس هلندی، همراه است.

سرژ میشل که پیش از این میان سال های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲ در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی در ایران به سر برده است، در زمان انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری (۱۳۸۸ خورشیدی / ۲۰۰۹ میلادی) نیز به ایران رفته، رویدادها و حواشی این دوران پرالتهاب را دنبال کرده است.

کتاب آشکارا با انگیزه‌ای سیاسی و در همبستگی با جنبش آزادیخواهی مردم ایران نوشته شده، اما در این چارچوب نمانده و تلاش می‌کند شناختی دقیق، با شواهد زنده و عینی از وضعیت لایه‌های اجتماعی و روندهای فرهنگی در ایران امروز، به دست دهد.

سرژ میشل در مقدمه نسبتا مفصل کتاب، برخلاف روزنامه‌نگارانی که پیش از هر چیز به دنبال به رخ کشیدن معلومات خود هستند تا با ارائه گزارشی هیجان‌انگیز، اعجاب خواننده را برانگیزند، اذعان می‌کند که از پیشینه و فرهنگ ایران شناخت زیادی ندارد. خود ناظری کنجکاو است که می‌خواهد بیشتر بیاموزد و دانسته‌های خود را با واقعیات بسنجد.

نویسنده یادآور می‌شود که در درک جوانب پیچیده فرهنگ ایرانیان ناتوان است، از قبیل برخی از عادات و خلقیات نامأنوس، مانند رواج فرهنگ "تعارف" یا "علاقه‌مندی بسیاری از ایرانیان به ناله و اندوه" و نمایش "بدبختی"، یا لذت بردن بسیاری از آنها از مرگ‌ستایی و مرده‌دوستی، "شهادت‌طلبی" و آیین‌هایی مانند سوگواری و زیارت قبور و...

ایران واقعی در برابر ایران خاورشناسان

سرژ میشل نخست از سابقه آشنایی خود با ایران می‌گوید و برداشت خود را از تاریخ و فرهنگ این کشور بیان می‌کند.

او تأکید می‌کند که این شناخت را، نه از کتاب‌ها و متون "پژوهشی"، بلکه از رویارویی با ایران زنده به دست آورده است. گزارش‌های او از گوشه و کنار جامعه ایران نشان می‌دهد که او مایل است همین شناخت را گسترش دهد و آن را با خوانندگان در میان بگذارد.

نویسنده بر آن است که "کلیشه‌های ذهنی ما غربیان و ایران امروز" (ص ۲۵) دو چیز متفاوت است. او معتقد است واقعیت جامعه ایران هم با آنچه پژوهشگران ایران‌شناس در متون تحقیقی عرضه کرده‌اند متفاوت است، و هم با تصویری که بیشتر گزارشگران غربی در رسانه‌ها منتشر می‌کنند. به نظر او فرهنگ و تمدن ایرانی، چنان پیچیده و بغرنج و پرتناقض است که هم پژوهشگران و هم روزنامه‌نگاران را به اشتباه می‌اندازد.

به نظر او کارشناسانی از قبیل هانری کوربن، اسلام‌شناس نامی، کاری به کار ایرانیان عادی نداشتند «و شاید همین امر باعث ایجاد سیاه‌چالِ عظیمی شد که میان این علما و مردم عادی به وجود آمد و فاصله‌ای را میان سرزمین سحرانگیزِ ایران‌شناسان، و ایران کنونی به وجود آورد؛ کشوری که زیر بار کلیشه‌های پوچ غربی کمر خم کرده است.»(ص ۲۷)

با وجود تمام دشواری‌هایی که در ایران برای روزنامه‌نگاران، به ویژه خبرنگاران خارجی وجود دارد، نویسنده توانسته است به گوشه و کنار کشور سر بکشد و نمونه‌هایی زنده از زندگی اجتماع را در گزارش‌های خود ثبت کند. او از بیشتر مراکز پرتحرک یا کانون‌های جوشان جامعه دیدن کرده است، هرچند اعتراف می‌کند که به همه جا راه نداشته است: «من و پائولو به همه جای ايران سفر کرده‌ايم، از زابل گرفته تا ماکو، از بوشهر تا مشهد، از بندرعباس تا بندر انزلی. همان طور که در برخی صفحات پيش رو خواهيد ديد، ما هم به بالا شهر و هم به پايين شهر تهران سر کشیده‌ایم، به پای منبرها و مساجد رفتيم، و از بوتيک‌های بازار و دفاتر اداری ديدن کرديم. در حقيقت تنها يک مکان است که ما از آن بازديد نکرده‌ايم، و آن جايی نيست جز زندان اوين که به قول شما "خدا از آن حفظتان کند"!» (صفحه ۱۳)

نویسنده به حرفه خود و وظیفه‌ای که در معرفی جامعه ایران به عهده گرفته، با فروتنی و صداقتی ستودنی می‌نگرد. او قصد ندارد، به سبک رایج در میان خبرنگاران، خوانندگان را با دیده‌ها و شنیده‌های خود، "مسحور" کند، بلکه بیشتر می‌کوشد، نخست خود از انبوه پیچیدگی‌ها و تناقضات سر در آورد.

جلوه‌های بغرنج جامعه‌ای پرتناقضنویسنده فارسی را خوب نیاموخته و اذعان می‌کند که گاه درک درگیری‌های سیاسی برایش دشوار بوده است: "من دستیاری اختیار کرده بودم که هر روز صبح عناوین روزنامه‌های ایران را برایم ترجمه می‌کرد. وی سعی می‌کرد کلاف پیچیده سیاست روز ایران را برایم باز گشاید.» (صفحه ۳۴)

نویسنده سخت به جامعه پرتب و تاب ایران علاقه‌مند است و به ویژه با همکاران ایرانی خود همبستگی ابراز می‌کند. جا به جای کتاب از گرفتاری‌های روزنامه‌نگاران خارجی در ایران در جستجوی خبر و گزارش می‌نویسد، اما فراموش نمی‌کند که مشکلات او، که به هرحال ناظری بیگانه است، در مقایسه با وضعیت همکاران ایرانی او ناچیز است: «پنداری دردسرهایم که در مقایسه با مشکلات همکاران ایرانیم که در زندان اوین شکنجه می‌شدند مسخره بودند، یکباره مرا از بار سنگین غربی ناب بودن رها کرده بود. دیگر خود را در جایگاه یک ناظر تفننی نمی‌دیدم که نگران خبری باشم که به من مربوط نمی‌شود. من به این مردم و به این کشور دل بسته بودم.» (ص ۶۵)

او نیز، مانند خیلی از ایرانیان، از رویدادهای پرالتهابی که به پیدایش "جنبش سبز" انجامید، غافلگیر شده است، و این را پنهان نمی‌کند: «فهمیدیم که تئوری‌هایمان در مورد رضایت ایرانیان از اوضاع کنونی فقط فرضیاتی بوده که برای خود سر هم کرده بودیم چون نمی‌توانستیم درک کنیم که چطور ملّتی این چنین ظریف و خوش‌ذوق اجازه می‌دهد نظامی بی‌قواره با این خشونت بر آن حکومت کند. به یاد دارم که سال‌ها پیش در شرایط سخت با خود فکر کرده بودم که ایرانی‌ها شایسته همین رژیم هستند؛ خدا مرا ببخشد!» (ص ۹۶)

از نکات جالب کتاب تنوع زیاد مطالب آن است. نویسنده هم از زندگی کند و آرام آبادی‌های دورافتاده گزارش می‌دهد و هم از کانون‌های پرغوغای تهران که او را به حیرت افکنده است: زندگی پرهیجان جوانان فعال در "موسیقی زیرزمینی"، پزشکان متخصص زیبایی (به ویژه جراحی بینی!)، پیست‌های اسکی و البته مجالس عیش و نوش: «چه مهمانی‌های شبانه‌ای در تهران داشتیم: در خانه دوستان صندلی‌های بدقواره را کنار دیوار می‌کشیدیم، به روی فرش‌های ایرانی می‌رقصیدیم، کوکتل‌های بدمزه عرق و آب انار می‌خوردیم که سردرد می‌آوردند و آخر شب، یکی پیدا می‌شد که گیتارش را در بیاورد و سرودهای انقلابی بخواند. من با این که کلمه‌ای از آن را نمی‌فهمیدم، به نوستالژی حزن‌آلود نهفته در آن گوش می‌سپردم.» (ص ۷۰)

میراث‌خواران انقلابنویسنده درباره پشتوانه سنتی جامعه، که در گذشته موتور اصلی انقلاب بود و امروز تکیه‌گاه اصلی حاکمیت به شمار می‌رود، سخت کنجکاو است. از دسته‌های عزاداری در قم و جنوب تهران دیدن می‌کند، پای صحبت بسیجی‌ها می‌نشیند، به "آخوند"ی گوش می سپارد که اسلام را در خطر می‌بیند و...

بازاری ثروتمندی به نام محمدعلی ارسین (که باید هرسین یا هرسینی باشد) که در آمریکا هم فروشگاه فرش دارد، از طرفداران پروپا قرص آیت‌الله خمینی است. او می‌گوید: «من به عنوان کارشناس با شما حرف می‌زنم. من به بیست و یک کشورِ دنیا سفر کرده‌ام. هیچ جا مشروب نخوردم، حتّی فکرش را هم نکردم. همه چیز را خوب مطالعه کردم و به عمق مسائل پی بردم. همه جا قالی فروختم که بتوانم برای خودم زن بگیرم و عشق‌بازی کنم. من دو تخصص دارم: قالی و زن.» (صفحه ۳۸۹)

اما نظر یک بازاری دیگر را هم داریم که از انقلاب سرخورده است و می‌گوید: «جمهوری اسلامی شکست وحشتناکی خورده است. ما یک قرن شاید بیشتر، از اروپا عقب هستیم. در دیار شما، بعد از گالیله کلیسا از سیاست جدا شد تا شما به موفقیت نایل آیید، ما تازه اوّل کاریم. دین زیبای ما هنوز به شیوۀ فاشیستی پیاده می‌شود. ولی به جمع کسانی که فکر می‌کنند ملاها باید از قدرت کنار بروند روز به روز افزوده می‌شود. آنها باید در یک گوشه‌ای بنشینند و به این بسنده کنند که نظر بدهند شیئی پاک است یا نجس. احمدی‌نژاد بیش از پیش دارد جامعۀ ما را از هم می‌پاشاند و این ممکن است برایش گران تمام شود. خطای بزرگ شاه این بود که دو گروه مخالف زمان خود یعنی سرخ و سیاه، کمونیست و مذهبی را تحقیر کرد. احمدی‌نژاد با "خس و خاشاک" خواندن مخالفان خود، دارد همین کار را تکرار می‌کند. من در صف اوّل انقلابیون بودم، دستگیر شدم، تنم از ضربات باتوم سیاه شده بود. امروز از این کارم واقعاً پشیمانم و از جوانان این مملکت پوزش می‌خواهم که به استقرار چنین حکومت منفوری کمک کردم.» (ص ۱۲۲)

سرژ میشل از "مشهد مقدس" نیز دیدن کرده و آن را "پایتخت لذت‌های ایرانی، با صیغه یا بی‌صیغه" خوانده است. (۲۵۹) گفت‌وگوی او با رئیس بنیادی به نام "مدرسۀ عالی ازدواج و مهارت‌های زندگی" بسیار جالب است. رئیس این "بنیاد فرهنگی" برای دختران و زنان جوان همسر پیدا می‌کند و اگر "همسر عقدی" نبود، آنها را برای مشتریان "صیغه" آماده می‌کند، تا به گفته او "خانم‌ها آبرومندانه کسب درآمد کنند". آقای مدیر معتقد است که این فعالیت را به خاطر خدمت به دین اسلام انجام می‌دهد.

لغزش‌های تاریخیکتاب "قدمت روی چشم" یک گزارش خوب ژورنالیستی است و نباید از آن دقت علمی انتظار داشت. برخی داوری‌های نویسنده درباره اموری مانند واقعه عاشورا، سبک تعزیه، گوشه‌هایی از تاریخ ایران و مذهب شیعه، قابل بحث است، اما به کنجکاوی خواننده غربی پاسخ می‌گوید.

با وجود این، بر برخی خطاهای واضح و درشت، نمی‌توان دیده بست:

حسن صباح "رهبر فرقه حشیشیان" نامیده شده است. (ص ۴۱) فرقه‌ای به این نام هرگز وجود نداشته است. حسن صباح رهبر یکی از فرقه‌های اسماعیلی بود. معروف است که سران فرقه برای وا داشتن پیروان به قتل و جنایت، به آنها حشیش می‌دادند. از همین جا نیز واژه assasin به زبان‌های فرنگی راه یافته و برخی "حشاشین" (صفت) را نام فرقه پنداشته‌اند.

گفته شده است: "افغان‌ها با قشون فیل‌های خود در سال ۱۷۲۱ اصفهان را به خاک و خون کشیدند." (صفحه ۷۱) روشن است که لشکر محمود افغان در حمله به ایران و فتح پایتخت (اصفهان) کوچکتر از این حرف‌ها بوده است.

در صفحه ۱۶۴ از "قتل عام فجیع سفیر روسیه در ایرانٰ" (۱۶۴) سخن می‌رود. کشتن یک نفر را نمی‌توان "قتل عام" خواند. می‌توان نوشت: قتل عام کارکنان سفارت روسیه در ایران...

واقعه عاشورا، برخلاف گفته نویسنده یا مترجم، با "دهم اکتبر" مصادف نیست، و از عاشورا نیز "هزار و صد و پنجاه سال" نگذشته، بلکه بیش از ۱۳۰۰ سال گذشته است. (۲۹۵)

ترجمه‌ای نابسامانترجمه فارسی کتاب انباشته از لغزش‌های نگارشی و ویرایشی است. خطاهای تایپی فراوانی نیز در آن راه یافته است.

نثر کتاب، در بسیاری از موارد، اگر درست هم باشد، شیوا و روان نیست و به درک کتاب، به ویژه لحن طنزآمیز آن آسیب زده است. تنها بنگریم به چند نمونه:

"وظیفه خبرنگاری من ایفا می‌کرد..." صفحه ۹ (باید گفت: ایجاب می‌کرد). "مشاهدات و گواهیات درباره اوین" (صفحه ۱۴) و واژه "پیشنهادات" در چندین مورد.

انبوه جملات نارسا تا حد نامفهوم، که به هیچوجه با زبان ساده و خودمانی کتاب همخوان نیست: "برای ما حتی دندۀ کسی هم که شکسته شده باشد، جبران‌ناپذیر است!" (صفحه ۳۱)

"سعید امامی نقشه‌هایی طرح‌ریزی کرده بود که باطن شیطانی این فرد را روشن می‌ساخت". (ص ۴۲)

"راه‌ها بندان است". (ص ۱۰۴) منظور این است که خیابان‌ها راه‌بندان است!

"وقتی به هتل برمی‌گردیم می‌بینیم که اتاقمان مورد تجسس قرار گرفته." (ص ۱۱۳)

"کشتن عزاداران در روز عاشورا بُرد نمادین فاجعه‌باری برای رژیم داشت." (ص ۱۳۰)

«برایم مثل یک تئاتر عروسکی پراز ابهام "سایه‌ای" بود.» (۱۶۱) منظور نویسنده احتمالا نمایش "سایه‌بازی" یا "پرده‌بازی" است که در بسیاری از سرزمین‌ها، از جمله در ایران، رایج بوده است.

در گزارشی جالب درباره صنعت قالی و جایگاه فرش در زندگی ایرانیان، از "حسِ حسرت از گذشته و سال‌های بی‌محابای قدیمی" سخن می‌رود، که معنای آن معلوم نشد! (صفحه ۲۱۶)

امید می‌رود نسخه اینترنتی کتاب با ویرایش بهتری عرضه شود. در آن صورت می‌توان مطمئن بود که زبان گرم و به ویژه طنز دلنشین نویسنده بیش از پیش بر دل خوانندگان بنشیند.

مشخصات کتاب:

کتاب "قدمت روی چشم" که در مه ۲۰۱۰ از سوی انتشاراتی "گراسه" به زبان فرانسوی منتشر شده، اکنون به زبان فارسی در ۴۴۴ صفحه نشر اینترنتی یافته است.



iran#

پنجشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۰

کره جنوبی کتاب های درسی خود را ديجيتال می کند

کره جنوبی کتاب های درسی خود را ديجيتال می کند
http://www.voanews.com/persian/news/Skorea_DigitalTextbooks-2011-07-21-125940033.html




کتابچه های درسی کامپيوتری در کره جنوبی جايگزين کتاب های درسی کاغذی می شوند. اين تعويض بخشی از برنامه چند صد ميليون دلاری دولت کره جنوبی است که قصد دارد انقلابی کامپيوتری در آن کشور آغاز کند.
در کلاس درس کوچک و ساکتی که در يک منطقه روستايی کره جنوبی واقع شده است، توجه کودکان دبستانی متمرکز بر درسی است که به آنها تدريس می شود. اين کلاس کوچک، بخشی از برنامه گسترده آموزش و پرورش کره جنوبی است.
چهارمين اقتصاد بزرگ آسيا، يک بودجه نيم ميليارد دلاری را به برنامه تعويض کتاب های درسی کاغذی با برنامه های کامپيوتری، اختصاص داده است.
فرانسه، سنگاپور و ژاپن از ديگر کشورهايی هستند که در رقابت برای تاسيس کلاس های درسی الکترونيکی، شرکت دارند. اما کره جنوبی معتقد است در اين رقابت از مزيتی برخوردار است که کشورهای ديگر فاقد آن هستند و آن نيزداشتن کودکانی است که زيرک ترين کاربران اينترنتی جهان توصيف شده اند.
بر اساس يک تحقيق سال ۲۰۰۹ سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، در ميان کودکان ۱۵ ساله کشورهای مختلف کودکان کره جنوبی، بيش از کودکان ديگر توانايی جذب اطلاعات از دستگاههای ديجيتال را دارند. رتبه دوم اين رقابت ها را کودکان استراليايی از آن خود کردند اما آنها نيز با تفاوت بسياری در رتبه دوم قرار گرفتند.
کتاب های کامپيوتری به معلمان اجازه می دهد دسترسی گسترده ای به اطلاعات و تصاوير مختلف از گوشه و کنار جهان داشته باشند و توجه کودکان را بر موضوع درسی جلب و حفظ کنند.
لی سنگ-هيوب، يک کودک يازده ساله می گويد : «ياد گرفتن آزمايش های علمی که با تماشای اين ويديوها ياد می گيريم راحت است و لذت بخش.»
جنگ وو-دم دوازده ساله می گويد: «برام سخته کتاب های کاغذی بخونم و اونجوری ياد بگيريم. کتاب های کامپيوتری جالب ترن و خوندشون کيف داره...»
در حال حاضر۶۰ مدرسه ابتدايی، راهنمايی و دبيرستان در کره جنوبی از کتاب های کامپيوتری استفاده می کنند. کره جنوبی مصمم است در انقلاب گسترش کتاب های درسی کامپيوتری از کشورهای ديگر پيشی بگيرد.
درحالی که ۸۰ درصد خانواده های کره جنوبی به اينترنت سريع دسترسی دارند، اين دسترس گسترده به اينترنت با مشکلاتی نيز همراه بوده است. بنا به آمار دولتی کره جنوبی ۱۲ درصد کل جمعيت دانش آموزان اين کشور به اينترنت معتاد هستند.
اينکه اينترنت در نهايت به آموزش بيشتر دانش آموزان کمک خواهد کرد يا خير سوالی است که جوابش در سالهای آينده مشخص می شود. اما سرمايه گذاری عظيم دولت کره جنوبی حاکی از اميد بالای آن کشور به مثبت بودنِ پاسخ است.



iran#

بررسی زندگی پرفراز و نشیب پدر پرزیدنت اوباما دریک کتاب تازه


بررسی زندگی پرفراز و نشیب پدر پرزیدنت اوباما دریک کتاب تازه
نیکو کلمبانت
http://www.voanews.com/persian/news/arts/TheOtherBarakBook-2011-7-21-125939213.html

کتاب تازه ای که اخیرا در ایالات متحده آمریکا منتشر شده است، زندگی پرفراز و نشیب پدرکنیایی تبار باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا را بررسی می کند.
«سالی جکوب» نویسنده آمریکایی این کتاب تازه می گوید هرچند باراک اوباما و پدرش (که نام او هم باراک اوباما بود) زمان خیلی کوتاهی را با یکدیگر گذراندند اما شباهت های زیادی بین این دو وجود داشته است.
باراک دیگر
کتاب «باراک دیگر» که عنوان دوم آن «زندگی پرشهامت و بی پروای پدر رئیس جمهور» است به خواننده نشان می دهد که چگونه باراک اوبامای پدر، پسر خود را تنها برای مدت زمان کوتاهی پس از آن که او در سال ١٩٦١ در ایالت «هاوایی» به دنیا می آید می بیند. یک سال بعد او هاوایی را ترک می کند تا در دانشگاه «هاروارد» در ایالت شمالی «ماساچوست» به تحصیل بپردازد چندی بعد یعنی درسال ١٩٦٤ هم به «کنیا» بازمی گردد.
«اوبامای پدر» درسال ١٩٧١ یک بار دیگر به «هاوایی» بازگشت تا در طول یک دیدار یک ماهه فرزند خود را ببیند. اما این آخرین باری خواهد بود که او از باراک کوچک، پسری که بعد ها نخستین رئیس جمهور آفریقایی تبار آمریکا خواهد شد دیدن می کند.
«سالی جکوب» نویسنده کتاب «باراک دیگر» می گوید او هنوز می تواند بخوبی برخی چیزهایی که درباره «باراک پدر» یافته است را در پرزیدنت اوبا ما مشاهده کند:«تشابهات زیادی بین این پدر و پسر وجود دارد که بخش عظیمی از آن ها مطلقا ارثی است. هردو مرد به شدت باهوش و روشن بین هستند و هردوی آن ها به شدت در مورد سیاست روز کنجکاو وهمواره با آن درگیر بوده اند اما درعین حال هردوی آن ها هم از نداشتن پدر بالای سرخود بسیار رنج برده اند.»
باراک اوبامای پدر در سال ١٩٦٥ یک مقاله اقتصادی در نشریه «ژورنال شرق آفریقا» نوشت که در آن زمان به شدت مورد توجه استادان و کارشناسان آفریقایی قرار گرفت. در این مقاله اوبامای پدر روی این مسئله تکیه دارد که چگونه کشورهای تازه به استقلال رسیده آفریقایی باید بیشتر بر روی منابعی که می تواند به جوامع مختلف آن ها نیروبخشی کند تکیه کنند تا مقدار منافعی که این منابع می توانند برای این کشورها ایجاد کنند.»
باراک اوبامای پدر از منتقدین سرسخت رئیس جمهور وقت کنیا، جومو کنیاتا در مقابل افکار و ایده های «اوجینگا اودینگا» از جناح چپ بود. مانورهای سیاسی در مقابله با این دوچهره سیاسی مهم «کنیا» بنا بر گفته «جکوب» یادآور نوع برخوردها و مبارزات رئیس جمهور آمریکا درشرایط مشابه است.
جکوب می گوید:«پرزیدنت اوباما می کوشد تا با درهم آمیختن این گونه سیاست های متفاوت که برداشتی است از صحنه سیاسی آن زمان کنیا یعنی دهه شصت میلادی به نتایج مطلوبی درسیاست امروزخود دست پیدا کند. این همان کاری است که اوبامای پدرانجام می داد و می کوشید تا با نزدیک ساختن دو جناج راست و چپ موجود، این دو دیدگاه مفرط را در جایی در نقطه مشترکی به هم برساند. در آن زمان اوبامای پدر نتوانست در این راه به موفقیت برسد. همانطور که پرزیدنت اوباما هم امروز خود را درقالب یک میانجی قرار داده است ومی کوشد تا دو گفتمان متفاوت در دو رشته مخالف در رابطه با اقتصاد را در نقطه ای به هم برساند.»
ازنکات تازه ای که در کتاب «باراک دیگر» برای نخستین بار مطرح شده است باید به پرونده ای که برای به دست آوردن تابعیت آمریکا برای «اوبامای پدر» تشکیل داده شده بود اشاره کنیم. در این پرونده آمده است که برای مدت کوتاهی، پدر و مادر اوباما تصمیم می گیرند تا سرپرستی او را رها کرده و او را به پرورشگاه بفرستند. هم چنین در این کتاب آمده است که چگونه علیرغم نمره های درسی ممتاز، دانشگاه هاروارد باراک اوبامای پدر را مجبور کرد تا تحصیل خود را نیمه تمام رها کرده و به کنیا بازگردد.
جکوب در این مورد می گوید:«او درتمام امتخانات رشته اقتصاد با نمره های عالی قبول شده بود. تنها کاری که باقی مانده بود نوشتن تز پایان تحصیلی اش بود. او حتی نوشتن این تز را آغاز کرد وعنوان و جزئیات آن را هم در نظر داشت. اما هاروارد متوجه شده بود که او احتمالا دو همسر دارد وحتی براساس شایعاتی که پراکنده شده بود گمان می رفت او سه زن دارد و البته آن ها از این مسئله خوشحال نبودند. علاوه بر این ها باراک اوبامای پدربا مشکلات مالی زیادی روبرو بود که درنتیجه باعث شد تا «هاروارد» او را مجبور به ترک این دانشگاه کند. آن ها هیچوقت رسما به او توضیح ندادند که چرا و دلیل این کار به راستی چیست. فقط گفتند که دانشگاه هزینه کافی برای ادامه تحصیل او را ندارد. این یک دوران ناهمگون و بسیار مشکلی برای اوبامای پدر بود. من فکر می کنم همین مسائل و مشکلات بود که او را به شدت دلشکسته کرد. به خصوص در این مورد که او هرگز نتوانست مدرک دکترای خود را به دست آورد.»
دربازگشت به کنیا، باراک اوبامای پدر زندگی تازه و فرزندان دیگری پیدا کرد. او در مجموع صاحب هشت فرزند دیگر شد که چهارتن از آن ها کتاب هایی را درباره پدرخود نوشتند. از جمله پرزیدنت باراک اوباما که در سال ١٩٩٥ کتابی به نام «رویاهایی از پدرم» را نوشته و منتشر ساخت.
باراک اوبامای پدر در کنیا به مشاغل مهم و کلیدی دست یافت اما همیشه به دنبال یک مقام مهم تر و بالاتر بود. کتاب «باراک دیگر» او را شخصیتی با استعداد و درخشان درمحل کار و فردی نامنظم، دمدمی مزاج، سرگردان و غیرمعقول در خارج از محل کار نشان داده است. مردی زنباره و مشروبخوار که چندین بارهم دچار تصادف اتومبیل شده بود.
جکوب می گوید نقطعه عطف زندگی باراک اوبامای پدر در سال ١٩٦٩ و هنگامی است که «تام مبویا» وزیراقتصاد و ناصح و مرشد او از قبیله «لوئو» مورد سوء قصد قرار گرفته و کشته می شود:«بعد از کشته شدن تام مبویا، «لوئو» ها درشرایط وخیمی قرار گرفتند و کنترل به دست « جومو کنیاتا» و هم دستان او افتاد. بسیاری از «لوئو» ها که اوبامای پدر یکی از آن ها بود دیگر نتوانستند کارهای مهم بگیرند و آن هایی که صاحب مشاغل مهم تری بودند نتوانستند به درجات بالاتر برسند. حالا دیگر اوباما مطمئن بود که بسیاری از مشکلاتی که سر راهش قرار داشتند براثر این فعل و انفعالات و تغییرات ناشی از آن ایجاد شده است. اما مدارک و شواهد نشان می دهد که این مسائل تنها مشکلات اوبامای پدر نبوده است. او مسائل و مشکلات دیگری از جمله رفتارنامناسب شخصی، تمایل به دروغ و مشروبخواری ضمن کارداشته است که برای او دردسرسازبوده اند.
باراک اوبامای پدر درسال ١٩٨٢ در یک تصادف اتومبیل کشته شد. او تا آخرین روز حیات همواره براین نظریه استوار بود که هرگزنتوانسته است آنچنان که باید و شاید از استعداد و توانائی های خود استفاده کند. بیش از هرچیز، او هرگز تصور آن را هم نمی کرد که روزی پسرش به مقام ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا برسد.



iran#

بايگانی وبلاگ