ارسالی مهدی خانباباتهرانی
شصت سال پس از هدایت؛ قتل به دست مقتول
فرج سرکوهی، روزنامه نگار
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/04/110408_l41_hedayat_anniversary_sarkoohi.shtml?s
غروب روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، ۹ آوریل ۱۹۵۱، صادق هدایت پس از سوزاندن برخی آثار منتشر نشده خود، در آپارتمانی در خیابان شامپونیه پاریس خوکشی کرد اما خودکشی فرهنگی او با مرگ شور نوشتن و شوق خلاقیت در او، از حدود ده سال پیش آغاز شده بود و هدایت در این ده سال، از ۲۰ ۱۳تا ۱۳۳۰، جز داستان کم ارزش «حاج آقا»، چند داستان کوتاه و چند ترجمه اثری درخور آثار پیشین خود خلق نکرده بود.
صادق هدایت تنها بزرگ ترین و خلاق ترین نویسنده معاصر ایران نیست که به علاوه، هم در آثار و هم در زندگی و مرگ خود، چون آهوی معروفی که نقاشی کرده است، نماد محزون و نجیب غربت روشنفکر مستقل، نقاد، خلاق و نوآور ایرانی، نماد زندگی تبعیدی در میهن و نماد انزوائی است که شکاف بین مردم و روشنفکر و بیگانگی فرهنگ غالب بر جامعه با روشنفکران مستقل، براین گروه کم شمار تحمیل و غربت در وطن، انزوا، سرخوردگی، یاس و تنهائی را به سرنوشت محتوم آنان بدل می کند.
شصت سال از خودکشی بزرگ ترین و خلاق ترین نویسنده معاصر زبان فارسی و یکی از برجسته ترین و خوش فکر ترین روشنفکران قرن اخیر ایران گذشته است اما سرنوشت روشنفکران مستقل، خلاق و نوآوری که به نقد ریشه ای شیوه زیست، نظام ارزشی، باورها و فرهنگ غالب بر جامعه و نقد باورها و مفاهیم غالب بر خرده فرهنگ های روشنفکری، مکتبی و سیاسی رایج بر می خیزند و از همراهی با موج های مسلط فکری و فرهنگی و سیاسی و از همخوانی با گرایش ها و جمع های گوناگون سرباز می زنند، هنوز نیز با انزوا، تنهائی و غربت در وطن و در میان هموطنان خود مجازات می شوند و بیگانگی جامعه ایرانی با روشنفکران خود، یا غربت روشنفکران نوآور و نقاد در وطن خود،هنوز نیز چون تقدیری گریز ناپذیر و چون بن بستی قاطع سرنوشت بسیاری از روشنفکران را رقم می زند.
منزوی در چاهک دنیاناامیدی از ارتباط با مردم و حتی تحصیلکردگان خو گرفته با باورها و عادت های مالوف فکری خود، یاس از تحول فرهنگی جامعه ای که از منظر هدایت به عقب ماندگی فرهنگی و زیست روزمره ای آلوده با فرهنگ دلالی و ریا و دروغ معتاد بود، سرخوردگی از خلق رابطه ای خلاق با مخاطبانی که او را درک نمی کردند، شوق و شور نوشتن را در هدایت کشت.
بیگانگی جامعه ایرانی آن روزگار با اندیشه انتقادی، با نوآوری و خلاقیت و با روشنفکر مستقلی چون هدایت، مانند بن بستی قاطع قد برافراشت و مخاطبان فرضی هدایت با منزوی کردن او بر خلاقیت او پیروز شدند.
آگاهی بر رنج، رنج آگاهی را مضاعف و پذیرش حضور قاطع و همیشگی بن بست، بن بست را به تقدیر ناخواسته بدل می کند. نویسنده، حتی آن که «برای سایه خود می نویسد» و بر غربت خویش در وطن خود آگاه است، به مخاطبان اثر خود می اندیشد و به همین دلیل اثر را، چون نخستین انتشار بوف کور، حتی با کپی و در نسخه های معدود، منتشر می کند.
اما مخاطبان روشنفکری را که باورها، فرهنگ، ارزش ها و شیوه زیست آنان را نقد کرده است، طرد می کنند و زهر بن بست بیگانگی و شکاف پرنشدنی بین نویسنده نوآور نقاد با مخاطبان سرانجام در جان خلاق او می نشیند.
قهرمان بوف کور با نقاشی زن اثیری و پیرمرد خنزپنزری بر قلمدان واقعیت دردناک انزوا، تنهائی و غربت خود را نفی و به جهان هنر پناه می برد. به مضحکه کشیدن موقعیت دردناک نیز سلاحی برنده است که هدایت بارها از آن بهره گرفت اما بن بست بیگانگی و تنهائی و غربت سرانجام هدایت را خلع سلاح کرد.
«من مانند عنکبوتی هستم که برای دفاع از خود، با بزاقش گرد خود تار می تند.»
هاله دفاعی هدایت با مرگ شوق نوشتن در او مرد. برای میهنی که «قبرستان هوش و استعداد» و «وطن دزدها و قاچاق چی ها و زندان مردمان» خود است چرا باید نوشت؟ «هرچی این مادرمرده وطن را بزک بکنند و سرخاب سفیداب بمالند باز بوی الرحمنش بلند است. ما در چاهک دنیا زندگی می کنیم.»
آهوی تنها از ابتذال گریختتنهائی فرهنگی هدایت به انزوای او در جامعه محدود نبود. اغلب روشنفکران زمانه او نیز نقد، استقلال فکری و نوآوری های هنری او را برنمی تافتند.
احسان طبری، مرجع فرهنگی و تئوریک چپ پس از شهریور بیست که ادعای نقد ادبی و شاعری و نویسندگی نیز داشت، در باره هدایت نوشت:
«نیست انگاری، لذت گرایی، بدبینی، لامذهبی و ملی گرایی و گذشته پرستی در آثار هدایت به چشم می خورد ...هدایت زندگی را بازی پوچ و مسخره طبیعت می داند که مرگ بر آن مرجح است و مردم را به قول خودش دراین «تله خربگیری» مشغول دلقکی و رذالت و پستی می بیند و از آن ها متنفر است و از خود نیز بیزار است لذا راه مرگ را می پیماید، او ستایشگر مرگ است.»
قهرمان داستان «زنده به گور» هدایت آرزو داشت تا نقاش شود و آهوی محزون، نجیب، تنها و منزوی هدایت، که بر جلد مجموعه آثار او به دوران پیش از انقلاب نیز چاپ شده است، کوشید تا با خودکشی از ابتذال رها و بن بست غربت را بشکند.
مستبدان و احمق هاهدایت زیباترین اثر خود بوف کور را در تنهائی نوشت. در هندوستان در نسخه های معدودی کپی کرد و برای دوستان و آشنایان خود فرستاد؛ شاید از آن روی که استبداد پهلوی اول چاپ اثری چون بوف کور را برنمی تابید.
اما تنها استبداد رضاشاهی نبود که هدایت را به تبعید در وطن محکوم کرده بود. هدایت نه به دوران حاکمیت استبداد که به روزگاری خودکشی کرد که نوعی آزادی سیاسی برآمده از ضعف حاکمیت سیاسی، و نه برخاسته از توسعه فرهنگی جامعه، در ایران وجود داشت.
استبداد رنج آور بود اما نه فقط اکثریت مردم، که هنوز نیز نامی از هدایت نشنیده و در نظام ارزشی، شیوه زندگی و فرهنگ غالب بر آنان هنوز همان مولفه هائی غالب است که موضوع نقد رادیکال هدایت بودند، که حتی بسیاری از روشنفکران وابسته به قدرت یا گرایش های مکتبی و سیاسی و طبقه متوسطی که با تهی کردن هدایت از انتقاد رادیکال، کلیشه ای بی آزار از او ساخته است، در راندن هدایت به انزوا، تنهائی و غربت در وطن سهم داشتند.
هدایت خود بر آن بود که خودکشی «با بعضی زاییده می شود» اما بسیاری از دلایل و زمینه های خودکشی هدایت را می توان در آثار خلاقه او دید.
نقد رادیکال هدایت به فرهنگ غالب بر جامعه ایرانی، سرخوردگی و ناامیدی او از تحول فرهنگی جامعه، و نه تغییرات سیاسی که چرخه سابق را در قالب نو مکرر می کنند، بیگانگی هدایت با نظام ارزشی و شیوه زیست مردمانی که از منظر او عقب مانده، تسلیم قدرت، بی فرهنگ، اسیر در خرافات، تشنه قدرت و ثروت، دلال مسلک، رجاله و برده ریا و دروغ اند، بیزاری هدایت از روشنفکرانی که اندیشه و عقل و نوآوری را به قدرت یا احزاب سیاسی می فروشند، چالش هدایت با سنت و همه قدرت هائی که با ترس از نقد و نگاه انتقادی راه را بر پرسش، تردید، شک، نوآوری خلاق بسته و حاشیه امن عادت های مالوف فکری را بر خطر کردن ترجیح می دهد، نفرت هدایت از کلیشه سازی و کارخانه تولید بت ـ کالا، نقد عمیق او به فرهنگ سنتی غالب بر مردمان و انتقاد ریشه ای او از گرایشی در میان تحصیل کردگان که آفرینش های هنری و ادبی و مفاهیم برآمده از بستر فرهنگی غرب را به قامت کوتاه فرهنگ عقب مانده یا به قالب تنگ منافع فردی و گروهی خود تقلیل می دهند، و تنهائی و انزوا و غربت در وطن درون مایه اصلی چالش های جدی در بسیاری از آثار هدایت است.
روشنفکران مستقلی که بر بستر نقد ریشه ای فرهنگ غالب بر جامعه یا لایه های با نفوذ آن در مقابل باورها و ارزش های پذیرفته رسمی قد علم می کنند، به انزوا و تنهائی محکوم و به غربت در وطن تبعید می شوند و هدایت بیش از هرچه از « احمق ها و رجاله هائی» نفرت داشت «که خوب می خوردند، خوب می خوابیدند و خوب جماع می کردند و ذره ای از دردهای مرا حس نکرده بودند.»
جامعه ای در گذار پایافرهنگ غالب بر جامعه ایرانی را تا پیش از مشروطه روحانیت رقم می زد و نادر چهره هائی که افکاری دیگر در سر داشتند یا کسانی که تاویل و تفسیری متفاوت با روحانیت از اسلام ارائه می کردند، در میان مردم و همزبانان و هموطنان خود طرد شده و گاه انبوه مردمان در مراسم اعدام آنان پایکوبی می کردند.
پس از مشروطه شکاف بین روشنفکرانی که با عقل نقاد و مدرنیته و تجدد آشنا شده بودند با توده های مردم افزایش یافت و روشنفکران به لایه ای کم شمار و کم نفوذ بدل شدند.
اما این لایه نیز چندان از فرهنگ بسته جامعه متاثر بود که نقادی رادیکال و استقلال فکری، شک و پرسش در باره باورهای رایج خود، نفی و نوآوری و نقد را در میان خود نیز به ندرت تاب می آورد.
کسانی چون هدایت، نیما و خلیل ملکی تا زنده بودند، حتی در میان روشنفکران دوران خود منزوی بودند و تنها پس از مرگ آنان بود که قالب صوری و نه عمق بینش نقاد آنان، به کلیشه های مد روز لایه هائی از طبقه متوسط بدل شد.
در این سال ها فرهنگ غالب بر جامعه در انحصار حکومت و روحانیت و رسانه های جمعی بزرگ باقی ماند. در دهه های اخیر شمار و نقش طبقه متوسط شهری افزایش یافت اما فرهنگ غالب بر این طبقه نیز تنها سطح فرهنگ غرب و مدرنیته را لمس کرد، چرا که جامعه ایرانی «در برزخ» میان « آن چه که دیگر نیست و آن چه هنوز نیست»، در گذار از جامعه ای سنتی به جامعه ای مدرن، مانده و مرحله گذار به دورانی پایا بدل شده است.
راوی بوف کور در «حاشیه» شهر ری قدیم و جدید زندگی می کند و با نقاشی بر قلمدان واقعیت را نفی و به دنیای هنر پناه می برد.
اما انزوا و غربت در وطن شوق و شور نوشتن، خلاقیت در جهان هنر را در او می کشد و آهوی نجیب درون هدایت سر به دیوار می کوبد تا از رنج و از آگاهی بر رنج رها شود.
جامعه ای که روشنفکران خلاق خود را به انزوا محکوم می کند، آنان را نه با دست خود که به دست مقتولان می کشد.
iran#
شصت سال پس از هدایت؛ قتل به دست مقتول
فرج سرکوهی، روزنامه نگار
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/04/110408_l41_hedayat_anniversary_sarkoohi.shtml?s
غروب روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، ۹ آوریل ۱۹۵۱، صادق هدایت پس از سوزاندن برخی آثار منتشر نشده خود، در آپارتمانی در خیابان شامپونیه پاریس خوکشی کرد اما خودکشی فرهنگی او با مرگ شور نوشتن و شوق خلاقیت در او، از حدود ده سال پیش آغاز شده بود و هدایت در این ده سال، از ۲۰ ۱۳تا ۱۳۳۰، جز داستان کم ارزش «حاج آقا»، چند داستان کوتاه و چند ترجمه اثری درخور آثار پیشین خود خلق نکرده بود.
صادق هدایت تنها بزرگ ترین و خلاق ترین نویسنده معاصر ایران نیست که به علاوه، هم در آثار و هم در زندگی و مرگ خود، چون آهوی معروفی که نقاشی کرده است، نماد محزون و نجیب غربت روشنفکر مستقل، نقاد، خلاق و نوآور ایرانی، نماد زندگی تبعیدی در میهن و نماد انزوائی است که شکاف بین مردم و روشنفکر و بیگانگی فرهنگ غالب بر جامعه با روشنفکران مستقل، براین گروه کم شمار تحمیل و غربت در وطن، انزوا، سرخوردگی، یاس و تنهائی را به سرنوشت محتوم آنان بدل می کند.
شصت سال از خودکشی بزرگ ترین و خلاق ترین نویسنده معاصر زبان فارسی و یکی از برجسته ترین و خوش فکر ترین روشنفکران قرن اخیر ایران گذشته است اما سرنوشت روشنفکران مستقل، خلاق و نوآوری که به نقد ریشه ای شیوه زیست، نظام ارزشی، باورها و فرهنگ غالب بر جامعه و نقد باورها و مفاهیم غالب بر خرده فرهنگ های روشنفکری، مکتبی و سیاسی رایج بر می خیزند و از همراهی با موج های مسلط فکری و فرهنگی و سیاسی و از همخوانی با گرایش ها و جمع های گوناگون سرباز می زنند، هنوز نیز با انزوا، تنهائی و غربت در وطن و در میان هموطنان خود مجازات می شوند و بیگانگی جامعه ایرانی با روشنفکران خود، یا غربت روشنفکران نوآور و نقاد در وطن خود،هنوز نیز چون تقدیری گریز ناپذیر و چون بن بستی قاطع سرنوشت بسیاری از روشنفکران را رقم می زند.
منزوی در چاهک دنیاناامیدی از ارتباط با مردم و حتی تحصیلکردگان خو گرفته با باورها و عادت های مالوف فکری خود، یاس از تحول فرهنگی جامعه ای که از منظر هدایت به عقب ماندگی فرهنگی و زیست روزمره ای آلوده با فرهنگ دلالی و ریا و دروغ معتاد بود، سرخوردگی از خلق رابطه ای خلاق با مخاطبانی که او را درک نمی کردند، شوق و شور نوشتن را در هدایت کشت.
بیگانگی جامعه ایرانی آن روزگار با اندیشه انتقادی، با نوآوری و خلاقیت و با روشنفکر مستقلی چون هدایت، مانند بن بستی قاطع قد برافراشت و مخاطبان فرضی هدایت با منزوی کردن او بر خلاقیت او پیروز شدند.
آگاهی بر رنج، رنج آگاهی را مضاعف و پذیرش حضور قاطع و همیشگی بن بست، بن بست را به تقدیر ناخواسته بدل می کند. نویسنده، حتی آن که «برای سایه خود می نویسد» و بر غربت خویش در وطن خود آگاه است، به مخاطبان اثر خود می اندیشد و به همین دلیل اثر را، چون نخستین انتشار بوف کور، حتی با کپی و در نسخه های معدود، منتشر می کند.
اما مخاطبان روشنفکری را که باورها، فرهنگ، ارزش ها و شیوه زیست آنان را نقد کرده است، طرد می کنند و زهر بن بست بیگانگی و شکاف پرنشدنی بین نویسنده نوآور نقاد با مخاطبان سرانجام در جان خلاق او می نشیند.
قهرمان بوف کور با نقاشی زن اثیری و پیرمرد خنزپنزری بر قلمدان واقعیت دردناک انزوا، تنهائی و غربت خود را نفی و به جهان هنر پناه می برد. به مضحکه کشیدن موقعیت دردناک نیز سلاحی برنده است که هدایت بارها از آن بهره گرفت اما بن بست بیگانگی و تنهائی و غربت سرانجام هدایت را خلع سلاح کرد.
«من مانند عنکبوتی هستم که برای دفاع از خود، با بزاقش گرد خود تار می تند.»
هاله دفاعی هدایت با مرگ شوق نوشتن در او مرد. برای میهنی که «قبرستان هوش و استعداد» و «وطن دزدها و قاچاق چی ها و زندان مردمان» خود است چرا باید نوشت؟ «هرچی این مادرمرده وطن را بزک بکنند و سرخاب سفیداب بمالند باز بوی الرحمنش بلند است. ما در چاهک دنیا زندگی می کنیم.»
آهوی تنها از ابتذال گریختتنهائی فرهنگی هدایت به انزوای او در جامعه محدود نبود. اغلب روشنفکران زمانه او نیز نقد، استقلال فکری و نوآوری های هنری او را برنمی تافتند.
احسان طبری، مرجع فرهنگی و تئوریک چپ پس از شهریور بیست که ادعای نقد ادبی و شاعری و نویسندگی نیز داشت، در باره هدایت نوشت:
«نیست انگاری، لذت گرایی، بدبینی، لامذهبی و ملی گرایی و گذشته پرستی در آثار هدایت به چشم می خورد ...هدایت زندگی را بازی پوچ و مسخره طبیعت می داند که مرگ بر آن مرجح است و مردم را به قول خودش دراین «تله خربگیری» مشغول دلقکی و رذالت و پستی می بیند و از آن ها متنفر است و از خود نیز بیزار است لذا راه مرگ را می پیماید، او ستایشگر مرگ است.»
قهرمان داستان «زنده به گور» هدایت آرزو داشت تا نقاش شود و آهوی محزون، نجیب، تنها و منزوی هدایت، که بر جلد مجموعه آثار او به دوران پیش از انقلاب نیز چاپ شده است، کوشید تا با خودکشی از ابتذال رها و بن بست غربت را بشکند.
مستبدان و احمق هاهدایت زیباترین اثر خود بوف کور را در تنهائی نوشت. در هندوستان در نسخه های معدودی کپی کرد و برای دوستان و آشنایان خود فرستاد؛ شاید از آن روی که استبداد پهلوی اول چاپ اثری چون بوف کور را برنمی تابید.
اما تنها استبداد رضاشاهی نبود که هدایت را به تبعید در وطن محکوم کرده بود. هدایت نه به دوران حاکمیت استبداد که به روزگاری خودکشی کرد که نوعی آزادی سیاسی برآمده از ضعف حاکمیت سیاسی، و نه برخاسته از توسعه فرهنگی جامعه، در ایران وجود داشت.
استبداد رنج آور بود اما نه فقط اکثریت مردم، که هنوز نیز نامی از هدایت نشنیده و در نظام ارزشی، شیوه زندگی و فرهنگ غالب بر آنان هنوز همان مولفه هائی غالب است که موضوع نقد رادیکال هدایت بودند، که حتی بسیاری از روشنفکران وابسته به قدرت یا گرایش های مکتبی و سیاسی و طبقه متوسطی که با تهی کردن هدایت از انتقاد رادیکال، کلیشه ای بی آزار از او ساخته است، در راندن هدایت به انزوا، تنهائی و غربت در وطن سهم داشتند.
هدایت خود بر آن بود که خودکشی «با بعضی زاییده می شود» اما بسیاری از دلایل و زمینه های خودکشی هدایت را می توان در آثار خلاقه او دید.
نقد رادیکال هدایت به فرهنگ غالب بر جامعه ایرانی، سرخوردگی و ناامیدی او از تحول فرهنگی جامعه، و نه تغییرات سیاسی که چرخه سابق را در قالب نو مکرر می کنند، بیگانگی هدایت با نظام ارزشی و شیوه زیست مردمانی که از منظر او عقب مانده، تسلیم قدرت، بی فرهنگ، اسیر در خرافات، تشنه قدرت و ثروت، دلال مسلک، رجاله و برده ریا و دروغ اند، بیزاری هدایت از روشنفکرانی که اندیشه و عقل و نوآوری را به قدرت یا احزاب سیاسی می فروشند، چالش هدایت با سنت و همه قدرت هائی که با ترس از نقد و نگاه انتقادی راه را بر پرسش، تردید، شک، نوآوری خلاق بسته و حاشیه امن عادت های مالوف فکری را بر خطر کردن ترجیح می دهد، نفرت هدایت از کلیشه سازی و کارخانه تولید بت ـ کالا، نقد عمیق او به فرهنگ سنتی غالب بر مردمان و انتقاد ریشه ای او از گرایشی در میان تحصیل کردگان که آفرینش های هنری و ادبی و مفاهیم برآمده از بستر فرهنگی غرب را به قامت کوتاه فرهنگ عقب مانده یا به قالب تنگ منافع فردی و گروهی خود تقلیل می دهند، و تنهائی و انزوا و غربت در وطن درون مایه اصلی چالش های جدی در بسیاری از آثار هدایت است.
روشنفکران مستقلی که بر بستر نقد ریشه ای فرهنگ غالب بر جامعه یا لایه های با نفوذ آن در مقابل باورها و ارزش های پذیرفته رسمی قد علم می کنند، به انزوا و تنهائی محکوم و به غربت در وطن تبعید می شوند و هدایت بیش از هرچه از « احمق ها و رجاله هائی» نفرت داشت «که خوب می خوردند، خوب می خوابیدند و خوب جماع می کردند و ذره ای از دردهای مرا حس نکرده بودند.»
جامعه ای در گذار پایافرهنگ غالب بر جامعه ایرانی را تا پیش از مشروطه روحانیت رقم می زد و نادر چهره هائی که افکاری دیگر در سر داشتند یا کسانی که تاویل و تفسیری متفاوت با روحانیت از اسلام ارائه می کردند، در میان مردم و همزبانان و هموطنان خود طرد شده و گاه انبوه مردمان در مراسم اعدام آنان پایکوبی می کردند.
پس از مشروطه شکاف بین روشنفکرانی که با عقل نقاد و مدرنیته و تجدد آشنا شده بودند با توده های مردم افزایش یافت و روشنفکران به لایه ای کم شمار و کم نفوذ بدل شدند.
اما این لایه نیز چندان از فرهنگ بسته جامعه متاثر بود که نقادی رادیکال و استقلال فکری، شک و پرسش در باره باورهای رایج خود، نفی و نوآوری و نقد را در میان خود نیز به ندرت تاب می آورد.
کسانی چون هدایت، نیما و خلیل ملکی تا زنده بودند، حتی در میان روشنفکران دوران خود منزوی بودند و تنها پس از مرگ آنان بود که قالب صوری و نه عمق بینش نقاد آنان، به کلیشه های مد روز لایه هائی از طبقه متوسط بدل شد.
در این سال ها فرهنگ غالب بر جامعه در انحصار حکومت و روحانیت و رسانه های جمعی بزرگ باقی ماند. در دهه های اخیر شمار و نقش طبقه متوسط شهری افزایش یافت اما فرهنگ غالب بر این طبقه نیز تنها سطح فرهنگ غرب و مدرنیته را لمس کرد، چرا که جامعه ایرانی «در برزخ» میان « آن چه که دیگر نیست و آن چه هنوز نیست»، در گذار از جامعه ای سنتی به جامعه ای مدرن، مانده و مرحله گذار به دورانی پایا بدل شده است.
راوی بوف کور در «حاشیه» شهر ری قدیم و جدید زندگی می کند و با نقاشی بر قلمدان واقعیت را نفی و به دنیای هنر پناه می برد.
اما انزوا و غربت در وطن شوق و شور نوشتن، خلاقیت در جهان هنر را در او می کشد و آهوی نجیب درون هدایت سر به دیوار می کوبد تا از رنج و از آگاهی بر رنج رها شود.
جامعه ای که روشنفکران خلاق خود را به انزوا محکوم می کند، آنان را نه با دست خود که به دست مقتولان می کشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر