آینده نگری و کالت های بازمانده جنبش کمونیستی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm
بنظر من، شناخت مکانیسم و کارکرد فرقه ها، آشنائی با مشخصه های آنها، و آگاهی از نحوهء عملکرد شان از آن رو برای جنبش سیاسی ایران بسیار اهمیت دارد که ممکن است این گونه جریانات را با احزاب سکولار مدرن اشتباه کنیم. این خطرناک ترین اشتباهی است که می توانیم دچارش شویم. علت این امر هم روشن است: در دورانی که برای عموم ایرانیان «حقوق فردی» در صدر مطالبات قرار گرفته، فرقه ها ساختارهائی اجتماعی اند که آن حقوق را کلاً نفی می کنند.
به قول اریک فوروم (1) در کتاب «فرار از آزادی»، کسانیکه در جامعهء آزاد به فرقه ها پناه می برند در واقع از آزادی فرار می کنند، چه آزادی به این معنی است که فرد باید قدرت تمیز را در خود رشد دهد و خود از میان میلیون ها گزینشی که در پیش رو دارد دست به انتخاب زند و تصمیم بگیرد. و این کار ساده ای نیست.
اگر امروز «پناه بردن به فرقه» در میان ایرانیان خارج کشور، آنهم افراد سیاسی با دانشی که در جامعهء آزاد زندگی می کنند، رایج است، می توان نتیجه گرفت که در فردائی هم که در ایران جامعهء آزاد بوجود بیاید، جریان مشابهی می تواند برخی از مردم را بجای سود جستن از حقوق فردی و آزادی های کسب شده، بخاطر ترس از انزوا به فرار از آزادی و پناه بردن به فرقه ها بکشاند.
بگذارید کمی با اعضاء دلشکستهء فرقه ها آشنا شویم. ساموئل تیلور کولریج، شاعر و منتقد انگلیسی که بین سال های 1772 و 1834 زندگی می کرد و جنایاتی را که انقلاب فرانسه علیه آنهائی که خود انقلاب کرده بودند به چشم خود دیده بود، منظومهء زیبائی تحت عنوان «ترانهء دریانورد کهنسال» در بیان داستان کشتن پرندهء دریائی شگرفی دارد، کلاً بیان احساسات نسلی که آن مصیبت ها را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بود، و گوئی یکی از آنان است که در قامت ملوانی پیر در کنار خیابان تحول اجتماعی ایستاده و به هر کس که در آن راه پای می گذارد داستان کشته شدن «مرغ دریائی آزادی» را بازگو میکند. (2)
داستان انقلاب ایران مرا همیشه به یاد آن منظومه می اندازد. اکنون، اگرچه سال ها از انقلاب ایران گذشته است و ایران کنونی و مبارزات جاری در 28 سال گذشته به سختی با ارواحی که هنوز در فضای سیاسی ایران سرگردانند قرابت دارند اما، عدم موفقیت رژیم اسلامی در پاسحگوئی به نیازهای مردم و بلعیده شدن انقلابیون توسط خود دولت انقلابی بجای جلب آنان در سیستم تازه، هم پایداری نوستالژی بازگشت به رژیم گذشته و هم حیات نیروهای نیمه جان بخش های مختلف اپوزیسیون رژیم گذشته را که در رژیم کنونی جایگاهی نیافتند، زنده نگاه داشته است، ، و گوئی هر روز «کولریجی» باید آنچه را در آن انقلاب گذشت یاد آوری کند تا این ارواح دوباره ما را به قعر مصیبتی که آنزمان بر سرمان آوردند رهنمون نشوند.
با وجود آنکه این واقعیت غیر قابل کتمان است که جنبش کمونیستی ایران سال هاست پایان یافته و کسانیکه در گذشته به آن جنبش تعلق داشته اند اکثراً امروز با کمونیسم مخالفند اما، در عین حال، هم اینان هنوز هم به نوع تعدیل یافته ای از آنگونه برنامه ها معتقدند. آنها اکنون از استفاده از عنوان «کمونیست» در مورد خود ابا دارند و، بجای آن، خود را «چپ» می خوانند. علت هم آن است که طرد جنبش کمونیستی ایران ناشی تجربه ای نظیر ویتنام و شکست برنامهء سوسیالیستی آن بعد از جانفشانی های بسیار در زیر پرچم کمونیسم نبوده، و بیشتر بخاطر شباهت های برنامه ای با اسلامگرایان و نیز بخاطر تجربه های تاریخی شوروی و اروپای شرقی و نیز تجربه های اخیر تر بین المللی در ویتنام و کامبوج اتفاق افتاده است.(3).
این حقیقت که، با وجود پایان یافتن جنبش کمونیستی، بخش اصلی جنبش روشنفکری ایران، برای بیش از 70 سال، به انواع مختلف کمونیسم تعلق داشته است، باعث شده که بازماندگان آن جنبش در همهء سایه روشن های جنبش روشنفکری ایران، و بویژه در میان نیروهای غیر مذهبی، اکثریت غالب را تشکیل میدهند و با وجود آنکه اکثریت قریب به اتفاق آنها با ایدئولوژی های گذشته خود را هم هویت نمی دانند ـ هنوز تعصبات گذشته را با خود حمل میکنند. مثلاً، جالب است که می بینیم دسته ای از آنان، با وجود آنکه خود را در جزو ایرانیان آینده نگر می دانند، هنگامی که می خواهند مخالفت خود با برنامه های «نئوکان» ها را توضیح دهند پیکان حملهء خود را متوجه «ایروینگ کریستول»، از پایه گذاران نئوکان در عرصه سیاسی، چرا که او در گذشته تروتسکیست بوده است؛ و لحن آنها در مورد کریستول چنان است که گوئی یک چپی آمریکائی استالینیستی مشغول نقد کریستول است. این در حالی است که، مثلاً، «دانیل بل»، که همین منتقدین برایش تبلیغ می کنند نه تنها از همکاران اولیهء کریستول بوده و هر دو، به همراه «سیدنی کوک»، به گروه تروتسکیست های آمریکا تعلق داشتند، بلکه مجله «پابلیک اینترست» را که بندگوی اصلی کار سیاسی نئوکان بوده، با هم پایه گذاری کرده اند. (4)
در اینگونه موارد، بی اختیار بیاد دورانی می افتم که عده ای از سازمان اسلامی مجاهدین خلق بریده و به مارکسیسم گرویده بودند اما رهبران شان که در زمینه اسلام مطالعات وسیعی داشتند و در عرصه مارکسیسم معلوماتشان از یکی دو کتاب ابتدائی مارکسیسم، مثل مانیفست تجاوز نمیکرد، کماکان بحث های خود را با همان ذهنیت اسلامی مطرح می ساختند و، در عین حال، خود را در عرصه ای که برایشان تازه بود صاحب نظر تصور می کردند. و اگر به آنها یاد آور می شدی که معلوماتشان در دیدگاهی که تازه پذیرفته اند خیلی ابتدائی است، با حملهء شخصی پاسخت می دادند، چرا که این انتقاد با انتظارشان از خود و نیز انتظار طرفدارانشان از آنها نمی خواند. یعنی، طرفداران سابقشان انتظار داشتند که اینان در چارچوب دیدگاه تازه نیز در سطح رهبران و صاحب نظران باشند و خودشان هم نمی خواستند قبول کنند که در عرصه جدید در سطح کلاس اول هستند و، در نتیجه، گاه دربارهء نظر گاه ای تازه که پذیرفته بودند ابراز نظراتی میکردند که حتی افراد مبتدی در آن زمینه بیشتر از آنها می دانستند.
باری، به داستان «چپ» کنونی برگردم و به یک نتیجه از پایداری ذهنیت فرقه ای اشاره کنم: بنظر من، بحث های کنونی سیاسی در جنبش آینده نگری ابداً به دعوای بین چپی های استالین گرا و نئوکان های کنونی، و قرار دادن مدل چپ در برابر مدل نئوکان، ارتباطی ندارند. این دعواها در «داخل» جنبش آینده نگری بین المللی نیز وجود خارجی ندارند، و در جنبش آینده نگری بین المللی دیگر کسی وقتش را با حرف های تکراری بازماندگان جنبش کمونیستی تلف نمی کند.(5)
حتی در زمان آغاز حمله آمریکا به عراق نیز ضمن بحث های مفصل نظری در میان آینده نگرها، دیدگاه دوقطبی «نئوکان جنگ طلب» و «ضد نئوکان صلح جو»، که ناشی از تصور دو قطبی فعالین قدیمی چپ است (6)، مطرح شد که اصلاً با شکل گفتمان درباره جنگ در میان آینده نگرها در جنبش بین المللی شباهتی نداشت. (7)
در واقع، بخاطر ساختار خاص «فرقه»، افراد بازمانده، مرتباً، سازمان گذشته و شکستهء خود را تجدید و باز تولید می کنند و، به همین دلیل هم، نمی توانند در ساختن تشکلات سیاسی جدید نقش مهمی ایفا نمایند؛ چرا که می خواهند از دل «آینده نگری» نوشداروی جدید برای اتحاد چپ بیرون بکشند ـ چیزی که اگر امکان پذیر بود خود پلاتفرم های کمونیستی تا به حال چنین کرده بودند.
بنظر من، دلیل پراکندگی فرقه های چپ ـ یا اسلامی یا مسیحی، فرقی نمی کند ـ به این خاطر است که آنها جوانه هائی سرزده در یک حرکت نوین نیستند و بازماندگان جریانات پایان یافته بشمار می روند. فراخوان اتحاد چپ یا اتحاد اسلام یا اتحاد مسیحیت، حتی با «استفاده» از هر برنامه و ظاهر به عاریت گرفته ای نظیر آینده نگری، نمی تواند حل کننده مشکل باشد و شکست چند بارهء چنین خواستی عاقبت باعث دلسردی بانیان آن، که نمی دانند شراب نو در کوزهء کهنه چه بر سرشان آورده است، می شود. اعضاء این فرقه ها هر از چندگاهی، در امضاء های تسلیت و جلسات یادبود درگذشتگان و یا مراسم و شعائر دیگر، نام و فیزیک یکدیگر را می بینند و فکر میکنند هنوز فرقه شان وجود خارجی دارد.
این موضوع نه تنها در مورد بازماندگان گروه های سابق چپی منتج از حزب توده، چریک ها، سازمان انقلابی، اتحادیه کمونیست ها، بخش مارکسیستی مجاهدین سابق، و امثالهم صدق می کند، بلکه، همچنین، در بارهء بازماندگان چپی که در درون جبهه ملی و نیز چپی که زیر پرچم احزاب قومی کار میکنند نیز، صادق است.
البته، در بسیاری از مواقع، گروه هائی که در ابتدا «فرقه» محسوب می شده اند توانسته اند به مرور به مذهب تازه یا حزب سیاسی جدیدی تکامل پیدا کنند نظیر آغاز مسیحیت یا آغاز مارکسیسم. مثلاً، فرقهء مسیحیان اولیه به مذهب بزرگی مبدل شد، یا فرقهء اولیه مارکسیست ها به احزاب مارکسیستی تکامل یافت، و هر یک مذهب و حزب نامیده شدند. فردریک انگلس حتی جمع اولیه کمونیست های زمان خود را به فرقهء مسیحیان در ابتدای بوجود آمدن مسیحیت تشبیه کرده است. بهر حال، از یکسو، بسیاری از مذاهب و احزاب بزرگ کنونی جهان این چنین آغاز شده اند و، از سوی دیگر، بسیاری از کالت ها نیز نتوانسته اند تکامل پیدا کنند.
اما در اینجا ما با اینگونه موارد سر و کار نداریم و موضوع بحث به بازماندگان جریان های بزرگ گذشته که در حال نابودی اند مربوط می شود؛ نظیر مذهب مانی که در ایران شروع شد و حتی سنت آگوستین، در قرون وسطی، در ابتدا به آن تعلق داشت. اما زمانی بعد رو به زوال رفت و اکنون فقط فرقه های بازمانده از آن مذهب را می توان در هندوستان یافت که به حیات حاشیه ای خود برای قرن ها ادامه داده اند.
برخی فرقه ها نیز شکل های خطرناکی بخود گرفته اند؛ مانند فرقهء «دیوید کُرَش» در تگزاس آمریکا که اعضاء ناراضی را شدیداً تنبیه کرده و مورد حملات شخصی قرار می دادند تا فرد بترسد و حرفی علیه فرقه نزند ـ جریانی که دست آخر با حمله مأمورین دولتی به مقر آنها پایان یافت.
اعضاء فرقه ها ـ حتی بعد از بریدن از فرقه ـ تا سال ها به تأیید «اتوریته جمعی» فرقه احساس نیاز کرده و سراغ رهبران سابق آن میروند. این اعضاء حتی در فعالیت های بعدی زندگی شان هم فکر می کنند که رهبران سابق همچنان «مرجع» هستند و، در عین حال، در فقدان تعلق به فرقه احساس پوچی می کنند و از اینکه جمع آنها را تأیید نکند به وحشت افتاده و احساس انزوا می کنند، و در موعدهای مقرری که در تاریخ فرقه برای جمع شدن افراد معین شده است (مثل جلسات عمومی و تظاهرات ها و غیره ای که دیگر ممکن است هیچ اهمیت واقعی نداشته باشد) گرد هم می آیند. مثلاً، بازماندگان حزب کمونیست آمریکا در شیکاگوی سال های 1970، در سنین شصت و هفتاد سالگی و در زمانی که تعدادشان دیگر از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرد، هر ساله به صورت جمعی پنج شش نفری در کنار خیابانی تظاهرات برگزار کرده و بساط کتابفروشی داشتند.
در حالی که فرقه های دارای رهبران مقتدر و جمعیـت بزرگ، مثل جریان دراویش «شاه مقصودی» در آمریکا. حرکتی رو به رشد دارند، مشخصهء فرقه های زوال یابنده فقدان تشکیلات و نداشتن رهبران مقتدر است. در این صورت فرقه ها، مثل خیلی از جمع های سابق چپ در خارج، خیلی زود چند شقه شده و از بین می روند و دوباره شکل می گیرند و دیگرباره از بین می روند.
«جیم سیگلمن» و «فلو کانوی»، مؤلفین کتاب «اسنپینگ»، در مقاله ای که با «بیماری اطلاعاتی» نوشته و در مجلهء «ساینتیفیک آمریکن» منتشر کرده اند، یکی از علمی ترین بررسی ها دربارهء فرقه ها را ارئه داده اند. (8) آنها که سال ها به بررسی فرقه های مختلف مذهبی، سیاسی، و روانشناختی پرداخته و نتایج آن را در کتاب «اسنپینگ» منتشر کرده اند، در مقالهء بالا، در عین حالی که خاطر نشان می کنند که فرقه ها موجد نوعی بیماری روانی - اطلاعاتی در جامعه اند که فردیت را مغلوب خود می سازد و، در عین حال، به فردی که بخواهد فرقه را ترک کند احساس گناه القاء می کند (9) مشخصه های عمومی فرقه ها را چنین شرح می دهند:
1. «شستشوی مغزی» یا «کنترل مغز»
شستشوی مغزی، که بیماری اطلاعاتی هم خوانده می شود، شخصیت فرد را نابود کرده و بی ارزش می سازد و آنها را وا می دارد که تسلیم افکار فرقهء مورد نظر شوند.مثلاً، در کالت هائی نظیر «اِست» در کالیفرنیا، این کار حتی به شکل توهین های شخصی، نظیر خود خواه خواندن داوطلبان تازه، انجام می گرفته تا آنها به فشار فرقه تن در دهند.
جالب است که ببینیم این بیماری اطلاعاتی چگونه برای 80 سال توسط حزب کمونیست شوروی اشاعه داده می شد و تا سقوط شوروی ادامه داشت. کارل پاپر اولین کسی بود که کمونیسم را از زاویهء «جامعهء باز» به نقد کشید، و سال ها توسط کمونیست ها در جنبش سیاسی بین المللی مورد تخطئه قرار گرفت. در مقایسه با او، حتی نقد برتراند راسل و لوکاچ از کمونیسم، با وجود تعلق به لیبرالیسم، از زاویهء نقد «اتوپیسم» بود.
«پاپر»، در سال های آخر زندگی، در مصاحبه ای دربارهء نقش گورباچف در شکستن این نوع بیماری اطلاعاتی در جامعه شوروی، جمعبندی جالبی کرده و می گوید که خود گورباچف نیز این پدیدهء شستشوی مغزی عمومی جامعه برای ایجاد ذهنیتی در راستای نابودی آمریکا را وقتی احساس کرد که به «عادی کردن» (نرمال کردن) مردم شوروی اقدام کرد.
ملاحظات پاپر دربارهء آخرین دورهء سقوط کمونیسم در روسیه، در "درس هائی از این قرن" بسال 1997، چنین است (10): «تنها با گورباچف است که ما مردی را می بینیم که تشخیص داده است که بایستی پیش فرض بنیادی کل سیاست شوروی را تغییر دهد ـ پیش فرضی با این شرح که آنها مردمی هستند با مأموریت برای نابودی سرمایه داری، یعنی، آمریکا. گورباچف در واقع خود چندین بار به آمریکا آمده و واقعیت آنجا دیده است. او می خواهد که درک بی خشونت خود از "مردم آزاد" را نشان دهد و امیدوار است که روسیه بر سر عقل آید. او حرف مهمی زد وقتی که گفت: "من می خواهم مردم شوروی را یک مردم نرمال کنم". یعنی، گورباچف فهمیده بود که مردم شوروی "نرمال" نیستند، در صورتیکه مردم آمریکا چنین اند».
در واقع این خروشف بود که در 1956 با پرده برداشتن از جنایات بریا و تصفیه های دوران استالین، اولین ضربه را بر شستشوری مغزی شوروی زد و بعد ها حرکت گورباچف در باز کردن جامعهء بستهء شوروی باعث شد که سیستم شستشوی مغزی و حزب کموینست شوروی، بهمراه هم به یکباره بخار شده و مضمحل گردند.
در چین هم تجربهء مشابهی رخ داد؛ هر چند با یک اختلاف بزرگ: اطلاح طلبان چین از تجربهء مشابه افشاء تصفیه های دوران پیشین اجتناب کردند. می گویند با نویسنده ای که در دوران انقلاب فرهنگی از داخل زندان به دولت نامه می نوشت اینگونه مقابله کردند که اول هنجره اش را در آوردند و بعد اعدامش کردند تا نشان دهند که ناراضیان نباید حرف بزنند.
مسئلهء شستشوی مغزی در سیستم های بستهء کمونیستی و چگونگی مقاومت فرقه ها در برابر هر نوع باز شدن سیستم هاشان در تاریخ یک صد ساله گذشتهء کمونیسم موضوع مهمی است که تازه در حال باز و آشکار و افشا شدن است. اولین بررسی ها از انقلاب فرهنگی چین تازه دارد آغاز می شود که هنوز حتی در سطح افشاگری های خروشچف هم نیستند. در واقع، «تن سیائو پین»، با وجود همه اختلافاتش با مائو، جلوی تکرار کاری را که در دوران خروشف و گورباچف در شوروی شد در چین گرفت است تا که شیرازه کمونیسم در این کشور از هم نپاشد. به همین علت شدت حرکت روند افشای موضوعات مربوط به روش های شستشوی مغزی در انقلاب فرهنگی چین، بویژه بعد از رویداد میدان «تین ان من» خیلی کند شد؛ هرچند که در چند سالهء اخیر در حال سریع شدن است.
2. بسته بودن اعتقادات
می دانیم که اعتقادات مذاهبی همچون مذهب کاتولیک بطور عمومی مورد بحث قرار می گیرند اما اعتقادات یک فرقهء مسیحی مخفی، در سطوح عمومی مطرح نمی شوند. درست است که بسیاری از اعتقادات ایدئولوژیک ناظر بر جوامعه بسته ـ چه کمونیستی، چه مسحی، و چه اسلامی ـ بخودی خود تفاوتی با اعتقادات فرقه ها ندارند، ولی اینگونه مذاهب یا احزاب که بصورت علنی فعالیت می کنند مجبورند که به روند کنترل و توازن تن بدهند حال آنکه این امر در مورد فرقه ها صادق نیست.
اریک هوفر در کتاب «معتقدین راستین» [منتشر شده در 1951] به بهترین شکلی این وضعیت را توضیح داده (11). او در پی ارائهء گفتاوردی از «اسقف تیهون» در کتابی از داستایوفسکی مبنی بر اینکه "لامذهبی کامل بیشتر قابل احترام است تا لاقیدی این جهانی ... لامذهب کامل یک گام از ایمان کامل فاصله دارد ... ولی فرد لاقید هیچ ایمانی ندارد بغیر از هراسی بد»، می افزاید که همهء «معتقدین راستین» عصر ما – کمونیست ها، نازی ها، فاشیست های ژاپن، و یا کاتولیک ها، همگی با حرارات می گفتند، و کمونیستها هنوز هم با سخنوری ادعا می کنند، که دموکراسی غرب منحط است. دلیلشان هم این است که مردم غرب خیلی نرم و نازک، خیلی لذت طلب، و بیش از آن خود خواهند که بخواهند برای ملت، یا خدا، یا هر هدف مقدس دیگر یحود را فدا کنند. به ما گفته می شود که این عدم آمادگی برای مردن، نشانگر فساد و پوسیدگی درونی، اخلاقی و حتی بیولوژیک است. دموکراسی ها کهنه، فاسد، و منحط هستند. آنها هیچ رقیبی برای جماعت خروشان معتقدینی که قرار است وارث کرهء ارض شوند به شمار نمی آیند...»
3. وجود نگره های غیر قابل تبیین
اطلاعات علمی، از طریق کاربرد روش هائی نظیر «رد پذیری» پیشنهادی «پاپر»، یا آزمایش های تجربی، قابل تبیین هستند؛ در صورتیکه فرقه ها به مؤمنین خود قول هائی می دهند که قابل تبیین علمی نیستند و قرار است که از طریق اعتقاد و عضویت در فرقه قابل دستیابی شوند. مثلاً، تبیین های علمی نشان می دهند که کل آرزوهای فرقه های کمونیستی سرابی بیش نیستند و یکی بعد از دیگری غلط از آب در آمده اند. با این همه، این نتایج علمی برای فرقه ها مهم نیستند و هر کس که آنها را زیر سؤال ببرد دشمن طبقهء کارگر، یا خود خواه، یا بورژوا، یا راحت طلب و امثالهم نامیده می شود.
یکی از نتایج تأسف بار شکست جنبش مترقی و جامعهء مدرن در ایران این واقعیـت است که بسیاری از شرکت کنندگان در آن به سوی فرقه های گوناگونی روی آورده اند که به آنها وعدهء نوشداروهائی را می دهند که «تنها به مدد کسب حقوق فردی و کوشش های علمی قابل دستیابی نیستند». در این میان، اگرچه در بین افراد سیاسی غیر مذهبی، فرقه های بازماندگان کمونیسم «مهمترین» تشکل ها محسوب می شوند اما آنها را نمی توان «اصلی ترین» هم دانست، چرا که اکنون شاهد آنیم که، در میان برخی مردم عادی ایرانی، فرقه هائی همچون شاه مقصودی، دیانتیک، اِست، ساینتالوژی، و حتی مونی (که خود را به فرقه سری کهن «سوئندن بورگ» متصل می دانند که از تئوسوفی هم کهن تر است) در حال رشد است (12).
باری، اگرچه آزادی از فرقه ها اجازهء استفاده از حقوق فردی و بالا بردن درک علمی را به هر انسانی هدیه می کند اما ادراک این موضوع به تنهائی کاری را انجام نمی دهد و لازم است به کسانی که خود را در فرقه ای محبوس می یابند و آرزوی رهائی دارند توصیه کنیم که قبل از هر کار ترس را از دل خود بیرون کنند. (13).
به امید جمهوری آینده نگر، فدرال، دموکراتیک، و سکولار در ایران
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
14 دی 1386
January 4, 2008
پانو.یس ها:
1. Eric Fromm-Escape From Freedom
2. متن انگلیسی اشعار کولریج در لینک زیر قابل مطالعه است و متأسفانه تا به حال ترجمهء فارسی این نوشتار را ندیده ام:
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Ancient_Mariner.htm
3. تا آنجا که به جنبش کمونیستی و ظهور و سقوط آن مربوط است، من این موضوع را در گذشته مفصلاً مورد تحقیق و بررسی قرار داده ام: http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
4. در عین حال، یکی از موضوعات مورد علاقهء من، که در موردش در گذشته هم مفصلاً بحث کرده ام، آن است که ببینیم چرا «آینده نگری»، بدون سمت گیری مشخص به سوی «پلورالیسم»، با خطری مشابه سرنوشت کمونیسم روبرو خواهد بود؛ هرچند که پلورالیسم به این معنی نیست که (مانند «نسبیت فرهنگی») فکر کنیم همهء دیدگاه ها به یک اندازه حقیقت را بیان می کنند، یعنی مثلاً دیدگاهی که تصور کند علت زخم معده یک باکتری است با دیدگاهی که آن را به اجنه نسبت دهد یک اندازه در مقیاس حقیقت وزن ندارند.
http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm
در واقع متدهائی مثل فالسیفیکاسیون پاپر اجازه میدهد با وجود جازه کتمل به ارائه هر گونه فرضیه علمی که مشخصه شان فقط قابل رد شدن بودن است، به نسبت آنکه نشود در آزمون های علمی رد شوند وزن متفاوتی در بیان حقیقت کسب میکنند. به هر حال درباره پلورالیسم و ارتباط آن با آینده نگری در گذشته به اندازه کافی بحث کرده ام و معنایش به معنی مساوی کردن حدسیات بی پایه و تئوریهای معتبر علمی نیست هر چند به همه فرصت طرح میدهد.
http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm
سیدنی کوک نیز که در گذشته دورتر در دوران تروتسکیسم با آنها کار میکرد، با اینکه از لحاظ نظری کار تازه ای ارائه نکرد و به آینده نگری نرسید، ولی پیش کسوت در میان آنها بود، و در دفاع از آزاد اندیشی و در افشاء جنایات دوران تصفیه های استالین در آمریکا نقش مهمی ایفا کرد، که شاید بشود گفت هم طراز کوششهای برتراند راسل در اروپا بود.
http://www.ghandchi.com/21-Bertrand_Russell_Trib.htm
اما همانطور که ذکر شد آقای کریستول حتی بعنوان آینده نگر هم بعدها با دانیل بل سالها در مجله «پابلیک اینترست» مشترکاً فعالیت میکردند گرچه بعد از پروژه سال 2000 دانیل بل چندان در عرصه سیاسی فعال نبود. یا آلوین تافلر که همین گروه از وی پشتیبانی میکنند، در عرصه سیاسی همیشه از نیوت گینگریچ نه تنها دفاع کرده است بلکه وی را منجی سیاسی خود دانسته است، و نوت گینگریچ از لحاظ نظری نئوکان است و از نظر سیاسی هم جمهوریخواه است و چه پیش از دوران نمایندگی پر جنجالش در کنگره آمریکا و چه پس از آن، همواره مورد حمله چپی ها در آمریکا بوده است و این امر اصلاً در دفاع تافلر از وی در عرصه سیاسی تغییری نداد. در نتیجه در جنبش آینده نگری بین المللی بحث های سیاسی ابداً به این صورت که گویا دانیل بل و تافلر در مقابل اروین کریستول و نئوکان ها باشد نبوده و نیست. اصلاً اینها همه بخشی از حرکت «نیو رایت» یا راسگرایان جدید یا نئوکانسرواتیو یا بطور خلاصه نئو کان خود را میدانستند که در ابتدا بیشتر معنای خط فکری بطور عمومی با تأکید بر استراتژی سیاسی داشت تا فقط یک یا دو موضع سیاسی، و از نظر تئوریک خود را به کسانی نظیر *هایک* و *فون میزوس* نزدیک میدیدند یعنی دو شخصیت برجسته تئوری سیاسی-اجتماعی قرن بیستم که پایه گذاران مکتب فکری «لیبرترین» محسوب میشوند. در نتیجه بحث ها اصلاً اینگونه که امروز کالت های بازمانده جنبش کمونیستی ایران سعی میکنند نشان دهند نبوده و نیست و این برداشت ها ترکیبی از نداشتن دانش در عرصه ای است که سعی میکنند در آن نظر دهند و نیز بخاطر تعصبات بازمانده از دوران تعلق به ایدئولوژی کمونیسم است.
http://www.ghandchi.com/492-AyandehnegarSite.htm
5. در مقاله زیر بحث های امروز سیاسی در میان آینده نگر ها را خوانندگان میتوانند مطالعه کنند و خود ببینند که تا چه حد از اینگونه مدلهای ساخته و پرداخته کالت های بازمانده جنبش کمونیستی فاصله دارد.
http://www.ghandchi.com/403-FuturismSandbox.htm
6. به هرحال مطبوعات آینده نگری زمان آغاز جنگ برای محققین موجودند و مواضع را نیز خوانندگان میتوانند خود قضاوت کنند و یک بار مقاله مفصلی آن زمان نوشتم که هم درباره نیروهای افراطی جنگ طلب در آمریکا و هم درباره اختلافم با مواضع نسبیت فرهنگی در جنبش ضد جنگ در آمریکا در برخوردشان به رژیم صدام و جمهوری اسلامی، در زمان آغاز جنگ در عراق به تفصیل در جزئیات توضیح دادم.
http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
7. در جنبش بین المللی نیز کارل پاپر در آخرین مصاحبه های خود پیش از مرگش علت اختلاف خود با جنبش ضد جنگ را مفصلاً توضیح داده است:
http://ghandchi.com/iranscope/Anthology/Popper.htm
من نیز تا آنجا که به بحثهای جنبش آینده نگری در عرصه سیاست مربوط میشود در گذشته به اندازه کافی نوشته ام و نیازی به توضیح بیشتر در اینجا نیست:
http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
البته این گونه بحث های دو قطبی تنها به مواضع سیاسی «فرقه» («کالت») های بازمانده از جنبش چپ محدود نیست و نیز تنها به موضوع نئوکان ها محدود نمی شود.
8. Flo Conway and Jim Siegelman-SNAPPING
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html
9. در واقع، یکی از دلائل تأکید بر حق خروج بدون آزار و اذیت که در پلاتفرم پیشنهادی حزب آینده نگر که سالها پیش تدوین کردم ، بخاطر پیش بینی چنین خطری بود که در بسیاری از فرقه های سیاسی پیش از انقلاب در ایران دیده بودم، یعنی وحشت جدا شدن از جمع بدون مخاطره تحقیر، تهدید، و تمسخر. در پلاتفرم پیشنهادی اینگونه نوشته بودم: «حق جدائی علنی از حزب: حزب آینده نگر ایران در عین كوشش جهت عضو گیرى، و ضمن تأکید برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، می بایست در عین حال مدافع حق هر عضو براى جدایى علنى از حزب باشد. بعبارت دیگر خروج از حزب بایستى كاملأ آزاد بوده، و هیچگونه ترس و تهدیدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.»
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
10. Karl Popper, LESSONS OF THIS CENTURY, 1997, P. 28
11. Eric Hoffer, THE TRUE BELIEVER, 1951, P.147
12. http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
13. راهنمائی های این سایـت میتواند به آنها کمک کند
http://www.ex-cult.org
http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm
بنظر من، شناخت مکانیسم و کارکرد فرقه ها، آشنائی با مشخصه های آنها، و آگاهی از نحوهء عملکرد شان از آن رو برای جنبش سیاسی ایران بسیار اهمیت دارد که ممکن است این گونه جریانات را با احزاب سکولار مدرن اشتباه کنیم. این خطرناک ترین اشتباهی است که می توانیم دچارش شویم. علت این امر هم روشن است: در دورانی که برای عموم ایرانیان «حقوق فردی» در صدر مطالبات قرار گرفته، فرقه ها ساختارهائی اجتماعی اند که آن حقوق را کلاً نفی می کنند.
به قول اریک فوروم (1) در کتاب «فرار از آزادی»، کسانیکه در جامعهء آزاد به فرقه ها پناه می برند در واقع از آزادی فرار می کنند، چه آزادی به این معنی است که فرد باید قدرت تمیز را در خود رشد دهد و خود از میان میلیون ها گزینشی که در پیش رو دارد دست به انتخاب زند و تصمیم بگیرد. و این کار ساده ای نیست.
اگر امروز «پناه بردن به فرقه» در میان ایرانیان خارج کشور، آنهم افراد سیاسی با دانشی که در جامعهء آزاد زندگی می کنند، رایج است، می توان نتیجه گرفت که در فردائی هم که در ایران جامعهء آزاد بوجود بیاید، جریان مشابهی می تواند برخی از مردم را بجای سود جستن از حقوق فردی و آزادی های کسب شده، بخاطر ترس از انزوا به فرار از آزادی و پناه بردن به فرقه ها بکشاند.
بگذارید کمی با اعضاء دلشکستهء فرقه ها آشنا شویم. ساموئل تیلور کولریج، شاعر و منتقد انگلیسی که بین سال های 1772 و 1834 زندگی می کرد و جنایاتی را که انقلاب فرانسه علیه آنهائی که خود انقلاب کرده بودند به چشم خود دیده بود، منظومهء زیبائی تحت عنوان «ترانهء دریانورد کهنسال» در بیان داستان کشتن پرندهء دریائی شگرفی دارد، کلاً بیان احساسات نسلی که آن مصیبت ها را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بود، و گوئی یکی از آنان است که در قامت ملوانی پیر در کنار خیابان تحول اجتماعی ایستاده و به هر کس که در آن راه پای می گذارد داستان کشته شدن «مرغ دریائی آزادی» را بازگو میکند. (2)
داستان انقلاب ایران مرا همیشه به یاد آن منظومه می اندازد. اکنون، اگرچه سال ها از انقلاب ایران گذشته است و ایران کنونی و مبارزات جاری در 28 سال گذشته به سختی با ارواحی که هنوز در فضای سیاسی ایران سرگردانند قرابت دارند اما، عدم موفقیت رژیم اسلامی در پاسحگوئی به نیازهای مردم و بلعیده شدن انقلابیون توسط خود دولت انقلابی بجای جلب آنان در سیستم تازه، هم پایداری نوستالژی بازگشت به رژیم گذشته و هم حیات نیروهای نیمه جان بخش های مختلف اپوزیسیون رژیم گذشته را که در رژیم کنونی جایگاهی نیافتند، زنده نگاه داشته است، ، و گوئی هر روز «کولریجی» باید آنچه را در آن انقلاب گذشت یاد آوری کند تا این ارواح دوباره ما را به قعر مصیبتی که آنزمان بر سرمان آوردند رهنمون نشوند.
با وجود آنکه این واقعیت غیر قابل کتمان است که جنبش کمونیستی ایران سال هاست پایان یافته و کسانیکه در گذشته به آن جنبش تعلق داشته اند اکثراً امروز با کمونیسم مخالفند اما، در عین حال، هم اینان هنوز هم به نوع تعدیل یافته ای از آنگونه برنامه ها معتقدند. آنها اکنون از استفاده از عنوان «کمونیست» در مورد خود ابا دارند و، بجای آن، خود را «چپ» می خوانند. علت هم آن است که طرد جنبش کمونیستی ایران ناشی تجربه ای نظیر ویتنام و شکست برنامهء سوسیالیستی آن بعد از جانفشانی های بسیار در زیر پرچم کمونیسم نبوده، و بیشتر بخاطر شباهت های برنامه ای با اسلامگرایان و نیز بخاطر تجربه های تاریخی شوروی و اروپای شرقی و نیز تجربه های اخیر تر بین المللی در ویتنام و کامبوج اتفاق افتاده است.(3).
این حقیقت که، با وجود پایان یافتن جنبش کمونیستی، بخش اصلی جنبش روشنفکری ایران، برای بیش از 70 سال، به انواع مختلف کمونیسم تعلق داشته است، باعث شده که بازماندگان آن جنبش در همهء سایه روشن های جنبش روشنفکری ایران، و بویژه در میان نیروهای غیر مذهبی، اکثریت غالب را تشکیل میدهند و با وجود آنکه اکثریت قریب به اتفاق آنها با ایدئولوژی های گذشته خود را هم هویت نمی دانند ـ هنوز تعصبات گذشته را با خود حمل میکنند. مثلاً، جالب است که می بینیم دسته ای از آنان، با وجود آنکه خود را در جزو ایرانیان آینده نگر می دانند، هنگامی که می خواهند مخالفت خود با برنامه های «نئوکان» ها را توضیح دهند پیکان حملهء خود را متوجه «ایروینگ کریستول»، از پایه گذاران نئوکان در عرصه سیاسی، چرا که او در گذشته تروتسکیست بوده است؛ و لحن آنها در مورد کریستول چنان است که گوئی یک چپی آمریکائی استالینیستی مشغول نقد کریستول است. این در حالی است که، مثلاً، «دانیل بل»، که همین منتقدین برایش تبلیغ می کنند نه تنها از همکاران اولیهء کریستول بوده و هر دو، به همراه «سیدنی کوک»، به گروه تروتسکیست های آمریکا تعلق داشتند، بلکه مجله «پابلیک اینترست» را که بندگوی اصلی کار سیاسی نئوکان بوده، با هم پایه گذاری کرده اند. (4)
در اینگونه موارد، بی اختیار بیاد دورانی می افتم که عده ای از سازمان اسلامی مجاهدین خلق بریده و به مارکسیسم گرویده بودند اما رهبران شان که در زمینه اسلام مطالعات وسیعی داشتند و در عرصه مارکسیسم معلوماتشان از یکی دو کتاب ابتدائی مارکسیسم، مثل مانیفست تجاوز نمیکرد، کماکان بحث های خود را با همان ذهنیت اسلامی مطرح می ساختند و، در عین حال، خود را در عرصه ای که برایشان تازه بود صاحب نظر تصور می کردند. و اگر به آنها یاد آور می شدی که معلوماتشان در دیدگاهی که تازه پذیرفته اند خیلی ابتدائی است، با حملهء شخصی پاسخت می دادند، چرا که این انتقاد با انتظارشان از خود و نیز انتظار طرفدارانشان از آنها نمی خواند. یعنی، طرفداران سابقشان انتظار داشتند که اینان در چارچوب دیدگاه تازه نیز در سطح رهبران و صاحب نظران باشند و خودشان هم نمی خواستند قبول کنند که در عرصه جدید در سطح کلاس اول هستند و، در نتیجه، گاه دربارهء نظر گاه ای تازه که پذیرفته بودند ابراز نظراتی میکردند که حتی افراد مبتدی در آن زمینه بیشتر از آنها می دانستند.
باری، به داستان «چپ» کنونی برگردم و به یک نتیجه از پایداری ذهنیت فرقه ای اشاره کنم: بنظر من، بحث های کنونی سیاسی در جنبش آینده نگری ابداً به دعوای بین چپی های استالین گرا و نئوکان های کنونی، و قرار دادن مدل چپ در برابر مدل نئوکان، ارتباطی ندارند. این دعواها در «داخل» جنبش آینده نگری بین المللی نیز وجود خارجی ندارند، و در جنبش آینده نگری بین المللی دیگر کسی وقتش را با حرف های تکراری بازماندگان جنبش کمونیستی تلف نمی کند.(5)
حتی در زمان آغاز حمله آمریکا به عراق نیز ضمن بحث های مفصل نظری در میان آینده نگرها، دیدگاه دوقطبی «نئوکان جنگ طلب» و «ضد نئوکان صلح جو»، که ناشی از تصور دو قطبی فعالین قدیمی چپ است (6)، مطرح شد که اصلاً با شکل گفتمان درباره جنگ در میان آینده نگرها در جنبش بین المللی شباهتی نداشت. (7)
در واقع، بخاطر ساختار خاص «فرقه»، افراد بازمانده، مرتباً، سازمان گذشته و شکستهء خود را تجدید و باز تولید می کنند و، به همین دلیل هم، نمی توانند در ساختن تشکلات سیاسی جدید نقش مهمی ایفا نمایند؛ چرا که می خواهند از دل «آینده نگری» نوشداروی جدید برای اتحاد چپ بیرون بکشند ـ چیزی که اگر امکان پذیر بود خود پلاتفرم های کمونیستی تا به حال چنین کرده بودند.
بنظر من، دلیل پراکندگی فرقه های چپ ـ یا اسلامی یا مسیحی، فرقی نمی کند ـ به این خاطر است که آنها جوانه هائی سرزده در یک حرکت نوین نیستند و بازماندگان جریانات پایان یافته بشمار می روند. فراخوان اتحاد چپ یا اتحاد اسلام یا اتحاد مسیحیت، حتی با «استفاده» از هر برنامه و ظاهر به عاریت گرفته ای نظیر آینده نگری، نمی تواند حل کننده مشکل باشد و شکست چند بارهء چنین خواستی عاقبت باعث دلسردی بانیان آن، که نمی دانند شراب نو در کوزهء کهنه چه بر سرشان آورده است، می شود. اعضاء این فرقه ها هر از چندگاهی، در امضاء های تسلیت و جلسات یادبود درگذشتگان و یا مراسم و شعائر دیگر، نام و فیزیک یکدیگر را می بینند و فکر میکنند هنوز فرقه شان وجود خارجی دارد.
این موضوع نه تنها در مورد بازماندگان گروه های سابق چپی منتج از حزب توده، چریک ها، سازمان انقلابی، اتحادیه کمونیست ها، بخش مارکسیستی مجاهدین سابق، و امثالهم صدق می کند، بلکه، همچنین، در بارهء بازماندگان چپی که در درون جبهه ملی و نیز چپی که زیر پرچم احزاب قومی کار میکنند نیز، صادق است.
البته، در بسیاری از مواقع، گروه هائی که در ابتدا «فرقه» محسوب می شده اند توانسته اند به مرور به مذهب تازه یا حزب سیاسی جدیدی تکامل پیدا کنند نظیر آغاز مسیحیت یا آغاز مارکسیسم. مثلاً، فرقهء مسیحیان اولیه به مذهب بزرگی مبدل شد، یا فرقهء اولیه مارکسیست ها به احزاب مارکسیستی تکامل یافت، و هر یک مذهب و حزب نامیده شدند. فردریک انگلس حتی جمع اولیه کمونیست های زمان خود را به فرقهء مسیحیان در ابتدای بوجود آمدن مسیحیت تشبیه کرده است. بهر حال، از یکسو، بسیاری از مذاهب و احزاب بزرگ کنونی جهان این چنین آغاز شده اند و، از سوی دیگر، بسیاری از کالت ها نیز نتوانسته اند تکامل پیدا کنند.
اما در اینجا ما با اینگونه موارد سر و کار نداریم و موضوع بحث به بازماندگان جریان های بزرگ گذشته که در حال نابودی اند مربوط می شود؛ نظیر مذهب مانی که در ایران شروع شد و حتی سنت آگوستین، در قرون وسطی، در ابتدا به آن تعلق داشت. اما زمانی بعد رو به زوال رفت و اکنون فقط فرقه های بازمانده از آن مذهب را می توان در هندوستان یافت که به حیات حاشیه ای خود برای قرن ها ادامه داده اند.
برخی فرقه ها نیز شکل های خطرناکی بخود گرفته اند؛ مانند فرقهء «دیوید کُرَش» در تگزاس آمریکا که اعضاء ناراضی را شدیداً تنبیه کرده و مورد حملات شخصی قرار می دادند تا فرد بترسد و حرفی علیه فرقه نزند ـ جریانی که دست آخر با حمله مأمورین دولتی به مقر آنها پایان یافت.
اعضاء فرقه ها ـ حتی بعد از بریدن از فرقه ـ تا سال ها به تأیید «اتوریته جمعی» فرقه احساس نیاز کرده و سراغ رهبران سابق آن میروند. این اعضاء حتی در فعالیت های بعدی زندگی شان هم فکر می کنند که رهبران سابق همچنان «مرجع» هستند و، در عین حال، در فقدان تعلق به فرقه احساس پوچی می کنند و از اینکه جمع آنها را تأیید نکند به وحشت افتاده و احساس انزوا می کنند، و در موعدهای مقرری که در تاریخ فرقه برای جمع شدن افراد معین شده است (مثل جلسات عمومی و تظاهرات ها و غیره ای که دیگر ممکن است هیچ اهمیت واقعی نداشته باشد) گرد هم می آیند. مثلاً، بازماندگان حزب کمونیست آمریکا در شیکاگوی سال های 1970، در سنین شصت و هفتاد سالگی و در زمانی که تعدادشان دیگر از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرد، هر ساله به صورت جمعی پنج شش نفری در کنار خیابانی تظاهرات برگزار کرده و بساط کتابفروشی داشتند.
در حالی که فرقه های دارای رهبران مقتدر و جمعیـت بزرگ، مثل جریان دراویش «شاه مقصودی» در آمریکا. حرکتی رو به رشد دارند، مشخصهء فرقه های زوال یابنده فقدان تشکیلات و نداشتن رهبران مقتدر است. در این صورت فرقه ها، مثل خیلی از جمع های سابق چپ در خارج، خیلی زود چند شقه شده و از بین می روند و دوباره شکل می گیرند و دیگرباره از بین می روند.
«جیم سیگلمن» و «فلو کانوی»، مؤلفین کتاب «اسنپینگ»، در مقاله ای که با «بیماری اطلاعاتی» نوشته و در مجلهء «ساینتیفیک آمریکن» منتشر کرده اند، یکی از علمی ترین بررسی ها دربارهء فرقه ها را ارئه داده اند. (8) آنها که سال ها به بررسی فرقه های مختلف مذهبی، سیاسی، و روانشناختی پرداخته و نتایج آن را در کتاب «اسنپینگ» منتشر کرده اند، در مقالهء بالا، در عین حالی که خاطر نشان می کنند که فرقه ها موجد نوعی بیماری روانی - اطلاعاتی در جامعه اند که فردیت را مغلوب خود می سازد و، در عین حال، به فردی که بخواهد فرقه را ترک کند احساس گناه القاء می کند (9) مشخصه های عمومی فرقه ها را چنین شرح می دهند:
1. «شستشوی مغزی» یا «کنترل مغز»
شستشوی مغزی، که بیماری اطلاعاتی هم خوانده می شود، شخصیت فرد را نابود کرده و بی ارزش می سازد و آنها را وا می دارد که تسلیم افکار فرقهء مورد نظر شوند.مثلاً، در کالت هائی نظیر «اِست» در کالیفرنیا، این کار حتی به شکل توهین های شخصی، نظیر خود خواه خواندن داوطلبان تازه، انجام می گرفته تا آنها به فشار فرقه تن در دهند.
جالب است که ببینیم این بیماری اطلاعاتی چگونه برای 80 سال توسط حزب کمونیست شوروی اشاعه داده می شد و تا سقوط شوروی ادامه داشت. کارل پاپر اولین کسی بود که کمونیسم را از زاویهء «جامعهء باز» به نقد کشید، و سال ها توسط کمونیست ها در جنبش سیاسی بین المللی مورد تخطئه قرار گرفت. در مقایسه با او، حتی نقد برتراند راسل و لوکاچ از کمونیسم، با وجود تعلق به لیبرالیسم، از زاویهء نقد «اتوپیسم» بود.
«پاپر»، در سال های آخر زندگی، در مصاحبه ای دربارهء نقش گورباچف در شکستن این نوع بیماری اطلاعاتی در جامعه شوروی، جمعبندی جالبی کرده و می گوید که خود گورباچف نیز این پدیدهء شستشوی مغزی عمومی جامعه برای ایجاد ذهنیتی در راستای نابودی آمریکا را وقتی احساس کرد که به «عادی کردن» (نرمال کردن) مردم شوروی اقدام کرد.
ملاحظات پاپر دربارهء آخرین دورهء سقوط کمونیسم در روسیه، در "درس هائی از این قرن" بسال 1997، چنین است (10): «تنها با گورباچف است که ما مردی را می بینیم که تشخیص داده است که بایستی پیش فرض بنیادی کل سیاست شوروی را تغییر دهد ـ پیش فرضی با این شرح که آنها مردمی هستند با مأموریت برای نابودی سرمایه داری، یعنی، آمریکا. گورباچف در واقع خود چندین بار به آمریکا آمده و واقعیت آنجا دیده است. او می خواهد که درک بی خشونت خود از "مردم آزاد" را نشان دهد و امیدوار است که روسیه بر سر عقل آید. او حرف مهمی زد وقتی که گفت: "من می خواهم مردم شوروی را یک مردم نرمال کنم". یعنی، گورباچف فهمیده بود که مردم شوروی "نرمال" نیستند، در صورتیکه مردم آمریکا چنین اند».
در واقع این خروشف بود که در 1956 با پرده برداشتن از جنایات بریا و تصفیه های دوران استالین، اولین ضربه را بر شستشوری مغزی شوروی زد و بعد ها حرکت گورباچف در باز کردن جامعهء بستهء شوروی باعث شد که سیستم شستشوی مغزی و حزب کموینست شوروی، بهمراه هم به یکباره بخار شده و مضمحل گردند.
در چین هم تجربهء مشابهی رخ داد؛ هر چند با یک اختلاف بزرگ: اطلاح طلبان چین از تجربهء مشابه افشاء تصفیه های دوران پیشین اجتناب کردند. می گویند با نویسنده ای که در دوران انقلاب فرهنگی از داخل زندان به دولت نامه می نوشت اینگونه مقابله کردند که اول هنجره اش را در آوردند و بعد اعدامش کردند تا نشان دهند که ناراضیان نباید حرف بزنند.
مسئلهء شستشوی مغزی در سیستم های بستهء کمونیستی و چگونگی مقاومت فرقه ها در برابر هر نوع باز شدن سیستم هاشان در تاریخ یک صد ساله گذشتهء کمونیسم موضوع مهمی است که تازه در حال باز و آشکار و افشا شدن است. اولین بررسی ها از انقلاب فرهنگی چین تازه دارد آغاز می شود که هنوز حتی در سطح افشاگری های خروشچف هم نیستند. در واقع، «تن سیائو پین»، با وجود همه اختلافاتش با مائو، جلوی تکرار کاری را که در دوران خروشف و گورباچف در شوروی شد در چین گرفت است تا که شیرازه کمونیسم در این کشور از هم نپاشد. به همین علت شدت حرکت روند افشای موضوعات مربوط به روش های شستشوی مغزی در انقلاب فرهنگی چین، بویژه بعد از رویداد میدان «تین ان من» خیلی کند شد؛ هرچند که در چند سالهء اخیر در حال سریع شدن است.
2. بسته بودن اعتقادات
می دانیم که اعتقادات مذاهبی همچون مذهب کاتولیک بطور عمومی مورد بحث قرار می گیرند اما اعتقادات یک فرقهء مسیحی مخفی، در سطوح عمومی مطرح نمی شوند. درست است که بسیاری از اعتقادات ایدئولوژیک ناظر بر جوامعه بسته ـ چه کمونیستی، چه مسحی، و چه اسلامی ـ بخودی خود تفاوتی با اعتقادات فرقه ها ندارند، ولی اینگونه مذاهب یا احزاب که بصورت علنی فعالیت می کنند مجبورند که به روند کنترل و توازن تن بدهند حال آنکه این امر در مورد فرقه ها صادق نیست.
اریک هوفر در کتاب «معتقدین راستین» [منتشر شده در 1951] به بهترین شکلی این وضعیت را توضیح داده (11). او در پی ارائهء گفتاوردی از «اسقف تیهون» در کتابی از داستایوفسکی مبنی بر اینکه "لامذهبی کامل بیشتر قابل احترام است تا لاقیدی این جهانی ... لامذهب کامل یک گام از ایمان کامل فاصله دارد ... ولی فرد لاقید هیچ ایمانی ندارد بغیر از هراسی بد»، می افزاید که همهء «معتقدین راستین» عصر ما – کمونیست ها، نازی ها، فاشیست های ژاپن، و یا کاتولیک ها، همگی با حرارات می گفتند، و کمونیستها هنوز هم با سخنوری ادعا می کنند، که دموکراسی غرب منحط است. دلیلشان هم این است که مردم غرب خیلی نرم و نازک، خیلی لذت طلب، و بیش از آن خود خواهند که بخواهند برای ملت، یا خدا، یا هر هدف مقدس دیگر یحود را فدا کنند. به ما گفته می شود که این عدم آمادگی برای مردن، نشانگر فساد و پوسیدگی درونی، اخلاقی و حتی بیولوژیک است. دموکراسی ها کهنه، فاسد، و منحط هستند. آنها هیچ رقیبی برای جماعت خروشان معتقدینی که قرار است وارث کرهء ارض شوند به شمار نمی آیند...»
3. وجود نگره های غیر قابل تبیین
اطلاعات علمی، از طریق کاربرد روش هائی نظیر «رد پذیری» پیشنهادی «پاپر»، یا آزمایش های تجربی، قابل تبیین هستند؛ در صورتیکه فرقه ها به مؤمنین خود قول هائی می دهند که قابل تبیین علمی نیستند و قرار است که از طریق اعتقاد و عضویت در فرقه قابل دستیابی شوند. مثلاً، تبیین های علمی نشان می دهند که کل آرزوهای فرقه های کمونیستی سرابی بیش نیستند و یکی بعد از دیگری غلط از آب در آمده اند. با این همه، این نتایج علمی برای فرقه ها مهم نیستند و هر کس که آنها را زیر سؤال ببرد دشمن طبقهء کارگر، یا خود خواه، یا بورژوا، یا راحت طلب و امثالهم نامیده می شود.
یکی از نتایج تأسف بار شکست جنبش مترقی و جامعهء مدرن در ایران این واقعیـت است که بسیاری از شرکت کنندگان در آن به سوی فرقه های گوناگونی روی آورده اند که به آنها وعدهء نوشداروهائی را می دهند که «تنها به مدد کسب حقوق فردی و کوشش های علمی قابل دستیابی نیستند». در این میان، اگرچه در بین افراد سیاسی غیر مذهبی، فرقه های بازماندگان کمونیسم «مهمترین» تشکل ها محسوب می شوند اما آنها را نمی توان «اصلی ترین» هم دانست، چرا که اکنون شاهد آنیم که، در میان برخی مردم عادی ایرانی، فرقه هائی همچون شاه مقصودی، دیانتیک، اِست، ساینتالوژی، و حتی مونی (که خود را به فرقه سری کهن «سوئندن بورگ» متصل می دانند که از تئوسوفی هم کهن تر است) در حال رشد است (12).
باری، اگرچه آزادی از فرقه ها اجازهء استفاده از حقوق فردی و بالا بردن درک علمی را به هر انسانی هدیه می کند اما ادراک این موضوع به تنهائی کاری را انجام نمی دهد و لازم است به کسانی که خود را در فرقه ای محبوس می یابند و آرزوی رهائی دارند توصیه کنیم که قبل از هر کار ترس را از دل خود بیرون کنند. (13).
به امید جمهوری آینده نگر، فدرال، دموکراتیک، و سکولار در ایران
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
14 دی 1386
January 4, 2008
پانو.یس ها:
1. Eric Fromm-Escape From Freedom
2. متن انگلیسی اشعار کولریج در لینک زیر قابل مطالعه است و متأسفانه تا به حال ترجمهء فارسی این نوشتار را ندیده ام:
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Ancient_Mariner.htm
3. تا آنجا که به جنبش کمونیستی و ظهور و سقوط آن مربوط است، من این موضوع را در گذشته مفصلاً مورد تحقیق و بررسی قرار داده ام: http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
4. در عین حال، یکی از موضوعات مورد علاقهء من، که در موردش در گذشته هم مفصلاً بحث کرده ام، آن است که ببینیم چرا «آینده نگری»، بدون سمت گیری مشخص به سوی «پلورالیسم»، با خطری مشابه سرنوشت کمونیسم روبرو خواهد بود؛ هرچند که پلورالیسم به این معنی نیست که (مانند «نسبیت فرهنگی») فکر کنیم همهء دیدگاه ها به یک اندازه حقیقت را بیان می کنند، یعنی مثلاً دیدگاهی که تصور کند علت زخم معده یک باکتری است با دیدگاهی که آن را به اجنه نسبت دهد یک اندازه در مقیاس حقیقت وزن ندارند.
http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm
در واقع متدهائی مثل فالسیفیکاسیون پاپر اجازه میدهد با وجود جازه کتمل به ارائه هر گونه فرضیه علمی که مشخصه شان فقط قابل رد شدن بودن است، به نسبت آنکه نشود در آزمون های علمی رد شوند وزن متفاوتی در بیان حقیقت کسب میکنند. به هر حال درباره پلورالیسم و ارتباط آن با آینده نگری در گذشته به اندازه کافی بحث کرده ام و معنایش به معنی مساوی کردن حدسیات بی پایه و تئوریهای معتبر علمی نیست هر چند به همه فرصت طرح میدهد.
http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm
سیدنی کوک نیز که در گذشته دورتر در دوران تروتسکیسم با آنها کار میکرد، با اینکه از لحاظ نظری کار تازه ای ارائه نکرد و به آینده نگری نرسید، ولی پیش کسوت در میان آنها بود، و در دفاع از آزاد اندیشی و در افشاء جنایات دوران تصفیه های استالین در آمریکا نقش مهمی ایفا کرد، که شاید بشود گفت هم طراز کوششهای برتراند راسل در اروپا بود.
http://www.ghandchi.com/21-Bertrand_Russell_Trib.htm
اما همانطور که ذکر شد آقای کریستول حتی بعنوان آینده نگر هم بعدها با دانیل بل سالها در مجله «پابلیک اینترست» مشترکاً فعالیت میکردند گرچه بعد از پروژه سال 2000 دانیل بل چندان در عرصه سیاسی فعال نبود. یا آلوین تافلر که همین گروه از وی پشتیبانی میکنند، در عرصه سیاسی همیشه از نیوت گینگریچ نه تنها دفاع کرده است بلکه وی را منجی سیاسی خود دانسته است، و نوت گینگریچ از لحاظ نظری نئوکان است و از نظر سیاسی هم جمهوریخواه است و چه پیش از دوران نمایندگی پر جنجالش در کنگره آمریکا و چه پس از آن، همواره مورد حمله چپی ها در آمریکا بوده است و این امر اصلاً در دفاع تافلر از وی در عرصه سیاسی تغییری نداد. در نتیجه در جنبش آینده نگری بین المللی بحث های سیاسی ابداً به این صورت که گویا دانیل بل و تافلر در مقابل اروین کریستول و نئوکان ها باشد نبوده و نیست. اصلاً اینها همه بخشی از حرکت «نیو رایت» یا راسگرایان جدید یا نئوکانسرواتیو یا بطور خلاصه نئو کان خود را میدانستند که در ابتدا بیشتر معنای خط فکری بطور عمومی با تأکید بر استراتژی سیاسی داشت تا فقط یک یا دو موضع سیاسی، و از نظر تئوریک خود را به کسانی نظیر *هایک* و *فون میزوس* نزدیک میدیدند یعنی دو شخصیت برجسته تئوری سیاسی-اجتماعی قرن بیستم که پایه گذاران مکتب فکری «لیبرترین» محسوب میشوند. در نتیجه بحث ها اصلاً اینگونه که امروز کالت های بازمانده جنبش کمونیستی ایران سعی میکنند نشان دهند نبوده و نیست و این برداشت ها ترکیبی از نداشتن دانش در عرصه ای است که سعی میکنند در آن نظر دهند و نیز بخاطر تعصبات بازمانده از دوران تعلق به ایدئولوژی کمونیسم است.
http://www.ghandchi.com/492-AyandehnegarSite.htm
5. در مقاله زیر بحث های امروز سیاسی در میان آینده نگر ها را خوانندگان میتوانند مطالعه کنند و خود ببینند که تا چه حد از اینگونه مدلهای ساخته و پرداخته کالت های بازمانده جنبش کمونیستی فاصله دارد.
http://www.ghandchi.com/403-FuturismSandbox.htm
6. به هرحال مطبوعات آینده نگری زمان آغاز جنگ برای محققین موجودند و مواضع را نیز خوانندگان میتوانند خود قضاوت کنند و یک بار مقاله مفصلی آن زمان نوشتم که هم درباره نیروهای افراطی جنگ طلب در آمریکا و هم درباره اختلافم با مواضع نسبیت فرهنگی در جنبش ضد جنگ در آمریکا در برخوردشان به رژیم صدام و جمهوری اسلامی، در زمان آغاز جنگ در عراق به تفصیل در جزئیات توضیح دادم.
http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
7. در جنبش بین المللی نیز کارل پاپر در آخرین مصاحبه های خود پیش از مرگش علت اختلاف خود با جنبش ضد جنگ را مفصلاً توضیح داده است:
http://ghandchi.com/iranscope/Anthology/Popper.htm
من نیز تا آنجا که به بحثهای جنبش آینده نگری در عرصه سیاست مربوط میشود در گذشته به اندازه کافی نوشته ام و نیازی به توضیح بیشتر در اینجا نیست:
http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
البته این گونه بحث های دو قطبی تنها به مواضع سیاسی «فرقه» («کالت») های بازمانده از جنبش چپ محدود نیست و نیز تنها به موضوع نئوکان ها محدود نمی شود.
8. Flo Conway and Jim Siegelman-SNAPPING
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html
9. در واقع، یکی از دلائل تأکید بر حق خروج بدون آزار و اذیت که در پلاتفرم پیشنهادی حزب آینده نگر که سالها پیش تدوین کردم ، بخاطر پیش بینی چنین خطری بود که در بسیاری از فرقه های سیاسی پیش از انقلاب در ایران دیده بودم، یعنی وحشت جدا شدن از جمع بدون مخاطره تحقیر، تهدید، و تمسخر. در پلاتفرم پیشنهادی اینگونه نوشته بودم: «حق جدائی علنی از حزب: حزب آینده نگر ایران در عین كوشش جهت عضو گیرى، و ضمن تأکید برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، می بایست در عین حال مدافع حق هر عضو براى جدایى علنى از حزب باشد. بعبارت دیگر خروج از حزب بایستى كاملأ آزاد بوده، و هیچگونه ترس و تهدیدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.»
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
10. Karl Popper, LESSONS OF THIS CENTURY, 1997, P. 28
11. Eric Hoffer, THE TRUE BELIEVER, 1951, P.147
12. http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
13. راهنمائی های این سایـت میتواند به آنها کمک کند
http://www.ex-cult.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر