چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۰

آثار«چارلز بوکافسکی» نویسنده زیرزمینی آمریکا درکنار آثار شکسپیر در موزه هانتینگتون لس آنجلس


آثار«چارلز بوکافسکی» نویسنده زیرزمینی آمریکا درکنار آثار شکسپیر در موزه هانتینگتون لس آنجلس
مایک اوسالیوان
http://www.voanews.com/persian/news/arts/CharlesBukowskyHuntington-2011-4-13-119787314.html

چارلز بوکافسکی به خاطرسبک نوشتاری غیرمتعارف و بی پرده خود ، صاحب یکی از مدرن ترین شیوه های نگارش در ادبیات معاصرآمریکا به شمار می رود . بوکافسکی به عنوان یک نویسنده «زیرزمینی» که دیدگاه متفاوت و خارج از جریان اصلی از جامعه آمریکا را در آثار خود منعکس می کند در لس آنجلس زندگی کرد و درباره مردم عادی و تجربیات روزمره آن ها نوشت. درباره مردم سطح پائین اجتماع، فاحشه ها، دلال های محبت و ولگردهای دائم الخمری که گوشه خیابان ها به فراموشی سپرده شده اند.

چارلز بوکافسکی در سال ١٩٩٤ درگذشت اما میراثی که او از خود بجای گذاشته وآثارغیرمحافظه کارانه اش درموزه و کتابخانه عمومی «هانتینگتون»، یکی از مهم ترین موزه های جهان واقع در جنوب لس آنجلس نگهداری می شود.

کتابخانه «هاتینگتون» محل نگهداری بسیاری از کتاب های ارزشمند ازجمله نسخه اصلی کتاب «انجیل گوتنبرگ» به قلم ویلیام شکسپیر و زندگی نامه «بنجامین فرانکلین» که به دست خط خود او نوشته شده می باشد. دست نوشته های «السمیر» و نسخه اصلی «قصه های کانتربوری» به قلم «جفری شاوسر» نیز در همین کتابخانه نگهداری می شود. با همه این احوال هانتینگتون خانه و محل حفاظت از نوشته های کوتاه چارلز بوکافسکی نیز به شمار می رود که همراه با اولین نسخه های کتاب های او، یادمان ها و عکس های این نویسنده اخیرا به نمایش گذاشته شد.

«سو هادسن» کیوریتور این نمایشگاه ویژه می گوید حضور آثار نویسنده ای چون بوکافسکی در این کتابخانه دیدارکنندگان را شگفت زده می کند:«بوکافسکی مردی بود با ظاهری خشن که حرفش را بدون سانسور و ترس و واهمه از هر چیزی می زد در حالی که «هانتینگتون» یک کتابخانه خیلی محافظه کار به شمار می رود اما این نخستین باری نیست که ما از یک نویسنده با این شیوه کاری قدردانی می کنیم. اگر دقت کرده باشید جفری شاوسر وبخش هایی از قصه های کانتربوری او نیز به شدت شوک آورند. این نوشته ها بسیار غیراخلاقی اند اما از شوخ طبعی خاصی برخوردارند و باعث خنده و شعف خواننده می شوند. نوشته های بوکاوسکی هم همینطور است .. یعنی واقعا خنده آور است و باید بگویم این دو نویسنده و آثارشان بسیار شبیه به هم هستند وخوب البته در دو زمان و مکان مختلف.»

هادسن می گوید:«فراموش نکنیم که در بسیاری از آثار کلاسیک ویلیام شکسپیر هم این نوع شوخ طبعی های طبقه پائینی دیده می شود به خصوص در نمایشنامه های او.»

چارلز بوکافسکی کودکی رنج آوری را گذراند و به عنوان یک بزرگسال، از یک شغل پست و پائین به شغل پست و پائین دیگری اشتغال داشت اما درعین حال زندگی خود را وقف حرفه نویسندگی کرده بود. او که معتاد به مشروبات الکلی بود و گاه بیش از اندازه می نوشید، بعدها توانست به عنوان یک نویسنده پرکار، تجربیات زندگی خود را به شیوه «اتوبیوگرافی» وارد داستان ها و اشعارش کند.

کتاب های او ابتدا از طریق شرکت های کوچک انتشاراتی به چاپ رسید اما بنا برگفته هادسن، بوکافسکی کم کم توانست گروه کثیری از خوانندگانی که طرفدار آثار او بودند را در سراسر آمریکا و جهان به خود جلب کند:«او درباره مردان و زنان معمولی می نوشت. مردمی که می کوشند در یک جهان بی شفقت و بی رحم زندگی خود را بگذرانند. فاحشه ها، بیکاره ها، قماربازها، دائم الخمرهای گوشه خیابان های پائین شهر. این ها همان مردم و شخصیت هایی بودند که چارلزبوکافسکی بیشترعمر خود را به نوشتن درباره آن ها گذراند.»

برخی از معروف ترین طرفداران آثار «چارلزبوکافسکی» درهالیوود، شاون پن و میکی رورک هستند. میکی رورک در فیلم «مگس میخانه » که فیلمنامه آن را «بوکافسکی» نوشته است نقش یک نویسنده دائم الخمر را بازی می کند. این فیلمنامه اقتباسی است آزاد از بخشی از زندگی خود نویسنده.

«مت دیلن» یکی دیگر از هواداران هالیوودی «چارلز بوکافسکی» است که در فیلم «فکتوتوم» از روی یکی از کتاب های بوکافسکی نقش اول را بازی می کند. این فیلم نیز بر اساس زندگی بوکافسکی نوشته شده است.

لیندا لی بوکافسکی، بیوه نویسنده معتقد است که در اغلب آثار بوکافسکی در نشان دادن مقدار عشق و علاقه نویسنده به مشروبات الکلی زیاده روی شده است. او می گوید بوکافسکی آدمی خجالتی بود که صحبت در مقابل جمعیت را دوست نداشت و به همین جهت هم با نوشیدن مشروبات الکلی می توانست تا حدی برحالت خجالت خود غلبه کند و به کار روخوانی بپردازد و به همین دلیل هم یشتر این جلسات به صورتی نامرتب و ناهنجار به نظر می رسید.

چند جلسه از این روخوانی ها روی نوارهای ویدیویی ضبط شده است از جمله آخرین سخنرانی چارلز بوکافسکی که در سال ١٩٧٩ در «رداندو بیچ» در کالیفرنیا انجام گرفت. تهیه کننده ای به نام «جان ماندی» این فیلم را ساخته است و به تازگی آن را به شکل یک «دی وی دی» به نام «آخرین بوریا» The Last Straw دراختیار علاقمندان گذاشته است.

لیندا لی بوکافسکی می گوید چارلزعلاقه خاصی به قماربازی و به خصوص شرط بندی در مسابقات اسبدوانی داشته است:«اغلب مواقع او به محل مسابقات می رفت و شرط بندی می کرد درحالی که من در باغچه های باصفای کتابخانه هانتینگتون قدم می زدم و گل ها را می بوئیدم.»

لیندا آن دوران را اینگونه به خاطر می آورد:«من چارلز را با ماشین جلوی محل مسابقه اسبدوانی یعنی میدان «سانتا آنیتا» پیاده می کرد …بعد خودم می آمدم همین جا و تمام بعدازظهر را پیاده روی می کردم. درست قبل از نهمین دور مسابقات من به سانتا آنیتا برمی گشتم و با چارلز با هم آخرین مسابقه را تماشا می کردیم وبعد هم به خانه مان در سن پدرو برمی گشتیم. برای من این سفرهای کوتاه به مسابقات اسبدوانی همانقدر بخشی از چارلزبوکافسکی بود که اطاقی که او در آن کتاب هایش را می نوشت.»

لیندا لی بوکافسکی معتقد است که کتابخانه پژوهشی هانتینگتون با گنجینه ادبی ارزشمندش که درفاصله کوتاهی از میدان اسبدوانی سانتا آنیتا قرار گرفته بهترین جا برای نگهداری از آثار چارلزبوکافسکی است.

سو هادسن، کیوریتور موزه می گوید چارلزبوکافسکی یک بار یک گربه زخمی را به خانه می آورد و پس از التیام بخشیدن به آن درموردش شعری می نویسد: « این یکی از زیباترین اشعار بوکافسکی است. یک شعر شیرین و مملو از عشق که یک روی دیگر از شخصیت بوکافسکی را به نمایش می گذارد.» با این همه عنوان همین شعر شکننده و تاثیرگذار به خاطر زبان بی حیایی که در آن استفاده شده نمی تواند در این مقاله نوشته شود!

بوکافسکی طرفداران زیادی در اروپا و از جمله آلمان، محل تولدش پیش از مهاجرت خانواده او به آمریکا داشت. خوانندگان بی شمار او از گوشه و کنار جهان برای او نامه هایی می نوشتند از جمله نامه ای از یک زندانی در زندان استرالیا به دست او رسید که نوشته بود کتاب های بوکافسکی تنها کتاب هایی هستند که در زندان دست به دست می گردند و از یک سلول به یک سلول دیگر می رسند. بوکافسکی با دریافت این نامه گفته بود:«این بهترین تعریفی است که تا امروز از کار من شده است.»


(نمونه ای از اشعار چارلز بوکافسکی)

«پرسش و پاسخ »


لخت و لايعقل

در اتاق نشست

- و شبِ تابستان بود

تيغه‌ي چاقو زيرِ ناخن‌هايش

لبخند بر لبانش

- پُرانديشه

چقدر نامه آمده بود!

آدم‌هايي که همه مي گفتند

که او که زندگيش

که نوشته‌هايش

هميشه آن‌ها را به رفتن واداشته بود

- به ادامه

حتا وقتي ديگر

هيچ اميدي نبود.


چاقو را بر ميز گذاشت وُ

تلنگرش زد

و چاقو چرخيد

چرخيد

در دايره اي تابان

زير نور.


« کدوم جهنم رفته اي ميخواد منو نجات بده؟»

- با خود انديشيد

چاقو ايستاد

و قرعه به نام او افتاد:

- تو مجبوري که خودت را نجات دهي!

با لبخندش

هنوز بر لب

الف: سيگاري گيراند

ب: ليواني ديگر پر کرد

ج:چاقو را

ديگربار

به قرعه

چرخاند !




iran#

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ