دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

فيروزه خطيبی- «هرگز نگذار بروم»، یک شاهکار سینمایی برگرفته ازبرجسته ترین رمان ۱۰ سال گذشته


«هرگز نگذار بروم»، یک شاهکار سینمایی برگرفته ازبرجسته ترین رمان ۱۰ سال گذشته
فيروزه خطيبی

http://www.voanews.com/persian/news/arts/Neverletmego-2010-10-25-105694318.html

منتقدین سینمایی، فیلم تازه «هرگز نگذار بروم» Never Let Me Go با شرکت دو بازیگر مستعد و جوان بریتانیایی ، کری مولیگان و کرا نایتلی را یک شاهکار سینمایی خوانده اند که ۲۰ سال دیگر صحنه به صحنه در مدارس سینمایی تدریس خواهد شد. آن ها این درام علمی تخیلی که به جای «آینده» در گذشته ای نه چندان دور اتفاق می افتد را «روایتی از یتیم خانه ای که به جای بچه های دیکنز، بچه های اورول در آن مسکن دارند» خوانده اند و کارگردان آن «مارک رومانک » را با «استانلی کوبریک» مقایسه کرده اند و نموداری از آغاز حضور موج تازه ای از کارگردانان جوانی که جانشین مثلث «فرانسیس فوردکاپولا/مارتین اسکورسیزیز/استیون اسپیلبرگ» خواهند شد.

فیلم «هرگز نگذار بروم» اقتباسی است شاعرانه از کتابی به همین نام به قلم«کازو ایشی گورو» نویسنده ژاپنی تبار بریتانیایی که نشریه «تایمز» Times آن را به عنوان برجسته ترین رمان دهه اخیرمعرفی کرده است. این فیلم تازه به کارگردانی «مارک رومانک» ماجرای زندگی کودکی سه دوست، دو دخترو یک پسر بریتانیایی است که در یک یتیم خانه مخصوص با ترس و کمرویی بزرگ می شوند. یتیم خانه ای که تماشاگر را بیشتر به یاد ماجراهای هراس آور کتاب های اورول می اندازد تا زندگی تاسف باری که قهرمانان کتاب های دیکنز با آن روبرو هستند.

با گذشت زمان این سه دوست نوجوان به دنیای خارج راه پیدا می کنند. دنیایی که شواهد نشان می دهد می تواند خیلی ستمگرتر از دنیایی باشد که اغلب ما آن را تجربه و یا حتی باور می کنیم.

هرچند دنیای ستمگری که این سه دوست اسیر و در بند آن هستند ، چنان با مهارت وزیبایی طراحی شده که تلخ ترین نیش های ناشی از آن هم به نظر سطحی و معمول می رسد، اما درنهایت فیلم «هرگز نگذاربروم» را تبدیل به یک تجربه آراسته و با سلیقه اما به شدت شوک آور کرده است. چرا که نامهربانی ها و ستمگری هایی که واقع شده است در طول فیلم رفته رفته و به تدریج نمایان می شوند.

تماشاگر درطول مدت تماشای فیلم، از طریق گفت وشنودهای پرمعنا و عمیق شخصیت ها و درصحنه هایی که به دقت گزیده شده اندبه صورت آزار دهنده ای به این حقایق پی می برد. فیلمنامه ای که «الکس گارلند» آن را با دقتی کم نظیر از رمان «ایشی گورو» بیرون کشیده است.

داستان فیلم در اوائل دهه ۱۹۹۰ میلادی اتفاق می افتد و روایتی است به شیوه مرموز و مخفی نگاه داشته از زبان «کتی» (با بازی کری مولیگان) یکی از سه شخصیت اصلی فیلم که خود را «پرستار» می خواند. او خاطرات کودکی خود را در حالی به یاد می آورد که نگران مرد جوانی است به نام «تامی» که روی تخت بیمارستان در انتظار آغاز یک جراحی مهم دراز کشیده است.

تامی و کتی به همراه دوست دیگرشان «روث» (با بازی کرا نایتلی) و صدها کودک خردسال دیگر در خانه ای به نام «هیل شم» که یک مدرسه شبانه روزی در مزرعه ای متروک ، مرموز و دورافتاده است بزرگ شده اند. در آنجا «میس امیلی» (با بازی شارلوت رامپلینگ) و دیگر مربیان و آموزگارانی که همه آن ها خود را «نگهدار» می خوانند بر زندگی این کودکان نظارت دارند.

بچه ها زندگی کودکانه به ظاهر طبیعی و سلامتی را می گذرانند. آن ها هم مثل همه بچه های دیگر اوقات خود را به بازی، ورزش ، جنگ و دعوا و یافتن دوست می گذرانند. آن ها در عین حال دائما درحال آموزش دیدن برای آینده هولناک و شومی هستند که آن ها را برای بخشیدن اعضای بدنشان به دیگران آماده می سازد.

تماشاگر فیلم «هرگز نگذار بروم» هم چون بچه های فیلم، در آغاز تنها بخشی از زندگی آن ها را می بیند و درک می کند. این سئوال که این بچه ها چگونه از «هیل شم» سردرآورده اند و در آنجا به چه مقصودی از آنان نگهداری می شود هم چون رمان «ایشی گورو» که کارگردان فیلم ، رومانک از آن الهام گرفته برای تماشاگر کم کم و به تدریج کشف می شود. نشانه های کشف این اسرار و گشودن معمای فیلم هم با قطره چکان یک فیلمسازی دقیق و حسابگر به تماشاگرالقا می شود. درلحظات مهم و حیاتی چون زمانی که این کودکان دستبندهای آهنی که به دست دارند را به صورتی عادی و طبیعی از مقابل دستگاه مخصوصی با یک چراغ کوچک نارنجی رنگ رد می کنند. حرکتی که تماشاگر را به یاد کارگرانی می اندازد که کارت ساعت کار خود را از زیر یک دستگاه الکترونیکی مخصوص می گذرانند!

بار اولی که تماشاگر شاهد این عمل بچه هاست برایش این سئوال پیش می آید که چرا؟ این بچه ها چه ارتباطی با این دستگاه کوچک روی دیوار دارند؟ اما هنگامی که بعدها همین بچه ها که حالا جوانانی بزرگسال هستند این کار را به صورتی طبیعی و به عنوان بخش پذیرفته شده ای از زندگیشان تکرار می کنند، تماشاگر را حیرت زده می کند، به فکر می اندازد و احساس غریبی در او بوجود می آورد. احساسی که با حرکت تدریجی داستان وحشت آور فیلم کم کم از بین می رود و حس نفس گیری جایگزین آن می شود که بازهم از انتخاب های دقیق و حساب شده کارگردان نشات گرفته است و تصاویر فراموش نشدنی «آدام کیمل» فیلمبردار فیلم آن را کامل می کند.

کیمل که پیش از این فیلم «عکس های یک ساعته» One Hour Photo را فیلمبرداری کرده است تصویری بس باورکردنی و پذیرفتنی از یتیم خانه«هیل شم» به تماشاگر خود می دهد. جایی که بچه ها در اونیفورم های یکرنگ در زمینه ای از فضاهای داخلی به همان اندازه ملال انگیز به نظر می رسند که اشیا و دیوارهای سرد و بزرگ این خانه. رنگ های سبز و آبی تیره ای که بر آن لایه نازکی از رنگ خاکستری چون غباری بر همه چیز نشسته است. درجایی دورترهم همیشه صدای فریاد کودکی بلند است.

صحنه های یتیم خانه «هیل شم» علیرغم این رنگ های دلگیر، با صحنه هایی مملو از استعاره های ادبی و سرشار از احساسات عمیق انسانی از قوی ترین بخش های فیلم «هرگز نگذار بروم» به شمار می رود. از یک سو به این دلیل که رمز و راز فیلم هنوز گشوده نشده است و بچه ها که هنوز بچه اند و ناشناخته، اعمالشان با نوعی بی خبری از سرنوشتی که در انتظار آنهاست گره خورده است.

کم کم داستان فیلم از زمان گذشته به زمان کوتاهی پیش از حال حاضر می رسد و به جایی که «کتی» یا راوی داستان، روث و تامی «هیل شم» را ترک کرده و به مزرعه کوچک و دلگیر دیگری نقل مکان کرده اند که «کاتج» خوانده می شود. در اینجا «روث» و «تامی» روابط عاشقانه ای ایجاد کرده اند و کتی که از کودکی به تامی علاقمند بوده است از دور نظاره گر آن هاست.

برخلاف دوران زندگی در مدرسه شبانه روزی «هیل شم» که بچه ها در آن اجازه نداشتند به محوطه خارج از پرچین دورحیاط مدرسه قدم بگذارند، این سه دوست سفرهای کوتاهی به اطراف دارند و حتی یک بار برای تماشای شخصی که ممکن است ارتباطی با اصلیت «روث» داشته باشد به یکی از شهرهای کوچک اطراف می روند. در اینجاست که برای تماشاگر مسلم می شود که «روث»، دو دوست دیگرش و همه بچه هایی که در «هیل شم» بزرگ شده اند نتیجه «کلونینگ» یا تولید مثل غیرجنسی از طریق تقسیم سلولی بوده اند.

یکی از جذاب ترین عوامل فیلم «هرگز نگذار بروم» چه روی پرده سینما و چه در میان صفحه های کتاب، آن کنجکاوی عمیقی است که در تماشاگر وخواننده بوجود می آید. کنجکاوی که او را وامی دارد تا چون کارآگاهی مصمم به جستجوی حقیقت ماجرای زندگی سه شخصیت اصلی داستان برود. دقت در استفاده از کلماتی که تنها با شرایط زندگی مرموز وغم انگیز این سه شخصیت ارتباط دارد، کلماتی چون «ممکن»، «اهداکننده» و «تکمیل کننده» چه درنوشته «ایشی گورو» و چه در کارگردانی «رومانک» که با ردیف کردن این شخصیت ها دریک گروه، بی هویتی آنان را به تماشاگر نشان می دهد تا حدود غیرقابل توصیفی اثرگذار و فراموش نشدنی است. حتی استفاده از نوع خاصی از حرکت های بدنی بازیگرن، قامت های تکیده، گاه خمیده و برخی اوقات شکسته چون رقص مدرنی است که جنبه های تجسمی فیلم را تکمیل می کند و پیام هایی درخود دارد.

درصحنه و مناظر مختلف فیلم به ویژه صحنه هایی که در نماهای خارجی درچمنزارها و سواحل دریا گرفته شده هم چیز به نظر طبیعی می رسد. درخت پرشاخ و برگی که به تنهایی در میان خشکزار ساحلی ایستاده است و شاخه هایش چون دست های محافظی به سوی قهرمان فیلم (کری مولیگان) دراز شده است. همه چیز به ظاهر در مکانی که باید باشد قرار گرفته است. با این همه به نظر می رسد «روح زندگی» از همه چیز گرفته شده است و انگار همه این زیبایی های طبیعی جمع شده اند تا تراژدی که زندگی سه شخصیت اصلی فیلم را در خود فروکشیده به صورتی ابهام آمیز بیان کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ