پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۰

دکتر اسماعيل نوری علا-از طبرزدی تا واحدی تا بهنود


از طبرزدی تا واحدی تا بهنود
دکتر اسماعيل نوری علا
http://newsecularism.com/2011/07/08.Friday/070811.Esmail-Nooriala-From-Tabarzadi-to-Vahedi-and-Behnoud.htm

در اين هفته يک سالگرد و دو گفتار، بی آنکه ظاهراً بهم مرتبط باشند، نوری روشنگر را بر صحنهء سياست ايران و بخصوص نقش اصلاح طلبان مذهبی در آن افکنده اند که دريغم آمد تنها به يکی شان بپردازم. نخست سالگرد 18 تير است و نمی توانم يادی نکنم از يکی از رهبران سکولار داخل کشور که عمر گرانبهايش را در زندان به هدر کشانده اند. و آن دو سخن از آن دو چهرهء سرشناس سياسی است؛ يکی از آن آقای مجتبی واحدی، مشاور آقای مهدی کروبی، و ديگری از آن آقای مسعود بهنود، روزنامه نگار و تاريخ نويس معاصر.

***

در سالگشت 18 تير وظيفهء خود می دانم که از حشمت الله طبرزدی، دوست ارجمند و ناديده ام، ياد کنم که در آفرينش آن روز پر التهاب، اگرچه خود در زندان بود، نقش مهمی داشت و از همان رهگذر نام خود و آن روز را در تاريخ نوين سکولاريسم در ايران به ثبت رساند؛ و امروز هم با عنوان «نام دارترین سکولار زندانی داخل کشور» شناخته می شود. نام او نام همهء کشتگان و شکنجه شدگان و به محبس افتادگان سکولار آن روزها را به ذهن متبادر می کند؛ زنان و مردانی که راه را بر جنبش سبز کنونی گشوده اند؛ جنبشی که به گوهر سکولار است و اين ماهيت بصورتی روزافزون روشن تر می شود.

نيز دوست دارم تکه ای از گفتگويم با او را که چند سال پيش منتشر شده در اينجا بياورم تا دوستان و دشمنان سکولاريسم، همگی، بدانند که 18 تير روز تولد سکولاريسم در ايران نيز هست. طبرزدی در آن گفتگو (1) برايم از آن روز چنين گفته است:

«دلايل سستی اعتقادات مسلکی ما به نظريهء "رهبری و امامت" بمرور در ذهن مان روشن شده بود و من، عاقبت، فهم خودمان از آن را، در سيزدهمين اردوي فرهنگي- دانشجويي، كه در مهر ماه سال 1376 [يعنی چند ماه بعد از انتخاب خاتمی] در مشهد برگزار كرديم، و در آن منوچهر محمدي و اكبر محمدي نيز براي اولين بار شركت مي كردند، مطرح نموده و ديدگاه های رهبری را نقل و نقد كردم... ما، در فاصلهء زماني 26 مهر ماه 1376 تا اواخر سال 1377... به مبارزات همه جانبه ادامه داديم. تا اين كه، با توجه به برخوردهاي نهادهاي استصوابي و غير انتخابي با مردم و دولت خاتمي، و به ويژه مسئلهء قتل هاي زنجيره اي و مسائل ديگر، به اين جمع بندي روشن دست يافتيم كه دين بايد از دولت جدا شود، و در غير اين صورت هرگز به آزادي، عدالت، جامعه مدني، دموكراسي و حقوق بشر نخواهيم رسيد. در اين ميان، عملكرد جناح اقتدارگرا نيز كمك كرد تا ما، در اول فروردين 1378، ماینفست خود را، در مورد "ساختار سياسي آيندۀ ايران"، با عنوان "مانيفست اتحاديۀ اسلامي دانشجويان و دانش آموختگان" صادر کرده و جدايي دين از حكومت و تغيير قانون اساسي را مطالبه نماییم. بيانيهء ما اعلام می داشت که تا زماني كه دين از سياست جدا نشود، حكومت راه صلاح و صواب پيش نخواهد گرفت. و اين در زمانی بود که بخوبی می دانستيم که حتی جناح اصلاح طلب، که خود را مدافع امام و خط امام می داند، هيچ گاه نمي پذيرد از "اسلام سياسي"، يا به اصطلاح خودشان "دموكراسي ديني"، دست بردارد... بدين ترتيب، ما اولين گروه دانشجويي بوديم كه، از درون نظام، خواهان تفكيك دين از حكومت مي شديم. ما در آن بيانيه خواهان جمهوري آزاد و دموكراتيك شده و آزاد بودن آن را به آزادي از هر نوع مكتب و ايدئولوژي معطوف ساخته بوديم... اما مهم ترين نكتۀ اين "مانيفست" طرح لزوم جدايي دين از حكومت بود. اين نظريه براي اولين بار بود که از سوي "گروه هاي درون نظام"، آن هم يك گروه بسيار راديكال و به شدت فعال در جنش دانشجويي، مطرح می شد... ما، تا پيش از درگير شدن با حاكميت ديني، دربارهء سکولاريسم فكر نكرده بوديم. و اين معجزۀ حكومت ديني بود كه ما را به سكولاريزم رساند! به نظر من، انديشۀ سكولاريزيم، عميقاً از انديشه و عمل حكومت هاي ديني در طول تاريخ تغذيه كرده است. در واقع، هر گاه يك عقيده، دين يا ايدئولوژي براي مدتي در كشور حكم رانده، فوراً آنتي تز خود، يعني حكومت عرفي يا سكولار را در دامن خود پرورش داده است. همين تجربۀ تاريخي، جامعۀ غربي و آزاد را وا داشت كه براي هميشه از ديني شدن يا ايدئولوژيک شدن حكومت، سياست و اجتماع پرهيز نمايند. باری،.. حکومت مرا در 26 يا 27 خرداد 1378 بازداشت كرد و، بدين ترتيب، همزمان با حادثۀ 18 تير 1378 (که سه هفته پس از بازداشت من رخ داد) من در بازداشتگاه 209 مربوط به وزارت اطلاعات بازجويي پس مي دادم. اطلاعاتي ها به من مي گفتند شما با صدور "اعلاميۀ ساختار" به دنبال اين هستید كه آن را عملي كنيد و سكولاريزم را حاكم نمائيد...»

****

و حال بپردازم به سخنان آقای مجتبی واحدی، که با عنوان مشاور آقای مهدی کروبی شناخته می شوند، و من معتقدم که سخنان اخيرشان(2) از چند جهت اهميت دارد و بر همهء معتقدان به ضرورت انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومتی دموکرات و سکولار در ايران فرض است که فرازها و نشيب های آن را به دقت بررسی کرده و ببينند و ببينيم که از اين سخنان چه درس هائی می توان برگرفت. مثلاً، آيا می توان، همچون بسيارانی از همدلان مان، شادمان بود و اين سخن ايشان را که «من با افتخار می گويم که اصلاح طلب نيستم» علامت پذيرش آرمان های خويش از جانب بخشی از اصلاح طلبان دانست؟ و يا...

باری، من نيز می خواهم که در اين راستا، به اندازهء حوصلهء اين مطلب، تنها به يک نکتهء پند آموز از سخنان آقای واحدی اشاره کنم و بقيهء سخنان شان را بگذارم برای آينده. اما، پيش از ورود به بحث در اين نکته، ضروری می دانم به يک «لازمهء منطقی» در درک سخنان ايشان اشاره کنم.

بنا بر ساختار «دوگانه بين ِ» مغز انسان، که بارها از آن سخن گفته ام، هنگامی که ذهن ما چيزی را «نفی» می کند نمی تواند از تصور «اثباتی ِ» چيز ديگری ـ که می تواند يا بايد «آنتی تز» و جانشين آن شود ـ بگريزد. يعنی، بدون داشتن تصوری از يک لنگهء هر جفتی، نمی توان به نفی يا اثبات آن لنگهء ديگر پرداخت. سرما بدون داشتن تصوری از گرما ممکن نيست. يعنی، حتی اگر فقط از يک لنگهء اين جفت (مثلاً سرما) سخن بگوئيم ديگران يقيناً درک خواهند کرد که ما از وجود گرما نيز با خبريم. معمولاً اين دو لنگه را «آلترناتيو همديگر» می دانيم و، مثلاً، شب را آلترناتيو روز می خوانيم. اما هنگامی که گوينده، هنگام سخن گفتن و در اينجا نفی ِ يک لنگه، آن لنگهء ديگر مورد نظر خود را بيان نمی کند ما دقيقاً قادر به ماهيت آلترناتيو مورد نظر او در برابر امر نفی شده پی نمی بريم و ناچار بايد برای يافتن آن بکوشيم.

آقای مجتبی واحدی نيز، که در شجاعت و صراحت بيان به مقتدای خود ـ آقای مهدی کروبی ـ شباهت دارند، در نفی يک «امر خاص» سخن گفته اند اما در مورد «آلترناتيو آن» به صراحت مطلبی را بيان نداشته اند. پس اين وظيفهء ما است که، قبل از هر نتيجه گيری و قضاوتی، به لنگهء اثباتی ِ اين امر خاص که ايشان در ذهن خود دارند پی ببريم. آنگاه، اگر ثابت شود که آقای واحدی (بعنوان مشاور و سخنگوی آقای کروبی)، با نفی «اصلاح طلبی»، به صفوف «انحلال طلبان خواستار حکومت سکولار» پيوسته و ـ مثلاً، همچون آقای اکبر گنجی ـ به اين اعتقاد اثباتی رسيده اند که تنها بديل حکومت مذهبی يک حکومت سکولار (و البته مبتنی بر حقوق بشر) است آنگاه اين واقعه برای جمع سکولارهای ايران پيروزی قابل توجهی تلقی می شود و همگی بايد شتابان به خوش آمدگوئی ايشان بروند. بخصوص که ايشان در پيشينهء خود دارای سهمی در جنايات حکومت اسلامی ـ در همهء ادوارش ـ نداشته و تاکنون بيشتر بصورت ناظری با وجدان و مشفق و مسلمان و معتقد عمل کرده اند.

من اما هرچه به سخنان ايشان بيشتر گوش فرادادم و، در پشت بند آن، به گفتگوی تلفنی شان با آقای نيک آهنگ کوثر (3) دقيق شدم، نتوانستم نشانه های چنين امری را پيدا کنم و، بر عکس، به اين نتيجه رسيدم که ايشان فقط با«نوع اصلاح طلبی آقای خاتمی» مرزبندی کرده اند و در صورتی خود را اصلاح طلب نمی دانند و به اين امر افتخار می کنند که «اصلاح طلب» صرفاً صفت قطعی آدميانی از نوع آقای خاتمی باشد.

بعبارت ديگر، آنچه در سخن ايشان برای من مستفاد شد اتفاقاً به اين نکتهء آشکار بر می گشت که ايشان تنها و صرفاً خود را از «اصلاح طلبان نوع آقای خاتمی» نمی دانند والا از يکسو اصلاح طلبی را (هم بطور کلی و هم بصورت جزئی اش، مثلاً، به شيوهء آقای کروبی) قبول دارند و، از سوی ديگر، اگر شرايطی که مورد نظر ايشان (و بالطبع، آقای کروبی) است در همين حکومت اسلامی فراهم شود با افتخار خود را اصلاح طلب خواهند دانست.

يعنی اگر در جستجوی لنگهء اثباتی مورد نظر ايشان باشيم آن را نه در قلمروی مطالبهء حکومتی سکولار، که در اردوگاه حکومتی اسلامی می يابيم که گويا اگرچه تاکنون محقق نشده اما هنگامی که در سی سال پيش آقای خمينی دست به تأسيس اش زد دارای توان بالقوه ای برای اينکه همينی نشود که اکنون شده است بود.

و اگر اين سخن من درست باشد آنگاه فاصلهء بين سخن ايشان و سخن آقای ميرحسين موسوی در مورد «دوران طلائی امام» می تواند تنها فاصله ای زمانی داشته باشد و اگر خيلی حسن نيت داشته باشيم بايد چنين استنتاج کنيم که آقای موسوی تمام دوران از 57 تا مرگ امام شان را طلائی می بينند اما آقای واحدی احتياطاً و صرفاً به بالقوگی هائی که در انقلاب 57 برای ايجاد يک حکومت اسلامی «خوب» وجود داشت اشاره می کنند. بدينسان، و در هر دو صورت، نشانه ای از عبور ايشان از انديشه اصلاح کردن حکومت اسلامی و قدم نهادن در وادی سکولاری وجود ندارد.

توجه کنيم که اين «احتياط» حتی با سخن خود آقای کروبی مبنی بر اينکه «من خواستار يک جمهوری اسلامی واقعی هستم اما اگر مردم نوع ديگری از حکومت را انتخاب کنند من نيز به آن گردن می نهم» (نقل به مضمون) متفاوت است؛ آن هم تفاوتی که بيشتر ناشی از «نوع بيان ِ» بکار گرفته در سخنان اين دو تن است.

در ايم مورد توضيحی کوتاه را لازم می دانم. اساساً، از لحاظ علم معانی (semantics) بايد توجه داشت که سخن آقای واحدی ـ اگرچه در قلمروی عمومی منتشر و عرضه شده ـ سخنی است که تنها در «عالم اصلاح طلبی» دارای معنائی مشخص است و بمحض اينکه اين سخن را از آن «عالم» خارج کنيم، معنای اغلب اشارات و تلويحات آن گم می شوند. آنچه ايشان در «درون عالم اصلاح طلبی» خطاب به آقای خاتمی می گويند همچون سخن دوستی است که ملتفت خيانت رفيق خود می شود و می گويد «اگر رفاقت اين است من با افتخار می گويم که رفيق تو نيستم». چنين سخنی به معنای نفی کل پديدهء «رفاقت» نيست بلکه فقط «يک نوع رفاقت» را در نظر دارد. يعنی نفی نوعی رفاقت به نفی کل رفاقت دلالت نمی کند. اما اگر شمای شنونده و خواننده در درون اين «عالم مخاطبه» نبوده و با پيشداوری های بيرونی خود به چنين سخنی گوش کنيد نتايجی که می گيريد با مقاصد گوينده فرسنگ ها فاصله خواهد داشت.

البته می توان، بعنوان يک فرد سکولار، از هرگونه شکافی که در اردوگاه اصلاح طلبی می افتد استقبال کرد و حرکت هر يک از اصلاح طلبان برای خروج از «محافظه کاری» و «سازش به هر قيمت» را قدر دانست. اين همان واقعيتی است که خود آقای کروبی را هم محترم تر از ديگران کرده است. اما بين اين تشخيص و باور به اينکه سخن آقای واحدی را بايد به معنای «خواستاری انحلال حکومت مذهبی و جایگزین کردن آن با یک حکومت دموکرات و سکولار» دانست تفاوت عمده ای وجود دارد.

***

نکتهء ديگری که فکر می کنم می توان ـ از ديدگاهی سکولار ـ به آن توجه کرد سخنان آقای مسعود بهنود است در برنامهء «پارازيت» تلويزيون صدای امريکا(4). ايشان، در اين برنامه، همان مواضع و عقايدی را داشتند که همواره داشته اند و اگرچه می توان با تک تک آنها مخالف بود اما نمی توان به ايشان ايراد گرفت که «چرا چنين فکر می کنی و چنان می گوئی؟» يعنی، اگر به کثرت گرائی و تنوع عقايد معتقديم، نظر آقای بهنود هم فقط يک نظر است؛ همانگونه که نظر آقای واحدی يا نظر آقای خاتمی و حتی نظر آقای خامنه ای هم نظرات ديگری بشمار می روند، با اين تفاوت که اين آخری توپ و تفنگ هم دارد و می تواند نظرش را به ما حقنه کند و بهنود جز قلم و کلام اش چيزی ندارد.

ما می دانيم که بهنود به تغييرات گام به گام اعتقاد دارد، به اينکه بايد در «اصلاح ِ» اين حکومت کوشيد، به اينکه اين حکومت هنوز هم در بين ملت دارای ريشه هائی است (و، مثلاً، می تواند شصت در صد صاحبان حق رأی را به پای صندوق بياورد)، در اينکه هنوز هم صندوق انتخابات می تواند تأثيرگذار باشد و لذا تحريم انتخابات به مسدود شدن فضای سياسی کمک می کند. اينها را همه می دانيم و ايشان هم در آن برنامه جز تکرار کردن همين مواضع چيزی نمی گفت. اما، از نظر من ِ تماشاگر، ايشان در يک جای آن برنامه سخنی گفت که اگر خود به عمق آن توجه می کرد لازم می ديد که در مواضع ديگرش کمی تعمق بيشتر کند و شايد حتی به نتايج تازه ای برسد.

من، بهر حال، فکر می کنم که آقای بهنود هم يکی از خواستاران و شرکت کنندگان در آفرينش و يا جويندگان راه های متحقق ساختن نوعی «بهبود اوضاع» است. يعنی، حتی اگر ايشان را در زمرهء کسانی بدانيم که دوست ندارند حکومت اسلامی منقرض شود، باز هدف ايشان کنار زدن ناهنجاری های اين حکومت و معتدل و تحمل پذيرتر کردن اين حکومت است، حتی برای اينکه بماند. و می دانيم که همين خواست بيان «گوهر اصلاح طلبی» است و در مواضع اصلاح طلبانی با نيات مختلف متعين می شود ـ کسانی در پی سود خويش و کسانی در پی سود مردم. و نيز می دانيم که آقای بهنود معتقدند که انقلاب و فروپاشی حاصلی جز تجديد ديکتاتوری برای مملکت ندارد و از اين رو بهتر است همين خانه ای را که داريم آرام آرام و به تدريج تعمير و اصلاح کنيم و با بولدوز به جان اش نيفتيم.

اما در آن برنامه ديدم که ايشان «يک اعتقاد ديگر» هم دارند و آن را با آوردن اين ضرب المثل مطرح می کنند که «اول چاه را بکن و بعد منار را بدزد!». به گمان من، اين اعتقاد چندان ربطی به آن اعتقادات ديگر ايشان ندارد و شنوندهء سخن آقای بهنود را دچار تعارض می کند، چرا که اين سخن «عصارهء انديشهء آلترناتيوسازی» است و مکتب اصلاحات نمی تواند با اين انديشه موافق باشد. يک اصلاحاتچی در پی دزديدن منار نيست و نيازی به کندن چاه ندارد و اگر هم چاه را لازم ببيند خود «اصلاح طلبی» را آن چاه می داند.

بدينسان، ضرب المثل آقای بهنود در مورد اصلاح طلبان معنائی ندارد و فقط به درد سخن گفتن با «انحلال طلبان» می خورد. اين انحلال طلبانند که می خواهند منار حکومت را، اگر نگوئيم بدزدند می توانيم بگوئيم «تصرف» کنند؛ و برای همين امر نيز خود را ناچار می بينند که حتماً «چاه» را برای جا دادن منار تعبيه کنند. يعنی، انحلال طلبان درست به همين دليل است که چاره ای جز آفرينش يک يا چند آلترناتيو غير مذهبی برای برانداختن حکومت مذهبی فعلی ندارند و اگر چنين نکنند بايد مشمول دستور سرزنش آميز آقای بهنود شوند که «آقاجان! اول چاه را بکن و بعد منار را بدزد».

اصلاح طلبان (با شعارهای مختلفی، حتی همچون خواستاری برقراری سکولار ـ دموکراسی در ايران اما بدون انحلال طلبی! که اخيراً در بين برخی شان مد شده) با تمام قوا می کوشند که در برابر حکومت اسلامی آلترناتيوی غيرمذهبی بوجود نيايد. بنابراين، کار آنها جلوگيری کردن از کندن چاه است. مگر همين ها (چه مشروطه خواه و چه جمهوری طلب) نمی گويند که ايجاد يک «آلترناتيو سکولار» موجب تضعيف رهبری (البته مذهبی ِ) جنبش سبز خواهد شد؟ مگر اينها، عليرغم شرايط خفقانی داخل کشور، که اصلاح طلبانی چون آقای واحدی را هم به خارج کشور رمانده است، نمی گويند که همهء اتفاق ها بايد در داخل ايران بيافتند و شما لازم نيست در خارج کشور کاری بکنيد؟ و مگر در داخل کشور سکولارها می توانند دست به آلترناتيوسازی بزنند و انحلال حکومت اسلامی را بخواهند و به زندان نروند و شکنجه نشوند؟ آن هم وقتی که خود اصلاح طلبان، در انواع رنگارنگ خود، چمدان ها را بسته و عازم خارج کشور شده اند؟ و مگر هدف همه شان جلوگيری صريح از «کندن چاه» (يا ايجاد آلترناتيو غير مذهبی) نيست؟

باری، آقای بهنود اگر در مورد آلترناتيو سازان سخن صريحی نمی گويند اما بايد تصديق کرد که در پاسخ به مخالفان خودشان(5) کلامی سرزنش آميز نيز دارند که می توان آن را نوعی شناختن حق ِ (اگر نه انحلال طلب ها که) تحريم کنندگان انتخابات (يعنی اصلاح طلبانی نظير آقای واحدی) دانست. ايشان می نويسند:

«همهء دوستانی که رگ گردن شان برآمده، بسيار به جاست به جای آن که سيلی در گوش پزشک بزنند کمی به خود آيند، اگر معتقدند نبايد در انتخابات شرکت کرد دور هم جمع شوند، کاری حسينی کنند، در ماه های مانده، بجنبند و مردم ايران را با خبر کنند و جريان تحريم را که مورد نظرشان هست به قوت برسانند، وگرنه اگر همچنان بزرگ ترين مبارزه شان ناسزا گوئی به کسانی باشد که نتيجه را حدس زده اند، ماجرا تکرار می شود و نظام با بيش از شصت در صد انتخابات را برگزار می کند و همان روز اول رهبر در نطقی به رخ مردم جهان می کشد و نشان از مردمی بودن نظام می گيرد. زندانيان در زندان می مانند و نظارت استصوابی هم قرص و محکم سر جايش.»

چه سخنان درستی! اگر «دور هم جمع شدن و کاری حسينی کردن و جنبيدن» نصيحتی باشد که بتوان راستای خطاب اش را از اصلاح طلبان به انحلال طلبان نيز تسری داد بايد خدمت آقای بهنود مژده وار اطلاع دهم (هرچند رجاء واثق دارم ايشان کاملاً اطلاع دارند) که، اگر «اصلاح طلبان» توان و ميل و ارادهء چنين کارهائی را ندارند، «انحلال طلبان» مدت ها است در اين مورد دست بکار شده اند ـ هم برای تحريم انتخابات و هم برای ساختن آلترناتيوی دموکرات و سکولار در برابر حکومت اسلامی.

1. http://www.newsecularism.com/Interviews/Tabarzadi/P6/6.Tabarzadi-Part6.htm1

2. http://www.youtube.com/watch?v=5jz4tf0-KnA&feature=player_embedded

3. http://www.khodnevis.org/persian/%D9%BE%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B3%D8%AA/13469-%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF%DB%8C-%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AB%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF.html

4. http://www.youtube.com/watch?v=vlObPwiTb6U

5. http://news.gooya.com/politics/archives/2011/07/124354.php



با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm




iran#

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ